بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب رمز پیروزی مردان بزرگ, آیة اللّه جعفر سبحانى ( )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     FOOTNT01 -
     PIROOZ01 -
     PIROOZ02 -
     PIROOZ03 -
     PIROOZ04 -
     PIROOZ05 -
     PIROOZ06 -
 

 

 
 

 

next page

fehrest page

back page

عوامل حقيقى كاميابى :5- تمركز فكر
قطرات باران اگر در نقطه اى گرد آيد، درياچه اى راتشكيل مى دهد و اگر پراكنده شود، در دل زمين فرو مى رود. همچنين است فعاليتهاى فكرىو بدنى ما.
تمركز فكر يكى از عوامل كاميابى است . تمركز دادن فكر در يك نقطه باعث مى شود كهفشار فكر به يك نقطه متوجه گردد و هرگونه مانع سرسخت از جلوى پا برداشتهشود. نقش تمركز فكر در كار، همان نقش اهرم در فيزيك است . كار اهرم اين است كه نيروهارا در نقطه اى متمركز مى سازد و با يك فشار متناسب ، جسم سنگينى را بلند مى كند. لذابا تمركز فكر در يك نقطه ، بسيارى از مشكلات از پيش پاى انسان برداشته مى شود.
فعاليتهاى بدنى و فكرى ما بسان قطرات باران است كه اگر در نقطه اى گرد آيد،درياچه اى را تشكيل مى دهد، ولى اگر پراكنده شود، دردل زمين فرو مى رود و نتيجه اى به دست نمى آيد.
شما آوازه نابغه شرق ، شيخ بهائى ، را شنيده ايد. وى در بسيارى از علوم طبيعى ورياضى و اسلامى دست توانائى داشت و به عنوان يكى از چهره هاى درخشان خاور زمين دربسيارى از رشته هاى علمى آثار ارزنده اى از خود به يادگار گذارده است . وى مىگويد:
من با دانشمندان نامدار كه ذى فنون بودند و در رشته هاى گوناگون كار كرده ، و در هرعلمى اطلاعات وسيعى به دست آورده بودند، وارد بحث و مذاكره شدم و بر همه آنها پيروزگشتم . ولى هر موقع با متخصص يك فن يعنى كسى كه تمام نيروى خود را در يك رشتهبه كار برده بود، به بحث پرداختم سخت مغلوب شدم ؛ زيرا بر اثر متناهى بودننيروى فكرى ، زوايائى از هر علم براى من مخفى مانده بود.
قواى عقلى در حل مشكلات بسان اشعه خورشيد است كه اگر به وسيله ذره بين در نقطه اىمتمركز نشود، چيزى را كه در مقابل آن قرار گرفته است نمى سوزاند. و اشعه فكرانسانى تا به نقطه واحدى نتابد موانع را ريشه كن نمى سازد و جوانب موضوع را روشننمى كند.
معلمان مجرب هواره شاگردان را تشويق مى كنند كه در هر موضوعى دقت خود را به كاراندازند. دقت جز متمركز ساختن قوا در نقطه اى ، چيز ديرگى نيست و همه اكتشافاتمعلول و اثر مستقيم دقت كاشفين در يك موضوع است .
عده اى هستند كه اصلا در زندگى نقشه و هدف ندارند وبسان يك كشتى و يا هواپيماىبدون قطب نما، سرگردانند. يك چنين كشتى براثر تصادم با كوههاى مخفى دريائى خردمى شود و چنين هواپيمائى به هنگام عبور از روى چاههاى هوايى در آن سقوط مى نمايد.
افراد بى نقشه نيز براثر تصادم با كوه حوادث از پاى در آمده و يا در دره نابودىسقوط مى كنند.
عده ديگرى هستند كه نقشه دارند ولى پيش ار رسيدن به هدف از نيمه راه عقب نشينى مىكنند و راه ديگرى پيش ‍ مى گيرند. مرد موفق كسى است كه تا به هدف نرسد دست از آنبرندارد و به كارديگر اشتغال نورزد. زيرا راه هرقدر دور باشد با پيمودن متوالى باپايان مى رسد.
اصولا يكى از وسائل عقب ماندگى گروهى از افراد مستعد و آماده اين است كه بنا بهعواملى گرفتار ((تلون مزاج )) مى شوند و از اين شاخه به آن شاخه مى پرند. اينان درقلمروهاى مختلف گام مى نهند؛ كارى را انجام نداده ، دست به كار ديگر مى زنند و مىخواهند همه كاره شوند ولى سرانجام هيچ كاره اند.
طبيعت جهان آفرينش به ما خوب درس مى آموزد: اگر نهالى را چندبار جابه جا كنند،سرانجام پژمرده مى شود. ولى نهالهاى ثابت و پابرجا همواره خرم و شاداب جلوه مىكنند. جابه جا كردن نهال و اصول فكر موجب پريشانى مى شود و فكر را از رشد و نموباز مى دارد. يكى از علائم نوابغ اين است كه مى توانند افكار خود را در نقطه اىمتمركز سازند.
