|
|
 |
|
 |
|
نبوت از مهدويت جداستتا كنون ثابت كرديم وقتي سخني از ادعاي اين دو نفرمي شود خود بهائيان گريز مي زنند و بالاخره نمي دانند كه چه بايد بگويند اما آنچهمسلم است اين است كه اينها سه نوع ادعا داشته اند يكي نبوت ديگري مهدويت و سومالوهيت و ربوبيت. در قسمت نبوت چون نمي توانند ثابت كنند كه پيامبر اكرم آخرينپيغمبر نيست متشبث مي شوند به چند روايت و حديث و آيه از قرآن و آنها را كه متجاوزاز چند روايت و حديث نيست به نفع خود تفسير مي كنند اما در جواب احاديث و روايات وآياتي كه شمارشان به حساب نمي آيد و در اصل اسلام و كتب معتبر اسلامي مندرج استهيچ جوابي ندارند و اما درباره مهدويت با اينكه خودشان هنوز نمي دانند مهدي كداميكاز آنهاست و در اين مورد هم به دوگانگي افتاده اند باز متوصل به آيات و احاديثي ميشوند و به نفع خود تفسير مي كنند و رنگ و بوي عقل و منطق به آن مي دهند و خودشانرا در انحراف و انحطاط بيشتري فرو مي برند. اما اگر به ديد تحقيق و تحري كسيبخواهد سر از واقعيت در آورده و كشف حقيقت كند فقط كافيست كه كتاب قرآن مجيد راگشوده و درباره روز قيامت و مشخصات حضرت مهدي (عج) و علامات ظهور او مطالعه كردهتفكر و تعمق كند. اگر بهائيان به اين معتقدند كه مذهب حقيقي اسلام مذهب جعفري و اثني عشري است بيادبپذيرند كه امامان معصوم دوازده نفر بودند و يكي از آنها غايب است. حال اگر ميگويند اين غيبت به انتها رسيد و سيد علي محمد همان دوازدهمين امام است پس بايدبپذيرند كه امام، امام است نه پيغمبر نه صاحب شريعتي مستقل و گذشته از اين امامياست همچون امامان ديگر در برابر خدا متواضع و فروتن، نه اينكه شريك صفات الهي ومدعي ربوبيت.سئوالي پيش مي آيد اگر دوازدهمين امام قرار بود كهبيغمبري مستقل باشد و اسلام را نسخ كند و قرآن را به كلي از ميان ببرد. پس چرا درجرگه امامان حضرت رسول بود و چرا از چهارده قرن پيش او را به عنوان امامي ازامامان دوازده گانه كه وظيفه اصلي آنها ارتقاي ديانت اسلام و گسترش ديانت اسلام وپايداري ديانت اسلام است معرفي نمودند و چرا به صراحت به آوردن پيامبري بعد ازپيامبر اكرم در قرآن كريم اشاره نشد. بلكه بعكس آن تصريح شد اگر قرار بود آخرينامام پيامبر باشد و بالاتر از آن اظهار الوهيت كند پس چرا نام امام بر او نهادند،به هر حال بهائيان بايد اين موضوع را براي خود روشن كنند و مشخص كنند كه امام كيستو چه وظايفي دارد و پيامبر كيست و داراي چه مسئوليتهايي است. در ضمن اگر امامنبايد پسر امام يازدهم باشد پس نمي شود نام او را امام گذاشت زيرا فقط همان دوازدهامام هستند كه پس از پيامبر اكرم مي توانند مصون از خطا باشند نه اينكه هر كس كهلباس اجتهاد پوشيد و عمامه اي بر سر گذاشت معصوم است. اگر چنين بود لااقل بايد كسيادعاي امام زماني كند كه توانسته باشد مردم شهر خود و كشور خود را به معصوميت خودآگاه نمايد و لااقل مثل امامان ديگر صاحب علم و معرفي لدني باشد در صورتيكه حتيخود بهائيان به اين اذعان دارند كه سيد علي محمد به مكتب شيخ عابد مي رفته و حدودايازده سال تعليم ديده است و تازه با اين اوصاف وقتي جلسه مناظره اي با علما برپامي شود هر چه از او سئوال مي كنند بي جواب مي گذارد مثلامي گويند من علم نجومنخوانده ام من تحصيل حساب نكرده ام من نمي دانم و تنها برهانش براي اثبات حقايتخود آياتش بوده كه عين آن آيات را هر كسي مي توانسته بياورد كه قبلا نمونه اي ازآيات او را خوانديم، اگر كسي ادعاي مهدويت كند يعني بايد مردم را به سوي آخرين دينو آخرين كتاب راهنمايي كند آنان كه راهش را مي پذيرند و مسلمان حقيقي مي شوند درجرگه ياران او هستند و آنان كه نمي پذيرند در قيامت به كيفر و عذاب خويش خواهندرسيد.مفهوم قيامت اگر براي بهائيان روشن شود و آن گونهكه قرآن فرموده درك نمايند متوجه مي شوند كه اين ادعا تنها يك ادعاي كاذب سياسيبوده كه براي ريشه كن كردن اتحاد مسلمين طرح ريزي شده. حال اگر بهائيان مي گويندكه سيد علي محمد فقط مبشر بوده و صاحب زمان بها اله است بايد پرسيد چگونه كسيادعاي صاحب زماني مي كند و حداقل سيد نيست، امام زمان بايد امام باشد و امام بايدكه سيد باشد و هزاران هزار بايد ديگر كه مسلمين حقيقي يعني اهل تشيع را با علم ومنطقي اساسي و ريشه اي در انتظار نشانده است. پس بهائيان بايد حداقل اين مشكل خودرا حل كنند كه كداميك از اينها صاحب زمان هستند اگر بها بود پس چرا باب هم همينادعا را داشت اگر باب بود پس چرا بها آمد؟ حال اين سئوالات را در سطح خيلي ساده وابتدايي طرح كرديم كه اگر احيانا خوانندگان نوجواني نيز داشتيم در پي اين قضاياباشيند بها اهل تشيع را به عنوان مسلمين حقيقي معرفي نموده و خود نيز از اهل تشيعبود و بعد بابي شده و بعد در صدد ساختن دين جديدتري برآمده. سئوال اين است او كهمي گفته اگر كسي مي خواهد بهايي شود اول بايد مسلمان حقيقي شود بعد در سلك اينمسلك در آيد چگونه مي گويد شيعه ها شنيعه اند و هنوز در خواب غفلتند و نمي خواهندحقيقت را درك نمايند.در صورتيكه سني ها را كه اصلا قبول نداشته و نظرمستعدي نسبت به آنها نداده و گفته آنها هرگز از اوهام و خرافات خويش دست برنخواهند داشت و حقيقت را نخواهند فهميد، پس در واقع هم اهل تشيع و خرافات خويش دستبر نخواهند داشت و حيقيت را نخواهند فهميد، پس در واقع هم اهل تشيع در خواب غفلتندو حقيقت را نمي فهمند و هم اهل تسنن پس عظمت اين دين به چيست چگونه ميخواهد ادعايخود را ثابت نمايد.علماي اهل شيعه بزرگان و دانشمندان شيعه بي صبرانهمنتظر ظهور آن مصلح حقيقي اند اگر آنها حقيقت را درك نكنند كه حقيقت از خود آنهابرخاسته است و به اصطلاح مدعي است امام آنهاست كه ظاهر شده پس چه كسي مي خواهد اينحقيقت را درك كند كه به مسيحيان بگويند كه ما همان امام دوازدهم هستيم كه باعثخنده آنهاست اگر به يهوديان نيز چنين اظهار كنند همچنين اين حقيقت عظيم كه مثلآفتاب مي درخشد و چشم بصيرت مي خواهد و قلوب منور، چرا از مسلمانان حقيقي كه همانمجتهدان وعلماي شيعه هستند شروع نمي كند و چرا از حوزه هاي علميه آغاز نمي كند وعده اي روستايي و بي سواد را در اطراف و اكناف دور افتاده به زعم كمبود و نقطهضعفها آنها تبليغ مي كند تا در اثر ازدياد نسل تفرقه اي در بين مسلمين اندازد.عظمت بايد با عظمت روبرو شود.دين عصر جديد بايد با دانشمندان و عالمان عصر جديدبه مناظره و مباحثه پردازد نه آنكه آنها را كه از علم و معرفت حقيقي بهره مندند بهياد تهمت ناداني و غفلت بسته و بيسوادان و غافلان حقيقي را با چند آيه و كلمات وجملات عربي فريب دهد. مسلمين به قول حضرت امام دو دسته اند يا مريدند و مقلد يامجتهدند و مرجع تقليد اگر خورشيد حقيقت مي تابد و مراجع تقليد آنرا نمي بينندمقلدين بي سواد چگونه مي بينند؟ آيا جز به فريب آنهاست؟ اگر فريب نيست و حققت محضاست بايد به سراغ عالمان و عارفان بروند نه عاجزان و عاكفان اگر زمان حضور حضرتامام خميني عريضه اي تقديم آن حضرت مي داشتند و حرف حساب خود را در آن منعكس كردهو ادعاي خود را به ثبوت مي رساندند. لااقل عظمت و معجزه پيامشان براي خودشان اثباتمي شد. اگر آن حضرت مي پذيرفت كه تمام سالكان و مريدانش مي پذيرفتند و عظمت ايندين را به اوج افلاك مي رفت و در آن ترديد نمي ماند و اگر هم نمي پذيرفت باز باعثافتخاري بود براي بهائيان و بيت العدل كه به اصطلاح داراي مقام معصيت است ميتوانست با اينكار دايره تبليغاتش را وسعت دهد و بگويد ما دانشمندان بزرگ اديانمختلف بالاخص رهبر مسلمين را به جاي مباحثه دعوت كرديم تا ثابت شود كه حرفي برايگفتن دارند و پيامشان سواي فرقه هاي مختلف است و اينها كه پيام صلح جهاني در دستدارند و درمان دردهاي عالم را مي دادند اولا بايد قدرت بيدار كردن خفتگان را كه ازنظر آنها مراجع تقليد و دانشمندان بزرگ اسلامي هستند داشته باشند بعد اعلام وجودنمايند زيرا اين خفتگان مسلمين واقعي امروزند نه آنكه پيام صلحي براي كشورهاي ضداسلامي نشان دهند و آنها نيز در جهت بهره برداريهاي سياسي بهائيت را به رسميتشناسد و به آنها بها دهند . زيرا بهائيان مدعيند برخاسته از اسلامند و حتي اگرتمام عالم بخواهند كه حرف بهائيان را بشنوند بايد اول مسلمان شوند بايد حضرتپيامبر اكرم (ص) را با دوازده امام بپذيرند بايد قرآن را كتاب اسماني و آورده ازسوي خدا بدانند بعد به بهائيت ايمان آورند، پس حالا كه چنين است پس چرا اول خودمسلمين را آگاه نمي كنند و به سراغ كساني مي روند كه غافل اندر غافلند و اصلااسلام را قبول ندارند. حال در اين باره توضيحات بيشتر را موكول مي كنيم به قسمتنظم اداري بهايي تا ببينيم اين نظاره و قانون و تشكيلات چگونه ميخواهد عالم را بهنظم آورد و ظلم و ستم را به كلي محو و نابود نمايد؟ زيرا اگر بحث، بحث مهدويت استو سياستي براي دشمني با اسلام نيست بايد تمام نشانه هاي ظهور را طبق آيات قرآنمجيد دارا باشد. ما در قسمت توضيح معناي واقعي قيامت پرده از اين حقيقت برداشته وبا طرح چند سئوال بهائيان را به تفكر بيشتري دعوت مي كنيم. 3- معادقيامت و مفهوم گسترده آنروز رستاخيز و قيامت همانطور كه از مفهوم لفظيآنها پيداست يعني روز بپا خواستن و قيام كردن، در اديان مختلف نيز چنين روزيمعتقدند و جز در آيين باب و بها تمام اديان و تمام مذاهب در اين عقيده مشتركند كهدر اين روز مردگان زنده مي شوند و اين روز، روز حساب و دادرسي و باز خواست است وكيفر و جزاي كافران و بدكاران و پاداش و اجرت مومنان و نيكوكاران داده مي شود،تمام كتب آسماني مردم را به اين روز وعده صريح داده و بيم و هشدار مي دهند، برايآشنايي بيشتر پاره اي چند از اعتقادات اديان گذشته و همچنين آياتي از كلام الهمجيد را تا جايي كه مفهوم واقعي اين روز عظيم را برساند و ما متوجه شويم كه علتبيم دادن مردم از اين روز چه بوده و علامات ظهور و بروز آن كدام است در اينجايادآور مي شويم: در عهد عتيق در باب 2 كتاب اول شموئيل چنين آمده است: «خداوند ميميراند و زنده مي كند بقبر قرود مي آورد و بر مي خيزاند،خداوند فقير مي سازد و غني مي گرداند پست مي كند و بلند ميسازد.» در آخرين صفحه از عهد عتيق در باب 4 كتاب ملاك نبي چنين آمده است:«زيرا اينك آنروزيكه مثل تنور مشتعل مي باشد خواهد آمد و جميع بدكاران كاه خواهندبود و يهوه صبايوت مي گويد آنروز كه مي آيد انسان را چنان خواهد سوزانيد كه نهريشه و نه شاخه براي ايشان باقي خواهد گذاشت اما شما كه از اسم من مي ترسيد آفتابعدالت طلوع خواهد كرد و بر بالهاي وي شفا خواهد بود و شما بيرون آمده مانند گوسالههاي پرواري جست و خيز خواهيد كرد. «متي 13»بدين طور در آخر، اين عالم خواهد شد. فرشتگان بيرون خواهند آمد و ظالمين را ازصالحين جدا كرده ايشان را در تنور آتش خواهند انداخت، جائيكه گريه و فشار دندانباشد.» انجيل مرتس 13 « ازتاريكي خورشيد و گرفته شدن نور ماه فرو ريختن ستارگان و متزلزل شدن قواي افلاكگردآمدن فرشتاگان و نامعلوم بودن اين وقت به جز ذات خدا سخني رفته است.»و در قرآن مجيد سوره 16 و 17:آيا از آن بيم نداريد كه آن كس كه در آسمان استشما را در يك زمين لرزه تكان دهنده به زمين فرو برد؟ و آيا از آن بيم نداريد كه آنكس كه در آسمان است به شما تندبادي سنگبار فرو برد؟ و آيا از آن بيم نداريد كهوعده عذاب من چگون خواهد بود. (نحل آيه 38)و كافران با مبالغه و تاكيد كامل قسم ياد مي كنندكه كسي كه مرد هرگز خداوند او را زنده نخواهد كرد و قيامتي وجود نخواهد داشت بلي(خيال باطل كردند) البته قيامت وعده حتمي خداست و ليكن اكثر مردم از آن آگاهنيستند. (اسرا 49) كافرانبه معاد گفتند آيا ما چون استخوان پوسيده شويم باز روزي از نو زنده و برانگيختهخواهيم شد كه هرگز چنين نخواهد بود اي رسول ما بگو سنگ باشيد يا خلق سخت تر از سنگو آهن (باز به امر خدا زنده مي شويد) پس اگر گويند چه كسي ما را زنده مي گرداند؟بگو همان خدائيكه هم اول بار شما را آفريد آنگار آنها سر خود را جنبانده و گويندپس اين وعده كي خواهد بود؟ بگو اي محمد باشد كه (اين حادثه بزرگ) از حوادث نزديكباشد (اسرا 52) (ايرسول) ياد كن روزي را كه خدا شما را بخواند و شما سر از خاك بيرون كرده و با حمد وستايش او را اجابت كنيد (و با آنكه سالهاي بسيار از مرگ شما گذشته) تصور مي كنيدكه جز اندك زماني (در گورها) درنگ نكرده ايد (اسراآيه 97، 98، 99) هر كه را خداوند راهنمايي كند آنكس به حقيقتهدايت يافته و هر كه را گمراه كرد ديگر جز خدا محشورشان خواهيم كرد و به دوزخ مسكنكنند كه هر گاه آتشش خاموش شود باز شديدتر، سوزان و فروزان مي كنيم. اين است كيفرآنان چون به آيات ما كافر شدند گفتند آيا پس از آنكه ما استخواني پوسيده شويم ازنو باز برانگيخته مي شويم آيا (اين منكرين معاد) نديدند و ندانستند كه آن خدائيكهزمين و آسمانها را آفريد قادر است كه مانند اينها را باز خلق كند و بر آنها وقت وروز موعودي كه بي شك خواهد آمد مقرر گرداند (آري با اينهمه آيات و حجت قاطع باز)ستمكاران جز راه كفر و عناد نپيمايند. (يس 80، 81) آيا آن خدائيكه آسمان ها و زمين (با آن عظمت) را آفريده بر آفرينش(موجود ضعيفي) مانند شما قادر نيست كه چون مردند باز زنده گرداند آري البته قادراست كه او آفريننده (كليه اشيا) دانا ( به همه موجودات) است. (قيامت از 1 الي 6) چنيننيست (كه كافران پنداشتند) سوگند به روز قيامت و سوگند به نفس پر حسرت و ملامت(يعني نفس انسان كه در قيامت خود را بر تقصير و گناه بسيار ملامت كند و حسرت خورد)آيا آدمي مي پندارد كه ما ديگر استخوانهاي (پوسيده) او را باز جمع نمي كنيم (و بهحشر زنده نمي گردانيم) بلي قادريم كه سر انگشتان او را نيز درست كنيم بلكه انسانمي خواهد آنچه (از عمرش) در پيش است همه را به فجور و هواي نفس گذارند ( كه دائمبا شك و انكار) مي پرسد كي روز قيامت و حساب خواهد بود. چگونگي روز رستاخيز(كهف48) و ياد كن اي محمد روزي را كه كوهها را به حركت آوريم و زمينرا صاف و بدون پست و بلندي آشكار ببيني و همه را در صف محشر از قبرها برانگيزيم ويكي را فرو نگداريم. (انبيا 14) روزيكه آسمانها را مانند طوماردرهم پيچيم و به حال اول كه آفريديم بازگردانيم اين وعده ماست كه البته انجامخواهيم داد. (نمل 87، 88) (بازبايستي يادآورشوي) روزي را كه صور اسرافيل دميده شود آنروز جز آن را كه خدا خواستههمه ترسان و هراسان باشند و همه منقاد و ذليل به محشر آيند و در آنروز كوهها رابنگري و جامد و ساكن تصور كني در صورتيكه مانند ابر (تنديس) در حركتند. (زمر 67، 68) و اوست كه در روز قيامتزمين در قبضه قدرت او آسمان ها در همي پيچيده بدست سلطنت اوست آن ذات پاك يكتامنزه و متعالي از شرك مشركان است در صور دميده شود تا جز آنكه خدا بقاي او راخواسته ديگر هر كس در آسمانها و زمين است همه يكسر مدهوش مرگ شوند آنگاه بار ديگردر آن دميده شود كه ناگاه خلايق همه (از خواب مرگ برخيزند) و نظاره (واقعه محشر)كنند و زمين محشر به نور پروردگار روشن گردد و نامه (اعمال) خلق در پيشگاه عدل حقنهاده شود و انبيا و شهدا (گواهان) احضار شوند و ميان خلق به حق حكم كنند و بههيچكس ابدا ظلم نخواهد شد (حاقه از 13 الي 17) باز به يادآر چون در صورت اسرافيل يكبار بدمند و زمين و كوهها رابرگيرند و يك مرتبه همه را خرد و متلاشي سازند آنگاه روز موعود آن واقعه بزرگ(قيامت) واقع گردد و بناي مستحكم آسمان سست شود و سخت درهم شكافد و فرشتگان براطراف آسمان باشند و عرش پروردگارت را در آن روز هشت ملك مقرب برگيرند و شما را درپيشگاه حساب حاضر كنند هيچ كار از اسرار مخفي شما پنهان نخواهد ماند اما كسي