بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب مسجد مقدس جمکران تجلیگاه صاحب الزمان (عج), سید جعفر میر عظیمى ( )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     FOOTNT01 -
     JAMKAR01 -
     JAMKAR02 -
     JAMKAR03 -
     JAMKAR04 -
     JAMKAR05 -
     JAMKAR06 -
     JAMKAR07 -
     JAMKAR08 -
 

 

 
 

 

next page

fehrest page

back page

او با امام زمان روحى له الفداء به مسجد جمكران مى رفت  
سابقا راه قم به مسجد جمكران از طرف مرقد حضرت على بن جعفر عليهاالسلام بود.
در خارج شهر آسيايى بود كه اطرافش چند درخت وجود داشت و جاى نسبتا با صفايى بود،آنجا ميعادگاه عشاق حضرت بقيه الله عليه السلام بود، صبح پنجشنبه هر هفته جمعى ازدوستان مرحوم حاج ملا آقا جان در آنجا جمع مى شدند تا به اتفاق به مسجد جمكرانبروند.
يك روز صبح پنجشنبه اول كسى كه به ميعادگاه مى رسد مرحوم حجه الاسلام و المسلمينآقاى ميرزا تقى تبريزى زرگرى است ، مى بيند كهحال توجه خوبى دارد، با خود مى گويد اگر بمانم تا رفقا برسند شايد نتوانمحال توجهم را حفظ كنم ، لذا تنها به طرف مسجد حركت مى كند و آنقدر توجه و حالشخوب بوده كه جمعى از طلاب ، پس از زيارت مسجد جمكران كه به قم بر مى گشتند بااو برخورد مى كنند ولى او متوجه نمى شود.
رفقاى ايشان كه بعد سر آسيا مى آيند گمان مى كنند كه آقاى ميرزا تقى نيامده ، ازطلائى كه از مسجد جمكران مراجعت مى كنند مى پرسند شما آقاى ميرزا تقى را نديديد؟ مىگويند: چرا او را با يك سيد بزرگوارى به طرف مسجد جمكران مى رفت و آنها آنچنانگرم صحبت بودند كه به ما توجه نكردند.
رفقاى ايشان به طرف مسجد جمكران مى روند، وقتى وارد مسجد مى شوند مى بينند او درمقابل محراب افتاده و بيهوش است ، او را به هوش ‍ مى آورند و از اوسوال مى كنند چرا بيهوش افتاده بودى ؟ آن سيدى كه همراهت بود چه شد؟ مى گويد: منوقتى به آسيا رسيدم ، ديدم حال خوشى دارم ، تنها با حضرت بقيه الله ارواح العالمينلتراب مقدمه الفداء صحبت مى كردم ، با آن حضرت مناجات مى نمودم ، تا رسيدم بهمقابل محراب ، اين اشعار را مى خواندم و اشك مى ريختم .

با خداجويان بى حاصل مها تا كى نشينم
باش يكساعت خد را تا خدا را با تو ببينم
تا اينجا رسيدم كه :
اى نسيم كوى جانان بر سر خاكم گذر كن
آب چشم اشكبارم بين و آه آتشينم
ناگهان صدائى از طرف محراب بلند شد و پاسخ مرا داد، من طاقت نياوردم و از هوشرفتم . معلوم شد كه تمام راه را در خدمت حضرت بقيه الله (ع ) بوده ، ولى كسى كهصداى آن حضرت را مى شنود از هوش مى رود چگونه طاقت دارد كه خود آن حضرت راببيند، لذا مردمى كه آقا را نمى شناختند حضرت را در راه مى ديدند.
ولى خود او تنها از لذت مناجات با حضرت حجه بن الحسن عليهماالسلام برخورداربود.(37)
نتيجه توسل به امام زمان (ع ) در مسجد جمكران  
حضرت حجه الاسلام و المسلمين آقاى حاج سيد حسن ابطحى فرمودند:
آن وقتها در قم وقتى طلبه اى ازدواج مى كرد، ديگر به او در مدرسه جا نمى دادند و طبعامى خواست براى خود و همسرش خانه اى تهيه كند كه هم در آن زندگى نمايد و هم يكاطاق لااقل براى مطالعه و پذيرايى و كتابخانه داشته باشد.
ما كه از نظر مادى وضعمان خوب نبود، مجبور بوديم كه با يكى از دوستان كه نسبتى همبا ما داشت يك خانه سه اطاقه دربست ، اجاره كنيم و يك اطاق آن براى پذيرايى ومطالعه و كتابخانه قرار دهيم و هر كدام يك اطاق هم براى زندگى داشته باشيم .
يك روز جمعه اى من در اطاق كتابخانه نشسته بودم و مطالعه مى كردم ، ديدم صاحبخانه(كه زنى بود) در زد و وارد منزل شد و از اهل بيت ما ايرادهائى موذيانه كه به بهانهگيرى بيشتر شبيه بود گرفت و زياد او را اذيت كرد.
من دلم شكست . همان ساعت حركت كردم و از قم پياده با دوستم به مسجد جمكران براىتوسل به حضرت بقيه الله ارواحنا فداه رفتيم تا نزديك غروب به مسجدمتوسل بوديم ، ناگهان حالتى به من دست داد كه نمى توانم كيفيتش را وصف كنم در آنحال حضرت بقيه الله عليه السلام به من فرمودند: بهمنزل كه برويد آن كسى كه بايد براى شمامنزل بخرد در اطاق پذيرايى تان نشسته است .
من اين مطلب را به دوستم گفتم و با هم حركت كرديم و به قم آمديم و يكسره بهمنزل رفتيم ، وقتى در منزل را باز كردند ديدم چراغ اطاق پذيرايى روشن است .
سوال كردم كه آيا مهمان داريم ؟
اهل بيت گفتند: بله فلانى است (ايشان يكى از دوستان بازارى تهرانمان بود كه هر وقتبه قم مى آمد وارد منزل ما مى شد و در آن زمان او زياد ثروتمند نبود كه بتواند يكمنزل براى ما از پول خودش بخرد.)
به هر حال وارد اطاق شديم و سفره شام را پهن كرديم ، وقتىمشغول شام خوردن شديم ميهمانمان گفت : من شنيده ام در قم مقبره هايى مى سازند و مىفروشند و من هم امروز آمده ام تا براى فاميل خودمان در قبرستان يك مقبره بخرم .
