بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب تفسیر نمونه جلد 17, جمعی از فضلا ( )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     TAFSIR01 -
     TAFSIR02 -
     TAFSIR03 -
     TAFSIR04 -
     TAFSIR05 -
     TAFSIR06 -
     TAFSIR07 -
     TAFSIR08 -
     TAFSIR09 -
     TAFSIR10 -
     TAFSIR11 -
     TAFSIR12 -
     TAFSIR13 -
     TAFSIR14 -
 

 

 
 

 

next page

fehrest page

back page

اين تعبير ممكن است اشاره به آن باشد كه آنها تصور نكنند، در اين جهان از قبضه قدرتخداوند خارجند، خود او مى خواهد آنها را براى آزمايش و اتمام حجت و مقاصدى ديگر آزادبگذارد، و همين متاع قليل به آنها نيز از سوى او است ، و چقدر متفاوت استحال اين گروه كه ذليلانه و بالاجبار به عذاب غليظ الهى كشانده مى شوند با آنها كهتمام وجودشان در اختيار خدا است و چنگ به عروة الوثقى زده اند، در دنيا پاك و نيكوكارزندگى مى كنند و در آخرت در جوار رحمت الهى متنعمند.
آيه و ترجمه


و لئن ساءلتهم من خلق السماوات و الارض ليقولن اللهقل الحمد لله بل اكثرهم لا يعلمون(25)
لله ما فى السموت و الارض ان الله هو الغنى الحميد(26)
و لو اءنما فى الارض من شجرة اءقلم و البحر يمده من بعده سبعة اءبحر ما نفدت كلمتالله ان الله عزيز حكيم(27)
ما خلقكم و لا بعثكم الا كنفس وحدة ان الله سميع بصير(28)
الم تر ان الله يولج اليل فى النهار و يولج النهار فىاليل و سخر الشمس و القمر كل يجرى الى اجل مسمى و ان الله بما تعملون خبير(29)
ذلك بان الله هو الحق و ان ما يدعون من دونهالباطل و ان الله هو العلى الحكيم(30)


ترجمه :

