بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب تفسیر المیزان جلد 9, علامه محمدحسین طباطبایی رحمه الله علیه   مناسب چاپ   خروجی Word ( برگشت به لیست  )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     Almiza01 -
     Almiza02 -
     Almiza03 -
     Almiza04 -
     Almiza05 -
     Almiza06 -
     Almiza07 -
     Almiza08 -
     Almiza09 -
     Almiza10 -
     Almiza11 -
     Almiza12 -
     Almiza13 -
     Almiza14 -
     Almiza15 -
     Almiza16 -
     Almiza17 -
     Almiza18 -
     Almiza19 -
     Almiza20 -
     Almiza21 -
     Almiza22 -
     Almiza23 -
     Almiza24 -
     Almiza25 -
     Almiza26 -
     Almiza27 -
     Almiza28 -
 

 

 
 

 

next page

fehrest page

back page

و در تفسير برهان از جلد دوم كتاب جمع بين الصحاح تاليف عبدى از صحيح نسائى بهسند وى روايت كرده كه گفت : طلحه بن شيبه از قبيله بنى عبد الدار و عباس بن مطلب وعلى بن ابى طالب با يكديگر مفاخرت كردند. طلحه گفت : كليد خانه بدست من است ، و مناگر بخواهم مى توانم در خود خانه بيتوته كنم . عباس گفت : من صاحب منصب سقايتم ، مننيز اگر بخواهم مى توانم در مسجد بيتوته كنم ، چون در آنجا بكار خود رسيدگى مىكنم . على (عليه السلام ) فرمود: من نمى فهمم شما چه مى گوئيد؟ من شش ماهقبل از همه مردم به طرف قبله نماز خواندم ، و منم صاحب جهاد. خداوند آيه (اجعلتمسقاية الحاج و عمارة المسجد الحرام ...) را در داورى ميان اين سه تننازل كرد.
مؤ لف : مقصود از نماز خواندن شش ماه قبل از مردم ، اين است كه : من شش ماهقبل از همه مردم ايمان آوردم ، چون آيه متعرض ‍ ايمان است ، نه نماز، و گر نه واجب مىشد آيه شريفه نماز را هم ذكر كند. و اين روايت نفر سوم را طلحه بن شيبه خوانده وحال آنكه در برخى از روايات متقدم داشت كه او خود شيبه بوده ، و در برخى ديگر داشتكه عثمان بن ابى شيبه بوده .
چند روايت در ذيل آيه شريفه : (لاتتخذوا آبائكم و اخوانكم اولياء اناستحبواالكفر...)
و در تفسير برهان از ابن شهراشوب از ابى حمره از ابى جعفر (عليه السلام ) روايتكرده كه در تفسير آيه (يا ايها الذين آمنوا لا تتخذوا آبائكم و اخوانكم اولياء اناستحبوا الكفر على الايمان ) فرموده : ايمان عبارت است از ولايت على بن ابى طالب .
مؤ لف : اين روايت متعرض باطن قرآن است ، كه درك آن مبتنى است بر تجزيه وتحليل ايمان ، و اينكه ايمان داراى مراتب است و حد كمالى دارد.
و در تفسير قمى است كه : وقتى امير المؤ منين اعلام كرد كه هيچ مشركى از اين پس حقندارد داخل مسجد الحرام شود، قريش ‍ بسيار ناراحت شده گفتند: تجارت ما از بين رفت ، وزن و بچه ما بيچاره شدند و خانه هايمان خراب شد. پس خداى تعالى اين آيه رانازل كرد: (قل - يا محمد - ان كان آباؤ كم و ابناؤ كم و اخوانكم و ازواجكم و عشيرتكم... و الله لا يهدى القوم الفاسقين ).
مؤ لف : بنا بر اين روايت ، جا داشت جمله (حتى ياتى الله بامره ) در اين آيه بهكسادى بازار و باز شدن در ديگرى از روزى براى آنان تفسير شود، همچنانكه نظيرشدر ضمن آيات بعد از اين آيات آمده ، مى فرمايد: (يا ايها الذين آمنوا انما المشركون نجسفلا يقربوا المسجد الحرام بعد عامهم هذا و ان خفتم عيله فسوف يغنيكم الله من فضله انشاء ان الله عليم حكيم ).
بلكه مى توان گفت بنا بر اين روايت ، اصلا مورد هر دو آيه يكى است ، و ليكن ميان ايندو آيه از نظر لحن فرق بسيار است ، در آيه (يا ايها الذين آمنوا...) لسان ، لسانرفق و احترام است ، و در آيه (ان كان آباؤ كم و ابناؤ كم ) با در نظر داشتن آخر آن كهمى فرمايد: (و الله لا يهدى القوم الفاسقين ) لسان ، لسان خشونت است ، پس نمىتوان گفت كه خطاب در اين دو آيه به اشخاص ‍ واحدى است .
علاوه بر اينكه ، در آيه مورد بحث گفتگو از دوستى پدران و فرزندان و عشيره واموال است ، و اين مطلب در روايت خاطرنشان نشده ، و اگر قريش از ضايع شدن پدران وفرزندان و همسران و برادران و اموال نمى ترسيدند پس چرا آيه آنها را ذكر كرد، و درصورت ترجيح محبت آنها بر محبت خدا و رسول ، تهديدشان كرده ؟ و نيز در اين صورتاسم جهاد را در آيه بردن چه معنائى دارد؟ - دقت فرمائيد.
و در الدر المنثور است كه احمد و بخارى از عبد الله بن هشام روايت كرده اند كه گفت : مابا رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) بوديم ، حضرت دست عمر بن خطاب را گرفتهبود، عمر گفت : يا رسول الله ! به خدا سوگند تو دردل من از هر چيز ديگرى غير از جانم محبوب ترى . حضرت فرمود: احدى از شما ايماننياورده مگر وقتى كه من از جانش هم
آيات 28 - 25 سوره توبه


لقد نصركم الله فى مواطن كثيرة و يوم حنين اذ اعجبتكم كثرتكم فلم تغن عنكم شيا وضاقت عليكم الارض بما رحبت ثم وليتم مدبرين (25)
ثمانزل الله سكينته على رسوله و على المؤ منين وانزل جنودا لم تروها و عذب الذين كفروا و ذلك جزاء الكفرين (26)
ثم يتوب الله من بعدذلك على من يشاء و الله غفور رحيم (27)
يايها الذين ءامنوا انما المشركون نجس فلايقربوا المسجد الحرام بعد عامهم هذا و ان خفتم عيله فسوف يغنيكم الله من فضله ان شاء انالله عليم حكيم (28)



ترجمه آيات
خداوند در مواقف بسيارى شما را يارى كرد، و مخصوصا در روز جنگ حنين كه كثرتتان شمارا به شگفتتان آورده بود، اما كارى برايتان نساخت ، و زمين با همه فراخيش بر شما تنگشد، و سرانجام پا بفرار نهاديد (25)
آنگاه خدا سكينت خود را بر پيغمبرش و بر مؤ مناننازل نمود، و لشكريانى كه شما نمى ديديد فرو فرستاد، و كسانى را كه كافربودند عذاب كرد و همين است كيفر كافران (26)
و بعد از اين سرانجام خدا بهر كه بخواهد عطف توجه مى كند كه خدا توبه پذير ورحيم است (27)
اى كسانى كه ايمان آورده ايد! مشركان نجسند و بعد ازامسال ديگر نبايد به مسجد الحرام نزديك شوند، و اگر از فقر مى ترسيد زود باشد كهخدا اگر بخواهد از كرم خويش شما را توانگر كند كه خدا دانا و شايسته كار است (28)
بيان آيات
بيان آيات مربوط به جنگ حنين
اين آيات به داستان جنگ حنين اشاره نموده و بر مؤ منين منت مى گذارد كه چگونه مانندساير جنگها كه در ضعف و كمى نفرات بودند آنها را نصرت داد، آنهم چه نصرت عجيبى .و بخاطر تاييد پيغمبرش آيات عجيبى نشان داد، لشكريانى فرستاد كه مؤ منين ايشان رانمى ديدند، و سكينت و آرامش خاطر در دل رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) و مؤ منينافكند و كفار را بدست مؤ منين عذاب كرد.
و در ميان اين آيات آيه ايست كه ورود مشركين را در مسجد الحرام ممنوع و تحريم كرده ، وفرموده (بعد از امسال نبايد به مسجد الحرام نزديك شوند) وآنسال ، سال نهم هجرت بود، همانسالى كه على (عليه السلام ) سوره برائت را به مكهبرد، و طواف در اطراف خانه را در حال بره نگى ، و وارد شدن مشركين را در مسجد الحرامممنوع اعلام نمود.


