بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب مسجد مقدس جمکران تجلیگاه صاحب الزمان (عج), سید جعفر میر عظیمى ( )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     FOOTNT01 -
     JAMKAR01 -
     JAMKAR02 -
     JAMKAR03 -
     JAMKAR04 -
     JAMKAR05 -
     JAMKAR06 -
     JAMKAR07 -
     JAMKAR08 -
 

 

 
 

 

next page

fehrest page

back page

به حاج رضا بگوئيد خداوند به ايشان بچه خواهد داد 
در سال 1362 بود براى ديدن آقاى حاج رضا شفائى كه از مكه معظمه آمده بودند بادوست محترم آقاى ملا حسينى رفتيم ، بعد از صرف نهار كه جمعيت هم زياد بودند آقاى ملاحسينى پيشنهاد كردند كه دعا كنيم ، بلكه خداوند به ايشان بچه عنايت فرمايد (ايشانحدود 7 سال بود ازدواج كرده بودند، ولى بچه دار نمى شدند) حقير سر سفره دعاكردم و آقايان محترم آمين گفتند.
بعد از ظهر همين روز به مسجد مقدس جمكران رفتم ، نماز آقا امام زمان عليه السلام خواندم، آقا را به حق مادرش فاطمه زهرا سلام الله عليها قسم دادم كه عنايت فرمايد تا خداوندبچه اى به اين دوست محترم عطا فرمايد، همين شب در خواب ديدم سيد بزرگوارى واردخانه شد، حضرت فرمودند به حاج رضا بگوئيد نگران نباشد،امسال خداوند به ايشان بچه خواهد داد و آن بچه دختر است ، از بركات مسجد مقدس جمكرانو عنايت صاحب الزمان همينطور هم شد، فعلا ايشان سه تا دختر دارد.
سفارشات امام زمان (ع ) در مسجد مقدس جمكران  
حجه الاسلام واعظ شهير، مرحوم كافى رحمت الله عليهنقل كردند:
يك نفر از رفقا از يزد نامه اى به من نوشته ، آدم دينى خوبى است ، از عاشقان امام زمان(ع ) است ، از رفقاى من است ، در نامه نوشته كه مرا چند روز است منقلب كرده ، گر چه اينپيغام خيلى به علماء رسيد، (به مرحوم مجلسى گفته ، به شيخ مرتضى انصارىگفته ، به مرحوم شيخ عبدالكريم حائرى گفته ، به مرحوم آقا سيد ابوالحسن اصفهانىگفته ، به بعضى از اوتاد ديگر گفته ) اين بنده خدا نوشته منچهل شب چهارشنبه از يزد مى آمدم مسجد مقدس جمكران ، توسلى و حاجتى داشتم ، نوشتهشب چهارشنبه چهلمى دو هفته قبل بود، در مسجد مقدس جمكران خسته بودم ، گفتم ساعتىاول شب بخوابم ، سحر بلند شوم برنامه ام را انجام بدهم . صحن حياط هوا گرم بود،خوابيده بودم يك وقت ديدم از در مسجد مقدس جمكران يك مشت طلبه ها ريختند تو، گفتم :چه خبر است ؟ گفتند: آقا آمده ، گفت من خوشحال دويدم رفتم جلو، آقا را ديدم ، اما نتوانستمجلو بروم ، گفتم آقا آمده اند كه آمده باشند، خودش فرمودند برو به مردم بگو دعا كنندخدا فرجم را نزديك كند. به خدا قسم آى مردم دعاهاتان اثر دارد. ناله هاتان اثر دارد،خود آقا به مرحوم مجلسى فرموده ، مجلسى به شيعه ها بگو برام دعا كنند، هى پيغام مىدهد، به خدا دلش خون است ، آقا مصلحت در اين است كه فعلا پسر فاطمه در پس پردهغيبت باشد با كى ؟ نمى دانم ؟ حالا مى خواهم دعا كنم ، الهى به پهلوى شكسته زهرا،خدايا به صورت سيلى خورده زهرا، الهى به جگر پاره پاره امام حسن ، الهى به سربريده حسين ، قسمت مى دهم كه ديگه فرجش را نزديك كن . (49)

بار الها رهبر اسلاميان كى خواهد آمد
شيعيان را غمگسار مهربان كى خواهد آمد
انتظار مصلحى دارد جهان ، اما نداند
مصلح كل رهنماى انس و جان كى خواهد آمد
شاعر ديگر در جواب مى گويد:
خستگان عشق را ايام درمان خواهد آمد
غم مخور آخر طبيب دردمندان خواهد آمد
آنقدر از كردگار خويشتن اميدوارم
كه شفا بخش دل اميدواران خواهد آمد
دردمندان ، مستمندان ، بى پناهان را بگوئيد
منجى عالم ، پناه بى پناهان خواهد آمد
صبر كن يا فاطمه ، اى بانوى پهلو شكسته
مهديت با شيشه دارو و درمان خواهد آمد
مرحوم آية الله قاضى در مسجد مقدس جمكران  
آقاى حاج جواد رحيمى نقل كردند: مرحوم آية الله آقاى حاج سيد حسين قاضى رحمت اللهعليه فرمودند: شب تولد حضرت فاطمه زهرا سلام الله عليها يعنى شب بيستم جمادىالثانى سال 1348 در مسجد جمكران بودم ، ناگهان مشاهده شد كه انوارى از آسمان بهزمين و بخصوص روى آسمان مسجد مقدس جمكران فرو مى ريزند (در اينجا آقاى رحيمىفرمودند من هم اتفاقا آن شب در مسجد مقدس جمكران بودم و آن انوار را ديدم ، بلكه همهمردم آنها را مى ديدند، در همان شب شخصى كه مورد وثوق آقاى قاضى بود براى ايشاننقل كرده بود كه من در مسكر آباد تهران بودم ، يكى از اولياء خدا مرا با طى الارض بهمسجد مقدس جمكران آورد با او در مسجد مقدس جمكران به مجلس روضه ئى كه در گوشهاى تشكيل شده بود رفتيم ، از همان اول مجلس حضرت بقيه الله ارواحنا فداه در روضهشركت فرمودند، روضه خوان اشعارى از كتاب گلزارآل طه كه مرحوم آية الله حاج سيد على رضوى سروده است مى خواند و حضرت ولىعصر(ع ) گوش مى دادند و گريه مى كردند، پس از خاتمه مجلس ‍ حضرت حجه بنالحسن (ع ) دعا كردند و از مجلس برخاستند و تشريف بردند، جمعى كه در مجلس بودندبه شخصى كه از ديگران به حضرت ولى عصر(ع ) نزديكتر بود اصرار مى كردند كهشما هم دعائى بكنيد، او مى گفت حضرت ولى عصر(ع ) دعا فرمودند، بالاخره با اصرارزياد او را به دعا كردند، او هم چند جمله درباره فرج كرد و مجلس خاتمه يافت .
