بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب تفسیر المیزان جلد 17, علامه محمدحسین طباطبایی رحمه الله علیه   مناسب چاپ   خروجی Word ( برگشت به لیست  )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     ALMIZA01 -
     ALMIZA02 -
     ALMIZA03 -
     ALMIZA04 -
     ALMIZA05 -
     ALMIZA06 -
     ALMIZA07 -
     ALMIZA08 -
     ALMIZA09 -
     ALMIZA10 -
     ALMIZA11 -
     ALMIZA12 -
     ALMIZA13 -
     ALMIZA14 -
     ALMIZA15 -
     ALMIZA16 -
     ALMIZA17 -
     ALMIZA18 -
     ALMIZA19 -
     ALMIZA20 -
     ALMIZA21 -
     ALMIZA22 -
     ALMIZA23 -
     ALMIZA24 -
     ALMIZA25 -
     ALMIZA26 -
     ALMIZA27 -
     ALMIZA28 -
 

 

 
 

 

next page

fehrest page

back page

و اگر از خداى تعالى به (رحمان ) تعبير آورد، براى اين بود كه به سعه رحمت خداو بسيارى آن اشاره نمايد و نيز بفهماند كه تمامى نعمتها از ناحيه او و تدبير خير وشر همه به دست اوست .
از همين تعبير به (رحمان ) برهان ديگرى بر وحدانيت خداى تعالى در ربوبيت بهدست مى آيد، و آن اين است كه : وقتى تمامى نعمتها و نيز نظام جارى در آنها مظاهر رحمتواسعه خدا و قائم بدان بود، و هيچ يك از آنها از خود استقلالى در تدبير امر خود نداشت،
قهرا تدبير آنها مستقلا با خداى تعالى خواهد بود، حتى تدبير ملائكه هم بر فرض كهبه قول مشركين ، سهمى از تدبير به دست ملائكه باشد، باز همان نيز از رحمت خدا وتدبير اوست ، پس نتيجه مى گيريم كه ربوبيت تنها از آن خداست ، و همچنين الوهيت خاص‍ اوست .


انى اذا لفى ضلال مبين



اين جمله ضلالت را در شرك و اتخاذ آلهه مسجل مى كند.


انى آمنت بربكم فاسمعون



اين جمله باز از كلمات آن مرد است كه به رسولان خطاب كرده ، و اينكه گفته :(فاسمعون پس بشنويد) كنايه از تحمل شهادت است ، يعنى پس شاهد باشيد. و جمله(انى آمنت بربكم ...) تجديد شهادت به حق ، و تاءكيد ايمان است ، چون از ظاهر سياقبر مى آيد كه جمله (انى آمنت بربكم ) را بعد از آن محاجه گفته ، و در آن محاجهاعتراف به ايمان كرده و شهادت به حق داده بود. و منظورش از اين تكرار اين بوده كه باايمان خود در حضور مردم قريه رسولان را تاءييد كرده باشد.
بعضى از مفسرين گفته اند: خطاب در اين جمله (فاستمعون پس بشنويد) به مردمقريه است ، تا رسولان را تاءييد كرده باشد، و معنايش اين است كه : (من به خدا ايمانآوردم ، پس اى اهل قريه اين معنا را از من بشنويد، (و هر كارى مى خواهيد بكنيد)، كه من هيچباكى از شما ندارم . و يا معنايش اين است كه : اىاهل قريه ، من به خدا ايمان آوردم ، پس از من بشنويد و شما هم ايمان بياوريد، و ياخواسته مردم را عليه خود عصبانى كند تا به او بپردازند، و آسيبى به رسولان خدانرسانند، چون ديده مردم تصميم گرفته اند آنان را بهقتل برسانند) (دقت فرماييد).
و ليكن اشكالى كه در همه اين احتمالات هست اين است كه : با تعبير از خدا به (ربكمپروردگارتان ) سازگار نيست ، چون مردم خدا را پروردگار خود نمى شناختند، واربابى غير از خداى سبحان به ربوبيت مى شناختند و عبادت مى كردند.
بعضى خواسته اند از اين اشكال پاسخ دهند به اينكه : (منظور پروردگارى است كهبرهان مزبور را بر وجودش ا قامه كردم ، و مسلم شد كه او پروردگار شما است ) ليكناين پاسخ هيچ دليلى ندارد، و تقييدى است بدون مقيد.


قيلادخل الجنة قال يا ليت قومى يعلمون بما غفرلى ربى و جعلنى من المكرمين



توضيحى راجع به (جنت ) در آيه (قيلادخل الجنة ) و اينكه خطاب كنندهكيست
خطاب در اين آيه به رجل نامبرده است - به طورى كه از سياق برمى آيد - اشاره مىكند به اينكه مردم قريه آن مرد را كشتند، و خداى تعالى از ساحت عزتش به وى خطابكرد كه داخل بهشت شو. و مؤ يد اين احتمال جمله بعد است كه مى فرمايد: (و ما انزلناعلى قومة من بعده )، چون در آيه مورد بحث جمله(قيل ادخل الجنة )، به جاى خبر از كشته شدن مرد نشسته تا اشاره باشد به اينكه بينكشته شدن آن مرد به دست مردم قريه ، و ما بين امر بهداخل شدنش در بهشت ، فاصله چندانى نبوده ، آن قدر اين دو به هممتصل بودند كه گويى كشته شدنش همان و رسيدن دستور بهداخل بهشت شدنش همان .
و بنابراين مراد از جنت بهشت برزخ است نه بهشت آخرت . و اينكه : بعضى از مفسرينگفته اند: منظور بهشت آخرت است ، و معناى آيه اين است كه : به زودى در قيامت به اوگفته مى شود داخل بهشت شو، و اگر عبارت را به ماضى آورد، و فرمود:(قيل به او گفته شده ) براى اين است كه بفهماند اين دستور محققا صادر مى شود)صحيح نيست ، و خود را بى جهت و بدون دليل به زحمت انداختن است .
بعضى ديگر گفته اند: (خداى تعالى او را به آسمان برد، و در آنجا به وى گفتهشد: داخل بهشت شو؛ در نتيجه او همچنان زنده است و تا روز قيامت در بهشت متنعم خواهدبود) و اين وجه هم مثل وجه قبل صحيح نيست .
بعضى هم گفته اند: (گوينده (ادخل الجنة ) خود مردم بودند كه در هنگام كشتن او بهعنوان استهزا به او گفته اند: ما تو را مى كشيم و لحظه اى بعدداخل بهشت شو) اشكال اين وجه اين است كه : با خبرى كه دنبالش خداى تعالى داده وفرموده : (قال يا ليت قومى يعلمون ... گفت اى كاش مردم مى فهميدند كه چگونه خدامرا بيامرزيد، و از محترمينم قرار داد) نمى سازد؛ چون ظاهر اين خبر اين است كه : وىبعد از شنيدن نداى (ادخل الجنة ) آرزو كرد اى كاش قوممحال و وضع مرا مى دانستند. و اگر جمله (ادخل الجنة ) كلام مردم در هنگام كشتن او بودهباشد، ديگر موردى براى اين آرزو نمى ماند.
جمله (قال يا ليت قومى يعلمون بما غفرلى ربى و جعلنى من المكرمين ) استينافى است، و مانند جمله قبلى اش به منزله جوابى است از سؤال تقديرى ، گويا شخصى پرسيده بعد از آنكه رسولان را تاءييد كرد، چه شد؟ درپاسخ فرموده : (قيل ادخل الجنة ) دوباره پرسيده : بعد از آن چه شد؟ در جوابفرموده : (قال يا ليت قومى يعلمون ...) و اين سخن را بدان جهت گفته كه خواسته استهمان طور كه در حال حيات مردم را نصيحت مى كرده ، درحال مرگ نيز نصيحت و خيرخواهى كند.
كلمه ما در جمله (بما غفرلى ربى ) مصدريه است ، كهفعل (غفر) را مبدل به مصدر مى كند، و معنايش چنين مى شود: (ياليت قومى يعلمونبغفران ربّى ايّاى ) - اى كاش قوم من مى دانستند آمرزش پروردگار من مرا و جمله (وجعلنى ) عطف است بر جمله (غفر) و معنايش اين است كه : (اى كاش به آمرزش خدامرا، و به اينكه از مكرمينم قرار داد، علم پيدا مى كردند)
موارد استعمال وصف (مكرم - اكرام شده ) در آيات قرآن
و موهبت اكرام هر چند دامنه اش وسيع است كه شاملحال بسيارى از مردم مى شود، ما نند: اكرام به نعمت ، كه در آيه (فاما الانسان اذا ماابتليه ربه فاكرمه و نعمه فيقول ربّى اكرمن ) آمده و نيز اكرام به قرب خدا كه درآيه (ان اكرمكم عند اللّه اتقيكم ) آمده ؛ چون كرامت داشتن عبد نزد خدا، خود اكرامى است ازخدا نسبت به او.
و ليكن با اين حال بنده اى كه برخوردار از نعمت هاى خدا است ، و يا نزد خدا محترم است ،جزو مكرمين شمرده نمى شود، يعنى كلمه (مكرمين ) به طور اطلاق درباره او به كارنمى رود؛ تنها اين كلمه على الاطلاق درباره دو طائفه از خلايق خدا به كار مى رود: يكىملائكه كه در آيه (بل عباد مكرمون لا يسبقونهبالقول و هم بامره يعملون ) به كار رفته ، و ديگرى در افرادى از مؤ منينى كهايمانشان كامل بوده باشد، حال چه اينكه از مخلصين - به كسره لام - باشند، كه درآيه (اولئك فى جنات مكرمون ) نامشان آمده ، و يا از مخلصين - به فتحه لام -باشند كه در آيه (الا عباد اللّه المخلصين ...) و هم مكرمون ذكر خيرشان شده .
و اين آيه شريفه (به همان بيانى كه گذشت ) از ادله وجود برزخ است .


