بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب آیینه داران حقیقت, مجله حوزه   مناسب چاپ   خروجی Word ( برگشت به لیست  )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     FOOTNT01 -
     KSSK0001 -
     KSSK0002 -
     KSSK0003 -
     KSSK0004 -
     KSSK0005 -
     KSSK0006 -
     KSSK0007 -
     KSSK0008 -
     KSSK0009 -
     KSSK0010 -
     KSSK0011 -
     KSSK0012 -
     KSSK0013 -
     KSSK0014 -
     KSSK0015 -
     KSSK0016 -
     KSSK0017 -
     KSSK0018 -
 

 

 
 

 

next page

fehrest page

back page

مصاحبه با استاد، آيت اللّه حسن زاده آملى (66) 
(بخش نخست )
از دير زمان ، آرزوى اين گفت گو را داشتيم ، آن را تمنا مى كرديم و به عنوان واسطهخير، براى خوانندگان ، در طلب بوديم ، تا آن كه با حسنقبول و بزرگوارى استاد، به انجام رسيد و آن را در پيش ديد داريد.
استاد، فراتر از آنند كه ما در وصف ايشان ، سخن بگوييم كه به گفته مولوى ،ستاينده آفتاب ، ستايشگر خويشتن است و از بينايى خود، اوصاف ميراند. بزرگ مردىكه از وارثان دنياى انديشه است و از معدود كسانى كه ، زبان تفكر ديرين را مى شناسدو آن را، پاس مى دارد. فخر حوزه هاست و در علوم مختلف ، حاوى دانشهاى بسيار. ذى فنوناست و اين سلطه را، نه به بهاى شتاب ، كه به همّت و رنج و تلاش ، به دست آوردهاست . ساليان دراز، رنجها را، بر جان خريد و زانوىتحصيل در جوار اساتيد گران ، بر زمين ساييد و از خوان علم ، مائده ها گرفت . و اينك ازشاخسار اين شجره طيبه ، بسيارند كه سود مى برند و غنيمت مى شمرند. آثار وجودى وكتبى استاد گرانقدر، فراوانند و بسان فرزندان روحانى ، در زمره صدقات جاريه آنبزرگوار، جاى دارند و تشنگان معارف را به كام مى رسانند.
در اين مصاحبه ،نكات آموزنده بسيارند و شيفتگان دانش ، در جاى جاى آن ، رهنمود مى يابندو در دهليزهاى تنگ و تاريك زندگى ، روزنه هاى نور را از گفته هاى ايشان ، خواهند جست. در بيان زندگى اساتيد ايشان ، اسوه هاى مطلوب حيات را مى توان يافت . و دراطلاعات زندگى تحصيلى شان ، كه به دشوارى و اكراه ، بيان داشت ، نكاتى اساطيرگون از همت و پشتكار و توفيق .
در پاسخ ديگر پرسشها كه محضر ايشان داشتيم ، با گشاده رويى از رهنمودهاى خويش ،ما را بهره ور ساخت و تلقّى خود را از مسائل گوناگون ، بيان فرمود و گاه و بيگاه ، آنرا با خاطرات سرشار مزين كرد و بر شيرينى كلام ، افزود. اما همان گونه كه خودگفته است و در متن سخن ، آن را مى يابيد، اختلاف انظار، از قديم بوده است . و ديگران ،ممكن است كه انديشه هاى ديگر داشته باشند. امّا طريق صواب ، جز از راه برهان ، عبورنمى كند و جدل و دشنام ، چاره ساز نيست .
با تشكر فراوان از محضر استاد، كه با گرفتاريهاى فراوان و كسالت مزاج ، مصاحبهبا مجلّه ما را پذيرفت .
با آرزوى صحت و توفيق مدام براى استاد بزرگوار و طلب اقتدا از خداوند منان براىخود و عموم طالبان .
حوزه :نخستين پرسش ، درباره زندگى تحصيلى ، تدريسى وتحقيقى حضرت عالى است . گرچه صحبت از اين مقوله ، براى اساتيد دشوار است ، امّابراى طلاب و دانش پژوهان ، بسيار آموزنده است كه از تلاشهاى تحصيلى و تحقيقىبزرگان حوزه ، آگاه شوند.
استاد: بسم اللّه الرحمن الرحيم . الحمدللّه رب العالمين . و صلّى اللّه علىسيدنا خاتم الانبياء و المرسلين و على آله الطيّبين الطاهرين و على جميع عباداللّهالصالحين و الشهداء و الصدّيقين .
در آغاز گفتار، بايد از محضر مبارك آقايان ، تشكر كنم و دعاگوى شما، باشم كه در راهاعلاى معارف هستيد. خداوند سبحان ، شما را ثابت قدم بدارد و سرّ و ذات شما را، بهانوار و اسرار ولايت ، نورانى بفرمايد. ان شاءاللّه .
بنده ، در ابتدا كه از مدرسه ابتدايى در آمده بوديم ، يك چند ماهى كه گذشت ، يكبارقه الهى نصيبمان شد، كه ما را در مسير انبياء و سفراى الهى و طريق ارباب علم ومعرفت ، قرار داد.
با اين كه در آن زمان كه من به تحصيل معارف الهيّه اقدام كردم ، زمانى بود كه به كلّىمردم ، از يادشان رفته بود كه معادى در پيش دارند و مبدء دارند و برنامه اى براىتكامل انسانى است و انسان را، حقيقت و واقعيت است . بنده ، از خاطرم نمى رود، بدون هيچاستثناء، مساجد شهر ما(آمل ) را، انبار پنبه و غلّات و اين جور چيزها، قرار داده بودند.ستمشاهى كه مى شنويد، به معناى واقعى كلمه ستمشاهى بود.
آن سال كه ما طلبه شده بوديم ، رضاخان اوضاعى براى كشور،پيش آورده بود. در آنزمان ، گويا رضاخان به لحاظ اميال نفسانى ، تا حدودى نمى خواست ، به ساز آنكسانى كه او را سر كار آورده بودند، بر قصد و آن زمان بود كه او را، سرنگون كردندو چنان بود كه مساجد، اين گونه شده بود. ولو اين كه اين تعبير، به ساحت مقدس خانهخدا، جسارت آميز است ، امّا بنده واقعيتى را به عرض مى رسانم : يكى از مساجد شهر را،كه حالا آن را، آباد كرده و ساخته ايد، طويله كرده بودند! مردم كه از دهات ، با اسب وشتر مى آمدند، آن جا را مورد استفاده قرار مى دادند. فوق اين حرف هم هست كه به لحاظاينكه خلاف ادب مى شود، عرض نمى كنم .
در آن سالها، من خردسال بودم ، حدود 15 سال ، و اوان تكليفم بود، يادم مى آيد كه همانموقع ، به بعضى از مردم اعتراض مى كردم كه چرا، خانه خدا، به اين صورت دربيايد؟!
اين بارقه الهى ، ما را وادار كرد به مسجد جامعآمل ، براى تحصيل رفتم ، و دوسه نفر ديگر از آقايان هم ، آمدند و كم كم مسجد جامعآمل ، داراى چند طلبه شد كه مشغول درس و بحث بودند.
آقايان شهر ما، آنهايى كه اساتيد ما بودند و به گردن ما حق دارند و براى ما زحمتكشيده اند و الا ن ، همگى در جوار رحمت حق آرميده اند آن بندگان خدا، احساس كرده بودندكه وضع درس و بحث و روحانيت ، به اين صورت ، در آمده است . ما كه رفتيم و گفتيم مىخواهيم طلبه شويم ، آنان ، چقدر ما را ناز مى كردند و چقدر ما را، تشويق مى فرمودند وتا چه حد هم ، در راه تعليم و تربيت ما، در تلاش بودند و بسيار خوشوقت بودند كه درمسجد جامع ، چند نفر طلبه براى درس آمده اند بعد از آن خرابيها و از بين بردن آثار دينبه دست رضاخان .
در آن زمان ، بزرگانى در شهر داشتيم كه دو تن از آنها، در مرتبهاوّل روحانيت آن شهر بودند. آن دو نفر، مرحوم آيت اللّه ميرزا ابوالقاسم فرسيو و آيتاللّه محمد آقاى غروى .
مرحوم آقاى فرسيو، حوزه تهران و نجف را، ديده بود و مرحوم آقاى غروى هم ، حوزهتهران و نجف را، درك كرده بود و هر دو از شاگردان بنام حوزه نجف بودند. از شاگردانمرحوم نائينى و مرحوم اصفهانى و آقايان ديگر و مجتهد مسلّم زمان خودشان ، به شمار مىرفتند. اين دو نفر، در شهر محفوظ و مصون بودند. يعنى روحانيون را كه خلع لباس كردهبودند، اين دو نفر در لباس بودند.
مرحوم آقاى غروى ، با آن سطح بالاى علمى ، براى ما، صرف مير مى گفت ! ايشان مىفرمود: من تعهد دارم ، روزانه در خيابانها و بازارآمل ، هر روز به يك طرف قدم بزنم . تا مردم به كلّى روحانيّت را، فراموش نكنند وبدانند كه هنوز روحانيّت و طرفدارى از منطق وحى ، هست و من فرض مى دانم كه روزانه ،خود را به مردم نشان بدهم .
ما حدود شش سال ، در آمل بوديم ، تحت مراقبت اين آقايان ، كه الا ن هم خيلى به ياد آنهاهستيم : مرحوم آقاى غروى ، مرحوم آقاى حاج شيخ احمد مشايى ، مرحوم آقاى حاج شيخابوالقاسم ديدكوهى ، مرحوم آقا شيخ عزيز اللّه طبرسى ، كه بسيار زحمت كشيده و ملّاىكتابى بود. ايشان خوشنويس هم بود كه ما تعليم خط را، از ايشان فرا گرفتيم .
از ابتداى ورود به درس ، يكى از بزرگان به نام مرحوم آقا عبداللّه اشراقى ، رضواناللّه عليه ، روزانه مى آمد و براى ما، رساله مرحوم آقاى اصفهانى را، كه در آن زمان ،مرجع عصر بود، مى گفت ؛ مسائلى را كه براى يك جوان ، در ابتداى تكليف لازم است .
درسهاى آقايان هم ، بسيار منظم بود. در ابتدا، ما يك درس رساله عمليه ، يك نصاب و يكدرس امثله ، داشتيم . اكثر كتابهاى جامع المقدمات را خوانديم ، نصاب را، به خوبى حفظكرديم . بعد از آن ، شروع كرديم به سيوطى و حاشيه ، بعد از آن جامى و شمسيه و دركنار آن ، تبصره مرحوم علامه را، مى خوانديم . بعد به خواندن شرح نظام در صرف ومطول در معانى و بيان و بديع و مغنى در نحو. بعد از اتمام تبصره ، به خواندنشرايع شروع كرديم و اكثر آن را قريب به يك دوره آن خوانديم و مباحثه كرديم بعداز آن ، آقايان به ما اجازه دادند كه شرح لمعه و قوانين را، شروع كنيم . در آن وقت هنوزبه ما اجازه نداده بودند لباس روحانيت بپوشيم . خيلى رد اين امور، مواظب و مراقب بودند.مى گفتند زمانى لباس بپوشيد كه لااقل بتوانيد به رساله عمليه رجوع كنيد، بهشرايع و تفسير بتوانيد مراجعه كنيد و چيزى ، متوجه بشويد. مى گفتند، براى لباسشتاب نداشته باشيد. مواظب ما بودند. چندين كتاب لمعه را درآمل ، خوانديم و از قوانين تا مبحث عام و خاص را خوانديم ، و بعد، به دستور مرحوم آقاىغروى لباس روحانيّت ، پوشيديم .
در مجموع كتاب لمعه را در آمل ، خوانديم و از قوانين تا مبحث عام و خاص را، خوانديم وبعد، به دستور مرحوم آقاى غروى لباس روحانيت ، پوشيديم .
در مجموع ، ما يك آمل بسيار منظم و مرتبى داشتيم . به ما تشويق كنند كهنماز شبتان ترك نشود، قرآن روز شما، ترك نشود. صبح قرآن بخوانيد و با وضوباشيد. مواظب گفتارتان باشيد. در اين جهات اخلاقى هم ، خيلى مواظب ما بودند. از حقنگذريم بزرگان شهر ما، در دو جناح علم و عمل خيلى مواظب ما بودند و خودشان هم ، بسيارمردم وارسته اى بودند. بنده ، به نوبه خودم در اين ششسال كه شاگرد آنان بودم هيچ نقطه ضعفى در آنان نديدم . حركاتشان ، معاشرت ايشان، همه خوب و پاكيزه بود و بسيار مردم قانعى بودند. در آن سختى روزگارشان ، با چهصبر ايمانى ، به سر بردند.
بعد از خواندن مقدارى از لمعه و قوانين ، با اجازه آن آقايان به تهران آمديم .
در ابتدا بعد از رفتن به درسهاى آقايان تهران ، ديديم كه ضرر كرديم كه ازآمل آمديم . به خدمت مرحوم آيت اللّه حاج شيخ محمد تقى آملى رفتم و عرضكردم ما از آمل آمديم و چند درس رفتيم ، اينها، افراد پخته و قوّى ، نيستند واز عهده كتابها، آن طور كه آن آقايان (اساتيدآمل ) بر مى آمدند، بر نمى آيند.
ايشان آقايانى را معرفى فرمود و بخصوص مرحوم آقاى حاج ميرزا ابوالحسن شعرائىرا خيلى ستود و به بزرگى ياد كرد و از جناب آقاى الهى قمشه اى هم نامبرد. لكن آن دو، در سطح خيلى بالا بودند و آن وقت ، ما لياقت نداشتيم كه به درس آنان، حاضر شويم .
از كسى كه بايد در ابتداى ورودم به تهران ، نام ببرم كه بسيار به گردن من ، حق داردو پدرى فرمود و مثل يك پدر مهربان ، من را پذيرفت و در تربيت و تعليم من ، سهم بهسزايى دارد، مرحوم آيت اللّه آقا سيد احمد لواسانى ، رضوان اللّه است . بنده ، بقيهكتابهاى لمعه را با جمع ديگر از رفقا، تا آخر كتاب حدود و ديات در خدمت ايشان خوانديم. هم چنين از قسمت عام و خاص قوانين تا آخر آن . و در مدت سهسال ، اين دو كتاب خوانده شد.
