بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب تفسیر المیزان جلد 17, علامه محمدحسین طباطبایی رحمه الله علیه   مناسب چاپ   خروجی Word ( برگشت به لیست  )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     ALMIZA01 -
     ALMIZA02 -
     ALMIZA03 -
     ALMIZA04 -
     ALMIZA05 -
     ALMIZA06 -
     ALMIZA07 -
     ALMIZA08 -
     ALMIZA09 -
     ALMIZA10 -
     ALMIZA11 -
     ALMIZA12 -
     ALMIZA13 -
     ALMIZA14 -
     ALMIZA15 -
     ALMIZA16 -
     ALMIZA17 -
     ALMIZA18 -
     ALMIZA19 -
     ALMIZA20 -
     ALMIZA21 -
     ALMIZA22 -
     ALMIZA23 -
     ALMIZA24 -
     ALMIZA25 -
     ALMIZA26 -
     ALMIZA27 -
     ALMIZA28 -
 

 

 
 

 

next page

fehrest page

back page

اين را هم بايد بدانيد كه آنچه ما درباره تركيب آيات گفتيم ، چيزى بود كه از هر وجهديگرى زودتر به ذهن و فهم مى رسد، و گرنه درباره آن تركيب وجوهى ديگر ذكر كردهاند كه از فهم دور است ، و از خوانندگان عزيز هركسمايل باشد آن وجوه را ببيند، بايد به تفاسيرمفصل و طولانى مراجعه كند.
معناى آيه : (لقد حق القول على اكثرهم ...)


لقد حق القول على اكثرهم فهم لا يؤ منون



لامى كه بر سر جمله است لام قسم است ، و معنايش اين مى شود كه : سوگند مى خورم كهقول عذاب بر بيشترشان حتمى شد، و منظور از (ثابت شدنقول بر اكثريت ) اين است كه : مصداقى شده باشند كهقول بر آنان صادق با شد.
و مراد از قولى كه بر آنان ثابت شده ، كلمه عذاب است ، كه خداى سبحان در بدو خلقتدر خطاب با ابليس آن را گفت ، و فرمود: (فالحق و الحقاقول لاملان جهنم منك و ممن تبعك منهم اجمعين ).
و مراد از پيروى شيطان اطاعت او در هر دستورى است كه به وسيله وسوسه و تزوير مىدهد، به طورى كه گمراهى او در نفس پيرو ثابت شود، و در دلش رسوخ كند، چون از اينخطاب كه به ابليس كرده و فرموده : (انّ عبادى ليس لك عليهم سلطان الا من اتبعك منالغاوين و ان جهنم لموعدهم اجمعين ) برمى آيد كه پيروان شيطان چنين كسانى هستند.
و لازمه رسوخ يافتن پيروى از شيطان در نفس ، طغيان و استكبار در برابر حق است ،همچنان كه حكايت گفتگوى تابعان و متبوعان در آتش دوزخ در آيه(بل كنتم قوما طاغين فحق علينا قول ربنا انا لذائقون فاغوى ناكم انا كنا غاوين ) ونيز آيه (و لكن حقت كلمه العذاب على الكافرينقيل ادخلوا ابواب جهنم خالدين فيها فلبئس مثوى المتكبرين ) به اين معنا اشاره دارد.
و نيز لاز مه رسوخ پيروى شيطان در دل ، اين است كه : چنين كسانى با تمام توجهقلبى متوجه دنيا شوند، و به كلى از آخرت روى بگردانند، و چنين حالتى در دلهايشانرسوخ كند همچنان كه خداى تعالى فرموده : (و لكن من شرح بالكفر صدرا فعليهمغضب من اللّه و لهم عذاب عظيم ذلك بانهم استحبوا الحيوة الدنيا على الاخرة و ان اللّه لايهدى القوم الكافرين اولئك الّذين طبع اللّه على قلوبهم و سمعهم و ابصارهم و اولئكهم الغافلون ).
پس خداوند بر قلبهايشان مهر مى زند و از آثار آن اين است كه : ديگر چنين كسانى نمىتوانند ايمان بياورند، همچنان كه باز قرآن فرموده : (ان الّذين حقت عليهم كلمه ربك لايؤ منون ).
با بيانى كه گذشت روشن گرديد كه : حرف (فاء) در جمله (فهم لا يؤ منون )براى تفريع است ، نه تعليل ، كه بعضى احتمالش را داده اند.
تمثيلى كه حال كفار را در راه نيافتن و هدايت نشدنشان بيان مى كند (انا جعلنافىاعناقهم اغلالا..)


انا جعلنا فى اعناقهم اغلالا فهى الى الاذقان فهم مقمحون



كلمه (اعناق ) جمع (عنق ) - به دو ضمه - به معناى گردن است . و كلمه(اغلال ) جمع (غل ) - به ضمه غين - است ، وغل - به طورى كه بعضى گفته اند - به معناى هر وسيله اى (ازقبيل طناب و زنجير و امثال آن ) است كه با آن دست را براى شكنجه دادن و تشديد عذاببه گردن ببندند.
و كلمه (مقمحون ) اسم مفعول از مادّه (اقماح ) است و اقماح به معناى سربلند كردناست . از اين كلمه برمى آيد غلهايى كه در اهل دوزخ به كار مى رود، طور ى است كه بينسينه تا زير چانه آنان را پر مى كند، به طورى كه سرهايشان رو به با لا قرار مىگيرد و ديگر نمى توانند سر را پايين آورند و راه پيش روى خود را ببينند، و آن را ازچاه تميز دهند. و اگر كلمه (اغلال ) را نكره (بدون الف و لام ) آورده ، براى اين بودكه : به اهميت و هول انگيزى آن اشاره كرده باشد.
و اين آيه شريفه در مقام تعليل آيه سابق است كه مى فرمود: (فهم لا يومنون ).


و جعلنا من بين ايديهم سدا و من خلفهم سدا فاغشيناهم فهم لا يبصرون



كلمه (سد) به معناى حائل بين دو چيز است . و جمله (من بين ايديهم و من خلفهم )كنايه از همه جهات است . و كلمه (غشى ) و (غشيان ) به معناى پوشاندن است ، مثلامى گويند: (غشيه كذا) يعنى فلان چيز او را پوشاند و فرا گرفت . و نيز مىگويند: (اغشى الامر فلانا) يعنى فلان گرفتارى شروع كرد فلانى را در خود فروببرد و بپوشاند. و اين آيه شريفه متمم تعليل سابق است . و جمله (جعلنا) در اين آيهعطف است بر جعلنا در آيه قبلى .
و از تفسير فخر رازى حكايت شده كه در معناى تشبيهى كه در اين دو آيه آمده گفته است :مانعى كه نمى گذارد آدمى در آيات خدا نظر كند، دو قسم است : يكى از نظر در آيات انفسجلو مى گيرد، و ديگرى از نظر در آيات آفاق ، موانع قسماول را تشبيه كرده به غل و زنجيرى كه صاحبش را مقمح مى كند، و نمى گذارد سر خود راپايين آورده و خود را نگاه كند، و چشم بر بدن خود بيفكند. و قسم دوم را تشبيه كرده بهسدى كه اطراف آدمى كشيده شده باشد و نگذارد انسان آفاق را ببيند و آياتى كه درآفاق هست برايش ظاهر گردد، كسى كه مبتلا به اين دو مانع شود به كلى از نظر كردنمحروم مى ماند.
و معناى دو آيه اين است كه : كسانى كه از اين كفار ايمان نمى آورند، براى اين است كه مادر گردنشان غل افكنده ايم و دستشان را بر گردنشان بسته ايم ، وغل تا چانه شان را فرا گرفته و سرهايشان را بالا نگه داشته ، به همينحال هستند، و نيز از همه اطراف آنان سد بسته ايم ، ديگر نه مى توانند ببينند و نه هدايتشوند.
پس در اين دو آيه حال كفار را در محروميت از هدايت يافتن به سوى ايمان ، و اينكه خداآنان را به كيفر كفرشان و گمراهى و طغيانشان محروم كرده ،مثل زده و مجسم ساخته است .
در تفسير آيه (ان اللّه لا يستحيى ان يضرب مثلا ما بعوضه فما فوقها) در جلداول اين كتاب گفتيم : اين اوصافى كه در اينمثل و در نظايرش در قرآن براى مؤ منين و كفار ذكر شده ، كشف مى كند از اينكه براىانسان حياتى ديگر در باطن اين حيات دنيوى هست كه از حس مادى ما پوشيده شده ، و بهزودى در هنگام مرگ و يا در روز بعث ، آن حيات براى ما ظاهر و محسوس مى شود. پسبنابراين كلام د ر نظاير اين آيات و در مثلهاى مورد بحث بر مبناى حقيقت گويى است ، نهمجازگويى ، كه بعضى از مفسرين پنداشته اند.