(احتمالا دعا كننده خود مرحوم قاضى بوده ولى نمى خواست اسمش را ببرد) (50)
از كدام راه به مسجد مقدس جمكران مى آئى  
حاج على محمد فرزند مرحوم حاج ابوالقاسم پاينده قمى چنين بيان كردند: مرحوم والدگفتند من نذر كرده بودم چهل شب جمعه يا چهارشنبه (ترديد از گوينده ) به خاطر جنبهاقتصادى و آفاتى كه به زراعت رسيده بود و... مسجد مقدس جمكران مشرف شوم ، سى ونه شب رفتم ، شب جمعه يا چهارشنبه آخر بود كه به مسجد رفتم واعمال مسجد و نماز ولى عصر(ع ) را خوانده بودم ، هوس چائى كردم ، گشتم تا آشنايىپيدا كنم و يك چائى بخورم ، برخورد كردم به عده اى از آشنايان كه اسباب چائىداشتند، لكن آب نداشتند، ظرف آب را گرفتم تا بروم از آب انبار نزديك مسجد و آببياورم . نصف پله ها را رفتم ، وسط آنجا چراغ نفتى نصب كرده بودند، يك وقت متوجهشدم آقائى دارد بالا مى آيد، سلام كردم با محبت جواب داد و از من احوالپرسى كردمثل كسى كه سالهاست با من رفيق و آشناست ، فرمودند: مسجد آمدى ؟ گفتم : آرى ، پرسيدچند هفته است ؟ گفتم : هفته چهلم است ، پرسيد حاجتى دارى ؟ گفتم : آرى ، گفت : برآوردهشده ؟ گفتم : نه . فرمود از كدام راه مى آئى ؟ عرض كردم از جاده قديم (آسياب لتون )فرمود بين باغ آقا و آسياب دو سه پل است شما وقتى ازپل اول كه بالا مى روى شيخ محمد تقى بافقى را مى بينى كه مى آيد در حالى كهعبايش را زير بغل گذاشته و سنگها را از جاده به كنار مى ريزد، اين برخورد را به اوبگو و سلام مرا به او برسان و بگو از آنچه ما نزد تو داريم يك مقدار به تو بدهد.
وقت بازگشت من از همان راه كه بر مى گشتم در همان مكان برخورد به شيخ محمد تقىبافقى يزدى نمودم كه عبا زير بغل گذاشته ، خم مى شد سنگها را از جاده به كنارىمى ريخت ، چون به او برخورد كردم و جريان را تعريف نمودم و گفتم آقا ترا سلامرسانيد، نشست آنقدر گريه كرد، بعد گفت : آقا دگر چه فرمود؟ گفتم فرمود از آنچهكه از نزد شماست مقدارى به من بدهيد، كيسه اى در آورد و مقدارىپول خرد كه داخل كيسه بود كف دست ريخت و چند قرانى به من داد و گفتند ديگر آقامطلبى نفرمود، گفتم نه ، گفت خدا به شما خير و بركت دهد و رفت ، بعد از اين جريان منوضعم خوب شد و اوضاع كارم روبراه شد.
از امام زمان (ع ) در مسجد مقدس جمكران شفا گرفتم  
آقاى حسين آقاى شوفر مى گفت در زمان طفوليت مادرم فوت شده بود و پدرم زن ديگرىگرفته بود، من ناراحت بودم و از اراك وطن اصلى ام فرار كردم ومشغول رانندگى شدم و كم كم شغل ميكانيكى را ياد گرفتم و در كارخانه اى كهمال يهودى ها بود مشغول ميكانيكى شدم ، در اين بين مبتلا به كمر درد شديدى گرديدم كهفوق العاده مرا ناراحت كرده بود. براى معالجه به اطباء زيادى مراجعه كردم و عكسهاىبسيارى از كمر من برداشتند حتى به خارج از كشور رفتم و مراعمل جراحى كردند. ولى همچنان كمردرد مرا اذيت مى كرد و نتيجه اى از آن همه معالجاتحاصلم نشد، يعنى اطباء به من گفتند كه عصب موضع درد ضعيف شده و علاجى ندارد.
لذا من به مسجد مقدس جمكران رفتم و به حضرت بقيه الله ارواحنا فداهمتوسل شدم و چند روز در قهوه خانه جمكران ماندم ولى نتيجه اى نگرفته و به قمبرگشتم . شبى در خواب ديدم كه به من مى گويند از ماندن در قهوه خانه كه انساننتيجه اى حاصلش نمى شود، بلكه بايد در خود مسجد بيتوته كنى تا به مقصد برسى. من مجددا به مسجد جمكران برگشتم و قصد داشتم در ايام البيض ماه رجبعمل ام داود را بجا بياورم . شبى در مسجد تنها بودم ، هيچكس در آنجا نبود،اعمال مسجد را انجام داده بودم ، ناگهان ديدم سيدجليل القدرى كه تمام لباسهايش سبز بود و نور غير زننده اى آن سبزى را احاطه كردهبود در كنار من در ميان مسجد نشسته ، من هم در آن موقع در نهايت ناراحتى بودم ، كمرم درآن لحظه به شدت درد مى كرد.
آن آقا رو به من كرد و فرمود: چه دردى دارى ؟
گفتم : مدتى است كه كمرم سخت درد مى كند.
آن آقا نزديك من آمدند و دست روى مهره هاى پشت من كشيدند و يك يك مهره ها را زير دستگذاردند تا آنكه دستشان به مهره اى كه درد مى كرد رسيد، موضع درد را با كف دستمالش دادند و آيه شريفه اواخر سوره حشر را مى خواندند كه مى فرمايد:
(لو انزلنا هذا القران على جبل لرايته خاشعا متصدعا من خشيه الله و تلكالامثال نضربها للناس لعلهم يتفكرون هو الله الذى لا اله هو عالم الغيب و الشهاده هوالرحمن الرحيم هو الله الذى لا اله الا هو الملك القدوس ‍ السلام المومن المهيمن العزيزالجبار المتكبر سبحان الله عما يشركون هو الله الخالق البارى المصور له الاسماءالحسنى يسبح له ما فى السموات و الارض و هو العزيز الحكيم .
و بعد فرمود: خوب شدى ، من حركتى به خودم دادم ، ديدم كمرم درد نمى كند، سپس بدنخود را به طرف راست و چپ حركت دادم ، احساس ‍ دردى نكردم ، از جا برخاستم ، ديدم راحتمى توانم برخيزم و حال آنكه قبلا نمى توانستم حركت كنم . چند قدمى راه رفتم و درايوان مسجد مقدس ‍ جمكران مقدارى دويدم ، ديدم اثرى از درد در بدنم وجود ندارد.