كهنامه اعمال او را به دست راستش دهند گويد بيائيد نامه مرا بخوانيد من ملاقات اينروز حساب را اعتقاد داشتم اين چنين كس در عيش و زندگاني خوشي خواهد بود در بهشتعاليرتبه كه ميوه هاي آن هميشه در دسترس است (و خطاب رسد كه) از اطعام و شرابهايلذيذ و گواراي بهشت هر چه خواهيد تناول كنيد شما را گوارا باد اين پاداش اعمالگذشته دنيا است كه براي امروز خويش پيش فرستاديد و اما آن كس كه كتاب اعمالش رابدست چپ دهند، گويد اي كاش نامه مرا به من نمي دادند و من هرگز از حساب اعمالمآگاه نمي شدم يا اي كاش مرگ مرا از چنگ اين غصه و عذاب نجات مي داد و مال و ثروتمن امروز به فرياد من نرسيد و همه قدرت و حشمتم محو و نابود گرديد و (خطاب قهررسد) او را بگيريد و در غل و زنجير كشيد تا بازش به دوزخ در افكنيد آنگاه بهزنجيري كه طولش هفتاد زارع است دركشيد كه به خداي بزرگ ايمان نياورده و هرگزمسكيني را بر سفره طعام خود بر غبت نخوانده است بدين سبب امروز هيچ خويش ودوستداري كه بفريادش برسد در اينجا ندارد و طعامي غير از چرك و خون دوزخيان نصيبشنيست كه كسي آنطعام را جز اهل دوزخ نمي خورد. (معارج1 الي 10) سائلي از عذاب قيامت كه وقوعش حتمي است از رسول(ص) پرسيد آن عذاب از قهر خداي مالك آسمانهاست. فرشتگان و روح الامين بسوي خدابالا روند در روزيكه مدتش پنجاه هزار سال خواهد بود.پس اي رسول بي هيچ چيز جزع و تشويق مكن صبر نيكوپيش گير، كه اين مردم غافل (كافران) آنروز را بسيار دور ببينند و ما نزديك ميبينيم روزي كه آسمان بدان عظمت چون فلز گداخته شود و كوههاي بدان صلابت مانند پشمزده متلاشي شود و هيچ كس از خويش خود جويا نشود (قيامت7 الي 10) بگو روزي كه چشمهاي خلايق از وحشت و هول خيرهبماند و ماه تاريك شود و خورشيد و ماه گرد هم آيند و در آنروز انسان گويد كجا مفريو پناهي خواهد بود. (نبا 2017) هماناروز فصل (يعني روز قيامت كه در آن فصل خصومتها شود) وعده گاه خلق است آن روزي كهدر صور بدمند (تا مردگان زنده شوند) و كوهها مانند سراب گردد. (فجر 21-23) چنين نيست (كه دنيا طلبانپندارند روز قيامتي نيست البته هست) روزي كه از زلزله پي در پي زمين به كلي خرد ومتلاشي شود و آن هنگام امر خدا و فرشتگان قهر و لطف خدا صف در صف به عرصه محشرآيند و آن روز جهنم را پديد بياورند و همان روز آدمي متذكر كار خود گردد (و ازخواب غفلت بيدار شود) و آن تذكر چه سود به حال او بخشد؟ اين بود آيتهاي روشن هدايتبراي حقيقت جويان و خداپرستان و اگر بهائيان تمام اين آيات را به نفع خويش تفسيرمي كنند در حديثي از معصوم (ع) است كه مي فرمايد:من فسر القرآن برايه فليتبو مقعد في النار.هر كه قرآن را به ميل خود تفسير كند جايگاهش درآتش مهيا شده است.ثانيا اگر چه به هر شكل تفسير هم شود باز نمي توانمنكر روز حساب شد زيرا با اين آيات معلوم و واضح است كه روز قيامت روز ظهور خدا وملائكش است و براي حسابرسي و اعمال بندگان از آدم تا خاتم است. زيرا اگر غير ازاين بود قرآن و انجيل و تورات و اوستا آن را روز حساب قائل نمي شدند و مردم را بيمنمي دادند. بهاييان اگر به قيامت غير از آنچه در قرآن به صراحت از آن ياد شدهمعتقدند نبايد اظهار كنند كه به قرآن ايمان دارند كه آن مكتب مكتبي جدا از اديانديگر و بالاخص اسلام مي شود. زيرا وقتي تمام آيات قرآن را با تفسيرهائي غير منطقيتغيير و تبديل مي كنند كسي كه به مسلك و مكتب آنان در آمده درباره وجود خدا نيز بهشك و ترديد مي افتد و لاجرم به يك چيزي مي رسد كه آن اينكه خدائيكه از اديان مختلفتا كنون وعده هايي در قالب تشبيه براي بيم دادن مردم داد و امروز واضح شد كه تمامآن وعده ها فقط براي فريب دادن مردم بوده و در واقع نه قيامتي و نه آخرتي و نه روزحسابي بود بعيد نيست كه در دين جديدش هم دروغهاي زيادي باشد و هزار سال بعد كه پيامبرجديد مي آيد پرده از دروغها كه به اصطلاح در راستاي هدايت بشريت است بر مي دارد ووعده هاي تازه اي مي دهد.چگونه مي شود به چنين خدايي پايبند بود و احكامشرا پذيرفت؟ اما ما براي اينكه يك طرفه به قاضي نرويم سخنان باب را مي شنويم و بعدمقايسه مي كنيم: باب معتقد است هرگز انسان پس از مرگ زندهنخواهد شد و هيچكس از دنياي پس از مرگ خبر ندارد. قيامتيعني برخواستن و قيام پيامبر جديد و نسخ شريعت پيش (همانگونه كه در پيش گفتيم) بابمي گويد با ظهور مسيح (ع) قيامت ديانت موسي (ع) شده و با ظهور حضرت محمد (ص) قيامتدين مسيح (ع) و با آمدن سيد علي محمد باب قيامت اسلام و تمام آيات كه درباره بهشتدوزخ و كيفر و پاداش آمده منظورش ايمان آوردن به پيامبر جديد است يعني كسي كهپيامبر جديد را نپذيرد در جهنم افكار خويش خواهد بود و هر كه ايمان آورد خود راهميشه در بهشت خواهد ديد. مي گويد قيامت به ظهور من آغاز شد و با مرگ من پايانخواهد يافت و منظور از ملائكه سالكان و ياران منند و اگر در اسلام به برانگيختهشدن ائمه اطهار اشاره شد من مي گويم اولين كسي كه به من ايمان آورد علي بن ابيطالب است (ع) و امكان ندارد خود حضرت علي (ع) دوباره زنده شود. اگر من بگويم فلانشخص حضرت حسين (ع) است يعني اوست كه دوباره برانگيخته شده و او هيچ فرقي با حسينبن علي (ع) ندارد زيرا من مي گويم و اگر بگويم شخصي كه به من ايمان نمي آورد همانمعاويه است يعني معاويه برانگيخته شده يعني شريعت من تمثال همان شريعت پيشين است ومي گويد نعمات بهشت احكام من است هر كه ايمان بياورد از آنها متنعم مي شود و هر كهتكذيب نمايد عذاب كفر خويش را خواهد ديد. عين جملات باب چنين است: آن زمان مي گردد اگر از عليين است از مومنين و اگر از دون عليين استاز دون عليين» «تا كنون جز مظاهر خداوند كسيمعني بهشت و دوزخ و جنت و نار را نفهميده و حقيقت بهشت اين است كه در علم خدا هيچجنتي بزرگتر از اين نيست كه خداوند ظهور فرمايد به آمدن پيامبران چنانكه انبيا درهر دوره جنب آن دوره بوده اند تا نوبت رسيد به پيغمبر اكرم» و در ادامه سخنانش درباره قيامت خويش مي گويد: و چون در دوره بعد من يظهر اله ظهور نمايد كه آخرت همان نقطه بياناست جنتي اعظمتر از من يظهر اله نخواهد بود خداوند از براي هر جنتي كه ظهور پيامبراست نوزده باب قرار داده چنانچه در دوره بيان حرف حي 18 نفرند با خود نقطه بيان ميشوند 19 نفر.و دوباره جهنم و بهشت مي گويد: حمد خدا را امروز از اين جنت هست همه از او محتجب و ممنوع هستندويرا در كوهي تنها حبس كرده اند هيچ آتشي از براي آنها از اين عملشان بزرگتر نيست.چنانچه براي مومنين هيچ جنتي بزرگتر از ايمانشان نه و اگر كسي در جنت است همهتملكات و متعلقات او هم در جنت است زيرا جنت امرش اين است كه منسوب الي الله باشدو اگر چيزي منسوب بر مومن شد منتسب الي اله است چنانچه در حجره تاريك من كه در وپنجره هم ندارد چون منسوب به من است از اعلي غرف رضوان است و همه ذرات او مي گوينداني انا الله لا اله الا انارب كلي شئي و در حجره كه ساكن بوده ام اين طور بودهاست و آن حجراتي كه دشمنان من ساكنند از مراحل جهنم است هر چند كاخ رفيع باشد. وحسينعلي بها تمام اينها را تصديق مي نمايد و مي گويد: «قدري تفكر نما كه چقدرتوهمات در ما بين ملا فرقان بود از ظهور قائم ظهور قيامت و ظهور ساعت و بعد ازظهور نقطه اولي روح ماسوا فدا معلوم شد كه جميع خاطي بودند و به قطره اي از علممشروب نه1» پس بنا به گفته باب و بها آمدن هر پيغمبري قيامت پيغمبر پيش و شريعتپيش است يعني با آمدن بها قيامت شريعت باب شد نه قيامت اسلام.