بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب سوگنامه کربلا, علاّمه سید بن طاووس ( )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     FOOTNT01 -
     SOG00001 -
     SOG00002 -
     SOG00003 -
     SOG00004 -
     SOG00005 -
     SOG00006 -
     SOG00007 -
     SOG00008 -
     SOG00009 -
     SOG00010 -
     SOG00011 -
     SOG00012 -
     SOG00013 -
     SOG00014 -
 

 

 
 

 

next page

fehrest page

back page

ترجمه :
راوى گويد: آن پيرمرد پس از استماع اين كلام از فرزند خير الانام زبان از گفتارفروبست و از گفته هاى خود پشيمان گشت و از روى شگفت و تحجب ، آن حضرت راسوگند داد كه آيا شما همان اهل بيت حضرت رسول هستيد؟!
امام زين العابدين عليه السّلام فرمود: به خدا سوگند كه ما هماناهل بيت پيامبريم و در اين خصوص مجال هيچ شك و شبهه اى نيست و به حق جد مارسول صلى الله عليه و آله سوگند كه ماييماهل بيت خاتم الانبياء
پيرمرد چون از حقيقت حال مطلع گشت اشك از چشمانش جارى گرديد و عمامه را از سربرداشت و بر زمين انداخت و سر را به سوى آسمان بلند نمود و گفت : خداوندا! من بيزارماز آن كسى كه دشمن آل محمد است چه از جن باشد و چه انس سپس عرض نمود: آيا توبه منقبول مى شد؟
امام عليه السّلام فرمود: اگر تو به نمايى ، خدا توبه تو را مى پذيردد و تو درآخرت با ما خواهى بود آن پيرمرد عرض نمود: من از كردار خويش توبه كردم و نادم شدمچون اين خبر به يزيدبن معاويه - عليهما الهاوية - رسيد، حكم نمود آن پيرمرد را بهقتل رساندند.
سر نازنين امام حسين عليه السّلام در مجلس يزيد  
راوى گويد: بعد از آن ، سر نازنين امام حسين عليه السّلام را با زنان و كودكان آن اماممبين ، به مجلس يزيد بى دين بردند به هيئتى كه همه ايشان را به يك ريسمان بستهبودند و چون با آن حالت وارد مجلس
متن عربى :
فَلَمّا وَقَفُوا بَيْنَ يَدَيْهِ وَ هُمْ عَلى تِلْكَ الْحالِ قالَ لَهُ عَلِىُّ بْنُ الْحُسَيْنِ ع : ((اءُنْشِدُكَاللّهُ يا يَزيدُ، ما ظَنُّكَ بِرَسُولِ اللّهِ ص لَوْ رَآنا عَلى هذِهِالصِّفَةِ))، فَاءَمَرَ يَزيدُبِالْحِبالِ فَقُطِعَتْ. ثُمَّ وَضَعَ رَاءْسَ الْحُسَيْنِ ع بَيْنَ يَدَيْهِ، وَ اءَجْلَسَ النِّساءَ خَلْفَهُلِئَلا يَنْظُرْنَ الَيْهِ، فَرآهُ عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ ع فَلَمْ يَاءْكُلِ الرُّؤُوسَ بَعْدَ ذلِكَ اءَبَدا.
وَ اءَمّا زَيْنَبُ، فَانَّها لَمّا رَاءَتْهُ اءَهْوَتْ الى جَيْبِها فَشَقَّتْهُ، ثُمَّ نادَتْ بِصَوْتٍ حَزينٍيَفْزَعُ الْقُلُوبَ: يا حُسَيْناهُ، يا حَبيبَ رَسُولِ اللّهِ، يَابْنَ مَكَّةَ وَ مِنى ، يَابْنَ فَاطِمَةَالزَّهْراءِ سَيِّدَةِ النِّساءِ، يَابْنَ بِنْتِ الْمُصْطَفى .
قَالَ الرّاوى : فَاءَبْكَتْ وَاللّهِ كُلُّ مَنْ كانَ حاضِرا فى الْمَجْلِسِ، وَ يَزيدُ ساكِتُ.
ثُمَّ جَعَلَتْ امْرَاءَةُ مِنْ بَنى هاشِمٍ كانزتْ فى دارِ يزَيدَ تَنْدُبُ الْحُسَيْنَ ع وَ تُنادى : ياحُسَيْناهُ، يا حَبيباهُ، يا سَيِّداه ، يا سَيِّدَ اءَهْلِ بَيْتاهُ، يَابْنَ مُحَمَّداهُ، يا رَبِيعَ الارامِلِوالْيَتامى ، يا قَتيلَ اءَولادِ الادِعياءِ.
قَالَ الرّاوى : فَاءَبْكَتْ كُلُّ مَنْ سَمِعَها.
ترجمه :
يزيد شدند در مقابلش ايستادند و حضرت سجادعليه السّلام فرمود: اى يزيد! تو را بهخدا سوگند مى دهم به گمان تو اگر پيامبر، ما را به اين هيئت ديدار نمايد چه مى كند؟
يزيد حكم كرد ريسمانها را بريدند و آل طه و ياسين را از قيد طناب رها ساختند سپسيزيد، سر مبارك امام عليه السّلام را در پيش رو گذاشت و زنان را در پشت سر خود جاىداد تا چشم ايشان به سر انور امام حسين عليه السّلام نيفتد و ليكن جناب سيدالساجدينعليه السّلام چشمش بر آن سر نازنين افتاد و بعد از آن صحنه دلخراش ، ديگر تا آخرعمرش گوشت كله حلال گوشتى تناول نفرمود.
و اما زينب خاتون عليه السّلام چون سر مبارك برادر خود را بديد از شدت ناراحتى دستدر گريبان برد چاك زد سپس به آواز غمناك فرياد واحسيناه .... برآورد به قسمى كهناله اش دلها راخراشيد.
راوى گويد: به خدا سوگند كه همه آن كسانى كه در مجلس يزيد حضور داشتند از نالهجانسوز او به گريه و افغان افتادند و در آنحال خود آن پليد لب از گفتار فرو بست و ساكت بود.
پس يكى از زنان بنى هاشم كه در خانه يزيد بود بى اختيار براى امام حسين عليهالسّلام بگريست و به آواز بلند با ناله و فغان گفت : يا حبيباه ! يا سيداهل بيتاه يابن محمداه !
راوى گفته كه هر كس از آن اهل مجلس صداى آن زن را مى شنيد بى اختيار گريه مى كرد.
متن عربى :
قالَ: ثُمَّ دَعا يَزيدُ بِقَضيبِ خَيْزُرانَ، فَجَعَلَ يَنْكُتْ بِهِ ثَنَايَا الْحُسَيْنِ ع .
فَاءَقْبَلَ عَلَيْهِ اءَبُو بَرَزَة الاسْلَمى وَ قالَ: وَيْحَكَ يا يَزيدُ، اءَتَنْكُتُ بِقَضيبِكَ ثَغْرَالْحُسَيْنِ ع ابْنِ فاطِمَةَ؟
اءَشْهَدُ لَقَدْ رَاءَيْتُ النَّبِيَّ ص يَرْشُفُ ثَناياهُ وَ ثَنايا اءَخِيهِ الْحَسَنِ ع وَ يَقُولُ:اءَنْتُما سَيِّدا شَبابِ اءَهْلِ الْجَنَّةِ، قَتَلَ اللّهُ قاتِلَيْكُما وَ لَعَنَهُ وَ اءَعَدَّ لَهُ جَهَنَّمَ وَ ساءَتْمَصيرا.
قَالَ الرّاوى : فَغَضِبَ يَزيدُ وَ اءَمَرَ بِاخْراجِهِ، فَاءَخْرِجَ سَحْبا.