و سواء عليهم انذرتهم ام لم تنذرهم لا يومنون



اين جمله عطف تفسيرى و بيانى است ، و تقرير است براى مضمون سه آيهقبل ، و منظور از آنها را خلاصه گيرى نموده و در عينحال زمينه چينى مى كند براى آيه (انما تنذر من اتبع الذكر...)
احتمال هم دارد عطف بر جمله (لا يبصرون ) بوده باشد و معنايش اين باشد كه : اينهانمى بينند، در نتيجه چه تو ايش ان را انذار كنى و چه نكنى ايمان نخواهند آورد. ولى وجهاول به ذهن نزديك تر است .


انما تنذر من اتبع الذكر و خشى الرّحمن بالغيب فبشره بمغفرة و اجر كريم



انحصارى كه كلمه (انّما) آن را افاده مى كند، به اصطلاح ادبيات ، قصر افراد است- كه معنايش در جلدهاى قبل گذشت - و مراد از (انذار) انذار مفيد و مؤ ثر است . و مراداز ذكر، قرآن كريم است . و مراد از (اتباع ذكر) تصديق قرآن است ، و اينكه وقتىآياتش تلاوت مى شود، به سوى شنيدن آن متمايل شوى . و تعبير به (اتبع پيروى) كرد كه صيغه ماضى است ، براى اشاره به تحقق وقوع است . و مراد از خشيت رحمانبه غيب خشيت از خدا در عالم ماده ، يعنى در پس پرده ماديت استقبل از آنكه با مرگ يا قيامت حقيقت مكشوف گردد.
بعضى از مفسرين گفته اند: يعنى در حالى كه آن شخص از مردم غايب است ، به خلافمنافق كه چنين ايمانى ندارد. ولى اين احتمال بعيد است .
در اين آيه شريفه (خشيت ) متعلق شده است بر اسم رحمان كه خود دلالت بر صفترحمت خدا مى كند، و اميد اميدواران را تحريك و جلب مى نمايد، (با اينكه مقام خشيت اقتضاداشت يكى از صفات قهريه خدا را بكار ببرد)،. و اين به خاطر آن است كه اشاره كند بهاينكه خشيت مؤ منين ترسى است آميخته با رجاء و اين همان حالتى است كه : عبد را در مقامعبوديت نگه مى دارد، در نتيجه نه از عذاب معبودش ايمن مى شود و نه از رحمت خدا نوميد.
و اگر كلمه (مغفرة ) و نيز (اجر كريم ) را نكره آورد، براى اشاره به اهميت و عظمتآن دو است ، يعنى : (او را به آمرزش ‍ عظيمى از خدا و اجر كريمى بشارت بده كه باهيچ مقياسى نمى توان آن را اندازه گيرى كرد، و آن عبارت است از بهشت ). ودليل بر همه نكاتى كه ما آورديم ، سياق آيه است نه الفاظ آن .
و معناى آيه اين است كه : تو تنها كسى را انذار مى كنى ، يعنى انذارت تنها در كسىنافع و مؤ ثر است كه تابع قرآن باشد، و چون آيات قرآن تلاوت مى شود، دلشمتمايل بدان مى شود، و از رحمان خشيتى دارد آميخته با رجاء، پس تو او را به آمرزشىعظيم ، و اجرى كريم بشارت ده كه با هيچ مقياسى اندازه گيرى نمى شود.