چون باب خود داراي شريعتي مستقل بود و خودش همگفته بود بعد از من وقتي كه من يظهر اله ظهور كند قيامت بيان مي شود. پس بايد تمامعلامات ظهور و تمام حساب و كتابها در زمان شريعت باب صورت مي گرفت نه آنكه به رغمبهائيان صلح جهاني خواهد شد اما در مرور زمان و با احكام بها و نبايد برچيده شدنظلم و فساد را به مدت شريعت بها ربط دهند زيرا آمدن بها قيامت شريعت باب بود نهشريعت اسلام. ما عين ترجمه سخنان بها را درباره قيامت و رستاخيز و جهنم و بهشت ميآوريم. : اي رو آورنده به سوي انوار من، اوهام و خرافاتساكنين زمين را فرا گرفته و آنان را از توجه به افق يقين و از توجه به اشراقظهورات و انورا او (منظور بها) بازداشته با گمانهاي بي اساس از قيوم (باز خود بها)محروم شده اند و از روي هوا و هوس سخن مي رانند و نمي فهمند بعضي از آنان ميگويند: آيا آيات نازل شده بگو بلي سوگند به خداي آسمانها و بعضي مي گويند آياساعتي (از اسامي قيامت) فرا رسيده بگو و تمام شده قسم به خداي اظهار كننده دليلها،حاقه (از اسامي قيامت) آمده و حق هم با دليل و برهان رسيده است ساهره ( از اساميقيامت) ظاهر گشت در حاليكه مردم در اضطراب و پريشاني بودند. زلزله ها (از علائمقيامت) رخ داد و مردم از ترس و خوف خداي مقتدر جبار زاري و مويه كردند بگو فريادكننده فرياد كرد: امروز سلطنت و فرمانروايي متعلق به خداست و بس برخي پرسيدند آياطامه (از اسامي قيامت) پايان يافت بگو آري قسم به خداي رب الارباب و آيا قيامتقيام نمود؟ بگو آري سوگند به خداي قيوم و ملكوت آيات، آيا مردم را از خوف و خشيتبه خاك افتاده مي بيني؟ بگو آري قسم به خداي اعلي و ابهي برخي از مردم پرسيدند كوبهشت و كو دوزخ؟ بگو بهشت ديدار و حضور من است و دوزخ نفس تست اين بي كيش و كافرگفت، ميزان را كه در روز رستاخيز براي سنجش اعمال نيكوكاران و بدكاران مهيا خواهدشدنمي بينم بگو به خداي رحمن او را جز صاحبان بصيرت نمي بينند گفت آيا ستارگانپراكنده شدند؟ بگو آري در روزي كه قيوم (بها) در زمين سر (يعني اورنه تركيه) بودپس عبرت بگيرد اي صاحبان بصيرت همه علامات و نشانه هاي قيامت نمايان شد روزي كه مادست قدرت را از گريبان عظمت بيرون آورديم. مي پرسد آيا صور ديده شده؟ بگو آريسوگند به سلطان ظهور كافران گفتند در چه هنگام آسمان برجيده شد؟ بگو هنگاميكه شمادر غفلت و گمراهي بوديد از مشركين برخي دستهاي خود را به چشمهاي خود ماليده براستو چپ نگاه مي كنند بگو كور شدي ديگر امروز براي تو پناهي نيست. برخي از آنان ميگويند آيا قوم مردم برانگيخته شده اند؟ بگو آري وقتي كه تو در گهواره اوهام آرميدهبودي. ديگري چه برهاني از اين بالاتر مي خواهيد.حسينعلي نوري سوگند مي خورد كه قيامت برپا شده. درصور دميده شده آتش و نار از براي آنهائيكه او را نديدند و جنت رضوان از آن كسي كهاو را ديدند ديگر چه دليلي از اين محكمتر؟! اكنون براي اينكه آيات الهي را در قرآنمجيد و ساير كتب آسماني با اين صحبتها مقايسه كنيم چاره اي نداريم كه يكي يكي آياترا مورد بررسي قرار دهيم و اين تفسيرها را بهتر بفهميم: درعهد عتيق كتاب اول شموئيل از مرگ انسانها و دوباره زنده شدن آنها و برخاستن ازقبور مي گويد و بعد تنور آتش را كه در آن روز شعله ور است. آيامنظورش از آن روز، روز ظهور پيامبر بعد بوده و ايمان نياوردندگان به آن پيغمبر درتنور خواهند سوخت پس بايد پرسيد اگر چنين بوده چرا آقاي گلپايگاني در كتاب فرائدمي گويد انبيا هر چه درباره آخرت گفته اند چنين بوده چرا آقاي گلپايگاني در كتابفرائد مي گويد انبيا هر چه درباره آخرت گفته اند مقصودشان ظهور اين دو نير اعظماست (منظور باب و بها) بد نيست عين گفتارش را بخوانيم: «همه كتب و صحائف آسمانيدلالت دارد در آخر الزمان به سبب طلوع دو نير اعظم عالم به رتبه بلوغ ميرسد اوهامو خرافات دوره اش پايان مي پذيرد اختلاف دينيه و مذهبيه از عالم زايل مي گردد جهانبر دين واحد استقرار يابد ضغائن صدور محو، عداوت به محبت تبديل، جنگ برافتد آلاتحرب به ادوات كسب مبدل گردد نسيم رحمت بوزد، غمائم عدل سايه گسترده اسطار فضلببارد، غبار ظلم و ستم در اقطار فرو نشيند.» «در تورات از اين دو روز يوم الرب و يوم الله و از اين دو ظهور نزول ايليا نبي و ظهور اله و درانجيل يوم الرب و يوم الملكوت و ازدو ظهور رجعت يحيي و نزول ثاني عيسي و در قرآن يوم اله و يوم الحسره و يوم الجزا و يوم التلاق و قيامت و ساعت و در احاديث نبويه از ظهور مهدي و از ثاني قيام روحاله و در احاديث از اول به قائم و از ثاني ظهور حسيني تعبير گشته است.» در اينجادو گانگي بزرگ بين استدلالات گلپايگاني و گفتار باب و بها پيش آمد.اگر قيامت يعني پايان شريعتي و آغاز شريعتي جديدديگر چنين اشارتي به يك عقيده مشترك در كل اديان و اشارات و بشارات به دو ظهور ودو روز عظيم چه معني دارد؟ تازه اگر چنين باشد كه گلپايگاني مي گويد، مي گوئيمنزديك 160 سال از سال ظهور باب مي گذرد كدام وعده از وعود الهي عملي شده نه تنهاهيچكدام از آن وعده هاي شيرين به وقوع نپيوسته بلكه درست از آن سال به بعد روز بهروز دنيا رو به فساد و تباهي گذاشت و جنگ و خونريزي بيشتر و بيشتر شد . جنگهايجهاني آغاز شد و ظلم و ستم فزوني گرفت هيچ مذهبي از مذاهب و هيچ فرقي از فرقه هايمختلف از اوهام و خرافات خويش دست نشستند بلكه همچنان باقي و بلكه به مراتب بيشترشده اند. هر روز ايسم هاي مختلف و مكتبها مختلف سر بلند كرده مبارز مي طلبند دنيارو به انحطاط و اضمحلال مي رود.فحشا و فسق و فجور عالم را احاطه كرده و تمام كشورهايمحروم و زير سلطه در عذاب و زور و استبداد كشورهاي استعماريند و فاصله طبقاتي باظهور اين دو مرد به مراتب بيشتر از گذشته شده و همچنين خرافات و اوهام نيز از بركتاستدلالهاي متين اين دو ظهور كه از روي حروف ابجد و تفسير و تشبيه و حساب استبيشتر شده. مرزها نه تنها از بين نرفته و همه به يك دين و يك آئين در نيامده اندبلكه جديدا شوروي به 16 كشور تبديل شد و احتمال وقوع جنگ جهاني سوم نيز هست وتسليحات نه تنها به ادوات كسب تبديل نشده بلكه مخرب ترين و ويران ترين مواد منفجرهاتمي ساخته شد و ويتنامها و لبنانها و يروشيماها و بوسني ها و الجزايرها به خاك وخون كشيد شدند و بالاخره در سايه اين دو ظهور بشريت به اوج حيوانيت رسيده وخونخواري و جنايت حتي در بين بچه ها ي اين زمان با پيشرفت علم و صنعت و رواج انواعفرهنگهاي مشابه فرهنگ بهائيت، بي حجابي و ابتذال بيشتر و بيشتر شده است و عالمهنوز چشم به راه آن مصلح جهاني است. تا بر سياهي و ظلمت خاتمه دهد و دنيا را زيرپرچم خويش در آورد. آيا مژده هاي كتب و صحف آسماني اين چنين مي بايست به وقوعبپيوندند كه تنها با ديدن باب و بها خاتمه يابد؟! بر مي گرديم به موضوع پيش، درمتي 13 منظور از فرشتگان كه ظالمين را از صالحين جدا مي كنند چه كساني هستند آياابوالفضل گلپايگاني كه به گفته عبدالبها همان فرشته وعده شده قرآن است كدام ظالمرا از صالح جدا كرد و داخل آتش انداخت؟در انجيل مرقس 13 منظور از خورشيد گرفتگي و ماهگرفتگي و فروريختن ستاره و متزلزل شدن قواي افلاك و گردآمدن فرشتگان چيست؟ اگرخورشيد اين خورشيد داخل آسمانها نيست ستارگان اگر فرو ريختن و از بين رفتن پيروانآئين گذشته است (به اعتقاد بهائيان) پس آئين جديد معتقدند اگر آنها هم از بينبروند و به خاموشي گرايند آئين و شريعت جديد براي چه كساني مي آيد؟ و اين زلزله درزمان ظهور باب و بها چه وقت شد كه هيچ كس نفهميد و آب از آب تكان نخورد، زلزله بههر منظور كه باشد يعني زلزله يعني يك تكان بسيار شديد يعني لرزشي كه دنيا را فراگيرد اين لرزش چه بود؟ اين تكان عظيم كه از هزارات سال پيش به آن اشاره مي شود چهبود؟ ظهور باب و بها حتي به اندازه يك انقلاب و اعتصاب يك كشور نبود تا چه رسد بهانقلابي عظيم در كل دنيا! در سوره نحل آيه 38 كافرانكه مي گويند كسي كه مرد هرگز خداوند او را زنده نخواهد كرد منظورشان مرگ روحانياست نه مرگ جسماني؟ اگر چنين است چرا خداوند اصرار داشت به كافران بفهماند كه زندهمي شوند. زنده شدن روحاني عده اي در سالهاي بسيار دور از نزول اين آيه چه نفع و چهضرري به حال اين كافران داشت كه خداوند آنها را متذكر مي شود؟ اسرا 49 باز كافران مي گويند امكانندارد كه وقتي ما استخوان پوسيده شديم باز برانگيخته شويم و خداوند مي فرمايد بگواگر كه سنگ و آهن نيز باشيد باز به امر خدا زنده مي شويد و اگر مي گويند چه كسي مارا بر مي انگيزد بگو همان كسي كه اول بار شما را آفريد. آيا منظور از زنده شدنايمان آوران به باب و بهاست، پس چرا خداوند مي فرمايد به آنها بگو همان كسي كه شمارا اول بار آفريد. يعني خدا اينجا دليل آشكار براي برانگيخته كردن مرده ها مي آورد اگر مرده ها منظوركساني هستند كه غافلند و به باب و بها ايمان نمي آورند و هنگاميكه ايمان مي آوردندزنده شده از قبور غفلت بر مي خيزند پس چرا خدا تشبث به دليل مي كند و مي فرمايدهمان كس كه شما را آفريد همان كس شما را مي ميراند و زنده مي كند. خداوند در اينجااز قدرت خويش مي گويد اگر منظور عقيده باب و بها باشد ديگر ربطي به قدرت و تواناييخدا ندارد كه با دليل روشن مي فرمايد كه زنده شدن مرده ها تعجب ندارد همان گونه كهآفريدن شما تعجب نداشت! و بعد خدا آن روز را يك حادثه بزرگ معرفي مي كند. ظهورپيغمبر جديد نمي تواند حادثه باشد. حادثه به يك اتفاق خارق العاده اي اطلاق مي شودكه يا بسيار مخرب است يا بسيار سازنده و معجزه آسا و و يا تصادفي مثل مرگ دستهجمعي، سقوط اجرام آسماني، زلزله، سيل و آتشفشان ودر حوادث كوچك تصادفات روزمره كهناگهاني صورت مي گيرد مثل حادثه زلزله رودبار يا حوادث معمولي مرگ و ميرها بر اثراتفاقي خاص. هيچوقت براي ظهور يك پيغمبر كه شريعت مي آورد و دستورالعمل هاي مثبت وسازنده اي براي بشريت از سوي خدا مي آورد نمي گويند حادثه عظيم مثل روز ظهور وبعثت پيامبر اكرم آيا حادثه بود؟ پس اين حادثه عظيم كه از آن نام مي بردند بعثتعلي محمد و حسينعلي نبوده و نمي تواند باشد چون هيچ اتفاقي رخ نداد. نه در جهانسازنده و نه در جهت ويران كننده.در اسرا 52 خداوند به رسول اكرم (ص) مي فرمايد روزي كه خدا شما را بخواند و شماسر از خاك بيرون كرده و با حمد و ستايش او را اجابت كنيد (با آنكه سالهاي بسيار ازمرگ شما گذشته) تصور مي كنيد كه اندك زماني (در گورها) درنگ نكرده ايد: اينجا ديگربايد هر غافلي را آگاه كند چرا كه اگر منظور از مردگان غافلانند و ناآگاهان كه بهبها نياورده اند و در خواب غفلت به سر مي برند.آيا نعوذبالله حضرت روسل در جرگه آن ناآگاهان استكه سر از خاك غفلت در مي آورد و به حمد و ستايش خدا مي پردازد و بعد اين آيه اضافهمي كند با آنكه سالهاي بسيار از مرگ شما گذشته تصور مي كنيد كه جز اندك زماني درگورها درنگ نكرده ايد. آيا مقصود از اين جملات اخير چيست حضرت رسول اكرم كه مخاطباين آيه است از كدام گور بر خواهد خواست در صورتي كه فكر مي كرده مدت زماني اندكدر گور بوده؟! و مدت زمان بسيار از كدام مرگ روسل اكرم گذشته است مرگ جسماني ياروحاني؟ آيا حضرت رسول مرگ روحاني دارد؟! در اسراآيه هاي 97، 98، 99 مي فرمايد هر كه را خدا بخواهد هدايت مي كندو هر كه را نخواهد او را كور و كر و گنگ محشور مي كند و به دوزخ مسكن مي دهد.دوزخي كه آتشش خاموشي ندارد و اگر ايمان نمي آورند چگونه محشور مي شوند. ديگر محضورشدن نمي خواهد آنها در قيد حياتند و ايمان نمي آورند ديگر به محشور شدن نيازيندارند زيرا به گفته باب و بها محشور شدن يعني زندگي روحاني يافتن و به جمال مباركآنها ايمان آوردن.پس اگر محشور شوند كه ديگر وارد جهنم نمي شوندبلكه با آن اعتقاد بايد بهشتي باشند زيرا آنها كه زنده شوند بهشتي هستند نه جهنميو بعد مي فرمايد همان كه آسمان و زمين را آفريد البته باز استخوانهاي پوسيده را ازنو بر مي انگيزد آيا اين استخوانهاي پوسيده هم تشبيهي دارد؟ و مي فرمايد: آري بااينهمه آياد و حجت قاطع باز ستمكاران جز راه كفر و عناد نپيمايند.اي كاش اهل بصيرت ذره اي در اين آيات تفكر نمايندو به اين دين جديد كه همه چيز را از ديد كوچك و انساني خويش مي نگرد پايبندنباشند. عالمي مي فرمود: انسان با اين همه نارسائي فكري و عجز و محدوديتش انواعفلز را به رنگهاي مختلف به شكل براده هاي بسيار ريزي در آورده با ماسه و خاك وسيمان و آهك آغشته مي كند بعد با آهن ربايي تمام فلزها را از ميان آنها به راحتيجمع مي كند و به شكل اول در مي آورد چگونه خداوند با آن همه عظمت، انسان به اينپيچيدگي و دنياي به اين وسعت و نظام را آفريده اما نمي تواند آنها را دوبارهبرانگيزاند و اين عهدي است كه خود با بندگانش مي بندد و قصه و روايت نيست. نص صريحقرآن است و تفسيرهاي تحريفانه اي كه باب و بها مي كنند حتي در مقابل حرفهاي غلاماحمد قادياني كه اظهار مهدويت كرد و امروز جمعيت او نيز كمتر از بهائيان نيست وآوازه اش نيز بيش از بهاست قابل مقايسه نيست تا چه رسد به اينكه به خود اسلام بهمقايسه و مقابله در آيد. در يس 80، 81 مي فرمايد آيا خدائيكه آسمانها و زمين (با آن عظمت) را آفريده برآفرينش (موجود ضعيفي) مانند شما قادر نيست كه چون مردند باز زنده گرداند؟ آريالبته قادر است كه او آفريننده (كليه اشيا) دانا ( به همه موجودات) است. اين آيهكريمه اتمام حجت است با بهائيان وتمام آنان كه به روز قيامت ايمان ندارند.اگر منظور از مردگان روحاني و غافلان باشند خداونداين چنين دلايل محكم براي اثبات عهد و پيمان خويش نمي آورد. و در سوره قيامت مي فرمايد:ما قادريم سرانگشتان او را نيز درست كنيم بلكه انسان ميخواهد آنچه (از عمرش) در پيش است همه را فجور نفس گذراند (كه دائم با بندگاني كهخود را متجرد مي شمارند و مي گويند خنده دار است چگونهممكن است قيامت به شكلي كه در قرآن مي گويد باشد و چون به شعور ناقص خود چنين گماننمي برند خود را راحت كرده مي گويند منظور از قيامت قائم شدن و برپا شدن باب و بهابود آيا اگر آنروز بزرگ مردگان غافلانند و ايمان نياورندگان به باب و بها مقصود ازسرانگشتان چيست؟ آيا مي شود براي سرانگشتان هم تفسيري آورد و گفت تشبيه است بلكه هرگزخداوند براي مردگان روحاني نامي از سرانگشتان جسماني نمي برد چون سرانگشت روحانينداريم! واگر مي گويند مقصود خدا از اين آيات بيم دادن بوده و مي خواسته با اينتشبيهات مردم را از اعمال ناپسند بپرهيزاند.بايد گفت استغفراله خدا يكي از فريبندگان ودروغگويان است كه با وعده هاي دروغ قصد ارتقاي روحي بندگانش را دارد. اگر خداآنقدر توانا نيست كه از راه ديگري بندگانش را از اعمال ناپسند دور كند و متوصل بهخدعه و فريب مي شود چه جاي اعتمادي بر اين خدا مي ماند چگونه قابل پرستش است درحالي كه خداوند در معرض خويش هزار و يك نام براي خويش مقرر فرموده كه در بين آنهانامي نيست كه فريبكاري و نعوذباله دروغگويي او را به شكلي معرف باشد. خداوند آنقدرحكيم و خردمند و قادر است كه مي تواند از راه درست خويش مردم را به راه راست هدايتكند نه با وعده هاي دروغ و بيم هاي كذايي.اين مكتب سياسي توهين بزرگي هم به آستان كبرياييخداوند است و هم بشريت را به تمسخر و مزحكه كشيده است گويي خدا با بندگانش بازي ميكند و آنقدر براي آنها ارزش قائل نيست كه مثل بچه اي آنها را فريب دهد بعد بگويدخبري نيست من براي هدايت شما اين ها را گفتم، اگر چنين باشد بايد از آن خدايي كهمردم را به بازي گرفته و بي شخصيت مي كند، بردي و خداي محمد (ص) خدايي رحمن و رحيماست كه وقتي انسان را آفريد فرمود فتبارك الله احسن الخالقين او به خلق خوب خودش عشق مي ورزيد و به آن بها داد نه آنكه در اين عصرجديد ديني بفرستد و پس از آن همه ارزش و بهائي كه در گذشته به انسان داده تازه اورا به نام اغنام اله بخواهند و بگويد اينها گوسفندان منند و به چوپان نياز دارند.اگر اين جمله را در زمان حضرت آدم به بنده ها مي داده قابل قبولتر بود تا امروز.