قالَ: وَ جَعَلَ يَزيدُ يَتَمَثَّلُ بِاءَبْياتِ ابْنِ الزَّبَعْرى وَ يَقُولُ:

لَيْتَ اءَشْياخى بِبَدرٍ شَهِدُوا
جَزَعَ الْخَزْرَجِ مِنْ وَقْعِ الاسَلْ
فَاءَهَلُّوا وَسْتَهَلُّوا فَرَحا
ثُمَّ قالُوا: يا يَزيدُ لا تُشَلْ
قَدْ قَتَلْنا الْقَوْمَ مِنْ ساداتِهِمْ
وَ عَدَلْناهُ بِبَدرٍ فَاعْتَدَلْ
ترجمه :
در اين بين يزيد لعين چوب خيزران طلبيد مكرر با آن چوب به دندان مبارك فرزندرسول الله صلى الله عليه و آله مى زد.
در اين هنگام ابو برزه اسلمى خطاب به آن بدتر از ارمنى ، نمود و گفت : واى بر تو اىيزيد! به چه جرات چنين جسارتى مى نمايى و با چوب ، به گوهر دندان حسين فرزندفاطمه اطهر مى زنى ؟ من گواهى مى دهم كه به چشم خود ديدم كهرسول خداصلى الله عليه و آله دنداهاى ثناياى حسن و حسن را مى بوسيد و مى فرمود:((انتما سيدا...)) شما دو نفر سيد و سرور جواناناهل بهشت هستيد، خدا بكش كشندگان شما را و لعنت كند آنها را و جايگاه ايشان جهنم باد كهبد جايگاهى است .
رواى گويد: پس يزيد از اين سخنان به خشم آمد و حكم داد كه ((ابوبرزه )) را ازمجلسش بيرون افكنند. در اين هنگام او را كشان كشان بيرون نمودند راوى گفت كه يزيدملعون در مقام تمثيل به ابيات ابن زبعرى را كه در هنگام شكست مسلمانان در جنگ احد بهعنوان فتح نامه براى كفار قريش و اصحاب ابو سفيان در مكه انشاء نموده بود، همىترنم و زمزمه داشت : ((ليت اشياخى ببدر....))؛ يعنى اى كاش بزرگان قوم از قريشكه در جنگ بدر كشته شدند (مانند عتبه ،
شيبه ، وليد، ابوجهل و غيره ) در اينجا حاضر بودند و مشاهده مى كردند چگونه طائفهخزرج كه ياور رسول الله بودند، از شمشيرهاى قريش به جزع و افغان آمده اند، تا ازديدن اين صحنه ، صداها به شادى بلند نمايند و صورتهايشان از شدت سرور وخرسندى ، درخشنده
متن عربى :
لَعِبَتْ هاشِمُ بِالْمُلْكِ فَلا
خَبَر جاءَ وَ لا وَحْيٌ نَزَلْ
لَسْتُ مِنْ خِنْدِفَ انْ لَمْ اءَنْتَقِمْ
مِن بَنى اءَحْمَدَ ما كانَ فَعَلْ
قَالَ الرّاوى : فَقامَتْ زَيْنَبُ ابْنَةُ عَلِي وَ قالَتْ:
اءلْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمينَ.
وَ صَلَّى اللّهُ عَلى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ اءَجْمَعينَ، صَدَقَ اللّهُ كَذلِكَ يَقُولُ:
(ثُمَّ كانَ عاقِبَةُ الَّذِينَ اءَساؤُا السُّواى اءَنْ كَذَّبُوا بِآياتِ اللّهِ وَ كانُوا بِها يَسْتَهْزِؤُنَ).
اءَظَنَنْتَ يا يَزيدُ - حَيْثُ اءَخَذْتَ عَلَيْنا اءَقْطَارَ الارْضِ وَ آفاقَ السَّماءِ فَاءَصْبَحْنانُساقُ كَما تُساقُ الاماءِ - اءَنَّ بِنا عَلَى اللّهِ هَوانا، وَ بِكَ عَلَيْهِ كَرامَةً!!
وَ اءَنَّ ذلِكَ لِعَظيمَ خَطَرِكَ عِنْدَهُ!!
فَشَمَخْتَ بِاءَنْفِكَ وَ نَظَرْتَ فى عَطْفِكَ، جَذْلانَ مَسْرورا، حينَ رَاءَيْتَ الدُّنْيا لَكَمُسْتَوْسِقَةً، وَالامُورَ
ترجمه :
شود و بگويند م يزيد دستت شل مباد كه اين چنينعمل نمودى و انتقام از بنى هاشم گرفتى . (اين بيت از اشعار خود يزيد است ).
ما بزرگان خزرج را در جنگ احد كشتيم و اين معامله را با معامله بدر برابر داشتيم و جنگبدر بر جنگ احد زيادتى ننمود.
بنى هاشم به لعب ، هواى سلطنت داشتند و اسلام را بهانه كردند؛نزول وحى را حقيقتى نبود (مراد آن كافر از بنى هاشم جسارتت است نسبت به حضرتختمى مرتبت صلى الله عليه و آله ) از نسل خندف نبودمى آگر از اولاد احمد مختار انتقامخون كشتگان بدر را نمى كشيدم .(39)
سخنرانى زينب كبرى عليه السّلام درمجلس يزيد  
راوى گويد: در آن هنگام زينب كبرى عليه السّلام بر پا خاست و اين خطبه را كه دقايقنكاتش موسس دقايق ايمان و لطايف بيانش مزين كاخ ايقان است ، ادا فرمود: ((الحمدلله....))؛ سپاس بى قياس ذات مقدس الهى را سزاست كه ذرات ماسوى را بهقبول اشه انوار وجود، پرورش داد و درود نامحدود بر احمد محمودرسول پروردگار و درود بر آل اطهار او باد. خداوند راست گفتار در كتاب معجز آثارشچنين تذكار فرمود: (ثم كان ...)(40) ؛ سپس سرانجام كسانى كهاعمال د مرتكب شدند به جايى رسيد كه آيات خدا را تكذيب كردند و آن را به مسخرهگرفتند! اى يزيد! آيا چنين گمان بردى كه چون اقطار زمين و آفاق آسمان را بر ما سختتنگ گرفتى و راه چاره را بر رويمان محكم بسته داشتى به نحوى كه سر انجام آن بهاينجا رسيد كه مانند اسيران
متن عربى :
مُتَّسِقَةً، وَ حينَ صَفا لَكَ مُلْكُنا وَ سُلْطانُنا، فَمَهْلا مَهْلا، اءَنَسيتَ قَوْلَ اللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ:
(وَ لا يَحْسَبَنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا اءَنَّما نُمْلِى لَهُمْ خَيْرٌ لِاءَنْفُسِهِمْ إِنَّما نُمْلِى لَهُمْ لِيَزْدادُواإِثْما وَ لَهُمْ عَذابٌ مُهِينٌ).
اءَمِنَ الْعَدْلِ يَابْنَ الطُّلَقاءِ تَخْديرُكَ حَرائِرَكَ وَ امائَكَ وَ سُوقَكَ بَناتِ رَسُولِ اللّهِسَبايا؟! قَدْ هَتَكْتَ سُتُورَهُنَّ، وَ اءَبْدَيْتَ وُجُوهَهُنَّ، تَحْدو بِهِنَّ الاعْداءُ مِنْ بَلَدٍ الى بَلَدٍ،وَ يَسْتَشْرِفُهُنَّ اءَهْلُ الْمَنازِلِ وَ الْمَناقِلِ، وَ يَتَصَفَّحُ وُجُوهَهُنَّ الْقَريبُ وَالْبَعيدُ، وَالدَّنِيُّوَالشَّريفُ، لَيْسَ مَعَهُنَّ مِنْ رِجالِهِنَّ وَلِىٍُّّ، وَ لا مِنْ حَماتِهِنَّ حَمِيُّ.
وَ كَيْفَ تُرْتَجى مُراقَبَةُ مَنْ لَفَظَ فُوهُ اءَكْبادَ الازْكِياءِ، وَ نَبَتَ لَحْمُهُ بِدِماءِ الشُّهَداءِ؟!
وَ كَيْفَ لا يَسْتَبْطاءُ فى بُغْضِنا اءَهْلَ الْبَيْتِ مَنْ نَظَرَ الَيْنا بِالشَّنَفِ وَالشَّنآنِ وَالاحَنِ وَالاضْغانِ؟!
