فصل دوم:
آداب تعليم و تعلم
1. علم بايد با عمل همراه باشد.
2. نهى از گفتار و كردار بدون علم و آگاهى.
3. چه دانشى سزاوار فراگيرى است.
4. وظايف علما.
1. علم بايد با عمل همراه باشد
سرانجام شوم عالم غير عامل
قالعليه السلام: و ان العالم العامل بغير علمه كالجاهل الحائر الذي لايستفيق من جهله بل الحجة عليهاعظموالحسرة له الزم و هو عند الله الوم; (1)
عالمى كه به غير دانش خود عمل كند، همانند جاهل سرگردانى است كه هرگز از جهلش بيروننمىآيد، بلكهحجتبر او عظيم تر و حسرت براى او ثابتتر و او نزد خدا سزاوار سرزنش بيشتراست.
امامعليه السلام در تبيين و توصيف وضعيت اسفبار عالم بىعمل، ابتدا وى را مساوىجاهل سرگردانى قراردادهاند كه از مسير حق دور شده و در گرداب گمراهى غوطهوراست. پس از اين تسويه، حال وى را بدتر از حالجاهل ترسيم نمودهاند.
اما وجه مساوات اين است كه: نتيجه علم بدون عمل، مانند نتيجه جهل است كهعبارت است ازگمراهى و دورىاز حق و سرگردانى در وادى حيرت.
اما عالم بدون عمل از جاهل بدتر است، زيرا:
اولا: الحجة عليه اعظم : اگر براى جاهل جايى براى عذر آوردن باشد براى عالمجايى براى عذر آوردن نيست ونمىتواند بگويد: انا كنا عن هذا غافلين.
ثانيا: والحسرة له الزم: راغب در معناى حسرت مىگويد:
الحسرة الغم على مافاته والندم عليه كانه انحسر عنه الجهل الذي حمله على ما ارتكبه اوانحسر قواه من فرط غماو ادركه اعياء عن تدارك ما فرط عنه;
حسرت به معناى اندوه و غم استبر آنچه از دست رفته، گويا جهلى كه بر ارتكاب عمل قبيحوادارش كرده بود، ازوى رفته يا نيرويش از فرط غصه و اندوه زايل شده يا از يافتن چيز مفقود خستهشده است.
اما اين كه چرا غم و اندوه و حسرت عالم بدون عمل از جاهل بيشتر است، از اينجهت است كه جاهل نمىداندچه كمالاتى را از دست داده، اما عالم چون مىداندلذات و بهجتهاى معنوى را در مقابل چه چيز بىارزشى ازدست داده، حسرتبيشترى دارد، مانند كسى كه ارزش جواهر گرانقيمتى را مىداند و سرگرم كارهاىبيهودهشده و آن گوهر قيمتى را از دست مىدهد، اين شخص حسرتش بيشتر استازكسى كه قيمت و ارزش آن گوهررا نمىداند. (2)
قرآن كريم مىفرمايد:
وانذرهم يوم الحسرة اذ قضى الامروهم فى غفلة وهم لايؤمنون; (3)
اى رسول ما! امت را از روز حسرت بترسان كه آن روز ديگر كارشان گذشته است و مردم از آنروز غافلند و به آنايمان نمىآورند.
ثالثا: وهو عند الله الوم: عالم سزاوارتر است از جاهل بر سرزنش و ملامت، زيرا عالمبا شناخت و آگاهى، راهسركشى و مخالفتبا خداى تعالى را انتخاب نموده است.
نظير عبارتى كه در خطبه 110 نهج البلاغه گذشت نيز در كافى آمده:
ايها الناس اذا علمتم فاعملوا بما علمتم لعلكم تهتدون ان العالم العامل بغيره كالجاهل الحائرالذى لايستفيقعن جهله بل قد رايت ان الحجة عليه اعظم والحسرة ادوم على هذا العالم المنسلخمن علمه منها على هذاالجاهل المتحير في جهله وكلاهما حائر بائر; (4)
اى مردم! به آنچه دانا شديد عمل نماييد، شايد كه به هدايت راه يابيد. عالمى كه بر خلافعلمش عمل كند،همانند جاهل سرگردانى است كه از نادانى به هوش نيايد، بلكه حجتبر او تمامترو حسرت اين عالمى كه از علمخويش جدا شده، بيشتر است از حسرت جاهل سرگردان در جهالت،و هر دو سرگردان و خوابند.
حاصل كلام اين است كه عالم بىعمل از جاهل بدتر است.
از امام صادقعليه السلام رواياتى در اين زمينه رسيده است:
يغفر للجاهل سبعون ذنبا قبل ان يغفر للعالم ذنب واحد; (5)
هفتاد گناه جاهل بخشيده مىشود، پيش از آنكه يك گناه عالم آمرزيده گردد.
قال عيسى بن مريمعليه السلام: ويل للعلماء السوء كيف تلظى عليهم النار; (6)
واى بر علماى بد كه چگونه آتش دوزخ برآنان زبانه مىكشد.
اذا بلغت النفس هنا - واشار بيده الى حلقه - لم يكن للعالم توبة ثم قرء: انما التوبة على اللهللذين يعملون السوءبجهالة; (7) و (8)
وقتى كه جان به اين جا رسد - با دستبه گلويش اشاره نمود - براى عالم توبه اى نيست; سپساين آيه را تلاوتنمود: پذيرش توبه بر خدا فقط براى كسانى است كه از روى نادانى بدى مىكنند.
از اميرمؤمنان علىعليه السلام روايتشده كه فرمودند:
آفة العلم ترك العمل به; (9)
آفت علم، عمل نكردن به آن است.
فراگيرى براى به كارگيرى
ذكر فيها آل محمدعليهم السلام قالعليه السلام: عقلوا الدين عقل وعاية و رعاية لا عقل سماع ورواية فانرواةالعلم كثير و رعاته قليل; (10)
در اين خطبه از آل محمدعليهم السلام سخن به ميان آمده: دين را درك كردند توام با فراگيرى و عمل،نهصرف شنيدن و نقل كردن، به درستى كه راويان علم فراوان و رعايت كنندگان و عمل كنندگان كمند.
امامعليه السلام در توصيف آل محمدعليهم السلام مىفرمايند:
آنها دين را با آگاهى كامل درك نموده و آنرا با عمل توام كردهاند، چه بسيارندكسانى كه معارف دينى راشنيدهاند و براى ديگران هم بازگو مىكنند، ولى خود درعمل بهرهاى نبرده و دستورها و تعاليم دينى را به كارنبستهاند. به طور كلى مهمترينويژگى مربيان الهى، تبليغ عملى است.
قالعليه السلام: اعقلوا الخبر اذا سمعتموه عقل رعاية لا عقل رواية فان رواة العلم كثير و رعاتهقليل; (11)
(خبرى را كه مىشنويد پيرامون آن تفكر كنيد، تفكر براى عمل نه براى بازگو كردن، به درستىكه راويان علمبسيارند و عمل كنندگان به آن كم.
امام صادقعليه السلام مىفرمايند:
العلماء همتهم الرعاية والسفهاء همتهم الرواية; (12)
علماى راستين سعى در بكارگيرى دانش خود دارند، ولى سفيهان فقط در پى يادگيرى و بازگوكردن براىديگران هستند.
در روايت ديگرى مىفرمايند:
ان رواة الكتاب كثير و رعاته قليل وكم من مستنصح للحديث مستغش للكتاب فالعلماءيحزنهم ترك الرعايةوالجهال يحزنهم حفظ الرواية فراع يرعى حياته وراع يرعى هلكته فعندذلك اختلف الراعيان وتغاير الفريقان; (13)
روايت كنندگان قرآن بسيارند و رعايت كنندگان كم; چه بسا مردمى كه نسبتبه حديثخيرخواه و نسبتبهقرآن جنايتكارند. علماء از رعايت نكردن غمناكند و جاهلان از حفظ روايت.يكى در پى حفظ حيات خود است وديگرى در پى هلاكتخويش; اين جاست كه دو دستهرعايت كنندگان اختلاف پيدا مىكنند و از هم جدامىشوند.
قال عيسىعليه السلام:
كيف يكون من اهل العلم من يكون مسيره الى آخرته وهو مقبل على دنياه وكيف يكون مناهل العلم من يطلبالعلم ليخبر به ولا ليعمل به; (14)
چگونه ممكن است كسى كه مسيرش به سوى آخرت است و به دنيا توجه دارد از اهل علمباشد، و چگونه ممكناست اهل علم باشد كسى كه در پى يادگرفتن باشد تا براى ديگران نقل كند نهبراى عمل؟
برترين دانشها
قالعليه السلام: اوضع العلم ما وقف على اللسان و ارفعه ماظهر على الجوارح و الاركان; (15)
پست ترين دانشها آن است كه تنها روى زبان متوقف شود و برترين دانشها آن است كهدراعضاء و جوارح آشكارگردد.
يادگيرى، مقدمه به كاربستن و عمل كردن است، نه براى نقل كردن. در مذمتعلمى كه از گفتار فراتر نرود و بهكردار نرسد، همين بس كه خداى تعالى مىفرمايد:
يا ايها الذين آمنوا لم تقولون ما لاتفعلون كبر مقتا عند الله ان تقولوا ما لاتفعلون; (16)
اى كسانى كه ايمان آوردهايد! چرا به زبان چيزى مىگوييد كه در مقام عمل خلاف آن مىكنيد؟بترسيد از اينكه سخنى بگوييد و خلاف آن عمل كنيد كه بسيار خدا را به غضب مىآورد.
در سوره جمعه مىفرمايد:
مثل الذين حملوا التوراة ثم لم يحملوهاكمثل الحمار يحمل اسفارا بئس مثل القوم الذين كذبوابآيات الله واللهلايهدى القوم الظالمين; (17)
وصف حال آنان كه تحمل تورات نموده و بر خلاف آن عمل كردند، در مثل به حمارى ماند كهبار كتابها برپشت كشد كه از آن بهرهاى نمىبرد، قومى كه مثل حالشان اين است كه آيات خدا راتكذيب كردند، بسيار مردمبدى هستند و خدا هرگز ستمكاران را هدايت نخواهد كرد.