و ما انزلنا على قومه من بعده م ن جند من السماء و ما كنا منزلين



ضمير در (قومه ) و در (بعده ) هر دو به كلمه(رجل )) برمى گردد. و معناى (من بعده )، (من بعد قتله ) است ، و كلمه (من )اولى و سومى ابتدائى است ، و دومى زايده است كه صرفا نفى را تاءييد مى كند، ومعنايش اين است كه : (ما بعد از قتل او، ديگر هيچ لشكرى از آسمان بر قوم اونازل نكرديم ، و نازل كننده هم نبوديم .)
اين آيه زمينه چينى براى آيه بعدى است و براى بيان اين معنا است كه كار و هلاكت آن قومدر نظر خداى تعالى بسيار ناچيز و غير قابل اعتنا بود، و خدا انتقام آن مرد را از آن قومگرفت و هلاكشان كرد، و هلاك كردن آنها براى خدا آسان بود و احتياج به عده و عده اىنداشت ، تا ناگزير باشد از آسمان لشكرى از ملائكه بفر ستد تا با آنها بجنگند وهلاكشان كنند، و به همين جهت در هلاكت آنان و هلاكت هيچ يك از امت هاى گذشته اين كار رانكرد، بلكه با يك صيحه آسمانى هلاكشان ساخت .
هلاك شدن قوم مكذب با صيحه اى واحده


ان كانت الا صيحه واحدة فاذا هم خامدون



يعنى آن امرى كه به مشيت ما سبب هلاكت آنان گرديد، غير از يك صيحه چيز ديگرى نبود.
و اگر فعل(كانت ) را مؤ نث آورد و نفرمود (كان ) بدين جهت بود كه خبر اينفعل يعنى صيحه مؤ نث بود. و اگر (صيحه ) را نكره - بدون الف و لام - آورد، وآن را به وصف وحدت متصف كرد، براى اين بود كه : بفهماند هلاك كردناهل قريه كارى ناچيز و حقير بود. و كلمه (خامدون ) از خمود است ، كه به معناى سكونو خاموشى از سر و صدا و جنب و جوش است ، مى فرمايد: (وسيله هلاكت آنها چيزى به جزيك صيحه نبود، كه ناگهان همه را خاموش و بى حركت كرد).
و اگر جمله مورد بحث را به ما قبل عطف نكرد، براى اين است كه : اين جمله به منزلهجوابى است از سوالى تقديرى و فرضى گويا كسى پرسيده : وسيله هلاكتشان چهبود؟ فرموده : (نبود مگر تنها يك صيحه ).
و معناى آيه اين است كه : سبب هلاكت اهل قريه امرى بود كه آسان تر از آن ديگر تصورنداشت ، و آن يك صيحه بود كه به ناگهانى برخاست ، و مردم را در جاى خودبخشكانيد، مردمى بى سر و صدا و بى حس و حركت شدند، به طورى كه صداى آهسته هماز ايشان شنيده نمى شد، تا آخرين نفر مردندو بى حركت شدند.
حسرت و ندامت بر مردى است كه رسولان الهى را استهزاء كرده اند


يا حسرة على العباد ما ياءتيهم من رسول الا كانوا به يستهزون



يعنى اى حسرت و ندامت بر بندگان . و اين تعبير بليغ ‌تر از آن است كه ندامت را براىآنان اثبات كند، مثلا بفرمايد: مردم قريه دچار ندامت و حسرت شدند. و اما سبب حسرت واينكه چرا دچار آن شدند، در جمله (ما ياءتيهم منرسول ...) آمده و مى فرمايد: (به علت اين دچار حسرت شدند كه هر چهرسول به سويشان آمد، به استهزايش پرداختند).
از اين سياق به خوبى برمى آيد كه مراد از (عباد)، عموم مردم است ، و خواسته حسرترا بر آنان تاءكيد كند؛ مى فرمايد: چه حسرتى بالاتر از اين كه اينان بنده بودند ودعوت مولاى خود را رد كرده تمرد نمودند، و معلوم است كه رد دعوت مولا شنيع تر است ازرد دعوت غير مولا و تمرد از نصيحت خيرخواهان ديگر.
با اين بيان بى پايگى تفسير آن مفسرى كه گفته : (مراد از (عباد) رسولان خدا، ويا ملائكه و يا هر دو است )، روشن مى شود، و همچنين بى پايگى اين گفتار كه مفسرىديگر گفته كه : در جمله (يا حسرة على العباد...) هر چند منظور از (عباد) مردمند وليكن كلام مزبور سخن خداى تعالى نيست ، بلكه دنباله سخن آن مرد است ). پس معلومشد كه جمله مذكور كلامى است از خداى تعالى نه دنباله سخن آن مرد.


