بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب انتظار, بنیاد فرهنگى حضرت مهدى موعود ( )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     ENTEZA01 -
     ENTEZA02 -
     ENTEZA03 -
     ENTEZA04 -
     ENTEZA05 -
     ENTEZA06 -
     ENTEZA07 -
     ENTEZA08 -
     ENTEZA09 -
     ENTEZA10 -
     ENTEZA11 -
     ENTEZA12 -
     FOOTNT01 -
 

 

 
 

 

next page

fehrest page

back page

مبانى كلامى مهدويّت
آيت اللّه جعفر سبحانى
الحمدلله رب العالمين و الصلوة و السلام على خير خلقه و آله الطاهرين و لعنة اللّه علىاعدائهم اجمعين الى يوم الدين و ارسل رسوله بالهدى و دين الحق ليظهره على الدين كله ولوكره المشركون .
از تاءسيس چنين گروه و مؤ سسه اى براى شناخت امام زمان (عج ) بسيارخوشحال و مسرورم . خداوند به آن كسى كه اين انديشه را مطرح و اين جمع را دعوت ومقدمات كار را فراهم كرده ، در دو جهان توفيق دهد. شما مى دانيد كه امروز هجوم برمساءله ى امام زمان (عج ) بيش از هر زمانى است ؛ چون انقلاب به نام ولايت فقيه انجام شدهو ولايت فقيه هم شعبه اى از ولايت امام زمان (عج ) است . پس دشمنان به فكر افتادند بهجاى اين كه با ولايت فقيه مبارزه كنند و اين شاخه را بزنند، ريشه را بزنند. به هرحال ، اگرچه اين هجوم ها ضرر دارد، ولى داراى فوايدى نيز خواهد بود؛ زيرا سبب مىشود ما در اصول عقايد خودمان بيشتر كار كنيم . يعنى همين طور كه در فقه بيشتر كاركرده ايم و تا حدّى فقه را شسته و رفته مطرح مى كنيم ، مى توانيم عقايد را هم بهصورت شسته و رفته مطرح كنيم . در ميان پرانتز بد نيست اين تاريخچه ها را از مابشنويد. ما مى ميريم و اين ها شنيده نمى شود. شيخ مهدى حكمى يكى از علماى پايين شهرقم بود. او پسرى داشت كه طلبه بود كه هم بحث آقاى بدلا بود. بالاخره از بيوت علمهم كسانى مصداق اين آيه مى شوند كه : يخرج الميت من الحىّ. او درسال 1322 شمسى كتابى به نام اسرار هزار ساله نوشت . اين كتاب در آن زمان خيلىصدا كرد و علماى تهران و شهرستان خواهان جواب دادن به آن شدند. چند نفر جوابنوشتند. در ميان آن ها، جواب امام مرغوب بود و آن را انتخاب كردند. بعد آن طرف ، به امامپيغام داده بود. خود حضرت امام خمينى قدّس سرّه به من فرمود، كه وى به من پيغام داد كهمن به اين شبهات معتقد نبودم ، ولى جوان ها اين ها را مطرح مى كردند. من هم ديدم كه شما[روحانيت ] عكس العملى نشان نمى دهيد، اين ها را نوشتم و چاپ كردم تا شما حركتى كنيد وجواب اين ها را تهيه كنيد. [حالا اين عذر بوده يا نبوده ، معلوم نيست ]، همين سبب شد كه كشفالاسرار مقدارى از شبهات را حل كرد. يعنى اگر آن كتاب نبود، كشف اسرار نبود. بالاخرهآفرينش شيطان ، مايه ى تكامل ماست . دشمن ، مايه ىتكامل است . اگر در شهر يك داروخانه باشد، پيشرفتى در آن نيست . اما اگر دو داروخانهباشد، رقابت هست . بالاخره اين كتاب ها سبب مى شود كه ما درمسايل عقيدتى بيشتر كار كنيم و فكر و مطالعه داشته باشيم . استادى داشتم به ناممرحوم آيت اللّه حاج محمد حسين خيابانى . ايشان بهنقل از استادش ، مرحوم شريعت اصفهانى (كه استاد مرحوم آقاى بروجردى هم بود) گفت :(ما بايد بكوشيم همان گونه كه اخبار فقه منقّح شده است ، اخبار عقايد را هم منقح كنيم ،زيرا در ميان اين ها اسرائيليات ، مسيحيات ، مجوسيات و روايات غُلات هست ). اين مساءلهيكى از آرزوهاى آن مرد بزرگ بود. بنابراين از اين كه آقايان در ميان عقايد، اين بخشمهم را به عهده گرفته اند، تشكر مى كنم . اين جلسه هم يك نوع تقديرى است از آقايان. برگرديم به مبانى كلامى مهدويّت . ما همه را نمى گوييم . مقدارى را مى گوييم ،بقيه هم براى فرصتى ديگر بماند.
مبانى كلامى مهدويّت گاهى مبانى نقلى و گاهى مبانى عقلى است . مبانى نقلى به دو قسماز روايات برمى گردد؛ يك قسم احاديثى است كه روى اثنى عشر تكيه مى كند.اهل سنت اين روايات را خيلى خوب نقل كرده اند. نمى گوييم بهتر از ما ولى خيلى خوبنقل كرده اند. مسلم نيشابورى در جلد پنجم صحيح خودش ؛ باب الامارة اين روايات را بهخوبى آورده است . البته بخارى هم آورده است . من اين روايات را در كتاب اضواء علىعقايد الشيعة الامامية آورده ام .
پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله از وجود دوازده خليفه خبر مى دهد و تعبيراتش اين است :لا يزال الاسلام عزيزا(103) در جاى ديگر دارد: لايزال هذا الدين عزيزا منيعا.(104) در جاى ديگر دارد: لايزال الدين قائما(105). در جاى ديگر مى گويد: لايزال امر امتى صالحا:(106) يا: لا يزال امر هذه الامة ظاهرا حتّى يمضى فيهم اثنى عشراميرا من قريش (107) حتى در جايى ديگر مى گويد: يليهم اثنى عشر خليفة كلهم منقريش و انّ عددهم كعدد نقباء بنى اسرائيل .(108) دوازده خليفه ، صفات و علايمىدارند. علايمشان اين است كه : لايزال الاسلام عزيزا، منيعا، قائما، صالحا. اين دوازدهخليفه چه كسانى اند؟ ظاهر اين است كه دوازده خليفه بعد از پيغمبر بايد پشت سرهمبيايد. در (تاريخ الخلفا) اين ها نقل شده است .
