|
|
|
|
|
|
  دليل دوّم معاد: حكمت خدا تاكنون عدل خدا را به عنوان اوّلين دليل معاد بيان كرديم و اكنوندليل ديگرى را مطرح مى كنيم و آن اينكه اگر قيامتى نباشداصل آفرينش انسان و جهان لغو و بيهوده و خلاف حكمت الهى است . فرض كنيد: شخصى انواع غذاهاى لذيذ، آن هم به تعداد حساب شده اى را با توجّهخاصّى و بر اساس مهر و لطفى كه نسبت به مهمانان عزيزيش دارد تهيه نمايد و انواعخوردنى ها و نوشيدنى ها را در فضاى مناسب و زير سقفى زيبا با مسئولينى براىپذيرايى آماده كند و افراد بسيارى را به عنوان تدبير و نظارت و حفاظت بر اين مهمانانقرار دهد، ليكن بعد از همه اين تشريفات ، مهمانانى وحشى همچون گرگ ها، گربه ها وموش ها وارد اين فضا شوند و بر سر اين سفره به جان هم افتند و هم خودشان و هم سفرهرا بهم بريزند و آنگاه صاحب خانه سفره را جمع نمايد، راستى اين مهمانى چه تحليلىمى تواند داشته باشد؟ آرى ، اگر معاد نباشد كار خدا به مراتب از اين نوع پذيرايى و سفره چينى بيهوده تراست ، زيرا خداوند نيز سفره اى به اندازه جهان هستى پيش روى انسان گسترده است ،سفره اى نو وابتكارى كه اختراع كننده آن خوداوست ؛ بَدِيعُ السّمواتِ و الاَرض(53) سفره اى بس نيكو و زيبا؛ اءلّذى اءحسَنَ كلّ شَى خَلقه (54) سفره اى حساب شده و با اندازه گيرى دقيق ؛ و كلّ شَى عنده بِمقدار(55) سفره اى بر اساس لطف و رحمت خداوند؛ كَتَبَ على نَفسِه الرّحمَة (56) او لطف ورحمت را بر خود حتمى نموده است . سفره اى پر از انواع نعمت ها؛ خَلَقَ لَكم ما فِى الاَرضِ جَمعيا(57) آن هم نعمت هاىدل پسند و لذيذ؛ وَ رَزَقناهُم مِنَ الطّيّبات (58) سفره اى زير سقف و ستارگانى زيبا؛ اِنّا زَيّنَا السّماءَ الدّنيا بِزِينَةٍ الكَواكِب(59) سفره اى با كارگردانان بسيار كه مسئول تقسيم و تدبير هستند؛ فَالمقَسّماتِاَمرا(60)، فَالمُدبّراتِ اَمرا(61) سفره اى همراه با پزشكى دلسوز. حضرت على عليه السّلام فرمود:رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله پزشكى بود كه چنان علاقه و سوزى نسبت بهمردم داشت كه خودش مى گشت و مريضان را پيدا مى كرد و آنها را مداوا مى فرمود.(62) آيا مى توان قبول كرد كه خداى حكيم چنين سفره اى با آن همه ويژگى ها براىنسل بشر گسترانيده باشد، ولى مردم بدون مراعات برنامه هاى آن ، گروهى ظالم و دررفاه و آزاد و گروه ديگرى در بند و فقير و مظلوم باشند و پس از چند روزى همه مرده وبساط سفره بر چيده شود و همه چيز خاتمه پيدا نمايد؟ آيا اين كار از چنان حكيمى انتظارمى رود؟! خدايا! تو از هرگونه كار بيهود و عيبى پاك و منزّه هستى ، هرگز اين آفرينش را پوچ وباطل نيافريدى . رَبّنا ما خَلَقتَ هذا باطِلا سُبحانَك (63) آيا در قرآن كه حدود صد مرتبه خدا را به حكيم توصيف فرموده است و نشانههاى حكمت او را در همه جا مشاهده مى كنيم مانند: مژه هاى چشم ، گودى كف پا، مِهر مادر، قدرتمكيدن طفل ، تناسب آب شور با چشم و آب شيرين با دهان ، تنفّس اكسيژن در انسان وتنفّس كربن در گياهان ، تناسب امواج با گوش و نور با چشم و خوردنى ها با دستگاهگوارش ، حركت آرام زمين و تاءمين تمام نيازمندى هاى انسان و نعمت هاى فراوانى كه بهگفته قرآن اگر بخواهيم به شماره در آوريم قدرت آن را نداريم ، جهانى پر از اسراركه حتّى دانشمندان مادّى براى فهميدن يك سرّ آن تمام عمر خود را صرف مى نمايد وشايد هم تا پايان عمر نفهمند، آيا اين جهان با آن همه دقّت ، استحكام ، لطافت ، نظم ونظارت ، براى چند روز زندگى و سپس پوچ شدن است ؟! آيا مى توان باور كرد كه خداوند حكيم اين جهان را پس از چندى بدون جهت و بدونتبديل آن به عالم باعظمت آخرت ، با زلزله ، قارعه و انفجار همه را خراب نمايد؟ اگر معادى نباشد كار خدا اين است كه از خاك گندم و از گندم نطفه و از نطفهطفل و سپس جوان نيرومند وپس از چندى به صورت انسان سالخورده و سپس مرده وپوسيده و آنگاه خاك شود. راستى اگر بناست بعد از اين همه تغيير وتحوّل ما خاك شويم و معادى هم نباشد، مگر ازاوّل ما خاك نبوديم آيا اين خلقت و برنامه ، بازى و عَبَث نيست ؟ آيا اين آسمان ، زمين ، دريا، خورشيد، گياهان و حيوانات ، براى انسان و انسان براىمردن و پوچ شدن كار صحيحى است ؟ آيا اگر معاد نباشد معناى زندگى ، جز ميليون ها ليتر آب رابول كردن و خروارها تن غذا را كود كردن چيز ديگرى است ؟ حالا يا پاى شمع و روى الاغو يا سوار ماشين و زير برق ، در اصل زندگى فرقى ندارد. راستى اگر بعد از آن همه كار و شعار و فريادِ خوراك ، پوشاك و مسكن براى زندگى ،بعد هيچ و پوچ شدن باشد كه اعتقاد ماركسيست است ، آيا بهتر نيست انسان هاقبل از آنكه آن همه زحمت بكشند، دست به خودكشى بزنند؟ تعمير ماشينى كه به سوىنابودى و سقوط در درّه است ، چه سود؟ هنگامى كه بناست ما با مردن هيچ شويم ، چرا اين همه زحمت بكشيم ؟ راستى جوانى كه چند روز ديگر مى ميرد، آيا اگر به فكر حنا بستن و آرايش و اتوكردن لباس خود باشد مسخره نيست ؟ اگر با مردن هيچ مى شويم ، چرا غريزه علاقه به بقا در نهاد ما نهفته است ؟ آرى ، در جهان بينى و بينش مادّى ، آينده جهان بن بست ، تاريك و كور، سرنوشت كارهاتباهى و پايان عمر انسان پوچى است و با اين ديد است كه گاهى مى پرسد: چراآفريده شدم و چرا هستم ؟ بر فرض كه هستم ، چرا گرگ نباشم و كاميابى نكنم ؟