الم يرواكم اهلكنا قبلهم من القرون انهم اليهم لا يرجعون



در اين جمله همان كسانى را كه در جمله قبل عليه ايشان به حسرت ندا مى شد توبيخ مىكند. و كلمه (من القرون ) بيان كلمه (كم ) است ، و (قرون ) جمع (قرن ) است، كه به معناى مردمى است كه در يك عصر زندگى كنند.
و جمله (انّهم اليهم لا يرجعون ) بيان جمله (كم اهلكنا قبلهم من القرون ) است ، وضمير جمع اولى به قرون ، و دومى و سومى به عباد برمى گردد.
و معناى آيه اين است كه : آيا از بسيارى هلاك شدگان عبرت نمى گيرند كه در قرونگذشته به امر خدا هلاك شدند؟ و به اخذ الهى ماخوذ گشتند، و ديگر به عيش و نوش دردنيا بازن خواهند گشت ؟
مفسرين در مرجع ضميرها، و نيز در معناى آيهاقوال ديگرى دارند كه چون از فهم دور است متعرض آنها نمى شويم .


و ان كل لما جميع لدينا محضرون



لفظ (ان ) در اينجا حرف نفى است . و كلمه(كل ) مبتدا و تنوينش عوض از مضاف اليه است . و كلمه (لمّا) به معناى (الا) است. و كلمه (جميع ) به معناى مجموع است . و (لدينا) ظرفى است متعلق به همان مجموع. و كلمه (محضرون ) خبرى است بعد از خبر، كه همان جميع باشد. بعضى هماحتمال داده اند صفت جميع باشد.
به هر حال معنا اين است كه : (بدون استثناء همه شان دسته جمعى در روز قيامت براىحساب و جزا نزد ما حاضر خواهند شد). بنابراين آيه شريفه در معناى آيه (ذلك يوممجموع له النّاس و ذلك يوم مشهود) مى باشد.
بحث روايتى
(رواياتى درباره داستان فرستادگان عيسى (ع ) و مؤ منى كه مردم را به پيروىآنرسولان دعوت كرد و...)
در مجمع البيان مى گويد: نقل مى كنند كه عيسى (عليه السلام ) دو نفر از حواريين را بهعنوان رسول به شهر انطاكيه گسيل داشت ، اين دو نفر وقتى به نزديكى هاى شهررسيدند، پير مردى را ديدند كه چند گوسفند خود را مى چرانيد، و اين پير مرد همان حبيبصاحب داستان سوره (يس ) است - رسولان عيسى (عليه السلام ) بر او سلام كردند،پير مرد از آن دو پرسيد: شما كى هستيد؟ گفتند: ما رسولان عيساييم ، آمده ايم شمااهل شهر را دعوت كنيم به اينكه از پرستش بت ها دست برداشته ، خداى رحمان رابپرستيد.
پير مرد پرسيد آيا با شما معجره اى هم هست ؟ گفتند: آرى ما بيماران را شفا مى دهيم ، وكورى و برص را بهبودى مى بخشيم ، پير مرد گفت : من پسرى دارم كه سالها بسترى ومريض است ، رسولان گفتند: ما را به منزلت نزد او ببر، تا ازحال او مطلع شويم ، پير مرد رسولان را به خانه برد. رسولان دست بر بدن او كشيدند،در دم شفا يافته به اذن خدا در حالى كه صحيح و سالم بود از بستر برخاست ، اين خبردر شهر پيچيد، و خداوند به دست آن دو جمع كثيرى از بيماران را شفا داد.
مردم انطاكيه پادشاهى داشتند كه بت مى پرستيد، چون خبر رسولان به گوش او رسيداحضارشان كرد، و پرسيد: شما كى هستيد؟ گفتند: ما فرستادگان عيسى (عليه السلام )هستيم ، آمده ايم تو را از پرستش بت ها كه نه مى شنوند و نه مى بينند، به پرستشكسى دعوت كنيم كه هم مى شنود و هم مى بيند. شاه پرسيد: مگر ما به غير از اين بت هاخدا هم داريم ؟ گفتند: بله ، كسى كه تو را و خدايان تو را ايجاد كرده . شاه در پاسخگفت : باشيد تا در امر شما فكر كنم . پس مردم آن دورسول را در بازار دستگير نموده و كتك زدند.
صاحب مجمع البيان ، سپس از وهب بن منبه نقل مى كند كه گفت ه : عيسى (عليه السلام ) ايندو رسول را به انطاكيه فرستاد. رسولان به انطاكيه رفتند، و به حضور شاه نرفتندو اقامتشان در آن شهر به طول انجاميد تا آنكه روزى شاه از دربار بيرون آمد، پس اين دونفر تكبير و ذكر خدا گفتند. شاه سخت در خشم شد، و دستور داد آن دورسول را به زندان برده و به هر يك صد تازيانه بزنند.
بعد از آنكه شاه رسولان را تكذيب كرد و تازيانه زد، عيسى (عليه السلام ) شمعونصفا، بزرگ حواريين را فرستاد، تا به كار آن دو رسيدگى نموده ياريشان كند.شمعون به طور ناشناس وارد انطاكيه شد و با اطرافيان شاه معاشرت آغاز كرد، تاجايى كه سخت با وى مانوس شدند، و نزد شاه از او به خير و خوبى ياد كردند. شاه اورا به حضو ر طلبيد و معاشرتش را پسنديد و با او مانوس گشته ، مورد احترامش قرارداد.
آن گاه روزى شمعون به شاه گفت : من شنيده ام دو نفر را به جرم اينكه تو را به دينديگرى غير از دينى كه دارى ، دعوت كرده اند، زندانى كرده اى و شلاق زده اى ، آيا هيچسخن آن دو را گوش دادى ببينى چه مى گويند؟ شاه گفت : واقعش اين است كه خشم مننگذاشت كه به سخن آن دو گوش دهم ، شمعون گفت :حال اگر شاه صلاح بداند خوب است آن دو را بخواهد تا از مطالب و خواسته هاى آن دومطلع شويم .
شاه اين راى را پسنديد، و آن دو رسول را به حضور طلبيد، شمعون (با اينكه آن دو رامى شناخت ، و آن دو وى را مى شناختند، چون همگى از حواريين عيسى (عليه السلام )بودند، خود را به بيگانگى زد، و از آن دو) پرسيد: چه كسى شما را به اين شهرفرستاده ؟ گفتند: خدايى كه همه چيز را خلق كرده و شريكى برايش نيست .
شمعون پرسيد: اين خدايى كه مى گوييد شما را فرستاده چه معجره اى به شما داده ؟گفتند: هر چه را كه تو بخواهى برايت انجام مى دهيم .
شاه چون اين را شنيد دستور داد پسر نابينا و بدون چشمى را بياورند، كه حتى درصورتش گودى چشم هم نبود، بلكه محل چشم او مانند پيشانى اش صاف بود. رسولانعيسى شروع كردند به دعا خواندن ، اين قدر دعا خواندند تامحل چشم هاى او شكافته شد. پس ‍ دو عدد فندق ازگل درست كردند و در حدقه ها گذاشتند، بدون فاصله دو چشم شد، و پسر بينا گشت .
شاه از مشاهده اين معجره سخت تعجب كرد، شمعون به وى گفت :حال اگر صلاح بدانى نظير اين خواسته را از خدايان خود بخواهى ، تا آنها نيز چنينقدرتى از خود نشان دهند، هم مايه آبروى تو شود و هم باعث آبروى خودشان . شاه گفت :من كه از تو چيزى پنهان ندارم ، خداى ما كه ما آن را مى پرستيم ، هيچ خاصيتى ندارد، نهضررى دارد و نه نفعى .
سپس شاه به آن دو رسول گفت : اگر خداى شما توانست مرده را زنده كند، ما به آن خدا وبه شما كه فرستادگان اوييد ايمان خواهيم آورد. رسولان گفتند: خداى ما بر هر چيزقادر است . شاه گفت : در اينجا مرده اى است كه هفت روزقبل ا ز دنيا رفته ، و ما او را دفن نكرده ايم ، تا پدرش كه در مرگ او غايب بودبرگردد. پس مرده را آوردند كه وضعش دگرگون شده و متعفن شده بود. آن دورسول شروع كردند به دعا كردن علنى و آشكارا، و اما شمعون صفا شروع كرد به دعاكردن سرى (چون نمى خواست رازش فاش شود). چيزى نگذشت مرده از جاى برخاست و بهحاضران مجلس گفت : من هفت روز است كه مرده ام ، و در اين چند روز مرا به هفت وادى ازواديهاى جهنم بردند، و من شما را زنهار مى دهم از آن شركى كه داريد، و به خداى تعالى ايمان بياوريد. شاه از ديدن اين ماجرا تعجب كرد. شمعون احساس كرد كه نقشه اش دردل وى اثر گذاشته ، او هم وى را به سوى خدا دعوت كرد. شاه ايمان آورد و بهدنبال او جمعى از اهل مملكتش ايمان آورده ، و جمعى ديگر همچنان كافر ماندند.
صاحب مجمع مى گويد: نظير اين روايت را عياشى به سند خود از ابو حمره ثمالى ، وغير او از ابى جعفر و از امام صادق (عليه السلام )نقل كرده اند، چيزى كه هست در بعضى از روايات آمده كه : خداى تعالىاول دو نفر رسول به اهل انطاكيه فرستاد، و سپس ‍ سومى راگسيل داشت . و در بعضى ديگر آمده كه : خداوند به عيسى (عليه السلام ) وحى فرستادكه : آن دو رسول را به سوى آن شهر روانه كند، و سپس وصى خودش شمعون را براىخلاصى آن دو روانه كرد
و نيز آمده كه آن مرده اى كه خداوند به دعاى رسولان زنده كرد، پسر شاه بوده . و وقتىاز قبر بيرون آمد خاك را از سر و روى خود مى تكاند. پس شاه پرسيد: پسرم حالتچطور است ؟ گفت : من مرده بودم ، دو نفر مرد را ديدم كه سجده كرده ، از خدا خواستند مرازنده كند. شاه گفت : پسرم اگر آن دو نفر را ببينى مى شناسى ؟ گفت : آرى . پس مردمهمگى به دستور شاه به صحرا رفتند، و يكى يكى از جلو آن مرد عبور كردند.
بعد از عبور جمعى كثير يكى از آن دو رسول عبور كرد. پسر شاه گفت : اين يكى از آن دوبو د. سپس آن رسول ديگر گذشت ، او را هم شناخت و با دست به هر دو نفر اشاره كردكه اين دو بودند، شاه و اهل مملكتش ايمان آوردند.
ابن اسحاق مى گويد: بلكه شاه و اهل مملكتش بر كفر اتفاق كرده ، و تصميم گرفتند.رسولان را به قتل برسانند، اين خبر به گوش حبيب رسيد كه دم دروازه بالاى شهربود، پس شتابان خود را به جمعيت رسانيده ايشان را نصيحت كرد و تذكرها داد، و بهاطاعت رسولان دعوت نمود
رواياتى كه مى گويد صديقين سهافضل وافضل آنان على بن ابى طالب (ع )است
مؤ لف : سياق آيات اين داستان با مضمون بعضى از اين روايات نمى سازد.
و در الدر المنثور است كه : ابو داوود، ابو نعيم ، ابن عساكر، و ديلمى ، همگى از ابىليلى روايت كرده اند كه گفت : رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) فرمود:صديقين (كه خداوند در قرآن ايشان را ستوده ) سه نفرند: (حبيب نجار) مؤ منآل يس ، كه داستان ش در سوره يس آمده ، كه گفت : (يا قوم اتبعوا المرسلين )(حزقيل ) مؤ من آل فرعون ، كه گفت : (اتقتلون رجلا انيقول ربى اللّه ) و (على بن ابى طالب ) كه وى از آن دوتاى ديگرافضل است .
مؤ لف : و در همان كتاب است كه : اين روايت را بخارى هم در تاريخ خود از ابن عباس ازآن جناب نقل كرده ، و عبارتش چنين است : صديقين سه نفرند:حزقيل ، مؤ من آل فرعون ، حبيب نجار، صاحب داستان سوره يس . على بن ابى طالب .
و در مجمع البيان از تفسير ثعلبى ، و او به سند خود از عبد الرحمان ابى ليلى ، ازرسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) روايت كرده كه فرمود: سبقت يافتگان همه امتهاسه نفرند، كه حتى چشم بر هم زدنى به خدا كفر نورزيدند: على بن ابى طالب ،صاحب داستان سوره يس و مؤ من آل فرعون ، و صديقين همين هايند، و على از همه شانافضل است .
مؤ لف : اين معنا را سيوطى هم در الدر المنثور از طبرانى و ابن مردويه - وى حديث راضعيف خوانده - از ابن عباس از رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) روايت كرده ، وعبارت آن چنين است : سبقت گيرندگان سه نفرند آنكه به سوى موسى سبقت جست ، يوشعبن نون بود و آنكه به سوى عيسى سبقت گرفت ، صاحب داستان سوره يس بود، و آنكهبه سوى محمّد (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) سبقت جست على بن ابى طالب (عليهالسلام ) بود.
آيات 47 - 33 سوره يس


