بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب تفسیر المیزان جلد 20, علامه محمدحسین طباطبایی رحمه الله علیه   مناسب چاپ   خروجی Word ( برگشت به لیست  )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     ALMIZA01 -
     ALMIZA02 -
     ALMIZA03 -
     ALMIZA04 -
     ALMIZA05 -
     ALMIZA06 -
     ALMIZA07 -
     ALMIZA08 -
     ALMIZA09 -
     ALMIZA10 -
     ALMIZA11 -
     ALMIZA12 -
     ALMIZA13 -
     ALMIZA14 -
     ALMIZA15 -
     ALMIZA16 -
     ALMIZA17 -
     ALMIZA18 -
     ALMIZA19 -
     ALMIZA20 -
     ALMIZA21 -
     ALMIZA22 -
     ALMIZA23 -
     ALMIZA24 -
     ALMIZA25 -
     ALMIZA26 -
     ALMIZA27 -
     ALMIZA28 -
     ALMIZA29 -
 

 

 
 

 

next page

fehrest page

back page

كلينى مى گويد در روايتى ديگر از امام باقر و امام صادق (عليه السلام ) آمده كهفرمودند: محروم مردى است كه عقلش به جاست ، ولى كاسبى است كه خدا روزيش را تنگگرفته است .
و در مجمع البيان در ذيل آيه (والذين هم على صلاتهم يحافظون ) مى گويد: محمدبن فضيل از حضرت ابى الحسن (عليه السلام ) روايت كرده كه فرمود: اينان آن افراد ازشيعيان ما هستند كه داراى پنجاه ركعت نمازند.
مؤ لف : شايد اساس اين كلام رواياتى باشد كه از حضرات رسيده كه فرموده اند:تشريع نافله هاى يوميه به منظور تكميل نمازهاى واجب بوده است .
آيات 44-36 سوره معارج  


فمال الذين كفروا قبلك مهطعين (36) عن اليمين و عنالشمال عزين (37) ايطمع كل امرى منهم ان يدخل جنه نعيم (38) كلا انا خلقناهم مما يعلمون (39) فلا اقسم برب المشارق و المغارب انا لقادرون (40) على اننبدل خيرا منهم و ما نحن بمسبوقين (41) فذرهم يخوضوا و يلعبوا حتى يلاقوا يومهم الذىيوعدون (42) يوم يخرجون من الاجداث سراعا كانهم الى نصب يوفضون (43) خاشعهابصارهم ترهقهم ذله ذلك اليوم الذى كانوا يوعدون (44).



ترجمه آيات
(با اينكه خداى تعالى مقدر فرمود كه كفار را با بهشت خود گرامى ندارد ) اين كفار راكه در پيرامون تواند چه مى شود كه چشم از تو بر نمى دارند (36).
(و در عين اينكه باهمند ) از چپ و راستت متفرق مى شوند (37).
آيا هر يك از آنها طمع آن دارند كه تقدير الهى را بر هم زدهداخل بهشت نعيم شوند؟ (38).
نه ، حاشا كه كوچكتر از اينند و خود مى دانند كه ما از چه چيز خلقشان كرده ايم (39).
پس (گو اينكه قسم لازم ندارد ولى ) به پروردگار همه مشرقها و مغربها سوگند كه ماقادريم (40).
بر اينكه اينان را منقرض نموده خلقى بهتر از ايشان بيافرينيم و كسى نيست كه با ارادهخود اراده ما را از كار بيندازد (41).
بنابر اين تو هم اى پيامبر رهاشان كن در لجن فرو روند و سرگرم بازى باشند تاناگهان و تهى دست به روزى برخورند كه وعده اش را از پيش به ايشان داده بودند(42).
روزى كه به سرعت از قبرها در آيند و همه به سوى يك نقطه به سرعت به راه افتندگويى در آنجا به سوى علامتى روان مى شوند (43).
اما در حالتى كه چشمهايشان از شدت شرمندگى به پايين افتاده ذلت از سراپايشانمى بارد و به ايشان گفته مى شود اين است همان روزى كه وعده اش را مى دادند (44).
بيان آيات
بعد از آنكه در فصلاول از آيات اين سوره در ذيل داستان درخواست عذاب بيان كرد كه عذابى واقع شدنىدارند، كه هيچ دافعى از آن نيست ، و آن عذاب آتشى است متلظى ، و نزاعه للشوى ، كه هراعراضگر، و هر كسى را كه مال جمع مى كند و گنجينه مى سازد به سوى خود مى كشد.
و نيز بعد از آنكه در فصل دوم از آن آيات ملاك گرفتارى آنان به اين بدبختى را ذكركرد و فرمود كه : ملاك آن اين است كه انسان مجهز به غريزه هلع و غريزه حب خير براىخويش است ، و اين غريزه ها او را به پيروى هواى نفس مى كشاند و وادار مى كند دربرابر هر حقى كه با آن مواجه مى شود استكبار كند، و از اين راه به آتش جاودانه اشمبتلا مى كند، آتشى كه به جز صالحان و معتقدين به روز جزا و ترسندگان از عذابپروردگار، كسى از آن نجات نمى يابد.
اينك در اين فصل از آيات - كه فصل سوم است - روى سخن را به همان كفار نمودهمثل كسى كه از رفتار آنان به تعجب آمده ، سخن مى گويد، چون ايشان دورادوررسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) را گرفته چپ و راست او را احاطه كرده اند، وازاو جدا نمى شوند، اما با دلهايى متفرق . و با چشم ظاهرى به آن جناباقبال نموده اند، ولى دلهايشان از آن جناب اعراض دارد، لذارسول گرامى خود را مخاطب قرار داده مى فرمايد: چرا اينان اينطورند؟ آيا يك يك اينانانتظار دارند در عين اينكه كافرند داخل در جنت نعيم شوند؟ با اينكه خداى سبحان مقدرفرموده با جنت خود به جز افراد مؤ من را كه خود استثنا كرده كسى را گرامى ندارد، آيااينها با اين توقعشان مى خواهند از خدا سبقت بگيرند و او را عاجز سازند؟ و حكم او رانقض و تقدير او را باطل سازند؟ حاشا كه بتوانند، زيرا خدايى كه آنان را از نطفه اىخوار و بى مقدار آفريده قادر است از همين نطفه كه آنان را آفريده كسانى بهتر از ايشانبيافريند،
كسانى كه او را بپرستند و داخل جنتش شوند.
و در آخر اين فصلرسول گرامى خود را دستور مى دهد به اينكه خصام و بگومگوى با آنان راتعطيل كند، و آنان را به حال خودشان وا گذارد، تا همچنان به لجبازى و سرگرمى خودمشغول باشند، تا آن روزى را كه وعده رسيدنش داده شده ديدار كنند.
توضيح معناى آيه : (فمال الذين كفروا قبلك مهطعين ....)  


فمال الذين كفرواقبلك مهطعين عن اليمين و عنالشمال عزين



در مجمع البيان از زجاج نقل كرده كه گفته : كلمه (مهطع ) به معناى كسى است كه بانگاه خود به چيزى خيره شود، و چشم از آن بر ندارد، و اين قسم نظر كردن خاص دشمناناست ، و از ابو عبيده نقل كرده كه گفته : (اهطاع )به معناى سرعت دادن است ، و كلمه(عزين ) به معناى جماعات متفرق است ، كه به واحد آنان (عزه ) گفته مى شود.
و كلمه (قبل ) - به كسره قاف و فتحه باء - به معناى آن جهتى است كه هر چيزىرو بدان جهت دارد، و حرف فاء در اول آيه فصيحه است .
و معناى آيه اين است كه : وقتى بازگشت انسانهاى كافر به خاطر كفر و استكبارشان بهسوى آتش است ، پس اين كفار را كه نزد تواند چه مى شود كه به تو روى مى آورند وچشم از تو بر نمى دارند؟ به ظاهر نزد تو مجتمع هستند، ولى از چپ و راست تو متفرق مىشوند، آيا طمع دارند كه داخل جنت شوند و خدا را عاجز ساخته از آنچه او قضايش را راندهسبقت گيرند، با اينكه او اين قضا را رانده كه تنها صالحان از مؤ منينداخل بهشت شوند، ايشان مى خواهند اين قضا را لغو نموده ، با اينكه كافرندداخل بهشت شوند؟!