همه كاره بودن علاوه بر ضررهاى فردى ، لطمه اجتماعى شديدى دارد. چه بسا اقتصاد وفرهنگ يك كشور را فلج مى سازد و هرج و مرج عجيبى به وجود مى آورد كه اصلاح آنبسختى صورت مى پذيرد.
بوفون مى گفت : قريحه و موهبت فقط عبارت از اين است كه انسان هوش خود را به يكنقطه متوجه سازد.
از نيوتن پرسيدند: ((چطور موفق به اين اكتشافات زياد شديد؟)) وى جواب داد: ((باتاءمل مستمر در آنها.)) او درباره يك موضوع آنقدر فكر وتاءمل مى كرد تا برايش مانند روز روشن مى گرديد.
يكى از مزاياى تمدن كنونى پرورش دادن استادان متخصص است ؛ تنوع و كثرت رشتههاى علوم موضوع تخصص را به صورت يك امر اجتناب ناپذير در آورده است و اگر اينكار از ميان برود، كاروان ترقى در حد معينى توقف مى كند.
عوامل حقيقى كاميابى :6- نظم و انضباط
((من شما فرزندانم را به پيروى از دستورات خدا و نظم و انضباط در زندگى توصيهمى كنم .)) امام على عليه السلام
نظم و انضباط نه تنها از رازهاى پيروزى مردان بزرگ مى باشد، بلكه كاخ بلندآفريش روى آن استوار شده است . اگر منظومه شمسى برقرار است و سيارات دور آن مىگردند و كوچكترين خللى در طى قرون در آن رخ نداده است ؛ از اين نظر است كه بنيادآفرينش آن را نظم و محاسبه تشكيل داده است .
در تمام مظاهر هستى ، از بزرگترين موجودات تا كوچكترين آنها يعنى اتم ، نظم و دقتبه كار رفته است . نظمى كه بر بزرگترين منظومه هاى جهان حكومت مى كند، بر اتمنيز حكمفرماست .
هر اتم داراى هسته مركزى به نام پروتون است و الكترونها مانند اقمار و سيارات باترتيب دور هسته مركزى خود مى گردند.

دل هر ذره را كه بشكافى
آفتابيش در ميان بينى
جهان آفرينش براى ما بهترين راهنماست . نقشه زندگى ، دوام ، ثبات حيات و رمزپيروزى را بايد از آن آموخت . آن به ما مى گويد: رمز بقاء و استوارى من نظمى است كهآفريدگارم در من نهاده است .
اگر در مراكز علمى هرج و مرج حكمفرما گرديد، اگر از دستگاه بازرگانى كشور نظم وحساب رخت بربست و توازن عرضه و تقاضا از بين رفت و اگر در دستگاه انتظامى مملكتانضباط سربازى جاى خود را به خود سرى داد، بايد فاتحه زندگى را در آن كشورخواند.
اميرمؤ منان وقتى در بستر بيمارى افتاد، نخستين توصيه و سفارش وى به فرزندانگرامى خود اين بود: (( اوصيكم بتقوى اللّه و نظم امركم )) يعنى : شما را بهپرهيز از نافرمانى خدا و نظم و انضباط در زندگى توصيه مى نمايم .(7)
يكى از نشانه هاى نظم اين است كه اوقات شبانه روزى را بر نيازمنديهاى خود تقسيمكنيم و زير بناى زندگى را كه نظم است ، محكمتر سازيم و از بى نظمى كه كشندهشايستگى و برباد دهنده هرگونه استعداد است ، بپرهيزيم .
پيشواى پرهيزگاران مى فرمايد: ((يك فرد مسلمان بايد اوقات شبانه روزى خود را سهبخش كند: قسمتى براى پرستش ‍ خدا، مقدارى براى به دست آوردن معاش و پاره اى براىنيازهاى نفسانى كه در زندگى مادى از آن چاره اى نيست .))
اگر در بخشى از عمر نظم و انضباط حكمفرما نگرديد آيا مى توان در باقيمانده عمر ازآن استفاده كرد؟ به طور مسلم بلى ! زيرا دورانهاى سه گانه زندگى (كودكى ، جوانى، پيرى ) مانند طبقات مختلف كشتى است كه با فشار دادن دگمه اى يك قسمت ديگر جدا مىشود، و اگر بر يكى از طبقات آن لطمه اى وارد شد، مى توان آن قسمت را از كشتى جداساخت ، مرد موفق كسى است كه با نيروى انديشه و خرد قطعات مختلف زندگى را از همجدا سازد و براى هر كدام حساب جداگانه باز كند. بسيار مايه بدبختى است كه بجاىاستفاده از امكانات موجود، وقت خود را در تاءسف بر گذشته تلف كند و از به كار بردننظم در قسمت ديگر زندگى غفلت ورزد.
از وزير لايق و شايسته اى كه به همكارهاى خود به طور دقيق رسيدگى مى كردپرسيدند: ((چطور به اين همه كار مى رسى ؟)) گفت : ((آنچه را امروز مى توانم بكنمبه فردا نمى اندازم و هيچ وقت تاءخير در كارى را روا نمى دانم .))
