مصاحبه با استاد، آيت اللّه سيد عزالدين زنجانى (68)
مرحوم حاج سيّد اسماعيل صدر، از شاگردان مرحوم ميرزاى كبير و از مراجع زمان خود بود.ايشان گرچه فقيه ، با تقوا و زاهد بود، ولى معروفيت مرحوم آخوند و آقا سيّد محمّد كاظمطباطبائى را نداشت . البته اوضاع حوزه قم در آن هنگام ، سر و سامانى نداشت ؛ تا اينكه مرحوم آيت اللّه العظمى بروجردى ، از بروجرد براى معالجه راهى تهران شد. پس ازبهبود، امام ، دام ظله ، براى رونق بخشيدن به حوزه ، از ايشان درخواست كرد كه در قمتوطن كرده و حوزه را به نحو احسن در تحت زعامت خويش اداره كند. آن بزرگوار هم ، دعوتامام را اجابت فرموده وارد قم شد و درس شروع كرد. چنانچه ذكر شد من هم مرتب درس فقهو اصول ايشان مى رفتم . ايشان ، ابتداء كتاب اجاره و بعد از آن كتاب صلوة را تدريسفرمود. بزرگان حوزه مانند خود امام و مرحوم آيت اللّه آقا سيد محمّد داماد و آقاى حاج آقا مرتضىحائرى نيز، در درس ايشان شركت مى فرمودند و احيانا مى فرمودند. پس از ورود ايشانبود كه حوزه حيات علمى ديگرى گرفت و رونق فراوان يافت . غرض ، حوزه ماهيت ديگرىبه خود گرفت بايد به ابيات مولوى متشبث گردم و به شكرانه بهره هاى روحى ومعنوى و تشويقات خصوصى آن مرحوم و ساير اساتيد عرض كنم :
استاد: مرحوم آيت اللّه ميلانى ، به واسطه رفاقت زيادى كه با مرحوم والد داشت، وقتى كه مرحوم والد از ايران به نجف مى آمد، در كربلا بهمنزل ايشان وارد مى شديم . يا آن گاه كه ايشان به تبريز مسافرت مى كرد، در زنجانبه منزل ما وارد مى شد. يادم مى آيد مرحوم آيت اللّه ميلانى فرمود: در نجف ، با مرحوموالد در جلسه اى پيرامون بعضى از علوم وارد صحبت شديم . صحبت ما از صبح تا ظهربه طول انجاميد و در اين نشست ، پيرامون هفت علم صحبت كرديم . وقتى ديگر در مشهد مقدس فرمود: كه سى سال است ، من با مرحوم آقا، رضوان اللّه عليه، رفاقت داريم . اين رفاقت نيست ، قرابت است . من عرض كردم : مضمون فرمايش شما منطبق است بر روايت امام هشتم ، سلام اللّه عليه ، كهفرمود: مودة عشر من سنة قرابة آن گاه كه اين جانب على رغمميل باطنى خودم مى خواستم از نجف به ايران برگردم (چرا كه گفته مى شد حوزه زنجان، كسى را ندارد چون آن ايام ، مصادف بود با كسالت و بسترى شدن مرحوم والد براىاداره مدرسه و مسجد سيّد و شايد زنجان مرحوم والد، لازم ديد كه مراجعت كنم و احساستكليف مى شد.) مرحوم آيت اللّه ميلانى ، كه ناراحتى من را در مراجعت به ايران ديد، گفت : شما ناراحت نشويد. به شما روشى ياد مى دهم كه دورى حوزه را جبران كند. اينروش ، نوعى رياضت مى خواهد. و آن اين است كه يا با نذر و يا چيز ديگرى ، خود را موظفكنيد كه يك متن فقهى را در ساعاتى از روز، عميق مطالعه كرده و نظرات خود را پيرامونآن يادداشت كنيد. به شما قول مى دهم كه اگر بر اين كار به طور منظم اهتمام كنيد، دورىشما از حوزه جبران خواهد شد. سيدنا الاستاد، علّامه طباطبائى ، معظم له را معرفى مى نمود.