ايطمع كل امرى ء منهم ان يدخل جنه نعيم



اين استفهام انكارى است ، مى پرسد چه چيز ايشان را واداشته كه اطراف تو را بگيرند،آيا اين طمع وادارشان كرده كه يك يكشان با اينكه كافرندداخل بهشت شوند؟ نه ، بدانند كه كافران چنين اميدى نبايد داشته باشند.
در اين جمله طمع به داخل شدن در بهشت را به يك يك كفار نسبت داده ، نه به جماعت آنان ،و نفرموده : (ايطمعون ان يدخلوا - آيا طمع دارند كهداخل شوند؟) ولى مساءله اهطاع را به همه نسبت داد و فرمود: (مهطعين )، و اين بدانجهت بوده كه طمع در سعادت و رستگارى وقتى نافع است كه دردل فرد طمع كار پيدا شود و او را وادار كند به ايمان وعمل صالح ، نه طمع قائم به ج : 20 ص : 30
و اگر داخل شدن در بهشت را به صيغه مجهول از بابافعال آورد، براى آن بود كه اشاره كند به اينكهداخل شدنشان در بهشت به اختيار و خواست خودشان نيست ، بلكه اگر چنين فرض و طمعىدرست باشد كس ديگرى ايشان را داخل بهشت مى كند، و او خداى تعالى است ، كه اگربخواهد چنين مى كند، و البته هرگز نمى خواهد، چون خود او چنين مقدر كرده كه كفارداخل بهشت نشوند.
بيان مراد از اينكه (الذين كفروا)...
بيان اينكه مراد از (الذين كفروا) منافقينى هستند كه اطراف پيامبر (صلى الله عليهو آله و سلم ) را گرفته بودند.
بعضى گفته اند كه : رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) در كنار كعبه نماز مىخواند و قرآن تلاوت مى كرد، مشركين پيرامونش ‍ جمع مى شدند و حلقه حلقه مى نشستندو به او گوش فرا داده مسخره اش مى كردند، و مى گفتند: اگر اين مؤ منين آنطور كه محمدمى گويد داخل بهشت شوند، ما قبل از آنان داخل خواهيم شد. و بدين مناسبت بود كه اينآيات نازل گرديد.
ليكن اين معنا با سياق آيات سازگار نيست ، چون از ظاهر جملهفمال الذين ... بر مى آيد كه مى خواهد رفتار آنان را متفرع كند بر ماقبل ، يعنى بر محروميت مردم از بهشت ، بجز طايفه اى از آنان (مؤ منين ). ولى بنا بهمضمون روايت جمع شدن پيرامون پيغمبر از ناحيه مشركين از شدت عداوت بوده ، مىخواستند هر چه بيشتر آن جناب را اذيت و اهانت كنند، و اينكه گفتند ماقبل از مؤ منين داخل بهشت مى شويم - با اينكه مشرك و منكر معاد بودند، و اصلا دوزخ وبهشتى را قبول نداشتند - نمى تواند جز از در استهزاء باشد.
با اين حال چگونه ممكن است اين رفتار مشركين را متفرع بر آياتقبل كرد كه سخن از دوزخ و بهشت دارد؟ و به طور تعجب پرسيده : چه چيز اينان را واداركرده كه به جنت طمع ببندند، با اينكه خداى تعالى مى داند كه آنان اصلا بهشت ودوزخى را قبول ندارند.
پس ناگزير بايد بگوييم مراد از جمله (للذين كفروا) منافقينى است كه ظاهرا بهرسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) ايمان آوردند ولى دوباره دردل به كفر اول خود برگشتند، و پاره اى از احكام را رد نمودند، همچنان كه از آيه (ذلكبانهم امنوا ثم كفروا فطبع على قلوبهم ) و آيه (لاتعتذروا قد كفرتم بعد ايمانكم)، و آيه (فاعقبهم نفاقا فى قلوبهم ) بر مى آيد كه قرآن منافقين را كافر خوانده .
بنابراين ، آيه مورد بحث مربوط به طايفه اى از مسلمانان است كه ايمان آورده وداخل مؤ منين بودند، و بيشتر از مؤ منين واقعى چپ و راسترسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) را احاطه مى كردند، ولى در باطن به بعضىاز احكام كه بر رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم )نازل شده كفر ورزيدند و اعتنايى به آن نكردند. خداى سبحان در اين آيات توبيخشانكرده كه از احاطه كردن رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) و همواره با آن جناببودن سودى نخواهند برد، و نبايد طمع بهشت كنند، چون از آنانى كهداخل بهشت شوند نيستند، و نه مى توانند قضا و قدر خدا را لغو كنند، و نه خدا را بهستوه آورند.
مؤ يد اين وجه آيه بعدى است كه مى فرمايد: (انا لقادرون على اننبدل خيرا منهم ...) كه معنايش به زودى مى آيد.


كلا انا خلقناهم مما يعلمون



در اين آيه طمع آنان را رد مى كند كه به هيچ وجه ممكن نيست با كفرداخل بهشت شوند، و منظور از اينكه فرمود: ما ايشان را از چيزى خلق كرده ايم كه خودشانمى دانند، اين است كه ما ايشان را از نطفه خلق كرديم ، و اين جمله مربوط به ما بعد است ،و مجموع آن و جمله ما بعدش رد قبلى را تعليل مى كند. و خلاصه آنتعليل اين است كه : ما آنان را از نطفه خلق كرديم ، كه خودشان هم مى دانند، وقتى چنيناست براى ما آسان است كه آنان را از بين برده ، قومى ديگر بجاى آنان خلق كنيم كهبهتر از آنان و مؤ من باشند، و چيزى از احكام دين خدا را رد نكنند، و كسى نيست كه برقضا و قدر ما سبقت گيرد و ما را عاجز سازد، تا اين كفار هم طمع كنند از آنان باشند، وبا كفر داخل بهشت گردند و قضاء و قدر ما را نقض كنند.
چند وجه در معناى (انا خلقنا هم مما يعلمون )
چند وجه در معناى (انا خلقنا هم مما يعلمون )  
بعضى از مفسرين گفته اند: كلمه من در جمله من ما يعلمون معناى لام تعليم ترجمه را مىدهد،
و به آيه چنين معنا مى دهد: (ما آنان را براى آنچه مى دانند خلق كرديم )، كه هماناستكمال به وسيله ايمان و اطاعت است ، و از طريق وحى و اخباررسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) اين معنا را فهميده اند، پس چون براى اينمنظور خلقشان كرده ايم ، بايد خود را به اين غرض برسانند، و داراى ايمان و اطاعتكنند، تا ما داخل جنتشان كنيم ، پس چگونه طمع دارند با حالت كفرداخل جنت شوند.
بعضى ديگر گفته اند: كلمه (من ) ابتداى غايت را مى رساند، و معناى آيه اين است كه: ما ابتداى خلقت آنان را از نطفه اى چركين كه هيچ تناسبى با عالم قدس و طهارت نداردآغاز كرديم ، تا به وسيله ايمان و اطاعت طاهر شود و به اخلاق ملائكه متخلق گردد وداخل بهشت شود، و اينان كه كافرند كجا مى توانند چنين شوند.
بعضى ديگر گفته اند: مراد از (ما يعلمون ) جنس است ، و معنايش اين است كه ما اينكفار را از جنس آدميان كه خودشان مى دانند خلق كرديم ، و يا از جنس آنچه خود مى دانندخلق كرديم ، نه از جنس حيواناتى كه عقل و فهم ندارند، پس حجت ما بر آنان تمام است .ليكن اين سه وجه از نظر ما وجوهى بى ارزش است .


