بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب تفسیر المیزان جلد 9, علامه محمدحسین طباطبایی رحمه الله علیه   مناسب چاپ   خروجی Word ( برگشت به لیست  )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     Almiza01 -
     Almiza02 -
     Almiza03 -
     Almiza04 -
     Almiza05 -
     Almiza06 -
     Almiza07 -
     Almiza08 -
     Almiza09 -
     Almiza10 -
     Almiza11 -
     Almiza12 -
     Almiza13 -
     Almiza14 -
     Almiza15 -
     Almiza16 -
     Almiza17 -
     Almiza18 -
     Almiza19 -
     Almiza20 -
     Almiza21 -
     Almiza22 -
     Almiza23 -
     Almiza24 -
     Almiza25 -
     Almiza26 -
     Almiza27 -
     Almiza28 -
 

 

 
 

 

next page

fehrest page

سوره انفال آيات 1-6
آيات 6 - 1 سوره انفال
(سوره انفال در مدينه نازل شده و داراى هفتاد و پنج آيه مى باشد)


بسم الله الرحمن الرحيم
يسلونك عن الانفال قل الانفال لله و الرسول فاتقوا الله و اصلحوا ذات بينكم و اطيعواالله و رسوله ان كنتم مومنين (1)
انما المومنون الذين اذا ذكر الله وجلت قلوبهم و اذا تليت عليهم اياته زادتهم ايمنا و علىربهم يتوكلون (2)
الذين يقيمون الصلوه و مما رزقناهم ينفقون (3)
اولئك هم المومنون حقا لهم درجات عند ربهم و مغفره و رزق كريم (4)
كما اخرجك ربك من بيتك بالحق و ان فريقا من المؤ منين لكارهون (5)
يجادلونك فى الحق بعد ما تبين كانما يساقون الى الموت و هم ينظرون (6)



ترجمه آيات
از تو از انفال پرسش مى كنند، بگو انفالمال خدا و رسول است ، پس از خدا بترسيد، و ميان خود صلح برقرار سازيد، و خدا ورسول او را اطاعت كنيد اگر با ايمان هستيد (1)
مؤ منين تنها كسانى اند كه وقتى ياد خداوند به ميان مى آيد دلهايشان از ترس مى تپد ووقتى آيات او برايشان تلاوت مى شود ايمانشان زيادتر مى گردد و بر پروردگارخود توكل مى كنند (2)
همان كسانى اند كه نماز بپا داشته و از آنچه كه روزيشان كرده ايم انفاق مى كنند (3)
آنان آرى ، هم ايشانند مؤ منين حقيقى ، براى ايشان است درجاتى نزد پروردگارشان ومغفرتى و رزقى كريم (4)
همچنانكه پروردگارت تو را به حق از خانه ات بيرون كرد، در حالى كه طايفه اى از مؤمنين كراهت داشتند(5)
با تو در امر حق مجادله مى كنند و اين جدالشان بعد از آن است كه حق برايشان روشنگرديد. در مثل مانند كسانى هستند كه به سوى مرگشان مى كشند و ايشان (ابزارقتل خود را) تماشا مى كنند (6)
بيان آيات
از سياق آيات اين سوره بدست مى آيد كه اين سوره در مدينه و بعد از واقعه جنگ بدرنازل شده ، به شهادت اينكه پاره اى از اخبار اين جنگ رانقل مى كند و مسائل متفرقه اى در باره جهاد و غنيمت جنگى وانفال و در آخر امورى را مربوط به هجرت ذكر مى نمايد.


يسئلونك عن الانفالقل الانفال لله و الرسول ...