و آثارى كه از درس ايشانطبع شده ، گواه فقاهت و درجه اجتهاد آن مرحوم است . بسيار متواضع و بزرگوار و چون ازتلامذه خاص مرحوم آقاى حاج شيخ محمّد حسين كمپانى بودند، طبعا داراى حالات و مقاماتمعنوى بود. وارد مى شدم ، پيوسته احساس مى كردم كه شبها بعد از تهجّد و نماز بدوناندك صدايى ، در حياط را باز مى كرد و به حرم مطهر مشرف مى شد. مرحوم آيت اللّه ميلانى ، در سال 42 جزء پيشگامان در حركت انقلابى بود و به همين جهت ،به تهران تشريف آورد. كاملا يادم است كه ورود ايشان به تهران ، مصادف با زندانىشدن ما، در همان تاريخ بود. بعد از خلاصى از زندان ، مجالسى داشتيم با بعضى ازمراجع وقت و علماء كه به تهران آمده بودند. اين مجلس ، در منزلى كه ايشان ساكن بود،برگزار مى شد. گاهى هم جلسه خصوصى راجع به اوضاع ، درمنزل يكى از منسوبين ما تشكيل مى شد، در بعضى از اينمحافل خصوصى ، مرحوم شهيد مطهرى ، رضوان اللّه عليه ، نيز شركت داشت . حوزه :از ويژگيهاى اخلاقى و علمى والدتان ، كه از بزرگانحوزه بوده ، و همچنين خاطراتى كه از آن بزرگوار داريد، براى ما بيان بفرماييد: استاد: اگر من از ايشان بخواهم بگويم ، تقريبا تزكية المرءلنفسه مى شود، امّا در حدّ اجابت دعوت ، مطالبى را عرض مى كنم . ايشان ، ازشاگردان مرحوم حاج شيخ محمد حسين كمپانى و مرحوم نائينى بود و از هر دو اجازه داشت ومرحوم كمپانى ، نامه هايى به ايشان دارد. بعد از پايان تحصيلات ، ايشان ، وارد زنجانمى شود. آن مرحوم به تزكيه نفس ، بيش از هر چيز ديگر اهميّت مى داد و در اين مراتب بهمرتبه اى بالا رسيده بود. ايشان در تهران ، بسيار آشنا و ارادت مند داشت و آنان ، خيلىمعتقد به وى بودند. پدرم ، رضاخان را كافر مى دانست و مى گفت كه من در كفر او هيچشك ندارم ؛ چرا كه رضاخان ، منكر حجاب است و حجاب هم از ضروريات دين است . يك نفردر تهران بود، كه به ظاهر امر مجتهد، مديركل اوقاف بود؛ ولى در واقع يكى از وارستگان روزگار به شمار مى آمد، به نام مرحومميرزا مهدى شهيدى ، اهل مازندران و از شاگردان مرحوم آخوند خراسانى بود. ايشان ، بااين كه مدير كل اوقاف بود، مرتب از صميم قلب در مجالس ، از رژيم ، به صراحت انتقادمى كرد. خيلى برجسته بود. رژيم هم ، چون بدل او را پيدا نمى كرد، تا با او جايگزينكند، متعرض معظم له نمى گرديد. ايشان ، خيلى مريد مرحوم والد بود و با ايشان درارتباط دائمى بود و اهل حال و ذكر و سلوك بود. مرحوم ميرزا مهدى شهيدى ، آن موقع درتهران ، مكرر براى دلدارى و تسكين افرادى كه از اوضاع رژيم منحوس پهلوى به تنگآمده بودند گفته بود: من از امام جمعه (مرحوم والد) شنيدم كه اين رژيم (شاهنشاهى ) از ميان خواهد رفت و به جاىآن ، جمهورى برقرار خواهد شد و به من گفته ، آن را خواهم ديد. مرحوم شهيدى ، قريب پانزده سال پس از سكته اى كه كرد زنده بود. سرتاپاى او نوربود. آن قدر لاغر شده بود كه مثل ميت درون قبر، امّا با همانحال ، بسيار