لقد نصركم الله فى مواطن كثيره و يوم حنين ... ثم وليتم مدبرين



كلمه (مواطن ) جمع (موطن ) و بمعناى جائى است كه انسان در آن سكونت نموده ، و آنرا وطن خودش قرار مى دهد. و كلمه (حنين ) اسم بيابانى است ميان مكه و طائف كه غزوهمعروف حنين در آنجا اتفاق افتاد، و رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) با قوم هوازن وثقيف جنگ كرد. روزى بود كه بر مسلمين بسيار سخت گذشت ، بطورى كه دراول شكست خورده هزيمت كردند، و ليكن در آخر خداى تعالى به نصرت خويش تاييدشانفرمود و در نتيجه غالب گشتند.
كلمه (اعجاب ) به معناى خوشحال كردن است ، و (عجب ) به معناىخوشحال شدن از ديدن امرى نادر و بى سابقه است . و كلمه (رحب ) به معناى وسعتمكان و ضد تنگى است .
(لقد نصركم الله فى مواطن كثيرة ) - در اين جمله مواطنى كه خداوند لشكر اسلام رانصرت داده ، ذكر مى كند. و از سياق كلام برمى آيد كه منظور از اين چند موطن ، مواطنجنگى است ، از قبيل بدر، احد، خندق ، خيبر و امثال آن . و نيز از سياق برمى آيد كه جملهمورد بحث به منزله مقدمه و زمينه چينى است براى جمله (و يوم حنين اذ اعجبتكم كثرتكم)؛ زيرا آيات سه گانه مورد بحث همه راجع به يادآورى داستان واقعه حنين ، و آننصرت عجيبى است كه خداوند بر مسلمين افاضه كرد، و تاييد غريبى است كه مسلمين رابدان اختصاص داده است .
يكى از مفسرين چنين استظهار كرده كه آيه مورد بحث و سه آيه بعدش ، تتمه گفتاررسول خدا (صلى الله عليه و آله ) است ، كه به امر خدا ماءمور شد در برابر مسلمينايراد كند، و ابتدايش جمله (قل ان كان آباؤ كم ...) است . آنگاه براى توجيه اينكه چرافرمود (لقد نصركم الله ...) و نفرمود (و لقد نصركم الله ...) زحمت فراوانىبه خود داده است .
و ليكن از جهت لفظ آيات دليلى بر اين گفتار نيست ، بلكهدليل بر خلاف آن هست ، براى اينكه داستان حنين و متعلقات آن ازقبيل منت هائى كه خداوند بر مسلمين نهاد و آنها را يارى نمود و سكينت در دلهايشان ايجادكرد و ملائكه را نازل كرد و كفار را عذاب داد و از هر كه خواست درگذشت ، - خود از نظرهدف يك امر مستقلى است و براى خود اهميت زيادى را حائز است ، و بلكه از نظر نتيجه ، ازآيه (قل ان كان آباؤ كم و ابناؤ كم ) مهم تر است ، و حداقل مثل آنست و دست كمى از آن ندارد. و بنابراين ، معنا ندارد كه بگوئيم اين داستان ازنظر معنا تتمه آن آيه است .
پس ، اگر نقل اين يادآورى مانند آيه (قل ان كان آباؤ كم ) از چيرهائى بود كه به رخمردم كشيدنش واجب بود، جا داشت در اولش ‍ بفرمايد: (وقل لهم لقد نصركم الله فى مواطن كثيره ...)، چون قرآن كريم در نظاير اين معنا، كلمه(قل ) را تكرار كرده ، از آن جمله فرموده :(قل انما انا بشر مثلكم يوحى الى انما الهكم اله واحد...قل ائنكم لتكفرون بالذى خلق الارض فى يومين ) و همچنين در مواردى ديگر.
علاوه ، اگر فرضا بنا باشد اين آيات سه گانهمقول قول بوده باشند، با در نظر گرفتن التفات و ساير نكاتى كه در آنها بكاررفته نمى توانند مقول همان (قل ) در آيه :(قل ان كان ...)، بوده باشد. پس ، بايد گفت آيه مورد بحث متمم آن آيه نيست .
در اين آيات سوالى پيش مى آيد، و آن اين است كه با اينكه در ميان مسلمين منافقين وضعفاى در ايمان و دارندگان ايمان صادق به اختلاف مراتب وجود داشتند، با اينحال چرا در آيات مورد بحث خطاب را به عموم كرده ؟ جواب آن اين است كه : درست است كههمه در يك درجه از ايمان نبودند، و ليكن همين قدر كه مؤ منين صادق الايمان نيز در ميانآنان بودند كافى است كه خطاب به عموم شود، چون همين مسلمين بودند كه با هميناختلاف در مراتب ايمانشان ، در جنگهاى بدر، احد، خندق ، خيبر، حنين و غير آن شركت كردند.
و (يوم حنين ) يعنى روزى كه واقعه حنين در آن روز اتفاق افتاد و در آن بيابان ميانشما و دشمنانتان كارزار شد. اضافه كلمه يوم بر مكانهائى كه وقايع بزرگى در آنمكانها اتفاق افتاده در كلام عرب و در عرف زياد است ، مثلا مى گويند: روز بدر، روز احد،روز خندق ، و امثال آن . نظير آنكه يوم را بر اجتماعات و مردمى كه كار آن روز را انجامدادند اضافه نموده مى گويند: روز احزاب ، و روز تميم . و نيز بر خود حادثه اضافهنموده مى گويند روز فتح مكه .
مغرور شدن مسلمين به كثرت نفراتشان و هزيمتشان در آغاز جنگ
(اذ اعجبتكم كثرتكم ) يعنى وقتى كه به مسرت درآورد شما را آن كثرتى كه در خودديديد، و در نتيجه اعتمادتان به خدا قطع شد وبحول و قوه او تكيه نكرديد، بلكه بحول و قوت خود اعتماد نموديد و خاطر جمع شديدكه با اين همه كثرت كه در ما است در همان ساعتاول دشمن را هزيمت مى دهيم . و حال آنكه كثرت نفرات بيش از يك سبب ظاهرى نيست ، و تازهسببيت آنهم به اذن خداست . آرى ، مسبب الاسباب اوست .
بخاطر همين معنا بعد از جمله (اذ اعجبتكم كثرتكم ) فرمود: (فلم تغن عنكم شيئا)يعنى شما كثرت نفرات را سببى مستقل از خدا گرفتيد و اين كثرت نفرات اعتماد به خدا رااز يادتان برد، و شما بخود آن سبب اعتماد نموديد، آنگاه خداوند به شما فهماند كهكثرت جمعيت سببى موهوم بيش نيست ، و در وسع خود هيچ غنائى ندارد تا با غناى خود شمارا بى نياز از خدا بگرداند و همچنين هيچ اثر ديگرى از خود ندارد.
(و ضاقت عليكم الارض بما رحبت ) (بما) در معناى (مع ما) است يعنى با اينكهفراخ بود. و اين كنايه است از احاطه دشمن ، و اينكه دشمن چنان شما را احاطه كرد كهزمين با همه گشاديش آنچنان بر شما تنگ شد كه ديگر مامنى كه در آنجا قرار گيريد وپناهى كه در آنجا بياسائيد، و از شر دشمن خود را نگهداريد نمى يافتيد، و در فراركردنتان چنان فرار كرديد كه بهيچ چيز ديگر غير از فرار توجه نداشتيد.
و بنا بر اين ، آيه شريفه از جهت مضمون قريب المعنى است با آيه (اذ جاوكم من فوقكمو من اسفل منكم و اذ زاغت الابصار و بلغت القلوب الحناجر و تظنون بالله الظنونا) كهجنگ احزاب را يادآورى مى كند.
و اينكه بعضى از مفسرين گفته اند معناى (و ضاقت عليكم الارض ) اين است كه راهفرارى نداشتيد، معناى صحيحى نيست .
(ثم وليتم مدبرين ) يعنى دشمن را پشت سر خود قرار داديد. و اين تعبير كنايه ازانهزام است ، و اين همان فرار از جنگ است كه بخاطر اطمينان به كثرت نفرات و انقطاع ازپروردگارشان بدان مبتلا شدند، با اينكه خداى تعالى فرموده بود: (يا ايها الذينآمنوا اذا لقيتم الذين كفروا زحفا فلا تولوهم الادبار و من يولهم يومئذ دبره ... فقد باءبغضب من الله و ماويه جهنم و بئس المصير)
و نيز فرموده بود: (و لقد كانوا عاهدوا الله منقبل لا يولون الادبار و كان عهد الله مسئولا).
پس همه اين معانى يعنى :1 - تنگ شدن زمين با همه فراخى اش 2 - شكست خوردن وفرار كردنشان از جنگ با اينكه گناه كبيره است 3 - مستحق عقاب خداى تعالى شدن ، همهبخاطر اعتماد و اطمينانى بود كه به اسباب ظاهرى سراب گونه داشتند، و دردى هم ازايشان دوا نكرد.