فلا اقسم برب المشارق و المغارب انا لقادرون على اننبدل خيرا منهم و ما نحن بمسبوقين



يعنى مشارق خورشيد، و مغارب آن . چون خورشيد در هر روز از ايام سالهاى شمسى مشرقو مغربى جداگانه دارد، هيچ روزى از مشرق ديروزش طلوع و در مغرب ديروزش غروبنمى كند، مگر در مثل همان روز در سالهاى آينده .احتمال هم دارد مراد از مشارق و مغارب مشرقهاى همه ستارگان و مغربهاى آنها باشد.
بيان وجوهى از التفات در آيه (فلا اقسم برب المشارق و المغارب ...) 
در اين آيه شريفه با همه كوتاهيش وجوهى از التفات بكار رفته ، در جمله (فلا اقسم) التفاتى از تكلم با غير، (ما ايشان را خلق كرديم ) به متكلم وحده (من سوگند مىخورم ) به كار رفته ، و وجه آن تاءكيدبيشتر سوگند است ، چون سوگند را به شخصخودش ‍ نسبت مى دهد.
و در جمله (برب المشارق و المغارب ) التفاتى از تكلم وحده (من سوگند مى خورم )،به غيبت (به پروردگار مشرقها و مغربها ) به كار رفته ، و وجه آن اين است كهخواسته به صفتى از صفات خودش اشاره نموده ، بفهماند اينكه مى گويم (من ) يعنىهمان من كه مبداء خلقت انسانها در قرون متوالى هستم ، و اداره كننده مشرقها و مغربهايم ،چون طلوعهاى پشت سر هم و غروبهاى متوالى ملازم با گذشت زمان است ، و گذشت زماندخالتى تام در تكون انسانها در قرون متوالى ، و نيز پيدايش حوادث در روى زمين دارد.
و در جمله (انا لقادرون ) دوباره از غيبت (پروردگار مشارق و مغارب ) به متكلم معالغير التفات شده و وجه آن اين است كه خواسته به عظمت خودش اشاره كند، چون زمينهكلام زمينه به رخ كشيدن قدرتش بود. و نكته ديگر اينكه در چنين زمينه اى سخن ازربوبيت مشارق و مغارب گفتن ، در حقيقت علت قدرت را ذكر كردن است ، تا با اينتعليل بفهماند كسى كه تدبير همه حوادث عالم منتهى به او است ، هيچ حادثه اى او رابه ستوه نمى آورد و او را از پديد آوردن حادثى ديگر جلوگير نمى شود، چون حوادث ،فعل او هستند، پس هيچ خلقى از خلائق او را از اينكه آن خلق رامبدل به خلقى بهتر كند مانع نمى تواند بشود، و گر نه خود آن خلق هم شريك او درتدبير عالم مى شد، و خداى سبحان واحدى است كه در ربوبيت شريكى ندارد - دقتفرماييد.
و در جمله (انا لقادرون على ان نبدل خيرا منهم ) كلمه (على ) متعلق به لقادرون است، و مفعول اول فعل (نبدل ) ضمير حذف شده اى است كه به كفار بر مى گردد، و بهاين منظور حذف شده ، و نفرموده (نبدلهم ) كه به خوارى و بى مقدارى امر آنان اشارهنموده ، بفهماند كه خداى تعالى اعتنايى به كارشان ندارد. و كلمه (خيرا)مفعول دوم است كه در حقيقت صفتى است كه جاى موصوف خود نشسته ، و تقدير كلام (انالقادرون على ان نبدلهم قوما خيرا منهم ) است ، يعنى ما قادريم بر اينكه ايشان رامبدل كنيم به قومى كه بهتر از آنان باشند، و بهتر بودن آنها به اين است كه مردمى باايمان باشند و به او كفر نورزند، پيرو حق باشند و حق را رد نكنند.
و (ما نحن بمسبوقين ) - منظور از (سبقت ) غلبه است كه به طور استعاره سبقتخوانده شده ، و مسبوق شدن خدا استعاره از اين است كه مخلوق او جلو كار او را بگيرد ونگذارد آنان را مبدل به قومى بهتر كند. و سياق آيه شريفه خالى از تاءييد مطالبقبل نيست كه گفتيم مراد از (الذين كفروا) قومى از منافقين است نه مشركين ، كه معاند بادين و منكر اصل معادند، وجه اين تاءييد اين است كه ظاهر عبارت (خيرا منهم ) يا دلالتدارد و يا حداقل اشعار دارد بر اينكه در افراد مورد نظر شائبه خيريت هست ، كه خدا مىخواهد كسانى را به جاى آنان قرار دهد كه از آنان خيريت بيشترى داشته باشند، و درمشركين هيچ شائبه خيريت نيست تا آنانكه به جاى ايشان مى آيند بهتر باشند، به خلافمنافقينى كه اين مقدار خيريت دارند كه حفظ ظاهر اسلام را نموده آن را رد نكردند.
پس ، از آنچه گذشت روشن گرديد كه جمله (انا خلقناهم مما يعلمون ) تا آخر سه آيه، كلمه (كلا) را تعليل مى كند، و حاصل مضمون اين سه آيه اين است كه : نه ، حاشا،براى اينكه اينها خودشان مى دانند كه از نطفه خلق شده اند و خلقت از نطفه خلقتى استجارى ، و رب و مدبر اين حوادث جاريه كه يكى از آنها همين خلقت انسانها نسلا بعدنسل است ، خداست ، و خدا قادر است كه اينان را از بين برده اشخاصى بهتر از آنان را بهجايشان قرار دهد، اشخاصى كه اعتناى به امر دين دارند و لياقت دارند كهداخل بهشت شوند، و اين طايفه نمى توانند خدا را از خلقت اشخاص بهتر وداخل بهشت كردن آنان جلوگير شوند، البته اگر آنان راداخل بهشت كند به خاطر كمال ايمان ايشان است ، نه اينكه محكوم و مجبور به اينكار شدهباشد، پس اين تقدير الهى كه بهشت مخصوص صالحان ازاهل ايمان است ، هرگز نقض نمى شود.


فذرهم يخوضوا و يلعبوا حتى يلاقوا يومهم الذى يوعدون



در اين آيه رسول گرامى خود را دستور مى دهد آنان را در آنچه هستند رها كند و اصرارنورزد به اينكه با استدلال آنان را به راه آورد و با موعظه و اندرز آنان ، خود را بهتعب اندازد. و اينكه وضع آنان را خوض و لعب ناميده ، دلالت دارد بر اينكه طايفه موردبحث از اصرار و لجبازى كه دارند خير نمى بينند، و اين اصرارشان نظير بازى است كهجز در عالم خيال هيچ سود حقيقى در آن نيست ، پس ‍ بايد رها شوند، تا آن روزى را كهوعده داده شده اند ديدار كنند، و آن روز قيامت است .
و اينكه كلمه (يوم ) را اضافه كرد به ضميرى كه به آنان بر مى گردد، و فرمودروزشان ، اشاره دارد به اينكه آن روز به نوعى اختصاص به ايشان دارد، و آن عبارتاست از اختصاص به عذاب .
بيان وعده اى (روز قيامت ) كه به كفار داده شده : بيرون شدن از قبر، سرگردانى...


