بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب تفسیر نمونه جلد 22, جمعی از فضلا ( )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     TAFSIR01 -
     TAFSIR02 -
     TAFSIR03 -
     TAFSIR04 -
     TAFSIR05 -
     TAFSIR06 -
     TAFSIR07 -
     TAFSIR08 -
     TAFSIR09 -
     TAFSIR10 -
     TAFSIR11 -
     TAFSIR12 -
     TAFSIR13 -
     TAFSIR14 -
     TAFSIR15 -
     TAFSIR16 -
 

 

 
 

 

next page

fehrest page

back page

آيـا تـنـها انجام مراسمى مانند ركوع و سجود و قيام و قعود و نماز و روزه منظور است ؟ ياحقيقتى است ماوراى اينها؟ هر چند عبادات رسمى نيز همگى واجد اهميتند.
بـراى يـافـتن پاسخ اين سؤ ال بايد روى واژه (عبد) و (عبوديت ) تكيه كرد و بهتحليل آنها پرداخت .
(عـبد) از نظر لغت عرب به انسانى مى گويند كه سر تا پا تعلق به مولا و صاحبخـود دارد، اراده اش تـابـع اراده او، و خـواسـتش ‍ تابع خواست او است . در برابر او مالكچيزى نيست ، و در اطاعت او هرگز سستى به خود راه نمى دهد.
و به تعبير ديگر (عبوديت ) - آنگونه كه در متون لغت آمده - اظهار آخرين درجه خضوعدر برابر معبود است ، و به همين دليل تنها كسى مى تواند معبود باشد كه نهايت انعام واكرام را كرده است و او كسى جز خدا نيست .
بنابراين عبوديت نهايت اوج تكامل يك انسان و قرب او به خدا است .
عبوديت نهايت تسليم در برابر ذات پاك او است .
عبوديت اطاعت بى قيد و شرط و فرمانبردارى در تمام زمينه هاست .
و بـالاخـره عـبـوديـت كـامـل آن اسـت كـه انـسـان جـز بـه مـعـبـود واقـعـى يـعـنـىكـمـال مـطـلق نـينديشد، جز در راه او گام برندارد، و هر چه غير او است فراموش كند، حتىخويشتن را!
و ايـن اسـت هـدف نـهـائى آفـريـنـش بـشـر كـه خـدا بـراىوصول به آن ميدان آزمايشى فراهم ساخته و علم و آگاهى به انسان داده ، و نتيجه نهائيشنيز غرق شدن در اقيانوس رحمت او است .
نكته ها:
1 - خدا غنى مطلق است
جمله (ما اريد منهم من رزق و ما اريد ان يطعمون ) در حقيقت اشاره به غناى پروردگار ازهـر كـس و هر چيز است ، و اگر بندگان را به عبوديت خويش دعوت مى كند براى اين نيستكـه (سـودى ) كـنـد بـلكـه مـى خواهد بر آنها جودى كند، به عكس ‍ مسئله عبوديت در ميانانـسـانـهـا، زيـرا بـردگـان را بـراى ايـن انـتـخـاب مـى كـردنـد كـهتـحـصـيـل درآمـد و رزق روزى بـراى آنـهـا كـنـد و يـا در خـانـهمـشـغـول خـدمـت و اطـعـام و پـذيـرائى گـردد، و در هـر دوحال سودش عايد آنها شود و اين ناشى از نياز و احتياج انسان است ، ولى اينها همه دربارهخـداونـد بـى مـعنى است ، چرا كه نه تنها از همگان بى نياز است ، بلكه نياز همگان را ازلطف و كرمش تاءمين مى كند و رزاق همه او است .
2 - او صاحب (قوه ) و (متين ) است
(مـتـيـن ) از مـاده (مـتـن ) در اصل به معنى دو عضله نيرومند است كه در دو طرف ستونفـقـرات قـرار گـرفـتـه ، پـشـت انـسـان را مـحـكـم مـى سـازد، و بـراىتـحـمـل فـشـارهـاى سـنـگـيـن آمـاده مـى كـنـد و بـه هـمـيـن مـنـاسـبـت بـه مـعنى قدرت و قوتكامل آمده است ، بنابراين ذكر آن بعد از كلمه (ذوالقوه ) به عنوان تاءكيد است ، زيرا
(ذوالقوه ) به اصلقـدرت پـروردگـار اشـاره مـى كـنـد، و (مـتـيـن ) بـهكمال قدرت او، و هنگامى كه با واژه (رزاق ) كه آن نيز صيغه مبالغه است همراه گرددايـن حـقيقت را ثابت مى كند كه خداوند در دادن روزى به بندگان نهايت توانائى و تسلطرا دارد، و در هـر گوشه اى از اين جهان پهناور، در اعماق درياها، در ميان درهها، بر فرازكـوهها، در دل سنگها، و در هر نقطه اى از كرات آسمانى باشند روزى لازم را به آنها مىرسـاند، و همگى بر سر خوان احسان جمعند، پس اگر آنها را آفريده نه به خاطر نيازىبوده است بلكه به خاطر فيض و لطفى بوده .
3 - چرا جن مقدم ذكر شده ؟
با اينكه از آيات قرآن به خوبى استفاده مى شود كه انسانها برتر از طائفه جن هستند،با اينحال نام آنها را در آيه فوق بر (انسان ) مقدم داشته ، ظاهرا اين به خاطر آن استكه آفرينش آنها قبل از آفرينش آدم بوده ، همانگونه كه در سوره حجر آيه 27 مى خوانيم: و الجـان خـلقـناه من قبل من نار السموم : (ما جن را پيش از آن (پيش از آفرينش انسان ) ازآتش سوزان آفريديم ).
4 - فلسفه آفرينش از ديدگاه فلسفه
گـفـتـيـم كـمـتـر كـسـى است كه اين سؤ ال را از خود يا از ديگران نكرده باشد كه هدف ازآفـريـنش ما چه بوده ؟ همواره گروهى متولد مى شوند، گروهى از جهان مى روند و براىهميشه خاموش مى شوند، مقصود از اين آمد و رفتها چيست ؟
بـه راستى اگر ما انسانها روى اين كره خاكى زندگى نمى كرديم كجاى عالم خراب مىشد؟ و چه مشكلى به وجود مى آمد؟ آيا ما بايد بدانيم چرا
آمـديـم و چـرا مـى رويم ؟ و اگر بخواهيم از اين معنى آگاه شويم آيا قدرت داريم ؟ و بهدنبال اين سؤ ال ، انبوهى از سؤ الات ديگر فكر انسان را احاطه مى كند.
اين سؤ ال هرگاه از ناحيه ماديين مطرح شود ظاهرا هيچ پاسخى براى آن وجود ندارد، چراكـه مـاده و طـبـيـعـت اصـلا عـقـل و شـعـورى نـدارد كـه هـدفـى داشـتـه بـاشـد، بـه هـمـيـندليل آنها خود را از اين نظر آسوده كرده و معتقد به پوچى آفرينش و بى هدفى خلقتند! وچـه زجـرآور اسـت كـه انـسـان بـراى جـزئيـات زنـدگـى خـود اعـم ازتـحـصـيل و كسب و كار، و درمان و بهداشت و ورزش ، هدفهاى دقيق و برنامه هاى منظمى درنظرگيرد، ولى مجموعه زندگى را پوچ و بى هدف بداند؟!
لذا جـاى تـعـجـب نـيـسـت كـه گـروهـى از آنـان هـنـگـامـى كـه در ايـنمـسـائل مـى انـديـشند از اين زندگى پوچ و بى هدف سير مى شوند و دست به انتحار مىزنند.
امـا ايـن سـؤ ال را هـنگامى كه يك خداپرست از خود مى كند هرگز با بن بست روبرو نمىشـود زيـرا از يـكسو مى داند خالق اين جهان حكيم است ، حتما آفرينش او حكمتى داشته ، هرچند ما از آن بيخبر باشيم ، و از سوى ديگر هنگامى كه به جزء جزء اعضاء خود مى نگردبـراى هـر يـك هـدف و فـلسـفـه اى مى يابد، نه تنها براى اعضائى همچون قلب و مغز وعـروق و اعـصـاب ، بـلكـه اعـضائى همانند ناخنها، مژه ها، خطوط سر انگشتان ، گودى كفدستها و پاها هر كدام فلسفه اى دارد كه امروز همگى شناخته شده است .