سنگ سنگينى بيرون مسجد افتاده بود، روى دست بلند كردم ، ديدم ناراحتم نمى كند، وبالاخره هر چه توانستم خود را امتحان نمودم ديدم به هيچ وجه اثرى از كسالتم وجودندارد، برگشتم به مسجد كه از حضرت بقيه الله ارواحنا فداه تشكر كنم . آن حضرت درمسجد نبودند و بلكه در هيچ كجاى مسجد جمكران و بيابانهاى اطراف كسى غير از من وجودنداشت . (51)
عنايت حضرت بقيه الله - ارواحنا فداه - به كودك 13 ساله زاهدانى درمسجد مقدس جمكران كرامات ، معجزات و عناياتى كه از ائمه اطهار عليه السلام صادر گشته و توسطراويان مورد اعتماد روايت شده ، و در كتابهاى مورد استناد ثبت گرديده ، منحصر به صدراسلام و قرون اوليه اسلام نمى باشد، بلكه هر روز در گوشه و كنار جهان ، به ويژهدر حرم ائمه هدى ، عليهم السلام معجزات و كرمات تازه اى تحقق مى يابد كهدليل حقانيت پيشوايان شيعه ، و مابه دلگرمى شيعيان مى باشد.
هر يك از شما يك يا چند معجزه در حرم مطهر ثامن الحجج امام على بن موسى الرضا - عليهالسلام - ديده و يا شنيده ايد.
اكنون كه دوران فرمانروائى حضرت بقيه الله - ارواحنا فداه - مى باشد، همه روزه دههانفر در اقطار و اكناف جهان با توسل به ذيل عنايت آن حضرت از امراض صعب العلاج وديگر گرفتاريهاى خانمانسوز به طور معجزه آسا رهائى مى يابند، و براى هميشه خودرا رهين عنايات آن حضرت مى دانند.
در اينجا يكى از اين كرامتها را كه در شب دوازدهم جمادى الاولى 1414 ه‍ در مسجد مقدسجمكران در مورد يك كودك 13 ساله زاهدانى انجام يافته براى نورانيت قلب خوانندگانگرامى مى آوريم :
اين كودك (سعيد چندانى ) دانش آموز كلاس پنجم ابتدائى است كه در دبستان محمد علىفائق ، در زاهدان متولد شده و بر شيوه عقايداهل تسنن تربيت يافته است .
مادر سعيد اگر چه از لحاظ نسب به خاندان عصمت و طهارت منسوب است ولى او نيز سنى وحنفى است .
سعيد يك سال و هشت ماه پيش در يك تعميرگاه ماشين پايش مى لغزد و به چاهى كه روغن وفاضلاب تعميرگاه در آن مى ريخته مى افتد، و جراحتهاى مختلفى بر بدنش وارد مىشود، اين جراحتها بهبودى مى يابد ولى غده اى در ناحيه شكم پديد مى آيد، نخستخيال مى كنند كه فتق است ، ولى با گذشت چند ماه پزشكان معالج اظهار مى كنند كه غدهسرطانى است و بايد او را براى معالجه به تهران ببرند.
او را به تهران مى آورند و در بيمارستان هزار تختخوابى بسترى مى كنند، پس ‍ ازنمونه بردارى و احراز غده بدخيم سرطانى ، او را به بيمارستان الوندمنتقل مى كنند، و غده اى به وزن يك كيلو و نيم از شكم او بيرون مى آورند ولى در مدتكوتاهى جاى غده پر مى شود، و پزشكان اظهار مى كنند كه با اين رشد سريع غده ،ديگر كارى از ما ساخته نيست .
مادر سعيد شبى در خواب مى بيند كه به او مى گويند: (سعيد را ببريد به مسجد مقدسجمكران ).
طبعا يك زن سنى نمى داند كه مسجد جمكران يعنى چه ؟ ولى هنگامى كه خوابش را براىديگران نقل مى كند، او را به مسجد جمكران قم راهنمائى مى كنند.
وى سعيد را با ديگر فرزندش (محمد نعيم ) به قم مى آورد، و بلافاصله به مسجدمقدس جمكران مشرف مى شوند.
سعيد روز سه شنبه 11 جمادى الاولى 1414 ه‍يك ساعت و نيم بعد از ظهر وارد مسجدجمكران مى شود، خدام مسجد وضع او را كه به اينمنوال مى بينند او را در اطاق شماره هشت زائر سراى مسجد اسكان مى دهند.
مادر سعيد اعمال مسجد را فرا مى گيرد، با پسرش محمد نعيماعمال مسجد را انجام مى دهد، آنگاه عريضه اى تهيه مى كند و آن را در چاه مى اندازد، و بادلى سرشار از اميد به ذيل عنايت حضرت بقيه الله - ارواحنا فداه -متوسل مى شود.
شب فرا مى رسد و عاشقان حضرت بقيه الله - ارواحنا فداه - طبق رسم سنواتى (كهشبهاى چهارشنبه از راههاى دور و نزديك به مسجد مقدس ‍ صاحب الزمان در جمكران مشرفمى شوند) دسته دسته مى آيند، و در مسجد به عبادت و نيايش مى پردازند.
مشاهده اين شور و هيجان مردم در دل مادر سعيد طوفانى ايجاد مى كند، او نيز همراه دهها هزارزائر به عبادت و دعا و تضرع مى پردازد و شفاى فرزندش را از حضرت بقيه الله -ارواحنا فداه - با اصرار و الحاح مسئلت مى كند.
هنگامى كه به اطاق مسكونى اش در زائر سراى مسجد مى آيد، دو نفر از خادمان با اخلاصبه اطاق او مى آيند و در آنجا عزادارى مى كنند و براى شفاى سعيد به طور دسته جمعىدست به دعا بر مى دارند.
سعيد مى گويد:
(درست ساعت 3 نيمه شب بود كه در عالم رويا ديدم نورى از پشت ديوارى ساطع شد وبه طرف من به راه افتاد.
او يك انسان بود، ولى من از او فقط نور خيره كننده اى مى ديدم كه آهسته آهسته به مننزديك مى شد.
من اول مضطرب شدم ، ولى سعى كردم كه بر خودم مسلط شوم .
هنگامى كه نور به من رسيد به ناحيه سينه و شكم من اصابت كرد و برگشت .
من از خواب بيدار شدم و چيزى متوجه نشدم و باز هم خوابيدم .
صبح كه از خواب بيدار برخاستم ، سعى كردم كه خودم را به عصايم نزديك كنم و عصارا بردارم ، ناگاه متوجه شدم كه بدنم سبك شده و آن حالت درد شديد به كلى از منرفع شده است .
در آن وقت متوجه شدم كه شفا يافته ام و آن نور وجود مقدس حضرت صاحب الزمان عليهالسلام بوده است .)
اين معجزه باهره و كرامت ظاهره ، در شب چهارشنبه 12 جمادى الاولى 1414 هجرى ، برابربا 5 آبان 1372 شمسى صادر گرديد.