با نشاط و در كمال رضا و تسليم بود. هر موقع از رژيم پهلوى به اوشكايت مى شد، آن وعده را نقل مى كرد و تا اوائل انقلاب زنده بود وعده مرحوم والد متحققشد و ايشان تبديل سلطنت به جمهورى را ديد. مرحوم والد، با علّامه طباطبائى بسيار ارتباط داشت و مى توان گفت ، مذاكرات خصوصىو سرّى داشتند. گاهى مرحوم علّامه ، اوقاتى كه والد در تهران بود، از قم تشريف مىآورد. صبح ، منزل ما تشريف مى آورد و غروب مى رفت . دو مرتبه هم بعد از فوت مرحوموالد، به زنجان تشريف آورد و هر دفعه ، شايد يك ماه ، يا بيش تر، درمنزل ما مى ماند. در جريان پيشه ورى به فتواى مرحوم والد، مردم مقاومت كردند و درمقابل سلطه شوروى ، ايستادگى كردند (اين گونه نيست كه ملازمه داشته باشد كهانسان وارسته ، بايد دور از دنياى سياست شد) تا اين كه به ايشان خبر داده بودند كهشما را مى خواهند بگيرند و ايشان ، سرّى از زنجان خارج شد. مرحوم والد، با حضرت امام نيز مرتبط بود و امام ، به ايشان علاقه مند بود. يادم مى آيدكه بعد از جنگ جهانى ، ايشان به قم آمد و ضعيف وعليل المزاج بود. اوضاع اقتصادى مخصوصا نان ، بسيار بد بود. صف نانواييها، بسيارممتد بود و آردى را كه از آن نان تهيه مى كردند، مقدارى از آن ، آرد بود و بقيه چيزهاىديگر. به اين جهت ، مرحوم والد، نمى توانستند از آن نان بخورند. امام در آن زمان ، ظاهرا،از مزرعه اى كه در خمين داشت ، مقدارى آرد براى ايشان مى آورد و در آن موقع ، روزى دوعدد نان ، مخصوص مرحوم والد، مى فرستاد. يك روز، يكى از علماى بزرگ تبريز به نام آقا ميرزا رضى (ايشان ، شاگرد مرحومآخوند بود، اما چون حالاتشان غير متعارف بود، زياد شاگرد نداشت ؛ ولى امام ، سابقهعلمى ايشان را داشت و با ايشان خيلى رفيق بود) بهمنزل ما آمد و امام هم ، سابقه علمى ايشان را داشت و با ايشان خيلى رفيق بود) بهمنزل ما آمد و امام هم ، به منزل ما تشريف آورد. زمستان بود و در منزلمان كرسى داشتيم .روى كرسى ، حاشيه مرحوم كمپانى بود. آقا ميرزا رضى ، با آن كه از شاگردان مرحومآخوند بود؛ امّا مى گفت : نبايد مباحث فلسفى را بااصول ، مخلوط كرد. چون حاشيه حاج شيخ را ديد، به صورت اعتراض گفت كه : اين چهكتابى است ؟ اينها فلسفه را با اصول ، مخلوط كردند. امام در جواب فرمود: اگر اين مطالب از اصول برداريد، چه برايتان باقى مى ماند؟ اغلب اوقات ايشان ، با تلاوت قرآن كريم و يا اذكار و بالاءخص شبها با نماز مىگذشت . تا مزاجشان اجازه مى داد نماز جماعت صبح را، هر چند بيش از عدد معدودى نبودند،ترك نكرد. اغلب در نماز صبح ، سوره مباركه والفجر ار مى خواند. همان طور بهتدريس خارج فقه باتلامذه خاصى ادامه مى داد. بسيار ملتزم به مستحبات بود. يك وقتكه ماه مبارك مصادف با زمستان بود(آن هنگام ، من هنوز به سن بلوغ نرسيده بودم ) يادمهست با رفيق شفيق خود، مرحوم شاهزاده عبدالمجيد ميرزا، كه فيلسوف و عارف ربانىبود، هر دو، شبها، هزار مرتبه تلاوت انا