در آيه هايي كه چگونگي قيامت را به تصوير كشيدهاست: در آيه 48از سورهكهف مي فرمايد: ياد كن اي محمد روزي كه كوهها را به حركتآوريم و زمين را صاف و بدون پستي و بلندي آشكار ببيني و همه را در صف محشر ازقبرها برانگيزيم و يكي را فرو نگذاريم.به گفته باب و بها كوهها چه معني دارند؟ چه تفسيريبراي كوهها مي كنند؟ وصف محشر يعني چه؟ و از زمان باب و بها تا كنون كدام كوهي بهحركت در آمده و كدام صف محشري بر پا شده؟ و بالاخره در آيات مختلف منظور از دميدندر صور اسرافيل و هراسان شدن مردم و وحشت و زلزله و آتش و فرشته و غيره و غيرهچيست؟ بها كه در بيابانش گفت تمام اينها شد قسم به جمالم آيا همين دليل كافيست؟باب و بها مي گويند ما عظيم هستمي چون عظيم هستيم، ما پيغبريم چون پيغمبريم مامهدي هستيم چون مهدي هستيم ما خدائيم چون خدائيم اگر باور نمي كنيد به خدا قسم غيراز اين نيست… و اضافه مي كنند كه ديگر لم و مم نكنيد. چون و چرا ندارد چون ما ميگوئيم. نه كمي بي انصافي كرديم آنها به آيات و آثارشان نيز براي آوردن برهان ودليل متشبث مي شوند.آياتي كه مي گويد ما هستيم و به كسي نيامده بگويدنيستيد…!! با اين آيات و بينات روشن و واضح همه چيز ثابت شد اما اگر در كتاب برهانواضح و ايقان و فرائد و مفاوضات استناد به دليل و برهان مي شود ما مي گوئيم همه آنكتابها يك طرف و چند صفحه از كتاب آقاي موسوي كه در رد اين براهين با دليل و منطقيروشن و واضح منت گذارده و به رشته تحرير آورده اند يك طرف اگر سران بهايي حرفيبراي گفتن دارند و شعارشان نيز تحري و تحقيق است چرا اجازه خواندن چنين كتابهاييرا به بهائيان نمي دهند؟! و خواندن اين گونه كتابها را ممنوع نموده اند؟! با اينحال ما فرصت را غنيمت شمرده از حضور اين عالم بزرگوار اذن آوردن صفحاتي چند دربيانات رسا و شيوايشان را در اين مجموعه الهام گرفته از فيض وجود ايشان و قلم بليغايشان مي گيريم باشد كه خداوند حقيقت جويان را توفيق عنايت فرمايد و بسر منزلسعادت و هدايت نائل آورد. بهائيان به چند آيه از قرآن و چند روايت وحديث استنادجسته اند كه در كتاب فرائد ابوالفضل گلپايگاني مندرج است و اينك دلايل اثباتحقانيت باب و بها را مختصر اشاره مي كنيم: در قرآن مجيد سوره حج آيه 47 آمده است.«ويستعجلونك با العذاب و لن يخلف اله وعده و انيوما عند ربك كالف سنه مما تعدون.» گلپايگاني مي گويد: مردم درزمان رسول اله با شتاب زياد عذاب مي خواستند چنانجه آيات بسياري گواه اين مطلباست. در اين آيه خداوند در پاسخ آنان مي فرمايد عذاب شما در روز قيامت است و او پساز هزار سال خواهد آمد و چون 260 سال كه تاريخ فوت حضرت حسن عسگري است بر آنبيافزاييم مي شود 1260 كه همان روز دعوت و بعثت علي محمد خواهد بود.پس او پيغمبر است و با آمدن او قيامت اسلام برپاشده است. پاسخ: اين سخن از جهاني غلط ونادرست است 1-بنا بر معنايي كه گلپايگاني كرده بايست مبداهزار سال را از زمان نزول اين آيه گرفت نه از روز وفات حسن عسگري عليه السلام گرچه روز وفات ايشان روز اتمام دين اسلام باشد زيرا وعده نزول عذاب بر شتاب كنندگانربطي به روز اتمام دين اسلام ندارد.2- در سال هزار و دويست و شصت چه عذابي بر شتابكنندگان كه در زمان پيامبر اسلام مرده بودند نازل شد؟ اگر منظور عذاب دنيوي استآنان در آن تاريخ در دنيا نبودند و اگر مقصود عذاب اخروي است آن هم به آمدنعليمحمد نيازي نداشت زيرا هر كافر و بي كيشي با مرگ دچار عذاب اخروي مي گردد.3- اگر از حرف گلپايگاني دفاع كرده و بگوييم منظوراز معذبين شخص آن شتاب كنندگان نيستند كه در صدر اسلام مرده از بين رفتند بلكه هركافر و بي كيشي كه در مرام و مسلك و راه و روش با آنان شريك و انباز باشد و چنيناشخاصي در دوران علي محمد هم زياد بودند. پس مي پرسيم مقصود از اينكه با رسيدن سال1260 و بعثت علي محمد و فسخ اسلام. مشركين و كفار معذب مي شوند چيست؟ اگر منظوركشته شدن و زندان رفتن و در بدر گشتن و منفور شدن در انظار مردم و … و… است پسبايد گفت گروندگان به باب معذب شدند نه كافرين و منكرين او و اگر منظور از عذابهمان نپذيرفتن و كافر بودن به اوست چنانچه حسينعلي مي گويد: «بهشت شنيدن نغمه دلربا و نگاه كردن به جمال بي مثالم مي باشد وجهنم دوري از حضور و محروم بودن از فيض لقاي من است.» اينكهديگر مدت هزار ساله و وعده روي يخ نمي خواست خوب بود بگويد منظور از عذاب كه بهشما وعده داده ايم همين كفر و شرك و انكار شماست زيرا به گمان اينان همانگونه كهانكار و دوري از حضور علي محمد و حسينعلي عذاب و جهنم است انكار هر پيغمبري چنيناست. آنان هم كه منكر پيغمبر اسلام بودند. اگر بنا است اين آيه مباركه قرآن ازمعني حقيقي خود منسوخ شده و بدلخواه هر كس تفسير گردد، پس بهتر است چنين گفته شود:منظور از عذاب آمدن علي محمد باب و تاسيس گروه با بيان است، خداوند مي فرمايند:مردم شما كه قرآن به اين زيبايي و خوبي و به اين عظمت و جلال را نمي پذيرند شما كهاز اسلام كه آئين پاك خداست دوري مي جويند شما كه به سعادت و نيك بختي خود پشت پامي زنيد من هم در كيفر شما در تاريخ 1260 مردي مفسده جو و كينه توز و خودكامه و بيخبر از خدا را بر مي انگيزيم تا با طراري و شيادي. گروهي از اوباش را از مرد و زندور خود گردآورد نه خدا را مي پذيرد و نه روز رستاخيز را نه از مردم شرم و حيا ميدارند نه پيش وجدان خود احساس مسئوليت مي نمايند، در ميان مردم تفرقه مي اندازندبا ترو و آدم كشي ايجاد رعب و وحشت مي كنند و هر روز در جايي بلوا و آشوب راهانداخته به رخ دولت و ملت شمشير مي كشند، گاهي در خراسان زماني در مازنداران روزيدر زنجان هنگامي در شيراز و مدتي در يزد و تبريز خود و حزب خود را بدون هر قيد وشرط تسليم استعمار كرده با مزدوري ننگين كباده خدايي مي كشند روزي عهده دار ادارهجاسوسي تزار شده با دالگوركيها سر و سري پيدا مي كنند. در پنهان نوكر زرخريد و درآشكار دعاگوي پادشاه روسيه شده لوح در حقش صادر مي نمايند و وعده فتح و پيروزيدرخشان مي دهند و روز ديگر از پادشاه انگلستان لقب «سر» گرفته و او را بنام پادشاهعادل روي زمين مي ستايند و فرداي آن روز خود را در اختيار سازمان «سيا» گذاشته و بههر رذالت و پستي تن در ميدهند. دختران و زنان عشوه گر خود را در اختيار جوانان چشمو گوش بسته گذاشته آنان را به نام دعوت به محافل روحاني به دام بس خطرناك فسادانداخته به سراغ شكار ديگر راه مي افتند همانگونه كه در برخي از كشورهاي استعماريدژخيماني را به دد منشي عادت مي دهند تا ارتكاب هر گونه جنايت به دست آنان عمليباشد اين بي وطنان خود و زيردستان خود را چنان عادت مي دهند كه هر گونه مقصد ومنظور شوم استعمار با دست آنان قابل اجرا باشد. چه عذابي بدتر از اين مي توان تصورنمود؟معني حقيقيآيه مباركه: بايددانست دين اديان حقه گذشته چون به جهانيان وعده پاداش نيكوكاران و كيفر و غذابتيره دلان و بدكاران را داد و با صراحت كامل از آمدن روز رستاخيز و قيامت سخن راندو تعاليم و احكام خود را بر اين پايه استوار كرد كفار و مشتركين برخي از روي تعجبشگفتي و بسياري به منظور تمسخر و استهزا درباره روز رستاخيز و چگونگي آن و هنگامآمدن و محل وقوعش بارها به پيغمبر اسلام رجوع نموده با شتاب و عجله آمدن چنين روزيو نزول آنچنان عذابي را از وي درخواست مي كردند. آيات زيادي در قرآن مجيد برايپاسخگويي آنان به خصوصيتها و كيفيتهاي مختلفي نازل شده و اين آيه مورد بحث نيز يكياز آن آيات است مي فرمايد گروهي با شتاب و عجله زياد آن عذاب چناني را كه بر آنانوعده داده ايم از تو درخواست مي نمايند خداوند در وعده خود ابدا تخلف نمي كند و آنعذاب و كيفر در روز رستاخي كه در ازاي آن به اندازه هزار سال به شمارش شماستخواهدآمد. در سوره سجده آيه 5 خداوند مي فرمايد:«يدبر الامر من السما الي الارض ثم يعرج اليه فييوم كان مقداره الف سنه مما تعدون» گلپايگاني مي گويد: اين آيهدلالت دارد بر اينكه خداوند امر را تدبير مي كند از آسمان به زمين، سپس عروج خواهدكرد بسوي او در مدت يك روز كه مقدار آن هزار سال است از آنچه شما مي شماريد منظورخداوند از تدابير امر، فرستادن شريعت اسلام است از آسمان به زمين بوسيله وحي كه برپيغمبر مي شد و الهامات وارده كه به ائمه مي شدند و مدت اين وحي و الهام دويست وشصت سال بود كه روز وفات حضرت امام حسن عسگري (ع) مي باشد سپس اين شريعت هزار سالدر روي زمين باقي مي ماند و در هزار و دويست و شصت هجري اسلام نسخ مي شد.