سعيد با مادر و برادر خود سه شب در زائر سراى مسجد اقامت كردند، شب سوم كه شبجمعه بود عنايت ديگرى شد، كه اين بار در بيدارى انجام پذيرفت ، و اينك متن آن واقع اززبان سعيد:
(شب جمعه در اطاق شماره هشت نشسته بودم ، مادرممشغول تلاوت قرآن بود، احساس كردم كه شخصى در كنار من نشست ، و براى من رهنمودهاو دستورالعمل هايى را بيان فرمود.
چون سخنانش تمام شد برگشتم و كسى را نديدم ، از مادرم پرسيدم كه : مادر با منبودى ؟ گفت : من قرآن مى خوانم باتو نيستم .
پرسيدم : پس اين كى بود كه با من سخن مى گفت ؟ مادرم گفت : كسى در اينجا نيست .
در آن موقع پتو را بر سرم كشيدم و هر چه بر مغز خود فشار آوردم كه مطالب آن شخصرا به خاطر بياورم چيزى به يادم نيامد.)
روز جمعه سعيد و مادرش به تهران باز مى گردند و به بيمارستان الوند مراجعه مىكنند، پس از عكسبردارى معلوم مى شود كه سعيد صحيح و سالم است و از غده بدخيمسرطانى هيچ خبرى نيست .
و بدين گونه اين كودك سعادتمند كه به حق (سعيد) نامگذارى شده از معجزات باهرهحضرت بقيه الله - ارواحنا فداه - بهبودى كامل خود را در مى يابد.
دو هفته بعد (شب چهارشنبه 25 جمادى الاولى ، برابر با 19/8/72 سعيد با مادرش وبرادرش محمد نعيم به جمكران آمده بود تا پيشانى ادب بر آستان مسجد حضرت صاحبالزمان بسايد، و از محضر مولا و مقتدايش ‍ تشكر نمايد. خوشبختانه حقير هم در مسجد بودم، و از داستان شفا يافتن او آگاه بودم ، با او در دفتر مسجد رفتم و در حضور دهها نفر ازدوستان ، مطالب بالا را از زبان سعيد بدون واسطه شنيدم .
مادرش از خوشحالى در پوست نمى گنجيد، و براى حضرت بقيه الله - ارواحنا فداه -پيوسته درود مى فرستاد، و سخنانى مى گفت كه از يك فرد سنى مذهب بسيار جالببود، مثلا مى گفت : (من نمى دانم الان امام زمان - عليه السلام - كجاست ؟ آيا در درياهاكشتى ها را نجات مى دهد، و يا در آسمانها هواپيماها را نجات مى دهد!). سعيد در اين سفربا كوله بارى از پرونده هاى پزشكى ، عكسها و آزمايشها آمده بود، كه آنها را بهمشتاقان ارائه دهد، از اسناد پزشكى او توسط مسئولين مسجد فيلمبردارى شد، از خودسعيد و مادرش فيلمبردارى شد و سخنانشان ضبط گرديد. بى گمان خانواده (چندانى) در ميان خانواده هاى معتقد اهل سنت ، مبلغ صميمى و بى قرار حضرت بقيه الله -عجل الله تعالى فرجه الشريف - خواهند بود. (52)
امام زمان به من شفا داد  
حجه الاسلام و المسلمين آقاى فقيهى سرپرست درمانگاه قرآن و عترت فرمودند:
من مريض شدم و زبانم گرفته شد، بسيار ناراحت بودم ، رفتم به مسجد مقدس جمكراننماز صاحب الزمان عليه السلام را خواندم به محضر آقا عرض كردم كه منچهل سال است خدمتگزار حضرتعالى هستم ، به اين سربازت عنايتى بفرما، از بركاتمسجد مقدس جمكران و عنايت آقا صاحب الزمان عليه السلام زبانم باز شد، توضيح اينكهمعظم له از علاقمندان صاحب الزمان عليه السلام و مسجد مقدس جمكران مى باشد.
كراماتى كه از مسجد مقدس جمكران ديدم  
حقير وقتى وارد شهر مذهبى قم شدم يكسال درمنزل حضرت آية الله حاج سيد قادر ميرعظيمى اخوى بزرگوار بودم كه بعد از آن آمدمبه مدرسه فيضيه حجره 12 مشغول به تحصيل علوم دينى شدم تا اينكه رفقاى ما براىعمامه گذارى از آقايان مراجع دعوت مى كردند به مدرسه فيضيه و جشن مى گرفتند،بنده عصر رفتم به مسجد مقدس جمكران بعد از نماز تحيت مسجد و نماز امام زمان عليهالسلام خواندم ، عرض كردم يا صاحب الزمان عليه السلام من مهمان تو هستم ، نوكر وسرباز شما هستم ، پناه به شما آورده ام و كسى غير از خدا و شما ندارم ، به حق پدرت وبه حق مادرت فاطمه زهرا عليهاالسلام و جدت امام حسين عليه السلام به من كمك كن ، حاجتمرا روا كن .
آن شب در عالم خواب ديدم سيد بزرگوارى فرمودند فردا صبح در حرم حضرت معصومهخودت عمامه به سرت مى گذارى ، عصر يك نفر از اطراف قم مى آيد شما را براى منبرمى برد، بنده همين دستور آقا را انجام دادم ، عصر آن روز يك نفر به نام حاج اصغررياضى آمد ما را برد به نزديكى امامزاده جعفر جهت منبر كه حدود بيست خانوار بودند ومسجد نداشتند، در منزل خود اصغر رياضى نماز جماعت و منبر بود وقتى بنده بهمنزل ايشان رسيدم گفتند آقا مى خواهم خمس مالم را بدهم ، حساب كرديم بيست و پنج هزارتومان بدهكار شدند، ده هزار تومان دادند بابت سهمين ، چون مقلد آيت الله العظمى نجفىمرعشى بودند حقير ده هزار تومان به محضر معظم له بردم ، آقا فرمودند كجا هستيد و كىعمامه گذاشتيد؟
داستان مسجد مقدس جمكران را نقل كردم در حالى كه آن مرجع بزرگ جهان شيعه گريه مىكردند فرمودند برو قدر امام زمان عليه السلام را بدان و پنجهزار تومانپول به من دادند و با خط مبارك خودشان براى حقير اجازه نامه نوشتند.
و فرمودند مسجد مقدس جمكران معجزات و كرامات زيادى دارد دست از اين مسجد شريف ومقدس بر نداريد و به دوستان و رفقاى خود بگوئيد به اين مسجد مقدس جمكران بيشتربروند چون رفت و آمد امام زمان در اين مسجد زياد است .
خلاصه از عنايت امام زمان عليه السلام و از بركات دعاى حضرت آية الله العظمى آقاىنجفى مرعشى و كرامات مسجد مقدس جمكران حقير در همينمحل و اطراف آن چندين مسجد و مدرسه و مكتب قرآن و كتابخانه عمومى و امانى تاسيس نمودم، اميدوارم مورد رضاى حضرت ولى عصر امام زمان عليه السلام قرار گيرد.