بلكه خداى سبحان به سعه رحمتش و منت عظيمش بر آنان منت نهاد و ياريشان كرد و سكينتو آرامش در دلهايشان افكند و لشكريانى كه آنان نمى ديدند به كمكشان فرستاد و كفاررا عذاب داده بطور مجمل - نه بطور قطع - وعده مغفرتشان داد، تا نه فضيلت خوف ازدلهايشان بيرون رود و نه صفت اميد از دلهايشانزايل گردد بلكه وعده را طورى داد كه اعتدال و حد وسط ميان دو صفت خوف و رجاء حفظشود، و آنها را به ترتيب صحيحى براى سعادت واقعى آماده و تربيتشان كند.
سخن عجيب يكى از مفسرين در تفسير آيه و توجيه هزيمت مسلمانان در آغاز جنگ
يكى از مفسرين در تفسير اين آيه حرف عجيب و غريبى زده ، و چون در مقام اين بوده كه آيهرا با روايات تفسير كند، و از طرفى چون روايات مختلف بوده اند به اصطلاح ميان آنهاجمع كرده و گفته است : مسلمانان اگر در جنگ حنين پشت به دشمن كردند از باب فرار وترس نبوده ، بكله ستونهاى لشكر ثقيف و هوازن بطور ناگهانى و به صورت دستهجمعى بر ايشان حمله بردند، و آنچنان آنها را به اضطراب وتزلزل درآوردند كه چاره اى جز عقب نشينى نديدند، چون حمله آنها دسته جمعى ومثل حمله يك تن واحد بود، و اين خود يك امر طبيعى است كه وقتى انسان به خطرىناگهانى و دفعى برمى خورد و مهلتى براى دفاع نمى بيند ناچار مى شود جا خالىكند، شاهد اين معنا نازل شدن سكينت بر رسول خدا و همه مسلمين است . پس ، معلوم مى شودكه همه مضطرب شدند حتى رسول خدا (صلى الله عليه و آله )، چيزى كه هست اضطرابرسول خدا (صلى الله عليه و آله ) بخاطر پيش آمدى بود كه واقع شد، ولى اضطرابمسلمين براى اين بود كه حمله ناگهانى دشمن آنهم بطور دسته جمعى مهلتى نداد تاخودشان را جمع و جور كنند.
باز از شواهد اين معنا اين است كه به مجرد اينكه صداىرسول خدا (صلى الله عليه و آله ) و عباس بن عبد المطلب را شنيدند بلا درنگ برگشتهو به كمك سكينتى كه خدا نازل كرد دشمن را فرارى دادند.
مفسر نامبرده سپس آيات راجع به صفات اصحاب پيغمبر را ازقبيل آيه بيعت رضوان و آيه (محمد رسول الله و الذين معه اشداء على الكفار...) و آيه(ان الله اشترى من المؤ منين انفسهم و اموالهم بان لهم الجنه ...)، و همچنين رواياتى كهدر مدح ايشان وارد شده نقل كرده است .
ولى بايد دانست كه وى ميان بحث تفسيرى كه كارش بدست آوردنمدلول آيات كريمه قرآن است با بحث كلامى كه هدفى جز اثبات گفته متكلم در بارهمسلكى و مذهبى نداشته و بهر دليلى كه ممكن باشد ازعقل و كتاب و سنت و اجماع و يا دليلى مختلط از اينها تمسك مى جويد، خلط كرده است ، وبحث تفسيرى اجازه استدلال بغير قرآن را نمى دهد، و مفسر نبايد نظريه اى از نظرياتعلمى را بر قرآن كه خداوند آن را تبيان قرار دادهتحميل كند.
اما اينكه گفت : (لشكريان اسلام از ترس فرار نكردند، و نخواستند از يارىرسول خدا (صلى الله عليه و آله ) شانه خالى كنند، بلكه جا خالى كردنى بيش نبوده ،آنهم براى اين بود كه دشمن نابهنگام حمله ور شد، لذا ناچار شدند نخست فرار كنند، وبعد برگشته و به دشمن حمله كردند) جواب جمله (ثم وليتم مدبرين ) را نمى دهد،اين جمله مى فرمايد (شما پشت به دشمن فرار كرديد) و اينعمل ايشان مشمول قانون كلى آيه حرمت فرار از زحف است كه مى فرمايد: (فلا تولوهمالادبار و من يولهم يومئذ دبره ... فقد باء بغضب من الله ...).
و خداى تعالى هم شرط نكرده بود كه پشت به دشمن كردن وقتى حرام است كه از ترس ويا به منظور تنها گذاشتن پيغمبر و دين باشد، و گر نه حرام نيست ، و نيز اين قانونكلى را بصورت فرار از جهت اضطراب استثناء نكرده ، و در استثناءش يعنى جمله (الامتحرفا لقتال او متحيزا الى فئه ) جز دو حيله جنگى را استثناء نكرده كه آنهم در حقيقتفرار از جنگ نيست .
و در عهدى هم كه در آيه (و لقد كانوا عاهدوا الله منقبل لا يولون الادبار و كان عهد الله مسئولا) از آنان حكايت كرده هيچ نوع استثنائى ديدهنمى شود.
مراد از انزال (سكينت ) برسول (ص ) و مؤ منين
و اما اينكه بعنوان شاهد گفتار خود گفت : (اضطراب ، منحصر در مسلمانان نبود، بلكهرسول خدا (صلى الله عليه و آله ) هم مضطرب گرديد) و بر اين معنااستدلال كرد به جمله (ثم انزل الله سكينته على رسوله و على المومنين ) چون از كلمه(ثم ) برمى آيد كه نزول سكينت بعد از عقب نشينى بوده ، و لازمه اين بعديت زمانىاين است كه آنحضرت هم مضطرب شده باشد، هر چند اضطراب آنجناب از باب اندوه وتاسف بوده ، چون در حق او تصور نمى شود كه ترس ، ثبات و شجاعتش رامتزلزل كند.
بايد ديد اين اندوه و تاسفى كه وى براى آنحضرت تصور كرده تاسف بر چه بوده ؟اگر تاسف بر اين بوده كه چرا خداوند مسلمانان را بخاطر عجبشان به چنين فتنه وگرفتارى مبتلا نمود، و خلاصه اگر تاسفى بوده كه خدا آن را دوست نمى داشته ، اينبا مقام مقدس ‍ آنحضرت نمى سازد، چون خداى تعالى با فرستادن كتاب به سوى او، وتعليمش از علم خود او را مودب و تربيت كرده ، و در باره اش ‍امثال آيه (ليس لك من الامر شى ء) و (سنقرئك فلا تنسى ) رانازل كرده است .
در روايات راجع به داستان حنين هم ندارد كه آنحضرت قدم از قدم برداشته و عقب نشينىكرده باشد، و يا از آنچه بر سر مسلمين آمده و خوار و فرارى شده اند مضطرب گشتهباشد.
و اگر اين حزن و تاسف بر مسلمين بخاطر اين بوده كه چرا بغير خدا اعتماد كرده اند، وچرا به اسباب ظاهرى كه سرابى بيش نيستدل بسته اند، و از توكل بر خداى سبحان غفلت ورزيده اند تا خدا اين چنين به خطا كارىو فرار از جنگ مبتلايشان كند، چون آنجناب راءفت و رحمت خاصى به مؤ منين داشته ، البتهاين تاسف ، محبوب خداست نه مكروه او، و خود پروردگار هم او را به داشتن چنين خلقىستايش كرده و فرموده : (بالمؤ منين رؤ ف رحيم ) مى گوئيم اين قسم تاسف با سكينتمنافات نداشته و معقول نيست كه با نزول سكينت از بين برود، و نيز اگر بخاطر اينتاسف ، سكينت نازل شده چه جهت داشت كه بعد از فرارى شدن مسلميننازل شود، مگر قبل از آن اين تاسف نبود؟ و مگر ممكن است كهمثل رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) پيغمبرى از اينگونه تاسف خالى باشد؟ با آنكهاز ساعت اول بعثتش تا آن لحظه اى كه از دنيا مى رفت همواره بر بينه اى ازپروردگارش بوده ، و سكينت به اين معنا ساعت بساعت بر اونازل مى شده ، پس سكينت رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) بطور قطع به اين معنانيست .