يوم يخرجون من الاجداث سراعا كانهم الى نصب يوفضون



اين آيه روز مذكور را كه وعده اش را به آنان داده اند، يعنى روز قيامت را بيان مى كند.
كلمه اجداث جمع (جدث ) است كه به معناى قبر است ، و كلمه (سراع ) جمع(سريع ) است ، و كلمه (نصب ) آن چيزى را گويند كه به منظور علامت در سر راههانصب مى كنند تا رهنورد به وسيله آن ، راه را گم نكند. ولى بعضى از مفسرين اين كلمه رابه معناى صنم (بت ) كه به منظور عبادت نصب مى شود گرفته اند.
ليكن اين معنا از كلام خدا به دور است ، كه مردگان زنده شده از قبر را به كسانى تشبيهكند كه به سوى بت مى دوند. چون مصدر (ايفاض ) كهفعل (يوفضون ) از آن مشتق است به معناى سرعت گرفتن است .


خاشعه ابصارهم ترهقهم ذله ذلك اليوم الذى كانوا يوعدون



كلمه خشوع به معناى تاءثر خاصى است در قلب كه بهدنبال مشاهده عظمت و كبريا در قلب پيدا مى شود، نظير اين كلمه در اعضاى بدن كلمهخضوع است ، و اگر خشوع را به ديدگان نسبت داده ، با اينكه گفتيم حالت قلبى است ،بدين جهت است كه آثار خشوع قلبى در چشم ظاهر مى شود، و كلمه (رهق ) به معناىپوشاندن و فراگرفتن چيزى است به قهر و غلبه . و معناى اين آيه و آيه قبلش ايناست كه : روز قيامت از قبرها در مى آيند، در حالى كه سرگردان مى دوند، گويا بهسوى علامتى مى دوند تا راه را پيدا كنند، در حالى كه اثر خشوع قلبى در ديدگانشانهويدا باشد، آرى آن روزى كه در دنيا وعده داده مى شدند، همين روز است .
(ذلك اليوم الذى كانوا يوعدون ) - كلمه (ذلك ) اشاره است به اوصافى كهقبلا براى قيامت ذكر كرده بود، يعنى بيرون شدن از قبر و سرگردان دويدن و هويداشدن آثار خشوع قلبى در ديدگان .
بحث روايتى  
(رواياتى در ذيل برخى آيات گذشته ) 
در الدر المنثور است كه عبد بن حميد، از عباده بن انس روايت كرده كه گفت :رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) داخل مسجد شد و فرمود: چرا مى بينم حلقه حلقهجمع شده ايد، مانند حلقه هايى كه در جاهليت تشكيل مى داديد، كه مردى پشت سر برادرخود نشسته است .
اين روايت را از ابن مردويه از ابو هريره نيزنقل كرده ، ولى عبارت روايت دوم چنين است : رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم )خارج شد، در حالى كه اصحابش حلقه حلقه نشسته بودند، فرمود: چرا شما را (عزين))- حلقه حلقه - مى بينم . و نيز اين معنا را از جابر بن سمرهنقل كرده .
و در تفسير قمى در ذيل آيه (كلا انا خلقناهم مما يعلمون ) از معصومنقل كرده كه فرمود: يعنى از نطفه و سپس علقه . و در معناى جمله (فلا اقسم ) فرمود:يعنى (اقسم ). و در معناى جمله (برب المشارق و المغارب ) فرمود: يعنى مشرقهاىزمستانى ، و مشرقهاى تابستانى ، مغربهاى زمستانى و مغربهاى تابستانى .
و در كتاب معانى به سند خود از عبد اللّه بن ابى حماد، و او بدون ذكر سندى كه تا اميرالمؤ منين برسد، از آن جناب روايت كرده كه فرمود: خورشيد سيصد و شصت مشرق وسيصد و شصت مغرب دارد، از آن نقطه اى كه امروز طلوع كرده ديگر طلوع نمى كند تاسال بعد در همان روز.
و در تفسير قمى در ذيل جمله (يوم يخرجون من الاجداث سراعا) فرمود: يعنى از قبر. ودر معناى جمله (كانهم الى نصب يوفضون ) فرمود: يعنى به طرف دعوت كنندگان مىروند و صدا مى زنند. و در معناى (ترهقهم ذله ) فرمود: يعنى دچار ذلت مى شوند.
سوره نوح مكى است و بيست و هشت آيه دارد
سوره نوح آيات 24-1 


بسم اللّه الرحمن الرحيم انا ارسلنا نوحا الى قومه ان انذر قومك منقبل ان ياتيهم عذاب اليم (1) قال يا قوم انى لكم نذير مبين (2) ان اعبدوا اللّه و اتقوه واطيعون (3) يغفر لكم من ذنوبكم و يوخركم الىاجل مسمى ان اجل اللّه ذا جاء لا يوخر لو كنتم تعلمون (4)قال رب انى دعوت قومى ليلا و نهارا (5) فلم يزدهم دعائى الا فرارا (6) و انى كلمادعوتهم لتغفر لهم جعلوا اصابعهم فى اذانهم و استغشوا ثيابهم و اصروا و استكبروااستكبارا (7) ثم انى دعوتهم جهارا (8) ثم انى اعلنت لهم و اسررت لهم اسرارا (9) فقلتاستغفروا ربكم انه كان غفارا (10) يرسل السماء عليكم مدرارا (11) و يمددكمباموال و بنين و يجعل لكم جنات و يجعل لكم انهارا (12) ما لكم لا ترجون لله وقارا (13)و قد خلقكم اطوارا (14) الم تروا كيف خلق اللّه سبع سموات طباقا (15) وجعل القمر فيهن نورا و جعل الشمس ‍ سراجا (16) و اللّه نبتكم من الارض نباتا (17) ثميعيدكم فيها و يخرجكم اخراجا (18) و اللّه جعل لكم الارض بساطا (19) لتسلكوا منها سبلافجاجا (20) قال نوح رب انهم عصونى و اتبعوا من لم يزده ماله و ولده الا خسارا (21) ومكروا مكرا كبارا (22) و قالوا لا تذرن الهتکم و لا تذرن ودا و لا سواعا و لا يغوث و يعوق و نسرا (23) و قد اضلوا کثيرا و لا تزد الضالمين الا ضلالا (24)