مشكل من حل شد  
آقاى حاج غلامرضا مسبح فرمودند(53): حدود 35سال پيش بود كه وضع زندگى ما از نظر اقتصادى خوب نبود، گرفتارى زياد داشتم ،هر درى زديم كه نجات پيدا كنيم نشد، عاقبت به مسجد مقدس جمكران رفتيم و بعد از نمازصاحب الزمان دعائى كه در مفاتيح الجنان شيخ عباس قمى نوشته معروف به دعاى امامسجاد(ع ) كه شيخ كفعمى در بلد الامين دعائى از حضرت امام زين العابدين (ع )نقل كرده و فرموده اين دعا را مقاتل بن سليمان از آن حضرت روايت كرده و هم گفته هر كهصد مرتبه آن را بخواند و دعايش ‍ مستجاب نگردد لعنت كندمقاتل را، اين است دعا:
الهى كيف ادعوك و انا انا و كيف اقطع رجائى منك و انت انت الهى اذا لم اسئلك فتعطينىممن ذا الذى اسئله فيعطينى الهى اذا لم اتضرع اليك فترحمنى فمن ذا الذى اتضرع اليهفيرحمنى الهى فكما فلقت البحر لموسى عليه السلام و نجيته اسئلك ان تصلى علىمحمد و اله و ان تنجينى مما انا فيه و تفرج على فرجا عاجلا غيراجل بفضلك و رحمتك يا ارحم الراحمين (54)
ايشان فرمودند از بركت امام زمان و مسجد مقدس جمكران و اين دعا كه در آنجا خواندم تماممشكل من حل شد و پروردگار عالم عنايتى در حق من فرمودند.
با امام زمان (عج ) مسجد مقدس جمكران را تعمير مى كرديم  
سيد عبدالرحيم خادم مسجد مقدس جمكران نقل مى كند: بعد از آنكه مسجد مخروبه شده بود تاآنكه حاجى عليقلى جمكرانى مريض شده بود به او گفتم نذر كن خدا شفا بدهد ترا قدرىتعمير اين مسجد كن تا آنكه شفا يافت به مقدار سيصد تومان خرج نمود، يك طرف مسجدرا بساخت ، اما گفت وقت زدن طاقهاى مسجد از مسجد بايد گوسفندى كشت ، مى گويد رفتمو گوسفندى كشتم و گوشت او را به فقرا دادم و محزون بودم از براى خرابى باقىمسجد تا كه روزى در خواب ديدم كه درب مسجد امام حسن جمعيت زيادى مى باشد و ملا آقارضا كه خويش بود با ما او را ديدم و گفتم بيا برويم ميان حرم حضرت معصومه (س ) اوبه من گفت كجا برويم و حال آنكه حضرت حجه در اين جا مى باشد، اشاره نمود بهسوى جلو جانب درب مسجد، ديدم كه در جلو خان درب مسجد امام حسن سجاده افتاده و حضرتنماز كرده بود و تعقيب نماز مى خواندند چون كه پيش حضرت را خواب ديده بودم و منتظرفرصت بودم كه عرض خود را بكنم آخرالامر حضرت از نظرم غائب شد و نشد كه عرضخود را خدمت حضرت نمايم ، از باب خرابى مسجد تا آنكه در اين دفعه پيش خودخيال نمودم كه حال مثل آن روز نشود كه من عرض خود نكرده غايب شوند لهذا افتاده بهروى زانوى حضرت و عرض كردم كه مسجد مقدس جمكران خراب شده چرا يك مرحمتى نمىفرمائيد كه تعمير شود به يك مرتبه ديدم كه من خودم و حضرت ميان مسجد مقدس جمكرانمى باشم ديدم آب گل گرفته و قدرى آب به روى آن گلها ريخت و فرمودند وقتى كهنماى مسجد را مى ساختيد من در اينجا بودم مى ديدم و از گوشت آن گوسفند به ما رسيدبه يك مرتبه صبيه ام مرا از خواب بيدار كرد من به او دعوى كردم ، عيالم گفت چرا دعوىمى كنى گفتم الحال خواب ديدم و نگذاشت كه خواب خود را تمام ببينم . (55)
سيد عبدالرحيم نقل كرد كه بعد از آنكه حاجى عليقلى فوت شد، استاد رضاى نجار ابنحاجى اسماعيل نجار قمى حاجى مذكور را خواب ديده بود و اين حقير مولف از استاد رضاسوال كردم از كيفيت خوابى كه ديده بود نقل كرد كه در خواب ديدم يك باغ بسيار بزرگرا و در ميان باغ قصرى عالى و بسيار بلندى بود و ديدم حاجى على قلى را در بالاى آنقصر بود و سر خود را از ميان قصر بيرون آورده بود، به او گفتم كى اين باغ و قصررابه تو داده ، گفت صاحب الزمان تا سه مرتبه الى آخر، معلوم مى شود كه حضرت حجهآن باغ و آن قصر را به او مرحمت كرده در عوض آن مقدارى كه تعمير نموده بود، از اينمسجد شريف پس از خواب و همچنين از خواب سابق معلوم مى شود و كشف از اين كند كهعمل او مقبول حضرت حجه گرديده ، هنيئا له بهذه الكرامه . (56)
هر پولى خرج مصرف مسجد مقدس جمكران نمى شود  
سيد عبدالرحيم خادم مسجد مقدس جمكران نقل مى كند: از حاجى على قلى جمكرانى كه مىخواستم بروم از جمكران طرف شهر يك زنى اهل جمكران يك ده شاهى به من داد كه اينپول را از براى من شمع بخر و بياور كه مى خواهم در مسجد مقدس جمكران روشن كنم مىگويد رفتم و شمع خريدم و دستمالى كه پول او در ميان او بود بيرون آوردم كهپول شمع را بدهم ، ديدم كه پول نيست ، به خود گفتم يقين جايى افتاده ، شمع را پس ‍دادم و گفتم پول نيست و رفتم قدرى از راه را طى كردم ودستمال را از جيب بيرون آوردم ديدم كه پولش هست ، سر جاى خود برگشتم كه شمعبخرم ، دو مرتبه رفتم كه پول بدهم ديدم كهپول نيست شمع را پس دادم ، برگشتم در بين راه ديدم كهپول به همان دستمال بسته ، فهميدم پول جهتى دارد كه نبايد خرج اين راه خير شود،لهذا پولش را آوردم و پس آن ضعيفه دادم . (57)
صاحب الزمان شفا داد  
آيت الله كاشانى فرمودند: شخصى به نام نوروزى به مننقل كرد پسرم مريض شد وقتى دكتر بردم گفتند سرطان است ، چندين دكتر مراجعه كردم ،همه گفتند درد ايشان درمان ندارد، ناچار پسرم را به انگلستان بردم ، تا آنجا هم بعد ازچند روز آزمايش و عكسبردارى همين تشخيص را دادند و گفتند اگرعمل هم بكنيد فايده ندارد، بارها به خدا عرض كردم كه خدايا اين همه ثروت را كه به منعنايت فرموده ايد از من بگير، فقط اين يك پسر را براى من نگهدار، عاقبت پسرم را ازبيمارستان انگلستان مرخص كردم ، سوار هواپيما شديم به طرف تهران ، در حالى كهسرم دستش بود و از شدت درد ضعيف و رنجور شده بود، يك نفر در هواپيما به من گفتاين مريض را چرا اينجا آوردى ، گفتم كجا ببرم ، گفت : مسجد مقدس جمكران ، اين جورمريضها را بايد صاحب الزمان شفا بدهد، من در همان هواپيما نذر كردم كه اگر خداوندپسرم را شفا دهد يك بيمارستان به نام مسجد مقدس جمكران بنا كنم ، شروع كردم درهواپيما با امام زمان (ع ) راز و نياز كردن ، عرض كردم اى پسر فاطمه به حق فاطمهزهرا(ع ) به اين پسر شفا عنايت فرما، در همينحال بودم كه يك مرتبه پسرم از خواب بيدار شد و گفت بابا به من انار بده ، گفتمچشم تهران براى شما انار مى دهم ، بار دوم از خواب بيدار شد و گفت بابا به منبيسكويت بده ، معلوم شد كه در خواب ديده سيد بزرگوارى براى ايشان انار آورده وفرموده شما خوب شديد سرم را بيرون بياوريد چون تهران رسيديم سرم را از دستايشان بيرون آوردم ديدم حالش خيلى خوب است چند روز در تهران مانديم ، به دكترهامراجعه كردم آزمايش و عكسبردارى گفتند پسر شما سالم است ، چون قبلا ديده بودندگفتند اين فقط معجزه بود كه خداوند از صاحب الزمان و مسجد مقدس جمكران ايشان را شفاداده .