من از تابلوهائى كه در آژانسها و كارگاه ها نصب مى كنند و در آن چنين مى نويسند: ((وقتطلاست )) بسيار در شگفت هستم ، زيرا ارزش وقت بمراتب بالاتر از طلاست ، ولى اينموجود گرانبها در صورتى از طلا بالاتر مى گردد كه نظم و انضباط در اوقات انسانبرقرار باشد و هر كارى در موقع خود انجام گيرد.
عوامل حقيقى كاميابى :7- كار را از جاى كوچك شروع كنيم
بايد با همت و نقشه بزرگ وارد كار شد، ولى كار را از جاى كوچك آغاز نمود.
مقصود اين نيست كه كار را از جاى كوچك آغاز كنيم و همانجا درجا زنيم . و يا با همت كوچكوارد كار شويم . هدف اين است كه با نقشه وسيع و همت عالى كار را طراحى كنيم ، اما همهنقشه را يكجا پياده ننمائيم . بلكه خرده خرده به مقصود بزرگ خود جامهعمل بپوشانيم .
كسانى كه افكار بلند و مغز بزرگ دارند، نمى توانند همت خود را در دائره كوچكىمحصور سازند و همواره پس از نيل به مقصود، خود را در آستانه مقصد ديگر مى دانند.بنابراين بايد از آغاز كار، نقشه را بزرگ گرفت .
از نظر روانى هم مطلب چنين است . تا انسان خود را براى هدف بزرگ آماده نسازد، گاهىبه نيمى از هدف نمى رسد. كوته نظران همواره به وضع فعلى خود راضى شده ، وخواهان دوام وضع موجود مى گردند. ولى افراد بلند نظر با ديد وسيعى وارد كار مىشوند و همواره در فكر بهتر كردن وضع مى باشند.
سعدالدين تفتازانى از پايه گذاران فن بلاغت در اسلام است . روزى خواست از اندازه همتفرزند خود آگاه شود. به او گفت : ((پسرم ! هدف تو ازتحصيل چيست ؟)) پسر گفت : ((تمام همت من اين است كه از نظر معلومات به پايه شمابرسم .)) پدر از كوتاهى فكر فرزند متاءثر شد و با لحن تاءسف آور گفت : ((اگرهمت تو همين است هرگز به نيمى از مراتب علمى من نخواهى رسيد؛ زيرا افق فكر توفوق العاده كوتاه است . من كه پدر تو هستم آوازه علمى امام صادق را شنيده و از مراتبدانشش به وسيله آثارى كه از او به يادگار مانده بود آگاه مانده بود آگاه بودم و درآغاز تحصيل ، تمام همت من اين بود كه به پايه علمى اين شخصيت بزرگ جهان انسانىبرسم . من با اين همه همت بلند به اين درجه از علم رسيده ام كه مشاهده مى كنى و هرگزقابل قياس با مقام علمى ان پيشواى بزرگ نيستم . تو كه اكنون چنين همت كوتاهى دارى ،پيمانه شوق و شورت در نازلترين درجات علمى لبريز خواهد گرديد و دست ازتحصيل خواهى كشيد.)) لذا بايد كوشش كنيم تا در خود همتهاى عالى بوجود آوريم .
همت بلند دار كه مردان روزگار
از همت بلند بجائى رسيده اند
مولوى مى گويد:
آب كم جو تشنگى آور بدست
تا كه جوشد آب از بالا و پست
آغاز كار مرحله آزمايشى است . هنوز سود و زيان كار معلوم و روشن نيست . شايد موانعى درسر راه مقصد باشد كه مانع از وصول به مقصود گردد و زمان لازم دارد كه از سر راهبرداشته شود. چه بسا ممكن است راهى را كه انتخاب نموديم بيراهه باشد و در نقشهبردارى و طرح كار اشتباهات فراوانى داشته باشيم . لذا اگر كار را به صورتبزرگ آغاز كنيم ، بازگشت از بيراهه به راه ، بسيارمشكل خواهد بود.
يكى از معايب همين است كه كار را با سر و صدا و از جاى بزرگ آغاز مى كنيم . چه بسابا موفقيت روبرو نمى شويم و راه بازگشت را به روى خود مى بنديم و پس از اتلافعمر و سرمايه ، با سر شكستى و شكست روحى سرجاىاول خود باز مى گرديم .
در يادداشتهاى ناصرالدين شاه مى خوانيم كه وى در مسافرتى كه به اروپا كرد، دربازديد خود از لندن ، با ملكه انگلستان تماس گرفت و علت موفقيت بانك انگليس را درايران از او چنين پرسيد: ((روزى كه اين بانك در پايتخت ايران شعبه باز كرد، يك رئيس، يك حسابدار و يك پيشخدمت بيش نداشت و با سرمايه كوچكمشغول كار شد. چطور در اندك زمانى موفقيتى شايان به دست آورد و سود زيادى نشانداد؟))
ملكه پاسخ داد: ((ملت انگلستان هرگز اسرار و رازهاى موفقيت خود را بهملل بيگانه نمى گويند، ولى من به پاس ‍ احترام شما در اينجا نكته اى را متذكر مى شوم.