انزلنا، كه در شبهاى ماه مباركمستحب است ، شروع مى كردند كه تا سحر تمام مى شد. همان طور مقيّد بودند صد مرتبهسوره دخان را در شب بيست و سوم ماه مبارك مى خواندند. مى فرمودند: بالاءخصعمل روحى ، در ازدياد يقين و نورانيت ، اثر عجيبى دارد. صاحب ارتباطات و مكاشفات غيبىبود. از اشغال زنجان توسط روسها، چند سالقبل خبر داد. در استخاره هم يد طولايى داشت . بعضى از پيش آمدها را براى اين جانبگوشزد كرده بود. با اين كه انگشتر حبوه ومال فرزند بزرگ است ؛ امّا در وصيت نامه قيد كرده بود كه آن انگشتر را من به دستبكنم . به مراعات دستورات شرع مقدس ، جزئى و كلى ، اهميت مى داد. مرحوم والد، به اساتيد خود، بالاءخص مرحوم علّامه مجتهد اعظم تشيّع مرحوم نائينى ، بىاندازه ارادت مى ورزيد و مى فرمود: كتاب تنبيه الامة و تنزيه الملة ، يكى از آياتفضل و اجتهاد آن مرحوم است . ولى عوام زدگى و جوّ، عرصه را برايشان چنان تنگ كردكه ناچار آن كتاب را به قيمت بالا خريدارى و جمع مى كردند. همان طور كه اشاره شد، مرحوم والد، با رضاخان و دستگاه سلطنت بسيار بد بود. درمجلس مؤ سسان ، كه عده اى از علماى بزرگ دعوت شده بودند، مرحوم والد يگانه فردىبود كه بر خلاف قاطبه حاضران مجلس ، بلند شده و مجلس را ترك كرد. ايشان مىگفت : يك شيخ مقدس نماى احمقى كه هميشه تحت الحنكش باز بود، رساله اى در وجوبسلطنت رضاخان تاءليف كرده بود. آن عدم شركت و تفرد در آن را، يكى از اهمّتوفيقات الهى ، نسبت به خودشان مى دانست و آن جريان ، تاحدّى در تاريخى كه يكى ازدرجه داران ارتش وقت نوشته ، منعكس است . در آن جا، از غير ايشان ، باتجليل مناسب ، اسم برده ، امّا از ايشان ، فقط اين گونه ياد مى كند: ميرزا محمود امامجمعه . در اين انقلاب ، از ديدار بعضى از مظاهر دينى و شيوع حجاب بحمداللّه ،پس از دعا به وجود مبارك امام امت ، آرزو مى كنم كاش آن مرحوم زنده بود و اين انقلاب رامى ديد. يادم است دريكى از مسافرتهاى ايشان به قم ، وارد مدرسه فيضيه شديم . ازقضا آن روز، مرحوم آيت اللّه حاج سيد محمد تقى خوانسارى رضوان اللّه عليه ، حاضرنبود. حاضرين ، امام ، دام ظلّه ، را جلو انداختند و نماز با شكوهى كما و كيفا به امامت لهمنعقد شد. مرحوم والد رو به من كرده و فرمود: روزى اين مرد، منشاء خدمات بزرگى به اسلام خواهد شد. بعد فرمود: متاءسفانه از ما كه كارى ساخته نشده . حتى يادم هست فرمود: يكى از ماها، در راه مبارزه دينى ، خون از دماغمان نيامد. شهداللّه در آن وقت با آن ضعف و مرض ؛ يعنى سر درد بسيار شديدى كه نوعا عارضايشان مى شد، از توان خود كوتاهى نكرد در ساختن مرحوم آيت اللّه طالقانى و تقويتروح مبارزه در ايشان ، مسلما سهم بزرگى داشت . يادم است روزى ، مرحوم طالقانى براىخوشحالى مرحوم والد، اوائل روز بود كه بهمنزل ما، در تهران ، تشريف آورد و با بشاشتى گفت : آقا من امروز يك نهى از منكر عينى راموفق شدم و آن چنين بود كه : پسرك روزنامه