25 - هر گاه از آنها سؤ ال كنى چه كسى آسمانها و زمين را آفريده است مسلما مى گويندالله بگو الحمد لله (كه خود شما معترفيد) ولى اكثر آنها نمى دانند.
26 - از آن خدا است آنچه در آسمانها و زمين است ، چرا كه خداوند بى نياز و شايستهستايش است .
27 - اگر آنچه روى زمين از درختان است قلم شوند، و دريا براى آن مركب گردد، و هفتدريا به آن افزوده شود، اينها همه تمام مى شوند اما كلمات خدا پايان نمى گيرد،خداوند عزيز و حكيم است .
28 - آفرينش و زندگى مجدد همه شما همانند يك فرد بيش نيست ، خداوند شنوا و بينا است.
29 - آيا نديدى كه خداوند شب را در روز و روز را در شبداخل مى كند؟ و خورشيد و ماه را مسخر شما ساخته ؟ و هر كدام تا سر آمد معينى بحركت خودادامه مى دهند؟ خداوند به آنچه انجام مى دهيد آگاه است .
30 - اينها همه دليل بر آن است كه خداوند حق است و آنچه غير از او مى خوانندباطل است و خداوند بلند مقام و بزرگ مرتبه است .
تفسير:
ده وصف از اوصاف پروردگار
در شش آيه فوق مجموعه اى از صفات خداوند بيان شده است كه در حقيقت ده صفت عمده يا دهاسم از اسماء الحسنى را بيان مى كند:
غنى ، حميد، عزيز، حكيم ، سميع ، بصير، خبير، حق ، على و كبير.
اين از يك نظر، و از سوى ديگر در آيه نخست از (خالقيت ) خداوند سخن مى گويد و درآيه دوم از (مالكيت مطلقه ) او در آيه سوم از (علم بى انتهايش ) بحث مى كند و درآيه چهارم و پنجم از (قدرت نامتناهيش )
و در آخرين آيه نتيجه مى گيرد كسى كه داراى اين صفات است (حق ) است و غير از اوهمه باطل و هيچ و پوچند.
با توجه به اين بحث اجمالى ، به شرح آيات باز گرديم :
نخست مى فرمايد: (اگر از آنها سؤ ال كنى چه كسى آسمانها و زمين را آفريده استبطور قطع در پاسخ مى گويند (الله ) (و لئن سالتهم من خلق السموات و الارضليقولن الله ).
اين تعبير كه در آيات ديگر قرآن نيز ديده مى شود (سوره عنكبوت آيه 6361، زمر 38،زخرف 9) از يك سو دليل بر اين است كه مشركان هرگز منكر توحيد خالق نبودند، ونمى توانستند خالقيت را براى بتها قائل شوند، تنها به شرك در عبادت و شفاعت بتهامعتقد بودند.
و از سوى ديگر دليل بر فطرى بودن توحيد و تجلى اين نور الهى در سرشت همهانسانها است .
سپس مى گويد حال كه آنها به توحيد خالق معترفند: (بگو حمد و ستايش مخصوصالله است كه خالق همه چيز مى باشد نه بتها كه خود مخلوق اويند، ولى اكثر آنها نمىدانند و نمى فهمند كه عبادت بايد منحصر به خالق جهان باشد)(قل الحمد لله بل اكثرهم لا يعلمون ).
سپس به مساله (مالكيت ) حق مى پردازد چرا كه بعد از ثبوت خالقيت نياز بهدليل ديگرى بر مالكيت او نيست ، مى فرمايد: (از آن خدا است آنچه در آسمان و زمين است) (لله ما فى السموات و ما فى الارض ).
بديهى است آن كس كه (خالق ) و (مالك ) است مدبر امور جهان نيز مى باشد و بهاين ترتيب بخشهاى سه گانه توحيد (توحيد خالقيت ، توحيد مالكيت و توحيد ربوبيت )ثابت مى گردد.
و كسى كه چنين است از همه چيز بى نياز و شايسته هر گونه ستايش است به هميندليل در پايان آيه مى افزايد: (خداوند غنى و حميد است ) (ان الله هو الغنى الحميد).
او غنى على الاطلاق ، و حميد از هر نظر است ، چرا كه هر موهبتى در جهان است به او بازمى گردد، و هر كس هر چه دارد از او دارد، و خزائن همه خيرات به دست او است و ايندليل زنده غناى او مى باشد.
و از آنجا كه (حمد) به معنى ستايش بر كار نيكى است كه به اختيار از كسى سر مىزند و هر نيكى در جهان مى بينيم از سوى پروردگار است پس همه ستايشها از آن او است ،حتى اگر ما زيبائى گل را مى ستائيم و جاذبه عشقهاى ملكوتى را توصيف مى كنيم وعظمت كار يك ايثارگر جانباز را ارج مى نهيم باز در حقيقت او را مى ستائيم كه اين زيبائىو آن جاذبه و عظمت نيز از او است ، پس او (حميد على الاطلاق ) است .
آيه بعد ترسيمى از علم بى پايان خدا است ، كه با ذكر مثالى بسيار گويا و رسامجسم شده است :
قبلا ذكر اين نكته را لازم مى دانيم كه مطابق آنچه در تفسير على بن ابراهيم آمده است :(گروهى از يهود، هنگامى كه پيرامون مساله روح از پيامبر (صلى اللّه عليه و آله وسلّم ) سؤ ال كردند و قرآن در پاسخ آنها گفت :قل الروح من امر ربى و ما اوتيتم من العلم الا قليلا: (روح از فرمان پروردگار من است ،و بهره شما از علم جز اندكى بيش نيست ) اين سخن بر آنان گران آمد و از پيامبر (صلىاللّه عليه و آله و سلّم ) پرسيدند كه آيا اين فقط در باره ما است ، فرمود: نه ، همه راشامل مى شود (حتى ما را).
ولى آنها افزودند اى محمد! تو در مورد خود گمان مى كنى بهره كمى از علم دارى درحالى كه قرآن به تو داده شده ، و به ما هم تورات ، در قرآنت آمده است (كسى كه حكمتبه او داده شده خير كثير به او داده شده است ) اين سخنان با هم سازگار نيست !
در اينجا آيه و لو ان ما فى الارض من شجرة اقلام ... (آيه مورد بحث )نازل شد، و روشن ساخت كه علم انسان هر قدر هم گسترده باشد در برابر علم خداوند ذرهبى مقدارى بيش نيست ، و آنچه نزد شما بسيار است نزد خدا بسيار كم است .
نظير اين روايت را از طريق ديگرى در ذيل آيه 109 سوره كهف بيان كرديم .
به هر حال قرآن مجيد براى ترسيم علم نامتناهى خداوند چنين مى گويد: (اگر آنچهروى زمين از درختان است قلم شوند، و دريا براى آن مركب گردد، و هفت دريا بر اين درياافزوده شود، تا علم خدا را بنويسند، اينها همه تمام مى شوند اما كلمات خدا پايان نمىگيرد، خداوند عزيز و حكيم است ) (و لو ان ما فى الارض من شجرة اقلام و البحر يمدهمن بعده سبعة ابحر ما نفدت كلمات الله ان الله عزيز حكيم ).
(يمده ) از ماده (مداء) به معنى مركب يا ماده رنگينى است كه با آن مى نويسند، و دراصل از (مد) به معنى كشش گرفته شده زيرا خطوط به وسيله كشش قلم بر صفحهكاغذ پيدا مى شود.
بعضى از مفسران معنى ديگرى نيز براى آن نقل كرده اند و آن روغنى است كه در چراغ مىريزند و سبب روشنائى چراغ است ، و هر دو معنى در واقع به يك ريشه باز مى گردد.