چـقـدر سـاده انـديـشـى اسـت كـه مـا بـراى هـمـه ايـنـهـا هـدفقائل باشيم ، ولى مجموع را بى هدف بدانيم !
ايـن چـه قـضـاوت سـاده لوحانه اى است كه ما براى هر يك از بناهاى يك شهر فلسفه اىقائل شويم ، اما براى تمام آن هيچ ؟!
آيا ممكن است مهندسى بناى عظيمى بسازد اطاقها، سالن ها، درها، دريچه ها
حوضها و باغچه ها و دكورها هر كدام روى حساب و براى منظورى ساخته شده باشد، ولىمجموعه آن بناى عظيم هيچ هدفى را تعقيب نكند؟
ايـنـهـا اسـت كـه بـه يـك انسان خداپرست و مؤ من اطمينان مى دهد كه آفرينش او هدفى بسعظيم داشته ، كه بايد بكوشد و با نيروى عقل و علم آنرا بيابد.
عـجـيـب اسـت كـه ايـن طـرفداران پوچى خلقت در هر رشته اى از علوم طبيعى وارد مى شوندبـراى تـفـسـيـر پـديده هاى مختلف دنبال هدفى مى گردند، و تا هدف را نيابند آرام نمىنـشـيـنـنـد، حـتـى حـاضـر نـيستند وجود يك غده طبيعى كوچك را در گوشه اى از بدن بيكاربـدانـنـد، و بـراى پـيـدا كردن فلسفه وجوديش ممكن است سالها مطالعه و آزمايش كنند، اماوقتى به اصل آفرينش انسان مى رسند با صراحت مى گويند هيچ هدفى ندارد!
چه تناقض شگفت آورى ؟!
بـه هر حال ، ايمان به حكمت خداوند از يكسو، و توجه به فلسفه هاى اجزاى وجود انساناز سوى ديگر، ما را مؤ من مى سازد كه هدفى بزرگ از آفرينش انسان بوده است .
اكـنون بايد به دنبال اين هدف بگرديم و تا آنجا كه در توان داريم آنرا مشخص سازيمو در مسيرش گام برداريم .
توجه به چند مقدمه مى تواند چراغها و نورافكنهائى بسازد كه اين مسير تاريك را براىما روشن كند.
1 - ما هميشه در كارهاى خود هدفى داريم كه اين هدف معمولا دفع كمبودها و نيازهاى ما است، حـتـى اگـر بـه ديـگـرى خدمت مى كنيم يا دست گرفتارى را مى گيريم و از گرفتارىنـجات مى بخشيم ، و يا حتى ايثار و فداكارى مى كنيم ، آنها نيز نوعى كمبود معنوى ما رابرطرف مى سازد، و نيازهاى مقدسى از ما را برآورده مى كند.
و چـون در مـورد صـفات و افعال خدا غالبا گرفتار مقايسه با خويش مى شويم گاه ممكناست اين تصور به وجود آيد كه خداوند چه كمبودى داشت كه با خلقت ما مرتفع مى شد؟! ويـا اگـر در آيات فوق مى خوانيم هدف آفرينش انسان عبادت است مى گوئيم او چه نيازىبه عبادت ما دارد؟
در حالى كه اين طرز تفكرها ناشى از همان مقايسه صفات خالق و مخلوق و واجب و ممكن است.
ما به حكم اينكه وجودمان محدود است ، براى رفع كمبودهايمان تلاش مى كنيم ، و اعمالمانهـمـه در ايـن مـسـيـر است ، ولى درباره يك وجود نامحدود اين معنى امكان پذير نيست ، بايدهدف افعال او را در غير وجود او جستجو كنيم .
او چـشـمـه اى اسـت فـيـاض و مـبدئى است نعمت آفرين كه موجودات را در كنف حمايت خود مىگـيرد، و آنها را پرورش داده ، از نقص به كمال مى برد، و اين است هدف واقعى عبوديت وبـنـدگـى مـا، و ايـن اسـت فـلسفه عبادات و نيايشهاى ما كه همگى كلاسهاى تربيت براىتكامل ما است .
بـه ايـن تـرتـيـب نـتـيـجـه مـى گـيـريـم كـه هـدف آفـريـنـش مـا پـيـشـرفـت وتكامل هستى ما است .
اساسا اصل آفرينش ، يك گام تكاملى عظيم است ، يعنى چيزى را از عدم به وجود آوردن واز نيست هست كردن ، و از صفر به مرحله عدد رساندن .
و بـعـد از ايـن گـام تكاملى عظيم ، مراحل ديگر تكامل شروع مى شود، و تمام برنامه هاىدينى و الهى در همين مسير است .
2 - در ايـنـجـا سـؤ الى پـيـش مى آيد كه اگر هدف خلقت جود بر بندگان است ، نه سودبـراى آفـريدگار، و اين جود از طريق تكامل انسانها است ، چرا اين خداوند جواد و كريم ،از آغاز بندگان را كامل نيافريد، تا همگى در جوار
قرب او جاى گيرند، و از بركات نزديكى به ذات پاكش بهره ور شوند.
جـواب ايـن سـؤ ال روشـن اسـت ، تـكامل انسانى چيزى نيست كه بتوان آن را به (اجبار)آفريد، بلكه راه طولانى و درازى است كه انسانها بايد با پاى خود آنرا طى كنند، و بااراده و تصميم و افعال اختيارى خويش ، طرح آنرا بريزند.
آيـا اگـر از كـسـى بـه اجـبـار و با زور سرنيزه مبلغ هنگفتى براى ساختن يك بيمارستانبگيرند اين عمل هيچ اثر اخلاقى و تكامل روحى براى او دارد؟ مسلما نه ، اما اگر به ارادهو مـيـل خـويـش ، حـتـى يـك ريـال بـه چـنـيـن هـدف مـقـدسـى كـمـك كـنـد بـه هـمـان نـسـبـت راهكمال اخلاقى را پيموده است .
از ايـن سـخـن چـنـيـن نـتـيجه مى گيريم كه خداوند بايد با اوامر و تكاليف و برنامه هاىتـربـيـتـى كه وسيله پيامبران او و نيروى عقل ابلاغ مى شود، اين مسير را براى ما مشخصكند، و ما با اختيار و اراده خويش اين راه را بپيمائيم .
3 - بـاز در ايـنـجـا سـؤ ال ديـگـرى مـطـرح است كه وقتى بعضى توضيحات بالا را مىشـنـونـد مـى گـويـنـد: بـسـيـار خـوب ، هـدف از آفـريـنـش ‍ مـاتكامل انسانى ، يا به تعبير ديگر قرب به پروردگار و حركت وجودى ناقص به سوىوجـودى بـى نـهـايـت كـامـل بـوده اسـت ، ولى هـدف از ايـنتكامل چيست ؟
پـاسـخ ايـن سـؤ ال نـيـز بـا ايـن جـمـله روشـن مـى شـود كـهتكامل ، هدف نهائى و يا به تعبير ديگر (غاية الغايات ) است .
توضيح اينكه : اگر از محصلى سؤ ال كنيم براى چه درس مى خوانى ؟ مى گويد: براىاينكه به دانشگاه راه يابم .
بـاز اگـر سـؤ ال كـنـيـم دانـشـگـاه را بـراى چه مى خواهى ؟ مى گويد: براى اينكه فىالمثل دكتر يا مهندس لايقى شوم .
مـى گـوئيـم : مـدرك دكـتـرا و مـهـنـدسـى را براى چه مى خواهى ؟ مى گويد: براى اينكهفعاليت مثبتى كنم و هم درآمد خوبى داشته باشم .
بـاز مـى گـوئيـم : درآمـد خـوب را براى چه مى خواهى ؟ مى گويد: براى اينكه زندگىآبرومند و مرفهى داشته باشم .
سرانجام مى پرسيم زندگى مرفه و آبرومند براى چه مى خواهى ؟
در ايـنـجـا مـى بينيم لحن سخن او عوض مى شود و مى گويد: خوب ، براى اينكه زندگىمرفه و آبرومندى داشته باشم ، يعنى همان پاسخ سابق را تكرار مى كند.
ايـن دليـل بـر آن اسـت كه او به پاسخ نهائى ، و به اصطلاح به (غاية الغايات )كـار خـويـش رسـيـده كـه مـاوراى آن پـاسـخ ديـگـرى نـيـسـت ، و هـدف نـهـائى راتشكيل مى دهد. اين در مسائل زندگى مادى .
در زنـدگـى مـعـنـوى نـيـز مـطـلب هـمـيـن گـونـه اسـت ، وقـتى گفته مى شود آمدن انبياء ونـزول كـتـب آسمانى ، و تكاليف و برنامه هاى تربيتى براى چيست ؟ مى گوئيم : براىتكامل انسانى و قرب به خدا.
