بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب تفسیر المیزان جلد 9, علامه محمدحسین طباطبایی رحمه الله علیه   مناسب چاپ   خروجی Word ( برگشت به لیست  )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     Almiza01 -
     Almiza02 -
     Almiza03 -
     Almiza04 -
     Almiza05 -
     Almiza06 -
     Almiza07 -
     Almiza08 -
     Almiza09 -
     Almiza10 -
     Almiza11 -
     Almiza12 -
     Almiza13 -
     Almiza14 -
     Almiza15 -
     Almiza16 -
     Almiza17 -
     Almiza18 -
     Almiza19 -
     Almiza20 -
     Almiza21 -
     Almiza22 -
     Almiza23 -
     Almiza24 -
     Almiza25 -
     Almiza26 -
     Almiza27 -
     Almiza28 -
 

 

 
 

 

next page

fehrest page

back page

و همچنين فساد اينكه گفته اند: مراد از مردف بودن ملائكه اين است كهدنبال هم نازل شده باشند، و نيز اينكه گفته اند: مراد آمدن ايشان از پى مسلمين است ، و درحقيقت مردف به معناى رادف است . و همچنين اينكه بعضى ديگر گفته اند: مراد اين است كهملائكه مسلمين را رديف خود قرار داده اند، يعنى در پيش روى مسلمين قرار گرفتند، تا دردلهاى كفار ايجاد رعب و وحشت بكنند.
امداد مسلمين با فرستادن ملائكه به منظور بشارت مسلمين و آرامش دلهاى آنان بودهنهبراى كشتن كفار


و ما جعله الله الا بشرى و لتطمئن به قلوبكم و ما النصر الا من عند الله ان الله عزيزحكيم



دو ضميرى كه در (جعله ) و در (به ) است بطورى كه سياق دلالت مى كند به امدادبر مى گردند، و معناى آيه اين است كه : امداد به فرستادن ملائكه به منظور بشارتشما و آرامش دلهاى شما بود، نه براى اينكه كفار به دست آنان هلاك گردند، همچنانكهآيه (اذ يوحى ربك الى الملائكه انى معكم فثبتوا الذين آمنوا سالقى فى قلوب الذينكفروا الرعب ) نيز اشاره به آن دارد.
اين معنا كلام بعضى از تذكره نويسان را تاييد مى كند كه گفته اند (ملائكه براىكشتن كفار نازل نشده بودند، و احدى از ايشان را نكشتند، براى اينكه نصف و يا ثلثكشتگان را على بن ابيطالب (صلوات الله عليه ) كشته بود و ما بقى يعنى نصف و يا دوثلث ديگر را ما بقى مسلمين به قتل رسانيده بودند، و منظور ازنزول ملائكه تنها و تنها سياهى لشكر و در آميختن با ايشان بوده ، تا بدين وسيلهمسلمانان افراد خود را زياد يافته دلهايشان محكم شود و درمقابل دل هاى مشركين مرعوب گردد) - و به زودى گفتارى در اين باره خواهد آمد -
و اينكه فرمود: (و ما النصر الا من عند الله ان الله عزيز حكيم ) بيان انحصار حقيقتيارى در خداى تعالى است ، و اينكه اگر پيشرفت و غلبه به كثرت نفرات و داشتن نيروو شوكت بود، مى بايستى مشركين بر مسلمانان غلبه پيدا كنند كه هم عده شان بيشتربود، و هم مجهزتر از مسلمين بودند.
جمله (ان الله عزيز حكيم ) تمامى مضمون آيه و متعلقات آن را كه در آيه قبلى بودتعليل مى كند، و مى فرمايد: به عزت خود ايشان را يارى داده و به حكمتش ياريش را بهاين شكل و به اينصورت اعمال كرد.
امداد مسلمين در جنگ بدر با فرو فرستادن باران


اذ يغشيكم النعاس امنه منه ...



(نعاس ) ابتداى خواب را گويند كه عبارت است از خواب سبك ؛ و (تغشيه ) بهمعناى احاطه است ؛ و (امنه ) به معناى امان است ؛ و ضمير (منه ) به خداى تعالىبرمى گردد، و بعضى گفته اند به (عدو) برمى گردد؛ و (رجز) به معناىپليدى و نجاست است ، و در اينجا مقصود از (رجز شيطان ) آن وسوسه هاى پليدى استكه در قلب راه مى يابد.
و معناى آيه اين است كه : اين نصرت و مددكارى خدا به وسيله بشارت و آرامش دادن بهدلها همان موقعى بود كه در اثر آرامش يافتن دلها همه تان به خواب رفتيد و معلوم استكه اگر ترس و رعب شما از بين نرفته بودمعقول نبود كه در ميدان جنگ خواب بر شما مسلط شود، خداوند باران را هم بر شمانازل كرد تا شما را پاكيزه كند و وسوسه شيطان را از دلهايتان بزدايد، تا دلهايتان راقوى و نيرومند سازد - جمله (ليربط على قلوبكم ) كنايه از تشجيع است - و نيزتا با فرستادن باران قدمهاى شما را بر روى ريگ هاى بيابان استوار نموده و يا بدينوسيله دلهايتان را محكم سازد.
اين آيه شريفه مويد رواياتى است كه مى گويد: كفارقبل از مسلمين به لب چاه رسيدند و مسلمين وقتى پياده شدند كه كفار آب را گرفته بودندو به ناچار در زمين خشك و ريگزار پياده شدند. بعد از مدتى كه مسلمانان محدث و جنب شده، و همه دچار تشنگى گشتند شيطان در دلهايشان وسوسه كرد و گفت دشمنان شما آب راگرفتند و اينك شما با جنابت و نجاست نماز مى خوانيد و پاهايتان در ريگ ها فرو مىرود، لذا خداى تعالى باران را برايشان بارانيد و با آن همغسل جنابت كرده و خود را از حدث تطهير نمودند، و نيز اردوگاه آنان كه ريگزار بود سفتو محكم و اردوگاه كفار گل و لغزنده گشت .


اذ يوحى ربك الى الملائكه انى معكم فثبتوا الذين امنوا سالقى فى قلوب الذين كفرواالرعب ...



ظرفى كه در اول آيه است حالش حال ظرفى است كه در جمله (اذ تستغيثون ربكم ) و(اذ يغشيكم النعاس ) است ، و معناى آيه احتياج به توضيح ندارد.
(فاضربوا فوق الاعناق و اضربوا منهم كل بنان ) مراد از اينكه فرمود (بالاىگردن ها را بزنيد) اين است كه سرها را بزنيد، و مراد از(كل بنان ) جميع اطراف بدن است ، يعنى دو دست و دو پا و يا انگشتان دستهايشان رابزنيد تا قادر به حمل سلاح و به دست گرفتن آن نباشند.
ممكن هم هست خطاب در (فاضربوا...) به ملائكه باشد و اتفاقا همين مطلب هم به ذهنمى رسد، و آن وقت زدن بالاى گردنها و زدن همه بنان همان معناى ظاهريش مقصود باشد، ويا كنايه است از ذليل كردن ايشان و اينكه با ارعاب ، قوه و نيروى امساك را از دستهاىايشان سلب كنند، و نيز ممكن است خطاب به مؤ منين باشد و غرض تشجيع ايشان عليهدشمنان باشد و خواسته است قدمهاى ايشان را ثابت تر و دلهايشان را محكم تر نموده وايشان را بر عليه مشركين تحريك كنند.