پرسش : روايت نمى گويد آنان پشت سر هم هستند؟
پاسخ : برعكس ، در روايت آمده است : كم يملك من هذه الامة من خليفة ؟فقال عبداللّه بن مسعود. ما سئلنى عنها احد منذ قدمت العراق قبلك . ثمقال : نعم و قد سئلنا رسول اللّه ، فقال : اثنى عشر كعدة نُقباء بنىاسرائيل (109). نقباى بنى اسراييل مسلسل و پشت سر هم بودند. علاوه بر اين تشبيه ،اگر بين اين خلفا فاصله ى زمانى بود، حضرت به آن اشاره مى كرد. ظاهر اين است كهايشان گفته است : من دوازده نفر را براى دوازدهنسل وضع كرده ام . يعنى نسل متصل مثل نقباى بنىاسراييل . منفصل بودن ، يك چيز غير عادى است . اگر چنين بود، حضرت به آن اشاره مىكرد مى فرمود. همه قبول دارند كه متصل است ، ولى متحيّرند كه اين ها را چگونه تطبيقكنند.[مثلا]، زمان خلافت معتصم عباسى خلفا از دوازده نفر بيشتر بودند. عجيب اين كهسيوطى چهار نفر را مى گويد و بعد به يزيد مى رسد و مى گويد نمى شود. بعد درمعاويه هم ترديد مى كند. بعد بچه هاى عبدالملك و دو سه نفر از بنى عباس را مى آورد.در حالى كه ما مى دانيم هيچ كدام از اين صفات در آن ها نبوده است . اساسا آن ها اين صفاترا نداشتند. ما بايد دوازده نفرى را پيدا كنيم كه پشت سر هم بيايند به عدد نقباى بنىاسراييل و عزت و مناعت و عظمت داشته باشند. در تاريخ ، جز اين دوازده نفر پشت سر هم ومسلسل ، كسى نبوده است . ما بايد اين دوازده نفر را از غير اين ها بشناسيم . اين يكى ازمبانى كلامى نقلى است . مبناى كلامى نقلى ديگر رواياتى است كه به طور مشخص دربارهى خود حضرت مهدى (عج ) مطرح شده است . بنابراين ، در مبانى كلامىمنقول دو قسم روايات است ؛ يك قسم اثنى عشر است با اين صفاتى كه گفتيم . اين درروايات اهل سنت بود. اما در روايات شيعه ، نام حضرت را هم برده است . از جمله در حديثجابر. اكنون بهترين كتاب درباره ى ائمه ى اثنى عشر، توسط اخوى آقاىآل طه نوشته شده و جامعه ى مدرسين چاپ كرده است .قبل از ايشان ، شيخ حر عاملى كتابى به نام المعجزات و اثبات الهداة دارد كه در آن جا همائمه ى اثنى عشر موجود است . ولى ايشان خيلى بهتر جمع كرده است . اين مجموعه ،روايات متواتر است . محال است كه مردم بنشينند و به دروغ چنين رواياتى را جمع كنند.بنابراين ، يك مبناى كار، كتب حديثى اهل سنت و روايات ما است . از نظراهل سنت ، اسمش نيست ولى از نظر اهل شيعه هست . چنان كه در اين باب ، روايات متعددى استفقط روايت مشهورى كه از جابر نقل شده ، يكمشكل تاريخى دارد كه بايد حل كنيم چون جابر درسال 76 ه‍.ق فوت كرده و امام باقر عليه السّلام بعد ازسال 94 ه‍.ق به امامت رسيده است . بايد گفت ظاهرا در ذكر دوران روايت ، اشتباه شده است .آن جا على بن حسين عليه السّلام است و اسمش امام باقر عليه السّلام آمده است . يا اين كهحضرت باقر عليه السّلام است ، ولى در زمان امامتش نيست .
پرسش : كدام حديث را مى فرماييد؟
پاسخ : همان حديثى كه مى گويد جابر در كوچه هاى مدينه مى گذشت و به امامباقر عليه السّلام برخورد كرد و به آن حضرت گفت : يا محمدبن على ! پيغمبر صلّىاللّه عليه و آله گفته است كه به شما سلام برسانم و لوحى را به آن حضرت داد. اينمساءله مقدارى ، مشكل تاريخى دارد. نمى گويم اينقابل حل نيست ؛ چون شما كه در اين وادى هستيد، بايد اين راحل كنيد، چون اين ماجرا در دوران امام على بن حسين عليه السّلام است و شايسته است كهجابر اين مساءله را با على بن حسين عليه السّلام در ميان بگذارد نه با امام باقر عليهالسّلام . اين لوح را بايد به امام زمانش نشان دهد نه به فرزند امامى كه بعدها امامخواهد شد. پس ، نه رؤ يت را منكريم ، نه سلامش را، ولى اين لوح را بايد به على بنحسين عليه السّلام نشان مى داد. حالا اين با تحقيق به دست مى آيد.
يك سرى روايات به طور مشخص درباره ى حضرت مهدى (عج ) آمده است : (لولم يبق منالدنيا).(110) مجموعه ى روايت هاى مربوط به حضرت مهدى (عج ) يا به نام است يابه صفات است . ولى در روايات اثنى عشر، كلى است . اما مبانى كلامى عقلانى ، شما مىدانيد كه عقل نمى تواند هيچ وقت فرد مشخصى را برساند. ما نمى توانيم ، روى فردبرهان عقلى اقامه كنيم . برهان عقلى روى كلى اقامه مى شود. پس قهرا بايد فرد آن راپيدا كرد. يكى از مبانى برهان عقلى اين است كه نبوت و امامت ، يك فيض معنوى است . ازنظر كليميان ، با مرگ موسى اين فيض و ارتباط بشر با عالم بالا قطع شده است . بعداز فوت موسى وحى اى نيست . در جامعه فردى نيست كه بين خدا و بشر مستقيما رابطباشد. در مقابل ، مسيحى ها گفته اند كه اين فيض تا زمان حضرت مسيح عليه السّلامباقى است . البته منظور ما از مسيحيان ، پروتستان ها هستند؛ چون كاتوليك ها، مسيح راخدا مى دانند. پروتستان ها مى گويند اين ارتباط بشر از نظر وحى باقى بوده ، ولىبا به دار آويختن مسيح قطع شده است . مسلمانان هم مى گويند كه اين فيض تا وجودپيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله باقى است .اهل سنت مى گويند كه اين فيض معنوى كه در لباس ‍ نبوت و امامت بود، با فوت پيغمبرصلّى اللّه عليه و آله قطع شد. پس ارتباط بشر با عالم بالا قطع شد.
حال سؤ ال اين است كه مگر خلف بدتر از سلف است ؟ آيا خلف از نظر كمالات ، از سلف، كم تر است ؟ چرا خدا چنين فيضى را به آن ها داده ، اما اين فيض را به ما نداده است ؟مگر ما از آن ها كم تر هستيم ؟ شيعه ى اماميه اينمشكل را حل كرده است . ارتباط به صورت نبوت نيست ، كه رسالت ، تكاليف و دينجديدى باشد. بلكه فيض الهى به واسطه ى انسان كاملى بر قرار است و از طريق اينانسان كامل به بشر مى رسد، و امروزه آن واسطه حضرت حجت (عج ) است . مرحوم علامهطباطبايى قدّس سرّه اين برهان را از فرد مسيحى به نام پروفسور كُربَننقل كرده است كه با ايشان مناظره مى كرد و هر پانزده روز به تهران مى رفت . اين مطلبيادم نيست در نوشته ها باشد، ولى به طور شفاهى از ايشان براى مانقل كردند و خيلى از اين بيان لذت مى برد. البته در اين جا شلوغ نشود كه بگويند: پسشما مى گوييد كه خاتميت نيست . نه خاتميت هست ، ولى نبوت مختومه است . بلكه جامعامامت در نبوت هم وجود دارد. منتها بايد انسان كاملى ، رابط باشد كه بتواند بشرهايى راتربيت كند،به عقيده ى شيعه ، رابطه به وسيله ى او باقى است ، ولى به عقيده ى آنها، مختومه است . اهل سنت و كسانى كه منكر وجود چنين امامى هستند، درمقابل اين سؤ ال مانده اند: كه چرا خلف ، بايد از اين فيض محروم باشد، در حالى كهخلف از سلف كم تر نيست ؟ مسلما كمالاتى كه الان خلف دارد، هيچ وقت بنىاسراييل و قوم شعيب و نوح و هود نداشته اند. ما مى گوييم اين كمالى كه در امت اسلامىهست ، باقى است ، ليك نه در لباس نبوت و رسالت ، بلكه در لباس امامت .
