|
|
|
|
|
|
و در الدر المنثور است كه ابن مردويه از ابن عباس روايت كرده كه در شاننزول آيه مذكور گفته است : اين آيه وقتى نازل شد كه مسلمانان از اسراى بدر فديه وخون بها گرفتند و آيه نازل شد كه حق شما نبود چنين كارى كنيد، تا خدايتان اذن مى دادو ليكن حال كه گرفتيد خداوند شما و هيچ قومى را بخاطر گناهى كه كرده اند عذابنمى كند مگر بعد از آنكه گناهان را براى آنان بيان كند، يعنى قبلا ايشان را نهى بكند. مؤ لف : ظاهر اين دو روايت اين است كه راويان خواسته اند مصاديقى را براى آيه ذكركنند، و آيه را با داستان مورد نظر خود تطبيق دهند نه اينكه بگويند آيه درباره خصوصاين داستان نازل شده ، و اتصال آيه بدو آيهقبل خود، و اينكه در سياق همان دو آيه قرار دارد، خيلى روشن است ، و توضيحش گذشت . و در كافى به سند خود از حمزة بن محمد طيار، از امام صادق (عليه السلام ) روايت كردهاست كه در معناى آيه (و ما كان الله ليضل قوما بعد اذ هديهم حتى يبين لهم ما يتقون )فرموده : يعنى به ايشان برساند و بفهماند كه چه كارهائى مورد رضاى او و چهكارهائى مورد سخط اوست .... مؤ لف : اين روايت را كافى از عبد الاعلى از امام صادق (عليه السلام ) نيزنقل كرده ، برقى هم آن را در محاسن خود آورده . و در تفسير قمى دارد كه امام صادق (عليه السلام ) فرمود: آيه (لقد تاب الله ...)اينطور نازل شد: (لقد تاب الله بالنبى على المهاجرين و الانصار الذين اتبعوه فىساعة العسرة )، و مقصود آن ابو ذر و ابو خيثمه و عمير بن وهب است ، كه نخست تخلفكردند و بعد خود را به رسول خدا رساندند. مؤ لف : اين روايت را در تفسير آيه (و لو ارادوا الخروج لاعدوا له عدة ) همين سوره ازحديث مفصلى كه قمى آن را در تفسير خود نقل كرده استخراج نموديم . و در مجمع البيانقرائت (لقد تاب الله بالنبى ) را از امام صادق و از حضرت رضا (عليه السلام )نقل كرده است . و در تفسير مجمع البيان در ذيل - آيه (و على الثلاثة الذين خلفوا) گفته است كهعلى بن الحسين زين العابدين و محمد بن على و جعفر بن محمد (عليهم السلام ) و همچنينابو عبد الرحمن سلمى كلمه (خلفوا) را (خالفوا) قرائت كرده اند. روايتى درباره مشقات و سختى هايى كه مسلمانان در راهتبوكتحمل نمودند و نيز در مجمع البيان در تفسير آيه (لقد تاب الله على النبى و المهاجرين والانصار...) گفته است كه اين آيه در واقعه جنگ تبوك و آن شدائدى كه مسلمانان در آنجنگ ديدند نازل شده كه حتى بعضى از ايشان تصميم گرفتند برگردند، ولى لطف خداشامل حال آنها شد. حسن گفته است : در آن جنگ ده نفر از مسلمانان يك شتر داشتند و بهنوبت يكى پس از ديگرى بر آن سوار مى شدند و آذوقه شان هم آرد جو با سبوس ومقدارى خرماى كرم خورده و روغن گنديده بود و چند نفرى از ايشان مختصر خرمائى كهداشتند در ميان خود بدين طريق مورد استفاده قرار مى دادند كه وقتى گرسنگى به ايشانفشار مى آورد يك دانه خرما را هر يك در دهان گذاشته مى مكيد