ترجمه :
قالَ: وَ جَعَلَ الْقَوْمُ يَدُورُونَ عَلَيْهِ مِنْ كُلُّ جَهَةٍ كَذا حَتى تَكاثِرُوا عَلَيهِ وَ اءَحاطُوا بِهِ. فَقالَتْ اِبْنَتُهُ: وا ذُلاْهُ يُحاطُ بِاءَبى وَ لَيْسَ لَهُ ناصِرُ يَسْتَعينَ بِهِ. فَجَعَلَ يُديرُ سَيْفِهُ وَ يَقُولُ:
شمشير را به دست گرفت ماءموران را از خود دور مى ساخت و اين ابيات را به رجز مىخواند: ((انا ابن ذى ....))؛ يعنى منم فرزند عفيف كه پاك از عيوب است و صاحبفضيلتهاست پدرم ((عفيف )) و من فرزند ام عامرم (كه در نجابت و اصالت معروف است )چه بسيار اوقات در صفين و غيره با مردان شجاع و زره پوش شما جنگيدم (و ايشان را بهخاك هلاكت انداختم ). راوى گويد: دخترش در مقام افسوس به پدر مى گفت : اى كاش من نيز مرد بودم و امروزدر حضور چون تو پدر غيور، با دشمنان بدتر از كافر، مى جنگيدم ! راوى گويد: آن قوم بى حيا از هر جانب بر دور عبدالله حلقه زدند و او به تنهايى دشمنرا از خود دفع مى نمود و آنها را قدرتى نبود كه بر او دست يابند و از هر طرف كه مىخواستند هجوم آوردند، دختر به پدر مى گفت : دشمن از فلان سمت به تو رسيد و او فوراآنها را دفع مى نمود تا اينكه همگى در يك آن بر سر او هجوم آوردند و او را مانند نگين درميان گرفتند. دختر فرياد وا اذلاه بر آورد كه پدرم را دشمن در ميان گرفته و ياورىندارد كه به او كمك نمايد. عبدالله پاك دين دفع آن جماعت بى دين از خويش مى نمود وشمشير را به هر سمت دوران مى داد و اين شعر را مى خواند: ((اقسم لو....))؛ يعنى بهخدا سوگند كه اگر مرا بينايى ببود البته كار را بر شما تنگ گرفته بودم ولى چهحاصل كه از نعمت بينايى محرومم . متن عربى : قَالَ الرّاوى فَما زالُوا بِهِ حَتّى اءَخَذُوهُ، ثُمَّ حُمِلَ فَاءَدْخِلَ عَلَى ابْنِ زِيادٍ فَلَمّا رَآهُ قالَاَلْحَمْدُ للهِ الَّذى اءَخْزاكَ فَقالَ لَهُ عَبْدُ اللهِ بَنْ عَفيفٍ يا عَدُوَّ اللهِ وَ بِماذا اءَخْزانِىَ اللهُ.
