بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب اخلاق در قرآن کریم (ج 1), آیت الله ناصر مکارم شیرازى   مناسب چاپ   خروجی Word ( برگشت به لیست  )
 
 

بخش های کتاب

     01 -
     02 -
     03 -
     04 -
     05 -
     06 -
     07 -
     08 -
     09 -
     10 -
     11 -
     12 -
     13 -
     14 -
     fehrest -
 

 

 
 

فصل دوازدهم

گامهاى عملى به سوى تهذيب اخلاقى

در اين فصل به سراغ امورى مى‏رويم كه زمينه را براى پرورش «فضائل اخلاقى‏» فراهممى‏سازد و گام به گام انسان را به خدا نزديكتر مى‏سازد، و اين بحث اهميت فوق‏العاده‏اى درعلم اخلاق دارد و از امور زيادى بحث مى‏كند:

گام اول: توبه

بسيارى از علماى اخلاق نخستين گام براى تهذيب اخلاق و سير الى الله را «توبه‏» شمرده‏اند،توبه‏اى كه صفحه قلب را از آلودگيها پاك كند و تيرگيها را مبدل به روشنايى سازد و پشتانسان را از بار سنگين گناه سبك كند، تا براحتى بتواند طريق به سوى خدا را بپيمايد.

مرحوم «فيض كاشانى‏» در آغاز جلد هفتم «المحجه‏البيضاء» كه در واقع آغاز گر بحثهاىاخلاقى است چنين مى‏گويد:

«توبه از گناه و بازگشت‏به سوى ستار العيوب و علام الغيوب آغاز راه سالكين و سرمايهپيروزمندان و نخستين گام مريدان و كليد علاقه‏مندان و مطلع برگزيدگان و برگزيده مقرباناست‏»!

سپس اشاره به اين حقيقت مى‏كند كه غالبا انسانها گرفتار لغزشهايى مى‏شوند و با اشاره بهلغزش آدم (كه در واقع ترك اولى بود نه گناه) مى‏گويد: چه اشكالى دارد كه همه فرزندان آدمبه هنگام ارتكاب خطاها به او اقتدا كنند، چرا كه خير محض، كار فرشتگان است، و آمادگىبراى شر بدون جبران، خوى شياطين است،و باز گشت‏به خير بعد از شر، طبيعت آدمياناست; آن كس كه به هنگام ارتكاب گناه و انجام شر به خير باز گردد، حقيقتا انسان است!

در واقع توبه اساس دين را تشكيل مى‏دهد، چرا كه دين و مذهب انسان را به جدا شدن ازبديها و بازگشت‏به خيرات دعوت مى‏كند; و با توجه به اين حقيقت،لازم است توبه در صدرمباحث مربوط به اعمال و صفات نجاتبخش قرار گيرد.» (1)

به تعبير ديگر، بسيار مى‏شود كه از انسان - مخصوصا در آغاز تربيت و سير و سلوك الى اللهلغزشهايى سر مى‏زند،اگر درهاى بازگشت‏به روى او بسته شود بكلى مايوس مى‏گردد و براىهميشه از پيمودن اين راه باز مى‏ماند; به همين دليل، در مكتب تربيتى اسلام، «توبه‏» بهعنوان يك اصل مهم مطرح است و از تمام آلودگان به گناه دعوت مى‏كند كه براى اصلاحخويش و جبران گذشته از اين باب رحمت الهى وارد شوند.

اين حقيقت در سخنان امام على بن الحسين عليهما السلام در مناجات تابئين با زيباترينصورتى بيان شده، « الهى انت الذى فتحت لعبدك بابا الى عفوك سميته التوبة فقلت توبوا الىالله توبة نصوحا، فما عذر من اغفل دخول الباب بعد فتحه; معبود من! تو كسى هستى كه بهروى بندگانت درى به سوى عفوت گشوده‏اى و نامش را توبه نهاده‏اى، و فرموده‏اى باز گرديدبه سوى خدا و توبه كنيد، توبه خالص! حال كه اين در رحمت‏باز است، عذر كسانى كه از آنغافل شوند چيست‏»؟ (2)

جالب اين كه خداوند علاقه فوق‏العاده‏اى به توبه بندگان دارد، چرا كه آغاز تمامخوشبختيهاى انسان است. در حديثى از امام‏باقر عليه السلام مى‏خوانيم: «ان الله تعالى اشدفرحا بتوبة عبده من رجل اضل راحلته و زاده فى‏ليلة ظلماء فوجدها; خداوند از توبه بنده‏اشبسيار شاد مى‏شود، بيش از كسى كه مركب و توشه خود را در بيابان (خطرناكى) در يك شبتاريك گم كرده و سپس آن را بيابد.» (3)

اين تعبير كه با كنايات و لطف خاصى آميخته است، نشان مى‏دهد كه در واقع توبه، هممركب است و هم توشه راه، تا انسان وادى ظلمانى عصيان را پشت‏سر بگذارد و به سر منزلنور و رحمت و صفات والاى انسانيت‏برسد.

به هر حال، در بحث «توبه‏» مسائل زيادى مطرح است كه اهم آنها،امور زير است:

1- حقيقت توبه

2- وجوب توبه

3- عموميت توبه

4- اركان توبه

5- قبولى توبه عقلى است‏يا نقلى

6- تبعيض در توبه

7- دوام توبه

8- مراتب توبه

9- آثار و بركات توبه

1- حقيقت توبه

«توبه‏» در اصل به معنى بازگشت از گناه است (اين در صورتى است كه به شخص گنهكارىنسبت داده شود) ولى در قرآن و روايات اسلامى بارها به خدا نسبت داده شده است در اينصورت به معنى بازگشت‏به رحمت است، همان رحمتى كه به خاطر ارتكاب گناه از گنهكارسلب شده بود، پس از بازگشت او به خط عبادت و بندگى خدا، رحمت الهى به او باز مى‏گرددو به همين دليل يكى از نامهاى خدا، «تواب‏» (يعنى بسيار بازگشت كننده به رحمت‏يا بسيارتوبه پذير) است.

در واقع واژه «توبه‏» مشترك لفظى يا معنوى است ميان «خدا» و «بندگان‏» (ولى هنگامى كهبه بنده نسبت داده شود با كلمه «الى‏» متعدى مى‏شود و هنگامى به خدا نسبت داده شود باكلمه «على‏» (4)

در «المحجة‏البيضاء» درباره حقيقت توبه چنين آمده است كه توبه سه ركن دارد، نخست«علم‏» و دوم «حال‏» و سوم «فعل‏» كه هر كدام علت ديگرى محسوب مى‏شود.

منظور از «علم‏» شناخت اهميت ضرر و زيانهاى گناهان است، و اين كه حجاب ميان بندگان وذات پاك محبوب واقعى مى‏شود. هنگامى كه انسان اين معنى را بخوبى درك كند، قلب او بهخاطر از دست دادن محبوب ناراحت مى‏شود و چون مى‏داند عمل او سبب اين امر شده، نادمو پشيمان مى‏گردد; و اين ندامت‏سبب ايجاد اراده و تصميم نسبت‏به گذشته و حال و آيندهمى‏شود.

درزمان حال آن‏عمل را ترك‏مى‏گويد،ونسبت‏به‏آينده تصميم بر ترك‏گناهى كه‏سبب از دستدادن محبوب مى‏گردد مى‏گيرد، و نسبت‏به گذشته درصدد جبران برمى‏آيد.

در واقع نور علم و يقين سبب آن حالت قلبى مى‏شود كه سرچشمه ندامت است، و آندامت‏سبب موضعيگريهاى سه گانه نسبت‏به گذشته و حال و آينده مى‏گردد. (5)

اين همان چيزى است كه بعضى از آن به عنوان انقلاب روحى تعبير كرده‏اند، و مى‏گويند توبهنوعى انقلاب در روح و جان آدمى است كه او را وادار به تجديد نظر در برنامه‏هاى خودمى‏كند.

2- وجوب توبه

تمام علماى اسلام در وجوب توبه اتفاق نظر دارند، و در متن آيات قرآن مجيد كرارا به آن امرشده است; در آيه‏8 سوره تحريم مى‏خوانيم: «يا ايها الذين آمنوا توبوا الى الله توبة نصوحاعسى ربكم ان يكفر عنكم سيئاتكم و يدخلكم جنات تجرى من تحتها الانهار; اى كسانى كهايمان آورده‏ايد به سوى خدا باز گرديد توبه كنيد، توبه‏اى خالص و بى‏شائبه، اميد است (با اينكار) پروردگارتان گناهانتان را ببخشد و شما را در باغهايى از بهشت كه نهرها از زير درختانشجارى است داخل كند.»

همه انبياى الهى هنگامى كه براى هدايت امتهاى منحرف ماموريت مى‏يافتند، يكى ازنخستين گامهايشان دعوت به توبه بود; چرا كه بدون توبه و شستن لوح دل از نقش گناه،جايى براى نقش توحيد و فضائل نيست.

پيغمبر بزرگ خداوند هود عليه السلام از نخستين سخنانش اين بود: «و يا قوم استغفرواربكم ثم توبوا اليه; اى قوم من از پروردگارتان طلب آمرزش كنيد، سپس به سوى او باز گرديدو توبه نماييد!» (سوره هود، آيه‏52)

پيامبر بزرگ ديگر صالح عليه السلام نيز همين سخن را پايه كار خود قرار مى‏دهد و مى‏گويد: «فاستغفروه ثم توبوا اليه; از او طلب آمرزش كنيد و به سوى او باز گرديد و توبه كنيد!» (سورههود، آيه‏61)

حضرت شعيب عليه السلام نيز با همين منطق به دعوت قومش پرداخت، و گفت:«واستغفروا ربكم ثم توبوا اليه ان ربى رحيم ودود; از پروردگار خود آمرزش بطلبيد و به سوىاو باز گرديد و توبه كنيد كه پروردگارم مهربان و دوستدار (توبه‏كاران) است!» (سوره هود،آيه‏90)

در روايات اسلامى نيز بر مساله وجوب فورى توبه تاكيد شده است، از جمله:

1- در وصيت اميرمؤمنان على عليه السلام به فرزندش امام مجتبى عليه السلام مى‏خوانيم:

«وان قارفت‏سيئة فعجل محوها بالتوبة; اگر مرتكب گناهى شدى، آن را به وسيله توبه هرچهزودتر محو كن!» (6)

البته با توجه به اين كه امام مرتكب گناهى نمى‏شود، منظور در اينجا تشويق ديگران به توبهاست.

2- در حديث ديگرى از پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله مى‏خوانيم كه به ابن مسعود فرمود:«يابن‏مسعود لاتقدم الذنب و لا تؤخر التوبة، ولكن قدم التوبة و اخر الذنب; اى ابن مسعود!گناه را مقدم مشمار، و توبه را تاخير مينداز، بلكه توبه را مقدم كن و گناه را به عقب بينداز (وترك كن)!» (7)

3- در حديث ديگرى از اميرمؤمنان على عليه السلام مى‏خوانيم: «مسوف نفسه بالتوبة منهجوم الاجل على اعظم الخطر; كسى كه توبه را در برابر هجوم اجل به تاخير بيندازد، دربرابر بزرگترين خطر قرار مى‏گيرد، (كه عمرش پايان گيرد در حالى كه توبه نكرده باشد)!» (8)

4- در حديثى از امام على بن موسى الرضا عليهما السلام مى‏خوانيم كه از جدش رسول‏خداصلى الله عليه و آله چنين نقل مى‏كند: «ليس شى‏ء احب الى الله من مؤمن تائب او مؤمنةتائبة; چيزى در نزد خدا محبوبتر از مرد يا زن با ايمانى كه توبه كند نيست!» (9)

اين تعبير مى‏تواند دليلى به وجوب توبه باشد به خاطر اين كه توبه محبوبترين امور در نزدخدا شمرده شده است.

علاوه بر اين، دليل عقلى روشنى بر وجوب توبه داريم و آن اين كه عقل حاكم بر اين است كهدر برابر عذاب الهى- خواه يقين باشد يا احتمالى- بايد وسيله نجاتى فراهم ساخت، و با توجهبه اين كه توبه بهترين وسيله نجات است، عقل آن را واجب مى‏شمرد; چگونه افراد گناهكارخود را از عذاب الهى در دنيا و آخرت مى‏توانند محفوظ بشمرند در حالى كه توبه نكردهباشند.

آرى! توبه واجب است، هم به دليل صراحت آيات قرآن مجيد و هم روايات اسلامى و هم دليلعقل، و از اين گذشته وجوب توبه در ميان تمام علماى اسلام مسلم و قطعى است.

بنابراين، ادله اربعه بر وجوب توبه دلالت مى‏كند، و اين وجوب فورى است زيرا مقتضاى ادلهچهارگانه‏اى كه به آن اشاره شد، وجوب فورى مى‏باشد، و در علم اصول اين مساله بيان شدهكه تمام اوامر ظاهر در فوريت است، مگر اين كه دليل بر خلاف آن قائم شود.

3- عموميت توبه

«توبه‏» مخصوص به گناه يا گناهان خاصى نيست، و شخص و اشخاص معينى را شاملنمى‏شود، و زمان محدودى ندارد، و سن و سال و عصر و زمان خاصى در آن مطرح‏نيست.

بنابراين، توبه از تمام گناهان است و نسبت‏به همه اشخاص و در هر زمان و هر مكان مى‏باشد،همان‏گونه كه اگر شرايط در آن جمع باشد بقبول درگاه الهى خواهد بود.

تنها استثنايى كه در قبول توبه وجود دارد و در قرآن مجيد به آن اشاره شده اين است كه اگرانسان زمانى به سراغ توبه رود كه در آستانه برزخ قرار گرفته و مقدمات انتقال او از دنيا فراهمشده است و يا عذاب الهى فرا رسد (مانند توبه فرعون هنگامى كه عذاب الهى فرا رسيد و درميان امواج نيل در حال غرق شدن بود) پذيرفته نمى‏شود، و در آن زمان درهاى توبه بستهخواهد شد، زيرا اگر كسى در آن حال توبه كند، توبه او اضطرارى است نه اختيارى و توام باميل و رغبت; قرآن مى‏گويد:

«و ليست التوبة للذين يعملون السيئات حتى اذا حضر احدهم الموت قال انى تبت الآن و لاالذين يموتون و هم كفار اولئك اعتدنا لهم عذابا اليما; توبه كسانى كه كارهاى بدى انجاممى‏دهند و هنگامى كه مرگ يكى از آنها فرا رسد مى‏گويد: الآن توبه كردم، پذيرفته نيست ونه توبه كسانى كه در حال كفر از دنيا مى‏روند ( و در عالم برزخ توبه مى‏كنند) اينها كسانىهستند كه عذاب دردناكى برايشان فراهم شده است!» (10)

در داستان فرعون مى‏خوانيم: هنگامى كه فرعون و لشكريانش وارد مسير خشكى داخل درياشدند و ناگهان آبها فرو ريختند و فرعون در حال غرق شدن بود گفت: «امنت انه لااله الا الذىامنت‏به بنواسرائيل و انا من المسلمين; من ايمان آوردم كه هيچ معبودى جز آن كسى كهبنى اسرائيل به او ايمان آورده‏اند نيست، و من از مسلمين هستم!» (11)

ولى بلافاصله جواب شنيد: «آلئن و قد عصيت قبل و كنت من المفسدين; الان ايمانمى‏آورى؟! در حالى كه قبلا عصيان كردى و از مفسدان بودى (توبه‏ات در اين حال پذيرفتهنيست)!» (12)

درباره بعضى از قوام گذشته نيز مى‏خوانيم: «فلما راوا باسنا قالوا آمنا بالله وحده و كفرنا بماكنا به مشركين; هنگامى كه عذاب (شديد) ما را ديدند گفتند هم اكنون به خداوند يگانهايمان آورديم و به معبودهايى كه همتاى او مى‏شمرديم كافر شديم!»

قرآن آن در پاسخ آنها مى‏گويد: «فلم يك ينفعهم ايمانهم لما راوا باسنا سنة الله التى قد خلتفى عباده و خسر هنالك الكافرون; اما هنگامى كه عذاب ما را مشاهده كردند، ايمانشان براىآنها سودى نداشت، اين سنت‏خداوند است كه همواره در ميان بندگانش اجرا شده و آنجاكافران زيانكار شدند.» (13)

و به همين دليل، در مورد حدود اسلامى هنگامى كه شخص مجرم بعد از دستگير شدن وگرفتارى در چنگال عدالت و كيفر و مجازات، توبه كند، توبه‏اش پذيرفته نيست; چرا كه اينگونه توبه‏ها معمولا جنبه اضطرارى دارد، و هيچ گونه دلالتى بر تغيير موضوع مجرم ندارد.

بنابراين توبه تنها در يك مورد پذيرفته نيست و آن جائى است كه مساله از شكل اختيارىبودن بيرون رود و شكل اضطرارى و اجبارى بخود بگيرد.

بعضى چنين پنداشته‏اند كه توبه در سه مورد ديگر نيز پذيرفته نيست:

اول در مورد شرك و بت پرستى زيرا قرآن مجيد مى‏فرمايد: «ان الله لا يغفر ان يشرك به ويغفر مادون ذلك لمن يشاء; خداوند (هرگز) شرك را نمى‏بخشد و پايين‏تر از آن را براى هركس بخواهد و شايسته بداند مى‏بخشد!» (14)

ولى اين سخن صحيح نيست; زيرا در اين آيه گفتگو از توبه نيست، بلكه سخن از «عفو بدونتوبه‏» است، به يقين تمام كسانى كه در آغاز اسلام از شرك توبه كردند و مسلمان شدند توبهآنها پذيرفته شد، و همچنين تمام مشركانى كه امروز نيز توبه كنند و رو به اسلام آورند بهاتفاق همه علماى اسلام توبه آنها پذيرفته مى‏شود، ولى اگر مشرك توبه نكند و با حال شركاز دنيا برود مشمول غفران و عفو الهى نخواهد شد، در حالى كه اگر با ايمان و توحيد از دنيابروند، ولى مرتكب گناهانى شده باشند، ممكن است مشمول عفو الهى بشوند، و مفهومآيه‏فوق همين است.

كوتاه سخن اين كه، عفو الهى شامل مشركان نخواهد نشد ولى شامل مؤمنان مى‏شود، اماتوبه سبب آمرزش همه گناهان حتى شرك خواهد شد.

دوم و سوم اين كه، توبه بايد در فاصله كمى بعد از گناه باشد نه فاصله‏هاى دور، و نيز بايد ازگناهانى باشد كه از روى جهالت انجام گرفته است نه از روى عناد و لجاجت، به دليل اين كههر دو مطلب در آيه‏17 سوره نساء آمده است:

«انما التوبة على الله للذين يعملون السوء بجهالة ثم يتوبون من قريب فاولئك يتوب اللهعليهم و كان الله عليما حكيما; توبه تنها براى كسانى است كه كار بدى را از روى جهالت انجاممى‏دهند سپس بزودى توبه مى‏كنند، خداوند توبه چنين اشخاص را مى‏پذيرد و خدا دانا وحكيم است.»

ولى اين نكته قابل توجه است كه بسيارى از مفسران اين آيه را بر توبه كامل حمل كرده‏اندزيرا مسلم است كه اگر افرادى از روى عناد و لجاج مرتكب گناهانى شوند سپس از مركبلجاجت و غرور پايين آيند و رو به درگاه خدا آورند، توبه آنان پذيرفته مى‏شود، و در تاريخاسلام نمونه‏هاى فراوانى براى اين گونه افراد است كه نخست در صف دشمنان لجوج و عنودبودند و سپس باز گشتند و از دوستان مخلص شدند.

همچنين مسلم است كه اگر انسان ساليان دراز گناه كند و بعد پشيمان شود و حقيقتا توبه وجبران كند، توبه او پذيرفته خواهد شد.

در حديث معروفى از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله مى‏خوانيم كه فرمود: هر كس يكسالقبل از مرگش توبه كند خدا توبه او را مى‏پذيرد،سپس فرمود يك سال زياد است، كسى كهيك ماه قبل از مرگش توبه كند خدا توبه او را مى‏پذيرد سپس افزود يك ماه نيز زياد است،كسى كه يك جمعه (يك هفته) قبل از مرگش توبه كند توبه او مورد قبول خداوند واقعمى‏شود، باز افزود يك جمعه زياد است كسى كه يك روز قبل از مرگش توبه كند خداوندتوبه‏اش را پذيرا مى‏شود، باز فرمود يك روز نيز زياد است! كسى كه يك ساعت قبل از مرگشتوبه كند خداوند توبه او را مى‏پذيرد، سپس افزود يك ساعت هم زياد است! كسى كه قبل ازآن كه جانش به گلو رسد (در آخرين لحظه حيات و در حال اختيار) توبه كند، خداوند توبه اورا مى‏پذيرد!» (15)

البته منظور اين است كه توبه با تمام شرايطش انجام گردد; مثلا، اگر حقوق افرادى ضايعشده در همان لحظه به افراد مطمئن توصيه كند كه حقوق آنها را بپردازند و سپس توبه كند.

آيات فراوانى از قرآن نيز دليل بر عموميت توبه و شمول آن نسبت‏به جميع گناهان است; ازجمله:

1- در آيه‏53 سوره زمر مى‏خوانيم: «قل يا عبادى الذين اسرفوا على انفسهم لاتقنطوا منرحمة الله ان الله يغفر الذنوب جميعا انه هو الغفور الرحيم; بگو اى بندگان من كه بر خوداسراف و ستم كرده‏ايد! از رحمت‏خداوند نوميد نشويد كه خدا همه گناهان را مى‏آمرزد، زيرااو بسيار آمرزنده و مهربان است.»

2- در آيه‏39 سوره مائده مى‏خوانيم: «فمن تاب من بعد ظلمه و اصلح فان الله يتوب عليه انالله غفور رحيم; اما آن كسى كه پس از ستم كردن توبه كند و جبران نمايد خداوند توبه او رامى‏پذيرد، خداوند آمرزنده و مهربان است.»

درست است كه اين آيه بعد از اين بيان حد سارق آمده است ولى داراى مفهوم عام وگسترده‏اى كه شامل همه گناهان مى‏شود.

3- در آيه‏54 سوره انعام آمده: «انه من عمل منكم سوء بجهالة ثم تاب من بعده و اصلح فانهغفور رحيم ;هركس از شما كار بدى از روى نادانى كند سپس توبه و اصلاح نمايد، مشمولرحمت‏خدا مى‏شود، چرا كه خداوند غفور و رحيم است.»

در اين آيه هرگونه عمل سوء كه تمام گناهان را فرا مى‏گيرد، قابل توبه و باز گشت ذكر شدهاست.

4- در آيه‏135 سوره آل عمران چنين آمده است: «والذين اذا فعلوا فاحشة او ظلموا انفسهمذكرواالله فاستغفروا لذنوبهم ومن يغفر الذنوب الا الله و لم يصروا على ما فعلوا و هم يعلمون; وآنها كه وقتى مرتكب عمل زشتى شوند يا به خود ستم كنند، به ياد خدا مى‏افتند، و بر گناهاصرار نمى‏ورزند با اين كه مى‏دانند.»

در اين جا نيز با توجه به اين كه ظلم و ستم، هرگونه گناهى را شامل مى‏شود، چرا كهبعضى‏از گناهان ستم بر ديگران است و بعضى ظلم به خويشتن، و در اين آيه نسبت‏به همهآنهاوعده پذيرش توبه‏داده شده‏است، عموميت‏توبه نسبت‏به تمام گناهان اثبات مى‏شود.

5- در آيه‏ديگرى (آيه 31 سوره نور) همه مؤمنان را مخاطب قرار داده مى‏فرمايد: «وتوبوا الىالله جميعا ايها المؤمنون لعلكم تفلحون; اى مؤمنان همگى به سوى خدا باز گرديد تا رستگارشويد.»

واژه جميعا دليل بر اين است كه هر گناهكارى دعوت به توبه شده است، و اگر توبه داراىمشمول و عموم نباشد، چنين دعوتى صحيح نيست.

اين نكته قابل دقت است كه در آيات بالا در بعضى از موارد روى مساله اسراف تكيه شده و درمورد ديگر ظلم، و در مورد ديگر عمل سوء،و وعده آمرزش همه اين عناوين بطور گسترده،درصورت توبه داده شده است; بنابراين، هر عمل سوء و هر ظلم و ستم و هر اسرافى بر خويشتناز انسان سر بزند و توبه كند، خداوند توبه او را مى‏پذيرد.

در اين باره روايات زيادى در كتب شيعه و اهل سنت نقل شده كه درهاى توبه تا آخرينلحظات عمر، مادام كه انسان مرگ را با چشم خود نبيند باز است.

اين روايات را مى‏توانيد در كتابهاى: بحارالانوار (16) و اصول كافى (17) و درالمنثور (18) وكنزالعمال (19) و تفسير فخر رازى (20) و تفسير قرطبى (21) و تفسير روح البيان (22) و تفسيرروح‏المعانى (23) و كتب ديگر مطالعه فرماييد، و شايد بتوان گفت اين حديث از احاديث متواتراست.

4- اركان توبه

همان‏گونه كه در بالا آمد حقيقت توبه، بازگشت از نافرمانى خدا به سوى اطاعت است، كهناشى از پشيمانى و ندامت نسبت‏به اعمال گذشته مى‏باشد و لازمه اين پشيمانى و علم به اينكه گناه حائل ميان او و محبوب واقعى مى‏گردد، تصميم بر ترك آن در آينده و همچنينجبران مافات است; يعنى، تا آنجا كه در توان دارد، آثار سوء گناهان گذشته را از درون و برونوجود خويش برچيند، و اگر حقوق از دست رفته‏اى است و قابل جبران است، جبران نمايد. بههمين دليل، در قرآن مجيد در آيات بسيارى اين معنى تكرار شده است كه توبه را با اصلاح وجبران همراه ساخته.

1- در آيه‏160 سوره بقره بعد از اشاره به گناه بزرگ كتمان آيات الهى و مجازات سخت آنهامى‏فرمايد: «الا الذين تابوا و اصلحوا و بينوا فاولئك اتوب عليهم و انا التواب الرحيم; مگركسانى كه توبه كنند و اصلاح نمايند و آنچه را كتمان كرده بودند آشكار سازند كه من توبهآنها را مى‏پذيريم، و من تواب رحيم هستم.»

2- و در آيه‏89 سوره آل عمران بعد از اشاره به مساله ارتداد (كافر شدن بعد از ايمان) ومجازات سخت آنها مى‏افزايد: «الا الذين تابوا من بعد ذلك و اصلحوا فان الله غفور رحيم; مگركسانى كه پس از آن توبه كنند و اصلاح نمايند (و در مقام جبران بر آيند) زيرا خداوندآمرزنده و بخشنده است.»

3- و درآيه‏146 سوره‏نساء، بعداز ذكرمنافقان و سرنوشت‏شوم آنها مى‏فرمايد:«الا الذين تابواواصلحوا و اعتصموا بالله و اخلصوا دينهم لله; مگر آنها كه توبه كنند و جبران و اصلاح نمايند وبه ذيل عنايت اهلى چنگ زنند و دين خود را براى خدا خالص نمايند.»

و در آيه‏5 سوره نور بعد از ذكر مجازات شديد قذف (وارد كردن اتهام زنا و مانند آن به ديگرى) و مجازات شديد آنها در دنيا و آخرت، مى‏افزايد: «الا الذين تابوا من بعد ذلك و اصلحوا فانالله غفور رحيم; مگر كسانى كه بعد از آن توبه كنند و جبران نمايند كه خداوند (آنها را)مى‏بخشد زيرا خداوند آمرزنده و مهربان است.»

5- و سرانجام به صورت يك قانون كلى در همه گناهان، در آيه‏119 سوره نحل مى‏خوانيم: «ثمان ربك للذين عملوا السوء بجهالة ثم تابوا من بعد ذلك و اصلحوا ان ربك من بعدها لغفوررحيم; اما پروردگارت نسبت‏به آنها كه از روى جهالت‏بدى كرده‏اند و سپس توبه نموده و درمقام جبران بر آمده‏اند خداوند بعد از آن آمرزنده و مهربان است.»

6- شبيه همين معنى در آيه‏82 سوره طه نيز آمده است آن جا كه مى‏فرمايد: «و انى لغفارلمن تاب و آمن و عمل صالحا ثم اهتدى; من هر كه را توبه كند و ايمان آورد و عمل صالحانجام دهد و سپس هدايت‏شود مى‏آمرزم و مى‏بخشم.»

در اين جا علاوه بر مساله باز گشت و عمل صالح (يعنى جبران گذشته) كه دو ركن اساسىتوبه است، به مساله ايمان و هدايت نيز اشاره شده است.

در واقع گناه نور ايمان را كم مى‏كند و انسان را از طريق هدايت منحرف مى‏سازد; به هميندليل، بايد بعد از توبه تجديد ايمان كند و به راه هدايت‏باز گردد.

7- باز شبيه همين معنى در آيه‏54 سوره انعام نيز آمده كه مى‏فرمايد: «انه من عمل منكمسوء بجهالة ثم تاب من بعده و اصلح فانه غفور رحيم; هر كس از شما كار بدى از روى نادانىكند سپس توبه و اصلاح (و جبران) نمايد (مشمول رحمت‏خدا مى‏شود چرا كه ) او آمرزندهمهربان است.»

از مجموع آيات فوق، منطق قرآن در مساله توبه كاملا آشكار مى‏شود، كه توبه حقيقى تنها بهگفتن استغفار و حتى ندامت از گذشته و تصميم بر ترك در آينده نيست، بلكه افزون بر اينبايد كوتاهى‏هايى كه در گذشته رخ داده و مفاسدى كه در روح و جان انسان به وجود آمده وآثار سوئى كه گناه در جامعه گذارده تا آن جا كه امكان دارد جبران گردد و شستشوى كاملحاصل شود، اين است توبه حقيقى از گناه نه تنها گفتن استغفرالله!

نكته ديگرى كه در اينجا شايان توجه است اين است كه كلمه اصلاح بعد از ذكر توبه در آياتبالا مانند بسيارى از تعبيرات قرآن مفهوم جامع و گسترده‏اى دارد كه هرگونه جبران مافاترا شامل مى‏شود، از جمله:

1- شخص توبه كار بايد حقوقى را كه از مردم پايمال كرده است‏به آنها باز گرداند; اگر درحيات هستند به خودشان، و اگر از دنيا رفته‏اند به وارثان آنها برساند.

2- اگر حيثيت كسى را به خاطر غيبت كردن يا اهانت لكه‏دار كرده باشد بايد از اوليت‏بطلبد، و اگر از دنيا رفته است‏به تلافى حيثيت‏بر باد رفته، كار خير براى او انجام دهد تاروح او راضى گردد.

3- اگر عباداتى از او فوت شد، قضا نمايد. و اگر كفاره دارد (مانند ترك روزه عمدا و شكستنعهد و نذر) كفاره آن را بدهد.

4- با توجه به اين كه گناه قلب را تاريك مى‏سازد، بايد آنقدر اطاعت و بندگى كند تا ظلمتدل را با نور اطاعت‏برطرف سازد.

جامعترين سخن درباره تفسير معنى اصلاح همان چيزى است كه در كلمات قصاراميرمؤمنان على عليه السلام در نهج‏البلاغه در شرح استغفار به معنى جامع و كامل آمدهاست.

كسى در محضر آن حضرت گفت: استغفر الله گويى امام از طرز سخن او و يا سوابق و لواحقاعمالش مى‏دانست كه اين استغفار جنبه صورى دارد و نه واقعى، به همين جهت از ايناستغفار بر آشفت و فرمود:

«ثكلتك امك اتدرى ما الاستغفار؟ الاستغفار درجة العليين; مادرت بر عزاى تو بگريد، آيامى‏دانى استغفار چيست؟ استغفار مقام بلند مرتبگان است!»

سپس افزود: «وهو اسم واقع على ستة معان; استغفار يك كلمه است اما شش معنى (و مرحله) دارد.»

«اولها الندم على ما مضى; نخست، پشيمانى از گذشته است.»

«والثانى العزم على ترك العود اليه ابدا; دوم، تصميم بر ترك آن براى هميشه است.»

«و الثالث ان توءدى الى المخلوقين حقوقهم حتى تلقى الله املس ليس عليك تبعة; سوم اينكه حقوقى را كه از مردم ضايع كرده‏اى به آنها باز گردانى، به گونه‏اى كه هنگام ملاقاتپروردگار حق كسى بر تو نباشد.»

«و الرابع ان تعمد الى كل فريضة عليك ضيعتها فتؤدى حقها; چهارم اين كه هر واجبى كه ازتو فوت شده حق آن را به جا آورى (و قضايا كفاره آن را انجام دهى).»

«و الخامس ان تعمد الى اللحم الذى نبت على السحت فتذيبه بالاحزان حتى تلصق الجلدبالعظم وينشا بينهما لحم جديد; پنجم اين كه گوشتهايى كه به واسطه حرام براندامتروئيده، با اندوه برگناه آب كنى، تا چيزى از آن باقى نماند، و گوشت تازه به جاى آن برويد.»

«والسادس ان تذيق الجسم الم الطاعة كما اقته حلاوة المعصية فعند ذلك تقول استغفر الله;ششم آن كه به همان اندازه كه لذت و شيرينى گناه را چشيده‏اى درد و رنج طاعت را نيزبچشى، و پس از طى اين مراحل بگو استغفر الله!» (24)

همين معنى در روايت ديگرى از كميل بن زياد از اميرمؤمنان على عليه السلام نقل شدهاست كه عرضه مى‏دارد: «يا اميرالمؤمنين العبد يصيب الذنب فيستغفرالله منه فما حدالاستغفار؟; اى‏اميرمؤمنان! انسان‏گناهى مى‏كند واز آن‏استغفار مى‏نمايد، حداستغفارچيست؟»

امام فرمود: «يا بن زياد، التوبة; اى كميل بن زياد! حد آن توبه است.»

كميل مى‏گويد: «قلت‏بس; (25) گفتم: همين كافى است!»

«قال: لا; فرمود: نه‏»

«قلت فكيف؟; عرض كردم پس چگونه است؟»

«قال ان العبد اذا اصاب دنبا يقول استغفر الله بالتحريك; فرمود: هنگامى كه انسان گناهىمرتكب مى‏شود، استغفار را به عنوان سرآغاز حركتى بر زبان جارى كند.»

«قلت و ماالتحريك; عرض كردم منظور از حركت چيست؟»

«قال: الشفتان و اللسان يريد ان يتبع ذلك بالحقيقة; فرمود:: لبها و زبان به گردش در مى‏آيدو مقصودش اين است كه آن را با حقيقت هماهنگ سازد.»

«قلت وما الحقيقة؟; عرض كردم حقيقت چيست؟»

«قال تصديق فى‏القلب، و اضمار ان لايعود الى الذنب الذى استغفر منه; فرمود: منظورتصديقى است كه در دل (نسبت‏به قبح و زشتى گناه) حاصل شود و تصميم بگيرد كه هرگز بهگناهى كه از آن استغفار كرده است‏باز گشت نكند.»

كميل مى‏گويد عرض كردم: «فاذا فعل ذلك فانه من المستغفرين; هنگامى اين كار را انجامدهد در زمره توبه كنندگان است؟»

«قال: لا; امام فرمود: نه‏»

كميل مى‏گويد گفتم: «فكيف ذاك; پس توبه حقيقى چگونه است؟»

امام فرمود: «لانك لم تبلغ الى الاصل بعده; اين به خاطر آن است كه تو هنوز به اساس وريشه توبه نرسيده‏اى!»

كميل عرض مى‏كند: «فاصل الاستغفار ما هو؟; پس اصل استغفار، چيست؟»

امام فرمود: «الرجوع الى التوبة من‏الذنب الذى استغفرت منه و هى اول درجة العابدين;بازگشت‏به‏توبه از گناهى كه‏استغفار از آن‏كردى، و اين‏نخستين درجه عابدان است.»

سپس امام افزود: «و ترك الذنب و الاستغفار اسم واقع لمعان ست; ترك گناه و استغفار اسمىاست كه شش معنى و مرحله دارد:

سپس همان مراحل ششگانه‏اى را كه در كلمات قصار نهج‏البلاغه آمده بود، با كمى تفاوتبيان فرمود. (26)

ممكن است گفته شود: اگر توبه اين است كه اميرمؤمنان على عليه السلام در اين حديث‏بيانفرموده، كمتر توبه كارى مى‏توان پيدا كرد.

ولى بايد توجه داشت كه بعضى از شرايط شش‏گانه بالا شرط توبه كامل است، مانند شرطپنجم و ششم، اما چهار شرط ديگر، جزء شرايط واجب و لازم است. و به تعبير بعضى ازمحققان، قسمت اول و دوم از اركان توبه است،و قسمت‏سوم و چهارم از شرايط لازم، و قسمتپنجم و ششم از شرايط كمال است. (27)

در حديث ديگرى از رسول‏خدا صلى الله عليه و آله مى‏خوانيم كه فرمود: «اما علامة التائبفاربعة: النصيحة لله فى عمله، و ترك الباطل، ولزوم الحق، و الحرص على الخير; علامتانسان توبه كار چهار چيز است: نخست‏خير خواهى براى (آيين و بندگان) خدا، و ترك باطلو ملازمت‏حق و تلاش فراوان براى انجام كار خير.» (28)

اين نكته نيز قابل توجه است كه اگر گناه او عملى بوده كه سبب گمراهى ديگران شده مانندتبليغات سوء; بدعتگذارى در دين خدا، خواه از طريق بيان و سخن باشد يا از طريق كتابت ونوشته‏ها، اصلاح و جبران آن در صورتى حاصل مى‏شود يا از طريق كتابت و نوشته‏ها اصلاح وجبران آن در صورتى حاصل مى‏شود كه تمام افرادى را كه به خاطر عمل او به انحراف كشيدهشده‏اند تا آنجا كه در توان و قدرت دارد باز گرداند، در غير اين صورت توبه او پذيرفته نيست.

و از اين جا روشن مى‏شود كه تحريف كنندگان آيات الهى و بدعتگذاران و تمام كسانى كهمايه گمراهى مردم مى‏شوند، تا چه حد توبه آنها سخت و سنگين است.

اين صحيح نيست كه يك نفر در ملا عام يا از طريق مطبوعات و وسائل ارتباط جمعى ونوشتن كتابها و مقالات مردم را به گمراهى بكشاند، و بعد در خانه خلوت بنشنيد و از پيشگاهخدا تقاضاى عفو نمايد، به يقين چنين توبه‏اى هرگز مقبول نيست!

همچنين كسانى كه در حضور جمعيت و ملا عام، افرادى را به دروغگويى و بى‏عفتى و امثالاين امور متهم مى‏سازند،و بعد خصوصى نزد طرف مى‏آيند و حليت مى‏طلبند، يا در غيابآنها در خانه خلوت توبه مى‏كنند، بى‏شك توبه آنها نيز قبول نيست، مگر اين كه طرف آنها راببخشد، يا در ملا عام سخنان خود را باز پس بگيرند.

به همين دليل، در روايات متعددى مى‏خوانيم افرادى كه تهمت‏به مردم مى‏زنند، و نسبتهاىناروا به اشخاص مى‏دهند، بعد از اجراى حد شرعى، در صورتى توبه آنها قبول مى‏شود كهسخنان خود را باز پس گرفته، و خود را تكذيب كند.

در حديث معتبرى از امام صادق عليه السلام مى‏خوانيم كه از حضرتش سؤال كردند: آياكسى كه حد الهى بر او جارى شد اگر توبه كند شهادتش مقبول است؟ فرمود: «اذا تاب وتوبته ان يرجع مما قال و يكذب نفسه عند الامام و عند المسلمين، فاذا فعل فان على الامام انيقبل شهادته بعد ذلك; (آرى) هنگامى كه توبه كند و توبه‏اش به اين است كه از آنچه گفته بازگردد، و نزد امام و نزد مسلمين حاضر شود و سخنان خود را تكذيب كند، هنگامى كه چنينكند بر امام لازم است كه شهادت او را بپذيرد (و توبه‏اش قبول است)» (29)

در حديث ديگرى مى‏خوانيم: «اوحى الله عزوجل الى نبى من الانبياء قل لفلان وعزتى لودعوتنى حتى تنقطع اوصالك، ما استجيب لك، حتى ترد من مات الى مادعوته اليه فيرجععنه; خداوند به يكى از پيامبران وحى فرستاد كه به فلان شخص بگو به عزتم سوگند اگر آنقدر مرا بخوانى كه بندهاى تو از هم جدا شود، دعوت دعاى تو را اجابت نمى‏كنم ( و توبه‏اترا نمى‏پذيرم)، تا كسانى را كه به خاطر دعوت تو منحرف شده‏اند واز دنيا رفته‏اند زنده كنى واز راه خطا باز گردند!» (30)

اين حديث‏بخوبى نشان مى‏دهد كه مساله اصلاح و جبران تا چه حد گسترده است و بدون آنتوبه بيشتر جنبه صورى يا مقطعى خواهد داشت.

آخرين سخنى كه در اين جا لازم به ذكر است اين است كه كسانى كه در برابر انبوه گناهانتنها به ذكر استغفار قناعت مى‏كنند، بى آن كه اركان و شرايط آن را تحصيل نمايند گويىخود را به سخريه مى‏كشند و يا توبه و استغفار را استهزا مى‏نمايند.

به همين دليل، در روايتى از امام باقر عليه السلام مى‏خوانيم كه فرمود: «التائب من الذنبكمن لاذنب له، و المقيم على الذنب و هو مستغفر منه كالمستهزء; كسى كه از گناه خويشتوبه (كامل و جامع الشرايط) كند، مانند كسى است كه گناهى از او سر نزده، اما كسى كهگناه را ادامه مى‏دهد در حالى كه از آن استغفار مى‏كند، مانند كسى است كه استهزاءمى‏نمايد. (31)

5- قبولى توبه عقلى است‏يا نقلى؟

همه علماى اسلام اتفاق نظر دارند كه توبه اگر جامع الشرايط باشد در پيشگاه خداوندمقبول است. و آيات و روايات نيز بوضوح بر اين مطلب دلالت مى‏كند، ولى در اين كه آيا قبولتوبه عقلى يا عقلايى يا نقلى است، بحثهايى وجود دارد.

جمعى معتقدند: سقوط عقاب و مجازات الهى بعد از توبه، جنبه تفضل دارد; اگر خداونداراده كند بعد از توبه گناه بنده‏اش را نبخشد كاملا ممكن است همان‏گونه كه در ميان مردمنيز معمول است كه اگر كسى در حق ديگرى ظلم كند، سپس عذر خواهى نمايد، مى‏تواند اورا ببخشد يا نبخشد.

در حالى كه جمعى ديگر سقوط عقاب را به وسيله توبه واجب و لازم دانسته‏اند، حتى عدمپذيرش او را بعد از عذر خواهى مجرم، زشت و ناپسند مى‏دانند، و اين كار مسلما بر خداوندروا نيست.

ممكن است در اين جا نظر سومى را پذيرفت،و آن اين كه لزوم قبول توبه، امر عقلايى است،يعنى اگر چه عقل، پذيرش توبه و عذر خواهى را واجب و لازم نمى‏شمرد ولى بناى عقلاىجهان بر اين است كه اگر كسى كار خلافى انجام داد، و بعد در مقام عذر خواهى برآمد، و تمامآثار سوء عمل خود را جبران نمود، به گونه‏اى كه گويى هيچ چيز از ميان نرفته است، اگرحيثيت كسى از دست رفته بود، اعاده حيثيت نمود، و اگر حقوقى پايمال شده بود، حق رابطور كامل جبران كرد، و اگر طرف قلبا ناراحت‏شده بود، ناراحتى او را از طرق مختلفى ازميان برد; در چنين شرايطى، بناى تمام عقلاى جهان بر اين است كه غذر و توبه را مى‏پذيرند، و اگر كسى نپذيرد، او را كينه‏توز و خارج از موازين انسانيت و اخلاق مى‏شمرند.

بى شك خداوند قادر متعال و بى نياز از هر كس و هر چيز، سزاوارتر است كه در اين گونهموارد، توبه و عذر خواهى توبه‏كاران را بپذيرد و از مجازات آنها صرف نظر كند.

بلكه ممكن است پا را از اين فراتر گذاشت، و وجوب قبول توبه را عقلى شمرد و آن را متكى كه«قاعده قبح نقض غرض‏» دانست.

توضيح اين كه: مى‏دانيم خداوند از عبادات و اطاعت‏بندگان بى‏نياز است و تكاليف الهىالطاف او براى تكامل و تربيت‏بندگان است; نماز و روزه و ساير عبادات، روح و جان ما راپرورش مى‏دهد و روز به روز به خدا نزديكتر مى‏سازد; ساير واجبات و محرمات هر كدام بهنحوى در تكامل ما تاثير دارد.

در باره حج مى‏خوانيم: «ليشهدوا منافع لهم‏»; مردم مامور به زيارت خانه خدا هستند تا ازمنافع مادى و معنوى آن بهره‏مند شوند» (32)

در آيات ديگر قرآن، نماز، سبب نهى از فحشاء و منكر (33) و روزه سبب تقوا (34) و زكات مايهپاكى فرد و جامعه از رذائل اخلاقى و انحرافات شمرده شده است. (35)

در روايات اسلامى نيز ايمان مايه پاكى از شرك، و نماز سبب پيراستن انسان از كبر ... و حجمايه وحدت مسلمين، و جهاد سبب عزت اسلام، و .... شمرده شده است. (36)

به اين ترتيب، همه تكاليف الهى اسباب سعادت انسان و حلقه‏هاى تكامل او محسوبمى‏شوند، همان سعادت و تكاملى كه هدف اصلى آفرينش انسان و رسيدن به مقام عبوديت وقرب به خداست (و ما خلقت الجن و الانس الا ليعبدون) (37)

بى شك وجوب توبه و قبول آن يكى از اين حلقه‏هاى تكامل است چرا كه انسان به هرحالمعصوم‏نيست و خطاهايى از اوسر مى‏زند، اگر راه بازگشت را به روى او نگشايند، به‏يقينازتكامل بازمى‏ماند ولى‏اگر به‏او اعلام شود كه اگر خطايى از تو سرزد به‏سوى خدا باز گرد، وتمام آنچه را درگذشت ضايع كردى جبران نما، خداوند توبه تو را مى‏پذيرد; چنين كسى بهسعادت و تكامل نزديكتر، و از انحراف و خطا دورتر خواهد بود.