ذلك بانهم شاقوا الله و رسوله و من يشاقق الله و رسوله فان الله شديد العقاب



(مشاقه ) به معناى مخالفت است و اصل آن شق به معناى بعض است ، و گويا مخالفترا از اين جهت مشاقه گفته اند كه مخالفت ، آن بعض و آن ناحيه اى را مى گيرد كه غير ازناحيه طرف مقابل است ، و معناى آيه اين است كه : اين عذاب را خداوند به اين خاطر برسر مشركين آورد كه خدا و رسول را مخالفت مى كردند و بر مخالفتشان اصرار مىورزيدند و كسى كه با خدا و رسول مخالفت كند خداوند شديد العقاب است .


ذلكم فذوقوه و ان للكافرين عذاب النار



خطاب تشديدى است بر كفار و عذابى را كهنازل شده به ايشان نشان داده و مى فرمايد: اين عذاب را بچشيد، و علاوه خاطرنشان مىسازد كه به دنبال اين عذاب ، عذاب آتش را در پى داريد.
بحث روايتى
(رواياتى درباره جنگ بدر و شاءن نزول آيات مربوطه )
در مجمع البيان از ابن عباس نقل كرده كه گفته است : در روز بدر بعد از آنكه هر دولشكر روبرو شده و صف آرايى كردند و آماده جنگ شدند ابوجهل گفت : بار الها! هر كدام از ما دو فريق سزاوارتر به نصرتيم آن فريق را نصرتده ، مسلمين هم استغاثه كردند و در نتيجه ملائكه فرود آمدند و آيه (اذ تستغيثون ربكم...) نازل شد.
و بعضى گفته اند: رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) وقتى كثرت نفرات مشركين وكمى نفرات مسلمين را بديد رو به قبله كرد و گفت : بار الها! وفا كن به آنچه مرا وعدهدادى ، پروردگارا! اگر اين گروه (اصحاب من ) را به دست اين دشمنان هلاك سازى ديگردر روى زمين عبادت نمى شوى ، رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) همچنان خداى خود را مىخواند و دستها را رو به آسمان بلند كرد تا حدى كه ردايش از شانه اش افتاد، در اينموقع بود كه خداوند آيه (اذ تستغيثون ربكم ) رانازل كرد، صاحبان اين قول گفتار خود را به عمر بن خطاب و سدى و ابى صالح نسبتداده اند، و از حضرت ابى جعفر (عليه السلام ) نيز روايت شده است .
صاحب مجمع البيان سپس اضافه كرده كه : وقتى عصر شد، و رفته رفته تاريكى شبرسول خدا (صلى الله عليه و آله ) و يارانش را فرا گرفت ، خداوند خواب را بر ياراناو مسلط كرد، و همه به حالت چرت درآمدند، و چون زمينى كه ايشان در آنجا اطراق كردهبودند ريگزار بود، و قدمهايشان مى لغزيد (و از اين ناحيه ناراحت بودند)، خداوندباران را برايشان نرم نرم نازل كرد تا زمين نمناك و سفت گرديد، و قدمها استوار گشت، و همين باران در ناحيه لشكرگاه قريش مانند دهانه مشگ مى ريخت ، علاوه بر اين خداونددلهاى كفار را پر از وحشت نمود، همچنانكه فرموده : (سالقى فى قلوب الذين كفرواالرعب ) .
مؤ لف : لفظ (اذ تستغيثون ربكم ) با نازل شدن آن در روز بدر و در پى استغاثهمسلمين سازگار نيست ، بلكه سياق آيه دلالت مى كند بر اينكه با آيه يسئلونك عنالانفال و آيات بعد از آن نازل شده ، و اين آيات دلالت دارد بر يك حكايتى كه قبلا رخداده است ، و خداوند در آن داستان بر مسلمين منت نهاده كه آيات نصرت را برايشان فروفرستاده و نعمتهايى به ايشان ارزانى داشته است ، و اين نعمتها را به رخ ايشان مى كشدتا شكرش را به جا آورده ، و در اوامر و نواهيش اطاعتش كنند.
و بعيد نيست اينكه در روايت مجمع البيان نزول آيه را بعد از استغاثه مسلمين در روز بدردانسته ، از باب انطباق مضمون آيه با واقعه بدر باشد (نه اينكه آيه در بدرنازل شده باشد) و اين قبيل از مضمونها در روايات مربوط به شاننزول آيات زياد است .
و در تفسير برهان از ابن شهراشوب روايت كرده كهرسول خدا (صلى الله عليه و آله ) در عريش فرمود: بار الها! اگر تو امروز اين گروه(مسلمين ) را هلاك كنى بعد از اين روز، ديگر پرستش نخواهى شد، در اين موقع بود كهآيه (اذ تستغيثون ) نازل گرديد، رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) بيرون آمد درحالى كه مى فرمود: بزودى جمع مشركين شكست خورده و پا به فرار مى گذارند، خداوندهم او را با پنج هزار ملك سواره كمك نمود و عدد ايشان را در چشم مشركين بسيار وانمودكرد، و در عوض عدد مشركين را در نظر مسلمين اندك جلوه داد، و اين آيهنازل شد:( و هم بالعدوه القصوى )؛ آنان در دورترين نقطه مرتفع وادى و پشتريگزارى وسيع قرار گرفته بودند و رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) در نقطهمرتفع نزديك يك چاه قرار داشت .
مؤ لف : در اين روايت نيز همان حرفى است كه در روايتقبل گفتيم .
و در مجمع البيان مى گويد: بلخى از حسن نقل كرده كه گفته است آيه (و اذ يعدكم الله...) قبل از آيه (كما اخرجك ربك من بيتك بالحق )نازل شده و ليكن در تنظيم قرآن بعد از آن نوشته شده است .
مؤ لف : تقدم مدلول يك آيه بر مدلول آن ديگرى از نظر وقوع در خارج ملازم اين نيستكه جلوتر هم نازل شده باشد، و از سياق آيه هيچ دليلى بر گفتار حسن نمى توانيافت .
و در تفسير عياشى از محمد بن يحيى خثعمى از امام صادق (عليه السلام ) روايت كرده كهدر ذيل آيه (و اذ يعدكم الله احدى الطائفتين انها لكم و تودون ان غير ذات الشوكهتكون لكم ) فرموده : شوكت آن برخوردى بود كه در آنقتال بود.
داستان جنگ بدر
مؤ لف :نظير اين روايت را قمى نيز در تفسير خودنقل كرده است .
و در مجمع البيان مى گويد: سيره نويسان و نيز ابو حمره و على بن ابراهيم در كتبتفسيرشان نقل كرده اند كه : ابو سفيان با قافله قريش ‍ از شام مى آمد با اموالى كه درآنها عطريات بود و در آن قافله چهل سوار از قريش بودند، پيغمبر اكرم (صلوات اللهعليه ) چنين راى داد كه اصحابش بيرون روند و راه را بر ايشان گرفته واموال را بگيرند، لذا فرمود: اميد است خداوند ايناموال را عايد شما كند. اصحاب نيز پسنديدند، بعضى به عجله حركت كردند، و بعضىديگر به كندى ، چون باور نمى كردند كهرسول خدا (صلى الله عليه و آله ) از رموز جنگى آگاهى داشته باشد، لذا فقط قافلهابو سفيان و گرفتن غنيمت را هدف خود قرار دادند.
وقتى ابوسفيان شنيد كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) حركت كرده ضمضم بن عمروغفارى را خبر داد تا خود را به مكه رسانيده ، به قريش برساند كه محمد (صلى اللهعليه و آله ) با اصحابش متعرض قافله ايشان شده ، و به هر نحو شده قريش را حركتدهد.
