بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب تفسیر المیزان جلد 6, علامه محمدحسین طباطبایی رحمه الله علیه ( )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     ALMIZA01 -
     ALMIZA02 -
     ALMIZA03 -
     ALMIZA04 -
     ALMIZA05 -
     ALMIZA06 -
     ALMIZA07 -
     ALMIZA08 -
     ALMIZA09 -
     ALMIZA10 -
     ALMIZA11 -
     ALMIZA12 -
     ALMIZA13 -
     ALMIZA14 -
     ALMIZA15 -
     ALMIZA16 -
     ALMIZA17 -
     ALMIZA18 -
     ALMIZA19 -
     ALMIZA20 -
     ALMIZA21 -
     ALMIZA22 -
     ALMIZA23 -
     ALMIZA24 -
     ALMIZA25 -
     ALMIZA26 -
 

 

 
 

 

next page

fehrest page

سوره مائده ، آيات 56 و 55


انما وليكم الله و رسوله و الذين آمنوا الذين يقيمون الصلوه و يوتون الزكوه و همراكعون (55) و من يتول الله و رسوله و الذين آمنوا فان حزب الله هم الغالبون (56).



ترجمه آيات
جز اين نيست كه ولى شما خداست و رسول او و آنان كه ايمان آورده اند، همان ايمانآورندگانى كه اقامه نماز و اداى زكات مى كنند در حالى كه در ركوع نمازند (55)0
و كسى كه خدا و رسولش و اين مؤ منين را دوست بدارد در حزب خدا كه البته سرانجامغلبه با آنها است وارد شده است (56)0
اثبات اينكه اين دو آيه شريفه درباره امام على (ع)نازل شده و متضمن تنصيص بر ولايت و خلافت آن حضرت مى باشد.
بيان آيات
اين دو آيه شريفه همانطورى كه مى بينيد مابين آياتى قرار دارند كه مضمون آنها نهىاز ولايت اهل كتاب و كفار است ، به همين جهت بعضى از مفسريناهل سنت خواسته اند اين دو آيه را با آيات قبل و بعدش در سياق شركت داده و بگويند همهاينها در صدد بيان يكى از وظائف مسلمين اند ، و آن وظيفه عبارتست از اينكه مسلمين بايددست از يارى يهود و نصارا و كفار بر دارند، و منحصرا خدا ورسول و مؤ منين را يارى كنند، البته مؤ منينى كه نماز بپا مى دارند و درحال ركوع زكات مى دهند، نه هر كس كه در سلك اسلام در آمده باشد، پس منافقينى كه دردل كافرند نيز مانند كفار نبايد يارى نمود0
خلاصه كلام مفسرين نامبرده اينست كه ولايت در اين دو آيه به همان معنا است كه در آياتزير به آن معنا است (و الله ولى المؤ منين ) و (النبى اولى بامؤ منين من انفسهم ) ونيز اين آيات كه ولايت را به مؤ من ين اطلاق كرده (اولئك بعضهم اولياء بعض ) و(و المؤ منون و المؤ منات بعضهم اولياء بعض يامرون بالمعروف و ينهون عن المنكر)همانطورى كه در اين آيات ولايت بمعناى نصرت است در دو آيه مورد بحث هم به همان معنااست ، پس مدعاى اماميه كه مى گويند اين آيه در شاءن امام على بن ابيطالب (عليهالسلام ) و در تنصيص ولايت و خلافت آن جناب است ، زيرا تنها اوست كه درحال ركوع انگشتر خود را به سائل داد، مدعائى است بدوندليل ، آنگاه از اين مفسرين سؤ ال شده است پس جمله حاليه (و هم راكعون ) در اين بينيعنى در دنبال جمله (و يوتون الزكوه ) چكاره است ؟ اگر شاءننزول آيه ، امام (عليه السلام ) نباشد، چنانچه اماميه مى گويند جمله : (در حالى كه آنهادر ركوعند) چه معنا دارد؟
در پاسخ گفته اند در اينجا معناى حقيقى ركوع مراد نيست بلكه مراد معناى مجازى آن يعنىخضوع در برابر عظمت پروردگار يا خضوعى است كه از جهت فقر يا از جهات ديگر درنهاد آدمى پديد مى آيد، و معناى آيه اينست كه : اوليا و ياوران شما يهود و نصارا ومنافقين نيستند، بلكه اوليا و ياوران شما خدا ورسول اويند و آن مؤ منين كه نماز بپا مى دارند و زكات مى دهند و در همه ايناحوال خاضعند، يا آنهائى كه زكات مى دهند در حاليكه خود فقير و تنگدستند، ليكن دقتدر اطراف اين آيه و آيات قبل و بعدش و نيز دقت درباره تمامى اين سوره ، ما را به خلافآنچه اين مفسرين ادعا كرده اند و آن جوابى كه ازاشكال داده اند رهبرى مى كند، و نخستين شاهد بر فساد ادعايشان بر اينكه ولايت به معناىنصرت است همانا استدلال خود آنان است به وحدت سياق و به اينكه همه اين آيات كهيكى پس از ديگرى قرار گرفته اند در مقام بيان اين جهتند كه چه كسانى را بايد يارىكرد و چه كسانى را نبايد، زيرا درست است كه اين سوره در اواخر عمررسول خدا (صلى الله عليه و آله ) در حجه الوداعنازل شده و ليكن نه تمامى آن ، بلكه بطور مسلم پاره اى از آيات آن به شهادت مضامينآنها، و رواياتى كه در شاءن نزولشان وارد شده استقبل از حجه الوداع نازل شده است .
بنابراين صرف اينكه فعلا اين آيات يكى پس از ديگرى قرار گرفته اند دلالت بروحدت سياق آنها ندارد، كما اينكه صرف وجود مناسبت بين آنها نيز دلالت ندارد بر اينكهآيات اين سوره همه به همين ترتيب فعلى نازل شده است .
دومين شاهد بر فساد آن ، تفاوت آيات قبل و بعد اين آيه است از جهت مضمون ، زيرا در آيه(يا ايها الذين آمنوا لا تتخذوا اليهود و النصارى اولياء بعضهم اولياء بعض ...)تنها مؤ منين را از ولايت كفار نهى مى كند و منافقين را كه دردل كافرند به اين رذيله كه در كمك كفار و جانبدارى آنان سبقت مى جويند سرزنش مىنمايد، بدون اينكه كلام مرتبط الخطاب به كفار شود و روى سخن متوجه كفار گردد،بخلاف آيات بعد كه پس از نهى مسلمين از ولايت كفار دستور مى دهد كهرسول خدا (صلى الله عليه و آله ) مطلب را به گوش ‍ كفار برساند واعمال زشت آنان را كه همان سخريه و استهزاست ، و معايب درونيشان را كه همان نفاق استگوشزد شاءن سازد، پس ‍ آيات قبل ، غرضى را بيان مى كنند و آيات بعد، غرضديگرى را ايفا مى نمايند با اين حال چگونه بين اين دو دسته آيات وحدت سياق هست ؟!.
