بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب مطلوب کل طالب‏, دکتر محمود عابدى ( )
 
 

بخش های کتاب

     Fehrest -
     72289300 -
     72289301 -
     72289302 -
     72289303 -
     72289304 -
     72289305 -
     72289306 -
     72289307 -
     72289308 -
     72289309 -
     72289310 -
     72289311 -
     72289312 -
     72289313 -
     72289314 -
     72289315 -
     72289316 -
     72289317 -
     72289318 -
 

 

 
 
اعادة الاعتذار تذكير للذنب. -ك: بالذنب ?

(دگرباره عذر خواستن ياد دادن بود مر گناه را.)- س: بازگردانيدن ?

معنى اين كلمه به تازى:
اذا اذنبت ذنبا، فلا تعتذر منه الاكرة واحدة، و لا تستغفر منه الا مرة فاردة،- م: عنه، س: - ((منه)) ? فان اعادة العذر مذكرة للذنوب، مقررة للعيوب.- م: مذكرة للذنب ?
معنى اين كلمه به پارسى:
چون از گناهى يك بار عذر خواستى ديگر بار به سر آن عذر- اس: - ((بار))، م: باره ? نبايد شد ؛ چه تازه كردن عذر تازه كردن گناه باشد.- اس: باز نبايد شد ?
شعر:
عذر يك بار خواه از گنهى - كز دوبار ست نقص جاه ترا
به سر عذر باز رفتن تو - تازه كردن بود گناه ترا
- الاعجاز / 29 (...الذنب)، شرح غرر و درر: ش 1428، المناقب / 375، شرح نهج 20/340 (...بالذنب)
النصح بين الملا تقريع.

(نصيحت در ميان انجمن سرزنش باشد.) - م: فضيحت ?

معنى اين كلمه به تازى:
من نصح اخاه على ملا من الناس، فقد هتك ستره و افشى سره. - م: سواته ?
معنى اين كلمه به پارسى:
هر كه دوستى را نصيحت كند تنها بايد كرد، چه نصيحت در ميان مردمان فضيحت باشد.
شعر:
گر نصيحت كنى به خلوت كن - كه جز اين شيوه نصيحت نيست‏
هر نصيحت كه بر ملا باشد - آن نصيحت بجز فضيحت نيست‏- اس: در ?
- الاعجاز / 29، شرح غرر و درر: ش 9966، المناقب / 375، شرح نهج البلاغه 20/341
اذا تم العقل نقص الكلام.

(چون تمام شود خرد بكاهد سخن.) - اس: عقل ?

معنى اين كلمه به تازى:
المرء اذا تم عقله لم يتكلم الا بقدر الحاجة، و لم يحم حول الهذيان و- س ص اس م: حوم، متن موافق ((ك)) ? اللجاجة.
معنى اين كلمه به پارسى:
هر كه را عقل تمام شد در مجامع بيهوده نگويد و زبان خويش را از سخن‏- ص: باشد ? زيانكار نگاه دارد. - س: زيان (!) ? - م: جمله اخير را به كلى تغيير داده است. ?
شعر:
هر كه را اندك است مبلغ عقل - بيهده گفتنش بود بسيار- ص هامش: مايه، م: مبلغ عمر ?
مرد را عقل چون بيفزايد - در مجامع بكاهدش گفتار
- نهج البلاغه حكمت 71، الاعجاز / 29، المناقب / 375، مجمع الامثال 4/55
الشفيع جناح الطالب.

(شفيع بال جوينده است.) - س: خواهشگر ?

معنى اين كلمه به تازى:
الطالب بواسطة الشفيع يصل الى مرامه و مطلبه ؛ كما ان الطائر بواسطة الجناح يصل الى مطعمه و مشربه. - اس: - ((الى)) ?
معنى اين كلمه به پارسى:
چون مردم را به بزرگى حاجت افتد، و او آن حاجت به زبان خويش‏- س م: مرد ? - ص: افتد و آن حاجت را ? رفع نتواند كرد، دست در دامن شفيعى زند و به عنايت آن شفيع‏- ص: + ((واسطه)) ? - م: عنايت او ? به حاجت خويش رسد، چنان كه مرغ به استظهار بال به مطعم و مشرب خويش رسد. - م: خود ?
شعر:
اى كه هستى تو طالب حاجات - بيخ نوميدى از دلت بركن‏
تا به مطلوب خود رسى ز ملوك - دست در دامن شفيعى زن‏
- نهج البلاغه حكمت 63، الاعجاز / 29، المناقب / 375.
نفاق المرء ذلة. - س م: ذله ?

(نفاق مرد خوارى باشد.)- س: اوست، م: است ?

