بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب تفسیر نمونه جلد 17, جمعی از فضلا ( )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     TAFSIR01 -
     TAFSIR02 -
     TAFSIR03 -
     TAFSIR04 -
     TAFSIR05 -
     TAFSIR06 -
     TAFSIR07 -
     TAFSIR08 -
     TAFSIR09 -
     TAFSIR10 -
     TAFSIR11 -
     TAFSIR12 -
     TAFSIR13 -
     TAFSIR14 -
 

 

 
 

 

next page

fehrest page


سوره لقمان


مقدمه
اين سوره در مكه نازل شده و داراى 34 آيه است
محتواى سوره لقمان
مشهور و معروف ميان مفسران اين است كه اين سوره در مكهنازل شده گر چه بعضى مانند شيخ طوسى در تبيان ، اندكى از آيات اين سوره را مانندآيه چهارم كه سخن از نماز و زكات مى گويد، و يا مانند فخر رازى كه علاوه بر اين آيهآيه 27 را كه از علم وسيع پروردگار بحث مى كند استثناء كرده اند، ولىدليل روشنى براى اين استثناها وجود ندارد، چرا كه نماز و زكات (البته زكات بهصورت كلى ) در مكه نيز وجود داشته است ، و داستان شرح وسعت علم پروردگار نيزچيزى نيست كه نشانه مدنى بودن در آن باشد.
بنابراين سوره لقمان به حكم مكى بودن مشتمل بر محتواى عمومى سوره هاى مكى است ،يعنى پيرامون عقايد اساسى اسلامى مخصوصا مبدء و معاد و همچنين نبوت بحث مى كند.
به طور كلى محتواى اين سوره در پنج بخش خلاصه مى شود:
بخش اول بعد از ذكر حروف مقطعه اشاره به عظمت قرآن و هدايت و رحمت بودن آن براى مؤمنانى كه واجد صفات ويژه هستند مى كند، و در نقطهمقابل ، سخن از كسانى مى گويد كه در برابر اين آيات آنچنان سرسختى و لجاجت نشانمى دهند كه گوئى گوشهايشان كر است ، علاوه بر اين سعى دارند با ايجادسرگرميهاى ناسالم ديگران را نيز از قرآن منحرف نمايند.
بخش دوم از نشانه هاى خدا در آفرينش آسمان و بر پا داشتن آن بدون هيچگونه ستون ، وآفرينش كوهها در زمين ، و جنبندگان مختلف ، ونزول باران و پرورش گياهان سخن مى گويد.
بخش سوم به همين مناسبت قسمتى از سخنان حكمت آميز لقمان آن مرد الهى را به هنگاماندرز فرزندش نقل مى كند كه از توحيد و مبارزه با شرك شروع شده ، و با توصيهبه نيكى كردن به پدر و مادر، و نماز، و امر به معروف و نهى از منكر، و شكيبائى دربرابر حوادث سخت ، و خوشروئى با مردم ، و تواضع و فروتنى واعتدال در امور پايان مى يابد.
در بخش چهارم بار ديگر به دلائل توحيد باز مى گردد، و سخن از تسخير آسمان و زمينو نعمتهاى وافر پروردگار و نكوهش از منطق بت پرستانى كه تنها بر اساس تقليد ازنياكان در اين وادى گمراهى افتادند، سخن مى گويد، و از آنها بر مساءله خالقيتپروردگار كه پايه عبوديت او است اقرار مى گيرد.
و نيز از علم گسترده و بى پايان خدا با ذكرمثال روشنى پرده بر مى دارد، و در همين رابطه علاوه بر ذكر آيات آفاقى ، از توحيدفطرى كه تجليش به هنگام گرفتار شدن در ميان امواج بلا است به طرز جالبى بحثمى كند.
بخش پنجم اشاره كوتاه و تكان دهنده اى به مساءله معاد و زندگى پس از مرگ دارد، بهانسان هشدار مى دهد كه مغرور به زندگى اين دنيا نشود، به فكر آن سراى جاويدانباشد.
اين مطلب را با ذكر گوشه اى از علم غيب پروردگار كه از همه چيز در ارتباط با انساناز جمله لحظه مرگ او و حتى جنينى كه در شكم مادر است آگاه استتكميل كرده و سوره را پايان مى دهد.
ضمنا روشن است نامگذارى اين سوره به سوره لقمان به خاطر همان بحثقابل ملاحظه و پر مغزى است كه از اندرزهاى لقمان در اين سوره آمده ، و تنها سوره اىاست كه از اين مرد حكيم سخن مى گويد.
فضيلت سوره لقمان
روايات متعددى در فضيلت اين سوره از پيامبر گرامى اسلام (صلى اللّه عليه و آله وسلّم ) و بعضى از ائمه اهلبيت (عليهم السلام )نقل شده است ، از جمله : در حديثى از پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) مى خوانيم : منقرء سورة لقمان ، كان لقمان له رفيقا يوم القيامة ، و اعطى من الحسنات عشرا بعدد منعمل بالمعروف و عمل بالمنكر: (كسى كه سوره لقمان را بخواند لقمان در قيامت رفيق ودوست او است ، و به عدد كسانى كه كار نيك يا بد انجام داده اند (به حكم امر به معروفو نهى از منكر در برابر آنها) ده حسنه به او داده مى شود).
و در حديث ديگرى از امام باقر (عليه السلام ) مى خوانيم : من قرء سورة لقمان فى ليلةو كل الله به فى ليلة ثلاثين ملكا يحفظونه من ابليس و جنوده حتى يصبح ، فاذا قرئهابالنهار لم يزالوا يحفظونه من ابليس و جنوده حتى يمسى : (كسى كه سوره لقمان رادر شب بخواند، خدا سى فرشته را مامور حفظ او تا به صبح در برابر شيطان و لشكرشيطان مى كند، و اگر در روز بخواند اين سى فرشته او را تا به غروب از ابليس ولشكرش محافظت مى نمايند.
بارها گفته ايم و باز هم مى گوئيم كه اينهمه فضيلت و ثواب و افتخار براى خواندنيك سوره قرآن به خاطر آنست كه تلاوت مقدمه اى است براى انديشه و فكر و آن نيزمقدمه اى است براى عمل و تنها با لقلقه لسان نبايد اينهمه فضيلت را انتظار داشت .
آيه و ترجمه

بسم الله الرحمن الرحيم

الم(1)
تلك ايات الكتاب الحكيم(2)
هدى و رحمة للمحسنين(3)
الذين يقيمون الصلوة و يؤ تون الزكوة و هم بالاخرة هم يوقنون(4)
اولئك على هدى من ربهم و اولئك هم المفلحون(5)


ترجمه :