نتيجه اين كه: عدم پذيرش توبه، سبب نقض غرض مى‏شود، چون هدف از تكاليف و طاعات،تربيت و تكامل انسان بوده، و عدم پذيرش توبه به اين كار ضربه مى‏زند، و خداوند حكيمهرگز نقض غرض نمى‏نمايد.كوتاه سخن اين كه: توبه داراى فلسفه‏اى است كه با تكامل انسانارتباط نزديك دارد; اگر درهاى توبه بسته شود، انگيزه تكامل از بين مى‏رود; بلكه انسان بهعقب بر مى‏گردد، چرا كه تصور مى‏كند راه نجاتى براى او نيست و در اين صورت چه دليلىدارد كه گناهان ديگر را ترك كند; و درست‏به همين دليل، تمام مربيان بشرى خواه آنها كهپايبند به اديان الهى هستند و آنها كه پايبند نيستند، راه توبه و بازگشت را به روى افراد موردتربيت‏باز مى‏گذارند تا شعله انگيزه اصلاح و جبران و حركت‏به سوى كمال در آنها خاموشنگردد.

و به اين ترتيب، قبول توبه توام با شرايط نه تنها به حكم آيات و روايات، ثابت و مسلمست‏بلكه به حكم عقلا و عقل، نيز امرى ثابت و غير قابل انكار مى‏باشد.

6- تبعيض در توبه

آيا ممكن است انسان از بعضى از گناهان توبه كند در حالى كه مرتكب گناهان ديگرىمى‏شود; مثلا، شخصى است كه هم مرتكب نوشيدن شراب و هم غيبت مردم مى‏شود،تصميم گرفته است، نوشيدن شراب را براى هميشه ترك كند در حالى كه در مورد غيبتچنين تصميمى را نگرفته است.

گاه گفته مى‏شود كه توبه بايد جنبه عمومى و همگانى داشته باشد و از تمام گناهان توبه كند، زيرا همه آنها بازگشت‏به مخالفت‏با پروردگار مى‏كند، و شكستن حريم مولاى حقيقى; كسىكه از اين كار پشيمان باشد، بايد هر گناهى را ترك كند نه اين كه از گناهى توبه كند و گناهىديگر را مرتكب شود و بر آن اصرار ورزد.

ولى حق آن است كه تبعيض در توبه مانعى ندارد (بعضى از بزرگان علم اخلاق مانند مرحوم«نراقى‏» در «معراج‏السعاده‏» نيز به اين معنى تصريح كرده است و از قول پدرش نيز آن را نقلنموده).

زيرا ممكن است انسان از گناهى بيشتر بترسد و از عواقب شوم آن آگاهتر باشد، يا در پيشگاهخداوند قبيحتر و مجازاتش شديدتر باشد; و به همين جهت، از آن گناه توبه كند در حالى كهمرتكب گناهان ديگرى كه قبحش كمتر يا مجازاتش خفيفتر يا آگاهى او نسبت‏به مفاسد وزيانهايش كمتر است مى‏شود.

توبه اكثر توبه كنندگان نيز همين گونه است، غالبا از گناهان خاصى توبه مى‏كنند، در حالىكه ممكن است گناه ديگرى را انجام دهند و هرگز شنيده نشده كه پيامبر صلى الله عليه و آلهيا امامى از امامان: يا عالمى از علماى اسلام اين گونه توبه‏ها را بى‏اعتبار بشمرد، و تاكيد كندكه بايد توبه از همه گناهان باشد.

در آيات متعددى از قرآن مجيد نيز اشارات روشنى به اين معنى يعنى تبعيض در توبه ديدهمى‏شود.

مثلا، در مورد ربا خواران مى‏خوانيم كه مى‏فرمايد: «و ان تبتم فلكم رئوس اموالكم; اگر توبهكنيد (توبه شما پذيرفته مى‏شود و) سرمايه‏هاى شما از آن شماست. (سوره بقره، آيه‏279)

و در مورد افرادى كه بعد از ايمان مرتد شوند، مى‏فرمايد: «اولئك جزائهم ان عليهم لعنة اللهو الملائكة و الناس اجمعين ... الا الذين تابوا من بعد ذلك و اصلحوا فان الله غفور رحيم; كيفرآنها اين است كه لعن خداوند و فرشتگان و مردم، همگى بر آنها است... مگر كسانى كه پس ازآن توبه كنند، و اصلاح نمايند، خداوند آمرزنده و بخشنده است.» (سوره‏آل عمران، آيات‏87و89).

و در مورد محاربين و كسانى كه باعث تباهى جامعه مى‏شوند بعد از ذكر مجازات شديد آنهامى‏فرمايد: «الا الذين تابوا من قبل ان تقدروا عليهم فاعلموا ان الله غفور رحيم; مگر كسانىكه پيش از دست‏يافتن شما به آنان توبه كنند، پس بدانيد (خدا توبه آنها را مى‏پذيرد) خداوندآمرزنده و مهربان است.» (سوره مائده، آيه‏34).

و در مورد كسانى كه مرتكب عمل شنيع منافى عفت مى‏شوند، بعد از ذكر مجازات آنها،مى‏فرمايد: «فان تابا و اصلحا فاعرضوا عنهما ان الله كان توابا رحيما; و اگر توبه كنند و اصلاحنمايند، از آنها در گذريد، زيرا خداوند توبه پذير و مهربان است.» (سوره‏نساء،آيه‏16).

و در جاى ديگر بعد از اشاره به گناهانى همچون شرك، قتل نفس و زنا، و بيان مجازاتسنگين آنها، مى‏فرمايد: «الا من تاب و آمن و عمل عملا صالحا فاولئك يبدل الله سيئاتهمحسنات; مگر كسانى كه توبه كنند و ايمان آورند و عمل صالح انجام دهند كه خداوند گناهانآنان را مبدل به حسنات مى‏كند.» (سوره فرقان، آيه‏70)

گرچه قسمتى از اين آيات درباره مجازاتهاى دنيوى و بخشودگى آنها به وسيله توبه است، ولىپيداست كه از اين نظر تفاوتى وجود ندارد; اگر توبه در مجازاتهاى دنيوى قبول شود، به يقيندر مورد مجازاتهاى اخروى نيز پذيرفته خواهد شد.

كوتاه سخن اين كه: جدا سازى گناهان در توبه به خاطر جهات مختلف (تفاوت ميزانآگاهيها، تفاوت انگيزه‏ها و تفاوت قبح و زشتى گناهان) مانعى ندارد، ولى بى شك توبه كاملتوبه‏اى است كه از همه گناهان صورت گيرد و تبعيضى در آن وجود نداشته باشد.

7- دوام توبه

توبه بايد پابرجا و دائم بوده باشد;از يك سو، هرزمان خطايى از انسان بر اثر وسوسه‏هاى«نفس اماره‏» سربزند، بايد بلافاصله به سراغ توبه رود، و در مرحله «نفس‏لوامه‏» در آيد تا زمانىكه به مرحله «نفس مطمئنه‏» رسد و ريشه‏هاى وسوسه‏ها از بيخ كنده شود.

واز سوى ديگر، از هر گناهى توبه مى‏كند بايد كمال مراقبت را به خرج دهد كه آن توبه رانشكند و بر تعهد خود در پيشگاه خدا نسبت‏به ترك آينده باقى بماند. و به تعبير ديگر، اگربعد از توبه از گناه هنوز انگيزه‏هاى آن در اعماق دل و جان او باقى مانده بايد با آن به مبارزهبرخيزد و جهاد با نفس را جزء برنامه خويش قرار دهد و به اين ترتيب هم در صف تائبان باشدو هم در صف مجاهدان.

بعضى از علماى اخلاق بحث‏بى‏نتيجه يا كم نتيجه‏اى را در اينجا دنبال كرده‏اند كه آيا مقامتوبه‏كار جهاد كننده در برابر ريشه‏هاى گناه افضل است‏يا توبه كارى كه ريشه‏هاى گناه را ازسرزمين قلب خويش بر انداخته است. (38)

اين مهم‏نيست كه‏كداميك ازآن دوافضلند، مهم آن است كه توبه كننده چه دستوراتى را بايدبه‏كار بندد كه به گناه گذشته بازگشت نكند; براى اين امر رعايت امورى لازم است:

1- جدا شدن از محيط گناه و عدم شركت در مجالس معصيت، چرا كه توبه كار در آغاز امرآسيب پذير است و مانند بيمارى است كه تازه از بستر برخاسته، و اگر با پاى خود به مناطقآلوده به ميكربهاى بيمارى زا رود، احتمال آلودگى مجدد او به بيمارى فراوان است; همچونمعتادى است كه ترك اعتياد به مواد مخدر نموده ولى هرگاه به مناطق آلوده برگردد،بسرعت آلوده مى‏شود.

2- بايد در دوستان و معاشران خود تجديد نظر كند; هرگاه در گذشته كسانى بوده‏اند كه اورا تشويق به گناه مى‏كردند، از آنها شديدا فاصله گيرد.

3- هر زمان وسوسه‏ها و انگيزه‏هاى آن گناه در او پيدا مى‏شود، به ذكر خدا روى آورد، چرا كه: «ذكر خدا مايه آرامش دلها است; الا بذكر الله تطمئن القلوب‏» (سوره‏رعد،آيه‏28).

4- همواره درباره آثار زيانبار گناهى كه آن را ترك گفته بينديشد و آن آثار را نصب‏العين خودقرار دهد، مبادا بر اثر غفلت از آن و فراموش كردن اثرات مرگبار آن گناه، بار ديگر انگيزه‏ها دراو رشد كند، و وسوسه‏ها از هر سو به قلب او هجوم آورد.

5- در داستانهاى پيشينيان و كسانى كه بر اثر گناهان مختلف گرفتار مصائب دردناكى شدند، بينديشد، و سرگذشت آنها را از نظر بگذراند، حتى در حالات انبياء و پيامبران معصومى كهگاه گرفتار لغزش ترك اولى شدند،مطالعه كند; مثلا، ببيند كه چه امرى سبب شد آدم با آنمقام والايش از بهشت رانده شود، يا حضرت يونس مورد خشم قرار گيرد، و به زندان شكمماهى فرستاده شود يا بر اثر چه عواملى يعقوب، پيامبر بزرگ خدا، به درد جا نفرساى فراقفرزند سالها گرفتار آيد.

مطالعه‏اين‏امور بى‏شك وسوسه‏هاى گناه‏را كم‏مى‏كند، و به‏توبه دوام‏وثبات مى‏بخشد.

6- به عقوبتها و مجازاتهايى كه بر يكايك از گناهان وعده داده شده بينديشد، و اين احتمال رااز نظر دور ندارد كه تكرار گناه بعد از توبه ممكن است مجازات شديدترى داشته باشد.

و نيز به الطاف و عنايات الهيه كه در انتظار توبه‏كاران است و شامل حال او شده است توجهكند و دائما به خود تلقين نمايد بكوش، اين عنايات و الطاف را حفظ كن، و اين مقام والايى كهخداوند نصيب تو كرده است‏به آسانى از دست مده!

7- بايد وقت‏شبانه روزى خود را با برنامه‏هاى صحيح پركند، برنامه تلاش براى زندگىآبرومند، برنامه عبادت و بندگى خدا و برنامه سرگرمى‏هاى سالم; زيرا بى‏كارى و خالىماندن اوقات از برنامه، بلاى عظيمى است كه زمينه را براى وسوسه‏هاى بازگشت‏به گناهفراهم مى‏سازد.

از دانشمندى پرسيدند كه تفسير حديث التائب حبيب الله (توبه كننده دوست‏خداست)چيست؟ (39) گفت: منظور كسى است كه مصداق اين آيه‏شريفه باشد: «التائبون العابدونالحامدون السائحون الراكعون الساجدون الآمرون بالمعروف و الناهون عن المنكر والحافظون لحدود الله و بشر المؤمنين; (مؤمنان) توبه كنندگان، عبادتكاران، حمد خداگويان، سياحت كنندگان (كه پيوسته در ميان كانونهاى اطاعت‏خدا رفت و آمد دارند) ركوعكنندگان، ساجدان، آمران به معروف، نهى كنندگان از منكر و حافظان حدود الهى (هستند)و بشارت ده (اين چنين) مؤمنان را!» (40)

8- مراتب توبه

علماى اخلاق براى توبه و توبه‏كاران درجات و مراتب مختلفى ذكر كرده‏اند.

از يك نظر توبه‏كاران را مى‏توان به چهار گروه تقسيم كرد:

گروه اول كسانى هستند كه از گناهان خويش توبه مى‏كنند ولى بعد از مدتى توبه رامى‏شكنند و به گناه باز مى‏گردند بى آن كه تاسف و ندامتى از كار خويش داشته باشند، اينهادر واقع در مرحله نفس اماره قرار دارند و عاقبت و سرانجام آنها كاملا مبهم و پر مخاطرهاست، چرا كه ممكن است‏يكى از مراحل توبه و بازگشت‏به سوى خدا مقارن با پايان عمر آنهاباشد و به اصطلاح عاقبت آنها به خير شود، ولى اى بسا پايان عمر آنها با يكى از زمانهاى توبهشكنى همراه گردد، و پايانى اسف انگيز و عاقبتى دردناك داشته باشند، و به اصطلاحعاقبت‏به شر» از دنيا بروند.

گروه دوم كسان هستند كه از گناهان خود توبه مى‏كنند، و راه طاعت و بندگى حق را ادامهمى‏دهند، ولى گاه شهوات در مورد بعضى از گناهان بر آنها غالب مى‏شود و توبه را مى‏شكنندچون هنوز توان كافى در برابر شهوات پيدا نكرده‏اند; ولى با اين حال، از توبه شكنى نادم وپشيمانند و پيوسته به خود مى‏گويند اى كاش چنين گناهى را نكرده بوديم، و انشاءاللهبزودى توبه خواهيم كرد.

اين گونه افراد هم در واقع در مرحله نفس اماره‏اند ولى اميد نجاتشان زيادتر است.

گروه‏سوم توبه‏كارانى هستند كه بعد از توبه از گناهان بزرگ پرهيز مى‏كنند، و نسبت‏بهاصول‏طاعات پايبندند،ولى‏گاه گرفتار بعضى‏از گناهان مى‏شوند،بى‏آن كه‏بطور عمدقصدتوبه‏شكنى داشته باشند، اما بلافاصله پشيمان شده و به سرزنش نفس خويشتن مى‏پردازند وعزم خويش را بر توبه جزم مى‏كنند، وسعى دارند از اسباب گناه فاصله بگيرند.

اين گروه در مرحله عالى از نفس لوامه قرار دارند و به سوى نفس مطمئنه نزديك مى‏شوند واميد نجات براى آنها بسيار زياد است.

گروه چهارم توبه‏كارانى هستند كه بعد از توبه با اراده‏اى محكم و آهنين راه اطاعت و بندگىخدا را پيش مى‏گيرند و پا برجا مى‏مانند.

درست است كه معصوم نيستند و گاه فكر گناه و لغزشها ممكن است در آنها پيدا شود ولى ازآلودگى به گناه در عمل پرهيز دارند، چرا كه نيروى عقل و ايمان در آنها به قدرى زياد استكه بر هواى نفس چيره شده و آن را مهار زده است.

اين گروه صاحبان نفس مطمئنه‏اند كه در سوره فجر، آيه‏27 تا 30، مخاطب به خطاب والا وپر افتخارى هستند كه: «يا ايتها النفس المطمئنة ارجعى الى ربك راضية مرضية; تو اى روحآرام يافته! به سوى پروردگارت باز گرد در حالى كه هم تو از او خشنودى و هم او از تو خشنوداست.»

سپس لباس افتخار: «فادخلى فى عبادى و ادخلى جنتى; سپس در سلك بندگانم درآى و دربهشتم داخل شو.» در بر مى‏كنند.

از سوى ديگر، توبه نيز مراتب و مراحل دارد.

مرحله اول: توبه از كفر به ايمان.

مرحله دوم: توبه از ايمان تقليدى يا ايمان سست‏به ايمان تحقيقى و محكم.

مرحله سوم: توبه از گناهان كبيره و خطرناك.

مرحله چهارم: توبه از گناهان صغيره.

مرحله پنجم: توبه از فكر گناه هر چند آلوده به گناه نشود.

هر گروهى از بندگان خدا توبه‏اى دارند، توبه انبياء از اضطرابات درونى (و لحظه‏اى عدمتوجه در درون به خدا) است.

و توبه برگزيدگان از نفسى است كه به غير ياد او مى‏كشند. (41)

و توبه اولياء الله از امور نامناسبى است كه به فكر آنها مى‏گذرد.

و توبه خواص از اشتغال به غير خداست.

و توبه عوام از گناهان است و هر كدام از آنها داراى نوعى معرفت و آگاهى در آغاز و انجام توبهاست. (42)

9- آثار و بركات توبه

توبه هرگاه حقيقى و واقعى باشد، و از اعماق جان برخيزد و جامع شرايط باشد، به يقينمقبول درگاه خدا مى‏شود، و آثار و بركاتش نمايان مى‏گردد.

شخص توبه كار پيوسته در فكر جبران گذشته است، و از آنچه از نافرمانى‏ها و عصيان از او سرزده نادم و پشيمان است.

توبه‏كاران واقعى، خود را از مجالس گناه دور مى‏دارند واز عواملى كه گناه را وسوسه و تداعىمى‏كند، بر حذر مى‏باشند .

توبه كاران خود را در پيشگاه خدا شرمنده مى‏بينند، و همواره درصدد كسب رضاى اوهستند.

با اين علائمى كه گفته شد توبه‏كنندگان حقيقى را از تظاهركنندگان به توبه بخوبى مى‏توانشناخت.

بعضى از مفسران در تفسير آيه‏شريفه «يا ايها الذين آمنوا توبوا الى الله توبة نصوحا; اى كسانىكه ايمان آورده‏ايد به سوى خدا توبه كنيد، توبه خالص‏» (سوره تحريم، آيه‏8) در توضيح معنى«نصوح‏» چنين گفته‏اند: مراد از توبه نصوح، توبه‏اى است كه مردم را نصيحت مى‏كند كهمانند آن را به‏جا بياورند، چرا كه آثار آن در توبه كار ظاهر شده، يا شخص توبه كار را نصيحتمى‏كند كه گناهان را ريشه كن كند، و هرگز به سوى آن باز نگردد. و بعضى آن را به توبهخالص تفسير كرده، در حالى كه بعضى ديگر نصوح را از ماده نصاحت‏به معنى دو زندگىگرفته‏اند، چرا كه رشته‏هاى دين و ايمان را كه گناه پاره كرده بود، بار ديگر به هم مى‏دوزد ياتوبه كار را كه از اولياء الله جدا ساخته بود، به جمع آنها باز مى‏گرداند. (43)

بركات و منافع توبه بسيار فراوان است كه در آيات و روايات بطور گسترده به آنها اشاره شدهاست.

از جمله امور زير است:

1- گناهان را محو و نابود مى‏كند همان‏گونه كه در ذيل آيه‏يا ايها الذين آمنوا توبوا الى‏الله توبةنصوحا آمده است: «عسى ربكم ان يكفر عنكم سيئاتكم; اميد است (با اين كار) پروردگارتانگناهانتان را بپوشاند.» (سوره تحريم، آيه‏8)

2- بركات زمين و آسمان را بر توبه‏كاران نازل مى‏كند، چنان كه در آيات 10 و 11 و 12 سورهنوح آمده است: «فقلت استغفروا ربكم انه كان غفارا- يرسل السماء عليكم مدرارا- و يمددكمباموال و بنين و يجعل لكم جنات و يجعل لكم انهارا; به آنها (قوم نوح) گفتم از پروردگارخويش آمرزش بطلبيد كه او بسيار آمرزنده است تا بارانهاى پر بركت آسمان را پى در پى برشما بفرستد، و اموال و فرزندانتان را فزونى بخشد، و باغهاى سرسبز و نهرهاى جارى دراختيارتان قرار دهد.»

3- نه تنها گناه را مى‏پوشاند و از بين مى‏برد، بلكه آن را مبدل به حسنه مى‏كند، همان‏گونهكه در آيه 70 سوره فرقان آمده است كه مى‏فرمايد: «الا من تاب و آمن و عمل عملا صالحافاولئك يبدل الله سيئاتهم حسنات; مگر كسانى كه توبه كنند، و ايمان آورند و عمل صالحانجام دهند كه خداوند گناهان آنان را به حسنات مبدل مى‏كند.»

4- هرگاه توبه كاملا خالص باشد، خداوند آنچنان آثار گناه را مى‏پوشاند كه در حديث آمدهحتى فرشتگانى را كه مامور ثبت اعمال او هستند به فراموشى وا مى‏دارد و به اعضاء پيكر او كهمامور گواهى بر اعمال وى در قيامتند دستور مى‏دهد كه گناهان او را، مستور دارند، و بهزمين كه گناه بر آن كرده و گواه بر عمل او در قيامت است نيز فرمان مى‏دهد كه‏آن راكتمان‏كند به‏گونه‏اى كه‏روز قيامت‏هنگامى كه در صحنه رستاخيز حضور مى‏يابد، هيچ كس وهيچ چيز برضد او گواهى نخواهد داد. متن حديث چنين‏است:

امام صادق عليه السلام فرمود:

«اذا تاب العبد توبة نصوحا احبه الله و ستر عليه فى الدنيا و الآخرة فقلت و كيف يستر عليه؟قال ينسى ملكيه ما كتبا عليه من الذنوب و يوحى الى جوارحه اكتمى عليه ذنوبه، ويوحى الىبقاع الارض اكتمى ما كان يعمل عليك من الذنوب فيلقى‏الله حين يلقاه وليس شى‏ء يشهدعليه بشى‏ء من الذنوب.» (44)

5- توبه كار حقيقى چنان مورد عنايت و محبت پروردگار قرار مى‏گيرد كه حاملان عرش الهىنيز براى او استغفار مى‏كنند، و تقاضاى ورود او و خانواده‏اش را در بهشت‏برين و جنات عدنمى‏نمايند.

درحديثى مى‏خوانيم‏كه:«ان‏الله عزوجل اعطى التائبين ثلاث خصال، لواعطى خصلة منهاجميع اهل‏السماوات و الارض لنجوا بها; خداوند به توبه كنندگان (واقعى) سه فضيلت دادهاست كه هرگاه يكى از آنها را به جميع اهل آسمانها و زمين بدهد، مايه نجات آنها است.»

سپس به آيه‏شريفه «ان الله يحب التوابين و يحب المتطهرين; خداوند توبه‏كاران و پاكيزگانرا دوست دارد!» (45) اشاره كرده مى‏فرمايد: «فمن احبه الله لم يعذبه; هركس خداوند او رادوست دارد، او را عذاب نخواهد كرد.»

بعد به آيه‏شريفه «الذين يحملون العرش ومن حوله يسبحون بحمد ربهم و يؤمنون به ويستغفرون للذين آمنوا ربنا وسعت كل شى‏ء رحمة و علما فاغفر للذين تابوا و اتبعوا سبيلك وقهم عذاب الجحيم- ربنا و ادخلهم جنات عدن التى وعدتهم و من صلح من آبائهم وازواجهم وذرياتهم انك انت العزيز الحكيم - و قهم السيئات و من تق السيئات يومئذ فقد رحمته و ذلكهو الفوز العظيم; فرشتگان كه حاملان عرشند و آنها كه گرداگرد آن (طواف مى‏كنند)تسبيح و حمد پروردگارشان را مى‏گويند، و به او ايمان دارند، و براى مؤمنان استغفار مى‏كنند(و مى‏گويند) پروردگارا! رحمت و علم تو همه چيز را فرا گرفته است; پس كسانى را كه توبهكرده و راه تو را پيروى مى‏كنند بيامرز، و آنان را از عذاب دوزخ نگاه دار- پروردگارا! آنها را درباغهاى جاويدان بهشت كه به آنها وعده فرموده‏اى وارد كن، همچنين از پدران و همسران وفرزندانشان، هركدام صالح بودند، كه تو توانا و حكيمى!- و آنان را از بديها نگاه دار، و هركسرا در آن روز از بديها نگاه دارى، مشمول رحمتت‏ساخته‏اى و اين است همان رستگارى عظيم! (46) » (47)

به اين ترتيب مى‏رسيم به پايان بحث درباره نخستين گام به سوى تهذيب اخلاق; يعنى گامتوبه، هرچند مطالب فراوان ديگرى در اين زمينه وجود دارد كه در خور بحث جداگانه ومستقلى درباره توبه است.

آرى! تا آئينه قلب از زنگار گناه پاك نشود و روح و جان انسان با آب توبه شستشو نگردد و نورتوبه ظلمت و تاريكى گناه را از درون قلب بيرون نكند، پيمودن راه تهذيب اخلاق و سيرسلوك الى الله و رسيدن به جوار قرب پروردگار و غرق شدن در نور هدايت و جذبه‏هاى وصفناپذير عرفانى، غير ممكن است.

اين نخستين منزلگاه است، منزلگاهى كه از همه سرنوشت‏سازتر و مهمتر است و جز بانيروى اراده و عزم راسخ و استمداد از الطاف الهى، گذشت از آن ممكن نيست.

گام دوم: مشارطه

در مورد گامهاى سير و سلوك، كه بخشى از آن در ميان علماى بزرگ و رهروان اين راهمشترك است در گذشته فهرست وار سخن گفته‏ايم، اكنون نوبت آن رسيده كه اين مراحل رابا تكيه بر آيات و روايات به گونه‏اى مبسوط گسترده‏تر بيان كنيم.

نخستين گامى كه علماى بزرگ اخلاق بعد از توبه ذكر كرده‏اند، همان «مشارطه‏» است، ومنظور از آن شرط كردن با نفس خويش است‏با تذكرات و يادآورى‏هايى كه همه روز تكرارشود، و بهترين وقت آن را بعد از فراغت از نماز صبح و نورانيت‏به انوار اين عبادت بزرگ الهىدانسته‏اند.

به اين طريق،كه نفس خويش را مخاطب قرار دهد و به او ياد آور شود كه من جز سرمايهگرانبهاى عمر كالايى ندارم،و اگر از دست‏برود تمام هستيم از دست رفته، و با ياد آورى سورهشريفه «و العصر ان الانسان لفى خسر» به نفس خويش بگويد: با از دست رفتن اين سرمايه،من گرفتار خسران عظيم مى‏شوم، مگر اين كه كالايى از آن گرانبهاتر به دست آورم، كالايىكه در همان سوره در ادامه آيات آمده است: «الا الذين آمنوا و عملوا الصالحات و تواصوا بالحقو تواصوا بالصبر; مگر كسانى كه ايمان آورده و اعمال صالح انجام داده‏اند، و يكديگر را به حقسفارش كرده و يكديگر را به شكيبائى و استقامت توصيه نموده‏اند!

بايد به خود بگويد: «فكر كن عمر تو پايان يافته، و از مشاهده حوادث بعد از مرگ و ديدنحقايق تلخ و ناگوارى كه با كنار رفتن حجابها آشكار مى‏شود سخت پشيمان شده‏اى و فرياد برآورده‏اى «رب ارجعون لعلى اعمل صالحا فيما تركت; اى (فرشتگان) پروردگار، شما را به خدامرا باز گردانيد تا عمل صالح انجام دهم در برابر كوتاهيهايى كه كردم!» (سوره مؤمنون،آيه‏100)

باز فرض كن پاسخ منفى «كلا» را از آنها نشنيدى و به در خواست تو عمل كردند و امروز بهجهان بازگشته‏اى، بگو چه كارى براى جبران كوتاهيها و تقصيرات گذشته مى‏خواهى انجامدهى؟!

سپس به نفس خويش در مورد اعضاء هفتگانه، يعنى چشم و گوش و زبان و دست و پا و شكمو فرج (48) نيز سفارش كن و بگو اينها خدمتگزاران تو، و سر بر فرمان تو دارند، آيا مى‏دانىجهنم هفت در دارد، و از هر درى گروه خاصى از مردم وارد مى‏شوند؟ و آيا مى‏دانى كه ايندرهاى هفتگانه احتمالا براى كسانى است كه با اين اعضاى هفتگانه عصيان كنند، بيا و باكنترل دقيق اين اعضاء درهاى دوزخ را به روى خود ببند، و درهاى بهشت را به روى خودبگشا!

و نيز سفارش مراقبت از اعضاى خود را به نفس بنما، كه اين نعمتهاى بزرگ الهى را در طريقمعصيت او به كار نگيرد و اين مواهب عظيم را تنها وسيله طاعت او قرار دهد.

از بعضى از دعاهاى امام سجاد عليه السلام در صحيفه سجاديه بر مى‏آيد كه آن بزرگوار نيزعنايت‏خاصى به مساله «مشارطه‏» داشته‏اند.

در دعاى سى و يكم، دعاى معروف توبه، در پيشگاه خداوند عرض مى‏كند: «ولك يا ربشرطى الا اعود فى مكروهك، و ضمانى ان لا ارجع فى مذمومك و عهدى ان اهجر جميعمعاصيك; پروردگارا! شرطى در پيشگاه تو كرده‏ام كه به آنچه دوست ندارى، باز نگردم، وتضمين مى‏كنم به سراغ آنچه را تو مذمت كرده‏اى نروم و عهد مى‏كنم كه از جميع گناهانتدورى گزينم.»

از آيات قرآن نيز استفاده مى‏شود كه ياران پيامبر صلى الله عليه و آله درباره مسائل مهم باخدا عهد و پيمان داشتند كه آن نيز نوعى مشارطه است، در آيه‏23 سوره احزاب مى‏خوانيم:«من المؤمنين رجال صدقوا ما عاهدواالله عليه فمنهم من قضى نحبه و منهم من ينتظر و مابدلوا تبديلا; در ميان مؤمنان مردانى هستند كه بر سر عهدى كه با خدا بسته‏اند صادقانهايستاده‏اند، بعضى پيمان خود را به آخر بردند (و در راه او شربت‏شهادت نوشيدند) و بعضىديگر در انتظارند و هرگز تبديل و تغييرى در عهد و پيمان خود ندادند!» (49)

اين در حالى بود كه بعضى ديگر با خدا عهد مى‏بستند و شرط مى‏كردند و آن را مى‏شكستند.در همان سوره احزاب، در آيه‏15، چنين مى‏خوانيم: « ولقد كانوا عاهدوا الله من قبل لايولونالادبار و كان عهد الله مسئولا; (گروهى كه در جنگ احزاب مردم را به بازگشت از ميدانتشويق مى‏كردند) پيش از آن با خدا عهد كرده بودند كه پشت‏به دشمن نكنند، و عهد الهىمورد سؤال قرار خواهد گرفت (و همگى در برابر آن مسؤولند)!»

در حديثى از امام اميرمؤمنان على عليه السلام مى‏خوانيم: « من لم يتعاهد النقص من نفسهغلب عليه الهوى، و من كان فى نقص فالموت خير له; كسى كه بررسى نقصان نفس خويشنكند، هواى نفس بر او چيره مى‏شود; و كسى كه پيوسته در حال سقوط و نقصان است، مرگبراى او بهتر است!» (50)

كوتاه سخن اين كه: «مشارطه‏» از گامهاى مهمى است كه براى تهذيب اخلاق برداشتهمى‏شود; و بدون آن، ابرهاى تيره و تار غفلت و غرور، سايه تاريك و شوم خود را بر دل و جانآدمى مى‏افكند، و نجات او بسيار مشكل است.

گام سوم: مراقبه

«مراقبه‏» از ماده «رقبه‏» به معنى «گردن‏»، گرفته شده و از آنجا كه انسان به هنگام نظارت ومواظبت از چيزى گردن مى‏كشد، و اوضاع را زير نظر مى‏گيرد، اين واژه بر معنى نظارت ومواظبت و تحقيق و زير نظر گرفتن چيزى، اطلاق شده است.

اين واژه در تعبيرات علماى اخلاق در مورد «مراقبت از خويشتن‏» به كار مى‏رود، و مرحله‏اىاست‏بعد از «مشارطه‏» يعنى انسان بعد از عهد و پيمان با خويش براى طاعت فرمان الهى وپرهيز از گناه بايد مراقب پاكى خويش باشد، چرا كه اگر غفلت كند، ممكن است تمام شرط وپيمانها به هم بريزد.

البته پيش از آن كه انسان مراقب خويش باشد، فرشتگان الهى مراقب اعمال او هستند; قرآنمجيد مى‏فرمايد:: «و ان عليكم لحافظين ; بى‏شك حافظان و مراقبانى بر شما گمارده شدهاست (كه اعمال شما را به دقت زير نظر دارند)!» (سوره انفطار، آيه‏10)

در اينجا منظور از «حافظين‏» همان حافظان و مراقبان اعمال است‏به قرينه آيات بعد كهمى‏فرمايد: «يعلمون ما تفعلون; آنها مى‏دانند شما چه مى‏كنيد.» (51)

و در آيه‏18 سوره ق مى‏فرمايد: «مايلفظ من‏قول الالديه رقيب عتيد; انسان هيچ سخنى‏راتلفظ نمى‏كندمگر اين‏كه نزد آن‏فرشته‏اى مراقب و آماده براى‏انجام ماموريت است.»

و از آن بالاتر، خداوند عالم و قادر، هميشه و در همه جا مراقب اعمال ما است.

در آيه‏1 سوره‏نساءمى‏خوانيم:«ان‏الله‏كان‏عليكم‏رقيبا;به‏يقين‏خداوندمراقب‏شماست!»

همين معنى در آيه‏52 سوره احزاب نيز آمده است; مى‏فرمايد: «و كان الله على كل شى‏ءرقيبا; و خداوند ناظر و مراقب هر چيزى است!»

و در آيه‏14 سوره علق مى‏خوانيم: «الم يعلم بان الله يرى; آيا انسان نمى‏داند كه خداوند (همهاعمالش را) مى‏بيند؟!»

و در آيه‏21 سوره سبا آمده است: «و ربك على كل شى‏ء حفيظ; پروردگار تو نگهبان و مراقبهر چيز است.»

ولى سالكان راه خدا، و رهروان راه دوست كه پيوسته در طريق تقوا و تهذيب نفوس گام برمى‏دارند، پيش از آن كه فرشتگان خداوند مراقب اعمال آنها باشند خودشان مراقباعمالشان هستند.

و به تعبير ديگر، اين مراقبت از درون مى‏جوشد، نه از برون; و به همين دليل، تاثير آن، بسيارزياد، و نقش آن فوق‏العاده مهم است. البته توجه به «مراقبت از برون‏» سبب مى‏شود كهپايه‏هاى «مراقبت از درون‏» محكم گردد.

در حقيقت انسان در اين دنيا به كسى مى‏ماند كه داراى گوهرهاى گرانبهايى است و از يكبازار آشفته مى‏گذرد، و مى‏خواهد با آن بهترين متاعها را برى خود تهيه كند در حالى كهاطرافش را دزدان و شيادان گرفته‏اند، چنين كسى اگر لحظه‏اى از سرمايه نفيس خويشغافل گردد، آن را به غارت مى‏برند، و او مى‏ماند و يك عالم اندوه و افسوس.

دقيقا همين گونه است، شياطين جن و انس در اين جهان انسان را احاطه كرده‏اند و هوا وهوسهاى درون او را به سوى خود مى‏خوانند، اگر خويش را به خدا نسپارد و مراقب اعمالخويش نباشد سرمايه ايمان و تقواى او به غارت مى‏رود و دست‏خالى از اين جهان به سراىديگر منتقل خواهد شد.

در آيات قرآن و روايات اسلامى اشارات فراوانى نسبت‏به اين مرحله آمده است; از جمله:

1- در آيه‏14 سوره علق مى‏خوانيم: «الم يعلم بان الله يرى; آيا انسان نمى‏داند كه خدا او واعمالش را مى‏بيند» كه هم اشاره به مراقبت پروردگار نسبت‏به اعمال انسان است، و هم اينكه او بايد مراقب خويش باشد.

و در جاى ديگر خطاب به مؤمنان مى‏فرمايد: «يا ايها الذين آمنوا اتقوا الله و لتنظر نفس ماقدمت لغد و اتقوا الله ان الله خبير بما تعملون; اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد! از (مخالفت)خدا بپرهيزيد و هر كس بايد بنگرد تا براى فردايش چه چيز از پيش فرستاده و از (مخالفت)خدا بپرهيزيد كه خداوند از آنچه انجام مى‏دهيد آگاه است.» (سوره حشر، آيه‏18)

جمله و لتنظر نفس ما قدمت لغد در واقع همان مفهوم مراقبه را مى‏رساند.

همين معنى در جاى ديگر قرآن، در شكل محدودترى بيان گرديده، مى‏فرمايد: «فلينظرالانسان الى طعامه; انسان بايد به طعام خويش بنگرد (و مراقب باشد كه آيا از طريق حلالآنها را فراهم ساخته يا از طريق حرام)!» (سوره عبس، آيه‏24) (52)

2- در حديثى از رسول‏خدا صلى الله عليه و آله مى‏خوانيم كه در تفسير احسان (در آيه‏شريفهان الله يامر بالعدل و الاحسان) فرمود: «الاحسان ان تعبد الله كانك تراه فان لم تكن تراه فانهيراك; نيكوكارى به اين است كه آن چنان خدا را پرستش كنى كه گويى او را مى‏بينى، و اگر تواو را نمى‏بينى او تو را مى‏بيند.» (53)

بديهى است كه توجه به اين حقيقت كه خداوند در همه جا و در هر حال و در هر زمان، ناظرو شاهد و مراقب اعمال ما است، روح مراقبت را در ما زنده مى‏كند، تا پيوسته مراقب اعمالخويش باشيم.

3- در حديث ديگرى از اميرمؤمنان على عليه السلام آمده است كه فرمود: «ينبغى ان يكونالرجل مهيمنا على نفسه، مراقبا قلبه، حافظا لسانه; سزاوار است انسان بر خويشتن مسلط وهميشه مراقب قلب خود و نگاهدار زبان خويش باشد!» (54)

4- در حديثى از امام صادق عليه السلام چنين نقل شده است: «من رعى قلبه عن الغفلة ونفسه عن الشهوة و عقله عن الجهل، فقد دخل فى ديوان المتنبهين، ثم من رعى عمله عنالهوى، و دينه عن البدعة، و ماله عن الحرام فهو من جملة الصالحين; كسى كه مراقب قلبشدر برابر غفلت، و نفسش در برابر شهوت، و عقلش در مقابل جهل باشد، نام او در دفتر بيدارانو آگاهان ثبت مى‏شود، و آن كسى كه مراقب عملش از نفوذ هوا پرستى و دينش از نفوذ بدعت، و مالش از آلودگى به حرام بوده باشد در زمره صالحان است.» (55)

5- در حديث قدسى مى‏خوانيم خداوند مى‏فرمايد: «يا بؤسا للقانطين من رحمتى، و يا بؤسالمن عصانى و لم يراقبنى; بدا به حال كسانى كه از رحمت من مايوس شوند، و بدا با حالكسى كه نافرمانى من كند، و مراقب (حضور) من نباشد.» (56)

6- دريكى از خطب‏اميرمؤمنان‏على عليه السلام‏آمده‏است:«فرحم‏الله امرء راقب‏ربه وتنكبذنبه،وكابر هواه،وكذب مناه;خدارحمت كند كسى‏راكه(دراعمال خويش) مراقب پروردگارشباشد، واز گناه بپرهيزد و با هواى نفس خويش مبارزه كند و آرزوهاى واهى را تكذيب نمايد.» (57)

7- در نهج‏البلاغه نيز آمده است: « فاتقوا الله عباد الله تقية ذى لب شغل التفكر قلبه ... وراقب فى يومه غده; پس تقواى الهى پيشه كنيد اى بندگان خدا، تقواى انديشمندى كه تفكرقلب او را به خود مشغول داشته ... و امروز مراقب فردا (ى قيامت) خويش است.» (58)

آرى! «مراقبت‏» از خويشتن يا پروردگار يا قيامت كه در اين روايات آمده همه به يك معنىاست; يعنى، مراقب اعمال و اخلاق خويش بودن، و نظارت دقيق بر آن داشتن، و همه روز ودر همه حال و در هر جا به كارهايى كه از وى سر مى‏زند، توجه كند.

كوتاه سخن اين كه: رهروان راه حق و سالكان طريق الى الله بايد بعد از «مشارطه‏»، يعنىعهد و پيمان بستن با خود و خداى خويش جهت اطاعت و بندگى حق و تهذيب نفس، بطورمداوم مراقب خود باشند كه اين پيمان الهى شكسته نشود، و درست همانند طلبكارى كه ازهمپيمانانش مطالبه پرداخت ديون مى‏كند، از نفس خويش مطالبه وفاى به اين عهد الهى رابنمايد; بديهى است هرگونه غفلت‏سبب عقب ماندگى و ضرر و زيان فاحش است، همان‏گونهكه اگر انسان در مطالبات مادى‏اش كوتاهى كند، به آسانى سرمايه‏هاى خود را از دستمى‏دهد، بخصوص اين كه در برابر افرادى فريبكار و فرصت طلب قرار گيرد.

گام چهارم: محاسبه

چهارمين گامى كه علماى اخلاق براى رهروان اين راه ذكر كرده‏اند، محاسبه است; و منظوراين است كه هر كس در پايان هر سال يا ماه و هفته و يا در پايان هر روز به محاسبه كارهاىخويشتن بپردازد، و عملكرد خود را در زمينه خوبيها و بديها، اطاعت و عصيان، خدا پرستى وهوا پرستى دقيقا مورد محاسبه قرار دهد، و درست مانند تاجر موشكاف و دقيقى كه همه روزيا هر هفته و هر ماه و هر سال به حسابرسى تجارتخانه خود مى‏پردازد و سود و زيان خويش رااز دفاتر تجارى بيرون مى‏كشد و ترازنامه و بيلان تنظيم مى‏كند، به يك محاسبه الهى ومعنوى دست زند و همين كار را در مورد اعمال و اخلاق خويش انجام دهد.

روشن است محاسبه چه در امر دين باشد يا دنيا يكى از دو فايده مهم را دارد: اگرصورتحساب، سود كلانى را نشان دهد، دليل بر صحت عمل و درستى راه و لزوم تعقيب آناست; و هر گاه زيان مهمى را نشان دهد دليل بر وجود بحران و خطر و احتمالا افراد مغرض ودزد و خائن و يا خطا كار و ناآگاه در تجارتخانه اوست كه بايد هر چه زودتر براى اصلاح آنوضع كوشيد.

در اين زمينه نيز در منابع اسلامى اعم از آيات و روايات اشارات پر معنايى ديده مى‏شود.

آيات زيادى از قرآن خبر از وجود نظم و حساب در مجموعه جهان آفرينش مى‏دهد، و انسانهارا به دقت و انديشه در اين نظم و حساب دعوت مى‏كند; از جمله، مى‏فرمايد:

«و السماء رفعها و وضع الميزان- ان لاتطغوا فى الميزان; آسمان را برافراشت و ميزان و قانوندر آن گذاشت، تا در ميزان طغيان نكنيد (و از مسير عدالت و حساب منحرف نشويد)!»(الرحمن، آيات‏7 و 8).

در جاى ديگر مى‏خوانيم: «و كل شى‏ء عنده بمقدار; و هر چيز نزد او (خدا) مقدار معينى(حساب روشنى) دارد..» (سوره رعد، آيه‏8).

و نيز مى‏فرمايد: «و ان من شى‏ء الا عندنا خزائنه و ما ننزله الا بقدر معلوم; و خزائن همه چيزفقط نزد ما است و ما جز به اندازه معين آن را نازل نمى‏كنيم.» (سوره حجر، آيه‏21)

از سوى ديگر قرآن مجيد در آيات متعددى از حساب دقيق روز قيامت‏خبر داده است; ازجمله، از زبان لقمان حكيم خطاب به فرزندش چنين نقل مى‏كند: « يا بنى انها ان تك مثقالحبة من خردل فتكن فى صخرة او فى السموات او فى الارض يات بها الله ان الله لطيف خبير;پسرم! اگر به اندازه سنگينى دانه خردلى (كار نيك يا بد) باشد و در دل سنگى يا در(گوشه‏اى) از آسمانها و زمين قرار گيرد، خداوند آن را (در قيامت‏براى حساب) مى‏آورد;خداوند دقيق و آگاه است!» (سوره لقمان، آيه‏16).

و نيز مى‏فرمايد: « و ان تبدوا ما فى انفسكم او تخفوه يحاسبكم به الله; اگر آنچه را در دلداريد آشكار كنيد يا پنهان نماييد، خداوند شما را بر طبق آن محاسبه مى‏كند.» (سوره‏بقره،آيه‏284).

اين مساله بقدرى مهم است كه يكى از نامهاى روز قيامت، «يوم‏الحساب‏» است: «ان ال-ذينيضلون عن سبيل الله له-م عذاب شديد بما نسوا يوم الحساب; كسانى كه از راه خدا منحرفمى‏شوند، به خاطر فراموش كردن روز حساب عذاب شديدى دارند!» (سوره ص، آيه‏26)

مساله حساب در قيامت‏بقدرى روشن و آشكار است كه انسان را در آنجا حسابرس خودشمى‏سازند، و به او گفته مى‏شود: «اقرء كتابك كفى بنفسك اليوم عليك حسيبا; (در آن روز بهانسان گفته مى‏شود) نامه اعمالت را بخوان، كافى است كه امروز خود حسابگر خود باشى!»(سوره اسراء، آيه‏14).

با اين حال و با توجه به اين شرايط كه همه چيز در دنيا و آخرت داراى حساب است، چگونهانسان مى‏تواند از حساب خويش در اين جهان غافل بماند; او كه بايد فردا به حساب خودبرسد چه بهتر كه در اين دنيا ناظر بر حساب خويش باشد; او كه مى‏داند همه چيز در اينجهان حساب و كتابى دارد چرا خود را از حساب و كتاب دور دارد؟!

بنابراين، مجموعه آيات فوق و مانندآن اين پيام مهم را براى همه انسانها دارد كه هرگزمحاسبه را فراموش نكنيد، و اگر مى‏خواهيد بارشما فردا سبك باشد، در اين جهان به حسابخويش برسيد، پيش از آن كه در آن جهان به حساب شما برسند.

در روايات اسلامى، مساله از اين هم گسترده‏تر است; از جمله:

1- درحديث معروف رسول‏خدا صلى الله عليه و آله‏مى‏خوانيم:«حاسبوا انفسكم قبلان‏تحاسبوا و زنوها قبل ان توزنوا و تجهزوا للعرض الاكبر;خويشتن‏را محاسبه‏كنيد پيش‏ازآن‏كه به حساب شما برسند و خويش را وزن كنيد قبل از آن كه شما را وزن كنند! (و ارزشخود را تعيين كنيد پيش‏از آن‏كه ارزش شما را تعيين نمايند) و آماده شويد براى عرضه بزرگ(روز قيامت)!» (59)

2- در حديث ديگر از همان حضرت خطاب به ابوذر مى‏خوانيم: « يا اباذر حاسب نفسك قبلان تحاسب فانه اهون لحسابك غدا وزن نفسك قبل ان توزن ...; اى ابوذر! به حساب خويشبرس، پيش از آن كه به حساب تو برسند، چرا كه اين كار براى حساب فرداى قيامت تو آسانتراست، و خود را وزن كن پيش از آن كه تو را وزن كنند!» (60)

3- در حديثى از اميرمؤمنان على عليه السلام مى‏خوانيم كه فرمود: « ما احق للانسان انتكون له ساعة لايشغله شاغل يحاسب فيها نفسه، فينظر فيما اكتسب لها و عليها فى ليلها ونهارها; چقدر شايسته است كه انسان ساعتى براى خود داشته باشد، كه هيچ چيز او را به خودمشغول نسازد و در اين ساعت، محاسبه خويش كند و بنگرد چه كارى به سود خود انجام دادهو چه كارى به زيان خود، در آن شب و در آن روز.» (61)

در اين حديث‏بوضوح مساله محاسبه در هر روز، آن هم در ساعتى كه فراغت‏بطوركامل‏حاصل باشد، آمده‏است; و اين‏امر از شايسته‏ترين اموربراى انسان‏شمرده‏شده‏است.