مراد از (ولى ) در آيه شريفه ناصر نيست بلكه ولايت به معناى محبت و دوستىاست
سومين دليل بر فساد آن همان مطالبى است كه ما در بحثى كه سابق درذيل آيات (56) و (57) و (58) و(59) همين سوره از نظر خوانندگانگذرانديم ، گفتيم ، و آن اين بود كه : كلمه ولايت در اين آيات نمى شود به معناىنصرت باشد. زيرا با سياق آنها و خصوصياتى كه در آن آيات است مخصوصا جمله(بعضهم اولياء بعض ) - (آنها خود اولياى يكديگرند) و جمله (و من يتولهم منكمفانه منهم ) -(و هر كه از شما ولايت آنها را داشته باشد از آنها خواهد بود)سازگار و من اسب نيست ، چون كه ولايت به معناى نصرت عقد و قراردادى بوده كه بين دوقبيله با شرايط خاصى منعقد مى شده ، و اين عقد باعث نمى شده كه اين دو قبيله يكىشوند، و از عادات و رسوم و عقايد مخصوص به خود چشم بپوشند و تابع ديگرىگردند، و حال آنكه در اين آيه ولايت ، امرى است كه عقد آن باعث پيوستن يكى به ديگرىاست ، چون مى فرمايد: و هر كه از شما ولايت آنان را دارا باشد از ايشان خواهد بود، ونيز اگر ولايت در اينجا به معناى نصرت بود معنا نداشت علت نهى از نصرت كفار راچنين معنا كند كه چون قوم فلانى (كفار) يار و مددكار يكديگرند، بخلاف اينكه اگرولايت به معناى محبت باشد كه در آنصورت اينتعليل بسيار بجا و موجه خواهد بود، زيرا مودت مربوط به جان ودل آدمى است و باعث امتزاج و اختلاط روحى بين دو طايفه مى شود، و تاءثير اين اختلاط درتغيير سنن قومى و اغماض از خصائص ملى پر واضح است .
پس صحيح است گفته شود: فلان ملت و قوم را دوست نداشته باشيد تارذائل و معايبى كه در آنها است در شما رخنه نكند و شما به آنان ملحق و از آنان نشويد،آنان وصله همرنگ هم ، و دوست همند، از همه اينها گذشته معنا نداردرسول خدا (صلى الله عليه و آله ) ولى به معناى ياور مؤ منين باشد، براى اينكه يامردم ياور اويند يا او و مردم ياور دينند و يا خداوند ياور او و مردم ديندار است ، همه ايناطلاقات صحيح است ، اما گفتن اينكه او ياور مؤ منين است صحيح نيست .
توضيح اينكه اين مفسرين كه مى گويند (ولى ) در آيه مورد بحث به معناى ناصراست ، لابد مرادشان از نصرت ، نصرت در دين است كه خدا هم آنرا مورد اعتنا قرار داده ودر بسيارى از آيات از آن ياد كرده ، و چون مى توان دين را هم براى خدا دانست و هم گفتدين براى خدا و رسول (صلى الله عليه و آله ) است و هم گفت دين براىرسول خدا و مؤ منين است به سه اعتبار همچنين مى توان يارى دين را هم يارى خدا دانست ،چون پروردگار متعال شارع دين است كما اينكه در چند جاى قرآن اين اطلاق را كرده وفرموده : (و قال الحواريون نحن انصار الله ) و نيز فرموده : (ان تنصروا اللهينصركم ) و فرموده : (و اذ اخذ الله ميثاق النبيين ) تا آنجا كه مى فرمايد:(لتومنن به و لتنصرنه ) و همچنين در آيات زياد ديگرى اين اطلاق بچشم مى خورد.
و صحيح است گفته شود: دين براى خدا و هم براىرسول خدا (صلى الله عليه و آله ) است ، چون خداوند شارع دين ورسول خدا (صلى الله عليه و آله ) هادى و داعى بسوى آن و مبلغ آنست ؛ و به اين اعتبارمردم را به يارى دين دعوت و يا مؤ منين را با نصرت مى ستايد به اينكه خدا ورسول را يارى مى دهند كما اينكه در قرآن مى فرمايد: (و عزروه و نصروه ) و مىفرمايد: (و ينصرون الله و رسوله ) و نيز مى فرمايد: (و الذين آووا و نصروا) وهم يارى دين را يارى رسول (صلى الله عليه و آله ) و مؤ منين شمرده و فرموده : خدا ياوررسول و مؤ منين است ، كما اينكه در قرآن مى فرمايد: (و لينصرن الله من ينصره ) ونيز مى فرمايد: (انا لننصر رسلنا و الذين آمنوا فى الحيوه الدنيا و يوم يقومالاشهاد) و نيز مى فرمايد: (و كان حقا علينا نصر المؤ منين ) و ليكن بهيچ اعتبار نمىتوان دين را فقط براى مؤ منين دانست و رسول خدا(صلى الله عليه و آله ) را از دينبيگانه شمرد، آنگاه گفت رسول خدا ياور مؤ منين است ، براى اينكه هيچ كرامت و مزيتدينى نيست مگر اينكه عاليترين مرتبه آن دررسول خدا(صلى الله عليه و آله ) است و او را سهم وافرى از اين مزيت است ، لذا در هيچجاى قرآن رسول
آرى كلام الهى ساحتش منزه تر از آنست كه نسبت به احترامات لازم الرعايه آن جنابكوتاهى و مسامحه بورزد، و اين خود قوى تريندليل است بر اينكه هر جا در قرآن ولايت را به پيغمبر (صلى الله عليه و آله ) نسبت دادهاست مقصود از آن ولايت در تصرف يا محبت است مانند آيه شريفه : (النبى اولى بالمؤمنين من انفسهم ) و آيه (انما وليكم الله و رسوله و الذين آمنوا...) چون در اين دو آيهروى سخن با مؤ منين است و معنا ندارد رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) ياور آنها باشدچنان كه مفصلا بيان كرديم .
پس معلوم شد كه اين دو آيه مورد بحث در سياق ، با آيات سابق خود شركت ندارند و لواينكه فرض هم بكنيم كه ولايت به معناى نصرت است ، و نبايد فريب جمله آخر آيه يعنى: (فان حزب الله هم الغالبون ) را خورد وخيال كرد كه اين جمله تنها مناسب با ولايت به معناى نصرت است . زيرا اين جمله با معانىديگر ولايت يعنى تصرف و محبت نيز مناسبت دارد، براى اينكه غلبه دينى و انتشار دينخدا در همه عالم كه يگانه هدف اهل دين است محتاج است به اينكهاهل دين به هر وسيله شده به خدا و رسول متصل و مربوط شوند، چه اينكه ايناتصال به نصرت خدا و رسول باشد و يا بهقبول تصرفاتشان و يا به محبت و دوست داشتنشان ، پس جمله آخر آيه با هر سه معناسازگارى دارد، و خداى تعالى در چند جا وعده صريح داده و به همه گوشزد كرده كهبزودى اين غلبه دين اسلام بر ساير اديان محقق مى شود و فرموده : (كتب الله لاغلبنانا و رسلى ) و نيز فرموده : (و لقد سبقت كلمتنا لعبادنا المرسلين . انهم لهمالمنصورون و ان جندنا لهم الغالبون ).
و علاوه بر همه وجوهى كه گفته شد روايات بسيارى از طريق اماميه و هم از طريق خوداهل سنت هست كه همه دلالت دارند بر اينكه اين دو آيه در شاءن على بن ابيطالب (عليهالسلام ) وقتى كه در نماز انگشتر خود را صدقه دادنازل شده است ، بنابراين ، اين دو آيه متضمن حكم خاصى هستند وشامل عموم مردم نيستند.