بنام خداوند بخشنده بخشايشگر
1 - الم
2 - اين آيات كتاب حكيم است (آياتى پر محتوا و استوار).
3 - مايه هدايت و رحمت براى نيكوكاران است .
4 - همانها كه نماز را بر پا مى دارند، زكات را ادا مى كنند، و به آخرت يقين دارند.
5 - آنها بر طريق هدايت پروردگارشان هستند، و آنهايند رستگاران
تفسير:
نيكوكاران كيانند؟
اين سوره ، با ذكر عظمت و اهميت قرآن آغاز مى شود، و بيان حروف مقطعه در ابتداى آن نيزاشاره لطيفى به همين حقيقت است ، كه اين آيات كه از حروف ساده الفبا تركيب يافته ،چنان محتوائى بزرگ و عالى دارد كه سرنوشت انسانها را به كلى دگرگون مى سازد(الم ).
لذا بعد از ذكر (حروف مقطعه ) مى گويد: (اين آيات كتاب حكيم است ) (تلك آياتالكتاب الحكيم ).
(تلك ) در لسان عرب براى اشاره به دور است ، و كرارا گفته ايم كه اين تعبيرمخصوصا كنايه از عظمت و اهميت اين آيات است گوئى در اوج آسمانها و در نقطه دوردستى قرار گرفته !
توصيف (كتاب ) به (حكيم ) يا به خاطر استحكام محتواى آن است ، چرا كه هرگزباطل به آن راه نمى يابد، و هر گونه خرافه را از خود دور مى سازد جز حق نمىگويد، و جز به راه حق دعوت نمى كند، درست درمقابل (لهو الحديث ) (سخنان بيهوده ) كه در آيات بعد مى آيد قرار دارد.
و يا به معنى آن است كه اين قرآن همچون دانشمند حكيمى است كه در عين خاموشى با هزارزبان سخن مى گويد، تعليم مى دهد، اندرز مى گويد، تشويق مى كند، انذار مى نمايد،داستانهاى عبرت انگيز بيان مى كند، و خلاصه به تمام معنى داراى حكمت است ، و اينسرآغاز، تناسب مستقيمى دارد با سخنان لقمان حكيم كه در اين سوره از آن بحث به ميانآمده .
البته هيچ مانعى ندارد كه هر دو معنى (حكمت ) در آيه فوق منظور باشد.
آيه بعد هدف نهائى نزول قرآن را با اين عبارت بازگو مى كند: (اين كتاب حكيم مايههدايت و رحمت براى نيكوكاران است ) (هدى و رحمة للمحسنين ).
(هدايت ) در حقيقت مقدمه اى است براى (رحمت پروردگار)، چرا كه انسان نخست درپرتو نور قرآن حقيقت را پيدا مى كند و به آن معتقد مى شود، و درعمل خود آن را به كار مى بندد، و به دنبال آنمشمول رحمت واسعه و نعمتهاى بى پايان پروردگار مى گردد.
قابل توجه اينكه در اينجا قرآن ، مايه هدايت و رحمت (محسنين ) شمرده شده ، و در آغازسوره نمل ، مايه هدايت و بشارت (مؤ منين ) (هدى و بشرى للمؤ منين ).
و در آغاز سوره بقره ، مايه هدايت (متقين ) (هدى للمتقين ).
اين تفاوت تعبير ممكن است به خاطر آن باشد كه بدون تقوا و پرهيزگارى روح تسليمو پذيرش حقائق در انسان زنده نمى شود، و طبعا هدايتى در كار نخواهد بود.
و از اين مرحله پذيرش حق كه بگذريم ، مرحله ايمان فرا مى رسد كه علاوه بر هدايت ،بشارت به نعمتهاى الهى نيز وجود خواهد داشت .
و اگر از مرحله تقوى و ايمان فراتر رويم و به مرحلهعمل صالح برسيم رحمت خدا نيز در آنجا افزوده مى شود.
بنابراين سه آيه فوق ، سه مرحله پى در پى ازمراحل تكامل بندگان خدا را بازگو مى كند: مرحله پذيرش حق ، مرحله ايمان و مرحلهعمل ، و قرآن در اين سه مرحله به ترتيب مايه هدايت و بشارت و رحمت است (دقت كنيد).
آيه بعد محسنين را با سه وصف ، توصيف كرده ، مى گويد: (آنها كسانى هستند كه نمازرا بر پا مى دارند، زكات را ادا مى كنند، و به آخرت يقين دارند) (الذين يقيمون الصلوةو يؤ تون الزكاة و بالاخرة هم يوقنون ) پيوند آنها با خالق از طريق نماز، و با خلقخدا از طريق زكات ، قطعى است و يقين آنها به دادگاه قيامت انگيزه نيرومندى است براىپرهيز از گناه و براى انجام وظائف .
و در آخرين آيه مورد بحث عاقبت و سرانجام كار (محسنين ) را چنين بيان مى كند: (آنهابر طريق هدايت پروردگارشان هستند، و آنها رستگارانند) (اولئك على هدى من ربهم واولئك هم المفلحون ).
جمله (اولئك على هدى من ربهم )، از يكسو نشان مى دهد كه هدايت آنها از طرفپروردگارشان تضمين شده است ، و از سوى ديگر تعبير (على )،دليل بر اين است كه گوئى هدايت براى آنها يك مركب راهوار است ، و آنها بر اين مركبسوار و مسلطند.
و از اينجا تفاوت اين (هدايت ) با هدايتى كه در آغاز سوره آمده روشن مى شود، چرا كههدايت نخستين همان آمادگى پذيرش ‍ حق است ، و اين هدايت برنامهوصول به مقصد مى باشد.
ضمنا جمله اولئك هم المفلحون كه طبق ادبيات عرب ،دليل بر حصر است ، نشان مى دهد كه تنها راه رستگارى ، همين راه است ، راه نيكوكاران ،راه آنها كه با خدا و خلق خدا در ارتباطند، و راه آنها كه به مبدء و معاد ايمانكامل دارند.
آيه و ترجمه


و من الناس من يشترى لهو الحديث ليضل عن سبيل الله بغير علم و يتخذها هزوا اولئك لهمعذاب مهين(6)
و اذا تتلى عليه اياتنا ولى مستكبرا كان لم يسمعها كان فى اذنيه و قرا فبشره بعذاباليم(7)
ان الذين امنوا و عملوا الصالحات لهم جنات النعيم(8)
خالدين فيها وعد الله حقا و هو العزيز الحكيم(9)


ترجمه :