توضيح اينكه آقاى نوروزى هر هفته شب چهارشنبه به مسجد مقدس ‍ جمكران مى آيد.
پيرزن باصفايى در مسجد مقدس جمكران  
در قديم ساختمان مسجد مقدس جمكران در شهر مذهبى قم آنقدر وسعت نداشت كه جمعيت زيادىدر آن جمع شود، علاوه راه ماشينى خوبى هم نداشت كه مردم به سهولت بتوانند به آنجابروند، لذا مسجد مقدس ‍ جمكران تنها براى چند نفر عاشقان پرحرارت آن حضرت باقىمى ماند كه آنها به هر نحوى كه ممكن بود شبهاى جمعه خود را به آنجا مى رسانند، ولىبقيه شبها مسجد خالى بود كه طبعا درش را خادم مسجد مى بست و مى رفت .
پيرزن با صفائى كه شايد مكرر خدمت حضرت ولى عصر(ع ) در خواب و بيدارى رسيدهبود، پس از آنكه مسجد مقدس جمكران را توسعه داده بودند شب جمعه اى به مسجد مقدسجمكران مى رود و صدها و بلكه هزارها نفر را مى بيند كه در مسجد و اطاقها و حتى درفضاى باز اطراف مسجد براى عبادت و توسل به آن حضرت جمع شده اند و همه نسبت بهآن حضرت عرض ارادت مى كنند.
خودش مى گفت : من وقتى اين جمعيت را ديدم و با جمعيتقبل از توسعه مسجد مقايسه كردم خيلى خوشحال شدم كه بحمدالله مردم اطراف مولايمحضرت حجه بن الحسن (ع ) جمع شده اند و به آن حضرت اظهار علاقه مى كنند، با اينخوشحالى وارد مسجد شدم و اعمال مسجد را انجام دادم و سپس زيارتآل ياسين را خواندم و مقدارى با زبان خودم با آن حضرت حرف زدم ، ضمنا به آن وجودمقدس عرض كردم آقا خيلى خوشحالم كه مردم زياد به شما علاقه پيدا كرده اند و شبهاجمعيت زيادى به دور مسجد جمع مى شوند و به شما اظهار علاقه مى كنند.
سپس از مسجد بيرون آمدم و غذاى مختصرى از همان غذاهايى كه در مسجد به همه مى دادندخوردم و به يكى از حجرات مسجد كه قبلا براى استراحتم آن را آماده كرده بودم رفتم وخوابيدم ، در عالم خواب و يا در عالم معنى ديدم حضرت بقيه الله (ع ) به مسجد مقدسجمكران تشريف آورده اند و در ميان مردم راه مى روند ولى كسى به آن حضرت توجهىنمى كند، من از اطاقم بيرون دويدم و سلام كردم ، آقا باكمال ملاطفت جواب فرمودند.
كلماتم را كه در بيدارى خدمتشان عرض كرده بودم تكرار كردم و گفتم آقا جان قربانخاك پاى شما گردم ، خوشحالم كه بحمدالله مردم به شما علاقه و محبت زيادى پيداكرده اند و به اينجا اين همه براى شما آمده اند.
آن حضرت آهى كشيدند و فرمودند: همه اينها براى من به اينجا نيامده اند. بيا با همبرويم از آنها سوال كنيم كه چرا به اينجا آمده اند.
گفتم : قربانتان گردم در خدمتتان هستم .
در همان عالم در خدمت حضرت ولى عصر ارواحنا فداه به ميان جمعيت آمديم ، آن حضرت ازيك يك مردم سوال مى فرمود شما چرا اينجا آمده ايد؟
يكى مى گفت : آقا مريضى دارم كه اطباء جوابش گفته اند. ديگرى مى گفت : مستاجرمخانه ملكى مى خواهم ، سومى مى گفت : مقروضم ، فشار طلبكار مرا به در خانه شمادوانده است . چهارمى از شوهرش مى ناليد و پنجمى از دست زنش شكايت داشت و بالاخره هريك حاجتى داشتند كه در واقع خودخواهى و حب نفس ، آنها را وادار كرده بود كه به اينجابيايند.
حضرت فرمودند: فلانى ديدى اينها براى من به اين جا نيامده اند، اينها تازه افراد خوباين جمعيت هستند كه به من اعتقاد دارند و حاجتشان را از من مى خواهند و مرا واسطه فيض مىدانند و اگر از اينها بگذريم جمع زيادى هستند كه تنها براى تفريح به اينجا آمده اندحتى بعضى از اينها يقين به وجود من ندارند. سپس در همانحال ديدم كه يك نفر در قسمتى از اين مسجد نشسته كه او براى آقا ولى عصر(ع ) آمده است، حضرت فرمودند بيا تا احوال او را هم بپرسيم .
در خدمت آقا در همان عالم خواب نزد سيد معممى كه فكر مى كنم از علماء بود رفتيم ، اوزانوهايش را در بغل گرفته بود و در گوشه اى نشسته بود و چشمش به اطراف مىگرديد، دنبال گمشده اش مى گشت ، وقتى چشمش ‍ به آقا افتاد از جا پريد و به دست وپاى آقا افتاد و گفت : پدر و مادرم و جانم به قربانتان كجا بودى كه به انتظارتاننزديك بود قالب تهى كنم . حضرت دست او گرفتند و او به دست آن حضرت بوسه مىزد و گريه مى كرد.