حال بحساب سكينت مؤ منين رسيده مى پرسيم : سكينت ايشان به چه معنا بوده و مفسرنامبرده آن را چه چيز حساب كرده ؟ آيا حالت نفسانيه اى بوده كه از آرامش و اطمينان خاطرحاصل مى شود؟ همچنانكه او به اين معنا تفسيرش كرده و به گفته صاحب مصباح بر آناستشهاد كرده كه : (سكينت بر رزانت و مهابت و وقار هر سه اطلاق مى شود)، در اينصورت سكينت عبارت خواهد بود از همان آرامش در مواقف جنگى ، و آنوقت نبايد اختصاص بهمسلمين داشته باشد، و بايستى ثبات قدم و پايدارى كفار، همه در مواقف جنگى ناشى ازسكينتى باشد كه خدا بر آنان نازل كرده ؟! و بايد ملتزم شد به اينكه در جنگ حنينخداوند سكينت را بر كفار نازل كرد و در نتيجه مسلمين را فرارى دادند و بعد سكينت را ازآنها سلب كرد. و به مسلمين داد، و در نتيجه مسلمانان كفار را سركوب و منكوب نمودند. وبه مؤ منين هم كه داد، تنها به مؤ منين حقيقى نداد، بلكه بهمه آنان چه آنهائى كه بارسول خدا (صلى الله عليه و آله ) ايستادگى كردند، و چه آنهائيكه فرار را بر قراراختيار نمودند، و چه منافقين و چه افراد سست ايماننازل كرد، براى اينكه همه آنان برگشتند، و بارسول خدا (صلى الله عليه و آله ) پايدارى كردند تا دشمن را شكست دادند. بنابراين ،همه اين طبقات بايستى اصحاب سكينت باشند، پس چرا خداى تعالى آن را منحصر دررسول الله و مؤ منين دانسته و مى فرمايد: (ثمانزل الله سكينته على رسوله و على المومنين )؟.
علاوه ، اگر سكينت به اين معنا باشد اين چه منتى است كه خداى تعالى بر مؤ منين مىگذارد، در حالى كه همه افراد از مؤ منين و كفار آن را دارا هستند؟!.
از ظاهر آيه استفاده مى شود كه سكينت يك عطيه مخصوص بوده كه خدا بهرسول خود و مؤ منين ارزانى داشته ، و لذا مى بينيم در كلام مجيدش جز در مواردى نادر (كهشايد به ده مورد نرسد) اسمى از آن نبرده است .
معناى (سكينت ) كه در آيات قرآن آمده است
از آنچه گذشت معلوم مى شود كه سكينت امرى است غير از سكون و پايدارى ، البته نهاينكه بخواهيم بگوئيم در لغت غير از سكون و پايدارى معناى ديگرى دارد، بلكه به اينمعنا كه منظور خداى تعالى از سكينت مصداق ديگرى غير از آن مصداقى است كه ما آن را درهمه شجاعان و دليران يل مى بينيم ، و خلاصه يك نوع خاصى از اطمينان و آرامش نفسانىاست ، و خصوصيات و اوصاف مخصوصى به خود دارد.
زيرا مى بينيم خداى تعالى هر جا در كلام خودش آن را ذكر مى كند بعنوان منت بررسول خدا (صلى الله عليه و آله ) و مؤ منان و عطيه مخصوصى كه تنها از ناحيه خودبر آنان نازل مى كرده اسم مى برد، پس معلوم مى شود يك حالت الهى است كه بنده باداشتن آن ديگر پروردگار خود را فراموش نمى كند، نه آن حالتى كه شجاعان زورمند، ودلاوران مغرور به دلاورى خود و تكيه كنندگان بر نفس ‍ خويش ، دارند.
علاوه بر اين ، در كلام مجيد او هر جا كه اسمى از اين كلمه برده شدهقبل و بعد از آن اوصاف و آثارى آمده كه در هر وقار و اطمينان نفسى يافت نمى شود، مثلادر باره رسول گراميش مى فرمايد: (اذ يقول لصاحبه لا تحزن ان الله معنافانزل الله سكينته عليه و ايده بجنود لم تروها) و درباره مؤ منين مى فرمايد: (لقدرضى الله عن المؤ منين اذ يبايعونك تحت الشجره فعلم ما فى قلوبهمفانزل السكينه عليهم ) و نزول سكينت بر آنان را مقيد مى كند به اينكه چيزى دردل آنان سراغ داشت و بخاطر آن سكينت را بر دلهايشاننازل كرد. پس معلوم مى شود كه سكينت ، مخصوص آن دلى است كه يك نحوه طهارتىداشته باشد؛ و از سياق برمى آيد آن طهارت عبارتست از ايمان صادق يعنى ايمانى كهآميخته با نيت خلاف نباشد.
و نيز در باره مؤ منين مى فرمايد:
(هو الذى انزل السكينه فى قلوب المؤ منين ليزدادوا ايمانا مع ايمانهم و لله جنودالسموات و الارض ) و از آثار سكينت زيادى ايمان بر ايمان را مى شمارد. و نيز مىفرمايد: (اذ جعل الذين كفروا فى قلوبهم الحميه حميه الجاهليهفانزل الله سكينته على رسوله و على المؤ منين و الزمهم كلمه التقوى و كانوا احق بها واهلها).
نازل شدن سكينت موقوف است بر وجودطهارتدل و صفاى باطن
و اين آيه بطورى كه ملاحظه مى كنيد اين معنا را خاطرنشان مى سازد كهنزول سكينت از ناحيه خداى تعالى همواره در مواردى بوده كهقبل از نزول آن استعداد و اهليت و قابليتى در قلب طرف وجود داشته ، و آن اهليت و قابليتهمان چيزى است كه در آيه قبلى فرمود: (فعلم ما فى قلوبهم : فهميد كه دردل چه دارند، پس سكينت را بر ايشان نازل كرد)). و نيز خاطرنشان مى سازد كه يكىديگر از آثار سكينت اين است كه هر كس آن را واجد شود ملازم تقوا و طهارت و دورى ازمخالفت خدا و رسولش مى شود، و ديگر پيرامون محرمات و گناهان نمى گردد.
و اين معنا در حقيقت به منزله تفسيرى است كه جمله (ليزدادوا ايمانا مع ايمانهم ) را كهدر آيه ديگرى واقع است تفسير مى كند، و مى رساند كه زياد شدن ايمان بر ايمان بانزول سكينت ، معنايش اين است كه انسان علاوه بر ايمان صادقش بهاصل دعوت دين ، داراى نگهبانى الهى مى شود كه او را از آلوده شدن به گناهان وارتكاب محرمات نگه مى دارد.
و اين خود شاهد خوبى است بر اينكه اولا منظور از مؤ منين در جمله مورد بحث غير از منافقينو غير از بيماردلان و سست ايمانان است . وقتى منافقين و بيماردلان و سست ايمانان مقصودنباشند تنها باقى مى ماند آن عده معدودى كه بارسول خدا (صلى الله عليه و آله ) ثابت قدم ماندند، و آنها يا سه نفر، و يا چهار، يانه ، يا ده يا هشتاد و يا كمتر از صد نفر بودند؛ و اين اختلاف در شماره آنان بخاطراختلاف روايات است .
و اما اينكه آيا مؤ منين در اين آيه آن كسانى را هم كه باراول فرار كردند و سپس جمع شدند و تا شكست دشمن ثابت قدم ماندند (كه بيشتراصحاب رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) را اين دستهتشكيل مى دادند) شامل مى شود يا نه محل حرف است .
چيزى كه از آيات سكينت استفاده مى شود اين است كهنازل شدن سكينت موقوف بر اين است كه قبلا طهارتدل و صفاى باطنى در كار بوده باشد، تا خداوند با فرستادن سكينت آن را محكم واستوار سازد. و دسته دوم كه فرار كردند و برگشتند با اينعمل خود گناه كبيره اى را مرتكب شدند و چنين كسانى دلهايشان گناهكار است و قابليتسكينت را ندارند.
منظور از مؤ منانى كه سكينت بر آناننازل گرديد افراد معدودى است كهرسول خدا(ص ) را تنها نگذاشتند و فرارنكردند
مگر اينكه از راه ديگرى اين دسته را هم مشمول موهبت سكينت بدانيم ، و بگوئيم درست استكه اين دسته با فرار از جنگ گناهكار و بيماردل شدند، و ليكن ممكن است با دلهائى صادق به سوى پروردگار خود توبه نصوحكرده ، و واجد شرائط شده (فعلم ما فى قلوبهم ) و خداوند دلهايشان راقابل ديده و آنوقت سكينت را بر همه آنان يعنى اين دسته و دستهاول نازل كرده ، و همگى را بر دشمن ظفر داده است . و شايد تعبير به كلمه (ثم ) كهبعديت را مى رساند اشاره به همين معنا باشد.
و ليكن دو اشكال باقى مى ماند:
