بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب گلشن ابرار جلد 1, جمعى از پژوهشگران حوزه علمیه قم ( )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     FOOTNT01 -
     FOOTNT02 -
     FOOTNT03 -
     FOOTNT04 -
     FOOTNT05 -
     FOOTNT06 -
     GOL10000 -
     GOL10001 -
     GOL10002 -
     GOL10003 -
     GOL10004 -
     GOL10005 -
     GOL10006 -
     GOL10007 -
     GOL10008 -
     GOL10009 -
     GOL10010 -
     GOL10011 -
     GOL10012 -
     GOL10013 -
     GOL10014 -
     GOL10015 -
     GOL10016 -
     GOL10017 -
     GOL10018 -
     GOL10019 -
     GOL10020 -
     GOL10021 -
     GOL10022 -
     GOL10023 -
     GOL10024 -
     GOL10025 -
     GOL10026 -
     GOL10027 -
     GOL10028 -
     GOL10029 -
     GOL10030 -
     GOL10031 -
 

 

 
 

next page

fehrest page

back page

فضيلتهاى درخشان 
انسانهاى نمونه داراى يك بعد و ارزش خاص نيستند، بلكه ارزشهاى گوناگون را درخود جمع كرده اند. علامهه حلى از شخصيتهايى است كه از هر نظر مصداق انسانكامل است و داراى ابعاد گوناگون و فضيلتهاى درخشان . او در تمام دانشها علامه بود وگوى سبقت را از ديگران ربود و ارزشهاى ممتازى را كه ديگران داشتند به تنهايى داشت. وى با انديشه و فكر مواج خويش علاوه بر تحولى كه در فقه ايجاد كرد و در عصرخويش ‍ مسير انديشه فقها را متوجه مبانى فقه و معارفاهل بيت عصمت و طهارت عليهم السلام نمود در فنون و دانشهاى ديگر چون حديثتحول بنيادى به وجود آورد و دريچه اى به روى محققان درطول تاريخ گشود كه مشعل پر فروغى فرا راه آنان شد.
عارف فرزانه و اسوه ايمان و تقوا علامه حلى با آن همه تلاش فرهنگى و تدريس ونوشتن كتابهاى ارزنده ، از ياد خدا و تقرب به درگاه حقغافل نبود و موفقيت در عرصه دانش و خدمات ارزشمند و پر بار را در سايه ارتباطمعنوى و تقواى الهى مى دانست . او را از زاهدترين و با تقواترين مردم معرفى كرده اندكه سه يا چهار بار نمازهاى تمام عمر خويش را قضا نمود. نها به اين اكتفا نكرد بلكهسفارش كرد تمام نمازها و روزه هايش را بعد از رحلتش به جا آورند و با اينكه به حجهم مشرف شده بود وصيت كرد از طرف او حج انجام دهند.(432)
علامه حلى پرچم ولايت را بر افراشت و با تمام وجود از ولايت و رهبرى صحيح دفاعكرد. اين عشق سرشار به خاندان طهارت علهيم السلام با گوشت ، پوست و استخوانشآميخته بود و آنجا كه در ارتباط با آنان قلم بر صفحه كاغد مى گذاشت با اخلاصبرخاسته از اعماق جانش چنين مى نگاشت : بزرگترين سرچشمه دوستى و محبتاهل بيت عصمت و طهارت عليهم السلام اطاعت و پذيرش حكومت و ولايت آنهاست و قيام بر همانشيوه اى كه آنان ترسيم كردند... .
سفارش مى كنم كه به محبت و عشق ورزى به فرزندان فاطمه زهرا عليهاالسلام . چونآنان شفاعت كنندگان ما هستند در روزى كه مال و فرزندان براى ما سودى نخواهند داشت ...از چيزهايى كه خداوند بر ما احسان كرد اينكه در بين ماآل على عليه السلام را قرار داده است . خداوندا، ما را بر دوستى و محبت آنان محشور كن واز كسانى قرار ده كه حق جدشان پيامبر و نسلش را ادا كرده اند.(433)
علامه به پيروى از مولا و مقتدايش اميرالمومنين عليه السلام نواحى وسيعى را بامال و دست خود آباد كرد و براى استفاده مردم وقف نمود و اين يكى از فضيلتهاى او بودكه در زندگى كمتر دانشمند و فقيهى به چشم مى خورد. يكى از دانشمندان مى نويسد:براى وى آباديهاى زيادى بود كه خود نهرهاى آب آنها را حفر و باپول و ثروتش زنده كرد. اين آباديها به كسى تعلق نداشت و در زمان حياتش آنان راوقف كرد.(434)
در خدمت امام زمان عليه السلام  
شب جمعه كه فرا مى رسيد بوى تربت مقدس ابا عبدالله الحسين عليه السلام و عشقزيارت حضرتش ، علامه را بى تاب مى كرد و از حله به كربلا مى كشاند. از اين رو هرهفته روزهاى پنجشنبه به زيارت مولا و آقايش ‍ مى شتافت . در يكى از هفته ها كه بهتنهايى در حال حركت بود شخصى همراه وى به راه افتاد و با يكديگرمشغول صحبت شدند. در ضمن صحبت براى علامه معلوم شد كه اين شخص مرد فاضلى استو تبحر خاصى در علوم دارد. از اين نظر مشكلاتى را كه در علوم مختلف برايش پيش آمدهبود از آن شخص پرسيد و او به همه پاسخ گفت تا اينكه بحث در يك مساله فقهى واقعشد و آن شخص فتوايى داد كه علامه منكر آن شد و گفت :دليل و حديثى بر طبق اين فتوا نداريم ! آن شخص گفت : شيخ طوسى در كتاب تهذيب ،در فلان صفحه و سطر حديثى را در اين باره ذكر كرده است ! علامه در حيرت شد كهراستى اين شخص كيست ! از او پرسيد آيا در اين زمان كه غيبت كبراست مى توان حضرتصاحب الامر (عج ) را ديد؟ در اين هنگام عصا از دست علامه افتاد و آن شخص خم شد و عصارا از زمين برداشت و در دست علامه گذاشت و فرمود: چگونه صاحب الزمان را نمى توانديد و حال آنكه دست او در دست تو است ! علامه بى اختيار خود را درمقابل پاى آن حضرت انداخت و بيهوش شد!