ما مردم مغرب زمين ، خصوصا مردم انگلستان ، همواره كار را از جاى كوچك شروع مى كنيم تااگر سودى نبرديم راه بازگشت برايمان باز باشد و با دادن ضرر ناچيز نقشه رادگرگون كنيم ؛ و اگر سود برديم ، فورا وضع موجود را توسعه دهيم . ما در اينخصيصه با شما شرقيان در نقطه مخالف قرار گرفته ايم .))
بعضى جمعيتها بر اثر عدم مراعات همين اصل حياتى در تمام شئون ، دچار و ورشكستگيهاشده و در بحرانها و بن بست اقتصادى قرار گرفتند.
نظرى به پيروزى بى سابقه يك مرد آسمانى بيندازيم كه اكنون يك ميليارد مسلمانافتخار پيروى او را دارند. در صورتى كه در روزهاى نخست دعوى وى ، جز چند نفرانگشت شمار به وى نگرويده بودند.
برنامه او آنچنان وسيع است كه در تمام شئون زندگانى بشر از سياسى و اقتصادى واخلاقى و غيره نظر قاطع داده ، و او را از هر گونه تشريع بى نياز ساخته است .
او روز نخست از مردم جز شهادتين (شهادت به يگانگى خدا و رسالت وى ) چيز ديگرىنمى خواست و برنامه بزرگ او از جاى كوچك آغاز شد. ولى كم كم با آماده كردن محيط،تمام برنامه خود را در تمام شئون انسانى پياده كرد و مردم جهان را زير بار يك برنامهسنگين انسانى برد و مسير زندگى آنها را دگرگون ساخت .
عوامل حقيقى كاميابى :8- از پيرويهاى نسنجيده بپرهيزيم
خلق را تقليد شان بر باد داد
اى دو صد لعنت بر اين تقليد باد
چون زتلى بر جهد يك گوسفند
گله گله گوسفندان مى جهند
يكى از عوامل پيروزى اين است كه از پيرويهاى نسنجيده بپرهيزيم و با سازمان آفرينشخويش اعلان جنگ ندهيم . در قلمرو كار ديگران كه شايستگى آن را نداريم وارد نشويم .اين را بدانيم كه ميل به همرنگى به طور مطلق باعث شكست در زندگى است . كسانى كهكمبود شخصيت دارند در اين راه با شكست و محروميت روبرو مى شوند؛ زيرا بدون سنجيدهاستعداد خود در اين راه گام بر مى دارند. در صورتى كه بايد فقدان و كمبود شخصيتخويش را از راه ديگر تكميل نمايند.
غرور و حسد بر ديگران و يا كم درايتى انسان را وادار مى كند كه از كارهاى ديگرانتقليد كند، بدون آن كه در آغاز و سرانجام كار به تفكر بپردازد.
مولاى متقيان مردم را به سه دسته تقسيم مى كند: دانشمندان ، دانشجويان و كسانى كه بهدنبال هر ندائى مى روند. اين گروه سوم بسان پشه هاى هوا از هر سو باد آيد به آنسومى چرخند(8) .
اين دسته به جاى اين كه كوشش كنند تا غنچه هاى استعداد آنها شكوفا شود و بوى خوشآن همه جا را فرا گيرد، سرپوشى روى آن گذارده و آن را به پژمردگى وادار مىسازند. چشم چرانى مى كنند تا در اين پرتگاه زندگى با بالهاى ديگران بپرند.
آنان غافلند كه در جهان آفرينش هرگز دو نفر كه از هر نظر مساوى باشند آفريده نشدهاند و هيچ فردى علاوه بر چهره و روحيه ، حتى از نظر خطوط كف دست با ديگران يكسان وبرابر نيست . چرا خود را اسير فكر ديگران سازيم و از منابع سرشار استعداد نهفتهخود بهره مند نشويم .
مردان بزرگ همواره گامزن راه نو بودند و از جاده اى مى رفتند كه كسى گامى در آننگذاشته بود. آنان ارمغانهاى تازه به جامعه بشريت عرضه مى داشتند و درطول زندگى آفريننده فكر، علوم و صنايع بودند.
راز كاميابى دكارت در صحنه هاى علمى اين است كه او روزى تمام معلومات و معتقداتخويش را در علوم و فلسفه به دور ريخت و تماممسائل يقينى را به صورت شك در آورد. او در همه چيز شك كرد حتى در اين كه آيا خودشنيز واقعيت دارد يا نه ؟ روى اين اساس ، موفق شد تحولى در تمام شئون علمى و فلسفىبه وجود آورد. اگر او نيز مانند ديگران به دنبال فلسفه اسكولاستيك مى رفت ، هرگزاين كاميابى نصيب وى نمى گشت .(9)
مردان بزرگ آزادانه فكر مى كنند، رهائى از بند و قيد ديگران را كليد طلائى موفقيتخود مى شمارند و مى گويند تقليد در امور فردى و اجتماعى انتحار و خودكشى است .