(كلمات ) جمع (كلمه ) است و در اصل به معنى الفاظى است كه انسان با آن سخنمى گويد، سپس به معنى گسترده ترى اطلاق شده ، و آن هر چيزى است كه مى تواندبيانگر مطلبى باشد، و از آنجا كه مخلوقات گوناگون اين جهان هر كدام بيانگر ذاتپاك خدا و علم و قدرت اويند، به هر موجودى (كلمة الله ) اطلاق شده ، مخصوصا درمورد موجودات شريفتر و باعظمت تر، اين تعبير به كار رفته ، چنانكه در باره مسيح(عليه السلام ) در آيه 171 سوره نساء مى خوانيم : انما المسيح عيسى بن مريمرسول الله و كلمته (نظير همين معنى در آيه 45 سورهآل عمران نيز آمده است ).
سپس به همين مناسبت (كلمات الله ) به معنى علم و دانش پروردگار به كار رفته است.
اكنون بايد درست بينديشيم كه براى نوشتن تمام معلومات يك انسان ، گاه يك قلم بامقدارى مركب كفايت مى كند، حتى ممكن است با همين يك قلم انسانهاى ديگرى نيز مجموعهمعلوماتشان را بر صفحه كاغذ بياورند ولى قرآن مى گويد: اگر تمام درختان روى زمينقلم شوند، مى دانيم گاه از يك درخت تنومند از ساقه و شاخه هايش ، هزاران بلكهميليونها قلم به وجود مى آيد، و با در نظر گرفتن حجم عظيم درختان روى زمين وجنگلهائى كه بسيارى از كوهها و دشتها را پوشانيده است ، و تعداد قلمهائى كه از آن بهوجود مى آيد، و همچنين اگر تمام اقيانوسهاى روى زمين كه تقريبا سه چهارم صفحه كرهزمين را با عمق و ژرفاى بسيار پوشانيده است مركب شوند، چه وضع عجيبى را براىنوشتن ايجاد مى كند و چقدر علوم و دانشها را با آن مى توان نوشت .
مخصوصا با توجه به افزوده شدن هفت درياى ديگر به آن كه هر كدام از آنهامعادل تمام اقيانوسهاى روى زمين باشد، و بالاخص با توجه به اينكه عدد هفت در اينجابه معنى تعداد نيست بلكه براى تكثير است و اشاره به درياهاى بى حساب مى كند،روشن مى شود كه وسعت دامنه علم خداوند تا چه حد گسترده است و تازه همه اينها پايانمى گيرد و باز علوم او پايان نخواهد گرفت .
آيا ترسيمى براى بى نهايت از اين جالبتر و زيباتر به نظر مى رسد؟ اين عدد بهقدرى زنده و گويا است كه امواج فكر انسان را در افقهاى بيكران و نامحدود با خود همراهمى برد، و غرق در حيرت و ابهت مى كند.
با توجه به اين بيان گويا و روشن ، انسان احساس مى كند كه معلوماتش در برابرآنچه در علم خدا است همچون يك صفر در برابر بى نهايت است ، و شايسته است فقطبگويد: (دانش من به آنجا رسيده كه به نادانى خود پى برده ام ) حتى تشبيه بهقطره و دريا براى بيان اين واقعيت نارسا به نظر مى رسد.
از جمله نكات لطيفى كه در آيه به چشم مى خورد اين است كه (شجره ) به صورتمفرد، و (اقلام ) به صورت جمع آمده ، تا بيانگر تعداد فراوان قلمهائى باشد كه ازيك درخت با تمام ساقه و شاخه هايش به وجود مى آيد.
و نيز تعبير (البحر) به صورت مفرد و (الف و لام جنس ) براى آن است كه تماماقيانوسهاى روى زمين را شامل شود، بخصوص اينكه تمام اقيانوسهاى جهان با هممربوط و متصلند و در واقع در حكم يك درياى پهناورند.
و جالب اينكه در باره (قلمها) سخن از قلمهاى اضافى و كمكى نمى كند اما در بارهاقيانوسها سخن از هفت درياى ديگر به ميان مى آورد، چرا كه به هنگام نوشتن قلم بسياركم مصرف مى شود آنچه بيشتر مصرف مى گردد مركب است .
انتخاب كلمه (سبع ) (هفت ) در لغت عرب براى تكثير شايد از اين نظر باشد كهپيشينيان عدد كرات منظومه شمسى را هفت مى دانستند (و در واقع آنچه از منظومه شمسىامروز نيز با چشم غير مسلح ديده مى شود هفت كره بيش نيست ) و با توجه به اينكه(هفته ) به صورت يك دوره كامل زمان هفت روز بيشتر نيست و تمام كره زمين را نيز بههفت منطقه تقسيم مى كردند و نام هفت اقليم بر آن گذارده بودند، روشن مى شود كه چراهفت به عنوان يك عدد كامل در ميان آحاد و براى بيان كثرت به كار رفته است .
بعد از ذكر علم بى پايان پروردگار، سخن از قدرت بى انتهاى او به ميان مى آورد ومى فرمايد: (آفرينش همه شما و نيز برانگيخته شدن شما بعد از مرگ همانند يك فردبيش نيست ، خداوند شنوا و بينا است ) (ما خلقكم و لا بعثكم الا كنفس واحدة ان الله سميعبصير).
بعضى از مفسران گفته اند كه جمعى از كفار قريش از روى تعجب و استبعاد در مساله معادمى گفتند: خداوند ما را به گونه هاى مختلفى آفريده است و در طىمراحل گوناگون ، روزى نطفه بوديم و سپس علقه شديم ، بعد مضغه گشتيم ، و سپستدريجا به صورتهاى گوناگون در آمديم ، چگونه خداوند همه ما را در يكساعت آفرينشجديدى مى دهد؟
آيه مورد بحث نازل شد و به سخن آنها پاسخ گفت .
در حقيقت آنها از اين نكته غافل بودند كه مفاهيمى همچون (سخت ) و (آسان ) و(كوچك ) و (بزرگ ) براى موجوداتى همچون ما كه قدرت محدودى داريم ،قابل تصور است ، ولى در برابر قدرت بى پايان حق ، همگى يكسان و برابر مىباشند، آفرينش ‍ يك انسان با آفرينش همه انسانها هيچ تفاوتى ندارد، و آفرينش يكموجود در يك لحظه يا در طول ساليان دراز در پيشگاه قدرت او يكسان است .
اگر تعجب كفار قريش از اين بوده است كه چگونه اين طبايع مختلف ، واشكال گوناگون و شخصيتهاى متنوع ، آن هم بعد از آنكه بدن انسان خاك شد و خاكهاپراكنده گشتند و به هم آميختند، چگونه ممكن است از هم جدا شوند و هر كدام به جاى خودباز گردند؟ پاسخ آن را علم بى پايان ، و قدرت بى انتهاى خداوند مى دهد.
او چنان روابطى در ميان موجودات بر قرار ساخته كه يك واحد همچون يك مجموعه ، و يكمجموعه همانند يك واحد است .
اصولا انسجام و به هم پيوستگى اين جهان ، آنچنان است كه هر كثرتى در آن به وحدتباز مى گردد، و خلقت مجموع انسانها از همان اصولى تبعيت مى كند كه خلقت يك انسانتبعيت دارد.