و اگـر سـؤ ال كـنند تكامل و قرب پروردگار براى چه منظورى است ؟ مى گوئيم براىقرب به پروردگار! يعنى اين هدف نهائى است ، و به تعبير ديگر ما همه چيز را براىتـكـامـل و قـرب به خدا مى خواهيم اما قرب به خدا را براى خودش (يعنى براى قرب بهپروردگار).
4 - دگـر بـار سـؤ الى در ايـنـجـا مـطـرح مـى شـود كه در حديثى آمده است كه خداوند مىفـرمـايـد: كـنـت كـنزا مخفيا فاحببت ان اعرف و خلقت الخلق لكى اعرف : (من گنجى پنهانبودم ، دوست داشتم شناخته شوم ، خلائق را آفريدم تا شناخته شوم ).
اين حديث با آنچه گفتيد چه تناسبى دارد.
در پـاسـخ مـى گـوئيـم : گـذشـتـه از ايـنـكـه ايـن حـديـث يـك خـبـر واحـد اسـت و درمسائل عقيدتى خبر واحد كارساز نيست ، مفهوم حديث اين است كه شناخت
خـداونـد بـراى خلق وسيله تكامل آنها است ، يعنى من دوست داشتم كه فيض رحمتم همه جا رابـگـيـرد، بـه همين جهت خلائق را آفريدم ، و براى سير كمالى آنها، راه و رسم معرفتم رابـه آنـان آمـوخـتـم ، چـرا كـه مـعـرفـت و شـنـاخـت مـن رمـزتكامل آنها است .
آرى بندگان بايد ذات خداوند را كه منبع همه كمالات است بشناسند، خود را با كمالات اوتـطـبـيـق دهند، و پرتوى از آن را در وجود خويش فراهم سازند، تا جرقه اى از آن صفاتكمال و جلال در وجودشان بدرخشد كه تكامل و قرب به خدا جز از طريق تخلق به اخلاقاو ممكن نيست ، و اين تخلق فرع بر شناخت است (دقت كنيد).
5 - بـا تـوجـه بـه آنـچـه در فـرازهـاى بـالا گفتيم به نتيجه گيرى نهائى نزديك مىشـويـم و مى گوئيم عبادت و عبوديت خدا يعنى در مسير خواست او گام برداشتن ، و روح وجان را به او سپردن ، عشق او را در دل جاى دادن ، و خود را به اخلاق او آراستن .
و اگر در آيات فوق (عبادت ) به عنوان هدف نهائى آفرينش معرفى شده مفهومش هميناست كه به تعبير ديگر به عنوان تكامل انسانى از آن ياد مى شود.
آرى انسان كامل همان بنده راستين خدا است !
5 - نظرى به روايات اسلامى پيرامون فلسفه آفرينش انسان
در بـالا از دو طـريـق مـسـاءله هـدف خلقت انسان را تعقيب كرديم يكى از طريق تفسير آياتقرآن ، و ديگرى از طريق فلسفى ، و هر دو ما را به يك نقطه رساند.
اكـنـون نوبت آن است كه از مسير سوم يعنى از طريق روايات اسلامى اين مساءله سرنوشتساز را دنبال كنيم .
دقـت در روايـات زير كه بخشى از اين روايات است بينش عميقترى در اين مساءله به ما مىدهد:
در حـديـثـى از امـام مـوسـى بـن جـعـفـر (عـليـه السـلام ) آمـده كـه از حـضـرتـش سـؤال كـردنـد مـعـنـى ايـن سـخـن پـيـامـبـر چـيـسـت كـه فـرمـوده اعـمـلوافـكـل مـيسر لما خلق له (تا مى توانيد عمل كنيد كه همه انسانها براى هدفى كه آفريدهشـده انـد آمـادگـى دارنـد)؟ امـام فـرمـود: ان اللهعـزوجـل خـلق الجـن و الانـس ليـعـبـدوه ، و لم يـخـلقـهـم ليـعـصـوه و ذلك قـولهعـزوجـل و مـا خـلقـت الجـن و الانـس الا ليـعـبـدون فـيـسـر كـلا لمـا خـلق له ،فويل لمن استحب العمى على الهدى :
(خـداونـد بـزرگ جـن و انـس را براى اين آفريده كه او را عبادت و اطاعت كنند، براى ايننـيـافـريـده اسـت كـه نـافـرمانيش نمايند، و اين همان است كه مى فرمايد و ما خلقت الجن والانـس الا ليـعـبـدون ، و چـون آنها را براى اطاعت آفريده راه را براى رسيدن به اين هدفبـراى آنـان آسـان و هـمـوار سـاخـتـه ، پـس واى بـهحال كسانى كه چشم بر هم گذارند و نابينائى را بر هدايت ترجيح دهند)
اين حديث اشاره پرمعنائى است به اين حقيقت كه چون خداوند انسانها را براى هدف تكاملىآفريده وسائل آن را از نظر تكوين و تشريع فراهم ساخته و در اختيار او گذارده است .
در حـديـث ديـگـرى از امـام صـادق عـليه السلام مى خوانيم كه امام حسين (عليه السلام ) دربـرابـر اصـحـابـش آمـد و چـنـيـن فـرمود: ان الله عزوجل ما خلق العباد الا ليعرفوه ، فاذاعرفوه عبدوه ، فاذا عبدوه استغنوا بعبادته عن عبادة من
سواه : خداوند بزرگ بندگان را نيافريده مگر به خاطر اين كه او را بشناسند، هنگامىكـه او را بـشـنـاسند عبادتش مى كنند، و هنگامى كه بندگى او كنند از بندگى غير او بىنياز مى شوند.
6 - پاسخ به يك سؤ ال
سـؤ ال ديـگـرى كـه در ايـنـجـا مطرح مى شود اين است كه اگر خداوند بندگان را براىعبوديت آفريده است پس چرا گروهى راه كفر را پيش مى گيرند؟ آيا ممكن است اراده خداونداز هدفش تخلف پذيرد؟
كسانى كه اين ايراد را مى كنند در حقيقت اراده تكوينى و تشريعى را با هم اشتباه كرده اندزيرا هدف عبادت اجبارى نبوده ، بلكه عبادت و بندگى تواءم با اراده و اختيار است ، و درچـنـيـن زمـيـنـه اى هـدف بـه صـورت آمـاده كـردن زمـيـنـه هـا تـجـلى مـى كـنـد، فـىالمـثـل هـنـگـامـى كـه گـفته مى شود من اين مسجد را براى نماز خواندن مردم درست كرده ام ،مـفـهـومـش ايـن اسـت آن را آمـاده براى اين كار ساخته ام نه اينكه مردم را به اجبار به نمازوادارم ، هـمـچـنـيـن در مـوارد ديـگـر مـانـنـد سـاخـتـن مـدرسـه بـراىتحصيل و بيمارستان براى درمان و كتابخانه براى مطالعه .
بـه ايـن ترتيب خداوند اين انسان را آماده براى اطاعت و بندگى ساخته و هرگونه وسيلهرا اعـم از عـقـل و عـواطـف و قـواى مختلف را از درون و پيامبران و كتب آسمانى و برنامه هاىتشريعى را از برون براى آنها فراهم نموده است .
مـسـلم اسـت اين معنى در مؤ من و كافر يكسان است هر چند مؤ من از امكانات خود بهره بردارىنموده و كافر ننموده است .
لذا در حديثى از امام صادق (عليه السلام ) مى خوانيم كه وقتى از تفسير اين آيه
(و مـا خـلقـت الجـن و الانـس الا ليـعـبـدون ) از آن حـضـرت سـؤال كردند، فرمود:
خلقهم للعبادة : (آنها را براى عبوديت آفريده است ).
راوى مى گويد: سؤ ال كردم : خاصة ام عامة ؟ (آيا گروه خاصى منظور است يا همه مردم)؟
امام فرمود: عامة : (همه مردم ).
و در حـديـث ديـگـرى از هـمـان امـام (عـليـه السـلام )نـقـل شـده كـه وقـتـى از تـفـسـير اين آيه سؤ ال كردند فرمود: خلقهم ليامرهم بالعبادة :(آنها را آفريد تا دستور عبادت به آنها دهد).
اشـاره بـه اينكه هدف اجبار به عبادت و بندگى نبوده بلكه زمينه سازى براى آن بودهاست ، و اين در حق عموم مردم صادق مى باشد.
آيه و ترجمه