در گذشته گرمابه هاى ايران با شيپور و بوق مجهز بود. گرمابه داران براى آگاهساختن مردم از باز شدن گرمابه ، يك ساعت پيش از طلوع صبح شيپور مى زدند. اتفاقاروزى در يكى از شهرها شيپور حمام گم و يا خراب شد. گرمابه دار با زحمت زيادىبوقى را با قيمت گرانى تهيه كرد و كار خود را انجام داد.
مرد غريبى كه تازه وارد آن شهر شده بود از ديدن اين وضعخوشحال شد، زيرا ديد كه در آنجا جنس يك ريالى را مى توان دهريال فروخت . فورا تصميم گرفت كه تعداد زيادى شيپور بخرد و به اين نقطهحمل كند تا ده برابر سود كند. مال التجاره خويش را وارد ميدان بزرگ آن شهر كرد وانتظار داشت در نخستين لحظه مردم براى خريدن شيپورها سر و دست بشكنند. ولى او هرچه توقف كرد كسى از او احوالى نپرسيد.
بازرگان ثروتمندى كه عصا به دست از آن ميدان عبور مى كرد علتنقل اين همه بوق را از آن مرد غريب پرسيد. وى سرگذشت خود را به او بازگو كرد.بازرگان خردمند از حماقت و ابلهى او در شگفت فروماند و گفت : ((تو آخرفكر نكردىاين شهر دو حمام بيش ندارد و اين همه شيپور در اينجا بفروش نمى رسد؟! مرد غريبپرسيد: ((چه كار مى توانى انجام بدهى ؟!)) بازرگان جواب داد: ((ديگر اين كار بهتو مربوط نيست . همين اندازه بدان مردم اينجا مقلد و بى فكرند و من از اين نقطه ضعف آنهابه نفع تو استفاده خواهم كرد)). سپس يك دانه بوق به امانت از او گرفت و به دستنوكرش سپرد تا به خانه او برساند.
بامدادان اين مرد سرشناس و ثروتمند به جاى عصا بوق را به دست گرفت و تكيهزنان بر بوق ، راه تجارتخانه را پيمود. شيوه اين بازرگان توجه مردم را جلب كرد وبا خود گفتند لابد رمز موفقيت اين مرد در زندگى و بازرگانى همين نوع كارهاى اوست .دسته اى نيز اين نظر را تاييد كردند و غلغله اى در شهر ((مقلدها)) راه افتاد. مردممشغول خريدن بوق شدند و چيزى نگذشت كه تمام بوقها بفروش رسيد. بازرگان پير،براى رسيدگى به وضع نقشه خود، تماس ‍ مجددى با آن مرد غريب گرفت و مطلع شدكه همه شيپورها بفروش رفته است . سپس پيغام داد كه هر چه زودتر از اين شهر بيرونرود؛ زيرا نقشه دگرگون خواهد شد.
فرداى آن روز بازرگان قد خميده ، بار ديگر بجاى بوق ، عصا به دست گرفت و بهحجره رفت . مردم از كار و كرده خود پشيمان شدند و فهميدند كه فريب تقليدكوركورانه خويش را خورده اند. نه عصا رمز موفقيت بود، و نه بوق ،بقول مولوى :
خلق را تقليدشان بر باد داد
اى دو صد لعنت بر اين تقليد باد
همچنان كه فرد بايد خلاق و نقشه كش باشد و جوهر شخصيت خود را بيرون بريزد،اجتماع نيز تا روح خلاقيت و پيشروى در خود احراز نكند و دنباله روى را كنار نگذارد،هرگز كاميابيهاى اجتماعى و دسته جمعى نصيت آن نخواهد گرديد.
عده اى از جوانان سرخورده اجتماع ما از روى تصورهاى غلط و تبليغات فريبنده و مكارانهغريبان تصور مى كنند كه راز كاميابى صنعتى غرب ، در گسستن علايق مذهبى و پيونداخلاقى ميباشد و علت تفوق آنها بر مشوق زمين داشتن مجالس رقص و عريان بودن زنانآنهاست . دسته اى از اين مردم براثر حقارتى كه در خود احساس مى كنند، براى جبران اينحقارت فورا از روح همرنگى استمداد گرفته ، بهشكل كلاه و لباس و حركات و آرايش غربى پناه مى برند.غافل از اينكه اينها رويه تمدن يك ملت صنعتى است . پايه تفوق آنها علم و فكر آنهاست. اساس تمدن آنها اين است كه زنجير استعمار را از هم گسسته و بسان يك ملتمستقل روى پاى ايستاده و به تحقيقات و بررسى هاى علمىمشغول هستند.
اينجاست كه به ياد افكار بلند و بزرگ دانشمند پاكستان محمداقبال افتاده و به پاس تقدير از خدمات ارزنده وى ، اشعار او را در اين جانقل مى نمائيم .