گرچه به قيمت هلاك انسان ها باشد. اكنون كه من وهمه انسان ها به سوى نيستى مى رويم ، بگذار تا نيستىِ ديگران در راهلذّت من تمام بشود! حالا كه همه فدا مى شوند، بگذار فداى لذّت من شوند! اين تفكّر خطرناك مادّيگرى جهان را به وضعى رسانده كه در حالى كه در بعضىكشورها قحطى غوغا مى كند، كشورهاى پيشرفته دنيا به خاطر نگهدارى نرخ اجناس خود،گندم و محصولات غذايى و توليدات اضافى خود را به دريا ريخته يا زير خاك دفنكرده يا مى سوزانند و به ديگران نيز نشان مى دهند. فكر مى كنم حرف كافى باشد به سراغ وحى برويم كه چگونه لزوم معاد را از راهحكمت الهى بيان كرده است ، قرآن در اين زمينه مى فرمايد: اءفَحَسِبتُم اءنّما خَلَقناكم عَبَثا و اَنّكُم الَينا لاتُرجَعون (64) آيا گمان مىكنيد كه ما شما را بيهوده آفريديم و شما به سوى ما باز نمى گرديد؟ اءيَحسَبُ الانسانُ اءن يُترَك سُدى (65) آيا انسان گمان مى كند كه رها و بدونتكليف است ؟ و عاقبت مى ميرد و ديگر هيچ ؟! در قرآن آيات فراوانى است كه مى فرمايد: ما در آفرينش نهاهل بازى و لعب هستيم و نه بى هدف و باطل كارى مى كنيم و نه هدف هاى سطحى و ساده وسرگرمى در كار است ، بلكه آفرينش طبق حق و براى رشد و آزمايش انسان ها بر مبناىقوانين و سنّت ها پايه ريزى شده و هدف از آفرينش ، شناخت ، عبادت و انتخاب راه خدا ازميان صدها راه غيرالهى است و دير يا زود راه شما به سوى خدا پايان مى يابد؛ اِنّالِلّه و اِنّا اِلَيه راجِعون (66) و اين دنيا مزرعه اى است كه در قيامت حاصل آن درو مى شود وعمل هر انسانى از مرد و زن پاداش داده مى شود؛ وَلِتُجزى كلّ نَفسٍ بِما كَسَبَت(67) و انسان در گرو عمل خويش است ؛ كلّ نَفسٍ بما كسبت رهينة (68) لقمان به فرزندش مى فرمايد: يا بُنىَّ اِنّها اِن تَكُ مِثقالَ حَبَّة مِن خَردَلٍ فتَكُن فىصَخرة اءو فى السّموات اءو فى الاَرض يَاءتِ بهَا اللّه (69) حتّى اگر بهاندازه دانه خردلى كارى انجام دهى ، خواه اين كار در محكم ترين مناطق و در درون سنگ هاىسفت باشد و يا در دورترين مناطق و آسمان ها باشد و يا در عميق ترين جاها و در درونزمين و خاك ها باشد، بالاخره خداوند آن عمل را در روز قيامت مى آورد و هيچ كارى از ديدگاهخداوند مخفى نمى ماند. راستى اين بينش چه نقش تربيتى عجيبى مى تواند در انسان داشته باشد. با يك آيه فقيه شد شخصى وارد مسجد پيامبر صلّى اللّه عليه و آله شد وگفت : يارسول اللّه ! به من قرآن بياموز! حضرت او را به يكى از يارانش سپرد، او دست اينتازه وارد را گرفت و به كنارى برد و براى تعليم او سورهزلزال را تلاوت كرد، همين كه رسيد به آيه فَمَنيَعمَل مِثقالَ ذَرّةٍ خَيراً يَرَه و مَن يَعمَل مِثقالَ ذَرّةٍ شَرّاً يَرَه (70) هر كه به مقدار ذرّهاى خير يا شرّى انجام دهد آن را خواهد ديد. آن عرب كمى فكر كرد و به معلّم خود گفت :آيا اين جمله وحى است ؟ معلّم گفت : بله ، گفت : من درس خودم را از همين آيه گرفتم ، اكنونكه ريز و درشت كارهاى مخفى و آشكار ما در اين جهان حساب دارد، تكليف من روشن شد، همينجمله براى خط زندگى من كافى است و با معلّم خود خداحافظى كرد. معلّم خدمت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله آمد و گفت : اين شاگرد امروز ما كم حوصلهبود و حتّى نگذاشت من بيش از يك سوره كوچك براى او بخوانم و گفت : اگر در خانه كساست يك حرف بس است ، من درسم را گرفتم . پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فرمود:رَجَع فَقيها او در حالى برگشت كه به مقام فقاهت و شناخت عميقى كه بايدبرسد رسيده بود. جاى تاءسّف است كه عربى بيابانگرد با يك جمله راه خود را شناخت ، هم فهميد و همعوض شد و هم لقب فقيه را از رسول اللّه دريافت كرد، ولى افرادىمثل بنده سالها با آيات و روايات و دلائل عقلى و نقلى با چند بيان و گاهى با چند زبانبا بهترين روشها و شيوه ها حرفها مى زنيم ، اما... ج : نبود مانع بار ديگر متذكّر مى شويم كه براى معاد و امرى سه شرط لازم است : يكى امكان شدن وديگرى علّت شدن كه اين دو مرحله گذشت و اكنون نوبت شرط و مرحله رسيد كه نبود مانعاست كه براى معاد و زنده شدن هيچ مانعى نيست . معمولا مانع براى قدرت هاى محدود است . فرض كنيد ماشينى كه مجبور است روى فلانجاده حركت كند و چاره اى هم جز آن ندارد، وجود يك قطعه سنگ بزرگ در جادّه مى تواندمانع حركت آن باشد، امّا اين سنگ براى پرنده اى كه مجبور نيست از يك جادّه خاصّى عبوركند، مانع نيست . آرى ، هر چه قدرت و علم بيشتر باشد كمتر چيزى مى تواند به عنوان مانع و مزاحم قرارگيرد، زيرا زنده شدن مردگان و جمع ذرّات پخش شده دو شرط دارد: يكى علم بى نهايتو ديگرى قدرت بى نهايت . با علم بى نهايت الهى كه مى داند هر ذرّه اى از كجا و در كجا و در چه شرايطى است ، چهمانعى مى توان فرض كرد؟ قَد عَلِمنا ما تَنقُص الاَرضَ مِنهم و عِندَنا كتابٌحَفيظ(71) ما مى دانيم كه زمين چقدر مستهلك مى كند و نزد ما كتابى است كه همهخصوصيات در آن هست . و باقدرت بى نهايتى كه مى تواند ذرّات پخش شده را يكجا جمع كند، مانعىقابل تصوّر نيست چنانكه قرآن حدود چهل مرتبه مى فرمايد: اِنّ اللّه على كلّ شَى ءٍقَدير همين الا ن خود ما از ذرّات خاك پخش شده هستيم ، زيرا ما در همين دنيا از گندم فلان منطقه وبرنج ، سبزى و ميوه منطقه ديگر تركيب شده و مدّتى به صورت نطفه پدر و پس از آندر رحم مادر قرار گرفته و سپس به دنيا آمديم . آرى الا ن هم هرسلول بدن ما از يك منطقه اى از زمين است . همان قدرتى كه در اين جهان از ذرات خاك هاىپخش شده ما را درست كرد، روز قيامت هم از ذرات پخش شده همان استخوان هاى پوسيدهدوباره ما را زنده مى كند. البتّه گاهى شيطان ما را به وسوسه مى اندازد كه اين كار بسيار مشكلى است ، امّا قرآناين وسوسه را با آيات متعدّدى نظير اِنّ ذلِكَ على اللّهِ يَسير(72) كه براىخداوند زنده كردن مردگان كار آسان و ساده اى است ، پاسخ داده است . البتّه اشكال اصلى كار ما آن است كه ما قدرت و علم خدا را از روزنه ديد خود نگاه مى كنيمو چون خود ما محدود هستيم ، نمى توانيم بى نهايت را تصوّر كنيم ، در سرتاسر داستانهاى قرآن اين حقيقت به چشم مى خورد كه خداوند مى خواهد فكر ما را از انحصار اين چهارچوب مادّى بيرون كند و لذا اگر مى گويد: ما به زن بى شوهرى به نام مريم نوزادداديم .