معناى (انفال )،(ذات ) و مراد از اصلاح طلبى ذات البين
كلمه (انفال ) جمع (نفل ) - به فتح فاء - است ، كه به معناى زيادى هر چيزىاست . و لذا نمازهاى مستحبى را هم (نافله ) مى گويند چون زياده بر فريضه است ، واين كلمه بر زياديهايى كه (فى ء) هم شمرده شود اطلاق مى گردد، و مقصود از(فى ء) اموالى است كه مالكى براى آن شناخته نشده باشد، ازقبيل قله كوهها و بستر رودخانه ها و خرابه هاى متروك ، و آباديهايى كه اهالى اش ‍ هلاكگرديده اند، و اموال كسى كه وارث ندارد، و غير آن ، و از اين جهت آن راانفال مى گويند كه گويا اموال مذكور زيادى بر آن مقدار اموالى است كه مردم مالك شدهاند، بطورى كه ديگر كسى نبوده كه آنها را مالك شود، و چنين اموالى از آن خدا ورسول خدا (صلى الله عليه و آله ) است . غنائم جنگى را نيزانفال مى گويند، اين هم باز بخاطر اين است كه زيادى بر آن چيزى است كه غالبا درجنگها مورد نظر است ، چون در جنگها تنها مقصود ظفر يافتن بر دشمن و تار و مار كردن اواست ، و وقتى غلبه دست داد و بر دشمن ظفر پيدا شد مقصودحاصل شده ، حال اگر اموالى هم به دست مردان جنگى افتاده باشد و يا اسيرى گرفتهباشند موقعيتى است زياده بر آنچه مقصود بوده ، (پس همه جا، در معناى اين كلمه ،زيادتى نهفته است ).
كلمه (ذات ) در اصل مؤ نث (ذا) به معناى صاحب و از الفاظى است كه هميشه بايداضافه شود، چيزى كه هست بسيار استعمال شده است در (نفس هر چيز) يعنى در آنچيزى كه حقيقت هر شى ء با آن محفوظ است ، مثلا وقتى مى گويند: (ذات انسان ) معنايشآن چيزى است كه انسان به وسيله آن انسان است ، و (ذات زيد) به معناى نفس انسانيتخاصه اى است كه به اسم (زيد) مسمى شده . و بعيد نيست كهاصل در اين لغت (نفس ذات اعمال كذا: نفس صاحب فلاناعمال ) بوده باشد، و سپس به منظور اختصار گفته باشند (ذاتاعمال : صاحب كارها) و يا تعبير ديگرى كه اين معنا را برساند، و به تدريجاعمال را هم انداخته و تنها گفته اند: (ذات ).
و همچنين در عبارت ذات بين كه به معناى آن حالت و رابطه بدى است كه در ميان دو فرقهپديد مى آيد، چون دشمنى و خصومت هميشه بين دو طرف واقع مى شود، پس اين دشمنى(صاحب بين ) است كه عبارت ديگر آن (ذات بين ) مى شود، پس منظور از جمله (واصلحوا ذات بينكم ) اين است كه آن حالت بد و آن فسادى كه در بينتان رخ نموده و آنتيرگى رابطه را اصلاح كنيد.
راغب در مفردات مى گويد: (ذو) بر دو وجه است يكى آن است كه به توسط آن چيزى راكه بخواهيم به اسم جنس و اسم نوع وصف مى كنيم . و در اين صورت تنها به اسم ظاهراضافه مى گردد، و به صيغه تثنيه و جمع نيز در مى آيد، مثلا در تثنيه گفته مى شود:(ذواتا) و در جمع : (ذوات ) و بهيچ وجه در هيچ صورت جز به اضافهاستعمال نمى شود.
سپس اضافه كرده است : علماى معانى اين كلمه را استعاره گرفته و عبارت دانسته اند ازعين هر چيز، چه اينكه جوهر باشد و يا عرض ، (و بر خلاف آنچه كه گفتيم ) آن رامفرد و مضاف به ضمير و با الف و لام استعمال نموده و عينا معامله لفظ نفس و خاصه رابا آن كرده و گفته اند: (ذاته ، نفسه و خاصته ) ليكن بايد دانست كه اين نحوهاستعمال از كلام عرب نيست .
وجه دوم از لفظ (ذو) لغت قبيله (طى ) است كه آن را عينا بجاى (الذى ) بكاربرده و در حالت رفع و نصب و جر و همچنين در حالت جمع و تانيث به يك لفظاستعمال مى كنند همچنانكه شاعر گويد: (و بئرى ذو حفرت و ذو طويت ) يعنى (و چاهمن آن چاهى كه حفر كردم ، و آن چاهى كه سنگ چين كردم ).
و اينكه گفت در اين صورت تنها به اسم ظاهر اضافه مى شود از (فراء)نقل شده است و لازمه اش اين است كه اگر ديديم مضاف به ضميراستعمال شده بگوييم : (اين نحوه استعمال از كلام مولدين است ) و انصاف بر اين استكه اين نحوه استعمال كم است نه اينكه به كلى متروك شده باشد، به شهادت اينكه دركلمات امير المومؤ منين (عليه السلام ) در بعضى از خطبه هاى نهج البلاغه ديده مى شود.
اختلاف مفسرين در قرائت (يسئلونك عن الانفال)
مفسرين در اينكه آيه شريفه در ميان آيات قبل و بعدش چه موقعيتى دارد، و معنايش چيست ؟از چند جهت شديدا اختلاف كرده اند و اين اختلاف در معناى آيه بخاطر قرائت هاى مختلفىاست كه در جمله (يسئلونك عن الانفال ) رسيده ، برخى آن را بهاهل بيت پيغمبر (ص ) نسبت داده اند و بعضى ديگر مانند عبد الله بن مسعود، سعد بن ابىوقاص و طلحة بن مصرف آن را چنين قرائت كرده اند: (يسئلونكالانفال ) و آنگاه بنابراين قرائت گفته اند كلمه (عن ) در قرائت مشهور زائد است .
بعضى ديگر گفته اند: در قرائت غير مشهور اين كلمه مقدر است ؛ عده اى گفته اند: منظوراز انفال غنائم جنگى است ؛ و عده اى ديگر گفته اند: فقط غنائم جنگ بدر است ، و (الف ولام ) در (الانفال ) براى عهد است ، (و معنايشانفال معهود است ).
بعضى ديگر گفته اند: منظور از آن (فيئى ) است كه مختص به خدا ورسول و امام است ؛ عده اى ديگر گفته اند: اصلا اين آيه با آيه خمس نسخ شده ؛ و بعضىگفته اند: بلكه نسخ نشده و از محكمات است ؛ و بطورى كه از مراجعه به تفاسيرمفصل از قبيل تفسير رازى و تفسير آلوسى و غيره مشهود مى شود اين نزاع و مشاجره ازجهاتى كه ذكر شد در ميان مفسرين خيلى كش پيدا كرده .
وليكن آن چيزى كه در اينجا با استمداد از سياق كلام مى توان گفت اين است كه آيه بهسياق خود دلالت دارد بر اينكه در ميان اشخاص مشاراليه به (يسئلونك ) نزاع وتخاصمى بوده ، و هر كدام حرفى داشته اند كه طرف مقابلشان آن راقبول نداشته ، و تفريعى كه در جمله ( فاتقوا الله و اصلحوا ذات بينكم ) است بهخوبى دلالت دارد بر اينكه اين نزاع و تخاصم در امرانفال بوده ، و لازمه اين تفريع اين است كه سؤال در صدر آيه بخاطر اصلاح و رفع نزاع از ايشان واقع شده ، گويا اين اشخاص درميان خود راجع به انفال اختلاف كرده اند، و سپس بهرسول خدا (صلى الله عليه و آله ) مراجعه نموده اند تا حكم آن را از آنجناب بپرسند، وجوابى كه مى شنوند نزاعشان را خاتمه دهد.
و اين سياق - بطورى كه ملاحظه مى كنيد - تاءييد مى كند اولا اينكه قرائت مشهوريعنى (يسئلونك عن الانفال ) راجح تر است ؛ زيرا وقتى سؤال با لفظ (عن ) متعدى شود معناى استعلام حكم و استخبار خبر را مى دهد، بخلافآنجايى كه بدون (عن ) متعدى شود كه به معناى درخواست عطيه است ، و با مقام ماسازگار نيست .
و ثانيا اينكه انفال هر چند بحسب مفهوم عام است ، هم غنيمت راشامل مى شود و هم فى ء را - ليكن مورد آيه تنها غنائم جنگى است ، آنهم نه فقط غنائمجنگ بدر، چون وجهى براى اين تخصيص نيست ، و اگر نزاع كنندگان درباره غنيمت جنگبدر هم نزاع داشته اند قطعا براى اين نبوده كه خصوص جنگ بدر دخالتى داشته ،بلكه براى اين بوده كه بطور كلى حكم اموالى را كه مسلمين در جهادهاى خود از دشمناندين به دست مى آورند بپرسند، و اين بسيار روشن است .
و اگر مورد آيه اختصاص به غنيمت جنگى دارد موجب نمى شود كه حكم وارد در آن را هممختص به موردش كنيم ، چون (همه مى دانيم ) كه مورد مخصص نيست ، پس اطلاق آيهنسبت به هر درآمدى كه آن را انفال بگويند محفوظ است ؛ نه تنها اختصاص به جنگ بدرندارد بلكه اختصاص به غنائم جنگى نيز نداشته و همه درآمدهاى موسوم بهنفل را شامل مى شود؛ براى اينكه مى فرمايدانفال همه اش مال خدا و رسول او است و احدى از مؤ منين در آن سهم ندارد چه غنيمت جنگىباشد و چه فيئى .
و اما جمله (قل الانفال لله و الرسول ) از ظاهر اين جمله و همچنين از ظاهر موعظه اى كهبعد از اين جمله كرده و ايشان را به ايمان به خدا واداشته استفاده مى شود كه خداىتعالى اختلاف ايشان را تنها با همين كه ملكيتانفال را مخصوص خود و رسولش كرده و از دست ايشان گرفته برطرف ساخته است ، ولازمه اين ظهور اين است كه نزاع اين دو طايفه در اين بوده كه آن طايفهانفال و يا مقدارى از آن را مخصوص خود مى دانستند، و اين طايفه منكر آن بوده اند، وخداوند سبحان با سلب ملكيت از هر دو طايفه و به اختصاص ‍ دادن آن به خود و پيغمبرگرامى خود نزاع ايشان را حل و فصل نموده ، و علاوه ، موعظه مى كند به اينكه از اينمشاجره و نزاع دست بردارند. و اما اينكه بعضى گفته اند بهدليل اجماع سربازان جنگى هر غنيمتى را كه در جنگ به دست بياورند خودشان مالك مىشوند مطلبى است كه بايد در فقه بررسى شود، و مربوط به فن تفسير نيست .