من گفتم : مانعى ندارد و ديگر موضوع به سكوت گذشت .
ولى آن شب به حضرت بقيه الله عليه السلاممتوسل شدم و عرض كردم : معلوم مى شود كه عمر ما تمام شده كه ايشان قصد مقبره خريدندارد و طبعا چون ما با او رفيق هستيم حتما ما را هم در آن دفن خواهد كرد.
ولى صبح كه براى ميهانمان صبحانه آورديم . ديديم رايش تغيير كرده و مى گويد:انسان هر كجا دفن شود. بايد عملش صالح باشد تا عالم برزخ را راحت بگذارند، حالامى خواهد بالاى قبرش ساختمان داشته باشد يا نداشته باشد.
ما هم چيزى نگفتيم .
سپس بدون آنكه ما قضيه را براى او بگوييم خود او اضافه كرد و گفت : به شما در اينمنزل سخت مى گذرد من فكر كرده ام كه يك خانه در قم بخرم كهلااقل چهار اطاق داشته باشد دو اطاق آن براى شما و دو اطاق ديگر براى من كه هر وقتخودم يا دوستانم به قم آمديم در آن سكونت كنيم .
من به ايشان گفتم : شما خانه را بخريد ولى ما در آنجا نخواهيم ماند (و علت اين نحوهپاسخ به آن ميهمان اين بود كه معمولا بعضى از اهالى تهران در قممنزل مى خريدند و در حقيقت وقتى به دست يك طلبه مى سپردند، عملا از او توقع داشتندهر موقع از شبانه روز در بزنند و وارد شوند آن روحانى از آنها پذيرايى كند و اينبرنامه تقريبا همه روزه در دوره هفته ادامه داشت .)
به هر حال ميهمانمان سفارش كرد كه ما براى او منزلى بخريم و گفت : هر زمان خانهخوبى تهيه شد، در تهران به من اطلاع دهيد تا من بيايم و او به تهران رفت .
چند روز از اين جريان گذشت . من فوق العاده ناراحت بودم چون بهخيال خودم به من وعده منزل داده بودند و حالا اول اسم مقبره را مى برند، بعد هم كهمنزل حواله مى شود، به عنوان سرايدارى و به نام ديگر مى خواهد خريدارى شود و سختاز حضرت بقيه الله ارواحنا فداه گله مند بودم ، تا آنكه در اين بين شبى در خواب ديدمكه شخصى به لباس تجار كه عرقچين بر سر دارد و عبائى بر دوش انداخته با ماملاقات كرد و گفت :
بيائيد برويم منزل را ببينيد اگر پسنديديد برايتان بخريم ما با او رفتيم منزلىبود شش اطاق داشت و يكى از پايه هايش شكستى خورده بود و من آنرا پسنديدم و او آنمنزل را از طرف ميهمان فوق الذكرمان براى ما خريد.
من وقتى از خواب بيدار شدم به دست هم منزلم جريان خواب را گفتم : او هم تعبير كرد كهانشاء الله ما صاحب منزل خواهيم شد.
ولى همان روز، نامه اى از طرف آن ميهمان از تهران آمد كه فلانى با اين آدرس منزلىسراغ دارد. شما برويد اگر منزل را پسنديديد بگوئيد ايشان به من خبر دهد تا من بهقم بيايم و آن را بخرم .
ما با آن آدرس به منزل همان كس كه معرفى شده بود رفتيم . باكمال تعجب ديدم اين همان كسى است كه من او را شب گذشته در خواب ديده بودم ، حتى همانعرقچين را بسر و همان عبا را به دوش دارد؟
من به دوستم گفتم : اگر منزل هم همان منزلى باشد كه من در خواب ديده ام ،منزل براى ما خريدارى مى شود.
اتفاقا وقتى آقاى معرفى شده ما را به منزل مورد نظرش برد باكمال تعجب آن منزل شش اطاق داشت و يكى از پايه هايش شكست خورده بود ولى صاحبمنزل قيمت را بالا گفت و ما را رد كرد.
شخص معرفى شده گفت : اين منزل آن ارزش را ندارد و من براى شمامنزل ديگرى تهيه مى كنم .
من به دوستم گفتم : اين منزل را ما مى خريم و به ما هم تعلق پيدا مى كند،حال چگونه انجام مى شود خدا بهتر مى داند.
فرداى آن روز صاحب منزل مرا در صحن حضرت معصومه عليهاالسلام ديد و گفت : من ازصبح دنبال شما مى گردم ، عيالم خواب ديده كه چرا ما شما را از در منزلمان رد كرده ايمو خلاصه اگر مايل باشيد حاضريم به هر قيمتى كه شما بخواهيدمنزل را تقديم كنيم .
من به او گفتم : ايشان منزل را براى ما نمى خواهد بلكه براى يكى از محترمين تهران مىخرند و چون او با ما رفيق است ، به ايشان سفارش كرده كه با نظارت ما خريدارى شود.
صاحب منزل گفت : اگر اين طور است من منزل را به او نمى دهم چون عيالم گفته در خواببه من گفتند: چرا آن سيدها را از خانه ات برگردانيده اى ؟
خلاصه من به منزل شخص معرفى شده رفتم و جريان گفتگويم را با صاحب خانه براىاو شرح دادم ، شخص معرفى شده گفت : اين طور نيست دوست مشترك تهرانيمان مى خواهدمنزل را براى شما بخرد.
فورا نامه اى براى او نوشت و او به قم آمد و خانه را براى ما خريدند و چون من عفت نفسعجيبى داشتم و نمى خواستم پول منزل را از اوقبول كنم ، به من گفت : اين را بدان كه پولمنزل را من نمى دهم و كسى كه داده شما او را نمى شناسيد و او هم شما را نمى شناسد!
بنا بر اين زيربار منت كسى نيستيد و تنها از امام زمان عليه السلام تشكر كنيد من وقتىدوباره به مسجد جمكران شايد هم براى تشكر رفتم باز همان حالت مخصوص به من دستداده از آقا سوال كردم كه چرا همان شب اول به وسيله فلانى براى ما خريدارى نشد؟يعنى اول اسم مقبره و سپس منزل براى ديگرى برده شد و پس از دو ماه سرگردانى بهوعده وفا فرموديد و به ما منزلى عنايت كرديد؟
فرمودند: كه اگر همان روز اول داده مى شد قدرش را نمى دانستيد و خوشحالى زيادىپيدا مى كرديد.