فان للذين ظلموا ذنوبا مثل ذنوب اءصحابهم فلا يستعجلون(59)
فويل للذين كفروا من يومهم الذى يوعدون(60)


ترجمه :

59 - بـراى كـسانى كه ستم كردند سهم بزرگى از عذاب است همانند سهم يارانشان (ازاقوام ستمگر پيشين ) بنابراين عجله نكنند.
60 - واى بر آنها كه كافر شدند از روزى كه به آنها وعده داده مى شود.
تفسير:
اينها نيز در عذاب الهى سهيمند
دو آيـه فـوق كـه آخـريـن آيات سوره (ذاريات ) است در حقيقت يك نوع نتيجه گيرى ازآيـات مـختلف اين سوره است ، مخصوصا آياتى كه پيرامون سرنوشت اقوام پيشين همچونقـوم فـرعـون و قـوم لوط و عـاد و ثمود سخن مى گويد، همچنين آيات گذشته كه از هدفآفرينش سخن مى گفت .
مى گويد: (اكنون كه معلوم شد اين قوم مشرك و گناهكار از هدف اصلى آفرينش منحرفگشته اند بايد بدانند كه آنها نيز سهم بزرگى از عذاب الهى دارند، همچون سهمى كهيـاران آنـهـا در اقـوام پـيـشـيـن داشـتـنـد) (فـان للذيـن ظـلمـوا ذنـوبـامثل ذنوب اصحابهم ).
(بـنابراين عجله نكنند) و پى درپى نگويند اگر عذاب الهى حق است چرا به سراغ مانمى آيد؟ (فلا يستعجلون ).
تـعبير به ظلم درباره اين گروه به خاطر آن است كه (شرك ) و كفر بزرگترين ظلماسـت ، زيـرا حـقـيـقـت ظـلم ايـن اسـت كـه چـيـزى را در غـيـرمـحـل شـايسته قرار دهند، و مسلما بت را بجاى خدا قرار دادن مهمترين مصداق ظلم محسوب مىشود، و به همين دليل آنها هم مستحق همان سرنوشتى هستند كه اقوام مشرك پيشين داشتند.
(ذنوب ) (بر وزن قبول ) در اصل به معنى اسبى است كه دمش طولانى باشد، و همچنيندلوهاى بزرگى كه دنباله دارد.
در سـابـق بـراى كـشيدن آب از چاه به وسيله حيوانات دلوهاى عظيمى تهيه مى كردند كهدنـبـاله اى داشـت ، و عـلاوه بـر دهـانـه دلو، طـنـابـى هـم بـه دنـبـاله آنمتصل بود كه براى خالى كردن آن دلو عظيم از آن استفاده مى كردند.
و از آنـجـا كـه گاهى براى تقسيم آب در ميان چند گروه از اين دلوها استفاده مى شد و بههـر كـدام يـك يـا چـند دلو مى دادند اين واژه به معنى سهميه نيز به كار مى رود، و در آيهمورد بحث به همين معنى استعمال شده ، منتهى اشاره به سهميه بزرگ است .
آيا منظور در اين آيه تهديد به عذاب دنيا است ، يا عذاب آخرت ؟ گروهى از مفسران معنىدوم را پـذيـرفـتـه انـد، در حـالى كـه بـعـضـى احـتـمـال مـعـنـىاول را داده اند.
بـه عـقـيـده مـا قـرائن گـواهى بر عذاب دنيا مى دهد، زيرا اولا عجله اى كه بعضى از كفارداشـتـنـد بـيـشـتر براى اين بود كه به پيامبر مى گفتند: اگر راست مى گوئى پس چراعذاب الهى بر ما نازل نمى شود و اين مسلما اشاره به عذاب
دنيا است .
ديـگـر ايـنكه تعبير به (مثل ذنوب اصحابهم ) ظاهرا اشاره به سرنوشت اقوامى استكـه در ايـن سـوره از آنـها ياد شده ، مانند قوم لوط و قوم فرعون و عاد و ثمود كه هر يكبه نوعى از عذاب دنيا گرفتار شدند و از ميان رفتند.
در اينجا اين سؤ ال پيش مى آيد كه اگر آيه مربوط به عذاب دنيا است ، پس چرا اين وعدهالهى درباره آنها تحقق نيافت ؟
اين سؤ ال دو پاسخ دارد:
1 - ايـن وعـده دربـاره بـسـيـارى از آنها مانند ابوجهل و جمعى ديگر در غزوه بدر و غير آنتحقق يافت .
2 - نزول اين عذاب براى همه آنها مشروط به عدم بازگشت به سوى خدا و عدم توبه ازشرك بوده ، و هنگامى كه غالب آنها در فتح مكه ايمان آوردند، اين شرط منتفى شد و عذابالهى برطرف گشت .
و در آخـريـن آيـه تـهـديـد بـه عـذاب دنـيـا را بـا تـهـديـد بـعـذاب آخـرتتكميل كرده ، مى گويد: (واى بر كسانى كه كافر شدند از روزى كه به آنها وعده دادهمى شود) (فويل للذين كفروا من يومهم الذى يوعدون ).
هـمـانـگـونـه كـه اين سوره از مساءله معاد و رستاخيز آغاز شد، با تاءكيد بر همين مساءلهپايان مى گيرد.
(ويـل ) در لغـت عـرب در مـواردى گفته مى شود كه فرد يا افرادى به هلاكت بيفتند، ومعنى عذاب و بدبختى را مى دهد، و به گفته بعضى مفهومى شديدتر از عذاب دارد.
واژه هـاى (ويـل ) و (ويـس ) و (ويح ) در لغت عرب در مواردى به كار مى رود كهشـخـصـى بـه حـال ديـگـرى تـاءسـف مـى خـورد، مـنـتـهـا(ويـل ) در مـوارد كـارهـاى زشـت و قـبـيـح گـفـته مى شود و (ويس ) در مقام تحقير، و(ويح ) در مقام ترحم .
جـمـعـى گـفته اند: (ويل ) چاه يا دره اى است در دوزخ ، ولى منظور اين گويندگان ايننيست كه در لغت به اين معنى آمده بلكه در حقيقت بيان يكنوع مصداق است .
ايـن تـعـبـيـر در قـرآن مـجـيـد در مـوارد زيادى از جمله درباره كفار، مشركان ، دروغگويان ،تـكـذيب كنندگان ، گنهكاران ، كم فروشان ، و نمازگزاران بيخبر به كار رفته است ،ولى بـيـشـتـريـن مـورد اسـتـعمال آن در قرآن مجيد، تكذيب كنندگان است ، از جمله در سورهمـرسـلات ايـن جـمـله ده بـار تكرار شده : ويل يومئذ للمكذبين : (واى در روز قيامت براىكسانى كه پيامبران و آيات الهى را تكذيب كردند).
خداوندا! ما را از عذاب آن روز عظيم و رسوائى وحشتناكش در پناه لطفت محفوظ دار.
بـارالهـا! بـه مـا آمـادگـى پـذيرش ، و توفيق عبوديت و افتخار بندگى خويش را مرحمتفرما.
پروردگارا! ما را به سرنوشت دردناك اقوامى كه پيامبران و آيات تو را
تـكـذيـب كـردنـد يـا پـشـت سر انداختند، مبتلا مساز، و پيش از فوت فرصت از خواب غفلتبيدار كن .
آمين يا رب العالمين .