6 - بعضى از مردم سخنان باطل و بيهوده خريدارى مى كنند تا مردم را از روىجهل و نادانى گمراه سازند، و آيات الهى را به استهزا و سخريه گيرند، براى آنهاعذاب خوار كننده است .
7 - هنگامى كه آيات ما بر او خوانده مى شود مستكبرانه روى بر مى گرداند، گوئى آنرا نشنيده ، گوئى اصلا گوشهايش سنگين است ! او را به عذاب دردناك بشارت ده .
8 - (ولى ) كسانى كه ايمان آورده اند و عمل صالح انجام داده اند باغهاى پر نعمت بهشتاز آن آنهاست .
9 - جاودانه در آن خواهند ماند، اين وعده مسلم الهى است ، و اوست عزيز و حكيم (شكستناپذير و دانا).
شاءن نزول :
بعضى از مفسران گفته اند كه نخستين آيات مورد بحث درباره (نضر بن حارث )نازل شده است .
او مرد تاجرى بود و به ايران سفر مى كرد، و در ضمن ، داستانهاى ايرانيان را براىقريش بازگو مى نمود، و مى گفت : اگر محمد براى شما سرگذشت عاد و ثمود رانقل مى كند، من داستانهاى رستم و اسفنديار، و اخبار كسرى و سلاطين عجم را باز مىگويم !، آنها دور او را گرفته ، استماع قرآن را ترك مى گفتند.
بعضى ديگر گفته اند كه اين قسمت از آيات در باره مردىنازل شده كه كنيز خواننده اى را خريدارى كرده بود و شب و روز براى او خوانندگى مىكرد و او را از ياد خدا غافل مى ساخت .
مرحوم (طبرسى ) مفسر بزرگ ، بعد از ذكر اين شاننزول مى گويد:
حديثى كه از پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) در اين زمينهنقل شده شاءن نزول فوق را تاءييد مى كند، چرا كه آن حضرت (صلى اللّه عليه و آله وسلّم ) فرمود: لا يحل تعليم المغنيات و لا بيعهن ، و اثمانهن حرام و قدنزل تصديق ذلك فى كتاب الله : (و من الناس من يشترى لهو الحديث ...).
(آموزش دادن كنيزان خواننده ، و خريد و فروش آنها حرام است و درآمدى كه از اين راه بهدست مى آيد نيز حرام است ، گواه اين مطلب چيزى است كه خداوند در كتابش فرموده : و منالناس من يشترى لهو الحديث ....
تفسير:
غنا يكى از دامهاى بزرگ شياطين !
در اين آيات ، سخن از گروهى است كه درست درمقابل گروه (محسنين ) و (مؤ منين ) قرار دارند كه در آيات گذشته مطرح بودند.
در اينجا سخن از جمعيتى است كه سرمايه هاى خود را براى بيهودگى و گمراه ساختنمردم به كار مى گيرد، و بدبختى دنيا و آخرت را براى خود مى خرد!
نخست مى فرمايد: (بعضى از مردم ، سخنانباطل و بيهوده را خريدارى مى كنند تا خلق خدا را از روىجهل و نادانى ، از راه خدا گمراه سازند) (و من الناس من يشترى لهو الحديثليضل عن سبيل الله بغير علم ).
(و آيات خدا را به استهزاء و سخريه گيرند) (و يتخذها هزوا).
و در پايان آيه اضافه مى كند: (عذاب خوار كننده از آن اين گروه است ) (اولئك لهمعذاب مهين ).
خريدارى كردن سخنان باطل و بيهوده يا به اين گونه است كه به راستى افسانه هاىخرافى و باطل را با دادن پول به دست آورند، آنچنان كه در داستان (نضر بن حارث) خوانديم .
و يا از اين طريق است كه براى ترتيب دادن مجالس لهو وباطل و خوانندگى كنيزان خواننده خريدارى كنند، چنانكه در حديث پيامبر (صلى اللّهعليه و آله و سلّم ) ضمن شان نزول بيان شد.
و يا صرف كردن مال به هر صورت و به هر طريقى كه به وسيله آن به اين هدفنامشروع يعنى سخنان باطل و بيهوده برسند.
عجب اينكه اين كوردلان مطالب باطل و بيهوده را به گرانترين قيمت خريدارى مى كردند،اما آيات الهى و حكمت را كه پروردگار، رايگان در اختيارشان گذارده ناديده مى گرفتند.
اين احتمال نيز وجود دارد كه خريدارى (اشتراء) در اينجا معنى كنائى داشته باشد و منظوراز آن هر گونه تلاش و كوشش براى رسيدن به اين منظور است .
و اما (لهو الحديث )، مفهوم وسيع و گسترده اى دارد كه هر گونه سخنان يا آهنگهاىسرگرم كننده و غفلت زا را كه انسان را به بيهودگى يا گمراهى مى كشاند در بر مىگيرد، خواه از قبيل (غنا) و الحان و آهنگهاى شهوت انگيز و هوس آلود باشد، و خواهسخنانى كه نه از طريق آهنگ ، بلكه از طريق محتوى انسان را به بيهودگى و فساد،سوق مى دهد.
و يا از هر دو طريق ، چنانكه در تصنيفها و اشعار عاشقانه خوانندگان معمولى است كه هممحتوايش گمراه كننده است و هم آهنگش !
و يا مانند داستانهاى خرافى و اساطير كه سبب انحراف مردم از (صراط مستقيم ) الهىمى گردد.
و يا سخنان سخريه آميزى كه به منظور محو حق و تضعيف پايه هاى ايمان مطرح مىشود، همانند چيزى كه از ابوجهل و يارانش نقل مى كنند كه رو به قريش مى كرد و مىگفت : (مى خواهيد شما را از (زقوم ) كه (محمد) ما را به آن تهديد مى كند اطعامكنم ؟! سپس مى فرستاد و (كره و خرما) حاضر مى كردند و مى گفت : اين همان (زقوم) است ! ... و به اين ترتيب آيات الهى را بباد استهزاء مى گرفت .
به هر حال (لهو الحديث ) معناى گسترده اى دارد كه همه اينها و مانند آن را فرا مىگيرد، و اگر در روايات اسلامى و سخنان مفسرين روى يكى از اينها انگشت گذارده شدهاست هرگز دليل بر انحصار و محدوديت مفهوم آيه نيست .
در احاديثى كه از طرق اهلبيت (عليهم السلام ) به ما رسيده تعبيرهائى ديده مى شود كهبيانگر همين وسعت مفهوم اين كلمه است :
از جمله در حديثى از امام صادق (عليه السلام ) مى خوانيم : الغناء مجلس لا ينظر الله الىاهله ، و هو مما قال الله عز و جل (و من الناس ‍ من يشترى لهو الحديثليضل عن سبيل الله ): (مجلس غنا و خوانندگى لهو وباطل ، مجلسى است كه خدا به اهل آن نمى نگرد، (و آنها رامشمول لطفش قرار نمى دهد) و اين مصداق همان چيزى است كه خداوندعزوجل فرموده (بعضى از مردم هستند كه سخنان بيهوده خريدارى مى كنند تا مردم را ازراه خدا گمراه سازند).
تعبير به (لهو الحديث ) بجاى (الحديث اللهو) گويا اشاره به اين است كه هدفاصلى آنها همان لهو و بيهودگى است ، و سخن ، وسيله اى براى رسيدن به آن است .