شرق را از خود برد تقليد غرب
بايد اين اقوام را تنقيد غرب
قوت مغرب نه از چنگ و رباب
نى ز رقص دختران بى حجاب
نى ز سحر دختران لاله رو
نى ز عريان ساق و، نى از قطع مو
محكمى او را نه از ((لادينى )) است
نى فروغش از خط ((لادينى )) است
قوت از طرز كلاه و جامه نيست
مانع از علم و ادب عمامه نيست
قوت افرنگ از علم و فن است
از همين آتش چراغش روشن است
علم و فن را اى جوان شوخ و شنگ
علم ميبايد نه ملبوس فرنگ
اندر اين ره جزنگه مطلوب نيست
اين كله يا آن كله مطلوب نيست
فكر چالاكى اگر دارى بس است
طبع ادراكى ، اگر دارى بس است
ملت غرب زده ايران ، بجاى اين كه مغزها را تكان دهند، ايادى استعمار را قطع كنند و مسيرزندگى را با چراغ دانش و خرد روشن سازند، به پوست و كلاه غرب پناه مى برند.
تا يك ملت سازمان فرهنگى و اقتصادى مستقل پيدا نكند، نقشى در زندگى نخواهد داشت .
ما از سال1268 هجرى قمرى دارالفنون داريم ، و اين مؤ سسه علمى و تحقيقاتى در سايه همتبلند يك رادمرد بزرگ ايرانى ، مرحوم ميرزا تقى خان اميركبير، به وجود آمد. و استعماراحساس كرد كه ايرانى گامزن راه نو شده و مى خواهد جاده هاى نكوبيده را زير پابگذارد؛ چيزى نگذشت دژخيمان استبداد مقدمات مرگ وى را در حمام فين كاشان فراهمآوردند.
بيجا نيست كه شهريار شاعر زبردست زمان ، شعله هاىدل خود را درباره فرهنگ دوره خود، در قالب اشعار ريخته و چنين مى گويد:
فرهنگ ما براى جهالت فرزودن است
ماءمور زشت بودن ، و زيبا نمودن است
يك درس زندگى به جوانان نميدهد
طوطى مثال ، قصه مهمل سرودن است
در بسته باد، مدرسه اى را كه قصد آن
بر روى ملتى در ذلت گشودن است
بيدار شو كه نغمه طنبور اجنبى
لالائى است ، از پى سنگين غنودن است
دارالفنون كه سر گل عمرت دهد بباد
شش سال تازه از پى ذوق آزمودن است (10)
بى جهت نيست كه رئيس دانشگاه وقت مى گويد: ((ديپلمه هاى ما فارسى نمى دانند البتهوقتى كه فارسى نمى دانند هيچ چيز نمى دانند.))(11)
ملت دنباله رو كه از تفكر استقلالى بيزار است و هموارهدنبال تفكر اتكالى مى رود، بسان گله گوسفند است كه بزى آن را هدايت مى كند. اگر دربرابر آن بز چوب قرار بدهى كه از روى آن بپرد، اينعمل در تمام گوسفندان دنباله رو، اثر بارز دارد؛ به طورى كه اگر چوب را بردارى ،همه اين زبان بسته ها وقتى به آنجا رسيدند، همگى كارى را كه بز انجام داده ، انجام مىدهند.
مى گويند رئيس اهالى ((فچى )) از يك جاده كوهستانى عبور مى كرد و پشت سرش عده اىاز مردم آنجا راه مى رفتند. اتفاقا رئيس بزمين خورد و تمام افرادى كه پشت سر او بودندفورا همان عمل را انجام دادند، جز يك نفر كه از اين پيروى غلط ناراحت شد؛ ولى ديگراناو را به باد انتقاد گرفتند كه : ((مگر تو از رئيس بيشتر و بهتر ميدانى ؟))
چون ز تلى بر جهد يك گوسفند
گله گله گوسفندان مى جهند
در كتاب آسمانى ما از پيرويها و دنباله رويها كه سرچشمه اى جز فكر اتكالى ندارد،زياد انتقاد شده است . فرزندان ابراهيم ، پايه گذار توحيد و قهرمان مبارزه با بتپرستى پس از آن كه مدتها پر چمدار توحيد بودند، بر اثر يك ئنباله روى غلط، صدهاسال گرفتار بتهاى چوبى و فلزى شدند؛ و خانه توحيد را خانه بت لات و عزىكردند. يكى از فرزندان وى در دوران رياست خود سفرى به خارج از حجاز كرد و وضعاقوام بت پرست مورد اعجاب وى قرار گرفت . بتى را همراه خود آورد و يك ملت موحد رابر اثر يك تقليد كور كورانه آلوده به شرك ساخت .
البته منظور از تقليد بد همان پيرويهاى نسنجيده است والا تقليد به آن معنى كه نادانبه دانا، و غيره وارد به افراد خبره و دانشمند رجوع كند، هرگز مذموم و بد نيست . بلكهاساس زندگى در جامعه هاى متمدن بشمار مى رود و همواره بيمار به پزشك و كارفرمابه مهندس مراجعه نموده و نظر آنها را بدون چون و چرا محترم مى شمارند.
در خانقاهى دهها درويش تهى دست زندگى مى كردند. از قضا درويشى از مسافرتبازگشت ، يكسره به خانقاه رفت و الاغ خود را به فراش خانقاه سپرد تا يك شب درمراسم بزم درويشان شركت جويد. درويشان گرسنه مقدم او را گرامى شمرده و سرانخانقاه با هم خلوت كرده ، به هم چنين گفتند: ((درويشان اين خانقاه با گرسنگى دست بهگريبانند. جائى كه در آئين اسلام خوردن ميته براى افراد گرسنه جايز شمرده شده ،پس فروختن خرك رفيق خانقاه مباح و جايز خواهد بود.))