بعد شنيديم كه مرحوم آقاى شعرائى ، به گفتنرسائل و مكاسب شروع فرمودند، ما هم ديگر احساس كرديم وقت آن است كه به اين درسبرويم تا كم كم آشنا بشويم و بتوانيم به صورت شاگرد در محضر شريف ايشانباشيم . شركت من در درس ايشان ، سرتاسر خير و بركت بود. من قريب سيزده چهاردهسال ، در محضر ايشان بودم و خيلى آن جناب ، به گردن من حق دارد و بنده ، اكثر كتابهارا، در محضر ايشان خواندم .
تمام رسائل ، مكاسب ، كفايه ، طهارت ، خمس ، حج وارث جواهر را پيش ايشان خواندم .ايشان ، واقعا مرد ذوالفنون بود. از جهت توسع در علوم ، فرد نمونه و متفرّدى بود.مردى بود كه در فقه ، اصول ، ادبيات ، طب ، رياضيات ، زبان ،رجال ، درايه ، در قلم به فارسى و عربى در اخلاق و... واقعا نمونه بود. بنده ،اكثر كتابهاى درسى را، خدمت آقاى شعرائى خواندم ، بعد متوجه شدم كه ايشان در هياءتو رياضيات نيز، متبحرند. عرض حاجت كرديم . ايشان هم پذيرفتند و فرمودند پنج شنبهو جمعه ها، هياءت و رياضيات مى خوانديم . ساليانى از هياءت فارسى قوشجى تامجسطى و... را در محضر ايشان خواندم و حتىعمل به اسطرلاب و... را در محضر ايشان ، كسب كرديم .
بنده ، مرحوم آقاى قزوينى را نمى شناختم . ابتدا كه تهران رفتيم . ايشان تهران نبود وبعد از چندى ، تشريف آورد. مرحوم آقاى شعرائى فرمود: كه آقاى ميرزا ابوالحسنقزوينى از قزوين به تهران ، تشريف آورده ، خوب است كه درسهايتان را، به نحوىتنظيم كنيد كه محضر ايشان را، نيز درك كنيد. مرحوم شعرائى ، يك چنين معلّم مرّبى همبود كه پدروار، ما را به اساتيد و درس و بحث معرفى مى كرد. ما كه به محضر شريفمرحوم قزوينى ، حضور يافتيم ، آن جناب هم ، در هماناوايل تقريبا در هفته دوّم محبت فرمود و يك روز بعد از درس ، به من گفت كه شمابنشينيد، حرفى با شما دارم . ايشان ، از درس و بحث من ، سؤال كرد. من هم ، درسها و اساتيدم را، به حضور ايشان معرفى كردم . ايشان ، بزرگوارىفرمود و دو درس اختصاصى ، براى بنده گذاشت : يكى مصباح الانس ، كه صبحها براىمن ، مى فرمود و يكى هم ، اجتهاد و تقليد، دراصول ، كه عصرها داشت . در اين دو درس ، من تنها بودم . امّا در دو درس ديگر: يكى اسفارو ديگرى فقه بود، عمومى بود و آقايانى شركت مى كردند و بنده ، در خدمت آن آقايانبودم .
خواستم كه شرح فصوص قيصرى ، و بعد از آن شفا را، شروع كنم ، مرحوم آقاىشعرائى ، فرمود كه اگر جناب فاضل تونىقبول كند كه اين درسها را براى شما بگويد، خيلى خوب است . من عرض كردم كه اگرخدمت فلانى ، برويم چطور است ؟نام يك آقايى را بردم . ايشان فرمود: آن بزرگوار،در خارج خيلى حرف مى داند؛ امّا مُلّاى كتابى نيست .
طلبه استاد كتابى مى خواهد كه مطلب را، از كتاب برايش استنباط كند و آقاىفاضل تونى ، ملّاى كتابى است . ايشان (مرحوم شعرائى ) فرمود: وقتى ما به سنّ شما،در تهران بوديم ، همين جناب فاضل توئى ، از اساتيد بنام اصفهان بود و شما اگربتوانيد محضر ايشان را درك كنيد، مغتنم است .
ما به توفيق خداوند مؤ لّف القلوب ، خدمت ايشان رسيديم و خداوند، قلب آن عالم جامعمعقول و منقول را، چنان نسبت به ما ملايم فرمود و الفت داد كه يكى دوبار كه براىدرس ، مراجعه كردم و نپذيرفت ؛ اما در دفعه سوم ، كه ديد من اصرار دارم ،قبول كردند و بعد از شرح فصوص ، شفا را، خدمتشان شروع كرديم .
من شفا را خدمت سه نفر خواندم : اكثر آن را، خدمت استاد شعرائى خواندم ، از كتابنفس تا آخر آن و از ابتدا تا بحث نفس ، خدمت دو بزرگوار: مرحومفاضل تونى و مرحوم آقا ميرزا احمد آشتيانى . ايشان (مرحوم آشتيانى ) هم ، جامع علومعقلى و نقلى و بزرگ مرد علم و عمل بود. در تهران ، قانون و طب ، مى فرمود. گرچهآقاى قمشه اى و استاد شعرائى هم ، قانون مى فرمود، امّا معروف بود كه آقاى ميرزا احمدآشتيانى ، در قانون گفتن متفرّد است .
شفا را در خدمت آقاى فاضل تونى ، شروع كرديم . يك روز چهارشنبه بود و من سؤالهايى از ايشان كردم ، ديدم جوابها آن گونه دلنشين نيست . بنده هم چون ايشان استادبود، خودم را تخطئه مى كردم كه من خودم نمى رسم . درس تمام شد. از محضرشان بهخدمت آقاى شعرائى رفتم . در آن مدّت ، صبح اوّل درس ايشان مى آمدم و بعد به درس آقاىشعرائى مى رفتم .
من در محضر ايشان (مرحوم شعرائى ) گفتم من يك عرضى دارم كه صورت گستاخى شايدداشته باشد. فرمود: چيست ؟ عرض كردم كه مثل اينكه آقاىفاضل تونى ، از عهده شما بر نمى آيد. امروز من سؤ الهايى داشتم كه جواب مناسب نمىفرمود و حرفهايشان ، دلنشين نبود.
استاد، مشغول نوشتن بود، ايشان ، جوابى نفرمود. چند لحظه سكوت كرد كه آن سكوت ،خيلى برايم گران تمام شد و خوردم كرد! بعد از آن ، سربلند كرد و به من گفت :درسهايتان را كم تر كنيد، پيش مطالعه داشته باشيد، درستتاءمل كنيد، مباحثه كنيد تا حرف را دريابيد!
من ديگر سكوت كردم . بعد از اين فرمايش من خيلى ناراحت شدم . با خود گفتم مبادا ايشانرا هم ، جاى ديگر مى برم و پيش اساتيد ديگر ،عنوان مى كنم . خيلى ناراحت بودم . آن روزو شب ، بسيار بر من سخت گذشت . تا فردا پنج شنبه ، خدمت آقاى فاضلى تونى نمىرفتم ، اما در محضر استاد شعرائى ، درس تعطيلى داشتم رياضيات و هياءت و نجوم بنده ، كه برايشان (مرحوم استاد شعرائى ) وارد شدم ، به محض نشستن ، ايشان رو به منكرد و گفت : آقا! در آن اعتراض ‍ ديروز، به جنابفاضل تونى ، حق با شماست . گفتم : چطور؟ ايشان فرمود: جنابفاضل ، سكته كرد و ايشان را به بيمارستان ، بردند. ديروز هم ، مقدمات سكته ايشانبوده است كه خود ايشان هم ، متوجه نبوده است . جواب كه درست نبود و حرفها كه موزوننبود، به اين خاطر بوده است . من بعد از درس ، فورا به بيمارستان خدمت جنابفاضل تونى رفتم و از اين كه حرف من ، گزاف نبود و آن جناب هم ، تقصير داشت ومرحوم شعرانى هم ، تصديق فرمود كه حرف من بى ربط نبوده است ، آرام گرفتم .
اين كتاب الهيات ، كه الا ن در دست من است ، يكى از آثار همان بزرگوار، (مرحومفاضل تونى ) است كه در ابتداى آن نوشته است :
پس اكنون كه آفتاب عمر من ، به افول مى گرايد، از اين توفيقى كهحاصل شد، بسيار شاكر و سپاسگزارم . شايد اين آخرين اثرى باشد كه از من ، به چاپمى رسد و همچون فرزند روحانى عزيز، از من به يادگار بماند.
روزى كه استاد، اين كتاب را، به من اهدا فرمود و من در خدمت ايشان بودم ، جزئيات آن رايادداشت كرده ام :
چهار بعد از ظهر دوشنبه 23 مهر ماه 1335 هجرى شمسى در تهران ،منزل جناب استاد علامه فاضل تونى ، به حضور مباركش مشرف شده بودم ، اين اثرگرانمايه كه يكى از تاءليفات ارزش مند آن جناب است ، به اين تلميذ دعاگو وثناگويش اهدا فرمود: در آن روز، براى بناگذارى درس شفا، شرفياب شده بودم كهشرح فصوص علامه قيصرى را، در محضر مباركش خوانده بودم و خواستيم درس شفا،شروع كنيم كه جلد اول آن را، از اول شروع كرديم . در درس شفا، تنها را قم سطور بودكه آن بزرگوار، مرحمت فرمود براى يك تن ، تدريس مى فرمود. در آن روز فرخنده ازهر در، سخن مى فرمود. گاهى مى فرمود كه عمرم 78سال است و... ايشان مى فرمود: سالى در مشهد مقدس ،مشغول تحصيل بودم . در ماه رمضان آن سال ، فقط سه سحر، به نان و ماست به سربردم و بقيه را بر اثر تنگدستى ، به نان و پياز. ولى صفاى باطن و لذت معنوى وروحى را در همان سال ، يافتم .
در ساليانى كه در تهران ، بودم ، قريب 11سال در محضر مبارك حاج ميرزا مهدى الهى قمشه اى درس خارج فقه واصول مرحوم آيت اللّه شيخ محمد تقى آملى ، دروس مرحوم آقاى قزوينى ، ميرزا احمدآشتيانى ، و منطق منظومه را در محضر آقا شيخ على محمد جولستانى ، حفظه اللّه ، و منطقارسطو را در خدمت آقاى دانش پژوه ، كه در تهران هستند و خداوند، مؤ يّدشان بدارد، بودممن حدود چهارده سال در تهران بودم و از محضر آقايان ، استفاده كردم . محضر شريفشان ،خيلى آموزنده بود. اخلاقيات آنان ، در بعد تعليم و تربيت عملى ، بسيار ذى قيمت بود. وچه خاطراتى از اين آقايان داريم . مرحوم استاد شعرانى ، خيلى در تعليم و تربيت ،فعال بود.فراموش نمى كنم كه درس ايشان ، تقريبا، هيچ تعطيلى نداشت . درطول سال ، فقط دو روز، درس تعطيل بود: يك روز عاشورا و ديگر روز شهادترسول اللّه (ص ) وامام مجتبى (ع ). يادم نمى رود كه يك روز تهران ، برف خيلى سنگينىآمده بود. روز تعطيل رسمى هم بود. خواستم به درس بروم ، برايم ترديدحاصل شد، امّا رفتم . وقتى به منزل ايشان ، رسيدم ، مقدارى مكث كردم ، بالاخره در زدم .در را به روى ما گشودند، وارد شدم . عذرخواهى كردم كه با اين برف ، نبايد مصدّعبشوم ، ايشان فرمود: شما روزهاى پيش كه از مدرسه مروى ، تا اين جا مى آمديد، اينگداهاى گذر، بودند. امروز چطور؟ گفتم : بودند، آنها در چنين روزهاى سرد، بازارشانگرم است ! فرمود: آنها كارشان را تعطيل نكردند، ما چراتعطيل كنيم ؟
بعد از اين مدت اقامت در تهران ، به قم آمدم . اولين بار، محضر شريف و مبارك مرحومعلّامه طباطبائى را، درك كرديم و به حضورشان ، تشرّف يافتيم و مقدّمات كار، يعنىدرس و بحثهايمان را، برايشان عرضه كرديم و بعد ساليانى هم در محضر ايشانبوديم كه بسيار بسيار، محضر ايشان براى من ، ميمون مبارك بود.
آن سال ، كه من وارد شدم ، حضرت آيت اللّه اراكى ، مدظله ، كتاب حج ، مى فرمود. من همانطور كه عرض كردم ، كتاب حج را خدمت آقاى شعرانى ، ديده بودم . در محضر شريف آيتاللّه گلپايگانى و حضرت آيت اللّه داماد تشرفحاصل مى كرديم ، و همچنان خوشه چين علم بزرگان بودم و هستم .
در طول مدّت ، بناى درس و بحث همواره بود. از همانآمل ، كه ما با درس خواندن ، بالا مى آمدم ، چون خوب مى خواندم و بالا مى آمدم ، كتابهاىپايين تر را درس مى گفتم ، مثلا وقتى مطول مى خواندم ، سيوطى و شرح نظام را، درسمى گفتم . مطول را، شش دوره ، درس گفتم ، حاشيه را چندين دوره ، منطق منظومه و شرحتجديد و... را هم درس ‍ گفتم .
بعد از ورود به قم ، درس در منظومه شروع كردم ، سه چهار دوره منظومه گفتم و اينكدوره چهارم اشارات است كه مى گويم . و يك دوره اسفار را گفتم كه رمضان سهسال پيش ، تمام شد و حدود 14 سال به طول انجاميد و اين دوره چهارم شرح فصوصقيصرى است كه مشغول هستم . و چهار دوره در حوزه علميه قم ، شرح تمهيد گفتم و مصباحالانس را نيز چند ورقى مانده است كه تمام شود. در حدود 17سال دروس رياضيات ، هياءت ، وقت و قبله را گفتم كه دروس معرفة الوقت و القبلةمحصول آن درسهاست ، حاصل درسهاى آن دوره . الا ن دوره دوّم را، شروع كرديم . والحمداللّه تعالى به اين گونه خدمت ، خداىقبول كند، مشغول هستيم . به همين وزان هم ، آثارى داريم كه مستحضر هستيد. در حدود 34رساله بزرگ وكوچك تاكنون از من ، چاپ شده و خيلى هم هست كه براى چاپ آماده مى كنيمكه ان شاء اللّه طبع شود.
حوزه :براى ما مقدارى از زندگانى شخصى خود از جهات معيشتى وغيره كه براى طلبه ها مى تواند مفيد باشد، بيان بفرماييد.
استاد: درباره معيشت كه البته ما من دابة الا على اللّه رزقها.
اما:

با دو قبله در ره معبود نتوان زد قدم
يا رضاى دوست بايد يا هواى خويشتن
طلبه ، معشوقش ، درس و كتاب و استاد است و محضر استاد
به هوس راست نبايد به تمنّى نشود
كاندرين ره ، بسى خون جگر بايد خورد
بايد با عزم و اراده و استقامت ، پيش رفت . با تن پرورى و تجملات زندگى و پريشانخاطرى ، نمى شود. امكان ندارد انسان بخواهد درس بخواند ودنبال آبادى و عمران دنيا هم باشد، اين دو با هم جمع نمى شود. جناب شيخ الرئيس ‍ابوعلى سينا در يكى از رسائل خود به نام رساله سعادت حديثى را ازپيامبر اكرم (ص ) نقل مى كند:
ان الحكمة لتنزّل من السماء فلا تدخل قلبا فيه همّ غد.
حكمت از آسمان نازل مى شود، امّا بر قلبى كه در آن همّ و غصّه فردا هست ،نازل نمى شود.
نفس مطمئنه ، علوم و معارف را مى گيرد. نفس مضطربه ، به جائى نمى رسد. شخصپريشان خاطر، عالم نمى شود. همّ واحد مى خواهد. اصولاتعقل با تعلق جمع نمى شود.
كتابهاى تذكره را بخوانيد، با شرح حال بزرگان ، آشنا شويد. ببينيد كه در راهمعشوقشان ، كه تحصيل علم و كمال است ، مشتهيات نفسانى را، زير پا گذاشتيد.
اين بود كه شيخ طوسى شدند، علامه حلى شدند، محقق طوسى شدند، فارابى شدند،ملاصدرا شدند، صاحب جواهر شدند و...
خاطره اى از مرحوم شعرانى دارم كه ايشان روزى از استاد خود، مرحوم ميرزا محمود رضوانقمى صحبت به ميان آورد. آقاى شعرانى اساتيد بسيار، ديده بود، هم در تهران ، هم درقم وهم در نجف . در هر سه حوزه ، اساتيد بسيار بزرگ داشته و يكى از اساتيد ايشان ،مرحوم رضوان قمى بوده است كه تربتشان در ايوان طلا در جوار حضرت معصومه ، سلاماللّه عليها، است . فرمود: روزى استاد رضوان قمى در درس اسفار، يك مقدار درنگ كرد، يكمقدار براى به دست آوردن مطلب ، تاءمّل كرد، با وجود اين كه ، ايشان استاد و خرّيط درصناعت بود. بعد كه مطلب را فرمود، براى تاءملش ، عذرخواهى كرد و فرمود: اگر شمادر شرائط من بوده باشيد، همين چهار كلمه اى را كه من بلدم و مى گويم ، به كلّى از ياد،مى بريد و فراموش مى كنيد.
اساتيد ما، نقل مى كردند كه ايشان (مرحوم رضوان قمى ) عجيب به فقر، مبتلا بوده وبسيار زندگى سختى داشته ، در عين حال درس و بحث و شاگردپرورى راتعطيل نمى كرده است . اينان مردانى بودند مجسمه تقوا و ديندارى و اينها، براى ديگرانحجتند.
حوزه :حضرت عالى ، از حضور اساتيد فراوانى بهره مند گشتهايد و جزء نادر افرادى هستيد كه در طول زندگى تحصيلى ، از اساتيد زيادى استفادهبرده ايد. با توجه به اين ويژگى ، بفرماييد تا چه حدود وجود اساتيد مبرز، در ساختنشخصيت و روان دانش پژوه ، در تحصيل اخلاقيات ، تاءثير دارند و آيا رمز موفقيت ، بيشتر در استاد است يا در جديت تحصيلى ؟ و به كدام يك از اين دو، بيش تر مى توان بهاداد؟
استاد: پيرامون اين سؤ ال ، خاطره اى دارم ، هر چند ممكن است خداى ناكردهجميل بر خودستايى يا چيز ديگر بشود، ولى براى روشن شدن موضوع ، عرض مى كنم .
يك وقتى ، در محضر مبارك جناب آقاى قمشه اى ، بودم ، ايشان فرمود: آقا، شما خير مىبينيد.
من عرض كردم : الهى آمين . امّا آقا، شما چرا اين فرمايش را، مى فرماييد و روى چه لحاظى، اين بشارت را به من داديد كه من خير مى بينم ؟
ايشان فرمود: چون شما را، زياد نسبت به اساتيد، متواضع مى بينم . خيلى مراعات ادببا اساتيدت مى كنى و آنها را در نام بدن ، نيك نام مى برى .اين ادب و تواضع ، سببمى شود كه شما، به جايى مى رسيد و خير مى بينيد.
بنده ، حريم اساتيد را، بسيار بسيار حفظ مى كردم سعى مى كردم در حضور استاد تكيهبه ديوار ندهم ، سعى مى كردم چهار زانو ننشينم . حرف را مواظب بودم زياد تكرار نكنم ،چون و چرا نمى كردم كه مبادا سبب رنجش استاد بشود. مثلا من يك وقتى ، محضر همين آقاىقمشه اى بودم ، ايشان در حالت چهارزانو نشسته بود، پاى ايشان را، بوسيدم .ايشانبرگشتند و به من ، فرمودند: چرا، اين كار را كردى ؟ گفتم : من لياقت ندارم كه دستشما را ببوسم ، همين كه پاى شما را ببوسم ، براى بنده ، خيلى مايه مباهات است . خوب! چرا من اين كار را نكنم ؟ من قريب 11 12 سال ، در محضر ايشان بودم . در اين ساليان، درسهاى ما شبها بود، بعد از نماز مغرب و عشا: تمام منظومه به غير از منطق منظومه ، واز اول الهيات اسفار تا آخر آن ، و از اول نمط چهارم اشارت تا آخر آن را، در خدمت جنابآقاى قمشه اى خواندم . هر چند نزد اساتيد ديگر هم ، براى خوشه چينى رفتم ؛ مثلا سهنمط آخر اشارات را، هم خدمت آقاى قمشه اى ، خواندم و هم خدمت آقاى شعرانى و اسفار را همخدمت هر سه بزرگوار: آقاى قشمه اى ، قزوينى و شعرانى .
11 12 سال ، خدمت آقاى قمشه اى بوديم . بخواهم درفضائل اخلاقى ايشان ، وضع داخلى و زندگى ايشان و... عرايضى تقديم بدارم ، مىترسم به ساحت مقدس آن جناب ، جسارت بشود. ابتدا، كه به توصيه آيت اللّه شيخمحمد تقى آملى ، خدمت ايشان رفتم و عرض كردم : من را آيت اللّه آملى فرستاده كه اگرامكان دارد، برايم درس و بحث بگذاريد، ايشان فرمود: من وقت ندارم وقبول نكرد. آن موقع من در مدرسه حاج ابوالفتح بودم ومنزل ايشان هم ، در همان نزديكيها بود. من دو سه روز صبر كردم . بعد مراجعه كردم وگفتم : بنده ، همان طلبه اى هستم كه دو سه روز پيش آمدم ، مى خواهم برايم درسبگذاريد. يك منظومه مى خواهم . چند تا منظومه ، گفته مى شود و من مى روم ، امّا بهدل نمى نشيند. آقاى آملى ، شما و آقاى شعرانى را، معرفى كرد. ايشان (مرحوم قمشه اى )هم ، از مرحوم شعرانى ، تعريف بسيار كرد و گفت : به محضر ايشان برويد. گفتم :ايشان هم وقت ندارد. مرحوم الهى فرمود: خوب من هم وقت ندارم .
مدت چندين روز، گذشت . دو مرتبه به منزل ايشان رفتم و گفتم : هرطور خودتان صلاحمى دانيد، شروع بفرماييد. ببينيد اگر ما قابل نيستيم ، ترك كنيد. اگر هم طلبه بوديم، ما را به فرزندى بپذيريد. ايشان ، اين دفعه خيلى نرم شده بود و گفت :حال اجازه بدهيد من يك مقدار پيرامونش ، مطالعه كنم ، فكر كنم ببينم وقت مى شود يا نه ؟
من خيلى خوشوقت شدم . بعدكه به محضر ايشان ، آمدم و ما را به شاگردى پذيرفت ،بعدها ايشان فرمود:
من وقتى سماجت شما را ديدم و از شما، پرسيده بودم كه كدام مدرسه ، هستيد. يكروز مدرسه آمدم ، درب حجره تان قفل بود. از طلبه هاى آنجا، وضع شما را پرسيدم كهدرس و بحث ايشان ، چطور است ؟ طلبه ها به اتفاق ، از شما راضى بودند و گفتندمشغول درس و بحث است . محصل است و طلبه . با اين كه همه ، از شما راضى بودند،منزل آمدم و براى قبول درس ، استخاره كردم . اين آيه شريفه آمد: و مما رزقناهمينفقون ، اين بود كه دلم آرام شد و براى شما، درسقبول كردم .
مرحوم استادمان ، جناب آقاى شعرانى ، رضوان اللّه تعالى عليه ، اگر كسى از ايشانكتاب مى خواست ، چون خودشان اهل كار بود و كتابها را لازم داشت ، مى فرمود: كتابهاى من، لازم است و متعدى نيست . مى برند و نمى آورند، بعد كجا دنبالش بگردم ! امّا براى بنده، اين گونه نبود. هر وقت كتابى مى خواستم ، هيچ اين حرفها نبود. مى گفت : آن جا كتاباست ، برداريد و يا خودشان مى دادند. بعضى از نسخه هاى استنساخ شده ، الا ن هست كهمن از روى كتابهاى ايشان ، استنساخ كردم ؛ مثلا شرح اسطرلاب بيرجندى را، من نداشتم .از روى كتاب ايشان ، استنساخ كردم و...
يك روز، من خدمت مرحوم آقا ميرزا احمد آشتيانى ، براى عرض ارادت و احوالپرسى رسيدهبودم . روز تعطيل بود(پنجشنبه يا جمعه ). در آن نشست ، ايشان از استاد خود مرحوم ميرزاحسن كرمانشاهى صحبت مى كرد و از حالات او مى گفت . (مرحوم آقا ميرزا احمد آشتيانى ، ازبزرگان علم و ادب بود پسر مرحوم آقا ميرزا محمد حسن آشتيانى و خودشان از علماى طرازاول تهران بود. مرحوم علامه طباطبائى به بنده فرمود: زمانى كه من و اخوى (آيت اللّهآقا سيد محمد حسن قاضى ) به نجف رفته بوديم ، در نجف آن روز، آقاى آشتيانىبلامنازع اسفار مى گفت .) بعد از چند دقيقه ، ايشان بلند شد و بهكتابخانه خودشان رفت و حواشى مرحوم استاد كرمانشاهى را بر اسفار آوردو به منفرمود: شما اين نسخه را ببريد، استنساخ كنيد.
تا اين اندازه در شاگرد پرورى ، محبت داشت . يكى از سعادتهايى كه خداوندمتعال ، نصيبمان كرده ، از همان آمل ، اساتيد ما، علاوه بر پختگى در درس و بحث ، خيلىمهربان و دلسوز و مربّى بودند، خيلى آقايى و پدرى داشتند. محضر اساتيد من ، همهشريف و عزيز بود. من در مدت چهارده سال كه خدمت مرحوم شعرانى بودم ، غير از آنسكوتى كه عرض كردم ، حرف درشتى از ايشان نشنيدم ، مگر يك روز درس مكاسب بود،يك مقدارى حرف زير و رو شد. تشرى كه فرمود اين بود: آقا اين مطلبى نيست كه شمااين قدر پافشارى مى كنيد! همين قدر! شهداللّه بنده غير از اين ، حرفدرشتى از ايشان ، نشنيدم . آقايان ديگر هم همين طور. حرفهاى گراف و تند، نداشتند. درانصاف هم ، بى نظير بودند. بيان اين واقعه ، اگر چه براى من سخت است ، امّا چون دراين جا، به كار مى آيد، نقل مى كنم : يك روز در درس اسفار مرحوم شعرانى كه من تنهاشاگرد بودم ايشان ، حرف آخوند را كه مثالى بود تقرير كرد. من گوش دادم .عرض كردم : برداشت من ، اين است كه مراد از امثال ، چيز ديگر است . فرمود: نه اين طورنيست و توضيح داد. من ، ديگر دنبال نكردم . فردا كه آمدم ايشان فرمود: برداشتديروزتان از عبارت اسفار، درست است و حق با شماست . اين گونه ، مى پروراندند.
من حال حدس مى زنم ، اين كه آنان با چنان آغوش باز و گرمى ما را مى پذيرفتند و وقتو بى وقت ، مزاحمشان مى شديم ، بدون اينكه ذره اى ناراحت شوند، با آن همه مشكلات (نهاين كه كسى خيال كند حالا مد شده كه ، از زمان آنان و وضع زمان آنان ، بناليم ، خير خداگواه است . شما نمى دانيد رضاخان و پسرش ، سر علم و عالم چه بلايى آوردند و كاراين بزرگان را، به كجا كشانيدند.
اينها خانه نشين بودند.) شايد آن بزرگان ، مى گفتند:حال كه دشمن ، اين گونه آثار رسالت و ولايت را، از بين مى برد، يك چند طلبهپرورش دهند تا اين آثار محفوظ بماند. حال ما كه لياقت نداشتيم ، ولى آنان ، اين گونهمى خواستند.
امّا اين جنبه ، كه آيا از ناحيه استاد، موفقيت به دست مى آيد يا شاگرد؟ از ناحيه هر دو،بايد باشد. هم استاد، بايد پخته ، كتابى ، اخلاقى و مربى باشد و از جانب شاگردهم ، جديت به تمام معنى باشد. در اين زمينه ، من خاطرات زيادى دارم ، امّا عرض كردم كهاگر بخواهم همه را بازگويم و بشكافم ، ممكن استحمل بر مسائلى بشود. مثلا همين آقاى آملى ، يك وقت به من فرمود: آقا اين گونه فشردهدرس نخوان ، مى افتى و ديگر نمى توانى پا شوى . يك مقدار بهاعتدال درس ‍ بخوان .
بالاخره ، هم كوشش و هم كشش مى خواهد. صبر مى خواهد و انسان جوياى علم و معرفت ، همهچيز را بايد زير پا بگذارد مگر خدا و راه استكمال را. با پريشان خواطرى و كثرتتعلقات و همّ گوناگون داشتن و عدم استقامت ، نمى توان به جايى رسيد. استاد بايدقوى و...باشد، امّا شاگرد هم بايد استقامت ، داشته باشد. تا استقامت نباشد، كسى بهجايى نمى رسد: ان الذين قالو ربنا اللّه ثم استقاموا،تتنزل عليهم الملائكه ...
حوزه :از ايام قديم ، طلبه درمقابل در اين سؤ ال بوده است كه بعد از گذراندن مقدمات ، بهدنبال جامعيت برود يا دنبال تخصص ؟ ذى فن شود يا ذى فنون ؟ نظريات مختلفى وجوددارد، به نظر حضرت عالى ، چه بايد كرد؟
استاد: ما هدفمان چيست ؟ هدف ما، رسيدن به منطق وحى ودستورالعمل مدينه فاضله الهى است . و آن دستور، قرآن و سنت است ، كه جوامع روايى ،شعب قرآن هستند و از آن ، نشاءت مى گيرند و به تعبير من ، قرآنمتنزل است . آيا قرآن و جوامع روايى ما، چگونه است ؟ اختصاصى است ، يا همه چيز است ؟
چگونه مى شود كه آخوند، فقط يك رشته بداند؟ او، ادبيات مى خواهد، منطق و فلسفه مىخواهد، عرفان لازم دارد و... او بايد آنچه را، از ائمه معصومين در اين زمينه ،وجود دارد، كهاز بيان هر عارفى ، سنگين تر است ، بفهمد. فقه مى خواهد،اصول مى خواهد و... دين ما يك مجموعه دائرة المعارف الهى است كه بايد آخوند، اين دائرةالمعارف را حل كند و به زبانش آشنا باشد.