ترجمه آيات
به نام خدايى كه رحمتى عام و خاص و محدود و نامحدود دارد. ما نوح را به سوى قومشفرستاديم و گفتيم كه قوم خود را قبل از آنكه عذابى دردناك فراشان گيرد انذار كن(1).
او به قوم خود گفت : اى مردم من براى شما بيم رسانى روشنگرم (2 ).
و دعوتم اين است كه اللّه را بپرستيد و از عذابش پروا نموده مرا اطاعت كنيد(3).
تا گناهانى از شما را بيامرزد و تا اجلى كه برايتان مقدر كرده مهلت دهد، كه اگر چنيننكنيد قبل از رسيدن به اجل حتمى دچار اجل ديگر مى شويد آرى اگر بناى فهميدن داشتهباشيد مى دانيد كه اجل خدايى وقتى برسد تاءخير نمى پذيرد (4).
(اما هر چه بيشتر تذكر داد كمتر به نتيجه رسيد تا به كلى از هدايت قومش ماءيوس شد)گفت پروردگارا! من قوم خود را شب و روز دعوت كردم (5).
ولى دعوتم جز زيادتر شدن فرارشان فايده اى نداد (6).
و من هر چه دعوتشان كردم تا تو ايشان را بيامرزى انگشتها به گوش نهاده جامه بهسر كشيدند و بر عناد خود اصرار و به وجهى ناگفتنى استكبار ورزيدند (7).
اين بار به بانگ بلند دعوتشان كردم (8).
و نوبتى علنى و گاهى سرى آن هم به چه زبانى دعوت نمودم (9).
(مثلا به ايشان اينطور گفتم ) كه از پروردگارتان طلب مغفرت كنيد كه او بسيارآمرزنده است (10).
كه اگر چنين كنيد ابر آسمان را مرتب بر شما مى باراند (11).
و به وسيله اموال و فرزندان ياريتان مى كند و برايتان باغها رويانيده و نهرها جارى مىسازد (12).
راستى شما را چه مى شود كه براى خدا عظمتىقائل نيستيد (13).
با اينكه اوست كه شما را به اشكال و احوالى مختلف آفريد (14).
آيا نديديد كه چگونه خدا هفت طبقه آسمان را خلق كرد (15).
و ماه را در آنها نور و خورشيد را چراغ فروزنده قرار داد (16).
آرى و خدا بود كه شما را چون گياه از زمين به نحوى ناگفتنى رويانيد (17).
و سپس او است كه شما را به زمين برگردانيده و باز به نحوى ناگفتنى از زمين خارجمى كند (18).
و خدا است كه زمين را برايتان گسترد (19).
تا بعضى از قسمتهاى آن را با راه هاى باريك و فراخ و يا كوهى و دشتى طى كنيد(20).
نوح سپس اضافه كرد پروردگارا! ايشان نافرمانيم كردند و فرمان كسانى را بردندكه مال و اولاد به جز خسارت برايشان بار نياورد (21).
(بار الها ) نيرنگى عظيم كردند (22).
و به مردم گفتند آلهه خود را ترك مى گوييد مخصوصا بت ود و سواع و يغوث و يعوق ونسر را (23).
و آنها گروه بسيارى را گمراه كردند، خداوندا! ستمگران را جز ضلالت بيشتر سزا مده(24).
بيان آيات
اين سوره به رسالت نوح به سوى قومش ، و به اجمالى از دعوتش ، و اينكه قوم اواجابتش نكردند، و در آخر به پروردگار خود شكوه نمود و نفرينشان كرد، و براى خود وپدر و مادر خود و هر مرد و زنى كه با ايمانداخل خانه اش شود استغفار كرد، و به اينكه در آخر عذاب بر آن قومنازل شده ، همگى غرق شدند، اشاره مى ك ند. اين سوره به شهادت سياق آياتش در مكهنازل شده است .


انا ارسلنا نوحا الى قومه ان انذر قومك منقبل ان ياتيهم عذاب اليم



جمله (ان انذر قومك ...)، رسالت نوح را تفسير مى كند، در حقيقت تقدير كلام (و اوحينااليه ان انذر...) است ، يعنى ما نوح را به سوى قومش فرستاده و به وى وحى كرديمكه قوم خودت را قبل از اين كه عذابى اليم به سراغشان آيد انذار كن .
و اين سخن دلالت دارد بر اينكه قوم نوح به خاطر شرك و گناهان در معرض عذاب بودهاند، همچنان كه از كلام آن جناب در آيه بعدى كه فرموده : (انى لكم نذير مبين ان اعبدوااللّه و اتقوه )، نيز اين معنا است فاده مى شود، چون (انذار) به معناى ترساندن است، و ترساندن همواره از خطر محتملى است كه اگر هشدار و تحذير نباشد حتما مى رسد. وجمله (من قبل ان ياتيهم عذاب اليم ) مى رساند كه اين عذاب اليم متوجه ايشان بوده ، واگر هشدار نوح (عليه السلام ) نباشد، حتما خواهد آمد، و از ايشان دست بردار نخواهدبود.
دعوت نوح (عليه السلام ) به اصول سه گانه دين : (ان اعبدو الله و اتقوه واطيعون )


قال يا قوم انى لكم نذير مبين ان اعبدوا اللّه و اتقوه و اطيعون



اين آيه شريفه رسالت نوح (عليه السلام ) را به طوراجمال و تفصيل بيان مى كند، جمله (انى لكم نذير مبين )، به طوراجمال و جمله (ان اعبدوا الله ...) به طور تفصيل .
و اگر كلمه (قوم ) را به ضمير راجع به خودش اضافه كرد و گفت (يا قومى )كه جمله (ياقوم ) مخفف آن است ، براى اين بود كه اظهار دلسوزى و مهربانى كند، وخواست بفرمايد شما همگى مردم منيد، و مجتمع قومى ما، من و شما را يكجا جمع كرده ، بدى وناراحتى شما مرا هم ناراحت مى كند، و من براى شما جز خير و سعادت چيزى نمى خواهم ،به همين جهت شما را از عذابى كه پشت سر داريد هشدار مى دهم .
در جمله (ان اعبدوا الله ) ايشان را به توحيد در عبادت مى خواند، چون مردم نوح بتپرست بودند، و مذهب و ثنيت (بت پرستى ) داشتند، كه اجازه نمى دهد مردم خداى تعالى رابپرستند، نه به تنهايى ، و نه با غير، بلكه تنها مجازند با پرستش بتها ارباببتها را بپرستند، تا آن ارباب كه مستقيما خدا را مى پرستند، نزد خدا شفاعت ايشان كننددر حقيقت عبادت پرستندگان خود را روى عبادت خود نهادهتحويل خدا دهند و اگر اين مذهب اجازه پرستش خداى تعالى را مى داد حتما خدا را بهتنهايى مى پرستيدند، پس دعوت چنين مردمى به عبادت خدا در حقيقت دعوت به توحيد درعبادت است .
و جمله (واتقوه ) دعوتشان را به اجتناب از گناهان كبيره و صغيره است ، يعنى شرك وپايين تر از شرك ، و انجام اعمال صالحه اى كه انجام ندادنش گناه است .
و جمله (واطيعون ) دعوتشان به اطاعت از خودش است ، و اطاعتشان از او مستلزم اين استكه رسالتش را تصديق نموده ، معالم دين خود را و دستور يكتاپرستى را از او بگيرند،و اين دستورات را سنت حياتى خود قرار دهند. پس جمله (ان اعبدوا اللّه و اتقوه و اطيعون)، ايشان را به اصول سه گانه دين دعوت مى كند. جملهاول يعنى و (اعبدوا الله ) به توحيد، و جمله و (اتقوه ) به تصديق معاد كه اساستقوى است دعوت مى كند، چون اگر معاد و حساب و جزاى آن نبود، تقواى دينى معناىدرستى نمى داشت ، و جمله (واطيعون ) به تصديقاصل نبوت كه همان اطاعت بى چون و چرا است مى خواند.
بيان منظور از بعضى گناهان كه با ايمان آمرزيده مى شود (يغفركم من ذنوبكم )