و ما بزودى در بحث روايتى آينده خود بى شتر آن روايات رانقل خواهيم كرد (ان شاء الله تعالى ) و اگر صحيح باشد از اين همه رواياتى كهدرباره شاءن نزول اين دو آيه وارد شده چشم پوشى شود و اين همه ادله ماءثوره ناديدهگرفته شود بايد بطور كلى از تفسير قرآن چشم پوشيد، چون وقتى به اينهمهروايات اطمينان پيدا نكنيم ، چگونه مى توانيم به يك يا دو روايتى كه در تف سير يكيك آيات وارد شده است وثوق و اطمينان پيدا كنيم ، پس با اين همه وجوهى كه ذكر شدديگر جائى براى اين حرف نمى ماند كه بگوييم مضمون اين دو آيه عام وشامل همه مؤ منين و ولايت بعضى نسبت به بعض ديگر است .
اشكالات بعضى مفسرين معاند بر دلالت آيات شريفه : (انما وليكم الله ...)برولايت اميرالمؤ منين (ع ) و رد آن اشكالات
البته بايد اين را هم بگويم كه مفسرين نامبرده براى اينكه دو آيه مورد بحث را از اينكهراجع به على (عليه السلام ) باشد برگردانند و بگويند راجع به همه مؤ منين استناگزير شده اند در روايات مزبوره مناقشه كرده و در هر كدام به وجهى خرده گيرىكنند ليكن ما با رعايت ادب به آقايان مى گوييم : سزاوار نبود در اين همه رواياتاشكال كنند، زيرا اگر انسان دچار عناد و مبتلا به لجاج نباشد روايات اينقدر هست كهاطمينان آور باشد ديگر با امثال اشكالات زير در مقام خرده گيرى و تضعيف آنان بر نمىآيد. و اما اشكالاتى كه بر روايات وارد كرده اند:
اول - همان حرفى است كه سابقا هم به آن اشاره شد و آن اينكه ولايت در آيات مورد بحثو قبل و بعدش ظهور در معناى نصرت دارد و اين روايات از نظر مخالفتش با اين ظهورمخدوش است .
دوم - اينكه لازمه اين روايات كه مى گويند ولايت به معناى تصرف است ، اينست كه آيهبا اينكه دارد: (الذين يقيمون الصلوه - آنان كه نماز را به پاى مى دارند) معذل بگوييم آيه در شاءن على است و بس و حال آنكه آن جناب يك نفر است و به يك نفرگفته نمى شود: آنانكه .
سوم - اينكه لازمه اين روايات اينست كه مقصود از زكاتى كه در آيه است صدقه باشدو حال آنكه ديده نشده صدقه را زكات گفته باشند.
مفسرين نامبرده بعد از اين سه اشكال گفته اند پس متعين اينست كه بگوييم اين دو آيهمربوط به شخص معينى نيستند بلكه عام و شامل همه مؤ منين و كانه در اين مقامند كه نكتهاى نظير قصر قلب يا قصر افراد افاده كنند چه منافقين بسيار علاقمند به ولايت كفار ودوستى با آنان بودند و به همه مسلمين اصرار داشتند كه آنان را دوست بدارند. خداىتعالى مؤ منين را از دوستى با كفار نهى نمود، و فرمود: اولياى شما كفار و منافقيننيستند، بلكه خدا و رسول و مؤ منين حقيقى اند. باقى مى ماند جمله حاليه (و هم راكعون)، راجع به آنهم مى توانيم بگوييم مراد از ركوع در خصوص اين آيه به معناى مجازىآن يعنى خضوع و فقر و افتاده حالى است . اين بود توجيهاتى كه مفسرين عامه دربارهاين دو آيه كرده اند.
و ليكن دقت در اين آيات و نظائر آن بطلان و سقوط اين توجيهات را از درجه اعتبار و اعتناروشن مى سازد. اما اينكه گفتند آيه در سياق آياتى قرار دارد كه ولايت در آنها به معناىنصرت است جوابش را سابقا داديم و باز تكرار مى كنيم كه آيات اصلا چنين سياقىندارند و به فرض اينكه آيات سابق داراى چنين سياقى باشند ايندليل نمى شود بر اينكه در اين آيات هم به همان معنا است .
و اما اشكالى كه در كلمه (الذين ) كردند جواب آن را هم در جلد سوم همين كتاب درذيل آيه مباهله مفصلا داده ايم و گفته ايم : فرق است بين اينكه لفظ جمع را اطلاق كنند وواحد را اراده كنند، در حقيقت لفظ جمع را در واحداستعمال كنند و بين اينكه قانونى كلى و عمومى بگذرانند و از آن بطور عموم خبر دهند درصورتى كه مشمول آن قانون جز يك نفر كسى نباشد و جز بر يك نفر منطبق نشود.
و آن نحوه اطلاقى كه در عرف سابقه ندارد نحوه اولى است نه دومى ، براى اينكه ازقبيل دومى در عرف بسيار است ،
مواردى كه جمع بر مفرد اطلاق شده است
و اى كاش مى فهميديم مفسرين مزبور در اين آيه : (يا ايها الذين آمنوا لا تتخذوا عدوى وعدوكم اولياء تلقون اليهم بالموده ) تا آنجا كه مى فرمايد (تسرون اليهم بالموده) چه مى گويند؟! با اينكه دليل معتبر و روايت صحيح داريم بر اينكه مرجع ضمير(اليهم ) با اينكه ضمير جمع است يك نفر بيش نيست و آن حاطب بن ابى بلتعه استكه با قريش و دشمنان اسلام مكاتبه سرى داشت ؟ و نيز خوب بود مى فهميديم در اينآيه :(يقولون لئن رجعنا الى المدينه ليخرجن الاعز منهاالاذل ) چه مى گويند؟ با اينكه روايت صحيح داريم كهقائل اين سخن يك نفر بيش نيست و او عبد الله بن ابى بىسلول رئيس منافقين است ؟!
و همچنين در اين آيه : (يسئلونك ما ذا ينفقون ) وحال آنكه فاعل (يسئلون ) با اينكه صيغه جمع است يك نفر است و نيز در اين آيه :(الذين ينفقون اموالهم بالليل و النهار سرا و علانيه ) وحال آنكه روايت صحيح وارد شده است كه اين آيه درباره يك نفر است و او على بنابيطالب (عليه السلام ) و يا بنا به روايت خود آقاياناهل سنت ابابكر است !! و همچنين آيات زياد ديگرى كه در همه ، نسبت هائى به صيغه جمعبه شخص معين و واحدى داده شده است . اين مفسرين هر چه در اين موارد جواب دارند از همهاين موارد، ما نيز همان جواب خود قرار مى دهيم .
عجيب تر از آن اين آيه است (يقولون نخشى ان تصيبنا دائره ) - مى گويند مىترسيم از اينكه دچار گرفتارى شويم ) براى اينكه گوينده اين حرف به اعترافخود علماى عامه يك نفر و آن هم رئيس منافقين عبدالله بن ابى بوده ، و تعجب در اين استكه اين آيه در بين آياتى قرار دارد كه ما الان درباره آنها بحث مى كنيم ، راستى چطوربا اين فاصله كم حرف خود را از ياد مى برند و كم حافظگى به خرج مى دهند؟! ممكناست كسى بگويد كه در اين آياتى كه بعنوان نقضنقل كرديد كه در آنها مطلب به صيغه جمع به يك فرد نسبت داده شده در حقيقت مطلب تنهابه يك فرد منسوب نيست ، بلكه كسانى بوده اند كه باعمل آن يكنفر موافق و راضى بوده اند، با اينكه مرتكب يك نفر بوده ، خداوند روى سخنخود را در توبيخ متوجه به عموم مى كند تا آنان هم كه مرتكب نيستند ولى با مرتكبهمصدايند متنبه شوند.