(73) اگر مى گويد: ما به نوزاد در گهواره قدرت سخن گفتن داديم .(74) اگر مى گويد: ما توسّط پرندگانى به نامابابيل ، فيل سواران را نابود كرديم .(75) اگر مى گويد: با زدن يك عصا، دوازده چشمه آب از سنگها بيرون آورديم .(76) اگر مى گويد: ما با نَفَس حضرت عيسى عليه السّلام مردگان را زنده كرديم.(77) اگر مى گويد: ما به زكرياى پيرمرد و همسر نازاى او فرزندى به نام يحيى داديم.(78) واگر مى گويد: ما موسى را در دامن خودِ فرعون تربيت كرديم .(79) و صدها نمونه ديگر، همه و همه به خاطر آن است كه چشم انداز فكر انسان از چهارچوبآنچه با او در شبانه روز ماءنوس شده وسيع تر گردد و كمى هم به ماوراى طبيعتبينديشد، چنانكه سفارش به تلاوت قرآن براى تذكّر و مرور اينقبيل خاطرات است . آرى ، ما بايد با كمال احترامى كه به قوانين حاكم بر طبيعت مى نهيم ،هرگز فكر خود را در چهارچوب آنان محدود نكنيم و بدانيم كه خداوند هر چه را بخواهدهمان مى شود. كوتاه سخن آنكه در برابر قدرت نامتناهى و علم بى نهايت الهى ، هيچ مانعىقابل فرض نيست . ايمان به معاد، دفع ضرر احتمالى در گفتگوهايى كه ميان رهبران معصوم ما با مخالفان خود صورت گرفته است روشجالبى به چشم مى خورد كه ما آن را فشرده در اينجا با عنوان دفع ضرر احتمالى بيان مى كنيم : در زندگى روزمرّه ، به خبرهايى بر مى خوريم كهحاصل پيام مهم و هشدارهايى است ، برخورد ما با اينگونه گفته ها تفاوت دارد؛ يعنى هرچه احتمال ضرر يا منفعت بيشتر و يا نوع خطر مهم تر باشد، عكسالعمل ما جدّى تر است . مثلاً اگر در معامله اى 90 درصداحتمال سود داده شود، ليكن مقدار سود 5درصد باشد، در اين صورت گرچه سود كم است، ولى چون اصل آن تقريباً قطعى است ، مردم اقدام نموده و وارد معامله مى شوند. اگر احتمال سود به جاى 90 درصد، 70 درصد شد، ولى مقدار سود 30درصد باشدباز هم مردم اقدام مى نمايند. زيرا گرچه احتمال سود كم شد ولى مقدار سود زياد است واگر احتمال سود بردن 40 درصد شد، امّا سودحاصل از آن خيلى زياد مثلا 70 درصد است ، باز هم اقدام مى نمايند. و حتّى اگر احتمال سود بردن احتمال بسيار ضعيف و كم رنگى شد، ليكن بر فرضموفقيّت سود بسيار خواهد بود، در اينجا نيز مردم اقدام مى نمايند كه ما نمونه آنرا درمسابقات ميليونى مشاهده مى كنيم كه در ميان ميلون ها شماره وبرگه فروخته شده يكى دوشماره بيشتر برنده ندارد و احتمال سود بردن و برنده شدن يك چند ميليونيم است ، امّاچون مبلغ جايزه يك ماشين يا يك دستگاه ساختمان است ، مردم باز براى هماناحتمال بسيار ضعيف اقدام مى كنند. زيرا بر فرض برنده شدن ، مبلغ ججايزه خيلى زياداست . از اين روش مى فهميم كه هر چه هم احتمال ضعيف وكم باشد، ولى اگر مبلغ بالاباشد همين ارزش بيشتر، جبران ضعف احتمال را مى نمايد. حالا ما از گفتار اين همه پيامبران و امامان و اولياى خدا كه مردم را از زنده شدن بعد ازمرگ و حساب دقيق الهى و دوزخ و بهشت خبر داده اند آنهم دوزخى كه قهر خدا و بهشتى كهاز لطف بى نهايت الهى سرچشمه مى گيرد، چند درصداحتمال مى دهيم ؟ (البتّه ما كه با برهان هاى قوى يقين داريم ، ولى بناست با افراد بىتفاوت و بى دين سخن بگوييم ) در اينجا حتّى اگر يك درصد يا يك در هزار و يا يكدرچند هزار هم احتمال بدهيم بايد اقدام نماييم ، زيرا گر چهاحتمال ضعيف است ، امّا دوزخ ابدى و قهر خدا بزرگ است و بهشت ، جاودانه و جوار رحمتخداوند بسيار ارزشمند است . بنابراين كارى بهاحتمال قوى يا ضعيف نداريم ، امّا چون سود و زيانش خيلى مهم است بايد توجّه كنيم . گاهى كودكى خبر از وجود زنبور در جايى را مى دهد و گاهى خبر از مار و افعى ، گاهىخبر از افتادن از يك پله مى دهد و گاهى خبر از غرق شدن در دريا، گاهى مى گويدصدتومان پيدا نموده ام و گاهى مى گويد ميليون ها تومان و يا كيسه اى از طلاوجواهرات ، در اين موارد توجه ما به گوينده نيست كه كودك است يا بزرگ ، براى مايقين پيدا مى شود يا احتمال ، بلكه در اينجا توجه ما به ارزشها است : كيسه طلا، مار وافعى ، غرق در دريا و امثال اينها و همين ارزشها براى ما رمز حركت مى شود، گرچه كلاماز گوينده اى قوى هم صادر نشده باشد. (بار ديگر از مقام اولياى خدا معذرت مى خواهمكه گفتار آن بزرگواران را باگفتار يك كودك مقايسه كردم ، زيرا هدفم سخن گفتن بابى دينان است ) كوتاه سخن آنكه : هر گاه انسان بخاطر سود يا ضررى كه خبر آنرا از كودكىخردسال شنيده عكس العمل نشان مى دهد، چرا درباره اين همه فرياد اولياى دين كه بهگفته تاريخ از بهترين مردم روزگار بوده اند فكر نمى كند؟ آيا سخن پيامبرانى كه بدون داشتن كوچك ترين نقطه ضعف سالها دعوت به حقّ كرده وبر مبناى حقّ عمل نمودند وتا پاى جان استقامت كردند و با آوردن خبرهايى از عالم ديگر ودليل و معجزه هاى فراوان و در حالى كه ميليون ها نفر هم به سراغ آنان رفته ودعوتشان را از جان پذيرفتند، با همه اينها (بر فرض هم كه براى گروهى يقين پيدانشود) آيا احتمال و شك هم در روح آنان بوجود نمى آورد؟ آيا انسان به مقدارى كه از گفته يك كودك خردسال در برابراحتمال سود و ضررى (به خصوص اگر سود و ضرر مهم و هميشگى باشد) عكسالعمل نشان مى دهد، نبايد در برابر فرياد انبياى معصوم عكس العملى نشان دهد؟ بنابراين مقدار سود و ضرر و كمى و زيادى آن ، در حركت و گرايش انسان بسيار مؤ ثّراست . سود مؤ من رضاى خدا و بهشت جاودانه است ، ضرر گناهكار قهر و دوزخ ابدى وهميشگىاست ، سود وضررى بس بزرگ كه حتّى در فكر ما نمى گنجد، بنابراين آيا ما نبايدبراى دفع آن ضررهاى بزرگ احتمالى و يا براى بدست آوردن آن نعمت هاى بى پاياناحتمالى ، گامى برداريم ؟ گامى كه خروج از راه هوسهاى درونى وطاغوت هاى بيرونىوحركت در مسير انبيا وكمال خود است . نقش ايمان به معاد تشويق و تهديد (حتّى اگر به مقدار كم باشد) در حركت انسان نقش مهمى دارد، تا چهرسد به اينكه تشويق كننده و يا غضب كننده خداوندمتعال و نوع تشويق و تهديد دوزخ و بهشت جاودانه باشد. ما اگر ايمان و يقين به معاد را در خودمان زنده كنيم ، اثر و نقش آن بر كسى پوشيدهنيست ، كسى كه مى داند اين خانه حساب دارد، بازرس دارد، دادگاه و زندان و شكنجه داردو ريز و درشت كارش زير نظر و مورد حساب قرار مى گيرد و تمام سختى ها و راحتى هابازتاب عملكرد خود اوست ، قهراً نمى تواند يك انسان بى تفاوت و هرزه كار و متجاوزباشد، و كسى كه مى داند مقدار كمى از كارش هم بى حساب نمى ماند، نمى توانددلگرم نباشد، قرآن در اين زمينه آياتى دارد كه ما نمونه هايى از آنرا در اينجانقل مى كنيم : نقش معاد در مسائل اقتصادى قرآن به كسانى كه داد و ستد دارند مى فرمايد: واى بركم فروشان ، كسانى كه وقتىاز مردم پيمانه مى گيرند و خريد مى كنند، سعى دارند تمام بگيرند، ليكن هر گاه بنادارند پيمانه بدهند و يا وزن نمايند و بفروشند كم مى دهند، سپس مى فرمايد: اءلايَظنُّ اولئك اءنّهم مَبعوثون لِيَومٍ عظيم (80) آيا اين كم فرشان نمى دانند كهبراى روزى بسيار بزرگ مبعوث خواهند شد؟ و در دادگاهعدل الهى بايد پاسخ آن همه كم فروشى را بدهند؟ در اينجا قرآن با يادآورى قيامت جلو كم فروشان را مى گيرد، البتّه اين نمونه اى از نقشمعاد بود و گرنه ايمان به معاد در تمام مسائل اقتصادى اعمّ از توليد، توزيع ، مصرف، مديريّت ، بازرگانى و تجارت و هر نوع فعّاليّت ديگر نقش مهمّى دارد، به خصوصدر مساءله ولخرجى و اسراف . نقش معاد در مسائل نظامى قرآن مى فرمايد: گروهى از بنى اسرائيل نزد يكى از پيامبران خود آمده و گفتند: ما بناداريم در راه خدا با متجاوز ستمگر بجنگيم ، ليكن نياز به يك فرمانده لايق داريم ،پيامبر فرمود: من فكر نمى كنم كه شما مرد جنگ باشيد، آنان گفتند: با اين همه ستمى كهاز متجاوز مى كشيم حتماً آماده جنگ در راه خدا هستيم . پيامبر گفت : خداوند طالوت را كهفردى شايسته و نيرومند و آشنا به مسائل رزمى است ، به عنوان فرمانده شما معرّفى مىكند. آنگاه مردم در برابر اين وعده و فرمان پيامبر، به چند دسته تقسيم شدند: گروهى از داوطلبان جبهه و جنگ بعد از شعارهاى زياد همين كه فرمان جنگ صادر شد درهمان مرحله ى اوّل نافرمانى كرده و فرار نمودند. گروهى ديگر فقر مالى فرمانده را بهانه قرار داده و از رفتن به جبهه سرباز زدند. گروه ديگر با اينكه قول داده بودند كه در آزمايشى كه خداوند از آنها مى گيرد استقامتكنند، امّا بى صبرى كرده و مردود شدند.(81) گروه ديگرى گرچه به هنگام صدور فرمان جنگ نترسيدند، امّا همين كه لشكر قدرتمنددشمن را ديدند خود را باخته و گفتند: ما امروز طاقت مبارزه نداريم . تنها يك دسته كوچكى كه ايمان به معاد داشتند با شعار:كَم مِن فِئَةٍ قَليلَة غَلَبتفِئَةً كثيرةً باِذنِ اللّه (82) يعنى چه بسا گروه كمى كه بر گروه زياد به اذنخدا پيروز مى شوند، به دشمن حمله كرده ودشمن را از پاى در آوردند. در اين ماجرا (كه به نام داستان طالوت و جالوت در سوره بقره آيات 249 تا 251مطرح شده )، رمز پيروزى و پايدارى در جبهه و جنگ را ايمان به معاد دانسته است ، زيرامى فرمايد: قَالَ الَّذِينَ يَظنُّونَ اءنّهُم مُلاقوا اللّه (83) يعنى كسانى كه ايمانبه ملاقات خدا و روز قيامت داشتند گفتند: پيروزى مربوط به جمعيّت زياد يا كم نيست ،بايد به دشمن حمله كنيم و به وظيفه الهى خودعمل كنيم كه خداوند با صابران است . آرى ، تلاش و روحيّه رزم آورى رزمنده ، وابستگىكامل به نوع ديد و جهان بينى او دارد، رزمنده اى كه آينده خود را زندگى ابدى و بهشتجاودان و همسايگى رسول خدا و اولياى الهى مى داند، با رزمنده اى كهقتل خود را نابودى و پوچى مى داند قابل مقايسه نيست . قرآن نسبت به كسانى كه در رفتن به جبهه سستى نشان مى دهند و به لذّات دنيوىدلبسته اند مى فرمايد: اءرَضيتُم بالحَياة الدّنيا من الا خرة (84) آيا به جاىآخرت به دنيا راضى شديد؟! نقش معاد در برخورد با طاغوتيان فرعون براى اينكه آبروى حضرت موسى را بريزد از همه شهرها ساحران را دعوت كردتا با سحر و جادويشان معجزه حضرت موسى را خنثى نمايند، اين ساحرانى كه تا آنموقع ايمان به معاد نداشتند، همه چشم به يك سكّه دربار فرعون داشتند و حتّى آن روحگدايى خود را به زبان هم آورده و به فرعون گفتند: اءئنّ لنا لا جراً(85) آيااگر ما آبروى موسى را بريزيم پول و مزدى به ما مى دهى ؟ كه با پاسخ مثبت فرعونشروع به كار نمودند و هر چه در توان داشتند انجام دادند و سپس حضرت موسى عصاىخود را انداخت و اژدها شد و تمام بافته هاى آنان را نابود كرد. ساحران كه فهميدند معجزه و كار موسى از سحر و نوع كارهاى محدود خودشان خارج بودهو كارى صددرصد الهى است ، در حضور فرعون به موسى عليه السّلام گرويده وبه او ايمان آوردند. فرعون كه خشمناك شده بود همه را تهديد كرد و گفت : آياقبل از اجازه من ايمان مى آوريد؟! من دست و پاى شما را به عكس يكديگر(86) قطع مىكنم و به شاخه ها و تنه هاى درخت خرما آويزانتان مى كنم . امّا آنان كه تا ساعتى قبل ايمان نداشتند و چشم به جايزه هاى فرعونى داشتند، اكنونبه خاطر ايمان به خدا و معاد، در برابر فرعون ايستاده و باكمال آرامش به او گفتند: اِنّما تَقضى هَذهِ الحَياة الدُّنيا(87) هر كارى مى خواهىانجام بده ، زيرا زور و ستم تو بيش اين دنيا نيست ، وقالوا لاضَيرَ إ نّا الى رَبّنامُنقلِبون (88) كشتن ما مهم نيست كه ما به سوى خداى خود بازمى گرديم .(89) راستى ايمان به معاد چه غوغايى در روح اين افراد بوجود آورد، دنيا وفرعون وسكّه ها وپاداشهايى را كه تا چند لحظه پيش براى آنها مهم ترين مسئله جلوه مى كرد، يكسره بههيچ مى انگارند و به ريش فرعون مى خندند وزور و قدرت او را محدود و ناچيز مى دانند. آرى ، ايمان به معاد در اين افراد انقلاب فرهنگى بوجود آورد، روحشان رابزرگ نمود وآنها را تا عشق به شهادت پيش برد. نقش معاد در توجّه به محرومان عقيل كه پيرمرد عيالوارى بود، خدمت برادر خود اميرالمؤ منين حضرت على عليهالسّلام رسيد و درخواست كرد تا از بيت المال به سبب خويشاوندى خود سهميه بيشترىبه او بدهد. امام آهنى را داغ كرد و نزديك دستعقيل آورد، عقيل از ترس دست خود را مى كشد امام مى فرمايد: اگر تو از اين آتش ساده دنيامى ترسى ، من از عذاب و قهر ابدى خدا مى ترسم .(90) امام حسن وامام حسين عليهما السّلام در كودكى بيمار شدند ورسول خدا صلّى اللّه عليه و آله همراه اصحابش به عيادت آنان آمدند، هنگام خروج ازمنزل ، مردم به حضرت على عليه السّلام پيشنهاد كردند كه خوب است براى سلامتىاين دو كودك سه روز روزه نذر كنيد. امام پذيرفت و هنگامى كه بيمارى آنان برطرف شدحضرت على عليه السّلام به همراه همسر خود حضرت زهراعليها السّلام و بقيهخانواده روزه گرفتند. هنگام افطار در حالى كه غذايى در منزل نبود و با زحمت بسيار كمى نان تهيه شده بود،همين كه نماز مغرب را بجا آورده و خواستند افطار كنند صداى در خانه را شنيدند كهشخصى مى گويد من فقير و نيازمند هستم به من كمك كنيد! آن بزرگواران نان خود را بهفقير داده و تنها با آب افطار كردند. شب دوّم باز همين كه خواستند افطار كنند صداى در بلند شد كه شخصى يتيم هستم ، وشب سوّم اسيرى از پشت در تقاضاى نان كرد. هر سه شب آن عزيزان با آب افطارنمودند و دليل اين فداكارى را در سوره انسان چنين مى خوانيم : اِنّا نَخاف مِن ربّنايَوماً عَبوساً قَمطَريراً...(91) ما از روز قيامت كه روزى گرفته و سياه و دردناكاست مى ترسيم . به راستى ايمان به معاد چگونه انسان را در برابر محرومان جامعهمسئول و متعهّد بار مى آورد. آرى ، كسانى كه در برابر محرومان بى تفاوت هستند، درقيامت اقرار مى كنند كه يكى از عوامل سقوط ما به دوزخ اين بى تفاوتى ها بود: وَ لَمنَكُ نُطِعمُ المسكين (92) به مسكين و بيچاره ها غذا نمى داديم ، چنانكه در سورهماعون دليل بى اعتنايى به يتيمان و محرومان ، نداشتن ايمان به قيامت عنوان شده است . ايمان به معاد، پشتوانه تمام كمالات اكثر كمال ها و ايثارها و فضائل اخلاقى ، همراه با يك نوع محروميّت ، زندگى ساده ،تحمّل فشار و ناگوارى ها براى انسان حاصل شده و همراه آنان مى باشد، آن اهرمى كهبتوان با آن اين وزنه ها را حركت داد و آن همه ناگوارى راتحمّل كرد، همان ايمان به قيامت و جبران و تلافى هاى آن روز است . ايمان به پاداشهاى اخروى الهى به انسان اين انگيزه را مى دهد كه اگر چند روزى دردنيا فشار و ناراحتى ديدى جاى دور نمى رود و فرداى قيامت كه روز نياز است ، اجر تمامزحمات را چندين و چند برابر مى گيرى . به راستى با چه عاملى رزمندگان جان خود و ثروتمندانپول و ثروت خود را ايثار مى كنند، يا چه نيرويى مى تواند انسان را به كنار گذاردنهوسها و شهوت ها دلگرم كند؟ اگر عشق ملاقات خدا و اولياى او و سخن با ياد او نباشد با چه انگيزه اى اين همه راههاىپر پيچ و خم پيموده شود؟ اگر جزايى در كار نباشد، چرا انسان زير بار تكليف برود؟ اگر انتقامى نباشد، چه نيرويى انسان را از تجاوز باز دارد؟ اگر امروز مؤ منان اين همه زخم زبان و تهمت و متلك كافران راتحمّل مى نمايند، به خاطر وعده و بشارت هايى است كه در قرآن آمده است . قرآن مى فرمايد: فَاليومَ الّذينَ آمنوا مِن الكفّارِ يَضحَكون (93) امروز (كهروز قيامت است ) مؤ منان به كفّار مى خندند. اگر زن فرعون به هيچ قيمتى جذب قدرت ،مال ، عنوان ، كاخ و طلاهاى فرعون نمى شود، چون او چشم به جاى ديگر دوخته است ، اومى گويد: ربّ ابنِ لِى عِندك بَيتاً فِى الجنّة (94) خدايا! مرا از كاخ فرعوننجات ده و براى من در بهشت خانه اى در جوار رحمت خودت بنا كن . آرى ، دل كه هواى بهشت كرد، كاخ فرعون هم برايش زندان مى شود و لذا حضرت علىعليه السّلام مى فرمايد: اَخسَرُ النّاس مَن رَضَى الدّنيا عِوَضاً عن الا خرة(95) زيان كارترين مردم كسى است كه (به جاى آخرت ) به دنيا راضى ودلگرم باشد. نقش ايمان به معاد، در تقوا، امانت ، امنيّت و در بسيارى ازمسائل جزئى و كلّى بر كسى پوشيده نيست وما تنها به چند نمونه قرآنى و روايى اشارهكرديم . ايمان همراه با ياد معاد تنها ايمان به معاد كافى نيست ، بلكه بايد ياد معاد نيز بود، همان گونه كه تنهاايمان به خداوند بدون ياد او فايده اى ندارد. بر خلاف تصوّر بعضى كه گمان مى كنند ياد مرگ و معاد انسان را نسبت به دنيا و رشدمادّى بى تفاوت مى كند، عقيده ما آن است كه ياد قيامت وحسابرسى ، انسان را از لااُبالىگرى ، سرگردانى و هرج و مرج در آورده و او را انسانى هوشمند و با هدف مى كند وهرگز بى حساب