معنى اين كلمه به تازى:
المنافق يكون ذليلا عند الخالق، حقيرا عند الخلائق.
معنى اين كلمه به پارسى:
هر كه نفاق پيشه كند و ظاهر خويش به خلاف باطن دارد، او به‏- ص: - ((او)) ? نزديك خداى - عز و جل - ذليل باشد و به نزديك آدميان‏- م: و نزد ? حقير.
شعر:
اى كه دارى نفاق اندر دل - خار بادت خليده اندر حلق‏
هر كه سازد نفاق پيشه خويش - خوار گردد بنزد خالق و خلق‏- ص: بنزديك (!)، م: ميان ?
- الاعجاز / 29، شرح غرر و درر: ش 9988، المناقب / 375.
نعمة الجاهل كروضة فى مزبلة.

(نعمت نادان چون سبزه‏زارى است در سرگين دانى.)- م: سبزه‏اى ? - م: سرگين دان ?

معنى اين كلمه به تازى:
نعمة من لا علم لديه، و لا اثر من الفضل عليه، كروضة فى مزبلة وضعت فى غير موضعها، و وقعت فى غير موقعها.
معنى اين كلمه به پارسى:
مردم نادان سزاوار نعمت و شايسته حشمت نباشد، و اگر نعمتى يابد- ص م: مرد ? يا حشمتى به دست آرد برو نزيبد، چنان كه سبزه زار در- ص: او را، م: بروى ? - م: + ((ميان)) ? مزبله نزيبد و نيكو نيايد. - م: باشد ? - ص: نزيبد و سزاوار نباشد ?
شعر:
اى كه دارى هنر ندارى مال - مكن از روزگار خود گله‏اى
نعمت و جهل را مخواه كه هست - روضه‏اى در ميان مزبله‏اى
- شرح غرر و درر: ش 9956، ترجمه جاودان خرد / 119، المناقب / 375.
الجزع اتعب من الصبر.

(زارى كردن دشوارتر از صبر كردن است.) - س: دشوارتر است ازشكيبايى، م: - ((است)) ?

معنى اين كلمه به تازى:
الجزع من الصبر اتعب، و القلق من السكون اصعب.
معنى اين كلمه به پارسى:
جزع كردن در وقوع نوايب و نزول مصايب، دشوارتر و رنجور كننده‏تر از- اس: - ((مصايب)) ? صبر و قرار و سكون و وقارست. - ص: - ((و قرار)) ?
شعر:
در حوادث به صبر كوش، كه صبر - به رضاى خداى مقرون است
تن مده در جزع، كه رنج جزع - صد ره از رنج صبر افزون است
- الاعجاز / 29، شرح غرر و درر: ش 1198، المناقب / 375.
المسؤول حر حتى يعد.

(مسؤول آزادست تا آن گاه كه وعده دهد.)- م: آنگه ?

معنى اين كلمه به تازى:
المسوول ما لم يعد كان بالخيار فى المنع و الاعطاء، و الاسراع و الابطاء،- س: الخيار ? فاذا وعد صار انجاز الوعد لازما فى ذمته، واجبا على همته.
معنى اين كلمه به پارسى: - اس: كلمه آن است كه ?
مرد مسوول تا وعده نداده است و زبان گرو نكرده است، آزاد است و- ص: - ((است)) ? زمام ايثار و عنان اختيار دردست اوست، اگر خواهد بكند و اگر خواهد نكند؛ اما چون وعده داد و زبان گرو كرد، در بند وفا كردن وعده ماند و- س: داده باشد و زبان گرو كرده ? زمام ايثار و عنان اختيار از روى مردمى از دست او بيرون شد. - ص: - ((از روى مردمى)) ? - اس: مردم او بيرون (!)، ص: شود ?
و اين كلمه را معنيى ديگر توان گفت، و آن معنى آن است كه: مرد- ص: اين فقره را ندارد ? مسوول تا وعده نداده است و زبان گرو نكرده سائل او را حر داند- اس: كرد(!) ? و آزاده خواند؛ اما چون وعده داد و زبان گرو كرد سائل در- اس: - ((خواند)) ? حريت او متوقف و در آزادگى وى متشكك‏- اس: در آزادى ? - س: - ((و در آزادى...)) ? گشت، و منتظر ماند. اگر وعده را وفا كند گويد كه: حرست و آزاده، و اگر وعده را وفا نكند گويد كه: نه حر است و نه آزاده. - م: - ((كه)) ?
شعر:
مرد مسوول چون دهد وعده - خويشتن در مقام شك فكند
هست حر گر ره وفا سپرد - نيست حر گر در خلاف زند
- نهج البلاغه، حكمت 336، الاعجاز / 29 (...ما لم يعد)، المناقب / 375.


next page

fehrest page

back page