يغفر لكم من ذنوبكم



كلمه (يغفر) در اينجا مجزوم است ، چون جواب امر است ، و در قواعد عربيت قرار بر هميناست كه فعلى را كه در جواب امر قرار مى گيرد به جزم بخوانند، و كلمه (من ) در اينجمله به طورى كه از سياق استفاده مى شود براى تبعيض است ، و معناى اينكه فرمود:(اينكه خدا را بپرستيد، و از او بترسيد، و مرا اطاعت كنيد تا بعضى از گناهانتان رابيامرزد)، اين است كه اگر چنين كنيد، خدا چنين مى كند، (پس در حقيقت برگشت امر و جوابامر به دو جمله شرط و جزا است ، و بدين سبب جوابش به جزم خوانده مى شود )،
و منظور از بعضى گناهان آن گناهانى است كهقبل از ايمان و در حال كفر مرتكب شدند، به خدا شرك ورزيدند، و گناهانى كوچكترمرتكب شدند، و اما گناهانى كه از آن به بعد مرتكب نشده اند، و بعد از ايمان آوردن درآينده مرتكب مى شوند، منظور نيست ، چون معنا ندارد گناهانى كه هنوز رخ نداده آمرزيدهشود، و نيز معنا ندارد كه از حالا وعده آمرزش آن را بدهد و بفرمايد گناهان آينده شما و ياهر گناهى كه از شما محقق شود مى آمرزد، چون چنين وعده اى مستلزم آن است كه تكاليفالهى ملغى شود، چون وقتى مجازات در مقابل مخالفت آن تكاليف لغو شد، خود تكاليف هملغو مى شود.
مويد اين معنا ظاهر آيه زير است كه مى فرمايد: (يا قومنا اجيبوا داعى اللّه و امنوا بهيغفر لكم من ذنوبكم )، و آيه زير كه مى فرمايد: (يدعوكم ليغفر لكم من ذنوبكم)، و آيه زير كه مى فرمايد: (قل للذين كفروا ان ينتهوا يغفر لهم ما قد سلف ) .
اشاره به اينكه وسعت آمرزش گناهان به مقدار وسعت ايمان وعمل صالح است .
و اما آيه شريفه (يا ايها الذين امنوا هل ادلكم على تجاره تنجيكم من عذاب اليم تومنونباللّه و رسوله و تجاهدون فى سبيل اللّه باموالكم و انفسكم ذلكم خير لكم ان كنتمتعلمون يغفر لكم ذنوبكم ويدخلكم جنات ) . كه ظاهرش آمرزش همه گناهان است ،منافاتى با آيات مذكور ندارد، براى اينكه مغفرت را در اين آيه مترتب كرده بر استمرارايمان و عمل صالح ، و ادامه آن تا آخر عمر، پس اين آيه همشامل گناهانى كه هنوز واقع نشده مى شود، و چنين وعده اى نداده كه ايمان امروز گناهانآينده و يا به طور كلى گناهان را مى آمرزد، نه ، بلكه وسعت آمرزش درست به مقداروسعت ايمان و عمل صالح است ، و حاصلش اين است كه ايمان تا آخر عمر، گناهان تا آخرعمر را مى آمرزد.
بعضى از مفسرين به عموميت آيه سوره صف اعتماد نموده ،متمايل به اين نظريه شده اند كه آمرزش گناهان به وسيله ايمان در بين امتها فرق دارد،به حكم اين آيه در امت اسلام باعث آمرزش همه گناهان است و در ساير امتها باعث آمرزشبعضى از گناهان مى شود كما اينكه اين ظاهرقول نوح به امتش مى باشد: (يغفر لكم من ذنوبكم ) وقول رسولان در آيه دهم سوره ابراهيم : (يدعوكم ليغفر لكم من ذنوبكم ) -(خداوند شما را دعوت مى كند تا بعضى از گناهانتان را بيامرزد) وقول جن در آيه سى و يكم سوره احقاف : (يا قومنا اجيبوا داعى اللّه و امنوا به يغفر لكممن ذنوبكم ) - (اى قوم ما! دعوت كننده الهى را اجابت كنيد و به او ايمان آوريد تابعضى از گناهانتان را ببخشد).
ليكن اين نظريه درست نيست براى اينكه هر چند ظهور آيه سوره صف چنين ظهورى است ،اما مورد آن با مورد آيات ديگر تفاوت دارد، كه بيانش گذشت . علاوه بر اين ، آيه سورهانفال صراحت داشت در مغفرت گناهان گذشته و مخاطب در آن ، كفار همين امتند.
بعضى ديگر گفته اند: كلمه (من ) در جمله (من ذنوبكم ) اصلا براى تبعيض نيست ،تا اين همه بگو مگو راه بيندازد، بلكه زايده است . اين سخن هم درست نيست ، براى اينكهاين كلمه در جمله اثباتى (مثبت ) زايده واقع نمى شود و اگر بعضى از علما اين كلمه را دربعضى از جملات اثباتى زايده گرفته اند، قولشان ضعيف است . و نظير اينقول در ضعف ، قول كسى است كه گفته : كلمه (من ) بيانيه است . وقول آن ديگرى كه گفته : اين كلمه براى ابتداى غايت است .
شرح مفاد آيه : (و يؤ خركم الى اجل مسمى ....) كه مى گويد اگر عبادت و تقوى واطاعت پيشه كنيد خدا اجل غير مسمايتان را تااجل مسمى تاءخير مى اندازد


و يوخركم الى اجل مسمى ان اجل اللّه ذا جاء لا يوخر لو كنتم تعلمون



در اين آيه تاءخير مرگ تا اجلى معين را نتيجه عبادت خدا و تقوى و اطاعترسول دانسته ، و اين خود دليل بر اين است كه دواجل در كار بوده ، يكى اجل مسمى ، يعنى معين ، كه از آن ديگرى دورتر و طولانى تر است، و ديگرى اجلى كه معين نشده و كوتاهتر از اولى است .
بنابر اين ، خداى تعالى در اين آيه كفار را وعده داده كه اگر صاحب ايمان و تقوا و اطاعتشوند، اجل كوتاهترشان را تا اجل مسمى تاءخير مى اندازد، و جمله (اناجل الله ...)، اين تاءخير انداختن را تعليل مى كند، در نتيجه منظور ازاجل اللّه كه وقتى برسد ديگر عقب انداخته نمى شود، مطلقاجل حتمى است ، حال چه اجل مسمى باشد، و چه غير مسمى .
خلاصه هر دو قسم اجل را شامل مى شود، پس هيچ عاملى نمى تواند قضاى خدا را رد كند وحكم او را عقب اندازد.
و معناى آيه اين است كه اگر داراى عبادت و تقوا و اطاعت شويد خداى تعالىاجل غير مسماى شما را تا اجل مسمى تاءخير مى اندازد، براى اينكه اگر چنين نكنيد واجل شما برسد، ديگر تاءخير انداخته نمى شود، چوناجل خدا وقتى مى رسد ديگر تاءخير انداخته نمى شود، در نتيجه در اين كلام علاوه براينكه وعده به تاءخير اجل مسمى در صورت ايمان داده شده ، تهديدى هم شده به اينكهاگر ايمان نياورند عذابى عاجل به سر وقتشان خواهد آمد.
از آنچه گذشت نادرستى تفسير زير روشن گرديد، كه بعضى گفته اند: مراد ازاجل اللّه جل غير مسمى است . و همچنين از اين ضعيف تر سخن كسى است كه آن را بهاجل مسمى تفسير كرده . چون گفتيم منظور از آن مطلقاجل است .
بعضى هم گفته اند: مراد از اجل اللّه روز قيامت است ، و ظاهرا اين مفسر خواستهاجل مسمى را نيز به روز قيامت تفسير كند، آن وقت معناى آيهمثل اين مى شود كه بگوييم : اگر ايمان نياوريد، خداى تعالى در عذاب دنيايى شماتعجيل نموده آن را فرا مى رساند، و اگر ايمان بياوريد سزاى شما را تا روز قيامتتاءخير مى اندازد، روزى كه وقتى موعدش فرا رسد ديگر تاءخير انداخته نمى شود.
ليكن خواننده عزيز توجه دارد به اينكه اين نظريه با بشارتى كه جمله (يغفر لكم منذنوبكم ) متضمن آن است نمى سازد.
و جمله (لو كنتم تعلمون ) مربوط به اول كلام است ، و معنايش اين است كه : (لو كنتمتعلمون ان لله اجلين ، و ان اجله اذا جاء لا يوخر استجبتم دعوتى و عبدتم اللّه و اتقيتموهواطعتمونى ) - (اگر علم مى داشتيد به اينكه خدا دواجل دارد، و اجل او وقتى فرا برسد تاءخير انداخته نمى شود، آن وقت دعوت مرا اجابت مىكرديد، يعنى خدا را مى پرستى ديد و از او پروا مى داشتيد و مرا اطاعت مى كرديد).بنابر اين مفعول جمله (تعلمون ) حذف شده ، چون سابقه كلام به آن دلالت مى كرده .
بعضى از مفسرين گفته اند: جمله (تعلمون )نازل به منزله فعل لازم ، و جواب (لو) است ،
كه يا مربوط به اول گفتار است و معنايش اين است كه : (لو كنتم مناهل العلم لاستجبتم دعوتى و آمنتم اگر از اهل علم بوديد، دعوت مرا اجابت مى كرديد، وايمان مى آورديد) و يا مربوط به آخر كلام است و معنايش اين است كه : (لو كنتم مناهل العلم لعلمتم ان لله اجلين ، و ان اجله اذا جاء لا يوخر و استجبتم دعوتى ... - اگر ازاهل علم بوديد، مى دانستيد كه خدا دو اجل دارد، و وقتى اجلش برسد تاءخير نمى افتد، آنوقت دعوتم را مى پذيرفتيد...)
گله و شكايت نوح (ع ) از قومش به خداى متعال  