جمله(ليضل عن سبيل الله ) نيز مفهوم وسيعى دارد كه هم گمراه كردن اعتقادى راشامل مى شود آنچنان كه در داستان نضر بن حارث و ابوجهل خوانديم و هم منحرف ساختن اخلاقى آنچنان كه در احاديث غنا آمده است .
تعبير (بغير علم ) اشاره به اين است كه اين گروه گمراه و منحرف حتى به مذهبباطل خود نيز ايمان ندارند، بلكه صرفا ازجهل و تقليدهاى كوركورانه پيروى مى كنند، آنها جاهلانى هستند كه ديگران را نيز بهجهل و نادانى خود گرفتار مى سازند.
اين در صورتى است كه تعبير (بغير علم ) را توصيف براى گمراه كنندگان بدانيم، اما بعضى از مفسران نيز احتمال داده اند كه توصيفى براى (گمراه شوندگان )باشد، يعنى مردم جاهل و بيخبر را ناآگاهانه به وادى انحراف وباطل مى كشانند.
اين بيخبران گاه از اين هم فراتر مى روند، يعنى تنها به جنبه هاى سرگرمى وغافل كننده اين مسائل قانع نمى شوند، بلكه سخنان لهو و بيهوده خود را وسيله اى براىاستهزاء و سخريه آيات الهى قرار مى دهند، و اين همان است كه در آخر آيه فوق به آناشاره كرده ، مى فرمايد: و يتخذها هزوا.
اما توصيف عذاب به (مهين ) (خوار كننده و اهانت بار) به خاطر آن است كه جريمه بايدهمانند جرم باشد، آنها نسبت به آيات الهى توهين كردند، خداوند هم براى آنها مجازاتىتعيين كرده كه علاوه بر دردناك بودن توهين آور نيز مى باشد.
آيه بعد به عكس العمل اين گروه در برابر آيات الهى اشاره كرده ، و در واقع آن را باعكس العملشان در برابر لهو الحديث مقايسه مى كند و مى گويد: (هنگامى كه آيات مابر او خوانده مى شود مستكبرانه روى بر مى گرداند، گوئى آيات ما را نشنيده ، گوئىاصلا گوشهايش سنگين است ) و اصلا هيچ سخنى را نمى شنود (و اذا تتلى عليه آياتناولى مستكبرا كان لم يسمعها كان فى اذنيه وقرا).
و در پايان ، كيفر دردناك چنين كسى را اينگونه بازگو مى كند: (او را به عذاب دردناكبشارت ده )! (فبشره بعذاب اليم ).
تعبير به ولى مستكبرا اشاره به اين است كه رويگرداندن او تنها به خاطر مزاحمت بامنافع دنيوى و هوسهايش نيست ، بلكه از اينهم فراتر مى رود و انگيزه استكبار و تكبردر برابر خدا و آيات خدا كه بزرگترين گناه است درعمل او نيز وجود دارد.
جالب اينكه نخست مى گويد: (آنچنان بى اعتنائى به آيات الهى مى كند كه گوئىاصلا آن را نشنيده و كاملا بى اعتنا از كنار آن مى گذرد) سپس اضافه مى كند: (نهتنها اين آيات را نميشنود، گوئى اصلا كر است و هيچ سخنى را نمى شنود)!
جزاى چنين افراد نيز متناسب اعمالشان است همانگونه كه عملشان براىاهل حق دردآور بود، خداوند مجازاتشان را نيز دردناك قرار داده ، و به عذاب اليمشانگرفتار مى سازد!
توجه به اين نكته نيز لازم است كه تعبير به (بشر) (بشارت ده ) در مورد عذابدردناك الهى متناسب با كار مستكبرانى است كه آيات الهى را به باد سخريه مىگرفتند و بوجهل صفتانى كه (زقوم جهنم ) را با كره و خرما تفسير مى كردند!
در آيات بعد به شرح حال مؤ منان راستين باز مى گردد كه در آغاز اين مقايسه از آنانشروع شد، در پايان نيز به آنان ختم گردد، مى فرمايد: (كسانى كه ايمان آورده اندو عمل صالح انجام داده اند، باغهاى پر نعمت بهشت از آن آنها است ) (ان الذين آمنوا وعملوا الصالحات لهم جنات النعيم ).
آرى اين گروه بر عكس مستكبران بى ايمان ، و گمراه كنندگانكوردل كه نه آثار خدا را در جهان مى بينند و نه سخنان فرستادگان خدا را به گوشجان مى شنوند، به حكم عقل و خرد بيدار و چشم بينا و گوش شنوا كه خدا نصيبشان كردههم به آيات الهى ايمان مى آورند و هم در اعمال صالح خود آن را به كار مى گيرند و چهجالب است كه آنها (عذاب اليم ) داشتند و اينها (جنات نعيم ) دارند.
مهمتر اينكه اين باغهاى پر نعمت بهشتى ، براى آنها جاودانه است (هميشه در آن خواهندماند) (خالدين فيها).
(اين وعده مسلم الهى است ، وعده اى تخلف ناپذير) (وعد الله حقا).
و خداوند نه وعده دروغين مى دهد، و نه از وفاى به وعده هاى خود عاجز است ، چرا كه (اوعزيز و قدرتمند، و حكيم و آگاه است ) (و هو العزيز الحكيم ).
اين نكته قابل دقت است كه در مورد مستكبران ، (عذاب ) به صورت مفرد ذكر شده و درمورد مؤ منان صالح العمل ، (جنات ) به صورت جمع ، چرا كه رحمت خدا همواره برغضبش پيشى گرفته .
تاكيد بر خلود و وعده حق الهى نيز تاءكيدى بر همين فزونى (رحمت ) بر (غضب )است .
(نعيم ) كه از ماده (نعمت ) است ، معنى گسترده اى دارد كه همه انواع نعمتهاى مادى ومعنوى را شامل مى شود، حتى نعمتهائى كه براى ما محبوسان زندان تن در اين دنياقابل درك نيست (راغب ) در (مفردات ) مى گويد: (نعيم ) به معنى (نعمتبسيار) است (النعيم النعمة الكثيرة ).
نكته ها:
1 - تحريم غنا
بدون شك غنا به طور اجمال از نظر مشهور علماى شيعه حرام است و شهرتى در سرحداجماع و اتفاق دارد.
بسيارى از علماى اهل سنت نيز بر اين عقيده تاءكيد كرده اند، هر چند بعضى از آنهااستثناهائى براى آن قائل شده اند، و شايد بعضى از اين استثناها در حقيقت استثناء نباشدو خارج از موضوع غنا محسوب شود (و به اصطلاح تخصصا خارج است ).
(قرطبى ) در ذيل آيات مورد بحث در همين زمينه چنين مى گويد: (غناىمعمول در ميان گروهى از مردم ، هر گاه مشتمل بر اشعار عاشقانه در باره زنان و توصيفزيبائيهاى آنان ، و ذكر شراب و محرمات ديگر باشد، همه علما در حرمت آن متفقند، چرا كهمصداق لهو و غناى مذموم مى باشد، و اما اگر از اين امور خالى گردد، مختصرى از آن دراعياد و جشنهاى زفاف جائز است ، و همچنين براى نشاط بخشيدن به هنگام انجام كارهاىمشكل ، آنگونه كه در تاريخ اسلام در مساله حفر خندق آمده ، و يا اشعارى كه (انجشه )به هنگام حركت قافله به سوى مكه در حجة الوداع براى تحريك شتران مى خوانده است ،اما آنچه امروز در ميان (صوفيه ) معمول است كه انواع آلات طرب را در اين زمينه بهكار مى برند حرام است ).