4- همين‏معنى درحديث امام‏صادق عليه السلام به شكل ديگرى آمده است، مى‏فرمايد:«حقعلى كل مسلم يعرفنا، ان يعرض عمله فى كل يوم و ليلة على نفسه، فيكون محاسب نفسه، فانراى حسنة استزاد منها و ان راى سي-ئة استغ-فر منها لئلا يخزى يوم القيامة; بر هر مسلمانىكه معرفت ما را دارد لازم است كه اعمال خود را در هر روز و شب، بر خويشتن عرضه بدارد، وحسابگر نفس خود باشد; اگر حسنه‏اى مشاهده كرد براى افزودن آن كوشش كند، و اگرسيئه‏اى ملاحظه نمود از آن استغفار نمايد، مبادا روز قيامت رسوا گردد!» (62)

5- همين معنى از امام كاظم عليه السلام به گونه ديگرى روايت‏شده است; فرمود: «ياهشامليس منا من لم يحاسب نفسه فى كل يوم فان عمل حسنة استزاد منه و ان عمل سيئا استغفرالله منه و تاب; كسى كه هر روز به حساب خويش نرسد از ما نيست، اگر كار خوبى انجام دادهاز خدا توفيق فزونى طلبد (و خدا را بر آن سپاس گويد)و اگر عمل بدى انجام داده استغفاركند و به سوى خدا برگردد و توبه كند!» (63)

روايات در اين زمينه فراوان است، علاقه‏مندان مى‏توانند براى توضيح بيشتر بهمستدرك‏الوسائل، كتاب الجهاد، ابواب الجهادالنفس، مراجعه نمايند. (64)

اين روايات بخوبى نشان مى‏دهد كه مساله محاسبه نفس در اسلام از اهميت والائى برخورداراست، و كسانى كه اهل محاسبه نفس نيستند، از پيروان راستين ائمه اهل‏بيت عليهم السلاممحسوب نمى‏شوند!

در اين روايات به فلسفه و حكمت اين كار نيز بروشنى اشاره شده است كه اين كار مى‏تواندمايه فزونى حسنات، و جلوگيرى از سيئات و جبران آنها گردد، و از سقوط انسان در گردابهلاكت و غرق شدن در درياى غفلت و بى‏خبرى جلوگيرى كند.

راستى چرا ما با امور مادى و معنوى حداقل يكسان برخورد نكنيم؟! امور مادى ما حساب وكتاب و دفترروزنامه و دفتر انبار و دفتر كل و دفاتر ديگر دارد،ولى براى امور معنوى حتىحاضر به يك حساب به اصطلاح سرانگشتى نيز نباشيم، در حالى كه امور معنوى به درجاتبالاتر و والاتر است و اصولا قابل مقايسه با امور مادى نيست! به همين دليل، در حديث پرمعنايى از پيغمبراكرم صلى الله عليه و آله مى‏خوانيم: «لايكون العبد مؤمنا حتى يحاسبنفسه اشد من محاسبة الشريك شري-كه، و السيد عبده ; انسان هرگز اهل ايمان نخواهد شدمگر اين كه در حسابرسى خويش سختگير باشد; حتى سختگيرتر از حساب شريك نسبت‏بهشريكش و مولى نسبت‏به غلامش!» (65)

اين موضوع به اندازه‏اى مهم است كه حتى جمعى از بزرگان كتابهائى در موضوع«محاسبة‏النفس‏» نوشته‏اند، از جمله محاسبة‏النفس مرحوم سيد بن طاووس حلى (متوفاىسنه 664 ه . ق) و محاسبه‏النفس مرحوم كفعى (از علماى قرن نهم هجرى) و محاسبة‏النفسفى اصلاح عمل اليوم و الاعتذار من الامس مرحوم حاج ميرزا على حائرى مرعشى (متوفاى1344 ه . ق ) و محاسبه‏النفس سيد على مرعشى (متوفاى 1080 ه . ق) است. (66)

در اينجا اشاره به چند نكته لازم به نظر مى‏رسد:

1- در اين كه چگونه بايد نفس را «محاسبه‏» كرد

و خويشتن را پاى حساب حاضر نمود و مورد باز خواست قرار داد; بهترين طريق همان استكه در حديثى از اميرمؤمنان‏على عليه السلام نقل شده كه بعد از نقل حديث پيغمبراكرمصلى الله عليه و آله كه فرمود: «اكيس الكيسين من حاسب نفسه; عاقل‏ترين مردم كسى استكه به محاسبه خويش پردازد» مردى از آن حضرت پرسيد «يا اميرالمؤمنين و كيف يحاسبالرجل نفسه; اى اميرمؤمنان! انسان چگونه نفس خويش را محاسبه كند؟»

امام ضمن بيان مشروحى چنين فرمود:

«هنگامى كه صبح را به شام مى‏رساند، نفس خويش را مخاطب ساخته چنين گويد: اى نفس! امروز بر تو گذشت و تا ابد باز نمى‏گردد،و خداوند از تو درباره آن سؤال مى‏كند كه در چه راهآن را سپرى كردى؟ چه عملى در آن انجام دادى؟ آيا به ياد خدا بودى، و حمد او را به‏جاآوردى؟ آيا حق برادر مؤمن را ادا كردى؟ آيا غم و اندوهى از دل او زدودى؟ و در غياب او زن وفرزندش را حفظ كردى؟ آيا حق بازماندگانش را بعد از مرگ او ادا كردى؟ آيا با استفاده ازآبروى خويش، جلو غيبت‏برادر مؤمن را گرفتى؟ آيا مسلمانى را يارى نمودى؟ راستى چه كار(مثبتى) امروز انجام دادى؟!

سپس آنچه را كه انجام داده به ياد مى‏آورد، اگر به خاطرش آمد كه عمل خيرى از او سر زده،حمد خداوند متعال و تكبير او را به خاطر توفيقى كه به او عنايت كرده به‏جا مى‏آورد، و اگرمعصيت و تقصيرى به خاطرش آمد، از خداوند متعال آمرزش مى‏طلبد و تصميم برترك آندر آينده مى‏گيرد، و آثار آن را از نفس خويش با تجديد صلوات بر محمد و آل پاكش، و عرضهبيعت‏با اميرمؤمنان عليه السلام برخويشتن و قبول آن و اعاده لعن بر دشمنان و مانعان ازحقوقش، محو مى‏كند; هنگامى كه اين محاسبه (جامع و كامل) را انجام داد، خداوندمى‏فرمايد: «من به خاطر دوستى تو با دوستانم و دشمنيت‏با دشمنانم (و محاسبه جامعى كهبا نفس خويش داشتى) در مورد گناهانت‏به تو سختگيرى نمى‏كنم و تو را مشمول عفو خودخواهم ساخت!» (67)

آرى اين است‏بهترين طرز محاسبه نفس!

2- آثار محاسبه نفس چيست؟

از آنچه در بحثهاى گذشته آمد، پاسخ اين سؤال روشن مى‏شود، ولى بسيار بجاست، ازتعبيراتى كه در احاديث اسلامى آمده است در اينجا بهره گيرى كنيم:

در حديثى از اميرمؤمنان على عليه السلام مى‏خوانيم: «من حاسب نفسه وقف على عيوبه واحاط بذنوبه، و استقال الذنوب و اصلح العيوب; كسى كه محاسبه نفس خويشتن كند، برعيوب خويش واقف مى‏شود، و از گناهانش با خبر مى‏گردد (و به دنبال آن) از گناه توبهمى‏كند، و عيوب را اصلاح مى‏نمايد» (68)

و نيز از همان امام عليه السلام مى‏خوانيم: «من حاسب نفسه سعد; كسى كه به محاسبهخويشتن پردازد، سعادتمند مى‏شود.» (69)

و باز در حديث ديگرى از همان حضرت مى‏خوانيم: «ثمرة المحاسبة صلاح النفس; ميوهدرخت محاسبه اصلاح نفس است.» (70)

بعضى از بزرگان علم اخلاق در توضيح حقيقت محاسبه، چنين گفته‏اند كه مانند محاسبه باشريك است كه درباره سرمايه و سود و زيان بينديشد، اگر سودى حاصل شده، سهم خود را ازشريك بگيرد و تشكر كند و اگر خسرانى حاصل گشته او را ضامن بشمرد و وادار به جبران درآينده كند.

سرمايه مهم انسان يعنى عمر كه در اختيار نفس اوست نيز همين گونه است; سود آنكارهاى خير، و خسران آن گناهان است; و موسم تجارت تمام طول روز، و شريك او درمعامله، نفس اماره است.

نخست درباره فرائض مطالبه كند، اگر انجام يافته خدا را شكر گويد، و خويشتن را به ادامهاين راه ترغيب كند، و اگر فريضه‏اى از دست رفته، قضاى آن را مطالبه كند، و اگر انجام يافتهولى بطورى ناقص بوده، وادار به جبران از طريق نوافل كند، و اگر معصيتى مرتكب شده، اورا باز خواست كند و جبران آن را بطلبد; درست همان‏گونه كه تاجر با شريكش محاسبهمى‏كند،كه حتى جزئى‏ترين امور، و كمترين مبلغ را در حساب فرو گذارى نمى‏كند، تا درمعامله مغبون نگردد; بخصوص كه انسان در برابر نفس اماره قرار گرفته كه خدعه‏گر است ونيرنگباز، و مكار و افسونگر ...!

در واقع كارى را كه فرشتگان الهى در قيامت‏با او انجام مى‏دهند او در دنيا با خويشتن انجامدهد; و حتى به هنگام محاسبه، افكارى كه در مغز او خطور كرده، و قيام و قعود و خوردنآشاميدن و خواب و سكوت را مورد محاسبه قرار دهد، و مثلا سؤال كند چرا فلانجااكت‏شدى؟ و چرا در فلان مورد تكلم نمودى ... (و سزاوار است انسان محاسبه نفس خويشتنرا روز به روز، و ساعت‏به ساعت انجام دهد وگرنه رشته كار از دست او بيرون مى‏رود); هرگاهانسان براى هر معصيتى كه در طول عمر انجام مى‏دهد، سنگى در حياط خانه خود بيندازد،بزودى حياط خانه او پر مى‏شود; عيب كار اينجاست كه انسان در حفظ و حساب معاصى سهلانگارى مى‏كند ولى دو فرشته‏اى كه مامور حفظ اعمال او هستند همه را ثبت و ضبطمى‏كنند; و بالاتر از همه، خداوند همه را احصاء مى‏فرمايد; همان‏گونه كه قرآن مى‏گويد:«احصاه الله و نسوه; خداوند حساب آنها را نگه داشته و آنان فراموشش كرده‏اند!» (سورهمجادله، آيه‏6) (71)

به عنوان حسن ختام، اين بحث را با حديثى درباره چگونگى حساب روز قيامت كه از آنمى‏توان روش محاسبه دنيا را فرا گرفت پايان مى‏دهيم:

رسول‏خدا صلى الله عليه و آله فرمود: «لا تزول قدما عبد يوم القيامة حتى يسئل عن اربع:عن عمره فى ما افناه و عن شبابه فى ما اب-لاه، و عن ماله من اين اكتسبه و فى ما انفقه وعنحبنا اهل البيت; در روز قيامت هيچ انسانى قدم از قدم بر نمى‏دارد تا از چهار چيز سؤال شود: از عمرش كه در چه راهى آن را سپرى نموده، و از جوانى‏اش كه در چه راهى آن را كهنه كرده،و از مالش كه از كجا به دست آورده و در چه راهى مصرف نموده، و از محبت ما اهل‏بيت: (كهآيا حق آن را ادا كرده يا نه.)» (72)

گام پنجم: معاتبه و معاقبه (سرزنش كردن و كيفر دادن)

پنجمين گام كه بعد از «محاسبه‏» انجام مى‏گيرد، مساله معاتبه و معاقبه يعنى سرزنش ومجازات نفس است در برابر خطاها و خلافهايى كه از او سرزده است; زيرا اگر انسان حسابكند، و در مقابل كارهاى خلاف، هيچ واكنشى نشان ندهد، نتيجه معكوس خواهد شد; و بهتعبير ديگر، باعث جرات و جسارت نفس است.

همان‏گونه كه وقتى انسان كارمندان و كارگران و شركاى خود را پاى حساب حاضر مى‏كند واز آنها تخلفها و نادرستيهايى در حساب مى‏بيند، در برابر آن واكنش نشان مى‏دهد و به نوعىآنها را كيفر مى‏دهد - از مرحله خفيف و ملايم مانند سرزنش گرفته تا مرحله كيفرهاىمختلف - كسانى كه در مسير قرب خدا گام برمى‏دارند و به سير و سلوك مشغولند، نيز دربرابر نفس سركش بايد چنين باشند; در غير اين صورت، محاسبه نتيجه معكوسمى‏دهد;يعنى، موجب جرات و جسارت بيشتر مى‏شود.

قرآن مجيد تا آن حد به اين مساله اهميت داده كه به نفس «لوامه‏» سوگند ياد مى‏كند ومى‏فرمايد: «و لا اقسم بالنفس اللوامة (73) » (74) و مى‏دانيم نفس لوامه همان وجدان بيدارىاست كه صاحبش را به هنگام ارتكاب كار خلاف ملامت و سرزنش مى‏كند، كه اين خود نوعىمعاقبه و مجازات خويشتن است.

روشن است كه معاقبه و مجازات خويشتن در برابر كارهاى خلافى كه از انسان سرزده سلسلهمراتبى دارد كه از ملامت‏شروع مى‏شود، سپس به مراحل شديدتر مانند محروم كردنخويشتن از بعضى لذائذ زندگى در يك مدت معين منتهى مى‏شود.

در قرآن مجيد به نمونه جالبى از اين موضوع در مورد سه نفر از متخلفان جنگ تبوك اشارهشده است كه پيامبراكرم صلى الله عليه و آله پس از بازگشت از جنگ، به مسلمانان دستور دادكه با آنها ترك رابطه كنند تا آنجا كه زمين با آن همه وسعتش بر آنها تنگ شده آنها در مقامتوبه بر آمدند، و به مجازات خويش پرداختند، به اين صورت كه خودشان نيز يكديگر را تركگفتند و در انزواى كامل به ادامه توبه مشغول شدند; پس از مدتى خداوند توبه آنها راپذيرفت، و اين آيه را نازل فرمود: «و على الثلاثة الذين خلفوا حتى اذا ضاقت عليهم الارض بمارحبت و ضاقت عليهم انفسهم و ظنوا ان لاملجا من الله الا اليه ثم تاب عليهم ليتوبوا ان اللههو التواب الرحيم; (همچنين) آن سه نفر را كه (در مدينه) باز ماندند (و از شركت در تبوكخود دارى كردند و مسلمانان از آنان قطع رابطه نمودند) تا آن حد كه زمين با همه وسعتشبر آنها تنگ شد، و (حتى) جايى در وجود خويش براى خود نمى‏يافتند، و دانستند كهپناهگاهى از خدا، جز به سوى او نيست، در اين هنگام خدا آنان را مشمول رحمت‏خود ساخت، (و به آنان توفيق داد) تا توبه كنند (و خداوند توبه آنها را پذيرفت) كه خداوند توبه پذير ومهربان است.» (سوره توبه، آيه‏118)

جمله «و ضاقت عليهم انفسهم; نفس آنها بر آنها (نيز) تنگ شد» ممكن است اشاره به همانمساله «معاقبه نفس‏» باشد كه آنان براى مجازات خويشتن يكديگر را ترك گفتند و در انزواىمطلق فرو رفتند، و اينجا بود كه خداوند توبه آنان را پذيرفت.

در شان نزول آيه‏102 سوره توبه: «و آخرون اعترفوا بذنوبهم خلطوا عملا صالحا و آخر سيئاعسى الله ان يتوب عليهم ان الله غفور رحيم;و گروه ديگرى به گناهان خود اعتراف كردند، واعمال صالح و ناصالحى را به هم آميختند، اميد مى‏رود كه خداوند توبه آنها را بپذيرد، چرا كهخداوند غفور و رحيم است.» داستانى درباره «ابولبابه انصارى‏» نقل شده،كه از ياران پيامبرصلى الله عليه و آله بود، ولى بر اثر سستى، از شركت در جنگ تبوك خود دارى كرد، بعداسخت پشيمان و ناراحت گشت; به مسجد پيامبر صلى الله عليه و آله آمد و خود را به يكى ازستونها كه امروز به «ستون ابولبابه‏»، يا «ستون توبه‏» معروف است‏بست، و سوگند ياد كرد كهخود را بازنكند، مگر اين كه پيامبر صلى الله عليه و آله بيايد و گره را بگشايد; يا به تعبير ديگر، خداوند اعلام قبولى توبه او را بنمايد. مدتى بر اين حال ماند، سپس آيه‏فوق نازل شد وقبولى توبه او را اعلام كرد.

روشن است كه اقدام ابولبابه، نوعى «معاقبه‏» و مجازات خويشتن در برابر كار خلاف بود، ونشان مى‏دهد كه اين مرحله از سير و سلوك در عصر پيامبر صلى الله عليه و آله و در ميانياران او نيز وجود داشته است.

جمله خلطوا عملا صالحا و آخر سيئا (اعمال صالح و ناصالحى را به هم آميختند) نيزمى‏تواند اشاره به اين معنى باشد.

در احاديث اسلامى نيز اشاراتى به مساله معاقبه ديده مى‏شود; از جمله:

1- امير مؤمنان على عليه السلام در اوصاف برجسته متقين و پرهيزكاران كه در نهج‏البلاغهآمده است، در شرح يكى از اوصاف آنها مى‏فرمايد: ان استصعبت عليه نفسه فى ما تكره لميعطها سؤلها فى ما تحب; هرگاه نفس او در انجام وظايفى كه خوش ندارد، سركشى كند (و بهراه گناه برود) او هم از آنچه دوست دارد محرومش مى‏سازد (و از اين طريق نفس سركش رامجازات مى‏كند).» (75)

منظور اين است كه در برابر سركشى نفس، گاه آنچه مورد علاقه او از خواب و خوراك واستراحت است، از او دريغ مى‏دارد، تا از اين طريق مجازات شود و ديگر به راه عصيان ونافرمانى حق نرود.

2- در حديث ديگرى كه در «غررالحكم‏» از آن حضرت آمده است، چنين مى‏خوانيم: «اذاصعبت عليك نفسك فاصعب لها تذل لك; هنگامى كه نفس بر تو سخت گيرد (و در برابرطاعت فرمان حق به آسانى تسليم نگردد) تو هم بر او سخت‏بگير (و خواسته‏هايش را از اودريغ دار) تا در برابر تو تسليم گردد!»

3- و نيز از آن حضرت آمده است: «من ذم نفسه اصلحها، من مدح نفسه ذبحها; آن كس كهنفس خويشتن را مذمت ( و سرزنش) كند سبب اصلاح آن را فراهم كرده، و آن كس كهخويشتن را مدح و ثنا گويد، گويى خود را ذبح كرده است.» (76)

4- باز در حديثى از همان امام همام، اميرمؤمنان على عليه السلام آمده است كه فرمود:دواءالنفس الصوم عن الهوى، و الحمية عن لذات الدنيا; داروى نفس (سركش) روزه گرفتن ازهوى و هوسها و پرهيز از لذات دنيا است.» (77)

در حالات صحابه پيامبر صلى الله عليه و آله و علماى بزرگ و مؤمنان پاكدل، نمونه‏هاىفراوانى از اين مطلب ديده مى‏شود كه آنها به هنگام ارتكاب گناهى، خويشتن را در معرضمعاقبه و مجازات قرار مى‏دادند، و هر كدام به نوعى براى عدم تكرار گناه در آينده اقداممى‏نمودند; از جمله:

1- در حالات ياران پيامبر صلى الله عليه و آله آمده است كه يكى از اصحاب به نام به «ثعلبه‏» (78) كه از طايفه انصار بود; با «سعيد بن عبدالرحمن‏» (كه از مهاجران بود) پيمان برادرى داشت;در يكى از غزوات «سعيد» به همراهى پيامبر صلى الله عليه و آله به ميدان جهاد شتافت، و«ثعلبه‏» در مدينه ماند و به دوست‏خود اطمينان داد كه مشكلات خانواده او را حل مى‏كند، واز همين رو هر روز براى آنها آب و هيزم مى‏آورد و در حل مشكلاتشان مى‏كوشيد.

روزى زن «سعيد» درباره مطلبى از پشت پرده با ثعلبه سخن مى‏گفت، هواى نفس بر او چيرهشد، پرده را كنار زد، همين كه چشمش به همسر زيباى سعيد افتاد دل از دست‏بداد و گامپيش نهاد و دست دراز كرد كه زن را در آغوش گيرد، ولى همسر سعيد فرياد زد، ثعلبه چهمى‏كنى؟ آيا روا است‏برادر مجاهدت در راه خدا مشغول جهاد باشد و تو در خانه او نسبت‏بههمسرش قصد خلاف داشته باشى؟!

اين سخن، ثعلبه را تكان داد، گوئى از خوابى عميق برخاسته بود، فريادى كشيد و از خانهبيرون رفت و سر به كوه و صحرا گذاشت،و به گريه زارى مشغول شد و مى‏گفت: «الهى انتالمعروف بالغفران و انا الموصوف بالعصيان; خدايا تو معروف به آمرزش و من موصوف بهگناهم!»

به اين ترتيب او خود را در محروميت و تنگنا براى مجازات خويشتن نسبت‏به خطايى كه از اوسرزده بود قرار داد; سرانجام طى داستان مفصل خدمت پيامبر صلى الله عليه و آله رسيد وبه پيشگاه آن حضرت توبه خويش را عرضه نمود، و آيه‏135 سوره آل عمران در حق او نازل شد، و توبه‏اش مقبول درگاه الهى افتاد و الذين اذا فعلوا فاحشة او ظلموا انفسهم ذكروا اللهفاستغفروا لذنوبهم و من يغفر الذنوب الا الله و لم يصروا على ما فعلوا و هم يعلمون; و آنها كهوقتى مرتكب عمل زشتى شوند، يا به خود ستم كنند، به ياد خدا مى‏افتند و براى گناهانخود طلب آمرزش مى‏كنند و كيست جز خدا كه گناهان را ببخشد و بر گناه اصرار نمى‏ورزند،با اين كه مى‏دانند!» (79)

2- در حالات فقيه بزرگ عالم شيعه، مرحوم آيت الله بروجردى (قدس سره الشريف) نقلشده كه هرگاه عصبانى مى‏شد، و احيانا به بعضى طلاب درس خود پرخاش مى‏كرد، با اين كهاين پرخاش همانند پرخاش پدر نسبت‏به فرزندش بود، بلافاصله از همين پرخاش مختصر،پشيمان شده و در مقام عذرخواهى و جبران بر مى‏آمد، و طبق نذرى كه داشت، فرداى آنروز را براى جبران اين كار روزه مى‏گرفت; و به اين ترتيب، خود را در برابر اين كار كوچكمعاقبه مى‏فرمود.

3- يكى از علماى بزرگ اخلاق نقل مى‏كرد كه يكى از آقايان اهل منبر مى‏گفت: من در آغازمنبرم سلام بر امام حسين عليه السلام مى‏كنم و جواب مى‏شنوم، اگر جواب نشنوم منبرنمى‏روم! اين حالت روحانى از آنجا براى من پيدا شد كه روزى وارد مجلس مهمى شدم وواعظ معروفى را بر منبر ديدم، اين خيال در دل من پيدا شد كه بعد از او سخنرانى جالبىكنم و او را بشكنم! به خاطر اين خيال غلط تصميم گرفتم چهل روز به منبر نروم به دنبالاين كار (معاقبه خويشتن در مقابل يك فكر خطا و خيال باطل) اين نورانيت در قلب من پيداشد كه پاسخ سلامم را به حضرت، مى‏شنوم. (80)

كوتاه سخن اين كه: مراقبه و سپس محاسبه در صورتى اثر قاطع دارد، كه مساله «معاقبه‏» وكيفرهاى مناسب، نسبت‏به نفس اماره و هوى و هوسهاى سركش را در پى داشته باشد وگرنهتاثير آن بسيار ضعيف خواهد بود.

ولى اين به آن معنى نيست كه اعمال مرتاضان و بعضى از صوفيان منحرف را امضا كنيم، و برداستانهايى كه نمونه آن در پاره‏اى از كلمات «غزالى‏» در «احياءالعلوم‏» آمده است صحهبگذاريم كه مثلا انسان براى رياضت نفس يا جبران خطاهايى كه از او سرزده، دست‏به اعمالخشونتبار نسبت‏به خويشتن بزند و مجازاتهاى خطرناك و ابلهانه‏اى نسبت‏به خود انجام دهد، بلكه منظور از «معاقبه‏» كارهايى شبيه آنچه در بالا آمد مى‏باشد، مانند روزه گرفتن، تعطيلكردن برنامه‏هايى كه در معرض هوى و هوس است، و محروم ساختن خويشتن از پاره‏اىلذات مادى و امثال آنها.

به گفته مرحوم نراقى در معراج‏السعاده: «اگر كار خلافى از او سرزد در مقام تنبيه خود برآيد; مثلا، تن به عبادات سنگين و انفاق اموالى كه مورد علاقه اوست‏بدهد، اگر لقمه حرام يامشتبهى خورده خويشتن را مقدارى گرسنگى دهد، و اگر زبان به غيبت مسلمانى گشوده،مدح او كند يا با سكوت، خود را تنبيه، يا با ذكر خدا آن را جبران نمايد; اگر شخص فقير وتنگدستى را كوچك شمرده و نسبت‏به او توهين كرده، مال فراوانى را به او ببخشد، وهمچنين نسبت‏به ساير معاصى و تقصيرات در مقام جبران برآيد.» (81)

«نيت‏» و «اخلاص‏نيت‏»

بسيارى از علماى اخلاق در آغاز بحثهاى اخلاقى سخن از «نيت‏» و «اخلاص‏نيت‏» به ميانآورده‏اند و اين دوا را از يكديگر جدا ساخته‏اند; نيت را چيزى و اخلاص‏نيت را چيزى ديگرشمرده‏اند; ولى هنگام بحث از اين دو، تفاوت روشنى بيان نكرده‏اند و مباحث‏خلوص نيت رادر بحث نيت آورده‏اند، به گونه‏اى كه تميز ميان مفهوم اين دو مشكل است.

براى تفكيك اين دو، مى‏توان چنين گفت: منظور از «نيت‏» همان عزم راسخ و ارادهمحكم‏براى انجام‏كار است، قطع‏نظر ازاين كه‏انگيزه الهى درآن باشد ياانگيزه‏هاى مادى.

بديهى است كار هنگامى به ثمر مى‏رسد كه انسان با اراده قوى و خلل ناپذير و عزمى راسخوارد آن شود; تحصيل دانش، تجارت، زارعت، كارهاى توليدى، كارهاى اجتماعى و سياسى وخلاصه هر عمل مثبتى هنگامى به نتيجه مى‏رسد كه با ترديد و دو دلى آغاز نشود; و اين درصورتى ممكن است كه انسان قبلا روى برنامه‏اى كه مى‏خواهد انجام دهد مطالعه كافىداشته باشد; از منافع كار و نتائج و شرايط و موانع احتمالى آن كاملا مطلع باشد، و با ارادهقوى وارد عمل شود،و با گامهاى استوار و محكم به سوى مقصد حركت كند.

در طريق تهذيب اخلاق و سير سلوك الى الله نيز اراده و نيت قاطع لازم است. افراد سستاراده هرگز به جايى نمى‏رسند، و با برخورد به اندك مانعى از راه مى‏مانند; اصولا اراده ضعيفنيروى انسان را نيز تضعيف مى‏كند و بعكس اراده قوى تمام نيروها و استعدادهاى درون رابسيج مى‏نمايد و انسان را به سوى مقصد به حركت در مى‏آورد.

اين همان چيزى است كه در قرآن مجيد از آن تعبير به «عزم‏» شده است و پيامبران بزرگالهى به خاطر اراده نيرومندشان «اولواالعزم‏» ناميده شده‏اند. (82)

قرآن خطاب به پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله مى‏گويد: «فاذا عزمت فتوكل على الله;(نخست‏با يارانت مشورت كن) و هنگامى كه تصميم گرفتى (محكم بايست و) توكل بر خداكن!» (سوره‏آل‏عمران، آيه‏159)

در مورد حضرت آدم عليه السلام مى‏فرمايد: «و لقد عهدنا الى آدم من قبل فنسى ولم نجد لهعزما; ما از آدم پيمان گرفته بوديم (كه نزديك درخت ممنوع نشود و فريب شيطان را نخورد)ولى او فراموش كرد،و عزم و اراده محكمى (براى وفاى به عهد) در او نيافتيم.» (سوره‏طه،آيه‏115)

در روايات اسلامى نيز اشارات قابل ملاحظه‏اى به اين معنى شده است:

از جمله، در يكى از دعاهاى ماه رجب از امام كاظم عليه السلام مى‏خوانيم: «و قد علمت انافضل زاد الراحل اليك عزم ارادة يختارك بها و قد ناجاك بعزم الارادة قلبى; من بخوبىمى‏دانم كه برترين زاد و توشه رهروان راه تو، اراده محكمى است كه تو را به وسيله آن برگزيند، و دل من با اراده محكم به مناجات تو پرداخته است.» (83)

و در حديثى از امام صادق عليه السلام مى‏خوانيم: «انما قدر الله عون العباد على قدر نياتهمفمن صحت نيته تم عون الله له، و من قصرت نيته قصر عنه العون بقدر الذى قصره; خداوندبه قدر نيتهاى بندگان به آنها كمك مى‏كند، كسى كه نيت صحيح و اراده محكمى داشتهباشد، يارى خداوند براى او كامل خواهد بود، و كسى كه نيتش ناقص باشد به همان اندازهيارى الهى در حق او كم خواهد شد.» (84)

در حديث ديگرى از امام صادق عليه السلام مى‏خوانيم: «ما ضعف بدن عما قويت عليه النية;هنگامى كه نيت محكم و قوى باشد، بدن (از پذيرش كارهاى سخت و سنگين در راه وصولبه مقصود) ضعيف و ناتوان نخواهد شد.» (85)

اين حديث‏بخوبى نشان مى‏دهد كه تصميم و عزم راسخ در كارها چگونه قدرت و توانجسمى را بالا مى‏برد و به انسان نيرو و توان مى‏بخشد.

يكى از ديگر از معانى «نيت‏» تفاوت انگيزه‏ها در انجام اعمالى است كه ظاهرا يكسان است;مثلا، انسانى كه به جهاد مى‏رود، ممكن است انگيزه او كسب غنائم يا برترى جويى باشد،همان‏گونه كه ممكن است نيت او يارى آئين حق و دفع ظلم ظالم و خاموش كردن آتش فتنهباشد.

در هر دو صورت در ظاهر حركت واحدى انجام مى‏گيرد، حركت‏به سوى ميدان جنگ و نبردبا دشمن، ولى اين دو نيت از زمين تا آسمان با يكديگر فرق دارد.

روى همين جهت، دستور داده شده است كه در ابتداى راه، انسان بايد نيت‏خود را روشنسازد و اصلاح كند.

سالكان راه خدا نيز بايد دقيقا به نيت‏خود توجه داشته باشند; آيا هدف اصلاح خويشتن وتكامل جنبه‏هاى اخلاق و رسيدن به مقام قرب الى الله است‏يا هدف رسيدن به كرامات وخارق عادات و برترى جويى بر مردم از اين طريق مى‏باشد.

حديث معروف انما الاعمال بالنيات اشاره به همين معنى است، چرا كه دقت در ذيل حديث،مفهوم و معنى آن را روشن مى‏سازد; در بحارالانوار از پيامبراكرم صلى الله عليه و آله چنيننقل شده است كه فرمود: «انما الاعمال بالنيات و انما لكل امرء مانوى فمن كانت هجرته الىالله و رسوله فهجرته الى الله و رسوله و من كان هجرته الى دنيا يصيبها او امراة يتزوجهافهجرته الى ما هاجر اليه; ارزش اعمال بستگى به نيتها دارد و بهره هركس از عملش مطابقنيت اوست، كسى كه به خاطر خدا و پيامبر صلى الله عليه و آله هجرت كند، هجرت به سوىخدا و پيامبر صلى الله عليه و آله كرده است. و كسى كه به خاطر رسيد به مال دنيا يا به دستآوردن همسرى، هجرت كند بهره‏اش همان چيزى است كه به سوى آن هجرت كرده است.» (86)

حديث‏«على قدر النية تكون من‏الله عطية; عطاياى الهى به اندازه نيت انسان است.» (87)

كه از على عليه السلام نقل شده مى‏توان اشاره‏اى به اين معنى يا معنى سابق باشد.

از مجموع آنچه در اين بحث آمد بخوبى مى‏توان نتيجه گرفت كه براى پيروزى در هركار ورسيدن به مقصود - مخصوصا در كارهاى مهم - تصميم و عزم راسخ و استحكام نيت و قوتاراده لازم است، و تا اين معنى حاصل نشود،سعى و تلاش انسان بى‏حاصل يا كم حاصل است.

آنها كه‏مى‏خواهند در طريق‏اصلاح نفس‏وتهذيب اخلاق گام بردارند نيز از اين قاعده مستثنانيستند.بايد با اراده‏آهنين كار را شروع‏كنند;و با توكل بر خداوند بزرگ پيش بروند.

در اينجا اين سؤال پيش مى‏آيد كه قوت و قدرت اراده كه در بالا به آن اشاره شد چگونه بهدست مى‏آيد؟

پاسخ اين سؤال روشن است، راه اصلى آن انديشه و تفكر در نتائج كار و عظمت هدف و بزرگىمقصد است; هرگاه انسان تحليل روشنى در اين زمينه داشته باشد و مقصود را بخوبىبشناسد و از اهميت آن آگاه و با خبر باشد، با اراده‏اى قوى و عزمى استوار در اين راه گاممى‏نهد.

هرگاه انسان درست فكر كند كه ارزش وجود او جز به فضائل اخلاقى نيست و هدف آفرينشانسان چيزى جز تكامل اخلاق و قرب الى الله نمى‏باشد، و هر لحظه از اين هدف مهم غافلشود، عقب گرد و سقوط او آغاز خواهد شد، هر اندازه اين حقيقت را بهتر بشكافد و باور كندگامهاى او، در اين راه استوارتر خواهد بود.

در يك جمله بايد گفت: اراده‏هاى قوى، از معرفت كامل و توجه به اهميت هدف سرچشمهمى‏گيرد.

اخلاص

منظور از «اخلاص‏» همان خلوص نيت است، و منظور از خلوص نيت اين است كه انگيزهتصميم گيرى تنها خدا باشد و بس.

ممكن است كسانى داراى اراده‏هاى محكم براى انجام مقاصدى باشند، ولى انگيزه آنهارسيدن به اهداف مادى باشد; اما سالكان راه خدا كسانى هستند كه اراده نيرومند آنانآميخته با خلوص نيت، و برخاسته از انگيزه‏هاى الهى است.

در آيات قرآن مجيد و روايات اسلامى، به كمتر چيزى به اندازه اخلاص‏نيت اهميت داده شدهاست. در جاى جاى قرآن مجيد و كلمات معصومين(ع) سخن از اخلاص‏نيت‏به ميان آمده، وعامل اصلى پيروزى در دنيا و آخرت شمرده شده است; و اصولا از نظر اسلام هر عملى بدوناخلاص‏نيت‏بى‏ارزش است. اين از يك سو.

از سوى ديگر، مساله اخلاص از مشكلترين كارها شمرده شده به گونه‏اى كه تنها اولياء الله وبندگان خاص خدا به اخلاص كامل مى‏رسند، هرچند اخلاص در هر مرحله‏اى محبوب ومطلوب است.

بهتر است در اينجا نخست‏به سراغ قرآن مجيد برويم و گوشه‏اى از آيات مربوط به اخلاص راكه ويژگيهاى خاصى دارد از نظر بگذرانيم:

در آيات متعددى از قرآن، سخن از مخلصين (خالصان) يا مخلصين (خالص شدگان!) بهميان آمده، و آنها را با تعبيرات گوناگون و پرمعنى توصيف و تمجيد مى‏كند، از جمله:

1- در آيه‏5 سوره بينه مى‏خوانيم: «و ماامروا الا ليعبدوا الله مخلصين له الدين حنفاء و يقيمواالصلوة و يؤتوا الزكوة و ذلك دين القيمة; به آنها دستورى داده نشده بود جز اين كه خدا رابپرستند در حالى كه دين خود را خالص كنند و از شرك به توحيد باز گردند نماز را بر پادارند و زكات را بپردازند; و اين است آيين مستقيم و پايدار!»

با توجه به اين كه دين مفهوم گسترده‏اى دارد كه عقايد و اعمال و درون و برون را همگىشامل مى‏شود، و با توجه به اين كه ضمير در «ما امروا» به همه پيروان مذاهب آسمانىبرمى‏گردد، و با توجه به اين كه: اخلاص و نماز و زكات در آيه به عنوان تنها دستورهاى الهىبه همه آنها است، اهميت اين موضوع كاملا روشن مى‏شود، اين تعبير نشان مى‏دهد كه همهدستورهاى الهى از حقيقت توحيد و اخلاص سرچشمه مى‏گيرد.

2- در جاى ديگر همه مسلمانها را مخاطب ساخته و مى‏فرمايد: «فادعوا الله مخلصين لهالدين و لو كره الكافرون; خداوند (يگانه) را بخوانيد و دين خود را براى او خالص كنيد،هرچند كافران ناخشنود باشند.» (سوره غافر، آيه‏14)

3- در جاى ديگر، شخص پيامبراسلام صلى الله عليه و آله را مخاطب ساخته و بطور قاطع بهاو دستور مى‏دهد: «قل انى امرت ان اعبد الله مخلصا له الدين; بگو من مامورم خدا راپرستش كنم، در حالى كه دينم را براى او خالص كرده باشم!» (سوره زمر، آيه‏11)

از اين آيات و آيات متعدد ديگر كه همين معنى را مى‏رساند بخوبى استفاده مى‏شود كهاخلاص اساس دين و شالوده محكم و ركن ركين آن است.

درباره مخلصان (خالص شدگان) كه تفاوت آن را مخلصين (خالصان) شرح خواهيم داد،تعبيراتى از اين مهمتر ديده مى‏شود:

1- در آيه‏39 و 40 سوره حجر مى‏خوانيم كه شيطان بعد از رانده شدن از درگاه خدا، از سرلجاجت و خيره سرى عرض مى‏كند: «و لاغوينهم اجمعين - الا عبادك منهم المخلصين; منهمه آنها را گمراه خواهم ساخت مگر بندگان مخلصت را!»

اين تعبير نشان مى‏دهد كه موقعيت‏بندگان مخلص آن چنان تثبيت‏شده است كه حتىشيطان افسونگر و لجوج طمع خود را از آنها بريده است.

2- در آيه‏39 و40 سوره صافات، وعده پاداش فوق‏العاده‏اى كه جز خدا از آن آگاه نيست‏به آنانداده شده، مى‏فرمايد: «و ما تجزون الا ما كنتم تعملون - الا عباد الله المخلصين; شما جز بهآنچه انجام مى‏داديد جزا داده نمى‏شويد، مگر بندگان مخلص خدا (كه رابطه‏اى ميان اعمال وجزاى آنها نيست، و بر سرخوان نعت‏الهى بى‏حساب پاداش‏مى‏گيرند.)»

3- در آيه‏127 و 128 همين سوره (صافات) مقام مخلصين را چنان والا شمرده كه از حضور دردادگاه الهى در قيامت معافند (و يكسره به بهشت جاويدان پروردگار روانه مى‏شوند!)

4- در آيه‏159 و 160 همين سوره تنها بيان و توصيف مخلصين را شايسته ذات پروردگارشمرده است، كه نشان عمق واقعى معرفت آنان است; مى‏فرمايد: «سبحان الله عما يصفون -الا عباد الله المخلصين; منزه است‏خداوند از آنچه آنها توصيف مى‏كنند، مگر (توصيف)بندگان مخلص خدا!»

5- در آيه‏24 سوره يوسف، هنگامى كه سخن از حمايت الهى در برابر وسوسه‏هاى خطرناكهمسر عزيز مصر به ميان مى‏آورد، مى‏فرمايد: «كذلك لنصرف عنه السوء و الفحشاء انه منعبادنا المخلصين; اينچنين كرديم، تا بدى و زشتى را از او دور سازيم; چرا كه او از بندگانمخلص ما بود.»

در اين كه ميان «مخلص‏» و «مخلص‏» («خالصان‏» و «خالص شدگان‏») چه تفاوتى وجود دارد؟سخنهايى گفته شده است; ولى شايد بهترين تفسير در اين زمينه اين باشد كه «مخلصان‏»كسانى هستند كه خود در راه خالص سازى خويشتن از هرگونه آلودگى به شرك و انگيزه‏هاىغير الهى، و رذائل اخلاقى گام مى‏نهند، و تا آنجا كه در توان دارند پيش مى‏روند; اما«مخلصان‏» كسانى هستند كه امدادهاى الهى و عنايات ربانى، آخرين ناخالصيهاى وجودشاناز ميان مى‏برد، و به لطف پروردگار از هر نظر خالص مى‏شوند.

توضيح اين كه: ناخالصيها در وجود انسان در واقع دو گونه است:

گونه‏اى از آن طورى است كه انسان از آن آگاه مى‏شود، و توان بر طرف ساختن آن را دارد،ودر اين‏راه مى‏كوشدوتلاش مى‏كند وموفق‏به اخلاص‏نيت وعقيده‏و عمل مى‏شود.

اما گونه‏اى ديگر از آن بقدرى مخفى و مرموز است كه انسان توانايى بر تشخيص، و در صورتتشخيص، توانايى بر پاكسازى آن ندارد; همان‏گونه كه در روايت معروف نبوى وارده شده: «انالشرك اخفى من دبيب النمل على صفاة سوداء فى ليلة ظلماء; شرك (و نفوذ آن در اعمال)مخفى تر است از حركت مورچه بر سنگ سياه در شب تاريك!» (88)

در اين گونه موارد هرگاه لطف الهى شامل حال سالكان راه نشود، از اين گذرگاه صعب‏العبورگذر نخواهند كرد، و در ناخالصيها مى‏مانند; اما گويى خداوند جايزه كسانى را كه در اخلاصخويش تا آخرين مرحله توان و قدرت مى‏كوشند، اين قرار داده كه باقى مانده راه را تنها باعنايت او بپويند، و اين مخلصان را مخلص كند.

هنگامى كه انسان به اين مرحله برسد ديگر در برابر وساوس شياطين و هواى نفس بيمهخواهد شد، و طمع شيطان از او بريده مى‏شود، و شيطان در برابر اين افراد رسما اظهار عجزمى‏كند.

اينجاست كه از خوان نعمت الهى بى‏حساب بهره مى‏گيرند، و توصيف آنها درباره صفاتجلال و جمال پروردگار، رنگ توحيد خالص به خود مى‏گيرد، و طبيعى است كه در قيامتنيز بدون حساب وارد بهشت مى‏شوند چرا كه حساب خود را در اين جهان صاف كرده‏اند.

اين همان است كه اميرمؤمنان على عليه السلام طبق بعضى از خطب نهج‏البلاغه بدان اشارهكرده، و در توصيف بندگان شايسته پروردگار مى‏فرمايد: «قد اخلص لله فاستخلص; يكى ازصفات برجسته آنان اين است كه خويش را براى خدا خالص كرده، و خداوند خلوص او راپذيرفته (و به مرحله نهايى رسانيده است). (89)

به همين دليل درباره پيغمبراكرم صلى الله عليه و آله در حديثى چنين آمده است: «فعندذلك استخلص الله عزوجل لنبوته و رسالته من الشجرة المشرفة الطيبة ... محمدا صلى اللهعليه و آله اختصه للنبوة و اصطفاه بالرسالة; در اين هنگام خداوند بزرگ محمد صلى الله عليهو آله را براى نبوت و رسالتش از شجره پر ارزش پاك برگزيد و خالص گردانيد.» (90)

و در حديث ديگرى كه از بعضى معصومان: روايت‏شده مى‏خوانيم: «وجدت ابن آدم بين الله وبين الشيطان فان احبه الله تقدست اسمائه، خلصه و استخلصه و الا خلى بينه و بين عدوه;فرزندم آدم را در ميان خدا و شيطان مى‏بينم، اگر خداوند متعال او را (به سبب تلاش وكوشش در راه اخلاص) دوست دارد، خالص و مخلصش مى‏سازد، وگرنه او را در برابر شيطان،رها مى‏سازد.» (91)

كوتاه سخن اين كه: مساله خلوص و اخلاص در نيت و اعتقاد و اخلاق و عمل، از مهمترينگامها و اساسى‏ترين پايه‏هاى تهذيب نفس و سير و سلوك الى الله است.