فروشى را پول داده بودند كه در ضمن فروش روزنامه به آقاىكاشانى ، توهين كند. پسرك هم ، در ضمن فروش روزنامه به آقاى كاشانى توهين مىكرد. من هم ديدم اين مردم ، همه سكوت كرده اند و كسى حرف نمى زند و پسرك را منع نمىكنند؛ من هم قربة الى اللّه عبا را انداختم زمين و آن پسر را محكم كتك زدم . اغلب صحبت با ايشان ، از خدمات سياسى علماء گذشته بود و همچنين تاءسف از عدمموفقيت مرحوم نائينى در بيدارى اذهان . مرحوم والد، از اين كه كتاب تنبيه الامة و تنزيهالملة ، مهجور و متروك مانده ، بسيار دلتنگ و متاءسف بود؛ تا اين كه مرحوم طالقانى بهايشان وعده داد كه : آن كتاب را هر چند به زبان فارسى نوشته شده ،با بيان روشنترى توضيح داده و بر خلاف كارشكنى ها به چاپ برساند. بعد از مدت كمى از انتشارآن كتاب نفيس ، بشارت ديگرى را به مرحوم والد داد و آن اين بود: اغلب دانشجويان كه از سكوت و دست روى دست گذاشتن علماء، سخت در رنج و انتقادمى كردند و آنها را شريك جرم آن اوضاع مى دانستند. بعد از انتشار كتاب مزبور جوّدانشگاه نسبت به روحانيت شيعه ، كاملا عوض شد و دريافتند كه از طرف بزرگان علماءشيعه ، اقداماتى صورت گرفته ؛ امّا در اثر عدم آگاهى مردم ، مقرون به شكست شده. در هر حال ، مرحوم طالقانى ، در مدت اقامت مرحوم والد، يك روز در ميان ، با مرحوم والدملاقات داشت . اين موضوع را كه طبع كتاب نامبرده به تشويق مرحوم والد بوده ، مرحومطالقانى ، در مقدمه كتاب مذكور تذكر داده است . من پيشنهاد دارم براى آگاهى سياسى حوزه ، بيش از پيش ، و احياى نام فقيهى بزرگ وعالم به زمان ، مناسب است كه آن كتاب ، جزء برنامه هاى درسى حوزه هاى علمى قرارگيرد. رژيم گذشته كه متوجه ارادت خاص مردمان آگاه و علاقه مفرطامثال مرحوم طالقانى نسبت به مرحوم والد شده بود، چندين بار با لطايفالحيل حتى با اعزام بعضى از معاريف اهل علم ، سعى داشت ، بلكه ايشان را به هر وسيله اىكه هست ، به طرف خودش جلب كند. حتى در دل يك شب ، ماءمور مخصوص دربار مى آيد (در آن هنگام من در قم بودم ) كهاعلحضرت محمد رضا سلام رساند و چون فرزند شما (اخوى آقاى دكتر سيد نورالدينمجتهدى ) در فرانسه مشغول تحصيل طب هستند، يك چك فرستاده كه هر قدر بخواهيدبفرماييد تا ايشان در خارج از كشور در مضيقه مالى نباشد. مرحوم والد كاملا امتناع كرد و به شدت طرد كرد. و اين جريان را هرگز طاغوت فراموشنكرده بود. روزى بعد از فوت امام جمعه اسبق تهران ، صحبت از افرادى مى شود كه اينمنصب به آنان تفويض گردد. بعضى از آنها كه مراتب علاقه مندى طبقه فهميده جامعه رانسبت به مرحوم والد احساس مى كردند، ايشان را پيشنهاد مى كنند. جواب رژيم در در ايشاناين بود كه او با ما ميانه خوبى ندارد؛ چند بار كه خواستيموسائل ملاقات را فراهم كنيم ، به شدت رد كرد؛ بنابراين ، صلاحيت ندارد. يادم هست كه مرحوم نواب صفرى در زمستانى سخت ، وارد زنجان شد و با ايشان ديدارخصوصى كرد. زمستان سختى