انا نحن نحيى الموتى و نكتب ما قدموا و آثارهم وكل شى ء احصيناه فى امام مبين



مراد از (احياى موتى ) زنده كردن ايشان براى جزا است .
معناى جمله : (نكتب ماقدموا و آثارهم )
و مراد از (ما قدموا) اعمالى است كه قبل از مرگ خودشان كردند و از پيش ، براى روزجزاى خود فرستادند، و مراد از (آثارهم ) باقياتى است كه براى بعد از مردن خودبجاى گذاشتند كه يا سنت خيرى است كه مردم بعد از او به آن سنتعمل كنند، مانند علمى كه از خود به جاى گذاشته ، مردم بعد از او از آن علم بهره مندشوند، و يا مسجدى كه بنا كرده تا مردم بعد از او در آن نماز بخوانند، و يا وضوخانهاى كه مردم در آن وضو بگيرند. و يا سنت شرى است كه باب كرده و مردم بعد از او همبه آن سنت عمل كنند، مانند اينكه محلى براى فسق و نافرمانى خدا بنا نهاده ، همه اينهاآثار آدمى است كه خدا به حسابش مى آورد.
و چه بسا گفته شده كه : مراد از (ما قدموا) نيات ، و مراد از (اثار) اعمالى است كهمترتب و متفرع بر آن نيات مى شود. ولى اين معنا از سياق بعيد است .
بيان اينكه نامه اعمال كتابى غير از لوح محفوظ (امام مبين ) مى باشد
و مراد از نوشتن (ما قدّموا) و نوشتن (اثار) ثبت آن در صحيفهاعمال ، و ضبطش در آن به وسيله ماءمورين و ملائكه نويسندهاعمال است و اين كتابت غير از كتابت اعمال و شمردن آن در امام مبين است كه عبارت است ازلوح محفوظ.
گويا بعضى توهم كرده اند كه نوشتن اعمال و آثار، همان احصاء در امام مبين است . وليكن اين اشتباه است ، چون قرآن كريم از وجود كتابى خبر مى دهد كه تمامى موجودات وآثار آنها در آن نوشته شده ، كه اين همان لوح محفوظ است ، و از كتابى ديگر خبر مى دهدكه خاص امت هاست ، و اعمال آنان در آن ضبط مى شود، و از كتابى ديگر خبر مى دهد كهخاص فرد فرد بشر است ، و اعمال آنان را احصاء مى كند. همچنان كه درباره كتاب اولىفرموده : (و لا رطب و لا يابس الا فى كتاب مبين ) و درباره دومى فرموده :(كل امة تدعى الى كتابها) و درباره سومى فرموده : (وكل انسان الزمناه طائره فى عنقه و نخرج له يوم القيامة كتابا يلقيه منشورا).
ظاهر آيه هم به نوعى از بينونت حكم مى كند به اينكه : كتابها يكى نيست ، و كتاباعمال غير از امام مبين است ، چون بين آن دو فرق گذاشته ، يكى را خاص اشخاص دانسته وديگرى را براى عموم موجودات (كل شى ء) خوانده است ، و نيز تعبير را در يكى به كتابتآورده ، و در ديگرى به احصاء.
مراد از امام حسين و سخن ديگر مفسرين در معناى آن
(و كل شى ء احصيناه فى امام مبين ) - منظور از (امام مبين ) لوح محفوظ است ، لوحىكه از دگرگون شدن و تغيير پيدا كردن محفوظ است ، ومشتمل است بر تمامى جزئياتى كه خداى سبحان قضايش را در خلق رانده ، در نتيجه آمارهمه چيز در آن هست ، و اين كتاب در كلام خداى تعالى با اسمهاى مختلفى ناميده شده لوحمحفوظ، ام الكتاب ، كتاب مبين ، و ا مام مبين ، كه در هر يك از اين اسماى چهارگانه عنايتىمخصوص هست .
و شايد عنايت در ناميدن آن به امام مبين ، به خاطر اين باشد كه بر قضاهاى حتمى خدامشتمل است ، قضاهايى كه خلق تابع آنها هستند و آنها مقتداى خلق . و نامهاعمال هم - به طورى كه در تفسير سوره جاثيه مى آيد - از آن كتاب استنساخ مى شود،چون در آن سوره فرموده : (هذا كتابنا ينطق عليكم بالحق انا كنا نستنسخ ما كنتم تعملون).
بعضى از مفسرين گفته اند: (مراد از امام مبين ، نامهاعمال است ) ليكن سخن وى بيهوده است . بعضى ديگر گفته اند: (علم خدا است ). اينهم مثل همان تفسير قبل است بله اگر مراد شان از علم خدا علم فعلى او باشد باز وجهىدارد.
و از حرفهاى عجيبى كه در اين مقام گفته شده ، سخن بعضى از مفسرين است كه گفته :(آنچه در لوح محفوظ نوشته مى شود، عبارت است از آنچه بوده و آنچه خواهد بود، اماتا روز قيامت ، نه تا ابد، براى اينكه لوح نزد مسلمانان عبارت است از جسم ، و هر جسمىهر قدر هم بزرگ باشد، بالاخره محدود و داراى ابعادى متناهى است ، و ادله علمى بر اينمعنا شاهد است . بنابراين ممكن نيست اين جسم محدود، حاوى ومشتمل بر تمامى جزئيات حوادث آينده باشد،
و گرنه لازمه اش اين مى شود كه متناهى ظرف باشد براى غير متناهى ، و اين بالبداههمحال است پس چاره همين است كه عموميت (كل شى ء) را تخصيص بزنيم ، و بگوييمحوادث تا روز قيامت منظور است . و اين سخن تحكم و بىدليل است ، - كه ان شاءاللّه به زودى به طورمفصل متعرض آن مى شويم -.
و آيه شريفه نسبت به ما قبل در معناى تعليل است ، گويا فرموده آنچه گفتيم و آنچه ازاوصاف آنان كه كلمه عذاب بر ايشان حتمى شده برشمرديم ، و آنچه درباره پيروانقرآن گفتيم كه به غيب از پروردگارشان خشيت دارند، همه مطابق با واقع است زيرا زمامحيات همه به دست ماست ، و اعمال و آثارشان نزد ما محفوظ است ، پس ما در هرحال به سرانجام هر يك از دو گروه ، علم و اطلاع داريم .
بحث روايتى
رواياتى درباره نزول آيه : (وجعلنا من بين ايديهم سدا...) در ماجراى سوءقصدابوجهل و يارانش به پيامبر (صلى الله عليه و آله )
در تفسير قمى در ذيل جمله (فهم مقمحون ) فرموده : يعنى سرهايشان را بالا دارند.
و نيز در همان تفسير در روايت ابى الجارود، از امام باقر (عليه السلام ) آمده كه درذيل جمله (و جعلنا من بين ايديهم سدا و من خلفهم سدا فاغشيناهم فهم لا يبصرون )فرموده : يعنى هدايت را نمى بينند، چون خدا گوش و چشم ودل و اعمالشان را از اينكه هدايت شوند گرفته است .
اين آيه درباره ابوجهل بن هشام و چند تن از خاندان وىنازل شده ، و جريان چنين بوده كه رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) برخاستنماز بخواند، ابوجهل (لعنه اللّه عليه ) هم سوگند خورده بود هر وقت او را ديد نماز مىخواند فرقش را بشكافد، پس ‍ ابوجهل آمد در حالى كه سنگى هم به دست داشت ، ورسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) را ديد كهمشغول نماز است ، هر چه دست بلند كرد تا سنگ را به طرف آن جناب پرتاب كند، خدادستش را در گردنش بخشكانيد و نتوانست پايين بياورد، و سنگ هم در دستش نمى چرخيد،ناگزير به طرف اصحاب خود برگشت ، آن وقت سنگ از دستش بيفتاد.
بعد از او مردى ديگر برخاست كه او نيز از فاميلهاىابوجهل بود، گفت من او را مى كشم ، همين كه نزديكش شد، گوش به قرائت او داد و دلشپر از رعب گشته برگشت و به ياران خود گفت : بين من و او چيزى بهشكل (فحل شتر نر) فاصله شد، و با دنب خود به من اعلام خطر كرد، و من ترسيدمنزديكش شوم .
خداوند فرموده : (و سواء عليهم انذرتهم ام لم تنذرهم لا يؤ منون ). همچنان كه تاريخثابت كرده كه بنى مخزوم (ابوجهل و يارانش ) احدى ايمان نياوردند.
مؤ لف : نظير اين روايت را الدر المنثور از بيهقى دردلائل از ابن عباس روايت كرده ، و در روايت او آمده : جمعى ا ز بنى مخزوم با يكديگر عليهرسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) توطئه كردند تا او را بهقتل برسانند، از آن جمله ابوجهل و وليد بن مغيره بودند، روزى در حالى كه آ ن جناب بهنماز ايستاده بود، صداى قرائتش را شنيدند، وليد را فرستادند تا او را بهقتل برساند، وليد تا نزديك محلى كه آن جناب ايستاده بود آمد، ولى ديد صداى قرائتشمى آيد اما خودش نيست ، او برگشت و جريان رانقل كرد. ناگزير دسته جمعى آمدند و تا آنجا كه نماز مى خواند آمدند و صدايش راشنيدند، به سوى او رفت ند، ديدند صدايش از پشت سرشان مى آيد، و بالاخره به اودست نيافته برگشتند و آيه (و جعلنا من بين ايديهم سدّا و من خلفهم سدّا) در اين بارهنازل شده .
و در الدر ا لمنثور است كه : ابن مردويه و ابو نعيم در كتابدلائل از ابن عباس روايت كرده كه گفت : رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) درمسجد نماز مى خواند، و نماز را بلند مى خواند، به حدى كه مردمى از قريش از شنيدن آنناراحت شدند، تا آنجا كه برخا ستند او را دستگير كنند، ليكن دستهاى آنان بهگردنهايشان بسته شد، و ديدگانشان آن جناب را نديد، ناگزير به التماس نزد آنجناب آمدند، و او را به حرمت قرابت و رحم سوگند دادند، چون هيچ تيره اى از عرب نبودمگر آنكه رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) در آنها قرابتى داشت . پسرسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) دعا كرد، و دستهايشان باز شد، و آيات (يسو القرآن الحكيم ... ام لم تنذرهم لا يؤ منون ) در اين بارهنازل شد، و همان طور كه اين آيات فرموده ، احدى از اين چند نفر ايمان نياوردند.
بيان عدم انطباق سياق آيات اول سوره يس با اين روايات
مؤ لف : اين داستان را به اشكال مختلفى روايت كرده اند، در بعضى از آن روايات آمده ،كه : رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) وقتى ديد قصد سوء برايش دارند، اينآيات را خواند و از نظر آنها ناپديد شد، دشمن او را نديد و خدا كيد و شرشان را از وىدفع كرد.
و در بعضى ديگرآمده كه آيات اول سوره تا جمله (فهم لا يومنون ) همه اش درباره اينقصه نازل شده ، و در نتيجه آيه (انا جعلنا) تا آخر دو آيه ، رفتار خدا را حكايت مىكند كه با دشمنان آن جناب چه كرد و چگونهرسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) را از نظر آنان ناپديد ساخت ، و آيه (سواءعليهم ...) پيشگويى از اين است كه : اين چند نفر هرگز ايمان نمى آورند.
ولى خواننده عزيز خودش توجه دارد به اينكه : سياق آيات مورد بحث با اين رواياتانطباق ندارد، چون آيات مورد بحث داراى يك سياق و يك نظم هستن د، وحال دو طائفه از مردم را بيان مى كنند: يكى آنهايى كهقول خدا عليه آنان حت مى و ثابت شده ، و در نتيجه ايمان نمى آورند، و يكى ديگر طايفهاى كه پيروى ذكر (قرآن ) مى كنند، و از پروردگارشان به غيب خشيت دارند.
و اين مضمون چه ارتباطى با قصه هاى مذكور دارد و چگونه مى توان آيه (لقد حقالقول على اكثرهم ) را كه سخن از اكثريت مردم دارد،حمل كرد بر مردم انذار شده ، و آيه (انا جعلنا فى اعناقهم ...)و آيه (و جعلنا من بينايديهم سدا...) را حمل كرد بر داستان ابوجهل و نزديكان او؟ و آيه سواء عليهم انذرتهمرا حمل كرد بر خصوص اين چند نفر، و از همه بالاتر جمله (و نكتب ما قدموا و اثارهم )را حمل كرد بر داستان جمعى از انصار در مدينه ، كه روايتش به زودى از نظرت خواهدگذشت ؟ چون حمل هاى مزبور، وحدت نظم و سياق آيات را به هم مى زند.
پس حق مطلب اين است كه : آيات شريفه مورد بحث يك دفعه و با يك نظم و سياقنازل شده ، و در آن ، حال مردم را در هنگام شنيدن دعوت و انذار پيامبر بيان مى كند و مىفرمايد: مردم در برابر دعوت آن جناب دو دسته شدند، و اين منافات ندارد كه داستانابو جهل و مستور شدن رسول خدا (صلى اللّه عليه وآله و سلم ) از دشمن مقارن اين آياتاتفاق افتاده باشد.
چند روايت درباره عمل ، در ذيل جمله : (و نكتب ما قدموا و آثارهم )
و نيز در آن كتاب آمده كه : عبد الرزاق ، ترمذى - وى حديث را حسن دانسته - بزاز، ابنجرير، ابن منذر، ابن ابى حاتم ، حاكم - وى حديث را صحيح دانسته -، ابن مردويه وبيهقى - در كتاب شعب الايمان - همگى از ابى سعيد خدرى روايت كرده اند كه گفت :بنو سلمه در محله اى از مدينه منزل داشتند، خواستند از آنجا به نزديكى مسجد كوچ كنند،
خداى تعالى اين آيه را فرستاد: (انّا نحن نحيى الموتى و نكت ب ما قدموا و اثارهم )رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) ايشان را خواست و فرمود: خدا آثار شما را هممى نويسد، و آيه را برايشان خواند ايشان قانع شده در جاى خود باقى ماندند.
و باز در همان كتاب است كه : فاريابى ، احمد، عبد بن حميد، ابن ماجه - در كتاب زهد -ابن جرير، ابن منذر، طبرانى ، و ابن مردويه از ابن عباس روايت كرده اند كه گفت :منزلهاى انصار از مسجد دور بود، خواستند به نزديك مسجد كوچ كنند، آيه (و نكتب ماقدموا و اثارهم ) نازل شد پس با خود گفتند، در هما نمحل خود باقى مى مانيم .
مؤ لف : اشكالى كه در اين دو روايت هست ، عين همان اشكالى است كه : در رواياتقبل بود.
و نيز در همان كتاب آمده كه : ابن ابى حاتم ، از جرير بن عبد اللّه بجلى روايت كرده كهگفت : رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) فرمود: هركس سنت نيكى را باب كند،مادامى كه در دنيا مردمى به آن سنت عمل مى كنند، ثواب آناعمال را به حساب اين شخص ‍ هم مى گذارند، بدون اينكه از اجرعامل آن كم بگذارند، و هركس سنت زشتى در بين مردم باب كند، مادامى كه در دنيا مردمىبه اين سنت عمل مى كنند وزر آن عمل ها را به حساب او نيز مى گذارند، ب دون اينكه ازوزر عامل آن كم بگذارند. آنگاه اين آيه را تلاوت كردند: (و نكتب ما قدموا و اثارهم ).
دو روايت درباره اينكه (امام مبين ) على عليه السلام است
و در تفسير قمى در ذيل جمله (و كل شى ء احصيناه فى امام مبين ) فرموده : يعنى دركتابى مبين ، و آن محكم است ، يعنى تاءويل نمى خواهد. و ابن عباس از امير المؤ مين (عليهالسلام ) روايت كرده كه فرمود: به خدا سوگند منم امام مبين ، كه ما بين حق وباطل جدايى مى اندازم ، و اين را از رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) ارث برده ام.
و در كتاب معانى الاخبار به سند خود از ابى الجارود، از امام باقر از پدرش ، از جدش(عليهم السلام ) از رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) روايت آورده كه در ضمنحديثى درباره على (عليه السلام ) فرمود: او امامى است كه : خداى تعالى علم هر چيزى رادر او احصاء كرده است .
مؤ لف : اين دو حديث در صورتى كه از نظر سند صحيح باشد، ربطى به تفسيرندارد، بلكه مضمون آن دو جزو بطن قرآن و اشارات آن است ، و هيچ مانعى ندارد كه خداىتعالى به بنده اى از بندگانش كه داراى توحيد و عبوديت خالص براى اوست ، علم بههمه معلوماتى كه در كتاب مبين است بدهد، و آن كس بعد ازرسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) سيد الموحدين امير المؤ مين على (عليه السلام )است .
آيات 32 - 13 سوره يس