تا مزه آن را احساس كند،آنگاه درمى آورد به ديگرى مى داد و همچنين تا به آخر آن را در دهان گذاشته ، يك جرعهآب روى آن مى خوردند؛ و همچنين اين كار را مى كردند تا چيزى از آن خرما باقى نمى ماندمگر هسته اش . و نيز در مجمع البيان در تفسير آيه (و على الثلاثة الذين خلفوا) گفته : اين آيه درشاءن كعب بن مالك و مرارة بن ربيع و هلال بن اميهنازل شد، كه از رسول خدا تخلف كرده با آنجناب بيرون نشدند، البته اين تخلفشاناز در نفاق نبود بلكه از اين جهت بود كه مسامحه كردند و بعدا پشيمان شده وقتىرسول خدا (صلى الله و عليه و آله ) برگشت خدمتش رسيدند و عذر خواستند، حضرت باآنان حرف نزد، نزد مسلمانان رفتند ايشان هم با آنان حرف نزدند، و خلاصه يك نفر ازمسلمانان با آنان همكلام نشد، حتى بچه ها هم از ايشان قهر كرده و اعراض نمودند. زناناين سه نفر نزد رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) آمدند و عرض كردند آيا ما هم بايداز شوهرانمان كنارهگيرى كنيم ؟ حضرت فرمود: نه ، و ليكن نبايد نزديك شما بيايند. در نتيجه زندگى در مدينه بر آنان تنگ شد بناچار سر به كوه نهاده در قله كوهى جاىگرفتند، و همه روزه خانوادههايشان برايشان غذا مى آوردند، تا آنكه به يكديگر گفتند:حال كه همه مردم با ما قهر كرده و حرف نميزنند، ما چرا با خود حرف بزنيم و چرا ازمسلمانان تبعيت نكنيم لا جرم هر كدام به قله كوهى رفته ديگر يكديگر را نديدند و بهمينحال پنجاه روز در كوه مانده ، به درگاه خدا تضرع و زارى مى كردند و اظهار توبه وندامت مى نمودند، خداوند توبهشان را قبول نموده اين آيه را در حقشاننازل كرد. مؤ لف : قبلا اين داستان را در ضمن حديثى طولانى از تفسير قمى در تفسير آيه (46)اين سوره نقل كرديم و اين داستان به طرق بسيارىنقل شده . و در تفسير برهان از ابن شهراشوب از تفسير ابى يوسف بن يعقوب بن سفيان روايتكرده كه گفت : مالك بن انس از نافع از ابن عمر براى ما حديث كرد كه گفت : خداوند درآيه (يا ايها الذين آمنوا اتقوا الله ) صحابهرسول خدا (صلى الله عليه و آله ) را دستور داده كه از خدا بترسند، آنگاه گفته است كهمقصود از صادقين در جمله (كونوا مع الصادقين )رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) و اهل بيت آن جناب است . مؤ لف : و در اين معنا روايات بسيارى از اماماناهل بيت (عليهم السلام ) وارد شده ، و در الدر المنثور از ابن عباس و نيز از ابن عساكر ازابى جعفر آورده كه در تفسير آيه (و كونوا مع الصادقين ) گفته اند: مقصود ازصادقين على بن ابيطالب (عليه السلام ) است . و در كافى به سند خود از يعقوب بن شعيب روايت كرده كه گفت : نزد امام صادق (عليهالسلام ) بودم ، و به ايشان عرض كردم اگر امام و پيشواى مسلمين بميرد مردم چهتكليفى دارند فرمود: پس ، فرمايش خدا چه شد كه مى فرمايد: (فلو لا نفر منكل فرقة منهم طائفة ليتفقهوا فى الدين و لينذروا قومهم اذا رجعوا اليهم لعلهم يحذرون). آنگاه