ترجمه صحيح اين آيه با يك آيه پيش از آن چنين است.خداست آنكه آسمان ها و زمين و هر چيزي را كه در زير آسمان وروي زمين است در مدت 6 روز آفريد و سپس بر تخت جلال و قدرت و عظمت قدرت گرفت وبراي شما جز او دوست و شفاعت كننده اين نيست و (يا براي شما در مقابل كيفر اوسرپرست و شفيعي نيست.) او كه در آسمان كارها و اموراتزمين راتدبير و تنظيم مي كند و در روزي كه به اندازه هزار سال در ازاي اوست اينتدبير به سوي او بر مي گردد. يعني بساط تدبير و اداره امور جهان طبيعت و ماده برچيده مي شود. هر كس اين جملات را ببيند بدون هر گونه ابهامي در مي يابد كه منظوراز تدبير در امور اداره تكويني پديده هاي جهان در تحت قوانين و نواميس ويژه آنها ونگهداري بساط زمين و آسمان مي باشد و گرنه آفرينش زمين و آسمان در شش روز و پايانيافتن دوران آئين اسلام و آغاز دوران پيامبري باب و بها چه ارتباطي با هم دارند؟ وآنگاه آيه مباركه صريح است در اينكه برگشتن تدبير بسوي خداوند در روزيكه خواهد بودكه در ازاي آن هزار سال شماست. نه در روزي كه پس از هزار سال خواهد آمد. گذشته ازاينها اگر گلپايگاني باور داشت به اينكه مقصود از تدبير امر تشريع اسلام و مراد ازرجوع نسخ آن است و منظور از «في يوم كان مقداره الف سنه» هم پس از هزار سال است پسمي بايست مبدا اين هزار سال را يا از هنگام نزول اين آيه يا از زمان مرگ پيغمبراسلام مي گرفت چون كيست كه نداند پيش از مرگ پيغمبر، اسلام از نظر تشريع به كمالخود رسيده و نقيصه اي در آن نماند و با مرگ وي دوران تشريع پايان يافت و وحي منقطعشد چنانچه قرآن كريم با صراحت كامل بر اين مطلب دلالت ددارد آنجا كه فرموده:«اليوم اكملت لكم و اتممت عليكم نعمت و رضيت لكمالاسلام دينا»امروز كيش و آئين شما را به حد كمال رسانديم ونعمتخود را بر شما تمام كرديم و دين اسلام را براي شما برگزيدم و هيچكس از مسلمانها وغير مسلمانها نگفته كه امامان و خلفا و جانشينان پيامبر در تشريع اسلام شريك و انبازوي بودند بلكه وظيفه آنان چيزي جز حفظ و حراست اسلام و بيان احكام و ترويج شريعتنبود هر چه ميفرمودند مستند به او مي كردند و از او نقل مي نمودند و هيچكدام ازخود چيزي بر اسلام نمي افزودند و چنين ادعايي هم از هيچيك آنان شنيده نشده بدينجهت مرحوم علامه حلي در كتاب الفين در شناساندن امام چنين مي گويد: امام كسي استكه از خداوند خبر مي دهد بتوسط پيامبر و به استناد گفته او و پيغمبر كسي اينكه پساز مرگ پيغمبر هم دوران تشريع پايان نپذيرفته بلكه تا روز مرگ حضرت حسن عسگري (درسال 260 هجري) امامان به الهامات وارده تشريع اسلام مي نمودند و آن روز تشريعپايان پذيرفت با هيچ اصل و منطق بهائيگري سازگار و درست نيست پس با در نظر گرفتنايه «اليوم اكملت…» كه درسال نهم هجرت نازل شده مدت هزار سال در هزار و نه هجري سر مي رسد نه در هزار ودويست و شصت. (استدلال به روايات) سپس آقاي موسوي مي فرمايند: از ميان هدهارواياتي كه مرحوم مجلسي در كتاب بحار جلد 13 نقل نموده است فقط پنج روايت پيداكردهاند كه در آنها گفته شده است مهدي يا قائم موعود (عج) با امر تازه و قضا نو وكتاب نو دعوت خواهد كرد سپس گفته اند اين روايات زياد با صراحت مام دلالت مي كندكه مهدي موعود مقام پيغمبري خواهد داشت زيرا داراي كتاب نو كه ناسخ قرآن است وآئين نو كه ناسخ اسلام است خواهد بود. ما مي گوئيم در همين كتاب نگارنده اش صدهاروايات و خبر از پيغمبر خدا (ص) و ائمه اطهار بازگو كرده كه همه دلالت دارندبراينكه مهدي موعود و قائم (ع) جز مقام وصايت و تبعيت مقامي نخواهد داشت او نيزمانند يازده امام پيشين ماموريتش حفظ آئين اسلام و ترويج و تبليغ آن خواهد بودهمانگونه كه هيچ يك از آن يازده تن دعوي استقلال و پيامبري نكردند او نيز نخواهدكرد.اگر اين مرد غرض ومرضي نداشت يا زير كاسه نيم كاسهاي نبود چطور اين همه روايات را ناديده انگاشته و كوچكترين اعتنايي به آنها نكردهفقط 5 روايت مجمل را كه خيال كرد با گفته از سازگار است گرفته و به رخ مسلمينكشيده است اگر اين همه روايت دروغ و بي اساس است و شايسته توجه و اعتنا نيست چگونهبايد كيش و آئين خود را بر پايه پنج تاي مبهم و مجمل از آنها استوار ساخته و اگردرست و صحيح و شايسته اعتناست پس چرا صدها روايت را كان لم يكن گرفته و اصلا ازآنها نامي به ميان نياورده است بلكه آنهمه رواياتي را كه با صراحت كامل دلالتدارند مهدي و قائم همان محمد بن الحسن العسگري (ع) است و در سال 255 متولد شده استجز موهومات و خرافات خوانده است. شگفتا كسي كه انبوه روايات شيعه و سني را كه بادلالت روشن و بدون هيچگونه ابهام و دلالت به مهدويت محمد به الحسن مي كند افسانهمي داند و به ريشخند مي گردد، ولي براي اثبات مهدويت سيد علي محمد پسر ميرزا رضابه پنج روايت مبهم تمسك جسته و آئين باب را با آنها اثبات مي نمايند.و ديگر اينكه خود ائمه اطهار عليهم السلام كه اينپنج روايت از آنان نقل شده فرموده اند: منظور ما از كتاب نو و قضا نو و امر نو ايناست كه در نتيجه گذشت آنان و طول مدت رفته رفته احكام اسلام متروك شده و دستوراتدين و قرآن تعطيل مي گردد، مردم در سايه هوسراني و خودسري مراحلي از اسلام را بهكنار مي افتند هنگاميكه قائم موعود آمد به اسلام و قرآن حيات نويني مي بخشد وترويج و نشر آنها را از سر مي گيرد و بدعت هائيكه در ميان مردم بنام دين رواجيافته از ميان بر مي دارد و فرامين فراموش شده را از نو مي سازد چگونه ممكن استكسي تفسير صاحب سخن را درباره گفتار خود نپذيرد و پيش خود تاويلات زوركي وتفسيرهاي ناروا درست كرده با بوق و كرنا به رخ مردم مي كشد. گذشته از همه اينهااگر اين مورد منظورش فريب دادن و گول زدن عوام نبوده و نمي خواسته اغنام اله را بااين حرفها دل گرم نگهدارد مي فهميد حتي اين چهار پنج روايت هم با سيد علي محمدقابل تطبيق نيست، زيرا در خود اين روايات نشانه ها و علائمي براي قائم (عج) تعيينگرديده كه علي محمد هيچكدام آنها را نداشته مانند علي العرب شديد يعني به خاطركشتاري كه خواهد كرد بر عرب آمدن او سخت خواهد شد و با شمشير جهان را خواهد گرفت وروي زمين را پر از عدل و داد خواهد كرد و غير از اينها. اين مرد كداميك از ايننشانه ها را در علي محمد ديده كه مي گويد اين روايات دلالت بر مهدويت او مي كند؟پس از آمدن او جهان پر از عدل و داد كه نشد بلكه روز به روز به سوي ظلم و ستم وزورگويي و آدمكشي رفت و هنوز هم مي رود. اگر پيش از او جنگهاي منطقه اي و محلي وقبيله اي در مي گرفت از بركت وجود او جنگها جهاني به وقع پيوست و هنوز هم جهان درآتش نگراني و اضطراب ميسوزد پيامبر بعدي (من يظهر اله) چنان بي امان و شتاب زده پساز او ظهور نمود نگذاشت لااقل چند صباحي بگذرد كه اگر يك گوشه جهان اتفاقا يكحكومت دادپرور تشكيل يافت پيروانش به حساب او بياورند بلكه دوره او را همان هيجدهسال هرج و مرج پايان داد.