قال رب انى دعوت قومى ليلا و نهارا فلم يزدهم دعائى الا فرارا


گوينده اين سخننوح (عليه السلام ) است ، و منظور از اينكه گفت : شب و روز ايشان را خواندم اين است كهبه عبادت خدا و تقوى و طاعت رسولشان خواندم ، و خواندن در شب و روز كنايه است ازاينكه دائما و به طور خستگى ناپذير خواندم .
(فلم يزدهم دعائى الا فرارا) - يعنى فرار از اجابت دعوتم ، پس تعبير به(فرار) استعاره از تمرد و نپذيرفتن است ، در اين جمله زيادتر شدن فرارشان را بهدعوت خود نسبت داده و گفته دعوت من فرار ايشان را زيادتر كرد، و اين براى آن است كهدر دعوت آن جناب شائبه سببيت هست ، چون وقتى خير در غير مورد صالح واقع شود، خودآن مورد و محل به خاطر فسادى كه دارد آن خير را فاسد نموده ، شرش مى سازد، همچنانكه خود قرآن درباره صفت خود مى فرمايد: (وننزل من القران ما هوشفاء و رحمة للمؤ منين و لا يزيد الظالمين الا خسارا) .


و انى كلما دعوتهم لتغفر لهم جعلوا اصابعهم فى اذانهم و استغشوا ثيابهم ...



در اين آيه مغفرت را هدف دعوت قرار داده ، با اينكه هدف دعوت نخست ايمان آوردن ايشان ،و سپس مغفرت خدا است ، و اين براى آن بود كه خواسته به خيرخواهى خود براى آناناشاره كند، و بفهماند كه اگر دعوتشان مى كند منظورش تنها و تنها تاءمين خير دنيا وآخرت ايشان است .
(جعلوا اصابعهم فى اذانهم ) - معنايش اين نيست كه حقيقتا انگشت در گوش خودكردند، بلكه اين تعبير كنايه است از اينكه از شنيدن دعوت او استنكاف ورزيدند، و معناىجمله (و استغشوا ثيابهم )، هم هر چند اين است كه جامه خود بسر كشيدند تا مرا نبينند،و سخنم را نشنوند، ولى اين تعبير هم كنايه است از تنفر آنان و گوش ندادنشان بهسخن وى .
(و اصروا و استكبروا استكبارا) - يعنى در امتناع از گوش دادن اصرار ورزيدند، و ازشنيدن سخنم و پذيرفتن دعوتم استكبار نمودند، استكبارى عجيب .


ثم انى دعوتهم جهارا



كلمه (ثم - سپس ) بعديت و تاءخير را مى رساند، و در اينجا بعديت و تاءخير مرتبهاى را مى رساند، البته مرتبه از نظر كلام ، و معنايش اين است كهاول به آرامى و بعدا به بانگ بلند (جهارا ) دعوتشان كردم .


ثم انى اعلنت لهم و اسررت لهم اسرارا



اعلان و اسرار دو واژه مقابل همند، اولى به معناى اظهار، و دومى به معناى اخفاء است ، وظاهر سياق اين است كه مرجع ضمير (لهم ) در هر دو جا يكى است . در نتيجه معناى آيهاين است كه : من آنان را، هم سرى دعوت كردم و هم علنى ، يكبار علنى بار ديگر سرى ،تا در دعوتم همه راههايى را كه ممكن است موثر باشد رفته باشم .


فقلت استغفروا ربكم انه كان غفارا... انهارا



در اين جمله دعوت قوم را به اينكه استغفار كنيدتعليل كرده به اينكه : (آخر پروردگارتان غفار است )، و (غفار) كه صيغهمبالغه است ، معناى كثير المغفره را مى دهد، و مى فهماند علاوه بر اينكه كثير المغفره است ،مغفرت سنت مستمرى او است .
اثر استغفار از گناهان در رفع مصائب و بلايا و فتح باب نعمت ها 


يرسل السماء عليكم مدرارا



كلمه (يرسل ) به خاطر اينكه جواب امر (استغفار كنيد) است ، به جزم خوانده مىشود، و مراد از كلمه (سماء) ابر آسمان است ، و كلمه (مدارا) به معناى كثير الدروراست يعنى بسيار ريزنده . و معناى آيه اين است كه : اگر از خدا طلب مغفرت كنيد، ابربسيار ريزنده و بارنده را به سويتان مى فرستد.


و يمددكم باموال و بنين



كلمه (امداد) به معناى رساندن مدد به دنبال مدد ديگر است ، و مدد به معناى هر چيزىاست كه آدمى را در رسيدن به حاجتش ‍ كمك كند،واموال و فرزندان نزديك ترين كمك هاى ابتدايى براى رسيدن جامعه انسانى به هدفهاىخويش است .