وقتى به هوش آمد كسى را نديد. پس از بازگشت به حله به كتاب تهذيب مراجعه كرد وآن حديث را در همان صفحه و سطر كه آن حضرت فرموده بود پيدا كرد و به خط خود درحاشيه آن نوشت : اين حديثى است كه حضرت صاحب الامر (عج ) به آن خبر داد و به آنراهنمايى كرد. يكى از دانشمندان مى نويسد:
من آن كتاب را ديدم و در حاشيه آن حديث ، خط علامه حلى را نيز مشاهده كردم . (435)
غروب ستاره حله 
پايان زندگى هر كس به مرگ اوست جز مرد حق كه مرگ وى آغاز دفتر است محرمسال 726 ق . براى شيعيان و پيروان راستين اسلام فراموش نشدنى است . عزا و ماتمآنان افزون است . بويژه حله اين سرزمين مردان پاك سرشت و عاشقاناهل بيت عليهم السلام شور و ماتم بيشترى دارد.
عجب تقارن و اتفاقى ! پاسدار بزرگ اسلام و فقيه شيعه ، علامه حلى ، ولادتش در ماهپربركت و با فضيلت رمضان واقع شد و زندگى اش با خير و بركت فراوان گرديد وبعد از گذشت 78 سال عمر پر بار، پرواز روحش با عشق و محبتى كه بهاهل بيت نبوت و رابطه ناگسستنى با ولايت داشت ، در ماه شهادت به وقوع پيوست وبهروح مطهر سالار شهيدان امام حسين عليه السلام پيوند خورد.
آرى ، در 21 محرم اين سال مرجع تقليد شيعه ، فقيه و عارف فرزانه ، ستاره پرفروغآسمان علم و فقاهت ، آيه الله علامه حلى دار فانى را وداع گفت و روح ملكوتى اش بهسوى خدا پرواز كرد و به رضوان و لقاى معبودش ‍ شتافت . غم و اندوه بر چهره همهسايه افكند. بغض ، گلوها را فشرد و چشمها را از فرط ريزش اشك داغ ، همچون آتشگذاخته سوزاند. از حضور و ازدحام مردم مصيبت زده محشرى بپا شد و در فضاى آكنده از غمو آه ، پيكر پاك ستاره تابناك شيعى بر دوش هزاران عاشق و شيفتگان راهش از حله بهنجف تشييع گرديد و در جوار بارگاه ملكوتى مولاى متقيان على عليه السلام در حرممطهر به خاك سپرده شد.
از ايوان طلاى اميرالمومنين عليه السلام درى به رواق علوى گشوده است . پس از ورود بهسمت راست ، حجره اى كوچك داراى پنجره فولادى ، مخصوص قبر شريف علامه حلى است .زائرين بارگاه علوى در مقابل اين حجره توقفى كرده ، مرقد شريفش را زيارت مى كنند واز روح بلندش مدد مى جويند.
شهيد اول متوفاى 786 ق . 
فقيه سربداران
محمد حسن امانى
سرزمين دانش و عمل 
جبل عامل ، منطقه اى است كوهستانى در جنوب لبنان كه جباع ، نطبيه ، جزين و ديگر شهركهاى لبنانى در آن واقع شده است . بزرگترين شهرهاى آن صور و صيدا است .
جنوب لبنان و منطقه جبلعامل نامى است آشنا كه در تاريخ شيعه سوابق درخشانى دارد. شيعيان اين خطه در جهاد ومبارزه ، استوارى و ثبات قدم در برابر دشمنان اسلام و بشريت و عشق و اخلاص نسبت بهاميرالمومنين عليه السلام و فرزندان معصوم آن حضرت مشهورند.
تشيع مردم اين منطقه را بايد از وجود مقدس ابوذر غفارى ، صحابى با شهامت و عالى قدرپيامبر صلى الله عليه و آله اسلام دانست كه بذر تشيع را در دلهاى پاك و با استعدادآنان افشاند و براى اولين بار مهر على عليه السلام را در قلوب آنها جايگزين كرد. اومسجدى بنا كرد كه هنوز به نام (ابوذر غفارى ) درجبل عامل در دهى به نام (ميس الجبل ) مشهور است . مساجد ديگرى نيز در اين منطقه ، منسوببه ابوذر وجود دارد.
از قرنهاى پيش تاكنون ، دانشمندان و فرزانگان زيادى از سرزمين مقدس ‍جبل عامل برخاسته اند كه هر يك افتخارى پس بزرگ براى اسلام و مسلمين اند. فقهاىنامدار و سرشناسى همچون محقق ثانى ، شيخ لطف الله ميسى ، شيخ بهايى ، شهيداول ، شهيد ثانى ، علامه سيد محسن امين و سيد عبدالحسين شرف الدين عاملى - رضوان اللهعليهم اجمعين - از آن ديارند.
شيخ حر عاملى كه خود از مفاخر بنام جبل عامل است ، مى نويسد:
از بعضى استادان بزرگ شنيدم كه در يكى از روستاهاىجبل عامل در زمان شهيد اول هفتاد مجتهد در تشيع جنازه اى شركت داشتند. شمار دانشمندان ونويسندگان اين منطقه نسبت به ديگر دانشمندان و نويسندگان حدود يك پنجم است ، درصورتى كه اين منطقه از نظر وسعت يك صدم ديگر كشورها راتشكيل داده است .(436)
شيهد اول كه به ديدارش مى رويم و خوشه چين زندگى پر بارش خواهيم بود، از اينخطه مقدس و فقيه پرور است .
طلوع خورشيد 
سال 734 قمرى است . جبل عامل ، اين سرزمين مبارك و مرتبط با فلسطين و قدس به خودمى بالد. گويا حادثه اى اتفاق افتاده است ، حادثه اى بس ‍ بزرگ و شادى بخش .خورشيدى از افق شهرك جزين درخشيد كه همه جا را نورانى كرد.
اينك به دور از پيرآيه و وصفى به روايت تاريخ گوشدل مى سپاريم :
نام آسمانى اش : محمد.
لقب : شهيد اول .
پدر: ابومحمد مكى ، ملقب به (جمال الدين ) يا (شرف الدين ).
مادر: بانويى از آل معيه ، زنى از خاندان علوى در عراق .
جد: شيخ محمد، ملقب به (شمس الدين ).
زمان ولادت : 734 سال پس از هجرت پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله به مدينه .
مكان ولادت : شهرك جزين در جبلعامل .
تبار نامه 
شهيد اول از فقهاى نامورى است كه پدر و اجدادش همه از دانشمندان بنام بودند. وى درخاندانى زندگى كرد و تربيت شد كه همه اهل دين و دانش و فضيلت و تقوا بودند و همتبلند در نشر معارف اسلامى داشتند و از مدافعان واقعىاهل بيت عصمت و طهارت عليهم السلام به شمار مى آمدند.