دانش بىثمر
قالعليه السلام: رب عالم قد قتله جهله وعلمه معه لاينفعه; (18)
چه بسيارند دانشمندانى كه جهلشان آنها را كشته، در حالى كه علمشان با آنهاست، اما سودىبراى آنها ندارد.
علم بدون تعقل و بصيرت، وسيله نجات نيست و چه بسيارند كسانى كهدانشهايى را فرا گرفتهاند، امانتوانستهاند با بصيرت و آگاهى از دانش خود استفادهكنند و خود را از ورطه هلاكت نجات بخشند.
قالعليه السلام: العلم، مقرون بالعمل فمن علم عمل والعلم يهتف بالعمل فان اجابه والا ارتحل عنه; (19)
علم از عمل جدا نيست، هر كس به راستى عالم باشد به علمش عمل مىكند، زيرا علم عمل راندا كرده و فرامىخواند، اگر اجابت كرد مىماند و الا كوچ مىكند.
كسى كه كسب دانش نمايد، علم او را به عمل وامىدارد، يعنى در شخص عالمانگيزه به كار بردن دانش را ايجادمىكند، اگر مؤثر شد، علم باقى است و الا كوچمىكند; يعنى علم بدون اثر و نتيجه با جهل يكسان است و بود ونبودش با هم فرقىنخواهد داشت.
2. نهى از گفتار و كردار بدون علم و آگاهى
الف) نهى از گفتار بدون علم
آن چه نمىدانى مگو
من وصية لهعليه السلام للحسن بن علىعليهما السلام: دع القول فيما لاتعرف والخطاب فيما لم تكلف; (20)
درباره آنچه نمىدانى سخن مگوى و در آنچه به تو مربوط نيست گفتگو مكن. (21)
پرسيدن عيب نيست
قالعليه السلام: و لا يستحين احد منكم اذا سئل عما لايعلم ان يقول لااعلم; (22)
اگر از چيزى كه نمىدانيد از شما سؤال شد، حيا نكنيد و بگوييد نمىدانم.
در تعاليم اسلامى از گفتار بدون علم، مخصوصا در مسائل دينى، نهى اكيد شدهاست. در قرآن آيات زيادى بر اينمطلب دلالت دارد، از جمله:
وتقولون بافواهكم ماليس لكم به علم وتحسبونه هينا وهو عند الله عظيم; (23)
حرفى به زبان مىآوريد كه علم به آن نداريد و اين كار را سهل و كوچك مىپنداريد، در صورتىكه نزد خداوندبسيار بزرگ است.
قل آلله اذن لكم ام على الله تفترون; (24)
بگو: آيا خدا به شما اذن داده و كار شما به دستور خداست، يا به خدا افترا مىبنديد و بىدليلنسبت مىدهيد.
اتقولون على الله ما لاتعلمون. قل ان الذين يفترون على الله الكذب لايفلحون; (25)
آيا بىدليل و از روى جهالت نسبتبه خدا چنين سخن مىگوييد؟ بگو اى رسول ما كه هرگزآنان كه به خداچنين نسبت دروغى دهند، رستگارى ندارند.
درباره كسانى كه بدون آگاهى از عدد اصحاب كهف سخن مىگويند مىفرمايد:
سيقولون ثلثة رابعهم كلبهم ويقولون خمسة سادسهم كلبهم رجما بالغيب ويقولون سبعة وثامنهم كلبهم قل ربىاعلم بعدتهم; (26)
بعضى خواهند گفت: عده اصحاب كهف سه نفر بود و چهارمين سگ آنها و برخى از روىخيال بافى و غيبگويىمىگويند: عده آنها پنج نفر بود و ششمين سگ آنها و برخى ديگر گويند:هفت نفر بودند و هشتمين سگ آنها.بگو: خداى من به عده آنها آگاهتر از خلق است.
از امام باقرعليه السلام سؤال شد: حق خداوند بر بندگان چيست؟ فرمودند:
ان يقولوا مايعلمون ويقفوا عند ما لايعلمون; (27)
چيزى را كه مىدانند بگويند و در مورد آنچه را نمىدانند توقف نموده و سخن نگويند.
امام صادقعليه السلام فرمودند:
ان الله - تبارك و تعالى - عير عباده بآيتين من كتابه: ان لايقولوا حتى يعلموا و لايردواما لم يعلموا قال الله -عزوجل - الم يؤخذ عليهم ميثاق الكتاب ان لايقولوا على الله الا الحق (28) وقال بل كذبوا بما لم يحيطوا بعلمه ولماياتهم تاويله; (29) و (30)
خداوند - تبارك و تعالى - بندگانش را به دو آيه از قرآن نكوهش نموده است: چيزى رانگويند، مگر اين كهبدانند و آن چه را نمىدانند رد نكنند. خداى - عزوجل - مىفرمايد: «آيا از آنانپيمان كتاب آسمانى گرفته نشدكه به خدا جز حرف حق و سخن راست نسبت ندهند»؟ و نيزمىفرمايد: «چيزى را انكار مىكنند كه علمشان بهآن احاطه نيافته و حقيقت و باطن آن را دركنكردهاند».
سرانجام گفتار بدون علم
قالعليه السلام: من ترك قول لا ادري اصيبت مقاتله; (31)
هركس كه جمله «نمىدانم» را ترك كند خود را به كشتن خواهد داد.
مقاتل بدن، اعضايى است از بدن كه در صورت صدمه ديدن، انسان در اماننمىماند.
شارح بحرانىرحمه الله در ذيل اين كلام نورانى مىگويد:
ترك هذا القول كناية عن القول بدون العلم واصابة المقاتل كناية عن الهلاك الحاصل بسببالقول بالجهل لمافيه من الضلال والاضلال وربما يكون بسببه هلاك الدنيا والآخرة; (32)
ترك اين قول (لاادرى) كنايه است از گفتار بدون علم و اصابة المقاتل كنايه استاز هلاكت و نابودى از گفتاربدون علم به واسطه گمراهى و گمراه كردن حاصلمىگردد و چه بسا سخن گفتن بدون علم موجب هلاكت دردنيا و آخرت گردد.
وقتشناسى در سخن گفتن و خاموشى
قالعليه السلام: لاخير في الصمت عن الحكم كما انه لاخير في القول بالجهل; (33)
هنگام لزوم سخن گفتن، در سكوت خيرى نيست، همان طورى كه در سخن گفتن بدون علم وآگاهى خيرىنيست.
امامعليه السلام در اين كلام، دو مطلب مهم را تذكر مىدهند:
1. نهى از كتمان حق.
2. نهى از قول بدون علم.
كتمان حق و گواهى ندادن، از گناهان كبيره شمرده مىشود. در صحيحه عبدالعظيمحسنى، امام جوادعليهالسلام براى اثبات كبيره بودن كتمان شهادت، به قرآن استناد مىكنند:
ولا تكتموا الشهادة ومن يكتمها فانه آثم قلبه والله بما تعملون عليم; (34) و (35)
و كتمان شهادت ننماييد، كه هر كس كتمان شهادت كند، البته به دل گنهكار است وخدا از همه كار شما آگاهاست.
پيامبر اكرمصلى الله عليه وآله در مذمت گفتار بدون علم و آگاهى مىفرمايند:
من افتى الناس بغير علم كان ما يفسده من الدين اكثر مما يصلحه; (36)
كسى كه براى مردم بدون علم و آگاهى فتوا دهد، خرابكارىاش در دين بيشتر از اصلاحشمىباشد.
اميرالمؤمنين علىعليه السلام مى فرمايند:
لو سكت من لا يعلم سقط الاختلاف; (37) اگر نادان سكوت كند، اختلاف از بين مىرود.
سعدى در معناى حكمت 182 مىگويد:
اگرچه پيش خردمند خامشى ادب استبه وقت مصلحت آن به كه در سخن كوشى
دو چيز طيره عقل است: دم فروبستنبه وقت گفتن و گفتن به وقتخاموشى
مسؤوليت انسان در برابر سخنانش
قالعليه السلام: لاتقل ما لاتعلم بل لاتقل كل ماتعلم فان الله فرض على جوارحك كلها فرائض يحتجبها عليكيوم القيامة; (38)
آنچه نمىدانى مگوى، بلكه همه آنچه را مىدانى نيز مگو، زيرا خداوند براعضا و جوارح توواجباتى قرار داده كهدر قيامت از آن بازخواستخواهد كرد.
شرح قسمت اول اين كلام، لاتقل ما لاتعلم، گذشت، اما شرح قسمت دوم:
بل و لاتقل كل ما تعلم: همه آنچه را هم مىدانى بازگو مكن. علت اين نهى،مسؤوليتى است كه برعهده هر يك ازاعضا و جوارح انسان گذاشته شده و انسان درقبال زبانى كه خدا به او داده مسؤوليت دارد و بازخواستخواهدشد.
تعليلى كه در ذيل كلام آمده: فان الله فرض على جوارحك كلها فرائض، نظير تعليلىاست كه در اين آيه آمدهاست:
ولاتقف ما ليس لك به علم ان السمع والبصر والفؤاد كل اولئك كان عنه مسئولا; (39)
آنچه را كه علم و اطمينان ندارى پيروى مكن، زيرا گوش و چشم و دلها همه در پيشگاه خدامسؤولند.
امامعليه السلام در اين كلام، گفتن تمام چيزهايى را كه انسان مىداند ممنوع فرمودهاند،زيرا چه بسا ممكناست در بين اين سخنان كشف راز مؤمن و اذيت او و غيبت و افتراو ترويج فساد باشد كه همه در شرع منهى عنهاست.