سه شب قبل از اينكه ضمضم وارد مكه شود عاتكه دختر عبد المطلب در خواب ديده بود كهمرد شترسوارى وارد شده و فرياد مى زند اىآل غالب رهسپار به سوى قتلگاه خود شويد، آنگاه با شتر خود بر بالاى كوه ابو قبيسرفته سنگى را از بالاى كوه غلطانيد، و اين سنگ همچنان كه سرازير مى شد پاره پارهشده و هيچ خانه اى از خانه هاى قريش نبود مگر اينكه پاره اى از آن سنگ در آن بيفتاد،عاتكه از وحشت از خواب پريد و داستان رويايش را با عباس در ميان نهاد، عباس قضيه رابه عتبه بن ربيعه گفت ، عتبه در تعبير آن گفت : اين مصيبتى است كه به قريش رو مىآورد، آهسته آهسته ، خواب عاتكه دهن به دهن منتشر شد و به گوش ابوجهل رسيد، وى گفت : اين هم يك پيغمبر ديگر در خاندان عبد المطلب ، به لات و عزىسوگند من سه روز صبر مى كنم ، اگر خواب او حق بود كه هيچ ، و گر نه همه قريش راوادار مى كنم نامه اى در بين خود بنويسيم كه هيچاهل بيت و دودمانى دروغگوتر از بنى هاشم نيست چه مردهايشان و چه زنهايشان .
خواب عاتكه (دختر عبدالمطلب ) تعبير شد!
وقتى روز سوم رسيد ضمضم وارد شد، در حالى كه به صداى هر چه بلندتر فريادمى زد: اى آل غالب ، اى آل غالب ! مال التجاره ،مال التجاره ، قافله ، قافله ، دريابيد و گمان نمى كنم كه بتوانيد دريابيد. محمد ومشتى بى دينان از اهل يثرب ، حركت كردند و متعرض قافله شما شدند، آماده حركت شويد،قريش وقتى اين را شنيدند احدى از ايشان نماند مگر اينكه دست به جيب كرده و پولى جهتتجهيز قشون بداد، و گفتند: هر كس حركت نكند خانه اش را ويران مى كنيم ، عباس بن عبدالمطلب و نوفل بن حارث بن عبد المطلب و عقيل بن ابى طالب نيز حركت كردند، قريشكنيزان خود را نيز در حالى كه دف مى زدند حركت دادند.
از آنسو رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) با سيصد و سيزده نفر بيرون رفت و درنزديكيهاى بدر يك نفر را ماءمور ديده بانى كرد، تا وى را از قريش خبر دهد. و در حديثابى حمره دارد كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) مردى را بنام عدى فرستاد تابرود و از قافله قريش خبرى به دست بياورد، وى برگشت و به عرض رسانيد كه درفلان موضع قافله را ديدم ، جبرئيل در اين موقعنازل شد و رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) را خبر داد كه مشركين قريش تجهيز لشكركرده و از مكه حركت كرده اند، رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) قضيه را با اصحابخود در ميان نهاد. و در اينكه به دنبال قافله واموال آن به راه بيفتند، و يا با لشكر قريش مصاف دهند مشورت كرد.
ابوبكر برخاست و عرض كرد: يا رسول الله اين لشكر، لشكر قريش است ، همان قريشمتكبر كه تا بوده كافر بوده اند، و تا بوده با عزت و قدرت زندگى كرده اند، علاوه ،ما از مدينه كه بيرون شديم براى جنگ بيرون نشديم ، و از نظر قوا و اسلحه آمادگىنداريم . و در حديث ابى حمره دارد كه وى گفت : من اين راه را بلدم ، عدى (بطورى كه مىگويد) در فلان جا قافله قريش را ديده ، اگر اين قافله راه خود را پيش گيرند ما نيزراه خود را پيش گيريم درست بر سر چاه بدر به يكديگر مى رسيم . حضرت فرمود:بنشين ، ابو بكر نشست . عمر برخاست ، او نيز كلام ابو بكر را تكرار كرد و هماننظريه را داد، به او نيز فرمود بنشين ، عمر نشست .
بعد از او، مقداد برخاست و عرض كرد: يا رسول الله اين لشكر، لشكر قريش متكبر است، و ليكن ما به تو ايمان آورده و تو را تصديق نموده ايم ، و شهادت داده ايم بر اينكهآنچه كه تو آورده اى حق است ، به خدا سوگند اگر بفرمايى تا در زبانه هاى آتش پردوام چوب درخت غضا برويم و يا در انبوه تيغ هراس درآييم درمى آييم و تو را تنها نمىگذاريم ، و ما آنچه را كه بنى اسرائيل در جواب موسى گفتند كه : (تو وپروردگارت برويد ما اينجا نشسته ايم ) در جوابت بر زبان نمى آوريم ، بلكه مىگوييم : آنجا كه پروردگارت امر كرده برو ما نيز همراه تو مى آييم ، و در ركابت مىجنگيم ، رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) درمقابل اين گفتارش جزاى خيرش ‍ داد.
انصار هم همچو مهاجرين دست يارى به پيامبر اكرم (ص ) مى دهند
سپس فرمود: مردم شما راى خود را بگوييد، و منظورش از مردم انصار(اهل مدينه ) بود، چون عده انصار بيشتر بود، علاوه ، انصار در بيعت عقبه (ما بين مكه ومنا) گفته بودند: ما در باره تو هيچ تعهدى نداريم تا به شهر ما (مدينه ) درآيى ،وقتى بر ما وارد شدى البته در ذمه ما خواهى بود، و از تو دفاع خواهيم كرد، همچنانكهاز زنان و فرزندان خود دفاع مى كنيم .
رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) فكر مى كرد منظور ايشان در آن بيعت اين بوده باشدكه ما تنها در شهرمان از تو دفاع مى كنيم ، و اما اگر در خارج مدينه دشمنى به تو حملهور شد ما در آن باره تعهدى نداريم .
چون چنين احتمالى را مى داد خواست تا ببيند آيا درمثل چنين روزى هم او را يارى مى كنند يا خير، لذا از ميان انصار سعد بن معاذ برخاست وعرض كرد: پدر و مادرم فدايت باد اى رسول خدا ! گويا منظورت ما انصار است . فرمود:آرى .
عرض كرد: پدر و مادرم به قربانت اى رسول خدا ! ما به تو ايمان آورديم ، و تو راتصديق كرديم ، و شهادت داديم بر اينكه آنچه بياورى حق و از ناحيه خدا است ،بنابراين به آنچه كه مى خواهى امر كن (تا بادل و جان امتثال كنيم ) و آنچه كه مى خواهى ازاموال بگير و هر قدر مى خواهى براى ما بگذار، به خدا سوگند اگر دستور دهى تا دراين دريا فرو شويم امتثال نموده و تنهايت نمى گذاريم ، و از خدا اميدواريم كه از ما بهتو رفتارى نشان دهد كه مايه روشنى ديدگانت باشد، پس بى درنگ ما را حركت بده كهبركت خدا همراه ما است .
پيامبر اكرم (ص ) دستور حركت صادر مى كند
رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) از گفتار وىخوشحال گشت و فرمود: حركت كنيد به بركت خدا، كه خداى تعالى مرا وعده داده بر يكىاز دو طايفه (عير و نفير) غلبه يابم و خداوند از وعده خود تخلف نمى كند، به خداسوگند گويا همين الساعه قتلگاه ابى جهل بن هشام و عتبه بن ربيعه و شيبه بن ربيعهو فلانى و فلانى را مى بينم .
رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) دستور حركت داد و به سوى بدر كه نام چاهى بودروانه شد، و در حديث ابى حمره ثمالى دارد كه : بدر اسم مردى از قبيله جهنيه بود كهصاحب آن چاه بود و بعدا آن چاه را به اسم وى ناميدند، بهرحال قريش نيز از آنسو به حركت درآمده و غلامان خود را پيشاپيش فرستادند تا به چاهرسيده و آب را برگيرند، اصحاب رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) ايشان را گرفتهدستگير نمودند، پرسيدند شما چه كسانى هستيد؟ گفتند: ما غلامان و بردگان قريشيم ،پرسيدند: قافله عير را كجا ديديد؟ گفتند: ما از قافله هيچ اطلاعى نداريم ، اصحابرسول خدا آنها را تحت فشار قرار دادند بلكه بدين وسيله اطلاعاتى كسب نمايند، در اينموقع رسول خدا (صلى الله عليه و آله )، مشغول نماز بود، از نماز خود منصرف گشت وفرمود: اگر اين (بيچاره ها) واقعا به شما راست مى گويند شما همچنان ايشان را خواهيدزد، و اگر يك دروغ بگويند دست از آنان برمى داريد (پس كتك زدن فائده ندارد) ناچاراصحاب غلامان را نزد رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) بردند حضرت پرسيد: شماچه كسانى هستيد؟ عرض كردند: ما بردگان قريشيم ، فرمود: قريش چند نفرند ؟ عرضكردند ما از عدد ايشان اطلاعى نداريم ، فرمود در شبانه روز چند شتر مى كشند ؟ گفتندنه الى ده عدد، فرمود: عدد ايشان نهصد تا هزار نفر است آنگاه دستور داد غلامان رابازداشت كنند. اين خبر به گوش قريش رسيد، بسيار وحشت كرده و از حركت كردن خودپشيمان شدند، عتبه بن ربيعه ، ابو البخترى پسر هشام را ديد و گفت : اين ظلم را مىبينى ؟ به خدا سوگند من جا پاى خود را نمى بينم (نمى فهمم كجا مى روم ) ما از شهربيرون شديم تا از اموال خود دفاع كنيم و اينكمال التجاره ما از خطر جست ، حالا مى بينم راه ظلم و تعدى را پيش گرفته ايم ، با اينكهبه خدا سوگند هيچ قوم متجاوزى رستگار نشد، و من دوست مى داشتم اموالى كه در قافلهاز بنى عبد مناف بود همه از بين مى رفت و ما اين راه را نمى آمديم .
ابوالبخترى گفت : تو براى خودت يكى از بزرگان قريشى ، (اين مردم بهانه اىندارند مگر آن اموالى كه در واقعه نخله از دست دادند و آن خونى كه از ابن الحضرمى درآن واقعه به دست اصحاب محمد ريخته شد) تو آناموال و همچنين خون بهاى ابن الحضرمى را كه هم سوگند تو است به گردن بگير و مردمرا از اين راه برگردان ، عتبه گفته به گردن گرفتم . و هيچيك از ما مخالفت نداريممگر ابن الحنظليه يعنى ابو جهل (كه مى ترسم او زير بار نرود) تو نزد او شو و بهاو بگو كه من اموال و خون ابن الحضرمى را به گردن گرفته ام ، و چون او هم سوگندمن بوده ديه اش با من است .
ابو البخترى مى گويد: من به خيمه ابو جهل رفتم و مطلب را به وى رساندم : ابوجهل گفت : عتبه نسبت به محمد تعصب مى ورزد چون او خودش از عبد مناف است ، و علاوه براين ، پسرش ابو حذيفه در لشكر محمد است ، و مى خواهد از اين كار شانه خالى كند، ازمردم رودربايستى دارد، و حاشا كه بپذيرم ، به لات و عزى سوگند دست برنمى دارم تاآنكه ايشان را تا مدينه فرارى داده و سر جايشان بنشانيم و يا همه شان را اسيرگرفته و به اسيرى وارد مكه شان كنيم تا داستانشان زبانزد عرب شود.
از آن سو وقتى ابوسفيان قافله را از خطر گذراند شخصى را نزد قريش فرستاد كهخداوند مال التجاره شما را نجات داد، لذا متعرض ‍ محمد نشويد، و به خانه هايتانبرگرديد و او را به عرب واگذار نموده و تا مى توانيد از مقاتله با او اجتناب كنيد، واگر برنمى گرديد، كنيزان را برگردانيد.
فرستاده ابو سفيان در جحفه به لشكر قريش برخورد و پيغام ابو سفيان را رسانيد،عتبه خواست از همانجا برگردد، ابو جهل و بنو مخزوم مانع شدند و كنيزان را از جحفهبرگرداندند.
راوى گويد اصحاب رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) وقتى از كثرت قريش خبردارشدند جزع و فزع كرده و استغاثه نمودند، خداوند آيه (اذ تستغيثون ربكم ) و آيهبعدش را نازل فرمود. طبرسى سپس اضافه كرده است كه : وقتى صبح روز بدر شدرسول خدا (صلى الله عليه و آله ) اصحاب خود را گرد آورد (و به تجهيزات آنانرسيدگى كرد)، در لشكرش دو راس اسب بود، يكى از زبير بن عوام ، و يكى از مقداد بناسود، و هفتاد شتر بود كه آنها را به نوبت سوار مى شدند، مثلارسول خدا (صلى الله عليه و آله ) و على بن ابى طالب و مرثد بن ابى مرثد غنوى بهنوبت بر شتر مرثد سوار مى شدند، در حالى كه در لشكر قريش چهار صد اسب ، و بهروايتى دويست اسب بود.
قريش وقتى كمى اصحاب رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) را ديدندابوجهل گفت : اين عدد بيش از خوراك يك نفر نيست ، ما اگر تنها غلامان خود را بفرستيمايشان را با دست گرفته و اسير مى كنند. عتبه بن ربيعه گفت : شايد دردنبال عده اى را در كمين نشانده باشند، و يا قشون امدادى زير سر داشته باشند، لذاقريش عمير بن وهب جمحى را كه سواره اى شجاع و نترس بود فرستادند تا اين معنا راكشف كند، عمير اسب خود را به جولان درآورد و دورادور لشكررسول خدا (صلى الله عليه و آله ) جولان داد و برگشت و چنين گفت : ايشان را نه كمينىاست و نه لشكرى امدادى و ليكن شتران يثرب مرگ حتمى راحمل مى كنند، و اين مردم تو گوئى لالند، حرف نمى زنند، بلكه مانند افعى زبان ازدهان بيرون مى كنند، مردمى هستند كه جز شمشيرهاى خود پناهگاه ديگرى ندارند، و منايشان را مردمى نيافتم كه در جنگ پا به فرار بگذارند، بلكه از اين معركه برنمىگردند تا كشته شوند، و كشته نمى شوند تا به عدد خود از ما بكشند، حالا فكرخودتان را بكنيد. ابو جهل در جوابش گفت : دروغ گفتى و ترس تو را گرفته است .
در اين موقع بود كه آيه (و ان جنحوا للسلم فاجنح لها)نازل گرديد، لذا رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) شخصى را نزد ايشان فرستاد كه: اى گروه قريش ! من ميل ندارم كه جنگ با شما را من آغاز كرده باشم ، بنا بر اين مرا بهعرب واگذاريد، و راه خود را پيش ‍ گرفته بر گرديد، عتبه (اين پيشنهاد را پسنديد و)گفت : هر قومى كه چنين پيشنهادى را رد كنند رستگار نمى شود، سپس شتر سرخى راسوار شد و در حالى كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) او را تماشا مى كرد ميان دولشكر جولان مى داد و مردم را از جنگ نهى مى كرد،رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) فرمود: اگر نزد كسى اميد خيرى باشد نزد صاحبشتر سرخ است ، اگر قريش او را اطاعت كنند به راه صواب ارشاد مى شوند.
عتبه بعد از اين جولان خطبه اى در برابر مشركين ايراد كرد و در خطبه اش گفت : اىگروه قريش مرا يك امروز اطاعت كنيد و تا زنده ام ديگر گوش به حرفم مدهيد، مردم !محمد يك مرد بيگانه نيست كه بتوانيد با او بجنگيد، او پسر عموى شما و در ذمه شما است، او را به عرب واگذاريد (و خود مباشر جنگ با او نشويد) اگر راستگو باشد شما بيشاز پيش سرفراز