تبارنامه شهيد به چهار قبيله همدان ، اوس ، خزرج و مطلبمتصل است كه بزرگترين و مقدس ترين قبايل عرب درصدر اسلام بودند و به هر كدام ازجهتى منتسب است .
انتساب وى به قبيله همدان و حارث همدانى ، از ناحيه جده مادرى است . به قبيله (خزرج )از طرف جده پدرى منسوب است و ممكن است از طريق سعد بن عباده باشد. از سوى پدر بهقبيله (بنى المطلب ) منسوب است . از اين رو به لقبهاى شريف ، مطلبى و هاشمى مشهورگشت . و از جهت مادر نيز از تبار سعد بن معاذ است ، چنانكه در نوشته دختر شهيد است كه :آقاى ما، خورشيد دين و آيين ، از جهت مادر به سعد بن معاذ رئيس قبيله (اوس ) منتسب است.(437)
آغاز تحصيل 
(شهيد اول ) دوران كودكى را در زادگاهش (جزين ) سپرى نمود و در محيطى آكنده ازمعنويت و روحانيت ، در موقعيتى استثنايى رشد كرد. وى از آغاز كودكى از هوش و استعدادسرشارى بر خوردار بود و بيش از اندازه به فراگيرى دانش و رسيدن بهفضايل اخلاقى و معنوى علاقه داشت . او تا 16 سالگى در وطنش بزيست و از محضرپدر بزرگوارش كه استادى فاضل و از بزرگان اساتيد اجازه به شمار مى رفت ،مقدمات علوم دينى و فقه را آموخت . در اين مدت نيز از محضر عموى پدرش (شيخ اسدالدين صائغ جزينى ) بهره كافى برد و مقدمات علوم رياضى را فرا گرفت .
علامه سيد محسن امين مى نويسد:
شيخ اسد الدين صائغ ، دانشمندى بزرگ بود و در سيزده رشته از علوم رياضىتخصص و مهارت داشت .(438)
ازدواج و فرزندان 
محمد بن مكى عاملى با كنيه (ابوعبدالله ) و لقب (شمس الدين ) كه پس از شهادت بهشهيد اول معروف گشته ، با دختر استاد و عموى پدرش ، شيخ اسدالدين صائغ جزينى ،ازدواج كرد.(439)
همسر وى علاوه بر اينكه دختر دانشمندى چون اسدالدين صائغ جزينى است ، بانويىفقيه و دانشمند بوده است كه به (ام على ) مشهور و پيوسته مورد تعريف و تمجيد شهيداول بود و شهيد به ديگر زنها دستور مى داد كه درمسائل شرعى و مشكلات مذهبى به او مراجعه نمايند.(440)
ثمره اين پيوند مبارك ، سه پسر و يك دختر گرديد كه همه آنان از ابرار و فرزانگانبنام شيعى بودند و از نسل آنها دانشوران و چهره هاى علمى برازنده اى برخاستند كه درعلم و تقوا و فضيلت و بزگواريهاى اخلاق و انسانى شهرت فراوان داشتند.
رضى الدين ابو طالب محمد، بزرگ ترين فرزند شهيد، دانشمندىفاضل و والامقام بود كه از پدرش و ابن معيه و ديگر محدثان حديثنقل مى كند.(441)
ضياالدين ابوالقاسم على ، فرزند ديگر شهيد، شخصيتى بزرگوار و مورد اعتماد بودو در شمار پرهيزكاران و صالحان جاى داشت كه از پدر و ديگر استادان حديث ، روايتنقل مى كند و محمد بن داوود موذن عاملى ، از او حديثنقل مى كند.(442)
فرزند ديگر شهيد اول ، جمال الدين ابو منصور حسن است كه از محققان و فقهاى برجستهبود و از دست پدر به دريافت اجازه نقل حديث مفتخر گرديد.(443)
دختر شهيد، ام الحسن فاطمه است كه به (استاد حديث ) معروف است و بانويى پاكدامن وعفيف و در شمار بانوان فقيه و دانشمند ياد شده است . علما و اساتيد بزرگ از او بهنيكى ياد كرده اند و نيز شهيد اول پيوسته از دختر دانشمندش ، ستايش مى كرد و بهزنان دستور مى داد كه او را الگو و اسوه خويش قرار دهند و درمسائل شرعى و عبادى به وى مراجعه كنند.(444)
شهيد ثانى مى گويد: من نوشته سيد بزرگوار تاج الدين ابن معيه را ديدم كه بهاستاد ما شمس الدين محمد بن مكى (شهيد اول ) و دو فرزندش محمد و على و نيز خواهرشانام الحسن فاطمه ، اجازه نقل روايت داده بود.(445)
هجرت  
مدرسه و حوزه علميه حله در قرن هشتم هجرى از رونق بسزايى برخوردار بود وانديشمندان بزرگ شيعه در آنجا حضور داشتند، به طورى كه تشنگاه دانش و فقاهت از هرسو به آن سر چشمه دانش و فضيلت روى مى آوردند. در اين زمان حوزه درس فخر المحققين، فرزند نابغه علامه حلى ، اهميت فوق العاده اى داشت . از اين رو شهيد، آهنگ اين شهرشيعه نشين و فقيه پرور را كرد و در سال 750 ق در حالى كه شانزده بهار از زندگىاش گذشته بود براى تكميل معلومات خويش و رشد فكرى و علمى بيشتر و استفاده ازگنجينه دانش دانشمندان بزرگ و فقهاى نامى ، به عراق هجرت كرد و وارد شهر تاريخىحله شد. نقل شده است كه شهيد، اولين شخصى بود كه ازجبل عامل براى تحصيل علم به عراق مهاجرت كرد.(446)
شهيد پنج سال در حله ماند و در آنجا از محضر فقهاى شيعى نظير فخر المحققين ، سيدفخار موسوى ، سيد عميدالدين حسينى و برادرش سيد ضياالدين حسينى (خواهر زادگانعلامه حلى )، تاج الدين ابن معيه حسنى ، نجم الدين جعفر بن نما و ديگران كه همه ازدانشوران و ففهاى سترگ اين ديار بودند، استفاده كرد و به زينت دانش ، تهذيب اخلاق وتزكيه نفس ، بيش از پيش آراسته گرديد.