و اضرب لهم مثلا اصحاب القرية اذ جاءها المرسلون (13) اذ ارسلنا اليهم اثنينفكذبوهما فعزّزنا بثالث فقالوا انا اليكم مرسلون (14) قالوا ما انتم الا بشر مثلنا و ماانزل الرّحمن من شى ء ان انتم الا تكذبون (15) قالوا ربّنا يعلم انا اليكم لمرسلون(16) و ما علينا الا البلغ المبين (17) قالوا انّا تطيّرنا بكم لئن لم تنتهوا لنرجمنّكم وليمسّنّكم منا عذاب اليم (18) قالوا طائركم معكم ائن ذكرتمبل انتم قوم مسرفون (19) و جاء من اقصا المدينةرجل يسعى قال يقوم اتبعوا المرسلين (20) اتبعوا من لا يسئلكم اجرا و هم مهتدون (21) و مالى لا اعبد الّذى فطرنى و اليه ترجعون (22) ءاتّخذ من دونه آلهة ان يردن الرّحمنبضرّ" لا تغن عنى شفاعتهم شيا و لا ينقذون (23) انى اذا لفىضلل مبين (24) انّى آمنت بربّكم فاسمعون (25)قيل ادخل الجنة قال يليت قومى يعلمون (26) بما غفرلى ربّى و جعلنى من المكرمين (27) وما انزلنا على قومه من بعده من جند من السماء و ما كنا منزلين (28) ان كانت الا صيحة واحدةفاذا هم خامدون (29) يا حسرة على العباد ما ياتيهم منرسول الا كانوا به يستهزؤ ن (30) الم يرواكم اهلكنا قبلهم من القرون انّهم اليهم لايرجعون (31) و ان كل لما جميع لدنيا محضرون (32)



