بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب تفسیر نمونه جلد 22, جمعی از فضلا ( )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     TAFSIR01 -
     TAFSIR02 -
     TAFSIR03 -
     TAFSIR04 -
     TAFSIR05 -
     TAFSIR06 -
     TAFSIR07 -
     TAFSIR08 -
     TAFSIR09 -
     TAFSIR10 -
     TAFSIR11 -
     TAFSIR12 -
     TAFSIR13 -
     TAFSIR14 -
     TAFSIR15 -
     TAFSIR16 -
 

 

 
 

 

next page

fehrest page

back page

3 - معراج و بهشت
از آيـات مـورد بـحـث اسـتـفاده مى شود كه پيامبر (صلى الله عليه و آله ) در شب معراج ازكنار
بهشت گذشته ، و يا در آن وارد شده است .
اين بهشت خواه بهشت جاويدان و (جنة الخلد) باشد، آنچنانكه جمعى از مفسران گفته اند،و يـا بـهـشـت بـرزخـى بـاشـد كـه مـا اخـتـيـار كـرديـم ، در هـر صـورتمـسـائل مـهـمـى را از آيـنـده انـسانها در اين بهشت مشاهده فرموده است ، كه شرح آن در اخباراسلامى آمده و به قسمتى از آن به خواست خدا اشاره خواهيم كرد.
4 - معراج در روايات اسلامى
از جـمـله مـسـائلى كـه روايـات مـعـراج بـلكـه تمام اين مساءله را از نظر بعضى زير سؤال برده وجود بعضى از روايات ضعيف و مجعول در لابلاى آنهاست در حالى كه به گفتهمفسر معروف مرحوم (طبرسى ) در (مجمع البيان ) روايات معراج را به چهار گروهمى توان تقسيم كرد.
الف - روايـاتـى كـه بـه خـاطـر مـتـواتـر بـودن قـطـعـى اسـت (مـانـنـداصل مساءله معراج ).
ب - روايـاتـى كـه (از مـنـابـع مـعـتـبـر نـقـل شـده ) ومـشـتـمـل بـر مـسائلى است كه هيچ مانع عقلى از قبول آن نيست ، مانند رواياتى كه از مشاهدهبسيارى از آيات عظمت خدا در آسمانها سخن مى گويد.
ج - روايـاتـى كـه ظـاهـر آن با اصولى كه از آيات قرآن و روايات مسلم اسلامى در دستداريـم مـنـافـات دارد، ولى بـا ايـنـحـال قـابل توجيه است ، مانند رواياتى كه مى گويدپـيـغـمـبـر اكـرم (صـلى الله عـليه و آله ) گروهى از بهشتيان را در بهشت ، و گروهى ازدوزخيان را در دوزخ ديد (كه بايد گفت منظور بهشت و دوزخ برزخى است كه ارواح مؤ منانو شهداء در يكى ، و ارواح كفار و مجرمان در ديگرى قرار
دارد).
د - روايـاتـى كـه مـشـتـمـل بـر مـطـالب بـاطـل و بـى اسـاسـى اسـت كـه بـه هـيـچـوجـهقـابـل قـبـول نـيـسـت و محتواى آنها گواه بر مجعول بودن آنهاست ، مانند رواياتى كه مىگـويد پيامبر (صلى الله عليه و آله ) خدا را با چشم ظاهرى ديد، يا با او سخن گفت ، واو را مـشـاهـده كـرد، ايـنـگـونـه روايـات و مـانـنـد آن قـطـعـامجعول است (مگر اينكه به شهود باطنى تفسير گردد).
با توجه به اين تقسيم بندى به يك بررسى اجمالى روى روايات معراج مى پردازيم :
از مجموع روايات به خوبى استفاده مى شود كه پيامبر گرامى اسلام (صلى الله عليه وآله ) اين سفر آسمانى را در چند مرحله پيمود.
مـرحـله نـخـسـت ، مـرحـله فـاصـله مـيـان مـسـجـدالحـرام و مـسـجـد اقـصـى بـود كـه در آيـهاول سوره اسراء به آن اشاره شده است ، سبحان الذى اسرى بعبده ليلا من المسجد الحرامالى المـسـجـد الاقـصـى : (منزه است خداوندى كه در يك شب بنده اش را از مسجدالحرام تامسجدالاقصى برد).
طـبـق بـعـضـى از روايـات مـعـتـبـر پـيامبر (صلى الله عليه و آله ) در اثناء راه به اتفاقجبرئيل در سرزمين مدينه نزول كرد و در آنجا نماز گذارد.
و نيز در (مسجدالاقصى ) با حضور ارواح انبياى بزرگ مانند ابراهيم و موسى و عيسى(عـليـهـم السـلام ) نماز گذارد، و امام جماعت پيامبر (صلى الله عليه و آله ) بود، سپس ازآنجا
سفر آسمانى پيامبر (صلى الله عليه و آله ) شروع شد و آسمانهاى هفتگانه را يكى پساز ديـگـرى پـيـمـود، و در هـر آسـمـان بـا صـحنه هاى تازه اى روبرو شد، با پيامبران وفرشتگان و در بعضى از آسمانها با دوزخ يا دوزخيان ، و در بعضى با بهشت و بهشتيان، بـرخورد كرد، و پيامبر (صلى الله عليه و آله ) از هر يك از آنها خاطره هاى پرارزش وبـسـيـار آمـوزنده در روح پاك خود ذخيره فرمود، و عجائبى مشاهده كرد كه هر كدام رمزى وسـرى از اسـرار عالم هستى بود، و پس از بازگشت اينها را با صراحت ، و گاه با زبانكـنـايـه و مـثـال ، بـراى آگـاهـى امـت در فـرصتهاى مناسب شرح مى داد، و براى تعليم وتربيت از آن استفاده فراوان مى فرمود.
ايـن امـر نـشـان مى دهد كه يكى از اهداف مهم اين سفر آسمانى استفاده از نتائج عرفانى وتـربـيـتـى ايـن مـشـاهدات پربها بود، و تعبير پر معنى قرآن (لقد راءى من آيات ربهالكـبـرى ) در آيـات مـورد بـحث مى تواند اشاره اجمالى و سربسته اى به همه اين امورباشد.
البته همانگونه كه گفتيم بهشت و دوزخى را كه پيامبر (صلى الله عليه و آله ) در سفرمـعـراج مـشـاهـده كرد، و كسانى را در آن متنعم يا معذب ديد، بهشت و دوزخ قيامت نبود، بلكهبـهـشت و دوزخ برزخى بود، زيرا طبق آياتى كه قبلا اشاره كرديم قرآن مجيد مى گويدبهشت و دوزخ رستاخيز بعد از قيام قيامت و فراغت از حساب نصيب نيكوكاران و بدكاران مىشود.
سـرانـجـام بـه هـفـتـمـيـن آسـمان رسيد، و در آنجا حجابهائى از نور مشاهده كرد همانجا كه(سـدرة المنتهى ) و (جنة الماوى ) قرار داشت ، و پيامبر (صلى الله عليه و آله ) درآن