وى با نبوغ و پشتكار در تحصيل علوم ، در سال 751 ق . در هفده سالگى ، از دست فخرالمحققين به دريافت گواهى اجتهاد و نقل حديث موفق شد و نيز دومين و سومين اجازه را درسال 756 ق . از او دريافت كرد و نيز از دست تاج الدين ابن معيه حسنى ، به اخذ گواهىاجتهاد و نقل حديث مفتخر گشت .(447)
شهيد در زمان اقامتش در شهر حله ، به بغداد، كربلا، نجف و ديگر شهرهاى عراق سفركرد و در جوار بارگاه ملكوتى ابى عبدالله الحسين عليه السلام و امير المومنين عليهالسلام ، با استمداد از معنويت و روح بلند ائمه اطهار عليهم السلام از علماى آنجا نيزبهره ها برد.
بازگشت به وطن 
شهيد پس از رسيدن به مدارج عالى علمى و مسلح شدن به سلاح علم وعمل در سال 755 ق به وطنش (جزين ) بازگشت . چرا كه وى فقيهى برازنده ، متكلم ومحدثى آگاه و اديبى گرانمايه گشته بود همچون شجره طيبه ساز بود تا از ميوه وعارف بلندش ، شيفتگان و علاقه مندان زادگاهش ‍ بهره ببرند.
از نخستين خدمات فرهنگى او پس از بازگشت از هجرت علمى اين بود كه در جزين مدرسهاى تاسيس كرد كه از بقيه مدارس جبل عمل ، پيشرفته تر و در تدريس فقه واصول پيشگام بود. در حقيقت شهيد فكر و انديشه فقهى ، اصولى و كلامى علامه وفرزند فخر المحققين را به جبل عامل منتقل و شاگردان زيداى را تربيت كرد و به جهاناسلام تقديم داشت كه همگى از ابرار و مجتهدان بنام بودند.
از دست پروردگار مكتب فقهى او، فرزندانش به نامهاى رضى الدين ابوطالب محمد،ضياالدين ابوالقاسم على ، جمال الدين ابو منصور حسن و دختر دانشمندش فاطمه ام الحسنملقب به (سنت المشايخ ) و نيز همسرش ام على ، بودند كه شيخ حر عاملى درباره وى مىنويسد:
شهيد پيوسته از همسرش ستايش مى كرد و به زنها دستور مى داد درمسائل و مشكلات مذهبى به وى مراجعه كنند.(448)
شرف الدين مقداد بن عبدالله ، مشهور به (فاضل مقداد) (متوفاى 628. ق ) نويسندهكتاب (كنز العرفان فى فقه القرآن ) و(فصل القواعد)، سيد بدرالدين حسن بن ايوب مشهور به ابن نجم الدين اعرجى حسينى ،شمس ‍ الدين محمد بن عبدالعالى كركى عاملى ، زين الدين ابوالحسن على بن حسن ، مشهوربه (ابن خازن ) و شمس الدن محمد بن نجده معروف به (ابن نجده ، از شاگردان وتربيت يافتگان مكتب پر بار فقهى شهيد اول به شمار مى آيند.(449)
شهيد اول علاوه بر تدريس و تربيت شاگردان و تاليف كتاب در علوم مختلف ،پاسخگوى مشكلات مذهبى ، اعتقادى ، اجتماعى و سياسى مردم بود. به طورى كه خانهمقدس و نورانى وى پناهى براى عموم مردم بويژه شيعيان بود كه در مشكلات و سختيهابدانجا مى شتافت و احساس امنيت و آرامش مى كردند. بدين سبب به لقب (ملجا شيعه )مشهور گشت .
سير در آفاق 

بيشتر سفر بايد
تا پخته شود خامى
شهيد به منظور ديدار و ملاقات علماى بزرگ اسلام و كسب تجارب و بهره مندى ازاندوخته هاى آنان به سير آفاق پرداخت و به مراكز علمى دمشق ، مصر، مفلسطين ، مكه ومدينه و ديگر شهرها مسافرت كرد.
در سال 768 ق . در دمشق به محضر فيلسوف بزرگ شيعى و حكيم فرزانه ، قطب الدينرازى ، مشرف شد و از خرمن دانش او خوشه ها چيد و به گواهىنقل روايت از دست مباركش مفتخر گشت .(450)
وى با اطلاع و آگاهى كامل از فقه غنى شيعه ، با دانشمندان بزرگاهل سنت نيز در ارتباط بود و در حوزه هاى درس آنها شركت مى كرد. چنان بر نظرياتفقهى آنان آگاهى و تسلط داشت كه اهل سنت دراعمال عبادى و مسائل مذهبى به وى مراجعه مى كردند و بر مذهب آنان فتوا مى داد. خودش ‍مى نويسد:
من مصنفات و مرويات حدود چهل تن از علماى مكه ، مدينه ، بغداد، دمشق ، بيت المقدس و مقامخليل (در فلسطين ) را از آنان روايت مى كنم . من صحيح بخارى نيز صحيح مسلم ، مسندابى داوود، جامع ترمذى ، مسند احمد و ديگر كتابهاى آنان را روايت مى كنم .(451)
ميراث ماندگار 
شهيد در مدت عمر كوتاه و با بركت خودش بيش از سى اثر در علوم و فنون مختلف مانندفقه ، اصول فقه ، كلام ، حديث ، ادبيات و شعر از خويش به جاى گذاشت . او گرچه بابصيرت و ديد عميقى كه داشت در هر علمى كه وارد مى شد به طور بايسته از عهده آن برمى آمد، در فقه بيشترين شهرت را پيدا كرد به طورى كه تا نام فقه جعفرى شنيده مىشود شخصيت فقهى شهيد اول به ذهن خطور مى كند. چرا كه فقه شيعه را با قلمى محكم ،روان ، بسيار ماهرانه و اديبانه نوشت و به ارمغان گذارد و نام مقدسش با فقه جعفرى درآميخت .
مشهورترين اثرش كتاب گران سنگ (اللمعه الدمشقيه ) است كه عاليترين منبع و متن متقنفقه شيعه ، مشتمل بر تمام ابواب فقه از بحث طهارت تا احكام ديه است . تاكنونشرحهاى زيادى بر آن نوشته اند كه مشهورترين آنها شرحهاى است كه شهيد ثانى به(الروضه البهيه ) نوشته است .
اين كتاب با شرح شهيد ثانى ، محور و متن درسى فقه حوزه هاى علميه است و چندين قرناست كه در حوزه هاى علميه است و چندين قرن است كه در حوزه هاى علوم اسلامى تدريس مىشود و دانش پژوهان علاقه مند به معارف اهل بيت علهيم السلام از آن بهره مند و سيراب مىشوند.