فرمود ايشان مادام كه در طلب معرفت امام هستند از جهاد معذورند، و آن دسته هم كهدر شهر در انتظار برگشتن دسته اولند نيز معذورند تا اصحاب ايشان (دستهاول ) برگردند. مؤ لف : و در اين معنا روايات بسيارى از ائمهاهل بيت (عليهم السلام ) رسيده كه خود از جمله ادله ايست كه دلالت مى كند بر اينكه منظوراز تفقه در آيه ، اعم است از آموختن علم فقه اصطلاحى و ساير معارف دينى . البته ، خواننده محترم بايد بداند كه درباره سببنزول اين آيات اقوال ديگرى نيز هست كه بخاطر ضعف و سستى آنها متعرض نمى شويم. آيات 129 - 124 سوره توبه
و اذا ما انزلت سورة فمنهم من يقول ايكم زادته هذه ايمنا فاما الذين آمنوا فزادتهمايمنا و هم يستبشرون (124) و اما الذين فى قلوبهم مرض فزادتهم رجسا الى رجسهم وماتوا و هم كفرون (125) اولا يرون انهم يفتنون فىكل عام مرة او مرتين ثم لا يتوبون و لا هم يذكرون (126) و اذا ما انزلت سورة نظربعضهم الى بعض هل يرئكم من احد ثم انصرفوا صرف الله قلوبهم بانهم قوم لايفقهون (127) لقد جاءكم رسول من انفسكم عزيز عليه ما عنتم حريص عليكم بالمؤ منين رؤوف رحيم (128) فان تولوا فقل حسبى الله لا اله الا هو عليه توكلت و هو رب العرشالعظيم (129)
|
. ترجمه آيات و چون سوره اى نازل شود پاره اى از ايشان كسى است كه مى گويد اين سوره ، ايمانكداميك از شما را زياد كرد؟ اما آن كسانى كه ايمان آوردند ايمانشان زياد شد و خوشوقتشدند (124) و اما كسانى كه در دلهايشان مرض بود پليدى بر پليديشان افزود، و بمردند در حالىكه كافر بودند (125) آيا نمى بينند كه در هر سال يك بار و يا دو بار آزمايش مى شوند (و از عهده برنيامدهگناه مى كنند) آنگاه توبه نمى كنند و ايشان متذكر نمى شوند (126) و چون سوره اى نازل شود بعضى به بعضى ديگر نگريسته (مى گويند) آيا كسىمتوجه شما هست ؟ آنگاه برمى گردند، خدا دلهايشان را برگردانيد به جرم اينكه مردمىهستند كه (نمى خواهند) با اينكه هر آينه شما را رسولى از خود شما آمد كه ضرر و هلاكشما بر او گران است و او حريص است بر هدايت شما و به مؤ منين رؤ وف و رحيم است(128) پس اگر اعراض كردند بگو خدا مرا بس است ، معبودى نيست جز او من بر اوتوكل مى كنم و او پروردگار عرش بزرگ است (129). بيان آيات حال مؤ منين و منافقين در موقع نزول سوره قرآنى آيات سوره برائت با اين چند آيه ختم ميشود، و اين آياتحال مؤ منين و منافقين در موقع نزول سوره قرآنى را بيان مى كند، و بدين وسيله نشانهديگرى از نشانه هاى نفاق را شرح مى دهد كه با آن مؤ من از منافق تشخيص داده ميشود، وآن اين است كه در موقع نزول قرآن به يكديگر مى گويند: اين آيه ايمان كدامتان را زيادكرد؟ و يا به يكديگر نگاه مى كنند و مى گويند مبادا كسى شما را ببيند. و در آخر رسول گرامى خود را به وصفى توصيف ميكند كه دلهاى مؤ منين به وىمتمايل شود، و او را دستور مى دهد، به اينكه اگر مردم از او روى گردانيدند بر خداتوكل جويد.