ثُمَّ تَقُولُ غَيْرَ مُتَاءَثِّمٍ وَ لا مَسْتَعْظِمٍ:
ترجمه :
كفار ما را ديار به ديار كشاندى ، در نزد خدا موجب خوارى و مذلت ما و عزت و كرامت توخواهد بود؟! بدين خيال باطل دماغ نخوت و تكبر را بالا كشيدى و به اظهار شادمانىپرداختى و مانند متكبران به دامانت نظر عجب و خود بينى افكندى كه اينك دست روزگار رابه مراد خويش بسته و امور را منظم مى پندارى ، مگر نه اين است كه سلطنت حقه ما خانوادهرسول است كه تو به ظلم و ستم آن را خالصه خود نمودى ؟! اينك آرام باش و به خودآى و فرمان واجب الاذعان حضرت سبخان را از خاطر نسيان منما كه فرموده (و لا يحسبن....)(41) ؛ آنها كه كافر شدند (و راه طغيان پيش گرفتند) تصور نكنند اگر به آنانمهلت مى دهيم ، به سودشان است ! ما به آنان مهلت مى دهيم فقط براى اينكه بر گناهانخد بيفزايند و براى آنها، عذاب خوار كننده اى اسيرى چو غلامان آزادشان نمود؛ اينك ادعاىتو عدالت و دادگسترى است كه زنان و كنيزكان خود را در پس پرده عزت محترم دارى و ازنامحرمان مستور نمايى (ولى ) دختران پيغمبر را در حالى كه پوشش مناسبب ندارند ماننداسيران در شهر بگردانى و در جلو ديدگان نامحرمان به تماشا بگذارى ؟! و مردم دور ونزديك و پست وشريف با چشمان اهانت آميزى به خاندانرسول خدا بنگرند در حالى كه از مردان آنان كسى را باقى نگذاشتى تايارو و حمايتآنها باشند چگونه مى توان اميد رعايت از گروهى داشت كه پاره هاى جگر پاكان
متن عربى :
لاهَلُّوا وَسْتَهَلُّوا فَرحَا
ثُمَّ قالُوا: يا يَزيدُ لا تُشَلْ
مُنْتَحِيا عَلى ثَنايا اءَبى عَبْدِ اللّهِ سَيِّدِ شَبابِ اءَهْلِ الْجَنَّةِ تَنْكُتُها بِمِحْصَرَتِكَ.
وَ كَيْفَ لا تَقُولُ ذلِكَ، وَ قَدْ نَكَاءْتَ الْقَرْحَةَ، وَاسْتَاءْصَلْتَ الشَّافَةَ بِاراقَتِكَ دِماءَ ذُرِّيَّةِمُحَمَّدٍ ص وَ نُجُومِ الارْضِ مِنْ آلِ عَبْدِالْمُطَّلِبِ؟! وَ تَهْتِفُ بِاءَشْياخِكَ، زَعَمْتَ اءَنَّكَ تُناديهِمْ!
فَلَتَرِدَنَّ وَشيكا مَوْرِدَهُمْ، وَ لَتَوَدَّنَّ اءَنَّكَ شُلِلْتَ وَ بُكِمْتَ وَ لَمْ تَكُنْ قُلْتَ ما قُلْتَ وَفَعَلْتَ ما فَعَلْتَ.
اءللّهُمَّ خُذْ بِحَقِّنا، وَانْتَقِمْ مِمَّنْ ظَلَمْنا، وَ احْلُلْ غَضَبَكَ بِمَنْ سَفَكَ دَمائِنا وَ قَتَلَحُماتَنا.
فَوَاللّهِ ما فَرَيْتَ الا جِلْدَكَ، و لا حَزَزْتَ الاّ لَحْمَكْ.
وَ لَتَرِدَنَّ عَلى رَسُولِ اللّهِ ص بِما تَحَمَّلْتَ مِنْ سَفْكِ دِماءِ ذُرِّيَّتِهِ، وَانْتَهَكْتَ مِنْ حُرْمَتِهِفى عِتْرَتِهِ وَ لُحْمَتِهِ، وَ حَيْثُ يَجْمَعُ اللّهُ شَمْلَهُمْ وَيَلُمُّ شَعْثَهُمْ
ترجمه :
از دهان آنها فروريخته و گوشت تن هايشان از خون شهيدان روييده !
و چگونه در بغض وعدوات ما اهل بيت رسول صلى الله عليه و آله كوتاهى تواند نمود آنكس كه هميشه به چشم دشمنى و به ديده حسد و كينه به سوى ما نگريسته و اينك تو باچوپ خود دندانهاى ثناياى ابى عبدالله سيد شباباهل جنت را آزرده مى دارى و نه اين گناه را به چيزى شمرى و نه اين امر شنيع را عظيم مىپندارى ! اى يزيد! اينك تو به پدران خود مباهات دارى و همى گويى كه ((اگر بودنداز روى شادى بگفتندى كه اى يزيد، دستت شل مباد كه چنين انتقام از بنى هاشم كشيدى !))اينك هم با تكبر و غرور چوب بر دندانهاى مبارك سيد و سرور جواناناهل بهشت مى زنى چگونه چنين سخن نرانى در حالى كه خون ذريةرسول مختار بريختى و زخم دلها را تازه كردى و بيخ دودمان را بر كندى و زمين را ازخون آل عبدالمطلب كه ستارگان روى زمين بودند، زندگين ساختى و به پدران كافرخود همى صدا بر مى آورى ، به گمانت كه ايشان را بر اين طلب دارى كه شتابان بهآرامگاه ايشان (در جهنم ) خواهى شتافت و در آنجا آرزو مى كنى كه كاش دستشل و زبانت لال بودى تا ناگفتنى را نگفته و ناكردنى را به جاى نياوردى بودىخداوند! حق ما را از ستمكاران ما برگير و غضب را برايشان فرود آورد؛ زيرا خون ما راريختند و ياران ما را بكشتند.
اى يزيد! به خدا سوگند كه با اين جنايت عظيم ، پوست خود را دريدى و گوشت بدنخويش را پاره نمودى ! و در فرداى قيامت به
متن عربى :
وَ يَاءْخُذُ بِحَقِّهِمْ:
(وَ لا تَحْسَبَنَّ الَّذينَ قُتِلُوا فى سَبِيلِ اللّهِ اءَمْواتا بَلْ اءَحْياءُ عِنْدَ رَبِّهِمْ يُرِزَقُونَ).
وَ حَسْبُكَ بِاللّهِ حاكِما، وَ بِمُحَمَّدٍ ص خَصيما وَ بِجَبْرَئيلَ ظَهيرا.
وَ سَيَعْلَمُ مَنْ سَوَّلَ لَكَ وَ مَكَّنَكَ مِنْ رِقَابِ الْمُسْلِمينَ.
بِئْسَ لِلظّالِمينَ بَدَلا وَ اءَيُّكُمُ شَرُّ مَكانا وَ اءَضْعَفُ جُنْدا.
وَ لَئِنْ جَرَّتْ عَلَىَّ الدَّواهى مُخاطَبَتَكَ، اءنّى لاسْتَصْغِرُ قَدْرَكَ، وَ اءَسْتَعْظِمُ تَقْريعَكَ، وَاءَسْتَكْثِرُ تَوْبيخَكَ، لكِنِ الْعُيُونُ عُبْرى ، وَالصُّدُورُ حَرّى .
اءَلا فَالْعَجَبُ كُلُّ الْعَجَبِ لِقَتْلِ حِزْبِ اللّهِ النُّجَباءِ بِحِزْبِ الشَّيْطَانِ الطُّلَقاءِ.
فَهذِهِ الايْدى تَنْطِفُ مِنْ دِمائِنا، وَ الافْواهُ تَتَحَلَّبُ مِنْ لُحُومِنا.