اول اينكه اگر اين احتمال صحيح مى بود جا داشت كه در آيه شريفه متعرض توبهتوبه كاران شود، و اگر متعرض مى شد آنوقت جمله (ثم يتوب الله من بعد ذلك على منيشاء و الله غفور رحيم ) مختص به كفارى مى شد كه بعدا مسلمان شدند، وحال آنكه در آيه شريفه اثرى از چنين معنائى نيست ، قرينه اى هم كه ايناحتمال را تقويت كند وجود ندارد - دقت بفرمائيد.
دوم اينكه وجدان هر كسى گواهى مى دهد كه ميان دو طايفه كه يكى از ايشان نسبت بهرسول خدا (صلى الله عليه و آله ) وفادارى نموده و از جان گذشتگى بخرج داده و آنديگرى پيغمبر را در ميان دشمنان گذاشته و فرار كرده ، و حتى به پشت سر خود نگاهىهم نينداخته فرق بسيارى است ، و از روش قرآن بدور است كه ميان اين دو دسته فرقنگذارد، و محنتى را كه دسته اول در راه خدا كشيده و نفس خود را براى رضاى او در مهلكهها انداخته ناديده انگارد و سپاسگزارى ننمايد، وحال آنكه خود قرآن خدا را شاكر و عليم خوانده است .
بلكه قرآن كريم اگر در جائى كه ملتى را عتاب و يا توبيخ و مذمت مى كند در ميان آنملت حتى يك نفر صالح وجود داشته باشد آن يك نفر را استثناء نموده و خصوص او را مدحو ثنا مى گويد، همچنانكه در بسيارى از موارد كه خطاب متوجه يهود و نصارى است اينمعنا را مشاهده مى كنيم ، و مى بينيم كه خداى تعالى عامه يهود و يا نصارى را مورد عتاب ويا مذمت و توبيخ قرار داده و نسبت كفر به آيات خدا و تخلف از اوامر و نواهى او رابايشان مى دهد، آنگاه يك عده قليلى از ايشان را كه به آيات خدا كفر نورزيده اند مدح وثنا مى گويد.
و از اين روشن تر آياتى است كه متعرض داستان جنگ احد است كه نخست بر مؤ منان منت مىگذارد به اينكه سرانجام ياريشان كرد، و سپس مورد عتابشان قرار مى دهد كه چراسستى نموده و تن بذلت دادند، آنگاه در آخر آن عده قليلى را كه ثبات قدم داشتند استثناءنموده و به وعده حسنى نويدشان داده آنهم نه يك بار و دوبار؛ مى فرمايد: (و سيجزىالله الشاكرين ) و يا (و سنجزى الشاكرين ).
نظير اين بيان را در آيات راجع به جنگ احزاب مشاهده مى كنيم ، چون در آن آيات مؤ منان راجميعا مورد عتاب شديدى قرار داده ، و منافقان و بيماردلان را مذمت و توبيخ مى كند، و ازآن جمله مى فرمايد: (و لقد كانوا عاهدوا الله منقبل لا يولون الادبار و كان عهد الله مسئولا).
آنگاه در آخر، قضيه را بمثل آيه زير ختم مى كند: (من المؤ منينرجال صدقوا ما عاهدوا الله عليه فمنهم من قضى نحبه و منهم من ينتظر و ما بدلواتبديلا)
و اگر احتمال فوق صحيح هست پس چرا خداوند در داستان جنگ حنين متعرض مدح مؤ منينثابت قدم نشده و حال آنكه داستان مزبور دست كمى از ساير غزوات نداشت ؟ و نيز در اينداستان مدحى و ستايشى كه مايه امتنان و سرافرازى مؤ منين باشد نكرده با اينكه افرادديگرى را كه مانند ايشان بودند در آيات مربوط به ديگر غزوات به چنين مدحى مفتخرنموده است ؟
آنچه گفته شد اين احتمال را بذهن و به اعتبار عقلى نزديك مى سازد كه منظور از مومنانىكه سكينت بر ايشان نازل گرديد تنها خصوص آن افراد معدودى است كهرسول خدا (صلى الله عليه و آله ) را وانگذاشتند، و فرار نكردند، و اما ساير مؤ منانيعنى آنهائى كه فرار كردند و دوباره برگشتند آنهامشمول جمله (ثم يتوب الله من بعد ذلك على من يشاء و الله غفور رحيم ) مى باشندالبته نه همه آنان ، بلكه افرادى از ايشان كهمشمول عنايت و توفيق خداوندى گشتند، همچنانكه از كفار هوازن و ثقيف و از طلقاء وبيماردلان افرادى كه مشمول عنايت خداوندى شدند موفق به توبه گرديدند.
اين آن معنائى است كه بحث تفسيرى ما را بدان راهنمائى مى كند، و اما روايات ، بحثجداگانه اى دارد كه ان شاء الله تعدادى از آنها ذكر خواهد شد.
و اما استشهادى كه به برگشت فورى مسلمين پس از شنيدن نداىرسول خدا (صلى الله عليه و آله ) و عباس كرده ، منافاتى با گفتار ما ندارد كه گفتيمجمله (ثم وليتم مدبرين وقتى با جمله اذا لقيتم الذين كفروا زحفا فلا تولوهمالادبار...) منضم شود ظهور در اين دارد كه عملى كه از مسلمانان در اين جنگ سر زد همانافرار از جنگ بوده كه يا از ترس و يا عمدا و بمنظور بى ياور گذاشتن پيغمبر و يابقول صاحب المنار بخاطر اضطراب و تزلزل ناگهانى مرتكب آن شدند.
ادامه خوشنودى و رضاى خدا از كسى و بقاء ستايش و مدح او بستگى دارد بهبقاءصفات و احوال حميده او
و اما آن آيات ديگرى كه در مدح مسلمين و خوشنودى خدا از ايشان و استحقاق اجر وپاداششان آورده بايد دانست كه تمامى آن مدح ها مقيد به قيودى است كه با در نظرگرفتن آن ، دوام خوشنودى خدا و اجر و استحقاق آنان حتمى نخواهد بود، زيرا آيات مذكورآن عده اى از مسلمانان را مدح كرده كه لوازم عبوديت ، يعنى ايمان و اخلاص و صدق وخيرخواهى و مجاهدت در راه دين را دارا باشند، وقتى حمد و ستايش در آيات نامبرده باقىاست كه اين لوازم هم باقى باشد، و وعده پاداشى كه در آنهاست وقتى به اعتبار خودباقى است كه صفات و احوالى كه باعث رسيدن به آن وعده هاست در طرف باقى ماندهباشد، و اما اگر همان اشخاص مورد مدح و مورد وعده ، آن صفات واحوال را بخاطر حادثه و يا خطائى از دست داده باشند پر واضح است كه آن مدح و ثنا وآن وعده پاداش هم نسبت به ايشان از اعتبار مى افتد.
آرى ، مبادى خير و بركاتى كه در آنان بوده از مبادى انبياء و از صفت عصمت - كه بابودن آن صدور گناه محال است - قوى تر نيست ، و خداى تعالى بعد از ستايش بسياراز خيل انبياء مى فرمايد: (اگر همين انبياء شرك بورزند آنچه را كه ازعمل خير مى كنند حبط و بى اجر مى شود).
و در تخطئه اين پندار فاسد كه (بخاطر اسلامى كه آورده ايم ديگر هيچ مكروهى بمانمى رسد) صريحا فرموده : اهل كتاب هم همينخيال را پيش خود مى كردند، آن يكى مى گفت : ما بخاطر اينكه يهودى هستيم ، از هرمكروهى مصونيم . و آن ديگرى مى گفت : ما چون داراى دين مسيحيتيم معذب نمى شويم ، وحال آنكه : (ليس بامانيكم و لا امانى اهل الكتاب منيعمل سوء يجز به ).
و اگر در بيعت رضوان آيه آمد كه خدا از مؤ منين خوشنود شد، بخاطر آن حالات پاكيرهنفسانى ايشان بوده كه خدا ارزانيشان داشته بود. آرى رضاى خدا از صفات فعليهخداست كه عين افعال خارجى و منتزع از آنهاست . پس ، رضاى خدا عين همان حالات نفسانيهايست كه به ايشان موهبت كرده بود، حالاتى كه بالطبع مستلزم اجرجزيل است ، و معلوم است كه اگر اين حالات تغيير كند رضاى خدا هممبدل بغضب او، و نعمتش مبدل به نقمت مى گردد، و هيچ كس از خدا عهد نگرفته كه از وىراضى باشد و او را به سعادت برساند چه او نيكى كند و چه زشتى ، چه گناه كند وچه اطاعت ، چه ايمانش را حفظ كند و چه كافر شود، خداوند هم به كسى چنين عهدى نسپرده .
آرى ، اگر رضاى خدا از صفات ذاتيه او بود و خداوند در ذاتش متصف به رضا بودالبته اين صفت تغيير نمى پذيرفت ، و در هيچ حالىزايل نمى شد، اما صفت ذات نيست بلكه صفتفعل است .
معناى (سكينت ) و اشاره به اينكه سكينت از جنود خداى تعالى است