در صدر اسلام (زكات ) در معناى لغوى(انفاقمال ) به كار مى رفته ، نه در خصوص زكات واجب
ما هم در جواب مى گوييم برگشت اين حرف به اينست كه اگر نكته اى ايجاب كرد مىتوان جمع را در مفرد استعمال نمود، و اتفاقا در آيه مورد بحث ما هم همينطور است ، يعنىدر تعبير صيغه جمع نكته ايست و آن اينست كه نمى خواهد بفهماند اگر شارع انواعكرامتهاى دينى را كه يكى از آنها ولايت است به بعضى از مؤ منين (على عليه السلام )ارزانى مى دارد جزافى و بيهوده نيست ، بلكه در اثر تقدم و تفوقى است كه او دراخلاص و عمل بر ديگران دارد، علاوه بر اين ، بيشتر، بلكه تمامى آنهائى كه اينروايات را نقل كرده اند همانا صحابه و يا تابعينى هستند كه از جهت زمان و عصر معاصربا صحابه اند و آنان هم عرب خالص بوده اند، بلكه مى توان گفت عربيت آنروز عرب، عربيت دست نخورده ترى بوده و اگر اين نحواستعمال را لغت عرب جايز نمى دانسته و طبع عربى آنرا نمى پذيرفته خوب بود عربآنروز اشكال مى كرده و در مقام اعتراض بر مى آمد وحال آنكه از هزاران نفر صحابه و تابعين ، احدى بر اينگونه استعمالات اعتراضى نكردهاست چه اگر كرده بود به ما مى رسيد .
اما اشكال سومى كه گفته اند صدقه دادن انگشتر، زكات نيست . جواب اين حرف هم اينستكه اگر مى بينيد امروز وقتى زكات گفته مى شود ذهن منصرف به زكات واجب شده وصدقه به ذهن نمى آيد، نه از اين جهت است كه برحسب لغت عرب صدقه زكات نباشدبلكه از اين جهت است كه در مدت هزار و چند سال گذشته از عمر اسلام ، متشرعه و مسلمينزكات را در واجب بكار برده اند، و گرنه در صدر اسلام زكات به همان معناى لغوى خودبوده . و معناى لغوى زكات اعم است از معناى مصطلح آن ، و صدقه را همشامل مى شود. در حقيقت زكات در لغت مخصوصا اگر درمقابل نماز قرار گيرد، به معناى انفاق مال در راه خدا و مرادف آنست ، كما اينكه همين مطلباز آياتى كه احوال انبياى سلف را حكايت مى كنند بخوبى استفاده مى شود، مانند اين آيهكه باره حضرت ابراهيم و اسحاق و يعقوب مى فرمايد: (و اوحينا اليهمفعل الخيرات و اقام الصلوه و ايتاء الزكوه )
و راجع به حضرت اسماعيل مى فرمايد: (و كان يامر اهله بالصلوه و الزكوه و كان عندربه مرضيا) و راجع به عيسى (عليه السلام ) در گهواره مى فرمايد: (و اوصانىبالصلوه و الزكوه ما دمت حيا) و ناگفته پيداست كه در شريعت ابراهيم و يعقوب واسماعيل و عيسى (عليه السلام ) زكات به آن معنائى كه در اسلام است نبوده .
و نيز مى فرمايد: (قد افلح من تزكى و ذكر اسم ربه فصلى ) و مى فرمايد:(الذى يوتى ماله يتزكى ) و مى فرمايد: (الذين لا يوتون الزكوه و هم بالاخره همكافرون ) و مى فرمايد: (و الذين هم للزكوه فاعلون ) و آيات ديگرى كه در سورههاى مكى و مخصوصا سوره هائى كه در اوايل بعثتنازل شده مانند سوره (حم سجده ) و امثال آن . چه اين سوره ها وقتىنازل شدند كه اصولا زكات به معناى معروف و مصطلح هنوز واجب نشده بود، و لابد مسلمينآنروز از كلمه زكاتى كه در اين آيات است چيزى مى فهميده اند، بلكه آيه زكات يعنى :(خذمن اموالهم صدقه تطهرهم و تزكيهم بها وصل عليهم ان صلوتك سكن لهم ) كه دلالت دارد بر اينكه زكات مصطلح يكى از مصاديقصدقه است ، و از اين جهت آنرا زكات گفته اند كه صدقه است ، چون صدقه پاك كنندهاست و زكات هم از تزكيه و به معناى پاك كردن است ، پس از همه مطالب گذشته روشنشد كه : اولا براى مطلق صدقه ، زكات گفتن مانعى ندارد، و ثانيا موجبى براىحمل ركوع بر معناى مجازى نيست ، و ثالثا مانعى از اطلاق جمع (الذين آمنوا...) و ارادهمفرد نيست .

معانى و موارد استعمال كلمه (ولايت ) و مشتقات آن
(انما وليكم الله و رسوله و الذين آمنوا...)
راغب در كتاب مفردات گفته است ولاء (به صداى بالاى واو) و همچنين توالى به اين معنااست كه حاصل شود دو چيز يا بيشتر، از يك جنس و بدون اينكه چيزى از غير آن جنسحايل شود. اين معناى لغوى ولاء و توالى است ، و گاهى اين لفظ به طور استعاره و مجازدر قربى استعمال مى شود كه آن قرب از جهات زيرحاصل مى گردد.
1 - قربى كه از جهت مكان حاصل ميشود و گفته ميشود:(جلست مما يليه - نشستيمنزديكش .)
2 - قرب از جهت نسبت .
3 - قرب از جهت دوستى و گفته مى شود: (ولى فلان - دوست فلانى ). 4 - قربحاصل از نصرت و گفته مى شود: (ولى فلانا - يارى كرد فلان را).
5 - از جهت اعتقاد. گفته مى شود: فلان ولى فلان - هم عقيده و هم سوگند اوست . و درمعناى نصرت بطور حقيقت اطلاق مى شود و همچنين در معناى مباشرت در كار و اختيار دارى درآن ، و گفته مى شود: (فلان ولى لامر كذا - فلانى اختيار دار فلان كار است ) وبعضى از اهل لغت گفته اند: ولايت (به صداى پائين واو) و ولايت (به صداى بالاى آن )به يك معنا است ، مانند دلالت و دلالت كه هر دو به يك معنا است ، و حقيقت ولايت عبارتست ازبعهده گرفتن كار، و منصوب شدن بر آن و ولى و مولى هر دواستعمال مى شوند در اين معنا، البته هم در معناى اسمفاعل آن ، يعنى موالى (به كسر لام ) و هم در معناى اسممفعول آن يعنى موالى (به فتح لام ) و به مؤ من گفته مى شود ولى الله و ليكن ديدهنشده كه بگويند مؤ من مولاى خداست ، ليكن هم گفته مى شود (الله ولى المؤ منين ) وهم (الله مولا المؤ منين ) و نيز راغب مى گويد: اگر عرب گفت : (تولى ) اگرديدى كه خود بخود و بدون لفظ (عن ) متعدى شد، بدانكه اقتضاى معناى ولايت را داردو مقتضى است كه آن معنا در نزديك ترين مواضعشحاصل شود، مثلا اگر ديديد كسى گفت : (وليت سمعى كذا) يا گفت (وليت عينىكذا) يا گفت (وليت وجهى كذا) بدانكه مراد اينست كه گوش خود يا چشم خود يا روىخود را نزديك فلانى بردم ، كما اينكه در قرآن هم بدون لفظ (عن )استعمال شده ، مى فرمايد: (فلنولينك قبله ترضيها) و نيز مى فرمايد:(فول وجهك شطر المسجد الحرام و حيث ما كنتم فولوا وجوهكم شطره ) و اگر ديدى كهبا (عن ) چه در ظاهر و چه در تقدير متعدى شد بدانكه اقتضاى معناى اعراض و تركنزديكى را دارد.