وَ تِلْكَ الْجُثَثُ الطَّوَاهِرُ الزَّواكى تَنْتابُهَا الْعَواسِلُ
ترجمه :
نزد رسول صلى الله عليه و آله بيايى در حالى كه بارگناه كشتن ذريه پسامبر را بردوش كشيده وحرمت عترت او را شكسته و بر آنان كه پاره تنرسول بودند ستم نموده و بر آنان در آن مقام كه خداعزوجل پراكنده ، ال رسول را جمع سازد و كار ايشان را به صلاح آورد و حق ايشان را ازستمكاران بگيرد كه خداوند متعال فرمود: ((ولا تحسبن ...(42))))؛ هرگز گمان مبركسانى كه در راه خدا كشته شدند، مردگانند بلكه آنان زنده اند و نزد پروردگارشانروزى داده مى شوند.
اى يزيد! براى تو همين مقدار بدبختى كافى است كه حاكمى چو خدا و دشمنى چو محمدمصطفى صلى الله عليه و آله دارى همانطور كه ما را پشتيبانى مانندجبرئيل ، كافى است .
به زودى معاويه و ياران بى ايمانت كه تو را بهخيال استحكام اساس ‍ سلطنت انداختند و بر گردن مسلمانان سوار نمودند، خواهند فهميد كهستمكاران را آتش دوزخ بد عوض و پاداشتى است و همچنين خواهند دانست كه شما ستمكارانيا ما ستم ديدگان ، كداميك جايگاهش بدتر و ياورانش ضعيف تر و كمتر خواهد بود.
اگر چه مصيبت هاى وارده از چرخ دون كار مرا به جايى رسانيد كه با چو تو ناكسىسخن گويم ولى با اين همه من باى تو قدرى نگذارم
متن عربى :
وَ تَعْفِرُها اءُمَّهاتُ الْفَراعِلِ.
وَ لَئِنِ اتَّخَذْتَنا مَغْنَما لِتَجِدُنا وَشيكا مُغْرَما، حينَ لا تَجِدُ الاّ ما قَدَّمَتْ يَداكَ، وَ ما ربُّكَبِظَلاّمٍ لِلْعَبيدِ.
فَالَى اللّهِ الْمُشْْتَكى ، وَ عَلَيْهِ الْمُعَوَّلُ.
فَكِدْ كَيْدَكَ، وَاسْعَ سَعْيَكَ، وَ ناصِبْ جَهْدَكْ، فَوَ اللّهِ لا تَمْحُوَنَّ ذِكْرَنا، وَ لا تُميتُ وَحْيَنا،وَ لا تُدْرِكُ اءَمَدَنا، وَ لا تَرْحَضُ عَنْكَ عارَها.
وَ هَلْ رَاءْيُكَ الاّ فَنَدا، وَ اءَيّامُكَ الاّ عَدَدا، وَ جَمْعُكَ الاّ بَدَدا، يَوْمَ يُنادِى الْمُنادِ:
اءلاّ لَعْنَةُ اللّهِ عَلَى الظّالِمينَ.
فَالْحَمْدُ لِلّهِ الَّذى خَتَمَ لاوَّلِنا بِالسَّعادَةِ وَالْمَغْفِرَةِ، وَ لاخِرِنا بِالشَّهادَةِ وَالرَّحْمَةِ.
وَ نَسْاءَلُ اللّهَ اءَنْ يُكْمِلَ لَهُمُ الثَّوابَ، وَ يُوجِبَ لَهُمْ الْمَزيدَ، وَ يُحْسِنَ عَلَيْنا الْخِلافَةَ،انَّهُ رَحيمُ وَدُودُ، وَ حَسْبُنا اللّهُ وَ نِعَمَ الْوَكيل .
فَقالَ يَزيدُ - لَعَنَهُ اللّهُ:
ترجمه :
و نكوهش و توبيخ تو را فراوان نمايم ؛ چه كنم كه ديده گريان و سينه از داغ مصيبتبريان است ؛ چه بسيار جاى شگفت است كه حزب خدا و مردمان نجيب به دست لشكر شيطاننانجيب است كه حزب خدا و مردمان نجيب به دست لشكر شيطان نانجيب كه از زمره طلقاء وآزاد شدگانند، شهيد شوند اينك خون ما از دستان شما ريزان است و گوشت ما از بندندانتان آويزان اينك اجساد طاهره وپاك شهيدان و نو گلهاى سيدلولاك در بيابان افتادهكه زوار ايشان گرگان بيابان و درندگان صحراست پس اگر امروز اسارت ما را غنيمتشمردى ، به زويد خواهى يافت كه بجز غرامت و خسران چيزى نبردى و ان در روز بازپسين است كه نبينى بجز جزاى عملى را كه خد پيش فرستاده اى و پروردگار بربندگان خود ستمكار نيست و شكايتمن به سوى خداى تعالى و تكيه و اعتماد من بر اوست .
اى يزيد! تو مكر و حيه خويش را به پايان و كوشش خود را به انجام رسان وجهدترابهكاربر اما به خدا سوگند كه نام ما را از از صفحه روزگار نتوانى برداشتو برخاموشى نور وحى قدرت نيابى و به گرد همت عالى ما نخواهى رسيد و پليدى اين ننگرااز خود نخواهى فروشست حال راى وانديشه ات نيست الا سستى و خرافت و روزگارزندگانيت مگر اندك و جمع اثاث سلطنت نيست مگر پراكندگى ، آن روز كه منادى ندا كندكه لعنت خدا مر ستمكاران راست و حمد مر خدا متعال را كهاول كار مارا به سعادت و مغفرت و آخر آن را به شهادت و رحمت ختم نمود و از حضرت الهچنين
متن عربى :
يا صَيْحَةً تُحْمَدُ مِنْ صَوائِحِ
ما اءَهْوَنَ الْمَوْتَ عَلَى النَّوائِحِ
قَالَ الرّاوى : ثُمَّ اسْتَشارَ اءَهْلَ الشّامِ فيما يَصْنَعُ بِهِمْ.
فَقالُوا: لا تَتَّخِذْ مِنْ كَلْبِ سُوءٍ جَرْوا.
فَقالَ لَهُ النُّعْمانُ بْنُ بَشيرٍ:
اءُنْظُرْ ما كانَ الرَّسُولُ يَصْنَعُ بِهِمْ فَاصْنَعْهُ بِهِمْ.
وَ نَظَرَ رَجُلُ مِنْ اءَهْلِ الشّامِ الى فاطِمَةَ ابْنَةِ الْحُسَيْنِ ع .
فَقالَ: يا اءَمِيرَالْمؤ مِنينَ هَبْ لى هذِهِ الْجارِيَةُ.
فَقالَتْ فاطِمَةُ لِعَمَّتِها:
يا عَمَّتاهُ اءُيْتِمْتُ وَاءُسْتَخْدَمُ؟
فَقالَتْ زَيْنَبُ:
لا، وَ لا كَرامَةُ لِهذَا الْفاسِقِ.
فَقالَ الشّامِىُّ:
مَنْ هذِهِ الْجارِيَةُ؟
فَقالَ لَهُ يَزيدُ:
ترجمه :
مسئلت دارم كه شهيدان دشت بلا را ثواب كامل و مزيد را اجر عطا فرمايد وبر بازماندگان ايشان نيكو خليفه باشد؛ زيرا حضرتش رحيم و ذات اقدسش و دود و كريم است و(حسبنا الله ... (43)))(44) .
خلاصه ، چون خطبه پاره تن حضرت زهرا عليه السّلام به انجام رسيد، يزيد پليدسخن نتوانست گويد جز آنكه بر سبك اوباش اين شعر را بخواند:
خلاصه ، چون خطبه پاره تن حضرت زهرا ع به انجام رسيد، يزيد پليد سخن نتوانستگويد جز انكه بر سبك اوباش اين شعر را بخواند: ((يا صيحة ...))؛ بسا ناله زنانداغدار كه به نزد كسان ، شايسته است و چهسهل و آسان است مردن بر زنانى كه از درد مصيبت مى نالند. راوى گويد: سپس ‍ يزيدعنيد با اهل شام مشورت در ميان آورد كه نسبت به اسيران چسان سلوك دارد و با ايشانچگونه رفتار نمايد؟ آن سگهاى ناسپاس سخن به زشتى گفتند و در مشورت خيانت كردندو اشاره به قتل اهل بيت نمودند به سخنى كه ذكر آن نشايد، ولى نعمان بن بشير بهصدق سخن راند گفت : اى يزيد! انديشه كن كه اگر احمد مختار در اين روزگار مى بودچه قسم با ايشان رفتار مى نمود، اكنون تو همان رفتار را نما.