آنچه را كه قرطبى به صورت استثناء بيان كرده ازقبيل خواندن (حدى ) (آواز مخصوص ) براى شتران يا اشعار مخصوصى كه مسلمانانبا آهنگ به هنگام حفر خندق مى خواندند به احتمال قوى اصلا جزء غنا نبوده و نيست ، وشبيه اشعارى است كه گروهى با آهنگ مخصوص در راهپيمائيها يا مجالس جشن و عزادارىمذهبى مى خوانند.
در منابع اسلامى دلائل زيادى بر تحريم غنا در دست است كه از جمله آيه فوق و منالناس من يشترى لهو الحديث ... و بعضى ديگر از آيات قرآن مى باشد كهحداقل طبق رواياتى كه در تفسير اين آيات وارد شده بر غنا تطبيق گرديده ، و يا غنا ازمصاديق آن شمرده شده است .
در حديثى از امام صادق (عليه السلام ) مى خوانيم كه در تفسير آيه و اجتنبواقول الزور (حج - 30) فرمود: قول الزور الغنا: (سخنباطل همان غنا است ).
و نيز همان امام (عليه السلام ) در تفسير آيه و الذين لا يشهدون الزور (فرقان - 72)فرمود: (منظور از آن غنا است ).
و در تفسير همين آيه مورد بحث ، روايات متعددى از امام باقر (عليه السلام ) و امام صادق(عليه السلام ) و امام على بن موسى الرضا (عليهم السلام )نقل شده است كه يكى از مصداقهاى (لهو الحديث ) را كه موجب (عذاب مهين ) است غنامعرفى كرده اند.
علاوه بر اين روايات فراوان ديگرى - منهاى تفسير آيات - در منابع اسلامى ديده مىشود كه تحريم غنا را بطور مؤ كد بيان مى كند.
در حديثى كه از (جابر بن عبدالله ) از پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم )نقل شده مى خوانيم : كان ابليس اول من تغنى : (شيطان اولين كسى بود كه غنا خواند).
و در حديث ديگرى از امام صادق (عليه السلام ) چنين آمده است : بيت الغناء لا - تؤ من فيهالفجيعة ، و لا تجاب فيه الدعوة ، و لا يدخله الملك : (خانه اى كه در آن غنا باشد، ايمناز مرگ و مصيبت دردناك نيست ، و دعا در آن به اجابت نمى رسد، و فرشتگان وارد آن نمىشوند).
و در حديث ديگرى از همان امام (عليه السلام ) مى خوانيم : الغناء يورث النفاق ، و يعقبالفقر: (غنا، روح نفق را پرورش مى دهد و فقر و بدبختى مى آفريند).
در حديث ديگر كه از امام صادق (عليه السلام )نقل شده از جمله كسانى را كه ملعون و دور از رحمت خدا شمرده است زن خواننده و كسى استكه اجرتى به او مى دهد و كسى كه آن پول را مصرف مى نمايد! (المغنية ملعونة ، و مناداها ملعون ، و آكل كسبها ملعون ).
در منابع معروف اهل سنت نيز روايات متعددى در اين زمينهنقل شده است .
از جمله روايتى است كه در (در المنثور) از جمع كثيرى از محدثين از ابى امامة از پيغمبرگرامى اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم )نقل كرده است كه فرمود: لا يحل تعليم المغنيات و لا بيعهن و اثمانهن حرام : (تعليمزنان خواننده حلال نيست ، و همچنين خريد و فروش اين كنيزان ، و چيزى كه درمقابل آن گرفته مى شود نيز حرام است ).
نظير همين معنى را نويسنده التاج از ترمذى و امام احمدنقل كرده است (التاج جلد 5 صفحه 287).
(ابن مسعود) از پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم )نقل مى كند كه فرمود: الغناء ينبت النفاق فى القلب كما ينبت الماءالبقل : (غنا روح نفاق را در قلب پرورش مى دهد همانگونه كه آب گياهان را)!.
روى هم رفته رواياتى كه در اين زمينه نقل شده است بقدرى زياد است كه به حد تواترمى رسد، و به همين دليل اكثر علماى اسلام فتوى به حرمت داده اند علاوه بر علماى شيعهكه تقريبا در اين سخن اتفاق نظر دارند، تحريم آن از ابو - حنيفه نيزنقل شده است ، و هنگامى كه از احمد پيشواى معروفاهل سنت درباره غنا سؤ ال كردند در پاسخ گفت : ينبت النفاق : (روح نفاق را در آدمى مىروياند)!.
و مالك ، پيشواى ديگر اهل سنت در پاسخ اين سؤال گفت : يفعله الفساق : (مردم فاسق به دنبال آن مى روند)!
و (شافعى ) تصريح كرده است كه شهادت اصحاب غناقبول نيست ، و اين خود دليل بر فسق آنها است .
از اصحاب شافعى نيز نقل شده كه فتواى شافعى را تحريم مى دانند، بر خلاف آنچهبعضى پنداشته اند.
2 - غناء چيست ؟
در حرمت غناء چندان مشكلى وجود ندارد، مشكل تشخيص موضوع غناء است .
آيا هر صوت خوش و زيبائى غنا است ؟
مسلماء چنين نيست ، زيرا در روايات اسلامى آمده و سيره مسلمين نيز حكايت مى كند كه قرآن واذان و مانند آن را با صداى خوش و زيبا بخوانيد.
آيا غنا هر صدائى است كه در آن (ترجيع ) (رفت و آمد صدا در حنجره و به اصطلاحغلت دادن ) باشد؟ آن نيز ثابت نيست .
آنچه از مجموع كلمات فقهاء و سخنان اهل سنت در اين زمينه مى توان استفاده كرد اين استكه غناء، آهنگهاى طرب انگيز و لهو و باطل است .
و به عبارت روشنتر: غناء آهنگهائى است كه متناسب مجالس فسق و فجور واهل گناه و فساد مى باشد.
و باز به تعبير ديگر: غناء به صوتى گفته مى شود كه قواى شهوانى را در انسانتحريك مى نمايد، و انسان در آن حال احساس مى كند كه اگر در كنار آن صدا، شراب وفساد جنسى نيز باشد كاملا مناسب است !.
اين نكته نيز قابل توجه است كه گاه يك (آهنگ ) هم خودش غنا و لهو وباطل است و هم محتواى آن ، به اين ترتيب كه اشعار عشقى و فسادانگيز را با آهنگهاىمطرب بخوانند، و گاه تنها آهنگ ، غنا است ، به اين ترتيب كه اشعار پر محتوى يا آياتقرآن و دعاء و مناجات را به آهنگى بخوانند كه مناسب مجالس عياشان و فاسدان است ، ودر هر دو صورت حرام مى باشد (دقت كنيد).
ذكر اين نكته نيز لازم است كه گاه براى غنا دو رقم معنى ذكر مى شود (معنى عام ) و(معنى خاص )، معنى خاص همان است كه در بالا گفتيم يعنى آهنگهاى تحريك شهوات ومتناسب مجالس فسق و فجور.
ولى معنى عام هر گونه صوت زيبا است ، و لذا آنها كه غنا را به معنى عام تفسير كردهاند بر آن دو قسم قائل شده اند (غناى حلال ) و (غناى حرام ).
منظور از غناى حرام همان است كه در بالا گفته شد و منظور از غناىحلال صداى زيبا و خوشى است كه مفسده انگيز نباشد، و متناسب با مجالس فسق و فجورنگردد.