برهان عقلى ، شخص امام زمان عليه السّلام را ثابت نمى كند، بلكه روى كلى كار مىكند. بنابراين ، امامت بعد از حضرت مهدى عليه السّلام ، دوره ى جديدى دارد. اين بناىخوبى است ، ولى به شرط اين كه انسان عارفى باشد كه اين ها را بچشد. خيلى هاعرفان و فلسفه را مى خوانند و مى گويند، اما نچشيده اند. اگر انسانى باشد كه اين هارا چشيده باشد و ارتباط انسان با خدا را بداند و مقام امام را در جامعه درك كند، خيلى حرفاست .
پرسش : حضرت ادريس و عيسى عليهم السّلام كه نمرده اند، آيا واسطه ى فيضنيستند؟
پاسخ : درباره ى حضرت ادريس عليه السّلام ، ما هيچ دليلى براى حياتش نداريم. حضرت مسيح عليه السّلام هم در جامعه نيست : رفعه اللّه اليه .(111) ما كسى را مىخواهيم كه در جامعه باشد. خضر، نبى نبود، ولى انسان صالحى بود. اما اين كه خضر همالان زنده است ، قطعى نيست . البته منافاتى ندارد دو تا باشد، ولى بر وجودشان ،قطع نداريم . شما اين متن را در الميزان مطالعه بفرماييد: در تفسير آيه ىقال انى جاعلك لناس اماما.(112) مى گويد: اين طور نيست كه امام زمان عليه السّلامفقط به درد آن زمان بخورد و الآن لازم نباشد. در حالى كه الآن هم فيض امام از نظرافاضه ى قلوب و هدايت رساندن كمتر از آن زمان نيست . پس منظور اين نيست كه ايشان رافقط براى آن زمان نگاه داشته ايم . الآن از او استفاده نمى كنيم . در روايات واژه اى بهنام ابدال هست . به آن ها كه تربيت يافته ى همين امام هستند،ابدال مى گوييم . آن ها كسانى هستند كه تحت تربيت حضرت هستند. حضرت در قلوبشان ، تصرف مى كند و ارواح شان را تكامل مى بخشد. آن ها با امام در ارتباط هستند.البته هر كسى كه بگويد من با امام مربوطم ، دروغ است . ارتباط با امام زمان عليهالسّلام به اين آسانى نيست كه در اين كتاب ها به عنوان ملاقات با امام زمان عليه السّلاممى نويسند. اين ها درست نيست . اما ابدال درست است ؛ شخصيت هايى كه تحت تصرف وهدايتند.
در روايت دارد كه كميل در عراق بود، ولى حضرت در او تصرف مى كرد. ام سلمه مىگويد: پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله درباره ىكميل با على عليه السّلام بسيار سخن مى گفت كه ما چنين صحابه اى در آينده خواهيم داشت. البته بايد بگويم نبايد فريب هر مدعى را خورد. كسانى كه به اين مقام برسند،كَتوم هستند و به كسى نمى گويند. اين كارها كه جلسه اىتشكيل دهيم و جايى را براى آقا امام زمان عليه السّلام خالى بگذاريم و... درويشى است .اين ها را باور نكنيد. شما برهانى و عقلانى باشيد. چند نفر به جماران آمده بودند كه :آقا! ما با حضرت ارتباطى داريم و اجازه بدهيد كه ما با امام ملاقات بكنيم . ايشان گفتهبود: من كتابى دارم كه گم شده است . جاى آن را از ايشان بپرسيد. آن ها هم رفتند و ديگرنيامدند. من فكر مى كنم كه ديوان ايشان بوده است . امام ديوانى داشت .حال چه كسى برده بود، معلوم نيست . پس به اين زودى باور نكنيد. البته پاكدامن هاىبسيارى هستند كه ملاقات مى كنند.
در هر حال ، چرا خدا اين فيض را به سلف داد، ولى به خلف نداد تا انسان كاملى در ميانجامعه باشد و اين جامعه را تربيت الهى و معنوى كند. آيا بودن در چنين فيضى بهتر استيا خير، نبودنش بهتر است ؟ مسلما بودنش بهتر است . چرا آن را بهآل موسى دادى ، به آل فرعون دادى ، ولى به ما ندادى ؟حال آن كه در ميان ما، شيخ الرئيس ‍ است . شيخ اشراق است . ميرداماد است . فقها وبزرگان هستند.
پرسش : آيا با تكامل علم ، ما به چنين چيزى نياز داريم ؟
پاسخ : علم در مسايل صنعتى پيشرفت كرده ، ولى علم در الهيات عقب رفته است .اگر الهيات مسيحى را ببينيد، مى فهميد كه با الهيات ماقابل قياس نيست . شما فكر مى كنيد الهيات در فرانسه پيش رفته است ؟ بله ،از نظرفرش بافى ، صنعت ، هواپيما و... پيشرفت كردند، ولى از نظر معنويت پيشرفتنكردند.
برهان دوم درباره ى امام زمان عليه السّلام ، قاعده ى لطف است . اين غير از اولىاست . اولى اين بود كه وجود امام زمان عليه السّلام فيضى است كه در ميان سلف بودهاست ، پس چرا در خلف نباشد؟ چه شد كه براى آن چنان موجوداتى ، چنان كمالىبفرستد، ولى براى ما نفرستد شما چه طور آنگُل خوش بو را به آن ها داديد، ولى به ما نداديد.
در واقع ، اين منع فيض است . علت مى خواهد. آيا ما نالايقيم ؟ نالايق نيستيم ؟ شايستگى مااگر بيشتر نباشد، كمتر نيست . پس بفرماييد اين باعدل الهى يا با لطف الهى سازگار نيست .
پرسش : آيا نمى شود گفت كه ما الآن از هدايت الهى بى نيازيم ؟
پاسخ : اگر از هدايت هاى الهى بى نياز بوديم ، پس اين همه اختلاف چيست ؟ بعداز پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله هيچ فرعى وجود ندارد كه در آن ، اختلاف نباشد.اگر نيازى نبود، بايد وحدت كلمه بود. در حالى كه روز به روز دايره ى اختلافاتبيشتر مى شود. اين معنا بايد طورى باشد كه بشر بگويد من آن قدر بهتكامل رسيده ام كه به هدايت الهى نيازى ندارم . بقيه اش را باعقل مى روم . البته ما نمى گوييم كه وجود امام ، علت تامه ى رفع اختلاف است . طرف همبايد قابليت داشته باشد. آن ها كه نادان و متعصبند و امام را زندانى مى كردند، در اينميان ، تقصير صاحب خانه چيست ؟ آن چه از نظرعقل بايد در اختيار بشر بگذارد، گذاشته است .مثل اين است كه من دبيرستانى ، بيمارستانى ، طبيبى ، معلمى ساخته ام ولى بچه ها از آنبهره اى نمى برند. هر چه هست از قامت ناساز بى اندام ماست .