معنى و ترتيبى كه از ضميمه ساختن آيات ساختن آيات مربوطبهانفال استفاده مى شود
و كوتاه سخن ، نزاعشان در انفال كاشف از اين است كه قبلا سابقه اين را كه غنيمت از خودايشان باشد و يا سابقه ديگرى نظير اين را داشته اند، چيزى كه هست اين سابقه ، حكممجملى داشته كه باعث اختلاف ايشان شده ، و هر طايفه اى آن را به نفع خود تفسير مىكرده ، و آيات كريمه قرآن اين برداشت ما را تاييد مى كند.
توضيح اينكه ، ارتباط آيات در اين سوره و تصريح به داستان بدر كشف مى كند ازاينكه اين سوره تماميش مربوط به جنگ بدر و كمى پس از آننازل شده ، حتى ابن عباس هم بطورى كه از وىنقل شده اين سوره را (سوره بدر) ناميده ،
و آياتى هم از اين سوره كه متعرض مساله غنيمت است پنج آيه است كه در سه جاى سورهقرار گرفته و بر حسب ترتيب عبارت است از آيه (يسئلونك عنالانفال قل الانفال لله و الرسول ...) و آيه (و اعلموا انما غنمتم من شى ء فان لله خمسهو للرسول ولذى القربى و اليتامى و المساكين و ابنالسبيل ان كنتم امنتم بالله و ما انزلنا على عبدنا يوم الفرقان يوم التقى الجمعان والله على كل شى ء قدير...) و آيات زير: (ما كان لنبى ان يكون له اسرى حتى يثخنفى الارض تريدون عرض الدنيا و الله يريد الاخره و الله عزيز حكيم ، لولا كتاب منالله سبق لمسكم فيما اخذتم عذاب عظيم ، فكلوا مما غنمتم حلالا طيبا و اتقواالله ان اللهغفور رحيم ).
و از سياق آيه دوم به دست مى آيد كه بعد از آيهاول و همچنين آيات بعدى نازل شده ، براى اينكه فرموده : اگر به خدا و به آنچه كهبر بنده مان در روز فرقان و روز تلاقى دو گروهنازل كرديم ايمان آورديد پس معلوم مى شود اين كلام بعد از واقعه بدرنازل شده .
از آيات اخير هم استفاده مى شود كه پرسش كنندگان از آنجناب درباره امر اسيرانپرسش نموده اند، و درخواست كرده اند تا اجازه دهد اسيران كشته نشوند، بلكه با دادنفديه آزاد گردند، و در جواب ايشان را مورد عتاب قرار داده است ، و از اينكه فرمود:(فكلوا...) و تجويز كرد خوردن از غنيمت را، به دست مى آيد كه اصحاب بطور ابهامچنين فهميده بودند كه مالك غنيمت و انفال مى شوند، جز اينكه نمى دانستند آيا تمامىاشخاصى كه حاضر در ميدان جنگ بوده اند مالك مى شوند؟ و يا تنها كسانى كهقتال كرده اند؟ و آنها كه تقاعد ورزيده اند از آن بى نصيبند، و آيا مباشرين كه از آنسهم مى برند بطور مساوى بينشان تقسيم مى شود و يا باختلاف ؟ مثلا سهم سواره هابيشتر از پياده ها و يا امثال آن است ؟.
چون جمله (فكلوا) مبهم بود باعث شد كه مسلمين در ميان خود مشاجره كنند، و سرانجام بهرسول خدا (صلى الله عليه و آله ) مراجعه نموده و توضيح بپرسند، لذا آيهنازل شد: (قل الانفال لله و الرسول فاتقوا الله و اصلحوا ذات بينكم ...) و ايشان رادر استفاده اى كه از جمله (فكلوا مما غنمتم ) كرده و پنداشته بودند كه مالكانفال هم هستند تخطئه نموده و ملك انفال را مختص به خدا ورسول كرده ، و ايشان را از تخاصم و كشمكش نهى نموده و وقتى بدين وسيله مشاجره شانخاتمه يافت آنگاه رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) آن را به ايشان ارجاع داده و درميانشان بطور مساوى تقسيم كرد، و به همان اندازه سهمى براى آن عده از اصحاب كهحاضر در ميدان جنگ نبودند كنار گذاشت ، و ميان كسانى كهقتال كرده و آنهايى كه قتال نكردند و همچنين ميان سوارگان و پيادگان تفاوتىنگذاشته است . آنگاه آيه دوم : (و اعلموا انما غنمتم من شى ء فان لله خمسه ...) بهفاصله كمى نازل گرديده و رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) (بخاطرامتثال آن ) از آنچه كه به افراد داده بود پنج يك را دوباره پس گرفت ، اين است آنمعنا و ترتيبى كه از ضميمه كردن آيات مربوط بهانفال به يكديگر استفاده مى شود.
پس اينكه فرمود: (يسئلونك عن الانفال ) به ضميمه قرائنى كه در سياق كلام است اينمعنا را به دست مى دهد كه سؤ ال كنندگان ، اين سؤال را وقتى كردند كه پيش خود خيال كرده بودند مالك غنيمت هستند و اختلافشان در اين بودكه مالك آن كدام طايفه است ، و يا در اين بود كه به چه نحو مالك مى شوند، و به چهترتيبى در ميانشان تقسيم مى شود، و يا در هر دو جهت اختلاف داشته اند.
و جمله (قلالانفال لله و الرسول ) جواب پرسش ايشان است ، كه مى فرمايد:انفال ملك كسى از ايشان نيست ، بلكه ملك خدا ورسول او است كه به هر مصرفى بخواهند مى رسانند، و اين بيان ريشه اختلافى كه درميان آنان رخنه كرده بود بركند و بكلى از بين برد.
بيان عدم منافات بين آيات مربوط به غنيمت و خمس با آيه:(قل الانفال لله والرسول )
و از همين بيان به خوبى برمى آيد كه آيه شريفه ناسخ آيه (فكلوا مما غنمتم ...)نيست ، بلكه مبين معناى آن و تفسير آن است ، و جمله (فكلوا) كنايه از مالكيت قانونىايشان به غنيمت نيست ، بلكه مراد از آن اذن در تصرف ايشان در غنيمت و تمتعشان از آن است، مگر اينكه رسول خدا(صلى الله عليه وآله ) آن را در ميان ايشان تقسيم كند، كه دراينصورت البته مالك مى شوند.
و نيز روشن مى گردد كه آيه (و اعلموا انما غنمتم من شى ء فان لله خمسه وللرسول و لذى القربى ...) ناسخ براى آيه(قل الانفال لله و الرسول ...) نيست ، بلكه تاثيرى كه نسبت به جهادكنندگان دارداين است كه ايشان را از خوردن و تصرف در تمامى غنيمت منع مى كند، چون بعد ازنزول (الانفال لله و الرسول ) - و با اينكه قبلا دانسته بودند كهانفال ملك خدا و رسول است - و از آيه (انما غنمتم ) غير اين را نمى فهميدند، و آيه(قل الانفال لله و الرسول ) هم غير اين را نمى رساند كهاصل ملك انفال از خدا و رسول است ، بدون اين كه كوچكترين تعرضى نسبت به كيفيتتصرف در آن و جواز خوردن و تمتع از آن را داشته باشد، خوب ، وقتى متعرض اين جهاتنبود، پس با آيه (انما غنمتم ...) هيچ منافاتى ندارد تا كسى بگويد آيه (انما غنمتم...) ناسخ آن است .
پس از مجموع اين سه آيه اين معنا استفاده مى شود كهاصل ملكيت در غنيمت از آن خدا و رسول است ، و خدا ورسول چهار پنجم آن را در اختيار جهادكنندگان گذارده اند تا با آن ارتزاق نموده ، و آنرا تملك نمايند، و يك پنجم آن را به خدا و رسول و خويشاوندانرسول و غير ايشان اختصاص داده تا در آن تصرف نمايند.
دقت در اين بيان اين معنا را هم روشن مى كند كه تعبير از (غنائم ) به(انفال ) كه جمع نفل و به معناى زيادى است ، اشاره است به علت حكم از طريق بيانموضوع اعم آن ، گويا: فرموده است : از تو مساله غنائم را مى پرسند كه عبارت است اززيادتى كه در ميان مردم كسى مالك آن نيست ، و چون چنين است در جوابشان حكم مطلقزيادات و انفال را بيان كن و بگو: همه انفال (نه تنها غنائم ) از آن خدا ورسول او است و لازمه قهريش اين است كه غنيمت هم از آن خدا ورسول باشد.
و چه بسا به همين بيان اين معنا تاييد شود كه الف و لام در لفظالانفال اولى ، الف و لام عهد و در الانفال دومى براى جنس و يا براى استغراق بودهباشد، و روشن شود سر اينكه چرا فرمود:(قل الانفال ) و نفرمود: (قل هى لله و الرسول (بگو آن براى خدا ورسول است )).
و نيز به اين بيان روشن مى شود كه جمله (قلالانفال لله و الرسول ) يك حكم عمومى را متضمن است كه به عموم خود، هم غنيمت راشامل مى شود، و هم ساير اموال زيادى در جامعه را، ازقبيل سرزمين هاى تخليه شده و دهات متروكه و قله كوهها و بستر رودخانه ها و خالصهجات پادشاهان و اموال اشخاص بى وارث ، و از همه اين انواع تنها غنيمت جنگى متعلق بهجهادكنندگان به دستور پيغمبر است ، و مابقى در تحت ملكيت خدا ورسول او باقى است .
اين آن معنايى است كه دقت در آيات كريمه فوق آن افاده مى كند، و ليكن مفسرين دربارهآنها حرفهاى ديگرى زده اند كه نقل آنها و اشكال و نقض در آنها فايده اى ندارد، وخواننده خود مى تواند براى اطلاع از آن اقوال به تفاسيرمطول مراجعه نمايد.
پنج صفت براى مؤ منين حقيقى