و يجعل لكم جنات و يجعل لكم انهارا



(جنات ) و (انهار) دو تا از اقسام مال است ، ليكن از آنجايى كه از ساير اقساممال نسبت به ضروريات زندگى بشر دخالت گسترده ترى دارند در آيه اختصاص بهذكر يافتند.
و از نوح (عليه السلام ) حكايت مى كند كه به قوم خود وعده فراوانى نعمتهاى و تواترآن را مى دهد، به شرطى كه از پروردگار خود طلب مغفرت گناهان كنند. پس معلوم مىشود استغفار از گناهان اثر فورى در رفع مصائب و گرفتاريها و گشوده شدن دربنعمتهاى آسمانى و زمينى دارد، مى فهماند بين صلاح جامعه انسانى و فساد آن ، و بيناوضاع عمومى جهان ارتباطى برقرار است ، و اگر جوامع بشرى خود را اصلاح كنند، بهزندگى پاكيزه و گوارايى مى رسند، و اگر به عكسعمل كنند عكس آن را خواهند داشت .
اين معنا از آيه شريفه زير هم استفاده مى شود كه فرموده : (ظهر الفساد فى البر والبحر بما كسبت ايدى الناس )، و همچنين آيه زير كه مى فرمايد: (و ما اصابكم منمصيبه فب ما كسبت ايديكم )، و آيه شريفه (و لو اناهل القرى امنوا و اتقوا لفتحنا عليهم بركات من السماء و الارض ) - و ما در تفسيرآيات مذكور مطالبى گفتيم كه براى اينجا سودمند است .
معناى آيه : (ما لكم لا ترجون للّه و قارا)  


ما لكم لا ترجون لله وقارا



كلمه (وقار) - همانطور كه در مجمع البيان هم آمده - به معناى عظمت است ، و اسمىاز توقير (تعظيم ) است ، و كلمه رجاء در مقابل خوف است ، كه اولى به معناى اميد، و مظنهرسيدن به چيزى است كه باعث مسرت است ، و دومى مظنه رسيدن به چيزى است كه مايهاندوه باشد، و منظور از كلمه (رجاء) در آيه مورد بحث - به طورى كه گفته اند -تنها مظنه نيست ، بلكه مطلق اعتقاد است .
بعضى ديگر گفته اند: منظور از نداشتن رجاء، داشتن خوف است ، چون بين اين دو ملازمههست . و معناى آيه اين است كه چه سبب و علتى براى شماحاصل شده كه شما معتقد به عظمت خدا نمى شويد، و يا از عظمت خدا نمى ترسيد، و ايننترسيدن باعث شده كه او را عبادت نكنيد؟
ولى حق مطلب اين است كه مراد از كلمه (رجاء) همان معناى معروفش مى باشد كهمقابل خوف است ، و نداشتن رجاء كنايه است از نوميدى ، چون بسيار مى شود كه از نوميدىبه طور كنايه تعبير مى كنند به نداشتن رجاء، مثلا وقتى كسى مى گويد (لا ارجو فيهخيرا - من اميد خيرى در او ندارم )، معنايش اين است كه من از اينكه در او خيرى باشدمايوسم . و كلمه (وقار) در مورد خداى تعالى به معناى ثبوت و استقرار او درربوبيت است ،
كه قهرا مستلزم الوهيت و معبوديت هم هست ، وثنى مسلكان بهدنبال يافتن ربى بودند كه داراى وقار و ثبوت در ربوبيت باشد، تا او را بپرستند، واز ثبوت ربوبيت خدا ماءيوس بوده اند، در نتيجه به عبادت غير خدا پرداخته اند. و واقعقضيه هم همين است ، براى اينكه مسلك وثنيت معتقد است كه نمى توان خدا را عبادت كرد ووجهه عبادى خود را متوجه او ساخت ، براى اينكه فهم ما انسانها او را درك نمى كند و بهاو احاطه نمى يابد، و از سوى ديگر عبادت هم همين است كه انسان حق ربوبيت ربخويش راادا كند، ربوبيتى كه تمامى تدابير امور عالم فرع آن است ، و تدبير امور عالم بهدست خدا نيست تا ما بخواهيم با عبادت خود حق ربوبيت او را ادا كرده باشيم ، چون خدا اينتدبير را به انواع فرشتگان و جن واگذار كرده ، پس رب ما همانهايى هستند كه ما رااداره مى كنند، و ما بايد آنان را بپرستيم تا در درگاه خداى تعالى ما را شفاعت كنند اماخود خدا جز خلقت و ايجاد عالم ، و يا به عبارت ديگر ايجاد ارباب و مربوبين هيچ كارديگرى ندارد، و هيچ دخالت مستقيم در تدبير عالم ندارد.
و بيان احتجاجى كه بر ربوبيّت و معبود بودن خداى تعالى متضمّن است . 
و آيه شريفه يعنى آيه (ما لكم لا ترجون لله وقارا)، و آيات بعدش تا هفت آيه ،تمام زمينه اثبات وقار و ثبوت در ربوبيت براى خداى تعالى ، و نفى پندارهاى بىپايه مشركين است ، مى خواهد وجوب عبادت ملائكه و جن را، و استناد تدبير عالم به آنانرا رد كند، و با اين بيان روشن سازد كه مى توان توجه عبادى به خداى تعالى كرد.
وحاصل حجت آيه اين است كه : چه چيز شما را وادار كرد به اينكه ربوبيت خداى تعالى رانفى ، و به تبع آن الوهيت و معبوديت او را نفى ، و از وقار او ماءيوس شويد؟ با اينكهشما خود مى دانيد كه او شما و اين عالم را كه شما در آن زندگى مى كنيد خلق كرده وطورى خلق فرموده كه هرگز از اين نظام كه در آن جارى است منفك نمى شود، و تدبيرعالم - كه شما آن را به ارباب نسبت مى دهيد - هم جز همين تطورات پديد آمده در اجزانيست ، تدبير عبارت است از همين تطورات ، و از اين نظامى كه در عالم جارى است ، و آننيز مستند به خود خداست ، پس تدبير عالم همان خلقت عالم است ، و خالق بودن خدا عبارتاست از اينكه او مالك و مدبر عالم باشد، پس رب عالم نيز خود او است ، و جز او هيچ ربىنيست پس بايد تنها او را معبود و اله گرفت .
با اين بيان صحت توجيه به سوى خدا و عبادت او نيز روشن مى گردد، چون ما خدا رااگر نمى بينيم با صفات كريمه اش مى شناسيم ، و مى دانيم كه او خالق ، رازق ، رحيمو... مى باشد، پس بايد در عبادت متوجه او شويم ، كه به اين صفاتش مى شناسيم .
خواهى پرسيد كه چطور در اين مقام تنها صفات فعلى خدا را كه همان خلقت و رزق و رحمتو امثال آن است نام برده ؟، در جواب مى گوييم چون روى سخن در آيات كريمه باوثنىمذهبان است كه قائل به صفات ذاتى براى خدا نيستند، و صفات ذاتى او را به سلبنقيصه تفسير مى كنند، و مى گويند: معناى حى و قادر و عالم بودن خدا اين است كه او مردهو عاجز و جاهل نيست ، علاوه بر اين ، آيات مورد بحث هم خدا را با صفات فعلى او مىستايد.


و قد خلقكم اطوارا



اين جمله حال از فاعل فعل (ترجون ) است ، و كلمه (اطوار) جمع طور است ، و(طور) به معناى حد هر چيز و آن حالتى است كه دارد. وحاصل معناى جمله اين است كه : شما براى خدا اميد وقار و ثبات در ربوبيت نداريد، درحالى كه خود شما را او خلق كرد و به اطوار واحوال گوناگون خلق كرد، كه هر طورى طور ديگر را بهدنبال دارد، يك فرد از شما را نخست خاك آفريد، آنگاه نطفه ، سپس علقه و در مرحله چهارممضغه و در مرحله پنجم جنين ، و در مرحله ششمطفل و آنگاه جوان و سپس سالخورده و در آخر پير آفريد، اين راجع به فرد فرد شمابود. جمع شما را هم مختلف آفريد، هم از نظر نر و مادگى ، و هم از نظر رنگ ، قيافه ،نى رومندى ، ضعف و غير ذلك ، و آيا اين چيزى به جز تدبير است ؟ پس مدبر امور شماخود اوست ، پس او رب شماست .


الم تروا كيف خلق اللّه سبع سموات طباقا



next page

fehrest page

back page

 

 
 

کلیه حقوق این سایت محفوظ می باشد.

طراحی و پیاده سازی: GoogleA4.com | میزبانی: DrHost.ir

انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس دیتاسنتر فن آوا سرور اختصاصی سرور ابری اشتراک مکانی colocation