اخلاص در روايات اسلامى

اين معنى در روايات اسلامى نيز فوق‏العاده مورد بحث قرار گرفته است كه گوشه‏هايى از آن رادر ذيل از نظر مى‏گذرانيم:

1- در حديثى از پيامبراكرم صلى الله عليه و آله مى‏خوانيم: «ثلات لايغ-ل عليهن قلب رجلمسلم اخلاص العمل لله عزوجل و النصيحة لائمة المسلمين و اللزوم لجماعتهم; سه چيزاست كه قلب هيچ مسلمانى نبايد درباره آن خيانت كند (و همه مسلمين بايد آن را رعايتكنند): خالص كردن عمل براى خدا، و خيرخواهى براى پيشوايان اسلام و ملازمت جماعتمسلمين و جدا نشدن از آن.» (92)

2- در حديث ديگرى از آن حضرت مى‏خوانيم كه اخلاص از اسرار الهى است: «الاخلاص سرمن اسرارى استودعه قلب من احببته من عبادى; اخلاص يكى زا اسرار من است و آن را درقلب هر كس از بندگانم را كه دوست‏بدارم به وديعه مى‏گذارم.» (93)

3- امير مؤمنان على عليه السلام مى‏فرمايد: «الاخلاص اشرف نهاية; اخلاص باارزشترينمقامى است كه انسان به آن مى‏رسد.» (94)

4- و در تعبير بلند ديگر مى‏فرمايد: «الاخلاص اعلى الايمان; اخلاص برترين مقام ايمان است.» (95)

5- و در تعبير پرمعناى ديگرى از همان امام مى‏خوانيم: «فى اخلاص الاعمال تنافس اولواالنهى و الالباب; رقابت عاقلان و انديشمندان با يكديگر در اخلاص عمل است.» (96)

6- اين مساله تا آنجا اهميت دارد كه رسول‏اكرم صلى الله عليه و آله تفاوت مقامات مؤمنان رادر تفاوت درجات اخلاص مى‏شمرد و مى‏فرمايد: «بالاخلاص تتفاضل مراتب المؤمنين‏» (97)

7- اميرمؤمنان على عليه السلام نيز آخرين مرحله يقين را اخلاص معرفى مى‏كند ومى‏فرمايد: «غاية اليقين الاخلاص‏» (98)

8- اخلاص بقدرى اهميت دارد كه مقدار مختصرى از عمل كه با آن باشد سبب نجات انسانمى‏گردد، چنان‏كه در حديث رسول‏خدا صلى الله عليه و آله آمده است: «اخلص قلبك يكفكالقليل من العمل‏» (99)

9- اخلاص تا آن حد اهميت دارد كه على عليه السلام آن را عبادت مقربان درگاه خدامى‏شمرد، و مى‏گويد: «الاخلاص عبادة المقربين.» (100)

10- اين بحث دامنه‏دار را با حديث جالب ديگرى از على عليه السلام به پايان مى‏بريم كهفرمود: «طوبى لمن اخلص لله العبادة و الدعاء ولم يشغل قلبه بما ترى عيناه، و لم ينس ذكرالله بما تسمع اذناه و لم يحزن صدره بما اعطى غيره; خوشا به حال كسى كه عبادت و دعايشرا براى خدا خالص كند، و قلب خود را به آنچه مى‏بيند مشغول ندارد، و ياد خدا را با آنچهمى‏شنود، به فراموشى نسپرد، درونش به خاطر نعمتهايى كه به ديگران داده شده است،غمگين نشود.» (101)

حقيقت اخلاص

مرحوم فيض كاشانى در محجة‏البيضاء در اين زمينه چنين مى‏نويسد: «حقيقت اخلاص آناست كه نيت انسان از هرگونه شرك خفى و جلى پاك باشد»، قرآن مجيد مى‏فرمايد: و ان لكمفى الانعام لعبرة نسقيكم مما فى بطونه من بين فرث و دم لبنا خالصا سائغا للشاربين; دروجود چهارپايان براى شما درسهاى عبرتى است، چرا كه از درون شكم آنها، از ميان غذاهاىهضم شده و خون، شير خالص و گوارا به شما مى‏نوشانيم. (102)

«شير خالص آن است كه نه رگه‏هاى خون در آن باشد، و نه اثرى از آلودگى درون شكم و نهغير آن، صاف و پاك و بدون غل و غش باشد; نيت و عمل خالص نيز همان‏گونه است، بايدهيچ انگيزه‏اى جز انگيزه الهى بر آن حاكم نگردد.» (103)

در روايات اسلامى نيز تعبيرات بسيار لطيفى درباره حقيقت اخلاص و نشانه‏هاى مخلصينبيان شده كه به بخشى از آن اشاره مى‏كنيم:

1- در حديثى از رسول‏خدا صلى الله عليه و آله مى‏خوانيم كه فرمود: «ان لكل حق حقيقة ومابلغ عبد حقيقة الاخلاص حتى لا يحب ان يحمد على شى‏ء من عمل لله; هر حقيقتىنشانه‏اى دارد، هيچ بنده‏اى به حقيقت اخلاص نمى‏رسد مگر زمانى كه دوست نداشته باشدكه او را به خاطر اعمال الهى‏اش بستانيد.» (104)

2- در حديث ديگرى از همان حضرت نقل شده كه فرمود: «اما علامة المخلص فاربعة; يسلمقلبه، و تسلم جوارحه، و بذل خيره و كف شره; اما علائم مخلص چهار چيز است: قلبش تسليمخداست، همچنين اعضايش تسليم فرمان اوست، خير خود را در اختيار مردم مى‏گذارد و شرخود را باز مى‏دارد.» (105)

3- در حديث ديگرى از امام باقر عليه السلام مى‏خوانيم: «لايكون العبد عابدا لله حق عبادتهحت-ى ينقطع عن الخلق كله اليه، فحينئذ يقول هذا خالص لى في-تقبله بكرمه; هيچ عبادتكننده‏اى حق عبادت خدا را به‏جا نمى‏آورد، مگر اين كه از تمام مخلوقات چشم بردارد ومتوجه او شود; در اين هنگام، خداوند مى‏فرمايد: اين براى من خالص شده است; پس بهكرمش او را مى‏پذيرد.» (106)

4- و بالاخره امام صادق عليه السلام جان سخن را در يك جمله كوتاه خلاصه كرده، و دربارهاخلاص مى‏فرمايد: «ما انعم الله عزوجل على عبد اجل من ان لايكون فى قلبه مع الله غيره;خداوند متعال نعمتى بزرگتر از اين به بنده‏اى نداده است كه در قلبش با خدا، ديگرى نباشد.» (107)

اكنون با توجه به اهميت فوق‏العاده اخلاص، و تاثير عميق آن در پيمودن راه حق، و وصول بهمقامات عاليه قرب الى الله، اين سؤال پيش مى‏آيد كه اخلاص را چگونه مى‏توان به دست آورد؟

بى شك اخلاص‏نيت هميشه برخاسته از ايمان و يقين و عمق معارف الهيه است; هر قدريقين انسان به توحيد افعالى خدا بيشتر باشد و هيچ مؤثرى را در عالم هستى، جز ذات پاكاو نشناسد، و همه چيز را از او و از ناحيه او و به فرمان او بداند، و اگر اسباب و عواملى در عالمامكان وجود دارد، آن را نيز سر بر فرمان او ببيند چنين كسى اعمالش توام با خلوص است;زيرا جز خدا مبدا تاثيرى نمى‏بيند كه براى او كار كند.

اين حقيقت در روايات اسلامى در عبادات كوتاه و پر معنايى منعكس است: امامعلى‏بن‏ابيطالب عليهما السلام در حديثى مى‏فرمايد: «الاخلاص ثمرة اليقين; اخلاص ميوهدرخت‏يقين است.» (108)

و از آنجا كه عبادت به مقتضاى واعبد ربك حتى ياتيك اليقين يكى از اسباب يقين مى‏باشد،در حديث ديگرى از همان حضرت آمده است كه «الاخلاص ثمرة العبادة; اخلاص ميوه درختعبادت است.» (109)

و نيز از آنجا كه علم و معرفت‏يكى از سر چشمه‏هاى يقين است، و يقين چنان‏كه گفتيمسرچشمه اخلاص است، در حديثى از همان حضرت آمده است كه فرمود: «ثمرة العلم اخلاصالعمل; ميوه علم، اخلاص عمل است.» (110)

و بالاخره در گفتار جامعى از مولى على عليه السلام به سرچشمه‏هاى اخلاص چنين اشارهشده است: «اول الدين معرفته، و كمال معرفته التصديق به، و كمال التصديق به توحيده، وكمال توحيده الاخلاص له; سرآغاز دين معرفت‏خداست، و كمال معرفتش تصديق ذات اوست، و كمال تصديق ذاتش، توحيد و شهادت بر يگانگى او مى‏باشد; و كمال توحيد او اخلاص است.» (111)

موانع اخلاص

بزرگان علم اخلاق در اين زمينه اشارات روشن و دقيقى دارند، بعضى معتقدند اخلاص موانعو آفات آشكار و نهان دارد; بعضى بسيار قوى و خطرناك و بعضى ضعيفتر است، و شيطان وهواى نفس براى مشوب ساختن ذهن انسان و گرفتن صفا و اخلاص و آلوده كردن اعمال بهريا نهايت تلاش و كوشش را مى‏كنند.

بعضى از مراحل ريا كارى و آلودگى نيت‏به قدرى روشن است كه هر كسى آن را در مى‏يابد;مثل اين كه شيطان در نمازگزار نفوذ مى‏كند و مى‏گويد نماز را آرام و آهسته و با آداب وخشوع انجام ده، تا حاضران تو را انسانى مؤمن و صالح بدانند و هرگز به غيبت تو آلودهنشوند، اين يك فريب آشكار از ناحيه شيطان است!

گاه اين وسوسه‏هاى شيطانى به شكل مخفى‏ترى صورت مى‏گيرد، و در لباس اطاعت ظاهرمى‏شود; مثلا، مى‏گويد: تو انسان برجسته‏اى و مردم به تو نگاه مى‏كنند، اگر نماز و اعمالت رازيبا سازى ديگران به تو اقتدا كرده و در ثواب آنها شريك خواهى شد، و انسان بى‏خبر گاهتسليم چنين وسوسه‏اى مى‏شود، و در دره هولناك ريا سقوط مى‏كند.

گاه وسوسه‏هاى شيطان از اين هم پيچيده‏تر و پنهان تر است; مثل اين كه به نماز گزارمى‏گويد انسان مخلص كسى است كه در خلوت و جلوت يكسان باشد، كسى كه عبادتش درخلوات كمتر از جلوات باشد، ريا كار است، و به اين ترتيب او را وادار مى‏كند كه در خلوت نمازخود را جالب و جاذب كند تا بتواند در بيرون و در مقابل مردم نيز چنين كند و به اهدافخود برسد اين نيز يك نوع ريا كارى خفى است كه ممكن است‏بسيارى از آن غافل شوند و ازدرك آن عاجز گردند. و همچنين مراحل مخفى‏تر و پنهان‏تر. (112)

براستى موانع و آفات اخلاص به قدرى زياد و متنوع و پنهان است كه هيچ انسانى جز ازطريق پناه بردن به لطف الهى از آن رهايى نمى‏يابد.

در روايات اسلامى نيز هشدارهاى مهمى درباره آفات اخلاص آمده است:

از جمله در حديثى از اميرمؤمنان على عليه السلام مى‏خوانيم: «كيف يستطيع الاخلاص منيغلبه الهوى; چگونه توانايى بر اخلاص دارد كسى كه هواى نفس بر او غالب است؟» (113)

در حقيقت، عمده‏ترين آفت اخلاص و مهمترين مانع آن در اين حديث‏شريف بيان شده است.آرى! هواى نفس است كه سرچشمه اخلاص را تيره و تاريك مى‏سازد.

در حديث ديگرى از همان امام بزرگوار مى‏خوانيم: «قلل الآمال تخلص لك الاعمال; آرزوها راكم كن (و دامنه آرزوهاى دور و دراز را جمع نما) تا اعمال تو خالص شود!» (114)

اين نكته حائز اهميت است كه گاه انسان در اين مورد، گرفتار وسواس مى‏شود كه آن خوديكى ديگر از نيرنگهاى شيطان است، به او مى‏گويد به نماز جماعت مرو، چرا كه در آنجاممكن است نيتت آلوده شود، فقط در خانه نماز بخوان، يا هنگامى كه در ميان جمعيت‏به نمازبر مى‏خيزى مستحبات را ترك كن و نماز را بسيار سريع و دست و پا شكسته بخوان مباداآلوده ريا گردى. و بسيار ديده‏ايم افرادى را كه به خاطر همين گرفتارى از مستحبات مؤكدىكه شرع، به آن دعوت كرده است‏باز مانده‏اند.

و شايد به همين دليل است كه قرآن مجيد مردم را دعوت به انفاق پنهان و آشكار هر دوكردهاست.مى‏فرمايد:«الذين ينفقون‏اموالهم بالليل‏والنهار سرا و علانية فلهم اجرهم عندربهمولاخوف عليهم ولاهم يحزنون;آنها كه اموال خود را شب و روز، پنهان و آشكار انفاق مى‏كنندمزدشان نزد پروردگارشان است، نه ترسى بر آنهاست و نه غمگين مى‏شوند.» (115)

اين بحث را با ذكر نكته ديگرى پايان مى‏دهيم و آن اين‏كه داشتن اخلاص در خلوت و تنهايى.چندان افتخار نيست، مهم آن است كه انسان در جلوت و در ميان مردم و در مرئى و منظرهمگان بتواند اعمال خالصانه انجام دهد.

آثار اخلاص

از آنجا كه اخلاص گرانبهاترين گوهرى است كه در خزانه قلب و روح انسان پيدا مى‏شود، آثارفوق‏العاده مهمى نيز دارد كه در روايات اسلامى با تعبيرات كوتاه و بسيار پر معنى به آن اشارهشده است.

در حديث معروفى از رسول‏خدا صلى الله عليه و آله مى‏خوانيم: «ما اخلص عبد لله عزوجلاربعين صباحا الا جرت ينابيع الحكمة من قلبه على لسانه; هيچ بنده‏اى از بندگان خدا چهلروز اخلاص را پيشه خود نمى‏سازد مگر اين كه چشمه‏هاى حكمت و دانش از قلبش بر زبانشجارى مى‏شود.» (116)

در حديث ديگرى از امام على بن ابيطالب عليهما السلام مى‏خوانيم: «عند تحقق الاخلاصتستنير البصائر; به هنگام تحقق اخلاص، چشم بصيرت انسان نورانى مى‏شود.» (117)

در حديث ديگرى از همان حضرت مى‏خوانيم: «فى اخلاص النيات نجاح الامور; دراخلاص‏نيت پيروزى در كارها است.» (118)

اين نكته روشن است كه هر قدر نيت‏خالصتر باشد به باطن كارها اهميت‏بيشترى دادهمى‏شود تا به ظاهر كار، و به تعبير ديگر، محكم كارى در حداعلى خواهد بود; به همين دليلپيروزى در كار تضمين خواهد شد. و بعكس اگر نيت آلوده به ريا باشد به ظاهر بيش از باطناهميت داده مى‏شود و كارها و برنامه‏ها توخالى مى‏گردد و همين امر سبب شكست است.

و نيز به همين دليل، در حديث ديگرى از همان امام عليه السلام مى‏خوانيم: «لو خلصتالنيات لزكت الاعمال; اگر نيات خالص شود اعمال پاكيزه خواهد شد.» (119)

ريا كارى

نقطه مقابل اخلاص «ريا» است، كه در آيات و روايات اسلامى از آن مذمت‏شده است و آن راعاملى براى بطلان اعمال و نشانه‏اى از نشانه‏هاى منافقان و نوعى شرك به خدا معرفىكرده‏اند.

رياكارى تخريب كننده فضائل اخلاقى و عاملى براى پاشيدن بذر رذائل در روح و جانانسانهاست. رياكارى اعمال را تو خالى و انسان را از پرداختن به محتوا و حقيقت عمل بازمى‏دارد.

رياكارى يكى از ابزارهاى مهم شيطان براى گمراه ساختن انسانهاست.

با اين اشاره به آيات قرآن باز مى‏گرديم و چهره رياكاران و نتيجه اعمال آنها را بررسىمى‏كنيم.

1- يا ايها الذين آمنوا لاتبطلوا صدقاتكم بالمن و الاذى كالذى ينفق ماله رئاء الناس و لايؤمنبالله و اليوم الاخر فمثله كمثل صفوان عليه تراب فاصابه وابل فتركه صلدا لايقدرون على شى‏ءمما كسبوا و الله لايهدى القوم الكافرين (سوره بقره، آيه‏264)

2- فمن كان يرجوا لقاء ربه فليعمل عملا صالحا و لا يشرك بعبادة ربه اح-دا (سوره كهف،آيه‏110)

3- ان المنافقين يخادعون الله و هو خادعهم و اذا قاموا الى الصلوة قاموا كسالى يرآؤن الناسو لا يذكرون الله الا قليلا (سوره نساء، آيه‏142)

4- و الذين ينف-قون اموال-هم رئ-اء الناس و لا يؤمنون بالله و لا باليوم الآخر و من يكنالشيطان له قرينا فسآء قرينا (سوره نساء، آيه‏38)

5- و لا تكونوا كالذين خرجوا من ديارهم بطرا و رئاء الناس و يصدون عن سبيل الله و الله بمايعملون محيط (سوره انفال، آيه‏47)

6- فويل للمصلين الذين هم عن صلاتهم ساهون، الذين هم يرآؤن و يمنعون الماعون (سورهماعون، آيات 4 تا7)

ترجمه:

1- اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد بخششهاى خود را با منت و آزار باطل نسازيد همانند كسىكه مال خود را براى نشان دادن به مردم انفاق مى‏كند و به خدا و روز رستاخيز ايمان نمى‏آورد(كار او) همچون قطعه سنگى است كه بر آن (قشر نازكى از) خاك باشد (و بذرهائى در آنافشانده شود) و رگبار باران به آن برسد (و همه خاكها و بذرها را بشويد) و آن را صاف (وخالى از خاك و بذر) رها كند، آنها از كارى كه انجام داده‏اند چيزى به دست نمى‏آورند وخداوند جمعيت كافران را هدايت نمى‏كند!

2- پس هر كه به لقاى پروردگارش اميد دارد بايد كارى شايسته انجام دهد و هيچ كس را درعبادت پروردگارش شريك نكند.

3- منافقان مى‏خواهند خدا را فريب دهند در حالى كه او آنها را فريب مى‏دهد و هنگامى كهبه نماز بر مى‏خيزند با كسالت‏بر مى‏خيزند و در برابر مردم ريا مى‏كنند و خدا را جز اندكىياد نمى‏نمايند.

4- و آنها كسانى هستند كه اموال خود را براى نشان دادن به مردم انفاق مى‏كنند و ايمان بهخدا و روز باز پسين ندارند (چرا كه شيطان رفيق و همنشين آنها است) و كسى كه شيطانقرين او باشد بد همنشين و قرينى دارد.

5- و مانند كسانى نباشيد كه از روى هوا پرستى و غرور و خود نمائى در برابر مردم ازسرزمين خود (به سوى ميدان بدر) بيرون آمدند و (مردم را) از راه خدا باز مى‏داشتند (وسرانجام شكست‏خوردند) و خداوند به آنچه عمل مى‏كنند احاطه (و آگاهى) دارد.

6- پس واى بر نماز گزارانى كه، در نماز خود سهل انگارى مى‏كنند، همان كسانى كه ريامى‏كنند، و ديگران را از وسائل ضرورى زندگى منع مى‏نمايند!

شرح و تفسير

در نخستين آيه، منت گذاردن و آزار دادن و ريا كردن در يك رديف شمرده شده و همه آنها راموجب بطلان و نابودى صدقات (و اعمال نيك) معرفى مى‏كند بلكه تعبيراتى از اين آيه نشانمى‏دهد كه شخص ريا كار ايمان به خدا و روز آخرت ندارد; مى‏فرمايد: «اى كسانى كه ايمانآورده‏ايد انفاقهاى خود را با منت و آزار باطل نكنيد!» (يا ايها الذين آم-نوا لات-بطلواصدقاتكم بالمن و الاذى) سپس اين‏گونه افراد را به كسى تشبيه مى‏كنند كه مال خود را براىنشان دادن به مردم انفاق مى‏نمايد و به خدا روز رستاخيز ايمان ندارد! (كالذى ينفق ماله رئاءالناس و لايؤمن بالله و اليوم الاخر)

در ذيل آيه، مثال بسيار گويا و پر معنائى براى اين‏گونه اشخاص زده و مى‏فرمايد: «مثل (كار)او همچون قطعه سنگى است كه بر آن قشر نازكى از خاك باشد (و بذرهائى در آن افشاندهشود) و رگبار باران بر آن فرود آيد (و همه خاكها و بذرها را با خود بشويد و با خود ببرد) و آنرا صاف (و خالى از همه چيز رها سازد)!» (فمثله كمثل صفوان عليه تراب فاصابه وابل فتركهصلدا)

اين‏گونه اشخاص (به يقين) «از كارى كه انجام داده‏اند بهره‏اى نمى‏گيرند و خداوند كافران راهدايت نمى‏كند!» (لايقدرون على شى‏ء مما كسبوا و الله لايهدى القوم الكافرين)

در اين آيه تلويحا يك بار رياكاران را فاقد ايمان به خدا و روز قيامت معرفى كرده و يك بار بهعنوان قوم كافر، و اعمال آنها را هيچ و پوچ و فاقد هرگونه ارزش مى‏شمرد چرا كه بذراعمالشان در سرزمين ريا كارى پاشيده شده كه هيچ‏گونه آمادگى براى رشد و نمو ندارد.ايناحتمال نيز در تفسير آيه وجود دارد كه رياكاران خودشان همانند قطعه سنگى هستند كهقشر نازكى از خاك بر آن است و هيچ‏گونه بذر مفيدى را پرورش نمى‏دهد; آرى! قلب آنهاهمچون سنگ و روحشان نفوذ ناپذير و اعمالشان بى‏ريشه و نياتشان آلوده است.

جالب اين كه در آيه‏اى كه پشت‏سر اين آيه در همان سوره بقره آمده است اعمال خالصان ومخلصان را به باغى پر بركت تشبيه مى‏كند كه بذر و نهال صالح در آن كاشته شده و بارانكافى بر آن مى‏بارد و نور آفتاب از هر سو به آن مى‏تابد و نسيم باد از هر طرف به آن مى‏وزد وميوه و ثمره آن را مضاعف مى‏سازد.

در دومين آيه، پيامبر صلى الله عليه و آله را مخاطب قرار داده و دستور مى‏دهد مساله توحيدخالص را به عنوان اصل اساسى اسلام به مردم برساند; مى‏فرمايد: «بگو من بشرى همچونشما هستم (تنها امتياز من اين است كه) به من وحى مى‏شود كه معبود شما تنها يكى است‏»(قل انما انا بشر مثلكم يوحى الى انما الهكم اله واحد)

سپس نتيجه گيرى مى‏كند كه بر اين اساس، اعمال بايد از هر نظر خالص و خالى از شركباشد و مى‏فرمايد: «پس هر كس اميد به لقاى پروردگارش را دارد بايد عمل صالح انجام دهد وكسى را در عبادت پروردگارش شريك نسازد!» (فمن كان يرجوا لقاء ربه فليعمل عملا صالحا ولا يشرك بعبادة ربه احدا)

به اين ترتيب، شرك در عبادت، هم اساس توحيد را ويران مى‏سازد و هم اعتقاد به معاد را; وبه تعبير ديگر، گذرنامه ورود در بهشت جاويدان عمل خالص است.

قابل توجه اين كه در شان نزول اين آيه آمده است كه مردى به نام «جندب بن زهير خدمترسول‏خدا صلى الله عليه و آله عرض كرد من كارهايم را براى خدا به‏جا مى‏آورم و هدفمرضاى اوست اما هنگامى كه مردم از آن آگاه مى‏شوند مسرور و شاد مى‏شوم; پيامبر فرمود:«ان الله طيب و لايقبل الاالطيب و لايقبل ما شورك فيه; خداوند پاك است و جز عمل پاك رانمى‏پذيرد و عملى كه غير او در آن شركت داده شود مقبول او نخواهد بود!» سپس آيه‏فوقنازل شد. (120)

در شان نزول ديگرى آمده است كه مردى خدمتش عرض كرد: «من جهاد فى سبيل الله رادوست دارم و در عين حال دوست دارم مردم موقعيت مرا در جهاد بدانند.» در اين هنگامآيه‏فوق نازل شد. (121)

شبيه همين معنى در مورد انفاق در راه خدا و صله رحم نيز نقل شده است (122) و نشانمى‏دهد كه آيه‏بالا بعد از سؤالات گوناگون در مورد اعمال آلوده به اهداف غير خدائى نازلشده است و ريا كار به عنوان مشرك و كسى كه ايمان محكمى به آخرت ندارد، معرفى گرديدهاست.

در حديث ديگرى نيز از رسول‏خدا صلى الله عليه و آله مى‏خوانيم كه فرمود: «من صلى يرائىفقد اشرك و من صام يرائى فقد اشرك و من تصدق يرائى فقد اشرك ثم قرء فمن كان يرجوالقاء ربه ...; كسى كه نماز را به خاطر ريا بخواند مشرك شده و كسى كه روزه را براى ريا به جاآورد مشرك شده و كسى كه صدقه و انفاق را براى ريا انجام دهد مشرك شده سپس آيه: فمنكان يرجوا لقاء ربه ... را تلاوت فرمود.» (123)

در سومين آيه، ريا را يكى از اعمال منافقان شمرده مى‏فرمايد: «منافقين مى‏خواهند خدا رافريب دهند در حالى كه او آنها را فريب مى‏دهد و هنگامى كه به نماز مى‏ايستند از روىكسالت است و در برابر مردم ريا مى‏كنند و خدا را جز اندكى ياد نمى‏كنند!» (ان المنافقينيخادعون الله و هو خادعهم و اذا قاموا الى الصلوة قاموا كسالى يرآؤن الناس و لا يذكرون اللهالا قليلا)

اين نكته قابل توجه است كه نفاق نوعى دوگانگى ظاهر و باطن است و رياكارى نيز شكلديگرى از دوگانگى ظاهر و باطن مى‏باشد چرا كه ظاهر عمل الهى و باطن آن شيطانى وريائى است و به خاطر جلب توجه مردم! بنابراين، طبيعى است كه ريا جزء برنامه منافقانباشد.

در چهارمين آيه، اعمال ريائى را همرديف عدم ايمان به خدا و روز قيامت و همنشينى باشيطان شمرده مى‏فرمايد: «آنها كسانى هستند كه اموال خود را براى نشان دادن به مردمانفاق مى‏كنند و ايمان به خداوند و روز باز پسين ندارند (چرا كه شيطان رفيق و همنشينآنها است) و كسى كه شيطان قرين اوست‏بد قرينى انتخاب كرده است‏» (و الذين ينفقوناموالهم رئاء الناس و لا يؤمنون بالله و لا باليوم الآخر و من يكن الشيطان له قرينا فسآء قرينا ).

به اين ترتيب، رياكاران دوست‏شيطان و فاقد ايمان قاطع به مبدا و معاد هستند.

در پنجمين آيه، خداوند مسلمانان را از همسوئى با كفار كه اعمالشان رياكارانه و از روى هواپرستى و خود نمائى بوده است نهى مى‏كند،مى‏فرمايد: «مانند كسانى نباشيد كه از سرزمينخود به خاطر هواپرستى و غرور و خودنمائى در برابر مردم بيرون آمدند! و مردم را از راه خداباز مى‏داشتند و خداوند به آنچه عمل مى‏كنند احاطه (كامل) دارد.» (و لاتكونوا كالذينخرجوا من ديارهم بطرا و رئاء الناس و يصدون عن سبيل الله و الله بما يعملون محيط)

طبق قرائنى كه در آيه موجود است‏بتصديق مفسران، آيه اشاره به حركت‏سپاهيان قريش بهسوى ميدان بدر است كه به هنگام خارج شدن از مكه آلات لهو و لعب و بعضى از خوانندگانو شراب همراه خود آوردند حتى اگر دم از بت پرستى مى‏زدند آنهم رياكارانه و عملا براىجلب نظر بت پرستان بود.

بعضى ازمفسران نيزگفته‏اند ازآنجا كه‏بدر يكى‏از مراكز تجمع و از بازارهاى عرب بود ودرعرض سال‏گاهى در آنجا اجتماع مى‏كردند، ابوجهل مخصوصا وسائل عيش و نوش را باخود برد و هدفش اين بود كه از همه كسانى كه با آنجا آشنا بودند زهر چشم بگيرد.

به هر حال قرآن مؤمنان را از اين گونه كارها نهى مى‏كند و به آنها دستور مى‏دهد كه بارعايت تقوا و اخلاص بر همه مشكلات غلبه كنند و سرنوشت رياكاران هوسباز و بى‏تقوا را درميدان بدر فراموش ننمايند.

در آخرين آيه‏مورد بحث، باز هم از رياكارى به بيان ديگرى نكوهش مى‏كند و مى‏فرمايد:«واى بر نماز گزارانى كه نماز را به دست فراموشى مى‏سپارند و از آن غفلت مى‏كنند، آنها كهريا مى‏كنند و مردم را از ضروريات زندگى باز مى‏دارند» (فويل للمصلين، الذين هم عنصلاتهم ساهون ، الذين هم يرآؤن و يمنعون الماعون ).

تعبير به «ويل‏» در قرآن مجيد در27 مورد آمده است و غالبا در مورد گناهان بسيار سنگين وخطرناك است. به كار بردن، اين تعبير در مورد رياكاران نيز حكايت از شدت زشتى عمل آنهامى‏كند.

از آنچه در آيات بالا آمد زشتى اين گناه و خطرات آن براى سعادت انسان آشكار مى‏شود وبخوبى روشن مى‏گردد كه يكى از موانع مهم تهذيب نفس و پاكى قلب و روح همين ريا كارىاست كه نقطه مقابل آن خلوص نيت و پاكى دل است.

ريا در روايات اسلامى

در احاديث اسلامى فوق‏العاده به اين مساله اهميت داده شده و رياكارى به عنوان يكى ازخطرناكترين گناهان معرفى شده است كه به گوشه‏اى از آن در ذيل اشاره مى‏شود:

1- در حديثى از پيغمبر اكرم مى‏خوانيم: «اخوف ما اخاف عليكم الريا والشهوة الخفية;خطرناكترين چيزى كه از آن بر شما مى‏ترسم رياكارى و شهوت پنهانى است!» (124)

ظاهرا منظور از شهوت پنهانى همان انگيزه‏هاى مخفى رياكارى است.

2- در حديث ديگرى از همان حضرت آمده است: «ادنى الرياء شرك; كمترين ريا شرك بهخداست.» (125)

3- باز از همان حضرت آمده است كه فرمود: «لايقبل الله عملا فيه مقدار ذرة من رياء; خداوندعملى را كه ذره‏اى از ريا در آن باشد قبول نمى‏كند!» (126)

4- در حديث ديگرى از همان بزرگوار آمده است «ان الم-رائى ي-نادى ع-ليه ي-وم القيامة يافاجر يا غادر يامرائى ضل عملك و حبط اجرك اذهب فخذ اجرك ممن كنت تعمل له; روزقيامت‏شخص ريا كار را صدا مى‏كنند و مى‏گويند اى فاجر! اى حيله‏گر پيمان شكن! و اىرياكار! اعمال تو گم شد و اجر تو نابود گشت‏برو و پاداش خود را از كسى كه براى او عملكردى بگير!» (127)

5- يكى از اصحاب مى‏گويد: پيامبر صلى الله عليه و آله را گريان ديدم، عرض كردم: چرا گريهمى‏كنيد؟ فرمود: «انى تخوفت على امتى الشرك، اما انهم لايعبدون صنما و لا شمسا و لا قمراو لا حجرا، و لكنهم يرائون باعمالهم; من بر امتم از شرك و چند گانه پرستى بيمناكم! بدانيدآنها بت نخواهند پرستيد و نه خورشيد و ماه و قطعات سنگ را، ولى در اعمالشان ريامى‏كنند (و از اين طريق وارد وادى شرك مى‏شوند).» (128)

6- در حديث ديگرى از همان حضرت صلى الله عليه و آله نقل شده است كه فرمود: ان الملكليصعد بعمل العبد مبتهجا به فاذا صعد بحسناته يقول الله عزوجل اجعلوها فى سجين انهليس اياى اراد بها; فرشته عمل بنده‏اى را با شادى به آسمان مى‏برد هنگامى كه حسنات او رابه بالا مى‏برد خداوند عزوجل مى‏فرمايد آن را در جهنم قرار دهيد، او عمل خود را به نيت منانجام نداده است!» (129)

7- باز در حديث ديگرى از همان حضرت صلى الله عليه و آله مى‏خوانيم: «يقول الله سبحانهانى اغنى الشركاء فمن عمل عملا ثم اشرك فيه غيرى فانا منه برى‏ء و هو للذى اشرك بهدونى; خداوند سبحان مى‏فرمايد: من بى‏نيازترين شريكانم، هركس عملى بجا آورد و غير مرادر آن شريك كند من از او بيزارم، و اين عمل از آن كسى است كه شريك قرار داده نه از آن‏من!» (130)

اين هفت‏حديث پر معنى و تكان دهنده كه همه از پيغمبراكرم صلى الله عليه و آله نقل شدهاست‏بخوبى نشان مى‏دهد گناه ريا به قدرى عظيم است كه چيزى با آن برابرى نمى‏كند و اينبه خاطر آثار بسيار بدى است كه ريا در فرد و جامعه و در جسم و روح انسان ايجاد مى‏كند.

از امامان معصوم عليهم السلام احاديث تكاندهنده‏اى ديده مى‏شود، از جمله:

8- در حديثى از امام صادق عليه السلام مى‏خوانيم كه از جدش نقل مى‏كند: «سياتى علىالناس زمان تخبث فيه سرائرهم و تحسن فيه علانيتهم، طمعا فى‏الدنيا لايريدون ما به عندربهم يكون دينهم رياء، لايخالطهم خوف يعمهم الله بعقاب فيدعونه دعاء الغريق فلايستجيبلهم; زمانى بر مردم فرا مى‏رسد كه باطن آنها آلوده و ظاهرشان زيبا است، و اين به خاطرطمع در دنيا مى‏باشد، هرگز آنچه را نزد پروردگارشان است اراده نمى‏كنند، دين آنها ريا است،و خوف خدا در قلبشان نيست، خداوند مجازاتى فراگير بر آنها مى‏فرستد و آنها همچون فردغريق او را مى‏خوانند ولى دعاى آنان را اجابت نمى‏كند!» (131)

9- در حديث ديگرى از امام صادق عليه السلام آمده است: «كل رياء شرك انه من عملللناس كان ثوابه للناس و من عمل لله كان ثوابه على الله; هر ريائى شرك است، هر كس براىمردم عمل كند پاداش او بر مردم است، و هر كس براى خدا عمل كند ثوابش بر خداست!» (132)

10- در حديثى از امام اميرالمؤمنين عليه السلام مى‏خوانيم: «المرائى ظاهره جميل و باطنهعليل ...; ريا كار ظاهر عملش زيبا و باطنش زشت و بيمار است!» (133)

و نيز فرمود: «ما اقبح بالانسان باطنا عليلا و ظاهرا جميلا; چه زشت است كه باطن انسانخراب و بيمار و ظاهرش زيبا باشد»! (134)

و در اين زمينه روايات از رسول‏خدا صلى الله عليه و آله و ائمه هدى بسيار فراوان است.

فلسفه تحريم ريا

شايد افراد ظاهر بين هنگامى كه به اين روايات تكاندهنده نگاه مى‏كنند از عظمت گناه ريا وآثار وحشتناك آن در شگفتى فرو روند و تصورشان اين باشد كه اگر عمل انسان خوب باشدچه فرق مى‏كند نيت او هر چه مى‏خواهد باشد، فرض كنيد انسانى بيمارستان، مسجد، جادهو پل يا مانند اينها براى رفاه مردم بسازد، نيتش هرچه باشد بالاخره عمل او نيكو است، بهفرض كه قصدش رياكارى باشد خدمت او به مردم در جاى خود ثابت است. بگذاريم مردم كارخير و خدمت كنند نيتشان هر چه مى‏خواهد باشد.

ولى اين اشتباه بسيار بزرگى است; زيرا اولا، هر عملى داراى دو نوع تاثير است: تاثيرى درخود انسان مى‏گذارد، و تاثيرى در بيرون. رياكار با عمل خود درون خود را ويران مى‏سازد و ازمقام والاى توحيد دور مى‏شود و در قعر دره شرك پرتاب مى‏گردد; مردم را وسيله عزت واحترام خود مى‏بيند و قدرت خدا را به دست فراموشى مى‏سپارد و اين رياكارى كه نوعى بتپرستى است‏سر از مفاسد بيشمار اخلاقى در مى‏آورد.

ثانيا، از نظر عمل بيرونى و خدماتى كه به ظاهر انجام داده و قصد او تظاهر و رياكارى بودهنيز جامعه دچار خسارت مى‏شود چرا كه سعى او اين است كه ظاهر عملش را درست كند واهميتى به باطن عمل نمى‏دهد و چه بسا اين امر سبب مى‏شود كه آن اسباب رفاه تبديل بهاسباب عذاب براى مردم گردد و لطمه‏هاى جبران ناپذيرى از آن ببينند.

به عبارت ديگر، هنگامى كه جامعه‏اى عادت به رياكارى و تظاهر كند همه چيز او از محتواتهى مى‏شود، فرهنگ و اقتصاد و سياست و بهداشت و نظم و نيروهاى دفاعى همه تو خالى وتهى مى‏گردد و همه جا به ظاهرسازى قناعت مى‏كنند، دنبال خير و سعادت جامعه نيستندبلكه به سراغ چيزى مى‏روند كه ظاهرجالبى داشته باشد، و اين طرز كار، ضربات هولناكى برجامعه وارد مى‏كند كه بر هوشمندان مخفى و پنهان نيست.

نشانه‏هاى رياكاران

بسيارى از افراد بعد از مطالعه و بررسى احاديث‏بالا و مانند آن كه شديدترين تعبيرات رادرباره رياكاران دارد در تشخيص موضوع ريا گرفتار وسوسه مى‏شوند، البته جا دارد كه انساندر مورد ريا سختگير باشد، چرا كه نفوذ ريا در عمل بسيار مرموز و مخفى است، چه بساانسان سالها عملى را انجام مى‏دهد بعدا مى‏فهمد كه عمل او ريائى بوده است، مثل داستانمعروفى كه درباره يكى از مؤمنين پيشين نقل مى‏كنند كه نماز جماعت‏ساليان دراز را قضاكرد، و دليلش اين بود كه همه روز در صف اول مى‏ايستاد، يك‏روز دير به‏جماعت آمد و درصفوف آخر ايستاد احساس كرد از اين جريان ناراحت است، چرا كه مردم او را در صفوف آخرمى‏بينند، بايد هميشه در صف اول باشد!

ولى افراط و تفريط در اين مساله مانند همه مسائل، اشتباه و خطاست، بايد از علامات ريا پىبه وجود آن برد و از آن پرهيز كرد، ولى وسواس غلط است.

علماى اخلاق در اين زمينه بحثهاى جالبى دارند; از جمله، مرحوم فيض كاشانى در«محجة‏البيضاء» سؤالى به اين‏صورت طرح مى‏كند: «اگر عالم و واعظ بخواهد بداند در وعظخود صادق و مخلص است و رياكار نيست از كجا بداند؟»

سپس به پاسخ اين سؤال پرداخته مى‏گويد: «اين امر نشانه‏هائى دارد، از جمله اين كه اگرواعظى بهتر از او و آگاه‏تر و مقبول‏تر در ميان مردم پيدا شود خوشحال گردد و حسد او را بهدل نگيرد، آرى! مانعى ندارد كه در مقام غبطه بر آيد و آرزو كند كه او مانند آن عالم و واعظگردد (يا از او بهتر).

«نشانه ديگر اين كه اگر بزرگان و شخصيتها در مجلس او حضور يابند سخنانش تغيير نكند، وهمه مردم را به يك چشم نگاه كند (و به خاطر جلب توجه آن عالم و اظهار فضل و كمال درپيشگاه او در سخنانش تغييرى حاصل نشود).

«نشانه ديگر اين كه اگر گروهى از مستمعين پشت‏سر او در كوچه و بازار به راه بيفتندخوشحال نباشد.» (135)

بهترين محك براى شناخت اعمال ريائى از غير ريائى همان معيارهائى است كه در رواياتاسلامى آمده است; از جمله:

1- در حديثى از پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله مى‏خوانيم كه فرمود: «اما علامة المرائىفاربعة: يحرص فى العمل لله اذا كان عنده احد و يكسل اذا كان وحده و يحرص فى كل امرهعلى المحمدة و يحسن سمته بجهده; اما علامت رياكار چهار چيز است: هنگامى كه كسى نزداوست تلاش مى‏كند اعمال الهى انجام دهد و هنگامى كه تنها شد در انجام عمل كسل است!و در تمام كارهايش اصرار دارد مردم از او مدح و ستايش كنند، وسعى مى‏كند ظاهرش را درنظر مردم خوب جلوه دهد.» (136)

2- در حديث ديگرى همين معنى با تعبيرات جالب ديگرى از اميرمؤمنان على عليه السلامنقل شده است فرمود:

«للمرائى اربع علامات:

يكسل اذا كان وحده

وينشط اذا كان فى الناس

و يزيد فى العمل اذا اثنى عليه

وينقص منه اذا لم يثنى عليه;

ريا كار چهار علامت دارد:

اگر تنها باشد اعمال خود را با كسالت انجام مى‏دهد،

و اگر در ميان مردم باشد بانشاط انجام مى‏دهد،

هرگاه او را مدح و ثنا گويند بر عملش مى‏افزايد،

و هرگاه ثنا نگويند از آن مى‏كاهد!» (137)

شبيه همين معنى از لقمان حكيم نيز نقل شده است. (138)

خلاصه، هركارى كه با انگيزه بهتر نشان دادن عمل در انظار مردم صورت گيرد، سبب نفوذريا در عمل است و اين انگيزه را هر چند مرموز باشد از دوگانگى برخورد انسان به اعمالى كهدر خلوت و جلوت انجام مى‏دهد مى‏توان دريافت.

اين مطلب به اندازه‏اى ظريف و مرموز است كه گاه انسان براى فريب وجدان خود اعمالخود را در خلوت بسيار جالب انجام مى‏دهد تا خود را قانع كند كه در اجتماع نيز همان‏گونهانجام دهد و دوگانگى در آن نباشد در حالى كه هم عملى را كه در اجتماع انجام مى‏دهد ريااست و هم آن را كه در خلوت انجام داده آلوده به نوعى ريا است.

اما همان‏گونه كه در بالا نيز اشاره شد، افراط در اين مساله جايز نيست چرا كه ديده شدهافرادى از نماز جماعت و وعظ و ارشاد بر سر منبر و تدريس و تصنيف كتاب محروم مى‏شوندبه اين عنوان كه مى‏ترسيم عمل‏ما ريائى باشد.

در روايات اسلامى نيز به اين مطلب اشاره شده است كه اگر انسان عملى انجام دهد و مردم ازآن با خبر شوند و از آن مسرور گردد در حالى كه انگيزه او از آغاز ارائه به مردم نبوده ضررىبه قصد قربت و عمل الهى او نمى‏زند. (139)

از اينجا روشن مى‏شود كه تشويق نيكوكاران نسبت‏به اعمال صالحى كه انجام داده‏اند در يكمجلس عمومى يا در وسائل ارتباط جمعى به اين قصد كه ديگران نيز به اين كار تشويق شوندمنع شرعى ندارد، بلكه از كارهائى است كه بزرگان هميشه انجام مى‏داده‏اند و اجر و پاداشانجام دهنده كار نيز ضايع نمى‏شود، مشروط به اين كه انگيزه‏اش از آغاز چنين مطلبى نبودهباشد.

در آيات قرآنى و روايات اسلامى نيز بارها تشويق به صدقات و خيرات پنهانى و آشكار شدهاست، و اين نشان مى‏دهد كه انسان مى‏تواند با انجام اعمال صالحه بطور آشكار انگيزه‏هاىالهى خود را نيز حفظ كند، و از ريا بركنار بماند.

در پنج آيه از قرآن مجيد تشويق به انفاق «سرا وعلانية‏» يعنى بخشش در پنهان و آشكار يا«سرا و جهرا» كه همان معنا را مى‏دهد شده است. (140)

اصولا قسمتى از عبادات اسلامى بطور آشكار انجام مى‏شود همانند نماز جمعه و جماعت ومراسم با شكوه حج‏خانه خدا و تشييع جنازه مؤمن و جهاد و امثال آن; درست است كه بايدانگيزه در تمام اينها الهى باشد ولى اگر گرفتار وسوسه شود همه اين اعمال را ترك مى‏كند واين نيز ضايعه بزرگى است.

طريق درمان ريا

راه مبارزه با ريا كارى، مانند همه اخلاق و اعمال مذموم و ناپسند، دو چيز است: نخستتوجه به علل و ريشه‏هاى آن براى خشكانيدن و نابود كردن آنها، و سپس مطالعه درپيامدهاى آن براى آگاه شدن از عواقب دردناكى كه در انتظار آلودگان به اين اخلاق مذموماست.

گفتيم ريشه ريا همان «شرك افعالى‏» و عدم توجه به حقيقت توحيد است.

اگر پايه‏هاى توحيد افعالى در درون جان ما محكم شود و بدانيم عزت و ذلت و روزى وعمت‏به دست‏خداست و دلهاى مردم نيز در اراده و اختيار اوست هرگز به خاطر جلب رضاىاين و آن اعمال خود را آلوده به ريا نمى‏كنيم!

اگر به يقين بدانيم كسى كه با خداست همه چيز دارد، و كسى كه از او جداست فاقد همهچيز است، و به مصداق «ان ينصركم الله فلا غالب لكم و ان يخذلكم فمن ذاالذى ينصركم منبعده; اگر خداوند شما را يارى كند هيچ كس بر شما غلبه نخواهد كرد و اگر دست از يارىشما بر دارد هيچ كس نمى‏تواند شما را يارى كند!» (141)

و اگر به اين حقيقت قرآنى توجه كنيم كه تمام عزت نزد خدا و به دست‏خداست: «ايبتغونعندهم العزة فان العزة لله جميعا; آيا كسانى كه با دشمنان خدا طرح دوستى مى‏ريزندمى‏خواهند عزت و آبرو نزد آنها كسب كنند، با اين كه همه عزتها از آن خداست!» (142)

آرى! اگر ايمان به اين امور در اعماق جان مستقر شود دليلى ندارد كه انسان براى جلب توجهمردم و كسب وجاهت و آبرو يا جلب اعتماد آنها خود را آلوده به اعمال نفاق آلود كند!

بعضى از علماى اخلاق گفته‏اند ريشه اصلى رياكارى حب جاه و مقام است كه اگر آن را تشريحكنيم به سه اصل باز مى‏گردد: علاقه به ستايش مردم، فرار از مذمت و نكوهش آنها، و طمعورزيدن به آنچه در دست مردم است.

سپس مثالى براى آن در مورد جهاد فى سبيل الله مى‏زنند كه انسان گاه به جهاد مى‏رودبراى اين كه مردم از شجاعت و قهرمانى او سخن بگويند، و گاه به جهاد مى‏رود تا او را به ترسو جبن متهم نسازند، و گاه به خاطر به چنگ آوردن غنائم جنگى قدم در ميدان مى‏گذارد!تنها كسى مى‏تواند از جهادش بهره بگيرد كه براى عظمت آئين حق و دفاع از دين خدا پيكاركند.