فَقالَ يا عَبْدَ بَنى عِلاجٍ يا ابْنَ مَرْجانَةَ وَ شَتَمَهُ ما اءَنْتَ وَ عُثْمانَ بْنَ عَفّانَ اءَساءَ اءَمْاءَحْسَنَ وَ اءَصْلَحَ اءَمْ اءَفْسَدَ وَ اللهِ تَبارَكَ وَ تَعالى وَلِىُّ خَلقِهِ يَقْضى بَيْنَهُمْ وَبَيْنَ عُثْمانَ بِالْعَدْلِ وَ الْحَقَّ وَ لكِنْ سَلْنى عَنْكَ وَ عَنْ اَبيكَ وَ عَنْ يَزيدَ وَ اءَبيه . فَقالَ ابْنَ زِيادٍ: وَ اللهِ لا سَاءَلْتُكَ عَنْ شىْءٍ اءَوْ تَذُوق الْمَوتَ غُصَّةً بَعْدَ غُصَّةٍ فَقالَعَبْدُ اللهِ بْنِ عَفيفٍ: الْحَمْدُ للهِ رَبى الْعالَمينَ، اءما اَنى قَدْ كُنْتُ اءسْاءلُ اللهَ رَبى اءَنْيَرْزُقَنِىَ الشَّهادَةَ مَنْ قَبْلِ اءَنْ تَلِدَكَ اءُمُّكَ ترجمه : رواى گويد: لشكر دست از احاطه او بر نداشتند تا آنكه آن مؤ من متفى را دستگير كردندو به نزد ابن زياد بردند عبيدالله لعين چون چشمش به عبدالله افتاد گفت : حمد خدا راكه تو را خوار نمود! عبدالله گفت : اى دشمن خدا! از چه جهت خدا مرا خوار نمود؟ والله ! اگر چشمان من بينا بود، راه را بر شما تنگ مى كردم و روزگار را بر شما سياهمى ساختم ابن زياد گفت : اى دشمن خدا! اعتقاد تو درباره عثمان بن عفان چيست ؟ عبدالله گفت : اىپسر غلام قبيله بنى علاج واى پسر مرجانه و فحش ديگر داده و گفت : تو را با عثمان چهكار است بدكار يا نيكوكردار باشد امر امتت را به صلاح آورده باشد يا آنكه فاسدنموده و خداوند تبارك و تعالى والى و حاكم خلق خويش است او خود در ميان مردم و عثمانحكم به حق صادر خواهد كرد ولكن مرا از حال خود و پدرت و يزيد و پدرش بپرس . ابنزياد گفت : به خدا سوگند كه بعد از اين هيچ چيز سؤال نخواهم نمود تا آنكه جرعه جرعه مرگ را بچشى . عبد الله گفت : ((الحمدالله رب العالمين ))! من هميشه از درگاه بارى تعالى استادعاكرده ام كه شهادت را نصيبم سازد پيش از آنكه تو از مادر متولد شوى ؛ و همچنين از خدادرخواست كرده ام كه شهادت من به دست بدترين و لعين ترين خلق باشد. چون (در ميدانجنگ دو چشمم را از دست دادم و جانباز شدم ) از رسيدن به فيض شهادت . متن عربى : وَ سَاءَلْتُ اللّهَ اءَنْ يَجْعَلَ ذلِكَ عَلَى يَدَى اءَلْعَنِ خَلْقِهِ وَ اءَبْغَضهِمْ اِلَيهِ فَلَمّا كُفَّبَصَرى يَئسِتُ مِنَ الَّشهادَةِ وَ الاْنَ فَالْحَمْدُ للهِ الّذى رَزَقْنيها. فَقالَ ابْنُ زِيادٍ: اِضْرِبُوا عُنُقَهُ فَضُرِبَتْ عُنُقُهُ وَ صُلِبَ فِى الّسَبخَةِ. قالَ الّروى : وَكَتَبَ عُبَيْدَ اللهِ بْنُ زِيادٍ اِلى يَزيدَ بْنِ مُعْاوِيَةَ يُخْبِرُه بِقَتْلِ الْحُسَيْنِ وَ خَبَرِ اءَهْلِبِيْتِهِ وَ كَتَبَ اءَيْضا اِلى عَمْروٍ بْنِ سَعيدٍ بْنِ الْعاصِ اءَمِيرِ الْمَديَنةِ بِمِثْلِ ذلِكَ. فَاءَماعَمْروُ، فَحينَ وَ صَلَهُ الْخَبَرُ صَعِدَ الْمَنْبَرَ وَ خَطَبَ الّناسَ وَ اءَعْلَمَُهْم ذلِكَ فَعَظُمَتْ واعيةُبَنى هاشِمٍ وَ اءَقامُوا سُنَنَ الْمَصائِبِ وَ الْماءتِمِ وَ كانَتْ زَيْنَبُ بِنْتُ عَقيلٍ بْنِ اءَبىطالِبٍ تَنْدِبُ الحْسَيْنَ ع وَ تَقُولُ:
نوميد شدم و حمد خدا را كه الان شهادت را نصيبم ساخته و مرا آگاه نموده بر آنكه دعايترا كه در زمان ديرين نمودى به اجابت مقرون فرمودم . ابن زياد حكم نمود كه گردنش را بزنيد پس به حكم آن لعين ، آن مؤ من پاكاهل يقين را شربت شهادت چشانيدند و در موضعى كه آن را ((سبخه )) و زمين شوره زارگويند بردارش كشيدند. راوى گويد: عبيدالله بن زياد لعين يك نامه به جانب يزيد بن معاويه روانه داشتمستمل بر خبر قتل سيد شباب اهل جنت امام حسين عليه السّلام و اسيرىاهل بيت آن حضرت ؛ و نامه ديگر متضمن همين خبر به سوى مدينه به عمروبن سعيد بنعاص - والى مدينه - فرستاد و چون اين خبر وحشت اثر به آن ملعون رسيد بر بالاى منبررفت و خطبه در حضور مردم بخواند وايشان را به مصيبتت سيدالشهداء عليه السّلام آگاهگردانيد، با شنيدن اين خبر، فرياد ناله بنى هاشم عظيم و اندوهشان افزون گشت و بهاقامه عزادارى و سوگوارى پرداختند. زينب دختر عقيل بن ابى طالب اهتمام خاص در ندبه و سوگوارى نمود و اين ابيات را درعزاى امام حسين عليه السّلام همى خواند: ((ماذا تقولون ....))؛ يعنى اى گروه اشقياء كه مرتكبقتل حسين عليه السّلام شده ايد در فرداى قيامت چه جوابى براىرسول خدا صلى الله عليه و آله داريد آن زمان كه شما را فرمايد: اى امت آخر الزمان !پس از رحلت من ، با عترت و اهل بيت من اين چگونه رفتارى بود كه به جا آورديد. بعضى متن عربى :
فَلَمّا جَاءَ اللَّيْلُ سَمِعَ اءَهْلُ الْمَدينَةِ هاتِفا يُنادى وَ يَقُولُ:
فَاسْتَدْعَى ابْنُ زِيادٍ بِمُحَفّرٍ بْنِ ثَعْلَبَةَ الْعائِذى ، فَسَلَّمَ اِلَيْهِ الرُؤُوسَ وَ الاْ سارى وَالنّساءِ. فَسارَ بِهِمْ مُحَفّرُ اِلَى الشّامِ كَما يُسارُ بِسَبايَا الْكُفّارِ، يَتَصَفَّحُ وُجُوهَهُنَّ اءَهْلُ الاْقْطارِ. ترجمه : در اسير و دستگير كرديد و برخى را به خونشان آغشته ساختيد؛ اين قسم رفتار پاداشنصيحت هاى من نبود كه شما را پند دادم به اينكه مبادا بعد از من با خويشان من رفتار بد وناخوشايند نماييد! چون آن روز به شب رسيد، جميعاهل مدينه صداى هاتفى را شنيدند كه اين ابيات را به آواز بلند مى خواند: ((ايها.....))