آقا از او سوال كردند كه شما چرا اينجا آمده ايد، او چيزى نگفت و بر شدت گريه اشافزود، حضرت دوباره سوال را تكرار كردند، او گفت : آقا من كى از شما غيروصل شما را خواسته ام ؟ من شما را مى خواهم ؟ بهشتم شمائيد، دنيا و آخرتم شمائيد، منيك لحظه ملاقات شما را به ما سوى الله نمى دهم ، جان چه باشد كه نثار قدم دوست كنم. اين متاعى است كه هر بى سر و پايى دارد.
آقا رو به من كردند و فرمودند: مثل اين شخص كه فقط براى من به اينجا آمده باشد چندنفرى بيشتر نيستند كه آنها به مقصد مى رسند. (58)
اى برادران و خواهران عزيز، اى عاشقان امام زمان ، شما همغسل كرده ، وضو گرفته با قلب پاك و نيت خالص فقط براى ديدار يوسف زهراءحضرت ولى عصر امام زمان (ع ) به مسجد مقدس جمكران تشريف بياوريد تا اينكه موردنظر و عنايت حضرت ولى عصر امام زمان (ع ) قرار بگيريد، مانند هزاران نفر كه درشبهاى چهارشنبه از تهران ، اصفهان ، كاشان ، شيراز، همدان ، مشهد، تبريز و ديگراستانها و شهرستانها، حتى از كشورهاى خارج براى ديدار با امام زمان (ع ) به اين مكانمقدس ، مسجد مقدس جمكران قم مى آيند، خداوندمتعال از همه قبول بفرمايد و ما را از ياوران امام زمان (ع ) قرار بدهد و دست خالىبرنگرداند.
شش ماه در مسجد مقدس جمكران ماند تا امام زمان (ع ) را ملاقات كرد  
سيد عبدالرحيم خادم مسجد مقدس جمكران نقل مى كند كه درسال 1323 كه مرض وبا شايع شده بود روزى به مسجد مقدس جمكران رفتم ، ديدم مردغريبى در مسجد نشسته و حال توجه خوبى دارد، از او پرسيدم تو كه هستى و چه مى كنى؟
گفت : اهل تهرانم واسمم على اكبر و كاسبم ، چون به مردم نسيه مى دادم و آنها دچار مرضوبا شدند و مردند تمام اموال من از بين رفت و من ناچار به مسجد مقدس جمكران آمده ام شايدحضرت حجه بن الحسن (ع ) نظر لطفى به من بفرمايد.
اين شخص سه ماه در مسجد مقدس جمكران ماند و گرسنگى و عبادت صبر كرد، پس از اينمدت يك روز به من گفت قدرى كارم اصلاح شده ، مى خواهم به كربلا بروم و پياده بهكربلا رفت ، پس از شش ماه برگشت و گفت : برايم معلوم شد كه بايد كارم در مسجدمقدس جمكران درست شود.
بارى ، اين دفعه هم سه ماه ماند و مشغول عبادت وتوسل به اهل بيت عصمت و طهارت عليهم السلام بود.
روز ششم ماه مبارك رمضان 1323 وقتى مى خواست به طرف قم و تهران برود و مى گفتحاجتم برآورده شده است من از او تقاضا كردم كه شب را بهمنزل ما بيايد و فرداى آن روز به تهران برود،قبول كرد.
شب كه در منزل نشسته بوديم و من با اصرار از او تقاضا مى كردم كه قضيه خود رابراى من بگويد، گفت چون تو مدتهاست به من محبت كرده اى و خادم مسجد جمكرانى ، تنهابراى تو از اين قضيه را نقل مى كنم .
در مدتى كه من در مسجد مقدس جمكران بودم كه با يكى از اهالى ده جمكران قرار گذاشتهبودم كه هر روز يك نان براى من بياورد و من پولش را يكجا به او بدهم ، يك روز به دهجمكران رفتم كه نان بگيرم ، آن شخص به من گفت كه ديگر به تو نان نمى دهم چونحسابت زياد شده است .
مدتى من چيزى نداشتم كه بخورم ، حتى يك روز از گرسنگى مقدارى از اين علفهايى كهكنار جوى آب بيرون آمده بود خوردم ، كم كم مريض شدم ، شبى در يكى از حجرات مسجدمقدس جمكران احساس كردم كه ديگر قدرت بر حركت ندارم ، ولى نصفه هاى شب بود كهاز پنجره طرف (كوه دو برادران ) ديدم نور عجيبى ساطع است و اين نور به قدرىوسيع بود كه تمام آن كوه با عظمت را روشن نموده و اين نور همچنان شدت كرد تا آنكهمن ناگهان متوجه شدم كه كسى پشت در حجره ام ايستاد و آن نور از اوست .
من هر طور بود برخاستم و در را باز كردم ، ديدم سيدى با عظمت و جلالت عجيبى وارداطاق شد و سلام كرد، من جواب دادم و ابهت او مرا گرفت كه نتوانستم چيزى بگويم ، ولىمن متوجه شدم كه او حضرت بقيه الله ارواحنا فداه است .
آن حضرت به من فرمودند چون تو متوسل به حضرت فاطمه زهرا شده اى جده ام حضرتصديقه كبرا عليهاالسلام شفيعه شده اند نزدرسول اكرم (ص ) و آن حضرت به من حواله فرموده اند كه من حاجتت را بدهم و سپس ‍فرمود هر چه زودتر حركت كن و به وطنت برگرد كه زن و بچه ات منتظرت مى باشند وبه آنها سخت مى گذرد و در آنجا كارت اصلاح شده است .
گفتم : آقا خادم مسجد چشمش نابينا شده ، اگر ممكن است او را شفا بدهيد.
فرمودند: نه ، صلاح او در اين است كه او نابينا باشد، سپس به من فرمودند: بيا با همبه مسجد برويم و نماز بخوانيم .
گفتم : چشم قربانت گردم ، و با آن حضرت حركت كرديم و به طرف مسجد رفتيم ، تاآنكه به لب چاهى كه دم در مسجد است رسيديم .
(البته آن زمانها چاهى دم در مسجد كنده بودند كه مردم نامه هاى خود را در آن مىريختند.)
شخصى از چاه بيرون آمد و حضرت به او كلماتى فرمودند كه من نفهميدم چه گفتند.
بعد شخصى از داخل مسجد بيرون آمد و ظرف آبى در دستش بود و آن را به آن حضرت داد،آقا با آن آب وضو گرفتند و بقيه آب را به من دادند و فرمودند تو هم با اين آب وضوبگير، من هم اطاعت كردم و با آن آب وضو گرفتم . سپس با آن حضرتداخل مسجد شديم .