و آية لهم الاءرض الميته احييناها و اخرجنا منها حبا فمنه ياكلون (33) و جعلنا فيها جنتمن نخيل و اعنب و فجرنا فيها من العيون (34) لياءكلوا من ثمره و ما عملته ايديهم ا فلايشكرون (35) سبحان الّذى خلق الازواج كلها ممّا تنبت الاءرض و من انفسهم و مما لا يعلمون(36) و آية لهم اليل نسلخ منه النهار فاذا هم مظلمون (37) و الشمس تجرى لمستقر لهاذلك تقدير العزيز العليم (38) و القمر قدرناهمنازل حتى عاد كالعرجون القديم (39) لا الشّمس ينبغى لها ان تدرك القمر و لااليل سابق النهار و كل فى فلك يسبحون (40) و آية لهم انا حملنا ذريتهم فى الفلكالمشحون (41) و خلقنا لهم من مثله ما يركبون (42) و ان نشا نغرقهم فلا صريخ لهم و لاهم ينقذون (43) الا رحمة منا و متاعا الى حين (44) و اذاقيل لهم اتقوا ما بين ايديكم و ما خلفكم لعلكم ترحمون (45) و ما تاتيهم من آية من آيتربهم الا كانوا عنها معرضين (46) و اذا قيل لهم انفقوا مما رزقكم اللّهقال الّذين كفروا للذين آمنوا انطعم من لو يشاء اللّه اطعمه ان انتم الا فىضلل مبين (47)