انما المومنون الذين اذا ذكر الله وجلت قلوبهم ...



اين دو آيه و آيه بعدى آنها خصائص و امتيازات مردانى را كه به معناى حقيقى كلمه ، مؤ منهستند بيان نموده و اوصاف كريمه و ثواب جزيلشان را برمى شمارد تا بدين وسيلهجمله سابق را كه فرموده بود: (فاتقوا الله
و اصلحوا ذات بينكم ) تاكيد نمايد.
و از ميان همه صفات ايشان ، پنج صفت را انتخاب نموده و در اين آيه ذكر كرده است و اينپنج صفت ، صفاتى هستند كه داشتن آن مستلزم داشتن تمامى صفات نيك و ملازم با دارابودن حقيقت ايمان است ، صفاتى است كه اگر خود انسان در آنهاتامل و دقت كند خواهد ديد كه داشتن آن ، نفس را براى تقوا و اصلاح ذات بين و اطاعت خدا ورسول آماده مى سازد.
و آن صفات عبارت است از: 1 - ترسيدن و تكان خوردندل در هنگام ذكر خدا، 2 - زياد شدن ايمان در اثر استماع آيات خدا، 3 -توكل ، 4 - بپاداشتن نماز، 5 - انفاق از آنچه كه خدا روزى فرموده . و معلوم است كهسه صفت اول از اعمال قلب و دو صفت اخير از اعمال جوارح است ، و در ذكر آن رعايت ترتيبواقعى و طبيعى آن شده است ، چون نور ايمان به تدريج دردل تابيده مى شود و همچنان رو به زيادى مى گذارد تا به حد تمام رسيده و حقيقتشكامل شود. مرتبه اول آن كه همان اثر قلب است عبارت است ازوجل و ترس و تكان خوردن دل در هنگام ذكر خدا، و جمله ( انما المومنون الذين اذا ذكر اللهوجلت قلوبهم ) اشاره به آن است .
و اين ايمان همچنان رو به انبساط نهاده و شروع به ريشه دواندن دردل مى كند، و در اثر سير در آيات داله بر خداى تعالى و همچنين آياتى كه انسان را بهسوى معارف حقه رهبرى مى كند در دل شاخ و برگ مى زند، بطورى كه هر قدر مؤ منبيشتر در آن آيات سير و تامل كند ايمانش قوى تر و زيادتر مى گردد، تا آنجا كه بهمرحله يقين برسد، و جمله ( و اذا تليت عليهم آياته زادتهم ايمانا ) اشاره به آن است .
وقتى ايمان انسان زياد گشت و به حدى از كمال رسيد كه مقام پروردگارش را و موقعيتخود را شناخت ، و به واقع مطلب پى برد، و فهميد كه تمامى امور به دست خداى سبحاناست ، و او يگانه ربى است كه تمام موجودات به سوى او بازگشت مى كنند در اين موقعبر خود حق و واجب مى داند كه بر او توكل كرده و تابع اراده او شود، و او را در تمامىمهمات زندگى خود وكيل خود گرفته به آنچه كه او در مسير زندگيش مقدر مى كند رضاداده و بر طبق شرايع و احكامش عمل كند، اوامر و نواهيش را بكار بندد؛ و جمله و ( علىربهم يتوكلون ) اشاره به همين معنا است .
و وقتى ايمان به حد كاملش در دل مستقر گرديد قهرا انسان به سوى عبوديت معطوفگشته و پروردگار خود را به خلوص و خضوع عبادت مى كند، و اين عبادت همان نماز است، علاوه ، به سوى اجتماع نيز معطوف گشته حوائج اجتماع خود را برآورده مى كند، ونواقص و كمبوديها را جبران مى نمايد، و از آنچه خدا ارزانيش داشته ازمال و علم و غير آن انفاق مى نمايد، و آيه ( الذين يقيمون الصلوه و مما رزقناهم ينفقون) همين معنا را مى رساند. از آنچه گذشت روشن گرديد كه جمله ( زادتهم ايمانا )اشاره است به زيادى از جهت كيفيت ، يعنى ايمانشان رو به شدت وكمال مى گذارد؛ پس اينكه بعضى از مفسرين آن را به معناى زياد شدن كميت وعدد مؤ منينگرفته اشتباه است .