و اگر تعجب آنها از كوتاهى زمان بوده كه چگونه مراحلى را كه انسان ازحال نطفه تا دوران جوانى طى ساليان دراز طى مى كند ممكن است در لحظات كوتاهى طىشود؟ پاسخ آن را نيز قدرت پروردگار مى دهد، ما در جهان جانداراناطفال انسان را مى بينيم كه بايد مدتها طول بكشد تا راه رفتن را به خوبى يادبگيرند يا قادر به استفاده از هر نوع غذا شوند، در حالى كه جوجه ها را مى بينيم همينكهسر از تخم بيرون آوردند و متولد شدند برمى خيزند و راه مى روند و حتى بدون نيازبه مادر غذا مى خورند، اينها نشان مى دهد كه اين گونهمسائل در برابر قدرت خداوند، تاثيرى ندارد.
ذكر (سميع ) و (بصير) بودن خداوند در پايان اين آيه ، ممكن است پاسخ بهايراد ديگرى از ناحيه مشركان باشد كه به فرض ‍ همه انسانها با تنوع خلقتى كهدارند و با تمام ويژگيهايشان در ساعت معينى برانگيخته شوند، ولىاعمال آنها و سخنانشان چگونه مورد حساب قرار مى گيرد؟اعمال و گفتار امورى هستند كه بعد از وجود نابود مى شوند.
قرآن پاسخ مى دهد خداوند شنوا و بينا است ، تمام سخنان آنها را شنيده و همه اعمالشانرا ديده (بعلاوه فنا و نابودى مطلق در اين جهان مفهوم ندارد، بلكهاعمال و اقوالشان همواره موجود خواهد بود).
از اين گذشته جمله فوق تهديدى است نسبت به اين بهانه جويان كه خداوند ازگفتگوهاى شما براى سمپاشى در افكار عمومى بى خبر نيست ، و حتى از آنچه دردل داريد و بر زبان جارى نكرده ايد نيز آگاه است .
آيه بعد تاءكيد و بيان ديگرى است براى قدرت واسعه خداوند، روى سخن را به پيامبركرده ، مى گويد: آيا نديدى كه خداوند شب را در روز، و روز را در شبداخل مى كند)؟ (الم تر ان الله يولج الليل فى النهار و يولج النهار فىالليل ).
و نيز آيا نديدى كه (خداوند خورشيد و ماه را در مسير منافع انسانها مسخر ساخته )؟ (وسخر الشمس و القمر).
و هر كدام تا سرآمد معينى به حركت خود ادامه مى دهند(كل يجرى لاجل مسمى ) (و اينكه خداوند از آنچه انجام مى دهيد آگاه است )؟ (و ان اللهبما تعملون خبير).
(ولوج ) در اصل به معنى (دخول ) است ، وداخل كردن شب در روز و روز در شب ممكن است اشاره به افزايش تدريجى و كوتاه شدنشب و روز در طول سال باشد كه تدريجا از يكى كاسته ، و به صورت نامحسوسى برديگرى مى افزايد، تا فصول چهار گانه سال با ويژگيها و آثار پر بركتش ظاهرگردد (تنها در دو نقطه از روى زمين است كه اين تغيير تدريجى وفصول چهارگانه نيست يكى نقطه حقيقى قطبشمال و جنوب است كه در طول سال ، ششماه شب ، و ششماه روز مى باشد، و ديگرى خطباريك و دقيق استوا است كه در تمام سال ، شب و روز يكسان است .
و يا اشاره به اين باشد كه تبديل شب به روز، و روز به شب به خاطر وجود جو زمينبطور ناگهانى صورت نمى گيرد تا انسان و همه موجودات زنده را در برابر خطراتمختلف قرار دهد، بلكه نخستين اشعه آفتاب از هنگام طلوع فجر در اعماق تاريكى نفوذكرده ، كم كم نفوذ بيشترى پيدا مى كند، تا تمام صفحه آسمان را بگيرد، درست بعكسچيزى كه به هنگام پايان روز و دخول شب تحقق مى يابد.
اين انتقال تدريجى و كاملا منظم و حساب شده از مظاهر قدرت خدا است . البته اين دوتفسير با هم منافاتى ندارند و ممكن است جمعا در معنى آيه منظور باشند.
در مورد تسخير (شمس ) و (قمر) و ساير كرات آسمانى براى انسانها - چنانكهقبلا هم گفته ايم - منظور تسخير در راه خدمت به انسان است ، و به تعبير ديگر لام در(سخر لكم ) لام نفع است ، نه لام اختصاص ، و اين تعبير در قرآن مجيد در موردخورشيد و ماه و شب و روز و نهرها و درياها و كشتيها آمده است ، و همه اينها بيانگر عظمتشخصيت انسان و گستردگى نعمتهاى خداوند در مورد او است كه تمام موجودات زمين وآسمان به فرمان خدا سرگشته و فرمانبردار او هستند و بااينحال شرط انصاف نيست كه او فرمان نبرد.
جمله (كل يجرى لاجل مسمى ) اشاره به اين است كه اين نظام حساب شده و دقيق تا ابدادامه نمى يابد، و پايان و سرانجامى دارد كه همراه با پايان گرفتن دنيا است ، همانچيزى كه در سوره (تكوير) چنين از آن ياد شده است : اذا الشمس كورت و اذا النجومانكدرت : (هنگامى كه خورشيد بى فروغ گردد و ستارگان به تيرگى گرايند...).
ارتباط جمله (ان الله بما تعملون خبير) با توجه به آنچه در بالا گفتيم با اين بحثروشن مى شود، چرا كه خداوندى كه خورشيد و ماه با عظمت را با آن حساب دقيق به كارگرفته ، و شب و روز را با آن نظم مخصوص هزاران و ميليونهاسال وارد يكديگر مى كند، چنين پروردگارى چگونه ممكن است ازاعمال انسانها بى خبر بماند، آرى او هم اعمال را مى داند و هم نيات و انديشه ها را.
و در آخرين آيه مورد بحث به صورت يك نتيجه گيرى جامع و كلى مى فرمايد: (اينهادليل بر آن است كه خداوند حق است ، و آنچه غير از او مى خوانندباطل است ، و خداوند بلند مقام و بزرگ مرتبه است ) (ذلك بان الله هو الحق و ان مايدعون من دونه الباطل و ان الله هو العلى الكبير).
مجموع بحثهائى كه در آيات قبل پيرامون خالقيت و مالكيت و علم و قدرت بى انتهاىپروردگار آمده بود، اين امور را اثبات كرد كه (حق ) تنها او است و غير اوزائل و باطل و محدود و نيازمند است ، و (على و كبير) كه از هر چيز برتر و از توصيفبالاتر است ذات پاك او مى باشد و به گفته شاعر:
الا كل شى ء ما خلا الله باطل - - - - - و كل نعيم لا محالةزائل :
(آگاه باشيد هر چه جز خدا است باطل است و هر نعمتى سرانجام ،زوال پذير است ).
اين سخن را به تعبير فلسفى مى توان چنين بيان كرد:
حق اشاره به وجود حقيقى و پايدار است ، و در اين جهان آن وجود حقيقى كه قائم بالذات وثابت و بر قرار و جاودانى باشد تنها او است ، و بقيه هر چه هست در ذات خود وجودىندارد و عين بطلان است كه هستى خود را از طريق وابستگى به آن وجود حق پايدار پيدا مىكند، و هر لحظه نظر لطفش را از آنها بر گيرد در ظلمات فنا و نيستى ، محو و ناپديد مىشود.
به اين ترتيب هر قدر ارتباط موجودات ديگر به وجود حقتعالى بيشتر گردد به هماننسبت حقانيت بيشترى كسب مى كند.
به هر حال همانگونه كه گفتيم اين آيات مجموعه اى از ده صفت از صفات برجسته خدا، وده اسم از اسماء حسناى او است ، و مشتمل بر دلائل قوى و انكار ناپذيرى بر بطلان هرگونه شرك و لزوم توحيد در تمام مراحل عبوديت است .
آيه و ترجمه