و ظاهرا نزديكى كذائى كه ولايت ناميده مى شود اولين بار در نزديكى زمانى و مكانىاجسام به كار برده شده آنگاه به طور استعاره در نزديكى هاى معنوىاستعمال شده است . پس ظاهرا گفتار راغب در كتاب مفردات عكس حقيقت و غير صحيح بنظر مىرسد، زيرا بحث در احوالات انسانهاى اولى اين را بدست مى دهد كه نظر بشر نخست بهمنظور محسوسات بوده و اشتغال به امر محسوسات در زندگى بشر مقدم بر تفكر درمتصورات و معانى و انحاى اعتبارات و تصرف در آنها بوده است ، بنابراين اگر ولايت راكه قرب مخصوصى است در امور معنوى فرض كنيم لازمه اش اينست كه براى ولى قربىباشد كه براى غير او نيست مگر بواسطه او، پس هر چه از شؤ ون زندگى مولى عليهكه قابل اين هست كه بديگرى واگذار شود تنها ولى مى تواند آنرا عهده دار شده و جاىاو را بگيرد. مانند ولى ميت كه او نيز همينطور است ، يعنى همانطورى كه ميتقبل از مرگش مى توانست به ملاك مالكيت انواع تصرفات را دراموال خود بكند ولى او در حال مرگ او مى تواند به ملاك وراثت آن تصرفات را بكند، وهمچنين ولى صغير با ولايتى كه دارد مى تواند در شؤ ون مالى صغيراعمال تدبير بكند و همچنين ولى نصرت كه مى تواند در امور منصور از جهت تقويتش دردفاع تصرف كند و همچنين خداى تعالى كه ولى بندگانش است و امور دنيا و آخرت آنهارا تدبير مى نمايد، و در اين كار جز او كسى ولايت ندارد، تنها اوست ولى مؤ منين درتدبير امر دينشان به اينكه وسائل هدايتشان را فراهم آورد و داعيان دينى بسوى آنانبفرستد و توفيق و يارى خود را شامل حالشان بكند، و پيغمبران هم ولى مؤ منينند.
مثلا رسول الله (صلى الله عليه و آله ) ولى مؤ منين است ، چون داراى منصبى است از طرفپروردگار، و آن اينست كه در بين مؤ منين حكومت و له و عليه آنها قضاوت مى نمايد، وهمچنين است حكامى كه آن جناب و يا جانشين او براى شهرها معلوم مى كنند زيرا آنها نيزداراى اين ولايت هستند كه در بين مردم تا حدود اختياراتشان حكومت كنند، و خواننده خود قياسكند بر آنچه گفته شد موارد ديگر ولايت را، يعنى ولاى عتق و جوار و حلف و 6 طلاق وپسر عم و محبت و ولايت عهدى و همچنين بقيه معانى آنرا، و اما ولايتى كه در آيه : (يولونالادبار) است به معناى پشت كردن يعنى بجاى اينكه روى خود جانب دشمن كنند و سنگر وجبهه جنگ را اداره و تدبير نمايند، پشت خود بدان كرده پا به فرار مى گذارند و همچنيناست توليتم يعنى اعراض كرديد و خود را به جهتى كه مخالف جهت آنست قرار داديد ياروى خود را جهت مخالف آن برگردانيديد.
پس آنچه از معانى ولايت در موارد استعمالش به دست مى آيد اينست كه ولايت عبارتست ازيك نحوه قربى كه باعث و مجوز نوع خاصى از تصرف و مالكيت تدبير مى شود، و آيهشريفه مورد بحث ، سياقى دارد كه از آن استفاده مى شود ولايت نسبت به خدا ورسول و مؤ منين به يك معنا است ، چه به يك نسبت ولايت را به همه نسبت داده است و مويداين مطلب اين جمله از آيه بعدى است : (فان حزب الله هم الغالبون ) براى اينكه اينجمله دلالت و يا دست كم اشعار دارد بر اينكه مؤ منين ورسول خدا (صلى الله عليه و آله ) از جهت اينكه در تحت ولايت خدايند، حزب خدايند و چونچنين است پس سنخ ولايت هر دو يكى و از سنخ ولايت خود پروردگار است
چهار دسته آيات شريفه درباره : ولايت تكوينى خدا، ولايت تشريعى خدا،ولايترسول الله (ص ) و ولايت امام على (ع )
و خداوند متعال براى خود دو سنخ ولايت نشان داده ، يكى ولايت تكوينى كه آيات راجع بهآن را ذيلا درج مى كنيم . دوم ولايت تشريعى كه به آيات آن نيز اشاره مى نماييم ، آنگاهدر آيات ديگرى اين ولايت تشريعى را به رسول خود استناد مى دهد و در آيه مورد بحثهمان را براى اميرالمؤ منين (عليه السلام ) ثابت مى كند، پس در اينجا چهار جور از آياتقرآنى هست :
1 - آياتى كه اشاره به ولايت تكوينى خداىمتعال دارد، و اينكه خداى متعال هر گونه تصرف در هر موجود و هر رقم تدبير و به هرطورى كه خود بخواهد برايش ميسور و صحيح و روا است ، مانند اين آيات : (ام اتخذوا مندونه اولياء فالله هو الولى ) و (ما لكم من دونه من ولى و لا شفيع افلا تتذكرون )و (انت وليى فى الدنيا و الاخره ) و (فما له من ولى من بعده ) و در همين معنا مىفرمايد: (و نحن اقرب اليه من حبل الوريد) و نيز مى فرمايد: (و اعملوا ان اللهيحول بين المرء و قلبه و چه بسا آيات زير را هم كه راجع به ولايت به معناى نصرتاست بتوان جزو همين آيات شمرد. چون نصرت مؤ منين هم خود يك رقم تصرف است ، و آنآيات اينها است : (ذلك بان الله مولى الذين آمنوا و ان الكافرين لا مولى لهم ) و:(فان الله هو مولاه ) و اين آيه : (و كان حقا علينا نصر المؤ منين ) هم با اينكه لفظمولى يا ولايت در آن نيست با اين وصف چون از جهت معنا از مقوله آيات فوق است بايد درزمره آنها بشمار آيد اين آيات دسته اول .
2 - اما دسته دوم ، يعنى آياتى كه ولايت تشريع شريعت و هدايت و ارشاد توفيق وامثال اينها را براى خداى متعال ثابت مى كند، آنها نيز از اين قرارند: (الله ولى الذينآمنوا يخرجهم من الظلمات الى النور) و (و الله ولى المؤ منين ) و (و الله ولىالمتقين ) و آيات زير هم در مقام بيان همين جهت اند: (و ما كان لمؤ من و لا مؤ منه اذا قضىالله و رسوله امرا ان يكون لهم الخيره من امرهم و من يعص الله و رسوله فقدضل ضلالا مبينا) پس نتيجه اين دو دسته آيات اين شد كه دو سنخ ولايت براى خداىمتعال هست يكى ولايت تكوينى و يكى تشريعى و به عبارت ديگر يكى ولايت حقيقى و يكىولايت اعتبارى .
