بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب شرح نهج البلاغه بخش 3, آیت الله ناصر مکارم شیرازى ( )
 
 

بخش های کتاب

     501 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     502 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     503 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     504 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     505 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     506 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     507 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     508 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     509 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     510 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     511 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     512 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     513 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     514 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     515 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     516 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     517 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     518 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     519 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     520 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     521 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     522 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     523 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     524 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     525 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     526 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     527 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     528 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     529 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     530 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     531 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     532 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     533 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     534 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     535 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     fehrest - فهرست مطالب
 

 

 
 

 

   ولى من به شما گفتم : اين كارى است كه ظاهرش ايمان و باطنش (كُفْر و) عدوان است، آغازش رحمت و پايانش ندامت است، به حال خود باقى باشيد و از راهى كه پيش گرفته ايد منحرف نشويد و به جهاد ادامه دهيد، دندانها را بر هم بفشاريد، و به هيچ صدايى اعتنا نكنيد چرا كه اينها صداهايى است كه اگر به آن پاسخ گويند گمراه مى كند و اگر رهايش سازند گوينده اش خوار و ذليل مى شود، ولى (متأسّفانه) پيشنهاد شما (مسأله حكميّت) انجام گرفت و ديدم شما آن را پذيرفتيد (اكنون كه در دام آنها گرفتار شده ايد فريادتان بلند شده است).

   به خدا سوگند ! اگر من از پذيرش اين امر سرباز مى زدم، متعهّد به لوازم آن نبودم و خداوند گناه آن را بر دوش من نمى گذاشت (ولى مرا به اجبار به اين وادى كشانديد) و اگر آن را پذيرا شدم باز حق با من بود و قرآن با من است (وبه حقانيت من حكم مى كند) و از آن زمان كه با آن آشنا شده ام هرگز از آن جدا نگشته ام.

* * *

[229]

شرح و تفسير

چگونه در دام دشمن افتاديد

   همان گونه كه در بالا آمد مخاطبين اين خطبه، «خوارج نهروان» هستند كه امام (عليه السلام) براى اتمام حجت با آنها و هدايت و ارشاد گروه فريب خورده، اين سخن را ايراد كرد، و در آغاز براى آماده ساختن آنها چنين فرمود : «آيا همه شما در «صفين» با ما بوديد ؟» (أَكُلُّكُمْ شَهِدَ مَعَنَا صِفِّينَ ؟).

   «آنها گفتند : بعضى از ما حضور داشت وبعضى حاضر نبود» (فَقَالُوا : مِنَّا مَنْ شَهِدَ وَمِنَّا مَنْ لَمْ يَشْهَدْ).

   با اين كه ميان جنگ «صفّين» و جنگ با «خوارج نهروان» فاصله چندانى نبود، معلوم نيست گروه دوّم كه در «صفّين» نبوده اند، چگونه به اين گروه فتنه گر، پيوستند، شايد وسوسه هاى گروه اوّل در ميان مردم «كوفه» وفرزندان و بستگانشان، اين اثر را گذاشته كه با آنها هم صدا شوند و در صف آتش بياران فتنه قرار گيرند.

   به هر حال امام (عليه السلام) در ادامه اين سخن فرمود : «پس به دو گروه تقسيم شويد ! آنها كه در «صفين» بودند، يك گروه شوند و آنها كه نبودند گروه ديگر. تا با هر كدام با سخنى كه مناسب اوست سخن بگويم» (قَالَ : فَامْتَازُوا فِرْقَتَيْنِ، فَلْيَكُنْ مَنْ شَهِدَ صِفِّينَ فِرْقَةً، وَمَنْ لَمْ يَشْهَدْهَا فِرْقَةً، حَتَّى أُكَلِّمَ كُلاًّ مِنْكُمْ بِكَلاَمِهِ).

   اين تعبير نشان مى دهد : اگر مخاطبين در سخنان مهم، يك دست نباشند فصاحت و بلاغت ايجاب مى كند كه آنها را از هم جدا سازند و با هر كدام مناسب حالشان سخن بگويند، تا كاملاً مؤثّر واقع شود و امام (عليه السلام) از اين روش استفاده فرمود و نتيجه بخش بود.

[230]

   بعد از آن مى خوانيم : «امام (عليه السلام) مردم را ندا داد فرمود : خاموش باشيد ! و به حرفهايم گوش فرا دهيد ! و با دل هايتان به سوى من آييد، و هر كس را سوگند دادم كه درباره آنچه مى داند گواهى دهد، با علم و اطلاع خود گواهى دهد» (وَنَادَى النَّاسَ، فَقَالَ : أَمْسِكُوا عَنِ الْكَلاَمِ، وَأَنْصِتُوا لِقَوْلِي، وَأَقْبِلُوا بِأَفْئِدَتِكُمْ إلَيَّ، فَمَنْ نَشَدْنَاهُ(1) شَهَادَةً فَلْيَقُلْ بِعِلْمِهِ فِيهَا).

   از اين تعبير استفاده مى شود كه «خوارج» يا لشكريان امام (عليه السلام) كه در آن جا حضور داشتند و يا هر دو، مشغول سخن گفتن با يكديگر بودند، امام نخست آنها را دعوت به سكوت و گوش فرا دادن از دل و جان نمود تا زمينه تأثير آماده شود و در ضمن، شهود خودرا نيز از ميان جمعيّت به صورت عام برگزيد.