بود. مرحوم نواب عباى مناسبفصل را نداشت . مرحوم والد، يك عباى شال طارم زنجان تقديم ايشان كرد. بعد از اينملاقات و پس از مراجعه مرحوم نواب ، آن جريان تيراندازى در دانشگاه واقع شد كهمعروف است . در هر حال ، مرحوم والد، به انقلاب در حوزه ، مخصوصا از جهت اخلاق ، تهذيب نفس و ورودبه عالم سياست و گرفتن زمام امور به سختى معتقد بود و ازبذل ميسور و فراهم نمودن مقدمات كار دريغ نداشت . اين داستان را عرض كردم كه در اوائل كشف حجاب ، ايشان در تهران بود. يادم است نامه مفصلى كه به يكى از منسوبين نزديك در زنجان نوشت و ايشان يكى ازرجال معروف زنجان و خاندان سرشناسى هستند. مضمون آن نامه تحذير از شركت درمجالسى بود كه با خانمهاى بدون حجب تشكيل مى شد. مرقوم فرموده بود: مبادا يك وقتبترسى و مثلا از باب تفسير غلط تقيّه در چنين مجالسى ، با شرايط خاص ، حاضرگردى . آن نامه به آدرس زنجان پست شد. يك روز كه ايشان ، برحسب معمول به ملاقات بعضى از دوستان رفته بود، در وقتمعمول مراجعت نكرد، تا عصر از ايشان خبرى نشد. بعد شخصى خبر آورد كه نگراننباشيد، ايشان از شهربانى خلاص شد. فعلا درمنزل يكى از دوستان است . يكى از رجال زنجان را نام برد. بعد كه ايشان بهمنزل مراجعت كرد، معلوم شد كه نامه مزبور سانسور شده و آن را مستقيم پيش رئيسشهربانى كل برده اند. آن جا رئيس شهربانى پرسيده بود: اين نامه را شما نوشتيد؟ايشان ، با صراحت و قاطعيت تمام فرموده بود: بله من نوشتم . آن گاه گفته بود: مگر نمى دانيد كه اعليحضرت همايونى (رضاخان ) امر به كشف حجابفرموده است . والد مرحوم در جواب فرموده بود: چرا از همه جزئيات اطلاع دارم ؛ ولى اين نامه را بهحكم وظيفه دينى كه بالاى هر امرى قرار دارد، نوشته ام و در اين راه ، خود را براى هرجريانى كه واقع گردد آماده كرده ام . بعد از توهيناتى زياد به ايشان ، قرار تبعيد ايشان را از تهران به كاشان مىگذارند. اما دستگاه رضاخان اين امر را به صلاح خود نديد و بعد، از تبعيد ايشانمنصرف شد. فعلا به همين مقدار كه مفصل هم شد، اكتفاء مى كنيم . عمده غرض آن است كه اغلب جوانهاكه از اوضاع سابق و اسبق درست خبر ندارند، قدر نعمت انقلاب را بدانند. و باز نمى توانم اين خاطره را از مرحوم طالقانى ترك كنم . در زمان نخست وزيرىتيمور تاش ملعون بود. مرحوم طالقانى با حالت آشفته كه آن وقت نوجوان بسيارنورانى بود، وارد محضر والد شد، فرمود: باز شاهد يك بى غيرتى و... از دو نفروكيل در خيابان اميريه بودم . و بعد فرمود: [با ذكر اسم آن دووكيل مجلس شوراى آن زمان ] اين دو نفر چند قدم از من جلوتر در پياده رو حركت مى كردند.