مى شويد و اگر دروغگو باشد همان گرگ هاى عرب براى او بس است .
ابوجهل از شنيدن حرفهاى او به خشم در آمد و گفت : همه اين حرفها از ترس تو است كهدلت را پر كرده ، عتبه در جواب گفت : ترسو توئى كه هميشه فلان جايت از ترسصفير مى زند، آيا مثل من كسى ترسو است ؟ به زودى قريش خواهد فهميد كه كداميك از ماترسوتر و پست تر و كداميك مايه فساد قوم خود هستيم .
جنگ بدر آغاز مى شود
آنگاه زره خود را به تن كرده و به اتفاق برادرش شيبه و فرزندش وليد به ميدانرفته صدا زدند: اى محمد! حريف هاى ما را از قريش ‍ تعيين كن تا با ما پنجه نرم كنند.سه نفر از انصار از لشكر اسلام بيرون شده خود را براى ايشان معرفى نموده و گفتند:شما برگرديد سه نفر از قريش به جنگ ما بيايد،رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) چون اين بديد نگاهى به عبيده بن حارث بن عبدالمطلب كه در آن روز هفتاد سال عمر داشت انداخت و فرمود: عبيده برخيز، سپس نگاهى بهحمره افكنده و فرمود: عمو جان برخيز آنگاه نظر به على بن ابيطالب (عليه السلام )كه از همه كوچكتر بود انداخت و فرمود: على برخيز و حق خود را كه خداى براى شما قرارداده از اين قوم بگيريد، برخيزيد كه قريش مى خواهد با به رخ كشيدن نخوت وافتخارات خود نور خدا را خاموش كند، و خدا هر فعاليت و كارشكنى را خنثى مى كند تانور خود را تمام نمايد.
آنگاه فرمود: عبيده تو به عتبه بن ربيعه بپرداز و به حمره فرمود: تو شيبه را درنظر بگير، و به على (عليه السلام ) فرمود: تو به وليدمشغول شو. نامبردگان به راه افتاده تا در برابر دشمن قرار گرفتند و گفتند: و اينكسه حريف شايسته . آنگاه عبيده از گرد راه به عتبه حمله كرد و با يك ضربت فرقسرش را بشكافت ، عتبه هم شمشير به ساق پاى عبيده فرود آورد. و آن را قطع كرد، وهر دو به زمين در غلطيدند، از آن سو شيبه بر حمره حمله برد و آنقدر به يكديگر شمشيرفرود آوردند تا از كار بيفتادند، و اما امير المؤ منين (عليه السلام ) وى چنان شمشير بهشانه وليد فرود آورد كه شمشيرش از زيربغل او بيرون آمد و دست وليد را بينداخت . على (عليه السلام ) مى فرمايد آن روز وليددست راست خود را با دست چپ گرفت و آن را چنان بسر من كوفت كه گمان كردم آسمان بهزمين افتاد.
سپس حمره و شيبه دست به گريبان شدند، مسلمين فرياد زدند: يا على ! مگر نمى بينىكه آن سگ چطور براى عمويت كمين كرده ، على (عليه السلام ) به عموى خود كه بلندبالاتر از شيبه بود گفت : عمو سر خود را بدزد، حمره سر خود را در زير سينه شيبهبرد، و على (عليه السلام ) با يك ضربت نصف سر شيبه را پراند و به سراغ عتبهرفت و او را كه نيمه جانى داشت بكشت .
و در روايت ديگرى آمده كه حمره با عتبه و عبيده با شيبه و على با وليد روبرو شدند،حمره عتبه را كشت و عبيده شيبه را و على (عليه السلام ) وليد را، و از آنسو شيبه پاىعبيده را قطع كرد، على (عليه السلام ) و حمره او را دريافته و نزدرسول خدا (صلى الله عليه و آله ) آوردند عبيده در حضور آن حضرت اشك ريخت و پرسيديا رسول الله آيا من شهيد نيستم ؟ فرمود: چرا تو اولين شهيد از خاندان منى .
ابوجهل چون اين بديد رو به قريش كرد و گفت : در جنگ عجله نكنيد و مانند فرزندانربيعه غرور به خرج ندهيد، و بر شما باد كه بهاهل مدينه بپردازيد و ايشان را از دم شمشير بگذرانيد، و اما قريش را تا مى توانيددستگير كنيد تا ايشان را زنده به مكه برده ضلالت و گمراهى شان را به مردمبنمايانيم .
در اين موقع ابليس به صورت سراقه بن مالك بن جشعم درآمد و به لشكر قريش گفت :من صاحب جوار شمايم (و به همين خاطر مى خواهم امروز شما را مدد كنم ) اينك پرچم خود رابه من دهيد تا برگيرم ، قريش رايت جناح چپ لشكر خود را كه در دست بنى عبد الله بودبه او سپردند. رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) وقتى ابليس را ديد به اصحاب خودگفت : چشمهايتان را ببنديد، و دندانها را روى هم بگذاريد (كنايه از اينكه اعصاب خود راكنترل كنيد و استوار باشيد) آنگاه دستهايش را به آسمان بلند كرده و عرض كرد: بارالها! اگر اين گروه كشته شوند ديگر كسى نيست كه تو را بپرستد، در همين موقع بودكه حالت غشوه (حالت وحى ) به آنجناب دست داد و پس از اينكه به خود آمد و در حالىكه عرق از صورت نازنينش مى ريخت فرمود: اينكجبرئيل است كه هزار فرشته منظم شده را به كمك شما آورده است .
و در كتاب امالى به سند خود از حضرت رضا از پدران بزرگوارش (عليهم السلام )روايت كرده كه فرمودند: رسول خدا در ماه رمضان به سوى بدر مسافرت كرد، و فتحمكه هم در اين ماه اتفاق افتاد.
مؤ لف : تذكره نويسان و مورخين هم همه بر اين قولند، يعقوبى در تاريخ خود مىگويد: واقعه بدر در روز جمعه هفدهم رمضان اتفاق افتاد، و در هجدهمين ماهى بود كهرسول خدا (صلى الله عليه و آله ) به مدينه تشريف آورده بود.
واقدى مى گويد: رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) در شب جمعه هفدهم رمضان در بدرنزول اجلال كرد و على (عليه السلام )، زبير، سعد بن ابى وقاص و بسبس بن عمرو رابه جستجوى آب فرستاد، نامبردگان در ضمن جستجو به راويه لشكر قريش برخوردندكه سقايان ايشان هم همراهشان بودند، نامبردگان سقايان را دستگير و اسير نموده و عدهاى از ايشان گريختند و اسيران را نزد رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) آوردند، آنحضرت مشغول نماز بود، مسلمانها خودشان اسرا را به استنطاق كشيده و پرسيدند شماچه كسانى هستيد ؟ گفتند ما سقايان لشكر قريشيم ، ما را فرستادند تا آب تهيه نمودهبرايشان ببريم . مسلمانان آنها را كتك زدند، و آنان ناگزير گفتند ما غلامان ابىسفيانيم و ما در قافله اى هستيم كه اينك در اينتل ريگ قرار دارد، مسلمانها هر وقت اين اسيران حرف مى زدند دست از كتك كارى شان برمى داشتند، اين بود تا رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) نماز خود را سلام داد و فرمود:(اين رفتار صحيح نيست ) اگر راست بگويند شما ايشان را مى زنيد، و اگر دروغبگويند دست از زدنشان برمى داريد؟!
خطابه رسول الله (ص ) براى لشگر اسلام در روز جنگ بدر