   «سپس آن حضرت (عليه السلام) با آنان سخن گفت، سخنى طولانى كه بخشى از آن اين است» (ثُمَّ كَلَّمَهُمْ عَلَيْهِ السَّلاَمُ بِكَلاَم طَوِيل، مِنْ جُمْلَتِهِ أَنْ قَالَ عَلَيْهِ السَّلاَمُ(2)).

   امام (عليه السلام) دست آنها را گرفته و به گذشته نزديك مى برد و اشتباهات بزرگ و عصيان آنها را يادآور مى شود و به گروهى كه در «صفين» حضور داشته اند مى فرمايد : «مگر آن زمان كه (سپاه معاويه) از روى حيله و نيرنگ و مكر و خدعه قرآنها را بر سرنيزه ها بلند كردند، نگفتيد : اينها برادران ما هستند و اهل مذهب ما ؟ از ما خواسته اند كه از آنان درگذريم و راضى به حكميّت كتاب خدا، قرآن


1. «نشد» از مادّه «نشد» (بر وزن مشق) به معنى صدا زدن و سؤال كردن و طلب نمودن است و در جمله بالا به معنى شهادت طلبيدن است.
2. آيا اين جمله كلام «سيّد رضى» است يا كلام راوى اين خطبه، كه «سيّد رضى» از او نقل كرده ؟ درست معلوم نيست ولى مسلّم است كه سخن امام (عليه السلام) بسيار از آنچه در «نهج البلاغه» آمده بيشتر بوده است و «سيّد رضى» طبق روشى كه دارد بخشهاى برجسته تر را برگزيده است.

[231]

شده اند، رأى صواب اين است كه از آنها بپذيريم و دست از آنان بكشيم ؟» (أَلَمْ تَقُولُوا عِنْدَ رَفْعِهِمُ الْمَصَاحِفَ حِيلَةً وَغِيلَةً(1)، وَمَكْراً وَخَدِيعَةً : إخْوَانُنَا وَأَهْلُ دَعْوَتِنَا،  اسْتَقَالُونَا(2) وَاسْتَرَاحُوا إلَى كِتَابِ اللهِ سُبْحَانَهُ، فَالرَّأْيُ الْقَبُولُ مِنْهُمْ وَالتَّنْفِيسُ(3) عَنْهُمْ).

   آن گاه پاسخ خودرا در برابر اين فريب و نيرنگ به آنها يادآور شده مى فرمايد : (به خاطر داريد كه) من به شما گفتم : اين كارى است كه ظاهرش ايمان و باطنش (كفرو) عدوان است، آغازش رحمت و پايانش ندامت است» (فَقُلْتُ لَكُمْ : هذَا أَمْرٌ ظَاهِرُهُ إيمَانٌ، وَباطِنُهُ عُدْوَانٌ، وَأَوَّلُهُ رَحْمَةٌ، وَآخِرُهُ نَدَامَةٌ).

   «بر همين حال باقى باشيد، و از راهى كه پيش گرفته ايد منحرف نشويد و در اين مرحله سرنوشت ساز، به جهاد ادامه دهيد و در جهاد دندانها را بر هم بفشاريد و به هيچ صدايى اعتنا نكنيد، چرا كه اينها صداهايى است كه اگر به آن پاسخ (موافق) گويند گمراه مى كند و اگر رهايش سازند گوينده اش خوار و ذليل مى شود» (فَأَقِيمُوا عَلَى شَأْنِكُمْ، وَالْزَمُوا طَرِيقَتَكُمْ، وَعَضُّوا عَلَى الْجِهَادِ بَنَوَاجِذِكُمْ، وَلاَ تَلْتَفِتُوا إلَى نَاعِق نَعَقَ : إنْ أُجِيبَ أَضَلَّ، وَإنْ تُرِكَ ذَلَّ).

   «ولى (مع الأسف) اين كار (مسأله حكميّت) انجام گرفت و ديدم شما آن را پذيرفتيد» (اكنون كه در دام آنها گرفتار شده ايد فريادتان بلند شده است) (وَقَدْ كَانَتْ هذِهِ الْفَعْلَةُ، وَقَدْ رَأَيْتُكُمْ أَعْطَيْتُمُوهَا).

   راستى شگفت آور است ! از يكسو امام (عليه السلام) را در آخرين لحظات سرنوشت ساز جنگ، كه گام هاى كوتاهى به سوى پيروزى باقى مانده بود، سخت در فشار


1. «غيلة» به معنى نيرنگ است.
2. «استقالوا» از مادّه «استقالة» به معنى درخواست پس گرفتن چيزى است.
3. «تنفيس» به معنى گشايش وآزاد نمودن و دست كشيدن است.

[232]

مى گذارند كه به نيرنگ «ابن عاص» تن در دهد و حكميّت را بپذيرد، و حتى امام (عليه السلام) را تهديد مى كنند كه اگر «مالك اشتر» باز نكردد، جان خودت در خطر است، ولى هنگامى كه پرده ها كنار مى رود و نيرنگ ها فاش مى شود و به بن بست مى رسند به جاى آن كه بيايند و عذرخواهى كنند، در فكر جبران اين خطاى بزرگ برآيند، طلبكار مى شوند كه، چرا حكميّت را پذيرفتى ؟ !

   نكته جالب اين كه : امام (عليه السلام) در آغاز «خوارج» را به دو دسته كرد; گروهى كه در «صفين» حضور داشتند و گروهى كه نداشتند تا روشن سازد كه اگر گروه دوّم به خاطر نادانى و بى خبرى از جريان صفين، قيام كردند، شما كه در صفين بوديد و تمام جريان ها را از نزديك ديديد، چرا ؟ شما با چه منطقى به ميدان جنگ «نهروان» گام گذاشتيد ؟ و مرا مسئوول داستان حكميّت مى دانيد ؟

   و به اين ترتيب هم با آنها اتمام حجت فرمود، و هم به گروه دوّم كه فريب اين گروه را خورده بودند و به اتفاق آنها به ميدان آمده بودند.