ترجمه آيات
زمين مرده براى ايشان آيتى است كه زنده اش كرديم و دانه از آن بيرون آورديم دانه هايىكه از آن مى خورند (33).
و در آن باغها و نخلها و انگورها قرار داديم و در آن چشمه هايى روان كرديم (34).
تا مردم از ثمره آن و كارهاى خود برخوردار شوند آيا باز هم شكرگزارى نمى كنند؟(35).
منزه است آن كسى كه تمامى جفت ها را بيافريد چه آن جفت هايى كه از زمين مى روياند وچه از خود انسانها و چه از آن جفت هايى كه انسانها از آن اطلاعى ندارند (36).
و شب نيز براى آنان عبرتى است كه ما روز را از آن بيرون مى كشيم و آن وقت مردم درتاريكى قرار مى گيرند (37).
و خورشيد كه به قرارگاه خود روان است ، اين نظم خداى عزيز داناست (38).
و براى ماه منزلها معين كرديم تا دوباره به صورتهلال مانند چوب خوشه خرماى كهنه درآيد (39).
نه خورشيد را سزد كه به ماه برسد و نه شب از روز پيشى گيرد و هر يك در فلكىسير مى كنند (40).
و عبرتى ديگر براى ايشان اين است كه ما نژادشان را در كشتى پر،حمل مى كنيم (41).
و آن چه نظير آن برايشان آفريده ايم كه سوار مى شوند (42).
و هر آن بخواهيم غرقشان مى كنيم كه در اين صورت ديگر فريادرسى ندارند ونجات دادهنمى شوند (43).
باز مگر رحمتى از ما به فريادشان برسد كه تا مدتى برخوردار شوند (44).
و چون به ايشان گفته مى شود از آنچه در پيش رو و پشت سر داريد بترسيد شايدترحم شويد (45).
ولى هيچ آيتى از آيات پروردگار نيايد براى آنان مگر اينكه از آن روى بگردانند (46).
و چون به ايشان گفته مى شود از آنچه خدا روزيتان كرده انفاق كنيد آنان كه كافر شدهاند به آنان كه ايمان آورده اند گويند آيا به كسى غذا بدهيم كه اگر خدا مى خواستغذايش مى داد؟ شما نيستيد جز در ضلالتى آشكار (47).
بيان آيات
بعد از آنكه داستان اهل قريه (انطاكيه )، و سرانجام امرشان را در شرك و تكذيب رسولانالهى بيان كرد و آنان را در برابر بى اعتنايى به مساءله رسالت توبيخ نموده و بهنزول عذاب بر آنان تهديد كرد - همان طور كه عذ اب بر تكذيب كنندگان از امتهاىگذشته نازل شد - و نيز خاطرنشان ساخت كه همگى حاضر خواهند شد و به حسابشانرسيدگى شده جزا داده مى شوند.
چند آيت از آيات خلق و تدبير الهى را به رخشان مى كشد، آياتى كه بر ربوبيت والوهيت خداى تعالى دلالت دارد، و به روشنى دلالت مى كند بر اينكه خدا، يگانه است وهيچ كس در ربوبيت و الوهيت با او شريك نيست ، آنگاه مجددا ايشان را در اينكه به آيات وادله وحدانيت خدا و به معاد نظر نمى كنند و از آن روى گردانند، و حق را استهزاء نموده وبه فقرا و مساكين انفاق نمى كنند توبيخ مى نمايد.
توضيح مفردات و مفاد آيات شريفه اى كه آيات مربوط به تدبير امر رزق مردمرابيان مى كنند


و آية لهم الاءرض الميته احييناها و اخرجنا منها حبا فمنه ياءكلون



خداى سبحان در اين آيه و دو آيه بعدش يكى از آيات و ادله ربوبيت خدا را، يادآور مىشود، و آن آيت عبارت است از تدبير امر ارزاق مردم ، و تغذيه آنان به وسيله حبوبات وميوه ها، از قبيل خرما و انگور و غيره .
پس جمله (و آيه لهم الاءرض الميته احييناها) هر چند ظاهر در اين است كه آيت همان زميناست ، ليكن اين قسمت از آيه زمينه و مقدمه است براى جمله (و اخرجنا منها حبا...) و مىخواهد اشاره كند به اينكه : اين غذاهاى نباتى (كه شما در اختيار داريد) از آثار زندهكردن زمين مرده است ، كه خدا حيات در آن مى دمد و آن را كه زمينى مرده بودمبدل به حبوبات و ميوه ها مى كند تا شما از آن بخوريد.
بنابراين به يك نظر آيت خود زمين نيست ، بلكه زمين مرده است ، از اين جهت كه مبداء ظهوراين خواص است ، و تدبير ارزاق مردم به وسيله آن تمام مى شود.
(و اخرجنا منها حبا) - يعنى ما از زمين گياهانى رويانديم و از آن گياهان حبوباتىمانند گندم ، جو، برنج ، و ساير دانه هاى خوراكى در اختيارشان قرار داديم .
و جمله (فمنه ياءكلون تفريع و نتيجه گيرى از بيرون آوردن حبوبات از زمين است ،چون با خوردن حبوبات تدبير تمام مى شود، و ضمير در كلمه (منه ) به كلمه (حب- دانه ) بر مى گردد.


و جعلنا فيها جنات من نخيل و اعناب و فجرنا فيها من العيون



راغب مى گويد: كلمه جنت به معناى هر بستانى است كه داراى درخت باشد، و با درختانشزمين را مستور كرده باشد و كلمه (نخيل ) جمعنخل است كه از درختان معروف است . و كلمه (اعناب ) جمع عنب است كه هم بر درخت انگوراطلاق مى شود و هم بر ميوه آن .
باز راغب در معناى (عيون ) گفته : كلمه (عين ) به معناى عضو و جارحه است ... ولىاين كلمه به عنوان استعاره به عنايات مختلفى در معانى ديگراستعمال مى شود، البته همه آن معانى به وجهى از وجوه در عضو و جارحه هست ، - تاآنجا كه مى گويد - و منبع آب را هم به خاطر شباهت به چشم ، به خاطر آبى كه در آنهست ، عين مى گويند. و كلمه (يفجرون ) از بابتفعيل از مصدر تفجير ساخته شده و (تفجير در زمين ) به معناى شكافتن زمين به منظوربيرون كردن آبهاى آن است . و بقيه الفاظ آيه روشن است .