سخنان آيت الله بدلا درباره مسجد جمكران :  
روزى با اتوبوس عازم مسجد جمكران شدم ، عده زيادى از جوانها در ماشين بودند، با همبه مسجد جمكران مى رفتيم ، بعد از نماز و دعا موقع برگشتن باز هم بوديم ، يكى ازجوانها كه از نظر اخلاق و ادب و لباس خوب نبود به جوان ديگر گفت : منچهل شب چهارشنبه آمدم چيزى نديدم .
من خيلى ناراحت شده ، گريه ام گرفت ، گفتم : يا صاحب الزمان ، به من كمك كن يكحرفى بزنم كه به دل اين جوان اثر كند، يك مرتبه اين شعر به دلم افتاد و به آنجوان گفتم :
پاك كن ديده و آنگاه سوى آن پاك نگر
چشم ناپاك كجا ديدن آن پاك كجا
بعد از مدتى آن جوان آمد و گفت : چشمم را پاك كردم و آن عادت را ترك نمودم ، باز بهمسجد جمكران چهل شب چهارشنبه رفتم و نتيجه نگرفتم .
سوال كردم .
براى رفتن مسجد يك حاجت مبتذلى ذكر كرد، گفتم : دلت را پاك كن و اخلاص داشته باشتا نتيجه بگيرى .
بعد از مدتى دوباره آمد و گفت : چهل شب ديگر رفتم ، همانطور كه فرموده بوديدعمل كردم ، با قلب پاك و اخلاص عمل ، الحمدلله از مسجد مقدس ‍ جمكران و عنايت آقا امامزمان (ع ) حاجتم را گرفتم . (38)
نياز به عمل نشد  
آية الله ديباجى فرمودند:
هر وقت براى خودم يا يكى از دوستان مشكلى پيش آمد تند راهى مسجد مقدس جمكران مى شوم.
بارها از اين مسجد شريف جمكران كراماتى ديده و شنيده ام ، يك جريان راجع به خودم استو چندى پيش مريض شدم بسيار ناراحت و نگران بودم ، خدمت دكتر فيض رفتم ، ايشاندستوراتى دادند و فرمودند چند روز ديگر بياييد اگر بر طرف نشد بايدعمل كنيم ، من رفتم مسجد جمكران نماز صاحب الزمان عليه السلام را خواندم و دعا كردم ، ازحضرت خواستم كه عنايت فرمايد حالم بهتر شود و نياز بهعمل نداشته باشم ، چند روز گذشت ، خدمت دكتر فيض رسيدم ، ايشان آن دستگاه رابرداشتند الحمدلله تا به امروز احتياج به عمل نشدم ، اين از بركات مسجد جمكران وعنايت حضرت صاحب الزمان عليه السلام بود.
حجه الاسلام و المسلمين حاج آقاى فاضلى سرپرست سازمان اوقاف قم در مسجد جمكرانشب چهارشنبه در حضور حضرت حجه الاسلام و المسلمين استاد گرانقدر آقاى حاج سيدمختار مير عظيمى نقل فرمودند.
برو به مسجد جمكران  
آيت الله ديباجى فرمودند: يكى از دوستان از اصفهان بهمنزل ما آمده بود، گرفتارى داشت ، وقتى به بنده گفتند حقير عرض كردم : از دست منخارج است ، من نمى توانم براى رفع مشكل شما قدم بردارم ، ايشان به من گفتند: پس منچه كنم ؟ كجا بروم ، يك مرتبه عرض كردم : برو به مسجد جمكران ، ايشان گفتند:حضرتعالى هم تشريف بياوريد با هم برويم ، من همقبول كردم با هم به مسجد جمكران رفتيم نماز امام زمان عليه السلام را خوانديم ، بعد ازنماز بنده به حضرت عرض كردم آقا جان ايشان مهمان من است از راه دور آمده و به جز درخانه خدا و شما پناه ندارد بحق مادرت حضرت زهراء سلام الله عليها در حق او احسانبفرمائيد، آن دوست ما رفت اصفهان ، بعد از چند روز تلفن كرد و گفت حاج آقا از كرامت امامزمان و مسجد جمكران و دعاى شما در آن مسجد الحمدلله گرفتارى ماحل شد. (39)
ديدار با امام زمان (ع )  
بنا به تقاضاى مولف عظيم الشان و بزرگوار كتاب مسجد جمكران ، تجليگاه صاحبالزمان (عج )، يك تشرفى كه در جمكران رخ داده است به رشته تحرير در مى آورم .
قبل از بيان واقعه تشرف به خدمت ولى زمان و قطب عالم امكان و لنگر زمين و زمان آيةالله الكبرى و حجه الله العظمى حضرت حجه بن الحسنعجل الله تعالى فرجه الشريف ، خوب است كه مقدارى درباره كسى كه تشرفحاصل نموده است بحث شود.
شخصى كه تشرف حاصل نمود، جوانى است در حدود سى و دو ساله از محصلين حوزهعليمه قم ، اين جوان عزيز بسيار متقى و پارسا و با احتياط بود، درسال 1369 با وى ملاقاتى به عمل آمد و از نزديك تا اندازه اى او را شناختم ، نامشريفش شيخ محمد و فاميلى او كمال فر بود، ازاهل يزد و لهجه يزدى سخن مى گفت ،
اين جوان به قدرى احتياط كار بود، در عين بى بضاعتى و تنگدستى به هيچ وجه حاضرنمى شد كه از سهم مبارك امام عليه السلام تصرف نمايد، در هفته دو روز پنجشنبه وجمعه را كار مى كرد (گچكارى ) و با مزد اين دو روز مابقى روزها رامشغول به تحصيل شده و امرار معاش مى نمود، عيالوار هم بود، خيلى به سختى زندگىمى كرد، در خانه اجاره اى سكونت داشت ، صاحبخانه به او زياد زور مى گفت ، گاهى درفصل زمستان به او مى گفت بايد خانه را خالى كنى ، گاهى مى گفت شما آبريزى دارى، گاهى مى گفت : چرا دو تا فرزند دارى و امثال اينگونه زورگوئى ها.
در اولين ملاقاتى كه با او داشتم ، چنين اظهار داشت كه در مدت چندسال پيش در قم به خدمت يكى از اولياء خدا رسيدم و با جان ودل حاضر شدم كه خريدهاى خانه اش را انجام دهم ، ازقبيل خريد نان و گوشت و چيزهاى ديگر، به اميد اينكه او دستورى به من بدهد تا بهوسيله آن به خدمت آقا امام زمان روحى له الفداءنائل شوم .