   و كارى بدتر از اين نيست كه انسان گوش به ارشاد و راهنمايى ناصح مشفق فرا ندهد و هنگامى كه گرفتار عاقبت شوم اعمال خود شد، او را مقصّر بشمارد و زبان اعتراض بگشايد.

   آرى، انسان هاى بى انصاف و فراموش كار، از اين كارها بسيار دارند.

   سپس امام (عليه السلام) با سخن ديگرى، مطلب را براى آنها آشكارتر مى سازد. مى فرمايد : «به خدا سوگند ! اگر من از پذيرش اين امر (حكميّت) سرباز مى زدم، متعهّد به لوازم آن نبودم و خداوند گناه آن را بر دوش من نمى گذاشت !» (وَاللهِ لَئِنْ أَبَيْتُهَا مَا وَجَبَتْ عَلَيَّ فَرِيضَتُهَا، وَلاَ حَمَّلَنِي اللهُ ذَنْبَهَا).

   اشاره به اين كه : اگر من در آغاز سخت با مسأله حكميّت مخالف بودم براى اين كه در برابر لوازم آن مسئوول نباشم. و گناه آن بر دوش من سنگينى نكند;

[233]

چرا كه مسأله حكميّت سبب تقويت حاكميت جبّاران شام، شد و خون هاى شهداى «صفين» را بر باد داد و طرفداران حق را ذليل و مأيوس كرد.

   به دنبال آن مى افزايد : از سوى ديگر «به خدا سوگند ! اگر آن را در پايان كار پذيرا شدم باز حق با من بود و قرآن با من است (و به حقانيت من گواهى مى دهد) از آن زمان كه با آن آشنا شده ام، هرگز از آن جدا نگشته ام» (وَوَاللهِ إنْ جِئْتُهَا إنِّي لَلْمُحِقُّ الَّذِي يُتَّبَعُ; وَإنَّ الْكِتَابَ لَمَعِي، مَا فَارَقْتُهُ مُذْ صَحِبْتُهُ).

   اشاره به اين كه، هنگامى كه ديدم در ميان شما در مسأله حكميّت چنان اختلافى افتاده كه اگر جلوى آن را نگيرم شما خودتان بر ضد يكديگر قيام مى كنيد و گروهى بر گروه ديگر شمشير مى كشد و اسباب بدبختى و رسوايى بزرگ فراهم مى شود، اين جا بود كه مجبور شدم و حكميّت را پذيرفتم.

   و آنگهى، اگر در مسأله حكميّت قرآن، كار را به دست كسى مى گذاشتيد، كه هميشه با قرآن بوده و از محتواى آن كاملاً آگاه است و به سراغ فرد ساده لوح و نادان و پستى همچون «ابو موسى اشعرى» نمى رفتيد، اين توطئه خنثى مى شد، و اگر زيان هايى داشت به حدّ اقل مى رسيد; اما شما هم حكميّت را بر من تحميل كرديد، و هم ابو موسى اشعرى نادان را. و در اين دام بزرگ گرفتار شديد و حدّ اكثر زيان هاى آن را پذيرفتيد.

   حال حرف حساب شما چيست ؟ آيا من بايد پاسخ گوى خلاف كاريهاى شما باشم ؟ و جريمه جرايم سنگين شما را بپردازم ؟

   از آن چه در بالا گفته شد، نكات زير روشن مى شود :

   1 ـ امام (عليه السلام) در اين بخش از سخنانش دو بار سوگند ياد كرده است. مخصوصاً در بخش دوّم با تاكيدهاى بيشتر تا نشان دهد كمترين كوتاهى از ناحيه او نبوده است.

[234]

   2 ـ آنچه امام (عليه السلام) در اين دو سوگند بيان كرده دليلى بر ترديد آن حضرت در مسأله حكميّت نبوده است بلكه اشاره به دو حالت مختلف است. در آغاز سخت مخالف بود چون آن را فريب و نيرنگ خطرناكى مى دانست و بعد كه اصحاب و يارانش اختلاف كردند و گروه عظيمى از افراد بى خبر و نادان اصرار بر قبول حكميّت داشتند، براى پرهيز از ضايعات بيشتر، و دفع فتنه هاى فزونتر، تن به حكميّت داد. از اين رو، هم مخالفت اوّل حكيمانه بود و هم موافقت دوّم.

   از اين گذشته اگر آنها در مسأله حكميّت روى فرد نادان و ساده لوحى همچون «ابو موسى اشعرى» پافشارى نمى كردند، مشكلات بسيار كمتر بود، آنچه باعث عقيم ماندن نتايج جنگ «صفين» وامتياز گرفتن دشمنان اسلام شد، همان پافشارى جاهلانه بود نبابراين، اين گروه متعصب و نادان، سنگرهاى خود را يكى بعد از ديگرى از دست دادند و گرفتار آن سرانجام شوم شدند، و عجب اين كه همه اينها را فراموش كرده، در برابر امام (عليه السلام) شمشير كشيدند و مدعى شدند چرا حكميّت را پذيرفتى ؟ !