اولئك هم المومنون حقا لهم درجات عند ربهم و مغفره و رزق كريم



اين حكمى است كه خداوند كرده و فرموده : ايمان حقيقى تنها دردل آن كسانى ثابت و مستقر گشته كه داراى پنج صفت بالا باشند، و به همين جهت هم اجركريم ايشان را مطلق ذكر كرده و توضيح نداده كه چيست بلكه فرموده : ( لهم درجاتعند ربهم ). پس ‍ صفات كمال و ثواب و اجر عظيمى كه اينگونه مردم دارند همان صفاتو ثواب و اجرى است كه مؤ منين حقيقى داراى آنند.
مراد از درجات در: (لهم درجات عند ربهم ) مراتب قرب به خدا است
و اينكه فرمود: ( لهم درجات عند ربهم و مغفره و رزق كريم )، كلمه (مغفرت ) بهمعناى گذشت الهى از گناهان است ، و (رزق كريم ) نعمتهاى بهشتى است كه نيكان ازآن ارتزاق مى كنند، و اين تعبير در چند جاى قرآن واقع شده ، مانند آيه ( فالذين امنوا وعملوا الصالحات لهم مغفره و رزق كريم ، و الذين سعوا فى اياتنا معاجزين اولئكاصحاب الجحيم ) و امثال آن .
و از همين جا معلوم مى شود كه منظور از (درجات ) در جمله ( لهم درجات عند ربهم )مراتب قرب و منزلت و درجات كرامت معنوى است ، و همينطور هم هست ، براى اينكه مغفرت وجنت از آثار مراتب قرب به خداى سبحان و فروع آن است . البته درجاتى كه خداىتعالى در اين آيه براى مؤ منين نامبرده اثبات مى كند تمامى آن براى فرد فرد مؤ منيننيست ، بلكه مجموع آن براى مجموع مؤ منين است ، براى اينكه درجات مذكور از آثار ولوازم ايمان است ، و چون ايمان داراى مراتب مختلفى است ، لذا درجات هم كه خداوند بهازاى آن مى دهد مختلف مى باشد، بعضى از مؤ منين كسانى هستند كه يكى از آن درجات رادارا مى شوند، بعضى ديگر دو درجه و بعضى چند درجه بحسب اختلافى كه در مراتبايمان ايشان است .
مويد اين معنا آيه ( يرفع الله الذين امنوا منكم و الذين اوتوا العلم درجات ) و آيه (افمن اتبع رضوان الله كمن باء بسخط من الله و ماويه جهنم و بئس المصير، هم درجاتعند الله و الله بصير بما يعملون ) است .
پس مى توان گفت تفسيرى كه بعضى كرده و درجات آيه را به درجات بهشت معنا كردهاند تفسير صحيحى نيست ، و متعينا بايد همان معناى سابق ما را كرده و گفت : منظور از آندرجات قرب به مقام پروردگار است ، گو اينكه اين درجات ملازم با درجات بهشت هم هست.


كما اخرجك ربك من بيتك بالحق و ان فريقا من المؤ منين لكارهون ...