ثم انزل الله سكينته على رسوله و على المؤ منين ...



كلمه (سكينت ) همانطور كه گفته شد حالت قلبيى است كه موجب سكون نفس و ثباتقلب مى شود، و بطورى كه از تفسير آيات برمى آيد ملازم با ازدياد ايمان بر ايماناست ، و نيز ملازم با كلمه تقوى است ، كه قلب آدمى را به پرهيز از محرمات الهى وادارمى سازد.
و بايد دانست كه معناى اين كلمه غير از معناى كلمه عدالت است ، چون عدالت ملكه ايستنفسانى كه آدمى را از ارتكاب گناهان كبيره باز مى دارد، بخلاف سكينت كه هم از كبائرنگاه مى دارد و هم از صغائر.
و لذا مى بينيم كه خداى تعالى در كتاب مجيدش ، دادن سكينت را طورى بخود نسبت مى دهدكه از آن يك نوع اختصاص فهميده مى شود، مانند دادن روح كه مى فرمايد: (دميدم در آناز روح خودم )، و در باره سكينت هم مى فرمايد:(انزل الله سكينته : خداوند سكينت خودش را بر رسولش و بر مؤ منيننازل كرد).
بلكه از پاره اى آيات برمى آيد كه سكينت از جنود خداى تعالى است ، مانند آيه شريفه(هو الذى انزل السكينة فى قلوب المؤ منين ليزدادوا ايمانا مع ايمانهم و لله جنودالسموات و الارض ).
و همچنين در بسيارى از آياتى كه كلمه سكينت در آنها آمده ، كلمه جنودهم آمده ، مانند آيه(فانزل الله سكينته عليه و ايده بجنود لم تروها).
و در آيه مورد بحث كه مى فرمايد: (ثم انزل الله سكينته على رسوله و على المؤ منين وانزل جنودا لم تروها).
آنچه از سياق كلام استفاده مى شود اين است كه اين جنود عبارت از ملائكه اى بودند كه درمعركه جنگ نازل مى شدند و يا لااقل ملائكه نازله در معركه جنگ نيز از آن جنود بوده اند،چون از سياق برمى آيد آن چيزى كه از سكينت و از ملائكه نازله در ميدان هاى جنگ برمىخاسته اين بوده كه كفار را عذاب و مؤ منان را يارى دهند، و آيات راجع به جنگ احد درسوره آل عمران و همچنين آيات اول سوره فتح اين معنا را به خوبى مى رساند، خواننده مىتواند به آن دو موضوع مراجعه كند تا حقيقتحال برايش روشن گردد - ان شاء الله تعالى .
و در تفسير آيه (فيه سكينه من ربكم ) در سوره بقرة آيه (248) در جلد دوم اينكتاب مطالبى راجع به سكينت گذشت كه براى اين مقام خالى از فايده نيست .