اء لم تر اءن الفلك تجرى فى البحر بنعمت الله ليريكم من ءايته إ ن فى ذلك لايتلكل صبار شكور(31)
و إ ذا غشيهم موج كالظلل دعوا الله مخلصين له الدين فلما نجئهم إ لى البر فمنهم مقتصد وما يجحد بايتنا إ لا كل ختار كفور (32)


ترجمه :

31 - آيا نديدى كشتيها بر صفحه درياها به فرمان خدا، و به بركت نعمت او حركت مىكنند؟ او مى خواهد گوشه اى از آياتش را به شما نشان دهد كه در اينها آيات و نشانههائى است براى كسانى كه شكيبا و شكرگزارند.
32 - و هنگامى كه موجى همچون ابرها (در سفرهاى دريائى ) آنها را بپوشاند (و بالاىسر آنها قرار گيرد) خدا را با اخلاص ‍ مى خوانند، اما هنگامى كه آنها را به خشكى نجاتداد بعضى راه اعتدال را پيش مى گيرند (و به ايمان خود وفادار مى مانند در حالى كهبعضى ديگر فراموش كرده راه كفر پيش مى گيرند) و آيات ما را هيچكس جز پيمانشكنانكفران كننده انكار نمى كنند.
تفسير:
در گرداب بلا!
باز در دو آيه مورد بحث سخن از نعمتهاى خدا ودلائل توحيد در آفاق و انفس است .
در نخستين آيه سخن از دليل نظم به ميان مى آيد، و در دومين آيه سخن
توحيد فطرى است و مجموعا بحثهائى را كه در آياتقبل آمد تكميل مى كند.
مى گويد: (آيا نديدى كشتيها بر صفحه درياها به فرمان خدا، و به بركت نعمت اوحركت مى كنند)؟! (ا لم تر ان الفلك تجرى فى البحر بنعمة الله ).
(هدف اين است كه گوشه اى از آيات عظمتش را به شما نشان دهد) (ليريكم من آياته).
آرى (در اينها نشانه هائى است براى كسانى كه بسيار شكيبا و شكرگزارند) (انفى ذلك لايات لكل صبار شكور).
بدون شك حركت كشتيها بر صفحه اقيانوسها نتيجه مجموعه اى از قوانين آفرينش است :
حركت منظم بادها از يكسو.
وزن مخصوص چوب يا مواردى كه با آن كشتى را مى سازند از سوى ديگر.
ميزان غلظت آب از سوى سوم .
و فشارى كه از ناحيه آب بر اجسامى كه در آن شناور مى شوند از سوى چهارم .
و هرگاه در يكى از اين امور اختلالى رخ دهد يا كشتى در قعر دريا فرو مى رود، ياواژگون مى شود و يا در وسط دريا سرگردان و حيران مى ماند.
اما خداوندى كه اراده كرده است پهنه درياها را بهترين شاهراه براى مسافرت انسانها، وحمل مواد مورد نياز از نقطه اى به نقطه ديگر قرار دهد، اين شرائط را كه هر يك نعمتى ازنعمتهاى او است فراهم ساخته .
عظمت قدرت خدا در صفحه اقيانوسها و كوچكى انسان درمقابل آن به قدرى است كه در گذشته كه تنها از نيروى باد براى حركت كشتى استفادهمى شد، اگر تمام مردم جهان جمع مى شدند كه يك كشتى را در وسط دريا بر خلاف مسيريك باد سنگين به حركت در آورند قدرت نداشتند.
و امروز هم كه قدرت موتورهاى عظيم جانشين باد شده است باز وزش طوفان آنقدر سخت وسنگين است كه عظيمترين كشتيها را جابجا مى كند، و گاه آنها را در هم مى شكند.
و اينكه در آخر آيه روى اوصاف (صبار) و (شكور) (بسيار صابر و شكيبا وبسيار شكرگزار) تكيه شده ، يا به خاطر اين است كه زندگى دنيا مجموعه اى است از(بلا) و (نعمت ) كه هر دو وسيله آزمايشند، ايستادگى و شكيبائى در برابر حوادثسخت ، و شكرگزارى در برابر نعمتها مجموعه وظيفه انسانها راتشكيل مى دهد.
لذا در حديثى كه بسيارى از مفسران از پيامبر گرامى اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم) نقل كرده اند مى خوانيم : الايمان نصفان نصف صبر و نصف شكر: (ايمان دو نيمه است ،نيمه اى صبر و نيمه اى شكر.
و يا اشاره به اين است كه براى درك آيات با عظمت الهى در پهنه آفرينش انگيزه اىلازم است ، همچون شكر منعم تواءم با صبر و شكيبائى براى دقت و كنجكاوى هر چهبيشتر.
بعد از بيان نعمت حركت كشتيها در درياها كه هم در گذشته و هم امروز، بزرگترين ومفيدترين وسيله حمل و نقل انسانها و كالاها بوده است ، اشاره به يكى از چهره هاى ديگرهمين مساءله كرده مى گويد: هنگامى كه آنها بر كشتى سوار شوند، و در وسط دريا قرارگيرند و دريا طوفانى شود، و امواج كوه پيكر، همچون ابرها بالاى سر آنان قرارگيرد، خدا را با اخلاص مى خوانند) (و اذا غشيهم موجكالظلل دعوا الله مخلصين له الدين ).
(ظلل ) جمع (ظله ) (بر وزن قله ) است ، و مفسران براى آن چند معنى ذكر كرده اند:
(راغب ) در (مفردات ) مى گويد: (ظله ) به معنى ابرى است كه سايه مى افكند،و غالبا در مواردى به كار مى رود كه موضوع ناخوش آيندى در كار است .
بعضى نيز آن را به معنى سايبان از ماده (ظل ) دانسته اند.
بعضى نيز آن را به معنى كوه گرفته اند.
گرچه اين معانى - در رابطه با آيه مورد بحث - تفاوت زيادى با هم ندارد ولى باتوجه به اينكه در قرآن كرارا اين كلمه به معنى ابرهاى سايه افكن آمده و با توجهبه اينكه تعبير غشيهم (آنها را مى پوشاند) تناسب بيشترى با معنى ابر دارد، اينتفسير نزديكتر به نظر مى رسد.
يعنى امواج عظيم دريا آنچنان بر مى خيزد، و اطراف آنها را احاطه مى كند كه گوئىابرى بر سر آنان سايه افكنده است ، سايه اى وحشتناك وهول انگيز.
اينجا است كه انسان با تمام قدرتهاى ظاهرى كه براى خويش جلب و جذب كرده ، خود راضعيف و ناچيز و ناتوان مى بيند، دستش از همه جا بريده مى شود تماموسائل عادى و مادى از كار مى افتد، هيچ روزنه اميدى براى او باقى نمى ماند جز نورىكه از درون جان او و از عمق فطرتش مى درخشد.
پرده هاى غفلت را كنار مى زند قلب او را روشن مى سازد، و به او مى گويد: كسى هستكه مى تواند تو را رهائى بخشد!
همان كس كه امواج دريا فرمان او را مى برند، و آب و باد و خاك سرگردان او هستند.
اينجا است كه توحيد خالص همه قلب او را احاطه مى كند، و دين و آئين و پرستش رامخصوص او مى داند.
سپس اضافه مى كند: (هنگامى كه خداوند آنها را از اين مهلكه رهائى بخشيد - امواج فرونشست ، و او سالم به ساحل نجات رسيد - مردم دو گروه مى شوند بعضى راهاعتدال را پيش مى گيرند و به عهد و پيمانى كه دردل در آن لحظات حساس با خدا كردند پايبند و وفادار مى مانند) (فلما نجاهم الى البرفمنهم مقتصد).
ولى گروهى ديگر همه چيز را به دست فراموشى سپرده و باز لشكر غارتگر شرك وكفر بر كشور قلبشان چيره مى شود.
جمعى از مفسرين ، آيه فوق را اشاره اى به اسلام آوردن (عكرمة بن ابىجهل ) دانسته اند.
به هنگام فتح مكه ، چون پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) همه مردم را جز چهار نفرمشمول عفو عمومى قرار داده بود، و تنها در مورد اين چهار نفر كه يكى از آنها عكرمة بنابى جهل بودحكم اعدام صادر فرموده بود كه هر كجا آنها را بيابيد از بين ببريد، (چراكه از هيچگونه كارشكنى و كينه توزى و جنايت بر ضد اسلام و مسلمين فروگذارنبودند) عكرمه ناچار از مكه فرار كرد.
به كنار درياى احمر آمد و سوار بر كشتى شد در دريا تند بادى خطرناك دامان او راگرفت ، اهل كشتى به يكديگر گفتند: بيائيد با بتها وداع گوئيد و تنها دست به دامانلطف (الله ) بزنيد كه از اين خدايان ما كارى ساخته نيست !
(عكرمه ) گفت : اگر جز توحيد ما را در دريا نجات ندهد در خشكى نيز نجات نخواهدداد، بارالها من با تو عهد و پيمان مى بندم كه اگر مرا از اين مهلكه برهانى به سراغمحمد (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) مى روم و دست در دست او مى گذارم ، چرا كه او رابخشنده و كريم مى دانم .
سرانجام او نجات يافت و خدمت پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) آمد و مسلمان شد.
در تواريخ اسلامى آمده است كه (عكرمه ) بعدا در صف مسلمانان راستين قرار گرفت ودر ماجراى جنگ (يرموك ) يا (اجنادين ) شربت شهادت نوشيد.
و در پايان آيه اضافه مى كند: (آيات ما را هيچكس جز پيمانشكنان كفران كننده انكارنمى كنند) (و ما يجحد باياتنا الا كل ختار كفور).
(ختار) از ماده (ختر) (بر وزن چتر) به معنى پيمانشكنى است .
اين كلمه صيغه مبالغه است چرا كه مشركان و گنهكاران كرارا در گرفتاريها رو بهسوى خدا مى آورند، عهد و پيمانها با خدا مى بندند و نذرها مى كنند، اما هنگامى كهطوفان حوادث فرو نشست پيمانهاى خود را پى در پى مى شكنند، و نعمتهاى الهى را بهدست كفران مى سپارند.
در حقيقت (ختار) و (كفور) كه در ذيل اين آيه آمده نقطهمقابل (صبار) و (شكور) است كه در ذيل آيهقبل آمده است (كفران در مقابل شكرگزارى ، و پيمانشكنى درمقابل شكيبائى و باقيمانده بر سر عهد و پيمان ) چرا كه وفاى به عهد تنها براىشكيبايان امكان پذير است آنها هستند كه به هنگام شعله ور شدن ايمان فطرى در درونجانشان سعى مى كنند اين نور الهى ديگر به خاموشى نگرايد و حجابها و پرده ها روىآن نيفتد.
آيه و ترجمه


ياءيها الناس اتقوا ربكم و اخشوا يوما لا يجزى والد عن ولده و لا مولود هو جاز عن والدهشيا إ ن وعد الله حق فلا تغرنكم الحيوة الدنيا و لا يغرنكم بالله الغرور(33)
إ ن الله عنده علم الساعة و ينزل الغيث و يعلم ما فى الا رحام و ما تدرى نفس ما ذا تكسب غداو ما تدرى نفس باءى اءرض تموت إ ن الله عليم خبير(34)


ترجمه :