داستان مرد شامى در مجلس يزيد  
مردى از شاميان نظرش به فاطمه بنت حسين ع افتاد، در اين هنگام به يزيد گفت : اى اميرمومنان ! اين كنيزك را به من ببخش .
فاطمه مكرمه رو به زينب كبرى - آن پناه اسيران - آورد كه اى عمه ! يتيمى مرا بس نبودكه به خدمتگذارى در من طمع دارند! زينب كبرى به او تسلى داده فرمود: خاطر آسوده داركه چنين امرى براى اين
متن عربى :
هذِهِ فاطِمَةُ ابْنَةِ الْحُسَيْنِ، وَ تِلْكَ عَمَّتُها زَيْنَبُ ابْنَةُ عَلِيٍّ.
فَقَالَ الشّامَيُّ: اءَلْحُسَيْنُ بْنُ فاطِمَةَ ع وَ عَلِيُّ بْنُ اءَبي طالِبٍ؟!
قالَ: نَعَمْ.
فَقَالَ الشّامِيُّ: لَعَنَكَ اللّهُ يا يَزيدُ، اءَتَقْتُلُ عِتْرَةَ نَبِيِّكَ وَ تَسْبىُ ذُرِّيَّتَهُ، وَ اللّهِ ماتَوَهَّمْتُ الاّ اءَنَّهُمْ سَبْىُ الرُّومِ.
فَقالَ يَزيدُ: وَاللّهِ لالْحِقَنَّكَ بِهِمْ، ثُمَّ اءَمَرَ بِهِ فَضُرِبَ عُنُقُهُ.
قَالَ الرّاوى : وَ دَعا يَزيدُ بِالْخاطِبِ، وَ اءَمَرَهُ اءَنْ يَصْعُدَ الْمِنْبَرَ فَيَذُمَّ الْحُسَيْنَ وَ اءَباهُص فَصَعَدَ، وَ بالَغَ فى ذَمِّ اءَمِيرِالمَؤْمِنينَ عَلِىّ بْنِ اءَبى طالِبٍ وَالْحُسَيْنِ الشَّهيدِ،وَالْمَدْحِ لِمُعاوِيَةَ وَ يَزيدَ.
فَصاحَ بِهِ عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ ع : ((وَيْلَكَ اءَيُّهَا الْخاطِبُ، اشْتَرَيْتَ مَرْضاةَ الْمَخْلُوقِبِسَخَطِ الْخالِقِ، فَتَبَوَّاءْ مَقْعَدُكَ مِنَ النّارِ)).
ترجمه :
فاسق ميسر نيست .
مرد شامى گفت : مگر اين كنيزك كيست ؟
يزيد گفت : فاطمه دختر حسين است و آن يكى نيز زينب دختر على بن ابى طالب مى باشد.
مرد شامى گفت : آن حسين كه پسر فاطمه و فرزند على بن ابى طالب است ؟!
يزيد گفت : آرى ، چنين است !
مرد شامى گفت : اى يزيد! لعنت حق بر تو باد؛ عترت پيغمبر را بهقتل مى رسانى و آنان را اسير مى نمائى ؟! به خدا سوگند كه هيچ خيالى درباره ايناننكردم جز آنكه آنان را اسيران روم پنداشتم !
يزيد گفت : تو را نيز به اينان ملحق سازم . آنگاه حكم نمود آن مرد شاميم را گردن زدند.
راوى گويد: يزيد حكم نمود كه خطبه خوان بر منبر رود تا حسين پدر بزرگوارش رابه زشتى نام برد. سخنران به حكم آن ملعون ، بر منبر رفت و آنچه كه يزيد و معاويهلايقش بودند نسبت به شاه اولياء و فرزندش سيد الشهداء، در غايت مبالغه ذكر نمود ويزيد و پدرش معاويه پليد را مدح كرده و به نيكى نام برد. سپس امام سجاد ع با صداىبلند فرياد زد كه : ((ويلك ...))؟! يعنى اى خطيب ! واى بر تو، رضاى حق را در دادى وخشنودى مخلوق خريدى ! منزلگاه تو در قيامت پر از آتش است .
متن عربى :
وَ لَقَدْ اءَحْسَنَ ابْنُ سِنَانَ الْخَفاجِى فى وَصْفِ اءَمِيرِ الْمُؤ مِنينَ ص حَيْثُ يَقُولُ:
اءَعَلَى الْمَنابِرِ تُعْلِنُونَ بِسَبِّهِ
وَ بِسَيْفِهِ نُصِبَتْ لَكُمْ اءَعْوادُها
قَالَ الرّاوى : وَ وَعَدَ يَزيدُ - لَعَنَهُ اللّهُ - عَلِيّا بْنَ الْحُسَيْنِ ع فى ذَلِكَ الْيَوْمِ اءَنَّهُيَقْضى لَهُ ثَلاثَ حاجاتٍ.
ثُمَّ اءَمَرَ بِهِمْ الى مَنْزِلٍ لا يَكِنُّهُمْ مِنْ حَرٍّ وَ لا بَرْدٍ، فَاءَقامُوا فيهِ حَتّى تَقَشَّرَتْ وُجُوهُهُمْ،وَ كانوُا مُدَّةَ مَقامِهِمْ فى الْبَلَدِ الْمُشارِ الَيْهِ يَنُوحُونَ عَلَى الْحُسَيْنِ ع .
قالَتْ سُكَيْنَةُ: فَلَمّا كانَ فى الْيَوْمِ الرّابِعِ مِنْ مَقامِنا رَاءَيْتُ فى الْمَنامِ رَاءَيْتُ فِىالْمَنامِ، وَ ذَكَرَتْ مَناما طَويلا تَقُولُ فى آخِرِهِ: وَ رَاءَيْتُ امْرَاءَةً راكِبَةً فى هَوْدَجٍ وَيَدُهامَوْضُوعَةُ عَلى رَاءْسِها، فَسَاءَلْتُ عَنْها، فَقيلَ لى : فاطِمَةُ ابْنَةُ مُحَمَّدٍ ص ‍ اءُمُّ اءَبيكِ.
ترجمه :
حسن بن سنان خفاجى چه نيكو در مدح امير مؤ منان سروده است : ((اعلى المنابر...))؛(خطاب به بنى اميه و اتباع ايشان كرده مى گويد:) شما آشكار بر بالاى منبر ما به امامعلى ع ناسزا مى گوئيد و حال آنكه با شمشير او منبرها براى شما مهيا گرديده .
راوى گويد: يزيد به امام زين العابدين ع در همان روز وعده بر آوردن سه حاجت نمود وحكم كرد كه آل رسول ع را در منزلى جاى دادند كه نه از سر ما و نه از گرما، آنان راحفظ نمى نمود و ايشان در آن منزل مقيم بودند چندان كه چهره هاى ايشان پوست انداخت و درهمه آن مدت زمانى كه در شهر شام اقامت داشتند، كار ايشان گريه و نوحه بر شهيدكربلا بود.
خواب ديدن سكينه سلام الله عليها در شهر شام  
سكينه خاتون فرموده كه چون روز چهارم از اقامت ما در شهر شام بگذشت ، خوابى ديدم وآن خواب طولانى را ذكر نمود، و در آخر آن فرمود:
زنى را ديدم در هودجى نشسته و دست خود را بر سر گذاشته ، پرسيدم كه اين زن كيست؟
گفتند: فاطمه زهراء بنت محمد مصطفى ص جده تو است .
گفتم : به خدا سوگند كه به خدمتش شرفياب مى شوم و از ستمى كه بر ما وارد آمده اورا خبر مى دهم .