ثم يتوب الله من بعد ذلك على من يشاء و الله غفور رحيم



اين معنا در چند جا گذشت كه توبه خدا، به معناى اين است كه خداى تعالى بعنايت وتوفيق خود به بنده اش باز گردد، و در درجه دوم او راشامل عفو و مغفرت خود قرار دهد. و توبه عبد بمعناى رجوع به سوى پروردگار است باندامت و استغفار. و نيز گفتيم كه خداى تعالى هيچ وقت به سوى بنده اى كه بسويشبازگشت ندارد باز نمى گردد.
كلمه (ذلك ) بطورى كه از سياق برمى آيد اشاره به مضمون دو آيهقبل است ، و آن اين بود كه مسلمين بغير از خدا ركون نموده و با فرار كردن و پشت نمودن، خدا را معصيت كردند، آنگاه خداوند سكينت را با جنودىنازل كرد، و كفار را عذاب نمود.
و بنابر اينكه كلمه (ذلك ) اشاره به اين معانى باشد، مناسب با كلام اين است كهكلمه (من يشاء) هم مسلمين را شامل شود و هم كفار را، چون هم براى مسلمين خطائى را ذكركرده كه از آن توبه كنند، و هم براى كفار، خطاى مسلمين فرار بود، و خطاى كفار كفر. وبا اينكه حكم ، عمومى است هيچ وجهى نيست بر اينكه گذشت خدا را به مسلمين اختصاصدهيم .
اين را گفتيم تا فساد گفتار يكى از مفسرين در تفسير آيه روشن گردد، چون اين مفسركلمه (ذلك ) را تنها اشاره به عذاب گرفته و گفته است : معناى آيه اين است كه :سپس و بعد از اين عذابى كه خداوند در دنيا متوجه عده اى از كافرين كه خواسته بودنمود، ايشان را به سوى اسلام هدايت فرمود، و آن عده ، كفارى بودند كه خطاهاى ناشىاز شرك و خرافات آن ، همه جوانب دلهايشان را احاطه نكرده و چون بر لجاجت و تكذيباصرار نورزيدند و بر عادتهاى تقليدى خود جمود بخرج ندادند، خداوند بر دلهايشانمهر ننهاده بود.
خواننده محترم متوجه شد به اينكه اختصاص دادن آيه به كفار و تصرف در ساير قيودآن و از آن جمله منحصر كردن اشاره آن را به عذاب ، هيچ دليلى ندارد.
و اما اينكه گذشت خدا را بصورت استقبال تعبير كرد و فرمود: (ثم يتوب الله )،وجهش اين است كه خواسته است اشاره كند به اينكه در توبه هميشه باز، و عنايت الهى وفيضان عفو و مغفرتش همواره جريان دارد، بخلافنزول سكينت او كه دائمى نيست ، و لذا در باره آن ،فعل را به صيغه ماضى استعمال كرد و فرمود:(فانزل الله سكينته ).


يا ايها الذين آمنوا انما المشركون نجس فلا يقربوا المسجد الحرام بعد عامهم هذا...



معناى : (انما المشركون نجس )
در مجمع البيان در تفسير اين آيه گفته است : هر چيز پليدى را كه طبع انسان از آن تنفرداشته باشد (نجس ) گويند، مثلا گفته مى شود: مردى نجس و يا زنى نجس و يا قومىنجس ؛ چون اين كلمه مصدر است . و وقتى اين كلمه با كلمه (رجس )استعمال شود، نون آن مكسور و گفته مى شود: (رجس نجس ). و كلمه (عيله ) بهمعناى فقر و تنگدستى است ، و عال ، يعيل به معناى (فقير شده ) است .
و نهى از ورود مشركين به مسجد الحرام بحسب فهم عرفى امر به مؤ منين است ، به اينكهنگذارند مشركين داخل مسجد شوند. و از اينكه حكم مورد آيهتعليل شده به اينكه چون مشركين نجسند، معلوم مى شود كه يك نوع پليدى براىمشركين و نوعى طهارت و نزاهت براى مسجد الحرام اعتبار كرده ، و اين اعتبار هر چه باشدغير از مساله اجتناب از ملاقات كفار است با رطوبت .
و مقصود از (عامهم هذا - امسالشان ) سال نهم از هجرت يعنى سالى است كه على ابنابيطالب (عليه السلام ) سوره برائت را به مكه برد، و براى مشركين خواند، و اعلامكرد كه ديگر حق ندارند با بدن عريان طواف كنند، و ديگر هيچ مشركى حق طواف وزيارت را ندارد.
و جمله (و ان خفتم عيله ) معنايش اين است كه : اگر از اجراى اين حكم ترسيديد كهبازارتان كساد و تجارتتان راكد شود و دچار فقر گرديد، نترسيد كه خداوند بزودىشما را از فضل خود بى نياز مى سازد، و از آن فقرى كه مى ترسيد ايمن مى فرمايد.
و اين وعده حسنى كه خداى تعالى براى دلخوش كردن سكنه مكه و آن كسانى كه در موسمحج در مكه تجارت داشتند داده ، اختصاص به مردم آنروز ندارد، بلكه مسلمانان عصرحاضر را نيز شامل مى شود، ايشان را نيز بشارت مى دهد به اينكه ، در برابر انجامدستورات دين ، از هر چه بترسند خداوند از آن خطر ايمنشان مى فرمايد، و مطمئنا بدانندكه كلمه اسلام اگر عمل شود هميشه تفوق دارد، و آوازه اش در هر جا رو به انتشار است ،همچنانكه شرك رو به انقراض است . و بعد از اعلام برائت بيش از چهار ماه مهلتى براىمشركين نماند، و بعد از انقضاء اين مدت عموم مشركين مگر عده معدودى همه به دين اسلامدرآمدند، و آن عده هم از رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) در مسجد الحرام پيمانىگرفتند، و آن جناب براى مدتى مقرر مهلتشان داد، پس در حقيقت بعد از اعلام برائتتمامى مشركين در معرض قبول اسلام واقع شدند.
بحث روايتى
استشهاد امام هادى (ع ) در پاسخ متوكل به آيه (لقد نصركم فى مواطن كثيره )درتعيين حد كثير
در كافى از على بن ابراهيم از بعضى از اصحابش كه اسم برده روايت مى كند كه گفت :بعد از آنكه متوكل مسموم شد نذر كرد كه اگر بهبودى يابدمال فراوانى تصدق دهد، و چون بهبودى يافت از فقهاء پرسيد حدمال كثير چيست ، فقهاء در حد آن اختلاف كردند، يكى گفت : در عربمال كثير به صد هزار گفته مى شود، ديگرى گفت :مال كثير ده هزار است ، و همچنين حدود مختلفى ذكر كردند، و مطلب براىمتوكل مشتبه شد.
مردى از نديمان كه او را صفوان مى گفتند به وى گفت : چرا نمى فرستى نزد اين مردسياه چهره تا از او بپرسند؟ متوكل با كمال تعجب پرسيد واى بر تو مقصودت كيست ؟گفت : ابن الرضا. متوكل پرسيد مگر او از علم فقه سررشته اى دارد؟ گفت : اگر او ازعهده جواب اين سؤ ال برآمد فلان مبلغ را بايد به من بدهى ، و اگر نتوانست تو مرا صدتازيانه بزن . متوكل گفت : قبول كردم .
آنگاه جعفر بن محمود را صدا زد و گفت : برو نزد ابى الحسن على بن محمد و از او بپرسحد مال كثير چيست . پس او به نزد امام رفت و سؤال خود را پرسيد. امام هادى (عليه السلام ) فرمود: حد آن هشتاد است .
جعفر بن محمود پرسيد: اى مولاى من متوكل از مندليل مى خواهد. حضرت فرمود: بدليل اينكه خداى تعالى در قرآن مى فرمايد: (لقدنصركم الله فى مواطن كييرة ) و عدد مواطنى كه خداوند مسلمين را يارى فرمود هشتادموطن بود.
مؤ لف : اين روايت را قمى نيز در تفسير خود روايت كرده و مقصود از بعضى اصحاب خودكه نام برده به گفته قمى محمد بن عمرو است . و معناى روايت اين است كه : عدد(هشتاد) يكى از مصاديق كلمه (كثير) است ،بدليل اين آيه قرآن ، نه اينكه معناى آن هشتاد باشد.
داستان جنگ حنين به نقل مجمع البيان