و اذا ما انزلت سورة فمنهم من يقول ايكم زادته هذه ايمانا... و هم كافرون
|
از طرز سؤ ال(هل يراكم من احد) برمى آيد كه گوينده و پرسش كننده آن دلش خالى از شك و ترديدنبوده ؛ زيرا طبع چنين سؤ الى خود گواه است بر اينكه صاحب آن دردل خود اثرى از نزول قرآن احساس نكرده ، و چون مى پندارد كهدل سايرين مانند دل او است ، لذا جستجو مى كند كسى را كه دلش ازنزول قرآن متاثر شده پيدا كند؛ به عبارت ديگر، اوخيال مى كند كه پيغمبر اكرم دعويدار اين است كه قرآن در تمامى دلها اثر مى گذارد وهمه را اصلاح مى كند، چه اينكه مستعد و آماده اصلاح باشد يا نباشد، و چون خود را مىبيند كه هر چه سوره جديد نازل مى شود در دلش اثرى از خشوع در برابر خدا وميل به حق نمى گذارد، ترديدش زيادتر مى شود، تا آنجا كه ناگزير مى شود ازسايرين كه در موقع نزول حاضر بوده اند بپرسد، نكند ايشان نيزمثل خودش باشند، كه اگر مثل اويند در نفاقش استوارتر باشد. و كوتاه سخن ، نحوه سؤ ال گواه است بر اينكهسائل دلش خالى از نفاق نيست ؛ زيرا خود خداى تعالى در دو آيه مورد بحث وضع دلها راروشن نموده ؛ ميان دل مؤ منين و دل بيماردلان فرق گذاشته و فرموده : (فاما الذينآمنوا) آنهائى كه ايمان آوردند، و دلهايشان خالى از نفاق و برى از مرض است و نسبتبه دين خود يقين دارند - البته اين وصف آخرى از قرينه مقابله استفاده مى شود - درنتيجه از شنيدن سوره اى كه نازل مى شود ايمانشان زياد مى شود؛ هم از جهت كيفيت و هم ازحيث كميت . چون وقتى زمينه دل با نور هدايت آيات قرآنى روشن گرديد، قهرا نور ايمان زياد ميشودو اين زيادى ، زيادى در كيفيت است . و نيز از آنجائى كه قرآن كريممشتمل است بر معارف و حقايقى تازه و قهرا نور بيشترى از ايمان دردل پيدا مى شود و ايمان تازه ترى بر ايمانقبل علاوه مى گردد، و اين زيادى در كميت است ، و نسبت زيادى ايمان به سوره هاى قرآنى، از قبيل نسبت دادن به اسباب ظاهرى است ، (يعنى همانطور كه مى گوئيم فلان غذا درمزاج ، فلان اثر را مى گذارد، عينا بهمين معنا مى گوئيم آيات قرآنى در جان آدمى نورمى بخشد) و بهر تقدير، پس سوره هاى قرآنى دردل مؤ منين اثر مى كند، و ايمان آنان را زيادتر مى سازد، و بدين جهت شرح صدر يافته ،رخساره هايشان از بهجت و سرور افروخته مى گردد، (و هم يستبشرون ). (اما الذين فى قلوبهم مرض ) كه همان اهل شك و نفاقند، (فزادتهم رجسا الى رجسهم)، يعنى ضلالتى جديد بر ضلالت قديمشان افزوده مى شود، در اصطلاح قرآن رجسبه معناى ضلالت است ، بدليل اينكه مى فرمايد: (و من يرد ان يضلهيجعل صدره ضيقا حرجا كانما يصعد فى السماء كذلكيجعل الله الرجس على الذين لا يؤ منون . و مقابله اى كه در ميان جمله (الذين آمنوا) و جمله (الذين فى قلوبهم مرض ) برقراراست ، اين معنا را افاده مى كند، كه آيه درباره كسانى است كه در دلشان ايمان صحيحىوجود ندارد، و دلهايشان گرفتار شك و انكار است ، كه خود منجر به كفر مى شود، و لذادر آخر مى فرمايد (و ماتوا و هم كافرون ). هيچ سوره قرآنى بى اثر در دلها نيست ، قلب سليم را ايمان و سرور مى افزايدوقلب مريض را رجس و ضلالت اين آيه دلالت مى كند بر اينكه هيچ سوره اى از قرآن بى اثر در دلهاى شنوندگان نيست، و اگر قلب شنونده سليم باشد، ايمان و مسرتش زياده مى گردد، و اگر قلب ، قلبمريضى باشد، همين سوره هاى قرآن باعث مى شود كه رجس و ضلالت آنان بيشتر شود،همچنانكه نظير اين معنا را در آيه (و ننزل من القرآن ما هو شفاء و رحمة للمؤ منين و لايزيد الظالمين الا خسارا) تصريح نموده .