   اما به هر حال، سخنان منطقى و پربار امام (عليه السلام) در اين زمينه كار خودرا كرد و گروه زيادى از «خوارج» در همان جا بيدار شدند و توبه كردند و از جنگ كناره گيرى نمودند، حتى در بعضى از تواريخ آمده اكثريت آنها به توبه كنندگان پيوستند.

* * *

نكته

گوشه اى از شخصيت معاويه !

كارهايى كه «معاويه» در طول تاريخ زندگى خود مخصوصاً در دوران حكومتش كرد، براى هر فرد با انصافى اين نكته را روشن مى سازد كه او نه به عدالت در

[235]

ميان مسلمين مى انديشيد، و نه براى پيشرفت اسلام، دل مى سوزاند. او پيوسته در اين فكر بود، كارى كند كه پايه هاى حكومت لزرانش محكم شود، و به همين دليل، از تمام شيوه هايى كه حاكمان جبّار دنيا استفاده كردند استفاده مى كرد.

   داستان برافراشتن پيراهن «عثمان» در «شام» و اشك هاى دروغين ريختن و مردم را براى شورش در برابر اميرمؤمنان على (عليه السلام) برانگيختن وخون مسلمين را بر باد دادن يك نمونه زنده آن بود.

   دادن رشوه هاى كلان به سران قبايل و حتى بعضى از فرماندهان لشكر على (عليه السلام) و ايجاد تفرقه و نفاق در ميان آنها و در بين مردم.

   فرستادن گروه هاى غارتگر به نواحى مختلف براى ايجاد ناامنى، نمونه هاى ديگرى محسوب مى شود.

   مسأله بلند كردن قرآن ها بر سرنيزه ها نيز در همين راستا ارزيابى مى شود. او نه آماده پذيرش حكميّت قرآن بود و نه اهميّتى به اين امر مى داد او فقط حكومت مى خواست.

   بعضى از شارحان «نهج البلاغه» در اين جا اشارات قابل ملاحظه اى دارند. مى نويسد :

   «معاويه» در آغاز به عنوان خون خواهى عثمان، در برابر اميرمؤمنان على (عليه السلام)برخاست ولى پس از پيروزى با قاتلان عثمان، هيچ برخوردى نداشت. گاه به بعضى از آنها مى گفت : اَلَسْتَ مِنْ قَتَلةِ عُثْمَانَ ؟ (آيا تو از قاتلان عثمان نيستى ؟) و گاه هم سكوت مى كرد و عطايى به آنها مى بخشيد. (اين سخن را از «عقاد» در كتاب «معاويه» نقل مى كند).

   واز كتاب «على بن ابى طالب (عليه السلام)» نوشته «عبدالكريم خطيب» نقل مى كند كه «عايشه» دختر «عثمان» از «معاويه» خواست قاتلان پدرش را قصاص

[236]

كند. «معاويه» در جواب به او گفت : «لاَنْ تَكُونِي اِبْنَةَ عَمِّ أَمْيرِالمُؤْمِنينَ خَيْرٌ مِنْ أَنْ تَكُوني امْرأَةً مِنْ عَرَضِ النَّاسِ; تو دختر عموى اميرالمؤمنين باشى، بهتر از آن است كه يكى از زنان عادى به شمار روى».

   منظورش اين است كه خونخواهى عثمان تمام شد هدف اين بود كه به حكومت نائل شوم كه تأمين شد. پافشارى بر خونخواهى ممكن است وضع مرا متزلزل سازد، تو هم قانع باش كه به منزله دختر عموى من هستى، دختر عموى حاكم مسلمين !

   البتّه «معاويه» را از ياران نزديكش نيز مى توان شناخت، «عقاد» دانشمند معروف اهل سنت مى نويسد :

   «روزى «عمروعاص» به «معاويه» گفت : اَتَرى اَنَّنَا خَالَفْنَا عَليًّا لِفَضْلِنَا; تو گمان مى كنى ما با على (عليه السلام) بدين جهت مخالفت كرديم كه از او برتريم ؟»،«لاَ وَاللهِ إنْ هِي إلاَّ الدُّنْيا نَتَكَالَبُ عَلَيْهَا»; به خدا سوگند ! چنين نيست هدف ما اين است كه به مقامات دنيا دست يابيم» و سخن از دين و اسلام و قرآن دستاويزى بيش نيست.

   «ابن اثير» مى نويسد : «سعدوقاص» به «معاويه» گفت : «السَّلاَمُ عَلَيْكَ أَيُّهَا الْمَلِكُ; سلام بر تو اى پادشاه !» «معاويه» گفت : چرا يا اميرالمؤمنين نگفتى ؟ «سعدوقاص» پاسخ داد : «وَاللهِ إنِّي مَا أُحِبُّ إنْ وَلَّيْتُهَا بِمَا وَلَّيْتَها; به خدا سوگند من دوست ندارم خلافت را آن گونه كه تو (از طريق مكر و حيله) به دست آورده اى در اختيار بگيرم»(1).

* * *


1. «في ظلال نهج البلاغه» مرحوم «مغنيه» ذيل خطبه مورد بحث جلد 2، صفحه 222 به بعد.