و در مجمع البيان از اهل تفسير و از تذكره نويساننقل مى كند كه گفته اند: وقتى رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) مكه را فتح كرد دراواخر رمضان و يا در شوال سال هشتم هجرت با مسلمانان به سوى حنين رفت تا با قبيلههوازن و ثقيف كارزار كند، چون روساى هوازن بسركردگى مالك بن عوف نصرى ، باتمامى اموال و اولاد حركت كرده و بسرزمين اوطاس آمده بودند، تا با آن جناب بجنگند.
اتفاقا (دريد بن صمه ) كه رئيس قبيله جشم و مردى سالخورده و نابينا بود همراهايشان بود، دريد از ايشان پرسيد الان در كدام وادى هستيد؟ گفتند: به اوطاس رسيده ايم .گفت : چه جاى خوبى است براى نبرد، نه خيلى نرم است و لغزنده و نه سفت و ناهموار،آنگاه پرسيد: صداى رغاء شتران و نهيق خران و خوار گاوان و ثغاء گوسفندان و گريهكودكان را مى شنوم . گفتند: آرى مالك بن عوف همهاموال و كودكان و زنان را نيز حركت داده ، تا مردم بخاطر دفاع از زن و بچه و اموالشانهم كه شده پايدارى كنند. دريد گفت : به خدا قسم مالك براى گوسفندچرانى خوب است ،نه فرماندهى جنگ .
آنگاه گفت : مالك را نزد من آريد، وقتى مالك آمد گفت : اى مالك تو امروز رئيس قومى وبعد از امروز فردائى هم هست ، روز آخر دنيا نيست كه مى خواهىنسل مردم را يكباره نابود كنى ، مردم را به نزديكى بلادشان ببر، آنگاه مردان جنگى راسوار بر اسبان كن و به جنگ برو، چون در جنگ چيزى بكار نمى آيد جز شمشير و اسب ،اگر با مردان جنگيت پيروز شدى ساير مردان و همچنين زنان و كودكان به تو ملحق مىشوند، و اگر شكست خوردى ، در ميان اهل و عيالت رسوا نمى شوى .
مالك گفت : تو پيرى سالخورده اى و ديگر آنعقل و آن تجربه ها را كه داشتى از دست داده اى .
از آنسو رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) بزرگترين لواى جنگى خود را بيفراشت وبدست على بن ابيطالب سپرد، و به هر كاروانى كه با پرچمى وارد مكه شده بودندفرمود تا با همان پرچم و نفرات خود حركت كنند.
آنگاه بعد از پانزده روز توقف در مكه از آن خارج شد و كسى را بنزد صفوان بن اميهفرستاد تا از او صد عدد زره عاريه كند.
صفوان پرسيد عاريه است يا مى خواهيد از من بزور بگيريد؟
حضرت فرمود: عاريه است . آنهم بشرط ضمانت .
صفوان صد عدد زره به آن جناب عاريه داد و خودش هم حركت كرد، و از افرادى كه درفتح مكه مسلمان شده بودند دو هزار نفر حركت كردند.
چون رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) وقتى وارد مكه شد ده هزار مسلمان همراهش بودند ووقتى بيرون رفت دوازده هزار نفر.
رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) مردى از ياران خود را نزد مالك بن عوف فرستاد،وقتى به او رسيد ديد به نفرات خود مى گويد: هر يك از شما بايد زن و بچه خود رادنبال سر خود قرار دهد، و همه بايد غلاف شمشيرها را بشكنيد، و شبانه در دره هاى اينسرزمين كمين بگيريد، وقتى آفتاب زد مانند يك تن واحد با هم حمله كنيد، و لشكر محمد رادر هم بشكنيد، چون او هنوز به كسى كه داناى به جنگ باشد برنخورده .
از آنسو بعد از آنكه رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) نماز صبح را خواند به طرفبيابان حنين سرازير شد كه ناگهان ستونهائى از لشكر هوازن از چهار طرف حركتكردند، در همان برخورد اول قبيله بنو سليم كه در پيشاپيش لشكر اسلام قرار داشتندشكست خورده ، دنبال ايشان بقيه سپاه هم كه به كثرت عدد خود تكيه كرده بودند پا بهفرار گذاشتند، تنها على بن ابيطالب (عليه السلام ) علمدار سپاه با عده قليلى باقىماند كه تا آخر پايدارى كردند، فراريان آنچنان فرار كردند كه وقتى از جلورسول خدا (صلى الله عليه و آله ) عبور مى كردند اصلا به آن جناب توجهى نداشتند.
عباس عموى پيغمبر زمام استر آن جناب را گرفته بود وفضل پسرش در طرف راست آن حضرت و ابو سفيان بن حارث بن عبد المطلب در طرفچپش و نوفل بن حارث و ربيعه بن حارث با نه نفر از بنى هاشم و نفر دهمى ايمن پسرام ايمن در پيرامون آن جناب قرار داشتند. عباس عموى پيغمبر اين ابيات را در باره آن روزسرود:
نصرنا رسول الله فى الحرب تسعة


و قد فر من قد فر عنه فاقشعوا


و قولى اذا ما الفضل كر بسيفه


على القوم اخرى يا بنى ليرجعوا


و عاشرنا لاقى الحمام بنفسه


لما ناله فى الله لا يتوجع


وقتى رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) فرار كردن مردم را ديد به عمويش عباس - كهمردى بلند آواز بود - فرمود: از اين تپه بالا برو و فرياد برآور: اى گروه مهاجر وانصار! اى اصحاب سوره بقره ! اى كسانى كه در زير درخت در حديبيه بيعت كرديد!بكجا مى گريزيد، رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) اينجاست .
وقتى صداى عباس بگوش فراريان رسيد برگشتند و گفتند: لبيك لبيك . و مخصوصاانصار بدون درنگ باز گشته و با مشركين كارزارى كردند كهرسول خدا (صلى الله عليه و آله ) فرمود: الان تنور جنگ گرم شد من بدون دروغپيغمبرم ، من پسر عبد المطلبم . چيزى نگذشت كه نصرت خدانازل گرديد، و هوازن بطور فضيحت بارى فرار كرده ، و هر كدام بطرفى گريختند،و مسلمانان به تعقيبشان برخاستند.

next page

fehrest page

back page

 

 
 

کلیه حقوق این سایت محفوظ می باشد.

طراحی و پیاده سازی: GoogleA4.com | میزبانی: DrHost.ir

انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس دیتاسنتر فن آوا سرور اختصاصی سرور ابری اشتراک مکانی colocation