كارى انجام نمى دهد. چنانكه قرآن هوشيارى و توجّه را تنها مخصوص صاحبانعقل دانسته و فرموده است : اِنّما يَتذكّر اولوا الالباب (96) يعنى تنها صاحبانعقل متذكّر شده و غافل نيستند. آرى ، ايمان به معاد كافى نيست ، بلكه بايد ياد حساب و قيامت هم باشيم همان گونه كهايمان و باور داشتن به گُل لذّت آفرين نيست ، بلكه بايد هر چند لحظه اى يكبار آن رابوييد. لذا قرآن گاهى از كسانى كه ايمان به معاد ندارند انتقاد مى كند و گاهى هم از كسانىكه نسبت به آن غفلت ورزيده و فراموشكارند، به شدّت انتقاد مى كند: يَعلمونَ ظاهراًمِنَ الحياة الدّنيا و هُم عَنِ الا خرةِ هُم غافِلون (97) اينان جز به ظاهر دنيا و زرقوبرق آن به چيزى توجّه ندارند و همانان از آخرتغافل هستند. شايد دليل اينكه آن همه براى رفتن به قبرستان و زيارتاهل قبور سفارش شده اين باشد كه غافل نباشيم و كمى ياد مرگ باشيم ، چنانكه در هرشبانه روز واجب است در نماز چند بار جمله مالِكِ يَوم الدِّين را به زبان بياوريمتا همواره متوجّه قيامت باشيم . آثار ياد موت و معاد امام صادق عليه السّلام در نقش و ارزش ياد مرگ و معاد چنين مى فرمايد: # ذِكرُ المَوتِ يُميت الشَهَوات ياد مرگ شهوت ها رااز بين مى برد. # وَ يَقلَع مَنابِت الغَفلةَ ريشه هاى غفلت را يكسره بر مى كند. # وَ يُقَوّى القَلب بمَواعدِ اللّه دل انسان را با وعده هاى الهى محكم مى كند. # وَ يُرَقّ الطَبع روحيه انسان را از قساوت به لطافت سوق مى دهد. # وَ يُكسر اعلامَ الهَوى نشانه ها وعلامت هاى هوسها را مى شكند. # وَ يُطفى ء نارَ الحِرص و يُحَقّر الدّنيا آتش حرص را خاموش و دنيا را در جلوچشم انسان كوچك مى كند. سپس امام صادق عليه السّلام درباره معناى اين كلامرسول خدا صلّى اللّه عليه و آله كه فرمود: يك ساعت فكر كردن از عبادت يكسال بهتر است ، مى فرمايد: فكر درباره آينده خود و بازپرسى ها و حساب ها و دادگاهعدل الهى و آمادگى براى پاسخ است .(98) در روايات مى خوانيم : زيرك ترين افراد كسانى هستند كه بيشتر ياد مرگ هستند.(99) پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله فرمودند: اِنّ هذهِ القلوب تَصدَءُ كما يَصدءُالحَديد. قيل : فما جلائها؟ قال : ذِكرُ الموتِ و تلاوةُ القُرآن (100) همانا اين دلهاهمانند آهن زنگ مى زند، پرسيدند جلا و صيقل آن با چيست ؟ فرمود: با ياد مرگ و تلاوتقرآن . در جمله ديگرى از آن حضرت مى خوانيم : اَكثِروا ذِكرَ المَوت زياد ياد مرگ باشيدكه داراى چهار اثر است : 1 گناهان شما را پاك مى كند. فانّه يُمحّض الذّنوب 2 علاقه مفرط شما را به دنيا كم مى كند. و يُزَهّد فِى الدّنيا 3 هرگاه در حال غنى وبى نيازى ياد مرگ كنيد، جلو مستى ها و طغيان هايى كه از سرمايهوثروت برمى خيزد را مى گيرد. فاِنْ ذَكرتُموه عند الغِنى هَدَمه 4 هر گاه در حال تندرستى و فقر انسان ياد مرگ افتد و فكر اين باشد كه چگونهبايد در دادگاه عدل الهى پاسخ درآمد ومصرف ، وپاسخ محرومان جامعه را بدهد، قهراًبه همان مقدارِ كم راضى وخشنود مى شود. واِن ذَكَرتُموه عند الفَقر اَرضاكم بِعَيشكم(101) زيرا مى بيند اگر مالى ندارد مسئوليتش هم كمتر است . حضرت على عليه السّلام مى فرمايد:و مَن اَكثَر ذِكرَ الموتِ رَضِى من الدّنياباليَسير(102) هر كه زياد ياد مرگ باشد، به مقدارى كمى از دنيا دلگرم وراضى است و ديگر حرص و بخل در او نيست . اساساً دنيا گول زننده عاشقان خود است و كسى كه بتواند با توجّه به مرگ و قيامت ،دل خود را روانه سراى ديگر كند حيله ها و زرق و برق ها و جلوه هاى دنيا حريف او نيست . آن حضرت مى فرمايد: مَن اَكثَر مِن ذِكر المَوت نَجى مِن خُداعِ الدّنيا(103) هر كهزياد ياد مرگ كند از حيله هاى دنيا رهايى پيدا مى كند. در حديث ديگرى (درباره نقش ياد مرگ ) چنين مى خوانيم : مَن تَرقَّبَ المَوت سارَع اِلىالخَيراتِ(104) هر كه مرگ را در جلو خود ببيند و منتظرش باشد، نه تنها ازكارهاى روزانه خود عقب نمى ماند، بلكه چون مى داند وقت كم و مرگ يك دفعه فرا مىرسد و ميدان كار براى او هميشه نيست ، هر چه بيشتر و سريع تر كارهاى خير انجام مىدهد. حضرت على عليه السّلام با يادآورى تاريخ پيشينيان كه چگونه مرگ آنها راربوده ، مردم را تربيت مى كند و فرياد مى زند: اءينَ العَمالِقَة واَبناءُ العَمالقة كجا هستند پادشاهان يمن و حجاز كه ريشه آنهانيز به باد رفته است ؟ اءينَ كَسرى و قِيصَر كجايند شاهان ايران و روم ؟ اءينَ الجَبابِرة واَبناءُ الجَبابِرَة كجايند ستمگران و دودمانشان ؟ اءينَ مَن حَصّنَ واَكّد وزخرف (105) كجا هستند كسانى كه دژها ساختند و محكمكارى ها كردند و با طلا و غيره زينت كردند؟ اءينَ مَن كان مِنكم اَطوَلَ اَعماراًو اَعظمَ آثاراً كجا هستند كسانى كه عمرشان از شمابيشتر و آثارشان از شما بزرگ تر بود؟(106) آرى ، زنانى كه به فكر آينده دخترانشان هستند، از كودكى جهيزيه آنان را كم كم آماده مىكنند. تجّارى كه به فكر بدهى آينده خود هستند، از مدّتهاقبل درآمدهاى خود را جمع مى نمايند. كسانى هم كه در فكر مرگ و قيامت هستند از همين امروزكارهاى خلاف را كنار مى گذارند و عملى انجام مى دهند كه بتوانند در قيامت پاسخگوباشند. به مرحوم آية اللّه شيرازى كه از علماى بزرگ كربلا بود گفتند: اگر يك گويندهراستگويى به تو خبر دهد كه در پايان همين هفته مى ميرى ، تو در اين چند روزباقيمانده چه مى كنى ؟ او در پاسخ آنان گفت : هر كارى كه از اوّل جوانى تا كنون انجام داده ام الا ن هم همانعمل را انجام مى دادم ، زيرا من از نوجوانى هرگاه قصد كارى داشتم ،اوّل فكر قيامت و پاسخ آن را مى كردم . بنابراين خبر مرگ و مردن براى من سبب وحشتنمى شود. آرى اينها شاگرد همان كسى هستند كه در صبح روز 19 ماه رمضان همين كه شمشير ابنملجم (لعنت خدا بر او) بر فرق مباركش فرو آمد فرمود: فُزتُ و ربّ الكَعبَة به خداى كعبه رستگار شدم . همان امامى كه به فرزندش چنين سفارش مى كند: يا بُنىَّ اكثِر من ذِكرِ المَوت ... حتّىياتيكَ و قد اَخذتَ منه حِذرَك (107) فرزندم ! زياد ياد مرگ باش تا به هنگام آمدنمرگ وسائل خودت را همراه داشته و غافل گير نشوى . ياد مرگ در مناجات ها بخش مهمّى از مناجات ها را ياد مرگ و قيامت تشكيل مى دهد، مثلاً در دعاى ابوحمزه ثُمالى مىخوانيم : خدايا! به غم و حسرت من در وقت مرگ رحم كن . خدايا! به تنهايى من و دلهره و وحشتم در قبر رحم كن . خدايا! به هنگام حسابرسى در دادگاه عدل خود، بهذليل بودن و پاسخ نداشتنم رحم كن . خدايا! هنگامى كه دوستان دور جنازه ام را مى گيرند و مرا روى تخته اى به سوى ديارمردگان مى برند رحم كن . اميرالمؤ منين در مناجات خود در مسجد كوفه مى فرمايد: خدايا! روزى كه جز دلِ پاك ، مال و فرزند به درد نمى خورد به من اءمان بده . خدايا! به من اءمان بده روزى كه ستمگر دست حسرت به دندان مى گزد و مى گويد: اىكاش به جاى اين و آن كه گمراهم كردند، بارسول خدا دوست و همراهى داشتم . خدايا! روزى كه از دست پدر و مادر هم كارى ساخته نيست ، روزى كه عذرخواهىِ ستمگران فايده ندارد، روزى كه انسان حتّى از برادر، مادر، پدر، فرزند و دوست فرار مى كند، روزى كه تنها هر كسى مسئول پاسخگويى كار خودش است ، به من رحم فرما و اءمانم بده . خدايا! روزى كه انسان هاى گناهكار حاضرند تمام فرزندان ، دوستان ، برادران وفاميل ، بلكه تمام مردم زمين در آن روز به جاى ايشان گرفتار شوند تا خود نجاتيابند، به من اءمان بده و از عذاب دوزخ مرا رهايى بخش . اين مناجات ها دواى دلهاى غافل و روشنى بخش روح هاى تاريك است . آرى ، اين توجّهات و مناجات ها انسان را خانه تكانى مى كند، چشم انداز او را از اين دنياىمحدود به سراى بى نهايت انتقال مى دهد، انسان را بالا برده و رشد مى دهد. تمام جنايت هااز كسانى است كه يا ايمان به قيامت و پاسخگويى قيامت ندارند و يا اگر ايمانى دارند،غافل هستند. چرا ياد مرگ نيستيم ؟ حضرت على عليه السّلام مى فرمايد: من براى دو چيز بر شما هراسانم : يكىپيروى از هوا و هوسها و ديگرى آرزوهاى طولانى . فامّا اِتّباعُ الهَوى فَيصُدُّ عن الحقّو امّا طولُ الاَمَلِ فَيُنسِى الا خرة (108) زيرا هواپرستى شما را از حق پرستى وآرزوهاى طولانى شما را از ياد قيامت جدا مى كند. در حديث ديگر آن حضرت مى فرمايد: اَكثَرُ النّاس اءملاً اَقلّهم لِلموتِذِكراً(109) كسانى كه آرزوهاى طولانى بيشترى دارند، آنانى هستند كه كمتر ياد مرگ و قيامت مىباشند. انگيزه هاى انكار معاد 1 گريز از مسئوليّت قرآن مى فرمايد: يُريدُ الانسانَ لِيَفجُرَ اَمامَه يَسئَلُ اءيّانَ يَومُ القيامَة (110)انسان مى خواهد براى فساد و عيّاشى راه هاى جلو خويش را باز كرده و آن را موجّه كند، لذامنكر قيامت شده و مى گويد: قيامتى نيست ، تا بتواند هر كارى مى خواهد انجام دهد. گاهى انسان مى خواهد از درخت يا زمينى در بيابان استفاده كند، وجدان اخلاقى و روح تقوابه او مى گويد: اين كار را نكن كه صاحبش راضى نيست . او براى اينكه سر وجدان خودكلاهى بگذارد و راه را براى استفاده خود باز كند. مى گويد: اين زمين و درختان كه مالكندارند. يا مثلاً وقتى مى خواهد كسى را غيبت كند مى گويد: فلانى به قدرى شخص ناروايى استكه اساساً غيبت ندارد، تا بدين وسيله بتواند هرچه دلش مى خواهد نثار او كند. گاهى براى توجيه نگاه به نامَحرم مى گويد: همه خواهر و برادريم . گاهى كه مى ترسد امر به معروف و نهى از منكر انجام دهد و يا با طاغوت درگير شود،مى گويد: بايد تقيهّ كرد. گاهى كه قاطعيّت كافى ندارد، مى گويد: بايد با مردم مدارا نمود. آرى ، انسان چنان قدرت توجيه دارد كه گاهى خود او هم ناخودآگاه آن را باور مى كند. مااين انگيزه ها را كه ريشه روانى دارد، به عنوان گريز از مسئوليّت نام مى نهيم. 2 عدم ايمان به قدرت و علم خدا در آيات متعدّد قرآن مى خوانيم كه مخالفان و منكران معاد هيچدليل و برهان علمى براى انكار قيامت ندارند، بلكه تنها زنده شدن را بعيد مى دانند كهما نمونه هاى آن را در اينجا بيان مى كنيم : # و ما لَهم بِذلِك مِن عِلمٍ اِنْ هُم اِلاّ يَظنُّون (111) كسانى كه منكر معاد هستند هيچگونه دليل علمى ندارند، تنها با خيال و گمان حرف هايى مى زنند. # زَعَم الّذينَ كَفروا اءن لَن يُبعَثوا(112) كفّار گمان مى كنند كه بعد از مرگديگر زنده نمى شوند. # اِذا ضَللنا فِى الارضِ ءانّا لَفِى خَلقٍ جَديد(113) آيا هر گاه ما مرده وپوسيده شديم و ذرّات بدن ما در زمين پراكنده و گم شد، دوباره آفريده مى شويم ؟! # ءاذا كنّا تُراباً ءاِنّا لَفِى خَلقٍ جَديد(114) آيا هر گاه ما بعد از مرگپوسيده و خاك شديم باز هم زنده مى شويم ؟! با توجّه به گفته هاى مخالفان مى بينيم كه تنها بهانه آنها استبعاد و بعيد دانستنقيامت است ، ليكن قرآن جواب هاى روشنى به آنها مى دهد كه ما نمونه هايى از آن را دربحث (امكان معاد) بيان كرديم و در اينجا هم حديثى را اضافه مى كنيم كهرسول خدا صلّى اللّه عليه و آله فرمود: اذا راءيتُم الرَّبيعَ فَاكثروا ذكرالنُّشور(115) هر گاه فصل بهار را مشاهده مى كنيد زياد به ياد قيامت و زندهشدن بعد از مرگ خودتان باشيد. آيات قرآن هم مكرّر اين مساءله را دنبال مى كند كه زنده شدن مردگان چيزى استمثل زنده شدن زمين و درختان .