سوره طور


مقدمه
اين سوره در مكه نازل شده و داراى 49 آيه است
محتواى سوره طور
ايـن سـوره نـيـز از سـوره هـائى است كه سنگينى بحثهاى آن روى مساءله معاد و سرنوشتنـيـكـان و پـاكـان از يـكـسو، و بدان و مجرمان در آن روز عظيم از سوى ديگر است ، هر چندمطالب ديگرى در زمينه هاى مختلف عقيدتى نيز در آن ديده مى شود.
روى هم رفته مى توان محتواى اين سوره را به شش بخش تقسيم كرد.
1 - آيـات نخستين سوره كه با سوگندهاى پى درپى شروع مى شود بحث از عذاب الهىو نشانه هاى قيامت و آتش دوزخ و كيفر كافران مى كند (آيه 1 تا آيه 16).
2 - بـخـش ديـگـرى از ايـن سـوره نـعـمـتهاى بهشتى و مواهب الهى را در قيامت كه در انتظارپرهيزگاران است مشروحا برمى شمرد، و يكى را پس از ديگرى مورد توجه قرار مى دهد،و در حقيقت به غالب نعمتهاى بهشتى در اين بخش از سوره اشاره شده است (از آيه 17 تا28).
3 - در بـخـش ديـگـرى از ايـن سـوره از نـبـوت پـيـامـبر (صلى الله عليه و آله ) سخن مىگـويـد، و اتـهـامـاتـى را كـه دشـمـنـان براى او ذكر مى كردند برمى شمرد، و به طورفشرده به آن پاسخ مى دهد (از آيه 29 تا 34).
4 - در بخش چهارمين سخن از توحيد است ، و با استدلالى روشن اين مساءله را تعقيب مى كند(از آيه 35 تا 43).
5 - در بـخـش ديـگـر سـوره بـاز بـه مساءله معاد و پاره اى از مشخصات روز قيامت بازمىگردد (از آيه 44 تا 47).
6 - سرانجام در آخرين بخش سوره كه دو آيه بيشتر نيست با دستوراتى
به پيامبر گرامى اسلام (صلى الله عليه و آله ) در زمينه صبر و استقامت و تسبيح و حمدپـروردگـار و وعـده حمايت او از سوى خداوند بحثهاى گذشته را پايان مى بخشد، و بهايـن تـرتـيـب يـك مـجـمـوعـه مـنـسـجـم گـيـراى مـنـطـقـى و عـاطـفـى راتشكيل مى دهد كه قلوب شنوندگان را مسخر خود مى سازد.
ضمنا نامگذارى اين سوره به (طور) به تناسب نخستين آيه آن است .
فضيلت تلاوت اين سوره
در حـديـثـى آمـده كه پيامبر (صلى الله عليه و آله ) فرمود: من قراء سورة الطور كان حقاعـلى الله ان يؤ منه من عذابه و ان ينعمه فى جنته : هر كس سوره طور را بخواند بر خدااست كه او را از عذابش ايمن سازد، و او را در بهشتش متنعم دارد.
در حديث ديگرى از امام باقر (عليه السلام ) مى خوانيم : (من قرء سورة الطور جمع اللهله خـير الدنيا و الاخرة ): (كسى كه سوره طور را تلاوت كند خداوند، خير دنيا و آخرترا براى او جمع مى كند).
روشـن اسـت كـه ايـنـهـمـه اجـر و پـاداش عـظـيـم در دنـيـا و آخرت از آن كسانى است كه اين(تـلاوت ) را وسـيـله اى بـراى (تـفكر)، و آنرا نيز به نوبه خود وسيله اى در راهعمل قرار دهد.
آيه و ترجمه


بسم الله الرحمن الرحيم


و الطور(1)
و كتاب مسطور(2)
فى رق منشور(3)
و البيت المعمور(4)
و السقف المرفوع(5)
و البحر المسجو(6)
إ ن عذاب ربك لواقع(7)
ما له من دافع(8)


ترجمه :