او لا يرون انهم يفتنون فى كل عام مرة او مرتين ...
|
استفهام در اين آيه استفهام تقرير است ، و آيه چنين معنا مى دهد: چرا ايشان تفكر نمى كنندو عبرت نمى گيرند، با اينكه مى بينند در هر سالى يك يا دو بار مورد امتحان قرار مىگيرند و در همه نوبتها از امتحان مردود گشته و نمى توانند از امتحان خدائى بيرونآيند، و توبه نمى كنند و متذكر نمى شوند، و اگر در اين باره فكر مى كردند قطعابيدار مى شدند و وظيفه واجب و حياتى خود را تشخيص مى دادند، و يقينشان مى شد كه ادامهاين كفر و نفاق باعث مى شود هر سالى كه بگذرد پليدى تازه اى بر پليديهايشانافزوده گشته ، سرانجام هلاكت دائمى و خسران ابديشان حتمى شود.
و اذا ما انزلت سورة نظر بعضهم الى بعضهل يريكم من احد...
|
اين خصيصه ديگرى از خصايص منافقين است كه وقتى سوره اى از سوره هاى قرآننازل مى شود - و قهرا ايشان هم حاضرند و مى شنوند - بيكديگر نگاهى مى كنند كهمعناى نگاه كردنشان اين است كه آيا كسى شما را مى بيند؟ و اين حرف حرف كسى است كهمطلبى را بشنود كه طاقت شنيدنش را نداشته ، و نتواند قيافه خود را از ناراحتى حفظكند، و از قلق و اضطراب درونى رنگش هم عوض شود و بترسد كه ديگران از برگشتنرنگ رويش آنچه را كه در دل او است بخوانند و از سر درونش آگاه شوند، لاجرم به كسىكه از حال وى و باطنش خبر دارد رو كرده و از او بپرسند آيا كسى از اطرافيان از وضعوى خبردار شده يا نه . پس ، اينكه فرمود: (نظر بعضهم الى بعض ) مقصود از بعض منافقين هستند، و اين خوداز ادله اى است كه دلالت مى كند بر اينكه ضمير (فمنهم منيقول ) كه در آيه قبلى بود نيز به منافقين برمى گردد، و معناى (نظر بعضهم )،(نظر بعضهم نظر قلق مضطرب ) است ، يعنى بعضى به بعضى نگاه مى كند، نگاهكردن كسى كه مضطرب باشد و بترسد از اينكه اسرارش فاش شده باشد. و جمله (هل يريكم من احد) جمله (نظر بعضهم الى بعض ) را تفسير مى كند و آن راچنين معنا مى دهد: (بعضى به بعض نگاه كردند، نگاه كسى كه مى گويد: آيا كسى شمارا ديد) و كلمه (من ) در جمله (من احد) براى تاءكيد، و كلمه (احد)فاعل (يراكم ) است . و از ظاهر سياق برمى آيد كه معناى (ثم انصرفوا صرف الله قلوبهم بانهم قوم لايفقهون ) اين است كه از حضور پيغمبر برمى گردند در حالى كه خدا دلهايشان را ازفرا گرفتن و دريافتن آيات الهى و ايمان به آن برگردانيده است ، به جهت آنكه مردمىهستند كه حرف حق به گوششان نمى رود. پس مى توان گفت جمله (صرف الله قلوبهم) - البته بنا به گفته علماى كوفى كه جايز دانسته اند جمله حاليه اى كه اولشفعل ماضى است خالى باشد از حرف (قد) - جمله ايست حاليه . و چه بسا احتمال رود كه منظور از جمله مذكور نفرينى باشد از خداى تعالى بر منافقين ،و نظائر آن در قرآن زياد است ، و نفرين خدا در همه جا به معناى تهديد بشر است . توصيف پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله به اينكه نسبت به هدايت مردم حرصواهتمام شديد دارد
لقد جاءكم رسول من انفسكم عزيز عليه ما عنتم حريض عليكم بالمؤ منين رؤ ف رحيم
|