متن عربى :
فَقُلْتُ: وَاللّهِ لانْطَلِقَنَّ الَيْها وَ لاخْبِرَنّها ما صُنِعَ بِنا. فَسَعَيْتُ مُبادِرَةً نَحْوَها، حَتّىلَحِقْتُ بِها وَ وَقَفْتُ بَيْنَ يَدَيْها اءَبْكى وَ اءَقُولُ:
يا اءُمَّتاهُ جَحَدُوا وَ اللّهِ حَقِّنا، يا اءُمَّاهُ بَدَّدُوا وَ اللّهِ شَمْلَنا، يا اءُمَّتاهُ اسْتَباحُوا وَ اللّهِحَريمَنا، يا اءُمَّتاهُ قَتَلُوا وَ اللّهِ الْحُسَيْنَ اءَبانا.
فَقالَتْ لى : كَفّى صَوْتَكَ يا سُكَيْنَةُ، فَقَدْ قَطَّعْتِ نِياطَ قَلْبى ، وَ اءَقْرَحْتِ كَبَدى ،هَذا قَميصُ اءَبيكِ الْحُسَيْنِ ع لا يُفاررقُنى حَتّى اءَلْقَى اللّهَ بِهِ.
وَ رَوى ابْنُ لَهيعَةَ، عَنْ اءَبِى الْاءسْوَدِ مُحَمَّدٍ بْنِ عَبْدُ الرَّحْمنِ قالَ: لَقِيَنى رَاءْسُ الْجالُوتِفَقالَ: وَاللّهِ، انَّ بَيْنى وَ بَيْنَ داوُدَ سَبْعينَ اءَبا، وَ انَّ الْيَهُودَ تلْقانى فَتُعَظِّمُنى ، وَاءَنْتُمْ لَيْسَ وَ بَيْنَ نَبِيِّكُمْ الاّ اءَبُّ واحِدُ قَتَلْتُمْ وَلَدَهُ.!!
وَ رُوِىَ عَنْ زَيْنِ الْعابِدينَ ع اءَنَّهُ قالَ: ((لَمّا اءُتِىَ بِرَاءْسِ الْحُسَيْنِ ع الى يَزيدَ كانَيَتَّخِذُ مَجالِسَ الشُّرْبِ، وَ يَاءْتى بِرَاءْسِ الْحُسَيْْنِ ع وَ يَضَعُهُ بَيْنَ
ترجمه :
آنگاه به سوى او شتافتم و در حضورش ايستادم و گريه كردم و گفتم : مادر جان ! بهخدا سوگند كه مردم حق ما را انكار كردند؛ مادر جان ! به خدا سوگند كه جمعيت ما راپريشان نمودند؛ مادر جان به خدا سوگند كه حريم ما را به غارت بردند؛ اى مادرعزيزم ! به خدا قسم كه پدر ما حسين را كشتند؛ در اين هنگام به من فرمود:
((كفى ...)) سكينه جانم ! ديگر اين ماجرا را بازگو مكن و بس نما كه رگ قلبم را پارهكردى ، اينك پيراهن پدرت همراه من است كه آن را با خود نگاه مى دارم تا با همين پيراهنخدا را ملاقات كنم . ((ابن لهيعه )) از ابو الاسود محمد بن عبدالرحمان ، روايت كرده كهگفت : راءس الجالوت يهودى مرا ملاقات نمود و گفت : به خدا سوگند كه ميان من و داودپيغمبر، هفتاد پدر واسطه است و جماعت يهود چون مرا ملاقات مى نمايند، تعظيم مرا رعايتمى كنند و شما مسلمانان با اينكه در ميان فرزند پيغمبرتان و آنرسول ص بيش از يك نفر واسطه نيست او را به شهادت مى رسانيد!؟
سخنان شگفت انگيز سفير روم  
از امام زين العابدين روايت است كه فرمود: چون سر مطهر امام حسين ع را به نزد يزيدآوردند، آن ملعون همواره مجلس شراب فراهم مى آورد و آن سر انور را در حضور خود مىنهاد و به شرابخوارى و شادمانى مى پرداخت . روزى سفير قيصر روم كه از جمله اشرافو بزرگان آن مرز و بوم بود در آن مجلس حاضر شد و به يزيد.
متن عربى :
يَدَيْهِ وَ يَشْرِبُ عَلَيْهِ.
فَحَضَرَ ذاتَ يَوْمٍ فى مَجْلِسِهِ رَسُولُ مَلِكِ الرُّومِ وَ عُظَمائِهِمْ، فَقالَ: يا مَلِكَ الْعَرَبِ، هذارَاءْسُ مَنْ؟ فَقالَ لَهُ يَزيدُ: ما لَكَ وَ لِهذَا الرَّاءْسِ؟ فَقالَ: انّى اذا رَجَعْتُ الى مُلْكِنايَسْاءَلُنى عَنْ كُلِّ شَىْء رَاءَيْتُهُ، فَاءَحْبَبْتُ اءَنْ اءُخْبِرَهُ بِقِصَّةِ هذَا الرَّاءْسِ وَ صاحِبِهِ،حَتّى يُشارِكَكَ فى الْفَرَحِ وَ السُّرُورِ.
فَقالَ لَهُ يَزيدُ هذا رَاءْسُ الْحُسَيْنِ بْنِ عَلِي بْنِ اءَبى طالِبٍ. فَقَالَ الرُّومِيُّ: وَ مَنْ اءُمُّهُ؟
فَقالَ: فاطِمَةُ ابْنَةُ رَسُولِ اللّهِ. فَقَالَ النَّصْرانيُّ: اءُفٍ لَكَ وَلدينكَ، لي دينُ اءَحْسَنُ مِنْدينكَ، انَّ اءَبى مِنْ حَوافِدِ داوُد، وَ بَيْنى وَ بَيْنَهُ آباءُ كَثيرَةُ، وَالنَّصارى يُعَظِّمُونَنى وَيَاءْخُذُونَ مِنْ تُرابِ اءَقْدامى تَبَرُّكا بى بِاءَنّى مِنْ حَوافِدِ داوُدَ ع وَ اءَنْتُمْ تَقْتُلُونَ ابْنَبِنْتِ نَبِيِّكُمْ، وَ لَيْسَ بَيْنَهُ وَ بَيْنَ نَبِيِّكُمْ الاّ اءُمُّ واحِدَةُ، فَاءَيُّ دينٍ دينُكُمْ؟!! ثُمَّ قالَلِيَزيدَ: هَلْ سَمِعْتَ حَديثَ كَنِيسَةِ الْحافِرِ؟
ترجمه :
گفت : اى پادشاه عرب ! اين سر كيست ؟
يزيد گفت : تو را با او چه كار است ؟
سفير گفت : سؤ ال من به اين خاطر است كه وقتى به نزد پادشاه خود بر مى گردم ازهمه امورى كه ديده ام از من پرسش خواهد كرد، چون ذكرحال اين سر را در خدمتش برم در فرح و سرور با تو شريك خواهد بود.
يزيد لعين گفت : اين سر از آن حسين بن على بن ابى طالب است .
رومى گفت : مادرش كيست ؟
يزيد گفت : فاطمه دختر رسول خدا ص است .
نصرانى گفت : اف بر تو و دين تو باد!
دين من از دين تو بهتر است ؛ زيرا پدر من از نبيره هاى حضرت داود ع بوده و ميان من و داودع پدران بسيارى است و جماعت نصارى مرا بسيار تعظيم مى كنند و خاك قدم مرا به تبركهمى گيرند و مشا مسلمانان پسر دختر پيغمبر خويش را مقتلو مى سازيد وحال آنكه ميان او و پيغمبر شما بجز يك مادر فاصله نيست ؛ پس اين چه دينى است كه شماداريد؟!
بعد از آن . مرد نصرانى گفت :
آيا حكايت كنيسه حافر را شنيده اى ؟
متن عربى :
فَقالَ لَهُ: قُلْ حَتّى اءَسْمَعَ.