لياءكلوا من ثمره و ما عملته ايديهم افلا يشكرون



لام در ابتداى جمله براى تعليل است و علت آنچه را كه در آيه سابق آمده بود ذكر مى كند.و معنايش اين است كه : ما در زمين بستانها قرار داديم ، و نيز آن را شكافتيم و چشمه هاروان ساختيم ، تا مردم از ميوه آن باغها بخورند.
و در جمله (من ثمره ) بعضى گفته اند: (ضمير آن بهمجعول از جنات كه خدا جعل كرده برمى گردد، و به همين جهت ضمير مفرد و مذكر آورده شد،چون كلمه (مجعول ) هم مفرد است و هم مذ كر، و گرنه بايد مى فرمود: (من ثمرها -از ميوه آن جنات ) و يا مى فرمود: (من ثمره ما - از ميوه آننخيل و اعناب ).
بعضى ديگر گفته اند: (ضمير مزبور به كلمه (مذكور) برمى گردد؛ چون گاهىمى شود كه ضمير در جاى اسم اشاره به كار مى رود، همچنان كه (روبه ) يكى ازكه ضمير (كانه ) را به (سواد و بلق ) كه دو كلمه اند برگردانيده و تقديركلام (كان ذاك ) است .
مى گويند: ابا عبيده از رؤ به پرسيد: چرا گفته اى ((كانه ) با اينكه مرجع ضمير دو تا است ، در پاسخ گفته : منظور از ضمير اسم اشاره است و معناى (كانه )، (كانذاك ) است .
و در مرجع ضمير (من ثمره ) اقوال بيهوده ديگرى است ،مثل اين قول كه : ضمير تنها به (نخيل ) برمى گردد، و بدين جهت مفرد و مذكر آمده . واين قول كه : ضمير به كلمه (ماء) برمى گردد، كه ماء از كلمه (عيون ) استفادهمى شود، و يا محذوف است كه در تقدير بر عيون اضافه شده ، و تقدير آيه (وفجرنا فيها من ماء العيون ) بوده و اين قول كه : ضمير مذكور به (تفجير) برمىگردد، البته تفجيرى كه از كلمه (فجّرنا) استفاده مى شود. و بنابراين دو وجه ،مراد از (ثمر) مطلق فايده خواهد بود. و اينقول كه : ضمير به خداى تعالى بر مى گردد، و اضافه ثمر به خداى تعالى از اينبابت است كه خدا خالق و مالك آن است .
توضيح جمله : (و ما عملته ايديهم ) در آيه : (لياءكلوا من ثمره و ماعملتهايديهم ...)
(و ما عملته ايديهم ) - منظور از (عمل ) همانفعل است ، و فرق بين (عمل ) و (فعل ) - به طورى كه راغب گفته - اين است كه: (عمل ) بيشتر اوقات در فعلى استعمال مى شود كه با قصد و اراده انجام شود، و بههمين جهت كارهاى حيوانات و جمادات را به ندرتعمل مى گويند، و باز به همين جهت عمل را به دو وصف (صلاح ) و (فساد) توصيفمى كنند و مى گويند فلان عمل صالح است و آن ديگرى فاسد و صالح ، ولى مطلقفعل را به اين دو صفت توصيف نمى كنند.
و كلمه (ما) در جمله (و ما عملتة ) نافيه است و معنايش اين است كه : تا از ميوه آنبخورند، ميوه اى كه دست خود آنان درستش ‍ نكرده تا در تدبير ارزاق شريك ما باشند،بلكه ايجاد ميوه و تتميم تدبير ارزاق به وسيله آن از چيرهايى است كه مخصوص ماست ،بدون اينكه از آنها كمكى گرفته باشم ، پس با اينحال چه مى شود ايشان را كه شكرگزارى نمى كنند.
مؤ يد اينكه : كلمه (ما) نافيه است ، آيه اواخر سوره است كه در مقام منت گذارى برمردم به خلقت چارپايان ، به منظور تدبير امر ارزاق آنان و حياتشان مى فرمايد:(اولم يروا انا خلقنا لهم مما عملت ايدينا انعاما... و منها ياءكلون و لهم فيها منافع ومشارب افلا يشكرون ) چون در اين آيه نيز مى فرمايد: خلقت چارپايان كه وسيلهاكل و شرب شماست ، عمل دست من است ، يعنى عمل دست شما نيست ، در نتيجه كلمه (ما) درآيه مورد بحث نافيه است .
ولى بعضى از مفسرين احتمال داده اند كه كلمه (ما) موصوله ، و عطف بر ثمره باشد.و معنايش چنين باشد كه : ما باغهايى از نخيل و اعناب قرار داديم تا مردم از ميوه اش و ازآنچه به دست خود از ميوه اش درست مى كنند مانند سركه و شيره ، و چيرهاى ديگرى كه ازخرما و انگور مى گيرند بخورند.
اين وجه هر چند به نظر بعضى ها از وجه سابق بهتر آمده ، و ليكن به نظر ماوجهخوبى نيست ، براى اينكه مقام ، مقام بيان آيات ى است كه بر ربوبيتخداى تعالىدلالت مى كند، و در اين مقام مناسب آن است كه امورى از تدابير خاصبه خدا ذكر شود، ومناسبت ندارد كه سخن از سركه گرفتن و شيره درست كردنكه از تدابير انسانها استبه ميان آيد، چون ذكر آن هيچ دخالتى در تتميم حجتندارد.
ممكن است كسى در جواب ما بگويد: منظور از ذكر تدابير انسانها، از اين جهت است كه بازبالاخره منتهى به تدبير خدا مى شود، چون خداى تعالى بشر را هدايت كرد به اينكه ازخرما و انگور شيره و سركه بگيرند، و اين خود از تدبير عام الهى است . در پاسخ مىگوييم اگر منظور اين بود جا داشت بفرمايد: (لياكلوا من ثمره و مما هديناهم الى عملهتا از ميوه آن نخيل و اعناب ، و نيز از آنچه ما هدايتشان كرديم كه از آن دو ميوه درست كنندبخورند) تا شنونده توهم نكند كه انسانها هم در تدبير سهمى دارند.
بعضى ديگر احتمال داده اند كه كلمه (ما) نكره موصوفه باشد، و عطف باشد بر(ثمره ) و معنا چنين باشد: تا از ميوه آن و از چيزى كه دست خودشان درستش كردهبخورند. ليكن اين وجه هم به عين آن دليلى كه در وجه قبلش گفتيم ، درست نيست .
(افلا يشكرون ) - اين جمله ناسپاسى مردم را تقبيح نموده ، آنان را در اين كارسرزنش مى كند. و سپاسگزارى مردم از خدا در برابر اين تدبير به اين است كه :نعمتهاى جميل خدا را عملا و نيز به زبان اظهار بدارند، و خلاصه اظهار كنند كه بندگاناو، و مدبر به تدبير اويند، و اين خود عبادت است ، پس شكر خدا عبارت است از اينكه :به ربوبيت او، و اينكه تنها او معبود و اله است اعتراف كنند.
بيان مفاد آيه : (سبحان الذى خلق الازواج كلها مما تُنبِتُ الارض ...)