جـهـان سـراسـر نور و روشنائى به اوج شهود باطنى ، و قرب الى الله ، و مقام (قابقوسين او ادنى ) رسيد، و خداوند در اين سفر او را مخاطب ساخته ، و دستورات بسيار مهمو سـخـنـان فـراوانـى بـه او فـرمـود كـه مـجـموعه اى از آن امروز در روايات اسلامى بهصـورت احـاديـث قـدسـى بـراى مـا بـه يـادگـار مـانـده ، و درفصل آينده به خواست خداوند به قسمتى از آن اشاره مى كنيم .
قـابـل توجه اينكه طبق تصريح بسيارى از روايات ، پيامبر (صلى الله عليه و آله ) درقـسمتهاى مختلفى از اين سفر بزرگ ، على (عليه السلام ) را ناگهان در كنار خود مشاهدهكرد، و تعبيراتى در اين روايات ديده مى شود كه گواه عظمت فوق العاده مقام على (عليهالسلام ) بعد از پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله ) است .
با اينهمه روايات معراج جمله هاى پيچيده و اسرارآميزى دارد كه كشف محتواى آن آسان نيست، و بـه اصـطـلاح جـزء روايات متشابه است يعنى رواياتى كه شرح آنرا بايد به خودمعصومين (عليهم السلام ) واگذار كرد.
(بـراى اطـلاع بـيـشتر از روايات معراج به جلد 18 بحارالانوار از صفحه 282 تا 410مراجعه شود).
ضـمـنـا روايـات مـعـراج در كـتـب اهل سنت نيز به طور گسترده آمده است ، و حدود 30 نفر ازروات آنها حديث معراج را نقل كرده اند.
در ايـنـجـا ايـن سـؤ ال پـيـش مى آيد: چگونه اينهمه راهپيمائى طولانى و اين حوادث عجيب ومـتـنـوع و ايـنـهمه گفتگوهاى طولانى و اين همه مشاهده ها در يك شب يا كمتر از يك شب روىداد؟!
ولى با توجه به يك نكته پاسخ اين سؤ ال روشن مى شود، سفر معراج هرگز يك سفرعـادى نـبـود كـه بـا مـعـيـارهـاى عـادى سـنـجـيـده شـود، نـهاصل سفر
عـادى بـود و نه مركبش ، نه مشاهداتش عادى بود و نه گفتگوهايش ، نه مقياسهائى كه درآن به كار رفته همچون مقياسهاى محدود و كوچك كره خاكى ماست و نه تشبيهاتى كه در آنآمـده بـيـانـگر عظمت صحنه هائى است كه پيامبر (صلى الله عليه و آله ) مشاهده كرد، همهچيز به صورت خارق العاده و در مقياسهائى خارج از مكان و زمانى كه ما با آن آشنا هستيمو خو گرفته ايم رخ داد.
بـنـابـرايـن جاى تعجب نيست كه اين امور با مقياس زمانى كره زمين ما در يك شب يا كمتر ازيك شب واقع شده باشد (دقت كنيد).
5 - گوشه اى از گفتگوهاى خداوند با پيامبرش در شب معراج :
در كتب حديث روايتى از امير مؤ منان على (عليه السلام ) از پيامبر اسلام (صلى الله عليهو آله ) در ايـن زمـيـنه آمده است كه بسيار مشروح و طولانى است ، و ما گوشه هائى از آنرادر اينجا مى آوريم ، مطالبى كه نشان مى دهد گفتگوها در آن شب تاريخى بر چه محورىبوده ، و چگونه همچون اوج آسمانها اوج گرفته است .
در آغـاز حـديـث مى خوانيم كه پيامبر (صلى الله عليه و آله ) در شب معراج از پروردگارسـبـحـان چـنـيـن سـؤ ال كـرد: يـا رب اى الاعـمـال افـضـل ؟ (پـروردگـارا كـدامعمل افضل است ؟).
خـداونـد مـتـعـال فـرمـود: ليـس شـى ء عـنـدى افـضـل مـنالتـوكـل عـلى ، و الرضـا بـما قسمت ، يا محمد! وجبت محبتى للمتحابين فى ، و وجبت محبتىللمـتـعـاطفين فى ، و وجبت محبتى للمتواصلين فى ، و وجبت محبتى للمتوكلين على ، و ليسلمحبتى علم و لا غاية و لا نهايه !
(هـيـچ چـيـز نزد من برتر از توكل بر من و رضا به آنچه قسمت كرده ام نيست ، اى محمد!آنـهـا كـه بـه خـاطـر مـن يـكـديـگـر را دوسـت دارنـد مـحـبـتـمشامل حال آنها است ، و كسانى كه به خاطر من مهربانند، و به خاطر من پيوند دوستى
دارنـد آنـهـا را دوسـت دارم ، و نـيـز مـحـبـتـم بـراى كـسـانـى كـهتـوكل بر من مى كنند فرض و لازم است ، و براى محبت من حد و حدود، و مرز و نهايتى نيست)!
و بـه ايـن تـرتـيـب گفتگوها از محبت شروع مى شود، محبتى بى انتها و گسترده و اصولاعالم هستى بر همين محور محبت دور مى زند.
در فـراز ديـگرى آمده است : (اى احمد! همچون كودكان مباش كه سبز و زرد و زرق و برقرا دوست دارند، و هنگامى كه غذاى شيرين و دلپذيرى به آنها مى دهند مغرور مى شوند، وهمه چيز را به دست فراموشى مى سپارند).
پيامبر (صلى الله عليه و آله ) در اينجا عرضه داشت : (پروردگارا مرا به عملى هدايتكن كه موجب قرب به درگاه تو است ).
فرمود: (شب را روز، و روز را شب قرار ده )!
عرض كرد: چگونه ؟!
فرمود: (چنان كن كه خواب تو نماز باشد، و هرگز شكم خود را كاملا سير مكن ).
در فراز ديگرى آمده است : (اى احمد! محبت من محبت فقيران و محرومان است ، به آنها نزديكشـو، و در كـنـار مـجـلس آنـهـا قـرار گـيـر، تـا مـن بـه تـو نـزديـك شـوم ، و ثروتمنداندنياپرست را از خود دور ساز، و از مجالس آنها بر حذر باش )!
در فراز ديگر مى فرمايد: (اى احمد! زرق و برق دنيا و دنياپرستان را مبغوض بشمر،و آخرت و اهل آخرت را محبوب دار).
عرض مى كند: (پروردگارا! اهل دنيا و آخرت كيانند)؟