[237]

 

بخش دوّم

فَلَقَدْ كُنَّا مَعَ رَسُولِ اللهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ، وَإنَّ الْقَتْلَ لَيَدُورُ عَلَى الاْبَاءِ وَالاَْبْنَاءِ وَالاْخْوَانِ وَالْقَرَابَاتِ، فَمَا نَزْدَادُ عَلَى كُلِّ مُصِيبَة وَشِدَّة إلاَّ إيمَاناً، وَمُضِيّاً عَلَى الْحَقِّ، وَتَسْلِيماً لِلاَْمْرِ، وَصَبْراً عَلَى مَضَضِ الْجِرَاحِ. وَلكِنَّا إنَّمَا أَصْبَحْنَا نُقَاتِلُ إخْوَانَنَا فِي الاِْسْلاَمِ عَلَى مَا دَخَلَ فِيهِ مِنَ الزَّيْغِ وَالإعْوِجَاجِ، وَالشُّبْهَةِ وَالتَّأْوِيلِ. فَإذَا طَمِعْنَا فِي خَصْلَة يَلُمُّ اللهُ بِهَا شَعَثَنَا، وَنَتَدَانَى بِهَا إلَى الْبَقِيَّةِ فِيمَا بَيْنَنَا، رَغِبْنَا فِيهَا، وَأَمْسَكْنَا عَمَّا سِوَاهَا.

 

ترجمه

   ما همراه رسول خدا (صلى الله عليه وآله) بوديم، و قتل و كشتار (حتى) در ميان پدران و فرزندان و برادران و خويشاوندان (كه بر ضد اسلام قيام كرده بودند) دور مى زد، و هر مصيبت و سختى در اين راه پيش مى آمد، سبب افزايش ايمان ما و حركت در راه حق و تسليم در برابر فرمان (خدا) و شكيبايى بر درد و سوزش جراحت ها مى شد، (ودر يك جمله ما از هيچ مشكلى هر اس نداشتيم) ولى ما هم اكنون با جماعتى كه (ظاهراً) برادران اسلامى ما هستند، به خاطر انحرافات و كجى ها و شبهات و تأويلات ناروا كه در اسلام دارند، پيكار مى كنيم، بنابراين هر گاه احساس كنيم چيزى باعث جمع پراكنده ما مى گردد و به وسيله آن به هم نزديك مى شويم و باقيمانده پيوندها را در ميان خود محكم مى سازيم، به آن علاقه نشان مى دهيم و از غير آن خوددارى مى كنيم !

* * *

[238]

شرح و تفسير

تا آن جا كه در توان داريم براى وحدت مى كوشيم

   امام (عليه السلام) در اين بخش از خطبه كه آخرين بخش آن است به سراغ يك جواب منطقى براى بهانه جويان «خوارج» مى رود، آنهايى كه مى گفتند : چرا امام (عليه السلام)تن به حكميّت داده است ؟ چرا ما همچون ياران پيامبر (صلى الله عليه وآله) در صدر اسلام با دشمن تا آخرين نفس نجنگيم ؟ آيا پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله) هرگز تن به حكميّت با دشمنان خود داد ؟

   امام (عليه السلام) در پاسخ، اين حقيقت را آشكار مى سازد كه زمان ما با زمان پيامبر (صلى الله عليه وآله) بسيار متفاوت است و كسانى كه ما با آنها مى جنگيم، گروهى از مسلمانان فريب خورده اند، در حالى كه دشمنان ما در صدر اسلام، كفّار بى ايمان و مشركان مخالف با اسلام بودند. مى فرمايد :

   «ما همراه رسول خدا (صلى الله عليه وآله) بوديم و قتل و كشتار (حتى) در ميان پدران و فرزندان و برادران و خويشاوندان (كه بر ضد اسلام قيام كرده بودند) دور مى زد و در اين راه، هر مصيبت و سختى پيش مى آمد سبب افزايش ايمان ما و حركت در راه حق و تسليم در برابر فرمان (خدا) و شكيبايى بر درد و سوزش جراحت ها مى شد» (فَلَقَدْ كُنَّا مَعَ رَسُولِ اللهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ، وَإنَّ الْقَتْلَ لَيَدُورُ عَلَى الاْبَاءِ وَالاَْبْنَاءِ وَالاْخْوَانِ وَالْقَرَابَاتِ، فَمَا نَزْدَادُ عَلَى كُلِّ مُصِيبَة وَشِدَّة إلاَّ إيمَاناً، وَمُضِياً عَلَى الْحَقِّ، وَتَسْلِيماً لِلاَْمْرِ، وَصَبْراً عَلَى مَضَضِ(1)الْجِرَاحِ).

   آرى در آن زمان ما با قدرت و شدت به دشمن حمله مى كرديم حتى اگر برادران و بستگان ما در وصف آنها قرار داشتند، گرچه مصيبت آنها بر ما سخت


1. «مضض» به معنى درد و سوزش است.

[239]

بود اما چون به فرمان خدا انجام مى گرفت، ايمان ما فزونى مى يافت و در برابر تمام مصائب و جراحات جنگ صبور و شاكر بوديم.

   ولى امروز جريان تغيير يافته «ما هم اكنون با جماعتى كه (ظاهراً) برادران اسلامى ما هستند به خاطر انحرافات و كجى ها و شبهات و تأويلات ناروا كه در اسلام دارند پيكار مى كنيم، بنابراين هر گاه احساس كنيم چيزى باعث جمع پراكنده ما مى شود و به وسيله آن به هم نزديك مى گرديم و باقيمانده پيوندها را در ميان خود محكم مى سازيم، به آن علاقه نشان مى دهيم و از غير آن خوددارى مى كنيم» (وَلكِنَّا إنَّمَا أَصْبَحْنَا نُقَاتِلُ إخْوَانَنَا فِي الاِْسْلاَمِ عَلَى مَا دَخَلَ فِيهِ مِنَ الزَّيْغِ وَالإعْوِجَاجِ، وَالشُّبْهَةِ وَالتَّأْوِيلِ. فَإذَا طَمِعْنَا فِي خَصْلَة يَلُمُّ(1) اللهُ بِهَا شَعَثَنَا(2)، وَنَتَدَانَى بِهَا إلَى الْبَقِيَّةِ فِيمَا بَيْنَنَا، رَغِبْنَا فِيهَا، وَأَمْسَكْنَا عَمَّا سِوَاهَا).