پس از گذشت ساليانى چند، دستور كه نداد به جاى خود، از وى تخلفى سر زد كهباعث تنفر اينجانب گرديد و بطور كلى او را ترك نمودم ، ولى باز در جستجوى شخصىبودم كه از او دستورى بگيرم ، يكسال هم به اين طور گذشت تا اينكه مبتلا به دردگوش شديد شدم ، به دكترهاى متخصص قم مراجعه نمودم ، اثر بخش نشد، شخصى بهمن گفت : طبيبى است گياهى در قم ، خيابان نيروگاه ، نرسيده به ميدان توحيد به نامعلى آقا حيكم زاده ، او با داروهاى گياهى شما را درمان خواهد كرد، به وى مراجعه نمودم ،با داروهاى گياهى درد گوشم به طور كلى مرتفع گرديده ، سالم شدم ، به همين وسيلهبا آقاى حكيم زاده مراوده ما زياد شد، و از دوستان صميمى همديگر شديم ، يك روز به اوگفتم : آيا شخصى را مى توانى به من معرفى كنى تا به وسيله او دستورى گرفتهبه خدمت آقا ولى عصر (عج ) مشرف شوم ؟ آقاى حكيم زاده شما را به من معرفى نمود(يعنى اينجانب سيد محمد مهدى لنگرودى را معرفى نمود). اكنون از شما تقاضا مى شوددستورى بدهيد كه به خدمت آقايم امام زمان روحى له الفداء مشرف شوم .
اينجانب دستورى چهل روزه به او دادم و توصيه نمودم كه اين دستور بايد در مكانىشريف و مقدس مانند مسجد جمكران انجام شود.
وى چهل روز به مسجد جمكران رفت ، پس از اعمال مسجد، به دستور اينجانبعمل نمود، روز چهل و يكم به نزد اينجانب آمده ، با روئى باز وخوشحال و بشاش ، و اظهار داشت كه تشرفحاصل نموده است ، از وى خواستم كه اصل جريان واقعه را برايم تعريف نمايد، از بيانواقعه خوددارى مى نمود.
به او گفتم : رسيدن به خدمت مولى الكونين امام العصر و الزمانعجل الله تعالى فرجه الشريف از نعمتهاى بزرگ الهى است و خدا در قرآن مجيدش ‍ مىفرمايد: و اما بنعمه ربك فحدث . وى همين كه اين مطلب را از من شنيد فورااصل جريان واقعه را برايم نقل نمود:
جريان تشرف شيخ محمد كمال فر يزدى به خدمت امام زمان (عج )  
آقاى كمال فر جريان واقعه را چنين نقل نمود:
روز چهلم پس از اعمال مسجد جمكران و انجام دستور، ظهر شد، موذن اذان گفت ، نماز جماعتبر پا شد، پس از اداى نماز ظهر و عصر، شخصى به نزد من آمد و گفت : آيا نمى خواهىامام زمان خود را زيارت كنى ؟
در جواب گفتم : تمام ايده و آرزوى من ديدن جمال مبارك آقا امام زمان روحى له الفداء است ،آمدنم در اين مكان براى رسيدن به خدمت آقا حجه بن الحسنعجل الله تعالى فرجه الشريف است .
وى گفت : پس بيا با هم برويم ، به دنبال آن شخص رفتم ، از مسجد خارج شديم ، واردبيابان شديم ، ولى ديدم آن بيابان ، بيابان جمكران نيست ، بيابان ديگرى است ، دريك طرف بيابان خيمه هايى زده شده است ، آن شخص مرا به يكى از خيمه ها راهنمائىنمود، وارد خيمه شدم ، ديدم سفره غذا گسترده است و در آن انواع اغذيه چيده شده واشخاصى دور سفره نشسته اند، و شخصى با چهره جذاب و نورانى و زيبا و در عينحال هيبت انگيز، در يك طرف سفره نشسته اند، سلام كردم ، جواب شنيدم ، آن آقاىبزرگوار فرمودند: بيا بر سر سفره بنشين ، ولى من از خود بيخود شده ، مات و مبهوتجمال دل آراى آن شخص نورانى شدم ، چشم از او بر نمى داشتم ، به قدرى هيبت او مرا بهخودش جذب كرده بود كه همه چيز از يادم رفت ، حتى نمى دانستم براى چه در در اين خيمهوارد شدم ، با تبسمى مليحانه فرمودند: غذا بخور.
من به امر او سر به زير انداخته مشغول غذا خوردن شدم ، ولى گاهى به آنجمال دل آرا نظر مى افكندم ، ديدم آقا يك خيار و مقدارى نان برداشته اند و مى خواهندميل نمايند، عرض كردم : آقا رسم ما ايرانيان اين است كه ميوه را يا جلوى غذا و يا بعد ازغذا به نحو استقلال مصرف مى نمائيم . شما چرا از اين اغذيه ، چيزى مصرف نمىنمائيد؟
آقا در جواب فرمودند: ما تفكه نمى كنيم ، هر ميوه اى كه باشد آن را خورشت قرار داده بانان مصرف مى كنيم ، هرگز به استقلال ميوه اى را نمى خوريم ، شما كارى به مانداشته باشيد به رسم خود عمل كنيد.
پس از صرف غذا و بر چيدن سفره ، آقاى بزرگوار فرمودند: آقاى محمد يزدى شمابايد به اهواز برويد، ما دستور داده ايم براى شما خانه اى مناسب تهيه نموده اند و كارشما در آنجا بالا مى گيرد، در آنجا با سران قوم ملاقات خواهيد كرد. با شما كارى را مىخواهند انجام دهند، در آن كار بدون مشورت و صلاحديد آن كسى كه به شما دستور داده كهبه نزد ما توانستيد بيائيد (يعنى اينجانب لنگرودى ) وارد نشويد، اگر او صلاح ديدمانعى ندارد.
يك مرتبه آقا خيمه و آن افراد و آن مكان از نظرم ناپديد شد، خود را در بيابان جمكرانديدم .
آقاى كمال فر پس از چند روز طبق فرمايش آقا به اهواز رفت ، و پس از مدتى به قم آمدو با بنده ملاقات نمود و راجع به انجام كارى از من صلاحديد كرد، من صلاح نديدم ، وىزياد پافشارى كرد و گفت : خطرى ندارد، در جواب گفتم : به نظر من خطر بزرگى دراين كار هست ، اگر مى گويى خطرى نيست و واقعا اطمينان دارى مانعى ندارد.