ترجمه آيات
مردم قريه را برايشان مثل بياور كه فرستادگان خدا به سوى آنان آمدند (13).
آن زمان كه ما دو نفر از رسولان را به سوى ايشانگسيل داشتيم و آن دو را تكذيب كردند پس به وسيلهرسول سومى آن دو رسول را تقويت كرديم و همگى گفتند كه ما فرستاده به سوىشماييم (14).
گفتند شما به جز بشرى مثل ما نيستيد و رحمان هيچ پيامىنازل نكرده و مدعاى شما به جز دروغ نمى تواند باشد (15).
گفتند: پروردگار ما مى داند كه ما فرستادگان به سوى شماييم (16).
و ما به جز رساندن پيام او به طور آشكار وظيفه ديگرى نداريم (17).
گفتند ما شما را بد قدم و نحس مى دانيم اگر دست از گفته خود برنداريد قطعاسنگسارتان مى كنيم و از ناحيه ما عذابى دردناك به شما خواهد رسيد (18).
(رسولان ) گفتند نحوست با خود شماست كه وقتى تذكرتان مى دهند حق را نمى پذيريدبلكه شما مردم مسرف و متجاوزيد (19).
و از دورترين نقطه شهر مردى شتابان آمد و گفت هان اى مردم ! فرستادگان خدا راپيروى كنيد (20).
پيروى كنيد كسانى را كه هم راه يافتگانند و هم به طمع مزد شما را به پيروى خود نمىخوانند (21).
و چرا من آفريننده خود را نپرستم در صورتى كه بازگشت شما به سوى او است (22).
آيا به جاى او خدايانى ديگر اتخاذ كنم كه اگر خداى رحمان ضررى برايم بخواهدشفاعت آنها هيچ دردى از من دوا و از آن ضرر نجاتم نمى دهند (23).
مسلم است كه من در اين صورت در ضلالتى روشن قرار گرفته ام (24).
من به پروردگار شما رسولان ايمان مى آورم و شما بشنويد تا فردا شهادت دهيد (25).
(مردم او را كشتند) در همان دم به او گفته شد به بهشت درآى و او كه داشتداخل بهشت مى شد گفت اى كاش مردم من مى دانستند چه سعادتى نصيبم شده (26).
مى دانستند چگونه پروردگارم مرا بيامرزيد و مرا از مكرمين قرار داد (27).
و ما براى هلاك ساختن مردم او لشكرى از آسمان نفرستاديم و نبايد هم مى فرستاديم(28).
چون از بين بردن آنها به بيش از يك صيحه نياز نداشت آرى يك صيحه برخاست و همهآنها در جاى خود خشكيدند (29).
اى حسرت و ندامت بر بندگان من كه هيچ رسولى نزدشان نيامد مگر آنكه به جز استهزاءعكس العملى نشان ندادند (30).
آيا نديدند چقدر از اقوام قبل از ايشان را هلاك كرديم و ديگر به سوى آنان برنمىگردند (31).
با اينكه هيچ يك از آنان نيست مگر آنكه همگى نزد ما حاضر خواهند شد (32).
بيان آيات
اين آيات مثلى است مشتمل بر انذار و تبشير كه خداى سبحان آن را براى عموم مردم آوردهكه در آن به رسالت الهى و تبعات و آثار دعوت به حق اشاره مى كند كه عبارت است ازمغفرت و اجر كريم براى هركس كه ايمان آورد و پيروى ذكر (قرآن ) كند و از رحمان بغيبخشيت داشته باشد، و نيز عبارت است از عذاب اليم براى هركس كه كفر بورزد و آن دعوترا تكذيب كند. و نيز به وحدانيت خداى تعالى ، و مساءله معاد و برگشت همه مردم بهسوى او اشاره مى نمايد.
انذار و تبشير كسانى كه (سواء عليهم ءانذرتهم ام لم تنذرهم ) به منظوراتمامحجت و رسيدن آنان به كمال شقاوت است
در اينجا ممكن است اين اشكال به ذهن كسى وارد شود كه : در آياتقبل مى فرمود: آنها كه كلمه عذاب عليه آنان ثابت شده ، ايمان نمى آورند، چه انذارشانبكنى و چه نكنى ، آن وقت در اين آيات ، خودش آنها را انذار مى كند.
جواب اين اشكال اين است كه : منافاتى بين اين دو دسته آيات نيست ، براى اينكه منظوراز آيات مورد بحث اين است كه با ابلاغ انذار، حجت بر آنها تمام شود، و شقاوتشان بهحد كمال برسد، البته از طرف ديگر مؤ منين هم سعادتشان به حدكمال برسد.
همچنان كه در جاى ديگر فرموده : (ليهلك من هلك عن بينه و يحيى من حى عن بينه )، ونيز فرموده : (و ننزل من القرآن ما هو شفاء و رحمه للمؤ منين و لا يزيد الظالمين الاخسارا).


و اضرب لهم مثلا اصحاب القريه اذ جاءها المرسلون



كلمه مثلا كه در اين جمله آمده به معناى كلام و يا داستانى است كه گوينده آن را مى گويدتا مقصدى از مقاصدش را براى شنونده ممثل و مجسم كند، و چون داستان اصحاب قريه ،وعده و وعيد آيات قبل را روشن مى كند، لذا خداوندرسول گرامى خود را دستور داد تا قصه را به صورت اينمثل براى كفار بيان كند.
و ظاهرا كلمه (مثلا) مفعول دوم باشد براى اضرب ومفعول اول آن اصحاب القريه باشد، و معنا چنين باشد: براى آنها اصحاب قريه را كهچنين و چنان بودند مثل بزن . و مفعول دوم كه بايد بعد ازمفعول اول بيايد، در اينجا جلوتر آمده ، تا از فاصله زياد كهمخل به معنا است جلوگيرى شده باشد.