طلبه اگر بخواهد درس بخواند، به خوبى اين دائرة المعارف را فرا مى گيرد و در هرفن هم ، مرد يك فن مى شود! همان گونه كه بزرگانى را داريم . مرحومفاضل تونى ، نقل مى فرمود: آدم وقتى كه به كتاب ارث جواهر مى رسد،مى بيند كه صاحب جواهر، يك رياضى دان توانايى بوده كه خوب از عهده تقسيم بنديهاو محاسبات ، بر آمده است .
مگر مى شود يك فقيه ، رياضيات نداند؟ هيات و نجوم نداند؟ لُمعه را ببيند مستند نراقىرا بييند، در بحث قبله چگونه بحث كرده اند؟
جناب شيخ بهائى در مفاتح الفلاح ، در بحث صبح صادق و صبح كاذب ، وقتى مىخواهد، بحث رياضى اش را مطرح كند، با آن كه خود، خريّط فن است ، اما از كتاب تذكرهعلامه حلى ، كه كتاب فقهى است ، بحث رياضى را،نقل كرده است . مرحوم علامه حلى را ببينيد. مرحوم استاد شعرانى ، مى فرمود: در هر فن ،ما بخواهيم فردا على را به عنوان نمونه ، به قلم بياوريم بايد به سراغ علامه حلىبرويم .
طلبه ، اگر بخواهد درس بخواند، مى تواند هم اديب شود، هم فقيه بشود، هم رياضىدان بشود و هم مى تواند طبيب بشود، همين گونه كه بوده اند؛ مثلا استاد شعرانى را درنظر بگيريد، از يك طرف ، مدخل اصول نوشته ، از يك طرف ، كفايه را شرح كرده ، ازيك طرف ، رسائل را شرح فارسى كرده است . قواعد مرحوم علامه را حاشيه زده و برمختصر، شرح نوشته و بر وافى ، تعليقه دارد و بر مجمع البيان ، حواشى دارد ورسائل ديگر كه از ايشان ، به يادگار مانده است . قانون تدريس مى كرد. اسطرلاب وزيج و مجسطى مى گفت . زبان مى دانست . آقايان ديگر هم ، به نوبه خود، همين گونهبودند.
اين گونه كه من بگويم ، عالم يك فن بشوم ، اين ترس و وحشت از درس خواندن است . دريك جاى شفا، شيخ عنوان مى كند كه كسانى كه ازتحصيل مى ترسند و مى گويند بسمان است و نمى خواهد ما، همه چيز را بدانيم ، اين ،مزاج معتدل ندارد؛ يعنى مريض است . يك بيمارى روانى و روحى يا بيمارى دنيازدگى .اين بيمارى ، او را به سوى دنيا و ماده مى كشاند و او خود، متوجه نيست . اين ، بايد خودشرا معالجه كند. انسان ، نبايد از تحصيل خسته بشود، بخصوص ، كسى كه مى خواهد بامنطق وحى و زبان ولايت ، آشنا بشود. زبان طلبه ، بايد اين باشد:
مرا تا جان بود در تن بكوشم
مگر از جام او، يك قطره نوشم
طلبه ، اگر حواسش جمع باشد، خوب درس مى خواند و در علوم و فنون گوناگون ،صاحب ابداع هم مى شود.
حوزه :درباره شيوه درسى كه در حوزه ها بوده و هست ، اين روش ،طبيعتا امتيازهايى داشته و دارد و احتمالا كاستيهايى هم ممكن است داشته باشد از لحاظ متوندرسى و غيره به نظر حضرت عالى ، مزاياى اين شيوه ، چيست ؟ و اگر كاستيهاى وجوددارد، چه راههايى را براى رفع اين كاستيها، يادآور مى شوند.
استاد: بنده ، عرضم اين است كه ره چنان رو كه رهروان رفتند. بهترين روش را،روش پيشينيان خودمان مى دانم . از حذف بعضى از كتابها كه امروزه حذف شده راضىنيستم . مثلا قوانين و فصول برداشته شد، حيف است . قوانين وعدةالاصول شيخ طوسى ، غير از مسائل رايج اصولى ، مباحثى ارزنده دارند؛ مثلا در عدّه وقوانين اين بحث را، طرح فرموده اند كه جنابرسول اللّه (ص ) پيش از بعثت ، به چه دينى بوده است ؟ در آخرين قانون قوانين (ج 1،چاپ عبدالرحيم ) مطرح مى كند: الحق ان نبيّنا (ص ) كانقبل بعثته على دينه .
چرا، اينها را طلبه نشنود؟ بحث نشود؟
طلبه بايد مطول بخواند، كشاف ببيند، تفسير مجمع البيان بخواند. يكى ازتوفيقاتى كه داشتيم ، اين بود كه نزد مرحوم شعرانى ، كتاب شرح شاطبى خوانديم .اين كتاب هزار و خرده اى بيت شعر است ، در تجويد استدلالى قرآن .
استاد شعرانى مى فرمود: اين كتاب در زمان ما، درسى بود. مجمع البيان را نزد ايشان ،خوانديم . مجمع ، يك كتاب سنگين علمى و اساسى است . طلبه چگونه ملّا بشود؟ ما با اينكه ، اين كتابها را خوانديم و مباحثه كرديم و گفتيم اين دو كلمه را بلديم ! اگر اينهاخوانده نشود، طلبه به كجا مى خواهد برسد؟اين شتابزدگى ما، درست نيست و حيف است .با شتابزدگى ، كسى به جايى در تحصيل شتابزده اند و در صحبتها، از كتبى صحبتبه ميان مى آيد كه طبق متعارف ، نبايد مشغول به آن كتب باشند. معلوم است كه خيلى زود،بالا آمدند و با شتاب درس خواندن ، اين گونه انسان ملّا نمى شود! مگر كسى بخواهد يكسرى اطلاعات داشته باشد و الّا با اين گونه شتاب و بدونتاءمل كافى ، كسى به جايى نمى رسد. راه ملّا شدن ، اين نيست . بايد مقدمات كار، قوىو محكم باشد. در بسيارى يك نحوه عجله وجود دارد كه اينها، بعدا پشيمان مى شوند و اينحيف است . رسم و روش تحصيل ، اين نيست . با تاءنّى بالا بيايند همان طور كه رسمپيشينيان بود كه حتى درسها را، پيش مطالعه مى كردند، تا چه رسد به مباحثه و مذاكره.
اكثر كتابهايى را كه عرض كردم ، مباحثه كرديم . البته در نوع مباحثه ما، ممكن است ايرادو انتقاد باشد؛ مثلا كفايه را خدمت آقاى شعرانى مى خوانديم يك ساعت به اذان صبح ماندهمباحثه اش مى كرديم . يا تمام اشارات را كه مباحثه كردم ، ساعت يك بعد از ظهر بود.پيش از صبح ، بين الطلوعين ، اسفار، يا مكاسب ، يا جواهر و... مباحثه مى كرديم . علاوه ،پيش مطالعه داشتيم . يادداشت هم مى كرديم كه الا ن هم ، چه بسا از يادداشتهاى گذشتهاستفاده مى كنيم .
حوزه :غير از متون درسى ، روشها و سنتهايى كه در بين حوزه هاىقديم ، متداول بوده است و به پيشرفت تحصيل كمك مى كند، اگر توصيه هايى داريد،بفرماييد.
استاد: اين سؤ ال را، افراد گوناگون از آقايان طلاب ، مى كنند كه ما چه كنيم ؟به آنها عرض مى كنم ، همّ شما، به كتابهاى درسى باشد. چون كتابهاى درسى ،كتابهاى سنگينى است و عقل ، وقتى مطالب سنگين را حلّ كرد، كتابهاى ساده و سبك خود بهخود، حلّ مى شود. در اين جا بايد، حرف فهميدن را آموخت . وقتى حرف فهميدن را آموخت ،وقتى حرف فهميدن را آموختيم ، حرفهاى ديگر را، مى فهميم و چون يك مقدار، بايد تنوّعباشد، به كتابهاى روايى اخلاقى و... هم بپردازد. تنوع طلبه ، بايد قرآن ، تفسير،روايت و كتابهاى ادبى باشد، تا بتواند حوزه را حفظ كند.
مصاحبه با استاد، آيت اللّه حسن زاده آملى (67) 
(بخش دوم )
استاد آيت اللّه حسن زاده آملى چهره اى است آشناى هر جوينده آگاهى و خواهنده شناخت وبيدارى !
سيماى پاك و سيره صالح وى شمع فروزانى است فراروى تشنگان معرفت ودلسپردگان كوى دوست !
دلدادگان دانش فلسفى و معرفت عرفانى در حوزه هاى علميّه وى را نيك مى شناسند و درمحضر آنان چنين نگارشها شمعى است كه به دست آفتاب سوخته گان داده مى شود، تابه نظاره خورشيد بنشينند. و مادر اين پيشگفتار از اينان چشم پوشيده ايم و اگر چندسطرى نگارش مى يابد براى آن گروه از خوانندگان است كه از حوزه ها بدورند.
دست يابى به اساتيد بزرگ و توان مند و جذب نظر لطف آنان ، نعمت عظيمى است كهخداوند جز به شايستگى ارزانى نمى دارد و كسانى را بر اين نعمت عظيمبر مى گزيند كه به تمام وجود شاكر باشند و از آن بهره گيرند و استاد حسن زادهآملى از اين معدود شايستگان برگزيده است كه به وفور از آن نعمت عظيم برخوردار بودو هميشه بر آن شاكر! و خوانندگان محترم در بخش نخستين مصاحبه از آن آگاه شدند،برخوردارى از اساتيد ورزيده و بزرگوار استاد حسن زاده آملى را عالمى مسلط بر: فقه ،اصول ، ادبيات فارسى و عربى ، زبان و ادبيات فرانسه ، خط و نگارش ، معانى وبيان ، تفسير و كلام ، هيئت و نجوم ،طب و رياضيات و فلسفه و عرفان ساخته است .
وى اكنون از جمله بزرگانى است كه تمامت و جامعيّت حوزه هاى علوم دينى را به رسميادگار براى نسل كنونى پاس ‍ داشته اند و اگر اين رشته بگسلد جامعيّت حوزه ها را نهدر عينيّت كه در زواياى تاريخ بايد جست و در حسرت آن زانوى غم در آغوش گرفت .استاد حسن زاده بهترين يادگار حوزه پر رونق تهران و از انگشت شمار بازماندگانمحفل حكمت و عرفان آن ديار است و رشته پيوسته حوزه اصفهان ، تهران و فم را بهنسل كنونى حوزه علميه قم پيوند مى زند و بر محصلان كوشا و پرتلاش است كه بهنيكى اين امانت را از استاد بگيرند و در امتداد زمان به آيندگان باز پس ‍ دهند.
جاى سپاس همچنان باقى است ؛ چرا كه حوزه علميه قم بر اين مهّم آگاه است و پاى درساستاد را صدها شيفته علم و حكمت پر مى كنند و اميد كه اين سيره صالحهمستدام و ناپايان باشد. استاد در كنار پرورش شاگردان شيفته و دلسوخته معرفت بهنگارش آثارى ماندنى دست يازيده است كه افزون بر تنوّع از ژرفايى و عمق در خوربرخوردارند. اميد كه در پرتو توفيق استاد بر چاپ بقيه آثار، مجموعه نگارشهاىايشان را در دسترس طالبان معرفت بيابيم !
استاد در اين نشست از تجربيّات ، آموزشها، ضرورتها و بايستنيها سخن گفته است كهنمى توان از آنها برگزيد؛ چرا كه همه بزگزيدنى اند و نمى توان از سخنىدرگذشت كه كلامى در آن گذشتنى نيست ، بايد آن را نيك خواند و در جاى جاى آن انديشيد.
حوزه :در زمينه علوم عقلى ومسائل فلسفى ، اكنون در حوزه ها رغبت و رواجى ديده مى شود كه از بركات انقلاب است ورهبرى امت كه به اين حركت ، باور دارد، چه مسائلى را لازم مى دانيد كه با آن ، آثارحكماى متاءلّه ، بيش تر نشر يابند و دامن گسترند.
استاد: همان طورى كه فرموديد، الحمداللّه رشد عقلى مردم و بينش اجتماعى حوزهها، به اين حقيقت رسيد كه بايد اصول عقائد را، بادليل و برهان تحكيم كرد و دليل و برهان ، فلسفه است . منتهى ، فيلسوفدر گذشته ، چون دكتر در اصطلاح جديد است ؛ يعنى همان طور كه ،دكتر الهى و مادى دارند، فيلسوف مادى و فيلسوف الهى داريم و بايد بين آن دو، فرقگذاشت .
اين حكايتى را كه نقل مى كنيم در قصص العلماء مرحوم تنكابنى آمده است كه مرحوم ملا آقادربندى ، به زيارت ثامن الحجج (ع ) مشرف مى شده ، وقتى به سبزوار رسيده است ،پرسشهايى را مطرح كرده و به خدمت حاجى ملاهادى سبزوارى ، صاحب منظومه فرستادهاست . مرحوم حاجى كه پرسشها را ديد، مى آيد و قدرت جواب را دارد. و ثانيا بامشغوليات ، و سنّ و سال و گرفتاريهاى درسى ، فرصت آن نيست كه فورا، جواب اينپرسشها را بنگاريم و به شما، بدهيم .
بعد، وقتى ملا آقاى دربندى ، از سفر برگشت ، در يكى از بلاد، كه به يكى از آقايانروحانى وارد شد، آقايان ، براى ديدن ايشان آمدند. يكى از آنان گفت : شنيديم كه شما،پرسشهاى فلسفى به حاج ميرزا هادى سبزوارى
داده ايد و ايشان ، جواب ندادهاست . به يك لحنى ، كه يك مقدارى توهين به حاجى بوده است .
مرحوم آقاى دربندى فرمود: اين طور نيست كه شما گمان مى كنيد. اگر حاجى وامثال حاجى نباشند كه جواب افراد ملحد و دهرى را، كه منكر مبدء و معاد هستند، بدهند واصل دين را، تحكيم نكنند، نوبت شما نمى رسد كهاصل براءت و استصحاب جارى كنيد!
واقعش ، اين است كه اصول دين و ديگر امهات را، بايددليل ثبات كند و بر كرسى بنشاند. دين ، دينعقل و دليل است ؛ دين برهان است . عقل ، دليل و برهان هم فلسفه است . فلسفه اى كهفلاسفه الهى ما مى گويند، فلسفه اى كه صاحب اسفار و شفا مى گويد.
در بعضى از نوشته هايم ، قسمت آخر حديث مفضّل را بيان كردم كه امام صادق (ع ) بامفضل ، درباره وحدت صنع ، صحبت كرده است كه وحدت تدبير، وحدت صانع و مدبر رامى رساند. بعد امام صادق (ع )، ارسطو را ستوده است . (جلد دوم بحار را، نگاه كنيد)فرمود مفضّل ، ارسطو مردم زمان خود را، از راه وحدت صنع ، به وحدت صانع كشاندهاست و از اين راه ، پيش آمده است .
مرحوم استاد شعرانى مى فرمود: ارسطو، مباهات كند به خودش ، كه امام صادق (ع ) نام اورا بر زبان آورده است . بعد شعر حافظ را مى خواند و مى گفت : گويى حافظ از زبانارسط، خدمت امام ، عرض مى كنند:
من كه باشم كه بر آن خاطر عاطر گذرم
لطف ها مى كنى اى خاك درت تاج سرم
البّته خاك در امام صادق (ع ) تاج سر ارسطوهاست ، حرفى نيست و لكن ، ارسطو از راهوحدت صنع ، مردم را به وحدت صانع مى كشاند. هر چند مرحوم ديلمى در محبوب القلوبو مرحوم سيدبن طاووس در كتابى راجع به نجوم ، ارسطو و تنى چند از بزرگان را، درزمره انبياء نام برده اند.