؛يعنى اى گروهى كه حسين بن على را كشتيد و هب حق اوجاهل بوديد، بشارت باد مرا شما را به عذاب و شكنجه روز قيامت ، همهاهل آسمان از پيغمبران و مالك دوزخ و هم قبايل ملائكه براى شما نفرين مى كنند. شما لعنتكرده شديد بر زبان سليمان بن داود و موسى بن عمران و عيسى بن مريم . فرستادن اسيران به شام اما يزيد بن معاويه - عليهما الهاوية -، چون نامه ابن زياد بدنها به دست آن سر كردهاهل عناد رسيد بر مضمون نام مطلع گشت در جواب ابن زياد، نوشت كه سر مطهر فرزندساقى كوثر را با سرهاى جوانان و ياران آن جناب كه در ركاب آن حضرت شهيد شدهبودند با كالاها و حشم و زنان اهل بيت و عيالات آن جناب ، روانه شام نمايد. ابن زياد پليد نيز به موجب طاعت امر يزيد، محفر بن ثعليه عائذى را طلب نمود وسرهاى مقدس و اسيران و زنان را به آن ملعون سپرد و روانه شام محنت انجام نمود. آنشقى ، اهل بيت عصمت طهارت را مانند اسيران كفار، ديار به ديار با ذلت و انكسار بهقسمى كه مردم به تماشاى آنها مى آمدند، به شام خراب شده آورد. متن عربى : رَوى ابْنُ لَهيعَةَ وَ غَيْرُهُ حَديثا اءَخَذْنا مِنْهُ مَوْضِعَ الْحاجَةِ، قالَ: كُنْتُ اءَطُوفُ بِالْبَيْتِ، فَاذا اءَنَا بِرَجُلٍ يَقُولُ: اءَللّهُمَّ اغْفِرْ لى وَ ما اءَراكَ فاعِلا. فَقُلْتُ لَهُ: يا عَبْدَ اللّهِ! اتَّقِ اللّهَ وَ لا تَقُلْ هذا، فَانَّ ذُنُوبَكَ لَوْ كانَتْ مِثْلَ قَطْرِالامْصارِ وَ وَرَقِ الاشْجارِ فَاسْتَغْفَرْتَ اللّهَ غَفَرَها لَكَ، انَّهُ غَفُورُ رَحيمُ. قالَ: فَقالَ لى : اءُدْنُ مِنّى حَتّى اءُخْبِرَكَ بِقِصَّتى ، فَاءَتَيْتُهُ، فَقالَ: اعْلَمْ اءَنَّنا كُنّا خَمْسينَ نَفَرامِمَّنْ سارَ مَعَ رَاءْسِ الْحُسَيْنِ ع الى الشّامِ، فَكُنّا اذا اءَمْسَيْنا وَضَعْنَا الرَّاءْسَ فىتابُوتٍ وَ شَرِبْنا الخَمْرَ حَوْلَ التّابُوتِ، فَشَرِبَ اءَصْحابى لَيْلَةً حَتّى سَكَرُوا، وَ لَمْاءَشْرَبْ مَعَهُمْ. فَلَمّا جَنَّ اللَّيْلُ سَمِعْتُ رَعْدا وَ رَاءَيْتُ بَرْقا، فَاذا اءَبْوابُ السَّماءِ قَدْفُتِحَتْ، وَ نَزَلَ آدمُ ع و نُوحُ وَ ابْراهيمُ وَ اسْحاقُ وَ اسْماعيلُ وَ نَبِيُّنا مُحَمَّدُ ص وَ عَلَيْهِمْاءَجْمَعينَ، وَ مَعَهُمْ جَبْرَئيلُ وَ خَلْقُ مِنَ الْمَلائِكَةِ. ترجمه : ((ابن لهيعه )) و غير او روايت كرده اند كه خلاصه ومحل حاجت از آن خبر آن است كه مى گويد: در بيت الله الحرام طواف مى كردم ناگاه مردىرا ديدم كه گفت : خداوندا! مرا بيامرز؛ اگر چه گمان ندارم كه بيامرزى ! من به او گفتم: اى بنده خدا! از خداى تعالى بپرهيز و چنين سخنانباطل نگو؛ زيرا اگر گناهانت به مثابه قطراتت باران يا برگ درختان باشد و تواستغفار نمايى ، خداى عزوجل گناهانت را مى بخشد كه غفور و رحيم است . آن مرد گفت : به نزد من بيا تا قصه خويش را به تو حكايت نمايم . من به نزدش رفتم گفت : بدان كه من با چهل و نه نفر ديگر همراه سر نازنين حضرت امام عليه السّلام به شامرفتيم و برنامه ما اين بود كه چون شب مى شد آن سر مبارك