اذ ارسلنا اليهم اثنين فكذبوهما فعززنا بثالث فقالوا انا اليكم مرسلون



كلمه (عززنا) از تعزيز است كه : مصدر بابتفعيل از ماده (عزت ) است ، و عزت به معناى نيرو و شوكت و آسيب ناپذيرى است . وجمله (اذ ارسلنا اليهم ) بيان تفصيلى جمله (اذ جاءها المرسلون ) است .
و معناى آيه اين است كه : براى آنها مثل بزن اصحاب قريه را كه در زمانى مى زيستندكه ما دو تا از رسولان خود را به سويشان فرستاده بوديم و مردم آن دو را تكذيب كردهبودند و ما آن دو را به رسول سوم تقويت كرديم ، و اين سهرسول گفتند: اى مردم ! ما از جانب خدا به سوى شما فرستاده شده ايم .
وجه اينكه در نقل تكذيب پيامبران توسط مشركين فرمود: (قالوا ما انتم الا بشرمثلناو ما انزل الرحمن من شى ء)


قالوا ما انتم الا بشر مثلنا و ما انزل الرّحمن من شى ء ان انتم الا تكذبون



مردم چنين مى پنداشتند كه بشر نمى تواند پيغمبر شود. و وحى آسمانى را بگيرد، واستدلال مى كردند به خودشان كه پيغمبر نيستند، و چنين چيزى را در خودشان سراغندارند، و آن وقت حكم خود را به انبيا هم سرايت داده ، مى گفتند: پس آنها هم پيغمبرنيستند؛ چون حكم امثال ، يكى است .
و بر اين اساس معناى جمله (و ما انزل الرّحمن من شى ء) چنين مى شود: خدا هيچ وحيىنازل نكرده ، چون اگر وحيى بر بشرى نازل كرده بود ما نيز در نفوس خود از آن خبردارمى شديم و خدا به ما هم وحى مى كرد. همانطور كه شما ادعاى آن را مى كنيد.
و اگر از خداى تعالى تعبير به (رحمان ) كردند، براى اين است كه مشركين عربمانند همه بت پرستان خدا را قبول داشتند، و او را به صفاتكمال متصف مى دانستند، چيزى كه بود در تفسير آن صفات با هم اختلاف داشتند، صابئىها آن صفات را به نفى معنا مى كردند،
و به جاى اينكه بگويند خدا عالم است مى گفتندجاهل نيست ، و همچنين در مورد ساير صفات ، مانند قدرت ، خالقيت ، رحمت ، ملك و غير اينها.
با اين تفاوت كه مشركين مى گفتند: اين خداى داراى چنين صفات ، امر تدبير مخلوقات رابه مقربين درگاه خود، مانند ملائكه واگذار نموده و ديگر خودش در تدبير عالم هيچ كارهاست ، ارباب و مدبران عالم ، ملائكه و آلهه هستند، و اما خدا (عز اسمه )، او تنها در اينارباب ، ربوبيت و تدبير دارد، پس خدا رب ارباب و اله آلهه است .
ممكن هم هست اسم رحمان تنها در حكايت قصه آمده باشد نه در خود قصه ، به اين معنا كهاهل قريه نگفته باشند و (رحمان چيزى نازل نكرده شما دروغ مى گوييد) بلكه ياگفته باشند (خدا چيزى نازل نكرده )، و يا (چيزىنازل نشده )، و آنگاه قرآن در نقل قصه كلمه (رحمان ) را آورده باشد، تا به حلم ورحمت خداى تعالى در قبال انكار و تكذيب حق صريحى كه مشركين داشتند اشاره كند.
و جمله (ان انتم الا تكذبون ) به منزله نتيجه است براى صدر آيه ، وحاصل كلامشان اين مى شود كه : شما هم بشرى هستيدمثل ما، و ما با اينكه مثل شما بشر هستيم در نفس خود چيزى از وحى كه ادعا مى كنيد به شمانازل شده نمى يابيم ، و چون شما هم مثل ماييد، پس رحمان هيچ وحيىنازل نكرده ، و شما دروغ مى گوييد، و چون غير از اين ادعا ادعاى ديگرى نداريد پس غيراز دروغ چيز ديگرى نداريد.
و بااين بيان نكته حصر در جمله (ان انتم الا تكذبون ) روشن شد، و همچنين وجه اينكهچرا فعل را نفى كرد (و گفت : شما دروغ مى گوييد ولى اسمفاعل را نفى نكرد) و نفرمود: (شما نيستيد مگر دروغگو) براى اينكه مراد، تكذيب ونفى فعل در حال گفتگو بوده ، نه مستمرا و در آينده (چون اسمفاعل زمان حال و آينده را به طور استمرار شامل مى شود، به خلاففعل ، كه تنها شامل حال و آينده مى شود).


قالوا ربنا يعلم انا اليكم لمرسلون و ما علينا الا البلاغ المبين



خداى تعالى در اين قصه حكايت نكرده كه رسولان در پاسخ مردم كه گفتند: (ما انتم الابشر مثلنا... شما جز بشرى چون ما نيستيد...)، چه جوابى دادند، در حالى كه در جاىديگر از رسولان امتهاى گذشته حكايت كرده كه در پاسخ مردم خود كه گفته بودند: (انانتم الا بشر مثلنا شما جز بشرى چون ما نيستيد) گفتند: (ان نحن الا بشر مثلكم و لكناللّه يمن على من يشاء من عباده ) كه بيانش گذشت .
بلكه تنها از آن رسولان حكايت كرده كه به قوم خود گفتند: ما فرستاده خدا به سوىشما و ماءمور تبليغ رسالت او هستيم ، و جز اين شانى نداريم و احتياجى نداريم بهاينكه ما را تصديق بكنيد و به ما ايمان بياوريد، تنها براى ما اين كافى است كه : خدامى داند كه ما فرستاده او هستيم و ما به بيش از اين هم احتياج نداريم .
پس در جمله (قالوا ربنا يعلم انا اليكم لمرسلون ) رسولان از رسالت خود خبر مىدهند، و كلام خود را با حرف (انّ به درستى كه ) و حرف (لام هر آينه ) تاءكيدكرده اند، و نيز به منظور تاءكيد كلام خود، پروردگار خود را شاهد گرفته اند كه(ربنا يعلم پروردگار ما مى داند).
و جمله (ربنا يعلم ) معترضه و به منزله سوگند است ، و به آيه چنين معنا مى دهد: مافرستادگان به سوى شماييم ، و در ادعاى رسالت صادقيم ، و ايندليل ما را بس كه خدايى كه ما را به سوى شما فرستاده خود شاهد اين مدعاى ماست ، وديگر ما حاجتى نداريم به اينكه شما هم ما را تصديق بكنيد، و از تصديق شما سودىعايد ما نمى شود، تا در صدد جلب تصديق شما برآييم ، بلكه آنچه براى ما مهم استاين است كه : رسالت خود را انجام بدهيم و حجت تمام شود.
(و ما علينا الا البلاغ المبين ) - كلمه (بلاغ ) به معناى تبليغ است و مراد از آن ،تبليغ رسالت است ، و معناى جمله اين است كه : ما ماءمور نشده ايم مگر تنها به اينكهرسالت خدا را به شما ابلاغ كنيم و حجت را تمام نماييم .


قالوا انا تطيرنا بكم لئن لم تنتهوا لنرجمنكم و ليمسنكم منا عذاب اليم



گويندگان اين سخن مردم قريه اند، و روى سخنشان با رسولان است . و كلمه(تطيرنا) از مصدر تطير است كه به معناى شوم دانستن وفال بد زدن به چيزى است ، و اينكه گفتند: (اگر دست از حرفهايتان برنداريد شما راسنگسار مى كنيم و عذابى دردناك به شما خواهد رسيد) تهديد رسولان است از سوىمردم .
و معناى آيه اين است كه : مردم قريه به رسولان گفتند: ما شما را بد قدم و شوم مى دانيم، و سوگند مى خوريم كه اگر دست از سخنان خود برنداريد و تبليغات خود را تركنكنيد و همچنان به كار دعوت بپردازيد، ما شما را سنگباران مى كنيم ، و از ما به شماعذابى دردناك خواهد رسيد.
معناى جمله : (طائركم معكم ) كه رسولان (ع ) به مكذبان خود گفتند