غير از اين اثر معروف و ماندنى ، بسيارى از كتابها و آثار شهيداول ، در دسترسى است كه بيشتر آنها به وسيله شاگردانش و نيز علما و فقهاى بعدىشرح داده شده است كه اساتيد، محققان طلاب حوزه هاى علوم اسلام از اين ميراث ماندگاربهره كافى مى برند. در اينجا تنها به ذكر نام آنان بسنده مى كنيم .
1 - المقاله الكتليفه .
2 - المسائل الاربعنيه .
3 - العقيده .
4 - اربعون حديثا در دو جلد.
5 - اختصار الجعفريات .
6 - مزار الشهيد يا منتخب الزيارات .
7 - الدر الباهره من الاصداف الطاهره .
8 - مجموعه الاجازات .
9 - مجموعه الشهيد در سه جلد.
10 - جامع البين من فوائد الشرحين .
11 - الفيه .
12 - النفليه .
13 - القواعد الكليه الاصوليه و الفرعيه .
14 - ذكرى الشيعه فى احكام الشريعه .
15 - الدروس الشرعيه فى فقه الاماميه .
16 - غايه المراد فى شرح نكه الارشاد.
17 - البيان .
18 - خلاصه الاعتبار فى الحج و الاعتمار.
19 - الباقيات الصاحات .
20 - حاشيه على الذكرى .
21 - احكام الاموات .
22 - جواز ابداع السفر فى شهر رمضان .
23 - مسائل ابن مكى .
24 - جوابا الفاضل المقداد.
25 - جوابات مسائل الاطراوى .
26 - شرح قصيده شفهينى .
27 - شعر الشهيد الاول .
سيماى شهيد 
شهيد اول روحى بزرگ و انديشه هاى بلند داشت ولى اين قله فرازمند ايمان و جهاد،شهادت و فقاهت ، لاغر اندام و از نظر جسمى ضعيف بود. او بحق از پارسايان و شب زندهداران بود كه به قدرت و نيروى خدايى كه سرچشمه همه كرامتها و قدرتهاست ،پيوستگى داشت . در سختيها و مشكلات و حوادث روزگار، لطف و رحمت خداشامل حالش مى شد و مصايب و ناراحتى روزگار را به سادگى پشت سر مى گذاشت . ازاو نقل شده كه گفته است :
مجلس من در دمشق از دانشمندان اهل سنت به موجب نزديكى و رابطه اى كه با آنها داشتمخالى نبود ولى وقتى آغاز به نوشتن كتاب لمعه كردم بيم آن داشتم كه فردى ازمتعصبان وارد شود و ببيند، اما از لحظه شروع تا پايان كتاب هيچ يك از آنان بر من واردنشدند و اين از الطاف غيبى الهى بود.(452)
او با تقيه شروع به نوشتن فقه شيعه كرد و باتوكل به خداوند متعال و پشتكار و اطمينان به نفس در مدت هفت روز، بدون اينكهبيگانگان متوجه شوند، كتاب را به پايان رساند. با اين ويژگيها و حالتهاى معنوىاست كه محققان و انديشمندان بر ستايش از او برآمده و به صفات پسنديده وى را ستودهاند به گواهى استادش فخرالمحققين :
من از شاگردم محمد بن مكى بيش از آنچه او از من استفاده نموده است بهره بردم .(453)
محقق خوانسارى مى نويسد:
شهيد اول بعد از محقق حلى بزرگترين فقهاى آفاق است تمام دانشمندان به بصيرت واستادى او معترف اند. برازندگى و درخشش وى در فقه و قواعد احكام همچون برازندگىشيخ صدوق ، در نقل احاديث اهل بيت عصمت و طهارت عليه السلام است .
چونان شيخ مفيد و سيد مرتضى است ، در اصول عقايد و كلام و در بحث و مناظره و كنارزدن انديشه هاى انحرافى همچون شيخ طوسى است . در گستردگى دانش و فنون مختلف وزيادى استاد و شاگردانش برجسته ، چونان ابن ادريس حلى است . در تبيين و شكافتنمباحث فقهى ، چونان نصيرالدين طوسى است . در همدردى با امت و برطرف نمودن مشكلاتعلمى و اجتماعى ، نجم الائمه رضى است . در تنقيح علم نحو و صرف ، علامه مجلسى است. در جايگزينى فرهنگ و آداب شرع در بين دانشمندان و انسانها، امام مروج بهبهانى است .در اثبات و جايگزينى حق و عدالت و نابودىباطل و زدودن انديشه ها از اوهام و خرافات .(454)
در دمشق 
شهيد مدتى را در دمشق اقامت گزيد و بيشترين زمانتحصيل ، تدريس ، تاليف آثار و اجازاتى كه به شاگردانش داده است در آنجا بود.شايد بيشترين اقامت وى نسبت به مناطق ديگر شهر دمشق باشد كه شهيد ثانى در اينباره مى نويسد:
چهار فرزند شهيد اول ، در شام متولد شدند. ولادت فرزندانش در شام ، دليلى است كهمدت زيادى در آنجا اقامت داشته ، در عين اينكه به زادگاهش ، شهرها و كشورهاى اسلامىنيز مسافرت كرده است .(455)
آوازه دانش ، فضل و تقواى شهيد، از دمشق به سراسر جهان اسلام رسيد و به مثابهيگانه مرجع دين و بزرگترين فقيه شيعى مشهور گشت و پيوسته دانشمندان ، شيعيان وحاكمان گشت و پيوسته دانشمندان ، شيعيان و حاكمان شيعه با او در ارتباط بودند وابراز علاقه و محبت مى كردند. سلطان على بن مويد، آخرين زمامدار سربداران كه درسال 766 ق . حكومت سربداران در خراسان را به عهده گرفت از جمله زمامداران شيعه استكه با فرستادن . نامه و هدايايى نظير نسخه اى از قرآن مجيد و كتاب صحيفه سجاديه ،دوستى و اخلاص خويش را نسبت به اين مرجع و عالم دين اظهار مى كرد. تا اينكه به طوررسمى از شهيد دعوت كرد با تشريف فرمايى خويش به خراسان (مركز حكومتسربداران ) در ديار بارگاه ملكوتى امام هشتم على بن موسى الرضا عليه السلام منصب(مرجعيت و زعامت ) را عهده دار شود تا مردم و شيعيان اين منطقه كه تشنه حق و عدالت انداز وجود پرفيض فقيه و دانشمندان عصرشان استفاده كنند.