ب) نهى از كردار بدون علم
قالعليه السلام: فالناظر بالقلب العامل بالبصر يكون مبتدا علمه ان يعلم اعمله عليه ام له فان كان لهمضى فيهوان كان عليه وقف عنه، فان العامل بغير علم كالسائر على غير طريق فلا يزيده بعده عنالطريق الواضح الا بعدامن حاجته والعامل بالعلم كالسائر على الطريق الواضح; (40)
آن كس كه با چشم عقل مىبيند و با آگاهى به عمل مىپردازد، بايد در آغاز كار توجه كند كهعملش به سوداوستيا به زيانش، اگر به سود اوست اقدام كند و اگر بر زيانش باشد بازايستد، زيراكسى كه بدون آگاهى به عملمىپردازد، همچون كسى است كه از بيراهه مىرود، و چنين شخصىهر چه جلوتر رود، از سر منزل مقصودخويش بيشتر فاصله مىگيرد، اما كسى كه از روى آگاهىعمل مىكند، همچون رهروى است كه در راه روشنقدم برمىدارد.
براى انجام هر كارى بايد قبلا آن را مورد مطالعه و بررسى و سنجش قرار داد كهآيا سودمند استيا زيان آور. كاربدون آگاهى و دانش كافى، به بيراهه رفتن است وانسان را از مقصد دور مىكند.
پيامبر اكرمصلى الله عليه وآله مىفرمايند:
من عمل على غير علم كان ما يفسده اكثر مما يصلح; (41)
كسى كه بدون دانش و آگاهى به انجام كارى دستبزند، فساد و خرابكارى او بيشتر است ازاصلاح و درستكارى.
امام صادقعليه السلام مىفرمايند:
العامل على غير بصيرة كالسائر على السراب بقيعة لايزيد سرعة سيره الا بعدا;
كسى كه بدون آگاهى و دانش دستبه انجام دادن كارى مىزند، همانند شخصى است كهدر سراب به دنبال آبمىگردد و هر چه بيشتر و سريعتر حركت كند، از مقصد دورتر خواهد شد وبه جز حيرت و سرگردانى وخستگى چيزى نصيبش نمىگردد. (42)
علامه مجلسىرحمه الله در شرح اين روايت مىگويد:
السراب هو مايرى في الفلاة من لمعان الشمس عليها وقت الظهيرة فيظن انه ماء. يسرب اييجري. والقيعة القاعهو الارض المستوية وقيل جمعه كجار وجيرة وهو اشارة الى ما ذكره اللهتعالى في اعمال الكفار وعدم انتفاعهمبها حيث قال: والذين كفروا اعمالهم كسراب بقيعة يحسبهالظمآن ماءا حتى اذا جاءه لم يجده شيئا ووجد اللهعنده فوفيه حسابه والله سريع الحساب; (43) و (44)
«سراب» چيزى است كه هنگام ظهر از تابش خورشيد بر دشتبه چشم مىخورد و گمانمىرود آب است.
«يسرب» يعنى جارى مىشود. «قيعة» و «قاع» زمين پهناور و دشت است و گفته شده جمع آنمانند جار و جيرهاست و اين روايت اشاره استبه آنچه خداى تعالى درباره اعمال كفار و عدمبهرهگيرى از كارهايشان فرموده است;در آن جا كه مىفرمايد: «و آنان كه كافرند، اعمالشان در مثلبه سرابى ماند در بيابان هموار بىآب كه شخصتشنه آن را آب پندارد و به جانب آن شتابد، چون بهآن جا رسد هيچ آب نيابد و آن كافر خدا را حاضر و ناظراعمال خويش بداند كه به حساب كارشتمام و كمال برسد و خدا به يك لحظه حساب تمام خلايق مىكند».
تمام كارهاى انسان بايد از روى آگاهى و دانش انجام گيرد، هم كارهاى اجتماعىو هم افعال شخصى. اگر انساندر زندگى شخصى يا اجتماعى، بدون آگاهى لازمدستبه كارى بزند - گرچه نيتسوء نداشته باشد - هرگز بهمقصود نرسيده و جامعهرا به تباهى و فساد خواهد كشيد.
تاريخ، شاهد و گواه سرگذشت كسانى است كه بدون صلاحيت و بدون داشتندانش لازم دستبه اقداماتى زده وگاهى رهبرى جوامع بشرى را به دست گرفته وسرانجامى غير از تباهى و فساد در پى نداشتهاند.
حضرت اميرالمؤمنين، على بن ابىطالبعليه السلام در توصيف كسى كه متصدىحكومت و قضاوت مىشود،در حالى كه صلاحيت اين كار را ندارد، و آثار رفتارجاهلانهاش مىفرمايند:
دو نفر در پيشگاه خداوند منفورترين مردمند... و كسى كه مجهولاتى به هم بافته وبه سرعتبا حيله و تزوير درميان مردم نادان پيش مىرود، و در تاريكىهاى فتنه وفساد به تندى قدم برمىدارد; منافع و مصالح را نمىبيند.انسان نماها وى را عالم ودانشمند مىخوانند، ولى عالم نيست; از سپيده دم تا شامگاه به جمعآورىچيزهايىمىپردازد كه كم آنها از زيادش بهتر است، تا آن جا كه خود را در آبهاى گنديده جهلسير سازد و بهخيال خويش گنجى از علم فراهم ساخته، در صورتى كه فايدهاى در آنيافت نمىشود. در بين مردم به مسندقضاوت تكيه زده و عهده گرفته است كه آنچه برديگران مشتبه شده روشن سازد و حق را به صاحبش برگرداند.اگر با مشكلى روبهروشود يك سلسله حرفهاى پوچ و توخالى جمع و جور مىكند و به نتيجه آن قاطعمىگرددو در برابر شبهات، همچون تارهاى عنكبوت مىباشد; حتى خودش همنمىداند درستحكم كرده يا به خطا. اگرصحيح گفته باشد، مىترسد كه خطا رفتهباشد، و اگر اشتباه نمود، اميد دارد كه صحيح از آب درآيد. نادانى كهدر تاريكىهاىجهالتسرگردان است، همچون نابينايى كه در ظلمات پر خطر به راه خود ادامهمىدهد،دانشهايى كه فرا گرفته برايش قطعآور نيست. همانند تند بادى كه گياهانخشك را به هم مىشكند، روايات رادرهم مىريزد تا به خيال خود نتيجهاى به دستآورد. به خدا سوگند! نه آن قدر مايه علمى دارد كه در دعاوىمردم حق را از باطل جداسازد، و نه براى مقامى كه به او تفويض شده اهليت دارد. باور نمىكند ماوراىآنچهانكار كرده، دانشى و نظريه ديگرى غير از آنچه او فهميده وجود دارد. اگر مطلبى بر اومبهم شد كتمانمىكند، زيرا به جهل خويش آگاه است. خونهايى كه از داورىستمگرانهاش ريخته صيحه مىكشد وميراثهايى كه به ناحق به ديگران داده فريادمىزنند. شكايتبه خدا مىبرم از گروهى كه در جهل و نادانىزندگى مىكنند و درگمراهى جان مىدهند (زندگى و مرگشان همه در جهل و نادانى است) در ميان آنهامتاعىكسادتر از قرآن نيست، اگر آنرا آن چنان كه بايد تلاوت كنند، متاعى رايجتر ازآن نتوان يافت، اگر آنرا تحريفسازند و طبق دلخواهشان تفسير كنند. نزد آنان چيزىزشتتر از معروف و نيكوتر از منكر نيست. (45)
عبادت و سير و سلوك در راه خدا نيز بايد از روى آگاهى و دانش كافى انجام گيرد.چه بسيارند افرادى كه به اسمانجام تكاليف دينى و عبادت خدا، در اثر نشناختن راهصحيح و پيروى از مسلكهاى باطل و انحرافى، به انجامكارهايى دست مىزنند كهبه جز دورى از خدا نتيجهاى براى آنها ندارد. (46)
اميرالمؤمنينعليه السلام مىفرمايند:
المتعبد على غير فقه كحمار الطاحونة يدور ولايبرح و ركعتان من عالم خير من سبعين ركعةمن جاهل لانالعالم تاتيه الفتنة فيخرج منها بعلمه وتاتي الجاهل فتنسفه نسفا وقليل العمل مع كثيرالعلم خير من كثيرالعمل مع قليل العلم والشك والشبهة; (47)
كسى كه بدون آگاهى و شناخت عبادت كند، مانند اسب عصارى است كه هر چه مىدود بهجايىنمىرسد. دوركعت نماز عالم بهتر است از هفتاد ركعت نماز جاهل، زيرا از مقابل هجوم فتنه با علمو آگاهى به سلامت عبورمىكند و در آن فرو نمى رود، ولى جاهل را فتنه در هم مىكوبد. عمل كمتوام با دانش فراوان بهتر است از عملزياد با دانش كم و شك و شبهه.
3. چه دانشى سزاوار فراگيرى است؟
نجوم و ستارهشناسى
قالعليه السلام: «ايها الناس اياكم وتعلم النجوم الا ما يهتدى به في بر او بحر; (48)
اى مردم! از فرا گرفتن علم نجوم بر حذر باشيد، جز به آن مقدار كه در درياها و خشكىها شما راهدايت كند.
هنگامى كه امامعليه السلام آماده حركتبراى نبرد با خوارج بود، يكى از يارانش عرضهداشت: اى اميرالمؤمنين! از آن مىترسم كه اگر در اين ساعتحركت كنى به مرادخويش نرسى! اين سخنى را كه مىگويم از علم نجوماستفاده شدهاست.
امامعليه السلام در پاسخ فرمودند:
گمان مىكنى تو آگاهى از آن ساعتى كه اگر در آن ساعت كسى حركت كند با ناراحتىروبهرو نخواهد شد، ومىتوانى از آن ساعتى كه هر كس در آن راه افتد زيان مىيابد، اورا با خبر كنى؟ كسى كه در اين گفتار، تو راتصديق كند، قرآن را تكذيب كرده و ازاستعانتخدا در رسيدن به هدفهاى محبوب و مصونيت از آنچه ناپسنداستبىنيازشده است. گويا مىخواهى به جاى خداوند تو را ستايش كنند، چون به زعم خود مردمرا به ساعتىكه در آن به مقصود مىرسند و از زيان بركنار مىمانند هدايت كردهاى.