قالوا طائركم معكم ائن ذكرتم بل انتم قوم مسرفون



اين سخن پاسخ رسولان به اهل قريه است .
و كلمه (طائر) در جمله (طائركم معكم ) دراصل طير (مرغى چون كلاغ ) است كه عرب با ديدن آنفال بد مى زد، و سپس ‍ مورد استعمالش را توسعه دادند و به هر چيزى كه با آنفال بد زده مى شود طير گفتند، و چه بسا كه در حوادث آينده بشر نيزاستعمال مى كنند، و چه بسا بخت بد اشخاصى را طائر مى گويند، با اينكه اصلا بختامرى است موهوم ، ولى مردم خرافه پرست آن را مبداء بدبختى انسان و محروميتش از هر چيزمى دانند.
و به هر حال اينكه فرمود: (طائركم معكم ) ظاهر معنايش اين است كه : آن چيزى كه جادارد با آن فال بد بزنيد آن چيزى است كه با خودتان هست ، و آن عبارت است از حالتاعراضى كه از حق داريد و نمى خواهيد حق را كه همان توحيد است بپذيريد، و اينكه بهسوى باطل يعنى شرك تمايل و اقبال داريد.
بعضى از مفسرين گفته اند: (معنايش اين است كه طائر شما يعنى بهره و نصيب شما ازخير و شر با خود شماست ، و آن اعمال نيك و بد شماست اگر خير باشد، به ره شما خيرمى شود، و اگر شر باشد شر مى شود). (دقت فرماييد) كه اين مفسر طائر را به معناىدوم (حوادث آينده ) گرفته ، و ليكن جمله بعدى آيه كه مى فرمايد: (ائن ذكرتمبل انتم قوم مسرفون ) با معناى اول مناسب تر است .
استفهام در جمله (ائن ذكرتم ) استفهامى است توبيخى و مراد از تذكير تذكر دادنايشان است به حق ، يعنى به وحدانيت خداى تعالى و اينكه بازگشت همه به سوى اوست ،و حقايقى نظير آنها. و در اين جمله كه جمله اى است شرطيه جزاى شرط حذف شده تا اشارهكند به اينكه جزاى آن اين قدر شنيع و رسواست كه نمى شود گفت ، و بدان تفوه كرد، وتقدير جمله چنين است : (اگر به حق تذكر داده شويد اين تذكر را با انكار شنيع وتطير و تهديد رسوايتان مقابله مى كنيد).
(بل انتم قوم مسرفون ) - يعنى شما مردمى هستيد متجاوز كه معصيت را از حد گذراندهايد، و كلمه (بل ) كه به معناى اعراض ‍ است اعراض از مطلب سابق را مى رساند، ومعنايش اين است كه : (نه ، بلكه علت اصلى در انكار حق ، و تكذيبشان اين است كه آنانمردمى هستند كه مستمر در اسراف و متجاوز از حدند).


و جاء من اقصى المدينه رجل يسعى قال يا قوم اتبعوا المرسلين



(اقصاى مدينه ) به معناى دورترين نقطه آن نسبت به ابتداى فرضى آن است . دراول كلام قريه آورده بود، و در اين جا از آن به مدينه تعبير كرد، تا بفهماند قريهمذكور بزرگ بوده . و كلمه (سعى ) به معناى سريع راه رفتن است .
نظير اين تعبير در داستان موسى (عليه السلام ) و آن مرد قبطى آمده و فرموده : (و جاءرجل من اقصى المدينه يسعى مردى از دورترين نقطه شهر آمد در حالى كه مى دويد). دراين آيه كلمه (رجل ) جلوتر از (اقصى المدينه ) آمده ، و در آيه مورد بحث بعد از آنآمده ، بعيد نيست نكته اش اين باشد كه در آنجا عنايت و اهتمام به آمدن مردم و خبر دادنش بهموسى (عليه السلام ) بوده ، كه درباريان درباره كشتن تو شور مى كردند، و لذا كلمه(رجل ) را جلوتر آورد. و در درجه دوم ، اهتمام خود آن مرد به زودتر رسيدن و خبر دادنبه موسى (عليه السلام ) است ، و لذا جمله يسعى را به عنوانحال موخر آورد، به خلاف آيه مورد بحث كه اهتمام در آن به آمدن از دورترين نقطه شهراست ، تا بفهماند بين رسولان و آن مرد، هيچ تبانى و سازش قبلى در امر دعوت نبوده ، وهيچ رابطه اى بااو نداشته اند، لذا جمله (من اقصى المدينه ) را مقدم آورد، و كلمه(رجل ) و (يسعى ) را بعد از آن ذكر كرد.
سخن درباره مردى كه (جاء من اءقصى المدينه )
و اما اينكه اين مرد نامش و نام پدرش چه بوده و چهشغل و حرفه اى داشته ؟ مفسرين سخت در آن اختلاف كرده اند، و ما چون اهميتى در گفتگوىاز آن نديديم ، چون دخالتى در فهم مراد آيه نداشت ، لذا از بحث پيرامون آن خوددارىنموديم ، چون يقين داريم كه اگر اين جزئيات در فهم مراد آيه كمترين دخالتى مى داشت، خداى سبحان در كلامش بدان اشاره مى كرد، و آن رامهمل نمى گذاشت .
آنچه مورد اهميت است ، دقت و تدبر در اين معنا است كه اين شخص چه حظ وافرى از ايمانداشته كه در چنين موقعى به تاءييد رسولان الهى (عليهم السلام ) برخاسته و ايشان رايارى كرده است ، چون از تدبر در كلام خدا كه داستان او را حكايت كرده اين معنا به دستمى آيد كه وى مردى بوده كه خداى سبحان دلش را به نور ايمان روشن كرده ، به خداايمان آورده و با ايمان خالص او را مى پرستيده ، نه به طمع بهشت و نه از ترس آتش ،بلكه از اين جهت كه او اهليت پرستش دارد، و به همين جهت از بندگان مكرم خدا شده .
و خداى سبحان در كلامش هيچ كس به جز ملائكه را به صفت مكرم توصيف نكرده ، تنهاملائكه مقرب درگاهش و بندگان خالصش ‍ را به اين وصف ستوده ، و از آن جمله اين مرداست كه با مردم مخاصمه و احتجاج كرده و بر آنان غلبه جسته و حجت قوم را بر اينكهپرستش خدا جايز نيست و تنها بايد آلهه را پرسيدباطل نموده و در مقابل اثبات كرده است كه تنها بايد خدا را پرستيد، و رسولان او را دردعوى رسالت تصديق نموده و سپس به آنان ايمان آورده است .