   امام (عليه السلام) با اين عبارت، نشان مى دهد كه قياس زمان او به زمان پيامبر (صلى الله عليه وآله)قياس مع الفارق است چرا كه در آن زمان، مبارزه با دشمنِ بيرون بود، و در زمان امام (عليه السلام) با دوستان فريب خورده و منحرف درونى، و در واقع كار امام (عليه السلام) در قبول حكميّت برگرفته از آيه شريفه « (وَإنْ طَائِفَتَانِ مِنَ الْمُؤْمِنيْنَ اْقتَتَلُوا فَاَصْلِحُوا بَيْنَهُمَا فَإنْ بَغَتْ إحْداهُما عَلَى الاُْخْرَى فَقَاتِلُوا الَّتِي تَبْغِي حَتَّى تَفِىءَ إِلى أَمْرِ اللهِ فَإنْ فَاءَتْ فَاَصْلِحُوا بَيْنَهُما بِالْعَدْلِ وَاَقْسِطُوا إنَّ اللهَ يُحِبُّ المُقْسِطِيْنَ); هر گاه دو گروه از مؤمنان با هم به نزاع و جنگ پردازند آنها را آشتى دهيد و اگر يكى از آن دو بر ديگرى تجاوز كند، با گروه متجاوز پيكار كنيد


1. «يلمّ» از مادّه «لمّ» (بر وزن غم) به معنى جمع آورى كردن است وگاه به معنى جمع آورى توأم با اصلاح نيز آمده است.
2. «شعث» در اصل به معنى ژوليدگى و غبارآلود بودن است سپس به هر نوع پراكندگى اطلاق شده است.

[240]

تا به فرمان خدا باز گردد و هرگاه بازگشت نمود در ميان آن دو به عدالت، صلح برقرار سازيد و عدالت پيشه كنيد كه خداوند عدالت پيشگان را دوست مى دارد»(1).

   درست است كه اصل پيشنهاد حكميّت، خدعه و نيرنگ بود، و سردمداران سپاه شام، اعتقادى به قرآن نداشتند و به همين دليل، امام (عليه السلام) در آغاز شديداً با آن مخالف بود، ولى بعد از آن كه تحت فشار جمعيّتِ فريب خوردگان لشكرش، آن را پذيرفت باز ممكن بود از طريق رهبرى صحيح، حكميّت به نتيجه اى كه تا حدى مطلوب بود، برسد، ولى چنان كه مى دانيم باز هم فشارهاى جاهلان و افراد نادان، حكميّت را به سويى برد كه جز ضرر و زيان و بدبختى به بار نياورد.

* * *

 


1. حجرات، آيه 9.

[241]

 

 

خطبه123(1)

 

 

 

وَمِنْ كلام لَهُ عَلَيْهِ السَّلامُ

 

قاله لأصحابه في ساحة الحرب بصفّين

   از سخنان امام است كه در ميدان نبرد «صفين» به ياران خود فرمود.

 

خطبه در يك نگاه

   اين، خطبه بخشى از خطبه طولانى ترى است كه مرحوم «سيّد رضى» قسمتهايى از آن را برگزيده است و در اين قسمت به چند نكته مهم اشاره شده است :

   1 ـ كسانى كه در جنگ، قدرت و جرأت بيشترى نصيبشان شده بايد از افراد ضعيفتر حمايت و دفاع كنند.

   2 ـ كسانى كه به خاطر ترس از مرگ، از جهاد فرار مى كنند در اشتباهند، زيرا


1. اين كلام را به صورت پراكنده در كتب ديگر، مى توان يافت از جمله :
1 ـ «كافى» في باب «فضل الجهاد».
2 ـ «عقد الفريد» «ابن عبدربّه».
3 ـ «الجمل» «مفيد» به نقل از كتاب «الجمل واقدى».
4 ـ «ارشاد» شيخ مفيد.
5 ـ «تجارب الاُمم» «ابن مسكويه» طبق نقل «تأسيس الشيعه».
6 ـ «امالى شيخ طوسى (رحمه الله)».   (مصادر نهج البلاغه، جلد 2، صفحه 273).

[242]

از مرگ نمى توان فرار كرد چرا كه انسان هر جا باشد دامن او را خواهد گرفت.

   3 ـ مرگى پرافتخارتر و گرامى تر، از شهادت نيست ، هزار شمشير بر بدن انسان وارد شود بهتر از آن است كه در بستر بميرد.

   4 ـ پيش بينى ذلت و زبونى مردم كوفه در آينده به خاطر سستى آنها در نبرد با ظالمان.