اين‏از يك‏سو، و از سوى ديگر، هنگامى كه انسان به آثار مرگبار رياكارى بينديشد كه:

ريا همچون آتش سوزانى است كه در خرمن اعمال انسان مى‏افتد و همه را خاكستر مى‏كند;نه تنها عبادات و طاعات انسان را بر باد مى‏دهد بلكه گناه عظيمى است كه مايه روسياهىصاحب آن در دنيا و آخرت است.

ريا همچون موريانه‏اى است كه ستونهاى كاخ سعادت انسان را از درون تهى مى‏كند و بر سرصاحبش ويران مى‏سازد.

ريا كارى نوعى كفر و نفاق و شرك است.

رياكارى شخصيت انسان را در هم مى‏كوبد و آزادگى و حريت و كرامت انسانى را از او مى‏گيردو بدبخترين مردم در قيامت رياكارانند!

توجه به اين حقايق، اثر باز دارنده مهمى بر رياكاران دارد.

اين نكته نيز قابل توجه است كه پنهان كردن نيتهاى آلوده به ريا، براى مدت طولانى ممكننيست، و رياكاران غالبا در همين دنيا شناخته و رسوا مى‏شوند و از لابه‏لاى سخنان و رفتارآنها آلودگى نيت آنها فاش مى‏شود، و ارزش خود را نزد خاص و عام از دست مى‏دهند; توجهبه اين معنى نيز اثر باز دارنده مهمى دارد.

لذتى كه از عمل خالص و نيت پاك به انسان دست مى‏دهد با هيچ چيز قابل مقايسه نيست، وهمين امر براى خلوص نيت كافى است.

بعضى از علماى اخلاق گفته‏اند: يكى از طرق درمان عمل ريا اين است كه انسان تلاش براىپنهان نگاه داشتن عبادات و حسنات خود كند و به هنگام عبادت در را بر روى خود ببندد، وهنگام انفاق و كارهاى خير ديگر سعى بر كتمان آن نمايد تا تدريجا به اين كار عادت كند.

ولى اين به آن معنا نيست كه از شركت در جمعه و جماعت و مراسم حج و اعمال دستهجمعى ديگر خوددارى نمايد كه آن نيز ضايعه‏اى است‏بزرگ!

آيا نشاط در عبادت منافات با اخلاص دارد؟

اين سؤالى است كه بسيارى از خود مى‏كنند كه بعد از انجام يك عبادت خوب احساس نشاطمى‏كنيم آيا اين نشانه ريا نيست؟ و پاسخ آن اين است كه اگر سرچشمه نشاط توفيقى باشد كهخدا به او داده و نورانيت و روحانيتى باشد كه از ناحيه عبادات در وجود انسان حاصل مى‏شودهيچ منافاتى با خلوص نيت ندارد; آرى! اگر اين نشاط از مشاهده مردم از اعمال او حاصلگردد منافات با خلوص دارد هر چند موجب بطلان عمل نمى‏شود مشروط به اين كه مقدار ياكيفيت اعمال خود را بر اثر مشاهده مردم به هيچ وجه تغيير ندهد.

اين معنى در روايات اسلامى نيز آمده است:

در حديثى از امام باقر عليه السلام مى‏خوانيم: كه در پاسخ سؤالى كه يكى از يارانش در اينزمينه عنوان كرد و عرضه داشت كسى عمل خيرى انجام داده و ديگرى آن را مى‏بيند وصاحب عمل خوشحال مى‏شود، آيا اين معنى با خلوص نيت منافات دارد؟ فرمود: لا باس، مامن احد الا و هو يحب ان ي-ظهر ل-ه فى الن-اس الخير اذا ل-م يكن صن-ع ذلك ل-ذلك! ;اشكالى ندارد، هر كسى دوست دارد كه در ميان مردم كار خير او آشكار گردد (و مردم او را بهنيكوكارى بشناسند) مشروط بر اين كه عمل خير را براى اين هدف انجام نداده باشد. (143)

در حديث ديگر مى‏خوانيم كه «ابوذر» شبيه اين سؤال را از پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آلهنمود و عرض كرد انسان عملى براى خويش (به قصد قربت) انجام مى‏دهد و مردم او رادوست مى‏دارند; پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: «تلك عاجل بشرى المؤمن; اين بشارتسريعى است كه نصيب مؤمن (در دنيا) مى‏شود.» (144)

تفاوت ريا و سمعه؟

در اينجا سؤال ديگرى مطرح است و آن اين كه در ميان ريا و سمعه چه تفاوتى وجود دارد؟ وآيا هر دو با خلوص نيت منافات دارد، و موجب بطلان عمل است؟!

درجواب عرض‏مى‏كنيم:«ريا» آن‏است كه عمل را طورى انجام دهد كه ديگران ببينند و از اينطريق كسب وجاهت و موقعيت‏براى عمل كننده حاصل شود، ولى «سمعه‏» آن است كه عملنيكى دور از چشم مردم انجام دهد به اين هدف كه بعدا به گوش مردم برسد و موقعيتى درجامعه براى او فراهم شود، بنابراين هر دو عمل، انگيزه غير الهى دارد منتها يكى از طريقمشاهده به اطلاع مردم مى‏رسد، و ديگرى از طريق شنيدن و اشتهار و در واقع هيچ تفاوتى ازنظر فساد و بطلان عمل و فقدان قصد قربت و آلودگى نيت در ميان اين دو نيست.

ولى اگر سمعه را اين چنين تفسير كنيم كه فاعل در حين انجام عمل قصد قربت داشته بعداكه مردم از آن آگاه مى‏شوند و او را مى‏ستايند شاد و خوشحال مى‏شود، اين حالت‏به يقينموجب بطلان عمل نخواهد شد.

و هرگاه عملى را با قصد قربت انجام دهد و بعد به اين فكر بيفتد كه انجام آن را اينجا و آنجابازگو كند تا كسب موقعيت كند (و اين كار را رياى بعد از عمل مى‏نامند) موجب بطلان عملنمى‏گردد هرچند ارزش كار او را بسيار پائين مى‏آورد و از نظر اخلاقى موجب انحطاط است.

بعضى از بزرگان فقهاء چگونگى ورود ريا را در عمل انسان به ده صورت ترسيم كرده‏اند:

نخست اين كه، انگيزه او بر عمل فقط ارائه به مردم باشد كه قطعا عمل او باطل است.

دوم اين كه، هدفش هم خدا باشد و هم ريا و آن نيز موجب بطلان عمل مى‏شود.

سوم اين كه، تنها در بعضى از اجزاء واجب عمل خود قصد ريا كند مثل اين كه ركوع يا سجودنماز واجب را به قصد ريا انجام دهد اين نيز موجب بطلان عمل است هرچند محل تدارك آنجزء باقى باشد، به همين جهت ريا را تشبيه به باطل شدن وضو هنگام نماز كرده‏اند، هرچنداحتياط آن است كه جزء ريائى را دوباره به‏جا آورد و بعد از پايان، نماز را اعاده نمايد.

چهارم اين كه، در بعضى از اجزاء مستحب مانند قنوت قصد ريا كند و آن را نيز موجببطلان عمل دانسته‏اند.

پنجم اين كه، اصل عمل براى خداست ولى آن را در مكانى (مانند مسجد) به‏جا مى‏آورد كهانگيزه الهى ندارد، آن هم موجب بطلان عمل است.

ششم اين‏كه، درمورد زمان عمل، ريا مى‏كند; مثلا، اصل نماز بقصد خداست اما انجام آن دراول وقت‏به نيت ريا مى‏باشد آن هم مانند رياى در مكان موجب فساد عمل است.

هفتم اين كه، در مورد بعضى از ويژگيها و اوصاف عمل قصد ريا دارد; مثل اين كه انجام نمازرا با جماعت‏يا با حالت‏خضوع و خشوع به قصد ريا باشد هرچند نسبت‏به اصل نماز به راستىقصد خدا دارد، آن هم موجب بطلان عمل است; زيرا اين ويژگيها از اصل عمل جدا نيست وبه تعبير ديگر اين اوصاف با موصوف خود متحد مى‏باشد.

هشتم اين كه، اصل عمل به نيت‏خداست اما مقدمات آن جنبه ريائى دارد; مثل اين كه نمازرا در مسجد به قصد خدا به‏جا مى‏آورد ولى حركت‏به سوى مسجد به قصد ريا است، بسيارىاز فقهاء اين نوع ريا را موجب بطلان عمل نمى‏دانند زيرا مقدمات ريائى خارج از عمل بودهاست، و قاعده فقهى نيز همين را اقتضا مى‏كند.

نهم اين كه، بعضى از اوصاف بيرونى را به نيت ريا انجام مى‏دهد، مثل اين كه اصل نماز را بهقصد خدا انجام مى‏دهد ولى انداختن تحت‏الحنك را به قصد ريا، اين نوع ريا هر چند كارزشت و مذمومى است ولى موجب بطلان اصل عمل نمى‏شود. (145)

دهم اين كه انجام عمل فقط براى خداست ولى اگر مردم او را ببينند خوشحال مى‏شود بىآن‏كه هيچ تاثيرى در كيفيت انجام عمل داشته باشد اين قسم نيز موجب بطلان عمليست‏بلكه در حقيقت ريا محسوب نمى‏شود، زيرا ريا آن است كه انگيزه‏اى براى عمل شود.

در اينجا به پايان بحث ريا مى‏رسيم هرچند در اينجا مباحث ديگرى نيز وجود دارد ولى براىپرهيز از اطاله سخن از آن صرف نظر مى‏كنيم.

سكوت و اصلاح زبان

در بسيارى از روايات درباره اين دو مساله بحث‏شده و اهميت فوق‏العاده‏اى براى هر دو بيانگرديده است، و از نظر علماى اخلاق نيز اين دو داراى اهميت ويژه‏اى هستند، تا آنجا كه آنهامعتقدند سالكان راه حق بدون رعايت‏سكوت و بدون حفظ زبان از انواع گناهانى كه به آنآلوده مى‏شوند به جائى نمى‏رسند، هرچند در رياضتهاى بدنى و روحانى و انجام انواع عباداتكوشا باشند.

به تعبير ديگر: كليد ورود به مسير تهذيب نفس و سير الى الله توجه به اين دو موضوع است وآنها كه در اين دو مرحله وامانند از وصول به مقاصد عاليه محروم خواهند شد.

با اين اشاره به اصل بحث‏باز مى‏گرديم و به بررسى آيات و روايات در اين زمينه مى‏پردازيم.

سكوت در آيات قرآن مجيد

در دو مورد از آيات قرآن مجيد مساله سكوت به عنوان يك ارزش والا مطرح شده‏است.

نخست در داستان حضرت مريم عليها السلام مى‏خوانيم كه در آن لحظات طوفانى كه دردسخت زائيدن به او دست داد آن گونه كه او را از آبادى به بيابان خشك و خالى كشاند، بهقدرى غم و اندوه سراسر وجود او را فراگرفته بود كه حساب نداشت، مخصوصا از اين كهنوزادش متولد شود و رگبار تهمتهاى مردم بى‏ايمان متوجه او گردد تا آنجا كه تقاضاى مرگاز خدا كرد; در اين هنگام ندائى شنيد كه به او دستور مى‏دهد غمگين مباش پروردگارت ازپائين پاى تو چشمه آب گوارائى جارى ساخته (و درخت‏خشكيده خرما به فرمان او به بارنشسته است) ... از آن غذاى لذيذ بخور و از آن چشمه گوارا بنوش و چشمت را (به مولود تازه) روشن دار و هرگاه انسانى را ديدى و از تو توضيح خواست‏با اشاره بگو: من براى خداىرحمان روزه گرفته‏ام و امروز با احدى سخن نمى‏گويم (فاجاءها المخاض الى جذع النخلةقالت‏يا ليتنى مت قبل هذا و كنت نسيا منسيا - فنادها من تحتها الاتحزنى قد جعل ربكتحتك سريا - و هزى اليك بجذع النخلة تساقط عليك رطبا جنيا - فكلى و اشربى و قرىعينا فاما ترين من البشر احدا; فقولى انى نذرت للرحمن صوما فلن اكلم اليوم انسيا) (146)

در اين كه اين ندا كننده جبرئيل بوده است‏يا نوزاد مريم (يعنى حضرت مسيح) در ميانمفسران گفتگو است; بعضى اين پيام را مناسب مقام جبرئيل دانسته‏اند ولى به گفته علامهطباطبائى در «الميزان‏» تعبير به «من تحتها» (از پائين پاى او) تناسب با حضرت‏مسيح عليهالسلام دارد، افزون بر اين ضميرهائى كه در آيه وجود دارد غالبا به حضرت‏مسيح عليه السلامبر مى‏گردد، و مناسب است كه ضمير در «نادى‏» نيز به او بر گردد، ولى به هرحال آنچه دراينجا مورد توجه ما است اين است كه دستور به نذر سكوت، يك دستور الهى بود، خواه بهوسيله فرشته الهى به (جبرئيل) ابلاغ شده باشد يا به وسيله حضرت‏مسيح عليه السلام ومى‏دانيم نذر همواره به كارى تعلق مى‏گيرد كه داراى رجحان و مطلوبيت الهى باشد،بنابراين «روزه سكوت‏» - حداقل - در آن امت‏يك عمل الهى بود، و از تعبير آيه چنين برمى‏آيد كه نذر سكوت براى مردم آن زمان يك كار شناخته شده بود; به همين دليل، هنگامىكه مريم با اشاره اظهار داشت كه روزه سكوت گرفته‏ام ظاهرا كسى بر اين كار او ايراد نگرفت.

اين احتمال نيز داده شده است كه روزه او از آب و غذا و كلام بوده نه تنها سكوت.

البته روزه‏سكوت در شريعت اسلام به خاطر تفاوت شرايط زمان و مكان تحريم شده و درحديثى از امام سجاد، على‏بن‏الحسين عليهما السلام مى‏خوانيم «وصوم الصمت‏حرام; روزهسكوت حرام است!» (147)

همين معنى در حديث ديگرى در وصاياى پيامبر صلى الله عليه و آله به على عليه السلام نيزآمده است (148)

در حديث ديگرى نيز از امام صادق عليه السلام مى‏خوانيم: «ولاصمت‏يوما الى الليل; روزهسكوت از صبح تا به شب در اسلام وجود ندارد!» (149)

البته يكى از آداب صوم كامل در اسلام اين است كه انسان هنگام روزه گرفتن زبان خود را ازآلودگى به گناه و سخنان باطل حفظ كند همان‏گونه كه چشم و گوش را بايد از آلودگى بهگناه محافظت كرد. امام صادق عليه السلام در حديثى مى‏فرمايد: «ان الصوم ليس منالطعام و الشراب وحده ان مريم قالت انى نذرت للرحمان صوما اى صمتا فاحفظوا السنتكم وغضوا ابصاركم ... ; روزه تنها از غذا و نوشيدنيها نيست (مگر نمى‏بيند كه) مريم گفت: منبراى خداوند رحمان روزه‏اى نذر كرده‏ام; يعنى، سكوت را، بنابراين هنگامى كه روزه هستيدزبانهاى خود را حفظ كنيد و چشمان خود را (از گناه) ببنديد!» (150)

به هر حال، از مجموع آيه و رواياتى كه در تفسير آن آمده اهميت‏سكوت و ارزش آن ظاهرمى‏شود.

در آيه‏10 همين سوره (مريم) اشاره ديگرى به اهميت‏سكوت ديده مى‏شود آنجا كه در داستان«زكريا» عليه السلام مى‏خوانيم: «هنگامى كه مژده تولد حضرت «يحيى‏» عليه السلام در آيندهنزديك به او داده شد در حالى كه هم خودش پير و ناتوان بود و هم همسرش نازا، از خداوندتقاضاى نشانه‏اى كرد، (قال رب اجعل لى آية) و به او وحى شد كه: نشانه تو آن است كه سهشبانه روز تمام در حالى كه زبانت‏سالم است قدرت سخن گفتن با مردم را نخواهى داشت(تنها زبانت‏به ذكر خدا و مناجات با او گردش مى‏كند) (قال آيتك الا تكلم الناس ثلاث ليالسويا).

درست است كه در اين آيه تحسين يا مذمتى از سكوت نيست، ولى همين اندازه كه آن‏رابه‏عنوان يك آيت الهى براى «زكريا» قرار داد دليل بر اين است كه ارزش‏الهى دارد.

همين معنى در سوره آل عمران، آيه‏41 نيز آمده است كه «زكريا» پس از شنيدن اينمژده‏بزرگ (مژده‏صاحب فرزند شدن، آن هم فرزند صالح و بسيار برجسته‏اى همچون يحيىعليه السلام) تقاضاى آيت و نشانه‏اى از پروردگارش كرد، در پاسخ به او فرمود: آيت و نشانه توآن است كه سه روز جز با اشاره و رمز با مردم سخن نخواهى گفت (قال آيتك الا تكلم الناسثلاثة ايام الا رمزا).

بعضى از مفسران احتمال داده‏اند كه خود دارى زكريا از سخن گفتن با مردم جنبه اختيارىداشته نه اين‏كه زبان او بى‏اختيار جز با ذكر خدا باز نمى‏شده; و به تعبير ديگر، او مامور بهروزه سكوت در آن سه روز بود.

«فخر رازى‏» اين قول را از «ابومسلم‏» نقل مى‏كند و آن را تفسير زيبا و معقولى مى‏شمرد، ولىاين تفسير با محتواى آيه چندان سازگار نيست; زيرا زكريا درخواست آيه و نشانه‏اى براى آنبشارت الهى كرده بود و سكوت اختيارى نمى‏تواند دليل بر اين معنى باشد جز با تكلف.

به هر حال، اين گفتگوها درباره تفسير آيه در آنچه ما به دنبال آن هستيم يعنى ارزش سكوتاز نظر قرآن تاثير چندانى ندارد; زيرا از آيات بالا بخوبى استفاده مى‏شود كه سكوت يكارزش والا داشته كه به عنوان يك آيت الهى ارائه شده است.

سكوت در روايات اسلامى

اهميت «صمت‏» (سكوت) در روايات اسلامى بازتاب بسيار گسترده‏اى دارد، و نكته‏هاى دقيقو ظريفى درباره آن بيان شده، و آثار و ثمرات آن با تعبيرات جالبى تشريح شده است، كه بهبخشى از آن ذيلا اشاره مى‏شود.

1- در زمينه تاثير سكوت در تعميق تفكر و استوارى عقل، از رسول‏خدا صلى الله عليه و آلهنقل شده كه فرمود: «اذا رايتم المؤمن صموتا فادنوا منه فانه يلقى‏الحكمة و المؤمن قليلالكلام كثير العمل و المنافق كثير الكلام قليل العمل; هنگامى كه مؤمن را خاموش ببينيد بهاو نزديك شويد كه دانش و حكمت‏به شما القا مى‏كند، و مؤمن كمتر سخن مى‏گويد و بسيارعمل مى‏كند، و منافق بسيار سخن مى‏گويد و كمتر عمل مى‏كند.» (151)

2- در حديث ديگرى در همين زمينه از امام صادق عليه السلام مى‏خوانيم كه فرمود: «دليلالعاقل التفكر و دليل التفكر الصمت; نشانه عاقل فكر كردن و نشانه فكر كردن، سكوت نمودناست.» (152)

3- در حديث ديگرى از امام اميرالمؤمنين عليه السلام آمده است: «اكثر صمتك يتوفرفكرك و يستنر قلبك و يسلم الناس من يدك; بسيار خاموشى برگزين تا فكرت زياد شود، وعقلت نورانى گردد، و مردم از دست (و زبان) تو سالم بمانند!» (153)

از اين روايات بخوبى استفاده مى‏شود كه رابطه دقيق ميان بارور شدن فكر و انديشه، باسكوت وجود دارد; دليل آن هم روشن است، زيرا قسمت مهمى از نيروهاى فكرى انسان درفضول كلام و سخنان بيهوده از ميان مى‏رود; هنگامى كه انسان سكوت را پيشه مى‏كند، ايننيروها متمركز مى‏گردد، و فكر و انديشه را به كار مى‏اندازد، و ابواب حكمت را به روى انسانمى‏گشايد; به همين دليل، مردم سخن گفتن بسيار را دليل كم عقلى مى‏شمرند و افراد كمعقل سخنان بيهوده بسيار مى‏گويند.

4- از بعضى از روايات استفاده مى‏شود كه يكى از مهمترين عبادت سكوت است; از جمله، درمواعظ پيامبراكرم صلى الله عليه و آله به ابوذر مى‏خوانيم: «اربع لايصيبهن الا مؤمن، الصمتو هو اول العبادة ...; چهار چيز است كه تنها نصيب مؤمن مى‏شود، نخست‏سكوت است كهسرآغاز عبادت مى‏باشد ...» (154)

5- از بعضى از احاديث استفاده مى‏شود كه پرگويى مايه قساوت و سنگدلى است، در حديثىاز امام صادق عليه السلام مى‏خوانيم: «كان المسيح عليه السلام يقول لا تكثر الكلام فى غيرذكر الله فان الذين يكثرون الكلام فى غير ذكر الله قاسية قلوبهم ولكن لا يعلمون; حضرتمسيح عليه السلام مى‏فرمود; جز به ذكر خدا سخن زياد مگوييد، زيرا كسانى كه در غير ذكرخدا سخن بسيار مى‏گويند دلهايى پر قساوت دارند ولى نمى‏دانند!» (155)

6- در حديث ديگرى از امام على‏بن‏موسى‏الرضا عليهما السلام مى‏خوانيم: سكوت نه تنها ازاسباب علم و دانش است، بلكه راهنما به سوى هرخير و نيكى است; فرمود: «ان الصمت‏بابمن ابوااب الحكمة، ان الصمت‏يكسب المحبة انه دليل على كل خير; سكوت درى از درهاىدانش است، سكوت محبت مى‏آورد، و دليل و راهنماى همه خيرات است.» (156)

اين كه مى‏فرمايد: سكوت محبت مى‏آورد به خاطر اين است كه بسيارى از رنجشها و عداوتهااز نيش زبان زدن و تعبيرات نامناسب درباره اشخاص حاصل مى‏شود، و سكوت انسان را از آننجات مى‏دهد.»

7- سكوت سبب نجات از بسيارى از گناهان مى‏شود و در نتيجه كليد ورود در بهشت است.چنان‏كه در حديثى از پيامبراكرم صلى الله عليه و آله مى‏خوانيم: كه مردى نزد آن حضرتآمد (و طالب سعادت و نجات بود) پيغمبر صلى الله عليه و آله فرمود: آيا تو را به چيزىراهنمايى كنم كه خدا به وسيله آن تو را وارد بهشت مى‏سازد، عرض كرد آرى اى رسول‏خدا!سپس دستور به انفاق و يارى مظلوم و كمك از طريق مشورت فرمود، و بعد دستور بهسكوت داد و فرمود: «فاصمت لسانك الا من خير; سكوت اختيار كن جز از نيكيها» و در پايانافزود: «هرگاه يكى از اين صفات در تو باشد، تو را به سوى بهشت مى‏برد.» (157)

8- بى شك يكى از آثار مثبت‏سكوت، آراسته شدن به زيور و قار است. همان‏گونه كه درحديثى از اميرمؤمنان على عليه السلام مى‏خوانيم: «الصمت‏يكسيك الوقار، و يكفيك مئونةالاعتذار;سكوت لباس وقار برتو مى‏پوشاند و مشكل عذر خواهى را از تو بر مى‏دارد!» (158)

شخصى كه زياد سخن مى‏گويد; اشتباهات فراوانى دارد كه هم از ابهت او مى‏كاهد، و هم او راوادار به عذر خواهى مكرر مى‏كند.

9- همين معنى به شكل گوياترى در حديث ديگرى از همان حضرت آمده است، فرمود: «انكان فى الكلام بلاغة ففى الصمت السلامة من العثار; اگر در سخن گفتن، بلاغت‏بوده باشد، درسكوت سلامت از لغزشهاست!» (159)

از اين حديث استفاده مى‏شود كه سكوت حتى بر سخنان بليغ گاهى برترى دارد!

10- اين بحث را با حديث ديگرى از امام حسن عليه السلام پايان مى‏دهيم هرچند در اينزمينه احاديث فراوان ديگرى باقى مانده كه ذكر همه آنها ما را از روشى كه در اين مباحثداريم درو سازد; فرمود: «نعم العون الصمت فى مواطن كثيرة و ان كنت فصيحا; سكوت ياورخوبى است در بسيارى از موارد، هرچند سخن گويى فصيح باشى!» (160)

رفع يك اشتباه

آنچه در بالا درباره اهميت‏سكوت و آثار سازنده و مثبت آن در تعميق تفكر آدمى و جلوگيرىاز اشتباهات و مصون ماندن از انواع گناهان و حفظ شخصيت و ابهت و وقار، و عدم نياز بهعذر خواهى‏هاى مكرر و مانند آن آمد، به اين معنى نيست كه سخن گفتن همه جا نكوهيده ومذموم باشد، و انسان از همه چيز لب فرو بندد، چرا كه اين خود آفت‏بزرگ ديگرى است.

هدف از ستايش سكوت در آيات و روايات اسلامى، باز داشتن از پرگويى و سخنان لغو وبيهوده و گفتارهاى اضافى و غير لازم است وگرنه در بسيارى از موارد، سخن گفتن، واجب ولب فرو بستن و سكوت، حرام مسلم است.

مگر نه اين است كه نعمت‏بيان به صورت بزرگترين نعمت در سوره الرحمن بعد از نعمتآفرينش انسان شمرده شده است، و يكى از بزرگترين افتخارات نوع بشر داشتن زبان گويا وقدرت بر تكلم است.

بسيارى از عبادات بزرگ مانند نماز، مراسمى از حج، تلاوت قرآن و اذكار، به‏وسيله زبانانجام مى‏شود:

امر به معروف و نهى از منكر، تعليم علوم واجبه، ارشاد جاهل، تنبيه غافل، و راهنمايى بهسوى حق و عدالت، و بسيارى از شؤون تعليم و تربيت‏به وسيله زبان انجام مى‏گيرد; هيچدانشمند و صاحب فكرى نمى‏گويد در اين گونه موارد بايد سكوت كرد. آنچه مايه بدبختىانسان و بازداشتن او از تهذيب نفس و سير و سلوك الى الله است‏سخنان اضافى و به اصطلاح«فضول‏الكلام‏» است; بنابراين، بايد از هرگونه افراط و تفريط در اين مساله شديدا پرهيز كرد.

امام سجاد على‏بن‏الحسين عليهما السلام در اين باره سخنى دارد، كه سخن آخر و قول فصلاست و حق مطلب را بخوبى ادا فرموده است.

كسى از آن حضرت پرسيد: آيا سخن گفتن افضل است‏يا سكوت؟ امام عليه السلام در جوابفرمود:

«لكل واحد منهما آفات فاذا سلما من الافات فالكلام افضل من السكوت. قيل كيف ذلك يا بنرسول الله عليه السلام؟ قال: لان الله عزوجل ما بعث الانبياء و الاوصياء بالسكوت، انما بعث-همبالكلام، و لا استحقت الجنة بالسكوت و لا استوجبت ولاية بالس-كوت و لا توقيت الناربالسكوت انما ذلك كله بالكلام، ما كنت لاعدل القمر بالشمس انك تصف فضل السكوتبالكلام و لست تصف فضل الكلام بالسكوت‏»; هركدام از اين دو آفاتى دارد، هرگاه هر دو از آفتدر امان باشد، سخن گفتن از سكوت افضل است، عرض شد اى پسر رسول‏خدا چگونه استاين مطلب؟ فرمود: اين به خاطر آن است كه خداوند متعال، پيامبران و اوصياى آنها را بهسكوت مبعوث و مامور نكرد، بلكه آنها را به سخن گفتن مبعوث كرد،هرگز بهشت‏با سكوت بهدست نمى‏آيد، و ولايت الهى با سكوت حاصل نمى‏شود، و از آتش دوزخ با سكوت رهايىحاصل نمى‏شود، همه اينها به وسيله كلام و سخن به دست مى‏آيد، من هرگز ماه را باخورشيد يكسان نمى‏كنم، حتى هنگامى كه مى‏خواهى فضيلت‏سكوت را بگويى با كلام آن رابيان مى‏كنى و هرگز فضيلت كلام را با سكوت شرح نمى‏دهى!» (161)

بى‏شك «سكوت‏» و «سخن گفتن‏» هر كدام جائى و مقامى دارد و هر يك از آنها داراىجنبه‏هاى مثبت و جنبه‏هاى منفى است، و بى شك جنبه‏هاى مثبت‏سخن گفتن فزونتر ازجنبه‏هاى منفى آن است; ولى از آنجا كه جنبه‏هاى مثبت‏سخن گفتن هنگامى آشكار مى‏شودكه انسان در مراحل تهذيب نفس توفيق كافى يافته باشد; به همين دليل كسانى را كه در آغازراهند بيشتر توصيه به سكوت مى‏كنند، و بعد از كسب سلطه بر هواى نفس و به اصطلاحمالك زبان شدن، مامور به سخن گفتن و هدايت مردم مى‏شوند.

در اينجا معيار روشنى داريم، هرگاه ما سخنانى را كه در شبانه روز مى‏گوييم روى يك نوارضبط كنيم و بعد با دقت و سختگيرى و خالى از تعصب به بررسى آن بپردازيم مشاهدهمى‏كنيم كه از ميان صدها يا هزاران كلمه كه در طول يك شبانه روز از ما صادر شده، مقداركمى از آن مربوط به اهداف الهى يا حوائج زندگى و ضروريات حيات مى‏باشد و بقيه فضولكلام و سخنان اضافى است كه در لابه‏لاى آن احيانا مطالب ناروا و گناه آلود يا سخنانمشكوك و مشتبه مى‏باشد.

هدف از سكوت مبارزه با انبوه فضول كلام و سخنان اضافى و بى‏هدف، و احيانا بى‏معنى ياگناه آلود است.

اين نكته نيز شايان توجه است كه «صمت‏» و «سكوت‏» هر چند در منابع اصلى لغت تقريبا بهيك معنى تفسير شده است، ولى در كلمات بعضى از علماى اخلاق تفاوتى در ميان آن دو ديدهمى‏شود; به اين معنى كه، سكوت ترك كلام بطور مطلق است، ولى «صمت‏» به معنى تركسخن گفتن در امورى است كه هدف صحيحى را تعقيب نمى‏كند (ترك ما لا يعنيه) و آنچهبراى سالكان الى الله و راهيان راه خدا و علاقه‏مندان به تهذيب نفس ضرورت دارد، بيشتر«صمت‏» است نه «سكوت‏». (دقت كنيد)

اصلاح زبان

آنچه در بحث پيشين، يعنى اهميت‏سكوت و صمت و تاثير آن در تهذيب نفوس و اخلاقگذشت، در واقع يكى از طرق اساسى براى پيشگيرى از آفات زبان است، چرا كه زبانمهمترين كليد دانش و فرهنگ و عقيده و اخلاق است; و اصلاح آن سرچشمه همه اصلاحاتاخلاقى، و انحراف آن سبب انواع انحرافات است; بنابراين، بحث اصلاح زبان بحثى فراتر ازمساله سكوت مى‏باشد.

اصلاح زبان و گفتار از آنجا اهميت فوق‏العاده در بحثهاى اخلاقى به خود گرفته، كه زبانترجمان دل و نماينده عقل و كليد شخصيت انسان و مهمترين دريچه روح است.

به تعبير ديگر، آنچه بر صفحه روح انسان نقش مى‏بندد، قبل از هر چيز بر صفحه زبان و درلابه‏لاى گفته‏هاى او ظاهر مى‏شود. جالب اين كه اطباى پيشين سلامت و انحراف مزاجانسان را نيز از مشاهده زبان او كشف مى‏كردند، و در آن زمان كه مساله آزمايش خون وترشحات بدن، يا عكسبردارى وجود نداشت، زبان به عنوان تابلويى براى تشخيص سلامت وبيمارى دستگاههاى درون شمرده مى‏شد، و پزشكان آگاه، با يك نگاه به زبان، بسيارى ازمسائل را درباره سلامتى و بيمارى افراد كشف مى‏كردند.

در مورد مسائل اخلاقى و فكرى نيز همين امر صادق است; زبان مى‏تواند تابلويى براى كشفانواع مفاسد اخلاقى درونى مورد استفاده قرار گيرد; همان‏گونه كه آلودگى زبان مى‏تواندانعكاس وسيعى در روح انسان داشته باشد.

روى اين جهات، همواره علماى اخلاق اهميت‏خاصى براى اصلاح زبان قائل بوده و هستند، واصلاح آن را گام مهمى براى تقويت فضائل اخلاق، و تكامل روح مى‏شمرند.

در حديث معروفى كه در لابه‏لاى كلمات قصار مولا اميرمؤمنان على عليه السلام آمده اينحقيقت منعكس شده‏است; آنجاكه مى‏فرمايد:«تكلموا تعرفوا فان المرء مخبوء تحتلسانه;سخن‏بگوييد تاشناخته شويد، چراكه شخصيت انسان در زير زبان او نهفته شده‏است.» (162)

و در حديثى از رسول‏خدا صلى الله عليه و آله مى‏خوانيم: «لا يستقيم ايمان عبد حتىيستقيم قلبه، و لا يستقيم قلبه حتى يستقيم لسانه; ايمان كسى استقامت و راستى پيدانمى‏كند، مگر اين كه قلب او راستى و استقامت‏يابد قلب نيز راستى استقامت نمى‏يابد مگراين كه زبان راستى و استقامت پيدا كند.» (163)

با اين اشاره به اصل سخن باز مى‏گرديم، و بحث را در چهار محور آغاز مى‏كنيم:

1- اهميت زبان به عنوان يك نعمت‏بزرگ الهى

2- رابطه نزديك اصلاح زبان با اصلاح روح و فكر و اخلاق

3- آفات زبان

4- اصول كلى جهت مبارزه با آفات زبان

در محور اول، قرآن مجيد در دو آيه از سوره «بلد» و «الرحمن‏» حق سخن را ادا كرده‏است.

در سوره بلد، آيه‏8 تا 10، مى‏خوانيم: «ال-م نجعل له عي-نين - و لسانا و ش-فتين - و هديناهالنجدين; آيا براى او (انسان) دو چشم قرار نداديم - و يك زبان دو لب ؟ - و او را به خير وشرش هدايت نموديم!» (164)

آيات فوق در مقام بيان بزرگترين نعمتهاى الهى است، نعمت چشم و زبان و لبها، نعمتهدايت، و معرفت‏خير و شر.

براستى زبان از شگفت‏انگيزترين اعضاى بدن انسان است و وظائف سنگين برعهده دارد كهبر عهده هيچ يك از اعضاء بدن نيست; علاوه بر اين كه كمك‏مؤثرى به بلع غذا مى‏كند و درجويدن نقش مهمى دارد و مرتبا لقمه غذا را به زير چكش دندانها هل مى‏دهد ولى به قدرىاين كار ماهرانه انجام مى‏گيرد كه خود را از ضربات دندانها دور نگه مى‏دارد، در حالى كه دائمادر كنار آن و چسبيده به آن است!

گاهى بندرت هنگام جويدن غذا زبان خود را جويده‏ايم و اين عضو بسيار ظريف و آسيبپذير آزرده شده، و فهميده‏ايم كه اگر آن مهارت فوق‏العاده در زبان نبود كه خود را از ضرباتدندانها حفظ كند همه روز چه بر سر ما مى‏آمد!

اضافه بر اين، بعد از خوردن غذا فضاى دهان و دندانها را كاملا جاروب و تميز مى‏كند.

ولى از همه مهتر مساله سخن گفتن است كه با حركات بسيار سريع و منظم و پى در پى وجست‏وخيز زبان در جهات ششگانه، انجام مى‏گيرد.

جالبتر اين كه خداوند براى سخن گفتن وسيله‏اى براى انسان قرار داده كه بسيارسهل‏التناول و در دسترس همگان است; نه خسته مى‏شود، نه ملالى به آن دست مى‏دهد، ونه هزينه‏اى دارد.

و از آن عجيبتر، مساله استعداد تكلم در انسان است كه در روح آدمى به عنوان يكنايت‏بزرگ الهى به وديعه گذارده شده و انسان مى‏تواند جمله‏بندى‏هاى نامحدودى در اشكالبى‏شمار براى بيان مقاصد بسيار متنوع خود ترتيب دهد.

اضافه بر اين، آنچنان استعدادى براى وضع لغات مختلف به او داده كه محصول آن هزاراننوع زبان است; و با گذشت زمان، برآن نيز افزوده مى‏شود.

با اين حال، آيا عجيب است كه خداوند از اين نعمت در آيات بالا به عنوان يكى از بزرگتريننعمتهايش ياد كند؟

شايان توجه اين كه: در آيات بالا نعمت «لبها» را در كنار زبان قرار داده چرا كه از يك سوبسيارى از حروف الفبا به كمك لبها ادا مى‏شود، و وسيله‏مؤثرى است‏براى بريدن اصوات وكلمات و تنظيم حروف در كنار يكديگر.

و از سوى ديگر، وسيله بسيار مؤثرى است‏براى كنترل زبان و مهار كردن آن، همان‏گونه كه درحديثى از پيامبراكرم صلى الله عليه و آله مى‏خوانيم: «خداوند متعال به انسانها مى‏گويد: ياابن آدم ان نازع-ك لسانك فى ما ح-رمت عل-يك فقد اعن-تك بطبق-تين فاطبق; اى فرزندآدم! اگر زبانت‏خواست تو را وادار به حرام كند، من دو لب را براى جلوگيرى از آن در اختيار توقرار داده‏ام در چنان حالتى لب فرو بند!»

در آغاز سوره الرحمن (آيات 1 تا 4) نيز تعبير بسيار مهمى درباره نعمت‏بيان كه مولود زباناست آمده، و بعد از ذكر نام خداوند «رحمان‏» كه رحمتش دوست و دشمن را احاطه كرده،اشاره به مهمترين مواهب الهى يعنى قرآن و سپس اشاره به آفرينش انسان و بعد نعمت‏بيانرا به عنوان يك موهبت عظيم بيان مى‏دارد و مى‏فرمايد: «الرحمن - علم القرآن - خلقالانسان - عل-مه البيان; خداوند رحمان - قرآن را تعليم فرمود، انسان را آفريد - (و) به اوبيان آموخت.»

به‏اين ترتيب، نعمت‏بيان را به عنوان مهمترين نعمتها بعد از آفرينش انسان ذكر مى‏كند.

اگر نقش بيان را در تكامل و پيشرفت زندگى انسانها و پيدايش و گسترش تمدنها در نظربگيريم يقين خواهيم كرد كه اگر اين نعمت‏بزرگ الهى نبود، هرگز انسان نمى‏توانست دانشهاو تجربيات خود را به آسانى از نسلى به نسل ديگر انتقال دهد، و سبب پيشرفت علم و دانش وتمدن و دين و اخلاق گردد.

بى شك اگر يك روز اين نعمت‏بزرگ از انسانها گرفته شود، همان روز جامعه انسانى به قهقراباز مى‏گردد.

بيان، ابزارى دارد و نتيجه‏اى، كه ما به خاطر عادت كردن به سخن گفتن هر دو را سادهمى‏پنداريم، در حالى كه كارى است‏بسيار ظريف و پيچيده و هنرى است‏بسيار مهم و بى‏نظير.

زيرا از يك سو، دستگاههاى صوتى براى ايجاد اصوات مختلف با يكديگر همكارى مى‏كنند،هواى فشرده در ريه‏ها، تارهاى صوتى را به صدا در مى‏آورند و اين صداها با كمك زبان و لبها ودندانها و فضاى دهان و حلق، حروف الفبا را با سرعت و ظرافت‏خاصى به وجود مى‏آورند، و آنصداى ممتدى كه از حنجره بيرون مى‏آيد به وسيله ابزار فوق در اشكال و اندازه‏هاى مختلفبريده و چينش پيدا مى‏كند و حروف الفبا و كلمات را تشكيل مى‏دهد.

وضع لغات كه پايه اصلى سخن گفتن است و برحسب انواع نيازهاى مادى و معنوى صورتمى‏گيرد، خود داستان عجيبى دارد كه اگر تعدد زبانها (كه به گفته بعضى از دانشمندانهم‏اكنون بالغ بر سه‏هزار زبان در دنيا داريم در نظر بگيريم) پيچيدگى و اهميت اين موضوعروشنتر مى‏شود، بويژه اين كه مى‏دانيم كه اين عدد نيز نقطه پايانى زبانهاى بشرى نيست و باگذشت زمان لغات تازه و زبانهاى ديگرى تدريجا به وجود مى‏آيد.

به هر حال، نعمت‏بيان از مهمترين و شگفت‏انگيزترين نعمتها و مواهب الهى است كه آسايشو آرامش و پيشرفت و تكامل انسانها رابطه بسيار نزديكى با آن دارد.

اين مساله در روايات اسلامى نيز بازتاب گسترده‏اى دارد، از جمله از سخنان اميرمؤمنان علىعليه السلام مى‏خوانيم: «ما الانسان لو لا اللسان الا ص-ورة ممثلة، او بهيمة مهملة! ; اگر زباننبود انسان چه بود؟! چيزى جز يك مجسمه يا حيوان رها شده در بيابان!» (165)

امام در اين گفتار پر معنى حق مطلب را درباره اهميت زبان بيان كرده و مى‏فرمايد آنچهانسان را از حيوانات ممتاز ساخته است همين نعمت زبان اوست.

در حديث ديگرى از رسول‏خدا صلى الله عليه و آله مى‏خوانيم كه فرمود: «الجمال فى اللسان;تمام زيبايى انسان در زبان است!» (166)

همين معنى به تعبير ديگرى از اميرمؤمنان على عليه السلام نقل شده كه فرمود: «الجمالفى اللسان و الكمال فى العقل; زيبايى انسان در زبان اوست، و كمال او در عقل اوست!» (167)

اين احاديث را با حديث ديگرى از امام اميرمؤمنان على عليه السلام پايان مى‏دهيم، هر چندروايات در اين زمينه بيش از اينهاست، فرمود: «ان فى الانسان عشر خصال يظهرها لسانه:شاهد يخبر عن الضمير، وحاكم يفصل بين الخطاب، و ناطق يرد به الجواب، و شافع يدرك بهالحاجة، و واصف يعرف به الاش-ياء، و امير يامر بال-حسن، و واعظ ينهى عن القبيح، و معزت-سكن به الاحزان، و حاضر (حامد) تجلى به الض-غائن و مونق تلذ به الاسماع;

در انسان ده خصلت است كه آنها را با زبان ظاهر مى‏كند:

شاهدى است كه از درون خبر مى‏دهد.

و داورى است كه حق و باطل را از هم جدا مى‏سازد.

و سخنگويى است كه به سؤالات پاسخ مى‏گويد.

و شفاعت كننده‏اى است كه سبب وصول به نيازها است.

و توصيف كننده‏اى است كه اشياء را معرفى مى‏كند.

و اميرى است كه به نيكيها دعوت مى‏نمايد.

و واعظى است كه از قبيح باز مى‏دارد.

و تسلى دهنده‏اى است كه غمها با او فرو مى‏نشيند.

و ستايشگرى است كه زنگار كينه‏ها را از دلها پاك مى‏كند.

و هنرمندى است كه گوشها به سبب او لذت مى‏برند.» (168)

و جهت‏حسن ختام در اين بحث‏به سراغ سخنى از «محجة‏البيضاء فى تهذيب الاحياء» مى‏رويم:

او در آغاز سخن تحت عنوان «كتاب آفات اللسان‏» چنين مى‏گويد: «زبان از نعمتهاى بزرگالهى، و از لطائف و شگفتيهاى صنعت اوست، جرمش كوچك و طاعت و جرمش بزرگ است،چرا كه كفر و ايمان با شهادت زبان شناخته مى‏شوند و اين دو نهايت طاعت و طغيان است;هيچ موجود و معدوم، و خالق و مخلوق، و امور پندارى و واقعى، و مظنون و موهوم نيست،مگر اين‏كه زبان درباره آن سخن مى‏گويد، و به اثبات و نفى درباره آن مى‏پردازد.

«اين خاصيتى است كه در هيچ يك از اعضاء وجود ندارد، چرا كه چشم غير از رنگها و صورتهارا نمى‏بيند، و گوش جز صداها را نمى‏شنود، و دست تنها با اجسام سرو كار دارد; و به همينترتيب ساير اعضاء بدن، در حالى كه ميدان زبان گسترده است و هيچ حد و مرزى ندارد،جولانگاه آن در نيكيها وسيع و در شر و بديها گسترده‏تر است، هر كس زبانش را رها كند وهيچ نظارتى بر آن نداشته باشد، شيطان او را در هر ميدانى وارد مى‏سازد و به لبه پرتگاهآتش مى‏راند.» (169)

رابطه زبان با فكر و اخلاق

بى شك زبان دريچه روح آدمى است، يعنى از لابه‏لاى كلمات هر كس بخوبى مى‏توان بهاعماق درون او پى برد; و بعكس سخنان و كلمات هر كس در روح و جان او اثر مى‏گذارد وتدريجا آن را به رنگ خود در مى‏آورد و به اين ترتيب اين دو در يكديگر تاثير متقابل دارند.

از ميان آيات قرآن مجيد، آيه‏30 سوره محمد صلى الله عليه و آله گواه بر اين است كه ميانزبان و فكر و اخلاق، رابطه خاصى است‏به گونه‏اى كه با توجه به كلماتى كه بر زبان جارىمى‏شود مى‏توان اعماق ضمير انسان را كاوش كرد، وبا استفاده از همين رابطه از قديمترينايام و بويژه امروز، براى پى بردن به نيات، افكار و اسرار درون اشخاص از بازجويى‏هاى ماهرانهو حساب شده استفاده كرده و مى‏كنند.

در اين آيه كه درباره منافقين آمده چنين مى‏خوانيم: «و لو نشاء لاريناكهم فلعرفتهم بسيماهمو لتعرفنهم فى لحن القول و الله يعلم اعمالكم; اگر بخواهيم آنها را به تو نشان مى‏دهيم، تا آنهارا با قيافه‏هايشان بشناسى (ولى اين كار لزومى ندارد) تو مى‏توانى آنها را از سخنانشانبشناسى، و خداوند اعمال همه شما را مى‏داند.»

به گفته «راغب‏» در «مفردات‏»، «لحن‏» به معنى منحرف ساختن سخن از قواعد و سنن خاصآن است; يا اعراب غلطى به آن بدهند و يا از صورت صراحت‏به كنايه و اشاره بكشانند، ومنظور از «لحن‏القول‏» در آيه‏شريفه همين معنى اخير است، يعنى از كنايه‏ها و تعبيرات دوپهلو يا موذيانه منافقان مى‏توانى آنها را بشناسى و به اسرار درون آنها پى‏ببرى!