ضمنا به حضرت بقيه الله ارواحنا فداه عرض كردم شما چه وقت ظهور مى كنيد؟ آنحضرت با تغيير به من فرمودند تو را نمى رسد كه از اين سوالها بكنى .
گفتم : آقا من مى خواهم از ياران شما باشم ، فرمودند: هستى ولى تو را نمى رسد كه ازاين گونه مطالب سوال كنى .
پس از اين دو سوال ناگهان ديدم حضرت بقيه الله ارواحنا فداه در مسجد تشريف ندارند واز نظرم غائب شدند، ولى صداى آن حضرت را مى شنيدم كه مى فرمودنداهل و عيالت منتظرت مى باشند، زود برو، ضمنا او مى گفت زن من علويه است . (59)
حقير عرص مى كنم برادر و خواهر گرانقدر تو كه عاشق ديدار يگانه منجى عالم بشريتبقيه الله الاعظم امام زمان ارواحنا فداه هستى پس بايد رنج و زحمت بيشتر بكشيد كه بهقول شاعر:
نابرده رنج گنج ميسر نمى شود
مزد آن گرفت جان برادر كه كار كرد
از چند بار مسجد مقدس جمكران قم آمدن خسته نشويد، از اين مرد خدا ياد بگيريم شش ماه درمسجد جمكران مى ماند با آن وضع عجيب ، آخر محضر مبارك امام زمان در مسجد مقدس جمكرانمى رسد و مشكلات خود را با دست مبارك آقا حل مى كند.
شفاى مفلوج ، سفارش به دعاى فرج  
يكى از خدمه جمكران مى گويد: يك روز قبل از عاشوراى حسينى در مسجد جمكران درحال قدم زدن بودم ، مسجد خلوت بود. ناگاه متوجه مردى شدم كه بسيار هيجان زده بود وخدام مسجد كه مى رسيد آنها را مى بوسيد و بغل مى كرد، جلو رفتم ببينم جريان چيست ؟آن مرد مرا هم در آغوش كشيد و بوسيد و اشك مى ريخت . از او جريان را پرسيدم . گفت :
چند وقت قبل ، با اتومبيلتصادف كردم و فلج شدم ، پاهايم از كار افتاد، هر شبمتوسل به خدا و ائمه معصومين (ع ) مى شدم . امروز همراه خانواده ام به مسجد مقدس جمكرانآمدم . از ظهر به بعد حال خوشى داشتم . متوسل به آقا شدم و از ايشان تقاضاى شفاىخود را مى كردم . نيم ساعت قبل ناگاه ديدم مسجد نور عجيب و بوى خوشى دارد، به اطرافنگاه كردم ، ديدم مولا اميرمؤ منين و امام حسين و قمر بنى هاشم و امام زمان (عليهم السلام) در مسجد حضور دارند، با ديدن آنها دست و پاى خود را گم كردم ، نمى دانستم چه كنمكه ناگاه آقا امام زمان (ع ) به طرف من نگاه كردند و لطف ايشانشامل حال من شد.
به من فرمودند: شما خوب شديد، برويد به ديگران بگوئيد براى ظهورم دعا كنند، كهظهور انشاء الله نزديك است . و باز فرمودند: امشب عزادارى خوب و مفصلى در اين مكانبرقرار مى شود كه ما در اينجا مى باشيم .
خادم مى گويد: مرد شفا يافته يك انگشترى طلا به دفتر هدايا داد وخوشحال رفت . مسجد خلوت بود، آخر شب هيئتى از تبريز به جمكران آمد و به عزادارى ونوحه خوانى پرداختند و مجلس بسيار با حال و انقلاب و سوزناك بود، در اينجا من بهياد حرف آن برادر افتادم . (60)
عنايت فرزند 
آقاى اميرى مى گويد: شانزده سال بود كه ازدواج كرده بودم ولى صاحب فرزند نمىشدم ، متوسل به همه دكترها، داروها و پزشكان جسمى شده بودم ، اما نتيجه نگرفته بودم، همه اطباء بر اين عقيده بودند كه زن و شوهر سلامتيم ، ولى علت بچه دار نشدن ما رانمى دانستند. چند سال پيش ‍ متوسل به آقا امام رضا(ع ) شدم و به پابوس حضرتشتافتم . حضرت فرزندى به ما عنايت كرد، ولى فرزندم زنده نماند.
خلاصه از همه جا نااميد شده بودم ، زندگيم داشت متلاشى مى شد، روزى يكى از رفقابه من گفت : كمتر به دكتر مراجعه كن ، خدمت آقا امام زمان (ع ) برو و از حضرت خواستهات را طلب كن .
به مسجد مقدس جمكران مشرف شدم ، و پس از خواندن نماز با قلب شكستهمتوسل به آقا شدم ، و ايشان واسطه فيض شدند و خداوند فرزند پسرى به من عنايتنمود كه الحمدالله سالم و حالش خوب است و خوشحالم كه زندگيم از هم متلاشى نشد.(61)
حل مشكل ازدواج  
جوان مى گويد: مدت سه سال بود كه قصد ازدواج داشتم ، اما همسر مورد دلخواهم را پيدانمى كردم . از اين موضوع پيش دوستانم خجالت مى كشيدم ، و احساس ناراحتى مى كردم .تا اينكه روزى يكى از رفقايم از حالم با اطلاع شد، اين دوستم ساليان درازى است كهبه جمكران مشرف مى شد، به من پيشنهاد كرد كه براىحل مشكلم به مشهد خدمت آقا امام رضا(ع ) بروم . زيرا خود ايشان هممثل من بوده و چون مشرف به مشهد مى شوند آقا امام رضا(ع )مشكل ايشان را حل مى كنند.
من به ايشان عرض كردم : درست است كه آقا امام هشتمحلال مشلكلات است ، بسيار كريم و بزرگوار است ، امام عصر، عصر امام زمان (ع ) است وبنده از نوكران ايشان هستم ، اگر بنا باشد عنايتى شود از ايشان توقع دارم كه گرهاز كارم بگشايد.
از دوستم جدا شدم ، ولى مدتها اين فكر از من جدا نمى شد، تا اينكه يكى از شبها خوابيدهبودم ، اما خواب نبودم ، گوئى كسى به من گفت : اگر حاجت دارى بلند شو به مسجدجمكران برو، بلافاصله از جا بلند شدم و بدون آنكه به كسى حرفى بزنم به مسجدمشرف شدم ، نماز خواندم ، همانجا احساس كردم كارمحل شده ، اضطرابم بر طرف شده است .
مدتى نگذشت ، همسر موردنظر را انتخاب كردم و ازدواج كرديم و اولين فرزندمان كهپسر بود روز نيمه شعبان مصادف با ولادت حضرت مهدى (عج ) بدنيا آمد. گوئى نشانهاى بود از اينكه متوجه باشيم كه اين الطاف از جانب حضرت مهدى (ع ) به ما شده است .(62)

next page

fehrest page

back page