به تصويب هيئت رئيسه ، خرك درويش از همه جا بى خبر به فروش رفت و عمومصوفيان خانقاه به بركت خرك شكم از عزا در آورده و غذاى سيرى خوردند. پس ار پايانغذا، مراسم ((سماع )) و پايكوبى دسته جمعى درويشان كه درويش صاحب الاغ نيز جزءآنها بود آغاز گرديد و مطرب آن شب را با جمله ((خربرفت ...)) آغاز كرد:
چون سماع آمد ز اول تا كران
مطرب آغازيد يك ضرب گران
خر برفت و، خر برفت آغاز كرد
زين حرارت جمله را انبار كرد
زين حرارت پايكوبان تا سحر
كف زنان ، خر رفت ، خر رفت اى پسر
از ره تقليد آن صوفى همين
خر برفت آغاز كرد، اندر چنين
ذكر ورد ((خر برفت ...)) تا آغاز طليعه فجر ادامه داشت و درويش صاحب الاغ از همه جابى خبر با آنها دم گرفته و همان ورد را با صد شوق به زبان جارى مى ساخت .
بامدادان ، درويشان ، خانقاه را خلوت كردند و هر كسى راه خانه خود را پيش گرفت .درويش صاحب الاغ بيرون آمد و الاغ خود را از فراش خانقاه طلبيد. او گفت : ((صوفيانگرسنه دوش الاغ شما را فروخته ، سفره ديشب را به راه انداختند و خود شما نيز درمراسم ضيافت شركت داشتند.))
گفت من مغلوب بودم صوفيان
حمله آوردند و بودم بيم جان
تو جگر بندى ميان گربگان
اندر، اندازى و جوئى زان نشان
در ميان صد گرسنه گربه اى
پيش صد سگ گربه پژمرده اى
درويش بينوا گفت : ((چرا مرا از اين كار آگاه نساختى من الان گريبان چه كسى را بگيرم؟! و كى را پيش قاضى ببرم ؟!))
فراش گفت : (( به خدا سوگند من خواستم بيايم تا ترا آگاه سازم ، حتى وارد خانقاهشدم ، ولى ديدم تو نيز مانند ديگران بلكه با شوقى بيشتر، اين جمله را به زبانجارى مى سازى و مى گوئى ((خربرفت ، خربرفت ...)) من گفتم لابد خود اين مرد ازاوضاع خر آگاه است و مى داند چه بلائى به سر خر آمده است ؛ و گرنه معنى ندارد يكمرد عارف جمله اى را نسنجيده بگويد و نفهمد كه چه مى گويد و براى چه مى گويد.))
گفت والله آمدم من بارها
تا ترا واقف كنم زين كارها
تو همى گفتى كه خر رفت اى پسر
از همه گويندگان با ذوق تر
باز مى گفتم كه او خود واقف است
زين قضا راضى است مرد عارف است
درويش بينوا گفت : ((من ديدم ديگران اين جمله را مى گويند؛ من نيز خوشم آمد و گفتم واين بلا كه متوجه من گرديد زائيده كار و تقليد بيجاى من از حلقه درويشان بود.))
گفت آن را جمله مى گفتند خوش
مر، مرا هم ذوق آمد گفتنش
خلق را تقليدشان بر باد داد
اى دو صد لعنت بر اين تقليد باد
خاصه تقليد چنين بيحاصلان
كآبرو را ريختند از بهر نان
قبل از انقلاب اسلامى ، ملت غرب زده ايران كه فريفته زرق و برق صنايع غرب شدهبودند آنچنان اصالت و شخصيت خود را از دست دادند كه گوئى آنان وارث آن همه آثار وسنن ، و آن همه علوم و تمدن نبودند.
در تقليد از شيوه هاى بى مزه غربى ، آن هم در لباس و مراسم پيش پا افتاده ، آن چنانسرو و دست مس شكستند كه گوئى تمام شخصيت آنها به آن بسته بود
شاروان ميرهادى مولوى در اين باره گويد:
علم و عقل و دانش و دين ، در درون جامه نيست
در كلاه مولوى و فينه و عمامه نيست
در حقيقت آدم از علم و عمل علامه است
ورنه شخص از رخت كوتاه و بلند علامه نيست
عوامل حقيقى كاميابى :9- شور و مشورت
از اصطكاك دو سيم مثبت و منفى برق مى جهد؛تقابل دو انديشه نيز فروغ مى بخشد.
از اصطكاك دو سيم مثبت و منفى برق مى جهد؛تقابل و مشاوره دو انديشه نيز فروغ مى بخشد. اين گاهى پيش پاى انسان را روشن مىكند و احيانا افق وسيعى را منور مى سازد.
البته معناى مشورت اين نيست كه انسان خود را دربست در اختيار ديگران بگذارد؛ بلكهمقصود اين است كه در مشكلات از ديگران چاره جوئى كند،و راهنمائيهاى آنان را پس ازتدبر و دقت كافى بكار گمارد.