كلمه (عنت ) به معناى ضرر و هم به معناى هلاكت است ، و كلمه (ما) در جمله (ما عنتم) مصدريه است ، كه آن را به معناى مصدرتاويل مى نمايد، و منظور از رسول ، بطورى كه سياق دو آيه گواهى مى دهد خاتم انبياءمحمد (صلى الله و عليه و آله ) است ، چون مى بينيم كه او را وصف مى كند به اينكه ازخود ايشان است ، و ظاهر اين است كه مقصود اين باشد كه اومثل شما بشر است ، و همنوع خود شما است ، چون در كلام چيزى كهدليل باشد بر اينكه خطاب بخصوص عرب و يا قريش باشد نيست ، مخصوصا نظر بهاينكه در ميان آنان در حال خطاب ، مسلمانانى از روم و فارس و حبشه نيز بوده اند. و معناى آيه اين است : هان اى مردم ! پيغمبرى از جنس خود شما مردم بيامده كه از اوصافشيكى اين است كه از خسارت ديدن شما و از نابود شدنتان ناراحت ميشود، و ديگر اينكه اودر خيرخواهى و نجات شما چه مؤ من و چه غير مؤ من حريص است ، و اينكه او نسبت بهخصوص مؤ منين رؤ ف و رحيم است ، و با اينكه اوصافش چنين است آيا باز هم جا دارد كه ازاو سرپيچى كنيد؟ نه ، بلكه سزاوار است كه از او اطاعت كنيد، چون او رسولى است كهقيام نكرده مگر با امر خدا، اطاعت كردن از او اطاعت خدا است ، آرى ، جا دارد به او نزديكشويد و با او انس بگيريد، چون او هم مثل خود شما بشر است ، پس بهر چه دعوت كردبپذيريد، و هر خيرخواهى كه نمود بكار ببنديد. از اين بيان معلوم شد كه قيدهائى كه در كلام اخذ شده و اوصافى كه آورده شده يعنىوصف (رسول ) و (من انفسكم ) و (عزيز عليه ما عنتم ...) همه براى تاكيد آنسفارش آورده شده ، دليلش اين است كه در آيه ذيلش مى فرمايد:(فان تولوافقل حسبى الله ).
فان تولوا فقل حسبى الله لا اله الا هو عليه توكلت و هو رب العرش العظيم
|
يعنى : بگو او مرا كافى است ، و هيچ معبودى نيست جز او. پس ، جمله (لا اله الا هو) در مقام تعليل حكم به وجوب متابعت از آن جناب است . و مىرساند كه چون او از همه اسباب ظاهرى قطع نظر كرده ، و تنها به خدايش اعتماد نموده اووى را كفايت مى كند. آرى ، جز خداى تعالى كفايت كننده اى نيست ، چون تنها اوست معبود، وجز او معبودى نيست . احتمال هم دارد كه جمله (لا اله الا هو) فقط بمنظور تعليم ، ذكرشده باشد، نظير كلمه (سبحانه ) در آيه (و قالوا اتخذ الله ولدا سبحانه ). جمله (عليه توكلت ) كه حصر را مى رساند تفسيرى است كه جمله (حسبى الله ) راكه به التزام ، دلالت بر معناى توكل دارد تفسير مى كند. در پاره اى از بحثهاىگذشته ، بيان شد كه معناى توكل اين است كه بنده پروردگار خود راوكيل خود بداند و او را همه كاره و مدبر امور خود بداند، به اين معنا از تمسك بهاسبابى كه از سببيت آنها آگهى دارد - و يكى از آنها خود اوست - كه علتى است ناقص، دست برداشته و به سبب حقيقى كه تمامى اسباب به او منتهى مى گردد تمسك بجويد. از همينجا معلوم ميشود كه چرا در آخر فرمود: (و هو رب العرش العظيم ) و منظور اينبود كه بفهماند خداى تعالى آن پادشهى است كه سلطنتش بر تمامى موجودات حاكم ، ونسبت به همه مدبر است . و اگر فرمود: (فقل حسبى الله ...) و نفرمود:(فتوكل على الله ) براى اين است كه رسول گراميش را ارشاد كند به اينكه