* * *

[243]

 

بخش اوّل

   وَأَيُّ امْرِىء مِنْكُمْ أَحَسَّ مِنْ نَفْسِهِ رَبَاطَةَ جَأْش عِنْدَ اللِّقَاءِ. وَرَأَى مِنْ أَحَد مِنْ إخْوَانِهِ فَشَلاً فَلْيَذُبَّ عَنْ أَخِيهِ بِفَضْلِ نَجْدَتِهِ الَّتي فُضِّلَ بِهَا عَلَيْهِ كَمَا يَذُبُّ عَنْ نَفْسِهِ. فَلَوْ شَاءَ اللهُ لَجَعَلَهُ مِثْلَهُ. إنَّ الْمَوْتَ طَالِبٌ حَثِيثٌ لاَ يَفُوتُهُ الْمُقِيمُ، وَلاَ يُعْجِزُهُ الْهَارِبُ. إنَّ أَكْرَمَ الْمَوْتِ الْقَتْلُ ! وَالَّذِي نَفْسُ ابْنِ أَبِي طَالِب بِيَدِهِ، لاََلْفُ ضَرْبَة بِالسَّيْفِ أَهْوَنُ عَلَيَّ مِنْ مِيتَة عَلَى الْفِرَاشِ فِي غَيْرِ طَاعَةِ اللهِ !

 

ترجمه

   هر كدام از شما كه در صحنه جنگ، قوت قلب بيشترى در خود احساس مى كند، و در بعضى از برادرانش ضعف و سستى مى بيند، بايد به شكرانه برترى و شجاعتى كه خدا به او بخشيده است، از وى دفاع كند، آن گونه كه از خود دفاع مى كند، چرا كه اگر خدا مى خواست او را همانند برادرش، ضعيف قرار مى داد (حال كه قوت و قدرت بيشترى به او بخشيده، بايد شكر آن را ادا كند).

   (بدانيد !) مرگ طلب كننده سريعى است، كه نه آنها كه بر جاى خود ايستاده اند از چنگال او رهايى مى يابند، و نه آنها كه فرار مى كنند مى توانند از دستش بگريزند. به يقين بهترين مرگ، شهادت (در راه خدا) است. سوگند به آن كس كه جان فرزند ابو طالب در دست اوست هزار ضربه شمشير بر من آسان تر است تا مرگ در بستر در غير طاعت خدا !

* * *

[244]

شرح و تفسير

شكرانه قدرت !

   اين كلام خواه در آستانه جنگ «صفّين» از سوى امام (عليه السلام) ايراد شده باشد، همان گونه كه در بالا اشاره شد، يا به گفته بعضى از محققان در آستانه جنگ «جمل» بعد از سروصداهاى لشكر «عايشه»، و يا در هر دو ايراد شده باشد ـ چرا كه تناسب با هر نبردى دارد ـ در هر حال مشتمل بر نكات مهمى است كه سه نكته آن در اين بخش از خطبه آمده است.

   نخست، لزوم هماهنگى در ميان نفرات لشكر، به گونه اى كه قويترها از ضعيفترها حمايت كنند تا ضايعات به حدّ اقل برسد. مى فرمايد : «هر كدام از شما كه در صحنه جنگ قوت قلب بيشترى در خود احساس مى كند و در بعضى از برادرانش ضعف و سستى مى بيند بايد به شكرانه برترى و شجاعتى كه خدا به او بخشيده است، از وى دفاع و حمايت كند، آن گونه كه از خود دفاع مى كند» (وَأَيُّ امْرِىء مِنْكُمْ أَحَسَّ مِنْ نَفْسِهِ رَبَاطَةَ جَأْش(1) عِنْدَ اللِّقَاءِ. وَرَأَى مِنْ أَحَد مِنْ إخْوَانِهِ فَشَلاً فَلْيَذُبَّ عَنْ أَخِيهِ بِفَضْلِ نَجْدَتِهِ(2) الَّتي فُضِّلَ بِهَا عَلَيْهِ كَمَا يَذُبُّ عَنْ نَفْسِهِ).

   سپس اضافه مى فرمايد : «زيرا اگر خدا مى خواست او را همانند برادرش ضعيف قرار مى داد» (فَلَوْ شَاءَ اللهُ لَجَعَلَهُ مِثْلَهُ).

   حال كه قوّت و قدرت به او بخشيده بايد شكر آن را ادا كند.


1. «رباطه» از «ربط» به معنى محكم بستن چيزى است و «جأش» (بر وزن عرش) به معنى قلب و سينه است و هنگامى كه اين دو واژه با هم استعمال مى شود به معنى قوت قلب و شجاعت مى باشد.
2. «نجدة» به معنى شجاعت از «نجد» (بر وزن مجد) به معنى غلبه گرفته شده است.

[245]

   اشاره به اين كه : افعال خداوند گر چه همه از روى حكمت است، با اين حال كسى كه از مواهب بيشترى برخوردار شده است، بايد به شكرانه آن، ديگران را هم زير چتر آن موهبت قرار دهد تا عملاً شكر نعمت را به جاى آورده باشد.

   از سوى ديگر، اگر همكارى و هماهنگى تنگاتنگ در ميان نفرات لشكر نباشد، همه آسيب مى بينند، زيرا دشمن به آن بخشى كه احساس مى كند، ضعيفتر است حمله مى كند، هنگامى كه آن را در هم شكست، دور مى زند و بقيه را در حلقه محاصره قرار مى دهد، بنابراين علاوه، بر مسأله شكرانه، سياست جنگى نيز ايجاب مى كند كه بخشهاى نيرومندتر لشكر، مراقب بخشهاى ضعيفتر باشند و در حمايت و دفاع از آنان، كوتاهى نكنند، كه ضربات بر خود آنان وارد خواهد آمد، بخصوص اين كه : اگر دشمن بتواند بخشى از لشكر را از كار بيندازد، ضربه سنگينى بر روحيه ديگران وارد مى شود.