سپس امامعليه السلام رو به مردم نموده و فرمودند:
اى مردم! از فرا گرفتن علم نجوم برحذر باشيد جز به آن مقدار كه در درياها و خشكىهاشما را هدايت كند، زيرانجوم به سوى كهانت دعوت مىكند و منجم همچون كاهناست و كاهن چون جادوگر و ساحر و جادوگران،همانند كافران و كافر در آتش است;پس از سخن منجم نترسيد و به نام خدا به سوى مقصد حركت كنيد.
چرا تعلم نجوم حرام است؟
فرا گرفتن نجوم حرام است، زيرا ياد گرفتن كارهاى محرم، حرام است. و اما درحرمت تنجيم، شيخانصارىرحمه الله مىگويد:
التنجيم حرام وهو - كما في جامع المقاصد - الاخبار عن احكام النجوم باعتبار حركاتالفلكية والاتصالاتالكوكبية.
ايشان پس از نقل روايات دال بر حرمت - ازجمله خطبه 79 نهج البلاغه -مىگويد:
«تنجيم مطلقا حرام نيست، بلكه حرمت در صورتى است كه حكم قطعى دادهشود بر اساس احكام نجوم بااعتقاد به تاثير آنها.» (49)
از مجموع روايات باب، علتحرمت را مىتوان به دست آورد كه عبارت است ازاعتقاد به تاثير حركات فلكيه درسرنوشت انسان و اختلال در زندگى روزمره مردم دراثر اعتقاد به اخبار منجمان.
در همين خطبه مىفرمايند:
فمن صدقك بهذا فقد كذب القرآن واستغنى عن الاستعانة بالله في نيل المحبوب ودفعالمكروه.
اخبار غيبى به واسطه تنجيم و اعتقاد به آن تكذيب قرآن است، زيرا قرآنمىفرمايد:
ان الله عنده علم الساعة وينزل الغيث ويعلم ما فى الارحام وماتدرى نفس ماذا تكسب غداوما تدرى نفس باىارض تموت; (50)
همانا علم قيامت نزد خداست و او باران را فرو بارد و او آن چه (از نر و ماده و زشت و زيبا) كهدر رحمها استمىداند و هيچ كس نمىداندكه فردا چه خواهد كرد و هيچ كس نمىداند كه به كدامسرزمين مرگش فرامىرسد; پس خدا به همه چيز دانا و بر كليه اسرار خلايق عالم آگاه است.
وعنده مفاتح الغيب لايعلمها الا هو; (51)
و كليد خزاين غيب نزد خداست، كسى جز خدا بر آن آگاه نيست.
استفاده صحيح از نجوم جايز است
يكى از فوايد علم نجوم اهتدا، يعنى راهيابى است همان طورى كه در خطبه 79،اهتدا از حرمت استثنا شده: الامايهتدى به في بر او بحر.
قرآن كريم مىفرمايد:
هو الذى جعل لكم النجوم لتهتدوا بها فى ظلمات البر والبحر قد فصلنا الآيات لقوم يعلمون; (52)
اوست كه ستارگان را براى راهنمايى شما در تاريكىهاى بيابان و دريا قرار داده، همانا ما آياتخود را براى اهلعلم و معرفتبه تفصيل بيان كرديم.
هو الذى جعل الشمس ضياء والقمر نورا وقدره منازل لتعلموا عدد السنين والحسابوماخلقالله ذلك الا بالحقيفصل الآيات لقوم يعلمون; (53)
اوستخدايى كه خورشيد را درخشان و ماه را تابان نمود و سير ماه را در منازلى معين كرد تا بهاين وسيله شماسنوات و حساب ايام را بدانيد، اينها را خدا جز به حق و مصلحت نظام خلقتنيافريده است. خدا آيات خود رابراى اهل علم و معرفتبيان مىكند.
وعلامات وبالنجم هم يهتدون; (54) و ستارگان را مقرر داشت تا به آنها هدايتيابند.
يسئلونك عن الاهلة قل هى مواقيت للناس والحج; (55)
اى پيغمبرصلى الله عليه وآله از تو سؤال كنند كه سبب بدر و هلال ماه چيست. بگو: در آن تعيين اوقاتعباداتحج و معاملات مردم است.
اقم الصلوة لدلوك الشمس الى غسق الليل; (56)
برپا دار نماز را وقت زوال آفتاب تا اول تاريكى شب.
براى به دست آوردن اوقات نماز و پيدا كردن قبله و شناخت ماههاى سال وماههاى حرام و ماه صيام و ماه حج، ازعلم نجوم استفاده مىشود.
علاوه بر آياتى كه ذكر شد، روايات زيادى در باب قبله و اوقات نماز وارد شده،از جمله:
محمد بن مسلم عن احدهماعليهما السلام: اني اكون في السفر ولا اهتدي الى القبلة بالليل فقال: اتعرفالكوكبالذي يقال له جدي فقلت نعم قال: اجعله على يمينك واذا كنت في طريق الحج فاجعله بينكتفيك; (57)
محمد بن مسلم مىگويد: خدمت امامعليه السلام عرضه داشتم: شب هنگام و در حال سفر، قبله راچگونه پيداكنم؟ در جواب فرمودند: آيا ستارهاى را كه جدى نام دارد مىشناسى؟ عرضه داشتم:آرى. فرمودند: آن را درطرف راستت قرار ده و اگر در راه حجبودى، آن را بين كتفهايت قرار ده.
اميرالمؤمنينعليه السلام مىفرمايند:
العلوم اربعة: الفقه للاديان، والطب للابدان، والنحو للسان والنجوم للازمان; (58)
دانشها بر چهار نوعند: فقه براى اديان و طب براى بدنها و نحو براى لسان و صحيح سخنگفتن و نجوم وستارهشناسى براى پيدا كردن زمان و اوقات.
علم نجوم، فى نفسه مطلوب است
علم نجوم و كيهان شناسى از دانشهاى واقعى و صحيح است، ولى براى هر كسفراهم نمىشود و براى همهمفيد نيست.
امام صادقعليه السلام مىفرمايند:
كثيره لايدرك وقليله لاينتج. (59) علمى است كه كامل آن نزد اولياى الهى است. شاهد براين مطلب روايتى استكه شيخ انصارىرحمه الله از احتجاج نقل مىكند كه درآن برخورداميرالمؤمنينعليه السلام با يكى از منجمان وابطال حرفهايى كه منجمان در پيشگويىهامىزنند ثابت مىگردد. (60)
يونس بن عبد الرحمن مىگويد: به امام صادقعليه السلام عرضه داشتم:
جعلت فداك خبرني عن علم النجوم ما هو؟ فقالعليه السلام: هو علم من علوم الانبياء. قال قلت: كانعلى بنابى طالب يعلمه؟ فقال عليه السلام كان اعلم الناس به; (61)
قربانت گردم از علم نجوم مرا آگاه فرما كه چيست؟ فرمود: دانشى است ازدانشهاى پيامبران. عرضه داشتم:على بن ابىطالب آن را مىدانست؟ فرمود: از همهمردم به علم نجوم داناتر بود.
از امام صادقعليه السلام از علم نجوم سؤال شد، فرمودند:
ما يعلمها الا اهل بيت من العرب واهل بيت من الهند. (62)
مجلسىقدس سره در بيان حديث مىگويد:
اهل بيت من العرب اهل بيت النبيصلى الله عليه وآله ولا يدل على جواز النظر فيه والعمل به بل علىخلافهاادل لان علم اكثر الخلق به ناقص فيكون حكمهم قولا بغير علم. (63)
قرآن به كيهان شناسى دعوت مىكند
علاوه بر مطالبى كه قبلا در جواز و مطلوب بودن علم نجوم گذشت، آياتى ازقرآن دعوت به شناخت آيات الهىدر آسمان و تفكر در آن دارد:
افلم ينظروا الى السماء فوقهم كيف بنيناها وزيناهاوما لها من فروج; (64)
آيا منكران حق، آسمان را فراز خود نمىنگرند كه ما چگونه بناى محكم اساس نهادهايم و آن رابه زيور ستارگانرخشان آراستهايم و هيچ شكاف و خللى در آن راه ندارد؟
افلا ينظرون الى الابل كيف خلقت والى السماء كيف رفعت; (65)
آيا در خلقتشتر نمىنگرند كه چگونه آفريده شده و به آسمان نمىنگرند كه چگونه برافراشتهشده است؟
ومن آياته خلق السماوات والارض واختلاف السنتكم والوانكم ان فى ذلك لآياتللعالمين; (66)
و يكى از آيات قدرت الهى، خلقت آسمانها و زمين است و ديگر اختلاف زبان و رنگهاىشما آدميان كه در اينامور نيز ادله صنع و حكمتحق بر همه دانشمندان عالم آشكار است.
چه دانشى سودمند است؟
قالعليه السلام: وقفوا اسماعهم على العلم النافع لهم; (67)
متقين گوشهاى خود را وقف شنيدن علم و دانش سودمند نمودهاند.
من وصية لهعليه السلام للحسن بن علي: واعلم انه لاخير في علم لاينفع ولاينتفع بعلم لايحق تعلمه; (68)
آگاه باش! دانشى كه نفع نبخشد خيرى در آن نيست و دانشى كه سزاوار فراگرفتن نيستسودى نمىبخشد.