در اينجا ما اهل تحري و تفحص را براي يافتن حقيقتو شنيدن پاسخ هاي دندان شكن رسوايي مطالبي كه درباره حروف ابجد به خورد بيسوادانداده اند و باز شدن مشت بازي با لغات و رد استدلالهاي پوچ و بي اساس اين مكتب راتوصيه مي كنيم به مطالعه كتاب آقاي موسوي و همچنين كتاب كشف الحيل آقاي آواره وخاطرات آقاي صبحي و كتاب آقاي نيكو و چندين كتاب ديگر كه در اين باره به چاپ رسيدهاست.تا به طور قطع يقين حاصل كنند كه باب و بها هيچدليل روشني براي اثبات حقانيت خود نداشتند الا اينكه قرآن را تحريف و روايات واحاديث را با مختصر تغييراتي به نفع خود تفسير كرده و تازه با وجود زحمات زيادي كهكشيده اند در هر برهان و دليلشان رسوائيهايي به بار آمده كه همين امر باعث شدهافراد اين مكتب به آغوش اسلام بازگشته و توبه نموده اند. وقتي به بهائيان مي گوئيمچرا تمام فرشتگان كه چندين لوح برايشان و در مدحشان از سوي بها عبدالبها نازل شدهدشمن آنها شده و با پشيماني و اظهار ندامت مسلمان شده اند مي گويند در هر دوره ايچنين بوده و مگر در زمان حضرت رسول، عايشه كه زن حضرت محمد بود برنگشت و يا طلحه وزبير بر نگشتند؟ در صورتي كه اينهم از آن دلايل احمقانه است زيرا همه مي دانند كهعايشه اولا اگر با دختر حضرت محمد (ص) بد شد و به دليل حسادتهاي زنانه و كينه هايشخصي دست به اقداماتي زد با خود حضرت رسول بد نبود و هرگز از اسلام بر نگشت اومسلمان بود و مسلمان هم مرد. اما اگر با دختر حضرت رسول و حضرت علي (ع) مخالفتورزيداز كمبود ايمانش بود كه باز در اواخر عمر به اشتباه خويش پي برد و اعتراف كردكه چگونه از اين آتش ندامت مي سوزد و همينطور طلحه و زبير و بسياري ديگر همهمسلمان بودند.از اسلام هرگز برنگشتند كه كافر شدند بلكه به خيالباطل خود گمان مي كردند اسلام را مي توانند به شكل ديگري گسترش و ارتقا دهند و بهخطا و اشتباه افتاده منحرف شدند. نه آنكه كسي كه به قول باب يكي از ائمه اطهار استكه برانگيخته مي شود از بابي كردن خويش توبه كند مثل حسين يزدي و برادرش كه ازحروف حي بودند و يا كاتبان وحي آقاي جمال كاتب بها و نبيل ورندي تاريخ نويس بهاييو صبحي كاتب عبدالبها و ابراهيم خيراله كه از عبدالبها بيشتر علم و معرفت داشت وحتي به قول بهائيان به عبدالبها مي گويد برا تبليغ تو شرق را عهده دار شو من غربرا (راستي و نا درستي اين مطلب معلوم نيست) اما گفته خود بهائيان است و عبدالحسينآيتي مشهور به آواره كه جانبازيهايش در اين راه شهرت دارد و يا صدها امثال اينها،خود ابوالفضل گلپايگاني كه كتاب فرائد را در اثبات حقانيت بهائيت نوشت و او رافرشته ناميدند، خود ابوالفضل گلپايگاني كه كتاب فرائد را در اثبات حقانيت بهائيتنوشت و او را فرشته ناميدند، بد نيست بشنويم كه آواره درموردش چه مي گويد: عبدالحسين كه مدتي در نزد ميرزا ابوالفضلتحصيل ميكرده چند مرتبه به من اظهار داشت كه اگر مرحوم ابوالفضل در حيات بود ديگراين دوره ساكت نمي نشست تا اينكه يك دفته از او پرسيدم مقصود شما از اين حرف چيست؟فوري از حرف خود پشيمان شد و آنطور كه در نظر داشت حقيقت را بيان نكرد وقت ديگر باهم به گردش رفتيم و صحبت به ميان آمد و او در مدح ميرزا بوالفضل سخن را به جاييرسانيد كه صريحا گفت: مرحوم ميرزا ابوالفضل به مراتب از عبدالبها باهوشتر بود. منكه از طرفي نمي خواستم صريحا مرا مخالف بهائيت بداند و از طرفي ميل به كشف حقايقداشتم در ابتدا از اين سخن استغراب كردم و فوري گفتم نمي دانم شما لابد معاشرتكرده ايد بهتر مي دانيد مثلا چطور بود كه او را باهوشتر از عبدالبها مي دانيد؟ گفتمن با هر دوي اينها حشر كرده ام عبدالبها سهو و اشتباهش به مراتب بيش از ميرزاابوالفضل بود گفتم اگر چنين بود پس چرا او نزد عبدالبها خاضع بود و براي خود داعيهنكرد لااقل چرا منشات خويش را الغا ننموده؟ گفت بيچاره ميرزا ابوالفضل نزديك بوداز اين غم هلاك شود ولي چاره نداشت. باز تعقيب كردم كه شما از كجا فهميديد كه اوپشيمان شده و بيدار گشته بود؟ گفت از اين اينكه يك روز يكي از تلامذه پرسيد چراحضرت چندي است در محضر خود ذكري از حضرت مونس (عباس افندي) نمي كنيد؟ آقا ميرزاابوالفضل آهي كشيده گفت: خليني يا سيدي ان حضرت المولي رجل سياسي و نحن خدعنابروحانيه يعني ولم كن آقا (عباس افندي) مردي سياسي و ما فريب روحانيت او را خورديمو افسوس كه سياست او بدترين سياستهاي بوده است بعد از آنكه اين را از عبدالحسينشنيدم دانستم راست مي گويد و لحن كلام هم معلوم است كه كلام يرزا ابوالفضل است،لهذا در صدد برآمدم كه از كسان ديگر هم تحقيقاتي كرده باشم منجمله با ذكي افنديحسن كه جواني است در كتابخانه سلطاني طرح دوستي افكندم زيرا بهائيان او را از خودمي دانستند و من يقين داشتم كه او همه چيز ممكن است باشد لا بهايي.مجملا پس از موافقت و مصاحبت بسيار و نرادي هايزيادي در قهوه خانه ميدان محافظه كم كم سخن از ميرزا ابوالفضل به ميان آمده و اورا هم تقريبا هم عقيده عبدالحسين يافتم جز اينكه او عباس افندي را نديده بود وخودش نمي توانست حكميت كند. و بعد از اين ققضايا شرحي هم از اثر قلم شخص مطلعي درتهران ديدم كه در ايام اخير ميرزا ابوالفضل را در مصر ملاقات كرده بر حسب سابقهدوستي به او گفته بود اين خدايي كه شما ساخته ايد چرا اكنون شما رااين طور پريشانگذاشته و توجه به شما نميكند؟ ميرزا ابوالفضل آهي كشيده جواب مي دهد كه بلي ما اينبساط را رونق داريم و حاليه كه ليره مانند ريگ بدامن افندي مي ريزد فقط ماهي چهارليره در مصر بچه كار شما مي خورد و در جواب گفته بود سه ليره هم يك خانم آمريكاييرا وادار كرده اند به من بدهد . بعد از اين مقدمات بهائيان آنجا آن شخص را تبليغكرده از عهده اش برنيامده و بالاخره او را به ملاقات ميرزا ابوالفضل دلالت كردهاند او در جواب مي خندد و مي گويد من ايشان را ملاقات كرده ام و جز افسوس و ندامتاز گذشته خود چيزي از او نفهميدم. و جالب اينجاست كه شاعر گرانمايه اهل بها نيزچنين سرنوشتي داشته است. آواره ادامه مي دهد: و نيز در مصر با رحيم ارجمندي كه از اروپا برگشته بود ملاقاتشد و حتي از اعضاي عامله محفل روحاني طهران بود و كلمه چند از اين مسائل مذاكره شدو او در خاتمه گفت بلي مرحوم ميرزا نعيم شاعر هم در ايام اخير يعني نزديك وفاتش بههمين حالت ديده مي شد زيار من خودم شنيدم روزي آهي كشيده گفت «افسوس كه انسان عمريرا در امري مي گذراند و يقين دارد كه درست فهميده و بسا نظاما و نثرا مي گويد و مينويسد و نشر مي كند بعد از مدتي بعضي از سرپوشها از روي كار برداشته شده انسان ميبيند كه اغلب مسائل اشتباه بوده است» و عينا اين قضيه را ميرزا علي اكبر رفسنجانيهم حكايت كرد با بعضي حواشي ديگر كه خوفاللتطويل از ذكرش مي گذريم و در توضيحاضافه مي كند كه پوشيده نماند كه فقط در ميان مبلغين بهايي بنده ميرزا ابوالفضل وميرزا نعميرا از فسوق و فجور و آلايشاتي كه عموم مبلغين و روساي بهايي حتي رئيس كلبدان آلوده بوده و هستند و به اندازه اي منهمك در شهوات و اغراض يا اقلا مبتلايببلاهت و بلادت كه بعدا اعتماد به اقول و اعمالشان نيست. اين دو نفر هم كه پاكتربوده اند كه بالاخره حالشان بدانجا كشد كه ملاحظه و مسموع افتاد مثلا ميرزا محمودزرقاني كه از بدو حيات تا كنون مدام غرق شهوات و سيئات بوده و مردي بيسواد و پليدهم هست چگونه محل اعتماد است؟ هنوز همه ياد دارند آن دختر يهودي را كه از همدانتصرف و يك عائله رارسوا كرده و ديروز در بمبئي پسري ار به جاي دختر… و جمشيدزردشتي با پول خود قضيه را خاتمه داد و هزاران از اين قبيل در هر شهر و ديار واقعشده ديگر بر اقوال و كتب او چه اعتمادي است و همچنين ساير مبلغين كه تماما همقدماو بودند و هستند!! كتاب آواره رحمه اله عليه به اندازه اي شيرين و جذاب است كه بهيك بار خواندن كسي قانع نمي شود. چرا كه پرده از رازهايي كشيده است كه در دل همهبهائيان به نحوي وجود دارد اما قدرت بروز ندارند. «جانا سخن از دلم مي گويي.»
|
|
|
 |
|
 |
|