اتبعوا من لا يسئلكم اجرا و هم مهتدون



در اين آيه شريفه ، بيانى است بر جمله (اتبعوا المرسلين ) كه در آيه قبلى بود، وبه جاى كلمه (مرسلين ) در آن آيه جمله (من لا يسئلكم اجرا و هم مهتدون ) را در اينجاآورده تا به علت متابعت مرسلين اشاره كرده باشد و بفرمايد اينكه گفتيم رسولان راپيروى كنيد علتش اين است كه رسولان خودشان راه يافته اند، و در راهنمايى شما هممزدى نمى خواهند، چون پيروى كردن از غير، براى يكى از دو جهت جائز نيست يا براى اينكه آن غير خودش گمراه است و سخنش گمراهى است ، معلوم است كه گمراه را نبايد درگمراهى اش پيروى كرد. و يا براى اين كه هر چند سخنش حق است و پيروى حق واجب است ،ليكن او از اين سخن حق منظور فاسدى دارد، او سخن حق را وسيله كسبمال يا جاه كرده ، و يا غرض فاسد ديگرى از اينقبيل دارد.
و اما سخن كسى كه هم سخنش حق است و هم از داشتن اغراض فاسد مبرا و منزه است ، و ازگفتن آن سخن حق نه نقشه اى در نظر دارد و نه كيد و خيانتى ، بايد از او پيروى كرد وسخنش را پذيرفت ، و اين رسولان چنينند، و در اينكه مى گويند: (غير از خدا رانپرستيد)، هم راه يافته اند و هم اجر و مزدى از شما نمى خواهند، نهمال و نه جاه ، پس واجب است كه ايشان را پيروى كنيد.
اما اينكه راه يافته اند، براى اين است كه : حجت بر حقانيت آنان و صدق مدعاى آنان يعنىتوحيد خدا قائم است ، و آن حجت عبارت است از كلام آن مرد كه گفت : (و مالى لا اعبد الّذىفطرنى ... و لا ينقذون ).
و اما اينكه رسولان مزدى از مردم نمى خواستند، دليلش كلام خود ايشان است كه گفتند:(ربنا يعلم انا اليكم لمرسلون ) كه بيانش ‍ گذشت .
و با اين بيانى كه ما ذكر كرديم ، بيان قبلى ما هم تاءييد مى شود كه گفتيم در جمله(ربنا يعلم انا اليكم لمرسلون ) منظورشان اين است كه : بفهمانند ما از مردم نه اجرىمى خواهيم و نه غير آن .


و ما لى لا اعبد الّذى فطرنى و اليه ترجعون ءاتخذ من دونه الهه ... و لا ينقذون



استدلال تفصيلى بر توحيد و نفى آلهه در اين دو آيه
در اين آيه و آيه بعدى اش شروع شده به استدلال تفصيلى بر توحيد و نفى آلهه ، وبراى اين منظور سياق تكلم وحده را برگزيده مگر در يك جمله معترضه كه وسط كلامآورده و با سياق خطاب فرموده : (و اليه ترجعون به سوى او برمى گرديد).
و اين برگزيدن براى اين است كه خود را بدان جهت كه يك انسان است ، و خدا او را ايجادكرده محاكمه كند، و آنگاه هر حكمى كه عليه خود كرد، در هر انسان ديگرىمثل خودش جارى سازد، چون افراد يك نوع همهمثل همند، پس اينكه گفت : (و چرا خدايى را كه مرا آفريده نپرستيم ؟) در معناى اين استكه گفته باشد: و چرا انسان خدايى را كه خلقش كرده نپرستد و آيا كسى كه انسانباشد غير از خدا، آلهه ديگرى مى گيرد؟
و اگر از خداى تعالى تعبير آورد به (الّذى فطرنى ) براى اين است كه به علتحكم اشاره كرده و بفهماند كه چون لازمه فطر و ايجاد انسان بعد از آنكه عدم بود،بازگشت همه چيز انسان به خداى تعالى است ، چه ذاتش و چه صفاتش و چه افعالش ، ونيز لازمه اش اين است كه قيام همه چيز انسان به او باشد، و او مالك آدمى و همه چيز اوباشد.
در نتيجه براى انسان به غير از عبوديت محض چيزى نيست ، بنابراين بر او لازم است كهخود را در مقام عبوديت نصب كرده و آن را نسبت به خداى تعالى اظهار بدارد، و اين همانعبادت است . پس بايد او را عبادت كند، چون از اهليت پرستش دارد.
و اين نكته همان است كه چند سطر قبل درباره آن مرد گفتيم ، كه او خدا را با اخلاصبندگى مى كرد، نه به طمع بهشت و نه از ترس ‍ دوزخ ، بلكه از اين جهت كه خدا اهليتبراى عبادت دارد.
و چون ايمان به خدا و عبادت او چنين وضعى دارد قهرا عامه مردم به چنين مقامى نمى رسند،چون اكثريت مردم يا از ترس خدا را عبادت مى كنند و يا به طمع و يا به هر دو جهت ، لذامرد نامبرده بعد از آنكه خود را محاكمه كرد، رو به مردم نمود و گفت : (و اليه ترجعون) و منظورش از اين التفات ، انذار ايشان به روز قيامت بود كه روز بازگشت ايشان بهخداست ، روزى كه خدا به حساب اعمالشان مى رسد، و بر طبق آن جزايشان مى دهد. پسجمله (و اليه ترجعون ) به منزله جمله معترضه و يا عين جمله معترضه است ، كه ازسياق كلام خارج است .
دو حجت و برهان عليه مشركين ، در سخن مردى كه اقصاى مدينه آمد: (و مالى لااعبدالذى فطرنى ...)
نكته ديگر اينكه : اين دو آيه شريفه مشتمل بر دو حجت و برهان عليه دليلى است كه بتپرستان آن را اساس بت پرستى و اعتقاد به ارباب بودن بتها قرار داده بودند.
توضيح اينكه : بت پرستان معتقد بودند كه خداى سبحاناجل از آن است كه حس يا خيال بشر و يا عقل او به وى احاطه يابد و او را بشناسد و ياتصور كند، و هيچ قوه ادراكى نمى تواند او را بشناسد و به همين جهت انسان نمى تواندبا عبادت متوجه او شود، پس تنها راه عبادت خدا آن است كه ما در عبادت متوجه مقرباندرگاه او، و اقوياى از خلقش مانند ملائكه گرامى اش و يا بعضى از جن و يا قديسين ازبشر شويم ، تا آنها واسطه و شفيع ما در پيشگاه خدا شوند، در رساندن خيرات و دفعشرور.
اين دو دليل اساس اعتقاد مشركين بود كه دو آيه مورد بحث از هر دو جواب مى دهد:
اما از دليل اولشان جوابى مى دهد كه حاصلش اين است كه : هر چند انسان نمى توانداحاطه علمى به ذات متعالى خدا پيدا كند، و ليكن مى تواند او را به صفات مخصوص بهخودش بشناسد، مثل اينكه او فاطر و پديد آورنده وى است و چون اين مقدار شناسايى خدابرايش ممكن است ، پس مى تواند عبادت خود را هم از طريق همين شناسايى انجام داده ومتوجه خدا گردد، و انكار اين مقدار شناسايى جز لجبازى ، معناى ديگرى ندارد. اين جوابهمان است كه آيه (و مالى لا اعبد الّذى فطرنى ) بدان اشاره مى كند.
و اما از دليل دومشان جواب مى دهد به اينكه : اگر اين بتها به راستى شفاعت و وساطتىداشته باشند، اين مقام را خدا به آنها افاضه كرده ، و خدا شفاعت را در جايى به آنهاافاضه مى كند كه خودش نسبت به آن مورد، اراده اى حتمى نداشته باشد، و لازمه اينبرهان آن است كه : شفاعت بتهاى شما تنها در مواردى نافذ باشد كه خدا اجازه شفاعتشانداده باشد، همچنان كه خودش فرموده : (ما من شفيع الا من بعد اذنه ).
و اما در مواردى كه او اراده اى حتمى داشته باشد، ديگر شفاعت همين شفيعان فرضى هم مفيدواقع نمى شود، نه مى تواند خيرى به ايشان برساند و نه ضررى را ا ز ايشان دفعكند، كه جمله (ءاتخذ من دونه الهه ان يردن الرّحمن بضر لا تغن عنى شفا عتهم شيئا و لاينقذون ) اشاره به اين جواب دارد.

next page

fehrest page

back page

 

 
 

کلیه حقوق این سایت محفوظ می باشد.

طراحی و پیاده سازی: GoogleA4.com | میزبانی: DrHost.ir

انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس دیتاسنتر فن آوا سرور اختصاصی سرور ابری اشتراک مکانی colocation