در حديثى از «ابو سعيد خدرى‏» آمده است كه مى‏گويد: «لحن القول بغضهم على بن ابيطالب، و كنا نعرف المنافقين على عهد رسول‏الله ببغ-ضهم على بن ابيطالب; منظور از لحن قولكينه و عداوت على‏بن‏ابيطالب عليه السلام است (يعنى يكى از مصداقهاى روشن آن، ابراز ودشمنى با آن حضرت مى‏باشد.) و ما منافقان را در عصر پيامبر صلى الله عليه و آله از كينهتوزى آنها با على عليه السلام مى‏شناختيم.» (170)

در روايات اسلامى بطور گسترده به رابطه اين دو اشاره شده است از جمله:

1- در حديث معروفى از امام على‏بن‏ابيطالب عليهما السلام مى‏خوانيم:

«ما اضمر احد شيئا الا ظهر فى فلتات لسانه و صفحات وجهه; هيچ انسانى چيزى را در درونخود پنهان نمى‏كند مگر اين كه در سخنانى كه از دهان او مى‏پرد، يا آثارى كه در چهره و قيافهاو منعكس مى‏گردد، آشكار مى‏شود!» (171)

اين سخن كه مى‏تواند يكى از پايه‏هاى روانكاوى و روانشناسى را تشكيل دهد گوياى اينحقيقت است كه زبان آيينه تمام نماى روح آدمى است.

2- در حديث ديگرى از همان حضرت مى‏خوانيم: الانسان لبه لسانه; خلاصه وجود انسان درزبان اوست!» (172)

3- در حديث جالب ديگرى از همان بزرگوار آمده است كه فرمود:«قلت اربعا، انزل اللهتصديقى بها فى كتابه، قلت المرء مخبوء تحت لسانه فاذا تكلم ظهر، فانزل الله تعالى ولتعرفن-هم فى لحن القول، قلت فمن جهل شيئا عاداه، فانزل الله، بل كذبوا بما لم يحيطوابعلمه، و قلت قيمة كل امرء ما يحسن، فانزل الله فى قص-ة طالوت ان الله اصطفاه عليكم وزاده بسطة فى‏العلم والجسم، و قلت القتل يقل القتل، فانزل الله و لكم فى القصاص حياة يااولى الالباب; من چهار سخن (در عهد رسول‏خدا صلى الله عليه و آله)گفتم و خداوند (اينافتخار را به من داد كه) تصديق آن را در كتابش نازل فرمود; من گفتم (شخصيت) انسان زيرزبانش نهفته شده است و هنگامى كه سخن بگويد ظاهر مى‏شود، خداوند متعال در اينزمينه چنين نازل فرمود: آنها (منافقان) را از طرز سخنانشان مى‏شناسى (ولتعرفنهم فىلحن القول (173) ); من گفتم هر كسى نسبت‏به چيزى جاهل است، دشمن آن است; و خداوندنازل فرمود: بلكه آنها تكذيب كردند چيزى را كه بر آن آگاهى نداشتند. (بل كذبوا بما لميحيطوا بعلمه (174) ); من گفتم قيمت هر كسى به اندازه كار خوبى است كه مى‏تواند انجام دهد، و خداوند در قصه طالوت چنين نازل فرمود: خداوند او را از ميان شما برگزيده، و او را درعلم و توانايى‏جسمى وسعت‏بخشيده است. (ان الله اصطفاه عليكم و زاده بسطة فى العلموالجسم (175) ); من گفتم كشتن سبب مى‏شود كه كشتن كم شود (قصاص سبب كاهش آدمكشى است.)، خداوند چنين نازل فرمود: براى شما در قصاص حيات و زندگى است اىصاحبان عقل!» (و لكم فى القصاص حياة يا اولى الالباب (176) ) (177)

4- در حديث ديگرى از همان حضرت آمده است: يستدل على ع-قل كل ام-رء بما يجرى علىلسانه; آنچه بر زبان هر كس جارى مى‏شود، دليل بر ميزان عقل اوست!» (178)

باز از همان امام بزرگوار عليه السلام جمله گويا و پر معنى ديگرى در اين زمينه وارد شدهاست آنجا كه مى‏فرمايد: «اياك و الكلام فى مالا تعرف طريقته و لا تعلم حقيقته فان قولكيدل على عقلك و عبادتك تنبؤ عن معرفتك; بر حذر باش از اين كه درباره چيزى سخنبگويى كه راه و رسم آن را نمى‏دانى و از حقيقت آن آگاه نيستى، زيرا گفتار تو دليل بر ميزانعقل توست، و چگونگى عبادت تو از ميزان معرفت تو خبر مى‏دهد!» (179)

كوتاه سخن اين كه، اهميت زبان و نقش بسيار حساس و مؤثر آن در ساخت‏شخصيت‏بشر وجامعه انسانى بقدرى زياد است كه بر هيچ كس پوشيده نيست; به همين دليل، در آيات وروايات اسلامى بازتاب گسترده‏اى دارد و آنچه در بالا آمد تنها بخشى از آن‏بود.

بديهى است نعمتهاى بزرگ الهى سرمايه عظيمى هستند كه خطرات و آفات آن نيز به هماناندازه عظيم است; كوهها هر چه عظيمتر و بلندتر باشند بركات و آثار آنها بيشتر است; ولىبه همان نسبت، سقوط از آنها نيز خطرناكتر مى‏باشد.

معروف است: «در كنار كوههاى بلند دره‏هاى عميق وجود دارد» و به همين ترتيب در كنارنعمتهاى بزرگ خطرات بزرگى نهفته شده است. نيروى اتم اگر در مسير سازندگى قرار گيرددنيايى را مى‏تواند آباد كند، و اگر مبدل به بمبهاى ويرانگر شود قادر است در مدت كوتاهىجهان را به ويرانى كشاند و از همين جا دريچه‏اى به سوى آفات زبان مى‏گشاييم.

آفات اللسان (خطرات زبان)

همان‏گونه كه در بالا اشاره شده به همان نسبت كه بركات زبان و آثار سازنده آن زياد است،آفات و گناهانى كه به وسيله آن انجام مى‏گيرد و آثار مخربى كه در فرد و جامعه دارد بسيارزياد مى‏باشد.

محقق بزرگوار مرحوم «فيض كاشانى‏» در كتاب «المحجة‏البيضاء»، و «غزالى‏» در «احياءالعلوم‏»بحث‏بسيار مشروحى تحت عنوان گناهان زبان ذكر كرده‏اند، از جمله غزالى بيست نوعانحراف و آفت‏براى زبان شمرده; به اين ترتيب:

1- گفتگو كردن در امورى كه به انسان مربوط نيست (و در سرنوشت او اثر مادى و معنوىندارد).

2- بيهوده گويى و پرحرفى

3- گفتگو در امور گناه آلود مانند وصف مجالس شراب و قمار و زنان آلوده

4- جدال و مراء(منظور از «جدال‏» جرو بحث‏هايى‏است كه براى تحقير ديگران انجام مى‏شود، و «مراء» به معنى بحثهايى است كه به عنوان اظهار فضل و برترى جويى است.)

5- خصومت و نزاع و لجاج در كلام

6- تكلف در سخن گفتن و تصنع در سجع و قافيه پردازى و مانند آن

7- بد زبانى و دشنام

8- لعن كسى كه مستحق لعن نيست

9- غنا و اشعار (منظور اشعارى است كه محتواى باطل دارد يا با آهنگ لهوى خواندهمى‏شود.)

10- مزاح و شوخى‏هاى ركيك و زشت

11- سخريه و استهزاى ديگران

12- فاش كردن اسرار مردم

13- وعده‏هاى دروغين

14- دروغ و خبرهاى خلاف گفتن

15- غيبت كردن

16- سخن چينى (حرف اين را براى آن بردن و ميان دو نفر يا دو گروه نفاق و آشوب بپا كردن.)

17- نفاق در سخن (كه در تعبيرات عربى به چنين كسان ذوللسانين گفته مى‏شود; مثلا، درپيش رو چيزى بگويد و در پشت‏سر چيز ديگر.)

18- مدح نابه‏جا و ستايش از كسانى كه شايسته ستايش نيستند

19- نسنجيده و بى‏مطالعه سخن گفتن كه غالبا توام با خطاها و خلافها است

20- سؤال از مسائل پيچيده‏اى كه درك آن خارج از توان فكرى سؤال كننده است

دقت و بررسى نشان مى‏دهد كه آفات زبان منحصر به آنچه در بالا آمده نيست هر چند بخشمهمى از آن را تشكيل مى‏دهد; و شايد نظر مرحوم فيض كاشانى و غزالى نيز احصاء تمامگناهان زبان نبوده است; به همين دليل، موارد ديگرى را مى‏يابيم كه مى‏توان بر آن بيستمورد افزود، مانند موارد دهگانه زير:

1- تهمت زدن

2- شهادت به باطل

3- خودستايى

4- نشر شايعات بى‏اساس و اكاذيب، و اشاعه فحشاء، هرچند به عنوان ذكر احتمال باشد.

5- خشونت در سخن و بى ادبى در كلام

6- اصرار بى‏جا (مانند اصرار بنى‏اسرائيل در مورد گاوى كه مامور به ذبح آن بودند.)

7- ايذاء ديگران با گفتار، و به اصطلاح نيش زبان زدن

8- مذمت كسى كه سزاوار مذمت نيست

9- كفران و ناسپاسى با زبان

10- تبليغ باطل و تشويق بر گناه و امر به منكر و نهى از معروف

شايد نياز به توضيح نباشد كه آنچه در بالا آمد نيز تمام گناهان زبان را تشكيل نمى‏دهد بلكهموارد سى‏گانه فوق، قسمت عمده آن است.

ولى ذكر اين نكته نيز لازم به نظر مى‏رسد كه بعضى در اين زمينه افراط كرده‏اند، و گاه براىبالا بردن عدد گناهان زبان، گناهانى كه مربوط به زبان نيست،جزء گناهان زبان شمرده‏اند;مانند: اظهار فقر و نادارى، و بدعت و بدعتگذارى در دين، و تفسير به راى، و جاسوسى وامثال اين امور كه هر يك گناه مستقلى است; و گاه ممكن است‏با زبان يا قلم و گاه با اعمالديگر انجام شود; و قرار دادن اينها در زمره گناهان ويژه زبان، زياد مناسب به نظر نمى‏رسد;زيرا اگر بخواهيم اين گونه محاسبه كنيم تمام گناهان و همه رذائل اخلاقى مانند، ريا، حسد،تكبر، قتل نفس و زنا، همه اينها را به نوعى مى‏توان با زبان مرتبط كرد.

گاه نيز آمده‏اند يكى از آفات زبان را شاخه شاخه كرده‏اند و هر كدام را عنوان مستقلىشمرده‏اند، مانند تندى سخن با استاد، تندى سخن با پدر و مادر، صدا زدن به نامهاى زشت ومانند اينها.

به هر حال، بهتر است در اينجا مانند همه جاى ديگر از افراط و تفريط بپرهيزيم هر چندتقسيمات، تغيير مهمى در اصل بحث ايجاد نمى‏كند.

اصول كلى براى دفع خطرات زبان

حال كه روشن شد زبان در عين اين كه يكى از بزرگترين نعمتهاى پروردگار است تا چه اندازهخطرناك مى‏تواند باشد تا آنجا كه سرچشمه گناهان بى‏شمار مى‏گردد، و خرمن سعادتانسان را به آتش مى‏كشد، بايد به فكر بود كه با رعايت كدام اصول مى‏توان اين خطر بزرگ رابر طرف كرد يا به حداقل رسانيد؟

از روايات اسلامى و كلمات بزرگان اخلاق و رهروان سير و سلوك الى الله امورى استفادهمى‏شود كه ما آنها را به عنوان اصول كلى براى مبارزه با آفات زبان مى‏آوريم:

1- توجه جدى به خطرات زبان!

براى پرهيز از خطرات هر موجود خطرناك قبل از هر چيز توجه كامل به خطرات آن لازماست، هر روز كه انسان از خواب بيدار مى‏شود بايد به خودش توصيه كند كه بايد مراقبخطرات زبانش باشد زيرا اين عضو مى‏تواند تو را به اوج سعادت برساند و يا بر خاك ذلت وشقاوت بنشاند; اگر غافل شوى همچون حيوان درنده غافلگيرى، تو را مى‏درد.

اين معنى بطرز زيبائى در روايات اسلامى وارد شده است.

در حديثى از «سعيد بن جبير» از رسول‏خدا صلى الله عليه و آله نقل شده است كه فرمود:

«اذا اصبح ابن آدم اصبحت الاعضاء كلها تستكفى اللسان انى تقول اتق الله فينا فانك اناستقمت استقمنا و ان اعوججت اعوججنا; هنگامى كه فرزندان آدم صبح مى‏كنند تماماعضاى بدن به زبان هشدار مى‏دهند و مى‏گويند تقواى الهى را در مورد ما مراعات كن، چراكه اگر تو به راه راست‏بروى ما نيز به راه راست مى‏رويم و اگر تو به راه كج‏بروى ما نيز به راهكج مى‏رويم!» (180)

در حديث ديگرى از امام على‏ابن‏الحسين عليهما السلام آمده است: «ان لسان ابن آدم يشرفعلى جميع جوارحه كل صباح فيقول كيف اصبحتم؟! فيقولون بخير ان تركتنا و يقولون اللهالله فينا، و يناشدونه و يقولون انما نثاب و نعاقب بك; زبان انسان هر روز صبح به تمام اعضاءبدن نظر مى‏افكند و مى‏گويد: صبح شما چگونه است؟ مى‏گويند خوب است اگر تو ما را بهحال‏خود واگذارى! (سپس اضافه مى‏كنند) خدارا، خدارا، رعايت‏حال ما را بكن، و به او قسممى‏دهند و مى‏گويند ما به واسطه تو مشمول ثواب يا عقاب واقع مى‏شويم!» (181)

2- سكوت

در بحثهاى گذشته گفتار مشروحى درباره اهميت‏سكوت داشتيم و روايات زيادى در مورداهميت‏سكوت نقل شده و در آيات قرآن اشارات پر معنايى درباره سكوت ديديم; اين به خاطرآن است كه هر قدر انسان كمتر سخن بگويد لغزشهاى او كمتر است، و هر قدر بيشتر سكوتكند سلامت او بيشتر خواهد بود.

اضافه بر اين، ممارست‏بر سكوت سبب مى‏شود كه انسان زبانش را در اختيار خود بگيرد، و ازطغيان و سركشى آن بكاهد و به اين ترتيب به جائى مى‏رسد كه جز حق نگويد و جز به رضاىخداوند سخن نراند.

بايد توجه داشت كه مراد از سكوت، سكوت مطلق نيست - زيرا بسيارى از مسائل مهمزندگى اعم از معنوى و مادى و اطاعات و عبادات و نشر علوم و فضائل و اصلاح در ميان مردم، از طريق سخن گفتن است - بلكه منظور از قلة‏الكلام (كم سخن گفتن) يا به تعبير ديگر،خاموشى،در برابر سخنان فساد انگيز يا مشكوك و بى محتوا و مانند آن است.

به همين دليل، در حديثى از اميرمؤمنان على عليه السلام مى‏خوانيم:

من كثر كلامه كثر خطؤه، و من كثر خطؤه قل حياؤه، و من قل حياؤه قل ورعه، و من قلورعه مات قلبه، و من مات قلبه دخل النار; كسى كه سخن بسيار بگويد خطا و لغزش اوفراوان مى‏شود; و كسى كه خطا و لغزشش فراوان گردد، حياء او كم مى‏شود; و كسى كهحيائش كم شود، پرهيزگارى‏اش كم مى‏شود; و كسى كه ورعش كم شود، قلبش مى‏ميرد; وكسى كه قلبش بميرد، داخل آتش دوزخ مى‏شود!» (182)

همين مضمون با تعبير فشرده‏ترى از پيغمبراكرم صلى الله عليه و آله نيز نقل شده است. (183)

در حديث ديگرى از همان امام بزرگوار مى‏خوانيم: «الكلام كالدواء قليله ينفع و كثيره قاتل;سخن مانند دارو است، اندكش مفيد و كثيرش قاتل است!» (184)

3- حفظ زبان (نخست انديشه كردن سپس گفتار)

اگر انسان پيش از آن كه شروع به سخن گفتن كند در محتوا و انگيزه و نتيجه سخنان خودكمى بينديشد، بسيارى از لغزشهاى زبان و گناهان، از او دور مى‏شود. آرى! بى‏مطالعه سخنگفتن است كه انسان را در انواع گناهان كه از اين عضو مخصوص سرچشمه مى‏گيرد، غوطه‏ورمى‏سازد!

در حديث معروفى از پيامبراكرم صلى الله عليه و آله آمده است: «ان لسان المؤمن وراء قلبه،فاذا اراد ان يتكلم بشى‏ء تدبره بقلبه، ثم امضاه بلسانه، وان لسان المنافق امام قلبه، فاذا همبشى‏ء امضاه بلسانه و لم يتدبره بقلبه; زبان انسان با ايمان در پشت قلب او قرار دارد، هنگامىكه اراده سخن گفتن كند، نخست در آن مى‏انديشد، سپس با زبانش آن را امضا مى‏كند; ولىزبان منافق در جلو قلب اوست، هنگامى كه تصميم به گفتن چيزى بگيرد نحست آن را بازبانش امضا مى‏كند و در آن نمى‏انديشد!» (185)

همين مضمون با كمى تفاوت در خطبه‏176 نهج‏البلاغه در كلام اميرمؤمنان على عليه السلامآمده است.

و در تعبير ديگرى از امام حسن‏عسكرى عليه السلام چنين مى‏خوانيم: ق-لب الاح-مق فىفمه و فم الحكيم فى قلبه; قلب نادان در دهان اوست، و دهان دانا در دل او!» (186)

بديهى است مراد از قلب در اين جا همان عقل و فكر است، و بودن زبان در جلو قلب، يا درعقب آن، كنايه از تفكر و انديشه درباره محتواى سخن يا عدم آن است.

راستى چه مى‏شد اگر هميشه ما پيش از آن كه سخن را آغاز كنيم فكر خود را به كارمى‏گرفتيم و درباره انگيزه‏ها و نتيجه‏ها و محتواى سخنان خود مى‏انديشيديم كه آيا اينسخن بيهوده است‏يا زيانبار يا هتك حرمت مؤمن يا حمايت از ظالم و مانند آن، يا اين كهسخنى است‏براى خدا، و در طريق امر به معروف و نهى از منكر و حمايت از مظلوم و مبارزه باظالم، و مورد رضاى حق و سبب خوشنودى بندگان خدا!

اين سخن را با حديثى از اميرمؤمنان على عليه السلام كه جامع همه مباحث‏بالا است و بر دلانسان نور و صفا مى‏پاشد پايان مى‏دهيم، فرمود: «ان احببت‏سلامة نفسك وستر معايبكفاقلل كلامك واكثر صمتك، يتوفر فكرك و يستنر قلبك; اگر دوست دارى از سلامت نفسبرخوردار شوى و عيوب و كاستيهايت پوشيده بماند، كمتر سخن بگوى و بيشتر خاموشباش تا فكرت قوى، و قلبت نورانى گردد!» (187)

اين بود خلاصه نقش زبان در تهذيب نفس و پاكى اخلاق و اصول كلى مربوط به حفظ زبان;البته، درباره جزئيات هر يك از انحرافات و گناهان زبان مانند غيبت و تهمت و دروغ و سخنچينى و نشر اكاذيب و اشاعه فحشاء و غير آن بحثهاى مشروحى داريم كه به خواست‏خدا درجلد دوم اين كتاب كه پس از پايان بحثهاى كلى درباره اصول اخلاقى وارد آن مى‏شويم،خواهد آمد.

خودشناسى و خداشناسى

يكى ديگر از گامهاى نخستين در راه اصلاح نفس و تهذيب اخلاق و پرورش ملكات والاىانسانى، خود شناسى است.

چگونه ممكن است انسان به كمال نفسانى برسد و عيوب خود را اصلاح كند و رذائل اخلاقىرا از خود دور سازد در حالى كه خويشتن را آن گونه كه هست نشناخته باشد!

آيا بيمار تا از بيمارى خود آگاه نگردد به سراغ طبيب مى‏رود؟

آيا كسى كه راه خود را در سفر گم كرده، تا از گمراهى خويش با خبر نشود به جستجوىدليل راه بر مى‏خيزد؟

آيا انسان تا از وجود دشمن در اطراف خانه‏اش با خبر نشود، اسباب دفاع را آماده مى‏سازد؟

به يقين پاسخ تمام اين سؤالها منفى است، همين گونه آن كس كه خود را نشناسد و ازكاستيها و عيوب خويش با خبر نشود، به دنبال اصلاح خويش و بهره گيرى از طبيبانمسيحا نفس روحانى، نخواهد رفت.

با اين اشاره به اصل مطلب باز مى‏گرديم، و رابطه خودشناسى و تهذيب نفس و همچنينرابطه خداشناسى و تهذيب نفس را مورد بررسى قرار مى‏دهيم.

1- رابطه خود شناسى و تهذيب نفس

چگونه خودشناسى سبب تهذيب نفوس مى‏شود؟ دليل آن روشن است زيرا:

اولا: انسان از طريق خود شناسى به كرامت نفس و عظمت اين خلقت‏بزرگ الهى و اهميتروح آدمى كه پرتوى از انوارالهى و نفحه‏اى از نفحات ربانى است پى مى‏برد; آرى! دركمى‏كند كه اين گوهر گرانبها را نبايد به ثمن و بهاى ناچيز فروخت و به آسانى از دست داد!

تنها كسانى خود را آلوده رذائل اخلاق مى‏كنند و گوهر پاك روح انسانى را به فساد و نابودىمى‏كشانند كه از عظمت آن بى‏خبرند.

ثانيا: انسان با شناخت‏خويشتن به خطرات هواى نفس و انگيزه‏هاى شهوت و تضاد آنها باسعادت او پى مى‏برد، و براى مقابله با آنها آماده مى‏شود.

بديهى است كسى كه خود را نشناسد از وجود اين انگيزه‏ها بى‏خبر مى‏ماند و شبيه كسىاست كه گرداگرد او را دشمن گرفته، اما او از وجود آنان غافل و بى‏خبر است; طبيعى است كهچنين كسى خود را آماده مقابله با دشمن نمى‏كند و سرانجام ضربات سنگينى از سوىدشمن دريافت مى‏دارد.

ثالثا: انسان با شناخت نفس خويش به استعدادهاى گوناگونى كه براى پيشرفت و ترقى ازسوى خداوند در وجود او نهفته شده است پى مى‏برد و تشويق مى‏شود كه براى پرورش ايناستعدادها بكوشد، و آنها را شكوفا سازد; گنجهاى درون جان خويش را استخراج كند و گوهرخود را هويدا سازد.

كسى كه عارف به نفس خويش نيست‏به انسانى مى‏ماند كه در جاى جاى خانه او گنجهاى پرقيمتى نهفته شده ولى او از آنها آگاهى ندارد، ممكن است از گرسنگى و تنگدستى در آنبميرد، در حالى كه در زير پاى او گنجهايى است كه هزاران نفر را سير مى‏كند.

رابعا: هر يك از مفاسد اخلاقى ريشه‏هايى در درون جان انسان دارد، با خودشناسى، آنريشه‏ها شناخته مى‏شود، و درمان اين دردهاى جانكاه را آسان مى‏سازد، و به اين ترتيب راهوصول به تهذيب را در برابر انسان هموار مى‏كند.

خامسا: از همه مهمتر اين كه خودشناسى بهترين راه براى خدا شناسى است، و چنان‏كهخواهد آمد، خداشناسى و آگاهى از صفات جلال و جمال حق، قويترين عامل براى پرورشملكات اخلاقى و كمالات انسانى و نجات از پستى و حضيض رذائل و رسيدن به اوج قله فضائلاست.

و اگر به مطالب گذشته اين جمله را بيفزاييم كه رذائل اخلاقى زندگى انسانى را به تباهىمى‏كشد و جامعه بشرى را در بحرانهاى سخت گرفتار مى‏سازد، و شهد زندگى را در كامانسانها مبدل به شرنگ مى‏كند، به اهميت‏خود شناسى و خودآگاهى براى زندگى انسانهابيشتر پى خواهيم برد.

در كتاب «اعجاز روانكاوى‏» نوشته «كارل منينگر» چنين آمده است: «خود آگاهى عبارت ازاين است كه هم از قواى مثبت و مهر انگيز نهاد خود آگاهى داشته باشيم و هم از نيروهاىمنفى كه موجب نابودى ما مى‏گردد و ما را به خاك سياه مى‏افكند; نديده گرفتن قواى منفىيا خوددارى از اشاره به وجود آنها در خودمان يا ديگران، پايه‏هاى زندگى را متزلزل مى‏كند.» (188)

در كتاب «انسان موجود ناشناخته‏» جمله‏اى آمده است كه شاهد خوبى براى بحث ما است;مى‏گويد: «بدبختانه در تمدن صنعتى شناخت انسان مورد توجه قرار نگرفته است، و برنامهزندگى بر وفق ساختمان طبيعى و فطرى پايه‏گذارى نشده است; لذا با همه درخشندگىموجب رستگارى نشده است; پيشرفت علم به دنبال هيچ طرحى صورت نگرفت و (تقريبا)اتفاقى بود ... اگر «گاليله‏» و «نيوتن‏» و «لاووازيه‏»، نيروى فكرى خود را صرف مطالعه روىجسم و روان آدمى كرده بودند، شايد نماى دنياى، امروز فرقهاى زيادى با آنچه امروز استمى‏داشت.» (189)

و به خاطر اين امور است كه خداوند يكى از مجازاتهاى هوسبازان متمرد را خودفراموشىقرار داده و به مسلمانان هشدار مى‏دهد كه: «و لاتكونوا كالذين نسوا الله فانساهم انفسهماولئك هم الفاسقون; همچون كسانى كه خدا را فراموش كردند و خداوند به سبب آن، آنها رابه خودفراموشى گرفتار ساخت، نباشيد! و آنها فاسقان (حقيقى) و گنهكارانند.» (190)

2- خود شناسى در روايات اسلامى

در احاديث اسلامى كه از پيامبراكرم صلى الله عليه و آله و امامان معصوم: نقل شده اثراتبسيار پرارزشى براى خودشناسى آمده است، كه ما را از هرگونه توضيح بى‏نياز مى‏سازد ازجمله:

1- در حديثى از اميرمؤمنان على عليه السلام مى‏خوانيم: «نال الفوز الاكبر من ظفر بمعرفةالنفس; كسى كه خود را بشناسد، به سعادت و رستگارى بزرگ نايل شده است!» (191)

2- و در نقطه مقابل آن چنين مى‏فرمايد: «من لم يعرف نفسه بعد عن سبيل النجاة وخبطفى الضلال و الجهالات; كسى كه خود را نشناسد، از طريق نجات دور مى‏شود و در گمراهى وجهل گرفتار مى‏آيد!» (192)

3- در تعبير ديگرى از همان امام همام آمده است: «العارف من عرف نفسه فاعتقها و نزههاعن كل ما يبعدها; عارف حقيقى كسى است كه خود را بشناسد، و (از قيد و بند اسارت) آزادسازد، و آن را از هر چيز كه او را از سعادت دور مى‏سازد پاك و پاكيزه كند!» (193)

از اين تعبير بخوبى استفاده مى‏شود كه معرفت نفس (خودشناسى) سبب آزادى از قيد و بنداسارتها و پاكسازى از رذائل اخلاقى است.

4- باز حديث ديگرى از همان پيشواى بزرگ عليه السلام مى‏خوانيم: «اكثر الناس معرفةلنفسه اخوفهم لربه; كسى كه بيش از همه خود را بشناسد، بيش از همه، خوف پروردگارخواهد داشت!» (194)

از اين حديث نيز رابطه نزديكى ميان احساس مسؤوليت و خوف پروردگار كه سرچشمهتهذيب نفس است‏با خودشناسى استفاده مى‏شود.

5- در حديث ديگرى از همان حضرت آمده است: «من عرف نفسه جاهدها; و من جهل نفسهاهملها; كسى كه خود را بشناسد، به جهاد با نفس بر مى‏خيزد و كسى كه خود را نشناسد آنرا رها مى‏سازد!» (195)

مطابق اين حديث پايه اصلى جهاد با نفس كه طبق صريح روايات جهاد اكبر ناميده شده،خود شناسى است.

6- در نهج‏البلاغه در كلمات قصار، از همان بزرگوار آمده است: «من كرمت عليه نفسه هانتعليه شهواته; كسى كه (در سايه خود شناسى) براى خود، كرامت و شخصيت قائل است،شهواتش در نظرش خوار و بى مقدار خواهد بود(و به آسانى تسليم هوى و هوس نمى‏شود)!» (196)

7- همان‏گونه كه خودشناسى پايه مهم تهذيب نفس و تكامل در جنبه‏هاى اخلاقى و مسائلديگر است، جاهل بودن به قدر خويش، سبب بيگانگى از همه چيز و دورى از خدا مى‏گردد;لذا در حديث ديگرى از امام دهم، امام هادى عليه السلام مى‏خوانيم: «من هانت عليه نفسهفلا تامن شره; كسى كه نزد خود قدر و قيمتى ندارد، از شر او ايمن نباش!» (197)

از مضمون آنچه در اين بحث آمد، به روشنى مى‏توان استفاده كرد،كه يكى از پايه‏هاى اصلىپرورش فضائل اخلاقى و تكامل معنوى، خودشناسى و معرفة‏النفس است، و تا انسان اينمرحله دشوار و اين گردنه صعب‏العبور را پشت‏سر نگذارد، به هيچ يك از مقامات معنوى نايلنخواهد شد; به همين دليل، علماى بزرگ اخلاق تاكيد و اصرار زيادى بر اين دارند كه رهرواناين راه بايد به خود شناسى پردازند، و از اين امر حياتى غافل نشوند.

3 - خود شناسى وسيله خداشناسى است

قرآن مجيد با صراحت مى‏گويد: «ما آيات آفاقى و انفسى (عجائب آفرينش خداوند در جهانبزرگ و در درون وجود انسان) را به آنها نشان مى‏دهيم تا آشكار گردد كه او حق است.»(سنريهم آياتنا فى‏الآفاق و فى انفسهم حتى يتب-ين لهم انه الحق) (198)

در جاى ديگر مى‏فرمايد: در درون وجود شما آيات خداست، آيا نمى‏بينيد؟

(و فى انفسكم افلا تبصرون) (199)

بعضى از محققان از آيه‏مربوط به عالم ذر نيز همين استفاده را كرده‏اند كه «معرفة‏النفس‏» پايه«معرفة‏الله‏» است، آنجا كه مى‏فرمايد: «و اذ اخذ ربك من بنى آدم من ظ-هورهم ذريتهم واشهدهم على انفسهم الست‏بربكم قالوا بلى شهدنا ;به خاطر بياور هنگامى را كه پروردگارتاز پشت فرزندان آدم ذريه آنان را برگرفت و آشكار ساخت و آنها را گواه بر خويشتن نمود (واسرار وجودشان را به آنها نشان داد و فرمود) آيا من پروردگار شما نيستم؟ آنها همگى گفتند:آرى گواهى مى‏دهيم!» (200)

در تفسير الميزان مى‏خوانيم: «انسان هر قدر متكبر باشد، و فراهم بودن اسباب زندگى او رابه غرور وا دارد، نمى‏تواند اين حقيقت را انكار كند كه مالك وجود خويش نيست، و استقلالىدر تدبير خويشتن ندارد، چه اين‏كه اگر مالك خويشتن بود، خود را از مرگ و ساير آلام ومصائب زندگى باز مى‏داشت، و اگر مستقل به تدبير خويش بود، هرگز نياز به خضوع درمقابل عالم اسباب نداشت ... بنابراين، نياز ذاتى انسان به پروردگار و مالك مدبر، جزء حقيقتوجود اوست، و فقر و نياز بر پيشانى جانش نوشته شده، اين حقيقتى است كه هر كس ازكمترين شعور انسانى برخوردار باشد به آن اعتراف مى‏كند، و تفاوتى ميان عالم و جاهل وصغير و كبير، در اين مساله نيست!

«بنابراين، انسان در هر مرحله‏اى از انسانيت‏باشد، به روشنى مى‏بيند كه مالك و مدبر وپروردگارى دارد، چگونه نبيند در حالى كه نياز ذاتى خود را به روشنى مى‏بيند.

«لذا بعضى گفته‏اند كه آيه اشاره به حقيقتى مى‏كند كه انسان در زندگى دنيا آن را در مى‏يابدكه در همه چيز از شؤون حيات خود، نيازمند است - نيازمند به بيرون وجود خود - پسمعنى آيه‏شريفه اين است كه ما انسانها را به نياز و احتياجشان آگاه ساختيم و آنها به ربوبيتما اعتراف كردند.» (201)

به اين ترتيب ثابت مى‏شود كه شناخت‏حقيقت نفس انسان با صفات و ويژگيهايش، سببمعرفة الله و شناخت‏خداست.

حديث معروف «من عرف نفسه عرف ربه; هركس خود را بشناسد پروردگارش را خواهدشناخت.» نيز ناظر به همين است.

اين حديث گاهى به صورت بالا، و گاه به صورت من عرف نفسه فقد عرف ربه، گاه ازپيامبراكرم صلى الله عليه و آله و گاه از اميرمؤمنان على عليه السلام و گاه از صحف ادريس،نقل شده است.

در بحارالانوار از كتاب ادريس پيامبر عليه السلام در صحيفه چهارم كه صحيفه معرفت استچنين نقل شده: «من عرف الخلق عرف الخالق، و من عرف الرزق عرف الرازق، و من عرفنفسه عرف ربه; كسى كه مخلوق را بشناسد خالق را مى‏شناسد، و كسى كه رزق را بشناسدرازق را مى‏شناسد، و كسى كه خود را بشناسد پروردگارش را مى‏شناسد.» (202)

به هر حال مضمون اين حديث در چند جاى از بحارالانوار از پيامبراكرم صلى الله عليه و آله ياساير معصومين(ع) يا ادريس پيامبر عليه السلام نقل شده است و همچنين از امام على‏بنابى‏طالب عليهما السلام در غررالحكم. (203)

علامه طباطبايى در تفسير الميزان بعد از ذكر اين حديث‏شريف مى‏فرمايد: «شيعه و سنىاين حديث را از پيامبراكرم صلى الله عليه و آله نقل كرده‏اند و اين يك حديث مشهور است. (204)

تفسيرهاى هفتگانه براى حديث من عرف نفسه

براى اين حديث‏شريف، تفسيرهاى گوناگونى گفته شده يا مى‏توان گفت، از جمله:

1- اين حديث در حقيقت اشاره به «برهان نظم‏» است، يعنى هركس شگفتيهاى ساختمانروح و جسم خود را بداند و به اسرار و نظامات پيچيده و حيرت‏انگيز اين اعجوبه خلقت پىبرد، راهى به خدا به روى او گشوده مى‏شود; زيرا اين نظم عجيب و آفرينش شگفت انگيزنمى‏تواند از غير مبدا عالم و قادرى، سرچشمه گرفته باشد. بنابراين، شناختن خويشتن سببمعرفة الله است.

2- ممكن است اين حديث اشاره به «برهان وجوب و امكان‏» باشد، چرا كه اگر انسان دقت دروجود خويش كند مى‏بيند وجودى است از هر نظر وابسته و غير مستقل، علم و قدرت وتوانايى و هوشيارى و سلامت و بالاخره تمام هستى او با شاخ و برگهايش، وجودى است غيرمستقل و نيازمند كه بدون اتكا به يك وجود مستقل و بى‏نياز، يك لحظه امكان ادامه بقاء اونيست. او به اصطلاح شبيه به معانى حرفيه است كه در ضمن جمله به كار مى‏روند، و در واقعبدون وابستگى معانى اسميه، مفهوم و معنى خود را بكلى از دست مى‏دهند; (مثلا، هنگامىكه گفته مى‏شود: «من از خانه به سوى مسجد رفتم‏» واژه «از» و «تا» بدون تكيه بر «خانه‏» و«مسجد»، هيچ مفهومى ندارد. بنابراين، معانى اسميه است كه به معانى حرفيه مفهوممى‏بخشد.) و به اين ترتيب هر كس خود را با اين ويژگى بشناسد خداى خود را خواهدشناخت، چرا كه وجود وابسته بدون وجود مستقل غير ممكن است.

3- حديث مى‏تواند اشاره به «برهان علت و معلول‏» باشد; براى اين كه انسان هرگاه در وجودخويش كمى دقت كند مى‏فهمد كه روح و جسم او معلول علت ديگرى است كه او را در آنزمان و مكان خاص به وجود آورده، هنگامى كه به سراغ علت وجود خويش (فى‏المثل پدر ومادر) مى‏رود باز آنها را معلول علت ديگرى مى‏بيند، و هنگامى كه سلسله اين علت و معلول راپى‏گيرى مى‏كند، به اينجا مى‏رسد كه آنها نمى‏توانند تا بى نهايت پيش بروند چرا كه تسلسللازم مى‏آيد و بطلان تسلسل بر همه دانشمندان مسلم است. (205)

بنابراين، بايداين سلسله به‏جايى ختم‏شود كه‏علت نخستين و به‏تعبير ديگر علة‏العلل وواجب‏الوجوداست،هستى‏اش ازدرون ذاتش‏مى‏جوشد و در هستى‏خود محتاج ديگرى نيست.هنگامى كه‏انسان خودش را بااين وصف بشناسد به خداى خويش پى مى‏برد.

4- اين حديث مى‏تواند اشاره به «برهان فطرت‏» باشد، يعنى هرگاه انسان به زواياى قلب خودو اعماق روح خود پى ببرد، نور الهى و توحيد كه در درون فطرت اوست، بر او آشكار مى‏شود،و از «معرفة‏النفس‏» به «معرفة‏الله‏» مى‏رسد، بى آن‏كه نيازى به دليل و استدلال داشته باشد.

5- اين حديث مى‏تواند ناظر به «مساله صفات خدا» باشد، به اين معنى كه هركس خويشتنرا با صفات ويژه ممكنات و مخلوقات كه در اوست‏بشناسد، به صفات پروردگار پى خواهد برد;از محدوديت‏خويش پى به نامحدود بودن حق تعالى مى‏برد; چرا كه اگر او هم محدود باشدمخلوق است! و از فناى خويش پى به بقاى او مى‏برد، چه اگر او هم فانى مى‏شد مخلوق بود نهخالق، و همچنين از نياز خويش پى به بى نيازى او، و از ضعف خويش پى به قدرت او مى‏برد.اين همان است كه اميرمؤمنان على عليه السلام در نخستين خطبه به آن اشاره كرده،مى‏فرمايد: و كمال الاخلاص له نفى الصفات عنه لشهادة كل صفة انها غير الموصوف و شهادةكل موصوف انه غير الصفة; نهايت ايمان خالصانه به خداوند آن است كه وى را از صفاتممكنات پيراسته بدانند، چرا كه هر صفتى (از صفات مخلوقات) گواهى مى‏دهد كه غير ازموصوف است و هر موصوفى شهادت مى‏دهد غير از صفت است.» (206)

6- مرحوم علامه مجلسى تفسير ديگرى از بعضى از علما درباره اين حديث نقل مى‏كند وحاصل آن اين است كه:

«روح انسان يك موجود لطيف لاهوتى است در صفت ناسوتى (يعنى از جهان ماوراء طبيعتاست كه با صفات عالم طبيعت ظاهر گشته) و از ده طريق دلالت‏بر يگانگى و ربوبيت‏خداوندمى‏كند:

1- از آنجا كه روح مدبر بدن است مى‏دانيم كه جهان هستى مدبرى دارد!

2- از آنجا كه يگانه است دلالت‏بر يگانگى خالق دارد!

3- از آنجا كه قدرت بر حركت دادن تن دارد دليل بر قدرت خداست!

4- از آنجا كه از بدن آگاه است دليل بر آگاهى خداوند است!

5- از آنجا كه سلطه بر اعضاء دارد دليل بر سلطه او بر مخلوقات است!

6- از آنجا كه قبل از بدن بوده و بعد از آن نيز خواهد بود دليل بر ازليت و ابديت‏خداست!

7- از آنجا كه انسان از حقيقت نفس آگاه نيست دليل بر اين است كه احاطه به كنه ذات خداامكان ندارد!

8- از آنجا كه انسان محلى براى روح در بدن نمى‏شناسد دليل بر اين است كه خدا محلىندارد!

9- از آنجا كه روح را نمى‏توان لمس كرد دليل بر اين است كه خداوند لمس كردنى نيست!

10- و از آنجا كه روح و نفس آدمى ديده نمى‏شود دليل بر اين است كه خالق روح قابل رؤيتنيست!» (207)

7- تفسير ديگرى كه براى اين حديث‏به نظر مى‏رسد اين‏كه جمله «من عرف نفسه فقد عرفربه‏» از قبيل تعليق به محال است، يعنى همان‏گونه كه انسان نمى‏تواند نفس و روح خود رابشناسد خدا را نيز نمى‏تواند حقيقتا بشناسد.

ولى تفسير اخير بعيد به نظر مى‏رسد و تفسيرهاى قبل مناسبتر است و هيچ مانعى نداردكه تمام تفسيرهاى بالا در مفهوم اين حديث‏شريف و پر محتوا جمع باشد.

آرى! هركس خود را بشناسد خدا را خواهد شناخت، و خود شناسى راهى است‏به خداشناسى و به يقين خداشناسى، مهمترين وسيله تهذيب اخلاق و پاكسازى روح و دل ازآلودگيهاى اخلاقى است چرا كه ذات پاكش منبع تمام كمالات و فضائل است و از اينجا روشنمى‏شود كه يكى از مهمترين گامهاى سير و سلوك و تهذيب نفوس خود شناسى است، ولىخودشناسى موانع زيادى دارد كه در بحث آينده به آن اشاره خواهدشد.

موانع خودشناسى

نخستين گام براى درمان بيماريهاى جسمى شناخت‏بيماريهاست; به همين دليل، امروز كهاز طريق آزمايشهاى مختلف مى‏توان به وجود بيماريهاى گوناگون و كم و كيف آنها آگاه شدراه درمان آسانتر است، با پرتونگارى و عكس بردارى از شكستگى استخوانها، طبيب جراحقدرت مى‏يابد كه دقيقا به سراغ محل آسيب ديده برود و به درمان آن بپردازد; و با تجزيهدقيق خون و ترشحات بدن از وجود هرگونه عامل بيمارى آگاه مى‏شود.

در بيماريهاى روحى و آلودگيهاى اخلاقى نيز مطلب دقيقا همين گونه است.

تا به كمك طبيبان مسيحا دم اخلاق و راهنماييهاى سودمند رهروان اين راه، ريشه‏هاىرذائل اخلاقى را در خود نشناسيم چگونه مى‏توان بر درمان آن دست‏يافت!

ولى بسيارى از مردم را مى‏بينيم كه علائم بيماريهاى جسمانى خطرناك را ناديده مى‏گيرندچرا كه حب ذات به آنها اجازه نمى‏دهد به بيمارى مهمى در خود اعتراف كنند; اين گريز ازواقعيت غالبا بسيار گران تمام مى‏شود و انسان زمانى مجبور به اعتراف مى‏شود كه گاه كار ازكار گذشته و كار درمان مشكل يا غير ممكن شده است!

در بيماريهاى اخلاقى نيز مطلب همين گونه است; غالبا خود خواهى و حب ذات مانع ازشناخت صفات رذيله و پذيرفتن عيوب اخلاقى خويش و اعتراف به آن است. بسيار ديده شدهكه گروهى از مردم در برابر صفات نكوهيده خود در مقام توجيه برمى‏آيند و خود را فارغ وپيراسته از عيوب و نقائص معرفى مى‏كنند و با اين توجيهات نادرست راه درك واقعيتها را برخود مى‏بندند.

خود شناسى و اعتراف به عيوب خويش شجاعت و شهامت و عزم راسخ و اراده آهنين لازمدارد، وگرنه انسان سعى خواهد كرد بر عيوب خويش سرپوش نهد و اگر عيبى از پرده برونافتاد با تردستى آن را براى همه حتى خودش توجيه نمايد!

آرى! گاه آشنايى با عيوب خويش وحشتناك است و بسيارى از مردم حاضر نيستند تن بهاين وحشت‏بدهند; همان‏گونه كه حاضر نيستند به بيمارى وحشتناك جسمى خود اعترافكنند ولى اين گريز از واقعيت‏بسيار گران تمام مى‏شود و انسان بايد بهاى سنگينى را در برابرآن بپردازد!

به هر حال، مانع اصلى خود شناسى حجاب و پرده حب ذات و خود خواهى و خود برتر بينىاست، و تا اين پرده‏ها كنار نرود خودشناسى ممكن نيست; و تا انسان خود شناسى نكند و بهنقاط ضعف خويش آگاه نگردد، و راه تهذيب اخلاق به روى او بسته خواهدبود.

هشدارهايى كه در اين زمينه از سوى پيشوايان بزرگ اسلام داده شده گواه زنده اينمدعاست.

در خبرى از پيغمبراكرم صلى الله عليه و آله مى‏خوانيم: «اذا اراد الله بعبد خيرا فقههفى‏الدين و زهده فى الدنيا و بصره عيوبه; هنگامى كه خدا اراده نيكى درباره بنده‏اى كند او رادر امور دين آگاه و در امور دنيا زاهد و نسبت‏به عيوبش آگاه مى‏سازد!» (208)

حضرت‏على عليه السلام در گفتار كوتاه و پر معنى ديگرى مى‏فرمايد: «جهل المرء بعيوبه مناكبر ذنوبه; ناآگاهى انسان نسبت‏به عيوبش از بزرگترين گناهان اوست.» (209)

اكنون اين سؤال پيش مى‏آيد كه چگونه انسان مى‏تواند حجاب خود خواهى را بدرد و بهعيوب خويش آشنا شود؟

مرحوم فيض كاشانى در اين زمينه بحث مفيد و راهگشايى دارد; مى‏گويد، براى پى بردن بهعيوب خويش چهار راه است:

نخست اين كه: به سراغ استادى برود كه آگاه از عيوب نفس است و بر خفايا و آفات اخلاقىآگاهى دارد، او را حاكم بر نفس خويش سازد و از ارشادات او بهره گيرد، و اين در زمان ما كماست!