1 - سوگند به (كوه طور)!
2 - و كتابى كه نوشته شده است .
3 - در صفحه اى گسترده .
4 - و سوگند به بيت المعمور.
5 - و سقف برافراشته .
6 - و درياى مملو و برافروخته .
7 - كه عذاب پروردگارت واقع مى شود!
8 - و چيزى از آن مانع نخواهد بود.
تفسير:
سوگند به درياى برافروخته !
ايـن سـوره يـكـى ديـگر از سوره هائى است كه با سوگند شروع مى شود، سوگندهائىبـراى بـيـان يـك واقـعـيـت مـهـم يـعـنـى مـسـاءله قـيـامـت و مـعـاد و رسـتـاخـيـز و مـحـاسـبـهاعمال انسانها.
اهـميت اين مساءله به قدرى است كه خداوند در آيات مختلف قرآن ، به قسمتهاى بسيارى ازمقدسات سوگند ياد كرده تا عظمت آن روز و وقوع حتمى آن را روشن سازد.
پـنـج سـوگندى كه در آغاز اين سوره به چشم مى خورد، معانى سربسته و تفكرانگيزىدارد كه مفسران در تفسير آنها به همه جا دست افكنده اند.
مى فرمايد: (سوگند به كوه طور) (و الطور).
(و سوگند به كتابى كه نوشته شده است ...) (و كتاب مسطور).
(در صفحه اى گسترده ) (فى رق منشور).
(و سوگند به بيت المعمور) (و البيت المعمور).
(و سقف برافراشته ) (و السقف المرفوع ).
(و سوگند به درياى مملو برافروخته )! (و البحر المسجور).
(كه عذاب پروردگارت حتما واقع مى شود) (ان عذاب ربك لواقع ).
(و چيزى از آن مانع نمى گردد) (ما له من دافع ).
(طور) در لغت به معنى (كوه ) است ، ولى با توجه به اينكه اين كلمه در 10 آيهاز قرآن مجيد مطرح شده كه در 9 مورد سخن از (طور سينا) همان كوهى كه در آنجا وحىبـر مـوسى نازل مى شد به ميان آمده ، معلوم مى شود كه در آيه مورد بحث (مخصوصا باتوجه به الف و لام عهد) در اينجا نيز همان معنى است .
بـنـابراين خداوند در نخستين مرحله ، به يكى از مكانهاى مقدس روى زمين كه وحى الهى درآنجا نازل مى گشت سوگند ياد كرده است .
در تفسير (كتاب مسطور) نيز احتمالات گوناگونى داده اند:
بـعـضـى آنـرا اشـاره بـه لوح مـحـفـوظ، و بـعـضـى بـه قـرآن مـجيد، و بعضى به نامهاعـمـال ، و بـعـضـى بـه تـورات كـه بـر مـوسـىنازل شد، مى دانند.
ولى به تناسب سوگندى كه قبل از آن آمده اين تعبير يا اشاره به تورات است و يا همهكتب آسمانى .
واژه (رق ) از ماده (رقت ) در اصل به معنى نازك و لطيف بودن است ،
و بـه كـاغـذ يـا پـوسـت نـازكـى كـه مـطـلبـى بـر آن مـى نـويسند نيز گفته مى شود، و(مـنـشور) به معنى گسترده است . (بعضى معتقدند اين واژه معنى درخشندگى و لمعان رانيز در بردارد).
بـنابراين سوگند به كتابى خورده شده كه بر صفحه اى از بهترين صفحات نگاشتهشده و در عين حال باز و گسترده است و نه پيچيده !
در مورد (بيت المعمور) نيز تفسيرهاى گوناگونى شده ، بعضى آنرا اشاره به خانهاى مـى دانـنـد كه در آسمانها محاذى خانه كعبه است ، و با عبادت فرشتگان ، معمور و آباداست ، اين معنى در روايات متعددى كه در منابع مختلف اسلامى آمده است ديده مى شود.
طـبـق روايـتـى هـر روز هـفـتـاد هزار فرشته به زيارت آن مى آيند و هرگز بار ديگر بهسوى آن باز نمى گردند.
بعضى آنرا به (كعبه ) و خانه خدا در زمين تفسير كرده اند كه بوسيله زوار و حاجيانهـمـواره مـعمور و آباد است ، و مى دانيم نخستين خانه اى است كه براى عبادت ، در روى زمينساخته و آباد شده است .
بعضى نيز گفته اند منظور از آن ، خانه قلب مؤ من است كه با ايمان و ذكر خدا، آباد است.
ولى ظـاهر آيه يكى از دو معنى اول است ، و با توجه به تعبيرات مختلفى كه در قرآن ،از (كعبه ) به عنوان (بيت ) آمده ، معنى دوم از همه مناسبتر به نظر مى رسد.
اما (سقف مرفوع )، منظور از آن آسمان است ، چرا كه در آيه 32 سوره انبياء مى خوانيم: و جعلنا السماء سقفا محفوظا: (ما آسمان را سقف
محفوظى قرار داديم ) و در آيه 27 و 28 سوره نازعات آمده (اءانتم اشد خلقا ام السماءبـنـاها): (آيا آفرينش مجدد شما مهمتر است ، يا آفرينش آسمان كه خداوند آن را بر پاساخته است ، سقفش را برافراشته و آن را منظم و مرتب ساخته ).
تـعـبـيـر به (سقف ) ممكن است از اين نظر باشد كه ستارگان و كرات آسمانى آنچنانسـراسـر آسـمـان را پـوشـانده اند و به سقفى مى مانند، و نيز ممكن است اشاره به (جواطـراف زمـيـن ) بـاشـد كـه قـشـر فـشـرده اى از هـوا هـمـچـون سـقـف مـحـكـمى اطراف آن رافراگرفته و آنرا در برابر هجوم سنگهاى آسمانى و اشعه زيانبار كيهانى به خوبىحفظ مى كند.
براى (مسجور) دو معنى در لغت ذكر شده : يكى (برافروخته ) و ديگرى (مملو)،راغب در مفردات مى گويد: (سجر) (بر وزن فجر) به معنى شعله ور ساختن آتش است ،و آيـه فـوق را نـيـز بـه هـمين معنى مى داند، او سخنى از معنى دوم به ميان نياورده ، ولىمـرحـوم (طـبـرسـى ) در (مـجمع البيان ) نخستين معنى را همين معنى ذكر مى كند، و دربعضى از كتب لغت نيز به آن اشاره شده است .
آيات ديگر قرآن ، نيز معنى اول را تاييد مى كند، چنانكه در آيه 71 و 72 سوره مؤ من مىخـوانـيـم يـسحبون فى الحميم ثم فى النار يسجرون : (آنها را در آب سوزان مى كشند،سپس در آتش مشتعل خواهند شد).
در سـخـنـان امـيـر مـؤ مـنـان عـلى (عليه السلام ) در داستان (حديده محماة ) به برادرشعـقـيـل نـيز مى خوانيم كه فرمود: اءتان من حديدة احماها انسانها للعبه و تجرنى الى نارسـجرها جبارها لغضبه : (آيا از آهنى كه انسانى به صورت بازيچه آنرا گداخته استناله مى كنى ، ولى مرا به سوى آتشى مى كشانى كه
پروردگار آنرا از خشمش برافروخته )؟!.
امـا ايـن (بـحـر مـسـجـور) و دريـاى بـرافـروخـتـه كـجـاسـت ؟ بـعـضـى گـفته اند هميناقـيـانوسهاى كره زمين ما است كه در آستانه قيامت ، برافروخته مى شود و سپس منفجر مىگـردد، چـنـانـكـه در آيه 6 سوره تكوير آمده : و اذ البحار سجرت : (هنگامى كه درياهابـرافـروخـتـه مـى شـود) و در آيـه 3 سـوره انـفـطار مى خوانيم : و اذ البحار فجرت :(هنگامى كه درياها منفجر و شكافته مى شود).
ولى بـعـضـى ديـگـر آنـرا بـه دريـائى از مـواد مـذاب كـه دردل كـره زمـيـن اسـت تـفـسـيـر كرده اند، در حديثى كه در تفسير عياشى از امام باقر (عليهالسـلام ) نقل شده نيز شاهدى بر اين معنى است ، در اين حديث آمده است كه (قارون ) در(بحر مسجور) عذاب مى شود در حالى كه مى دانيم كه قرآن مجيد مى گويد (قارون وخانه و گنجهايش در اعماق زمين فرو رفت ): فخسفنا به و بداره الارض (قصص 81).
ايـن دو تـفـسـير با يكديگر منافات ندارد و ممكن است آيه فوق قسم به هر دو باشد، چراكه هر دو از آيات خداوند و شگفتيهاى بزرگ اين جهان است .
قـابـل تـوجـه اينكه در چگونگى ارتباط مفهوم اين پنج سوگند با يكديگر مفسران چندانبـحـث نـكـرده انـد، ولى چنين به نظر مى رسد كه سه سوگند نخست رابطه نزديكى بايـكـديـگـر دارنـد چـرا كـه هـمـه از وحـى و خـصوصيات آن سخن مى گويند (كوه طور)محل نزول وحى بود، و (كتاب مسطور) نيز اشاره به كتاب آسمانى است ، خواه توراتباشد يا قرآن ، و (بيت المعمور) محل رفت
و آمد فرشتگان و پيك وحى خدا است .
و امـا دو سـوگـنـد ديـگر از آيات (تكوينى ) سخن مى گويد (در برابر سه سوگندنخست كه از آيات تشريعى سخن مى گفت ) اين دو سوگند يكى اشاره به مهمترين نشانهى تـوحـيـد يـعـنـى آسـمـان بـاعظمت است ، و ديگرى به يكى از نشانه هاى مهم معاد كه درآستانه رستاخيز رخ مى دهد.
بنابراين (توحيد) و (نبوت ) و (معاد) در اين پنج سوگند جمع است .
بـعـضى كه همه اين آيات را اشاره به (موسى ) و سرگذشت او مى دانند پيوند آياترا چـنـيـن ذكـر كـرده انـد: طـور هـمـان كـوهـى اسـت كـه در آن بـه مـوسـى وحـىنـازل مـى شد، و كتاب مسطور تورات است ، بيت المعمور مركز رفت و آمد فرشته وحى (واحـتـمـالا مـنـظـور بـيـت المـقـدس ) اسـت ، و سـقـف مـرفـوع هـمـان اسـت كـه در داسـتـان بـنـىاسـرائيـل آمـده : و اذ نـتقنا الجبل فوقهم كانه ظلة : (به خاطر بياوريد هنگامى كه كوه راهمچون سايبان بالاى سر بنى اسرائيل بلند كرديم ) (اعراف 171).
و (بـحـر مـسـجور) درياى آتشين است كه قارون به خاطر مخالفت با آئين موسى در آنمجازات مى شود.
ولى ايـن تـفـسـيـر بـعـيـد بـه نـظـر مـى رسـد و بـا روايـاتـى كـه در مـنـابـع اسـلامـىنقل شده نيز سازگار نيست ، و چنانكه گفتيم سقف مرفوع به گواهى آيات ديگر قرآن ورواياتى كه در تفسير آيه نقل شده اشاره به آسمان است .
نـكـتـه اى كه در اينجا باقى مى ماند اين است كه ارتباط اين قسمها و موضوعى كه براىآن سوگند ياد شده چگونه است ؟
پاسخ اين سؤ ال با توجه به مطالبى كه در بالا گفته شد روشن مى شود، و آن اينكهسوگندهاى فوق كه بر محور قدرت خداوند در عالم (تكوين ) و
(تشريح ) دور مى زند بيانگر اين است كه چنين كسى به خوبى قادر است مردگان رابار ديگر به زندگى و حيات بازگرداند، و قيامت را بر پا كند، اين همان چيزى است كهسوگندها به خاطر آن ياد شده ، همان گونه كه در آخرين آيات خوانديم (ان عذاب ربكلواقع ما له من دافع ).
آيه و ترجمه


يوم تمور السماء مورا(9)
و تسير الجبال سيرا(10)
فويل يومئذ للمكذبين(11)
الذين هم فى خوض يلعبون(12)
يوم يدعون إ لى نار جهنم دعا(13)
هذه النار التى كنتم بها تكذبون(14)
اءفسحر هذا اءم اءنتم لا تبصرون(15)
اصلوها فاصبروا اءو لا تصبروا سواء عليكم انما تجزون ما كنتم تعملون(16)


ترجمه :