فـرمود: (اهل دنيا كسانى هستند كه زياد مى خورند، و زياد مى خندند و مى خوابند، و خشممـى گـيـرند، و كمتر خشنود مى شوند، نه در برابر بديها از كسى عذر مى خواهند، و نهاگـر كـسـى از آنـهـا عـذر طـلبـد مـى پـذيـرنـد، در اطـاعـت خـداتنبل ، و در معاصى شجاعند، آرزوهاى دور و دراز دارند، و در حالى كه اجلشان نزديك شدههـرگز به حساب اعمال خود نمى رسند، و نفعشان براى مردم كم است ، افرادى پرحرف ،فاقد احساس مسئوليت ، و علاقمند به خورد و خوراكند.
اهـل دنـيـا نـه در نعمت شكر خدا بجا مى آورند، و نه در مصائب صبورند. خدمات فراوان درنظر آنها كم است (و خدمات كم خودشان بسيار!) خود را به انجام كارى كه انجام نداده اندسـتـايـش مـى كـنند، و چيزى را مطالبه مى كنند كه حق آنها نيست . پيوسته از آرزوهاى خودسخن مى گويند، و عيوب مردم را خاطر نشان مى سازند و نيكيهاى آنها را پنهان )!
عرض كرد: (پروردگار؟ آيا دنياپرستان غير از اين عيبى هم دارند)؟
فـرمود، اى احمد! عيب آنها اين است كه جهل و حماقت در آنها فراوان است ، براى استادى كهاز او عـلم آمـوخـتـه انـد تـواضـع نـمـى كـنـنـد، و خـود راعاقل مى دانند اما در نزد آگاهان نادان و احمقند).
سـپـس بـه اوصـاف اهـل آخـرت و بـهـشتيان پرداخته چنين ادامه مى دهد: (آنها مردمى با حياهستند، جهل آنها كم ، منافعشان بسيار، مردم از آنها در راحتند و خود از دست خويش در تعب ، وسخنانشان سنجيده است ).
پيوسته حسابگر اعمال خويشند، و از همين جهت خود را به زحمت
مـى افـكـنند، چشمهايشان به خواب مى رود اما دلهايشان بيدار است ، چشمشان مى گريد، وقلبشان پيوسته به ياد خدا است .
هنگامى كه مردم در زمره غافلان نوشته شوند آنها از ذاكران نوشته مى شوند.
در آغـاز نـعـمـتـهـا حـمـد خـدا مى گويند، و در پايان شكر او را بجا مى آورند، دعايشان درپـيـشـگـاه خـدا مـستجاب ، و تقاضايشان مسموع است ، و فرشتگان از وجود آنها مسرورند...مـردم (غـافـل ) در نـزد آنـهـا مـردگـان ، و خداوند نزد آنها حى و قيوم و كريم است (همتشانآنـچـنـان عـالى است كه به غير او نظر ندارند)... مردم در عمر خود يكبار مى ميرند اما آنهابـه خـاطـر جـهـاد بـا نـفـس و مـخـالفـت هـوا هـر روز هـفـتاد بار مى ميرند (و حيات نوين مىيابند)!...
هنگامى كه براى عبادت در برابر من مى ايستند همچون بنيان مرصوص و سدى فولادينند،و در دل آنها توجهى به مخلوقات نيست .
بـه عـزت و جـلالم سـوگـنـد كـه مـن آنـهـا را حيات و زندگى پاكيزه اى مى بخشم ، و درپـايـان عـمـر، خـودم قـبض روح آنها مى كنم ، و درهاى آسمان را براى پرواز روح آنها مىگـشـايـم ، تـمـام حجابها را از برابر آنها كنار مى زنم ، و دستور مى دهم بهشت ، خود رابراى آنها بيارائيد!...
(اى احـمـد! عـبـادت ده جـزء دارد كـه نـه جـزء آن طـلبحلال است ، هنگامى كه غذا و نوشيدنى تو حلال باشد تو در حفظ و حمايت منى ...).
و در فـراز ديـگرى آمده است : (اى احمد! آيا مى دانى كدام زندگى گواراتر و پردوامتراست )؟
عرض كرد: خداوندا نه !
فـرمـود: (زنـدگـى گـوارا آن اسـت كـه صـاحـب آن لحـظـه اى از يـاد مـنغافل نماند، نعمت مرا فراموش نكند، از حق من بيخبر نباشد، و شب و روز رضاى مرا
بطلبد.
امـا زنـدگـى بـاقـى آن اسـت كـه بـراى نـجـات خـودعـمـل كـند، و دنيا در نظرش كوچك باشد، و آخرت بزرگ ، رضاى مرا بر رضاى خويشتنمـقـدم بـشـمـرد، و پـيوسته خشنودى مرا بطلبد، حق مرا بزرگ دارد و توجه به آگاهى مننسبت به خودش داشته باشد.
در بـرابر هر گناه و معصيتى به ياد من بيفتد، و قلبش را از آنچه ناخوش دارم پاك كند،شـيـطان و وساوس شيطانى را مبغوض دارد، و ابليس را بر قلب خويش مسلط نسازد و بهاو راه ندهد.
هـنـگـامـى كـه چنين كند محبت خاصى در قلبش جاى مى دهم ، آنچنانكه تمام دلش در اختيار منخـواهـد بـود، و فـراغـت و اشـتـغـال و هـم و غـم و سـخـنـش از مـواهـبـى اسـت كـه مـن بـهاهل محبتم مى بخشم !
چـشـم و گـوش قلب او را مى گشايم ، تا با گوش قلبش حقايق غيب را بشنود و با دلشجلال و عظمتم را بنگرد!
و سرانجام اين حديث نورانى با اين جمله هاى بيداركننده پايان مى گيرد:
(اى احـمـد! اگـر بـنـده اى نـمـاز تـمـام اهـل آسـمـانـهـا و زمـيـن را بـجا آورد، و روزه تماماهـل آسـمـانـهـا و زمـين را انجام دهد، همچون فرشتگان غذا نخورد و لباس (فاخرى ) در تننـپـوشـد (و در نـهـايت زهد و وارستگى زندگى كند) ولى در قلبش ذره اى دنياپرستى ياريـاسـت طـلبـى يا عشق به زينت دنيا باشد در سراى جاويدانم در جوار من نخواهد بود! ومحبتم را از قلب او بَر مى كنم !
سلام و رحمتم بر تو باد، و الحمد لله رب العالمين ).
اين سخنان عرشى كه روح انسان را با خود به اوج آسمانها مى برد، و در
مـعـراج الهـى سـيـر مى دهد و به آستانه عشق و شهود مى كشد تنها قسمتى از حديث قدسىاست .
افـزون بـر ايـن مـا اطـمـيـنـان داريـم كـه غـير از آنچه پيامبر (صلى الله عليه و آله ) درسـخـنانش براى ما بازگو كرده ، اسرار و گفتگوها و رموز و اشاراتى ميان او و محبوبشدر آن شـب عـشـق و شـوق ، و جـذبـه و وصـال ، رد وبـدل شـده كـه نه گوشها توانائى شنيدن آنرا دارد و نه افكار عادى قدرت دركش را، وبه همين دليل در درون جان پاك پيامبر (صلى الله عليه و آله ) براى هميشه مكتوم مانده وجز خاصانش از آن آگاه نشده اند.
آيه و ترجمه