فرداى آن روز رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) لشكر خود را بياراست و سپس براىمسلمانان خطبه اى خواند و بعد از حمد و ثناى پروردگار فرمود: اما بعد، پس اينك من شمارا به چيزى دعوت و تحريص مى كنم كه خداوند بر آن تحريصتان كرده است ، و ازچيرهايى نهيتان مى كنم كه خداوند از آن نهى فرموده ، شان خداوند عظيم است ، هميشه بهحق امر مى كند، و صدق را دوست مى دارد، و اهل خير را به خاطر همان نيكى هايشان بهاختلاف مراتب نيكى - شان جزا مى دهد، به خير ياد مى شوند، و به همان از يكديگربرترى پيدا مى كنند، و شما اى مردم در منزلى از منزلها (و مرحله اى ازمراحل ) حق قرار گرفته ايد، خداوند از احدى از شماقبول نمى كند مگر آن عملى را كه صرفا براى خاطر او انجام شده باشد، صبر در مواقفدشوار و خطرناك از وسائلى است كه خداوند آدمى را با آنوسائل گشايش داده و از اندوه نجات مى دهد، و صبر در اين موقف شما را به نجات اخروىمى رساند، در ميان شما است پيغمبر خدا، شما را زنهار مى دهد، امر مى كند، پس در چنينروزى شرم كنيد از اينكه خداوند به گناه و يا نقطه ضعفى از شما خبردار شود، و بهكيفر آن شما را مورد خشم شديد خود قرار دهد، زيرا او مى فرمايد: (لمقت الله اكبر منمقتكم انفسكم ) - (خشم خدا بزرگتر از خشمى است كه شما به يكديگر مى گيريد)پس امورى را كه او در كتاب خود به آنها امر فرموده در نظر بگيريد (تا همه را به كارببنديد) دلائل روشنش را از ياد نبريد، مخصوصا اين آيت را كه شما را بعد از ذلت بهعزت رسانيد، پس در برابرش اظهار مسكنت كنيد تا از شما راضى شود، و در اين مواطن ،خداى خود را امتحان كنيد، و آن شرطى را كه كرده رعايت كنيد ببينيد رحمت و مغفرتى كه دربرابر آن شرط به شما وعده داده آيا عملى مى كند يا نه (و مطمئن بدانيد كه اگر بهشرطش وفا كنيد او نيز به وعده اش وفا مى كند) چون وعده او حق وقول او صدق است ، همچنانكه عقابش هم شديد است .
مردم ! جز اين نيست كه قوام من و شما به خداى حى قيوم است ، و اينك ما به سوى او پناهبرده و به او تكيه مى كنيم ، و از او مى خواهيم كه ما را از آلودگى حفظ كند، و بر اوتوكل جسته بازگشت ما به سوى او است ، و خداوند مرا و مسلمين را بيامرزد.
و در مجمع البيان مى گويد: جماعتى از مفسرين مانند ابن عباس و غير او گفته اند:جبرئيل در روز بدر به رسول خدا عرض كرد، مشتى خاك بگير و به طرف دشمن بپاش ،رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) وقتى دو لشكر روبرو شدند به على (عليه السلام) فرمود: يك مشت سنگ ريزه از اين وادى به من بده ، على (عليه السلام ) از بيابان مشتىريگ خاك آلود برداشته به آنجناب داد، حضرت آن را به طرف مشركين پاشيد و گفت :(شاهت الوجوه ) - (زشت باد اين روى ها) و هيچ مشركى نماند مگر اينكه از آن مشتخاك ذره اى به حلق ، بينى و چشمش فرو رفت و مؤ منين حمله آورده و از ايشان كشتند و اسيركردند، و همين مشت خاك سبب هزيمت لشكر كفار شد.
و در امالى به سند خود از ابن عباس روايت كرده كه گفت :رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) بعد از خاتمه جنگ بدر بر سر كشته هاى كفار رفت وبه ايشان فرمود: خداوند به شما جمعيت جزاى شر مى دهد، شما مرا تكذيب كرديد در حالىكه راستگو بودم ، و خيانتم كرديد در حالى كه امين بودم ، آنگاه متوجه كشته ابىجهل بن هشام شد، و فرمود: اين مرد در برابر خدا ياغى تر از فرعون بود، چون فرعونوقتى يقين كرد كه غرق خواهد شد به وحدانيت خدا اقرار كرد، اما اين مرد با اينكه يقين كردكه هم اكنون كشته مى شود مع ذلك متوسل به لات و عزى شد.
حكايت جريان جنگ بدر بنقل از واقدى در كتاب مغازى
و در كتاب مغازى واقدى است كه : رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) در روز بدر دستوردادند تا لشكريان چاهى حفر كرده و كشتگان را در آن ريختند الا اميه بن خلف را كه چونمرد فربهى بود جسدش همان روز باد كرد و وقتى مى خواستند حركتش دهند گوشت بدنشجدا مى شد و مى ريخت ، رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) فرمود: همانجا كه هست خاك وسنگ رويش بريزيد تا پنهان شود.
آنگاه بر سر چاه آمد و كشته ها را يك به يك صدا زد و فرمود: آيا يافتيد و دستگيرتانشد كه آن وعده اى كه پروردگارتان مى داد حق بود ؟ من آنچه را كه پروردگارم وعده امداده حق يافتم ، چه خويشاوندان بدى بوديد براى پيغمبرتان ، مرا تكذيب كرديد، وبيگانگان تصديقم كردند، مرا از وطنم بيرون كرديد، و بيگانگان منزلم دادند، با من بهجنگ برخاستيد، بيگانگان ياريم كردند. اصحاب عرض ‍ كردند: يارسول الله با مردگان سخن مى گوئى ؟ فرمود: مسلما بدانيد كه ايشان فهميدند كهوعده پروردگارشان حق بود.
و در روايت ديگرى دارد كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) فرمود: شما زندگانآنچه را كه من گفتم بهتر و روشن تر از اين مردگان نشنيديد، چيزى كه هست ايشان نمىتوانند جواب مرا بدهند.
مورخ نامبرده سپس اضافه مى كند كه : هزيمت قريش در هنگام ظهر بود،رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) آن روز را تا به آخر، در بدر ماند و عبد الله بن كعبرا فرمود تا غنيمتها را تحويل گرفته و به مدينهحمل كند، و چند نفر از اصحاب خود را فرمود تا او را كمك كنند، آنگاه نماز عصر را در آنجاخواند و حركت كرد، هنوز آفتاب غروب نكرده بود كه به سرزمين(اثيل ) رسيد و در آنجا بيتوته فرمود، چون بعضى از اصحابش آسيب ديده بودند -البته جراحاتشان خيلى زياد نبود - ذكوان بن عبد قيس را فرمود تا نيمه شب مسلمين رانگهبانى كند، نزديكى هاى آخر شب بود كه از آنجا حركت كرد.
جنگ بدر بروايت تفسير قمى
و در تفسير قمى در خبرى طولانى دارد: ابىجهل (در جنگ بدر) از صف مشركين بيرون آمد و در ميان دو صف صدا زد پروردگارا محمد ازميان ما بيشتر از ما قطع رحم كرد، و براى ما دينى آورد كه ما آن را نمى شناسيم پس او رادر همين بامداد هلاك كن ، خداى تعالى هم آيه (ان تستفتحوا فقد جاءكم الفتح و ان تنتهوافهو خير لكم و ان تعودوا نعد و لن تغنى عنكم فئتكم شيئا و لو كثرت و ان الله معالمومنين ) را نازل كرد.
آنگاه رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) مشتى ريگ برگرفت و به جانب آنان پاشيد وفرمود:( شاهت الوجوه ) - (زشت باد اين روى ها) و خداوند بادهايى را ماءمور كردكه بر روى كفار قريش مى كوبيدند، و به همين وسيله آنان را مجبور به هزيمت كرد.رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) عرض كرد: بار الها! فرعون اين امت ابوجهل پسر هشام ، جان به در نبرد، آنگاه شمشير در آنان گذاشت و هفتاد نفرشان را كشت وهفتاد نفر را اسير گرفت .