بنابراين در اصل تحريم غنا تقريبا اختلافى نيست ، اختلاف در نحوه تفسير آن است .
البته (غنا) مصاديق مشكوكى نيز دارد (مانند همه مفاهيم ديگر) كه انسان به راستىنمى داند فلان صوت مناسب مجالس فسق و فجور است يا نه ؟ و در اين صورت به حكماصل برائت محكوم به حليت است (البته بعد از آگاهى كافى از مفهوم عرفى غنا طبقتعريف فوق ).
و از اينجا روشن مى شود صداها و آهنگهاى حماسى كه متناسب ميدانهاى نبرد و يا ورزش ويا مانند آن است دليلى بر تحريم آن نيست .
البته در زمينه غنا بحثهاى ديگرى نيز وجود دارد ازقبيل پاره اى از استثناها كه بعضى براى آنقائل شده اند، و جمعى آن را انكار كرده اند، ومسائل ديگر كه بايد در كتب فقهى از آن سخن گفت .
آخرين سخنى كه در اينجا ذكر آن را لازم مى دانيم اين است كه آنچه در بالا گفتيم مربوطبه خوانندگى است و اما استفاده از آلات موسيقى و حرمت آن بحث ديگرى دارد كه ازموضوع اين سخن خارج است .
3 - فلسفه تحريم غنا
دقت در مفهوم (غنا) با شرائطى كه در شرح موضوع آن گفتيم ، فلسفه تحريم آن رابه خوبى روشن مى سازد.
در يك بررسى كوتاه به مفاسد زير برخورد مى كنيم :
الف : تشويق به فساد اخلاق - تجربه نشان داده است - و تجربه بهترين شاهد و گواهاست - كه بسيارى افراد تحت تاثير آهنگهاى غناء، راه تقوى و پرهيزكارى را رها كرده ،و به شهوات و فساد روى مى آورند.
مجلس غنا معمولا مركز انواع مفاسد است و آنچه به اين مفاسد دامن مى زند همان غناء است .
در بعضى از گزارشهائى كه در جرائد خارجى آمده مى خوانيم كه در مجلسى كه گروهىاز دختران و پسران بودند، و آهنگ خاصى از غناء در آنجا اجرا شد آنچنان هيجانى بهدختران و پسران دست داد كه به يكديگر حمله ور شدند و فجايع زيادى بار آوردند كهقلم از ذكر آن شرم دارد.
در تفسير (روح المعانى )، سخنى از يكى از سران (بنى اميه )نقل مى كند كه به آنها مى گفت : از غنا بپرهيزيد كه حيا را كم مى كند، شهوت را مىافزايد شخصيت را در هم مى شكند، جانشين شراب مى شود، و همان كارى را مى كند كهمستى انجام مى دهد.
و اين نشان مى دهد كه حتى آنها نيز به مفاسد آن پى برده بودند.
و اگر مى بينيم در روايات اسلامى كرارا آمده است كه غنا روح نفاق را در قلب پرورشمى دهد اشاره به همين حقيقت است ، روح نفاق همان روح آلودگى به فساد و كناره گيرى ازتقوا و پرهيزكارى است .
و نيز اگر در روايات آمده است كه فرشتگان در خانه اى كه غنا در آن است وارد نمىشوند به خاطر همين آلودگى به فساد است ، چرا كه فرشتگان پاكند و طالب پاكيند،و از اين محيطهاى آلوده بيزارند.
ب - غافل شدن از ياد خدا - تعبير به (لهو) كه در تفسير (غنا) در بعضى ازروايات اسلامى آمده است ، اشاره به همين حقيقت است كه غناء انسان را آنچنان مست شهوات مىكند كه از ياد خدا غافل مى سازد.
در آيات فوق خوانديم كه (لهو الحديث )، يكى ازعوامل (ضلالت ) از (سبيل الله ) است ، و موجب (عذاب اليم ).
در حديثى از على (عليه السلام ) مى خوانيم :كل ما الهى عن ذكر الله فهو من الميسر: (هر چيزى كه انسان را از ياد خداغافل كند (و در شهوات فرو ببرد) آن در حكم قمار است .)
ج - آثار زيانبار بر اعصاب - غنا و موسيقى در حقيقت ، يكى ازعوامل مهم تخدير اعصاب است ، و به تعبير ديگر مواد مخدر گاهى از طريق دهان ونوشيدن وارد بدن مى شوند، (مانند شراب ).
و گاه از طريق بوئيدن و حس شامه (مانند هروئين ).
و گاه از طريق تزريق (مانند مرفين ).
و گاه از طريق حس سامعه است (مانند غنا).
به همين دليل گاهى غنا و آهنگهاى مخصوصى ، چنان افراد را در نشئه فرو مى برد، كهحالتى شبيه به مستى به آنها دست مى دهد، البته گاه به اين مرحله نمى رسد اما در عينحال تخدير خفيف ايجاد مى كند.
و به همين دليل بسيارى از مفاسد مواد مخدر در غنا وجود دارد، خواه تخدير آن خفيف باشد ياشديد.
(توجه دقيق به بيوگرافى مشاهير موسيقيدانان نشان مى دهد كه در دوران عمر بهتدريج دچار ناراحتيهاى روحى گرديده اند، تا آنجا كه رفته رفته اعصاب خود را ازدست داده ، و عده اى مبتلا به بيماريهاى روانى شده ، و گروهى مشاعر خود را از كف داده ، وبه ديار جنون رهسپار شده اند، دستهاى فلج و ناتوان گرديده بعضى هنگام نواختنموسيقى درجه فشار خونشان بالا رفته و دچار سكته ناگهانى شده اند).
در بعضى از كتبى كه در زمينه آثار زيانبار موسيقى بر اعصاب آدمى نوشته شده استحالات جمعى از موسيقى دانان و خوانندگان معروف آمده است كه به هنگام اجراى برنامهگرفتار سكته و مرگ ناگهانى شده ، و در همان مجلس جان خود را از دست داده اند.
كوتاه سخن اينكه آثار زيانبخش غنا و موسيقى بر اعصاب تا سر حد توليد جنون ، وبر قلب و فشار خون ، و تحريكات نامطلوب ديگر به حدى است كه نياز به بحث زيادىندارد.
از آمارهائى كه از مرگ و ميرها در عصر ما تهيه شده چنين استفاده مى شود كه مرگهاىناگهانى نسبت به گذشته افزايش زيادى يافته است ،عوامل اين افزايش را امور مختلفى ذكر كرده اند از جمله افزايش غنا و موسيقى در سطحجهان .
د - غنا يكى از ابزار كار استعمار
استعمارگران جهان هميشه از بيدارى مردم ، مخصوصانسل جوان ، وحشت داشته اند، به همين دليل بخشى از برنامه هاى گسترده آنها براى ادامهاستعمار، فرو بردن جامعه ها در غفلت و بى خبرى و ناآگاهى و گسترش انواعسرگرميهاى نا سالم است .
امروز مواد مخدر تنها جنبه تجارتى ندارد، بلكه يك ابزار مهم سياسى ، يعنى سياستهاىاستعمارى است ، ايجاد مراكز فحشاء، كلوپه اى قمار و همچنين سرگرميهاى ناسالم ديگر،و از جمله توسعه غنا و موسيقى ، يكى از مهمترين ابزارى است كه آنها براى تخديرافكار مردم بر آن اصرار دارند، و به همين دليل قسمت عمده وقت راديوهاى جهان را موسيقىتشكيل مى دهد و از برنامه هاى عمده وسائل ارتباط جمعى همين موضوع است .
آيه و ترجمه