و اما برهان لطف از زمان مرحوم كلينى قدّس سرّه و صدوق قدّس ‍ سرّه به اين طرفنقل است . مرحوم شيخ اسداللّه تسترى كتابى به نام كشف القناع عن حجية الاجماع دارد كهسنگى چاپ شده است . در آن جا برهان لطف رامفصل بحث مى كند. عصاره ى آن را در جلد سوم كتابالمحصول آورده ام . ديگر كتاب ها مانند بحار و كتاب هاى كلامى هم اين بحث را دارند. ولىتسترى دقيق و جامع بحث كرده است ، به گونه اى كهقبل و بعد از آن ، چنين جامع نديده ام .
قاعده ى لطف ايجاب مى كند كه در ميان جامعه ى ما، امامى باشد كه محور حق وباطل بوده و جامعه را از خطاى مطلق باز بدارد. از همين رو، مى گوييم اجماع حجت است .قاعده ى لطف به اين معناست كه رييسى در ميان مردم باشد و رييسى كه نمى تواند نسبتبه جامعه ، بى تفاوت باشد. اگر همه ى آن ها بر بت پرستى جمع شوند و او حرفنزند يا براى شرك جمع شوند و حرف نزند، مى گويند قاعده ى لطف تمام نيست .اصل معنا اين است كه بايد در ميان جامعه ، يك انسانكامل و رييس مطلقى باشد و مراقب جمعيت ، باشد كه اين ها به طور مطلق ، گمراه نشوند.همين اندازه كه بر گناه و خلاف و باطل ، اجماع نكنند، براى ما كافى است . اگرتفصيل آن را بخواهيد، در كشف القناع عن حجتية الاجماع است كه دوازده برهان براى قاعده ىلطف آورده است . اگر مختصر آن ها را مى خواهيد، در جلد سومالمحصول است .
عقل مى گويد: امكان اين براى خدا هست و هيچ مانعى هم ندارد. از همين طريق ، اجماع را حجتدانسته است . راه مبانى كلامى مهدويّت از اين طريق و اين معنا ايجاب مى كند كه در هرزمانى بايد امامى وجود داشته باشد؛ چون اختلاف بشر هميشگى است .حال كه اختلاف بشر هميشگى است ، بايد يك ميزان الحق والباطل باشد كه دست كم اجماع بر باطل نكنند. و اگر پيغمبر اكرم فرموده : لا تجتمعامتى على الضلال ، اگر صحيح باشد براى همين است . در واقع يك نفر كاملى در ميان ماهست كه نگذارد.
حال به يك مبناى كلامى منقول (113) ديگر مى پردازيم كه مى تواند در مهدويّت نوعى، مفيد واقع شود. گرچه مهدويّت نوعى از نظر ماباطل است و ما معتقديم مهدويّت در شخص حضرت مهدى (عج ) مجسم است . آن مبنا اين است كهما در قرآن مى بينيم كه خدا، دو نوع ولىّ در ميان مردم دارد؛ ولىّ ظاهر و ولىّ مخفى . چناناين ولىّ، مخفى بوده كه حتى نبى رسمى ، آن را نمى شناخته است . داستان سوره كهف رابنگريد. البته ما خضر را نمى گوييم ؛ چون خضر در قرآن نيست . مصاحب موسى را مىگوييم . آن جا مى بينيم كه حضرت موسى عرض مى كند: پروردگارا! يك نفر براى منبرسان كه من از او بهره بگيرم . وقتى موسى خدمت او مى رسد، مى گويد: من آمده ام ، علىان تعلمن مما علمت رشدا(114) بى كار هم نبوده است . فقط براى بعد هم ذخيره نشده است، در همان زمان هم فعاليت داشته است . شايد او دو سه ساعت بيشتر با حضرت موسىنبوده ، ولى در همين دو سه ساعت ، خدمات عظيمى براى جامعه كرده است . كشتى را نجاتداد. البته جورى سوراخ كرد كه صاحب كشتى نديد. اگر ديده بود كه نمى گذاشتتصرفى كند. اين كشتى هم خالى نبود؛ چون كشتى اى كه مى خواهد راه بيافتد، خالىنيست . زورق هايى بود كه مى رفت . او به گونه اى سوراخ مى كند كه آب مى گيرد،ولى غرق نمى كند. بين سوراخ كردن تا اين كه ملك ببيند، چند كيلومتر بُعد فاصلهداشته است . مى خواسته آب بالا بيايد و ملك كشتى را ببيند كه پر از آب است و بگويد:اين به چه درد مى خورد، ولش كن . اين چه ولىّ غايبى است كه موسى هم نمى شناسد.مساءله ى كشتن آن پسر كه از حيطه ى فكر ما بيرون است . آخر چگونه قصاصقبل از جنايت ممكن است ؟ البته ما به همه ى اين ها جواب گفته ايم . در اين هم تصرّفىكرد و موسى هم متحيّر شد كه : شما آدم مى كشى ؟ اءقتلت نفسا زكية بغير نفس لقد جئتشيئا نكرا.(115) از نظر موسى كه آن مقام را نداشته ،مشكل است . ديوار را ساخت : تحته كنز فاراد ربك ان يبلغ اشدهما... الى آخر.(116)
در تاريخ انبيا، دو نوع ولىّ بوده ؛ ولىّ ظاهر و ولىّ غايب . ما نديديم يك سنّى به اينولايت اشكال كند. و حالا آيا اين مساءله دليل بر افضليت مصاحب موسى بر موسى است يااين كه موسى افضل است ، امّا آن ولىّ يك ولايت خاص داشته است ؟ كلمه اى امام اميرالمومنينعلى عليه السّلام در نهج البلاغه دارد به اين مضمون : اللهم لا تخلوا الارض من قائملله بحجة اما ظاهرا مشهودا او خائفا مغمورا.(117) كلام حضرت معلوم مى كند كه اين يكچيز استمرارى بوده است . حالا قرآن يكى را براى ما خبر داده است كه همان داستان مصاحبموسى باشد. چه مانعى دارد كه الا ن حضرت مهدى جزء اولياء باشد مانند مصاحب موسى .بى كار هم نيست ، بلكه شب و روز كار مى كند.
در آخر، يك قصه ى كوچكى براى شما بگويم . ما در تهران مركزى به نام دارالتحفيظالقرآن الكريم داريم . من ديدم در شيعه ، يك نقيصه اى هست . آمديم درسال 1350، اين دارالتحفيظ را در خيابان ايران ، پشت مجلس فعلى تاءسيس كرديم .18 تا قارى را تربيت كرده بودم كه الان قارى هاى معروفى شده اند.سال 1356 گفتيم كه اين ها را براى عمره به مكه ببريم . حدود دو يا سه جزء قرآن راحفظ كرده بودند. از عبدالباسط و منشاوى ، تقليد مى كردند. من هم گفتم حالا كه مى رومعمره يك مقدار كتاب ببرم . كتاب هايى با قطع كوچك را در چمدانم جمع كردم . اين 18 نفررا هم همراه خود برده بودم كه اين ها را ببريم تا در مكه و مدينه و مدرسه و تلويزيونو راديو، قرآن بخوانند. زمان شاه بود و روابط هم آن موقع بد نبود. به جدّه رسيديم وهواپيما بالا بود. گفتم : من بروم پايين ، اين كتاب ها را از ما مى گيرند. همان جا گفتم :يارب المهدى ! خودت كتاب هاى ما را نجات بده . آمديم و من به هر كدام از اين بچه هاگفتم : چمدانها را ببريد از آن گمرك رد شويد. همه رد شدند و من اين طرف مانده بودم .همه تعجب مى كردند كه چرا آقا نمى آيد ما را سوار ماشين كند و ببرد؟ من ديدم كه ديگربايد اين چمدان ها را ببرم . كشيدم و آوردم روى سكو گذاشتم . مى خواستم باز كنم كهماءمور كه گچى در دست داشت (براى ضربدر زدن به عنوان علامتكنترل ) گفت : اين ديده شده است . ضربدر را ببين . ديدم روى چمدان ، ضربدر خوردهاست . اين را كس ديگر ديده ، دو سه نفر ماءموركنترل بودند. اين تصرفات هست ، چه از جانب خود حضرت ياابدال و دوستان حضرت .