اءفرايتم اللات و العزى(19)
و منوة الثالثة الا خرى(20)
اءلكم الذكر و له الا نثى(21)
تلك إ ذا قسمة ضيزى(22)
إ ن هـى إ لا اءسـمـاء سـمـيـتـمـوهـا اءنـتـم و ابـاؤ كـم مـااءنـزل الله بـهـا مـن سـلطـان إ ن يـتبعون إ لا الظن و ما تهوى الا نفس و لقد جاءهم من ربهمالهدى(23)


ترجمه :

19 - به من خبر دهيد آيا بتهاى (لات ) و (عزى )...
20 - و منات كه سومين آنها است (دختران خدا هستند)؟!
21 - آيا سهم شما پسر است و سهم او دختر؟ (در حالى كه به زعم شما دختران كم ارزشتر از پسرانند).
22 - در اين صورت اين تقسيمى است غير عادلانه !
23 - ايـنـهـا فـقـط نـامهائى است كه شما و پدرانتان بر آنها گذاشته ايد (نامهائى بىمـحـتـوا و اسـمـهـائى اسـت بـى مـسـمـى !) و هـرگـز خـداونـددليـل و حـجـتى بر آن نازل نكرده ، آنان فقط از گمانهاى بى اساس و هواى نفس پيروىمى كنند در حالى كه هدايت
از سوى پروردگارشان براى آنها آمده است .
تفسير:
اين بتها زائيده هواى نفس شما است
پـس از بيان بحثهاى مربوط به (توحيد) و (وحى ) و (معراج ) و (آيات عظمتخـداونـد يـگانه در آسمانها) به بطلان شرك و عقائد خرافى مشركان در زمينه بتها مىپردازد.
مـى فـرمـايـد: (بعد از آنكه عظمت خداوند و آيات بزرگ او را دانستيد به من خبر دهيد آيابتهاى (لات ) و (عزى )...) (افراءيتم اللات و العزى ).
(و هـمـچـنـيـن (بـت مـنـاة ) كـه سـومـيـن آنـهـاسـت ، و بـهدنـبـال آنـهـا از آن يـاد مى كنيد، آيا اينها تمثال دختران خدا هستند و منشا سود و زيان براىشما مى باشند)؟! (و مناة الثالثة الاخرى ).
(آيا سهم شما پسر است و سهم او دختر)؟! (ا لكم الذكر و له الانثى ).
در حالى كه به زعم شما دختران كم ارزش تر از پسرانند و حتى هنگامى
كه مى شنويد همسر شما دختر آورده از شدت اندوه و خشم سياه مى شويد!
(اگـر چـنـيـن بـاشـد ايـن تـقـسـيـمـى اسـت غـيـر عـادلانـه كـه مـيـان خـود و خـداقائل شديد)! (تلك اذا قسمة ضيزى ).
چـرا كـه سـهـم خـدا را پـست تر از سهم خود مى دانيد! به اين ترتيب قرآن افكار منحط وخـرافـى آنـها را به باد استهزاء مى گيرد كه شما از يكسو دختران را زنده به گور مىكـنـيـد و عـيـب و نـنـگ مى دانيد، و از سوى ديگر فرشتگان را دختران خدا مى دانيد، نه تنهاخـودشـان را مـى پرستيد كه مجسمه هاى بى روح آنها نيز به صورت بتها در نظر شماايـن هـمـه احـتـرام دارد، در بـرابر آن سجده مى كنيد، در مشكلات به آنها پناه مى بريد، وحاجات خود را از آنها مى خواهيد، راستى مسخره است و شرم آور!
و از ايـنـجـا روشـن مى شود كه حداقل بسيارى از بتهاى سنگى و چوبى كه مورد پرستشعـرب واقـع مـى شـد بـه زعم آنها مجسمه هاى فرشتگان بود فرشتگانى كه آنها را ربالنـوع و مـديـر و مـدبـر عـالم هستى مى دانستند و نسبت آنها را با خدا نسبت دختر و پدر مىپنداشتند.
هـنگامى كه اين خرافات در برابر خرافه ديگرى كه درباره دختران داشتند قرار داده مىشـود تضاد عجيب آن خود بهترين گواه بر بى پايه بودن عقايد و افكار آنهاست ، و چهجـالب اسـت كـه در چـند جمله كوتاه بر همه آنها خط بطلان كشيده ، و مسخره بودن آنها راآشكار مى سازد.
و از ايـنـجـا معلوم مى شود كه قرآن هرگز نمى خواهد اعتقاد عرب جاهلى را در مورد تفاوتدختر و پسر بپذيرد، بلكه مى خواهد مسلمات طرف را به رخ
او بـكشد كه در اصطلاح منطق آنرا جدل مى گويند، و الا نه دختر و پسر در منطق اسلام ازنـظـر ارزش انـسـانى تفاوتى دارند، و نه فرشتگان دختر و پسر دارند و نه اصلا آنهافرزندان خدا هستند، و نه خدا اصولا فرزندى دارد، اينها فرضياتى است بى پايه براسـاس فـرضـيـه هـاى بـى پـايـه ديـگـر، اما براى اثبات ضعف فكر و منطق اين خرافهپرستان بهترين پاسخ است .
در آخرين آيه مورد بحث ، قرآن با قاطعيت مى گويد: (اينها فقط نامهائى است كه شما وپـدرانـتـان بـر آنـهـا گذاشته ايد (نامهائى بى محتوى و اسمهائى بى مسمى ) و هرگزخداوند دليل و حجتى بر آن نازل نكرده است ) (ان هى الا اسماء سميتموها انتم و آبائكم ماانزل الله بها من سلطان ).
نـه دليـلى از عـقـل بـر آن داريـد، و نـه دليـلى از طـريق وحى الهى ، و جز يك مشت اوهام وخرافات و الفاظ تو خالى چيزى نيست .
و در پايان مى افزايد: (آنها فقط از گمانهاى بى اساس و هواى نفس پيروى مى كنند واين موهومات همه زائيده پندار و هوا است ) (ان يتبعون الا الظن و ما تهوى الانفس ).
(در حـالى كـه هـدايـت از سـوى پـروردگـارشان براى آنها آمده است ) (و لقد جائهم منربهم الهدى ).
اما چشم مى بندند و به آن پشت مى كنند، و در ظلمات اين اوهام غوطه ور مى شوند.
نكته ها:
1 - بتهاى سه گانه معروف عرب
مـشـركـان عـرب بـتـهاى زيادى داشتند، ولى از ميان آنها سه بت (لات ) و (عزى ) و(منات ) بدون شك از اهميت و شهرت خاصى برخوردار بودند.
درباره اسم گذارى اين بتهاى سه گانه به اين نامها، و همچنين سازنده نخستين اين بتها،و مـحل و طايفه اى كه آنها را مى پرستيدند، گفتگو و اختلاف است ، و ما تنها به آنچه دركتاب (بلوغ الارب فى معرفة احوال العرب ) آمده است ، در اينجا اكتفا مى كنيم :
(نـخـسـتـيـن بـت مـعـروفـى را كـه عـرب انتخاب كرد بت (منات ) بود كه بعد از آنكه(عـمـرو بـن لحـى ) بـت پـرسـتـى را از شـام بـه حـجـازمنتقل كرد، ساخته شد، اين بت در منطقه اى در كنار درياى احمر، در ميان مدينه و مكه ، قرارداشت ، و همه اعراب براى آن احترام قائل بودند، و نزد آن قربانى مى كردند، ولى بيشاز هـمـه دو قـبـيـله (اوس ) و (خـزرج ) بـه آن اهـمـيـت مـى دادنـد، تـا ايـنـكـه درسـال هـشتم هجرت كه سال (فتح مكه ) بود به هنگامى كه پيامبر (صلى الله عليه وآله ) از مـديـنه به سوى مكه ميرفت امير مؤ منان على (عليه السلام ) را فرستاد و آنرا درهم شكست ).
عرب جاهلى مدتى بعد از ساختن بت منات به سراغ (لات ) رفت كه به صورت سنگىچـهـار گـوشـه بـود، و در سرزمين طائف قرار داشت ، همانجا كه امروز مناره طرف چپ مسجدطائف قرار دارد، خدمه اين بت بيشتر طايفه (ثقيف ) بودند، هنگامى كه آنها مسلمان شدندپيامبر (صلى الله عليه و آله ) مغيره را فرستاد و آنرا در هم شكست و در آتش سوزاند.
سومين بتى را كه عرب جاهلى انتخاب كرده بود (عزى ) و در محلى در
مـسـيـر مـكـه بـه سـوى عـراق نـزديـك (ذات عـرق ) قرار داشت ، و قريش براى آن اهميتفراوانى قائل بود.
آنها به اين بتهاى سه گانه تا آن اندازه اهميت مى دادند كه به هنگام طواف اطراف خانهخـدا مـى گـفـتند: و اللات و العزى ، و مناة الثالثة الاخرى ، فانهن الغرانيق العلى ، و انشـفـاعتهن لترتجى : (لات ) و عزى و منات ، پرندگان زيباى بلند مقامى هستند كه ازآنها اميد شفاعت مى رود)!!
و آنـهـا را دخـتـران خـدا مـى پـنـداشـتـنـد (ظـاهـر ايـن اسـت كـه آنـهـا راتمثال فرشتگانى مى پنداشتند كه آنها را دختران خدا مى خواندند).
عجيب اينكه در نامگذارى آنها نيز غالبا از اسماء خداوند استفاده كرده بودند، منتها با علامت(تـانـيـث )! تـا بـيـانـگـر اعـتـقـاد فـوق بـاشـد، بـه ايـن تـرتـيب كه (اللات ) دراصـل (اللاهه ) بود، سپس حرف (ه ) ساقط شد و اللات شده است و (العزى ) مؤنـث (اعـز) اسـت و (منات ) از (منى الله الشى ء) به معنى تقدير چيزى از ناحيهخدا گرفته شده است .