سبحان الّذى خلق الازواج كلها مما تنبت الاءرض و من انفسهم و مما لا يعلمون



اين آيه تنزيه خداى تعالى را انشاء مى كند، چون قبلا متذكر شد كه شكر او را دربرابر خلقت انواع نباتات و رزقها از حبوبات و ميوه ها براى آنان نكردند، با اينكه اينكار را از راه تزويج بعضى نباتات با بعضى ديگركرده ، همچنان كه در جاى ديگر نيزفرموده : (و انبتنا فيها من كل زوج بهيج ).
در ضمن اين آيه اشاره مى كند به اينكه : مساءله تزويج دو چيز با هم و پديد آوردن چيزسوم ، اختصاص به انسان و حيوان و نبات ندارد، بلكه تمامى موجودات را از اين راهپديد مى آورد، و عالم مشهود را از راه استيلاد تنظيم مى فرمايد، و به طور كلى عالم رااز دو موجود فاعل و منفعل درست كرده كه اين دو به منزله نر و ماده حيوان و انسان و نباتند،هر فاعلى با منفعل خود برخوردمى كند و از برخورد آن دو، موجودى سوم پديد مى آيد،آنگاه خدا را تنزيه كرده ، م ى فرمايد: (سبحان الّذى خلق الازواج كلها مما تنبت الاءرض ‍منزه است خدايى كه همه جفت ها را آفريده ). پس جمله مذكور به دلالت سياق ، انشاىتنزيه و تسبيح خداست ، نه اينكه بخواهد از منزه بودن او خبر دهد.
و جمله (مما تنبت الاءرض ) با جمله بعديش ، بيان براى ازواج است . آنچه كه زمين مىروياند، عبارت است از نباتات ، و ممكن هم هست بگوييمشامل حيوانات (كه يك نوع از آن آدمى است ) نيز مى شود، چون اينها هم از مواد زمينى درستمى شوند، خداى تعالى هم درباره انسان كه گفتيم نوعى از حيوانات است فرموده : (واللّه انبتكم من الاءرض نباتا) باز مؤ يد ايناحتمال ظاهر سياق است كه شامل تمامى افراد مبين مى شود، چون مى بينيم كه حيوان را درعداد ازواج نام نبرده ، با اينكه زوج بودن حيوانات در نظر همه از زوج بودن نبات روشنتر بود. پس معلوم مى شود منظور از (مما تنبت الاءرض هر چه را كه زمين از خود مىروياند) همه گياهان و حيوانات و انسانهاست .
(و من انفسهم ) - يعنى از خود مردم (و مما لا يعلمون ) يعنى از آنچه مردم نمى دانندو آن عبارت است از مخلوقاتى كه هنوز انسان از وجود آنها خبردار نشده ، و يا از كيفيتپيدايش آنها، و يا از كيفيت زياد شدن آنها اطلاع پيدا نكرده .
و چه بسا بعضى در تفسير اين آيه گفته اند كه : (مراد از (ازواج ) انواع و اصنافاست ، نه نر و ماده بودن موجودات ، و معناى آيه اين است كه : منزه است آن خدايى كه همهانواع موجودات را او آفريده ) ولى آيات ديگرى كه متعرض خلقت ازواج است ، با اينگفتار سازگار نيست ، مانند آيه (و من كل شى ء خلقنا زوجين لعلكم تذكرون ) علاوهبر اين اصولا مقارنه دو چيز با هم ، و نوعى تالف و تركب ، از لوازم مفهوم زوجيت است ،و بنا بر معانى كه كرده اند، نه مقارنتى در كار است ، و نه تالّف و تركّبى .
راغب مى گويد: (به هر يك از دو قرين يعنى هم نر و هم ماده ، در حيوانات زوج مىگويند، و در غير حيوانات هم به قرين ، زوج گفته مى شود، مثلا مى گويند يك جفت چكمه، يك جفت دم پايى (يك جفت قالى ) و امثال آن ، و نيز به هر چيزى كه بامماثل و يا با ضد خودش جمع شده باشد، زوج مى گويند، سپس مى گويد: خداى تعالىكه فرموده : (خلقنا زوجين ) اين معنا را بيان كرده كه تمامى آنچه در عالم است زوجاست ، چون يا ضدى دارد كه گفتيم ضد هر چيزى را هم زوج مى گويند، و يا مثلى دارد كهآن نيز زوج است ، و يا با چيزى تركيب يافته كه تركيب هم خود نوعى زوجيت است ، بلكهاصلا در عالم چيزى نيست كه به هيچ وجه تركيب در آن نباشد).
و بنا به گفته او زوجيت زوج عبارت است از اينكه در وجود يافتن محتاج به تالّف وتركّب باشد، به همين جهت به هر يك از دو قرين البته از آن جهت كه قرين است زوج مىگويند، مثلا به يك يك دو عدد قالى كه قرين همند زوج مى گويند، چون احتياج به آنلنگه ديگرش دارد، و نيز به هر دو قرين زوج مى گويند، به خاطر اينكه در جفت بودنهر دو محت اج همند. پس زوج بودن اشياء عبارت شد از مقارنه بعضى با بعضى ديگربراى نتيجه دادن يك شى ء سوم ، و يا براى اينكه از تركيب دو چيز درست شده .


و آية لهم الليل نسلخ منه النهار فاذا هم مظلمون



اين آيه شريفه آيتى ديگر از آيت هاى داله بر ربوبيت خدا را ذكر مى كند، آيت هايى كهدلالت دارد بر وجود تدبيرى عام آسمانى ، براى پديد آمدن عالم انسانى ، و اين آيت رادر خلال چهار آيه بيان فرموده است .
مراد از بيرون كشيدن روز از شب (و آيةلهمالليل نسلخ منه النهار)
و در اين معنا هيچ شكى نيست كه : آيه شريفه مى خواهد به پديد آمدن ناگهانى شب به دنبال روز اشاره كند، و كلمه (نسلخ ) از مصدر (سلخ ) است كه به معناى بيرونكشيدن است ، به همين جهت با كلمه (من ) متعدى شده ، چون ، اگر به معناى كندن بود،همچنان كه در عبارت (سلخت الاهاب عن الشاة پوست را از گوسفند كندم ) به اين معنااست (و به همين جهت كسى را كه شغلش اين كار است سلاخ مى گويند)، مى بايستى درآيه مو رد بحث هم با كلمه (عن ) متعدى شده باشد، پس از اينكه با كلمه (من ) متعدىشده مى فهميم كه سلخ در اين آيه به معناى بيرون كشيدن است ، نه كندن .
مؤ يد اين معنا اين است كه : خداى تعالى در چند جا از كلام عزيزش ا ز وارد شدن هر يك ازروز و شب در دنبال ديگرى ، تعبير به (ايلاجداخل كردن ) كرده ، از آن جمله فرموده : (يولجالليل فى النهار و يولج النهار فى الليل ) و وقتى وارد شدن روز بعد از شب ،ايلاج و ادخال روز در شب باشد، قهرا آمدن شب بهدنبال رو ز به طور ناگهانى نيز، اخراج روز از شب خواهد بود، البته هم آنادخال اعتبارى است ، و هم اين اخراج .
و گويا ظلمت شب بر مردم احاطه كرده ، و آنان را در برگرفته ناگهان روز اين روپوشرا پاره مى كند و داخل ظلمت شده ، نورش به تدريج همه مردم را فرا مى گيرد، و در هنگامغروب به ناگاه بار ديگر شب چون روپوشى روى مردم مى افتد، و ظلمتش همه آن جاهايىرا كه نور روز گرفته بود، مى گيرد، پس در حقيقت در اين تعبير نوعى استعاره بهكنايه به كار رفته است .
و شايد همين وجهى ك ه ما براى آيه ذكر كرديم كافى باشد، و احتياجى بهنقل بحث هاى طولانى كه ديگران در معناى (سلخ نهار ازليل ) و سپس ناگهان رسيدن شب ، ايراد كرده اند نباشد.
معناى آيه : (والشمس تجرى لمستقرلها)


و الشمس تجرى لمستقرّ لها ذلك تقدير العزيز العليم



(جريان شمس ) همان حركت آن است ، و لام در جمله (لمستقر لها) به معناى (الى بهسوى ) و يا براى (غايت تا) مى باشد. و كلمه مستقر مصدر ميمى و يا اسم زمان و يااسم مكان است .
و معناى آيه اين است كه : خورشيد به طرف قرار گرفتن خود حركت مى كند و يا تا آنجاكه قرار گيرد حركت مى كند، يعنى تا سرآمدن اجلش ، و يا تا زمان استقرار، و يامحل استقرارش حركت مى كند.
حال ببينيم معناى جريان و حركت خورشيد چيست ؟ از نظر حس اگر حساب كنيم ، حس آدمىبراى آفتاب اثبات حركت مى كند، حركتى دورانى پيرامون زمين ، و اما از نظر بحثهاىعلمى قضيه درست به عكس است . يعنى خورشيد دور زمين نمى چرخد، بلكه زمين به دورخورشيد مى گردد. و نيز اثبات مى كند كه : خورشيد با سياراتى كه پيرامون آنند بهسوى ستاره (نسر ثابت ) حركتى انتقالى دارند.
و به هر حالحاصل معناى آيه شريفه اين است كه : آفتاب پيوسته در جريان است ، مادامى كه نظامدنيوى بر حال خود باقى است ، تا روزى كه قرار گيرد و از حركت بيفتد، و در نتيجهدنيا خراب گشته ، اين نظام باطل گردد.
البته آيه شريفه - به طورى كه گفته شده - طورى ديگر نيز قرائت شده و آنقراءتى است منسوب به اهل بيت (عليهم السلام ) و بعضى ديگر غير ازاهل بيت و در اين قرائت به جاى لام در (لمستقر) لاى نافيه آمده و خوانده اند: (الشمستجرى لا مستقر لها خورشيد حركت مى كند، و هيچگاه ساكن نمى شود)، ولى معناى اولىهم سرانجام به اين معنا برگشت مى كند
و اما اينكه : بعضى (جريان خورشيد را بر حركت وضعى خورشيد به دور مركز خودحمل كرده اند) درست نيست ، چون خلاف ظاهر (جريان ) است ، زيرا جريان دلالت برانتقال از مكانى به مكانى ديگر دارد.
(ذلك تقدير العزيز العليم ) - يعنى جريان مزبور خورشيد تقدير و تدبيرىاست از خدايى كه عزيز است ، يعنى هيچ غلبه گرى بر اراده او غلبه نمى كند، و عليماست ، يعنى به هيچ يك از جهات صلاح در كارهايشجاهل نيست .
مقصود از اينكه فرمود: (والقمر قدرناه حتى عاد كالعرجون القديم )