را در ميان تابوت مىگذارديم و بر دور آن تابوت جمع مى شديم و به شرابخوارى مى پرداختيم . پس شبىاز شبه رفيقان من به عادت شبهاى پيش به شرب خمرمشغول شدند و مستت گشتند و من آن شب لب به شراب نزدم و چون شب كاملا تاريك شد، اواز رعدى به گوشم رسيد و برقى را مشاهده كردم و ناگهان ديدم درهاى آسمان بازگرديد، حضرت آدم و حضرتت نوح و حضرت ابراهيم و حضرتاسماعيل و حضرت اسحاق و پيغمبر ما حضرت محمد صلى الله عليه و آله از آسماننازل شدند و جبرئيل با گروهى از ملائكه در خدمت ايشان بودند. متن عربى : فَدَنا جَبْرَئيلُ مِنَ التّابُوتِ، فَاءَخْرَجَ الرَّاءْسَ وَ ضَمَّهُ الَى نَفْسِهِ وَ قَبَّلَهُ، ثُمَّ كَذلِكَفَعَلَ الانْبياءُ كُلُّهُمْ، وَ بَكَى النَّبِيُّ ص عَلى رَاءْسِ الْحُسَيْنِ ع وَ عَزّاه الانْبياءُ. وَ قالَ لَهُ جَبْرَئيلُ: يا مُحَمَّدُ، انَّ اللّهَ تَعالى اءَمَرَنى اءَنْ اءُطيعَكَ فى اءُمَّتِكَ، فَانْاءَمَرْتَنى زَلْزَلْتُ الارْضَ بِهِمْ، وَ جَعَلْتُ عاليَها سافِلَها كَما فَعَلْتُ بِقَوْمِ لُوطٍ. فَقالَ النَّبِىُّ: لا جَبْرَئيلُ، فَانَّ لَهُمْ مَعِى مَوْقِفا بَيْنَ يَدَىِ اللّهِ يَوْمَ الْقِيامَةِ. ثُمَّ جَاءَ الْمَلائِكَةُ نَحْوَنا لِيَقْتُلُونا. فَقُلْتُ: اءلامانَ، اءلامانَ يا رَسُولَ اللّهِ. فَقالَ: اذْهَبْ، فَلا غَفَرَ اللّهُ لَكَ. وَ رَاءَيْتُ فى ((تَذْييل )) مُحَمَّدٍ بْنِ النَّجّارِ شَيْخِ الْمُحَدَّثينَ بِبَغْدادَ فى تَرْجِمَةِ عَلِي بْنِنَصْرِ الشُّبُوْكى بِاسْنادِهِ زِيادَةً فى هذَا الْحَديثِ ما هذا لَفْظُهُ: قالَ: لَمّا قُتِلَ الْحُسَيْنُ بْنُ عَلِي وَ حَمَلُوا بِرَاءْسِهِ جَلَسُوا يَشْرَبُونَ وَ يَجِيى ءُبَعْضُهُمْ بَعْضا بِالرَّاءْسِ فَخَرَجَتْ يَدُ وَ كَتَبَتْ بِقَلَمٍ حَديدٍ عَلَى الْحائِطِ: ترجمه : جبرئيل به نزديك آن تابوت كه سر مطهر در آن بود رفته و آن را بيرون آورد و برسينه خود چسبانيد و بوسيد ساير انبياء عليه السّلام هم مانندجبرئيل ، آن سر مبارك را زيارت مى كردند و حضرترسول به محض ديدن سر نازنين ، گريه مى نمود و انبياء عليه السّلام به او تعزيتمى گفتند. جبرئيل به خدمتش عرضه داشت : يا محمد! به درستى كه خداوندعزوجل مرا امر فرموده كه مطيع فرمانت باشم به آنچه كه در حق خداوندعزوجل مرا امر فرموده كه مطيع فرمانت باشم به آنچه كه در حق آمت خود بفرمايى به جاآوردم ؛ اگر مى فرمايى زمين را به زلزله در آورم تا سطح زمين از زير ايشانبرگردانم چنانكه بر قوم لوط چنين كردم . رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: چنينمنما؛ زيرا مرا با امت و عده گاهى است در روز قيامت در حضور پروردگار عالميان پسملائكه به سوى ما آمدند تا ما را