اين ها همان مبانى است كه تا اين جا عرض كرديم . بله ، ممكن است يك امام ظاهرى باشد،ولىّ غايبى هم باشد. مانعى ندارد. من اين را فقط براى اين آوردم كه گاهى ، نبى هم ولىّغايب را نمى شناسد و در جامعه اثر مى گذارد. پس مبانى نقلى ما دو تا شد، با اين تكملهاى كه در آخر گفتيم تا يك مقدار براى آقايان شيرين تر باشد.
نكته اى در پايان عرض كنيم و بحث مبانى در اين مجلس تمام شود، مساءله ى غايت است .جهان براى چه خلق شده است ؟ فعل خدا بى غايت نيست . اين را به آن مبانى عقلانى امامزمان (عج ) اضافه مى كنيم كه در واقع بيان سوم خواهد شد. اشاعره معتقدند كهافعال خدا غايت ندارد؛ چون اگر غايت داشته باشد، محتاج مى شود كه براى غايت ، آن كاررا انجام دهد. ولى معتزله و اماميه معتقدند كهفعل خدا بدون غايت نمى تواند باشد. اگر بدون غايت باشد، عبث لازم مى آيد. افحسبتمانما خلقناكم عبثا.(118) اشتباه اشاعره اين است كهخيال مى كنند غرض به فاعل بر مى گردد. ولى نمى دانند كه گاهى غرض عايد برفاعل نيست . غرض ، غرض خود فعل است . فعلش بى غرض نيست ، نه اين كه خود خداغرضى داشته باشد. فرق است بين اين كه بگوييم خدا غرض دارد؛ چون آن وقتتكامل لازم مى آيد و نقص دارد. يك موقع مى گوييم : فعلش عبث نيست . بشر را آفريدهاست تا از نطفه به كمال برساند و اين كمال ، غرضفعل است نه غرض فاعل . آقايان چون فلسفه خوانده اند، مى دانند كه اگر غرض ‍ بهفاعل برگردد، نشانه ى نقص فاعل است . اما اگر بهفعل برگردد اين نقص نيست . ما كه در خدا قائل به اغراض هستيم ، مى گوييم : غرض ،غرض فعل است نه فاعل . ليخرج الفعل من العبثية . اين جهان براى كه آفريده شده ؟اين جهان براى حيوانات درنده ، كمالى نيست . مسلماكمال بايد يك كمال عقلانى باشد كه فاعل آنفعل ، خدا باشد و آن را درك كند. خلاصه ، يك موجود كاملى باشد. فعلا اين موجودكامل در روى زمين ، بشر است . البته همه ى بشر نمى توانند غرض ‍ خدا باشند؛ چونبين اين بشر، افراد غاصب و درنده خيلى است . مثلا صدام . آيا مى توانيم بگوييم كهغرض از فعل خدا، صدام است ؟ ناچار بايد بگوييم جهان براى انسانكامل خلق شده است . انسان كامل هم مراتب دارد. هم ممكن است مرتبه ى ضعيفه اش ، هدفباشد. هم ممكن است مرتبه ى قويه اش . ولى اگر مرتبه ى قويه اش ‍ ممكن است ، چراخلق نكند؟ منتها اگر دنيا با غايت باشد و فعل خدا غايتى باشد، بايد اين جهان در دامنخود، انسان كاملى را پرورش ‍ دهد؛ چون جهان براى او خلق شده است . اگر مى گويد:سخرلكم ما فى السموات و ما فى الارض .(119) مانع ندارد لكم بگويد.مثل اين است كه درباره ى بنى اسراييل مى گوييد: و جعلكم ملوكا.(120) بنىاسراييل كى ملوك شدند؟ بنى اسراييل دو سه تا ملوك شدند، ولى به همه شان مىگويد: و جعلكم ملوكا. فعل را به همه نسبت مى دهد. اين و سخرلكم هم انسان هاى پاكدامنو كامل اند كه بقيه در پرتو آن ها نان مى خورند. انسانكامل ، مراتب دارد. مرتبه ى كاملش ، مرتبه ى امامت است . اگر معصوم اين گونه نباشد،فعل يا غايت ندارد يا اين كه غايت كامل ندارد؟ لقد كرمنا بنى آدم و حملناهم فى البر والبحر.(121) طبيعتِ آدم را تكريم بخشيد، ولى گاهى بشر از اين تكريم بهرهنگرفت . خودش را در اسفل سافلين قرار داد. چكيده ى سخن اين كه در اين مجلس ، سهبرهان عقلانى را براى مهدويّت بيان كرديم .اول اين كه فيض معنوى است و محروميت ما ظلمى بر ماست . دوم ، قاعده ى لطف . سوم ، انسانكامل غرض آفرينش است . (البته غرض از فعل است ، نه غرض ازفاعل ).
پرسش : آيا هر خلقتى كه صورت مى گيرد، لازم است انسان كاملى باشد؟
پاسخ : بله . خلقت ادامه دارد، خلقت انتها ندارد. مسلما هر خلقتى كه صورت مىگيرد، بدون غايت نيست ، مگر اين كه عالم منظومه ى شمسى فرو نشيند. سه بيان همدرباره ى مبانى كلامى نقلى طرح شد. يكى ، روايات اثنى عشر با آن شرايط كه گفتيم. دوم ، رواياتى كه درباره ى خود حضرت مهدى (عج ) است . سوم ، وقتى به قرآن و كلامحضرت مهدى (عج ) مراجعه مى كنيم ، مى بينيم كه هميشه اولياء ظاهر نبودند. گاهى ظاهرو گاهى مخفى بوده اند. هيچ مانعى ندارد كه امام زمان (عج ) جزو اولياى مخفى باشد.
به هر حال ما بايد خيزش علمى بيشترى درباره ى حضرت ولىّعصر(عج ) داشته باشيم .هم از نظر تاريخ ، هم از نظر آيات و روايات و بيشتر از نظر تاريخ . اين نه به معناىاين است كه گذشتگان ما كوتاهى كرده اند. بينى و بين اللّه ، در قرن چهارم كه شيخصدوق قدّس سرّه ، كمال الدين را نوشته ، پاسخ همه ى اين شبهات در آن جا هست . بعدهاهر كسى ، هر چه نوشته ، از او گرفته است . شيخ طوسى هم كتاب الغيبة خود را از اوگرفته است . او اساس را آورده است . اخيرا هم كتاب منتخب الاثر در آمده كه كتاب خوبىاست .
پرسش : آيا ما به امام ، اضطرار داريم ؟
پاسخ : اگر گفتيم امام ، غايت فعل است ، قطعا اضطرار است .فعل بدون غايت ، لغو است و كار لغو از خدا سر نمى زند.