خلق السموت بغير عمد ترونها و اءلقى فى الا رض روسى اءن تميد بكم و بث فيها منكل دابة و اءنزلنا من السماء ماء فاءنبتنا فيها منكل زوج كريم(10)
هذا خلق الله فاءرونى ما ذا خلق الذين من دونهبل الظلمون فى ضلل مبين (11)


ترجمه :

10 - آسمانها را بدون ستونى كه قابل رؤ يت باشد آفريد، و در زمين كوههائى افكندتا شما را به لرزه در نياورد، و از هر گونه جنبنده روى آن منتشر ساخت ، و از آسمانآبى نازل كرديم ، و به وسيله آن در روى زمين انواع گوناگونى از جفتهاى گياهان پرارزش ‍ رويانديم .
11 - اين آفرينش خداست ، اما به من نشان دهيد معبودانى كه غير او هستند چه چيز را آفريدهاند؟ ولى ظالمان در گمراهى آشكارند.
تفسير:
اين آفرينش خدا است ، ديگران چه آفريده اند؟
به دنبال بحثى كه پيرامون قرآن ، و ايمان به آن در آيات گذشته بود در دو آيه موردبحث از دلائل توحيد كه يكى ديگر از اساسى تريناصول اعتقادى است سخن مى گويد.
در آيه نخست به پنج قسمت از آفرينش پروردگار كه پيوند ناگسستنى هم دارند(آفرينش آسمان ، و معلق بودن كرات در فضا و نيز آفرينش كوهها براى حفظ ثبات زمين، و سپس آفرينش جنبندگان ، و بعد از آن آب و گياهان كه وسيله تغذيه آنها است ) اشارهمى كند.
مى فرمايد: (خداوند آسمانها را بدون ستونى كهقابل رؤ يت باشد آفريد) (خلق السماوات بغير عمد ترونها).
(عمد) (بر وزن قمر) جمع (عمود) به معنى ستون است ، و مقيد ساختن آن به(ترونها)، دليل بر اين است كه آسمان ستونهاى مرئى ندارد، مفهوم اين سخن آنست كهستونهائى دارد اما غير قابل رؤ يت نيست ، و چنانكه پيش از اين هم در تفسير سوره رعدگفته ايم ، اين تعبير اشاره لطيفى است به قانون جاذبه و دافعه كه همچون ستونىبسيار نيرومند اما نامرئى كرات آسمانى را در جاى خود نگه داشته .
در حديثى كه (حسين بن خالد) از امام (على بن موسى الرضا) (عليهم السلام )نقل كرده به اين معنى تصريح شده است ، فرمود: سبحان الله ، ا ليس اللهيقول بغير عمد ترونها؟ قلت بلى ، فقال : ثم عمد و لكن لا ترونها: (منزه است خدا، آياخداوند نمى فرمايد بدون ستونى كه آن را مشاهده كنيد؟ راوى مى گويد: عرض كردم آرى، فرمود: پس ستونهائى هست ولى شما آن را نمى بينيد)!.
به هر حال جمله فوق يكى از معجزات علمى قرآن مجيد است كه شرح بيشتر آن را درذيل آيه 2 سوره رعد (جلد 10 صفحه 110) آورديم .
سپس درباره فلسفه (آفرينش كوهها) مى گويد: (خداوند در زمين كوههائى افكند تاشما را مضطرب و متزلزل نكند) (و القى فى الارض رواسى ان تميد بكم ).
اين آيه كه نظائر فراوانى در قرآن دارد نشان مى دهد كه كوهها وسيله ثبات زمينند،امروز از نظر علمى نيز اين حقيقت ثابت شده كه كوهها از جهات متعددى مايه ثبات زمينهستند.
- از اين نظر كه ريشه هاى آنها به هم پيوسته و همچون زره محكمى ، كره زمين را دربرابر فشارهائى كه از حرارت درونى ناشى مى شود حفظ مى كند، و اگر آنها نبودندزلزله هاى ويرانگر آنقدر زياد بود كه شايد مجالى به انسان براى زندگى نمى داد.
- و از اين نظر كه اين قشر محكم در برابر فشار جاذبه ماه و خورشيد مقاومت مى كند كهاگر كوهها نبود، جزر و مد عظيمى در پوسته خاكى زمين به وجود مى آمد كه بى شباهتبه جزر و مد درياها نبودند و زندگى را بر انسان ناممكن مى ساخت .
- و از اين نظر كه فشار طوفانها را در هم مى شكند، و تماس هواى مجاور زمين را به هنگامحركت وضعى زمين به حداقل مى رساند و اگر آنها نبودند صفحه زمين همچون كويرهاىخشك در تمام طول شب و روز صحنه طوفانهاى مرگبار و بادهاى در هم كوبنده بود.
حال كه نعمت آرامش آسمان به وسيله ستون نامرئيش ، و آرامش زمين به وسيله كوهها تامينشد نوبت به آفرينش موجودات زنده و آرامش آنها مى رسد كه در محيطى آرام بتوانند قدمبه عرصه حيات بگذارند، مى گويد: (و در روى زمين از هر جنبنده اى منتشر ساخت ) (وبث فيها من كل دابة ).
تعبير به (من كل دابة )، اشاره به تنوع حيات و زندگى در چهره هاى مختلف است ازجنبندگانى كه از كوچكى با چشم عادى ديده نمى شوند و سرتاسر محيط ما را پر كردهاند گرفته ، تا جنبندگان غولپيكرى كه عظمت آنها انسان را در وحشت فرو مى برد.
همچنين جنبندگان به رنگهاى مختلف و چهره هاى كاملا متفاوت ، آبزيان و هوا زيان ،پرندگان و خزندگان ، حشرات گوناگون و مانند آنها كه هر كدام براى خود عالمىدارند، و مساءله حيات را در صدها هزار آئينه منعكس مى سازند.
اما پيدا است كه اين جنبندگان نياز به آب و غذا دارند، لذا در جمله هاى بعد به اين دوموضوع اشاره كرده مى گويد: (از آسمان آبى فرستاديم و به وسيله آن در روى زمين ،انواع گوناگونى از جفتهاى گياهان پر ارزش رويانديم ) (و انزلنا من السماء ماءفانبتنا فيها من كل زوج كريم ).
به اين ترتيب اساس زندگى همه جنبندگان ، مخصوصا انسان را كه آب و گياهتشكيل مى دهد بيان مى كند، سفره اى است گسترده با غذاهاى متنوع در سرتاسر روى زمينكه هر يك از آنها از نظر آفرينش ، دليلى است بر عظمت و قدرت پروردگار.
قابل توجه اينكه در بيان آفرينش سه قسمت نخست ،افعال به صورت غائب ذكر شده ، ولى به مساءلهنزول باران و پرورش گياهان كه مى رسد،افعال را به صورت متكلم بيان كرده مى فرمايد: (ما از آسمان آبى فرستاديم ، و ما درزمين گياهانى رويانديم ).
اين خود يكى از فنون فصاحت است كه به هنگام ذكر امور مختلف ، آنها را در دو يا چندشكل متنوع بيان كنند تا شنونده هيچگونه احساس خستگى نكنند، بعلاوه اين تعبير نشانمى دهد كه نزول باران و پرورش گياهان مورد توجه خاصى بوده است .
اين آيه بار ديگر به (زوجيت در جهان گياهان ) اشاره مى كند كه آن نيز از معجزاتعلمى قرآن است ، چرا كه در آن زمان ، زوجيت (وجود جنس نر و ماده ) در جهان گياهان بطورگسترده ثابت نشده بود، و قرآن از آن پرده برداشت (شرح بيشتر پيرامون اين مساله رامى توانيد در جلد 15 ذيل آيه 7 سوره شعراء مطالعه فرمائيد).
ضمنا توصيف زوجهاى گياهان به (كريم ) اشاره به انواع مواهبى است كه در آنهاوجود دارد.
بعد از ذكر عظمت خداوند در جهان آفرينش ، و چهره هاى مختلفى از خلقت روى سخن را بهمشركان كرده و آنها را مورد باز خواست قرار مى دهد، مى گويد: (اين آفرينش خدا است ،اما به من نشان دهيد معبودانى كه غير او هستند چه چيز را آفريده اند)؟! (هذا خلق اللهفارونى ما ذا خلق الذين من دونه ).
مسلما آنها نمى توانستند ادعا كنند هيچيك از مخلوقات اين جهان مخلوق بتها هستند، بنابر اينآنها به توحيد خالقيت معترف بودند، با اينحال چگونه مى توانستند شرك در عبادت راتوجيه كنند، چرا كه توحيد خالقيت دليل بر توحيد ربوبيت و يگانگى مدبر عالم ، وآنهم دليل بر توحيد عبوديت است .
لذا در پايان آيه ، عمل آنها را منطبق بر ظلم وضلال شمرده مى گويد: (ولى ظالمان در گمراهى آشكارند)(بل الظالمون فى ضلال مبين ).
مى دانيم (ظلم ) معنى گسترده اى دارد كه شامل قرار دادن هر چيز در غيرمحل مى شود، و از آنجا كه مشركان عبادت و گاه تدبير جهان را در اختيار بتها مىگذاشتند مرتكب بزرگترين ظلم و ضلالت بودند.
ضمنا تعبير فوق اشاره لطيفى است به ارتباط (ظلم ) و(ضلال )، زيرا هنگامى كه انسان موقعيت موجودات عينى را در جهان نشناسد، يا بشناسدو رعايت نكند و هر چيز را در جاى خويش نبيند، مسلما اين ظلم سبب ضلالت و گمراهى اوخواهد شد.
آيه و ترجمه