از امام هفتمعليه السلام نقل شده كه فرمودند:
دخل رسول اللهصلى الله عليه وآله المسجد فاذا جماعة قد اطافوا برجل فقال ما هذا؟ فقيل: علامة فقال: وماهوالعلامة؟ فقالوا له: اعلم الناس بانساب العرب ووقائعها وايام الجاهلية والاشعار العربية. فقالالنبىصلى الله عليهوآله: ذاك علم لايضر من جهله ولاينفع من علمه. ثم قال النبىصلى الله عليه وآله: انما العلم ثلاثة: آيةمحكمة اوفريضة عادلة او سنة قائمة وما خلاهن فهو فضل; (69)
پيغمبر اكرمصلى الله عليه وآله داخل مسجد شدند; در اين هنگام عدهاى را ديدند كه اطراف مردىجمعشدهاند، فرمودند: چه خبر است؟ گفتند: مرد علامهاى است. فرمودند: علامه يعنى چه؟ (مقصودشما ازعلامه چيست؟) گفتند: داناترين مردم به دودمان عرب و حوادث ايشان و به روزگار جاهليتو اشعار عربى. پسحضرت نبىصلى الله عليه وآله بيان كرد: آن علمى است كه دانستن و ندانستن آن ضرر وسودى نمىرساند.پيغمبرصلى الله عليه وآله فرمودند: همانا علم سه چيز است: آية محكمة، فريضة عادلة و سنةقائمة، و غير از اينهافضل است.
مجلسىرحمه الله در شرح روايتبيانى دارد:
اين كه حضرت فرمودند: علامه يعنى چه: مقصود اين است كه چه علمى دارد كه بهواسطه آن به او علامهمىگوييد. آيه محكمه; يعنى آيهاى كه دلالت آن روشن است ونسخ نشده. فريضه عادله; يعنى واجبات و توصيفبه عادله شده، زيرا در وسط بينافراط و تفريط است. سنة قائمة; يعنى مستحبات. و غير از اين سه فضل است،يعنىزائد است و عمر را نبايد براى آنها صرف نمود.» (70) و (71)
علم نافع، علمى است كه آثار سودمند داشته باشد و با ارزشترين اثر براى علمعبارت است از ايمان به خدا وخضوع و خشوع در مقابل او و علمى كه براى آخرتمفيد باشد.
از پيغمبر اكرمصلى الله عليه وآله روايتشده كه فرمودند:
يا اباذر من اوتي من العلم ما لايبكيه لحقيق ان يكون قد اوتي علما لاينفعه لان الله تعالىنعت العلماء فقال -عزوجل -: «ان الذين اوتوا العلم من قبله اذا يتلى عليهم يخرون للاذقانسجدا× و يقولون سبحان ربنا ان كان وعدربنا لمفعولا× ويخرون للاذقان يبكون ويزيدهمخشوعا» (72) . يا اباذر من استطاع ان يبكي فليبك و من لم يستطعفليشعر قلبه الحزن وليتباك ان قلبالقاسي بعيد من الله - تعالى - ولكن لايشعرون; (73)
اى اباذر! كسى كه به او علمى داده شده كه او را از خوف و خشيتخداوند نمىگرياند، در واقعبه او علمى دادهشده كه به او سودى نمىبخشد، زيرا خداوند - عزوجل - در توصيف علما فرموده:«آنها كه پيش از اين به مقامعلم و دانش رسيدند، هرگاه اين آيات برايشان تلاوت شود، همه با كمالخضوع و فروتنى سر طاعتبرحكم آنفرود آوردند; و گويند: پروردگار ما پاك و منزه است، البتهوعده خداى ما محققا واقع خواهد شد. و آنها با چشمگريان همه سر به خاك عبوديت نهاده و پيوستهبر خوف و ترسشان از خدا مىافزايد» اى اباذر! كسى كه مىتواندگريه كند، بايد گريه كند و كسى كهآمادگى ندارد و نمىتواند گريه كند، قلب خود را محزون نموده و خود رابگرياند، به درستى كه قلبسخت و غيرخاشع، از خداى تعالى دور است و در عين حال افراد سنگدل نمىفهمند.
شهيد ثانىرحمه الله در منية المريد مىگويد:
قد خص الله سبحانه في كتابه العلماء بخمس مناقب: الاولى: الايمان «الراسخون فى العلميقولون آمنا به» (74) ;الثانية: التوحيد «شهد الله انه لا اله الا هو والملائكة واولوا العلم» (75) ; الثالثة:البكاء والحزن «ان الذين اوتوا العلممن قبله» الى قوله: «ويخرون للاذقان يبكون» (76) ; الرابعة:الخشوع «ان الذين اوتوا العلم من قبله» (77) الآية;الخامسة: الخشية «انما يخشى الله من عبادهالعلماء; (78) و (79)
خداى سبحان در قرآن پنج منقبت را مختص علما نموده:
اول: ايمان: «راسخون در علم مىگويند: ما به همه قرآن ايمان آورديم.»
دوم: توحيد و شهادت به يگانگى خدا: «خدا شهادت مىدهد كه غير از او خدايى نيست، ملائكهو صاحبان علم وبصيرت هم گواهى مىدهند.»
سوم: گريه و حزن: «آنها كه پيش از اين به مقام علم و دانش رسيدند... با چشم گريان سر به خاكعبوديتمىنهند.»
چهارم: خشوع: «كسانى كه پيش از اين به مقام علم و دانش رسيدند، هرگاه اين آيات برايشانتلاوت شود، همهبا كمال فروتنى سر طاعتبر حكم آن فرود آورند.»
پنجم: خشيت و ترس از خدا: «از ميان بندگان خدا تنها مردمان دانا مطيع و خداترسند.»
علمى كه چنين آثارى داشته باشد خير است و در غير اين صورت هر علمى كهباشد مضر و شر است. (80)
علم مطبوع
قالعليه السلام: العلم علمان مطبوع ومسموع ولاينفع المسموع اذا لم يكن المطبوع; (81)
علم بر دو قسم است: مطبوع و مسموع و علم مسموع فايدهاى ندارد، مادامى كه مطبوع نباشد.
علم مطبوع شامل علوم ضرورى است كه انسان بالفطره آنها را قبول دارد. علممسموع، علوم اكتسابى و نظرىاست كه مبتنى بر علوم ضرورى باشد; لذا اگر علومضرورى نباشد، علوم اكتسابى هم حاصل نمىشود. (82)
مجلسىرحمه الله در شرح اين كلام مىگويد:
المراد بالمطبوع ما استنبط بفهمه وفكره الصائب في الاصول والفروع من الادلة العقليةوالنقلية. وربما يخصالمطبوع بالاصول والمسموع بالفروع; (83)
مراد از علم مطبوع، دانشى است كه انسان بافهم و عقل سليم و فطرى خود در اصول و فروع، ازادله عقلى و نقلىبه دست مىآورد; و ممكن است علم مطبوع، علم به اصول دين و عقايد و علممسموع، علم به فروع و احكام باشد.
احتمال چهارم در كلام امامعليه السلام اين است كه:
مراد از مسموع دانشهايى است كه در حد حفظ اصطلاحات و آشنايى با قواعداست، و علم مطبوع دانشى استكه به صورت ملكه نفسانى درآمده باشد; لذا معناىكلام امامعليه السلام چنين مىشود: علم مسموع تا به حدملكه نرسد فايدهاى نمىبخشد. (84)
ممكن استبر احتمال اول اشكال شود كه با ظاهر كلام سازگار نيست، زيرابنابراين احتمال بايد به جاى لاينفعالمسموع، بفرمايد: لايحصل المسموع; نظر به اين كهعلوم اكتسابى بدون علوم نظرى اصلا حاصل نمىشود و بهوجود نمىآيد، نه اين كهوجود دارد، ولى فايده ندارد. (85)
بر احتمال چهارم نيز اين اشكال وارد مىشود كه اين احتمال با كان تامه در لم يكنالمطبوع سازگار نيست و درصورتى اين احتمال تمام است كه كان ناقصه باشد وبفرمايد: اذا لم يكن مطبوعا، يا بفرمايد: اذا لم يصر مطبوعا.
علومى كه فراگيرى آن لازم نيست
قالعليه السلام: فانظر ايها السائل فمادلك القرآن عليه من صفته فائتم به واستضيء بنور هدايته وماكلفكالشيطان علمه مما ليس في الكتاب عليك فرضه ولا في سنة النبيصلى الله عليه وآله و ائمة الهدى اثرهفكلعلمه الى الله سبحانه فان ذلك منتهى حق الله عليك; (86)
اى پرسش كنندهاى كه از صفات خدا سؤال كردى، درستبنگر آنچه را كه قرآن از صفات اوبيان مىكند و به آناقتدا كن و از نور هدايتش بهرهگير و آنچه را كه شيطان تو را به دانستن آنوا مىدارد كه دانستنش در قرآن برتو واجب نشده و در سنت پيامبرصلى الله عليه وآله و ائمه هدى اثرى از آننيست، علمش را به خداى سبحانواگذار و در پى يادگيرى آن نباش كه اين كار منتهاى حق خدابر تو است. (87) (88)
در تعاليم اسلامى از فراگيرى بعضى از دانشها نهى شده است، از جمله علومىكه منجر به تفكر در ذات لاينالالهى و يا تفكر در امر قضا و قدر و جبر واختيارمىگردد.
ابوبصير از امام صادقعليه السلام نقل مىكند:
تكلموا في خلق الله ولاتكلموا في الله فان الكلام في الله لايزيد الا تحيرا; (89) (90)
درباره مخلوقات خدا گفتگو و تفكر نماييد نه در ذات خدا، زيرا گفتگو در ذات او به جز زيادىحيرت وسرگردانى چيزى در پى ندارد.
سليم بن قيس هلالى مىگويد:
سمعت علياعليه السلام يقول لابي الطفيل واثلة الكناني: يا ابا الطفيل العلم علمان علم لايسع الناسالا النظر فيهوهو صبغة الاسلام وعلم يسع الناس النظر فيه وهو قدرة الله عزوجل; (91)
از علىعليه السلام شنيدم كه به ابا طفيل واثله كنانى مىفرمود: اى ابا طفيل! علم بر دو قسم است: علمىكهمردم حتما بايد در آن تفكر كرده آنرا بياموزند، كه عبارت است از صبغه اسلام و علمى كه لازمنيست آنرابياموزند و در آن تفكر نمايند، كه عبارت است از قدرت خداى عزوجل.