ظاهر سياق چنين مى رساند كه جمله (كما اخرجك ) متعلق بهمدلول جمله ( قل الانفال لله و الرسول ) است و تقديرش چنين مى باشد: خداوند حكمكرده به اينكه انفال براى او و رسولش باشد، و اين حكم به حق است ، هر چند بعضى ازمؤ منين كراهت داشته باشند، همچنانكه خدا تو را از خانه ات به حق بيرون كرد با اينكهطايفه اى از ايشان كراهت داشتند، پس همه اينها حق و بر طبق مصلحت دين و دنياى ايشانبوده ، و ايشان از آن مصالح غفلت داشته اند.
بعضى از مفسرين گفته اند: جمله مذكور متعلق به جمله ( يجادلونك فى الحق )است .بعضى ديگر گفته اند: عامل در اين جمله معناى حق است و تقدير آن چنين است (اين ذكر ازحق است ، همانطور كه پروردگارت تو را به حق از خانه ات خارج كرد) وليكن اين دومعنا بطورى كه ملاحظه مى كنيد از سياق آيه به دور است .
معناى (حق ) و (جدال )
و اما كلمه (حق ) - منظور از اين كلمه مقابلباطل است ، و آن عبارت است از امر ثابتى كه آثار واقعى مطلوبش بر آن مترتب بشود، وبحق بودن فعل خدا (بيرون كردن ) به اين معنا است كه به حسب واقع متعين و واجب ،همين فعل باشد. بعضى گفته اند: منظور از آن وحى است . بعضى ديگر گفته اند: منظوراز آن جهاد است ، و ليكن اينها معناهاى بعيدى است .
اما (جدل ) اصل در معناى جدل تافتن است ، مثلا مى گويند: (زمامجديل ) يعنى لگامى كه بشدت تابيده شده ، و اگرجدال را هم جدال مى گويند - بطورى كه در مجمع البيان گفته - به اين اعتبار استكه نزاع در آن از ناحيه پيچيدن از مذهبى به مذهبى ديگر برخاسته مى شود.
و معناى دو آيه مورد بحث اين است كه : خداى تعالى با اينكه مردمميل نداشتند مع ذلك در امر انفال حكم بحق كرد، همچنانكه تو را در مدينه از خانه اتبيرون كرد، بيرون كردنى كه توام با حق بود، و طايفه اى از مؤ منين از آن كراهت داشتند،و با تو در امر حق نزاع مى كردند، و اين نزاعشان بعد از آن بود كه حق بطوراجمال براى ايشان روشن شده بود، و ايشان
شبيه به مردمى هستند كه بخواهند آنان را بكشند و آنها ايستاده ووسائل و ابزار قتل خود را تماشا مى كنند.
بحث روايتى
(معناى انفال ، شاءن نزول آيات مربوطبهانفال ...)
مرحوم طبرسى در كتاب جوامع الجامع خود مى گويد: ابن مسعود و على بن الحسين زين -العابدين و امام باقر و امام صادق (عليه السلام ) آيه مورد بحث را يسئلونكالانفال قرائت كرده اند.
مؤ لف : اين روايت را ديگران هم از ابن مسعود و همچنين از امام سجاد، امام باقر و امام صادق(عليه السلام ) روايت كرده اند.
و در كافى به سند خود از عبد صالح (عليه السلام ) روايت كرده كه فرمود:انفال عبارت است از هر زمين خرابى كه اهلش منقرض شده باشند، و هر سرزمين كه بدونجنگ و بدون بكار بردن اسب و شتر تسليم شده است و با پرداختن جزيه صلح كردهباشند، سپس ‍ فرمود: و براى او است (يعنى براى والى و زمامدار) رؤ وسجبال و دره هاى سيل گير و نيزارها و هر زمين افتاده اى كه مربى نداشته باشد، و همچنينبراى او است خالصه جات سلاطين ، البته آن خالصه جاتى كه به زور و غصب بدستنياورده باشند، چون اگر به غصب تحصيل كرده باشند، هرمال غصبى مردود است ، و بايد به صاحبش برگردد، و او است وارث هر كسى كه بىوارث مرده باشد و متكفل هزينه زندگى كسانى است كه نمى توانند هزينه خود را بهدست بياورند.
و نيز به سند خود از امام صادق (عليه السلام ) روايت كرده كه درذيل آيه ( يسئلونك عن الانفال ) فرموده : هر كس بميرد و وارثى نداشته باشد مالشجزو انفال است .
مؤ لف : و در معناى اين دو روايت روايات بسيارى از طرق ائمهاهل بيت (عليهم السلام ) وارد شده است ، و اگر در اين رواياتانفال به معناى غنائم جنگى را ذكر نكرده ضرر به جايى نمى زند، زيرا خود آيهبطورى كه از سياق آن برمى آيد به مورد خود بر غنائم جنگى دلالت دارد.
و در الدر المنثور است كه : طيالسى و بخارى در كتاب ادب المفرد و مسلم و نحاس در كتابناسخش و ابن مردويه و بيهقى در كتاب شعب همگى از سعد بن ابى وقاص روايت كرده اندكه گفت : از آيات قرآن چهار آيه در شان من نازل شده :اول اينكه مادرم قسم خورده بود كه اعتصاب غذا نموده و لب به آب و غذا نگشايد تا من ازمحمد (صلى الله عليه و آله ) دست بردارم خداوند اين آيه رانازل كرد: ( و ان جاهداك على ان تشرك بى ما ليس لك به علم فلا تطعهما و صاحبهمافى الدنيا معروفا ).
دوم اينكه در جنگ شمشيرى بدست من افتاد كه خيلى از آن خوشم آمد، بهرسول خدا (صلى الله عليه و آله ) عرض كردم : اين شمشير را به من بده ، آيهنازل شد: ( يسئلونك عن الانفال ).
سوم اينكه وقتى من مريض شدم رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) به عيادتم آمد، عرضكردم : يا رسول الله ! من مى خواهم مال خودم را تقسيم كنم ، آيا مى توانم به نصف وصيتكنم ؟ فرمود: نه ، عرض كردم : به ثلث چطور ؟ حضرت ساكت شد، و همين باعث شد كهوصيت به ثلث جايز گرديد. چهارم اينكه من با عده اى از انصار شراب خوردم ، و يكى ازايشان با استخوان فك شتر به بينى من زد، من خدمترسول خدا (صلى الله عليه و آله ) آمدم ، خداوند حكم حرمت شراب رانازل كرد.
مؤ لف : اين روايت خالى از اشكال نيست ، اولا براى اينكه جمله ( و ان جاهداك على انتشرك بى ... ) در ذيل آيه ( و وصينا الانسان بوالديه ) قرار دارد كه سياقش بااينكه در باره شخص معينى و جهت خاصى نازل شده باشد منافات دارد، علاوه بر اينكه درذيل آيه ( قل تعالوا اتل ما حرم ربكم عليكم ان لا تشركوا به شيئا و بالوالديناحسانا... ) گفتيم كه دستور احسان به پدر و مادر از احكام عامه است كه اختصاص بهاين شريعت و آن شريعت ندارد.
و ثانيا براى اينكه گرفتن شمشير و آن را ازرسول خدا (صلى الله عليه و آله ) درخواست كردن با قرائت ( يسئلونكالانفال از تو انفال مى خواهند ) مناسبت دارد، نه با قرائت ( يسئلونك عنالانفال از تو از انفال سؤ ال مى كنند ) و توضيحش در سابق گذشت .
و ثالثا براى اينكه استقرار سنت بر وصيت به ثلث به آيه قرآن نبوده بلكه بهسنت نبوى
بوده است ، (و با اين حال چطور سعد گفته است : از آيات قرآن چهار آيه در شان مننازل شده ؟).
و رابعا گو اينكه داستان شرابخوردنش با جماعتى از اصحاب و پاره شدن بينيشبوسيله استخوان فك شتر حق است ، و ليكن چرا نگفت كه رفقايش مختلط از مهاجر و انصارهر دو طايفه بودند، وچرا نگفت كه بينيش را عمر بن خطاب پاره كرد؟ علاوه ، در اينقضيه آيه سوره مائده نازل شد، كه نزولش براى تحريم نبوده ، بلكه به منظورتشديد و تاكيد تحريم بود، و بيان اين معنا درذيل آيه ( يا ايها الذين آمنوا انما الخمر و الميسر و الانصاب و الازلام رجس منعمل الشيطان ) گذشت .
و نيز در همان كتاب است كه احمد، عبدبن حميد، ابن جرير، ابو الشيخ ، ابن مردويه ، حاكمو بيهقى در سنن خود همگى از ابى امامه روايت كرده اند كه گفت : من از عباده بن صامتمعناى انفال را سؤ ال كردم ، او گفت : درباره ما اصحاب بدرنازل شده ، چون در آن روز ما، درباره نفل اختلاف كرديم ، و اختلاف ما منجر به كدورتشد، در نتيجه خداوند آن را از دست ما گرفت و اختيار آن را بهرسول خدا واگذار كرد. رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) هم آن را ميان مسلمين تقسيمكرد، و همين روايت را از براء نقل كرده اند كه در آخر گفت يعنى : بطور مساوى تقسيمكرد.
و نيز مى گويد: سعيد بن منصور، احمد، ابن منذر، ابن ابى حاتم ، ابن حبان ، ابو الشيخو حاكم - وى روايت را صحيح دانسته - و بيهقى و ابن مردويه همگى از عباده بن صامتروايت كرده اند كه گفت : ما با رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) بيرون شديم و من بااو حاضر در جنگ بدر گشتم ، تا اينكه دو صف برابر هم قرار گرفته ومشغول جنگ شدند، و خداوند دشمن را فرارى داد، يك دسته از مسلمين دشمن را تعقيب كرده وبه هر كه دست مى يافتند مى كشتند، دسته اى ديگر به جمع آورى غنيمت سرگرم شده ودسته سوم اطراف رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) حلقه زدند تا او را از شر دشمناننگهبانى كنند، اين بود تا شب ، وقتى شب شد همه لشكريان به لشكرگاه برگشته ودور هم گرد آمدند، در نتيجه آن عده اى كه به جمع آورى غنيمت پرداخته بودند گفتند:كسى غير ما حقى از آن ندارد، كه ما خودمان جمع كرده ايم ، آن عده كه دشمن را تعقيب كردهبودند در جواب مى گفتند: شما از ما سزاوارتر نيستيد، براى اينكه ما دشمن را ازاموالشان جدا كرده و فرارى داديم ، آن عده هم كه دور پيغمبر را گرفته بودند گفتند:شما از ما سزاوارتر نيستيد و ما كارى كه مستلزم بى بهرگى ما شود نكرديم ، زيرااگر با شما نبوديم براى اين بود كه مى ترسيديم از ناحيه دشمن آسيبى بهرسول خدا (صلى الله عليه و آله ) برسد، لذا به حراست او پرداختيم ، آيه شريفه (يسئلونك عن الانفال قل الانفال لله و الرسول فاتقوا الله و اصلحوا ذات بينكم )نازل شد و رسول خدا آن را در ميان مسلمين تقسيم كرد... .
و نيز مى گويد: ابن ابى شيبه ، ابو داود، نسائى ، ابن جرير، ابن منذر، ابن حبان ، ابوالشيخ ، ابن مردويه و حاكم - وى سند را صحيح دانسته - و بيهقى در كتابدلائل ، همگى از ابن عباس روايت كرده اند كه گفت : در روز بدررسول خدا (صلى الله عليه و آله ) فرمود: هر كس كه دشمنى را بكشد فلان مقدار از غنيمتمى برد و هر كس شخصى را اسير بگيرد فلان مبلغ . پيرمردان در زير پرچمها استقامتكرده ، و جوانان به سوى قتال و گرفتن غنيمت شتافتند، لذا پيرمردان به جوانان گفتند:ما را بايد با خود شريك كنيد، چون ما براى شما پايگاهى بوديم اگر به خطرى برمىخورديد بما پناهنده مى شديد، جوانها زير بار نمى رفتند، لذا مخاصمه را نزدرسول خدا (صلى الله عليه و آله ) برده و در جوابشان اين آيهنازل شد: (يسئلونك عن الانفال قل الانفال لله والرسول ) و رسول خدا (صلى الله عليه وآله ) غنائم را در ميان همه لشكريان بطورمساوى تقسيم كرد.
مؤ لف : در اين معانى روايات ديگرى نيز هست ، البته در اينجا رواياتى است راجع بهتفصيل داستان انفال كه در روشن شدن معناى آيات خيلى تاثيردارند و ما آنها را درذيل آيات بعدى ايراد خواهيم كرد.
و در بعضى از روايات دارد كه پيغمبر (صلى الله عليه و آله ) ايشان را وعده داد كه(سلب ) و (غنيمت ) را به ايشان بدهد و ليكن خداوند با جمله (قل الانفال لله و الرسول ) آن را نسخ كرد، و به اين معنا اشاره دارد آنچه كه در اينروايت است ، و لذا بعضى ها بهمين روايت استناد كرده و گفته اند (زمامدار مى تواند بهوعده اى كه به لشكريان خود داده وفا نكند) ليكن اين روايت با اختلافى كه در روزبدر در باره غنيمت كردند جور درنمى آيد، براى اينكه اگررسول خدا (صلى الله عليه و آله ) به ايشان چنين وعده اى داده بود ديگر با وعده صريحآنجناب اختلاف نمى كردند.
و نيز در الدر المنثور است كه ابن جرير از مجاهد روايت كرده كه گفت : اصحاب ازرسول خدا (صلى الله عليه و آله ) مساله خمس را پرسيدند كه وقتى چهار پنجم غنيمت بينلشكريان تقسيم شود يك پنجم آن چه مى شود؟ آيهنازل شد: ( يسئلونك عن الانفال )
مؤ لف : اين روايت هم با مضمون آيه به آن بيانى كه ما از سياق آيه درآورديم مطابقتنمى كند، و در بعضى از رواياتى كه از مفسرين صدراول از قبيل سعيد بن جبير و مجاهد و عكرمه و همچنين از ابن عباس رسيده دارد كه آيه (يسئلونك عن الانفال قل الانفال لله و الرسول ...) با آيه ( و اعلموا انما غنمتم من شى ءفان لله خمسه و للرسول ...) نسخ شده ، و ليكن در سابق كه آيه را شرح مى داديموجوهى گذشت كه احتمال نسخ را نفى مى كند.
و نيز در الدر المنثور است كه مالك ، ابن ابى شيبه ، ابو عبيد، عبد بن حميد، ابن جرير،نحاس ، ابن منذر، ابن ابى حاتم ، ابو الشيخ و ابن مردويه همگى از قاسم بن محمدروايت كرده اند كه گفت : شنيدم كه مردى از ابن عباس ازانفال مى پرسيد، ابن عباس در جوابش ‍ گفت : اسب و اسلحه اى كه از دشمن گرفته شوداز نفل است ، آن مرد دوباره سؤ ال خود را تكرار كرد، ابن عباس هم همان جواب را داد.
سپس آن مرد پرسيد: انفالى كه خداى تعالى در كتابش فرموده چيست ؟ و اين سؤال را آنقدر تكرار كرد كه نزديك بود ابن عباس به تنگ بيايد، ناگزير در جوابش گفت، اين مرد مثل صبيغ است كه عمر او را كتك كارى كرد - و درنقل ديگرى - چنين گفت : چقدر احتياج به كتك دارى ، تو عمر را مى خواهى كه مانند صبيغعراقى كتك كاريت كند، و عمر صبيغ را آنقدر زد كه خون از پاشنه پايش ‍ سرازير شد.
و نيز در ذيل جمله ( اولئك هم المومنون حقا) مى نويسد: طبرانى از حارث بن مالكانصارى روايت كرده كه وقتى از رسول خدا(صلى الله عليه و آله ) مى گذشت حضرتپرسيد حارث حالت چطور است ؟ عرض كرد مؤ من حقيقى شده ام ، فرمود: فكر كن و حرفبزن براى هر چيزى حقيقتى است ، حقيقت ايمان تو چيست ؟ عرض كرد نفس خود را از دنياگريزان و بى رغبت كرده ام ، و در نتيجه همه شب را به عبادت مى گذرانم ، و روزم رابه روزه و تشنگى ، و گويا اهل بهشت را مى بينم كه در بهشت به ديدار يكديگر مىروند، و گويا اهل جهنم را مى بينم كه از ناله و فرياد صدا به صداى هم داده اند،حضرت سه مرتبه فرمود: حارث درست شناخته اى از دست مده .
مؤ لف : اين روايت از طرق شيعه نيز به سندهاى متعددى وارد شده .
آيات 14 - 7 سوره انفال