غرض اين است ، كه نمى شود دين را، از برهان جدا كرد، همان گونه كه بارها گفته ام :قرآن و برهان و عرفان از همديگر، جدايى ندارند. قرآن ، ملاك و مدرك همه حقايق است ،ميزان و معيار قسط تمام آراء و افكار است . قرآن ، متن برهان است . احتجاج طبرسى ،احتجاج بحار و... را ببينيد. احتجاج يعنى بادليل و برهان با خصم صحبت كردن . احتجاجات خود قرآن را ببينيد. همان طور كه علامهطباطبائى فرمود: فلسفه يعنى دليل و عقل و برهان را از دين جدا كردن ، ظلم عظيم است. نمى توان گفت كه در اجتماع ما، عقل و دليل و برهان نباشد.
اجتماع ، عقل و برهان مى خواهد. در اصول كافى كه حديث ، در كتاب وافى هم هست كسىاز محضر امام ، پرسشهايى مى كند، وقتى جواب را مى گيرد و مى خواهد برود، امام مىگويد: چرا از من نپرسيدى كه من ، اين پاسخ را از كجاى قرآن ، استنباط كردم .
روايات ما، همه دليل و استنباط و برهان است ؛ همه حجت است . در خود كتاب حجت كافى ، ملاحظه مى كنيد كه امام مى فرمايد: با كسانى كهقائل به حجت دائمى به بدن عنصرى در زمين ، نيستند، با آنها به سوره اناانزلناه احتجاج كنيد تا بر آنها فائق شويد. مگر مى شود، بدوناستدلال و برهان ،دين بوده باشد. دين ، متن احتجاج واستدلال و برهان است .
در اين جا، من براى نقل قضيه اى ، پناه به خدا مى برم كه اگر در ميان حرفهايم ، هواىنفس يا چيز ديگر باشد.
من در ابتدايى كه قم آمدم ، در سنه 42، آقايان و عزيزانى آمدند كه فقه و يااصول شروع كنيم . مكاسب ، كفايه و... خواستند. من عرض كردم حقيقت اين است كه من براىعلوم نقلى مثل فقه ، اصول و ادبيات و... بيش از علوم عقلى ، زحمت كشيده ام ؛ اما الحمداللّهتعالى ، اين كتابها، درس داده مى شود. ما آن چيزهايى كه گفته نمى شود، بگوييم ، مااصول عقائد مى خواهيم ، بحث امامت ، عصمت انبيا و... اينها كه نيست يا كم تر هست ، به آنهابپردازيم و همين كار راهم كرديم .
مگر مى شود، اجتماع را از برهان و عقل گرفت ؟ اينهااصول ، امهات و اصل و پايه اند. روى حسابتكامل انسانى ، دو حرف داريم : يكى تجليه و ديگر تحليه . فقه در مقام تجليه است ؛يعنى آراستن ظاهر، ايجاد مدينه فاضله : شيخ الرئيس ‍ در الهيات شفا، اين بحث را طرحفرمود كه اگر مبدء و معاد را به فرض كنار بگذاريم ، آيا در اين دنيا، مدينه فاضلهمى خواهيم يا خير؟ هيچ كس ، كتابى جز قرآن ، سراغ ندارد كه مدينه فاضله بسازد.
امّا اين قرآن ، همان گونه كه تجليه آراستن اين دنيا را درست مى كند،تحليه را هم ، مى سازد و فراهم مى آورد.
حوزه :در اين زمينه ، شبهه ها و اتهامهايى ، طرح مى شود. به نظرحضرت عالى ، براى فصل الخطاب ، چه مى توان كرد؟
استاد: اين كشمكشها، راجع به افكار، اشخاص و اديان ، هيچ گاه به كلّى خاتمهنمى پذيرد. اما ريشه بسيارى از اختلافها و اتهامها،جهل است . استاد نديده و يك چيزهايى پيش خودش مى پندارد و به همانها اكتفا مى كند ونتيجه مى گيرد.
كرده اى تاءويل حرف بكر را
خويش را تاءويل كن نى ذكر را
نوع فرمايش مخالفان ، براى آن است كه پخته نيستند و استاد نديده اند.
فلاسفه الهى و متاءلّه را مقايسه كنيد با مخالفان آنان ، تا درجه اختلاف علمى ، مقامى ،اخلاقى و سير و سلوكى و آثارى آنها، مشخص شود.
يك وقتى مرحوم علامه طباطبائى را،در خيابان زيارت كردم و در معيّت ايشان ، تا درمنزلشان رفتم . به در منزل كه رسيديم ، ايشان تعارف كرد. عرض كردم : مرخص مىشوم . ايشان ، در پله بالا ايستاده بود و من پايين بودم و رو به من كرد و گفت :
حكماى الهى ، اين همه فحشها را شنيد، سنگ حوادث را خوردند، قلمها به دشنام وبدگويى آنها، پرداختند، اين همه ، فقر و فلاكت و بيچارگى را، از تبليغات سوءكشيدند، گاهى به كهك به سر بردند و گاهى ... با اين همه ، حقايق را در كتابهايشاننوشتند و گفتند. آقايانى كه به ما بد گفتيد و فحش داديد و زندگى را در كام ما، تلخكرديد و مردم را عليه ما، شورانيديد، حرف اين است و حق اين است كه نوشته ايم و براىشما گذاشتيم . حال هر چه مى خواهيد بگوييد.
حرف حقشان را نوشتند و براى نفوس مستعده ، به يادگار گذاشتند. تمام تلاش اين استكه منطق وحى را بفهميم . خداوند ملاصدرا را رحمت كند، مفسر است ، محدث است ، فقيه است ،مرد سير و سلوك است . هفت مرتبه پياده به زيارت بيت اللّه الحرام مشرف مى شود و بارهفتم در بصره ، نداى حق را لبيك مى گويد. ايشان در شرحاصول كافى ، حديث امام سجاد(ع ) را نقل مى كند كه چون خداوند سبحان ، مى دانست در آخرالزمان مردم عميقى پيدا مى شوند. در توحيد و دراصول عقائد، اوائل سوره حديد و سوره اخلاص را فرستاد. مرحوم آخوند مى گويد: بهاين حديث كه رسيدم ، گريه ام گرفت . اين گريه شوق است و گريه عشق ، چون خودشمى بيند كه اين حديث ، براى امثال اوست .
على بن ابى طالب قيروانى ، كه به غلط، ديوان او به حضرت امام على (ع ) نسبت دادهشده است ، اشعارى دارد:
الناس من جهة التمثال اكفاء
ابوهم آدم وامهم حواء
تا سخن را به آن جا مى رساند كه : و الجاهلون لاهل العلم اعداء. ايشان نفرمود: والعالمون لاهل الجهل اعداء از طرف ديگر، نفرمود كه بين آنان ، معادات و دشمنى طرفين است ،فقط از آن طرف (جهال ) دشمنى است .
بالاخره ، لكه هاى ابر به كنار مى رود و آفتاب حقيقت ، خودش را نشان مى دهد كهالحمداللّه ، پله پله نمايان مى شود و مشاهده مى فرماييد.
حوزه :در مقايسه بين فلسفه اسلامى و فلسفه اى كه در غرب هست ،آيا تطبيقى بين اين دو فلسفه ، لازم مى دانيد؟
استاد: طلبه ، حواسش جمع باشد كه بخواهد درس بخواند، او مى تواند كه زنگتفريحش را، براى فرا گرفتن يك زبان خارج ، دو زبان خارج اختصاص دهد. كتابهاىعلمى و اساسى به زبان فرانسه بسيار نوشته شده و الا ن اين آقايان هم خيلى درترويج و اشاعه كتب اصيل كره زحمت مى كشند. چندى پيش بعضى از آقايان برايم حكايتكردند: در فرانسه الا ن دارند كتابهاى علماى بنام كره را به صورت دوره و سرى ، چاپمى كنند، ترجمه مى كنند؛ كه مثلا كسى كتابهاى شيخ الرئيس را بخواهد، يكجا بگيرد وكتابهاى فارابى همين طور و آقايان ديگر، اينها هم همين طور.
به من فرمودند: الا ن آنها دارند كتابهاى آخوند ملاصدرا را، دوره اش را به طبع مىرسانند و به طورى كه آن آقا به من حكايت كرد: مقدارى از اسفار را به زبان فرانسهترجمه كرده اند و دارند كتابهاى آخوند [دوره اسفار] را آن جا چاپ مى كنند و همه آثارآخوند هم به همين صورت و علماى ديگر هم به همين نحوه . به زبان انگليسى هم همينطور. خيلى شنيدم كه دارند اصول مى نويسند و به يك روش خاصى كتابها را بهصورت اصول . خوب ، خيلى خيلى زحمت مى كشند.
و بايد افرادى كه قابلند، لايقند، زبان فهمند، در راه اعلاى معارف بوده باشد. شنيدمكه آنان دارند اصول جمع آورى مى كنند. و از اين آقا پرسيدم : مراد شما و آنها ازاصول چيست ؟ گفت مى خواهند كه اين كتابهايى كه از بزرگان و از نامداران و دانشمندانبزرگ كره ، قديم و جديد، كه كتابهايشان ماءخذ است چاپ كنند؛ مثلااصول اقليدس را الا ن در كتب رياضى ، اصول رياضيات ، اين طور است .اصول اقليدس ، مجسطى و... اينها همه بسيار مبوّند، كه به هر چاپ طبع بشود، صفحهچند و نمى دانم چاپ چند، لازم نيست كه يك نويسنده ، خواننده را ارجاع بدهد، بلكه مىنويسد شكل فلان مقاله چندم اصول اقليدس ، ياشكل فلان مقاله چندم مثلا مجسطى . اينها اصول است ، كه به هر صورتى چاپ بشود،نحوه اى باشد كه در زحمت نيفتند. گرچه قرآن شاءنش ، موقعيتش ، عظمتش ، فوق اينگونه حرفهاست كه ما بخواهيم مورد مثال قرار بدهيم ، حالا مثلا قرآن مجيد هر چاپى كهبشود، به هر شيوه ، مى گوييم آيه فلان ، سوره فلان . اين آقايان به من گفتند كه الان در انگلستان هم دارند كتابهاى اصول چاپ مى كنند؛ كتابهاى خيلىاصيل كه محقّقان و متتّبعان بايد از آن نقل كنند. اينها را دارند به يك روش سرى چاپ مىكنند كه اين اصل باشد در كره و ديگر براى ارجاع يك متتبع و محقّق به كتاب ديگر،فلان نسخه چاپ مثلا كجا؟ سنه چه ؟ ديگر اينها نباشد، بهاصل ارجاع بدهد، براى همه يكسان بوده باشد،مثل ديگر قواعد؛ مثلا قواعد راهنمايى رانندگى و اينها كه براى همه جا يكسان است . حالاطلبه دو زبان ياد بگيرد، ياد بگيرد. طلبه حواسش جمع بوده باشد وقت خودش را تلفنكند، بخواهد درس بخواند، براى دو زبان ياد گرفتن ، آنقدرى وقت نمى بود و بهخوبى مى تواند اگر بخواهد تعطيلى هايش را قيچى كند، زنگ تفريح هايش را درسزبان خارج قرار بدهد، در يك مدت كمى مى بيند كه وارد آن زبان شده ، آشنا شده ، يادمى گيرد. عمده همان است كه به عرض رساندم ؛ بايد حواسش جمع باشد و عمرش را قدربداند.
يك وقتى مناسبتى پيش آمده بود، مرحوم آقاى طباطبايى يك مقدار تبرى مى جست از بعضىاز درسها و محافل و آمد و شدها و مى فرمود: مثل اين كه مردم قدر عمر را نمى دانند؛ عمراست اين ، خيلى ارزش مند است ، خيلى گرانقدر است . همين طور آناتش متدرّجا با چه سرعتىدارد مى گذرد و جناب وصىّ، عليه السلام ، حضرت امير المؤ منين ، فرمود: همين طور كهروز و شب را از شما مى گيرند، خوب شما هم سعى كنيد كه از روز و شب چيزى بگيريد،يك چيز داشته باشيد. آنها كه دارند مى گيرند شما هم از روز و شب چيزى داشته باشيد:
روزها گر رفت گو رو باك نيست
تو بمان اى آنكه چون تو پاك نيست
تو هم از روز و شب چيزى داشته باشى . اين براى طلبه خيلى آسان است . و چه بسيارخوب كه به يكى دو تا زبان زنده روز آشنايى داشته باشد. به كار تحقيق او هم مىآيد. بهتر مى تواند خدمت دينى كند؛ به قلمش ، به زبانش ، به خطابه اش ، به جهاتديگرش . مى تواند تحقيقات اصيل اسلامى را، حقايق و معارفاصيل اسلامى را به قلم و زبانش ‍ به ديگران برساند. خودش هم بهتر به عمق حرفهاىشرقى و غربى برسد و تحقيقاتى كه آنان دارند. آنان هم خيلى كار مى كنند. الا ن بندهبسيارى از آثار آنها را دارم كه در حول و حوش قرآن و روايات ورسائل قدماى ما دارند زحمت مى كشند. يكى از ين آقايان كتابى درباره مرحوم مفيد نوشتهبه نام تطور كلام در دست جناب مفيد. اسم كتابش را در خاطر دارم ، اسم شخصش را درخاطر ندارم . آقاى احمد آرام اين كتاب را ترجمه كرده است . اين تز يك نفر از اين آقاياندكترهاى غربى است كه تز خودش را تحول و تطور كلام ، آن هم موضوع بحث خودش راجناب مفيد بزرگوار قرار داده . خوب اين آقا اين قدر بينش پيدا كرده ،رجال علمى در كره را شناخته و آمده براى تز خودش ، جناب مفيد را و مباحث كلامى واستدلالى كلامى ايشان را مورد بحث قرار داده و كتاب بدان مفيدى و خوب را نوشته است .
اين براى يك طلبه خيلى زحمتى ندارد كه بتواند يكى دو تا زبان زنده كره را بعد اززبان عربى ، كه زبان دينى اش است و بهترين زبان است و وسيع ترين زبان است وشيرين ترين و شيواترين زبان است ، زبانمنزل وحى است ، بعد از او، بخواهد اينها را تحصيل كند، برايش آسان است . امّا قسمت دوّم ،فرموديد: راجع به فلسفه غرب و فلسفه اسلامى . از اين حقيقت آقا نبايد بگذريم كه ازجنبه فلسفه مادى آن آقايان زحمت كشيدند و مى كشند و تحقيقاتى دارند و لكن راجع به آنتحقيقات فلسفه الهى درباره معارف انسانى ، مقامات انسانى و فلسفه روحانى ، آنفلسفه الهى كه از اين طرف طرفداران منطق وحى واهل قرآن دارند، تفاوت بين اين آقايان و آن آقايان ، به قدرى هست كه چه عرض كنم خدمتشما. نخير، اين عظمتى را كه اين آقايان دارند در الهيات ، ما از غربيها چيزى بدين پايهنمى بينيم و سراغ نداريم . آنها خيلى مباهات كنند به حرف اين آقايان برسند.