پرسش : مى توان گفت ؛ امامى هست مثلا آبى وجود دارد، اما من تشنه ام نيست ؟
پاسخ : چنين خيال نمى كنم ، امروزه نه تنها ما، كه جهان هم تشنه است . به جهت اينكه غايت اين جهان ، امام زمان (عج ) است و اگر اين غايت نباشد، جهانى نيست . آن رواياتكه مى گويد: بيمنه رزق الورى ،(122) به اين معناست كه اين ها غايتفعل اند. جهان تشنه هست يا نيست ، دليل نمى شود. جهان ، تشنه ى پيغمبر اكرم صلّىاللّه عليه و آله هم نبود. عرب ها مى گفتند: برو، ما تشنه نيستيم ، با اينحال ، خدا او را فرستاد. گاهى شما خود را نمى شناسيد و اشتهاى كاذب را با اشتهاىصادق مخلوط مى كنيد. عرب ها مى گفتند: ما نيازى نداريم . شما جايى ديگر برويد. كمااين كه به حضرت لوط گفتند: اگر اين كار را نكنى ، ما تو را از اين كشور بيرون مىكنيم يا تو را رجم مى كنيم . اشتها نداشتن ،دليل بر بطلان نيست . ما نيازهاى خودمان را نشناخته ايم .
السلام عليكم و رحمة اللّه و بركاته .
نگاهى دوباره به انتظار (1)
مجيد حيدرى نيك

گفتم كه روى ماهت از ما چرا نهان است ؟
گفتا: تو خود حجابى ، ورنه رخم عيان است
گفتم كه از كه پرسم جانا نشان كويت ؟
گفتا: نشان چه پرسى ، آن كوى بى نشان است
راستى ! انتظار چيست ؟ چرا اين قدر به آن سفارش و پيرامونش ‍ گفت وگو شده است ؟ توپيام انتظار را نه تنها از لابلاى امواج بلند كلام مهربانرسول صلّى اللّه عليه و آله و نسيم رساى سخنان بى همتاى على عليه السّلام - كهپدران امّت لقب گرفته اند(123) - مى شنوى ، بلكه صداى هر يك از معصومين عليهمالسّلام ضمير هشيار تو را با ضرورت و اهميّت آن آشنا مى كند.
زمانى مى توانيم معناى انتظار و حقيقت آن را درك كنيم كه بدانيم و لمس كنيم امام زمان (عج) را براى چه مى خواهيم قبل از اين كه معرفت به مهدى موعود پيدا كنيم ، يك پيش فرضلازم و ضرورى است و آن اين است كه او را براى چه مى خواهيم و اصلاً چه ضرورتى بهوجود او مى باشد. در واقع تا نسبت به اين مساءله تشنه نشويم ، به حقايق آن دسترسىنخواهيم داشت . مادامى كه اين عطش ‍ انتظار و اين احساس نياز و به تعبير زيباى معصومين ،عليهم السّلام اضطرار و افتقار به حجت و امام عصر (عج )شكل نگيرد، به دنبال حضرتش نخواهيم رفت و د رانتظار ظهورش حركتى نخواهيم داشتكه :
آب كم جو، تشنگى آور به دست
تا بجوشد آبت از بالا و پَست
از اين رو مناسب است نگاهى دوباره به مقوله انتظار داشته باشيم . ما در اين بازخوانىمرورى خواهيم داشت بر عناوين زير:
1 - حقيقت انتظار
2 - ضرورت انتظار
3 - ابعاد انتظار
4 - ريشه هاى انتظار
5 - آداب انتظار
6 - آثار انتظار
7 - پايان انتظار
1 - حقيقت انتظار
اگر مفاهيم صحيح واقعى واژه ها درك شود، اشتباهات و سوء تفاهماتى كه در شناخت مذهب واهداف آن براى عده اى پيش آمده يا مى آيد، مرتفع و اهداف واقعى مكتب ، روشن مى شود. ازجمله مفاهيمى كه برداشت هاى مختلفى از آن شده ، انتظار ظهور و فرج مهدى موعود (عج )است . به همين خاطر شايسته است با كمى تاءمل و درنگ ، در اين زمينه ، كنكاشى داشتهباشيم . انتظار از نظر ريشه ى لغوى ،(124) به معناى درنگ در امور، نگهبانى ، چشمبه راه بودن و نوعى اميد داشتن به آينده ، تعبير شده است . آن چه با مراجعه به كتبلغوى معلوم مى شود، اين است كه انتظار يك حالت روانى به همراه درنگ وتاءمل است . اما از اين معنا مى توان دو نوع برداشت كرد. يكى اين كه ، اين حالت روانى وچشم به راهى ، انسان را به عزلت و اعتزال و انزوا بكشاند و منتظر، دست روى دستبگذارد، وضعيت فعلى را تحمل كند و به اميد آينده ى مطلوب ، فقط انتظار بكشد.
برداشت ديگر، اين است كه اين چشم به راهى و انتظار باعث حركت ، پويايى و اقدام وعامل عمل و آمادگى وسيع تر گردد. اينك سؤال اين است كه كدام يك از اين دو معنا، مراد و مقصود بزرگان و رهبران دينى است ؟ بامراجعه به متون روايى ، مشاهده مى شود كه معصومين عليهم السّلام خيلى روشن و صريحبا ارايه ى تصويرى مناسب از انتظار، روى برداشتاول ، خط بطلان كشيده و براى اين كه هرگز آن معنا به ذهن مخاطب خطور نكند، به قسمتمهم و اساسى مفهوم انتظار اشاره كرده اند كه انتظار،عمل است ، آن هم افضل و بزرگ ترين اعمال (125) يا عبادت است ، آن هم محبوب ترينعبادت و عمل .(126) اساسا اين يك قاعده ى عقلى و منطقى است ؛ آن كس كه وضعيت موجودرا نمى پذيرد و تحمل نمى كند، در انتظار گشايش است : من انتظر امراً تهيّاء له .
بنابراين ، بعضى كه انتظار را خاموشى و گوشه گيرى واعتزال و مذهب احتراز(127) معرفى كرده اند و بدين وسيله ، آن را مورد هجوم قرار دادهاند، به خطا رفته اند؛ چون حقيقت انتظار را درك نكرده اند و تيرى در تاريكى انداختهاند. كما اين كه آن ها كه انتظار را مذهب اعتراض (128) معرفى كرده اند، آن هماعتراضى كه از سقيفه و از زبان على عليه السّلام آغاز شد، به بى راهه رفته اند. دربرابر اين نگاه ، دو پرسش مطرح است . اول اين كه ، دامنه ى اين اعتراض تا كجاست ؟تا رفاه ، تا عدالت ، تا عرفان ، تا آزادى ، تا شكوفايى وتكامل و يا.... دوم اين كه ، پى آمد اين اعتراض ، چيست ؟ چه بارى بر دوش منتظر مىگذارد و اين نفى با چه اثباتى همراه مى شود؟ در مورد پرسشاول بايد بگوييم كه آرمان هاى دينى از تكامل و شكوفايى استعداد آدمى ، بالاتراست ؛چون زمانى كه انسان به تكامل هم برسد، باز مساءله اين است كه مى خواهد در چه جهتىمصرف شود؟ رشد يا خُسر؟ اين دو مساءله ى اساسى بعد ازتكامل و شكوفايى است . پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله فرموده اند:
الناس معادن كمعادن الذهب و الفضه .(129)
مردم معدن هستند مثل معدن طلا و نقره .