و اذ يعدكم الله احدى الطائفتين انها لكم و تودون ان غير ذات الشوكه تكون لكم ويريد الله ان يحق الحق بكلمته و يقطع دابر الكفرين (7)
ليحق الحق و يبطلالبطل و لو كره المجرمون (8)
اذ تستغيثون ربكم فاستجاب لكم انى ممدكم بالف من الملئكه مردفين (9)
و ما جعله الله الا بشرى و لتطمئن به قلوبكم و ما النصر الا من عند الله ان الله عزيزحكيم (.1)
اذ يغشيكم النعاس امنه منه و ينزل عليكم من السماء ماء ليطهركم به و يذهب عنكم رجزالشيطن و ليربط على قلوبكم و يثبت به الاقدام (11)
اذ يوحى ربك الى الملئكه انى معكم فثبتوا الذين ءامنوا سالقى فى قلوب الذين كفرواالرعب فاضربوا فوق الاعناق و اضربوا منهمكل بنان (12)
ذلك بانهم شاقوا الله و رسوله و من يشاقق الله و رسوله فان الله شديد العقاب (13)
ذلكم فذوقوه و ان للكفرين عذاب النار(14)


.
ترجمه آيات
به ياد آر آن هنگامى را كه خداوند در باره يكى از دو طائفه (عير و نفير قريش ) بهشما وعده مى دهد كه بر آن دست يابيد و شما دوست مى داشتيد بر آن طايفه كه شوكتىهمراه نداشت دست يابيد، و خداوند مى خواست با مشيت خود حق را پا بر جا نموده ونسل كفار را براندازد (7) (و اين وعده را از اين جهت داد) تا حق را احقاق وباطل را ابطال كند هر چند مجرمين كراهت داشته باشند(8)
آن هنگامى را كه به پروردگارتان استغاثه مى كرديد، و خداوند استغاثه تان رامستجاب كرد (و فرمود:) من شما را به هزار نفر از ملائكه هاى منظم شده كمك خواهم كرد(9)
و خداوند اين وعده را نداد مگر براى اينكه بشارتى بر شما بوده و شما دلهايتان قوى ومطمئن شود، و هيچ ياريى جز از ناحيه خدا نيست كه خدا مقتدرى است شايسته كار (.1)
آن هنگام را كه افكند بر شما خمار خواب را تا آرامشى باشد از ناحيه او، و او فرستادبر شما از آسمان آب را تا با آن تطهيرتان داده و از شما چرك شيطان را ببرد، ودلهايتان را محكم ساخته (و جا پايتان را سفت كند) و در نتيجه قدمها را استوار سازد(11)
آن هنگام را كه خداوند وحى كرد به ملائكه كه من با شمايم پس استوار بداريد كسانى راكه ايمان آوردند. بزودى در دلهاى آنان كه كافر شدند ترس و وحشت مى افكنم ، پسشما بالاى گردنها را بزنيد، و از ايشان هر سرانگشت را قطع كنيد (12)
اين بخاطر آن بود كه ايشان با خدا و رسولش مخالفت كردند، و هر كه با خدا وفرستاده او مخالفت كند (بايد بداند) كه خدا شديد العقاب است (13)
اينك بچشيدش ، و همانا كافران را است عذاب آتش (14).
بيان آيات مربوط به جنگ بدر و وضعوحال روحى مسلمين در آن جنگ كه نخستين جنگ آنان بود
اين آيات اشاره به داستان بدر مى كند كه اولين جنگ در اسلام است ، و ظاهر سياق آياتچنانچه به زودى روشن خواهد شد اين است كه بعد از پايان يافتن واقعهنازل شده باشد.