مجلسىرحمه الله در شرح اين روايت مىگويد:
المراد بالصبغة هنا الملة وكل ما يصبغ الانسان بلون الاسلام من العقائد الحقة والاعمالالحسنة والاحكامالشرعية وقدرة الله - تعالى - لعل المراد بها تقدير الاعمال وتعلق قدرة اللهبخلقها اي علم القضاء والقدر والجبروالاختيار فانه قد نهي عن التفكر فيها; (92)
مقصود از صبغه در اين جا ملت و هر چيزى است كه به انسان رنگ اسلام بدهد كه عبارت استاز عقايد حقه واعمال پسنديده و احكام شرعيه. ممكن است مقصود از قدرت خدا اندازهگيرىاعمال باشد، و تعلق قدرت خدا بهخلق اعمال به معنى علم قضا و قدر و جبر و اختيار كه از تفكر درآنها نهى شده است.
از اميرالمؤمنينعليه السلام درباره قدر سؤال شده، در پاسخ فرمودند:
طريق مظلم فلا تسلكوه وبحر عميق فلا تلجوه وسر الله فلا تتكلفوه; (93)
راه تاريكى است، در آن گام ننهيد و درياى ژرفى است، در آن وارد نشويد و سر الهى است، براىشكافتن آن خودرا به زحمت نيندازيد.
از اين جاست كه رمز كلام امامعليه السلام كه فرمودند: ولاينتفع بعلم لايحق تعلمه به خوبىآشكار مىگردد.
قرآن كريم درباره يهود كه به دنبال يادگيرى سحر بودند مىفرمايد:
ويتعلمون مايضرهم ولاينفعهم; (94)
مردم مىآموختند چيزى را كه به آنها زيان مىرساند و سودى نمىبخشيد.
تعليم و تعلم كارهايى كه شرعا حرام است، به جز دورى از خدا و انحراف ازطريق عبوديت و انحطاط جوامعبشرى و اختلال در زندگى روزمره مردم حاصلى درپىندارد.
در روايت تحف العقول پس از بيان جواز تعليم و تعلم صناعاتى كه مورد نيازجامعه مىباشد - در صورت بهكارگيرى در كارهاى حلال - چنين آمده است:
انما حرم الله الصناعة التي حرام هي كلها التي يجيء منها الفساد محضا نظير البرابطوالمزامير والشطرنج وكلملهو به و الصلبان و الاصنام وما اشبه ذلك من صناعات الاشربة الحراموما يكون منه و فيه الفساد محضا ولايكونولا منه شيء من وجوه الصلاح فحرام تعليمه و تعلمه والعمل به واخذ الاجر عليه; (95)
آنچه را خدا حرام كرده، صناعتى است كه فقط منشا فساد است و استفاده صحيح و مشروعندارد، مثل برابط ومزامير و شطرنج و هر چيزى كه آلت لهو است و صليبها و بتها و هر چه كهشبيه اينها باشد، از صنعتهايى كهدر ساخت مشروبات حرام به كار گرفته مىشود و آنها فقط منشافسادند و هيچ استفاده صحيح و مشروع در آنهانيست، تعليم و تعلم و انجام دادن و اجرت گرفتن دراين موارد حرام است.
4. وظايف علما
الف) تواضع در مقابل عظمتخداى تعالى
قالعليه السلام: لا ينبغي لمن عرف عظمة الله ان يتعظم فان رفعة الذين يعلمون ما عظمته انيتواضعوا له وسلامة الذين ما يعلمون ما قدرته ان يستسلموا له; (96)
سزاوار نيست آن كس كه عظمتخداى را شناخت، خود را بزرگ بشمرد، بلكه بزرگى آنان كهاز عظمتخدا آگاهمىشوند در اين است كه در برابرش متواضع باشند و سلامت آنان كه از قدرتنامحدودش آگاهند، اين است كهدر برابرش تسليم گردند.
انسان هر قدر عظمت و جلال و جبروت خداى تعالى را درك كند، بيشتر به فقر وكوچكى خود پى مىبرد ومىفهمد كه نبايد خود را بزرگ ببيند، زيرا بزرگى و ارزشكسى كه عظمتخدا را درك كرده، در تواضع وفروتنى در برابر اوست، و در ميانبندگان خدا خاشعان كسانى هستند كه عظمت او را درك كردهاند:
انما يخشى الله من عباده العلماء; (97)
از ميان بندگان خدا تنها مردم دانا خدا ترس و خاشعند.
امام سجادعليه السلام در معرفى علماى راستين و پيروان آنها مىفرمايند:
وان ارباب العلم واتباعهم الذين عرفوا فعملوا له ورغبوا اليه وقد قال الله: «انما يخشى اللهمن عباده العلماء»; (98)
و به تحقيق، صاحبان علم و پيروان آنها كسانى هستند كه شناختند و از روى آگاهى براى او عملنمودند و به اورغبت داشتند، خداوند مىفرمايد: «از ميان بندگان خدا تنها مردم دانا خداترس وخاشعند.»
اميرالمؤمنينعليه السلام مىفرمايند:
ان من حق من عظم جلال الله وسبحانه في نفسه وجل موضعه من قلبه، ان يصغر عنده - لعظمذلك - كل ماسواه; (99)
سزاوار است آن كس كه جلال خداوند در نظرش بزرگ و با اهميت و مقام و مرتبه او در قلبشبزرگ است، همهچيز جز خداوند در نظرش كوچك جلوه كند.
امام صادقعليه السلام در مورد تواضع و فروتنى در برابر خداى تعالى مىفرمايند:
ان في السماء ملكين موكلين بالعباد فمن تواضع لله رفعاه ومن تكبر وضعاه; (100)
همانا دو فرشته در آسمان بر بندگان گماشته شدهاند كه هر كس براى خدا فروتنى كند، او رابالا برند و هركهتكبر كند، پست و خوارش سازند.
ب) حلم و بردبارى
قالعليه السلام: واما النهار فحلماء علماء وابرار اتقياء... فمن علامة احدهم انك ترى له قوة في دينوحزما في لينوايمانا في يقين وحرصا في علم وعلما في حلم ... يمزج العلم بالحلم والقولبالعمل; (101)
اما در روز دانشمندانى بردبار و نيكو كارانى با تقوا هستند... از نشانههاى متقين اين است كه: دردين نيرومند،نرمخو و دورانديش و با ايمانى مملو از يقين، حريص در كسب دانش و داراى علمتوام با حلمند... علم و حلم را باهم در آميخته و گفتار را با كردار هماهنگ نمودهاند.
دانش توام با شكيبايى
يذكر فيها آل محمدعليهم السلام: هم عيش العلم و موت الجهل. يخبركم حلمهم عن علمهم; (102)
آل محمدعليهم السلام مايه حيات علم و مرگ جهل و نادانىاند. حلمشان شما را از علم و دانش آنهاآگاهمىسازد.
راغب مىگويد:
الحلم ضبط النفس والطبع عن هيجان الغضب;
حلم يعنى خود دارى نمودن از برانگيخته شدن غضب و خشم.
در لزوم و اهميتحلم، اميرالمؤمنينعليه السلام مىفرمايند:
ان لم تكن حليما فتحلم فانه قل من تشبه بقوم الا اوشك ان يكون منهم; (103)
اگر حليم نيستى، خود را به حلم و بردبارى بزن، زيرا كم است كسى كه خود را شبيه قومى كند واز آنان به شمارنيايد.
از امام صادقعليه السلام نيز در اهميتحلم و لزوم همراه كردن علم با حلم رواياتىرسيده است از جمله:
ما من جرعة يتجرعها العبد احب الى الله - عزوجل - من جرعة غيظ يتجرعها عند ترددهافىقلبه اما بصبر وامابحلم; (104)
هيچ جرعهاى بنده ننوشد كه نزد خداى عزوجل محبوبتر باشد از جرعه خشمى كه هنگامگردشش در دلبنوشد به وسيله صبر يا خويشتن دارى.
المؤمن خلط عمله بالحلم; (105)
مؤمن رفتارش همراه با بردبارى است.
مجلسىرحمه الله در شرح مىگويد:
وفي مجالس الصدوق (المؤمن خلط علمه) وهو اظهر و اوفق بسائر الاخبار. (106)
و در مجالس صدوق آمده است (المؤمن خلط علمه) كه اين تعبير رساتر و با سايراخبار هماهنگى بيشترى دارد.
كان اميرالمؤمنينعليه السلام يقول: يا طالب العلم ان للعالم ثلاث علامات: العلم والحلم والصمتوللمتكلفثلاث علامات: ينازع من فوقه بالمعصية ويظلم من دونه بالغلبة ويظاهر الظلمة; (107)
امير المؤمنينعليه السلام مىفرمودند: اى طالب علم! براى عالم سه نشانه است: علم، حلم و بردبارى وسكوت،و براى عالمنما سه نشانه: با نافرمانى نسبتبه مافوق خود كشمكش كند و به وسيله چيرگىبه زيردستخودستم كند و ازستمكاران پشتيبانى كند.
اطلبوا العلم وتزينوا معه بالحلم والوقار وتواضعوا لمن تعلمونه العلم وتواضعوا لمن طلبتممنه العلم ولاتكونواعلماء جبارين فيذهب باطلكم بحقكم; (108)
در پى كسب دانش توام با حلم و وقار باشيد و نسبتبه شاگردان و اساتيد خود متواضع و فروتنباشيد و مانندعلماى ستمگر نباشيد، تا كارهاى بد شما كارهاى خوبتان را از بين ببرد.
ج) تعليم و آموزش
من كتاب لهعليه السلام الى قثم بن العباس وهو عامله على مكة: واجلس لهم العصرين فافتالمستفتي وعلمالجاهل وذاكر العالم; (109)
صبح و عصر براى رسيدگى به امور مردم بنشين، به كسانى كه پرسشى دارند پاسخ ده و جاهلانرا بياموز و بادانشمندان مذاكره كن.