بايدتوكلش بر خدا، تواءم باشد با ياد اين حقايق كه معناى حقيقتتوكل را روشن مى سازد، و نظر صائب آنست كه انسان به آنچه كه از اسباب ظاهرىبرمى خورد و پى مى برد (و قهرا بعضى از اسباب است نه همه آن ) وثوق و اتكاءنكند، بلكه معتقد باشد كه هر سببى هر اثر و خاصيتى دارد كه خداوند به آن افاضهكرده ، و در رسيدن به غرض و هدف خود به پروردگار خود اتكاء كند. اين آيه شريفه دلالت مى كند بر اينكه رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) اهتمام عجيبىنسبت به هدايت يافتن مردم داشته ، و اين دلالت بر كسى پوشيده نيست ، پس خداوندتعالى آن حضرت را امر مى كند كه در آنچه كه همت گمارده بر خداتوكل كند، و در آيه قبلى بيان كرده بود كه همه همت او و حرص و ولعش هدايت يافتن مردمو رسيدنشان به سعادت است - دقت بفرمائيد. بحث روايتى (رواياتى در ذيل آيات گذشته ) روايتى درباره نقض و تماميت ايمان و شدت و ضعف آن در كافى به سند خود از ابى عمرو زبيرى از امام صادق (عليه السلام ) روايت كرده كهدر ضمن حديثى طولانى كه درباره نقص ايمان و تماميت آن بيان داشته در جواب عمرو كهپرسيده است : من نقصان ايمان و تماميت آن را فهميدم ، اينك بفرمائيد اين زيادت ايمان ازكجا است ؟ فرموده است : از آيه شريفه (و اذا ما انزلت سورة فمنهم منيقول ايكم زادته هذه ايمانا فاما الذين آمنوا فزادتهم ايمانا و هم يستبشرون و اما الذينفى قلوبهم مرض فزادتهم رجسا الى رجسهم ) و نيز آيه شريفه (نحن نقص عليكنباهم بالحق انهم فتية آمنوا بربهم و زدناهم هدى ). چون اگر ايمان ، كم و زياد و تماميت و نقصان نمى داشت ، ديگر ايمان هيچ كس از كسىزيادتر نمى شد، و مردم همه از برخوردارى از اين نعمت يكسان مى شدند، و اصولا مردمهمه يكسان مى شدند و برتريها همه از ميان مى رفت . آرى ، بخاطر همين تماميت ايمان استكه مؤ منين داخل بهشت مى شوند و بخاطر زيادى آن است كه درجات مؤ منين در نزد خدا مختلفمى گردد و بخاطر نداشتن آن ، كسانى كه در تحصيلش كوتاهى كرده اند به جهنم مىروند. و در تفسير عياشى از زرارة بن اعين از ابى جعفر (عليه السلام ) روايت كرده كه درتفسير آيه (و اما الذين فى قلوبهم مرض فزادتهم رجسا الى رجسهم ) فرمود: يعنىشكى بر شكشان مى افزايد. روايتى در مورد پاك بودن پدران (ص ) از زنا و در الدر المنثور در ذيل آيه (لقد جاءكم رسول من انفسكم ) گفته است كه ابو نعيم دركتاب دلائل از ابن عباس روايت كرده كه گفت رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) فرموده :هيچ يك از پدران و مادران من ، با زنا همديگر را ملاقات نكردند، و خداوند لايزال مرا از پشت پدرانى پاك به رحم مادرانى پاك و رحمهائى مصفا و مهذبمنتقل مى كرد، و هر كجا كه از يك پدر فرزندانى بوجود مى آمد من به پشت آن فرزندمنتقل مى شدم كه از همه پاكتر و بهتر بود. مؤ لف : در اين معنا روايات بسيارى از رجال حديث - چه از اصحاب و چه از غير ايشان- از قبيل عباس ، انس ، ابى هريره ، ربيعة بن حارث بن عبد المطلب ، پسر عمر، ابنعباس ، على (عليه السلام )، محمد بن على ، امام باقر، و جعفر بن