استفاده از معادن ، سه مرحله دارد: اول ، كشف ؛ دوم ، استخراج ؛ سوم ،شكل دادن . تا اين جا مرحله ى كمال و شكوفايى است ، اما اين آهنشكل گرفته كه مثلا به شكل اتومبيل درمى آيد، جهت مى خواهد. پس مرحله ى چهارم ، جهتيابى اين معدن ، اين انسان است . جهت به سوى كيست ؟ به سوى پايين تر از خود ورضايت به زندگى حيوانى و همين حيات دنيوى ؟(130) اينتنزل است . انسان با كم ترين مقايسه درمى يابد كه از حيوانات بالاتر است . در نتيجه، هدفى برتر مى يابد؛ حركت به سوى بالاتر از خودمان .اين تحرك است ، رشد است .بالاتر از من كيست ؟ لابد آفريننده ى انسان كه حاكم و خالق هستى است .(131) و امامت ،هدايت گر اين حركت و سير صعودى است كه بعد از مقام رسالت ، به اين مهم مى پردازد واكنون عَلَم اين حركت را بايد در دستان پرمهر مهدى موعود عليه السّلام جست وجو كرد.
در مورد پرسش دوم هم بايد گفت منتظر مهدى ، آماده است و براى سلطان و تسلط مهدىعليه السّلام زمينه سازى مى كند، چنان چه در حديث آمده است : و يوطئون للمهدى سلطانه.(132)
اهميت اين آمادگى و زمينه سازى را در پيام صادقانه ى امام صادق عليه السّلام مى توانجست وجو كرد كه در آن ، به حداقل آمادگى ، اشاره شده است :
ليُعدّن احدكم لخروج القائم و لو سهما فان اللّه اذا علم ذلك من نيته رجوت لان ينسىفى عمره حتى يدركه و يكون من اعوانه و انصاره .(133)
بايد هركدام از شما براى خروج قائم ، آمادگى پيدا كند، اگر چه با تهيه كردن يكتير باشد؛ چون وقتى خداوند ببيند كسى به نيّت يارى مهدى عليه السّلام اسلحه تهيهكرده است ، اميد است كه عمر او را دراز كند، تا ظهور او را درك كند و از ياوران مهدى عليهالسّلام باشد.
از طرفى مهم ترين لقب پيشواى منتظر، (قائم ) است كه براى احترام هنگام شنيدن آن ،قيام لازم است ، ليكن حكمت اجتماعى اين احترام نيز ما را به معناى حقيقى انتظار رهنمون مىسازد و در واقع ، انسان منتظر با اين حركت خود مى خواهد نشان دهد كه درحال آمادگى براى قيام و مبارزه و جهاد است .(134) بعضى به اشتباه فكر مى كنند كههمه ى كارها خود به خود و بدون زمينه سازى و آمادگى درست مى شود. در حالى كه هيچگاه بناى عالم بر اين استوار نبوده كه كارها خود به خود درست شود و بدون هيچ رنجىو جهادى ، مشكلات بشريت حل شود. جملات حكيمانه ى امام باقر عليه السّلام در اين مورد،جالب توجه است :
...قلت لابى جعفر عليه السّلام : انهم يقولون : ان المهدى لو قام ، لاستقامت له الامور عفواو لا يهريق محجة دم ، فقال : كلا، و الذى نفسى بيده ، لو استقامت لاحدٍ عفوا لاستقامتلرسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله حين اءدميت رباعيته و شبّح فى وجهه كلاّ و الذى نفسىبيده حتى نمسح نحن و انتم العرق و العلق . ثم مسح بجبهته .(135)
... به خدمت امام محمد باقر عليه السّلام عرض كردم : مردم مى گويند چون مهدى قيام كند،كارها خود به خود درست مى شود و به اندازه ى يك حجامت ، خون نمى ريزد. فرمود:
هرگز چنين نيست . به خداى جان آفرين سوگند! اگر قرار بود كار براى كسى ، خودبه خود درست شود، براى پيامبر صلّى اللّه عليه و آله درست مى شد، هنگامى كه دندانششكست و صورتش ‍ شكافت . هرگز چنين نيست كه كار خود به خود درست شود. به خداىجان آفرين سوگند! كار درست نخواهد شد تا اين كه ما و شما در عرق و خون غرق شويم). آن گاه به پيشانى خود دست كشيد.
اينك با توجه به معناى لغوى و روايات پيرامون انتظار واقوال و انظار در اين زمينه ، مى توان گفت كه انتظار نه احتراز است و گوشه نشينى ونه اعتراض و نفى طاغوت ها. در واقع ، اين ها حالت روحى و روانى محض هستند، بلكهانتظار، عمل و اقدام است . پويايى و حركت است . به همين خاطر در لسان روايات ، انتظاربهترين و محبوب ترين عمل معرفى شده است .(136) حقيقت انتظار بسيار بالاتر از اينمحدوده هاست . انتظار جنبه ى اثباتى دارد؛ يعنى آمادگى و اقدام . منتظر فرزند محبوب ودلدار عزيز، اقدام مى نمايد و در خود و در محيط اطراف ، نشان و اثر مى گذارد. منتظرمهدى و قائم آل محمد عليه السّلام چگونه مى تواند آماده نشود و زمينه سازى نكند. درحالى كه به شمشير زدن در ركاب پيامبر صلّى اللّه عليه و آله بر فرق دشمن (137)تشبيه شده ، اساسا انتظار خشك و خالى ، به عبارت ديگر اميد ذهنى به آن كه در جامعهتحقق يابد و آثارش آشكار شود، هيچ گاه بهترينعمل نخواهد بود و اين معانى ، حاكى از حضور در صحنه و فعاليت هاى علمى و كار وكوشش و زمينه سازى عينى است نه نيت بدونعمل و اميد ذهنى بدون آثار عملى . پس انتظار به معنى آينده نگرى ، دگرگونى است واين دگرگونى به زمينه سازى ، احتياج دارد.
2 - ضرورت انتظار
عقيده به ظهور مصلح و آمادگى براى يك انقلاب جهانى ، آن قدر حياتى و لازم بوده استكه پيشوايان دينى انتظار را استراتژى مهم اين برهه ى تاريخى دانسته و حكم و دستوربه آن در دوران غيبت داده اند.(138) اهميت و ضرورت دوره ى انتظار را مى توان اززواياى مختلف بررسى كرد:
الف - توجه به معنا و حقيقت انتظار، دريچه اى است براى رسيدن به اين مهم . همانطورى كه قبلا به طور كامل بحث شد، انتظار يك دوره ى آماده سازى و زمينه سازى است وهر انقلاب و حركتى كه اين دوره را پشت سر نگذاشته باشد ابتر و ناقص و بى ثمرخواهد بود. ما كسانى را مى بينيم كه به پا ايستاده اند و راه افتاده اند، ولى دورهانتظارى نداشته اند. گويا چيزى نمى خواسته اند و تنها بر اساس جوّ محيط و جريانحاكم به رفتن وادار شده بودند. اين ها بدون انتظار و بدون آماده باش در گام هاىاول گرفتار شده اند و به خودخورى و فرار از خويشتن رسيده اند و آخر سر در زيرفشار ابهام ها و اشكال ها، در مرحله فكر و اعتقاد، در مرحله ى ظرفيت وتحمل ، در مرحله ى طرح ريزى و در مرحله ى عمل ، از كمبود امكانات گرفته تا نيازهاىاقتصادى و نيازهاى تخصصى و علمى و حتى آمادگى بدنى و توانايى جسمى ، درزيربار اين فشارها و ابهام ها، به انزوا و فرار از كار و جدايى ازعمل روى آورده اند. طبيعى است آن ها كه عمل زده بودند، بعدها با نفرت ، عرفان زده ،فلسفه زده و علم زده و كلاس زده هم بشوند و بهدنبال پناه گاهى بگردند. كه باز هم طبيعى است كه به پناهى نرسند و سرگردانبمانند.