دوم اين كه: دوست راستگوى آگاه با ايمانى جستجو كند و او را مراقب خويش سازد تا احوالو افعال او را مورد بررسى دقيق قراردهد; هرگاه اخلاق و افعال ناپسند و عيوب پنهان وآشكارى از او ببيند به او اطلاع دهد، همان‏گونه كه بعضى از بزرگان دين مى‏فرمودند: «رحمالله امرء اهدى الى عيوبى; خدا رحمت كند كسى كه عيوب مرا به من هديه كند.» (210) (تعبيربه هديه تعبير جالبى است كه دليل بر اهميت فوق‏العاده اين مطلب است) ... ولى اين گونهافراد نيز كم‏اند زيرا دوستان غالبا مداهنه و مجامله مى‏كنند، و بعضى بعكس به خاطر حسدعيوب را بيش از اندازه بزرگ مى‏سازند. به داوود طائى (211) گفتند: چرا از مردم كناره‏گيرىكردى و با آنها آميزش ندارى؟ گفت: من چه كنم با كسانى كه گناهان مرا از من پنهانمى‏كنند!

آرى! افراد ديندار شديدا علاقه داشتند كه با استفاده از نصيحت ديگران از عيوبشان آگاهشوند; ولى امروز كار ما به جايى رسيده كه منفورترين افراد نزد ما كسانى هستند كه ما رانصيحت مى‏كنند و از عيوبمان آگاهمان مى‏سازند; نه تنها از تذكرات آنها خوشحال نمى‏شويم، بلكه به مقابله با آنان بر مى‏خيزيم و مى‏گوييم: تو خود نيز داراى اين عيوبى، و چنين و چنانكردى، كينه او را به دل مى‏گيريم، و از نصايح او محروم مى‏مانيم!

طريق سوم آن است كه: انسان عيوبش را از زبان دشمنانش بشنود، چرا كه دشمنان با دقتتمام مراقب لغزشها و عيوب انسانند; به همين دليل، گاهى انسان از دشمن كينه‏توزش بيشاز دوست متملق و چاپلوسش بهره مى‏گيرد.

طريق چهارم اين است كه: انسان با مردم معاشرت كند، آنچه را از صفات آنها نكوهيدهمى‏بيند در مورد خودش نيز بررسى كند كه آيا او نيز داراى اين صفات نكوهيده هست‏يانيست؟ زيرا مؤمن آيينه و مرآت مؤمن است، و مى‏تواند عيوب خويش را با مشاهده عيوبديگران ببيند. به عيسى‏بن‏مريم عليهما السلام گفتند چه كسى تو را ادب آموخت؟ گفتكسى مرا ادب نياموخت ولى من جهل جاهل را ديدم و در نظر ناپسند آمد و از آن دورىنمودم. (داستان معروف لقمان را كه به او گفتند ادب را از كه آموختى گفت از بى ادبان تعبيرديگرى از اين مطلب است.) (212)

عبادت و نيايش روح را پرورش مى‏دهد

گام ديگر براى تهذيب اخلاق، توجه به عبادات و نيايشهاست.

براى پى بردن به تاثير عبادت و نيايش در تهذيب نفوس و پرورش فضائل اخلاقى، قبل از هرچيز بايد با مفهوم و حقيقت عبادت آشنا شد.

گرچه بحث درباره حقيقت عبادت سخنى مبسوط و گسترده را مى‏طلبد و بزرگان در تفسيرو اخلاق و فقه و حديث درباره آن سخن بسيار گفته‏اند، اما در يك اشاره كوتاه چنين مى‏توانگفت: براى يافتن حقيقت عبادت بايد به واژه «عبد» و مفهوم آن كه ريشه اصلى عبادت استتوجه نمود.

«عبد» از نظر لغت‏به انسانى گفته مى‏شود كه سرتاپا تعلق به مولا و صاحب خود دارد;اراده‏اش تابع اراده او، و خواستش تابع خواست اوست; در برابر او خود را مالك چيزىنمى‏داند و در اطاعت او سستى بخود راه نمى‏دهد.

بنابراين، عبوديت اظهار آخرين درجه خضوع در برابر كسى است كه همه چيز از ناحيه اوست، و بخوبى مى‏توان نتيجه گرفت كه تنها كسى مى‏تواند «معبود» باشد كه نهايت انعام و اكرام راكرده است و او كسى جز خدا نيست!

به تعبير ديگر، و از بعد ديگر - «عبوديت‏» نهايت اوج تكامل روح يك انسان و قرب او بهخداست، و عبوديت تسليم مطلق در برابر ذات پاك اوست; عبادت تنها ركوع و سجود و قيامو قعود نيست، بلكه روح عبادت تسليم بى‏قيد و شرط در برابر كمال مطلق و ذات بى‏مثالىاست كه از هر عيب و نقص مبراست.

بديهى است چنين عملى بهترين انگيزه توجه به كمال مطلق و پرهيز از هرگونه آلودگى وناپاكى است; چرا كه انسان سعى مى‏كند خود را به معبود خويش نزديك و نزديكتر سازد تاپرتوى از جلال و جمال او در وجودش ظاهر شود كه گاه از آن تعبير به «مظهر صفات خداشدن‏» مى‏كنند.

در حديثى از امام صادق عليه السلام مى‏خوانيم: «العبودية جوهرة كنهها الربوبية; عبوديتگوهرى است كه ربوبيت در درون آن نهفته شده است.» (213) اشاره به اين كه عبد تلاش وكوشش مى‏كند كه خود را در صفات شبيه معبود سازد و پرتوى از صفات جلال و جمال او رادر خود منعكس كند، و نيز انسان در سايه عبوديت‏به جاى مى‏رسد كه به اذن پروردگارمى‏تواند در جهان تكوين، تدبير و تصرف كند، و صاحب ولايت تكوينيه شود، همان‏گونه كهآهن سرد و سياه بر اثر مجاورت با آتش، گرم و سرخ و فروزان مى‏شود; اين حرارت و نورانيتاز درون ذات او نيست‏بلكه پرتو ناچيزى از آتش به او افتاده و به اين رنگ در آمده است.

با اين اشاره به قرآن باز مى‏گرديم و چگونگى تاثير عبادت را در پرورش فضائل اخلاقى درآيات قرآن بررسى مى‏كنيم.

1- يا اي-ها الن-اس اعبدوا ربكم الذى خ-لق-كم و الذين من قبلكم لعلكم تتق-ون (سوره بقره،آيه‏21)

2- يا ايها الذين آمنوا كت-ب عل-يكم الص-يام كما ك-تب على ال-ذين من قبلكم لعلكم تتقون(سوره بقره، آيه‏183)

3- و اقم الصلوة ان الصلوة تنهى عن الفحشاء و المنكر (سوره عنكبوت، آيه‏45)

4- ان الانسان خلق هلوعا - اذا مسه الشر ج-زوعا - و اذا مسه الخير منوعا - الا المصلين -الذين هم على صلاتهم دائ-مون (سوره معارج، آيات‏19 تا 24)

5- خذ من اموالهم صدقة تطهرهم و تزكيهم بها (سوره توبه، آيه‏103)

6- الذين آمنوا و تطمئن قلوبهم‏بذكرالله‏الاب-ذكرالله تطمئن القل-وب (سوره‏رعد،آيه‏28)

7- يا ايها الذين‏آمنوااستعينوابالصبر و الصلوة ان الله مع الصابرين (سوره‏بقره،آيه‏153)

ترجمه:

1- اى مردم! پروردگار خود را پرستش كنيد، آن كس كه شما و كسانى را كه پيش از شمابودند آفريد، تا پرهيزگار شويد.

2- اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد! روزه بر شما نوشته شده، همان‏گونه كه بر كسانى كه قبل ازشما بودند نوشته شد، تا پرهيزگار شويد.

3- ... و نماز را بر پا دار كه نماز (انسان را) از زشتيها و گناه باز مى‏دارد.

4- به يقين انسان حريص و كم طاقت آفريده شده است - هنگامى كه بدى به او رسد بى تابىمى‏كند - و هنگامى كه خوبى به او رسد مانع ديگران مى‏شود (و بخل مى‏ورزد) - مگر نمازگزاران - آنها كه نماز را پيوسته به جا مى‏آورند.

5- از اموال آنها صدقه‏اى (به عنوان زكات) بگير تا به وسيله آن، آنها را پاك سازى و پرورشدهى.

6- آنان كسانى هستند كه ايمان آورده‏اند، و دلهايشان به ياد خدا مطمئن (و آرام) است، آگاهباشيد تنها با ياد خدا دلها آرامش مى‏يابد!

7- اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد! از صبر (روزه) و نماز كمك بگيريد! (زيرا) خداوند با صابراناست!

تفسير و جمع بندى

در تمام آياتى كه در بالا آمده، رابطه نزديكى ميان «عبادت‏» و تقوا و پرهيز از گناه و پرورشفضائل اخلاقى ديده مى‏شود و نشان مى‏دهد كسانى كه مى‏خواهند به تهذيب نفس راه يابندبايد از در عبوديت و پرستش خداوند وارد شوند; سالكان راه خدا، و پويندگان طريقخودسازى و تقوا، بايد از نيايش و عبادت يارى طلبند و ناخالصيهاى وجود خود را در كورهداغ عشق به خدا بسوزانند و از بين ببرند، و مس وجود خود را با كيمياى عبادت زر كنند.

در همين راستا، در نخستين آيه، همه انسانها را بدون استثنا مخاطب ساخته و راه تقوا را اينگونه به آنها نشان مى‏دهد; مى‏فرمايد: «اى مردم! پروردگارتان را كه شما و پيشينيان شما راآفريده پرستش كنيد تا پرهيز كار شويد!» (يا ايها الناس اعبدوا ربكم الذى خلقكم و الذين منقبلكم لعلكم تتقون)

تكيه بر آفرينش پيشينيان ممكن است اشاره به اين باشد كه اعراب جاهلى براى توجيهپرستش بتها، تكيه بر فعل پيشينيان داشتند، آيه‏فوق مى‏گويد خداوند هم آفريدگار شماستو هم آفريننده پيشينيان است; آرى! او خالق همه كس و همه چيز و مالك همه كس و همهچيز است; و تنها او شايسته عبادت است، نه بتها; اگر رو به سوى عبوديت‏خالص او آريد،شكوفه‏هاى تقوا بر شاخسار جان شما آشكار مى‏شود; و اين آلودگيهاى اخلاقى شما ناشى ازعبادت خرافى شماست.

اين آيه رابطه نزديك تقوا و عبادت را بطور مطلق بيان مى‏كند.

در حالى كه در آيه بعد به رابطه «روزه‏» - كه يكى از عبادات مهم است - و «تقوا» اشاره شدهاست; مى‏فرمايد: «اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد روزه بر شما نوشته شده - همان‏گونه كه بركسانى كه قبل از شما بودند نوشته شد - تا پرهيزگار شويد!» (يا ايها الذين آمنوا كتب عليكمالصيام كما كتب على الذين من قبلكم لعلكم تتقون)

هركس به روشنى در مى‏يابد كه به هنگام روزه داشتن، نور و صفاى تازه‏اى در دل احساسمى‏كند، خود را به نيكيها نزديكتر، و از زشتيها و بديها دورتر مى‏بيند، حتى آمارهاى مستندنشان مى‏دهد كه در ايام ماه مبارك سطح جرائم در جامعه روزه‏دار، بسيار پايين مى‏آيد، تاآنجا كه ماموران انتظامى به اعتراف خودشان در اين ماه به كارهاى عقب مانده ماههاى ديگرمى‏پردازند!

اين امور بخوبى نشان مى‏دهد كه هر قدر انسان به عبوديت‏خداوند نزديكتر شود از زشتيهادورتر خواهد شد.

در سومين آيه، به رابطه نزديك «نماز» و پرهيز از گناه و فحشاء و منكر اشاره شده است; دراين آيه شخص پيامبر صلى الله عليه و آله به عنوان يك الگو و اسوه، مخاطب به اين خطابشده است: نماز را بر پا دار كه نماز (انسان را) از زشتيها و گناه باز مى‏دارد (و اقم الصلوة انالصلوة تنهى عن الفحشاء و المنكر)

«فحشاء و منكرات‏» مجموعه افعال غير اخلاقى است، و مى‏دانيم تمام افعال غير اخلاقىسرچشمه‏اى از صفات ضد ارزشى در درون جان انسان دارد; و به تعبير ديگر، هميشه اخلاقدرونى است كه در اخلاق برونى اثر مى‏گذارد.

تاثير نماز در بازداشتن از فحشاء و منكر نيز درست‏به همين دليل است; زيرا نماز با افعال واذكار بسيار پر محتوايش، انسان را در جهانى برتر و والاتر - جهان قرب به خدا - وارد مى‏كند;و اين نزديكى او را از سرچشمه‏هاى اصلى فحشاء و منكر كه همان هواى نفس و حب افراطىبه دنيا است دور مى‏سازد.

به همين دليل، نماز گزاران واقعى كمتر گرد گناه مى‏گردند; و هر قدر نماز روح و جان ومحتواى بيشترى داشته باشد، به همان نسبت انسان از منكرات و زشتيها دورتر مى‏شود وشكوفه‏هاى فضائل و اخلاق در درون جانش آشكارتر مى‏گردد.

در چهارمين آيه، بعد از اشاره به بعضى از رذائل اخلاقى مانند جزع و بى تابى به هنگام بروزمشكلات، و بخل به هنگام دست‏يافتن به خيرات، تنها نماز گزاران را استثنا مى‏كند، ومى‏فرمايد: انسان حريص و كم طاقت آفريده شده است - هنگامى كه بدى به او رسد بى تابىمى‏كند - و هنگامى كه خوبى به او رسد بخل مى‏ورزد و مانع ديگران مى‏شود - مگرنمازگزاران - آنها كه نماز را بطور مرتب به‏جا مى‏آورند. (ان الانسان خلق هلوعا - اذا مسهالشر جزوعا - و اذا مسه الخير منوعا - الا المصلين - الذين هم على صلاتهم دائمون)

اين آيات به روشنى ثابت مى‏كند كه توجه به ذات پاك پروردگار و عبادت و نيايش درپاكسازى روح و جان از رذائل اخلاقى مانند بخل و جزع و بى‏تايى اثر مستقيم دارد.

در پنجمين آيه، اشاره به تاثير مساله زكات در پاكسازى روح و تزكيه نفس مى‏كند و مى‏دانيمزكات در اسلام يكى از عبادات مهم محسوب مى‏شود; مى‏فرمايد: از اموال آنها صدقه‏اى (بهعنوان زكات) بگير تا به وسيله آن، آنها را پاك سازى و پرورش دهى (خذ من اموالهم صدقةتطهرهم و تزكيهم بها)

تعبير «تزكيهم بها» دليل روشنى بر اين حقيقت است كه تطهير و تزكيه نفس به وسيله زكاتحاصل مى‏شود، چرا كه زكات، رذائلى همچون بخل و دنياپرستى و حرص و آز را از روح، زائلمى‏كند، و نهال نوعدوستى و سخاوت و حمايت از مستضعفان را در سرزمين دل پرورشمى‏دهد.

رواياتى كه در ذيل اين آيه نقل شده است نيز اين حقيقت را روشنتر مى‏كند:

در حديثى از پيامبراكرم صلى الله عليه و آله مى‏خوانيم: «ما تصدق احدكم بصدقة من طيب- و لا يقبل الله الا الطيب - الا اخذها الرحمان بيمينه و ان كانت تمرة فتربو من كف الرحمانفى الرحمان حتى تكون اعظم من الجبل; هيچ كس از شما صدقه‏اى از مال حلال نمى‏پردازد- و البته خداوند جز حلال قبول نمى‏كند - مگر اين كه خداوند آن را با دست‏خود مى‏گيرد،حتى اگر يك دانه خرما باشد، سپس در دست‏خدا نمو مى‏كند تا بزرگتر از كوه شود!» (214)

اين حديث كه تشبيه و كنايه پرمعنايى در بردارد اهميت فوق‏العاده اين عبادت بزرگ، وارتباط مستقيم آن را با خدا و مسائل معنوى روشن مى‏سازد.

در ششمين آيه، به يكى ديگر از عبادات مهم و معروف، يعنى ذكرخدا اشاره شده و از تاثيرعميق آن در آرامش دلها، سخن مى‏گويد; مى‏فرمايد: آنان كسانى هستند كه ايمان آورده‏اند، ودلهايشان به ياد خدا مطمئن (و آرام) است، آگاه باشيد با ياد خدا دلها آرامش مى‏پذيرد!(الذين آمنوا و تطمئن قلوبهم بذكر الله الا بذكر الله تطمئن القلوب)

آرامش دل هميشه توام با توكل بر خدا، و عدم وابستگى به ماديات و عشق به زرق‏وبرق دنياو آز و طمع و بخل و حسد است. چرا كه اگر اين صفات رذيله در دل باشد، آرامشى در آننخواهد بود. بنابراين، ياد خدا مى‏تواند اثر عميقى در دور ساختن انسان از اين رذائل داشتهباشد، تا شكوفه آرامش بر شاخسار دل آشكار گردد.

به تعبير ديگر، اگر يك نظر اجمالى به ريشه‏هاى ناآرامى روح و پريشانى خاطر و اضطرابها ونگرانيها بيندازيم، مى‏بينيم همه آنها از رذائل اخلاقى سرچشمه مى‏گيرد، ولى ياد خدا آنها رامى‏خشكاند و نا آرامى را به اطمينان و آرامش مبدل مى‏سازد. (215)

در هفتمين و آخرين آيه، به تاثير نماز و روزه در تقويت روح انسان اشاره كرده، مى‏فرمايد:«اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد! از صبر (روزه) و نماز كمك بگيريد! (زيرا) خداوند با صابراناست!» (يا ايها الذين آمنوا استعينوا بالصبر و الصلوة ان الله مع الصابرين)

در بعضى از روايات اسلامى صبر به روزه تفسير شده است (216) كه يكى از مصداقهاى روشنصبر است، و گر نه صبر مفهوم وسيعى دارد كه هرگونه استقامت در برابر هواى نفس ووسوسه‏هاى شيطان و استقامت در طريق اطاعت پروردگار، و در برابر حوادث ناگوار ومصائب را شامل مى‏شود.

در حديثى از اميرمؤمنان على عليه السلام مى‏خوانيم كه هرگاه كار مهمى براى او پيشمى‏آمد نماز مى‏خواند، سپس آيه‏واستعينوا بالصبر و الصلوة را تلاوت مى‏فرمود (كان على اذااحاله امر فزع، قام الى الصلوة ثم تلا هذه الآية و استعينوا بالصبر و الصلوة) (217) اشاره به اين كهنماز به من نيرو مى‏بخشد.

آرى! اين عبادتهاى مهم فضائلى همچون توكل و شجاعت و شهامت و صبر و استقامت را دروجود انسان زنده مى‏كند، و از رذائل اخلاقى همچون جبن و ترس، ترديد و دو دلى، واضطراب و نگرانى در برابر حوادث مهم، و دنياپرستى، دور مى‏سازد; و به اين ترتيب، بخشمهمى از فضائل اخلاقى را در وجود انسان زنده مى‏كند، همان‏گونه كه بخش قابل توجهى ازرذائل را مى‏ميراند.

نتيجه:

از آنچه در بالا آمد بخوبى مى‏توان نتيجه گرفت كه عبادات اثر بسيار عميقى از جهات مختلفدر تهذيب اخلاق دارند; اين تاثير را مى‏توان در چند جهت‏خلاصه كرد:

1- توجه به مبدا آفرينش و حضور پروردگار در تمام زندگى انسانها سبب مى‏شود كه انسانمراقب اعمال و رفتار خويش باشد، و هواى نفس را تا آنجا كه مى‏تواند كنترل كند، چرا كهعالم محضر خداست، و در محضر خداوند كريم، گناه كردن و راه خلاف پيمودن عينناسپاسى است.

2- توجه به صفات جلال و جمال او كه در عبادات و مخصوصا دعاها آمده است، نيايش كنندهرا دعوت مى‏كند كه پرتوى از آن اوصاف كريمه را در درون روح و جان خود منعكس كند و درمسير تكامل اخلاقى قرار گيرد.

3- توجه به معاد، همان دادگاه بزرگى كه همه چيز در آنجا حسابرسى مى‏شود، نيز اثر بازدارنده قوى و نيرومندى براى پاكسازى روح و جسم انسان دارد.

4- عبادت و نيايش اگر با حضور قلب و آداب آن باشد، صفا و نورانيت غير قابل توصيفىمى‏آورد كه در برابر آن ظلمات اخلاق رذيله تاب مقاومت ندارد; به همين دليل، انسان پس ازيك عبادت آميخته با حضور قلب، خود را به نيكيها نزديكتر مى‏بيند.

5- محتواى عبادات و دعاها مملو است از آموزشهاى اخلاقى و بيان راه و رسم سير و سلوكالى الله، كه دقت در آنها نيز درسهاى بزرگى به انسان در اين زمينه مى‏دهد. عاشقان خودسازى و سالكان الى الله از طريق عبادت مى‏توانند به هدف والاى خود برسند و بدون عبادتو نيايش و مناجات و راز و نياز با پروردگار مخصوصا در خلوت و بويژه در سحرگاهان راه بهجايى نمى‏برند.

تاثير عبادات در پالايش روح، در روايات اسلامى

اين مساله در روايات اسلامى بازتاب بسيار وسيع و گسترده‏اى دارد كه به گوشه‏اى از آن، درذيل اشاره مى‏شود، و شرح تمام آن در خور كتاب مستقلى است:

1- در تمام رواياتى كه سخن از فلسفه احكام به ميان آمده، اشاره به تاثيرعبادت در تهذيبنفوس و پالايش روح و صفاى دل شده است; از جمله، در كلمات قصار اميرمؤمنان على عليهالسلام آمده است: «فرض الله الايمان تطهيرا من الشرك، والصلوة تنزيها عن الكبر و الزكاةتسبيبا للرزق، و الصيام ابتلاء لاخلاص الخلق; خداوند ايمان را براى تطهير دل از شرك واجبفرموده، و نماز را براى پاك شدن از تكبر، و زكات را سبب روزى قرار داده، و روزه را وسيله‏اىبراى پرورش اخلاص بندگان ...» (218)

شبيه همين معنى با مختصر تفاوتى در خطبه معروف بانوى اسلام فاطمه زهرا3 ديدهمى‏شود آنجا كه مى‏فرمايد: «فجعل الله الايمان تطهيرا لكم من الشرك، و الصلوة تنزيها لكمعن الكبر، و الزكاة تزكية للنفس و نماء فى الرزق، و الصيام تثبيتا للاخلاص ... ; خداوند ايمانرا سبب پاكسازى شما از شرك قرار داده است و نماز را وسيله‏اى براى تطهير قلوب از كبر، وزكات را موجب تزكيه نفس (از بخل و حرص و دنيا پرستى) و نمو روزى، و روزه را عاملتثبيت‏خلوص نيت.» (219)

2- در حديث معروفى كه درباره نماز از پيامبراكرم صلى الله عليه و آله آمده، نماز را تشبيه بهنهر آب زلال جارى مى‏كند كه بر در خانه انسان باشد و همه روز انسان خود را پنج‏بار در آنشست‏وشو كند; بديهى است كه براثرآن، چيزى از آلودگيها در وى باقى نمى‏ماند; اين حديثنيز دليل روشنى بر اين مدعاست. (220)

و به همين ترتيب، درباره هر يك از عبادات آثارى ذكر شده كه شاهد گوياى تاثير عبادت درتهذيب نفوس انسانى است.

3- در حديث ديگرى از امام على‏بن‏موسى‏الرضا عليهما السلام درباره آثار عبادت بطور كلىچنين مى‏خوانيم: «فان قال فلم تعبدهم؟ قيل لئلا يكونوا ناسين لذكره و لا تاركين لادبه، و لالاهين عن امره و نهيه، اذا كان فيه صلاحهم و قوامهم، فلو تركوا بغير تعبد، لطال عليهم الامدفقست قلوبهم; اگر كسى بگويد: چرا خداوند به بندگانش دستور عبادات داده (مگر نياز بهعبادت آنها دارد؟) در پاسخ گفته مى‏شود، اين به خاطر آن است كه ياد خدا را به فراموشىنسپارند، و ادب را در پيشگاه او ترك نكنند، و از امر و نهى او غافل نشوند، چرا كه در آن صلاحو قوام آنها است، و اگر مردم بدون پرستش و عبادت رها شوند، مدت زيادى بر آنها مى‏گذرد(و از ياد خدا غافل مى‏شوند) لذا دلهاى آنها قساوت پيدا مى‏كند.» (221)

به اين ترتيب، روشن مى‏شود كه عبادت پروردگار قلب را بيدار، و روح را هشيار مى‏كند، ومايه ياد خداست كه آن نيز خمير مايه اصلاح درون و برون است.

4- در حديث ديگرى از امام على‏بن‏موسى‏الرضا عليهما السلام مى‏خوانيم كه در ضمن برشمردن آثار سازنده نماز مى‏فرمايد: «مع ما فيه من الايجاب و المداومة على ذكر الله عزوجلبالليل و النهار لئلا ينسى العبد سيده و م-دبره و خالق-ه، فيب-طر و يط-غى و يكون فى ذكرهل-ربه و قيامه بين يديه زاجرا له عن المعاصى و مانعا له عن انواع الفساد; علاوه بر اين كهعبادت، سبب تداوم ذكر خداوند متعال در شب و روز مى‏شود، تا بنده مولى و مدبر و خالقشرا فراموش نكند، و نعمتهاى الهى مايه مستى و غرور او نشود، و به طغيان بر نخيزد، و يادپروردگار و قيام در برابر او، وى را از معاصى باز مى‏دارد و مانع انواع فساد مى‏شود.» (222)

5- در حديث ديگرى، از امام صادق عليه السلام در مورد آثار نماز و ميزان قبولى آن چنينآمده است: «من احب ان يعلم ان قبلت صلاته ام لم تقبل فلينظر هل منعت صلاته عنالفحشاء و المنكر، فبقدر ما منعته قبلت; هر كس مى‏خواهد بداند آيا نماز او قبول شده يا نهببيند آيا نمازش او را از زشتيها و بديها باز داشته است‏يا نه؟ به همان اندازه كه او را باز داشتهنمازش قبول شده است!» (223)

اين عبارت با صراحت و وضوح، روشن مى‏كند كه نماز صحيح و كامل رابطه مستقيم وتنگاتنگى با مسايل اخلاقى و دعوت به خوبيها و نهى از بديها دارد; و آنها كه نمازشان اين اثررا ندارد، تنها به جسم نماز پرداخته‏اند; و به تعبير، ديگر نمازى است اسقاط كننده تكليف نهمورد قبول پروردگار.

6- در حديث ديگرى از رسول‏خدا صلى الله عليه و آله در مورد فلسفه روزه چنين مى‏خوانيم:«ان الصوم يميت مراد النفس و شهوة الطبع الحيوانى، و فيه صفاء القلب و طهارة الجوارح، وعمارة الظاهر و الباطن، و الشكر على النعم، و الاحسان الى الفقراء، و زيادة التضرع و الخشوع،و البكاء و جعل الالتجاء الى الله، و سبب انكسار الهمة، و تخفيف السيئات، و تضعيف الحسنات،و فيه من الفوائد ما لا يحصى; روزه هواى نفس و شهوت طبيعت‏حيوانى را مى‏ميراند (وطغيان آن را فرو مى‏نشاند)، و در آن صفاى قلب و پاكى اعضاء، و آبادى بيرون و درون انسان، وشكر بر نعمتها، و احسان به فقرا، و فزونى تضرع و خشوع و گريه است; و وسيله‏اى است‏براىالتجاء به پروردگار، و سبب شكستن دلبستگيها و كم شدن سيئات، و فزونى حسنات است; ودر آن فوائد بيشمارى است.» (224)

در اين حديث چهارده اثر مثبت‏براى روزه ذكر شده كه مجموعه‏اى از صفات فضيلت و افعالاخلاقى است.

7- اين بحث دامنه دار را با حديث ديگرى از اميرمؤمنان على عليه السلام پايان مى‏دهيم (وكسانى كه مايل باشند مطالب بيشترى را در اين زمينه بخوانند به «وسائل‏الشيعه‏»، ابوابنخستين هر يك از عبادات، و همچنين به «بحارالانوار» مراجعه كنند.)، فرمود: «دوام الع-بادةبرهان الظفر بالس-عادة;استمرار و پى‏گيرى عبادت، دليلى بر وصول به سعادت‏است.» (225)

آرى! آنها كه مى‏خواهند سعادتمند شوند بايد به سراغ نيايش پروردگار بروند!

نتيجه:

از روايات بالا و روايات ديگرى كه در اين زمينه در لابه لاى كتب معروف روايى وارد شده و بهخاطر عدم اطاله سخن از نقل همه آنها چشم پوشيديم، رابطه بسيار نزديك عبادت وپاكسازى روح و صفاى دل و تهذيب نفوس را روشن مى‏سازد.

مخصوصا هر قدر عبادت خالصتر و بى‏رياتر و آميخته باحضور قلب و آداب باشد، اين تاثيرقوى‏تر خواهد بود.

اين مساله كاملا محسوس است كه انسان وقتى عبادتى را خالصانه و مخلصانه و با حضور قلبانجام مى‏دهد، بعد از آن نورانيت و صفاى ديگرى در قلب و جان خود احساس مى‏كند، ميلاو به خوبيها بيشتر مى‏شود و تنفر او از بديها افزون مى‏گردد; خود را به خدا نزديكتر مى‏بيندو روح خضوع و تواضع و عبوديت و تسليم در برابر حق را در خود زنده مى‏بيند.

اين نكته قابل توجه است كه همه عبادات يك اثر مشترك دارند و هر كدام يك تاثير ويژه، اثرمشترك همه آنها پرورش روح خضوع و اخلاص و تسليم در مقابل حق، و بيدارى و هوشيارىو ترك غفلت است.

و اثر ويژه هر كدام متناسب آن عبادت است; نماز نهى از فحشاء و منكر مى‏كند، و روزه ارادهرا قوى و هواى نفس را تحت كنترل نيروى عقل در مى‏آورد; حج، انسان را از تمام رزق وبرق‏هاى زندگى و تعلقات حيات دور مى‏سازد، و زكات، بخل و حرص و دنيا پرستى را كممى‏كند.

ذكر خدا مايه آرامش دل است; و هر يك از اذكار، انسان را متوجه يكى از صفات جلال وجمال خدا مى‏كند، و او را به هماهنگى با حق تشويق مى‏نمايد.

به اين ترتيب، كسى كه همه اين عبادات را به‏جا مى‏آورد، هم از اثرات عام آن بهره مى‏گيرد وهم از تاثيرات ويژه آنها استفاده مى‏كند; و مى‏تواند فضايل اخلاقى را در پرتو آنها در وجودخود پرورش دهد; بنابراين، عبادت و نيايش ما در برابر پروردگار، يكى از گامهاى‏مؤثر خودسازى ماست، مشروط بر اين كه با روح و فلسفه عبادت آشنا باشيم و تنها به جسم آن قناعتنكنيم! البته، درباره ذكرخدا به خاطر اهميت فوق‏العاده آن بحث جداگانه‏اى خواهيم داشت.

ياد خدا و پرورش روح

علماى اخلاق به پيروى از قرآن مجيد و روايات اسلامى اهميت فوق‏العاده‏اى براى ذكر بهعنوان يكى از شاخه‏هاى مهم عبادت در پاكسازى روح و جان و بيدارى و آگاهى و تهذيبنفس قائل هستند; و براى هر مرحله از مراحل سير و سلوك، اذكارى ذكر كرده‏اند; مثلا، درمرحله توبه، توجه به ذكر «يا غفار» و در مرحله محاسبه نفس «ياحسيب‏» و در مرحله جلبرحمتهاى اليه «يا رحمان) و «يا رحيم‏» امثال آن.

اين اذكار به تناسب حالاتى است كه انسان دارد و مسيرهائى كه مى‏پيمايد; ولى به عنوان ذكرمطلق كه در هر حالى خوب است، نه به عنوان قصد ورود.

آرى! ذكر خدا از بزرگترين عبادات و بهترين حسنات است و در برابر تهاجم وسوسه‏هاىنفس و نفوذ شيطان به انسان مصونيت مى‏بخشد.

پرده‏هاى خودخواهى و غرور راكه بزرگترين دشمن‏سعادت انسان‏است مى‏درد، او را ازخواب‏غفلت‏بيدار مى‏كند و از خطراتى كه سعادت وى را تهديد مى‏كند آگاه مى‏سازد.

ذكر خدا مانند دانه‏هاى حياتبخش باران است كه بر سرزمين روح و قلب انسان مى‏بارد وانواع بذرهاى فضيلت و تقوا را شكوفا و بارور مى‏سازد، و هر اندازه درباره اهميت اين عبادتسخن گفته شود باز كم است.

با اين اشاره به قرآن مجيد باز مى‏گرديم و اهميت ذكر الله را در آن جستجو مى‏كنيم:

1- الذين‏آمنواوتطمئن‏قلوبهم‏بذكرالله‏الابذكر الله تطمئن القلوب (سوره رعد، آيه‏28)

2- اقم‏الصلوة‏ان‏الصلوة‏تنهى‏عن‏الفحشاءوالمنكرولذكر الله اكبر (سوره عنكبوت، آيه 45)

3- اننى انا الله لا اله الا انا فاعبدنى و اقم الصلوة لذكرى (سوره طه، آيه‏14)

4- اذهب انت واخوك بآياتى و لا تنيا فى ذكرى (سوره طه، آيه‏42)

5- و من اعرض عن ذكرى فان له معيشة ضنكا (سوره طه، آيه‏124)

6- و اصبر نفسك مع الذين يدعون ربهم بالغدوة و العشى يريدون وجهه و لاتعد عيناك عنهمتريد زينة الحيوة الدنيا و لا تطع من اغفلنا قلبه عن ذكرنا و اتبع هواه وكان امره فرطا (سورهكهف، آيه‏28)

7- فاعرض عن من تولى عن ذكرنا و لم يرد الا الحيوة الدنيا (سوره نجم، آيه‏29)

8- يا ايها الذين آمنوا اذكروا الله ذكرا كثيرا و سبحوه بكرة و اصيلا - هو الذى يصلى عليكم وملائكته ليخرجكم من الظلمات الى النور و كان بالمؤمنين رح-يما (سوره احزاب، آيات 41تا43)

9- انما يريد الشيطان ان يوقع بينكم العداوة و البغضاء فى الخمر و الميسر و يصدكم عن ذكرالله و عن الصلوة (سوره مائده، آيه‏91)

10- رجال لاتلهيهم تجارة و لا بيع عن ذكر الله (سوره نور، آيه‏37)

ترجمه:

1- (هدايت‏يافتگان) كسانى هستند كه ايمان آورده‏اند و دلهايشان به ياد خدا مطمئن (و آرام )است; آگاه باشيد، تنها با ياد خدا دلها آرامش مى‏يابد!

2- نماز را بر پا دار كه نماز (انسان را) از زشتيها و گناه باز مى‏دارد و ياد خدا مهمتر است!

3- (اى موسى!) من «الله‏» هستم، معبودى جز من نيست! مرا بپرست و نماز را براى ياد منبپادار

4- (اكنون) تو و برادرت با آيات من برويد و در ياد من كوتاهى نكنيد!

5- و هركس از ياد من روى گردان شود زندگى (سخت و) تنگى خواهد داشت!

6- با كسانى باش كه پروردگار خود را صبح و عصر مى‏خوانند و تنها رضاى او را مى‏طلبند وهرگز به‏خاطر زيورهاى‏دنيا چشمان‏خود را از آنها برمگير! و از كسانى كه قلبشان را از يادخود غافل ساختيم اطاعت مكن، همانها كه از هواى نفس پيروى كردند و كارهايشان افراطىاست!

7- از كسى كه از ياد ما روى مى‏گرداند و جز زندگى مادى دنيا را نمى‏طلبد اعراض كن!

8- اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد! خدا را بسيار ياد كنيد - و صبح و شام او را تسبيح گوييد! -او كسى است كه بر شما درود و رحمت مى‏فرستد، و فرشتگان او (نيز براى شما تقاضاىرحمت مى‏كنند)، تا شما را از ظلمات (جهل و شرك و گناه) به سوى نور (ايمان و علم تقوا)رهنمون گردد، او نسبت‏به مؤمنان همواره مهربان بوده است.

9- شيطان مى‏خواهد به وسيله شراب و قمار در ميان شما عداوت و كينه ايجاد كند و شما رااز ياد خدا و از نماز باز دارد!

10- مردانى (آنها كسانى هستند) كه هيچ تجارت و معامله‏اى آنان را از ياد خدا و برپا داشتننماز و اداى زكات غافل نمى كند!

تفسير و جمع بندى

در نخستين آيه، سخن از تاثيرياد خدا در آرامش دلها است; آرامشى كه مى‏تواند انسان را ازلغزشها برهاند و به فضائل اخلاقى بيارايد; مى‏فرمايد: آنها (هدايت‏يافتگان) كسانى هستندكه ايمان آورده‏اند و دلهايشان به ذكر خدا مطمئن و آرام است.» (الذين آمنوا و تطمئنقلوبهم بذكر الله)

سپس همين معنى را به صورت يك قاعده كلى بيان كرده، مى‏افزايد: «آگاه باشيد، تنها با يادخدا دلها آرامش مى‏يابد!» (الا بذكر الله تطمئن القلوب)

اين آرامش‏فوق‏العاده به خاطر آن است كه نگرانيها گاه به خاطر آينده تاريك و مبهمى استكه در پيش دارد; مثلا، از احتمال زوال نعمتها يا گرفتارى در چنگال بيمارى و درماندگى وناتوانى و مانند آن ناشى مى‏شود، و گاه گذشته تاريك زندگى، فكر او را به خود مشغولمى‏دارد، و نيز دنياپرستى و دلباختگى نسبت‏به دنيا، سوءظن‏ها و توهمها و ترس و وحشت ازمرگ، هر يك از اينها مى‏تواند عاملى براى نگرانى و سلب آرامش انسان شود.

بخل و حسد و حرص و طمع و مانند آنها نيز از عوامل نگرانى انسان است.

يادخدا، همان خداوندى كه جواد و كريم و رحمان و رحيم و خالق و رازق و بخشنده و بندهنواز است - خداوندى كه حل هر مشكلى در بربر قدرتش آسان، و هر امرپيچيده‏اى دربرابراراده‏اش ساده است.

آرى! ياد چنين پروردگار مايه آرامش دلها و سبب پرورش فضائل اخلاقى است. اين نكته قابلتوجه است كه نفس مطمئنه همان نفسى است كه مخاطب به خطاب «يا ايتها النفسالمطمئنة ارجعى الى ربك راضية مرضية فادخلى فى عبادى وادخلى جنتى; اى نفسمطمئنه! به سوى پروردگارت باز گرد در حالى كه هم تو از او خشنودى و هم او از تو خشنوداست، پس در سلك بندگانم درآى و در بهشتم وارد شو!» (226)

در دومين آيه، بعد از بيان اين نكته كه نماز انسان را از زشتيها و منكرات باز مى‏دارد (انالصلوة تنهى عن الفحشاء و المنكر ) مى‏فرمايد: « ذكر خدا از نماز هم بالاتر است!» (و لذكر اللهاكبر )

آرى! ياد خدا روح نماز است، و روح شريفترين بخش وجود مى‏باشد; اگر نماز سبب تركفحشاء و منكر مى‏شود نيز به خاطر همين ذكر الله است; زيرا ياد خدا انسان را به ياد نعتمهاىاو مى‏اندازد كه تمام وجود انسان در آن غرق است، و يادآورى اين نعمتها انسان را از نافرمانىبخشنده نعمت، باز مى‏دارد و از گناه شرمنده مى‏كند.

از سوى ديگر، او را به ياد روز قيامت و دادگاه عدل الهى مى‏اندازد; خود را در برابر دادگاهبزرگ حق مى‏بيند و پرونده اعمال خويش را در آنجا حاضر، و ماموران مجازات را آمادهمجازات بدكاران، و فرشتگان رحمت را آماده پذيرائى از بندگان خوب‏خدا در بهشت‏برينمشاهده مى‏كند; و اين عامل ديگرى براى ترك عصيان و ترك كارهاى ضد اخلاق است.

بعضى از مفسران گفته‏اند: جمله «و لذكر الله اكبر» اشاره به اين است كه ذكر خدا برتريناعمال و عبادات بندگان است.

اين احتمال نيز داده شده است كه منظور از «ذكر الله‏» در اينجا يادى است كه خدا از بنده‏اشمى‏كند (در برابر يادى كه بنده از خدا دارد.) (227) و اين ياد خدا او را به درجات عاليه عبوديت وبندگى سوق مى‏دهد و از هر چيز برتر و والاتر است; ولى احتمال اول با معنى آيه تناسببيشترى دارد.

در سومين آيه، سخن از نخستين وحى الهى به موسى بن عمران است كه در سرزمين طور ووادى ايمن، از كنار درختى اين پيام الهى را شنيد: من خدا هستم! معبودى جز من نيست،مرا پرستش كن، نماز را برپا دار تا به ياد من باشى!» (اننى انا الله لا اله الا انا فاعبدنى و اقمالصلوة لذكرى)

در اينجا، در حقيقت، فلسفه اصلى نماز ذكر خدا شمرده شده است، و در نخستين وحى الهىبه‏موسى عليه السلام توجه به‏ذكر الله گوشزد شده و اين به‏خاطر اهميت فوق‏العاده ذكر است، بخصوص اين كه مساله نماز و ذكر الله بلافاصله بعد از بحث توحيد ذكر شده‏است.

در چهارمين آيه، مخاطب موسى و برادرش هارون هستند، در آن زمان كه فرمان نبوتموسى عليه السلام صادر شده، و مامور مى‏شوند براى مبارزه با فرعون آماده گردند،مى‏فرمايد: تو و برادرت با آيات من (كتاب آسمانى و معجزات) به سوى فرعون برويد، و درذكر من كوتاهى و سستى نكنيد! (اذهب انت واخوك بآياتى و لا تنيا فى‏ذكرى)

دستور به ذكر خدا آن هم بدون سستى به هنگام مبارزه باطغيانگرى همچون فرعون، بسيارپرمعنى است; اين امر نشان مى‏دهد كه ذكر خداوند تا چه اندازه در قدرت و قوت و شجاعت وشهامت انسان اثر دارد، و به او نيرو و توان براى مبارزه مى‏بخشد كه در اين هنگام به آندستور داده شده است.

در تفسير «فى ظلال‏» مى‏خوانيم كه در توضيح اين آيه مى‏گويد: «خداوند به موسى و هارونگفت كه ذكر و ياد من، وسيله كار شما، و اسلحه برنده، و تكيه گاهى است كه مى‏توانيد به آنمتكى شويد!» (228)

بعضى از مفسران «ذكر» را در اين آيه به معنى ابلاغ دعوت نبوت و بعضى به معنى مطلق امرو فرمان، و بعضى به معنى ياد خدا گرفته‏اند، در حالى كه هيچ منافاتى بين اين امور نيست، وممكن است همه در مفهوم جامع آيه جمع باشد.

بديهى است هنگامى كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله به ياد خدا باشد و از ياد او نيرو و توانبگيرد، در ابلاغ رسالت و اطاعت فرمان او نيز قوى‏تر و كوشاتر خواهد بود.

در پنجمين آيه، بعضى از آثار ترك ذكر خدا بيان شده است; مى‏فرمايد: «و هركس از ياد منروى گردان شود، زندگى تنگ و سختى خواهد داشت و روز قيامت او را نابينا محشورمى‏كنيم!» (و من اعرض عن ذكرى فان له معيشة ضنكا و نحشره يوم القيامة اعمى)

عذاب دنيوى آنها، تنگى معيشت، و عذاب اخروى آنها، نابينا بودن در محشر است!

گاه تنگى معيشت‏به خاطر اين است كه انسان در آمد كمى دارد، و گاه به خاطر آن است كه باداشتن درآمد هنگفت، به خاطر بخل و حرص و آز و طمع، صحنه زندگى بر او تنگ مى‏شود;مايل نيست در خانه‏اش باز باشد و ديگران از زندگانى او استفاده كنند، و حاضر نيستمحرومان را در زندگى خود شريك سازد; و به فرموده على عليه السلام: «ثروتمندان بخيلهمچون فقيران زندگى مى‏كنند و همانند اغنيا و ثروتمندان حساب پس مى‏دهند» (يعيشفى‏الدنيا عيش الفقراء و يحاسب فى الآخرة حساب الاغنياء) (229)

غالب ثروتمندان از خدابى‏خبر حريصند و اين حرص و آز هميشه آنها را در التهاب و نگرانى وناراحتى نگه مى‏دارد، به گونه‏اى كه از اموال سرشار خود، بهره كافى توام با آرامش نمى‏برند.

اما چرا در قيامت نابينا محشور مى‏شود؟ ممكن است‏به اين دليل باشد كه حوادث آن جهانهماهنگى كاملى با حوادث اين جهان دارد; غافلان از ذكر خدا چشمهاى خود را بر حقايق اينجهان بسته، و آيات حق را كه از در و ديوار اين جهان نمايان است ناديده گرفته‏اند; به همين،دليل در قيامت نابينا وارد عرصه محشر مى‏شوند.

ذكر خدا چگونه است؟

در بسيارى از روايات اسلامى ذكر خدا، به معنى «حج‏» و در بعضى به معنى ولايتاميرمؤمنان على عليه السلام تفسير شده است; بديهى است هر كدام از اينها مصداق مهمى ازمصاديق مفهوم وسيع ذكر خداست; حج، مجموعه‏اى است از ياد خدا، و ولايت اميرمؤمنان،بنده خاص‏خدا نيز انسان را به ياد خدا مى‏اندازد.

ششمين آيه، خطاب به پيامبراكرم صلى الله عليه و آله كرده و او را از پيروى كسانى كهقلبشان از ذكرخدا غافل است، بر حذر مى‏دارد، و به همراهى كسانى‏كه صبح و شام به يادخداهستند، دعوت مى‏كند; مى‏فرمايد: «با كسانى باش كه پروردگارخود را هر صبح و شاممى‏خوانند و تنها ذات او را مى‏طلبند; هرگز چشمان خود را به خاطر زينتهاى دنيا از آنهابرمگير! و از كسانى كه قلبشان را از ياد ما غافل ساخته‏ايم، اطاعت مكن! همانها كه پيروى ازهواى نفس كردند و كارهايشان افراطى است! (و اصبر نفسك مع الذين يدعون ربهم بالغدوةو العشى يريدون وجهه و لاتعد عيناك عنهم تريد زينة الحيوة الدنيا و لاتطع من اغفلنا قلبهعن ذكرنا و اتبع هواه وكان امره فرطا)

بديهى است‏خداوند بى‏دليل كسى را به مجازات غفلت از ياد حق، گرفتار نمى‏كند; اينمجازات از آن كسانى است كه به دشمنى با حق برخاسته‏اند; و از سر لجاج و كبر و غرور، ياتعصب كوركورانه، با حق دشمنى دارند.