محمد، امام صادق (عليهالسلام ) و غير ايشان از رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) روايت شده . و نيز در الدر المنثور است كه ابن ضريس - در كتابفضائل قرآن - و ابن انبارى - در كتاب المصاحف - و ابن مردويه از حسن روايت كردهاند كه گفت : ابى بن كعب بارها مى گفت : آخرين آيه اى كه از قرآن از ناحيه خدا (و بهنقلى ديگر از آسمان ) نازل شد آيه (لقد جاءكمرسول من انفسكم ...) بود. مؤ لف : اين روايت از طريق ديگرى از ابى بن كعب روايت شده ، و ليكن با روايات ديگرىكه بزودى خواهيد ديد و همچنين با رواياتى كه در تفسير آيه (و اتقوا يوما ترجعونفيه الى الله ) گذشت ، و دلالت مى كرد بر اينكه اين آيه آخرين آيه قرآنى است ،معارضه دارد، علاوه بر اينكه ، نه الفاظ آيه مورد بحث سازگارى دارد به اينكه آخرينباشد و نه آيه سوره بقره ، مگر اينكه مقصود آيه اشاره به پاره اى از وقايع بيمارىو وفات رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) باشد، ازقبيل داستان قلم و دوات . و نيز در الدر المنثور است كه ابن اسحاق و احمد بنحنبل و ابن ابى داود از عباد بن عبد الله بن زبير روايت كرده اند كه گفت : حارث بنخزيمه اين دو آيه آخر سوره برائت را نزد عمر آورد، عمر پرسيد كيست با تو كه شهادتدهد اين دو آيه از قرآن است ؟ حارث جواب داد به خدا قسم به ياد ندارم چه كسى با منبود كه اين آيه را از رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) شنيده باشد، و ليكن من خودشهادت مى دهم كه آن را از رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) شنيده ام ، و تكرار كردمتا خوب ياد گرفتم و حفظ شدم . عمر گفت : من نيز شهادت مى دهم بر اينكه اين دو آيه ازقرآن است و من خودم آن را از رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) شنيدم ، اگر سه تا آيهبود يك سوره مستقلى قرارش مى دادم ، و ليكنحال كه دو تا است نگاه كنيد ببينيد به كدام سوره مى خورد به آن ملحق كنيد، ايشان هم آنرا ملحق به سوره برائت كردند. مؤ لف : و در روايت ديگرى آمده كه عمر به حارث گفت : من هرگز از تو در اين ادعاشاهدى نمى خواهم ، زيرا رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) اينطور بود. و در اين معنااحاديث ديگرى وارد شده كه - ان شاء الله - در آينده نزديكى در بحث پيرامون تركيببندى و تاليف قرآن و همچنين در بحثهاى ديگرى كه مربوط به آن است در سوره حجرايراد خواهد گرديد. قبلا بنا داشتيم وقتى به آخر سوره برائت مى رسيم يكفصل جداگانه اى را براى بحث و گفتگو از وضع منافقين در اسلام اختصاص داده ،آياتى را كه درباره آنان نازل شده از قرآن كريم استخراج نموده ، آنگاه به تجزيه وتحليل تاريخ پرداخته ، فسادى را كه اين طائفه به راه انداختند و ضرباتى را كه برپيكر اسلام وارد آوردند از نظر خواننده گرامى بگذرانيم ، و ليكن از آنجائى كه مطالبتفسيرى طولانى شد، از ايراد اين بحث صرفنظر كرديم ، و آن را به انتظار رسيدنمورد مناسبى تاخير انداختيم ، و از خدا توفيق مسالت داريم ، كه او، ولى توفيق است .
|
|
|
|
|
|
|
|