33 - اى مردم ! از خدا بپرهيزيد، و از روزى بترسيد كه نه پدر جزاىاعمال فرزند خود را تحمل مى كند و نه فرزند چيزى از جزاى پدر را، مسلما وعده الهى حقاست مبادا زندگانى دنيا شما را بفريبد، و مبادا شيطان شما را مغرور سازد.
34 - آگاهى از زمان قيام قيامت مخصوص خداست ، و او است كه باران رانازل مى كند، و آنچه در رحم مادران است مى داند، و هيچكس نمى داند فردا چه مى كند، وهيچكس نمى داند در چه سرزمينى مى ميرد، فقط خداوند عالم و آگاه است .
تفسير:
وسعت علم خداوند
در اين دو آيه كه آخرين آيه سوره لقمان است ، نخست به صورت يك جمع بندى از مواعظو اندرزهاى گذشته ، و دلائل توحيد و معاد، همه انسانها را به خدا و روز قيامت توجه مىدهد، سپس از غرور ناشى از دنيا و شيطان بر حذر مى دارد و بعد به وسعت دامنه علمخداوند و شمول آن نسبت به همه چيز مى پردازد.
مى فرمايد: (اى مردم از خدا بپرهيزيد) (يا ايها الناس اتقوا ربكم ).
(و از روزى بترسيد كه نه پدر بار گناه فرزندش را به دوش مى كشد، و نه فرزندچيزى از مسئوليت پدر را تحمل مى كند) (و اخشوا يوما لا يجزى والد عن ولده و لا مولودهو جاز عن والده شيئا).
در حقيقت دستور اول ، توجه به مبدء است ، و دستور دوم توجه به معاد.
دستور اول ، نيروى مراقبت را در انسان زنده مى كند، و دستور دوم احساس پاداش و كيفر را،و بدون شك كسى كه بداند شخص ‍ خبير و آگاهى تماماعمال او را مى بيند و مى داند و ثبت و ضبط مى كند، و از سوى ديگر محكمه و دادگاهعدلى براى رسيدگى به تمام جزئيات آن تشكيل مى دهد، چنين انسانى كمتر آلوده گناه وفساد مى شود.
جمله (لا يجزى ) از ماده جزا است و (جزا) از نظر لغت به دو معنى آمده يكى پاداش وكيفر دادن در برابر چيزى (چنانكه گفته مى شود جزاه الله خيرا: خداوند او را پاداش خيرداد).
و ديگرى كفايت كردن و جانشين شدن و تحمل نمودن ، چنانكه در آيه مورد بحث آمده است : لايجزى والد عن ولده : (هيچ پدرى ، مسؤ ليت اعمال فرزندش راقبول نمى كند و به جاى او نمى نشيند و از او كفايت نمى كند).
ممكن است هر دو به يك ريشه باز گردد، چرا كه پاداش و كيفر نيز جانشينعمل مى شود، و به مقدار آن است (دقت كنيد).
به هر حال در آن روز هر كس چنان به خود مشغول است و در پيچ و خماعمال خويش گرفتار كه به ديگرى نمى پردازد، حتى پدر و فرزند كه نزديكترينرابطه ها را با هم دارند هيچكدام به فكر ديگرى نيستند.
اين آيه نظير همان است كه در آغاز سوره حج آمده كه درباره قيامت و زلزله رستاخيز مىگويد: يوم ترونها تذهل كل مرضعة عما ارضعت : (روزى كه آن را مشاهده كنيد، مادرانشيرده فرزندان شير خوار خود را فراموش مى كنند.)
قابل توجه اينكه در مورد (پدر) تعبير به لا يجزى ،(فعل مضارع مى كند) و در مورد فرزند تعبير به (جاز) (اسمفاعل ). اين تفاوت تعبير ممكن است از باب تنوع در سخن باشد، يا اشاره به وظيفه ومسؤ ليت فرزند در مقابل پدر، زيرا اسم فاعل دوام و تكرار بيشترى را مى رساند.
به تعبير ديگر از عواطف پدرى انتظار مى رود كهحداقل در پاره اى از موارد تحمل عذاب فرزند را بكند آنچنان كه در دنيا ناملايمات او رابه جان مى خريد ولى در مورد فرزند انتظار مى رود كه مقدار بيشترى از ناملايمات پدررا به خاطر حقوق فراوانى كه بر او دارد متحمل شود، در حالى كه هيچيك از اين دو، در آنروز، كمترين مشكلى را از ديگرى نمى گشايند و همه گرفتاراعمال خويشند و سر در گريبان خود.
در پايان آيه انسانها را از دو چيز بر حذر مى دارد، مى فرمايد: (وعده خدا حق است مبادازندگى دنيا شما را بفريبد، و مبادا شيطان شما راگول زند) (ان وعد الله حق فلا تغرنكم الحيوة الدنيا و لا يغرنكم بالله الغرور).
در واقع در برابر دو امر كه در آغاز آيه بود، دو نهى در اينجا ديده مى شود زيرا اگرتوجه به خدا و ترس از حساب و جزا در انسان زنده شود ترسى از انحراف و آلودگىدر او نيست ، مگر از دو راه : يكى اينكه زرق و برق دنيا، واقعيتها را در نظر او دگرگونسازد، و قدرت تشخيص را از او بگيرد كه حب دنيا ريشه همه گناهان است ، ديگر اينكهوسوسه هاى شيطانى او را فريب دهد، و مغرور سازد و از مبدا و معاد دور كند.
اگر اين دو راه نفوذ گناه بسته شود ديگر هيچ خطرى او را تهديد نمى كند، و به اينترتيب چهار دستور فوق مجموعه كاملى از برنامه نجات آدمى را فراهم مى سازد.
در آخرين آيه اين سوره به تناسب بحثى كه پيرامون روز رستاخيز در آيهقبل به ميان آمد، سخن از علومى به ميان مى آورد كه مخصوص پروردگار است مى گويد:(آگاهى بر زمان قيام قيامت مخصوص خدا است ) (ان الله عنده علم الساعة ).
(و او است كه باران را نازل مى كند و از تمام جزئياتنزول آن آگاه است ) (و ينزل الغيث ).
و نيز (او است كه از فرزندانى كه در رحم مادرانند(با تمام مشخصات آنها) آگاه است) (و يعلم ما فى الارحام ).
و (هيچكس نمى داند فردا چه مى كند) (و ما تدرى نفس ما ذا تكسب غدا).
(و هيچكس نمى داند در چه سرزمينى مى ميرد؟) (و ما تدرى نفس باى ارض تموت ).
(خداوند عالم و آگاه است ) (ان الله عليم خبير).
گوئى مجموع اين آيه پاسخ به سؤ الى است كه در زمينه قيامت مطرح مى شود همان سؤالى كه بارها مشركان قريش از پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) كردند و گفتند:متى هو: روز قيامت كى خواهد بود (اسراء - 51).
قرآن در پاسخ آنان مى گويد: هيچكس جز خدا، از لحظه قيام قيامت آگاه نيست و طبقصريح آيات ديگر خداوند اين علم را از همه مخفى داشته است ان الساعة آتية اكاد اخفيها:(قيامت خواهد آمد و من مى خواهم آن را پنهان سازم ) (طه - 15).
تا هرگز غرور و غفلت دامان افراد را نگيرد.
سپس مى گويد: نه تنها مساله قيامت است كه از شما پنهان است ، در زندگى روزمره شماو در ميان نزديكترين مسائلى كه با مرگ و حياتتان سر و كار دارد مطالب فراوانى وجوددارد كه شما از آن بيخبريد.
زمان نزول قطرات حياتبخش باران كه زندگى همه جانداران به آن بستگى دارد برهيچيك از شما آشكار نيست ، و تنها با حدس و تخمين و گمان از آن بحث مى كنيد.
همچنين از زمان پيدايش شما در شكم مادر و خصوصيات جنين ، احدى آگاه نيست .
و نيز آينده نزديك يعنى حوادث فرداى شما و نيزمحل مرگ و بدرود حياتتان بر همه پوشيده است .
شما كه از اين مسائل نزديك به زندگى خود اطلاعى نداريد چه جاى تعجب كه از لحظهقيام قيامت بى خبر باشيد.
در تفسير در (المنثور) نقل شده كه مردى به نام (وراث ) از طائفه (بنى مازن )خدمت پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) آمد گفت : اى محمد! كى قيامت بر پا مى شود؟بعلاوه شهرهاى ما در خشكسالى فرو رفته ، كى فراوانى نعمت مى شود؟ و نيز هنگامىكه آمدم همسرم باردار بود كى فرزند مى آورد؟ و نيز من مى دانم امروز چه كرده ام فرداچه خواهم كرد؟ و بالاخره من مى دانم در كجا متولد شده ام بگو ببينم در كدام سرزمين مىميرم ؟!
آيه فوق نازل شد و گفت علم همه اين امور نزد خدا است .
نكته ها:
1 - انواع غرور و فريب !
آيات فوق هشدار مى دهد كه زرق و برق زندگى دنيا شما را نفريبد سپس از فريبشيطان سخن مى گويد و نسبت به آن اعلام خطر مى كند، زيرا مردم چند گروهند.
بعضى آنقدر ضعيف و ناتوانند كه تنها مشاهده زرق و برق دنيا براى فريب و غرورشانكافى است .
اما بعضى كه مقاومت بيشترى دارند، وسوسه هاى شيطان نيز بايد به آن افزوده شود، وشيطان درون و برون دست به دست هم دهند تا آنها را بفريبند، تعبيرات آيه فوق هشدارىاست به همه اين گروهها.
ذكر اين نكته نيز لازم است كه غرور (بر وزن جسور) به معنى هر موجود فريبنده است ، واينكه آن را تفسير به شيطان كرده اند، در حقيقت بيان مصداق واضح آن است ، و الا هرانسان فريبنده ، هر كتاب فريبنده ، هر مقام وسوسه گر و هر موجودى ، كه انسان راگمراه سازد در مفهوم وسيع اين كلمه داخل است ، مگر اينكه مفهوم شيطان را چنان وسعت دهيمبه گونه اى كه همه اينها را شامل شود.