فَقالَ: انَّ بَيْنَ عَمّانَ وَالصّينِ بَحْرُ مَسيرَهُ سَنَةُ، لَيْسَ فيها عِمْرانُ الاّ بَلَدَةُ واحِدَةُ فىوَسَطِ الْماءِ، طُولُها ثَمانُونَ فَرْسَخا فى ثمانينَ فَرْسَخا، ما عَلى وَجْهِ الارْضِ بَلَدَةُاءَكْبَرُ مِنْها، وَ مِنْها يُحْمَلُ الْكافُورُ وَالْياقُوتُ، اءَشْجارُهُمْ الْعُودُ وَالْعَنْبَرُ، وَ هِيَ فياءَيْدِي النَّصارى ، لا مِلْكَ لاحَدٍ مِنَ الْمُلُوكِ فيها سِواهُمْ، وَ فى تِلْكَ الْبَلَدَةِ كَنائِسُكَثيرَةُ، اءَعْظَمُها كَنيسَةُ تُسَمّى كَنِيسَةُ الْحافِرِ، فى مِحْرابِها حُقَّةُ ذَهَبٍ مُعَلَّقَةً، فيها حافِرُيَقُولُونَ: انَّهُ حافِرُ حِمارٍ كانَ يَرْكَبُهُ عيسى ع ، وَ قَدْ زَيَّنُوا حَوْلَ الْحُقَّةِ بالذَّهَبِوَالدّيباجِ، يَقْصُدُها فى كُلِّ عامٍ عالَمُ مِنَ النَّصارى ، وَ يَطُوفُونَ حَوْلَها وَ يُقَبِّلُونَها وَيَرْفَعُونَ حَوائِجَهُمْ الَى اللّهِ تَعالى عِنْدَها، هذا شَاءّنُهُمْ وَ دَاءْبُهُمْ بِحافِرِ حِمارٍ يَزْعُمُونَاءَنَّهُ حافِرُ حِمارٍ كانَ يَرْكَبُهُ عيسى ع نَبِيُّهُمْ، وَ اءَنْتُمْ تَقْتُلُونَ ابْنَ بِنْتِ نَبِيِّكُمْ،فَلا بَارَكَ اللّهُ فيكُمْ وَ لا فى دينِكُمْ.
فَقالَ يَزيدُ: اءُقْتُلُوا هذَا النَّصْرانى لِئَلاّ يَفْضَحَنى
ترجمه :
يزيد گفت : بگو تا بشنوم .
نصرانى گفت : بين عمان و چين ، دريايى است كه عبور از آن يكسال مسافت است و در وسط آن بجز شهرى كهطول و عرض آن هشتاد فرسنگ در هشتاد فرسنگ است ، هيچ آبادانى نيست و بزرگتر از آنشهر در روى زمين ، شهرى نيست و از آن شهر كافور و ياقوت به شهرهاى ديگرىحمل مى نمايند و تمام درختان آن عود و عنبر است و آن شهر كاملا در دست نصارى است و هيچيك از پادشاهان روى زمين در آن تصرف و دخالتى ندارند. در ان شهر كليسا بسيار استو بزرگترين كليساى آن ، كنيسه حافر است كه در محراب آن حقه اى از طلا نصب گرديدهو در آن معلق و آويزان است و جماعت نصارى را اعتقاد چنان است كه در آن حقه ، سم خرى استكه عيسى ع بر آن مى گشت و اطراف حقه را با طلا و نقره پارچه حرير زينت داده اند و درهر سالى ، جماعتى از طائفه نصارى همى آيند و بر دور آن طواف مى كنند و آن را ميبوسندو حاجتهاى خود را از خداى مى طلبند. اين روش و عادت آنهاست در حق سم الاغى كه به عقيدهايشان همان الاغ حضرت عيسى ع ، بوده اما شما فرزند پيغمبرتان را مى كشيد و اين چنينبى حرمتى مى كنيد! خداوند خير و بركت را از ميان شما بردارد و دينتان را بر شما مباركنگرداند!
يزيد چون اين سخن بشنيد گفت : رشته عمر اين نصرانى را بايد بريد و او را زندهنگذاشت تا مبادا در مملكت خود مرا رسوا گرداند.
متن عربى :
فى بِلادِهِ.
فَلَمّا اءَحَسَّ النَّصْرانى بِذلِكَ، قالَ لَهُ: اءَتُريدُ اءَنْ تَقْتُلَنى ؟
قالَ: نَعَمْ.
قالَ: اعْلَمْ اءَنّى رَاءَيْتُ الْبارِحَةَ نَبِيِّكُمْ فِى الْمَنامِ يَقُولُ: يا نَصْرانى اءَنْتَ مِنْ اءَهْلِالْجَنَّةِ، فَتَعَجَّبْتُ مِنْ كَلامِهِ، وَ اءنَا اءَشْهَدُ اءَنْ لا اله الاّ اللّهُ وَ اءَنَّ مُحَمَّدا رَسُولُ اللّهِ.
ثُمَّ وَثَبَ الى رَاءْسِ الْحُسَيْنِ ع ، وَ ضَمَّهُ الى صَدْرِهِ وَ جَعَلَ يُقَبِّلُهُ وَ يَبْكى حَتّىقُتِلَ)).
قالَ: وَ خَرَجَ زَيْنُ الْعابِدينَ ع يَوْما يَمْشى فى اءَسْواقِ دَمِشْقَ، فَاسْتَقْبَلَهُ الْمِنْهالُ بْنُعَمْروٍ، فَقالَ: كَيْفَ اءَمْسَيْتَ يابْنَ رَسُولِ اللّهِ؟
قالَ: ((اءَمْسَيْنا كَمِثْلِ بَنى اسْرائيلَ فى آلِ فَرَْعْونَ، يُذَبِّحُونَ اءَبْناءَهُمْ وَ يَسْتَحْيُونَنِساءَهُمْ.
يا مِنْهالُ اءَمْسَتِ الْعَرَبُ تَفْتَخِرُ عَلَى الْعَجَمِ بِاءَنَّ مُحَمَّدا عَرَبِيُّ، وَ اءَمْسَتْ قُرَيْشُتَفْتَخِرْ على سائِرِ
ترجمه :
نصرانى گفت : اى يزيد! اينك مى خواهى مرا بهقتل برسانى ؟ يزيد: گفت : آرى .
نصرانى گفت : پس گوش كن تا خواب خود را در اين باب بر تو بازگو نمايم . شبگذشته حضرت رسول ص را در خواب ديدم ، به من فرمود: اى نصرانى ! تو ازاهل بهشت هستى . من از فرمايش حضرت محمد ص در تعجب شدم و اينك شهادت مى دهم كه((اشهد ان لا اله الا الله و ان محمدا رسول الله )).
سپس اين تازه مسلمان برخاست و سر مطهر امام شهيد را بر داشت و به سينه چسبانيد وپيوسته آن را مى بوسيد و گريه مى كرد تا اينكه به شهادتنائل آمد.
فرمايش امام سجاد ع به منهال بن عمرو  
راوى گويد: روزى امام زين العابدين ع در بازار شام راه مى رفت ،منهال بن عمرو به خدمتش رسيد و عرضه داشت :
اى پسر رسول خدا! چگونه روز را به شب مى آورى ؟
امام سجاد ع فرمود: اينك حال ما چون حال بنىاسرائيل است كه در دست فرعونيان گرفتار بودند، مردانشان را مى كشتند و زنانشان رابراى خدمت نگاه مى داشتند.
اى منهال ! عرب هميشه بر عجم فخر مى كرد براى اينكهرسول خدا ص از ميان عرب مبعوث گرديده بود و قريش نيز بر جميع عرب فخر مى نمودبه جهت اينكه محمد ص قريشى بود و اكنون ما كهاهل
متن عربى :
الْعَرَبِ بِاءَنَّ مُحَمَّدا مِنْها، وَ اءَمْسَيْنا مَعْشَرَ اءَهْلِ بَيْتِهِ وَ نَحْنُ مَغْصُوبُونَ مَقْتُولُونَمُشَرَّدُونَ، فَانّا لِلّهِ وَ انّا الَيْهِ راجِعُونَ مِمّا اءَمْسَيْنا فيهِ يا مِنْهالُ)).