اين خاصيت انتظار است كه تو را وادار مى كند تا كمبودها را حدس ‍ بزنى و براى تاءمينشبكوشى و اين خاصيت انتظار است كه تو را به آمادگى و حضورى مى رساند كه ما نعمها را بشناسى و براى رفع شان ، برنامه بريزى . آن جا كه آدم مى بيند آدم هايىاستخوان دار پس از سال ها تحصيل چگونه سر در گم هستند و نمى دانند چه كنند و خستهو رنجور و آزرده و سر در لاك شده اند با پرسش رو به رو مى شود علت انزوا و خستگىاين ها همان نداشتن دوره ى انتظار است . اين ها نديده آمده اند و طبيعى است كه با ديدنمشكلات ، متحير و سرگردان شوند يا اين كه تجديد نظر دوباره داشته باشند و ازاساس ، كارشان را درست كنند و بنيادى پيش بيايند.
ب - از طرفى ، ضرورت و اهميت دوره انتظار را مى توان از لابه لاى صفحاتتاريخ نيز به دست آورد.
پس از رحلت رسول اكرم صلّى اللّه عليه و آله و شهادت اميرالمؤ منين عليه السّلام وسيدالشهدا عليه السّلام تابه امروز، ريشه تمام حركت ها و نهضت هاى شيعى عليهباطل و استثمارگران ، همين فلسفه ى اجتماعى انتظار و عقيده به ادامه ى مبارزه تاپيروزى حق بوده است . اين امر چنان مورد توجه بزرگان دين قرار گرفته تا آن جا كهيكى از معيارهاى پذيرش اعمال معرفى شده است .(139) از مهم ترين رازهاى نهفته ىبقاى تشيع همين روح انتظارى است كه كالبد هر شيعه را آكنده ساخته و پيوسته او رابه تلاش و كوشش و جنبش وامى دارد و مانع از نوميدى و بى تابى و افسردگى ودرماندگى او مى گردد. اين تاءثير آن قدر ملموس و كارساز بوده كه اسلام پژوهانغربى (140) نيز از آن گفت وگو كرده اند.
(هانرى كربن )؛ اسلام شناس شهير فرانسوى مى گويد:
...مفهوم غيبت ، اصل و حقيقت غيبت هرگز در چارچوب درخواست هاى دنياى امروز در معرضتفكر عميق قرار نگرفته است ... معناى اين امر به عقيده ى اين جانب ، چشمه اى بى نهايت وابدى از معانى و حقايق است ... معنويت اسلام تنها با تشيّع ، امكان حيات و دوام و تقويتدارد و اين معنا در برابر هرگونه تحول و تغييرى كه جوامع اسلامى دستخوش آنباشند، استقامت خواهد كرد. امام زمان ، مفهوم اعلائى است كهمكمل مفهوم غيبت است ، ولى كاملا به شخصيت امام غايب ، مرتبط است . اين جانب ، مفهوم امامغايب را با روح غربى خودم به گونه اى نو و بكر، احساس و درك مى كنم و چنين بهتفكر و دلم الهام مى شود كه رابطه ى حقيقى آن را با حيات معنوى بشر، وابسته مى دانم.(141)
(جيمز دار مستر)؛ شرق شناس معروف فرانسوى در اين باره مى گويد:
در حلّه كه نزديك بغداد است همه روزه پس از نماز عصر، صد نفر سوار با شمشير برهنهمى رفتند و از حاكم شهر، اسبى با زين و برگ مى ستاندند و... فرياد مى زدند كه :تو را به خدا، اى صاحب الزمان ! تو را به خدا بيرون بيا.
وى در جايى مى گويد:
قومى را كه با چنين احساسات پرورش يافته است ، مى توان كشتار كرد، اما مطيع نمىتوان ساخت .(142)
ج - در اهميت دوران انتظار همين بس كه دشمنان ، آن را مانع تسلط خود بر مسلمانانبرشمرده اند: (ميشل فوكو، كلر برير، در بحث مبارزه با تفكر مهدى باورى : ابتدا امامحسين عليه السّلام و بعد امام زمان (عج ) را مطرح مى كنند و دو نكته راعامل پايدارى شيعه معرفى مى كنند. نگاه سرخ و نگاه سبز در كنفرانس(تل آويو) هم افرادى مثل برنارد لوييس ، مايكل ام جى . جنشر، برونبرگ و مارتين كرامربر اين بحث خيلى تكيه مى كنند. آن ها در تحليل انقلاب اسلامى ، به (نگاه سرخ )شيعيان ، يعنى عاشورا و (نگاه سبز) شان يعنى انتظار مى رسند. جمله ى مشهورى دارندكه (اين ها به اسم امام حسين قيام مى كنند و به اسم امام زمان (عج )، قيام شان را حفظ مىكنند.)(143) دشمن به اهميت مديريت شيعه آن هم زمانى كه رهبر آن غايب و از نظرهاپنهان است ، پى برده اند و به همين منظور اقداماتى در اين رابطه انجام داده اند وسناريوهاى متعددى را جهت تضعيف و نابودى اين انديشه ى مقدس طراحى كرده و متناوبابه اجرا گذارده اند.
از آن جمله ، دخالت مستقيم و حمايت از پروسه ى (شخصيت پردازى و مهدى تراشى )،تخريب پايه ى فكرى (مهدى باورى ) از طريق ژست هاى علمى و به ظاهر شرقشناسى ، پرورش و حمايت از سرسپرده هاى داخلى مانند احمد كسروى ، شريعت سنگلجى ،سلمان رشدى و اخيرا احمد الكاتب ، انتشار تبليغات مسموم رسانه اى ، امپراتورىاهريمنى رسانه هاى استكبارى و بمباران تبليغاتى توپ خانه هاى صوتى و تصويرىژورناليستى نظام سلطه ، يكى از قوى ترين ابزارهاى كودتاى فكرى و شست وشوىمغزى توده هاست .
در واپسين دهه هاى قرن بيستم ، هجومى از اين نوع را عليه ايده ى (ظهور مهدى موعود)شاهد بوديم . در سال 1982 ميلادى ، سريالى با نام (نوستر آداموس ) به مدت سهماه متوالى از شبكه ى تلويزيونى آمريكا پخش شد. اين فيلم سرگذشت ستاره شناس وپزشك فرانسوى به نام (ميشل نوستر آداموس ) بود كه نزديك به 500سال قبل مى زيسته است . اين سريال ، پيشگويى هاى وى را درباره ى آينده ى جهان بهتصوير كشيده بود كه مهم ترين آن ها پيش گويى وى درباره ى ظهور نواده ى پيامبراسلام در مكه مكرمه و متحد ساختن مسلمانان و پيروزى بر اروپاييان و ويران كردنشهرهاى بزرگ سرزمين جديد (آمريكا) بود.(144)
هدف از اين مانور تبليغاتى ، به تصوير كشيدن چهره اى خشن ، بى رحم ، ويران گر وگرفتار جنون قدرت از مهدى موعود و تحريك و بسيج عواطفملل غربى عليه اسلام و منجى موعود آن و در كوتاه مدت ، بستر سازى روانى بود.

next page

fehrest page

back page