در جنگ احزاب ، سپاه عرب بسان مور و ملخ به قصد تسخير مدينه به سوى آن شهر هجومآوردند. پيامبر شوراى نظامى تشكيل داد. يك افسر آزموده ايرانى ، سلمان فارسى ،پيشنهاد كرد كه در نقاط آسيب پذير شهر به پهناى سه قدم و به عمق دو قدم خندقبكنيم ، و در داخل خندق ، هر صد قدمى سنگر و پاسگاه و برجهاى مراقبت به وجود آوريم، و سربازان نيرومند را واداريم كه حفاظت خندق را به عهده بگيرند و از عبور و نزديكشدن سپاه عرب جلوگيرى به عمل آورند، و متجاوزان را با پرتاب سنگ و تير عقببرانند.
نظر اين افسر ايرانى مورد پسند پيامبر و اعضاء شورا قرار گرفت و پس از 25 روزتلاش ، كار خندق پايان پذيرفت . سپاه عرب در برابر اين فن نظامى انگشت تعجب بهدندان گرفتند و پس از يك ماه معطلى ، با دادن چند كشته باز گشتند.(12)
در ممالك توسعه يافته ، حكومتها براساستشكيل مجلسين شورا و سنا استوار است . ذليلترين ملت كسانى هستند كه زير يوغاستبداد بسر مى برند و سرنوشت كشور را به دست يك فرد مى سپارند.
مشاوره يكى از تعاليم عالى اسلام است . خداى بزرگ به پيامبر دستور مى دهد كه اىمحمد (ص ) ((شاورهم فى الامر)) در امور اجتماعى و سياسى با ياران و دوستان خودمشاوره بنما.
پيامبر در بيابان سوزان بدر كه دشمن با نفرات چند برابر و سلاح كوبنده خود، هستىاسلام را تهديد به فنا مى كرد، شوراى جنگى با شكوهىتشكيل داد و رو به مردم كرد و فرمود: ((نظر و راى خود را درباره نبرد با قريش در اينبيابان ابراز كنيد. آيا صلاح اين است كه پيشروى كنيم و با دشمن روبرو شويم ، يا ازاين نقطه به مدينه باز گرديم ؟)) افسرى بنام مقداد برخاست و گفت : ((قلوب ما باتوست . ما هرگز سخن بنى اسرائيل را دعوت به جهاد كرد، چنين جوابش ‍ دادند: ((اىموسى ! تو و خدايت برويد. نبرد كنيد ما در اينجا نشسته ايم .)) ولى ما مى گوييم اينمحمد تو و خدايت برويد و جهاد كنيد ما نيز با شما همراهيم . افسر ديگرى از افسرانانصار به نام سعد معاذ برخاست و اشاره به بحر احمر كرد و گفت : (( اى قائد اعظم ،هرگاه تو وارد اين دريا شوى ، ما نيز پشت سر شما وارد مى شويم و يك نفر از ما ازپيروى شما سرباز نمى زند. ما هرگز از رو به رو شدن با دشمن نمى ترسيم . شايددر اين راه خدماتى انجام دهيم كه چشم شما را روشن گرداند.))
سخنان اين دو افسر مورد تاييد سر كرده هاى ديگر نيز قرار گرفت . شور و شعف عجيبىدر انجمن افسران و سربازان به وجود آمد. تصميم پيامبر را به پيشروى ، قطعى ساخت. او به وسيله شورا روحيه افسران و قدرت روحى سربازان خود را به دست آورد و فورادستور حركت صادر نمود.
او نه در اين مورد، بلكه در موارد ديگر مانند جنگ احد، و خيبر به مشورت پرداخت حركتصادر نمود.(13)
او نه تنها در اين مورد، بلكه در موارد ديگر مانند جنگ احد، و خيبر به مشورت پرداخت ، ونتايج بزرگى عائد او گرديد.
جوانان كم تجربه بايد از تجربيات مردان مجرب كه سردى و گرمى روزگار را چشيدهبهره مند گردند. ممكن است بر اثر كمى اطلاع ، ما روى كار را ببنيم و از درون آن آگاهنباشيم .
فتوحات بزرگى كه در دوره خليفه دوم نصيب مسلمانان گرديد روىاصل مشاوره بود. خليفه وقت مشكلات خود را با امير مومنان در ميان مى گذارد و رموزپيروزى و فتح در جنگها را از او مى آموخت .
وقتى خليفه درباره نبرد با دولت ساسان با على (ع ) مشورت كرد و گفت ((اگراصلاح باشد، خودم نيز در اين جنگ شركت كنم .)) امير مومنان در پاسخ وى گفت : ((اگرمسلمانان در اين نبرد شكست بخورند وشما نيز در ميان آنها باشيد در اين صورت براىآنها پناهگاهى نخواهد بود، و آنان با شكست روبرو شوند، شما مى توانيد براى آنانكمك بفرستيد و آنان نيز مى توانند از اين نقطه به عنوان يك پناهگاه استفادهكنند.))(14)

next page

fehrest page

back page