امامعليه السلام در دستورالعملى كه براى فرماندار مكه مىنويسند مىفرمايند:
در اقامه حج و انجام مناسك، مردم را راهنمايى كن و ايام الله را به آنها يادآورىنما و صبح و عصر كه در سرزمينحجاز وقت مناسبى براى مراجعات است، به امورمردم رسيدگى نما و پرسش آنها را پاسخ ده و به آموزش آنهابپرداز و با دانشمندانمذاكره نما.
تعليم و تعلم، اساس دين و دنيا
وقالعليه السلام لجابر بن عبدالله الانصارى: يا جابر قوام الدين والدنيا باربعة: عالم مستعمل علمهوجاهل لايستنكف ان يتعلم ... فاذا ضيع العالم علمه استنكف الجاهل ان يتعلم; (110)
اى جابر! دين و دنيا بر چهار چيز استوار است: دانشمندى كه علم خود را به كار گيرد و نادانى كهاز فراگيرىسرباز نزند... هر گاه عالم علمش را ضايع كند، جاهل از فراگيرى خوددارى مىكند.
نظير اين كلام نيز از حضرتعليه السلام نقل شده است:
قوام الدين باربعة: بعالم ناطق مستعمل له ... وبجاهل لايتكبر عن طلب العلم فاذا اكتتم العالمعلمه ... واستكبرالجاهل عن طلب العلم رجعت الدنيا على تراثها قهقرى; (111)
دين به چهار چيز پابرجاست: به عالمى كه مىگويد و به گفته خويش عمل مىكند... و به جاهلىكه از پرسيدنابايى ندارد. پس هر گاه عالم علم خود را كتمان كند... و جاهل از پرسيدن و طلب علمتكبر ورزد، دنيا به عقببرخواهد گشت.
ظاهرا مراد از تضييع علم، عمل نكردن و نشر ندادن آن است.
امام صادقعليه السلام مىفرمايند:
ان من العلماء من يحب ان يخزن علمه ولا يؤخذ عنه فذاك فى الدرك الاول من النار; (112)
گروهى از علما كسانى هستند كه مايلند علم خود را پنهان نموده و نشر ندهند، اين دسته دردرك اول جهنمقرار دارند.
ميثاق الهى بر تعليم و تعلم
قالعليه السلام: ما اخذ الله على اهل الجهل ان يتعلموا حتى اخذ على اهل العلم ان يعلموا; (113)
خداوند از جاهلان، پيمان فراگيرى دانش نگرفته، مگر اين كه قبلا از دانشمندان پيمان ياد دادنگرفته است.
ملازمه بين يادگيرى و ياد دادن واضح است و با در نظر گرفتن اين ملازمه، بيانتكليف در يك طرف كافى است;براى تكليف در طرف ديگر، در عين حال به علتاهميت مطلب به هر دو تكليف تصريح فرمودهاند.
در بعضى از روايات ديگر نيز به هر دو جهت تصريح شده است، هم تعليم و همتعلم:
امام پنجم حضرت باقرعليه السلام مىفرمايند:
ان الذي يعلم العلم منكم له مثل اجر المتعلم وله الفضل عليه فتعلموا العلم من حملة العلموعلموه اخوانكم كماعلمكموه العلماء; (114)
آنكه از شما به ديگرى دانش آموزد، مزد او به مقدار مزد دانشآموز است و براى معلم مزدبيشترى است، پس،از علما دانش بياموزيد و آنرا به برادرانتان ياد دهيد، همان طورى كه علما بهشما ياد دادند.
امام صادقعليه السلام مىفرمايند:
قرات في كتاب عليعليه السلام ان الله لم ياخذ على الجهال عهدا بطلب العلم حتى اخذ على العلماءعهدا ببذلالعلم للجهال لان العلم كان قبل الجهل; (115)
در كتاب علىعليه السلام خواندم كه خدا از نادانها پيمانى براى آموختن دانش نمىگيرد، مگر اين كه ازعلماپيمان گرفته استبراى ياد دادن علم به نادانان، زيرا علم مقدم بر جهل است.
در روايت ديگر مىفرمايند:
لو وددت ان اصحابي ضربت رؤوسهم بالسياط حتى يتفقهوا; (116)
مىخواهم با تازيانه بر سر اصحابم بزنم تا دين را بفهمند.
امام باقرعليه السلام در لزوم آموزش و ياد دادن مىفرمايند:
زكاة العلم ان تعلمه عباد الله; (117)
زكات دانش آن است كه آنرا به بندگان خدا بياموزى.
و امام صادقعليه السلام نيز در لزوم يادگيرى و آموختن مىفرمايند:
قال رسول اللهصلى الله عليه وآله: طلب العلم فريضة على كل مسلم الا ان الله يحب بغاة العلم; (118)
رسول خداصلى الله عليه وآله فرمودند: فراگيرى دانش بر هر مسلمانى واجب است، همانا خدا طالبان علمرادوست دارد.
د) تحقق عدالت اجتماعى
قالعليه السلام: ... وما اخذ الله على العلماء الا يقاروا على كظة ظالم ولاسغب مظلوم لالقيتحبلهاعلى غاربها; (119)
و اگر نبود عهد و مسؤوليتى كه خداوند از علما و دانشمندان هر جامعه گرفته كه در برابر سيرىو شكمخوارگىستمكاران و گرسنگى ستمديدگان سكوت نكنند، من مهار شتر خلافت را رها كردهبر كوهان آن مىانداختم و ازآن صرف نظر مىكردم.
عبارت فوق در خطبه شقشقيه است. امامعليه السلام در انتهاى خطبه مىفرمايند:
آگاه باشيد! به خدا سوگند، خدايى كه دانه را شكافت و انسان را آفريد، اگر نه اين بود كه جمعيتبسيارىگرداگردم را گرفته و به يارىام قيام كردهاند و از اين جهتحجت تمام شده است، و اگر نبودعهد و مسؤوليتى كهخداوند از دانشمندان گرفته كه در برابر سيرى ستمكاران و گرسنگى محرومانو ستمديدگان سكوت نكنند،مهار شتر خلافت را رها كرده بر كوهانش مىانداختم و از آنصرف نظر مىكردم و آخر آن را با جام آغازشسيراب مىكردم; آنگاه خوب مىفهميديد كه دنياىشما در نظر من بىارزشتر از آبى است كه از بينىگوسفندى بيرون آيد.
يكى از مهمترين مسؤوليتهاى علما و دانشمندان جامعه، مبارزه با بىعدالتى وتلاش براى برقرارى عدالتاجتماعى مىباشد.
كظة ظالم و سغب مظلوم كنايه است از شدت ظلم ستمگران و مظلوميتستمديدگان. عدالت اجتماعىمحدود به بعد اقتصادى آن نمىشود، گرچه يكى ازمظاهر آن در بعد اقتصادى است.
از تعاليم دين اسلام، ارزش دادن به تقوا و از بين بردن تمام ملاكهاى باطلارزشگذارى است. علاوه بر اينقوانين و مقررات، جامعه اسلامى در مسير تعديلجامعه و كم كردن فاصلههايى است كه بين افراد جامعه بهناحق به وجود آمدهاست.
بررسى و بحث پيرامون عدالت اجتماعى از ديدگاه اسلام، بايد در رساله مستقلىانجام گيرد; لكن در اينجا براىشرح اين قسمت از خطبه شقشقيه به توضيحمختصرى بسنده مىگردد:
قرآن كريم يكى از اهداف پيامبران را برقرارى قسط و عدل مىشمارد:
لقد ارسلنا رسلنا بالبينات وانزلنا معهم الكتاب والميزان ليقوم الناس بالقسط وانزلنا الحديدفيه باس شديدومنافع للناس وليعلم الله من ينصره ورسله بالغيب ان الله قوى عزيز; (120)
همانا پيامبران خود را با ادله و معجزات فرستاديم و بر ايشان كتاب و ميزان نازل كرديم تا مردمبه راستى وعدالت گرايند و آهن را كه در آن، هم سختى كارزار و هم منافع بسيار براى مردم است نيزبراى حفظ عدالتآفريديم، تا معلوم شود چه كسى خدا و رسولانش را با ايمان قلبى يارى خواهدكرد، كه خدا بسيار قوى و مقتدرو از يارى خلق بى نياز است.
در راستاى اين رسالتبزرگ انبيا، پس از آنكه مردم با اميرالمؤمنين، علىعليه السلام درمدينه بيعت كردند،امامعليه السلام ضمن اعلام برنامههاى حكومتى خود نويد به عدالتاجتماعى مىدهند و مىفرمايند:
والذي بعثه بالحق لتبلبلن بلبلة ولتغربلن غربلة ولتساطن سوط القدر حتى يعود اسفلكماعلاكم واعلاكماسفلكم وليسبقن سابقون كانوا قصروا وليقصرن سباقون كانوا سبقوا; (121)
سوگند به كسى كه پيامبر را به حق مبعوث كرد، به سختى مورد آزمايش قرار مىگيريد و غربالمىشويد وهمانند محتويات ديگ هنگام جوشش زيرورو خواهيد شد، آن چنان كه بالا پايين وپايين بالا قرار خواهد گرفت.آنان كه به راستى در اسلام سبقت داشتند و كنار رفته بودند، بار ديگرجلو خواهند آمد و كسانى كه با حيله وتزوير، خود را پيش انداخته بودند، عقب زده خواهند شد.
در نامهاى خطاب به يكى از كارگزاران حكومتخود به نام عثمان بن حنيفمىنويسند:
اى پسر حنيف! به من گزارش داده شده كه مردى از متمكنان اهل بصره تو را به خوانميهمانىاش دعوت كردهو تو به سرعتبه سوى آن شتافتهاى، در حالى كه طعامهاى رنگارنگ وظرفهاى بزرگ غذا يكى بعد از ديگرىپيش تو قرار داده مىشد. من گمان نمىكردم تو دعوتجمعيتى را قبول كنى كه نيازمندانشان ممنوع وثروتمندانشان دعوت شوند.