بدون هيچ گونه تعصب مذهبى عرض مى كنم و به هيچ نحوه نمى خواهم اين جااعمال تعصب بكنم . نخير. آثارشان محفوظ است و بسيارى از نوشته هاى آن آقايان را،فرمايشات آن آقايان را، مطالب خيلى ارزش مند آن آقايان را مى بينيم . بعد ديديم ،ديگرى آمده در مقابل نوشته : اين حرف را شيخ در شفا دارد و شيخ الرئيس در چندسال قبل از شما اين حرف را زده و شما حرف او را به زبان ديگر ترجمه كرديده و بهخودتان اسناد داده ايد. خودشان با هم جنگ و دعوا دارند. از جنبه حكمت الهى ، فلسفه الهى ،مباحث عرفانى و مباحثى كه مربوط به سير و سلوك انسانى است و منطق وحى . خلاصهفلسفه حكمت متعاليه اى را كه اماميه دارا هستند، اينها متفردند و هيچ گونه آقايان ، مطلقااز شرق و غرب ، به پايه معارف اين حضرات نيستند.
البته ، همان طور كه عرض كردم : در امور مادّى در تجربيات ، اينها بله خيلى كوشش مىكنند و خيلى زحمت مى كشند. باز در همان امور هم مى بينيم اين بزرگان ضوابط و مطالبو امّهات و حقايق را آورده اند، كه به پندارهاى واهى ، ما اينها را كنار گذاشتيم ؛ مثلا جلددوّم اسفار، كه در جواهر و اعراض است ، آقايان نمى خوانند گرچه حالا كه ما گفتيم ،دوره اسفار، همه را گفتيم نمى خوانند چرا نمى خوانيد؟ كه اين در طبيعيّات است و طبيعيات، بله ، نمى دانم حالا اينها نسخ شده و چطور شده است . اين را به دهن آقايان انداخته اند.با اين كه مرحوم آخوند صريحا مى فرمايد: من در اسفار در طبيعيّات بحث نكرده ام و همه ،مباحث الهيات است و در كتاب جواهر و اعراض اسفار، بحث حركت جوهرى است . يك قسمت ازمباحث تكامل برزخى و مسائل ديگر بايد در جواهر و اعراض اسفارحل بشود و يك پندارهايى گرفتند و كتاب را كنار گذاشتند.
يا مثلا شفا را نمى خوانند، بخصوص جلد اول فلسفه اش را كه در طبيعيّات است نمىخوانند، كه طبيعيّات برداشته شده ، نسخ شده است . آناصول امّهات و حقايقى را كه شيخ در شفا در همان طبيعيّات شفا آورده ، موضوعى است كهحضرت امام صادق ، سلام اللّه عليه ، به مفضّل درباره وحدت صنع صحبت فرمودند.
مرحوم شيخ به اقتداى از امام صادق ، سلام اللّه عليه ، دراوائل طبيعيّات شفا، به همان نحو راجع به وحدت صنع و وحدت تدبير، پيش آمده و چهحقايقى را پياده كرده است كه اگر ما بخواهيم فرمايشات امام را در توحيدمفضل شرح كنيم ، بسط بدهيم . مثال بياوريم ، بايد بگوييم كه اين است كه شيخ دربيان گفتار امام آورده است .
نوع اين حرفهايى كه الا ن رايج هست ، اينها در كتابهاى ما ريشه دارد؛ مثلا حركت و سكونزمين ، خيلى ريشه دارد. پيش از حضرت عيساى مسيح ، سلام اللّه عليه ، آن آقاى هيپارك(ابرخوس ) قائل بود به حركت زمين ، رصد خانه داشت . اسطرلابى درست كرده بود برمبناى حركت زمين . بعد، مدتها بر اين مبنا بودند كه زمين متحرك است ، حركت وضعى شبانهروزى ، يكسر حركت وضعى زمين . بعد بطليموس آمده ، ايشان را رد كرده . بعد ازبطليموس ، آقايانى آمدند گفتند: حق با هيپارك (ابرخوس ) است تا در اسلام ابوسليمانسجستانى گفت : حق با ابرخوس است . بعد ابوريحان بيرونى ، كه معاصر ابوعلىسينا شيخ الرئيس بود، ايشان آمده جمع كرده بين حرفهاى آقايان ، كه يا متحرك يا ساكن، مربوط به هيئت و رصد خانه ما نيست . مادر رصد خانه بايد زمين را ساكن فرض كنيم وببينيم ماه و آفتاب و ستارگان ، گرد سرما دور مى زنند و ما بتوانيم روى زوايا و قوسهاو جهات ديگر در فن رياضى كه در رصدخانه بايد پياده كنيم . به ظاهر امر، اين طورپياده كنيم ولو اين كه واقع زمين ، متحرك به حركت وضعى و انتقالى بوده باشد. و اينحرف ريشه دار است . يامثلا ستاره ها در حركتند و چگونه در حركتند؟ بايد بحث بينطبيعى و هيوى را از يكديگر جدا كرد. همين فرمايشاتى كه آقايان فعلا دارند، اينها راشيخ در شفا دارد، كه افرادى بودند مى گفتند: ستاره ها در اين فضا،مثل ماهى هاى در دريا هستند و جهات ديگر، يكى دو تا نيست . صريحا مرحوم حاجى سبزوارىدر شرح جوشن كبير(شرح اسماء الحسنى )، مى گويد:
زمان ماءمون عباسى بود، آمدند زمين را مساحت كردند. در سرزمين سنجار زمين را مساحتكردند روى ارتفاع فنى و ارتفاع از ستاره جدى ، ستاره قطبى ، كه محيط زمين چقدر است ومساحت زمين چقدر است .
تكامل در فن هستند، تكامل را كسى انكار ندارد. امّا نه اين كه به يك خيالات واهى ما بياييمتمام سرمايه علمى مان را، كتابها را و كتابخانه را و آن زحمتى را كه پشتيبان ما در راهاحياى نفوس بشر كشيده اند، و آن ذخائر علمى را كه براى ما، با آن مشكلات زمان خودشاننوشته اند، اينها همه را گذاشته ايم به كنار، به يك خيالات واهى ، اين طور نيست .البته ما در اين حرفهامان نمى خواهيم آقايان غربى را تنفيص كنيم :
بزرگش نخوانند اهل خرد
كه نام بزرگان به زشتى برد
درست است آنها زحمت مى كشند ولكن در اصول امّهاتاصيل فلسفه انسانى ، الحمداللّه غنى هستيم و به مراتب غنى تر از آنها هستيم .
فرموديد كه در تطبيق بين اين دو مثلا بايد چگونه و چطور؟ نخير، حرف تطبيق نيست ،بايد آنها را به سوى خودمان بالا بياوريم . اين واقعيتى است بدون تعصب و شواهدى دردست داريم . كتابهاى آنها هست ، كتابهاى ما هم هست .اصول امّهاتى كه آنها پياده كردند، عنوان كردند، نسبت به ذخايرى كه ما داريم ، بندهعرض كنم كه روى تبختر حرف نمى زنم ، اينها خيلى نسبت به معارفمان ، فرمايشات وكتابها و آثارشان در اصول فلسفه انسانى ، خيلى مرتبهنازل قرار گرفته اند. والحمداللّه ، اماميّه در آن فلسفهاصيل اسلامى ، و عرفان اصيل قرآنى ، و آن توحيد اسلامى ، و توحيد قرآنى ، به مراتبقوى تر از اين آقايان هستند، به طورى كه اين حرفش هم مى ايستد و حرفش راهم بهكرسى مى نشاند. كسى كه حرف مى زند، حرفدليل مى خواهد، حرف برهان مى خواهد، حرف سند مى خواهد. آثار طرفين هست و هيچ وقت ايننوشته هايشان را با حكمت متعاليه ، با اسفار، نمى شود قياس كرد، با فتوحات نمىشود قياس كرد، با شرح قيصرى بر فصوص الحكم نمى شود قياس كرد.
خود آن آقايان اعتراف دارند خيلى هم در نوشته هاى خودشان . آنها همت بگمارند كه بهافكار عاليه بزرگان مكتب و منطق وحى برسند، برايشان افتخار بوده باشد.
حوزه :در زمينه لزوم آشنايى با قرآن و حديث ، توصيه هاى مكررىبراى دانش پژوهان علوم دينى ، داشته ايد. در اين زمينه ،برنامه ريزى كه بايستىطلبه در زندگى تحصيلى انجام دهد، چيست ؟ و چه مراحلى را بايددنبال كند؟
استاد: تمام اين رشته هاى علوم حوزه ، عنوان طريقت دارند. يعنى ما زبان عربىرا كه فرا مى گيريم ، نحو و صرف مى خوانيم ، و يا خواندن فقه واصول و فلسفه و عرفان و كتابهاى ديگر و فنون ديگر و حتى آن كسانى كه توفيقيافتند [در علوم اصيل غريبه ] اگر كسى از ما سؤال كند كه اينها را براى چه مى خوانيد؟ ما در ازاى تمام اين حرفها يك جمله حرف داريم :الاعتلاء الى فهم الخطاب المحمّدى ، صلى اللّه عليه و آله و سلّم . خطاب محمّد كه از آنعارفان اسلامى ، تعبير مى كنند به كشف نام محمّدى ، صلى اللّه عليه و آله و سلّم . قرآنفرقان است . تمام اين علوم همه براى اعتلاى به فهم خطاب محمّدى است . اين قرآنى كهدر دست داريم حكايت از صورت عينيه نظام هستى مى كند كه صورت عينيه نظام هستى ،صورت عينيه انسان كامل است و خود قران مكتوب ، صورت كتبيه انسانكامل است . و همان طور كه به عرض رساندم ، جوامع روايى ما مرتبه نازله قرآن هستند وبه حكم محكم خود قرآن حكيم كه : قل كليعمل على شاكلته هر كسى مطابق آنچه را كه دارد، آن قدر كه هست ، اثر اونمودار دارايى اوست . قرآن نمودار دارايى خانم و نمودار دارايى حقيقت عالم حق سبحانه مىباشد. يعنى همان طورى كه خداوند غير متناهى است ، صمد است و غير متناهى است كهلا جوف له ، كتابش هم صمد است لا جوف له . و خاتم انبياء،در نبوت صمد است لا جوف له ، يعنى ديگر جاى خالى ندارد كه كسىبيايد نبوّتش را پر كند. انبياى قبلى نبوّت صمدانى نداشتند، كتاب ايشان كتابصمدانى نبود كه پر بوده باشد.
در نبوت ، حضرت خاتم انبياء، صمد است . ديگر جاى خالى ندارد كه كسىنبوتش را پر كند. قرآن صمد است و نبوّت خاتم انبياء، صمداست و آن طور كه حق سبحان صمد است ، قرآن هم صمد است. قل كل يعمل على شاكلته و قرآن ، نمودار دارايى گوينده اش است ؛ لذا آنرا نهايتى نيست . و ما اين همه را مى خوانيم تا به مطالب شامخه معارف انسانى ؛ يعنىكتاب و سنت ، آگاه شويم . اگر عارفى ، حكيمى ، عالمى ،اهل قلمى ، فرمايشهايى دارد، حقيقت آن اين است كه :
هر بوى كه از مشك و قرنفل شنوى
از دولت آن زلف چو سنبل شنوى
گر نغمه بلبل از پى گل شنوى
گل گفته بود، گرچه زبلبل شنوى
اگر ديگران حرفى به نظم و نثر دارند، از اين منطق وحى منشعب شده است و اگرطلبه بخواهد درسش ، طورى باشد كه عوامل لفظى و معنوى را ياد بگيرد و از قرآن وروايات ، بى خبر بوده باشد، پس براى چه دارد درس مى خواند؟ در راهتكامل خودش ، به كجا مى خواهد برسد؟ و هدف چيست ؟
مطلب ديگر، اُنس طلبه با ادعيه است . ما در گفته ها و نوشته هايمان بهعرض رسانديم كه همان طورى كه بحمداللّه اين رشته هاى علوم و فنون در حوزه هاىعلمى است ، چه خوب است كه يك رشته و شعبه اى هم در فهميدن زبان دعا، در فهميدنزبان مناجات و اذكار و شيرين زبانيهاى عاشقان و عارفان باللّه بوده باشد؛ مثلا آنمناجات خمسة عشر حضرت امام سيد الساجدين ، عليه السلام ، كه جناب شيخ حرّ عاملىنقل كرده است ، رضوان اللّه عليه ، و خود صحيفه كامله ، صحيفه مهدويّه ، خود نهجالبلاغه و كتابهاى ديگر...
بنده فكر مى كنم كه اگر كلمات حضرت امام هفتم ، سلام اللّه عليه ، جمع آورى بشود(كه عمده اش در بلد الامين جناب كفعمى است )، كم تر از صحيفه كامله سجّاديه نيست .استدعا كرديم كه آقايان محصّلين در حوزه هاى علمى و پرى درآوردند، چه خوب است كهبه فهميدن زبان ادعيّه و اوراد و اذكار و مناجات وسائط فيض الهى ، هم آشنايى پيداكنند.
حالا بنده روى بينش خودم گفتم چه خوب است به اين ترتيب باشد:
اولين كتاب ، كتاب مفتاح الفلاح شيخ بهائى باشد و پيش استاد زبان فهم بخوانند.بعد از آن ، كتاب : عدة الداعى اين فهد باشد كه بسيار كتاب عظيم الشاءناست ، چنانكه خود اين فهد هم . مرحوم استاد علّامه طباطبائى مى فرمود: جناب اين فهد وسيد بحر العلوم و سيد بن طاووس ، از كُمّلين اند. بعد از آن قوت القلوب ابوطالب مكّىباشد. بعد از آن ، اقبال سيد بن طاووس باشد و بعد از آن صحيفه سجّاديّه . آن اسرار ولطائفى كه در ادعيّه ، در مناجات و در اذكار ائمه پيدا مى شود، در روايات پيدا نمى شودو جهتش را هم به عرض رسانديم كه در روايات نوعا مخاطبشان ، اكثرى مردم هستند و در آنجا محكوم هستند به : كلّم الناس على قدر عقولهم ، لذا به فراخور فهم مردمبا آنها صحبت كردند؛ امّا در ادعيّه ، در اذكار، و اوراد، نخير. آن جا در خلوت خانه عاشقان ،در آن شبهاى تارشان ، با محبوب و معشوق حقيقتشان ، آنچه كه در نهانخانه سرّشان وذاتشان داشتند، شيرين زبانى كردند و پياده كردند. آن لطائفى كه در كتب ادعيه استفادهمى شود، در روايات نمى شود.
ما ذخائر داريم ، ما كتاب داريم ، در تمام فنون كتاب داريم ، در تمام فنون روايات داريمو حيف است كه ما از اين ذخائر وسائط فيض خودمان بى بهره بوده باشيم .
جناب سيد على خان مدنى ، رضوان اللّه تعالى عليه ، صحيفه سجاديّه را به نام رياضالسّالكين شرح كرده است . جناب شيخ بهائى بر صحيفه حواشى و تعليقات دارد.مرحوم فيض هم همين طور. مرحوم سيد جزايرى همين طور، و در زمان ما مرحوم استاد، آقاىقمشه اى ترجمه كرد و جناب استاد، آقاى شعرانى ترجمه كرد، با آن حواشى عجيب وسنگينى كه بر صحيفه سجاديّه دارد.