لذا راغب در مفردات مى گويد: غرور هر چيزى است كه انسان را مغرور سازد و بفريبد، اعماز مال و مقام و شهوت و شيطان ، و اينكه به شيطان تفسير شده به خاطر اين است كه خبيثترين فريبندگان است . و اينكه بعضى آن را به دنيا تفسير كرده اند به خاطرفريبندگى دنياست چنانكه در نهج البلاغه مى خوانيم تغر و تضر و تمر: (مى فريبدو ضرر مى زند و مى گذرد!).
2 - فريبندگى دنيا
بدون شك بسيارى از مظاهر زندگى دنيا غرورآميز و غفلت زا است ، و گاه چنان انسان رابه خويشتن مشغول مى دارد كه از هر چه غير آن استغافل مى سازد. به همين دليل در بعضى از روايات اسلامى از امير مومنان على (عليهالسلام ) مى خوانيم كه وقتى از آن حضرت پرسيدند: اى الناس اثبت راءيا: چه كسى ازهمه مردم بافكرتر، و از نظر انديشه ثابتتر است ؟ فرمود: من لم يغره الناس من نفسه ولم تغره الدنيا بتشويقها: كسى كه مردم فريبكار او را نفريبند، و تشويق هاى دنيا نيز اورا فريب ندهد.
ولى با اين حال در لابلاى صحنه هاى مختلف همين دنياى فريبنده صحنه هاى گويائىاست كه ناپايدارى جهان و تو خالى بودن زرق و برقهاى آن را به روشنترين وجهىبيان مى كند حوادثى كه هر انسان هوشمندى را مى تواند بيدار كند، بلكه ناهوشمندان راتيز هوشيار مى سازد.
در حديثى مى خوانيم كه امير مومنان على (عليه السلام ) از كسى شنيد كه دنيا را مذمت مىكند و آن را فريبنده مى شمرد، على (عليه السلام ) رو به او كرد و فرمود: ايها الذامللدنيا المغتر بغرورها، المخدوع باباطيلها، ا تغتر بالدنيا ثم تذمها؟ انت المتجرم عليهاام هى المتجرمة عليك ؟ متى استهوتك ؟ ام متى غرتك ؟ ابمصارع آبائك من البلى امبمضاجع امهاتك تحت الثرى ...؟!
ان الدنيا دار صدق لمن صدقها، و دار عافية لمن فهم عنها، و دار غنى لمن تزود منها، و دارموعظة لمن اتعظ بها، مسجد احباء الله ، و مصلى ملائكة الله ، و مهبط وحى الله ، و متجراولياء الله ...
(اى كسى كه نكوهش دنيا مى كنى ! در حالى كه تو خود به غرور دنيا گرفتار شده اى، و فريفته باطلهاى آن هستى .
تو خود مغرور به دنيا شده اى ، سپس از آن مذمت مى كنى ؟
تو از جرم دنيا شكايت دارى ، يا دنيا بايد از جرم تو شكايت كند؟
كى دنيا تو را گول زده ؟، و چه موقع تو را فريب داده است ؟! آيا بهمحل سقوط پدرانت در دامن فنا، و يا بخوابگاه مادرانت در زير خاك تو را فريب داده است؟...
اما بدان اين دنيا جايگاه صدق و راستى است براى آن كسى كه با آن به راستى رفتاركند، و خانه تندرستى است براى آن كس كه از آن چيزى بفهمد، و سراى بى نيازى استبراى آن كس كه از آن توشه برگيرد، و محل اندرز است براى آنكه از آن اندرز گيرددنيا مسجد دوستان خداست ، و نمازگاه فرشتگان پروردگار، ومحل نزول وحى الهى و تجارتخانه اولياء حق !....
3 - اين علوم پنجگانه مخصوص خدا است
گذشته از اينكه لحن آيه فوق حكايت از اين دارد كه آگاهى از قيامت ونزول باران و چگونگى جنين در رحم مادر، و امورى را كه انسان در آينده انجام مى دهد، ومحل مرگ او، در اختيار خداوند است و ديگران را به آن راهى نيست ، رواياتى كه در تفسيرآيه نيز وارد شده اين حقيقت را تاكيد مى كند.
از جمله در حديثى مى خوانيم : ان مفاتيح الغيب خمس لا يعلمهن الا الله و قراء هذه الاية :كليدهاى غيب پنج است كه هيچكس جز خدا نميداند سپس آيه فوق را تلاوت فرمود.
در روايت ديگرى كه در (نهج البلاغه ) آمده است مى خوانيم : هنگامى كه على (عليهالسلام ) از بعضى حوادث آينده خبر مى داد يكى از ياران عرض كرد: اى امير مومنان ! ازغيب سخن ميگوئى ؟ و به علم غيب آشنائى ؟
امام خنديد و به آن مرد كه از طايفه بنى كلب بود فرمود: يا اخا كلب ! ليس هو بعلم غيب، و انما هو تعلم من ذى علم ، و انما علم الغيب علم الساعة و ما عدده الله سبحانه بقوله انالله عنده علم الساعة ... فيعلم الله سبحانه ما فى الارحام ، من ذكر او انثى ، و قبيح اوجميل ، و سخى او بخيل ، و شقى او سعيد، و من يكون فى النار حطبا و فى الجنان للنبيينمرافقا، فهذا علم الغيب الذى لا يعلمه احد الا الله ، و ما سوى ذلك فعلم علمه الله نبيهفعلمنيه و دعا لى بان يعيه صدرى و تضطم عليه جوانحى :
اى برادر كلبى ! اين علم غيب نيست ، اين فرا گرفته اى است از عالمى (يعنى پيامبر) علمغيب تنها علم قيامت است ، و آنچه خداوند سبحان در اين آيه بر شمرده ... و بعد از ذكر آيهشريفه فرمود: خداوند سبحان از آنچه در رحمها قرار دارد آگاه است ، پسر است يا دختر؟زشت است يا زيبا؟ سخاوتمند است يا بخيل ؟ سعادتمند است يا شقى ؟ چه كسى آتشگيرهدوزخ است و چه كسى در بهشت دوست پيامبران ؟... اينها علوم غيبيهاى است كه غير از خداكسى نمى داند و غير از آن علومى است كه خداوند به پيامبرش تعليم كرده و او به منآموخته است ، و برايم دعا نمود كه خدا آن را در سينه ام جاى دهد و اعضاى پيكرم را از آنمالامال سازد.
از اين روايت به خوبى بر مى آيد كه منظور از عدم آگاهى مردم از اين امور پنجگانهتمام خصوصيات آنها است ، فى المثل اگر روزى وسائلى در اختيار بشر قرار گيرد -كه هنوز آن روز فرا نرسيده است - و از پسر يا دختر بودن جنين به طور قطع آگاهشوند، باز اين امر مساله اى ايجاد نمى كند، چرا كه آگاهى از جنين به آن است كه تمامخصوصيات جسمانى ، زشتى و زيبائى ، سلامت و بيمارى ، استعدادهاى درونى ذوق علمى وفلسفى و ادبى ، و ساير صفات و كيفيات روحى را بدانيم ، و اين امر براى غير خدا امكانپذير نيست .
همچنين اينكه باران در چه موقع نازل مى شود؟ و كدام منطقه را زير پوشش قرار مى دهد؟و دقيقا چه مقدار در دريا و چه مقدار در صحرا و دره و كوه و بيابان مى بارد؟ جز خدا كسىنمى داند.
در مورد حوادث فردا، و فرداها، و خصوصيات و جزئيات آنها نيز همين گونه است .
و از اينجا پاسخ سوالى كه غالبا در اينجا مطرح مى شود به خوبى روشن مى گرددكه مى گويند ما در تواريخ و روايات متعددى مى خوانيم كه ائمه اهلبيت (عليهم السلام )و حتى بعضى از اولياء الله غير از امامان ، از مرگ خود خبر دادند، و يامحل دفن خود را بيان كردند، از جمله در حوادث مربوط به كربلا، بارها در رواياتخوانده ايم كه پيامبر يا امير مومنان (عليه السلام ) و انبياى سلف كه از وقوع شهادت امامحسين (عليه السلام ) و يارانش در اين سرزمين خبر داده اند.
و در كتاب اصول كافى بابى در زمينه آگاهى ائمه از زمان وفاتشان ديده مى شود.
پاسخ اين است كه : آگاهى بر پاره اى از اين امور به صورت علم اجمالى آنهم از طريقتعليم الهى - هيچ منافاتى با اختصاص علم تفصيلى آنها به ذات پاك خداوند ندارد.
و تازه همانگونه كه گفتيم همين اجمال نيز ذاتى و استقلالى نيست ، بلكه جنبه عرضى وتعليمى دارد، و از طريق تعليم الهى است ، به مقدارى كه خدا مى خواهد و صلاح مى داند.
لذا در حديثى از امام صادق (عليه السلام ) مى خوانيم كه يكى از يارانشسوال كرد: آيا امام علم غيب مى داند؟ قال : لا، و لكن اذا اراد ان يعلم الشى ء اعلمه الله ذلك:
(فرمود: نه ، امام علم غيب را (ذاتا) نمى داند، ولى هنگامى كه اراده كند چيزى را بداندخدا به او تعليم مى دهد.)
در زمينه علم غيب و چگونگى آگاهى انبيا و امامان از آن روايات فراوانى وارد شده كه درذيل آيات مناسب از آن بحث خواهيم كرد، ولى مسلم است كه در اين ميان علومى وجود دارد كهغير از خدا هيچكس از آن آگاه نيست .
پروردگارا! چشم قلب ما را به نور علوم و دانشها روشن فرما! و گوشه اى از علم بىپايانت را به ما ارزانى فرما.
خداوندا! چنان فرما كه زرق و برق اين جهان ما را نفريبد و شيطان فريبنده و هواى نفس مارا مغرور نسازد
بارالها! چنان كن كه همواره از احاطه علميات به ما آگاه باشيم ، و در محضرت آنچه برخلاف رضاى تو است انجام ندهيم .