قسمتهايى از نامه حاكم سربداران به شهيد چنين است :
سلامى چون عطرفشانى عنبرى عطرفشان كه به هر جا گذرد بوى خوشش ‍ به جاگذارد.
سلامى كه با ماه شب چهارده در هر حال و هر منزل همچشمى نمايد.
سلامى كه با خورشيد در هر بامداد برابرى نمايد، بر خورشيد دين راستين باد.
محضر مبارك مولاى ما، آن پيشواى بلند همت با اراده ، دانشمندان وظيفه گزار، رهروپارسا، علامه روزگار، رهبر ملتها، سرمشق دانشمندان ژرف بين ، دارنده انواعفضايل و دانشها و هنرها، احيا كننده رسم امامان ، پيشواى ما خورشيد راستى و دين كه خداسايه اش را بر دولتى خوش بنيان و نعمتى بيكران بگسترداند.
به عرض آن جناب مى رسانم كه شيعيان خراسان تشنه ديدار شمايند و فيض بردن ازدرياى فضايل و دانشتان . ما در ميان خويش كسى را كه به فتوايش به لحاظ علمى بتواناعتماد كرد يا مردم بتوانند عقايد درست را از وى فرا گيرند نمى يابيم . و از خداىمتعال مسالت داريم كه حضرتت به ما افتخار حضور و افشاندن نور بخشد، تا از علمشپيروى كنيم و از راه و رسمش رفتار آموزيم .
ما از اين نگرانيم كه سرزمين ما به خاطر رهبر نداشتن و راهنمايى نشدن ، دستخوش خشمالهى گردد. هرگاه لطف فرماييد و با توكل به خدا و پرهيز از عذر آوردن به اينجاتشريف بياوريد، مزيد احسان خواهد بود الحمد لله قدرتان را مى دانيم و ان شاالله حقتانرا مى شناسيم و بزرگتان مى داريم .
سلام بر ملت اسلام باد!
دوستدار شيفته ات : على بن مويد.(456)
شهيد اين دعوت را بدون پاسخ نگذاشت . گرچه نامه اى كه در خصوص ‍ جواب نامهحاكم سربداران داده است به موجب حوادث و اتفاقات تاريخى از بين رفته است ولىدعوت حاكم سربداران باعث شد كه شهيد كتاب ارزشمند (اللمعه الدمشقيه ) را كه يكدوره فقه در احكام عملى اسلام است براى هدايت و راهنمايى شيعيان خراسانى در قلمروحكومت سربداران بنويسد. شهيد ثانى در اين باره مى نويسد:
سلطان على بن مويد در آخرين نامه شريفش كه در آن شهيد را با محبت و تعظيم و ترغيببسيار مخاطب قرار داده بود از وى درخواست نمود كه به خراسان رود ولى شهيد از رفتنامتناع ورزيد و عذر خواست و كتاب لمعه را در دمشق ، در مدت هفت روز، بنابرنقل فرزند بزرگوارش ابوطالب محمد، براى او نوشت .(457)
فتنه يالوشى 
در زمان شهيد وضع سياسى و اجتماعى كشورها و شهرهاى اسلامى نابسامان بود و هرلحظه ممكن بود افرادى از اين وضع آشفته سو استفاده كنند و در نهايت فكر انحرافى رادر بين مسلمانان منتشر نمايند. اما در عين حال چون شهيداول ، از مقام بلند و نفوذ كلام عجيبى برخوردار بود و حتى حاكمان و زمامداران براىسخنان و دستورهاى وى اهميت بسزايى قائل بودند، نمى گذاشت افرادى در جامعه اسلامىبا افكار انحرافى ، بدعت در دين جامعه اسلامى با افكار انحرافى ، بدعت در ديناسلامى به وجود بياورند و از قدرت حاكمان براى جلوگيرى از بدعتها و انحرافاتاستفاده مى كرد.
در عصر او شخصى به نام محمد يالوشى عاملى ، پرچم مخالفت برداشت و بهدنبال فتنه و آشوب در بين امت اسلامى برآمد. وى گر چه در آغاز شاگردان شهيداول بود و در سخنورى برازنده و بيانى شيرين و جذاب داشت ولى از راه شعبده وتردستى ، مسير سحر و كهانت را پيمود و كم كم به جايى رسيد كه ادعاى نبوت كرد و ازراه نيرنگ ، مردم را به مذهب جديدى فراخواند.
شهيد اول ، سحر او را از طريق سحر باطل نمود و در برابر اين شخص و دعوتش ايستاد وفتواى قتل او را صادر كرد و براى جلوگيرى از نشر اين بدعت مجدد و در نطفه خفه كردناين فتنه حكومت دمشق را وادار كرد كه لشكرى را آماده كند. آنگاه كه لشكر آماده شد، بهفرمان شهيد به مقر محمد يالوشى و پيروانش به نبطيه درجبل علمى حركت كرد. بين آنها در آن نقطه جنگ و درگيرى شروع شد و سرانجام محمديالوشى كشته شد و بسيارى از نيروهايش از بين رفتند.
در زندان 
خانه محقر فقه نگار نهضت سربداران ، كعبه مقصود دانش پژوهان و عموم مردم بود.عاشقانش از راههاى دور و نزديك بدانجا مى شتافتند و پروانه وار به گرد شمعفروزان و مشعل هدايت مى چرخيدند و خدا را پيوسته شاكر بودند كه چنين شخصيتى را باآنان ارزانى داشته است .
مدتى اين گونه گشت ولى اين بهار پربار چندان طولانى نبود، تا اينكهسال 784 ق . فرا رسيد. حكومت دمشق در اختيار فردى به نام (بيدمر) بود كه از طرفبرقوق ، اولين سلسله پادشاهان جراكسه ، به حكومت شامات منصوب گرديده است .
آرى ! چهره زمان عوض شد و شهيد اين تجسم دانش ، تقوا و عدالت در اينسال به زندان افتاد و خورشيد در اين مدت يكسال در زير ابرهاى مخوف تعصب و حسد قرار گرفت و از ديد شاگردان و علاقه مندانشپنهان شد.
جاى مردان خدا در زندان ...؟! آرى ! آنگاه كه ظلم و ناجوانمردى حكمفرماست و نيرنگ وفريب و جهالت و نادانى حاكم است بايد فقه و دانش ، زهد و تقوا، عدالت و فضيلت دربند باشد. در موقعيتى كه رو به صفتان مكاران و حسودان به صحنه آمده اند بايستىبزرگوارى و آزادمنشى در گوشه زندان به سر برد. چه آنكه امام كاظم عليه السلامبرگزيده معصوم پروردگار نيز سالهايى را در زندان هارون الرشيد سپرى كرد.