كتابهاى بسيارى كه از ائمه اطهار ما روايات عديده ورسائل گوناگون ، اين همه فيض ها و بركات از آن وسائط فيض الهى به ما رسيدهاست . طلبه هدفش بايد قرآن باشد و روايت باشد. بنده خودم يكى از توفيقاتى كهبحمداللّه تعالى در محضر شريف دو تن از اساتيدم داشتم ، در خدمت روايات بودم . يكىوافى بود كه در محضر استاد بزرگوارم جناب آقاى شعرانى بودم كه ايشان در آن وقتوافى را تحشيه مى فرمود. بنده در خدمت ايشان بودم مقدارى من مى خواندم و ايشان گوشمى كردند و گاهى ايشان مى خوانند و من گوش مى كردم و حواشى راهم كه مى فرمودند،مى نوشتند. مى فرمودند كه آقا، آدم به عيب نوشته خودش پى نمى برد؛ امّا ديگرى كهمى خواند، يا مى شنود، متوجّه عبارات و نشيب و فراز آن مى شود و مثلا يك مقدار اگرحرفى پيش مى آيد، مفهوم مى شود، مشخص مى شود. ما از وافى در خدمت ايشان خيلى خيلىبهره برديم بركتى از اين جامع عظيم الشاءن روائى در محضر شريفشان بهره ما شدهاست و بعد از آن در محضر مبارك حضرت علّامه طباطبائى ، رضوان اللّه تعالى عليه ، كهبنده با جمعى از آقايان در خدمت آقاى شعرانى تنها بودم امّا اين جا در محضر آقايانديگر، دوستان دانشمند فاضل ما، آقايانى بودند كه ما چندين كتاب بحار را در محضرشريف ايشان از بدو، تا ختم ، خوانديم .
(بنده همه را در دفتر خاطراتم يادداشت كرده ، دارم ، مثلا معاد بحار را كى شروع كرديم وكى تمام ، و توحيد بحار را در محضر مباركشان كى شروع كرديم ، كى تمام شد.)
اصول قرآن و سنت است ، و تمام اين علوم و فنون ، آن فلسفه كهعقل و استدلال و برهان و منطق است ، براى اين است كه آن خطبه هاى توحيدى حضرتوصّى ، عليه السلام ، را و آن خطبه هاى عرشى حضرت سيد الساجدين و زين العابدين ،و ديگر فرموده هاى ائمه اطهار ما را و آيات قرآنى را ادراك كنيم . اگر برهان واستدلال نبوده باشد، اگر علم عرفان نبوده باشد، عرفان نظرى نباشد، اگر فلسفهالهى نباشد، چه كسى بايد به اين حرفها برسد و چگونه مى تواند اينها را حلّ بكند؟
اينها، تمام اين علوم و فنون ، براى اين است كه به آن مقام برسيم ؛ يعنى به منطق وحىآشنا بشويم . باز به عرض ‍ مى رسانم كه : للاعتلاء الى فهم الخطاب المحمّدى .
بالاخره ، عمده خود طلبه است . طلبه كه عاشق باشد، تشنه باشد، خواهان باشد،مثل تشنه اى است كه خداوند، آب را براى او آفريده است ؛ همان طورى كه تشنه آب مىخواهد، آب هم تشنه تشنه است كه :
حكمت حق در قضا و در قدر
كرده ما را عاشقان يكدگر
آب مى نالد كه كو آن آبخوار
تشنه مى نالد كه كو آب گوار
حوزه :در زمينه ادبيات فارسى و عربى كه در هر دو قسمت تبحرويژه داريد، طلاب چه تكاليف و وظايفى را بر عهده دارند؟
استاد: در ادبيات عرب ، كه رشته اختصاصى آقايان است و بايد به قدرىبخوانند كه اديب شوند، زبان فهم بشوند و از آن طرف ، در زبان فارسى حواشىكارهايشان را در مطالعات دستور زبان فارسى ، قرار بدهند. طلبه اى كه دستور زبانعربى يا دستور زبان فارسى را خوانده ، به مطالعه كردن ، نگاه كردن ، متون كتبفارسى و عربى بپردازد. مثلا آن پيش ‍ ترها، مقامات حريرى مى خواندند و چه كارخوبى بود و بسيارى از كتابهاى ديوان قدما را در عربى ، مى خواندند و چه كار خوبىبود اينها، در فهميدن كتابهاى تفسيرى ، شرح روايات كمك مى كند. الا ن شما تبيانجناب شيخ طوسى را ببينيد؛ تبيان شيخ طوسى تفسير قرآن است كه مجمع البيانخلاصه آن است . مجمع البيان مرحوم طبرسى ، خلاصه تبيان شيخ طوسى است . مى بينيدجناب شيخ طوسى ، جناب طبرسى ، در مجمع البيان ، در تبيان ، وقتى مى خواهند لغتى رامعنى كنند، چقدر تمسك مى جويند به اشعار عربى ، آن اشعار زمان جاهليّت . قرآن ،شعراى زمان جاهليّت را هم زنده كرد. يعنى قرآن علم را زنده كرد و شعراى زمان جاهليّترا. اگر قرآن نبود، آنها زنده نمى ماندند. الا ن در مجمع ، در تبيان ، در كتابهاى ديگربراى يك لغت مى خواهند شاهد بياورند، فلان گوينده ، فلان سراينده ، در ديوانش چنينگفته ، آنها را هم احياء كرده است .
البته طلبه با متون كتابهاى اخلاقى ، مثل مرزبان نامه ،مثل كليله و دمنه و گلستان و بوستان سعدى ، كتابهاى سنائى غزنوى و نظامى گنجوى وديگر بزرگانى كه زبان ادبى شان ، مثل كتاب حماسى فردوسى ، كه اينها گفتههايشان براى نويسندگان دستور زبان فارسى ، به عنوان شاهد از آنهانقل مى كنند، با اينها حشر داشته باشد، كه در نوشتنش ، در گفتنش ، بداند كه فارسىيك قاعده اى دارد و عربى يك قاعده اى دارد و در گفتارش ، در قلمش ، يك وقت ناروا نياورد.مثلا براى من پيش آمد كه آقايى صلى اللّه عليه و آله الطاهرين را ترجمهكرد:
صلوات بر او و بر آل پاكانش . طاهرين جمع طاهر است ؛ امّادر فارسى ، صفت و موصف لازم نيست كه با هم در چهار چيز از ده چيز مطابقت كند، كه اگرموصوف جمع باشد، صفت هم جمع بوده باشد. مثلا ما بگوييم كه مردان دانشمندانى آمدند،اين درست نيست . در فارسى موصوف كه جمع است ، صفت را مفرد مى آورند: مرداندانشمندى آمدند. ديگر نمى گويند: مردان دانشمندان . امّا چرا، در عربى ، وقتى كهموصوف جمع بوده باشد، صفت هم جمع است و از اين گونه شواهد. اين طلبه بايد براىزبانش (چه فارسى ، چه عربى ) به متون عربىاصيل ، متون فارسى اصيل مراجعه داشته باشد؛ طلبه بخواهد درس بخواند، بخواهد كهقلمش را، زبانش را تعديل كند، تعليم بدهد، درست حرف بزند، برايش آسان است . عمدههمان حرفى است كه عرض كردم كه وقتش را مغتنم بشمارد و بداند كه در راهكمال خودش ، در اين مسافت عمرش ، با اين عمر كم كذايى كه ازالف تاباء، اين مسافت ، حصّه اوست . در اين حصّه زمانش ، بايد خودش را به جايىبرساند. اگر حواسش جمع بوده باشد، هم رشته فنون و علوم را خوبتحصيل مى كند و هم دستور زبان فارسى و عربى اش خوب مى شود و هم به نعمت حسنخط متنعم مى شود و هم مى تواند يكى دو تا زبان فرا بگيرد. عمده اين است كه حواسشجمع بوده باشد. به عزم واحد و همّ واحد، محصل باشد ودنبال تحصيل كمال براى خود، بايد يك دل داشته باشد. با چندين هوس و چندين خواسته، مشكل است كه كارش به جايى برسد. عزم واحد و همّ واحد داشته باشد، به اين حرفهاآشنايى پيدا مى كند و بايد هم آشنايى پيدا بكند. بنده اين كليله و دمنه را كه حالاتجديد چاپ شده است ، بيست و پنج شش سال پيش در تهران تصحيح كردم و آن دو بابكليله و دمنه را كه نصراللّه منشى ترجمه نكرده است ، به همان سبك كليله و دمنه ،ترجمه كردم و بر آن افزوده ام و حواشى و ماءخذ اشعار عربى و فارسى همه را يافتمكه چون خيلى به ديوان شعراء عشق و علاقه داشتم و اين عشق و علاقه ، در محضر مباركجناب آقاى شعرانى ، مشتعل شده و بر افروخته شد. چون خودشان خيلى عجيب به دواوينشعرا، عربى و فارسى ، آگاهى داشتند. بخصوص كه در درس و تصحيح مجمع البياندر محضر ايشان افتاديم به ديوان شعراء عرب و مقدارى ديوان فراهم كرديم و با آنهاحشر داشتيم كه در محضر شريف ايشان ، اين ايده و خواسته مان ، خيلى بهتكامل و رونق دست يافت ، به طورى كه من تمام اشعار وامثال فارسى و عربى كليله و دمنه را يافتم و در پاورقى اش نوشتم . نمى دانم يك دوسه بيت از عربى را پيدا نكردم كه مى گشتم گوينده اش را بيابم ، يكى از آقايان كهالا ن در قيد حيات هستند در تهران ، و خودش هم نويسنده است و كتابخانه اى هم در دستشبود و آدم بزرگوارى است و من دو سال به آن كتابخانه هم مى رفتم و ايشان از كار منآگاه بودند، گفت : كار كليله به كجا رسيد؟ گفتم فقط دو سه بيت مانده كه نتوانستمپيدا كنم از كيست . ايشان به من فرمود آقا بگذار اين دو سه بيت باشد، اين را ديگرانپيدا كنند، تا بدانند كه شما در تصحيح اين كتاب و ترجمه آن دو باب چه زحمتها كشيدهايد. و اين دو باب را كه من ترجمه كردم اولين بار آوردم خدمت حضرت آقاى استادمشعرانى كه نگاهى بفرمايد و ايشان اين دو باب را پيش من بلند بلند مى خواند و منگوش مى كردم و چقدر مواظب بودم و بعضى از مطايبات داشت و چقدر تمجيد كرد وفرمايشهايى كه در اين باره داشت ، بخصوص وقتى كه من جلديناصول كافى را اعراب گذارى كردم ، اين پيرمرد چقدر وجد كرده و چقدرخوشحال شده و حتى در آن مرقومه اى كه براى منارسال كرده بود، عمل مرا راجع به اعراب جلديناصول كافى به قلم آورد، و چقدر خرسند، كه مثلا يك شاگردش ، قلم فارسى اش آن كهدو باب كليله و دمنه را ترجمه مى كند و پاورقى اش آن طور و زحمتش آن طور واصول كافى را اعراب گذارى مى كند؛ مثلا به اين صورت . اين عربى اش و آن فارسىاش . هر چند عنوان و اظهار اين عرايض برايم غلط است .
وقتى در خدمت آقاى حاج حسن آقاى مصطفوى بودم ، خدا حفظش كند، ايشان در تهراننزديكيهاى بازار نوروزخان بازار بوذر جمهرى آن روز كتابفروشى داشت . خيلى هم با مامحبّت داشت و من ممنون ايشان هستم كه بسيارى از كتابهايمان را از ايشان خريديم بهاقساط. با ما راه مى آمد. كه ما آن كتابهايى را كه الا ن داريم ، از بركت وجودى ايشان استكه به اقساط با ما راه آمد. ما با پول طلبگى خودمان ، پنج تومان ، ده تومان ، توانستيمبه ايشان بدهيم . مثلا يكى از كتابهايى كه از ايشان خريديم و الا ن نوشته ام در ابتداىآن كتاب هست ، شرح تذكره بيرجندى است ؛ تذكره هيئت . نسخه خوبى براى ايشان آمدهبود، گفت : اين نسخه برايم آمده و نسخه به كار شما مى آيد. شرح تذكره در هيئت خيلىاهميّت دارد. متن آن از خواجه طوسى است و شرح آن ازفاضل بيرجندى . فرمود اين نسخه به كار شما مى آيد. صد و پنجاه تومان از ماپول گرفتند، پنج تومان هم من مى خواهم . گفتم : حاج آقا من نمى توانم . گفت ببريد،اقساط مى دهيد. اين كتاب حيف است كه دست شما نباشد. تا اين اندازه محبت داشت كه من الا ننوشته ام در ابتداى آن كتاب مربوط به تاريخ اقساط تقديمپول به ايشان موجود است . سيزده ماه طول كشيده ، تا من اين صد و پنجاه و پنج تومان رابه ايشان بدهم .
غرض از اين كه وقتى در مغازه ايشان بودم ، آقايى از اساتيد دانشگاه در آن جا نشستهبود، من كه وارد شدم ، حاج آقا مصطفوى به آن آقا رو كرد و گفت : آقا! آقاى حسن زادهايشان هستند. بعد آن آقا تواضع كرد و احوالپرسى كرد و گفت : من كليله و دمنه شما راديدم خيلى زحمت كشيديد. خيلى فرمايشان فرمود. بعد به من گفت : (حرف آن آقا) داعىنداشته باشيد كه شما را بشناسند كه كليله و دمنه را يك طلبه ، يك آخوند، تصحيحكرد. گفتم آقا من كه داعى ندارم من كه نمى خواهم يك شيپور در دست بگيرم بگويم آنكسى كه كليله و دمنه را تصحيح كرده ، بنده ام . امّا سركار عالى چگونه اين فرمايش رامى فرماييد. گفت : براى اين كه در سطح دانشگاه به طورى تبليغت سوء كرده اند كهدانشجو، باورش نمى شود كه يك آخوند، يك طلبه دست به قلم ببرد، به فارسى چيزىبنويسد!
البته ، طلبه فارسى بخواند، طلبه عربى بخواند طلبه تعليم خط بگيرد،طلبهاهل كار بوده باشد. از حق نگذريم ، شما مى بينيد اين آثار قلمى فارسى نويسندگانعلماى ما، همه براى ديگران و سند و شاهدند. كتابهايى را كه بزرگان ما نوشته اند،مثلا اين اوصاف الاشراف خواجه ، اين اخلاق ناصرى خواجه آن رسالهباباافضل كاشى را كه رساله ارسطو را در نفس ، ايشان ترجمه كرده و چه بسيار،يكى دو تا ده تا صد تا هزار تا نيست . كه اينها دانشمندان و علماى ما بودند، به نظم ونثر، فارسى شيوا و رسا كتابها نوشته اند،اينها آخوند بودند. اين نظامى ، آخوند بود،سنائى ، آخوند بود؛ حافظ، آشيخ محمّد بود؛ و همين طور سعدى ، شيخ سعدى بود. اينهاملّا بودند در رشته هاى گوناگون ، در همه فنون اسلامى زحمت كشيده بودند، منتهى ذوقشعرى شان خيلى ظريف بود. طبعشان خيلى بلند بود، به شعر و شاعرى شناخته شدند.خدا رحمتشان كند. اينها كسانى هستند كه الا ن تمام كتابخانه هاى كره ، ارزش كتابخانههايشان را، بايد بگويم كه علماى اسلام فراهم كرده اند. نسخه اى كه دارند، در ظريفكارى شان ، و صنعت قلمى شان ، جهات ديگرشان ، نظم شان ، نثرشان ، كارهاى هنرىشان ، همه از آخوندهاى اسلام است ، همه از روحانيّت اسلام است . تمام كتابهاى ارزنده كرهو موزه هايى كه در كره هست ، اينها همه از آثار قلمى ، از هنر دستى روحانيون ما، در همهابعاد است . اين را نمى شود انكار كرد.
طلبه به دنبال درس باشد، به دنبال كمال باشد و وقت خودش را، عمر خودش را مغتنمبشمارد، البته حائز همه كمالات مى شود و به خوبى ، به نحو دائم ، مى تواند اينهارا تحصيل كند و به دست آورد.
حوزه :در زمينه مسائل اخلاقى و معاشرتى كه طلاب و روحانيون بهعنوان مقتداى مردم ، بايد در اجراى آن بكوشند، رهنمودهاى حضرت عالى ، مسلما مفيد خواهدبود، بخصوص اگر موارد، جزئى تر بشود كه شيوه و راه حركت را، نشان بدهد.