وى باز به اهواز رفت ، پس از يك سال به قم آمد، ولى هراسان بود و گفت : حرف شماصحيح بود، در خطر عظيمى قرار گرفتم ، ولى اميد است كه به يارى خدا و خواست امامزمان روحى له الفداء بر طرف شود. و من براى اطمينان خواطر شما فردا ساعت ده بهمنزل شما مى آيم ، ولى رفت و ديگر بازنگشت . و اكنون چندينسال است كه او را ملاقات نكرده ام ، اما از گوشه و كنار شنيده شده است كه او در يكگوشه ايران زندگى مى كند. و هو العالم . (40)
عنايت صاحب الزمان (ع )  
خطيب توانا حجه الاسلام و المسلمين حاج آقا سعيد اشراقى فرمودند:
در چند سالقبل خاطرات فراموش نشدنى ملاقات با يكى از روحانيون بنام كهاهل شمال بود در صحن مطهر حضرت معصومه عليهاسلام شد، در ضمن مذاكرات سخن ازمرحوم آية الله آقاى حاج شيخ ابوالقاسم قمى كه يكى از بزرگان و علماء قم بود بهميان آمد، عالم جليل شمالى به حقير گفت : قدر اين عالم را بدانيد، گفتم : نزد ما بسيارمحترم است ، گفت : پدرم با آية الله شيخ ابوالقاسم قمى دوست بود وقتى به قم آمدبه خانه معظم له مى رفت ، گفتند: آقا به مسجد جمكران رفته است ، پدرم رفت براىمسجد جمكران . وقتى به مسجد رسيد آنجا مقدارى براى استراحت نزديك مسجد توقف كرد،ناگهان ديده بود آقايى بسيار معظم و مكرم از مسجد جمكران بيرون آمد، مرحوم آية اللهشيخ ابوالقاسم قمى در معيت آن آقا بود مثل يك خدمتگزار، چند قدمى تشريف بردند فورادر نظر پنهان شدند، پدرم سوال كرده بود اين آقا كه بود، ايشان اظهار كرده بودند چهكار داريد، اصرار زياد شده بود، مرحوم شيخ ابوالقاسم قمى گفتند بودند آقا امام زمانعجل الله تعالى فرجه الشريف بودند كه خدمتشان شرفياب بودم .
آفرين و مرحبا به توفيقاتشان كه چنين سعادتى نصيبشان مى شد. (41)
امام زمان (ع ) كمك كرد  
آقاى مهندس سيد حسين حسينى كه در حال حاضر از مديران عالى رتبه سازمان تحقيق ،آموزش و ترويج (تات ) وزارت كشاورزى است در دورانتحصيل ، دانشجوى دانشكده كشاورزى كرج بود، او كه خاله زاده اينجانب است و بدين جهتشناخت كاملى از اعتقادات مذهبى و تعهد نسبت به اسلام و گرايشهاى شديد اسلامى او دارم ،در دانشكده مواجه بود با سيل تبليغات بهائى ها كه با عناوين مختلف جوانان دانشجو رابه مسلك ساختگى خود جذب و آنان را به گمراهى مى كشانيدند.
او براى مقابله با اين تهاجم ، روزهاى تعطيل هفته كه قم مى آمد كتابهاى رد بهائى ها رااز گوشه و كنار تهيه و بين دانشجويان پخش مى كرد.
در يكى از هفته ها كه قم آمده بود بيش از حد غمگين و افسرده بود و اظهار داشت : فشارتبليغات و سمپاشى هاى بهائى ها از حد گذشته و موج گمراهى ، بچه هاى دانشجو راتهديد مى كند و من هر چه فكر مى كنم راه چاره اى به نظرم نمى رسد، بالاخره پس ازگفتگوهاى زياد بنابراين شد كه به مسجد جمكران رفته و بحضرت ولى عصر ارواحنافداه توسل جويد و از آن حضرت استمداد نمايد.
نتيجه توسل به آن حضرت و دعا و نماز در مسجد شريف جمكران خيلى زودتر از آنچهتصور مى رفت به نتيجه رسيد و در جريان همان ساعات ، وسيله يكى از روحانيون قمبا هيئتى از جوانان مومن تهرانى آشنائى حاصل شد و آنها اظهار داشتند كه كار ما همين استكه به مجامع و مجالس ‍ بهائى ها مى رويم و با آنها بحث و گفتگو مى كنيم و بانقل مطالبى از كتابهاى خودشان جلو انحراف جوانان را مى گيريم .
آدرس دانشكده را يادداشت كردند و هفته بعد به دانشكده آمدند و فعاليتهاى خود را كهبسيار دقيق وحسابشده بود آغاز كردند.
هنوز چند هفته اى از فعاليت آنها نگذشته بود كه خط تبليغات بهائى ها در دانشكده كرجكور شد و جوانان دانشجوى مسلمان از خطر انحراف و گمراهى نجات يافتند.
اين ماجرا يكى از صدها بركاتى بود كه از مسجد جمكران قم وتوسل به امام زمان عجل الله تعالى فرجه الشريف بدست آمد.
از خداوند متعال مسئلت داريم كه توفيق استفاده از اين مكان مقدس و بهره مند شدن از وجودمبارك امام عصر ارواحنا فداه را به همه ما عطا فرمايد. (42)
حجه الاسلام و المسلمين واعظ شهير آقاىنظرىنقل كردند:
در رابطه با مسجد مقدس جمكران قم از نوشته هاى مرحوم آية الله حاج شيخ مرتضىحائرى چند مورد بود كه عينا براى اينكه حتى تصرف در عبارات ايشان نشده باشدنقل كرديم .
شيخ عبدالله مهرجردى در زمان رضاشاه پهلوى در اين اواخر كه وضعاهل علم سخت بود و مطالبه جواز عمامه مى كردند به مرحوم حاج شيخ حسنعلى مراجعه مىنمايد كه چه كنم ؟ حاج شيخ حسنعلى اصفهانى كه به راهنمايى معنوى مشهور بودند،ايشان پس از اعمال قدرت خاص به ايشان مى گويد بايد قم بروى و به مسجد يا حياطآن هستند، خادمه اى با ايشان مى گويد حضرت در همين مجاورت مسجد تشريف دارند، حاجشيخ مزبور را دلالت مى كند، خدمت امام (ع ) مى رسد و سلام مى كند، مى گويد در همانحالت خواب مسئله شرب توتون و حليت آن را طرح كرديم ، حضرت توجهى نكرد فقطفرمود: ما آن را درست كرديم .