بـعـضى نيز آنرا از ماده (نؤ ء) مى دانند كه عبارت بود از ستارگانى كه عرب اعتقادداشـت بـه هـنـگـام طـلوع آنها بارانى همراه دارد، و بعضى آنرا از ماده (منى ) (بر وزنسعى ) به معنى ريختن خون دانسته اند، زيرا خونهاى قربانى را در كنار آن مى ريختند.
به هر حالعرب تا آن اندازه براى اين بتها احترام قائل بود كه نامهائى
هـمـچـون (عـبـد العـزى ) و (عـبـد مـنـات ) بـراى افـراد يـا بـراى بـعـضـى ازقبائل انتخاب مى كردند.
2 - اسمهاى بى مسمى !
يـكـى از قـديـمترين سرچشمه هاى شرك و دوگانه پرستى يا چند گانه پرستى تنوعمـوجـودات عـالم اسـت ، از آنـجـا كـه افـراد كـوتـه فكر نمى توانستند باور كنند اين همهمـوجـودات گـونـاگـون و مـتنوعى كه در آسمان و زمين است مخلوق خداوند يگانه مى باشد(زيرا مقياس را خودشان قرار مى دادند كه هميشه در يك يا تعداد محدودى از كارها تسلط ومـهـارت داشـتـنـد) لذا بـراى هـر نـوعـى از انـواع مـوجـودات خـدائىقـائل بودند، كه از آن تعبير به (رب النوع ) مى كردند، مانند رب النوع دريا، ربالنوع صحرا، رب النوع باران ، رب النوع آفتاب ، رب النوع جنگ ، و رب النوع صلح!
ايـن خـدايان پندارى كه گاه از آنها به عنوان فرشتگان نيز ياد مى كردند به عقيده آنهاحـكـمـرانـان ايـن جـهان بودند، و در هر قسمت مشكلى پيدا مى شد به رب النوع آن پناه مىبـردنـد، سـپـس از آنـجا كه ربالنوعها موجودات محسوسى نبودند، تمثالهائى براى آنهاساخته و آنها را عبادت مى كردند.
ايـن عـقـايـد خـرافـى از يـونـان بـه مـنـاطـق ديـگـر، و سـرانـجـام بـه مـحـيـط حـجـازمـنـتـقـل شـد، ولى از آنجا كه عرب به خاطر توحيد ابراهيمى كه در ميان آنها به يادگارمـانـده بـود نـمى توانست وجود الله را منكر شود، اين عقائد را به هم آميخت ، و در عين عقيدهبه وجود خداوند متعال الله اعتقاد به فرشتگانى پيدا كرد كه رابطه آنها با خدا رابطهدختر و پدر بود، و بتهاى سنگى و چوبى مظهر
و تمثالهائى از آن مى دانست .
قـرآن در يـك عـبارت كوتاه اما كوبنده و پر قدرت كه در آيات فوق خوانديم مى گويد:(ايـنـهـا هـمـه نـامـهائى است بى محتوا، و اسمهائى است بى مسمى ، كه شما و نياكانتانبدون هيچ دليل و مدرك انتخاب كرده ايد)!
نـه از خـداى باران كه شما به اين نامش ناميده ايد كارى ساخته است و نه از خداى خيالىآفتاب و دريا و جنگ و صلح .
هـمـه چـيـز از نـاحـيـه خـدا اسـت ، و هـمـه عالم هستى سر بر فرمان او هستند، و هماهنگى اينمـوجـودات مـختلف با يكديگر بهترين دليل بر وحدت خالق آنهاست كه اگر (آلهه ) وخـدايـانى در كار بود نه تنها اين هماهنگى وجود نداشت بلكه به تضاد و فساد جهان مىانجاميد لو كان فيهما آلهة الا الله لفسدتا.
3 - سرچشمه روانى بت پرستى
سـرچـشمه هاى تاريخى بت پرستى را دانستيم ولى بت پرستى از نظر روانى و فكرىسـرچـشـمـه هـاى ديـگـرى دارد كـه در آيـات فـوق به آن اشاره شده است ، و آن پيروى ازگمانهاى بى اساس و هواى نفس است .
پندار و خيالى است كه براى افراد نادان پيدا مى شود، و مقلدان چشم و گوش بسته آن رااز يكديگر مى گيرند، و نسل به نسل منتقل مى شود.
البته معبودى همچون بت كه هيچگونه كنترل و نظارتى روى بندگان خود ندارد، نه معادو رسـتـاخـيز و حساب و كتابى دارد، و نه بهشت و دوزخى ، و به آنها كاملا آزادى مى دهد وتـنـهـا در مـشكلات به سراغ او مى روند و به پندارشان از او استمداد مى جويند با هوا وهوسهاى سركش به خوبى سازگار است ، و ميدان را براى شهوات آنها مى گشايد.
اصـولا هـواى نـفـس خـود بـزرگـترين و خطرناكترين بتها است و سرچشمه پيدايش بتهاىديگر، و مايه گرمى بازار بت پرستى است .
4 - باز هم افسانه (غرانيق )!
در لابـلاى بـحـثـى كـه پـيـرامـون بـتـهـاى سـه گـانه عرب ، لات و عزى و منات از نظرتـاريـخـى داشـتـيم ، به اين نكته اشاره شده كه آنها اين بتها را غرانيق بلند پايه ! مىدانستند كه از آنها اميد شفاعت داشتند ( (غرانيق ) جمع (غرنوق ) - بر وزن - مزدور -بـه مـعـنـى نـوعـى پـرنـده آبـى سـفـيـد رنـگ يـا سـيـاه رنـگ اسـت ) و لذا گـاه بـهدنـبـال ذكـر نـام ايـن بـتها با جمله هاى (تلك الغرانيق العلى و ان شفاعتهن لترتجى )آنها را بدرقه مى كردند.
در ايـنـجـا يـك داسـتـان خـرافـى در بـعـضـى از كـتـب ،نـقـل شـده كـه پـيـامـبـر (صلى الله عليه و آله ) هنگامى كه به آيه مورد بحث (افراءيتماللات و العـزى ) رسـيـد اين دو جمله را شخصا بر آن افزود: (تلك الغرانيق العلى و انشـفـاعـتـهـن لتـرتـجـى )! و هـمـيـن سـبـب شـد كـه مـشـركـانخـوشـحال شوند و آنرا نوعى انعطاف در مساءله بت پرستى از ناحيه پيامبر (صلى اللهعليه و آله ) بدانند! و در پايان اين سوره كه مردم را به سجده دعوت كرد آنها نيز همراهمـسـلمـانـان به سجده افتادند!، اين خبر به عنوان اسلام آوردن مشركان در همه جا پيچيد، وحـتـى بـه گـوش مـسـلمـانـان مـهـاجـر حـبـشـه رسـيـد و گـروهـى چـنـانخوشحال شدند و احساس امنيت كردند كه از هجرتگاه خود حبشه به مكه بازگشتند.
امـا هـمـانـگونه كه در تفسير (آيه 52 سوره حج ) مشروحا بيان كرديم اين نسبتى استنـاروا و دروغـى اسـت رسـوا كه دلائل و قرائن بسيارى بطلان آنرا روشن مى كند، كسانىكـه ايـن دروغ را بـه هـم بـافـتـه انـد هـيـچ فـكـر نـكـرده انـد كـه قـرآن درذيـل هـمـيـن آيـات مـورد بـحث صريحا بت پرستى را مى كوبد، و آنرا پيروى پندار خام وهواى نفس مى شمرد، و در آيات بعد نيز با صراحت ، و شدت تمام ، عقائد بت پرستان رامحكوم مى كند، و آنرا نشانه بى ايمانى و عدم علم و آگاهى آنها مى شمرد، و صريحا بهپـيـامـبـر (صـلى الله عليه و آله ) دستور مى دهد حسابش را از آنها جدا كند و از آنان روىبرتابد.
بـا ايـن حـال چـگـونه امكان دارد آن دو جمله از پيامبر (صلى الله عليه و آله ) باشد، و يامـشـركـان آنـقـدر گـرفـتـار حـمـاقت باشند كه اين جمله را بشنوند اما آيات بعد را كه باصـراحـت بـت پـرسـتـى را در هـم مـى كـوبـد نـاديـده بـگـيـرنـد و سـرانـجـامخوشحال شوند و پس از خاتمه سوره با مؤ منان سجده كنند؟!
حـقـيـقـت ايـن اسـت كـه سـازنـدگـان ايـن افـسـانـه آنـرا بـسـيـار نـاشـيـانه و بى مطالعهجـعـل كـرده انـد. مـمـكـن اسـت به هنگام قرائت اين آيه ا فراءيتم اللات و العزى ... از سوىپـيـغـمـبـر (صـلى الله عـليـه و آله ) ناگهان شيطان يا انسان شيطان صفتى از ميان جمعمـشـركـان حـاضـر آن دو جـمـله را افـزوده بـاشـد (چـرا كه اين دو جمله تقريبا به صورتشـعـارى بـراى آنـهـا درآمـده بـود كه بدرقه نام بتهاى سه گانه مى كردند) و گروهىموقتا به اشتباه افتاده باشند.
امـا نه سجده كردن آنها در پايان اين سوره مفهومى دارد، و نه انعطاف پيامبر (صلى اللهعـليـه و آله ) در زمـيـنـه بـت پـرسـتى ، چنانكه سراسر آيات قرآن و تاريخ زندگى اوگـويـاى ايـن واقـعـيـت اسـت كـه او هـرگـز در مـسـاءله مـبـارزه بـا بـت پـرسـتـى در هـرشكل و هر صورت كمترين انعطافى نشان نداد، و هيچ پيشنهادى را در اين زمينه
نـپذيرفت ، چرا كه تمام اسلام در توحيد و (لا اله الا الله ) خلاصه مى شد، و چگونهپـيـامـبر اسلام (صلى الله عليه و آله ) مى تواند بر سر محتواى اصلى اسلام به معاملهپردازد؟!
در ايـن زمـيـنـه دلائل و اسـتدلالات بيشترى ذيل آيه 52 سوره حج (جلد 14 صفحه 141 تا145) داشته ايم .
آيه و ترجمه