چنان گرم صحبت شده بودند كه متوجه اطراف نبودند. من صحبت آنها را مى شنيدم . يكى ازآنها به ديگرى مى گفت كه : من خانم خودم را كه به خدمت حضرت اشرف [تيموريان]بردم ، بعدا معلوم شد كه همه چيزش مورد پسند حضرتشان واقع شده ؛ فقط كمى از [باكمال معذرت ]بزرگى پستان خانم گله مى فرمود. اين مشتى از خروار و اندكى از بسيار آن دورانهاست . توصيه اكيد من اين است كه مباداكمبودهاى فعلى را شيطان جلوه داده و كفران نعمت انقلاب بكنيم . بايد مواظب بود كهگرفتار اوهام نشد و گول يك عده مغرض و يا مقدس مآب ساده لوح را نخورد. اين قطعه را با اين آيه شريفه ختم مى كنم : ثم جعلناكم خلائف فى الارض من بعدم لتنظر كيف تعلمون . حوزه :به نامه هاى متعدد مرحوم كمپانى به مرحوم والدتان اشارهداشتيد آيا اين نامه ها موجود است ؟ استاد: البته همه نامه ها خير، به لحاظ اين كه مرحوم والد، فرد مبارزى بود وعرض كردم كه فتواى جهاد داد با رژيم شوروى و فردى را ماءمور مبارزه كرد. در اين ميانكه ملازم با نقل و انتقالات مكانى است ، مقدارى از آن نامه ها از بين رفته است . درتهاجماتى كه به منزل والد داشتند، مقدار زيادى كتاب و قسمتى از نامه ها را بردند. وبعضى از كتب خطى ديگر از جمله رساله شفا و بسيار مختصر مرحوم آيت اللّه كمپانى رابردند؛ امّا منظومه حكمت كه مرحوم كمپانى قبل از چاپ امر به استنساخ فرموده و درحواشى نسخه خطى به خط شريف خود اشاره به اسماء صاحبان آراء فلسفى نموده ،موجود است . حوزه :با توجّه به شرائط اجتماعى و فرهنگى معاصر و مسؤ وليتروحانيون چه معلومات و علومى را در زمان كنونى ، براى حوزه هاى علميه لازم مى دانيد؟ استاد: حوزه ها، در زمينه فقه و اصول ومعقول ، خوب هستند، امّا اين گونه نيست كه استعدادها، تماما براى فقه واصول خلق شده باشند. مى توان تفاوت استعدادها را به تفاوت نفوس دانست . در حوزههاى ما، افرادى پيدا مى شدند، مانند علّامه امينى كه در رشته اى كار كرده اند و نتيجه آناثر ارزش مندى مانندالغدير شده است . البته ، اين كار فردى است و نهاين كه برنامه حوزه باشد. خود مرحوم علامه امينى ، استعدادش را مى شناسد و به كارمى اندازد. حال اگر در حوزه ، استعدادها شناخته و هدايت بشود، خيلى مؤ ثر است . مثلاكسى ممكن است استعداد كار كردن در بيوگرافى را داشته باشد، كه اين خود، علمى مهماست و رشته تحصيلى خاصى در دانشگاه هاى خارج دارد. متاءسفانه ، اين علم و نظير آن ،كه خيلى مفيد است ، در حوزه ها كار نمى شود. اگر هم صورت گرفته ، به صورتفردى و خودجوش بوده است . البته بيوگرافى را از بابمثال عرض كردم . مى دانيد كه كار كردن بر روى علومى كه جنبه فردى دارد و جنبهعمومى و رسمى ندارد، از خود گذشتگى مى خواهد؛ چرا كه دانشمند، در اين علوم به حسابعالم و دانشمند حوزه ، گذاشته نمى شود؛ بلكه فردى است كه جنبى كار كرده است . كاملايادم است كه : مرحوم آيت اللّه آقا سيد محمد حجت كوه كمرى ، در درس صلوة به بحث قبلهرسيد و در بحث است كه شيى ء يا بعد مسافت اتساع جهت پيدا مى كند، فرمود: وقتى كهفيزيك مى خوانديم ! معلوم شد كه ايشان فيزيك مى خوانده منتهى فردى . مقدارى از اينعلوم بايد در حوزه تدريس بشود و بالاءخص ادبيات كه كليد فهم قرآن است بايد اهميّتبيش ترى داده شود. حوزه :در زمينه