و القمر قدرناه منازل حتى عاد كالعرجون القديم



كلمه (منازل ) جمع (منزل ) است كه اسم مكان ازنزول ، و به معناى محل پياده شدن و منزل كردن است ، و ظاهرا مراد از(منازل ) نقاط بيست و هشت گانه اى است كه ماه تقريبا در مدت بيست و هشت شبانه روزطى مى كند.
و كلمه (عرجون ) به معناى ساقه شاخه خرماست ، البته از نقطه اى كه از درختبيرون مى آيد، تا نقطه اى كه برگها از آن منشعب مى شود. اين قسمت از شاخه را(عرجون ) مى گويند، كه (به خاطر سنگينى برگها معمولا) خميده مى شود، و معلوماست كه اگر چند ساله شود خميدگى اش بيشتر مى گردد، و اين قسمت چوبى زرد رنگ ، وچون هلال قوسى است و لذا در اين آيه هلال را به اين چوب كه چند ساله شده باشدتشبيه كرده . و (قديم ) به معنى عتيق است .
نظريه مفسرين در معناى آيه مختلف است ، چون در تركيب آن اختلاف دارند، و از همه وجوهنزديك تر به فهم اين وجه است كه گفته اند: تقدير آيه چنين است : (و القمر قدرناهذا منازل ماه را مقدر كرديم كه داراى منزلهايى باشد)، و يا (و القمر قدرنا لهمنازل حتى عاد هلالا يشبه العرجون العتيق المصفر لونه ما براى ماه منزلهايى مقدر كرديمتا دوباره برگردد هلال شود، هلالى كه شبيه به ساقه شاخه خرماىسال خورده قوسى و زرد رنگ است ).
و اين آيه شريفه به اختلاف منظره هاى ماه براىاهل زمين اشاره مى كند، چون در طول سى روز بهشكل و قيافه هاى مختلفى ديده مى شود، و علتش اين است كه : نور ماه از خودش نيست ،بلكه از خورشيد است ، و به همين جهت (مانند هر كره اى ديگر هميشه ) تقريبا نصف آنروشن است ، و قريب به نصف ديگرش كه روبروى خورشيد نيست تاريك است ، و ايندگرگونى همچنان هست تا دوباره به وضع اولش برگردد اگر ماه را در صورتهلالى اش فرض كنيم ، روز بروز قسمت بيشترى از سطح آن كه در برابر آفتاب استبه طرف زمين قرار مى گيرد، تا برسد به جايى كه تقريبا تمامى يك طرف ماه كهمقابل خورشيد قرار گرفته ، به طرف زمين هم قرار گيرد (ماه شب چهارده ) از آن شب بهبعد دوباره رو به نقصان نهاده تا برسد به حالت اولش كههلال بود.
و به خاطر همين اختلاف كه در صورت ماه پيدا مى شود، آثارى در دريا و خشكى و درزندگى انسانها پديد مى آيد، كه در علوم مربوط به خودش بيان شده است .
پس آيه شريفه از آيت قمر، تنها احوالى را كه نسبت به مردم زمين به خود مى گيردبيان كرده ، نه احوال خود قمر را و نه احوال آن را نسبت به خورشيد.
و از اين جا است كه مى توان گفت : بعيد نيست مراد از (تجرى ) در جمله (و الشمستجرى لمستقر لها) اشاره باشد به احوالى كه خورشيد نسبت به ما دارد، و حس ما ازظاهر اين كره احساس مى كند، و آن عبارت است : از حركت روزانه و فصلى و ساليانه اش .
همچن ين بعيد نيست كه : مراد از جمله (لمستقرلها) اشاره باشد به حالى كه خورشيدفى نفسه دارد، و آن عبارت است از اينكه : نسبت به سياراتى كه پيرامونش در حركتند،ساكت و ثابت است ، پس گويا فرموده : يكى از آيت هاى خدا براى مردم اين است كهخورشيد در عين اينكه ساكن و بى حركت است ، براىاهل زمين جريان دارد، و خداى عزيز عليم به وسيله آن سكون و اين حركت پيدايش عالم زمينىو زنده ماندن اهلش را تدبير فرموده ، (و خدا داناتر است ).


لا الشمس ينبغى لها ان تدرك القمر و لاالليل سابق النهار و كل فى فلك يسبحون



شمس و قمر تابع تدبير خدا و ملازم مسير خود هستند و خورشيد به ماه نمى رسد وشباز روز جلو نمى افتد
كلمه (ينبغى سزاوار است ) دلالت بر ترجيح داشتن و بهتر بودن دارد، و معناى اينكهفرموده : ترجيح ندارد خورشيد به ماه برسد اين است كه چنين چيزى از خورشيد سرنزده، و منظور از اين تعبير اين است كه بفهماند تدبير الهى چيزى نيست كه روزى جارى شودو روزى از روزها متوقف گردد، بلكه تدبيرى است دائمى وخلل ناپذير، مدت معينى ندارد تا بعد از تمام شدن آن مدت به وسيله تدبيرى نقيض آننقض گردد.
پس معناى آيه اين است كه : شمس و قمر همواره ملازم آن مسيرى هستند كه برايشان ترسيمشده ، نه خورشيد به ماه مى رسد تا به اين وسيله تدبيرى كه خدا به وسيله آن دوجارى ساخته مختل گردد، و نه شب از روز جلو مى افتد، بلكه اين دو مخلوق خدا در تدبيرپشت سر هم قرار دارند، و ممكن نيست از يكديگر جلو بيفتند، و در نتيجه دو تا شب به هممتصل شوند يا دو تا روز به هم بچسبند.
در اين آيه شريفه تنها فرمود: خورشيد به ماه نمى رسد، و شب از روز جلو نمى زند، وديگر نفرمود: ماه هم به خورشيد نمى رسد، و روز هم از شب جلو نمى زند، و اين بدان جهتاست كه مقام آيه مقام بيان محفوظ بودن نظم و تدبير الهى از خطر اختلاف و فساد بود، وبراى افاده اين معنا خاطرنشان ساختن يك طرف قضيه كافى بود، و چون خورشيدبزرگتر و قوى تر از ماه ، و ماه كوچكتر و ضعيف تر از خورشيد است ، لذا نرسيدنخورشيد به ماه را ذكر كرد و از ذكر آن ، حال عكسش هم روشن مى شود، و شنونده خودشمى فهمد وقتى خورشيد با آن بزرگى و قوتش نتواند به ماه برسد، ماه به طريقاولى نمى تواند به خورشيد برسد.

next page

fehrest page

back page

 

 
 

کلیه حقوق این سایت محفوظ می باشد.

طراحی و پیاده سازی: GoogleA4.com | میزبانی: DrHost.ir

انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس دیتاسنتر فن آوا سرور اختصاصی سرور ابری اشتراک مکانی colocation