اءم للانسان ما تمنى(24)
فلله الاخرة و الا ولى(25)
و كـم مـن مـلك فـى السـمـوات لاتـغـنى شفاعتهم شيا إ لا من بعد اءن يأ ذن الله لمن يشاء ويرضى(26)


ترجمه :

24 - آيا آنچه انسان تمنا دارد به آن مى رسد؟
25 - در حالى كه آخرت و دنيا از آن خدا است .
26 - و چـه بـسـيار فرشتگانى كه در آسمانها هستند و شفاعت آنها سودى نمى بخشد مگربعد از آنكه خدا براى هر كس بخواهد و راضى باشد اجازه (شفاعت ) دهد.
تفسير:
شفاعت هم به اذن او است
ايـن آيات همچنان خرافه بت پرستى را تعقيب و محكوم مى كند، و ادامه اى است براى آياتقبل .
نـخـسـت به آرزوهاى بى اساس بت پرستان و انتظاراتى كه از بتها داشتند پرداخته مىگويد: (آيا آنچه انسان آرزو مى كند به آن مى رسد)؟! (ام للانسان ما تمنى ).
آيـا مـمكن است اين اجسام بى روح و بى ارزش به شفاعت او در پيشگاه خدا برخيزند؟ و يادر مشكلات و گرفتاريها در دنيا و آخرت به او پناه بدهند؟
(در حالى كه آخرت و دنيا تنها از آن خدا است ) (فلله الاخرة و الاولى ).
عـالم اسـبـاب بـر محور اراده او مى چرخد، و هر موجودى هر چه دارد از بركت وجود او است ،شفاعت از ناحيه او و حل مشكلات نيز به دست قدرت او است .
قـابـل توجه اينكه نخست از آخرت سخن مى گويد، و بعد از دنيا، چرا كه بيشترين چيزىكه فكر انسان را به خود مشغول مى دارد نجات در آخرت است و حاكميت خدا در سراى ديگراز اين سرا آشكارتر مى باشد.
و بـه ايـن تـرتـيـب قـرآن مـشـركـان را بـه كـلى از شـفـاعـت بـتـهـا وحل مشكلات به وسيله آنها مايوس و نوميد مى كند، و اين بهانه را از دست آنها مى گيرد كهمـا بـه ايـن علت آنها را پرستش مى كنيم كه شفيعان ما در درگاه خدا باشند: و يقولون هؤلاء شفعائنا عند الله (يونس - 18).
در تـفـسـيـر دو آيـه فـوق احـتـمـال ديـگـرى نـيـز وجـود دارد و آن تـوجـه دادن بـه وجـودپـروردگـار، از طـريـق عـدم دسـترسى انسان به آرزوها و خواسته هايش ، چرا كه در آيهاول بـه صـورت يك استفهام انكارى مى گويد: (آيا انسان به همه آرزوهاى خود دست مىيـابـد)؟! و چـون جـواب ايـن سـؤ ال قـطعا منفى است ، زيرا انسان هرگز به بسيارى ازآرزوهايش نائل نمى شود و به اصطلاح آنرا به گور مى برد، اين نشان مى دهد تدبيرايـن عـالم بـه دسـت ديگرى است ، و اراده او است كه حاكم بر اين جهان مى باشد، و لذا درآيه دوم مى گويد چون چنين است پس آخرت و دنيا از آن خدا است .
ايـن مـعـنـى شـبيه همان چيزى است كه در گفتار معروف على (عليه السلام ) آمده است عرفتالله سـبحانه بفسخ العزائم و حل العقود و نقض الهمم : (خدا را از ناكام ماندن تصميمهاو شكستن اراده ها شناختم )! جمع ميان اين تفسير و تفسير
سابق نيز بعيد نيست .
در آخـريـن آيـه مـورد بـحـث بـراى تـاءكيد بيشتر روى همين مساءله مى افزايد: چه بسيارفـرشـتـگـانى كه در آسمانها هستند و شفاعت آنها هيچگونه سودى نمى بخشد، مگر بعد ازآنكه خدا براى هر كس بخواهد و راضى باشد اجازه شفاعت دهد (و كم من ملك فى السمواتلاتغنى شفاعتهم شيئا الا من بعد ان ياذن الله لمن يشاء و يرضى ).
جـائى كـه فـرشـتـگـان آسـمـان بـا آنـهمه عظمت ، حتى به صورت جمعى قادر بر شفاعتنـيـسـتـنـد، جـز بـه اذن و رضـاى پروردگار، از اين بتهاى بى شعور و فاقد هر گونهارزش چـه انـتـظـارى داريد؟ آنجا كه عقابان تيز پرواز پر و بالشان مى ريزد از پشههـاى نـاتـوان چـه كـارى سـاخـته است ؟ آيا شرم آور نيست كه مى گوئيد ما اين بتها را مىپرستيم تا شفيعان ما بر درگاه خدا باشند؟!
تـعـبـيـر بـه (كـم ) (چه بسيار) در اينجا به معنى عموم است يعنى هيچيك از فرشتگاننـمـى تـوانـند بى اذن و رضاى او شفاعت كنند، زيرا اين تعبير در لغت عرب گاه در معنىجمعى به كار مى رود، همانگونه كه واژه كثير در آيه 70 سوره اسراء به معنى عموم است: و فضلناهم على كثير ممن خلقنا تفضيلا: (ما بنى آدم را بر عموم مخلوقات خود برترىبخشيديم ) و نيز در آيه 223 سوره شعرا درباره شياطين مى خوانيم : و اكثرهم كاذبون: (اكثر آنها دروغگو هستند) در حالى كه مى دانيم همه آنها دروغگو هستند.
امـا فـرق مـيـان (اذن ) و (رضـا) از ايـن نـظـر اسـت كـه اذن در جائى مى گويند كهشخص رضايت باطنى خويش را آشكار كند، ولى رضايت اعم از آن
است ، و به معنى ملايمت طبع با انجام كار يا چيزى است ، و از آنجا كه گاه كسى اذنى مىدهـد در حالى كه رضايت قلبى ندارد در آيه فوق براى تاءكيد بعد از اذن مساءله رضانيز آمده است ، هر چند در مورد خداوند متعال (اذن ) از (رضا) جدا نيست و تقيه دربارهاو معنى ندارد.
نكته ها:
1 - گسترش دامنه آرزوها!
آرزو و تمنى از محدود بودن قدرت انسان و ناتوانى او سرچشمه مى گيرد زيرا هر گاهبه چيزى علاقه داشت و به آن نرسيد شكل آرزو و تمنى به خود مى گيرد، و اگر هميشهخواستن توانستن بود و هر چه مى خواست فورا به آن دست مى يافت آرزو معنى نداشت .
البته تمنيات انسان گاهى صادق است و از روح بلند او سرچشمه مى گيرد و عاملى استبـراى حـركـت و تـلاش و جـهـاد و سـيـر تـكـامـلى او،مـثـل ايـنـكـه انـسـان آرزو مـى كـنـد در علم و دانش و تقوى و شخصيت و آبرو سرآمد جهانيانباشد.
ولى بسيار مى شود كه اين آرزوها كاذب است ، و درست بر عكس آرزوهاى صادق مايه غفلتو بـيـخـبـرى و تخدير و عقبماندگى است ، مثل آرزوى رسيدن به عمر جاويدان ، و خلود درزمـيـن ، و در اخـتـيـار گـرفـتـن تـمـام امـوال و ثروتها، و حكومت بر همه انسانها و موهوماتديگرى از اين قبيل .
و بـه هـمين دليل در روايات اسلامى تشويق شده كه مردم به سراغ آرزوهاى خير بروند،در حديثى از پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله ) مى خوانيم : من تمنى شيئا و هو لله عزو جل رضى لم يخرج من الدنيا حتى يعطاه : (كسى كه تمنى چيزى
كند كه موجب رضاى خدا است از دنيا بيرون نميرود مگر به آن برسد)!.
و از بعضى روايات استفاده مى شود كه هر گاه در دنيا به آن نرسد به ثواب و پاداشآن خواهد رسيد.
2 - سخنى درباره شفاعت
آيـه اخـيـر از آياتى است كه به روشنى از امكان شفاعت به وسيله فرشتگان خبر مى دهد،جـائى كـه آنـهـا حـق شفاعت به اذن و رضاى خدا داشته باشند انبياء و اولياى معصوم بهطريق اولى چنين حقى را دارند.
ولى نـبـايد فراموش كرد كه آيه فوق با صراحت مى گويد: اين شفاعت بى قيد و شرطنـيـسـت ، بلكه مشروط به اذن و رضاى خدا است ، و از آنجا كه اذن و رضاى او بى حسابنـيـسـت بـايـد رابـطه اى ميان انسان و او باشد تا اجازه شفاعت او را به مقربان درگاهش ‍بـدهـد، و ايـنـجاست كه اميد شفاعت به صورت يك مكتب تربيتى براى انسان در مى آيد، ومانع از گسستن تمام پيوندهاى او با خدا مى شود.
آيه و ترجمه