3 - ولايت تشريعى الميزان اما آيات دسته سوم ، يعنى آياتى كه را كه در آياتقبل براى خداوند ثابت مى كرد در آنها همان را براىرسول خدا ثابت مى كند و قيام به تشريع و دعوت به دين و تربيت امت و حكومت بين آنانو قضاوت در آنان را از شؤ ون و مناصب رسالت وى مى داند، آنها نيز از اينقرارند:(النبى اولى بالمؤ منين من انفسهم ) و در همين معناست آيه (انا انزلنا اليك الكتاببالحق لتحكم بين الناس بما اريك الله ) و: (انك لتهدى الى صراط مستقيم ) و آيه(رسولا منهم يتلوا عليهم آياته و يزكيهم و يعلمهم الكتاب و الحكمه ) و: (لتبينللناس ما نزل اليهم ) و (اطيعواالله و اطيعواالرسول ) و (و ما كان لمؤ من و لا مؤ منه اذا قضى الله و رسوله امرا ان يكون لهمالخيره من امرهم ) و(و ان احكم بينهم بما انزل الله و لا تتبع اهوائهم و احذرهم انيفتنوك عن بعض ما انزل الله اليك ).
و اما ولايت به معناى نصرت كه براى خداوند است سابقا گفتيم معنا ندارد كهرسول الله داراى آن باشد و از همين جهت در آيات قرآنى هم براى آن جناب ولايت به اينمعنا ثابت نشده است . بارى جامع و فشرده اين آيات اينست كهرسول خدا (صلى الله عليه و آله ) نيز داراى چنين ولايتى هست كه امت را بسوى خداىتعالى سوق دهد و دربين آنها حكومت و فصل خصومت كند و در تمامى شؤ ون آنها دخالتنمايد و خداى همينطور كه بر مردم اطاعت خداى تعالى واجب است اطاعت او نيز بدون قيد وشرط واجب است . پس برگشت ولايت آن حضرت بسوى ولايت تشريعى خداوند عالم است ،به اين معنا كه چون اطاعت خداوند در امور تشريعى واجب است و اطاعترسول خدا (صلى الله عليه و آله ) هم اطاعت خداست پسرسول خدا مقدم و پيشواى آنان و در نتيجه ولايت او هم همان ولايت خداوند خواهد بود. كمااينكه بعضى از آيات گذشته مانند آيه (اطيعوا الله و اطيعواالرسول ) و آيه (و ما كان لمؤ من و لا مؤ منه اذا قضى الله و رسوله ...) و آياتىديگر به اين معنا تصريح مى كردند.
4 - و اما قسم چهارم يعنى آياتى كه همين ولايتى را كه دسته سوم براىرسول خدا ثابت مى نمود براى اميرالمؤ منين ، على بن ابيطالب (عليه السلام ) ثابت مىكند و آنان آيات يكى همين آيه مورد بحث ما است كه بعد از اثبات ولايت تشريع براى خداو رسول با واو عاطفه عنوان (الذين آمنوا) را كه جز بر اميرالمؤ منين منطبق نيست به آندو عطف نموده و به يك سياق اين سخن ولايت را كه گفتيم در هر سه مورد ولايت واحده اىاست براى پروردگار متعال ، البته بطور اصالت و براىرسول خدا و اميرالمؤ منين (عليه السلام ) بطور تبعيت و به اذن خدا ثابت مى كند.
و اگر معناى ولايت در اين يك آيه نسبت به خداوند غير از معناى آن نسبت به (الذينآمنوا) بود صرفنظر از اينكه اين يك نحوه غلط اندازى و باعث اشتباه بود علاوه بر اين، جا داشت كلمه ولايت را نسبت به (الذين ) تكرار كند، تا ولايت خدا به معناى خود و آنديگرى هم به معناى خود استعمال شده باشد و اشتباهى در بين نيايد. كما اينكه نظير اينمطلب در اين آيه رعايت شده است : (قل اذن خير لكم يومن بالله و يؤ من للمؤ منين ):همانطورى كه مى بينيد لفظ (يؤ من ) را تكرار كرده براى اينكه هر كدام معناىبخصوصى داشت و نيز نظير اين مطلب در آيه (اطيعوا الله و اطيعواالرسول ) در جزء سابق گذشت . علاوه بر اين ، خود لفظ (وليكم ) با اينكه مفرداست به مؤ منين نسبت داده شده ، و اگر مقصود از آن غير از ولايت منسوب به خدا ورسول بود بايد در اين باره (الذين آمنوا) مى فرمود، و مفسرين هم به همين جور آيه راتوجيه كرده اند، يعنى ولايت را به يك معنا گرفته و گفته اند در خداى تعالى بطوراصل و در غير او به تبع مى باشد.
پس از آنچه تاكنون گفته شد بدست آمد كه حصرى كه از كلمه (انما) استفاده مى شودحصر افراد است ، كانه اين ولايت عام و شامل همه است ، چه مخاطبينخيال مى كرده اند آنان كه در آيه اسم برده شده اند و چه غير آنان ، چون چنين مظنه اى دربين بوده ، آيه ولايت را منحصر كرده براى نام بردگان . ممكن هم هست به يك وجه ديگراين حصر را قصر قلب دانست .
(الذين يقيمون الصلوه و يوتون الزكوه و هم راكعون )
اين جمله بيان مى كند (الذين آمنوا) را كه سابق بر اين جمله ذكر شده ، و جمله (و همراكعون ) حال است از فاعل (يوتون ) و هم اوعامل است در اين حال (راكعون ).
(ركوع )، در لغت هياءت مخصوصه اى است در انسان ، و آن عبارت است از خميدگى ، ولذا به پير مرد سالخورده اى كه پشتش ‍ خميده ، مى گويند شيخ راكع ، يعنى پير خميده، و در عرف شرع عبارتست از هياءت مخصوصه اى در عبادت . در قرآن مى فرمايد:(الراكعون الساجدون ) و اين ركوع در حقيقت حالت خضوع و ذلت آدمى را در برابرخداوند مجسم مى سازد.
چيزى كه هست در اسلام ركوع در غير نماز حتى براى خداوند مشروع نيست ،بخلاف سجودكه در غير نماز هم مشروع است ، و چون در ركوع معناى خشوع و اظهار ذلت هست گاهى همينكلمه را بطور استعاره در مطلق خشوع و تذلل و فقرى كه عادتا خالى از ذلت در برابرغير نيست بكار مى برند، مثلا مى گويند فلانى براى فلان ركوع كرد، يعنى خود راكوچك نمود و لو خم نشده باشد.
(و من يتول الله و رسوله و الذين آمنوا فان حزب الله هم الغالبون ) تولى به معناىگرفتن ولى است و (الذين آمنوا) افاده عهد مى كند و در آن اشاره است به مؤ منين معهود،يعنى همان مؤ منين كه در (انما وليكم ) ذكر شد و جمله (فان حزب الله هم الغالبون) در جاى جزاى شرط قرار گرفته و ليكن در حقيقت جزا، نيست و جزا در تقدير است و اينجمله از باب بكار بردن كبراى قياس در جاى نتيجه در اينجا ذكر شده است تا علت حكم رابرساند، و تقدير آيه چنين بوده : (و من يتول فهو الغالب لانه من حزب الله و حزبالله هم الغالبون - هر كه خدا و رسول را ولى خود بگيرد غالب و پيروز است چونكهاز حزب خداست و حزب خداوند هميشه غالب است ).