عمرو بن جموح با وى روبرو شد و ضربتى بر ران او زد، ابوجهل هم ضربتى بر دست عمرو زد و دست او را از بازو جدا كرد، بطورى كه به پوستآويزان شد، عمرو آن دست را زير پاى خود قرار داد و خود بلند شد و دستش را از بدنخود جدا كرده انداخت .
عبدالله بن مسعود مى گويد: در اين موقع گذار من به ابوجهل افتاد، ديدم كه در خون خود مى غلطد، گفتم : حمد خداى را كه ذليلت كرد. ابوجهل سربلند كرد و گفت : خداوند برده برده زاده راذليل كرد واى بر تو بگو ببينم كدام طرف هزيمت كردند ؟ گفتم خدا ورسول شما را هزيمت دادند، و من اينك تو را خواهم كشت ، آنگاه پاى خود را روى گردنشگذاشتم تا كارش را بسازم ، گفت : جاى ناهموارى بالا رفتى ، اى گوسفند چران پست !اينقدر بدان كه هيچ دردى كشنده تر از اين نيست كه در چنين روزى كشتن من به دست توانجام شود، چرا يك نفر از دودمان عبد المطلب و يا مردى از هم پيمانهاى ما مباشرقتل من نشد؟ من كلاهخودى را كه بر سر داشت از سرش كنده و او را كشتم . و سر نحسش رانزد رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) آورده عرض كردم : يارسول الله بشارت كه سر ابى جهل بن هشام را آوردم ، حضرت سجده شكر كرد.
اسامى كفارى كه به نقل شيخ مفيد عامه و خاصه اتفاق دارند در جنگ بدر بهدستاميرالمؤ منين على (ع ) هلاك شدند
در ارشاد مفيد هست بعد از آنكه عده اى بر عاص بن سعيد بن العاص حمله برده و كارى ازپيش نبردند اميرالمؤ منين (عليه السلام ) بر او حمله برد و از گرد راه به خاك هلاكتش درانداخت ، از پى وى حنظله پسر ابو سفيان با آنجناب روبرو شد، حضرت او را هم كشت ،بعد از او طعيمه بن عدى بيرون آمد او را هم كشت ، و بعد از اونوفل بن خويلد را كه از شيطانهاى قريش بود كشت ، و همچنان يكى را پس ديگرى كشتتا كشتگانش به عدد نصف همه كشتگان بدر كه هفتاد نفر بودند رسيد، يعنى تمامىلشكريان حاضر در جنگ با كمكى كه سه هزار ملائكه به ايشان كردند همگى به اندازهآن مقدارى كه على (عليه السلام ) به تنهائى كشته بود از كفار كشته بودند.
و از نيز در ارشاد دارد كه : عامه و خاصه همگى اتفاق دارند در اسماء آن كسانى كه بهشمشير على (عليه السلام ) كشته شده اند، و هيچ اختلافى در ميان نيست ، از جمله آناشخاصى كه شمرده اند وليد بن عتبه بود ما قبلا هم داستانش رانقل كرديم ، و او مردى شجاع و پر جرات و نامردى بى شرم بود كه شجاعان از نامردىو غافل گير كردنش مى ترسيدند، و عاص بن سعيد بود كه مردى درشتهيكل و مخوف بود، بطورى كه مردان جنگى از وى حساب مى بردند، و او همان كسى استكه عمر بن خطاب از روبرو شدنش شانه خالى كرد، و داستانش بطورى كه در جاى خودخواهيد ديد معروف است .
و از آن جمله طعيمه بن عدى بن نوفل است كه از بزرگاناهل ضلالت بود، و نوفل بن خويلد است كه يكى از دشمن ترين مشركين نسبت بهرسول خدا (صلى الله عليه و آله ) بود و در قريش سمت پيشوائى داشت ، قريش او راتعظيم نموده اطاعتش مى كردند، و او همان كسى است كهقبل از هجرت ، در مكه ابو بكر و طلحه را گرفت و هر دو را به يك طناب بست ، و يك روزاز صبح تا به شام آنها را كتك زد تا آنكه با شفاعت ديگران آزادشان كرد،رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) وقتى شنيد كه او نيز در جنگ حاضر شده از خدا خواستتا خودش شر او را كفايت كند. و عرض كرد: بار الها! مرا از شرنوفل بن خويلد كفايت كن ، خداوند هم او را به شمشير امير المؤ منين على (عليه السلام )بكشت .
و از آن جمله زمعه بن اسود است ، و در بعضى از نسخه هاى ارشادعقيل بن اسود آمده و در همين نسخه بعد از بردن نام او مى گويد: (اين شد سى و ششنفر) و نيز حارث بن زمعه و نضر بن حارث بن عبد الدار، و عمير بن عثمان بن كعب بنتيم عموى طلحه بن عبيد الله ، و عثمان و مالك دو پسران عبيد الله و برادران طله بن عبيدالله ، و نيز مسعود بن ابى اميه بن مغيره ، و قيس بن فاكه بن مغيره ، و حذيفه بن ابىحذيفه بن مغيره ، و ابو قيس وليد بن مغيره - وى برادر خالد بن وليد بن مغيره است وآن سه تن كه قبلا شمرديم پسران عموهاى خالدند - و حنظله بن ابى سفيان و عمرو بنمخزوم ، و ابو منذر بن ابى رفاعه ، و منبه بن حجاج سهمى ، و عاص بن منبه ، و علقمهبن كلده ، و ابو العاص بن قيس بن عدى ، و معاويه بن مغيره بن ابى العاص ، و لوذانبن ربيعه ، و عبد الله بن منذر بن ابى رفاعه ، و مسعود بن اميه بن مغيره ، و حاجب بنسائب بن عويمر، و اوس بن مغيره بن لوذان ، و زيد بن مليص ، و عاصم بن ابى عوف ، وسعيد بن وهب - هم قسم بنى عامر، و معاويه بن (عامر بن ) عبد قيس ، و عبد الله بنجميل بن زهير بن حارث بن اسد، و سائب بن مالك ، و ابو الحكم بن اخنس ، و هشام بن ابىاميه بن مغيره است .
پس اين عده سى و پنج نفرند كه در آنها هيچ اختلافى نيست ، البته نفرات ديگرى نيزهستند كه در آنان اختلاف است كه آيا فقط به شمشير على (عليه السلام ) كشته شده اند ويا آنكه ديگران هم با آنجناب شريك بوده اند، و اين عده همانطورى كه گفتيم اكثريتكشتگان در جنگ بدر را تشكيل مى دهند.
مؤ لف : بطورى كه مجمع البيان مى گويد غير از شيخ مفيد بعضى از مورخين گفته اندكه در روز جنگ بدر بيست و هفت نفر كشته شدند، واقدى گفته است آن عده اى كه مورداتفاق است كه به دست آن حضرت كشته شده اند نه نفرند، و ما بقى مورد اختلاف است .
ليكن بحث دقيق در پيرامون اين داستان و بررسى اشعارى كه از شعراى عرب در اين بارهرسيده ، و دقت در حوادث مختلفى كه بعد از جنگ بدر اتفاق افتاده آدمى را نسبت به اختلافمزبور بدبين مى كند، علاوه بر اينكه خود واقدى از محمد بن اسحاقنقل مى كند كه گفته است اكثر كشتگان در جنگ بدر به دست على (عليه السلام ) كشتهشده اند.
و همين واقدى بطورى كه ابن ابى الحديد از اونقل مى كند گفته است : كشتگان واقعه بدر پنجاه و دو نفر بودند، وقتل بيست و چهار نفر از ايشان را به على (عليه السلام ) نسبت داده است ، كه يا او خودشبه تنهايى كشته و يا ديگران را در اين باره كمك كرده است .
و از جمله اشعار اين داستان ، شعر سيد بن ابى اياس است كه مشركين قريش را تحريك مىكند به كشتن على (عليه السلام ) و از جمله آن ابيات بطورى كه ارشاد و مناقبنقل كرده اند چند بيت ذيل است :
فى كل مجمع غايه اخزاكم