إ ن الذين لايؤ منون بالاخرة ليسمون الملائكة تسمية الا نثى(27)
و ما لهم به من علم إ ن يتبعون إ لا الظن و إ ن الظن لايغنى من الحق شيا(28)
فأ عرض عن من تولى عن ذكرنا و لم يرد إ لا الحيوة الدنيا(29)
ذلك مبلغهم من العلم إ ن ربك هو اءعلم بمن ضل عن سبيله و هو اءعلم بمن اهتدى(30)


ترجمه :

27 - كسانى كه به آخرت ايمان ندارند فرشتگان را دختر (خدا) نامگذارى مى كنند.
28 - آنـهـا هـرگـز بـه ايـن سـخـن يـقين ندارند تنها از ظن و گمان بى پايه پيروى مىنمايند، با اينكه گمان هرگز انسان را بى نياز از حق نمى كند.
29 - حـال كـه چـنين است از اينها كه از ذكر ما روى مى گردانند و جز زندگى مادى دنيا رانمى طلبند، اعراض كن .
30 - ايـن آخـريـن حد آگاهى آنها است ، پروردگار تو كسانى را كه از راه او گمراه شدهاند به خوبى مى شناسد، و هدايت يافتگان را از همه بهتر مى داند.
تفسير:
ظن و گمان هرگز كسى را به حق نمى رساند
اين آيات همچنان موضوع آيات قبل را در زمينه نفى عقائد مشركان تعقيب مى كند.
نخست مى فرمايد: (كسانى كه ايمان به آخرت ندارند فرشتگان را دختر (خدا) نامگذارىمى كنند): (ان الذين لايؤ منون بالاخرة ليسمون الملائكة تسمية الانثى ).
آرى ايـن سـخـن زشـت و شـرم آور تـنـهـا از كـسـانـى سـرمـى زنـد كـه بـه حـسـاب و جزاىاعـمـال مـعـتـقـد نـيـستند كه اگر عقيده داشتند اينچنين جسورانه سخن نمى گفتند، سخنى كهكـمترين دليلى بر آن ندارند، بلكه دلائل عقلى نشان مى دهد نه خداوند فرزندى دارد نهفرشتگان دخترند.
تـعـبـيـر بـه (تـسـمـيـة الانـثـى ) اشـاره بـه هـمـان اسـت كـه در آيـاتقـبـل گـفـتـه شد كه اين سخنان نامهائى است بى محتوى و اسمائى است بى مسمى ، و بهعبارت ديگر از حدود (نامگذارى ) تجاوز نمى كند، و هيچ واقعيتى را در بر ندارد.
سپس به يكى از دلائلروشـن بـطـلان ايـن نـامـگـذارى اشـاره كـرده ، مـى افزايد: (آنها به اين سخن علم و يقيننـدارنـد، بـلكـه از ظـن و گـمـان بـى پـايـه پـيـروى مـى كـنـنـدحـال آنكه گمان هرگز انسان را بى نياز از حق نمى كند و كسى را به حق نمى رساند)(و ما لهم به من علم ان يتبعون الا الظن و ان الظن لا يغنى من الحق شيئا).
انسان متعهد و معتقد هرگز سخنى را بدون علم و آگاهى نمى گويد، و نسبتى را به كسىبى دليل نمى دهد، تكيه بر گمان و پندار كار شيطان و انسانهاى
شيطان صفت است ، و قبول خرافات و موهومات نشانه انحراف و بى عقلى است .
روشـن است واژه (ظن ) (گمان ) دو معنى متفاوت دارد: گاه به معنى گمانهاى بى پايهاسـت كـه طـبـق تـعـبـيرات آيات قبل هم رديف هواى نفس و اوهام و خرافات است ، منظور از اينكلمه در آيات مورد بحث همين معنى است .
معنى ديگر: گمانهائى است كه معقول و موجه است و غالبا مطابق واقع و مبناى كار عقلا درزنـدگـى روزمـره مـى بـاشـد، مـانـنـد شـهـادت شـهـود در مـحـكـمـه و دادگـاه ، يـا(قـول اهـل خـبـره ) و يـا (ظـواهـر الفـاظ) و امثال آن كه اگر اينگونه گمانها را اززنـدگى بشر برداريم و تنها تكيه بر يقين قطعى كنيم نظام زندگى به كلى متلاشىمى شود.
بـدون شـك ايـن قسم از ظن داخل در اين آيات نيست ، و شواهد فراوانى در خود اين آيات براين معنى وجود دارد، و به تعبير ديگر قسم دوم در حقيقت يكنوع علم عرفى است نه گمان ،بنابراين كسانى كه با اين آيه (ان الظن لا يغنى من الحق شيئا) و مانند آن براى نفى حجيت(ظن ) به طور كلى استدلال كرده اند قابلقبول نيست .
ايـن نـكـته نيز قابل توجه است كه ظن در اصطلاح فقها و اصوليين به معنى اعتقاد راجحاسـت (اعـتـقـادى كه يك طرف احتمال در نظر انسان ترجيح داشته باشد) ولى در لغت مفهومگسترده اى دارد كه حتى به وهم و احتمالات ضعيف نيز گفته مى شود، و ظن بت پرستان ازهـمـيـن قبيل بود، خرافه اى به صورت يك احتمال ضعيف در مغزشان ظاهر ميشد، سپس هواىنـفـس بـه فـعـاليـت بـرمـى خـاسـت و آنـرا تـزيـيـن مـى كـرد، واحـتـمـال ديـگر را كه در مقابل آن قرار داشت و قويتر بود به دست فراموشى مى سپرد وتدريجا به صورت يك اعتقاد راسخ درمى آمد، در حالى كه هيچ پايه اى نداشت .
سپس براى اينكه روشن كند اين گروه اهلاسـتدلال و منطق نيستند، و حب دنيا و فراموش كردن ياد خدا آنها را در لجنزار اين موهومات وخـرافـات غـوطـه ور سـاخته ، مى افزايد: (چون چنين است از كسانى كه از ياد ما اعراضكرده اند، و جز زندگى مادى دنيا را نمى خواهند و نمى جويند، روى بگردان ) و به آنهااعـتـنـا مـكـن كـه شـايـسـتـه سخن نيستند! (فاعرض عمن تولى عن ذكرنا و لم يرد الا الحياةالدنيا).
مـنـظـور از (ذكـر خـدا) بـه عـقـيـده بـعـضـى از مـفـسـران قـرآن اسـت ، و گـاهاحـتـمـال داده شده كه منظور دلائل منطقى و عقلى است كه انسان را به خدا مى رساند، و نيزاحتمال داده اند همان ياد خدا است كه نقطه مقابل غفلت است .
ولى ظاهر اين است كه اين تعبير مفهوم گسترده اى دارد كه هر گونه توجه به خدا را چهاز طـريـق قـرآن ، و دليـل عـقـل ، و چـه از طـريـق سـنـت ، و يـاد قـيـامـتشامل مى گردد.
ضـمـنـا ايـن نـكـتـه نـيـز از آيـه اسـتفاده مى شود كه رابطه اى در ميان غفلت از ياد خدا، واقـبـال بـه مـاديـات ، و زرق و بـرق دنـيـا وجـود دارد، وقـابل توجه اينكه در ميان اين دو تاءثير متقابل است ، غفلت از ياد خدا انسان را به سوىدنـيـاپـرسـتـى سـوق مـى دهـد، هـمـانـگـونـه كـه دنـيـاپـرسـتـى انـسـان را از يـاد خـداغـافـل مـى سازد، و اين هر دو با هواپرستى همراه است ، و طبعا خرافاتى كه هماهنگ با آنباشد در نظر انسان جلوه مى كند و تدريجا تبديل به يك اعتقاد مى شود.
شايد نياز به تذكر نداشته باشد كه امر به اعراض از اين گروه هرگز منافاتى باتـبـليـغ رسـالت كـه وظـيـفـه اصـلى پيامبر (صلى الله عليه و آله ) است ندارد، چرا كهتـبـليـغ و انـذار و بـشـارت مـخـصـوص مـواردى اسـت كـهحـداقل احتمال تاءثير وجود داشته باشد، آنجا كه يقين به عدم تاءثير است نبايد نيروهارا به هدر داد، و بعد از اتمام حجت بايد اعراض كرد.
ايـن نـيز قابل توجه است كه اين دستور مخصوص پيامبر (صلى الله عليه و آله ) نيست ،بـلكـه هـمـه مناديان راه حق را شامل مى شود، تا نيروهاى ارزشمند تبليغى خود را تنها درزمـينه هائى صرف كنند كه اميد اثر است ، اما دنيا پرستان مغرور سياه دلى كه هيچ اميدىبـه هـدايـتـشـان نـيـسـت بـايـد بـعـد از اتـمـام حـجـت آنـهـا را بـهحال خود رها ساخت ، تا خداوند درباره آنها داورى كند.
در آخـريـن آيـه مـورد بـحـث براى اثبات انحطاط فكرى اين گروه مى افزايد: (اين استآخرين حد معلومات آنها)! (ذلك مبلغهم من العلم ).
آرى اوج افـكـار آنـهـا بـه اينجا منتهى شده كه افسانه دختران خدا را درباره ملائكه طرحكنند، و در ظلمات اوهام و خرافات دست و پا زنند، و اين است آخرين نقطه همت آنها كه خدا رابـه فـرامـوشـى بـسـپارند و اقبال به دنيا كنند، و تمام شرف و حيثيت انسانى خود را بادرهم و دينارى معاوضه نمايند.
و در پـايـان مـى گـويـد: (پـروردگـار تـو كسانى را كه از راه او گمراه شده اند بهخـوبـى مـى شناسد، و هدايت يافتگان را نيز از همه بهتر مى داند) (ان ربك هو اعلم بمنضل عن سبيله و هو اعلم بمن اهتدى ).
جـمـله (ذلك مـبـلغـهـم مـن العـلم ) مـى تـوانـد اشاره به خرافاتى همچون بت پرستى وفرشتگان را دختران خدا دانستن باشد، يعنى نهايت آگاهى اين گروه همين موهومات است .
يا اشاره به دنياپرستى و اسارت آنها در چنگالمـاديـات ، يعنى نهايت فهم و شعورشان اين است كه به خواب و خور و عيش و نوش و متاعفانى و زودگذر و زرق و برق دنيا قناعت كرده اند.
در دعاى معروفى كه در اعمال ماه شعبان از پيغمبر گرامى اسلام (صلى الله عليه و آله )
نـقـل شـده مـى خـوانـيـم : و لاتـجـعـل الدنـيـا اكـبـر هـمـنـا و لا مـبـلغ عـلمنا: (خداوندا دنيا رابزرگترين مشغوليات فكرى ما و نهايت علم و آگاهى ما قرار مده ).
پـايـان آيه اشاره به اين حقيقت است كه خداوند هم گمراهان را به خوبى مى شناسد و همهـدايـت يـافـتـگـان را، يـكـى را مـشـمـول غـضـبـش و ديـگـرى رامشمول لطفش مى سازد، و در قيامت هر كدام را بر طبق اعمالشان جزا خواهد داد.
نكته :
سرمايه دنياپرستان
قـابـل تـوجـه ايـنـكـه در آيـات فـوق در عـيـن ايـنـكـه بـراى دنـيـاپـرسـتـان عـلمـىقـائل شـده آنـهـا را گـمراه مى شمرد، اين دليل بر آن است كه از ديدگاه قرآن علومى كههـدف نـهائيش تنها وصول به ماديات باشد، و در ماوراى آن هدفى والاتر تعقيب نكند علمنـيـسـت ، ضـلالت و گـمـراهـى است ، و اتفاقا تمام بدبختيهائى كه در دنياى امروز وجوددارد، تمام جنگها و خونريزيها ظلمها و تجاوزها، فسادها و آلودگيها، از همين علوم ضلالتآفـريـن سـرچشمه مى گيرد، از كسانى كه مبلغ و منتهاى علمشان همان حيات دنياست ، و افقديدشان از نيازهاى حيوانيشان فراتر نمى رود!
آرى تـا عـلم ابـزارى بـراى اهـداف والاتـرى نـشـودجـهـل اسـت ، و تـا سـرچـشـمـه نـور ايـمـان و وسـيـله اى در مـسـيـر آن نـگـرددضلال است .
آيه و ترجمه