از خواب بيدار شدم يك معافيت يك ساله مريضى داشتم ، در هر موقع نياز مى افتاد همان رانشان مى دادم و رفع گرفتاريها مى شد، اين اعجاز است چون برگه ها كه مامورين مىديدند تاريخ داشت ولى نمى فهميدند.
مسجد جمكران  
در زمستان با آقاى سيد حسين قاضى عصر بود در ماه رمضان مشرف به مسجد مذكور شديم، در مسجد بوى عطر مخصوص به مشامم خورد،مثل اينكه كسى سابقا در محل بوده و رفته و بوى آن هنوز باقى است ، آن سنخ عطر هنوزياد ندارم حس كرده باشم ، موقعى كه برگشتم و رفتم به مسجد امام براى نماز مغرب دراول وقت در موقع مراجعه به خانه همان بو را در دكان مرد قديمى كنار بازار كفاشهادريافت و حس كردم ، اين كاسب مرد عجيبى است ، غرض جريان يك سنخ بودن بوى جاخالى مسجد جمكران و جا خالى اين دكان را برايش گفتم ، و گفتم معلوم مى شود ما بيگانهنيستيم ، مطلب را به من بگو، گفت انشاء الله خير است ، گفتم آقا اينجا تشريف مى آورند؟گفت : ممكن است بعضى از اصحاب ايشان اينجا تشريف بياورند، ديگر نه من به اومراجعه كردم و نه او از اين آشنايى استقبال كرد و فعلا اين مردمشغول كار است و صورت مقدسى هم ندارد، بعدا ديدم كه بعضى اشخاص ناشناس كه درمسجد جمكران ديده بودم در دكان او مى آيند، من خيلىدنبال مردم خوب يا بد نمى روم ، مرحوم آقاى فكور كهاهل معنى بود جريان را به او گفتم رفته بود و در حالش دقت كرده بود، مى گفت : خيلىمخفى و غير معلوم مشغول ذكر است ، اسم آن آقا ميرزا على اصغر مى باشد. (43)
اگر شفائى هست در مسجد مقدس جمكران است  
شخصى كه در اثر عمللال شده بود و دكترها جواب كرده بودند آقاى علوى فرمودند:چهل شب چهارشنبه به مسجد جمكران بروى ، اگر شفائى هست در آنجاست .
تصميم جدى مى گيرد براى چهل هفته بليط هواپيما از مشهد مقدس به طرف تهرانگرفته و شب چهارشنبه به مسجد مقدس جمكران قم مى آيد، در هفته سى و هشتم درحال سجده براى صلوات يك وقت مى فهمد كه همه جا نورانى شده است و يك آقايى وارد ومردم به دنبالش مى گويند حضرت حجت (ع ) است ، خيلى ناراحت كه نمى تواند سلامبدهد، لذا كناره گرفته ولى حضرت نزديك او مى آيد و مى فرمايد: سلام كن .
اشاره به زبان مى كند كه من لالم و الا بى ادب نيستم .
حضرت بار دوم با تشر مى فرمايد سلام كن ، بلافاصله زبانش باز مى شود و سلاممى گويد و از بركات مسجد جمكران حضرت صاحب الزمان (ع ) شفا مى دهد. (44)
از مسجد مقدس جمكران نتيجه گرفتم  
آقاى حاج حبيب الله بيگدلى فرمودند: در 50سال قبل روزى از روزها محضر مرحوم حاج شيخ مرتضى محدث اخوى محترم مرحوم آية اللهآقاى حاج شيخ عباس محدث انتظار درس حضرت آية الله العظمى امام خمينى رحمت اللهعليه را داشتيم ، آقاى حاج شيخ مرتضى فرمودند: سكينه بزرگ شده بود، مادرش به مناصرار مى كرد جهيزيه براى ايشان تهيه كنم ، گفتم خانم به من خيلى اصرار نكن ،موقع اش كه شد به من بگو، ما با رفتن به مسجد جمكران نتيجه مى گيرم .
روزى از روزها به من گفتند موقع ازدواج سكينه است ، من هم همان شب به مسجد مقدسجمكران رفتم و نماز و دعاء صاحب الزمان خواندم و صبح برگشتم تا وارد خانه شدم ،ديدم مرحوم آية الله العظمى آقاى حاج صدرالدين درمنزل با يك آقاى شيخ نشسته اند، فرمودند آقاى حاج شيخ كجا هستيد، صبح تا بهحال صدرالدين منتظر شماست .
گفتم در مسجد جمكران بودم ، فرمودند: شب در مسجد بودى ، صبح تا بهحال كجا بودى ؟ عرض كردم رفتم باغ توت بخورم . فرمودند: من اين آقا شيخ را آوردهام دختر شما را به عقد ايشان در بياورم ، اجازه مى دهيد عقد بخوانم ؟ هفته آينده هم مىبرند، و هر چه خرج دارد به عهده اينجانب باشد و ايشان همقبول كردند.
توسل به صاحب الزمان در مسجد مقدس جمكران قم  
آقاى على اكبر رضا بابائى خاوه اى نقل كرد: حدودسال 1357 شمسى يكشب از خواب بيدار شدم و احساس درد زياد در پهلو نمودم ، بهنحوى كه از فشار درد پهلويم نزديك بود تلف شوم ، به وسيله همسايگان به دكترمراجعه كردم ، چون مربوط به ناراحتى كليه تشخيص دادند به طبيب متخصص آقاى دكترچهراسن (ميدان سعيدى ) مراجعه نمودم ، پس از معاينه ها گفتند كليه شما محتاجعمل جراحى است ، الان مبلغ 20 هزار تومان بدهيد تا نوبت بزنم 9 ديگر عملت نمايم وتا اين مدت هم تحت كنترل خودم هستى ، ناراحت مباش و چاره اى نيست جزعمل .