و اين تعبير كنايه از اين است كه اينها حزب خدايند، و بنابر آنچه راغب گفته حزب بهمعنى جماعتى است كه در آن يك نحوه تشكيل و فشردگى باشد، و خداوند سبحان در جاىديگر از حزب خود نام برده ، اتفاقا جائى است كه با مورد بحث ما از جهت مضمون شباهتدارد، چون فرموده است : (لا تجد قوما يومنون بالله و اليوم الاخر يوادون من حادالله ورسوله و لو كانوا آباء هم او ابناء هم او اخوانهم او عشيرتهم اولئك كتب فى قلوبهمالايمان و ايدهم بروح منه ) تا آنجا كه مى فرمايد: (اولئك حزب الله الا ان حزب اللههم المفلحون ) و (فلاح ) به معناى پيروزى و رسيدن به مقصد و استيلاى برخواستهخويش است ، و اين استيلاى بر مراد و فلاح همان است كه خداوندمتعال آنرا از جمله بهترين نويدها براى مؤ منين قرار داده و آنها را بهنيل به آن بشارت داده و فرموده است : (قد افلح المؤ منون ) و آياتى كه اين نويد رامى دهند زيادند و در همه آنها اين لفظ بطور مطلق بكار رفته و معلوم است كه فلاحمطلق هم رسيدن به سعادت را و هم رستگارى بهنيل به حقيقت را و هم غلبه بر شقاوت و باطل و دفع آنرا هم در دنيا و هم در آخرتشامل مى شود. اما در دنيا براى اينكه مردمى رستگارند كه مجتمعشان صالح و افراد آنمجتمع همه اولياى خدا و صالح باشند و معلوم است كه در چنين مجتمع كه پايه اش برتقوا و ورع است و شيطان در آن راه ندارد مى توان مزه زندگى واقعى را چشيده و بهعالى ترين درجه لذت و برخوردارى از حياتنائل شد.
و اما در آخرت بر اى اينكه چنين مردمى در آخرت در جوار رحمت خدايند.
بحث روايتى
(رواياتى درباره صدقه دادن امام على (ع ) انگشترى خود رادرحال ركوع و نزول آيات گذشته در اين شاءن )
در كتاب كافى از على بن ابراهيم از پدرش از ابن ابى عمير از عمر بن اذينهنقل مى كند كه او از زراره و فضيل بن يسار و بكير بن اعين و محمد بن مسلم و بريد بنمعاويه و ابى الجارود روايت كرده است كه حضرت ابى جعفر (عليه السلام ) فرمود:خداى عزوجل رسول خود را امر كرد به ولايت على (عليه السلام ) و اين آيه رانازل فرمود (انما وليكم الله و الذين آمنوا الذين يقيمون الصلوه و يوتون الزكوه و همراكعون ) و نيز ولايت اولى الامر را هم بر امت اسلام واجب كرد و چون مردم نفهميدند مقصوداز ولايت چيست رسول خدا را دستور داد تا برايشان ولايت را تفسير كند همانطورى كهمعناى نماز و زكات و حج و روزه را تفسير فرموده است ، وقتى اين دستور رسيد،رسول الله سخت پريشان شد، و ترسيد مردم از شنيدن اين فرمان از دين بيزارى جويندو مرتد شوند و او را تكذيب كنند، ناچار به خداى خويش رجوع كرد و خداىمتعال هم اين آيه را نازل فرمود: (يا ايها الرسول بلغ ماانزل اليك من ربك و ان لم تفعل فما بلغت رسالته و الله يعصمك من الناس ).
بعد از نزول اين آيه رسول خدا قيام به امتثال و انجام دستور خداىمتعال نمود، يعنى در روز غدير خم ولايت على (عليه السلام ) را بر مردم ابلاغ كرد.دستور فرمود تا ندا كنند كه : (الصلوه جامعه ) مردم آماده نماز شوند، آنگاه دستورپروردگار را مبنى بر ولايت على (عليه السلام ) به مردم گوشزد نمود و فرمود تاحاضرين ماجرا را به غائبين برسانند، عمر بن اذينه - راوى اين حديث - مى گويد: غيراز ابى جارود مابقى آنان كه من از آنان روايت رانقل مى كنم همه گفتند كه حضرت فرمود اين فريضه ، آخرين تكليفى است كه از ناحيهآفريدگار جهان بسوى بشر نازل شد و لذا اين آيه فرود آمد: (اليوم اكملت لكمدينكم و اتممت عليكم نعمتى ). آنگاه امام باقر (عليه السلام ) فرمود: خداى تعالى مىفرمايد: بعد از اين ديگر فريضه اى براى شما مسلميننازل نمى كنم ، براى اينكه فرايض شما تكميل شد.
و در كتاب تفسير برهان و كتاب غايه المرام از صدوق (عليه الرحمه ) روايت مى كند كهاو در ذيل آيه (انما وليكم الله و رسوله و الذين آمنوا) از ابى الجارود از حضرت ابىجعفر (عليه السلام ) روايت مى كند كه فرمود: طايفه اى از يهود مسلمان شدند از آن جملهعبدالله بن سلام ، اسد، ثعلبه ، ابن ياءمين و ابن صوريا بودند كه همگى خدمترسول خدا (صلى الله عليه و آله ) عرض كردند يا نبى الله حضرت موسى وصيت كردبه يوشع بن نون و او را جانشين خود قرار داد، وصى شما كيست يارسول الله ؟ و بعد از تو ولى و سرپرست ما كيست ؟ در پاسخ اين سؤال اين آيه نازل شد: (انما وليكم الله و رسوله و الذين آمنوا الذين يقيمون الصلوه ويوتون الزكوه و هم راكعون ) آنگاه رسول خدا فرمود برخيزيد، همه برخاسته و بهمسجد آمدند، مردى فقير و سائل داشت از مسجد بطرف آن جناب مى آمد، حضرت فرمود: اىمرد آيا كسى بتو چيزى داده ؟ عرض كرد: آرى ، اين اكنون به من داد، حضرت پرسيد چهكسى ؟ عرض كرد آن مردى كه مشغول نماز است ، پرسيد در چه حالى بتو داد؟ عرض كرددر حال ركوع ، حضرت تكبير گفت . اهل مسجد همه تكبير گفتند، حضرت رو به آن مردم كردو فرمود: پس از من على (عليه السلام ) ولى شماست ، آنان نيز گفتند ما به خداوندىخداى تعالى و به نبوت محمد (صلى الله عليه و آله ) و ولايت على (عليه السلام )راضى و خشنوديم ، آنگاه اين آيه نازل شد: (و منيتول الله و رسوله و الذين آمنوا فان حزب الله هم الغالبون ) (تا آخر حديث ).
على بن ابراهيم قمى در تفسير خود مى گويد: پدرم برايم روايت كرد از صفوان ازاءبان بن عثمان از ابى حمره ثمالى از حضرت ابى جعفر (عليه السلام ) كه فرمودروزى رسول الله (صلى الله عليه و آله ) با جمعى از يهود كه از جمله آنها عبدالله بنسلام بود نشسته بودند. در آن بين ، حالت وحى به آن جناب دست داد و اين آيهنازل شد، پس رسول الله (صلى الله عليه و آله ) ازمنزل بسوى مسجد بيرون شد و در راه به سائلى برخورد كه بسويش مى آمد، پرسيد آياكسى بتو چيزى داده ؟ عرض كرد: آرى آن شخص كه هم الانمشغول نماز است ، آنگاه رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) نزديك شد و ديد كه او علىبن ابيطالب است .