جزع ابر على المذاكى القرح


لله دركم الما تنكروا


قد ينكر الحر الكريم و يستحيى


هذا ابن فاطمه الذى افناكم


ذبحا و قتله قعصه لم تذبح


اعطوه خرجا و اتقوا تضريبه


فعل الذليل و بى عه لم تربح


اين الكهول و اين كل دعامه


فى المعضلات و اين زين الابطح


افناهم قعصا وضربا يفترى


بالسيف يعمل حده لم يصفح


و در ارشاد دارد كه : شعبه از ابى اسحاق از حارث بن مضرب روايت كرده كه گفت : من ازعلى بن ابيطالب (عليه السلام ) شنيدم كه فرمود: جنگ بدر براى ما پيش آمد در حالىكه غير از مقداد بن اسود كسى اسب سوار نبود و من در آن شب ديدم كه همه بخواب رفتهبوديم غير از رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) كه در پاى درختى همه شب را به نمازو دعا گذراند تا صبح شد.
مؤ لف : روايات در داستان جنگ بدر بسيار است ، و ما در اينجا تنها به آن مقدرى كه درفهم مضمون آيات دخالت دارد اكتفا كرديم ، البته پاره اى از آن اخبار درخلال بحث از آيات بعدى كه آنها نيز به بعضى از اطراف اين داستان اشاره دارد خواهدآمد - ان شاء الله -.
فهرست اسامى شهداى جنگ بدر
در كتاب بحار از واقدى نقل مى كند كه گفته است : عبد الله جعفر مرا حديث كرد كه من اززهرى پرسيدم در جنگ بدر از مسلمانان چند نفر به شهادت رسيدند؟ گفت 14 نفر، ششنفر از مهاجرين و هشت نفر از انصار.
آنگاه برشمرد و گفت : از بنى المطلب بن عبد مناف ، عبيده بن حارث كه او را عتبه شهيدكرد - و در غير روايت واقدى دارد كه او را شيبه كشت ورسول خدا (صلى الله عليه و آله ) بدنش را در صفراء به خاك سپرد.
و از بنى زهره ، عمير بن ابى وقاص كه او را عمرو بن عبدود همان يكه سوار جنگ احزابشهيد كرد، و نيز از اين قبيله عمير بن عبدود ذو الشمالين هم قسم بنى زهره بود كه ابواسامه جشمى او را بكشت ، و از بنى عدى عامل بن ابى بكير بود كه هم قسم ايشان از بنىسعد بود، وى را مالك بن زهير شهيد كرد، و مهجع غلام عمر بن خطاب بود كه عامر بنحضرمى او را بكشت - بعضى گفته اند كه اواول كسى بود كه از مهاجرين به شهادت رسيد.
و از بنى حارث بن فهر، صفوان بن بيضاء بود كه به دست طعيمه بن عدى كشته شد. واز انصار از قبيله بنى عمرو بن عوف ، يكى مبشر بن عبد منذر بود كه ابو ثور او را بهقتل رسانيد، و ديگر سعد بن خيثمه بود كه نيز عمرو بن عبدود او را كشت ، و بعضىگفته اند: قاتل او طعيمه بن عدى بود.
و از قبيله بنى عدى بن نجار، حارثه بن سراقه بود كه حنان بن عرقه تيرى به سوىاو پرتاب كرد، و تير به گلوى او اصابت نمود و او را كشت ، و از قبيله بنى مالك بننجار، عوف و معوذ دو پسران عفراء بودند، كه هر دو را ابوجهل كشت ، و از قبيله بنى سلمه ، عمير بن حمام بن جموح بود كه خالد بن اعلم او را بهقتل رسانيد، و به قول بعضى او اولين كشته از انصار است ، البته روايتى هم هست كهمى گويد اولين شهيد از انصار حارثه بن سراقه است .
و از بنى زريق رافع بن معلى بود كه عكرمه بن ابىجهل او را كشت ، و از بنى حارث بن خزرج يزيد بن حارث بود كهنوفل بن معاويه به قتلش رساند، و اين هشت نفر از انصار بودند.
از ابن عباس روايت شده كه گفت : انسه ، غلامرسول خدا (صلى الله عليه و آله ) نيز در جنگ بدر كشته شد، و نيز روايت شده كه معاذبن ماعص در جنگ بدر جراحتى برداشت ، و در مدينه از همان جراحت درگذشت ، و نيز ابنعبيد بن سكن (در نسخه اى ديگر عبيد بن سكن ) در اين جنگ جراحت برداشت و به همان وسيلهاز دار دنيا رفت .

next page

fehrest page

back page

 

 
 

کلیه حقوق این سایت محفوظ می باشد.

طراحی و پیاده سازی: GoogleA4.com | میزبانی: DrHost.ir

انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس دیتاسنتر فن آوا سرور اختصاصی سرور ابری اشتراک مکانی colocation