از مطب ايشان بيرون آمدم و چون درد اذيت مى كرد نزد ساير دكترها رفتم و هر كدام نسخه ودارو مى دادند ولى نتيجه نگرفتم ، مايوس از اطباء به مسجد جمكران رفتم و با دلىشكسته خيلى ساده به آقا امام زمان (ع ) عرض كردم : آقا دكترها كه كارم نكردند من همنمى خواهم عمل كنم و از اين طرف بچه هاى من به من احتياج دارند كه زحمت بكشم و نانىتهيه كنم ، خودت از خدا شفاى مرا بگير. من هم پنچ نماز در اين مسجد جمكران مى آيم و مىخوانم ، بعد از توسل روز به روز حالم بهتر و رو به بهبودى تا رفع مريضى ام شد.(45)
آية الله العظمى آقاى بروجردى و مسجد جمكران  
آقاى سيد حبيب الله حسينى قمى كه اهل منبر قم است و آقاى حسنبقال كه فعلا در تهران است با هم قرار مى گذارند كه يكسال شبهاى جمعه به مسجد مقدس جمكران بروند و حوائج خود را از حضرت بقيه اللهارواحنا فداه بگيرند، اين عمل را يكسال انجام مى دهند و تشرفى برايشانحاصل نمى شود.
شب جمعه اى كه بعد از يكسال بوده ، آقا حسن به آقاى سيد حبيب الله مى گويد بيا باهم امشب به مسجد مقدس جمكران برويم .
آقاى سيد حبيب الله مى گويند كه چون من يكسال به مسجد مقدس ‍ جمكران رفته ام و چيزىنديده ام ديگر به آنجا نمى روم .
آقا حسن زياد اصرار مى كند كه امشب را هم هر طور هست بيا با هم برويم ، شايد نتيجه اىداشته باشد.
بالاخره حركت مى كنند و پياده به طرف مسجد مقدس جمكران مى روند، در بين راه سيدمجللى را مى بينند كه مانند كشاورزان (سه شاخ خرمن ) روى شانه گرفته و از دورمى رود، آنها مطمئن مى شوند كه او حضرت بقيه الله ارواحنا فداه است .
آقاى سيد حبيب الله مى گويد من وقتى چشمم به آن حضرت افتاد قضيه سيد رشتى كه درمفاتيح نقل شده به يادم آمد.
به آقا حسن گفتم برو و از آن حضرت چيزى بخواه .
آقا حسن جلو رفت و سلام كرد و گفت : آقا خواهش دارم با دست مبارك خودتان دشتى به منبدهيد.
حضرت به او سكه اى مى دهند، سپس رو كردند به من و فرمودند حاجت تو هم نزد آقاىبروجردى است ، وقتى به قم رفتى نزد آقاى بروجردى برو و بگو چرا ازحال فلان كس كه در مصر است غافلى ، و چند جمله ديگر كه سرى بود به من فرمودندكه به آية الله بروجردى بگويم و بعد آن حضرت تشريف بردند.
آقا حسن وقتى به سكه نگاه كرد ديد تنها روى آن خطى ضربدر زده اند و چيزى بر آننوشته نشده است .
بالاخره وقتى به مسجد مقدس جمكران رفتيم و قضيه را براى مردمنقل كرديم آنها سكه را در ميان آب انداختند و از آن آب به قصد استشفاء آشاميدند و بهسر و صورت خود ماليدند، من هم پس از آنكه از مسجد جمكران به قم برگشتم بهمنزل آية الله بروجردى رفتم ولى تا سه روز موفق به ملاقات حضرت آية اللهبروجردى در جلسه خصوصى نشدم .
روز سوم كه خدمت آن مرحوم رسيدم بدون مقدمه فرمودند سه روز است كه من منتظر توهستم كجائى ؟
عرض كردم : آقا موانعى بود كه موفق به ملاقات خصوصى نمى شدم .
آية الله بروجردى فرمودند حاجت تو اين است كه مى خواهى به كربلا بروى ، لذامبلغى پول به من دادند و من مطالبى كه حضرت بقيه الله ارواحنا فداه فرموده بودندبه آية الله بروجردى عرض كردم و آية الله بروجردى به آقا حسن گفتند چرا آن سكهرا به افراد معصيت كار و ناپاك نشان مى دهى ؟
ضمنا من به آقاى بروجردى عرض كردم كه آقا شما چيزى بنويسيد كه من گذرنامهبگيرم و به كربلا بروم .
آية الله بروجردى فرمودند تو گذرنامه نمى خواهى ، فلان دعا را بخوان و از مرزعبور كن و به كربلا برو.
من هم همان روزها حركت كردم و به طرف عراق رفتم ، وقتى به مرز عراق رسيدم با آنكههمراهان من همه گذرنامه داشتند بيشتر از من كه گذرنامه نداشتممعطل شدند و احدى از من مطالبه گذرنامه نكرد.
امام زمان (ع ) در مسجد مقدس جمكران  
حضرت آية الله آقاى لطف الله صافى در كتاب پاسخ به ده پرسش پيرامون امامت وخصايص حضرت مهدى (ع ) حكايت ذيل را راجع به مسجد امام حسن مجتبى (ع ) آورده است كهشخصا اين داستان را از كسى كه مربوط به او بوده جناب آقاى عسكرى كرمانشاهىنقل مى كند كه ايشان فرمود:
حدود هفده سال پيش بود، مشغول تعقيب نماز صبح بودم ، در زدند، ديدم سه نفر ازشاگردان جلسه اى من كه شغل هر سه آنها مكانيكى بود با ماشين آمدند، گفتند: تقاضاداريم با ما به مسجد مقدس جمكران مشرف شويد، در آنجا دعا كنيم حاجتى شرعى داريم ،موافقت كردم و به سوى قم حركت نموديم در جاده تهران (نزديك قم ) چند قدم بالاتر ازهمين جا كه فعلا حاج آقا رجبيان مسجدى به نام مسجد امام حسن مجتبى (ع ) بنا كرده استماشين خاموش شد.