بنابراين، منظور از اغفال قلب، مسلط ساختن غفلت از ياد خدا بر آن به خاطر كيفر اعمالشاناست; و به همين دليل، به هيچ وجه مستلزم جبر نيست.

اين گروه از غافلان، پيرو هواى نفسند; و اعمالشان آلوده به افراط و تفريط است; به هميندليل، در پايان آيه مى‏فرمايد: (واتبع هواه وكان امره فرطا)

از اين آيه بخوبى مى‏توان نتيجه گرفت كه غافل شدن از ياد خدا در اخلاق انسان اثر مى‏گذارد، و او را به وادى هواپرستى و افراط مى‏كشاند.

آرى! روح انسان را يا «خدا» پر مى‏كند و يا «هوى‏» كه جمع ميان اين دو ممكن نيست. هواپرستى سرچشمه غفلت از خدا و خلق خداست; هوا پرستى عامل بيگانگى از همه اصولاخلاقى است; و سرانجام، هوا پرستى انسان را در خويشتن فرو مى‏برد، و از همه چيز غافلمى‏كند.

يك انسان هوا پرست جز به اشباع شهوات خويش نمى‏انديشد; رحم و مروت و ايثار وفداكارى براى او مفهوم ندارد.

در هفتمين آيه، باز روى سخن به پيامبراكرم صلى الله عليه و آله است; و او را از آنها كه از يادخدا بيگانه‏اند، برحذر مى‏دارد; مى‏فرمايد: « از كسانى كه از ياد ما روى برگردانده‏اند و جززندگى دنيا را نمى‏خواهند و نمى‏جويند، روى بگردان! (فاعرض عن من تولى عن ذكرنا و لميرد الا الحيوة الدنيا)

در تفسير «ذكر خدا» در اين آيه، بعضى گفته‏اند منظور قرآن است، و بعضى آن را اشاره بهدلائل عقلى و منطقى مى‏دانند، و بعضى اشاره به ايمان، ولى ظاهر اين است كه ذكر خدامفهوم گسترده‏اى دارد كه همه اين امور، و مانند آن را شامل مى‏شود.

بعضى چنين پنداشته‏اند كه اين آيه دعوت به ترك جهاد مى‏كند، و لذا گفته‏اند به وسيلهآيات جهاد، نسخ شده است، در حالى كه نسخى در كار نيست، بلكه منظور بى‏اعتنايى و تركهمنشينى نسبت‏به غافلان از ذكر خداست; و اين كار هيچ گونه منافاتى با مساله جهاد درشرايط خاصش ندارد.

در اين آيه، رابطه «دنيا پرستى‏» و «ترك ذكر خداوند» بخوبى روشن است; و به اين ترتيب آثارذكر خدا را در پرورش فضائل اخلاقى، و آثار ترك آن را در پيدايش رذائل روشن مى‏سازد.

در هشتمين آيه، روى سخن به تمام مؤمنان است، و همه آنان را به سوى ذكر خدا دعوتمى‏كند، و آن را با خروج از ظلمات و پيوستن به نور مرتبط مى‏سازد; مى‏فرمايد: «اى كسانىكه ايمان آورده‏ايد! خدا را بسيار ياد كنيد، و صبح و شام او را تسبيح گوييد! - او كسى است كهبر شما درود و رحمت مى‏فرستد و فرشتگان او (نيز براى شما) تقاضاى رحمت مى‏كنند، تاشما را از ظلمات جهل و شرك و گناه به سوى نور (ايمان و توحيد و تقوا) رهنمون گردد; و اونسبت‏به مؤمنان مهربان است!» (يا ايها الذين آمنوا اذكروا الله ذكرا كثيرا و سبحوه بكرة واصيلا - هو الذى يصلى عليكم و ملائكته ليخرجكم من الظلمات الى النور و كان بالمؤمنينرحيما)

قابل توجه اين كه، بعد از امر به مؤمنان در مورد ذكر الله آن هم به صورت وسيع و گسترده، وهمچنين دستور به تسبيح ذات پاك او، هر صبح و شام، خبر از درود و رحمت‏خداوند و دعاىفرشتگان مى‏دهد، و نتيجه آن را خروج از ظلمتها به سوى روشنائى ذكر مى‏كند; آيا اينهمان چيزى نيست كه ما به دنبال آن هستيم كه ذكر خدا اثر عميقى در زدودن تاريكيهاىرذائل اخلاق از درون جان انسان دارد و او را تدريجا به فضائل اخلاقى آراسته مى‏كند؟

در تفسير الميزان آمده است كه آيه‏اخير در واقع به منزله بيان علت دستور «ذكركثير» استكه در آيات قبل آمده است; و اين سخن‏گواه بر مطلبى است كه در بالا ذكر كرديم. (230)

در اين كه منظور از ذكر كثير چيست؟ تفسيرهاى مختلفى ذكر شده است:

بعضى گفته‏اند: منظور اين است كه خدا را هرگز فراموش نكند.

بعضى گفته‏اند: منظور ذكر اسماء و صفات حسنى است.

و بعضى طبق روايتى آن را به معنى تسبيحات اربعه را سى بار تكرار كردن، و يا تسبيححضرت فاطمه عليها السلام گفته‏اند.

ابن عباس مى‏گويد: هر دستورى كه خدا مقرر فرموده، حد و حدودى دارد، و به هنگام عذر،ساقط مى‏شود، جز ذكر خدا كه نه محدود است، نه عذرى براى ترك آن وجود دارد!

به هر حال، ذكر كثير مفهوم وسيعى دارد كه همه آنچه در بالا آمد در آن جمع است.

و در اين كه منظور از «ظلمات‏» و «نور»، در ذيل اين آيات چيست؟ نيز تفسيرهاى متعددىكرده‏اند; گاه به خروج از تاريكى كفر به سوى ايمان، و گاه به خروج از ظلمات جهان ماده بهنور روحانيت و معنويت، و گاه به خروج از ظلمات معصيت‏به نور اطاعت، تفسير شده است.

ولى معلوم است كه اينها منافاتى با هم ندارند.

اضافه بر اين، خروج از ظلمات رذائل اخلاق به سوى فضائل اخلاق را نيز شامل مى‏شود كه ازمهمترين آثار ذكر خداست.

در نهمين آيه، سخن از عواقب آلودگى به شراب و قمار به ميان آمده است; مى‏فرمايد:«شيطان مى‏خواهد به‏وسيله شراب و قمار در ميان شما عداوت ايجاد كند، و شما را از ذكرخدا و نماز باز دارد (با اين همه زيان و فساد) آيا خوددارى خواهيد كرد!» (انما يريد الشيطانان يوقع بينكم العداوة و البغضاء فى الخمر و الميسر و يصدكم عن ذكر الله و عن الصلوة فهلانتم منتهون)

در اين آيه سه مفسده مهم براى شراب و قمار ذكر شده: پيدايش عداوت و دشمنى; و بازداشتن از ذكر خدا; و از نماز; از اين تعبير بخوبى روشن مى‏شود كه ذكر خدا همچون نماز وهمانند دوستى و محبت در ميان مردم سرمايه مهمى است كه از دست دادن آن ضايعه بزرگىمحسوب مى‏شود.

اضافه بر اين، مى‏توان از لحن آيه چنين استفاده كرد كه ميان «ترك ذكر خدا و نماز» و«پيدايش عداوت و بغض و مفاسد اخلاقى ديگر» رابطه‏اى وجود دارد; و اين همان است كه مادر جستجوى آن هستيم.

در دهمين و آخرين آيه كه بعد از آيه‏معروف نور (آيه 35 سوره نور) آمده است، سخن ازمردان بزرگى است كه در بيوت رفيعى كه مركز انوار الهى است جاى دارند; درباره ويژگيهاىآنها چنين مى‏فرمايد: «اين (نور الهى) در خانه‏هايى قرار دارد كه خداوند اذن فرمودهديوارهاى آن را بالا برند (تا از دستبرد شياطين و هوسبازان در امان باشد). خانه‏هايى كه نامخدا در آن برده مى‏شود و صبح و شام در آن تسبيح مى‏گويند; كسانى كه هيچ تجارت ومعامله‏اى آنان را از ياد خدا، و بر پا داشتن نماز و اداى زكات غافل نمى‏كند» (فى بيوت اذنالله ان ترفع و يذكر فيها اسمه يسبح له فيها بالغدو و الاصال - رجال لاتلهيهم تجارة و لابيععن ذكر الله و اقام الصلوة و ايتاء الزكوة)

به اين ترتيب، نخستين ويژگى مردانى كه پاسداران نور الهى هستند اين است كهسرگرميهاى زندگى دنيا و امور مادى آنها را از ياد خدا غافل نمى‏كند; آرى! ياد خداست كهآنها را به اين افتخار بزرگ مفتخر كرده است; سپس به ويژگيهاى ديگر آنها، مانند بر پا داشتننماز و اداء زكات اشاره مى‏كند.

نتيجه:

از آنچه در آيات بالا آمد، و آيات ديگر قرآن كه از ذكر همه آنها به خاطر اختصار صرف نظركرديم، بخوبى استفاده مى‏شود كه ذكر خدا مايه آرامش دل; نهى از فحشاء و منكر; و قدرت وقوت در مقابل دشمن; ترك بخل و حرص و دنيا پرستى و رذائل ديگر اخلاقى مى‏شود.

رهروان راه حق، سالكان الى الله، و تمام كسانى كه به خود سازى و تهذيب نفس مشغولند،بايد ازاين كيمياى‏سعادت و اكسير خوشبختى غافل‏نشوند;و بدانند آنچه‏به آنها در اين مسيرپر فراز و نشيب و مملو از خطرات و پرتگاهها، هوشيارى و قدرت و قوت مى‏دهد، همان يادخداست كه به صورت مستمر در آيد، و جزء برنامه حيات انسان شود.

رابطه ياد خدا با تهذيب نفوس در احاديث اسلامى

اهميت ذكر الله در احاديث اسلامى بيش از آن است كه در اين مختصر بگنجد; آنچه ما بهدنبال آن هستيم اين است كه ياد خدا را به عنوان يكى از عوامل تهذيب نفس و پرورش فضائلاخلاقى، و سازندگى روح انسان، مورد بررسى قرار دهيم; در اين زمينه نيز روايات زيادى درمنابع معروف اسلامى از معصومين(ع) نقل شده است، كه گلچينى از آن را در ذيل ملاحظهمى‏كنيد:

1- در حديثى از امام اميرمؤمنان على عليه السلام مى‏خوانيم: «من عمر قلبه بدوام الذكرحسنت افعاله فى السر و الجهر; هر كس قلب خود را با ياد پيوسته الهى آبادان كند، اعمال اودر پنهان و آشكار نيكو مى‏شود.» (231) اين حديث‏شريف با صراحت تمام اين رابطه را روشنمى‏سازد.

2- در حديث ديگرى از همان حضرت عليه السلام مى‏خوانيم: «مداومة الذكر قوت الارواح ومفتاح الصلاح; تداوم ياد خدا غذاى روح و كليد رستگارى است.» (232)

3- در حديث ديگرى از همان امام عليه السلام آمده است: «اصل صلاح القلب اشتغالهبذكرالله; ريشه اصلاح قلب (و تهذيب نفس) اشتغال به ياد خداست!» (233)

4- باز در حديث ديگرى از همان حضرت عليه السلام مى‏خوانيم: «ذكر الله دواء اعلالالنفوس; ياد خدا داروى بيماريهاى جانها است!» (234)

5- و نيز از همان بزرگوار عليه السلام مى‏خوانيم: «ذكر الله راس مال كل مؤمن، و ربحهالسلامة من الشيطان; ياد خدا سرمايه كل فرد با ايمان است و سود آن حفظ از وسوسه‏هاىشيطان (و خلق‏وخوهاى شيطانى) است!» (235)

6- باز از همان امام بزرگ عليه السلام نقل شده است كه فرمود: «الذكر جلاء البصائر و نورالسرائر; ذكر خدا مايه روشنى چشم دل و نور درون است!» (236)

7- و نيز از همان پيشواى متقيان عليه السلام مى‏خوانيم: «من ذكر الله سبحانه احيى اللهقلبه و نور عقله و لبه; هركس ياد خداوند سبحان كند، دلش را زنده مى‏كند، و عقل‏وخرد او رانورانى مى‏سازد!» (237)

8- و نيز از همان امام بزرگوار آمده است كه فرمود: «استديموا الذكر فانه ينير القلب، و هوافضل العبادة; پيوسته به ياد خدا باشيد كه قلب را نورانى، و دل را صفا مى‏بخشد و برترينعبادات است!» (238)

9- در «ميزان‏الحكمه‏» از امام اميرمؤمنان عليه السلام نقل شده است كه فرمود: «اذكروا اللهذكرا خالصا تحيوا به افضل الحياة و تسلكوا به طرق النجاة; خدا را خالصانه ياد كنيد تا برترينحيات براى شما حاصل گردد، و نيز به وسيله آن، راه نجات را بپيماييد!» (239)

10- در نهج‏البلاغه از همان حضرت عليه السلام نقل شده است كه در وصيت معروفش بهفرزند گرامى‏اش امام حسن مجتبى عليه السلام فرمود: «اوصيك بتقوى الله يا بنى! و لزومامره و عمارة قلبك بذكره; فرزندم! تو را به تقواى الهى و التزام به او امر او، و آباد ساختنقلبت‏با ذكر خدا، توصيه و سفارش مى‏كنم!» (240)

11- در «غررالحكم‏» از مولى‏الموحدين اميرمؤمنان على عليه السلام چنين نقل شده است كهفرمود: «ذكر الله مطردة للشيطان; ياد خدا شيطان را از شما طرد مى‏كند.»

12- به عنوان حسن ختام، اين بحث را با حديثى از پيامبراكرم صلى الله عليه و آله پايانمى‏دهيم، هر چند روايات در اين زمينه بيش از آن است كه در اين مختصر بگنجد; فرمود:«ذكرالله شفاء القلوب; ذكر خدا موجب شفاى الها است!» (241)

از مجموع آنچه در احاديث دوازده گانه بالا آمد، بخوبى مى‏توان استفاده كرد كه رابطه بسيارنزديكى ميان «ياد خدا» (ذكر الله) و «تهذيب نفوس‏» است; قلب را نورانى مى‏كند; بيماريهايىهمچون كبر و غرور و غفلت و بخل و حسد را از دل دور مى‏سازد; شيطان را طرد مى‏كند; ودل را صيقل مى‏دهد.

به گفته بعضى از علماى بزرگ اخلاق، دل و جان انسان جايگاهى است كه هرگز نمى‏تواندخالى بماند; اگر ذكر خدا آن را پر كند، وسوسه‏هاى شيطانى از آن دور مى‏شود،و اگر خالى ازيادخدا باشد جولانگاه لشكر شيطان و وسوسه‏هاى او خواهدشد.

از سوى ديگر، مى‏دانيم كه ذات پاك خداوند منبع كل كمالات است، ياد او سبب مى‏شود، كهانسان هر روز به منبع كمال مطلق نزديك و نزديكتر گردد، و از رذائل اخلاقى كه پايه همهآنها را كاستيها و فقدان كمال تشكيل مى‏دهد، دور مى‏سازد.

بنابراين، راهيان اين راه بايد ذكر خدا را به عنوان برنده‏ترين سلاح، راهوارترين مركب، وپرفروغترين چراغ، با خود داشته باشند، تا اين راه صعب‏العبور را بسرعت پشت‏سربگذارند وجاده خود را به سوى كمالات انسانى و ملكات فاضله اخلاقى، نورانى و هموار سازند.

در پايان اين بحث ذكر سه نكته لازم به نظر مى‏رسد:

1- حقيقت ذكر چيست؟

به گفته «راغب‏» در «مفردات‏» ذكر دو معنى دارد; گاه به معنى حضور چيزى در ذهن(يادآورى) وگاه به‏معنى حفظ و نگاهدارى معارف و اعتقادات حق در درون جان است.

بزرگان اخلاق گفته‏اند: «ذكر خدا» تنها اين نيست كه نام خدا را بر زبان بياوريم و مكررتسبيح و تهليل و تكبير گويى; بلكه منظور آن است كه با تمام قلب، متوجه او و عظمتشباشيم، و او را همه جا حاضر و ناظر بدانيم.

بى‏شك چنين ذكرى سرچشمه حركت‏به سوى نيكيها و خوبيها است، و مى‏تواند ميان انسانو گناه و رذائل اخلاقى سد محكمى ايجاد كند.

به همين دليل، در حديثى مى‏خوانيم كه پيامبراكرم صلى الله عليه و آله به على عليه السلامفرمود: سه چيز است كه اين امت طاقت آن را ندارند (و از هركسى ساخته نيست): مواساتبا برادران دينى، در مال; و دادن حق مردم; و ذكر خدا در هر حال; سپس افزود: «و ليس هوسبحان الله و الحمد لله و لا اله الا الله و الله اكبر ولكن اذا ورد على ما يحرم عليه خاف اللهعزوجل عنده و تركه; ذكر تنها گفتن سبحان الله و الحمد لله و لا اله الا الله و الله اكبر نيست،بلكه هنگامى كه زمينه‏هاى حرام فراهم گردد، از خدا بترسد و آن را ترك گويد.» (242)

شبيه همين معنى با مختصر تفاوتى از امام باقر و امام صادق‏8 نقل شده است. (243)

در حديث ديگرى از حضرت على عليه السلام مى‏خوانيم: «الذكر ذكران: ذكر عند المصيبةحسن جميل و افضل من ذلك ذكر الله عند ماحرم الله عليك فيكون ذالك حاجزا; ذكر بردوگونه است: ياد خدا كردن به هنگام مصيبت (و شكيبايى نمودن) زيبا و جالب است، و از آنبرتر، آن است كه خدا را در برابر گناهان ياد كنى، و ميان تو و حرام سدى ايجاد نمايد!» (244)

از آنچه در بالا آمد بخوبى مى‏توان نتيجه گرفت كه ذكر الله واقعى ذكرى است كه در اعماقوجود انسان اثر بگذارد، و در جهت گيريهاى فكرى و عملى او تاثير كند، و روح و جان انسان راپرورش دهد و به راه خدا دعوت كند.

آن كس كه ذكر خدا مى‏گويد و راه شيطان را مى‏پويد، در واقع ذاكر صادق و خالص نيست; بههمين دليل، در حديثى از امام على‏بن‏موسى‏الرضا عليهما السلام مى‏خوانيم كه فرمود: «منذكرالله و لم يستبق الى‏لقائه فقد استهزء بنفسه;كسى كه ذكرخدا بگويد و به‏سوى لقاى‏اوسبقت نجويد(و اعمال‏نيكى براى رستاخيز فراهم‏نسازد)خود را به‏سخريه‏گرفته‏است!» (245)

2- مراتب ذكر

بزرگان اخلاق براى ذكر، مراتب و مراحلى ذكر كرده‏اند:

نخستين مرحله: ذكر لفظى است كه انسان نام خدا واوصاف جلال و جمال او و اسماءحسنايش را بر زبان جارى كند، بى آن كه توجهى به مفاهيم و محتواى آن داشته باشد; مانندبسيارى از نمازگزاران كه بى‏توجه به معانى نماز، الفاظى را بر زبان جارى مى‏سازند. درستاست كه اين گونه ذكر، بى‏اثر نيست، چرا كه اولا مقدمه‏اى است‏براى رسيدن به مراحل بالاترو ثانيا هميشه با يك مفهوم و توجه اجمالى آميخته است، زيرا شخص نمازگزار اجمالا مى‏داندرو به خدا ايستاده و براى خدا نماز مى‏خواند، هرچند مفاهيم آن را به تفصيل نداند; ولى بهيقين اين ذكر كم ارزش است، و تاثير چندانى در تربيت نفوس و تهذيب اخلاق ندارد.

مرحله دوم: ذكر معنوى است، و آن اين است كه انسان در حالى كه مشغول ذكر لفظىست‏به معانى آن نيز توجه كند; بديهى است كه توجه به معانى و مفاهيم اذكار بويژه اگرمتوجه تفاوت اين مفاهيم و خصوصيت هر يك از آنها باشد، عمق بيشترى به ذكر مى‏بخشد وآثار فزونترى در تربيت انسان دارد; و انسان با تداوم چنين ذكرى آثار آن را در خود احساسمى‏كند.

مرحله سوم: ذكر قلبى است، و در تفسير آن گفته‏اند: ذكر قلبى آن است كه توجه به پروردگار، نخست از دل بجوشد، و سپس بر زبان جارى گردد; مثلا، هنگام دقت و مطالعه در آثارخداوند در جهان آفرينش و مشاهده نظم عجيب كائنات و ظرافت فوق‏العاده آنان به يادعظمت‏خدا افتد و بگويد: «العظمة لله الواحد القهار; عظمت از آن خداوند يكتا و قاهر است!»اين ذكرى است كه از درون دل جوشيده و بيانگر حالتى در درون جان انسان است.

گاه انسان يك نوع حضور معنوى در جان خود مشاهده مى‏كند، و بى آن كه واسطه‏اى درميان باشد، به ذكر ياسبوح و يا قدوس و يا اذكارى همچون سبحانك اللهم لا اله الا انت مترنممى‏شود.

اين اذكار قلبيه، تاثير فوق‏العاده‏اى در تهذيب نفس و پرورش فضايل اخلاقى دارد، و همانندذكر فرشتگان است كه وقتى اعجوبه عالم آفرينش يعنى «آدم‏» را با علم وسيع و گسترده‏اشدرباره اسماء الهى مشاهده كردند، عرضه داشتند: «سبحانك لاعلم لنا الا ما علمتنا انك انتالعليم الحكيم; بار الها! منزهى‏تو، چيزى جز آنچه به ما تعليم داده‏اى نمى‏دانيم و تو دانا وحكيمى!» (246)

در قرآن مجيد اشاره به مراحلى از ذكر شده است; آنجا كه مى‏فرمايد: «و اذكر اسم ربك وتبتل اليه تبتيلا; نام پروردگارت را ذكر كن و تنها به او دل ببند!» (247)

و در جاى ديگر مى‏فرمايد: «و اذكر ربك فى نفسك تضرعا و خيفة و دون الجهر من القولبالغدو و الآصال و لا تكن من الغافلين; پروردگارت را در دل خود از روى تضرع و خوف آهستهو آرام، صبحگاهان و شامگاهان، ياد كن و از غافلان مباش!» (248)

در آيه‏اول، توجه به ذكر لفظى عميق شده، و سرانجام به تبتل و انقطاع الى‏الله; يعنى، از همهبريدن و به خدا پيوستن، منتهى گرديده است.

در آيه‏دوم، توجه به ذكر قلبى شده كه آميخته با تضرع و خوف خدا باشد و منتهى بهذكرخفى زبانى شود، كه آهسته از درون بجوشد و برزبان جارى گردد.

3- موانع ذكر

ذكر لفظى موانع مهمى برسرراه ندارد، چرا كه هر وقت انسان بخواهد مى‏تواند اذكارمقدسى را مشتمل بر اسماى حسناى خداوند و صفات جمال و كمال او بر زبان جارى سازدمگر اين‏كه آن‏قدر غرق دنيا شود كه حتى مجال براى ذكرلفظى باقى نماند.

ولى ذكر قلبى و معنوى موانع زيادى بر سر راه دارد، كه مهمترين آنها از سوى خود انساناست; با اين‏كه خداوند همه جا حاضر و ناظر است، و از ما به ما نزديكتر مى‏باشد (و نحناقرب اليه من حبل الوريد) (249) و قبل از هر چيز و بعد از هر چيز او مى‏باشد، و همراه همهچيز است، و طبق حديث مشهور علوى «ما رايت‏شيئا الا ورايت الله قبله و بعده ومعه; چيزىرا نديدم مگر اين كه خدا را قبل از آن; و بعد از آن; و همراه آن ديدم! (قبل از آن به دليل اينكه خالق آن اوست، و بعد از آن به دليل اين كه همه چيز فانى مى‏شود و او باقى است، و همراهآن به دليل اين كه حافظ و نگهدار همه چيز است!)»; ولى با اين حال، بسيار مى‏شود كه اعمالانسان و صفات شيطانى او، حجابى ضخيم در برابر چشمانش مى‏شود به گونه‏اى كه هرگزحضور خود را در پيشگاه خدا احساس نمى‏كند; همان‏گونه كه در دعاى معروف امام سجادعليه السلام (دعاى ابوحمزه ثمالى) مى‏خوانيم: «وانك لا تحتجب عن خلقك الا ان تحجبهمالاعمال دونك; تو هرگز از مخلوقات خود پنهان نيستى مگر اين كه اعمال آنها حجابى در برابرتو گردد!» و مهمترين اين حجابها، «خودپرستى‏» است كه انسان را از «خداپرستى‏» و ذكر اللهباز مى‏دارد.

انسان خود بين، خدا بين نمى‏شود، و خود خواهى و خود بينى نوعى شرك است كه باحقيقت توحيد و حق بينى سازگار نيست!

در حديثى از امام اميرمؤمنان على عليه السلام مى‏خوانيم: «كل‏ما الهى من ذكر الله فهو منابليس; هر چيز انسان را از ياد خدا غافل سازد، از سوى شيطان است!» (250)

و در حديث ديگرى از همان حضرت آمده است: «كل ما الهى عن ذكر الله فهو من الميسر; هرچيزى كه انسان را از ياد خدا غافل كند، نوعى قمار است!» (251) (و مى‏دانيم قمار در قرآنمجيد در رديف بت پرستى ذكر شده است. (252) )

اين سخن را با حديث ناب و جالبى از پيامبراكرم صلى الله عليه و آله پايان مى‏دهيم:

در تفسير آيه‏شريفه «يا ايها الذين آمنوا لا تلهكم اموالكم و لا اولادكم عن ذكر الله; اى كسانىكه ايمان آورده‏ايد! اموال و فرزندانتان شما را از ذكر خدا غافل نسازد!» (253)

فرمود: «هم عباد من امتى الصالحون منهم، لا تلهيهم تجارة و لا بيع عن ذكر الله و عن الصلوةالمفروضة الخمس; اين مؤمنان، بندگان صالحى از امت من هستند كه هيچ تجارت ومعامله‏اى، آنها را از ياد خدا و نمازهاى فريضه پنجگانه، غافل نمى‏كند!» (254)

آرى! آنها هر جا باشند و هرچه بگويند و هر چه بشنوند باز نظرى به سوى خدا دارند.

سررشته دولت اى برادر به كف آروين عمر گرامى به خسارت مگذار!دائم همه جا، با همه كس، در همه كارمى‏دار نهفته چشم دل جانب يار!

پى‏نوشتها

1- المحجة البيضاء، جلد7، صفحه‏6 و7 (باتلخيص).

2- مناجاتهاى پانزده‏گانه امام سجاد(ع)،مناجات اول، بحار، جلد94 صفحه 142.

3- اصول كافى، جلد 2، باب التوبه صفحه 435، حديث 8.

4- تفسير فخر رازى و تفسير صافى، ذيل آيه‏37، سوره بقره.

5- المحجة البيضاء، جلد7، صفحه 5.

6- بحار، جلد 74، صفحه 208.

7- بحار، جلد74، صفحه 104.

8- مستدرك الوسائل، جلد 12، صفحه 130.

9- همان مدرك، صفحه 125.

10- سوره نساء، آيه‏18.

11- سوره يونس، آيه‏90.

12- سوره يونس، آيه‏91.

13- سوره غافر، آيات 84 و 85.

14- سوره نساء، آيه‏48.

15- مستدرك الوسائل، جلد 12، صفحه 145 (باب صحة التوبه فى آخر العمر، حديث 5).

16- بحارالانوار، جلد6، صفحه‏19، و جلد 2، صفحه 440.

17- اصول كافى، جلد2، صحفه 440.

18- الدر المنثور، جلد2، صفحه 131.

19- كنز العمال، حديث‏10187 و 10264.

20- تفسير فخر رازى، جلد10، صفحه‏7 ذيل آيه‏فوق.

21- تفسير قرطبى، جلد3، صفحه 1662 ذيل آيه‏فوق.

22- تفسير روح البيان، جلد 2، صفحه 178، ذيل آيه‏فوق.

23- روح المعانى، جلد 4، صفحه‏233.

24- نهج البلاغه، كلمات قصار، كلمه‏417.

25- اين كلمه همان كلمه فارسى بس مى‏باشد.

26- بحار، جلد6،صفحه‏27.

27- گفتار معنوى از مرحوم شهيد آيت الله مطهرى، صفحه‏139.

28- تحف العقول، صفحه 32.

29- وسائل الشيعه، جلد18، صفحه‏283 (حديث‏يك، باب‏37، از ابواب شهادات).

30- بحار، جلد69، صفحه‏219.

31- اصول كافى،جلد 2 (باب التوبه، حديث 10) صفحه 435.

32- سوره حج، آيه‏28.

33- سوره عنكبوت، آيه‏45.

34- سوره بقره، آيه‏183.

35- سوره توبه، آيه‏103.

36- نهج البلاغه، كلمات قصار، اقتباس از جمله 252.

37- سوره ذاريات، آيه‏56.

38- محجة البيضاء، جلد7، صفحه 75.

39- محجة البيضاء، جلد7، صحفه‏187.

40- سوره توبه، آيه‏112.

41- مرحوم علامه مجلسى تنفس را در اينجا به همين معنى كه ذكر شد تفسير كرده ولى دربعضى از منابع لغت آمده است كه تنفس گاه به معنى سخنهاى طولانى گفتن مى‏آيد.

42- بحارالانوار، جلد6، صفحه 31.

43- بحارالانوار، جلد6، صفحه‏17.

44- اصول كافى، جلد 2، صفحه 430 (باب التوبه، حديث 1).

45- سوره بقره، آيه‏222 .

46- سوره مؤمن (غافر)، آيات‏7 تا9.

47- اصول كافى، جلد 2، صفحه 432.

48- «فرج‏» اشاره به شهوت جنسى است.

49- بحارالانوار، جلد67، صفحه 64.

50- بحار الانوار، جلد67، صفحه 64.

51- سوره انفطار، آيه‏12.

52- آنچه در بالا آمد يكى از تفاسير آيه است، تفسير ديگرى كه در آيات سوره عبس نيزشواهدى بر آن وجود دارد اين است كه معنى آيه نظر كردن به طعام براى كشف نكاتتوحيدى و آيات عظمت‏خلقت است، در عين حال دو تفسير با هم منافاتى ندارد.

53- كنز العمال، حديث 5254، جلد3، صفحه 22، بحارالانوار، جلد 25، صفحه 204.

54- غرر الحكم.

55- بحارالانوار، جلد67، صفحه 68.

56- اصول كافى، جلد 2، صفحه‏67.

57- بحارالانوار، جلد 74، صفحه‏349.

58- نهج البلاغه، خطبه‏83 (خطبه غراء)

59- بحارالانوار، جلد67، صفحه‏73.

60- امالى طوسى، (طبق نقل ميزان الحكمه، جلد 1، صفحه‏619).

61- مستدرك الوسائل، جلد 12، صفحه 154.

62- تحف العقول، صفحه 221.

63- مستدرك الوسائل، جلد 12، صفحه‏153.

64- مستدرك الوسائل، جلد 12، صفحه 152 تا156 - همين معنى در اصول كافى، جلد2،باب محاسبة العمل، صفحه‏453، حديث 2، آمده است.

65- محاسبه النفس سيد بن طاووس، صفحه 14 - بحارالانوار، جلد67، صفحه 72، حديث22.

66- الذريعه، جلد20.

67- بحارالانوار، جلد89، صفحه 250.

68- غرر الحكم.

69- مستدرك، جلد 12، صفحه 154.

70- غرر الحكم.

71- محجة البيضاء، جلد 8، صفحه‏167 (باتلخيص)

72- خصال صدوق، صفحه‏253.

73- سوره قيامت، آيه‏2.

74- معروف در ميان مفسران اسلام اين است كه «لا» در جمله بالا زائده و براى تاكيداست.اين نكته نيز قابل توجه است كه براى «نفس لوامه‏» تفسيرهاى مختلفى ذكر شده بعضى آن رااشاره به افراد كافر و عاصى دانسته‏اند كه در روز قيامت‏خود را ملامت مى‏كنند، و بعضى اشارهبه آنها در دنيا مى‏دانند كه شايسته ملامتند هر چند خود را ملامت نكنند; ولى معنى بالا(وجدان بيدار ملامت كننده) از همه مناسبتر است، چرا كه قرآن به آن قسم ياد كرده، قسمىكه نشانه اهميت فوق‏العاده آن است. (دقت كنيد)

75- نهج البلاغه، خطبه‏193.

76- غرر الحكم

77- همان مدرك، حديث‏شماره‏5153 .

78- در ميان ياران پيامبر صلى الله عليه و آله افراد زيادى بودند كه نام ثعلبه داشتند، و اينثعلبه غير از ثعلبة بن حاطب انصارى است كه از پرداخت زكات خوددارى كرد، پيامبر صلىالله عليه و آله و مسلمانان او را از جامعه اسلامى طرد كردند.

79- اين داستان را بطور مشروح در كتب مختلفى از كتاب خزينة‏الجواهر صفحه 320 نقلكرده‏اند و فخررازى در تفسير در ذيل آيه‏آن را به صورت بسيار فشرده آورده است (تفسيركبير فخررازى، جلد9، صفحه‏9).

80- داستان معروف على بن يقطين و ابراهيم جمال نيز نمونه ديگرى است.

81- معراج السعاده، چاپ جديد، صفحه‏703 (با كمى تلخيص)

82- در مقاييس اللغه آمده است كه «عزم‏»در اصل به معنى قطع و بريدن چيزى است (ازآنجا كه به هنگام تصميم گيرى قاطع گويى انسان چيزى را مى‏برد و جدا مى‏كند به آن عزمگفته شده است).

83- محدث قمى در مفاتيح در اعمال ماه رجب اين دعا را از اقبال ابن طاووس نقل كردهاست.

84- بحارالانوار، جلد67، صفحه 211.

85- بحارالانوار، جلد67، صفحه 205، حديث 14

86- بحارالانوار، جلد67، صفحه 211 - در پاورقى‏هاى بحارالانوار آمده كه اين حديث، مورداتفاق همه علماى اسلام است. سپس به كلام بخارى در صحيحش در كتاب الايمان، صفحه‏23اشاره مى‏كند.

87- غرر الحكم، حديث 1594.

88- بحارالانوار، جلد69، صفحه‏93.

89- نهج البلاغه، خطبه‏87.

90- بحار، جلد 14، صفحه 520 .

91- بحار، جلد 5، صفحه 55 .

92- محجة‏البيضاء، جلد 8، صفحه 125 - حديث‏بطور كامل در خصال شيخ صدوق، بابالثلاثه، صفحه‏167، نيز آمده است.

93- محجة‏البيضاء، جلد 8، صفحه 125.

94- تصنيف الغرر، صفحه‏197، رقم 3894.

95- غرر الحكم، جلد 1، صفحه 30.

96- غرر الحكم، جلد 2، صفحه‏513.

97- ميزان الحكمه، ماده خلص جلد 1، صفحه 754.

98- غرر الحكم، جلد 2، صفحه‏503.

99- بحارالانوار، جلد 70، صفحه 175 ذيل حديث 15.

100- غرر الحكم، جلد 1، صفحه 25 (رقم 718).

101- اصول كافى، جلد، صفحه‏16.

102- سوره نحل، آيه‏66.

103- المحجة‏البيضاء، جلد 8،صفحه 128 (باتلخيص).

104- بحار، جلد69، صفحه 304.

105- تحف العقول، صفحه‏16.

106- مستدرك الوسائل، جلد 1، صفحه 101.

107- همان مدرك.

108- غرر الحكم جلد 1، صفحه 30 (شماره‏903).

109- غرر الحكم، جلد1، صفحه‏17 (شماره 444).

110- غرر الحكم، جلد 1، صفحه 361 (شماره 55).

111- نهج البلاغه، خطبه 1.

112- محجة‏البيضاء، جلد 8، صفحه‏133.

113- غرر الحكم، جلد 2، صفحه‏553، شماره 4.

114- غرر الحكم، حديث‏2906.

115- سوره بقره، آيه‏274.

116- عيون اخبار الرضا، جلد 2، صفحه‏69; بحارالانوار، جلد67، صفحه 242.

117- غرر الحكم، جلد 2،صفحه 490، شماره 12.

118- غرر الحكم، جلد 2، صفحه 14، شماره 68.

119- غرر الحكم، جلد 2، صفحه‏603، شماره 11.

120- و 121- و 122- تفسير قرطبى، جلد6، صفحه 4108، و4109

123- الدر المنشور (طبق تفسير الميزان، جلد13، صفحه‏407)

124- محجة‏البيضاء، جلد6، صفحه 141 .

125- و126- و127- و 128- محجة‏البيضاء، جلد6، صفحه 141 .

129- كافى، جلد2، صفحه 295.

130- ميزان الحكمه، جلد 2، صفحه‏1017، چاپ جديد.

131- كافى، جلد 2، صفحه‏296.

132- همان مدرك، صفحه‏293.

133- امالى صدوق، صفحه 398 - غرر الحكم جلد 1، صفحه 60، شماره 1614.

134- غرر الحكم، جلد 2،صفحه‏749، شماره‏209.

135- محجة‏البيضاء، جلد6، صفحه 200.

136- تحف العقول، صفحه‏17.

137- شرح نهج‏البلاغه ابن ابى الحديد، جلد 2، صفحه 180.

138- خصال (مطابق نقل ميزان الحكمة، جلد 2، صفحه 1020 چاپ جديد.)

139- وسائل الشيعه، جلد 1، ابواب مقدمة العبادات، باب 15، صفحه 55.

140- بقره - 274; رعد - 22; ابراهيم - 31; نحل - 75; فاطر -29.

141- سوره آل عمران، آيه‏160.

142- سوره نساء، آيه‏139.

143- و 144- وسائل الشيعه، جلد 1، صفحه 55.

145- توجه داشته باشيد استحباب تحت الحنك در نماز ثابت نيست، آنچه در روايات معتبرآمده است مربوط به تمام حالات است و آن نيز در شرايط فعلى شبهه لباس شهرت دارد.

146- سوره مريم، آيات‏23 تا26.

147- و 148- و149- وسائل الشيعه، جلد7، صفحه 390، باب تحريم صوم الصمت.

150- نورالثقلين، جلد3، صفحه 332.

151- بحارالانوار، جلد 75، صفحه 312.

152- همان مدرك، صفحه 300.

153- ميزان الحكمه، جلد 2،صفحه‏1667، شماره 10825.

154- ميزان الحكمة، ماده صمت، حديث 10805.

155- اصول كافى، جلد 2،صفحه 114، (باب الصمت و حفظ اللسان، حديث 11).

156- و157- اصول كافى، جلد 2، صفحه‏113.

158- غرر الحكم، شماره‏1827.

159- غرر الحكم، شماره 3714.

160- ميزان الحكمه،ماده صمت، حديث‏10826.

161- بحارالانوار، جلد 68، صفحه 274.

162- نهج البلاغه، كلمات قصار، كلمه 392.

163- بحارالانوار، جلد 68، صفحه‏287 محجة‏البيضاء، جلد 5، صفحه‏193.

164- مجمع البيان، جلد 10، صفحه 494 ذيل آيه‏مورد بحث. و نورالثقلين، جلد 5، صفحه 581.

165- غرر الحكم، شماره 9644.

166- بحارالانوار، جلد 74، صفحه 141، حديث 24.

167- بحارالانوار، جلد 75، صفحه 80، حديث 64.

168- كافى، جلد 8، صفحه 20، حديث 4.

169- المحجة‏البيضاء، جلد 5، صفحه 190.

170- مجمع البيان، جلد9، صفحه‏106، ذيل آيه مورد بحث - مضمون اين حديث را بسيارى ازمعاريف اهل سنت در كتابهاى خود نقل كرده‏اند از جمله «احمد حنبل‏» در كتاب «فضائل‏» و«ابن عبدالبر» در «استيعاب‏»، و «ذهبى‏» در «تاريخ اول الاسلام‏» و «ابن اثير» در «جامع الاصول‏»و غير آنها.

171- نهج البلاغه، كلمات قصار، كلمه‏26.

172- بحار، جلد 78، صفحه‏56

173- سوره محمد، آيه‏30.

174- سوره يونس، آيه‏39.

175- سوره بقره، آيه‏247.

176- سوره بقره، آيه‏179.

177- بحارالانوار، جلد 68، صفحه‏283.

178- و179- غرر الحكم.

180- محجة‏البيضاء، جلد 5، صفحه‏193.

181- كافى، جلد 2، صفحه 115، حديث‏13.

182- نهج البلاغه، كلمات قصار، كلمه‏349.

183- محجة‏البيضاء، جلد 5، صفحه‏196.

184- غرر الحكم، شماره 2182.

185- المحجة‏البيضاء، جلد 5، صفحه 195.

186- بحارالانوار، جلد 75، صفحه 374.

187- تصنيف غرر الحكم، صفحه‏216، شماره 4252.

188- اعجاز روانكاوى، صفحه‏6.

189- انسان موجود ناشناخته، صفحه 22.

190- سوره حشر، آيه‏19 .

191- غرر الحكم، حديث 9965.

192- غرر الحكم، حديث 9034.

193- غرر الحكم، طبق الميزان، جلد6، صفحه‏173.

194- غرر الحكم، حديث‏3126.

195- تفسير الميزان (طبق نقل ميزان الحكمه، جلد3، ماده معرفت، صفحه 1881.)

196- نهج البلاغه، كلمات قصار، كلمه‏409.

197- تحف العقول، كلمات قصار امام هادى(ع).

198- سوره فصلت، آيه‏53 .

199- سوره ذاريات، آيه‏21 .

200- سوره اعراف، آيه‏172.

201- تفسير الميزان جلد 8،صفحه‏307. ذيل آيه‏مورد بحث (باتلخيص).

202- بحار الانوار، جلد 92، صفحه‏456 - در جلد 58 بحار، صفحه‏99، و جلد66، صفحه‏293،اين حديث‏به عنوان كلام معصوم عليه السلام و در جلد 2، صفحه 32 از پيامبراكرم صلى اللهعليه و آله نقل شده است.

203- غرر الحكم، حديث‏7946.

204- تفسير الميزان، جلد6، صفحه‏169 (بحث روانى ذيل آيه‏105، سوره مائده).

205- راجع به تسلسل، براى توضيح بيشتر به كتاب پيام قرآن جلد دوم، صفحه‏6 مراجعهكنيد.

206- نهج البلاغه، خطبه 1.

207- بحارالانوار، جلد 58، صفحه‏99 و 100

208- نهج الفصاحه، صفحه‏26 - شبيه همين معنى از امام صادق عليه السلام در اصول كافى،جلد 2، صفحه 130 آمده است.

209- بحارالانوار، جلد 74، صفحه‏419.

210- اين حديث در كتاب «تحف‏العقول‏» در كلمات قصار امام صادق عليه السلام به اينصورت نقل شده: احب اخوانى الى من اهدى الى عيوبى (محبوبترين برادران دينى نزد منكسى است كه عيوب مرا به من هديه كند.)

211- داود بن نصير طائى را از بزرگان فقها و زهاد و عباد قرن دوم هجرى شمرده‏اند وهمطراز با ابراهيم ادهم و فضيل دانسته‏اند; (لغتنامه دهخدا).

212- محجة‏البيضاء، جلد 5، صفحه 112 تا 114 (باتلخيص).

213- مصباح الشريعه، صفحه‏536 (طبق نقل ميزان الحكمه، واژه عبد).

214- صحيح مسلم، جلد 2، صفحه 702 (طبع بيروت).

215- براى توضيح بيشتر به تفسير نمونه، جلد 10، ذيل همين آيه مراجعه فرماييد، كه تحليلروشن و مبسوطى در اين زمينه در آنجا آمده است.

216- مجمع البيان، جلد 1، ذيل آيه‏45 سوره بقره كه مشابه آيه‏مورد بحث است; و تفسيربرهان، جلد 1، صفحه‏166، ذيل آيه‏153، سوره بقره - در حديثى از امام صادق عليه السلامآمده است كه در ذيل آيه‏«استعينوا بالصبر و الصلوة‏» فرمود: «الصبر هو الصوم‏» (بحارالانوار،جلد93، صفحه 294)

217- اصول كافى، طبق نقل الميزان، جلد 1، صفحه 154.

218- نهج البلاغه، كلمات قصار، جمله 252.

219- به كتاب زندگى حضرت فاطمه زهرا(س) مراجعه شود.

220- محجة‏البيضاء، جلد 1، صفحه‏339 (كتاب اسرار الصلاة).

221- عيون اخبار الرضا، مطابق نقل نور الثقلين، جلد1، صفحه‏39، حديث‏39.

222- وسائل الشيعه، جلد3، صفحه 4.

223- مجمع البيان، جلد 8، صفحه 285، ذيل آيه‏45 سوره عنكبوت.

224- بحارالانوار، جلد93، صفحه 254.

225- غرر الحكم، شماره‏5147

226- سوره فجر، آيات‏27 تا 30 .

227- المحجة‏البيضا، جلد 2، صفحه‏266.

228- «فى ظلال القرآن‏»، جلد 5، صفحه 474.

229- بحارالانوار، جلد69، صفحه‏119.

230- تفسير الميزان، جلد16، صفحه‏329 ذيل آيه‏مورد بحث.

231- تصنيف درر الحكم،صفحه‏189، شماره 3658.

232- همان مدرك، شماره 3661.

233- همان مدرك، صفحه 188، شماره 3608.

234- همان مدرك، صفحه 188، شماره‏3619.

235- همان مدرك، شماره 3621.

236- همان مدرك، صفحه‏189، حديث 3631.

237- همان مدرك، شماره 3645.

238- همان مدرك، حديث 3654.

239- ميزان الحكمه، جلد 2، چاپ جديد، صفحه‏969.

240- نهج البلاغه، نامه 31.

241- كنز العمال، حديث 1751.

242- بحارالانوار، جلد90، صفحه 151، حديث 4.

243- همان مدرك، حديث 5 و6.

244- بحار، جلد 75، صفحه 55.

245- بحار،جلد 75، صفحه‏356، حديث 11.

246- سوره بقره، آيه‏32.

247- سوره مزمل، آيه‏8.

248- سوره اعراف، آيه‏205.

249- سوره ق، آيه‏16.

250- ميزان الحكمه، جلد 2، صفحه 975، چاپ جديد، بحث ذكر.

251- همان مدرك

252- سوره مائده، آيه‏90.

253- سوره منافقون، آيه‏9.

254- ميزان الحكمه، ج 2، صفحه 975 ، چاپ جديد.

 
 

کلیه حقوق این سایت محفوظ می باشد.

طراحی و پیاده سازی: GoogleA4.com | میزبانی: DrHost.ir

انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس دیتاسنتر فن آوا سرور اختصاصی سرور ابری اشتراک مکانی colocation