در همين نامه پس از سفارش به ورع و يادآورى مرگ مىفرمايند:
وانما هي نفسي اروضها بالتقوى لتاتي آمنة يوم الخوف الاكبر وتثبت على جوانب المزلقولو شئت لاهتديتالطريق الى مصفى هذا العسل ولباب هذا القمح ونسائج هذا القز ولكن هيهاتان يغلبني هواي ويقودني جشعيالى تخير الاطعمة ولعل بالحجاز او اليمامة من لاطمع له فيالقرص ولاعهد له بالشبع. او ابيت مبطانا وحوليبطون غرثى واكباد حرى او اكون كما قال القائل:
وحسبك داء ان تبيتببطنةوحولك اكباد تحن الى القد
من نفس سركش را با تقوا تمرين مىدهم و رام مىسازم، تا در آن روز بزرگ و خوفناك با ايمنىوارد صحنهقيامتشود، در آن جا كه همه مىلغزند او ثابت و بى تزلزل بماند. اگر مىخواستممىتوانستم از عسل مصفا ومغز اين گندم و بافتههاى اين ابريشم براى خود خوراك و لباس تهيهكنم، اما هيهات كه هوا و هوس بر من غلبهكند و حرص و طمع مرا وادار كند تا طعامهاى لذيذ رابرگزينم، در حالى كه ممكن است در سرزمين حجاز ويمامه كسى باشد كه حتى اميد به دست آوردنيك قرص نان نداشته باشد و نه هرگز شكمى سير خورده باشد.
آيا من با شكمى سير بخوابم، در حالى كه در اطرافم شكمهاى گرسنه و كبدهاى سوزانى باشد وآيا آن چنانباشم كه شاعر گفته است: اين درد تو را بس كه شب با شكم سير بخوابى، در حالى كه دراطراف تو شكمهاىگرسنه و به پشت چسبيده باشد. (122)
علماى راستين كه پيرو پيامبرصلى الله عليه وآله و علىعليه السلام هستند بايد با ضعفا و مستمندانهمنشينباشند، تا دردها و مشكلات آنها را از نزديك لمس نموده و در صدد بر طرفكردن آن باشند، اما اگر دانشمندان وعلماى مذهب تنها با طبقه خاص مرفهان و مترفانآمد وشد داشته باشند، هرگز درك صحيحى از وضعيتمستمندان نخواهند داشت وچه بسا دانش خود را در توجيه بىعدالتىها به كار گيرند.
امام صادقعليه السلام در باره چنين دانشمندانى مىفرمايند:
وان من العلماء من يرى ان يضع العلم عند ذوي الثروة والشرف ولايرى له في المساكينوضعا فذاك فى الدركالثالث من النار; (123)
و يك دسته از دانشمندان كسانى هستند كه دانش خود را تنها در اختيار ثروتمندان و توانگرانقرار مىدهند ومستمندان را محروم مىدارند; اين گروه در مرحله سوم از آتش دوزخ هستند.
پىنوشتها:
1. نهج البلاغه، خطبه110.
2. ر.ك: ابن ميثم بحرانى، شرح نهج البلاغه، ج3، ص82 .
3. مريم (19) آيه 39.
4. اصول كافى، ج1، ص45،باب لزوم الحجة على العالم وتشديد الامر عليه.
5. همان، ص47.
6. همان جا.
7. نساء (4) آيه 17.
8. اصول كافى، ج1، ص47.
9. غررالحكم.
10. نهج البلاغه، خطبه 239.
11. همان، حكمت 98.
12. بحارالانوار، ج1، ص37.
13. اصول كافى، ج1، ص49.
14. ملا محسن فيض كاشانى، المحجة البيضاء، ج1، ص 132.
15. نهج البلاغه، حكمت 92.
16. صف (61) آيه 2 و 3.
17. جمعه (62) آيه 5.
18. نهج البلاعه، حكمت 107.
19. همان، حكمت 366.
20. نهج البلاغه، نامه 31.
21. شرح اين عبارت در بحث «آفات لسان» خواهد آمد.
22. نهج البلاغه، حكمت 82 .
23. نور (24) آيه 15.
24. يونس (10) آيه 59.
25. همان، آيه 68 - 69 .
26. كهف (18) آيه 22.
27. بحارالانوار، ج2، ص113.
28. اعراف (7) آيه 169.
29. يونس (10) آيه 39.
30. بحارالانوار ج 2 ص 113.
31. نهج البلاغه، حكمت 85 .
32. شرح نهج البلاغه، ج5، ص283.
33. نهجالبلاغه، حكمت 182 .
34. اصول كافى، ج2، ص258.
35. بقره (2) آيه 283.
36. بحارالانوار،ج2، ص121
37. همان،ج2، ص122.
38. نهج البلاغه، حكمت 382.
39. اسراء (17) آيه 36.
40. نهج البلاغه، خطبه 154.
41. اصول كافى، ج1، ص44.
42. همان، ص43.
43. بحارالانوار، ج1، ص208.
44. نور (24) آيه 39.
45. نهج البلاغه، خطبه 17.
46. ايا جيل التصوف شر جيللقد جئتم بامر مستحيلا في القرآن قال لكم الهيكلوا مثل البهائم و ارقصوا لي
47. بحارالانوار، ج1، ص208.
48. نهج البلاغه، خطبه 79.
49. شيخ انصارى، مكاسب، ص25 و 26 (چاپ تبريز).
50. لقمان (31) آيه 34.
51. انعام (6) آيه 59.
52. همان، آيه 97.
53. يونس (10) آيه 5.
54. نحل (16) آيه 16.
55. بقره (2) آيه 189.
56. اسراء (17) آيه 78.
57. ر.ك: محمد بن حسن حرعاملى، وسائل الشيعه، باب پنجم از ابواب القبله و ابواب المواقيت.
58. بحارالانوار، ج1، ص218.
59. همان، ج58، ص292.
60. احمد بن على طبرسى، احتجاج، ج1، ص355.
61. بحارالانوار، ج55، ص235.
62. اصول كافى، ج8، ص272.
63. بحارالانوار، ج55، ص243.
64. ق (50) آيه 6 .
65. غاشيه (88) آيه 17 و 18.
66. روم (30) آيه 22.
67. نهج البلاغه، خطبه 193.
68. همان، نامه 31.
69. اصول كافى، ج1، ص32.
70. بحارالانوار، ج1، ص211.
71. لزوم يادگيرى حرفهها و صنعتهايى كه نظام معاش مردم برآن توقف دارد، به قوت خود باقى است وفقهاىعظام آنرا واجب كفايى مىدانند.
72. اسراء (17) آيه 107 - 109.
73. حسن بن فضل طبرسى، مكارم الاخلاق، ص258، (طبع قديم).
74. آل عمران (3) آيه 7.
75. همان، آيه 18.
76. اسراء (17) آيه 107 - 109.
77. همان، آيه 109.
78. فاطر (35) آيه 28.
79. ص9، (طبع جديد).
80. شيخ بهائى (ره) در بيان علم مفيد و سودمند چنين سروده است:
علمى بطلب كه تو را فانىسازد ز علايق جسمانىعلمى بطلب كه به دل نور استسينه زتجلى آن طور استعلمى كه از آن چو شوى محظوظگردد دل تو لوح محفوظعلمى بطلب كه كتابى نيستيعنى ذوقى است و خطابى نيستعلمى بطلب كه نمايد راهوز سر ازل كندت آگاه
81. نهج البلاغه، حكمت 338.
82. ر.ك: ابن ميثم بحرانى، شرح نهج البلاغه، ج5، ص409.
83. بحارالانوار، ج1، ص219.
84. ر.ك: سيد هاشم خوئى، منهاج البراعة، ج21، ص423.
85. ممكن است در پاسخ از اين اشكال گفته شود: غير مفيد مثل معدوم است; لذا از معدوم تعبير به غيرمفيدشده است.
86. نهج البلاغه، خطبه 91.
87. براى مطالعه بيشتر ر.ك: لطف الله صافى، شرح حديث عرض دين.
88. شرح اين كلام نورانى در بحث «توقيفى بودن اسما» مىآيد.
89. ابن بابويه (صدوق)، توحيد، ص454.
90. شرح بيشتر اين مطلب در بحث صفات خداى تعالى و استحاله احاطه و اكتناه مىآيد.
91. ابن بابويه (صدوق)، خصال، ص41.
92. بحارالانوار، ج1، ص210.
93. نهج البلاغه، حكمت 287.
94. بقره (2) آيه 102.
95. ابن شعبه حرانى، تحف العقول، ص335.
96. نهج البلاغه، خطبه 147.
97. فاطر (35) آيه 28.
98. بحارالانوار، ج70، ص344.
99. نهج البلاغه، خطبه 216.
100. اصول كافى، ج2، ص122.
101. نهج البلاغه، خطبه 193.
102. همان ، خطبه 239.
103. همان ، حكمت 207.
104. اصول كافى، ج2، ص111.
105. اصول كافى، ج2، ص111.
106. بحارالانوار، ج67، ص293.
107. اصول كافى، ج1، ص37.
108. بحارالانوار، ج2، ص41.
109. نهج البلاغه، نامه 67 .
110. نهج البلاغه، حكمت372.
111. بحارالانوار، ج1، ص178.
112. خصال، صدوق، 352.
113. نهج البلاغه، حكمت478.
114. اصول كافى، ج1، ص35.
115. همان، ج1، ص41.
116. همان، ج1، ص31.
117. همان، ص41.
118. همان، ص30.
119. نهج البلاغه، خطبه 3.
120. حديد (57) آيه 25.
121. نهج البلاغه، خطبه 16.
122. نهج البلاغه، نامه 45.
123. خصال، ص352.