اين بهار نو ز بعد برگ ريز |
هرچه خورده است اين زمين رسوا شود (116)
| آرى ، دليل انكار معاد همان است كه انسان ايمان به قدرت خداوند ندارد، لذا قرآن براىمخالفان نمونه هايى از قدرت الهى را نقل مى كند و مى فرمايد: همان قدرتى كه تو راساخت مى تواند متلاشى كرده و دوباره از نو بسازد و ناگفته پيداست كه متلاشى و بهمپيوستن از اصل آفريدن آسان تر است (گر چه براى خدا هيچ كارى ،مشكل نيست ). 3 آگاهى نداشتن به زمان قيامت بهانه ديگر مخالفان معاد اين است كه زمان قيامت چه وقت است ؟ در قرآن مى خوانيم كه پس از شنيدن جواب هايى ازرسول خدا صلّى اللّه عليه و آله به جاىقبول كردن با تعجّب و مسخره سر خود را تكان داده و مى گفتند: و يَقولون مَتىهو(117) قيامت چه وقت است ؟ غافل از آنكه زمان وقوع قيامت را جز خدا كسى نمىداند، ولى ندانستن تاريخ هرگز دليل انكار نيست . آيا اگر كسى ساعت مردن خود را نداندبايد اصل مردن را انكار كند؟ 4 زنده كردن مردگان از بهانه هاى منكران معاد اين است كه به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله مى گفتند:قالوا ائتُوا باَّبائنا(118) اگر خداوند مردگان را زنده مى كند پس تو همينالآن پدران ما را زنده كن ! و يا مى گفتند: فَاتوا بِاَّبائنا اِن كنتم صادقِين(119) اگر شما راست مى گوييد كه قيامتى هست ، پس پدران ما را زنده نماييد! انسان اگر بناى لجاجت نداشته باشد همين خواب و بيدارى خود و بهار و پائيز درختانبراى قبول كردن معاد كافى است و اگر بناى لجاجت داشته باشد بر فرض پدرش همزنده شود، مى گويد: خود ما را جوان كن و بالاءخره تقاضاى بهم ريختن دستگاه آفرينشرا مى كند و آخر هم ايمان نمى آورد!! مگر ماه را آن بزرگوار براى آنان دو نيم نكرد؟(120) مگر حضرت صالح براى قومششتر ماده اى را به عنوان معجزه خود به اذن خدا ازدل كوه بيرون نياورد، امّا آنان شتر را پى كردند و كشتند و مستوجب عذابگرديدند؟(121) مگر بعداز دو نيم شدن ماه به جاى ايمان آوردن نگفتند كه اينها همه سحر و جادو است ؟ و مگر حضرت عيسى عليه السّلام كه مرده زنده مى كرد توانست همه مردم را تسليمقدرت خدا كند؟ مگر در قرآن نمى خوانيم كه عدّه اى نزد پيامبر بزرگوار آمدند و گفتند: ما به تو ايماننمى آوريم تا اينكه آسمان را بر زمين فروآورى يا خداوند و ملائكه را نزد ما احضار كنى.(122) غافل از آنكه وظيفه پيامبران عزيز بيان استدالال و نشان دادن نمونه هايى از قدرت الهىاست ، نه اجابت خواسته ها و هوا و هوس اين و آن . مگر به خاطر ايمان آوردن اين و آن مى توان نظام هستى را بهم ريخت ؟ مگر خداوند جسم است تا نزد اين و آن احضار شود؟ خداوند در پاسخ كسانى كه زنده شدن مردگان را كارمحال و ناشدنى مى پندارند چنين مى فرمايد: اءوَلَم يَروا اَنّ اللّه الّذى خَلَق السّمواتو الارضَ قادِرٌ على اءن يَخلُقَ مِثلَهم و جَعَل لهم اءجلاً لاريبَ فيه فاءبَى الظالمون الاّكفوراً(123) مگر نمى دانند خدايى كه آسمان ها و زمين را آفريده است مى تواند مانند آنها را نيزبيافريند، براى اين مردم مهلت و مدّتى قرار داده كه ترديدى در آن نيست ، ولىستمگران جز انكار كارى نمى كنند. كوتاه سخن آنكه اگر ايمان مردم نياز به معجزه دارد كه انبيا آوردند و اگر ايمان هرفردى مستلرم بهم ريختن نظام آفرينش است كه هرگز انبيا تسليماميال يك عدّه هوسران لجوج نخواهند شد. 5 مرگ ، پايان قدرت خدا و نيستى منكران معاد مى گويند: مردن ، يعنى تمام شدن قدرت خدا و پيروزىعوامل مرگ بر اراده خدا، در حالى كه مردن نيز از مقدّرات الهى و تحت اراده و قدرت خداونداست . قرآن مى فرمايد: نَحن قَدّرنا بَينكُم الموتَ و ما نَحنُ بِمَسبوقِين (124) ماخودمان مرگ را در ميان شما مقدّر نموديم و هيچ عاملى در هستى بر ما پيروز نشده و سبقتنمى گيرد. آنان مى گويند: مردن ، يعنى نيستى و فانى شدن !غافل از آنكه نيستى كه آفريدن نمى خواهد. چنانكه در قرآن مى خوانيم : خَلَق الموتَو الحَياة (125) خداوند هم مردن و هم زندگى و حيات را آفريد. بنابراين مرگ نيستى نيست ، بلكه انتقال از منزلى بهمنزل ديگر است . جالب اينكه قرآن از مردن ، 14 مرتبه با واژه تَوفىّ كه به معناىتحويل گرفتن است نام مى برد، يعنى با مردن ، شما نابود نمى شويد بلكه ما داده خودرا بدون كم و كاست پس گرفته و موقّتاً تحويل ماءموران خودمان مى دهيم . رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله نيز فرمودند: گمان نبريد كه با مرگ نابود مىشويد، بلكه از خانه اى به خانه ديگر كوچ مى نماييد.
  |
|
|
|
|
|
|
|