به قتل رساند، من فرياد الامان به سوى پيامبر عالميان، بر آوردم رسول الله صلى الله عليه و آله فرمودند: برو خدا تو را نيامرزد! در كتبا((تذييل )) محمد بن نجار شيخ المحدثين بغداد ديدم كه در ذكر حالات على بن نصرشبوكى ، به اسناد خود همين روايت را ذكر نموده بود زيادتى اين الفاظ كه مذكور مىگردد كه گفت : چون حضرت امام حسين به درجه شهادتنائل آمد - سر مطهر آن جناب را هب سوى شام خراب ، مى بردند و در هر منزلى كه فرودمى آمدند، حمل كنندگان آن سر مقدس ، مى نشستند و شراب زهر مار مى كردند و بعضى ازايشان آن سر انور را به نزد بعضى ديگر مى آورد، پس در آن حين دستى از غيب بيرونآمد و با قلم آهنى اين شعر را بر ديوار نوشت : متن عربى :
قَالَ الرّاوى : وَ سَارَ الْقَوْمُ بِرَاءْسِ الْحُسَيْنِ وَ نِسائِهِ وَالاسْرى مِنْ رِجالِهِ، فَلَمّا قَربُوامِنْ دِمَشْقَ دَنَتْ اءُمُّ كُلْثُومٍ مِنَ الشِّمْرِ - وَ كانَ مِنْ جُمْلَتِهِمْ - فَقالَتْ: لى الَيْكَ حاجَةُ. فَقالَ: وَ ما حاجَتُكَ؟ قالَتْ: اذا دَخَلْتَ بِنَا الْبَلَدَ فَاحْمِلْنا فى دَرْبٍ قَلِيلِ النَّظارَةِ، وَ تَقَدَّمَ الَيْهِمْ اءَنْيُخْرِجُوا هَذِهِ الرُّؤ وسَ مِنْ بَيْنِ الْمَحامِلِ وَ يُنَحُّونا عَنْها، فَقَدْ خَزينا مِنْ كَثْرَةِ النَّظَرِالَيْنا وَ نَحْنُ فى هَذِهِ الْحالِ. فَاءَمَرَ فى جَوابِ سُوالِها: اءَنْ تُجْعَلَ الرُّؤُوسُ عَلَى الرِّماح فى اءَوْساطِ الْمَحامِلِبَغْيا مِنْهُوَ كُفْرا - وَ سَلَكَ بِهِمُ النَّظارَةَ عَلى تِلْكَ الصِّفَةِ، حَتّى اءَتى بِهِمْ بابِ دِمَشْقَ،فَوُقِفُوا عَلى دَرَجِ بابِ الْمَسْجِدِ الْجامِعِ حَيْثُ يُقَامُ السَّبْىُ. ترجمه : ((اتر جو امة ....))؛ يعنى آيا امتى كه حسين عليه السّلام را كشتند چون در روز قيامت اميدشفاعت جد او را دارند؟! ماءموران ابن زياد چون اين صحنه را ديدند، همگى بگريختند،(33) راوى گويد:گماشتگان ابن زياد، اسيران و اهل بيت عصمت عليه السّلام و مبارك امام عليه السّلام را بهسمت شام شوم حركت دادند همين كه به نزديك دمشق رسيدند، ام كلثوم عليه السّلام بهشمر بن ذى الجوشن ، فرمود: مرا به تو حاجتى است . شمر گفت : حاجت چيست ؟ ام كلثوم فرمود: چون ما را داخل شهر مى نماييد از دروازه اى ببريد كه تماشا چيان وتردد كنندگان در آن كم باشند؛ و به لشكريان خود بسپار كه سرها را از ميانمحمل ها و كجاوه ها بيرون آوردند و اندكى از ما دور ببرند؛ تا خوارى و خفت ما مقدارى كمشود. آن نانجيب از راه بغى و عدوان و كفر و طغيان بر ضد خواهش آن مكرمه دوران ، امر نمود كهسرها را بر بالاى نيزه زدند و در وسط محمل ها نگاه داشتند وآل رسول را بر همين حال از راهى وارد دمشق نمودند كه ازدحام خلق