شناخت معصومان و عالمان دينى ، كه به آن درضرورت پرداختن به بيوگرافى اشاره كرديد، توضيح بيش ترى ارائه بفرماييد تااين احساس نياز، محسوس تر در آيد و طالبان دانش و فضلاء به اين بخش از كارهاىانجام نايافته و يا كم كار شده اطلاع بيابند. استاد: بسيارى از شخصيتهاى بزرگ ، حتى معصومين (ع ) شخصيتهاى واقعى آنان، معلوم نيست . افرادى در معرفى آنان ، به بعضى از ظواهر پرداخته اند؛ امّا صورت وسيرت واقعى آن بزرگان ، در تراكم جهالتها، مخفى است و ما چه صدماتى را از اين راه، خورده ايم . در اين مورد، خاطره اى است كه حدود سىسال قبل ، در دفعه اوّل كه به حج مشرف بودم ، با شخصيت معروفى به اسم دكترعبداللطيف و مياطى ، آشنا شدم . اين فرد استاد روان شناس و بسيار خوش صحبت و مطلعبود و هميشه در جيبش قرآن همراه داشت . و به آيات قرآن مسلط بود و به درد مسلمانهاآشنايى داشت در هنگام قصد مراجعت به ايران ، از ايشان در خواست كردم كه به ايرانبيايد. ايشان گفت : به چه مناسبت به ايران بيايم . من از ايران غير از دو نفر نمى شناسم يكى ملاىرومى ، كه از طريق ترجمه مثنوى با آن آشنا شدم و ديگرى هم شيخ ابوعبداللّه زنجانى. شيخ ابوعبداللّه زنجانى ، دايى ما بود كه آن زمان ، به واسطه نطقهاى علمىدر جوامع مصر و دمشق ، معروف بود و هم چنين كتابهايى دارد، از جمله كتابى دربيوگرافى صدرالمتاءلهين ، با نام : الفيلسوف الفارسى الكبير... كه اين كتاب ، درآن زمان ، توسط مجمع علمى دمشق چاپ شد و ديگر تاريخ القرآن . من حيرت زده شدم و گفتم : بها قبر الامام على بن موسى (ع ). خدا مى داند كه در جواب ، به من گفت : و من على بن موسى ؟ على بن موسى، كيست ؟ من آنجا پيش خودم گفتم كه ما نمك پرورده اين خاندان هستيم ؛ اما نتوانستيم اقلا آنها را بهجهان اسلام ، معرفى كنيم . از اين جا استفاده مى شود كه بسيارى زا علوم ، نمى تواند جنبى باشد، بلكه بايدمستعدين به سوى آنها، سوق داده شوند. افرادىمثل نيكلسون ، تمام عمر را، صرف شناخت و شناساندن مولوى مى كنند، چرا نبايد در حوزهافرادى را داشته باشيم كه نسبت به بزرگان اعاظم ما، اين گونهعمل بكنند؟ يادم است كه يكى از علماء مصر، شيخ عبداللّه علائلى ، كتابى درباره امام حسين (ع )نوشت ، با نام : سموا المعنى فى الذات او اشعة فى حياة الحسين (ع ). ايشان(علائلى ) بسيار در لغت عرب ، وارد بود و كتابى در لغت دارد. فرزند مرحوم شيخ محمدحسين اصفهانى ، معروف به كمپانى ، به زنجان آمده بود و سيد الشهداء، يا اين طوربنويسيد و يا هيچ ننويسيد (كه تعرضى به نوشته هاى موجود بود.) اين هم يكى ازكمبودهاى حوزه است كه ان شاءاللّه بايد برطرف گردد. بالاءخص افرادى ، راجع بهشناساندن ائمه اطهار، صلوات اللّه عليهم ، باتاءمل در ادوار تاريخ زندگى و برخوردشان با متكلمين و دانشمندان عصر خويش ،بالاءخص امام صادق و امام على بن موسى الرضا و شرح آن مجالس تاريخى با علماىاديان ، گرچه بقول مولوى :
ادامه دارد
|