و اذ يعدكم الله احدى الطائفتين انها لكم و تودون ان غير ذات الشوكه تكون لكم ويريد الله ان يحق الحق بكلماته و يقطع دابر الكافرين



يعنى به ياد آريد زمانى را كه خداوند به شما وعده مى دهد (غلبه بر يكى از دو طائفهعير و نفير را)؛ خداوند در اين آيه نعمتها و سنتهاى خود را براى ايشان برمى شمارد تاچنين بصيرتى بهم برسانند كه خداى سبحان امرى به ايشان نمى كند و حكمى برايشان نمى آورد مگر بحق و در آن مصالح و سعادت ايشان و به نتيجه رسيدن مساعىايشان را در نظر مى گيرد، و وقتى داراى چنين بصيرتى شدند ديگر در ميان خود اختلافنكرده ، و نسبت به آنچه كه خداوند براى آنان مقدر كرده و پسنديده اظهار كراهت ننمودهبلكه امر خود را به او محول نموده و او و رسول او را اطاعت مى كنند.
و منظور از(طائفتين ) دو طايفه عير و نفير مى باشند كه مقصود از (عير) قافلهچهل نفرى قريش است كه با مال التجاره و اموال خود از مكه به شام مى رفت ، و همچنين ازشام به مكه باز مى گشت ، و ابو سفيان هم در ميان ايشان بود، و مقصود از (نفير)لشكر قريش است كه قريب به هزار نفر بودند (و لشكر اسلام پس از دست نيافتن بهمال التجاره آنان در بدر با خود آنان روبرو شدند)، و (احدى الطائفتين )مفعول دوم (يعدكم ) و جمله (انها لكم )بدل از آن است ، و جمله (و تودون ) در موضعحال است ، و مقصود از (غير ذات الشوكه ) آن طايفه بى شوكت است كه عبارت است ازهمان چهل نفر حامل مال التجاره كه قوا و نفراتشان از نفير كمتر بود، و (شوكت ) بهمعناى تيزى و برندگى است ، چون اين كلمه استعاره از (شوك ) به معناى خار است .
و اينكه فرمود: (يريد الله ان يحق الحق بكلماته ) نسبت به آيه شريفه ،حال است ، و منظور از (احقاق حق ) اظهار و تثبيت آن به ترتيب آثار آن است ، و (كلماتخدا) قضا و قدرى است كه رانده به اينكه انبياى خود را يارى نموده و دين حق خود راظاهر سازد، همچنانكه در آيه (و لقد سبقت كلمتنا لعبادنا المرسلين انهم لهم المنصورونو ان جندنا لهم الغالبون ) و همچنين آيه (يريدون لى طفوا نور الله بافواههم و اللهمتم نوره و لو كره الكافرون ، هو الذى ارسل رسوله بالهدى و دين الحق ليظهره علىالدين كله و لو كره المشركون ) اشاره به آن كرده است .
بعضى از قاريان قرآن آيه را به (بكلمته ) قرائت كرده اند، و اين قرائت موجه تر وبه عقل نزديك تر است . و كلمه (دابر) به معناى متعلقات هر چيز است كه بعد از آنچيز بيايد و به آن بپيوندد، و (قطع دابر) كنايه از نابود كردن و منقرض ساختنچيزى است بطورى كه بعد از آن اثرى كه متفرع بر آن و مربوط به آن باشد باقىنماند.
و معناى آيه اين است كه : به ياد آوريد آن روزى را كه خداوند به شما وعده داد كه بايارى او بر يكى از دو طايفه (عير) و يا (نفير) غالب شويد، و شماميل داشتيد كه آن طايفه ، طايفه عير (قافله تجارتى قريش ) باشد، چون نفير(لشكريان قريش ) عده شان زياد بود، و شما ضعف و ناتوانى خود را با شوكت ونيروى آنان مقايسه مى كرديد، و ليكن خداوند خلاف اين را مى خواست ، خداوند مى خواستتا با لشكريان ايشان روبرو شويد، و او شما را با كمى عددتان بر ايشان غلبه دهد،و بدين وسيله قضاى او مبنى بر ظهور حق و استيصال كفار و ريشه كن شدن ايشان بهكرسى بنشيند.


ليحق الحق و يبطل الباطل و لو كره المجرمون



از ظاهر سياق برمى آيد كه (لام ) در (ليحق ) براى غايت است ، و كلمه مذكور تاآخر آيه متعلق به جمله (يعدكم الله ) باشد، و بنا بر اين ، معناى آيه چنين مى شود:اگر خداوند به شما چنين وعده اى داد - و او هرگز خلف وعده نمى كند - براى اين بودكه بدين وسيله حق را تثبيت كرده ، و باطل را باطل معرفى نمايد هر چند كفار نخواستهباشند و بلكه كراهت داشته باشند.
و به اين بيان روشن مى گردد كه جمله (ليحق الحق ...)، تكرار جمله (يريد الله انيحق الحق بكلماته ) نيست ، هر چند همان معنا را افاده مى كند(چون يكى مربوط بهاصل وعده اى است كه خدا داده ، و ديگرى مربوط است به مواجه نمودن مسلمين بر خلافميل و انتظار آنان با لشكر كفار).


اذ تستغيثون ربكم فاستجاب لكم انى ممدكم بالف من الملائكه مردفين



(استغاثه ) به معناى درخواست يارى است ، همچنانكه در جاى ديگر مى فرمايد:(فاستغاثه الذى من شيعته على الذى من عدوه ) معناى (امداد) معروف است ،
مراد از (مردف ) بودن ملائكه اى كه در جنگ بدر به يارىمسلمين نازل شدند
و (مردفين ) از ماده (ارداف ) است و ارداف به معناى اين است كه شخص سواره كسىرا رديف (ترك ) خود سوار كند، و (ردف ) - بطورى كه راغب گفته است به معناىتابع است (و ردف المراه ) به معناى سرين وكفل زن است و ترادف به معناى اين است كه دو چيز و يا دو كس يكديگر را متعاقب كنند، و(رادف ) به معناى متاخر است ، و (مردف ) آن كس است كه جلو سوار شده و كسى راپشت سر خود سوار كند.
و به اين معنا آيه مورد بحث با آيه (و لقد نصركم الله ببدر و انتم اذله فاتقوا اللهلعلكم تشكرون ، اذ تقول للمؤ منين الن يكفيكم ان يمدكم ربكم بثلاثه الاف من الملائكهمنزلين ، بلى ان تصبروا و تتقوا و ياتوكم من فورهم هذا يمددكم ربكم بخمسه الاف منالملائكه مسومين ، و ما جعله الله الا بشرى لكم و لتطمئن قلوبكم به و ما النصر الا منعند الله العزيز الحكيم ) كه آن نيز اشاره به همين داستان مى كند سازگار مى شود.
چون تطبيق آيات اين سوره با آيات سوره (آل عمران ) اين معنا را افاده مى كند كهمنظور از نزول هزار ملائكه رديف شده نزول هزار نفر از ملائكه است ، كه عده ديگرى را درپى دارند، بنا بر اين هزار ملائكه رديف شده با سه هزار ملائكهنازل شده منطبق مى شود.
و به همين بيان فساد اين كلام ظاهر مى گردد كه گفته اند: (منظور از مردف بودنملائكه اين است كه هزار نفر از ملائكه در پى هزار نفر ديگر باشد، چون اگر اينطورمعنا كنيم لازمه اش اين مى شود كه با هر يك نفر از ايشان يك نفر رديف باشد و در نتيجهعده ملائكه دو هزار نفر باشد.

next page

fehrest page

 

 
 

کلیه حقوق این سایت محفوظ می باشد.

طراحی و پیاده سازی: GoogleA4.com | میزبانی: DrHost.ir

انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس دیتاسنتر فن آوا سرور اختصاصی سرور ابری اشتراک مکانی colocation