و لله مـا فـى السـمـوات و ما فى الا رض ليجزى الذين اءساوا بما عملوا و يجزى الذيناءحسنوا بالحسنى(31)
الذيـن يـجـتـنـبون كبائر الاثم و الفوحش إ لااللمم إ ن ربك واسع المغفرة هو اءعلم بكم إ ذاءنـشـأ كـم مـن الا رض و إ ذ اءنـتـم اءجنة فى بطون اءمهاتكم فلا تزكوا اءنفسكم هو اءعلمبمن اتقى(32)


ترجمه :

31 - بـراى خـدا اسـت آنـچـه در آسـمـانـهـا و آنـچـه در زمـين است تا بدكاران را به خاطراعـمـال بـدشـان كـيـفـر دهـد، و نـيـكـوكـاران را در بـرابـراعمال نيكشان پاداش .
32 - هـمـانـهـا كـه از گـنـاهـان كـبـيـره و اعـمـال زشت ، جز صغيره ، دورى مى كنند، آمرزشپروردگار تو گسترده است ، او نسبت به شما از همه آگاهتر است ، از آن هنگام كه شما رااز زمـيـن آفـريـد، و در آن مـوقـع كه به صورت جنينهائى در شكم مادرانتان بوديد، پس ‍خودستائى نكنيد چرا كه او پرهيزگاران را بهتر مى شناسد.
تفسير:
خودستائى نكنيد، او شما را بهتر مى شناسد!
از آنجا كه در آيات گذشته سخن از علم خداوند نسبت به گمراهان و هدايت يافتگان بود،در آيـات مـورد بحث در ادامه همين سخن مى افزايد (براى خداست آنچه در آسمانها و آنچهدر زمين است ) (و لله ما فى السموات و ما فى الارض ).
مـالكـيـت مـطـلقـه در عـالم هـسـتـى از آن او اسـت ، و نـيـز حـاكـميت مطلقه از آن او، و به هميندليـل تـدبـيـر عـالم هـستى نيز به دست او است ، و چون چنين است جز او شايسته عبوديت وشفاعت نيست .
هـدف بـزرگ او از ايـن آفـريـنـش گـسـتـرده ايـن اسـت كـه انـسـان يـعـنـىگـل سـرسبد عالم هستى را با برنامه هاى تكوينى و تشريعى و تعليم و تربيت انبياءدر مسير تكامل پيش برد.
لذا در پـايـان آيه به عنوان نتيجه اين مالكيت مى فرمايد: (غرض اين است كه بدكارانرا بـه خـاطـر اعـمـال بـدشـان كـيـفـر دهـد، و نـيـكـوكـاران را در بـرابـراعمال نيكشان پاداش ) (ليجزى الذين اسائوا بما عملوا و يجزى الذين احسنوا بالحسنى).
سـپـس بـه توصيف اين گروه نيكوكار پرداخته ، چنين مى گويد: (آنها كسانى هستند كهاز گـنـاهـان كـبيره و اعمال زشت دورى مى كنند و اگر گناهى از آنها سر زند تنها صغيرهاست ) (الذين يجتنبون كبائر الاثم و الفواحش الا اللمم ).
(كـبـائر) جـمـع كـبـيـره و (اثـم ) در اصـل به معنى عملى است كه انسان را از خير وثواب دور مى كند، لذا معمولا به گناهان اطلاق مى شود.
(لمـم ) (بـر وزن قلم ) به گفته (راغب ) در مفردات به معنى نزديك شدن به گناهاسـت ، و از گـنـاهـان صـغـيـره نـيـز تـعـبـيـر بـه لمـم مـى شـود، ايـن واژه دراصـل از مـاده (المـام ) گرفته شده كه به معنى نزديك شدن به چيزى بدون انجام آناسـت و گـاه بـه اشياء قليل و كم نيز اطلاق شده است (اطلاق آن بر گناه صغيره نيز بههمين جهت است ).
مـفـسـران نـيـز تـفـسـيـرهائى در همين حدود براى (لمم ) ذكر كرده اند، بعضى آنرا به(گناه صغيره )، و بعضى به نيت معصيت بدون انجام آن ، و بعضى به (معاصى كماهميت ) تفسير كرده اند.
گـاه نـيـز گـفـتـه شـده اسـت كـه لمـم هـر گـونـه گـنـاه را اعـم از صـغـيـره و كـبـيـرهشـامل مى شود مشروط بر اينكه عادت نشده باشد، و گاه گاه اتفاق بيفتد، و انسان متذكرگردد و توبه كند.

next page

fehrest page

back page