9 - (اين عذاب الهى ) در روزى است كه آسمان شديدا به حركت در مى آيد،
10 - و كوهها از جا كنده و متحرك مى شوند.
11 - واى در آن روز بر تكذيب كنندگان .
12 - همانها كه در سخنان باطل به بازى مشغولند.
13 - در آن روز كه آنها را به زور به سوى آتش جهنم مى رانند.
14 - (و به آنها مى گويند) اين همان آتشى است كه آنرا انكار مى كرديد!
15 - آيا اين سحر است ؟ يا شما نمى بينيد؟
16 - در آن وارد شـويـد و بـسـوزيـد، مـى خواهيد صبر كنيد يا نكنيد، براى شما تفاوتىنمى كند، چرا كه تنها به اعمالتان جزا داده مى شويد.
تفسير:
جزاى شما تنها اعمال شما است
در آيـات گـذشـتـه اشاره سربسته اى به عذاب الهى در قيامت شده بود، آيات مورد بحثتـوضيح و تفسيرى بر اين معنى است ، نخست بعضى از ويژگيهاى روز قيامت را بازگومى كند، و سپس كيفيت عذاب تكذيب كنندگان را.
مى فرمايد: (اين عذاب الهى در روزى است كه آسمان (كرات آسمانى ) شديدا به حركتدر مى آيند، و به هر سو رفت و آمد مى كنند) (يوم تمور السماء مورا).
(مـور) (بـر وزن قـول ) در لغت به معانى مختلفى آمده است ، (راغب : در (مفردات )مـى گويد: (مور) به معنى جريان سريع است ، و نيز مى گويد: گرد و غبارى را كهباد به هر سو مى برد (مور) مى گويند:
در (لسـان العـرب ) نـيـز آمـده است كه (مور) به معنى حركت و رفت و آمد است ، بهمعنى موج و سرعت نيز آمده ، بعضى نيز (مور) را به حركت دورانى تفسير كرده اند.
از مـجـموع اين تفسيرها استفاده مى شود كه (مور) همان حركت سريع و دورانى و تواءمبا رفت و آمد و اضطراب و تموج است .
به اين ترتيب در آستانه قيامت نظام حاكم بر كرات آسمانى بر هم مى ريزد
آنـها از مدارات خود منحرف مى شوند، و به هر سو رفت و آمد مى كنند، سپس درهم نورديدهمـى شـونـد، و بـجـاى آنها آسمانى نو به فرمان خدا برپا مى شود، چنانكه آيه 104 -انـبـيـاء مـى گـويـد: (يـوم نـطـوى السـمـاء كـطـىالسجل للكتب ): (روزى كه آسمان را همچون طومار در هم مى پيچيم ).
و در آيـه 48 سـوره ابـراهـيـم مـى خـوانـيـم : يـومتـبـدل الارض غـيـر الارض و السـماوات : (روزى كه اين زمين به زمينى ديگر و آسمانهابه آسمان ديگرى تبديل مى شود).
در آيـات ديـگـر قـرآن نـيـز تـعـبـيراتى ديده مى شود، كه خبر از شكافتن كرات آسمانى(انفطار - 1) و از جا كنده شدن آنها (تكوير - 11) و فاصله افتادن در ميان آنها (مرسلات- 9) حكايت مى كند كه به خواست خدا در ذيل آن آيات در اين باره نيز بحث خواهيم كرد.
سـپـس مـى افـزايـد: (و روزى كـه كـوهـهـا بـه حـركـت در مـى آيـد) (و تـسـيـرالجبال سيرا).
آرى كـوهـهـا از جـا كـنـده مى شوند و به حركت در مى آيند، و سپس به شهادت آيات ديگرقـرآن مـتـلاشـى مـى گـردنـد، و هـمچون (عهن منفوش ) (پشم رنگين زده شده ) مى شوند(قـارعـه - 5) و بـجـاى آن زمـينى صاف و هموار و بى آب و گياه آشكار مى گردد فيذرهاقاعا صفصفا (طه - 106).
ايـنـهـا هـمـه اشـاره بـه آن اسـت كـه اين دنيا و تمام پناهگاههاى آن در هم كوبيده مى شود،جهانى نو، با نظاماتى نوين جاى آن را مى گيرد و انسان در برابر
نتائج اعمال خويش ، قرار خواهد گرفت .
لذا در آيـه بـعـد مـى افـزايد: (چون چنين است واى در آن روز براى تكذيب كنندگان )!(فويل يومئذ للمكذبين ).
آرى در حـالى كـه وحشت و اضطراب ناشى از دگرگونى جهان ، همگان را فراگرفته ،وحـشـت عـظـيـمـتـرى بـه سـراغ (مـكـذبـيـن ) مـى آيـد كـه هـمـان عـذاب الهى است چرا كه(ويل ) اظهار تاءسف و اندوه است بر وقوع يك حادثه نامطلوب .
سـپـس بـه مـعـرفـى ايـن (مـكـذبـيـن )، پـرداخـته ، مى فرمايد: (همانها كه در سخنانباطل به بازى مشغولند) (الذين هم فى خوض ‍ يلعبون ).
آيـات قـرآن را (دروغ )، و مـعـجـزات پيامبر (صلى الله عليه و آله ) را (سحر) مىخـوانـنـد، و آورنـده آنـرا (مجنون ) مى شمرند، همه حقايق را به بازى گرفته ، و بهسخريه و استهزاء در برابر آنها مى پردازند.
بـا سـخـنـان باطل و بى منطق به جنگ حق برمى خيزند، و براى رسيدن به مقصد خود، ازهيچ تهمت و دروغى ابا ندارند.
(خـوض ) (بـر وزن حـوض ) بـه مـعـنـى ورود در سـخـنـانباطل است ، و در اصل به معنى وارد شدن در آب و عبور از آن است .
بـار ديـگـر بـراى مـعـرفـى آن روز و بـيـان سـرنوشت اين مكذبان به توضيح ديگرىپـرداخـتـه مـى افـزايـد: (روزى كـه آنـها با خشونت و عنف به سوى آتش دوزخ رانده مىشوند) (يوم يدعون الى نار جهنم دعا).
(و بـه آنـهـا گـفـته مى شود اين همان آتشى است كه آنرا انكار مى كرديد)! (هذه النارالتى كنتم بها تكذبون ).
و نـيز به آنها گفته مى شود: (آيا اين سحر است ؟ و يا شما نمى بينيد)؟ (افسحر هذاام انتم لا تبصرون ).
شما پيوسته در دنيا مى گفتيد آنچه محمد (صلى الله عليه و آله ) آورده سحر است ، او ازطـريـق سـاحـرى پـرده بـر چـشـمـهـاى مـا افـكـنـده تـا حـقـايـق را نـبـيـنـيـم ،عقل ما را مى ربايد و امورى را به نام (معجزه ) به ما معرفى مى كند و سخنانى را بهعنوان (وحى الهى ) براى ما مى خواند، اما اينها همه بى اساس است ، و چيزى جز سحرنيست .
لذا روز قـيامت به عنوان سرزنش و توبيخ به هنگامى كه آتش دوزخ را با چشم مى بينندو حرارت آن را لمس مى كنند به آنها گفته مى شود: (آيا اينها سحر است ؟ آيا پرده برچشم شما افكنده شده )؟!
هـمـچـنين به آنها گفته مى شود: (در اين آتش وارد شويد، و بسوزيد، مى خواهيد صبر وشكيبائى كنيد، يا بى تابى و جزع ، براى شما تفاوتى نمى كند)!
(اصلوها فاصبروا او لا تصبروا سواء عليكم ).
(چرا كه جزاى شما فقط اعمال خودتان است ) (انما تجزون ما كنتم تعملون ).
آرى ايـن اعـمـال خـودتـان اسـت كـه بـه سـوى شـما بازگشته ، و پاپيچ شما شده است ،بنابراين جزع و فزع و آه و ناله و بيتابى تاءثيرى ندارد.
ايـن آيـه تـاءكـيـد مـجـددى اسـت بـر مـسـاءله (تـجـسـماعـمـال ) و بـازگـشـت آن بـه سـوى انـسـان و نـيز تاءكيد مجددى است بر مساءله عدالتپروردگار، چرا كه آتش جهنم هر قدر سوزان باشد و مجازات آن دردناك چيزى جز نتيجهاعمال خود انسانها و اشكال تبدل يافته آن نيست .
نكته ها:
1 - مجرمان را چگونه به دوزخ مى برند؟
بـدون شك بردن آنها به سوى آتش دوزخ ، تواءم با تحقير و ذلت و زجر و عذاب است ،ولى در آيات مختلف قرآن ، تعبيرات گوناگونى در اين باره ديده مى شود:
در سـوره (حـاقـه ) آيـه 30 و 31 مـى خوانيم : خذوه فغلوه ثم الجحيم صلوه : (او رابگيريد و در غل و زنجير كنيد، سپس در آتش دوزخ وارد سازيد).
و در سوره دخان آيه 47 چنين آمده : خذوه فاعتلوه الى سواء الجحيم : (او را بگيريد و باشدت به ميان جهنم برانيد)!
و در آيات متعددى تعبير به (سوق ) و راندن شده است ، مانند: آيه 86
سـوره مـريم و نسوق المجرمين الى جهنم وردا: (مجرمان را (همچون شتران تشنه كامى كهبه سوى آبگاه مى روند) به سوى جهنم مى رانيم ).
و بـه عـكـس پـرهـيـزكـاران و مـتـقـيـن را با نهايت احترام و اكرام به سوى بهشت مى برندفرشتگان الهى به استقبال آنها مى شتابند درهاى بهشت به روى آنها گشوده مى شود، وخـازنـان بـهـشـت به آنها سلام و خوش آمد مى گويند و بشارت سكونت جاودان را در بهشتبه آنها مى دهند (زمر - 73).
بـه ايـن ترتيب نه تنها (بهشت ) و (دوزخ ) كانون (مهر) و (قهر) خدا است ،بلكه تشريفات ورود در هر يك آنها نيز بيانگر همين معنى است .
2 - آنها كه در اباطيل غوطه ورند
گـرچـه تـكيه كلام قرآن در آيات فوق مشركان عصر پيامبرند، ولى بدون شك اين آياتعـمـومـيـت دارد، و هـمـه مكذبان را شامل مى شود، حتى فلاسفه مادى كه در مشتى از خيالات وافـكـار نـاقـص غـوطـه ورنـد، حـقايق عالم هستى را به بازى مى گيرند و جز آنچه را باعقل قاصر خود دريافته اند به رسميت نمى شناسند منتظرند همه چيز را در آزمايشگاه خودو زيـر مـيـكـروسـكـوپ بـبـيـنند حتى ذات پاك خدا را! و گرنه وجود او را به رسميت نمىشناسند.
ايـنـهـا نـيـز مـصـداق (فـى خـوض يـلعـبـون ) هستند، و در انبوهى از خيالات و پندارهاىباطل غرقند.
عـقـل آدمـى بـا تـمـام فـروغـى كـه دارد در مقابل نور وحى همچون شمعى در برابر آفتابعالمتاب است ، اين شمع به او اجازه مى دهد كه از محيط تاريك جهان ماده بيرون آيد و در رابـه سـوى عـالم مـاوراء طبيعت بگشايد، سپس در نور آفتاب وحى بايد به هر سو پروازكند و جهان بيكران را ببيند و بشناسد.
آيه و ترجمه