وَ لِلّهِ دَرُّ مَهْيارٍ حَيْثُ يَقُولُ:
يُعَظِّمُونَ لَهُ اءَعوادَ مِنْبَرِهِ
وَ تَحْتَ اءَقْدامِهِمْ اءَوْلادُهُ وُضِعُوا
بِاءَىِّ حُكْمٍ بَنُوهُ يَتْبَعُونَكُمْ
وَ فَخْرُكُمْ اءَنَّكُمْ صَحْبٌ لَهُ تُبَّعُ
وَ دَعا يَزيدُ يَوْما بِعَلي بْنِ الْحُسَيْنِ ع وَ عَمْروٍ بْنِ الْحَسَنِ، وَ كانَ عَمْروُ صَغيرا يُقالُ:انَّ عُمْرَهُ احْدى عَشَرَةَ سَنَةً. فَقالَ لَهُ: اءَتُصارِعُ هذا، يَعْنى ابْنَهُ خالِدا؟
فَقالَ لَهُ عَمْروُ: لا، وَ لكِنْ اءَعْطِنى سِكّينا وَ اءَعْطِهِ سِكِّينا، ثُمَّ اءُقاتِلُهُ. فَقالَيَزيدُلَعَنَهُ اللّهُ:
شِنْشِنَةٌ اءَعْرِفُها مِنْ اءَخْزَمِ
هَلْ تَلِدُ الْحَيَّةُ الاّ الْحَيَّةَ
وَ قالَ لِعَليٍّ بْنِ الْحُسَيْنِ ع : اءُذْكُرْ حاجاتِكَ الثَّلاثَ الَّتي وَعَدْتُكَ بِقَضائِهِنَّ؟ فَقالَلَهُ:
ترجمه :
بيت آن پيامبريم ، ببين چگونه حق ما را غضب كرده و مردان ما را شهيد كرده و باقىماندگان را پراكنده ساختند و آوراه نمودند، از اين حالى كه ما راست بايد گفت :
((انا لله و انا اليه راجعون )).
ابن طاوس گويد:
خداى پاداش خير دهاد مهيار ديلمى را كه چه نيكو در اين مناسبت سروده است :
((يعظمون له ...))(45)
يزيد پليد در بعضى از اين ايام كه اسيران در شام بودند، امام سجاد و عمرو بن حسن رابه نزد خود طلبيد و در آن موقع عمرو طفل صغير بود، گويند يازدهسال بيشتر نداشت ، يزيد به او گفت :
با پسر من كشتى مى گيرى ؟
عمرو يازده ساله گفت : نه ، ولكن حاضرم خنجرى به او بدهى و خنجرى به من ، تا باهم بجنگيم !
يزيد ضرب المثل معروف عرب را گفت كه اين عادت طبيعتى است كه از پدرشان باقىمانده و از مار جز مار متولد نشود.(46)
سه درخواست امام سجاد عليه السّلام از يزيد  
راوى گويد: سپس يزيد به امام سجاد عليه السّلام گفت : آن سه حاجت را كه وعده كرده امبر آورده سازم بگو.
متن عربى :
((اءلاولى : اءَنْ تُريَنى وَجْهَ سَيِّدى وَ مَوْلايَ وَ اءَبي ، اءَلْحُسَيْنِ فَاءَتَزَوَّدُ مِنْهُ وَ اءَنْظُرُالَيْهِ وَ اءُوَدِّعُهُ. وَالثّانِيةُ: اءَنْ تَرُدَّ عَلَيْنا ما اءُخِذَ مِنّا. وَالثّالِثَةُ: انْ كُنْتَ عَزَمْتَ عَلىقَتْلى اءَنْ تُوَجِّهِ مَعَ هولاءِ النِّسْوَةِ مَنْ يَرُدُّهُنَّ الى حَرَمِ جَدِّهِنَّ)). فَقالَ: اءَمّا وَجْهُ اءَبيكَفَلَنْ تَراهُ اءَبَدا، وَ اءَمّا قَتْلُكَ فَقَدْ عَفَوْتُ عَنْكَ، وَ اءَمَّا النِّساءُ فَلا يَرُدُّهُنَّ الَى الْمَدينَةِغَيْرُكَ، وَ اءَمّا ما اءُخِذَ مِنْكُمْ فَانّى اءُعَوِّضُكُمْ عَنْهُ اءَضْعافَ قَيمَتِهِ. فَقالَ ع : ((اءَمّا مالُكَفَلا نُريدُهُ، وَ هُوَ مُوَفَّرُ عَلَيْكَ، وَ انَّما طَلَبْتُ ما اءُخِذَ مِنّا، لانَّ فيهِ مِغْزَلُ فاطِمَةَ بِنْتِ مُحَمَّدٍوَ مَقْنَعَتُها وَ قَلادَتُها وَ قَميصُها)).
فَاءَمَرَ بِرَدِّ ذلِكَ، وَ زادَ عَلَيْهِ مِاءَتَىْ دينارٍ، فَاءَخَذَها زَيْنُ الْعابِدينِ ع وَ فَرَّقَها عَلَىالْفُقَراءِ وَالْمَساكينَ.
ثُمَّ اءَمَرَ بِرزدِّ الاسارى وَ سَبايَا الْبَتُولِ الى اءَوْطانِهِمْ بِمَديِنَةِ الرَّسُولِ. وَ اءَمّا رَاءْسُالْحُسَيْنِ ع ، فَرُوِىَ اءَنَّهُ اءُعيدَ فَدُفِنَ بِكَرْبَلاءَ مَعَ جَسَدِهِ الشَّريفِ، وَ كانَ عَمَلُ الطّائِفَةِعَلى هذَا الْمَعْنَى الْمُشارِ الَيْهِ.
وَ رُوِيَتْ آثارُ كَثيرَةُ مُخْتَلِفَةُ غَيْرُ ما ذَكَرْناهُ تَرَكْنا وَضْعَها كَيْلا يَنْفِسَخَما شَرَطْناهُمِنْ اخْتِصَارِ الْكِتابِ.
ترجمه :
حضرت عليه السّلام فرمود: اول آنكه سر مبارك سيد و پدر و مولاى من حضرتسيدالشهداء عليه السّلام را به من نشان دهى تا از ديدارش ‍ مستفيض شوم ؛ دوم آنكه هرچه اموال ما به غارت برده اند باز گردانى ؛ سوم اينكه اگر عزم كشتن مرا دارى شخصامينى را با اين زنان روانه دار تا آنان را به حرم جدشانرسول صلى الله عليه و آله برساند.
يزيد گفت : اما سر پدر را هرگز نخواهى ديد و اما كشتن تو، پس از خون تو درگذشتمو زنان را بجز تو، كسى ديگر به مدينه نخواهد رسانيد و اما آنچه را كه ازاموال شما برده اند، من چندين برابر قيمت آن را به عمو مى دهم امام سجاد عليه السّلامفرمود: مرا در مال تو طمع نيست و هيچ از مال تو نخواهم ؛ بلكه مطلب اين است كه در ميانآن اموال وسيله ريسندگى و گردنبند و مقنعه و جامه جده ام فاطمه عليه السّلام وجودداشته كه به يغما برده اند.
يزيد حكم نمود آن اموال را باز گرداندند و دو هزار دينار از خود به آن حضرت تقديمكرد كه امام سجاد عليه السّلام آن را گرفت و در ميان فقرا قسمت نمود سپس يزيد امرنمود كه اسيران اهل بيت حسين عليه السّلام را به سوى مدينه برگردانند. اما سر مطهرحضرت امام ؛ در روايت چنين وارد شده كه آن سر انور به سوى كربلا رجوع داده شد وبه جسد شريف ملحق گرديد و عمل علماى اماميه موافق اينقول است ، اگر چه روايات فراوان و مختلفى در اين باره وجود دارد كه از ذكر آنهاخوددارى مى كنيم تا شرط اختصار در اين كتاب رعايت شود.

next page

fehrest page

back page