و لقد ءاتينا لقمن الحكمة اءن اشكر لله و من يشكر فإ نما يشكر لنفسه و من كفر فإ نالله غنى حميد(12)
و إ ذ قال لقمن لابنه و هو يعظه يبنى لا تشرك بالله إ ن الشرك لظلم عظيم(13)
و وصينا الانسن بولديه حملته اءمه وهنا على وهن و فصله فى عامين اءن اشكر لى ولولديك إ لى المصير(14)
و إ ن جهداك على اءن تشرك بى ما ليس لك به علم فلا تطعهما و صاحبهما فى الدنيامعروفا و اتبع سبيل من اءناب إ لى ثم إ لى مرجعكم فاءنبئكم بما كنتم تعملون(15)


ترجمه :

12 - ما به لقمان حكمت داديم (و به او گفتيم ) شكر خدا را بجاى آور، هر كسشكرگزارى كند به سود خويش شكر كرده ، و آنكس ‍ كه كفران كند (زيانى به خدا نمىرساند) چرا كه خداوند بى نياز و ستوده است .
13 - به خاطر بياور هنگامى را كه لقمان به فرزندش گفت - در حالى كه او را موعظهمى كرد - پسرم ! چيزى را شريك خدا قرار مده كه شرك ظلم عظيمى است .
14 - و ما به انسان درباره پدر و مادرش سفارش كرديم ، مادرش او را با زحمت روى زحمتحمل كرد، (و به هنگام باردارى هر روز رنج و ناراحتى تازه اى رامتحمل مى شد) و دوران شيرخوارگى او در دوسال پايان مى يابد (آرى به او توصيه كردم ) كه شكر براى من و براى پدر و مادرتبجا آور كه بازگشت همه شما به سوى من است .
15 - و هرگاه آنها تلاش كنند كه موجودى را شريك من قرار دهى كه از آن آگاهى ندارى(بلكه مى دانى باطل است ) از آنها اطاعت مكن ، ولى با آنها در دنيا به طرز شايسته اىرفتار كن ، و پيروى از راه كسانى بنما كه به سوى من آمده اند، سپس بازگشت همه شمابه سوى من است و من شما را از آنچه عمل مى كرديد آگاه مى كنم .
تفسير:
احترام پدر و مادر:
به تناسب بحثهاى گذشته پيرامون توحيد و شرك و اهميت و عظمت قرآن و حكمتى كه دراين كتاب آسمانى به كار رفته ، در آيات مورد بحث و چند آيه بعد از آن ، سخن از(لقمان حكيم ) و بخشى از اندرزهاى مهم اين مرد الهى در زمينه توحيد و مبارزه باشرك به ميان آمده ، و مسائل مهم اخلاقى كه در اندرزهاى لقمان به فرزندش منعكس استنيز بازگو شده است .
اين اندرزهاى دهگانه كه در طى شش آيه بيان شده هممسائل اعتقادى را به طرز جالبى بيان مى كند، و هماصول وظايف دينى ، و هم مباحث اخلاقى را.
در اينكه (لقمان ) كه بود؟ و چه ويژگيهائى داشت ؟ در بحث نكات بخواست خدا سخنخواهيم گفت ، ولى در اينجا همين اندازه مى گوئيم كه قرائن نشان مى دهد او پيامبر نبود،بلكه مردى بود وارسته و مهذب كه در ميدان مبارزه با هواى نفس پيروز شده ، و خداوندنيز چشمه هاى علم و حكمت را در قلب او گشوده بود.
در عظمت مقام او همين بس كه خدا اندرزهايش را در كنار سخنان خود قرار داده ، و در لابلاىآيات قرآن ذكر فرموده است ، آرى هنگامى كه قلب انسان بر اثر پاكى و تقوى به نورحكمت روشن گردد، سخنان الهى بر زبانش جارى مى شود و همان مى گويد كه خدا مىگويد، و آن گونه مى انديشد كه خدا مى پسندد!
با اين توضيح كوتاه به تفسير آيات باز مى گرديم .
در نخستين آيه مى فرمايد: (ما به لقمان حكمت داديم ، و به او گفتيم كه براى خداشكرگزارى كن ، چرا كه هر كس شكر نعمت او را ادا كند، به سود خويش شكر كرده ، و هركس كفران كند، زيانى به خدا نمى رساند، چرا كه خداوند، بى نياز و ستوده است ) (ولقد آتينا لقمان الحكمة ان اشكر لله و من يشكر فانما يشكر لنفسه و من كفر فان اللهغنى حميد).
در اينكه (حكمت ) چيست ؟ بايد گفت براى (حكمت ) معانى فراوانى ذكر كرده اند،مانند (شناخت اسرار جهان هستى ) و (آگاهى از حقايق قرآن ) و (رسيدن به حق ازنظر گفتار و عمل ) و (معرفت و شناسائى خداوند).
اما همه اين معانى را مى توان يكجا جمع كرده و در تفسير حكمت چنين گفت : حكمتى كه قرآناز آن سخن مى گويد و خداوند به لقمان عطا فرموده بود (مجموعه اى از معرفت و علم ،و اخلاق پاك و تقوا و نور هدايت ) بوده است .
در حديثى از امام موسى بن جعفر (عليه السلام ) مى خوانيم : كه در تفسير اين آيه براى(هشام بن حكم ) فرمود: (مراد از حكمت ، فهم وعقل است ).
در حديث ديگرى از امام صادق (عليه السلام ) مى خوانيم كه در تفسير اين آيه فرمود:اوتى معرفة امام زمانه : (حكمت اين است كه لقمان نسبت به امام و رهبر الهى عصر خودآگاهى داشت ).
روشن است هر يك از اينها يكى از شاخه هاى مفهوم وسيع حكمت محسوب مى شود و با هممنافاتى ندارد.
به هر حال (لقمان ) به خاطر داشتن اين حكمت به شكر پروردگارش پرداخت او هدفنعمتهاى الهى و كاربرد آن را مى دانست ، و درست آنها را در همان هدفى كه براى آنآفريده شده بودند به كار مى بست ، و اصلا حكمت همين است :
(به كار بستن هر چيز در جاى خود) بنابراين (شكر) و (حكمت ) به يك نقطهباز مى گردند.
در آيه ، ضمنا نتيجه (شكران ) و (كفران ) نعمتها به اين صورت بيان شده كه(شكر نعمت به سود خود انسان ) و (كفران نعمت نيز به زيان خود او است ) چرا كهخداوند از همگان بى نياز است ، اگر همه ممكنات ، شكرگزارى كنند چيزى بر عظمتش ‍افزوده نمى شود، و (اگر جمله كاينات كافر گردند، بر دامن كبرياش ننشيند گرد)!
(لام ) در جمله ان اشكر لله لام اختصاص است و (لام ) در لنفسه لام نفع استبنابراين سود شكرگزارى كه همان دوام نعمت ، و افزايش آن ، به اضافه ثواب آخرتاست عائد خود انسان مى شود، همانگونه كه زيان كفران فقط دامان خودش را مى گيرد.

next page

fehrest page