مگر فقيه ترين و اعلم علماى شيعه چه جرمى را مرتكب شده است كه در گوشه زندان جاىگيرد؟ طومار و شكايتى كه پيروان محمد يالوشى ، با امضا و تاييد دانشمندان و قضاتدربارى ، به حاكم دمشق عليه شهيد داده بودند و مدعى بودند كه او از اسلام برگشته ونستبهاى زشت ديگر و اتهام به ارتباط داشتن و كار كردن براى نهضت سربداران درايران و از همه مهمتر حسادتى كه در دل بعضى از دانشمندان و قاضيان وابسته به حكومتبويژه در (ابن جماعه ، قاضى القضاه دمشق ) بود، شهيد را به زندان انداخت و حوادثتلخ بعدى را به وجود آورد.
دفاعيه 
تمامى دنيا را اگر با يك متن همراه باشد نمى خواهم و نعمتهاى گران را با ذلت نمىخرم . به دلبرى كه سيه چشم به دنيا آمده باشد عشق مى ورزم ، از ترس آنكه در چشمنگارم متن سورمه نبينم .(458)
اولين فقيه 
مرد تقوا و دانش در گوشه زندان از خويش دفاع كرد و در ضمن اشعارى كه براى شاهفرستاد چنين نوشت :
به جانم قسم ! هيچ گاه جنايتى را مرتكب نشده ام و كسى كه ظلم و جنايتى را مرتكب نشدهاست ، چرا عذر خواهى كند. شما نبايد به گفتار سخن چينان كه از دروغ و دشمنى گفتهشده است ، گوش دهيد.
خدا را، خدا را گواه مى گيرم كه من از اين اتهامات به دور هستم . عقيده خالص من دوستى ومحبت پيامبر صلى الله عليه و آله و عشق ورزيدن به كسانى است كه پيامبر را دوستدارند و دوستدار صحابه همراهان پيامبر مى باشيم . فقه ، نحو، تفسير،اصول فقه ، اصول دين ، قرآن و حديث مرا مى شناسد.
او سپس آزادى خويش را در خواست مى كند كه مورد موافقت قرار نمى گيريد.(459)
... عاقبت مجلس محاكمه ايمان ، تقوا و فقاهت شيعى با حضور شاه و ابن جماعه ، قاضىالقضاه دمشق و ديگر قضات دربارى آراسته گرديد و سخنان شهيد در جلسه محاكمه هماثرى نبخشيد و حكم از پيش تعيين شده قاضى چنين اعلام شد:
من ريختن خون او را واجب مى دانم !!!(460)
شهادت  
پس از محاكمه و فتواى قتل اعلم فقهاى شيعى ، حكم اجرا شد!
چه زمانى ؟
روز پنجشنبه 9 جمادى الاول 786 ق . (در 52 سالگى ).
در كجا؟
در قلعه دمشق ، شهر شام ، مركز طرفداران بنى اميه .
شهرى كه در طول تاريخ براى خاندان رسالت و نبوت و پيروان دلباخته آنان خاطراتتلخ داشته است . جايى كه معاويه و ساير خلفاى بنى اميه و بنى عباس ، با اسلام واهل بيت عصمت و طهارت عليهم السلام به گونه اى رفتار نمودند كه چهره تاريخ راسياه كرده است . شهرى كه به علماى شيعه ، حاملان رسالت نبوى و پاسداران اسلامناب ، ستم شد و به جرم تشيع به شهادت رسيدند. آرى پيشتر از شهيد، شيخبزرگوار، حسن همدانى دمشقى سكاكينى ، از مردان سرشناس شيعى را درسال 744 ق . در بازار اسب فروشان دمشق گردن زدند. دمشقى كه در آن على بن ابىالفضل حلبى را به شهادت رسانده و پس از شهادت جسدش را آتش زده اند و سر بريدهاش را در شهر گرداندند.
در همين ديار شوم شيخ والا مقام ابن محمد شيرازى را به اتهام شيعه بودن درسال 766 ق . به شهادت رساند.
آرى ! در شهرى كه به خاندان عصمت و طهارت عليهم السلام بى احترامى و به دانشمندانمعاصر شهيد ستم گردد، بايد با فقيه نامى شيعه و مدافع واقعىاهل بيت عليهم السلام اين گونه برخورد شود.
حقيقت اين است كه شهر شام ، پايتخت معاويه و يزيد و پيروان آنها،تحمل زنده ماندن اعلم فقهاى شيعه را ندارد.
لباس او را از بدن مقدسش در آوردند و بر او لباس شهادت پوشاندند و پرشقاوتترين شخص او را به شهادت رساند!
بعد از شهادت بدن مقدسش را به دار زدند! سپس سنگسار كردند! و آنگاه جسم بى جانشرا سوزاندند! كه آثارى از او باقى نماند. ولى بسى كورانديشى ! گر چه از بدنمقدس شهيد اول اثرى نيست و آرامگاهى ندارد كه از تربت پاكش تبرك جويند، روحش وفقه دانشش در قلب شيعيان و شاگردانش در طول تاريخ جاى دارد و نام مباركش بر منابرو كرسيهاى درس ‍ در حوزه هاى علوم اسلامى پيوسته ياد مى شود و هر مسجد و مدرسىآرامگاه و مزار اوست .
سلام بر او كه مظلوم زيست و مظلومانه به شهادت رسيد.
سلام بر فقه نگار نهضت سربداران ، كه به جرم همدردى با سربداران ، بدن بىجانش بر دار رفت .
سلام بر خورشيد فقاهت گلگون كه با خون مطهرش افق فقاهت را سرخ فام كرد.
سلام بر شهيد اول ، كه با شهادتش به فقه و دانش حيات مجدد بخشيد.
سلام بر او روزى كه در آستان قدس ربوبى بر انگيخته مى شود.
ابن فهد حلى متوفاى 841 ق . 
شمع سحر سوز
محمد جواد نورمحمدى
تولد و كودكى  
سال 757 ق . بود و سالها از حمله وحشيانه مغول گذشته اما زخم آن همچنان باقى بود.شهرهاى اسلامى به ويرانه تبديل گشته بود ولى حله به تدبير عالمان آن ديار از اينحملات در امان مانده ، در آرامشى نسبى به سر مى برد.