   آن گاه به سراغ نكته ديگرى مى رود و مى فرمايد : هيچ كس نبايد تصور كند مى تواند از چنگال مرگ حتمى فرار كند، زيرا : «مرگ طلب كننده سريعى است، كه نه آنها كه بر جاى خود ايستاده اند از چنگال او رهايى مى يابند و نه آنها كه فرار مى كنند مى توانند از دست او بگريزند !» (إنَّ الْمَوْتَ طَالِبٌ حَثِيثٌ(1) لاَ يَفُوتُهُ الْمُقِيمُ. وَلاَ يَعْجِزُهَ الْهَارِبُ).

   در اين جا سؤالى پيش مى آيد و آن اين كه : مى دانيم مرگ دوگونه است : مرگ حتمى، و مرگ معلّق يا مشروط; آنچه قابل تغيير نيست مرگ حتمى است ولى مرگهاى مشروط قابل تغيير و دگرگونى با تغيير شرايط است و مرگهاى ميدان نبرد ممكن است از مرگهاى حتمى نباشد پس چگونه امام (عليه السلام) به


1. «حثيث» به معنى سريع از مادّه «حث» (بر وزن مَسّ) به معنى برانگيختن و تحريك كردن گرفته شده است.

[246]

اين مسأله استناد مى فرمايد، كه هيچ كس نمى تواند از چنگال مرگ فرار كند ؟

   اين سؤال را مى توان از دو جهت پاسخ گفت : نخست اين كه : امام (عليه السلام) تنها ناظر به مرگهاى حتمى است كه خواه در ميدان نبرد باشد يا غير ميدان نبرد، قابل اجتناب نيست و سرآمد نهايى عمر است.

   ديگر اين كه بر فرض كه انسان بتواند از چنگال مرگهاى مشروط و معلّق بگريزد، ولى چه سود ؟ سرانجام مرگ حتمى دامن هر انسانى را بدون استثنا مى گيرد، براى چند روز زنده ماندن، نبايد انسان تن به ذلّت و تسليم در برابر ظالمان بدهد(1).

   سپس امام به نكته مهم وپرارزشى اشاره فرموده، مى گويد : «به يقين بهترين مرگ شهادت (در راه خدا) است، سوگند به آن كس كه جان فرزند ابو طالب در دست اوست هزار ضربه شمشير بر من آسانتر است تا مرگ در بستر، در غير طاعت خدا !» (إنَّ أَكْرَمَ الْمَوْتِ الْقَتْلُ ! وَالَّذِي نَفْسُ ابْنِ أَبِي طَالِب بِيَدِهِ، لاََلْفُ ضَرْبَة بِالسَّيْفِ أَهْوَنُ عَلَيَّ مِنْ مِيتَة(2) عَلَى الْفِرَاشِ فِي غَيْرِ طَاعَةِ اللهِ).

   اين تعبير حكايت از عظمت مقام شهيدان و امر شهادت مى كند تا آن جا كه امام (عليه السلام) حاضر است هزار ضربه شمشير را به جان بخرد ولى در بستر، به مرگ طبيعى نميرد و اين زبان قال يا حال همه مؤمنان مخلص و شجاع و پاك باختگان راه حق است.

   در ضمن، معناى اين سخن آن نيست كه احساس درد و رنج ضربات شمشير


1. درباره مرگ حتمى و معلّق در جلد 3 همين كتاب صفحه 26 بحث كافى كرده ايم.
2. «ميتة» (با كسر ميم) به معنى چگونگى و كيفيت مردن است و «ميتة» (با فتح ميم) به معنى شخص مرده است (توجه داشته باشيد كه ميّت مذكر وميتة مؤنث است).

[247]

را نمى كنم ـ آن گونه كه بعضى از شارحان «نهج البلاغه» پنداشته اند ـ بلكه، منظور اين است از نظر معنوى و ارزشى سزاوار است كه انسان به استقبال ضربات شمشيرها برود و در بستر، به مرگ طبيعى نميرد زيرا افتخار شهادت، انسان را آماده تحمّل رنجها مى كند.

   البتّه اگر انسان در بستر بميرد و در مسير طاعت حق باشد ـ از روايات اسلامى استفاده مى شود ـ كه حكم شهادت را دارد و اين همان چيزى است كه در آخر عبارت، امام (عليه السلام) به آن اشاره كرده است.

* * *

نكته

شهادت برترين افتخار !

   در فرهنگ اسلامى شهادت به عنوان يكى از والاترين ارزشها، و شهيدان از بلند مرتبه ترين انسانها هستند و مردان خدا همان گونه كه امام (عليه السلام) در اين خطبه بيان مى فرمايد : همواره آرزوى شهادت در سر مى پرورانند و از مرگ طبيعى در بستر بى زار بودند، و شـهادت را هزار بار از آن برتر مى دانستند، و حاضر بودند، ضربات زيادى بر پيكرشان وارد شود و شربت شهادت بنوشند ولى در بستر نميرند، چرا كه جان انسان بزرگترين هديه الهى است و چه بهتر كه اين هديه الهى نثار راه او شود، نه اين كه در بستر مرگ به هدر رود.

   در فضيلت شهادت، همين بس كه در حديثى از پيغمبر اكرم (صلى الله عليه وآله)مى خوانيم : مشاهده كرد كسى دعا مى كند و عرض مى كند : «اللَّهُمَّ إنِّي أسْأَلُكَ خَيْرَ مَا تُسْئَلُ فَاَعْطِني أفْضَلَ مَا تُعْطِي; خداوندا من بهترين چيزى كه بندگانت از تو مى خواهند را از تو مى طلبم، پس بهترين عطايت را به من ارزانى دار».