ان المتقين فى جنات و نعيم(17)
فكهين بما ءاتئهم ربهم و وقئهم ربهم عذاب الجحيم(18)
كلوا و اشربوا هنيا بما كنتم تعملون(19)
متكين على سرر مصفوفة و زوجناهم بحور عين(20)
و الذين ءامنوا و اتبعتهم ذريتهم بايمان اءلحقنابهم ذريتهم و ما اءلتناهم من عملهم من شى ءكل امرى بما كسب رهين(21)


ترجمه :

17 - اما پرهيزگاران در ميان باغهاى بهشت و نعمتهاى فراوان جاى دارند.
18 - و از آنچه پروردگارشان به آنها داده شاد و مسرورند و پروردگارشان آنها را ازعذاب دوزخ نگاهداشته است .
19 - (بـه آنـهـا گـفته مى شود) بخوريد و بياشاميد گوارا، اينها به خاطر اعمالى استكه انجام مى داديد.
20 - اين در حالى است كه بر تختهاى صف كشيده در كنار هم تكيه مى كنند، و حورالعين رابه همسرى آنها در مى آوريم .
21 - و آنـهـا كـه ايـمـان آوردنـد و فـرزنـدانـشـان به پيروى از آنان ايمان اختيار كردندفرزندانشان
را (در بـهـشـت ) بـه آنـها ملحق مى كنيم ، و از عمل آنها چيزى نمى كاهيم ، و هر كس در گرواعمال خويش است .
تفسير:
هر كس در گرو اعمال خويش است
بـه دنـبـال بـحـثـهائى كه در آيات قبل ، پيرامون كيفرهاى مجرمان و عذابهاى دردناك آنهاگـذشـت در آيـات مورد بحث ، به نقطه مقابل آنها يعنى مواهب فراوان و پاداشهاى بيكرانمـؤ مـنـان و پـرهـيـزگـاران اشاره مى كند، تا در يك مقايسه روشن موقعيت هر كدام واضحترشود.
نـخـسـت مـى گـويـد: (پـرهـيـزگـاران در باغهاى بهشت و در ميان نعمتهاى فراوانى جاىدارند) (ان المتقين فى جنات و نعيم ).
تعبير به (متقين ) (پرهيزگاران ) به جاى (مؤ منين ) به خاطر آن است كه اين عنوانهم ايمان را دربردارد، و هم جنبه هاى عمل صالح را، به خصوص اينكه تقوى در يك مرحلهمـقـدمـه و پـايـه ايـمـان اسـت ، چنانكه قرآن در آيه 2 سوره بقره مى گويد: ذلك الكتابلاريـب فـيـه هدى للمتقين : (در اين كتاب آسمانى شكى نيست ، و مايه هدايت پرهيزگاراناست ).
چرا كه اگر انسان داراى تعهد و احساس مسئوليت و روح حقجوئى و حق طلبى كه مرحله اىاز تـقـوى اسـت نـبـاشـد هـرگز به دنبال تحقيق از آئين حق نمى رود، و هدايت قرآن را نمىپذيرد.
تـعـبـيـر بـه (جـنـات ) و (نـعـيـم ) بـه صـورت صـيـغـه (جمع ) ((باغها) و(نعمتها)) آنهم به صورت (نكره ) اشاره به تنوع و عظمت آن باغها و نعمتها است .
سپس به تاءثير اين نعمتهاى بزرگ بر روحيه بهشتيان اشاره كرده ، مى گويد: (آنهااز آنچه پروردگارشان به آنان داده شاد و مسرورند، و سخنان شيرين
و دلپذير در اين باره مى گويند) (فاكهين بما آتاهم ربهم ).
آرى از خوشحالى در پوست نمى گنجند، پيوسته با هم مزاح مى كنند، و دلهاى آنها از هرگونه اندوه و غم تهى است ، و آرامش ‍ فوق العاده اى را احساس مى كنند.
به خصوص اينكه : خدا به آنها اطمينان خاطر در برابر مجازات داده (و پروردگارشانآنان را از عذاب دوزخ نگاهداشته است ) (و وقاهم ربهم عذاب الجحيم ).
ايـن جـمـله دو مـعـنـى مـى تـوانـد داشـتـه بـاشـد: نـخـسـت بـيـان نـعـمـت مـسـتـقـلى درمقابل نعمتهاى ديگر پروردگار، ديگر اينكه : دنباله كلام سابق باشد يعنى بهشتيان ازدو چـيـز مـسـرورنـد، نخست به خاطر نعمتهائى كه خداوند به آنها داده ، و ديگر به خاطرعذابهائى كه از آنها دور ساخته است .
ضـمـنـا تـعـبير (ربهم ) (پروردگارشان ) در هر دو جمله اشاره اى است بر نهايت لطفخداوند، نسبت به آنها، و ادامه ربوبيتش ‍ در آن جهان .
بـعـد از ايـن اشـاره اجـمالى و سربسته ، به نعمتها و سرور و شادمانى پرهيزگاران دربـهـشـت بـه شـرح آن پـرداخـتـه ، چـنـيـن مى گويد: (به آنها گفته مى شود بخوريد وبياشاميد گوارا)! (كلوا و اشربوا هنيئا).
(اينها به خاطر اعمالى است كه انجام مى داديد) (بما كنتم تعملون ).
تـعـبـيـر بـه (هنيئا) اشاره به اين است ، كه خوردنيها و نوشيدنيهاى بهشتى هيچگونهعوارض نامطلوبى را به دنبال ندارد، و همچون نعمتهاى اين جهان نيست كه گاه مختصر كمو زياد در آن ، بيمارى و ناراحتى به دنبال مى آورد.

next page

fehrest page

back page