در آن بسيار بود. سپس ايشان را بر در مسجد جامع نگاه داشتند، در آن مكانى كه اسيران كفار را نگاه مىداشتند! متن عربى : وَ رُوِىَ اءَنَّ بَعْضَ التّابِعينَ لَمّا شاهدَ رَاءْسَ الْحُسَيْنِ ع بِالشّامِ اءَخْفى نَفْسَهُ شَهْرا مِنْجَميعِ اءَصْحابِهِ، فَلَمّا وَجَدُوهُ بَعْدَ اذْ فَقَدُوهُ سَاءَلُوهُ عَنْ سَبَبِ ذلِكَ، فَقالَ: اءَلا تَرَوْنَ مانَزَلَ بِنا، ثُمَّ اءَنْشَاءَ يَقُولُ:
فَقالَ لَهُ عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ ع : ((يا شَيْخُ! هَلْ ترجمه : روايت شده است كه يكى از فضلاى تابعين اصحابرسول صلى الله عليه و آله چون سر مطهر حضرت سيد الشهداء عليه السّلام را در ميانآن جمع مشاهده كرد، مدت يك ماه از اهل و اولاد و اصحاب خود متوارى گشته و پنهان شد؛ چوناو را يافتند و علت اختفايش را پرسيدند، گفت : آيا نمى بينيد كه چه خاك بر سر ماريخته شد و چه مصيبت بزرگى بر ما نازل گرديد! بعد از آن اشعارى را آشناء نمودكه معنى اش چنين است : اى دختر زاده رسول خدا! مردم سر نازنين به خون آغشته ات راآوردند و اين عمل چنان است كه آشكارا و از روى عمد،رسول خدا را كشته باشند؛ تو را با لب تشنه شهيد نمودند كه نه ظاهر قرآن را در حقتو رعايت كردند و نه باطن آن را.(34) اينك مردم براى اظهار شادى در كشتن تو، الله اكبر مى گويند در حالى كه با كشتن تو،قول الله اكبر والا اله الا الله را كشته اند و اثرى از آن باقى نگذاشته اند. توبه و شهادت پير مرد شامى راوى گويد: در ان اثناء كه اهل بيت را نزديك درب مسجد نگاه داشته بودند، پير مردىبه نزد زنان عصمت و طهارت آمد و اين سخنان را به زبان راند: حمد خدا را كه شما رابكشت و بلاد را از فتنه مردان شما خلاص نمود امير المومنين يزيد را بر شما مسلط ساختحضرت . سيد الساجدين عليه السّلام در جواب او، فرمود: اى شيخ ! آيا قرآن متن عربى : قَرَاءْتَ الْقُرْآنَ؟)). قالَ: نَعَمْ. قالَ: ((فَهَلْ عَرَفْتَ هَذِهِ الايَةَ: (قُلْ لا اءَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ اءَجْرا إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِى الْقُرْبى )؟. قَالَ الشَّيْخُ: قَدْ قَرَاءْتُ ذلِكَ. فَقالَ لِهُ عَلِىُّ ع : ((نَحْنُ الْقُربى يا شَيْخُ، فَهَلْ قَرَاءْتَ فى بَنى اسْرائيلَ: (وَ آتِذَاالْقُرْبى حَقَّهُ)؟. فَقالَ الشَّيْخُ: قَدْ قَرَاءْتُ ذلِكَ. فَقالَ: ((فَنَحْنُ الْقُرْبى يا شَيْخُ، فَهَلْ قَرَاءْتَ هَذِهِ الايَةَ: (وَاعْلَمُوا اءَنَّما غَنِمْتُمْ مِنْشَيْءٍ فَأَنَّ لِلّهِ خُمُسَهُ وَ لِلرَّسُولِ وَلِذِي الْقُرْبى ). قالَ: نَعَمْ. فَقالَ ع : ((فَنَحْنُ الْقُربى يا شَيْخُ، وَ هَلْ قَرَاءْتَ هَذِهِ الايَةَ: (اِنَّما يُرِيدُ اللّهُ لِيُذْهِبَعَنْكُمُ الرِّجْسَ اءَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيرا)؟. قَالَ الشَّيْخُ: قَدْ قَرَاءْتُ ذلِكَ. فَقالَ على ع : ((نَحْنُ اءَهْلُ الْبَيْتِ الَّذينَ خَصَّنَا اللّهُبِاءيَةِ الطَّهارَةِ يا شَيْخُ)). ترجمه : خوانده اى ؟ گفت : بلى حضرت فرمود: اين آيه را ديده اى كه خداوندمتعال فرموده : (قل لا اسئلكم ...(35)))؛ يعنى اى پيغمبر! به اين امت بگو كه من از شمابراى ابلاغ رسالتم اجرى نمى خواهم مگر آنكه درباره اقرباء و خاندانم دوستىنماييد)). آن شيخ عرض كرد: بلى ، اين آيه شريفه را تلاوت نموده ام . امام سجاد عليه السّلامفرموده : ماييم ((ذوى القربى )) كه خدا در قرآن فرموده است سپس فرمود: اى شيخ !ايا اين آيه را خوانده اى (و آت ذالقربى حقه (36) ؛) يعنى اى پيغمبر ما، حق اقرباء خودرا به ايشان برسان آن پير مرد گفت : بلى ، اين آيه را هم قرائت كرده ام . امام سجاد عليه السّلام فرمود: ما خويشان پيامبر هستيم . امام عليه السّلام ادامه داد كه اىشيخ اين آيه را خوانده اى : (واعلموا انما....(37)))؛ يعنى بدانيد هر گونه غنيمتى به دست آورديد، خمس آن براى خداو براى پيامبر و براى ذوى القربى است ). پير مرد گفت : آرى ، اين آيه را نيز خواندهام . امام سجاد عليه السّلام فرمود: آن ((ذوى القربى )) ما هستيم . سپس امام فرمود: آيا آيه تطهير را خوانده اى كه خداوندمتعال مى فرمايد: (انمايريد....(38)))؛ يعنى خداوند مى خواهد كه از شمااهل بيت هر پليدى را بزدايد و شما را چنانكه بايد و شايد پاكيزه بدارد. پيرمرد گفت :اين آيه را نيز تلاوت كرده ام امام فرمود: ماييم آناهل بيت كه خدا تخصيص داد ما را به نزول آيه تطهير. متن عربى : قَالَ الرّاوى : بَقِىَ الشَّيْخُ ساكِتا نادِما عَلى ما تَكَلَّمَ بِهِ، وَ قَالَ: تَاللّهِ انَّكُمْ هُمْ؟! فَقالَ عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ ع : ((تَاللّهِ انّا لَنَحْنُ هُمْ مِنْ غَيْرِ شَكٍّ، وَ حَقِّ جَدِّنا رَسُولِ اللّهِص انّا لَنَحْنُ هُمْ)). قالَ: فَبَكَى الشَّيْخُ وَ رَمى عِمامَتَهُ، ثُمَّ رَفَعَ رَاءْسَهُ الَى السَّماءِ وَ قالَ: اءللّهُمَّ انّىاءَبْرَءُ اِلَيْكَ مِنْ عَدُوِّ آلِ مُحَمَّدٍ ص مِنَ الْجِنِّ وَالاْنْسِ. ثُمَّ قالَ: هَلْ لى مِنْ تَوْبَةٍ؟ فَقالَ لَهُ: ((نَعَمْ، انْ تُبْتَ تَابَ اللّهُ عَلَيْكَ وَ اءَنْتَ مَعَنا)). فَقالَ: اءَنا تائِبُ. فَبَلَغَ يَزيدَ بْنَ مُعاوِيَةَ حَدِيثُ الشَّيْخِ، فَاءَمَرَ بِهِ فَقُتِلَ. قَالَ الرّاوى : ثُمَّ اءُدْخِلَ ثَقَلُ الْحُسَيْنِ ع وَ نِساؤُهُ وَ مَنْ تَخَلَّفَ مِنْ اءَهْلِهِ عَلى يَزيدَ، وَ هُمْمُقَرَّنُونَ فى الْحِبالِ.
|