سوره سجده


مقدمه
نامهاى اين سوره
معروف اين است كه اين سوره در مكه نازل شده است . بعضى از مفسران هيچيك از آيات آن رااستثناء نكرده اند، ولى بعضى ديگر آيه 18 تا 20 را مدنى مى دانند، و معتقدند اين سهآيه در مدينه نازل شده ، در حالى كه هيچ قرينه و نشانه اى در اين آيات از مدنى بودنبه چشم نمى خورد.
نام اين سوره در بعضى از روايات و در لسان مشهور مفسران سوره سجده يا الم سجدهاست ، و گاه براى مشخص ساختن آن از سوره حم سجده آنرا به نام سجده لقمان مىخوانند، چرا كه بعد از سوره لقمان قرار گرفته .
در بعضى از روايات نيز از آن به الم تنزيل ياد شده .
فخر رازى و آلوسى نيز نام سوره مضاجع را از جمله نامهاى آن ذكر كرده اند (به تناسبآيه 16 اين سوره تتجافى جنوبهم عن المضاجع ...).
فضيلت تلاوت سوره سجده
در حديثى از پيامبر گرامى اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) چنين آمده است : من قراءالم تنزيل و تبارك الذى بيده الملك ، فكانما احيا ليلة القدر: كسى كه سوره المتنزيل و تبارك را بخواند مانند آن است كه شب قدر را احيا گرفته باشد.
در حديث ديگرى از امام جعفر بن محمد الصادق (عليه السلام ) چنيننقل شده : من قراء سوره السجدة فى كل ليلة جمعه اعطاه الله كتابه بيمينه ، و لميحاسبه بما كان منه ، و كان من رفقاء محمد (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و اهلبيته : هركس سوره سجده را در هر شب جمعه بخواند خداوند نامهاعمال او را به دست راست او مى دهد، و گذشته او را مى بخشد، و از دوستان محمد (صلىاللّه عليه و آله و سلّم ) و اهل بيتش (عليهم السلام ) خواهد بود.
از آنجا كه در اين سوره بحثهاى گسترده اى از مبدء و معاد و مجازاتهاى مجرمان در روزرستاخيز و درسهاى هشدار دهنده اى مربوط به مومنان و كافران آمده است بدون شك تلاوتآن ، ولى تلاوتى كه سرچشمه انديشه ، و انديشهاى كه مبدء تصميم گيرى و حركتبوده باشد، مى تواند آنچنان انسان را بسازد كهمشمول اين همه فضيلت و افتخار گردد و اثر بيدار كننده اش همچون احياء شب قدر ونتيجه اش قرار گرفتن در صف اصحاب اليمين ، و رسيدن به افتخار دوستى پيامبر وآلش گردد.
محتواى سوره سجده
اين سوره به حكم آنكه از سورههاى مكى است خطوط اصلى سورههاى مكى يعنى بحث ازمبدء و معاد و بشارت و انذار را قويا تعقيب مى كند و روى هم رفته در آن چند بخش جلبتوجه مى كند:
1 - قبل از هر چيز سخن از عظمت قرآن ، و نزول آن از سوى پروردگار عالميان ، و نفىاتهامات دشمنان از آن است .
2 - سپس بحثى پيرامون نشانه هاى خداوند در آسمان و زمين ، و تدبير اين جهان دارد.
3 - بحث ديگرى پيرامون آفرينش انسان از (خاك ) و (آب نطفه ) و (روح الهى )و اعطاى وسائل فراگيرى علم و دانش ، يعنى چشم و گوش و خرد از سوى خداوند به اومى باشد.
4 - بعد از آن از رستاخيز و حوادث قبل از آن يعنى مرگ و بعد از آن يعنىسوال و حساب سخن مى گويد.
5 و 6 - بحثهاى موثر و تكان دهنده اى از بشارت و انذار دارد مومنان را به جنة الماوىنويد مى دهد و فاسقان را به عذاب آتش تهديد مى كند.

next page

fehrest page

back page