مؤ لف : همين روايت را عياشى در تفسير خود از آن حضرتنقل نموده .
حديث ولايت اميرالمؤ منين عليه السلام بر روايت ابوراف ع
و در امالى شيخ طوسى (رضوان الله عليه ) است كه مى گويد: محمد بن محمد يعنى شيخمفيد (رحمه الله عليه ) براى من روايت كرد از ابو الحسن على بن محمد كاتب او، گفتبراى من حديث كرد حسن بن على زعفرانى از ابو اسحاق ابراهيم بن محمد ثقفى از محمد بنعلى از عباس بن عبد الله عنبرى از عبد الرحمن بن اسود كندى يشكرى از عون بن عبيداللهاز پدرش از جدش ابورافع كه گفت روزى من وارد بررسول الله (صلى الله عليه و آله ) شدم در حالى كه آن جناب خواب بود و مارى در طرفديگر خانه آن حضرت بچشم مى خورد من به ملاحظه اينكه نكند آن حضرت از سر وصداى من بيدار شود از كشتن مار كراهت داشتم ، وخيال كردم كه آن حضرت در آن وحى بود، ناگزير براى اينكه مبادا اين مار به آنحضرت آسيبى بزند بين مار و آن جناب خوابيدم تا اگر آسيبى زد به من بزند نه بهآن جناب ، چيزى نگذشت بيدار شد در حالتى كه آيه (انما وليكم الله و رسوله و الذينآمنوا) - تا آخر آيه - را مى خواند.

آنگاه فرمود: حمد خداى را كه نعمت را بر على تمام كرد، و گوا را باد بر على فضيلتىكه خدا به او ارزانى داشت ، آنگاه از من پرسيدند اينجا چه مى كنى ؟ من داستان مار رابرايشان عرض كردم ، بمن فرمود بكش آنرا من آن را كشتم . آنگاه فرمود اى ابا رافعچگونه اى تو با مردمى كه با على مقاتله مى كنند، با اينكه او بر حق و آن قوم برباطلند؟ جهاد در ركاب على (عليه السلام ) حقى است از حقوق خداىمتعال ، و هر كس قدرت بر آن نداشته باشد بايد به قلب خود دشمنانش را دشمن بدارد،و آرزو كند اى كاش ‍ مى توانستم در اين جهاد شركت كنم كه در اينصورت چيزى بر اونيست ، و خداوند همين نيت را جهاد او حساب مى كند، عرض كردم يارسول الله از خداى تعالى بخواهيد كه اگر من آن زمان و آن مردم را درك كردم مرا برقتال با آنها قوت و نيرو دهد
رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) دست به دعا بر داشت و حاجتم را از خدا خواست آنگاهفرمود: براى هر پيغمبرى امينى است و امين من ابو رافع است ابو رافع مى گويد وقتىكه پس از مرگ عثمان مردم با اميرالمؤ منين على (عليه السلام ) بيعت كردند و طلحه وزبير نقض بيعت نموده و خروج كردند، بياد فرمايش پيغمبر افتادم ، لذا خانه ام را كه درمدينه بود با زمينى كه در خيبر داشتم فروختم و خودم و بچه هايم در ركاب آن جناببيرون آمدم به اين اميد كه شايد در ركابش شهيد شوم ، ليكن موفق نشدم تا آنكه با آنجناب به بصره آمديم و هم چنين زنده بودم تا آن جناب به صفين رفت ، من نيز در اين جنگو جنگ نهروان شركت داشتم ، و همه جا در خدمتشان بودم ، تا اينكه شهيد شدند، من نيز بهمدينه برگشتم در حالى كه ديگر در آنشهر كه وطن من است خانه و زمينى نداشتم ، حسنبن على (عليه السلام ) زمينى را كه در ينبع داشت به من واگذار نمود، و نيز يك قسمت ازخانه پدر بزرگوارش اميرالمؤ منين (عليه السلام ) را به من داد، و من با زن و بچه ام درآنجا منزل كردم .
سه روايت در شاءن نزول(انما وليّكم الله و رسوله ...) از كتاب تفسير عيّاش ى
در تفسير عياشى به اسناد خود از حسن بن زيد از پدرش زيد بن حسن از جدش روايت مىكند كه گفت : شنيدم از عمار ياسر كه مى گفت : در هنگام ركوع نماز مستحبى ، سائلىبرابر على بن ابى طالب ايستاد، حضرت انگشتر خود را بيرون كرده وى داد، آنگاه نزدپيغمبر آمد و داستان خود را گفت ، چيزى نگذشت كه اين آيهنازل شد (انما وليكم الله و رسوله ...)
. رسول الله (صلى الله عليه و آله ) آيه را بر ما تلاوت نمود و سپس فرمود: هر كه منمولاى اويم على مولاى اوست ، بارالها دوست بدار هر كه على را بدارد و دشمن بدار هر كهعلى را دشمن بدارد.
و در تفسير عياشى از مفضل بن صالح از بعضى از اصحابش از امام محمد باقر و يا امامجعفر صادق (عليه السلام ) نقل مى كند كه فرمود: وقتى آيه ((انما وليكم الله و رسولهو الذين آمنوا) نازل شد رسول خدا را گران آمد و ترسيد كه قريش تكذيبش كنند لذا اينآيه نازل شد:(يا ايها الرسول بلغ ما انزل اليك من ربك ...) پس در روز غدير خمقضيه را عملى نمود.
باز در تفسير عياشى از ابى جميله از بعضى از اصحابش از امام محمد باقر يا امام صادق(عليه السلام ) نقل مى كند كه فرمود: رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) فرمود: خداوندبه من وحى فرستاد به اينكه چهار نفر را دوست بدارم : على ، اباذر، سلمان و مقداد، راوىمى گويد: عرض كردم در بين آنهمه جز اين چهار نفر كسى معرفت به ولايت نداشت ؟فرمود بلكه سه نفر عرض كردم اين همه آيات مانند (انما وليكم الله و رسوله و الذينآمنوا و مانند اطيعوا الله و اطيعوا الرسول و اولى الامر منكم )نازل شد آيا كسى جز اين چند نفر پرسيد كه اين آيات در باره كيست ؟! فرمود: كسىنبود بپرسد اصل اين آيات از كجا است تا چه رسد به اينكه بپرسد در شاءن كيست .
و در غايه المرام از صدوق (رحمه الله عليه )نقل مى كند كه وى به اسناد خود از ابى سعيد وراق از پدرش از جعفر بن محمد(عليهماالسلام ) از پدرش و از جدش (عليه السلام )نقل مى كند داستان قسم دادن على (عليه السلام ) ابى بكر را، وقتى كه به خلافتنشسته بود و در ضمن فضايل خود را براى ابى بكر ذكر مى نمود و به كلماتى كهرسول الله (صلى الله عليه و آله ) در حقش فرموده بوداستدلال مى كرد تا اينكه فرمود: اى ابابكر تو را به خدا سوگند آيا ولايتى كه قرينولايت خدا و رسول است در آيه زكات ولايت خدا ورسول است در آيه زكات ولايت من است يا ولايت تو؟ گفت بلكه ولايت تو است .

next page

fehrest page