رفقا هر سه مشغول تعمير ماشين شدند، من براى قضاى حاجت خواستم بروم توى زمينهاىمسجد فعلى ، ديدم سيدى زيبا و سفيد و ابروهايش ‍ كشيده و دندانهايش سفيد و خالى برصورت مباركش بود ايستاده و با نيزه بلندى زمين را خط كشى مى نمايد، رفتم براىقضاى حاجت نشستم ، صدا زد آقاى عسكرى آنجا ننشين ، اينجا را من خط كشيده ام ، مسجد است، من متوجه نشدم كه از كجا مرا مى شناسد، مانند بچه اى كه از بزرگتر اطاعت كند گفتمچشم . فرمود: يكى از عزيزان حضرت فاطمه زهرا عليهاالسلام در اينجا بر زمين افتاده وشهيد شده است ، من مربع مستطيل خط كشيده ام ، اينجا اينجا مى شود محراب ، اينجا كه مىبينى قطرات خون است كه مومنين مى ايستند اينجا كه مى بينى مستراح مى شود و اينجادشمنان خدا و رسول خدا به زمين افتاده اند؟ همانطور كه ايستاده بود برگشت و مرا همبرگرداند، فرمود: اينجا مى شود حسينيه و اشك از چشمانش جارى شد و من هم بى اختيارگريه كردم . فرمود: پشت اينجا مى شود كتابخانه ، تو كتابهايش را مى دهى ، گفتم :اينجا را كى مى سازد؟
فرمود: (يدالله فوق ايديهم )
بعد من آمدم سر جاده ، ديدم ماشين راه افتاده ، گفتند: با كى حرف مى زدى ؟ گفتم : من باآن سيد حرف مى زدم ، گفتند: كدام سيد؟ خودم برگشتم ديدم سيد نيست و زمينمثل كف دست صاف بود، و هيچ كس هم نبود، من يك تكانى خوردم ، به راه افتاديم به حرمحضرت معصومه (ع ) مشرف شديم ، بعد به مسجد مقدس جمكران آمديم ، نماز مسجد مقدسجمكران را خواندم ، هنگامى كه مى خواستم به سجده روم و صلوات بخوانم ديدم سيدبزرگوارى كه بوى عطر مى داد فرمود: آقاى عسكرى ، سلام عليكم ، نشست پهلوى من ،تن صدايش همان تن صداى صبحى بود، رفتم به سجده ، ذكر صلوات را گفتم ، چونسرم را بلند كردم ديدم آقا تشريف بردند.
از پيرمرد و جوانى كه در اطراف من بودند پرسيدم اين آقا كجا رفت ، گفتند نديدند، يكدفعه مثل اينكه زمين لرزه شود تكان خوردم و فهميدم كه امام زمان (ع ) بوده است .
به تهران برگشتيم ، جريان را براى مرحوم شيخ جواد خراسانى تعريف كردم ،خصوصيات را از من پرسيد، گفت خود حضرت بوده است .
حالا صبر كن اگر آنجا را مسجد ساختند درست است .
پس از مدتى روزى يكى از دوستان فوت كرده بود، به اتفاق رفقا او را براى دفن بهقم آورديم ، به همان محل كه رسيديم ديدم دو پايه از مسجد بالا رفته است . پرسيدم اينمسجد را چه كسى مى سازد؟ گفتند: اين مسجدى است به نام امام حسن مجتبى (ع )، پسرهاىحاج حسين آقا سوهانى مى سازند.
رفتم سوهان فروشى پسرهاى حاج حسين آقا گفتم : شما مسجد امام حسن مجتبى (ع ) را مىسازيد؟ گفتند: نه حاج يدالله رجبيان مى سازد، تا گفت : يدالله قلبم به ضربانافتاد با خود گفتم يدالله فوق ايديهم و فهميدم حاج يدالله است . من بعدا چهارصد جلدكتاب خريدارى كردم و وقف آن مسجد مبارك نمودم . (46)
توضيح اينكه آقاى حاج محمد شجاعى فرد داماد محترم آقاى رجبيان كه در خدمتشان بوديمفرمودند: ايشان آمدند نزد من ، گفتند مى خواهم حاج يدالله را ببينم ، تلفن كردم و ايشانرا فرستادم منزل حاج آقا نهار هم در منزل مرحوم رجبيان بوديم ، گفتار ايشان را در نوارضبط كرديم و آقاى عسكرى اين قضايا را محضر مبارك آية الله العظمى گلپايگانىنقل كردند. (47)
چهار سال است شبهاى چهارشنبه به مسجد جمكران مشرف مى شوم  
احمد پهلوانى (ساكن حضرت عبدالعظيم (ع ) فرمودند: من چهارسال است شبهاى چهارشنبه به مسجد مقدس جمكران مشرف مى شوم ، در يكى از از سالهاشب چهارشنبه اى بود كه به واسطه مجلس عروسى يكى از بستگان نزديك در تهراننتوانستم به مسجد مشرف شوم ، به منزل رفته ، خوابيدم ، نيمه شب از خواب بيدار شدم، تشنه بودم ، خواستم برخيزم ، ديدم پايم قدرت حركت ندارد، هر چه تلاش كردم پايمرا حركت بدهم نتوانستم ، دكترى حاضر نمودند، دكتر پس از معاينه در غياب من به رفيقمگفته بود خوب نمى شود سكته كرده است ، ساعت 9 صبح بودمتوسل به حضرت (ع ) شده عرض كردم : اى امام زمان من هر شب چهارشنبه در مسجد مقدسجمكران قم خدمت شما مى رسيدم ولى ديشب نتوانستم بيايم و گناهى نكرده ام توجهىبفرمائيد، گريه ام گرفت و در آن حال خوابيدم . در عالم رويا ديدم آقايى آمدند،عصايى به دستم دادند. دستم را گرفتند و از جا حركت دادند، در اين اثنا از خواببرخاستم ، ديدم مى توانم پايم را حركت دهم . (48)
آقا راه مسجد مقدس جمكران را به ما نشان دادند  
حجه الاسلام و المسلمين آقاى شريفى مقسم شهريه مرحوم حضرت آية الله العظمى آقاىاراكى طاب ثراه فرمودند: مادرم نقل مى كرد كه حدود هفت ساله بودم ، با عده اى از خانمهاجهت زيارت مسجد مقدس جمكران مى رفتيم ، راه را گم كرديم (چون آن زمان مسجد مقدسجمكران راه ماشين رو نداشت ، عاشقان امام زمان پياده به مسجد مى رفتند.)
در حال وحشت بوديم و مى ترسيديم ، يك وقت ديدم آقائى به من فرمود راه جمكران از اينطرف است ، من هم به خانمها گفتم آقا مى فرمايد راه مسجد مقدس جمكران از اين طرف است ،آنها نگاه كردند ولى آقا را نديدند، من دوباره نگاه كردم ديدم آقا بار دوم فرمودند ازاينطرف به مسجد مقدس جمكران مى رويد، با دست مبارك اشاره به مسجد نمودند.

next page

fehrest page

back page