استاد: ما در عالم ، كارى مهم تر از خودسازى نداريم و تمام اين درس و بحث ،براى آن است كه خودمان را درست بسازيم . در حكمت متعالى مبرهن است كه علم وعمل ، انسان سازند و انسان ابدى است . براى ما الى و حتى ومتى راه ندارد و براى طيران به قلّه معارف و سعادت ،دوبال لازم داريم . كتب اخلاقى ، بزرگان ما زياد نوشته اند، مانند: احياء الاحياء مرحومفيض و جامع السعادة مرحوم نراقى و...
اين كتابهاى اخلاقى بطون آيات و روايات اند كه براى انسان سازى اند. و تمامدرسهايى كه خوانده مى شود، حوزه هايى كهتشكيل مى شود، و بحث و تحقيقى كه مى شود، همه براى اين است كه انسان بتواندنهال وجود خود را از قوّه به فعليت برساند، از نقص بهكمال بكشاند و انسان سعادت مند بشود. حالا سعادت را مراتبى است ، آن طورى كهبزرگان فلاسفه الهى ما نوشته اند؛ مثلا فارابى نوشته ، شيخ الرئيس نوشته ،مرحوم آخوند ملاصدرا نوشته ، رحمة اللّه عليهم ، آن است كه انسان ، به قدرى اعتلاىقوّت نفسانى پيدا بكند كه بتواند كار عقول را، مفارقات را، انجام بدهد، بدوناعمال آلات و ادوات مادّى . اين ديگر خيلى مقام بالايى است كه انبيا اين طوريند، سفراىالهى اين طوريند. مى بينيم به همان قوّت روحانى شان ، تصرّف در مادّه كائنات مى كنند،بدون اعمال ابزار و آلات مادى كه حضرت موسى كليم ، رودنيل را وقتى شكافته ، فرعونيان را غرق كرده ، ديگر سدّ كه نيست بابيل و كلنگ ، اين به همان تصرّف روحانى اش به اذن اللّه توانست كه شق البحر كند،يا به زمين كه امر داد قارون را بگيرد. اين چنين نبود كه بابيل و كلنگ براى او گور بكند، با همان قوّه روحانى اش و نفسانى اش ، شقّ الارض كرده، زمين را شكافته و هكذا. اين ديگر آن كمال سعادت براى انسان است ، كه بتواند تصرّفدر مادّه كائنات كند، بدون اين كه اعمال ابزار و آلات جسمانى كند و انسان بايد به چنينقوّه روحانى و معنوى برسد و به راه بيفتد؛ به اندازه توان خودش ، قابليّت خودش كهليس للانسان الّا ما سعى ؛ به اندازه كه سعى كرده به همان حدّنائل مى شود كه برسد. در اين باره كه راجع به سعادت انسان عرض ‍ كردم كه انسانسعيد، آن كسى است كه تصرّف در مادّه كائنات بدوناعمال ابزار و آلات مادى كند، روايتى از حضرت وصىّ، سلام اللّه عليه ، به عرضتانبرسانم كه اين متن همه اين حرفها در باره بيان سعادت انسان است . متن همه اين حرفها،فرمايش حضر وصىّ نام مى برم ، جهتش اين است كه به شهادت ماءخذ روايى صحيح وشعراى زمان صدر اسلام و كتابهاى اصيل اسلامى ما، حضرت اميرالمؤ منين در صدر اسلام ،به وصىّ شناخته شده بود. من شاهد در اين باره فراوان دارم ، در جائى از شرح نهجالبلاغه ، به عنوان هدايت و ارشاد، بسيارى از ماءخذ را، كه از همان صدر اسلام ، كسانىاو را به وصىّ وصف كرده اند، و در اشعار نام برده اند، جمع آورى كرده ام . ايشان بهوصىّ وصف كرده اند، و در اشعار نام برده اند، جمع آورى كرده ام . ايشان به وصىّشناخته شده بود، جز اين كه همان طور كه حرف حق به زبان فخر رازى ، در تفسيرشمفاتيح ،تفسير كبيرش ، جارى شده ، بنى اميّه دست به دست هم دادند كه آثار اميرالمؤ منينرا محو كنند و اينها يكى از كارهايشان اين بود كه بالاخره ، اين اشتهار، و اين لقب رابرداشتند و الّا ايشان معروف بود به : وصىّ، صلوات اللّه عليه .
غرض اين كه جناب وصىّ درباره قلع (كندن ) باب خيبر، فرمايششان اين است . اين روايترا، هم جناب شيخ اجلّ صدوق ، در امالى نقل كرده و هم جناب عمادالدين طبرى ، كه از اعلامقرن ششم هجرى است و از شاگردان بنام جناب شيخ طوسى است ، در كتاب شريف :بشارة المصطفى ، لشيعة المرتضى ، چاپ نجف ، صفحه 235، با سلسله سند معنعن ،روايت را نقل كرده كه على (ع ) فرمود:
واللّه ما قلعت باب خيبر و قذفت به اربعين ذراعا لم تحس به اعضائى بقوة جسديّة ولا حركة غذائية ولكن اُيّدت بقوة ملكوتيةٌ و نفس بنور ربّها مستضيئه .
به خدا سوگند كه من در زا قلعه خيبر برنكندم و آن را بهچهل ذراع (به چهل ارشك ) به دور نيفكندم ، مگر اين كه به قوّة ملكوتى و به نفسى كهبه نور ربّش مستضيى ء بوده است ، به وقوع پيوست ، نه به قوّة جسدى و حركتغذائى .
آن وقت عمده غرضم و عرضم در اين حديث ، اين است كه فرمود لم تحسّ بهاعضائى ، من دست دراز نكردم ، در را نگرفتم ، به همان قوّة ملكوتى ، به آنقوّه اى كه موسى كليم دريا را شكافته ، به آن قوّه اى كه زمين را شكافته ، به آن قوهاى كه ديگر انبيا و سفراى الهى به اذن اللّه تصرّف در مادّه كائنات مى كنند. اين استسعادت انسان ، نهايت مرحله سعادت انسان . اين است كه به علم وعمل بر اثر حضور و مراقبت و در مسير سلوك الى اللّه ، بدين سعادتنائل شود كه در عداد مفارقات قرار بگيرد كهفعل او احتياج به اعضا و جوارح مادّى نداشته باشد كه صريحا در اين حديث شريف آقافرمود: قذفت به اربعين ذراعا لم تحصّ به اعضائى ، دستم به او نرسيده . ايننهايت سعادت است . و ما در علم و عمل مان مى كوشيم كه به مقامات مفارقات نورى برسيم .به جايى برسيم كه انسان كامل بشويم . يعنى انسانكامل را سرمشق خودمان قرار بدهيم . هر اندازه كه با آن ميزان انسان تريم ، به هماناندازه ارزش ما بيش تر است ، به همان اندازه بهشت ما بهشت فراتر و بالاتر و عالىتر از بهشت ديگران است ؛ چون درجات بهشت به اندازه درجات آيات قرآن به تعبيرحضرت وصىّ، عليه السلام ، متفاوت است ، مراتب دارد. آقا به فرزندش ، ابن حنفيهفرمود كه مراتب درجات بهشت ، به عدد آيات قرآن است .
اين مرحله نهايى آن ، انسان كامل است كه به چنين قوّه اى برسد كه لم تحسّ بهاعضائى . و به قوّه ملكوتى ، به آن نفسى كه به تعبير آقاو لكن اُيّدت بقوّةملكوتيّة و نفس بنور ربّها مستضيئة به نور پروردگارش مستضيى ء بشود، فروزانبشود، درخشان بشود. چنين نفسى پيدا كند كه تصرّف در مادّه كائنات كند، به سعادتشنائل بشود. تمام اين حرفها، درس ، بحث ، تلاوت قرآن ، نماز شب ، نمازهاى يوميّه ،صوم و صلات ، هر چه كه هست ، مطلقا همه براى پرورش نفس ناطقه است كه علم وعمل انسان سازند و انسان شب و روز دارد خودش را مى سازد و ما كارى مهمّتر از خودسازىنداريم و اين هدف انسان بيدار است . يعنى تا انسان در خواب است كه نمى داند كيست ونمى گويد من كيستم ؟ وقتى بيدار شده ، دردشگل كرده ، به دردش كه رسيده ، به درمانش هم مى رسد. مى گويد من كيستم ؟ و بهدنبال استاد مى رود، به دنبال مربى مى رود، بهدنبال كمال مى رود، ديگر از تو حركت ، از خدا بركت . و ما كارى ، همان طور كه در طليعهعرضم تقديم داشتم ، مهم تر از اين خودسازى نداريم و لذا كسانى كه به اين حقيقترسيده اند، مى بينيم كه چقدر حرفهايشان حساب شده است ، چانه شان راعقل مى گرداند. در خوراكشان ، در عبادتشان ، در حضورشان ، در مراقباتشان ، درمحاسباتشان ،در برخورد با خلق شان كه :
خلق را چون آب دان صاف و زلال
اندر آن تابان صفات ذوالجلال
بلكه با حيوانها همه حساب شده است . اينها شاگرد مكتبى هستند كه استادشان حضرتوصىّ، عليه السلام ، در آن ، خطبه حديده محماة نهج البلاغه مى فرمود كهسوگند به خدا، اگر هفت اقليم را به على بدهند كه پوست جوى را از دهن مورى به درآورم ، چنين كارى نخواهم كرد. با خلق خدا مهربان است ، دلسوز است ، خواهان سعادت مردماست . شما در مواقع حساس تاريخ ، سيره انسانهاىكامل را ببينيد؛ مثلا از جناب وصىّ، عليه السلام ، نصر بن مزاحم منقرى كوفى ، در كتابصفّين نقل مى كند (كتاب صفين نصربن مزاحم خيلى ارزش مند است . اولين كتاب صفينىاست كه در صدر اسلام نوشته شده ، به طورى كه ابن ابى الحديد، در شرح نهجالبلاغه مى گويد: بعد از نصر بن مزاحم ، هر كسى كه كتاب در صفّين نوشت ، عيانصفّين ايشان است ):
وقتى در جنگ صفين ، سپاهيان معاويه ، آب را به روى امام و لشكريانش بستند،شريعه را بستند، كه اصحاب حضرت اميرالمؤ منين را از تشنگى از پا در آورند، فرياداصحاب امام بلند شده كه حيوانات ما تشنه اند، خودمان تشنه ايم ، فرمود: چرا آب نمىدهيد به اينها؟ عرض كردند كه شريعه را به روى ما بستند. آقا فرمود: برويد شريعهرا بگشاييد. آنها رفتند و نبردى كردند خيلى سنگين ، شكست دادند و آب را فتح كردند وحيوانات را آب دادند و آب آوردند و شريعه را گرفتند. حضرت ديد خيلى از سربازانشاننيامدند، از آنها خبر گرفت ، عرض كردند كه اينها را آن جاموكّل شريعه قرار داديم كه همان طور كه معاويه و سربازانش آب را به روى ما بستند،حالا كه ما آب را فتح كرديم ، ما هم تلافى كنيم و شريعه را به رويشان ببنديم . آقافرمود: برگرديد به آنها بگوييد هر چه زودتر سربازان ما شريعه را بهحال خود بگذارند كه الناس فيها شرع واحد. معاويه بد كرده ما بد نكنيم ،حق نداريم كه آب را به روى مردم ببنديم .
اين سيره يك انسان كامل است كه با دشمن ، اين طور رفتار مى كند.
باز در همان كتاب صفّين ، نصر بن مزاحم مى گويد:
جناب امير المؤ منين كه داشت صف آرايى مى كرد، ديد يكى از سربازانش دشنام مىدهد، بدگويى مى كند. به ايشان فرمود: به كى فحش مى دهى ، بد مى گويى ، گفتبه معاويه و به سربازانش . ايشان فرمود: چرا فحش مى دهى به اينها؟ عرض كرد: مگرآقا اينها به باطل نيستند؟
فرمود: مگر فحش دادن حق است ؟
بلى اگر اينها باطن هستند، فحش دادن هم باطل است . به فحش دادن كه نمى شود مردم رابه راه آورد. حق نداريد كه فحاشى كنيد، بدگويى كنيد.
در تمام شؤ ونزندگى ما اگر بخواهيم سيره و برنامه و دستورالعملى كه به دست بياوريم ، به آندستورالعمل ، خودمان را تربيت كنيم تا به كمال انسانى خودمان برسيم ، جز قرآن و جزمنطق عترت در روى زمين و در زير اين آسمان كبود، ما دستورى نداريم ، منطقى نداريم واينها انسان سازند. ما بايد به اين برنامه بوده باشيم و آنها را سرمشق خودمان قراربدهيم تا به كمال انسانى ، تا به سعادت تا به آن جنّت ذات وادخلى جنّتى كه نهايت مرتبه بهشت است و درباره آن حضرت امام صادق فرمود:آن جنّتى است كه باغ و آب و اين حرفها ندارد، اينها نيست . جنّت قرب است، جنّت لقاء است ، جنت ذات است . تا به آن جنت ، انسانبرسد، بايد اين وسائط فيض الهى را، اين امام را، پيشوا را، اين ائمه را، سرمشق خودقرار بدهد و به طرف آنها در تمام شؤ ون زندگى اش ، قدم بردارد، تا به سعادتشنائل بشود.
تمام تشكيل حوزه و درس و بحث ، براى اين است كه انسان خودش را درست بسازد. و با دوبال علم و عمل ، بتواند كه طيران به سوى معارفش و سعادتش بنمايد و ديگران رادريابد و مدينه فاضله تشكيل دهد. مطلقا، تمام شؤ ونش را، چه با خلق خدا، بيگانه ،آشنا، كه باصطلاح در تربيت منزل بوده باشد، چه بيرون ، با اشخاص ، مربوط بهمدينه فاضله است كه اينها، تمام اين شؤ ونش ، از جنبه مباحث اخلاقى ، همه در كتابهاىعلمى و اساسى بحث شده ، مؤ يّد به روايات و آيات . راه را براى ما فرمودند منتهىخداوند توفيق عمل به همه ما مرحمت بفرمايد.
حوزه :حضرت استاد، مى بخشيد خيلى مزاحم شديم .
استاد: لطف فرموده ايد، بنده از شما تشكر مى كنم و تقدير مى نمايم . دعاگوىشما آقايان هستم . خداوند ان شاءاللّه بيش از اين شما را موفق و مؤ يد بدارد. شما كه درراه دلسوزى اجتماع هستيد و مى خواهيد كه حرف پيدا كنيد كه محصلين را به شوق بياورد،به سوى كمالشان بكشانند، شما كه واسطه خيريد. ان شاءاللّه بيش از اين مؤ يّد وموفق باشيد. خداوند شما را عاقبت به خير بفرمايد. سرّ شما را به انوار ولايت نورانىبفرمايد. ان شاءاللّه دعاى من در حقّ شما مستجاب باشد. خود من هم در اين دعا با شما شريكبوده باشم . ان شاءاللّه .

next page

fehrest page

back page

 

 
 

کلیه حقوق این سایت محفوظ می باشد.

طراحی و پیاده سازی: GoogleA4.com | میزبانی: DrHost.ir

انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس دیتاسنتر فن آوا سرور اختصاصی سرور ابری اشتراک مکانی colocation