حله اكنون يكى از شهرهاى استان بابل است و در گذشته هاى دور به آن جامعان مى گفتند.اين شهر را (سيف الدوله صدقه ) يكى از پادشاهانآل مزيد كه از سلسله هاى شيعه به حساب مى آمدند درمحل جامعان بنا نهاد و حله ناميد. تا سال 547 حكومت حله به دست بنى مزيد بود و پس ازآن مدتى در دست عباسيان ، زمانى در قلمرو ايلخانان و هنگامى در سيطرهآل جلاير به حساب مى آمد.
فارغ از هياهوى دنياپرستان در شهر حله در منزل يكى از شيعيان بنام شيخ شمس الدينمحمد بن فهد كودكى به دنيا آمد كه نامش را احمد نهادند. احمد در خانه ساده و زندگىباصفاى شيخ شمس الدين محمد روحانى شيعه پا به جهان نهاد و رشد و نمو را شروعكرد.
بيشترين مدت حيات احمد بن محمد بن فهد حلى در زمان حكومت جلايريان بوده است .جلايريان از سال 740 تا سال 813 ق بر حله حكومت مى كردند. بنيانگزار اين سلسلهشيخ حسن چايلكانى بود كه پس ‍ از او سلطان اويس و سپس سلطان حسين و سلطان احمدبر حله حكومت كردند. ابن فهد حلى 56 سال از مدت 84سال حيات خود را در زمان آل جلاير بسر برده و در حله بوده است .
احمد كم كم رشد كرد و دوران كودكى را در حله پشت سر گذاشت و در خانواده شيعى خود ودر پرتو مهر و محبت پدر و مادر هر روز تعليمى تازه مى يافت و جانش اززلال احكام اسلام در خانواده اى اين چنين نورى تازه مى گرفت پس از آن به سنتحصيل رسيد و چون ديگر فرزندان حله به مكتب خانه رفت و خواندن و نوشتن را آموخت .(461)
چنانكه گفتيم به تدبير عالمان حله حوزه علميه حله و شهر از گزندمغول در امان مانده بود و اكنون كه ابن فهد در سنين جوانى است يكى از حوزه هاى پرقدرت شيعى به حساب مى آيد. احمد بن فهد پس از فراگيرى خواندن و نوشتن به حوزهعلميه حله رفته و تحصيل علوم اسلامى را شروع كرد. او جدى و مصمم به درس خواندنپرداخت و با تقوا و پرهيزگارى توفيق بيشترى براى ادامهتحصيل يافت . سالها مى گذشتند و ابن فهد سختمشغول تحصيل شده و دوره هاى علوم اسلامى را پشت سر مى گذاشت تلاش پى گير وزحمت شبانه روزى از او عالمى بزرگ و فقيهى سترگ ساخت كه در آسمان حله درخشيد.
استادان  
احمد بن فهد سالها در مكتب استادان خود علم و معرفت اندوخت و خود را به زيور صلاح وادب آراست . استادان او در اين مدت عبارت بودند از:
1. على بن محمد بن خازن حايرى
2. شيخ احمد بن متوج بحرانى : او عالمى بزرگ و عارفىكامل ، مفسر و شاعر بوده است .
3. ضياء الدين ابوالحسن على بن محمد بن مكى ، فرزند شهيداول
4. على بن يوسف بن عبدالجليل نيلى
5. بهاء الدين على بن عبدالكريم بن عبدالحميد نسابه ، او از بزرگترين استادان ابنفهد شمرده اند. وى شاعر و عالمى عامل و صاحب مقامات معنوى و كرامات بوده است .
6. سيد جمال الدين بن اعرج حسينى
7. فاضل مقداد: از متكلمان بزرگ شيعه .
8. جلال الدين عبدالله بن شرفشاه .
9. حسن بن ابى الحسن ديلمى : او عارفى بلند مرتبه و از محدثان والا مقام اماميه بودهاست . مشهورترين اثر او (ارشاد القلوب ) است . گفته اند او در فقه و حديث و عرفان وسيره نگارى نيز از مردان سرشناس شيعه بوده است .
10. نظام الدين على بن عبدالحميد نيلى . (462)
معرفت قدسى  
ابن فهد در محضر استادانش همگام با علوم ظاهرى و ابعاد علمى به پالايش روح و تهذيبنفس پرداخت و از معرفت الهى (در مكتب حقايق ) و (پيش اديب عشق ) بهره ها برد و راهبرىتوانا شد. او در پرتو (مراقبت ) و (محاسبت ) فروغى تابناك يافت و زندگى اشنمونه يك موحد والاتبار شد. اوقاتش غرق در مشاهدات توحيدى و جذبات الهى مى گذشتو به مقامى رسيد كه در وصف نگنجد. عارف كامل علامه ميرزا على آقا قاضى طباطبايى -استاد عرفان علامه طباطبائى و بسيارى ديگر از بزرگان - درباره اش چنين فرموده است:
سه نفر در طول تاريخ عارفان به مقام (تمكن در توحيد) (463) رسيده اند: سيد بنطاووس ، احمد بن فهد حلى و سيد مهدى بحرالعلوم - رضوان الله عليهم -.
شاگردان  
در آن زمان حوزه علميه حله جوششى خاص داشت و ابن فهد از نام آوران حوزه حله به شمارمى آمد. او در مدرسه (زعيه ) حلقه تدريس داشته و شاگردانى تربيت كرده است . دراين جا به ياد كردى از آنان مى پردازيم .
1. ابن طى مولف كتاب (مسائل ابن طى ): از شرححال او چنين به دست مى آيد كه وى بيشتر به موجب فزونى معرفت آن بزرگ شيفته و درخدمت ابن فهد بوده است .
2. ابن عشره : فقيهى وارسته بوده كه از حالات روحى او بسيار نوشته اند او در پايانهمر براى خود قبرى فراهم آورد و پس از فوت در همان قبر دفن شد.
3. احمد بن محمد بحرانى
4. ابن راشد قطيفى
5. شيخ شمس الدين محمد حولانى عاملى
6. ظهير الدين بن على عينائى عاملى
7. شيخ عبدالسميع بن فياض اسدى
8. على بن هلال جزائرى او از بزرگترين استادان محقق ثانى بوده است .
9. على بن فضل بن هيكل
10. سيد محمد بن فلاح موسوى حويزى
11. سيد محمد نوربخش
12. شيخ مفلح بن حسن صيمرى
13. عزالدين حسن بن احمد بن فضل مارونى عاملى
14. شمس الدين بن عزالدين بن ابى القاسم الحسينى . (464)

next page

fehrest page

back page