بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب آشنایی با فرق و مذاهب اسلامی, رضا برنجکار   مناسب چاپ   خروجی Word ( برگشت به لیست  )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     FARA0001 -
     FARA0002 -
     FARA0003 -
     FARA0004 -
     FARA0005 -
     FARA0006 -
     FARA0007 -
     FARA0008 -
     FOOTNT01 -
 

 

 
 

 

next page

fehrest page

back page

چكيده  
1.به دنبال روش افراطى معتزله در استفاده ازعقل و روش تفريطى اهل حديث در سركوب عقل ، مذهب اشعرى دراوايل سده چهارم هجرى به منظور تعديل اين دو جريان توسط ابوالحسن اشعرى پا بهميدان گذاشت .
2.صفات خبريه صفاتى هستند كه در آيات و اخبار آمده ولىعقل به خودى خود آنها را براى خدا اثبات نمى كند. مانند داشتن دست و پا و... براى خدا.برخى از اهل حديث به نام حشويه ، اين صفات را به همان معنايى كه در مخلوقات وجوددارند به خدا نسبت مى دادند. معتزله دست بهتاءويل اين موارد مى زدند اما اشاعره از يك سو نظراهل حديث را در اثبات اين صفات مى پذيرفتند و از طرف ديگر قيد ((بلا تشبيه )) رابر آن مى افزودند.
3.در مساءله جبر و اختيار اهل حديث گرفتار نظريه جبر شدند و معتزله هم آزادى انسان رامطلق دانستند. اشاعره براى مراعات نمودن هر دو جمله (قضا و قدر الهى - اختيار انسان )نظريه كسب را مطرح كردند.
4.تفسيرهاى مختلفى از نظريه كسب شده است . تفسير خود اشعرى به اين شرح است :
قدرت قديم از آن خداست كه در خلق فعلموثر است . اما قدرت حادث اثرى در ايجاد فعل ندارد و تنها فايده اش اين است كه صاحبقدرت در خود احساس آزادى مى كند. فعل انسان مخلوق خداست چون تنها قدرت قديم درخلقت موثر است كه اين قدرت هم خاص خداست . نقش انسان كسب كردنفعل است كه عبارت است از مقارنت خلق فعل با خلق قدرت حادث شده در انسان . بنابرايندر فعل اختيارى ، انسان در هنگام فعل داراى قدرت حادث مى شود و احساس آزادى مى كند.
5.البته اشعرى ، خود كسب را هم مخلوق خدا مى داند و در مورد نسبت دادن آن به انسان معتقداست مكتسب يا كاسب بودن ، محل كسب بودن است نه ايجاد كسب .
6.در بحث كلام هم كه اهل حديث آن را اصوات و حروف و قديم مى دانستند و معتزله حادث ،اشعرى براى يافتن راه ميانه كلام را به دو قسم تقسيم كرد: قسماول كلام لفظى است كه از اصوات و حروفتشكيل شده و حادث است و قسم دوم كلام نفسى است كه قائم به نفس است و قديم .
7.حشويه رؤ يت خدا را با چشم قائل بودند و معتزله هر گونه رويت را انكار مى كردند.اشاعره در اينجا هم به حد وسط قائل شده اند كه خداوند ديده مى شود ولى نه مانندساير اشياء.
8.اشاعره بر خلاف معتزله كه حسن و قبح را عقلى و ذاتى مى دانند، اساسا حسن و قبحواقعى اشياء را انكار مى كردند.
9.معتزله تكليف مالايطاق را عقلا محال مى دانستند ولى اشاعره بر خلاف آن نظريه دارند.
10.بيشترين تاءثير در گسترش مذهب اشعرى به دست ((امام الحرمين جوينى )) صورتگرفته است . او به انديشه هاى اشعرى رنگ استدلالى و عقلى بيشترى داد تا اينكه باظهور فخر رازى ، كلام اشعرى عملا رنگ فلسفى پيدا كرد.
پرسش  
1.تفاوت اشاعره با اهل حديث و معتزله دربارهعقل چيست ؟
2.ارتباط آراء اشعرى با عقايد معتزله و اهل حديث چيست ؟ با ذكرمثال توضيح دهيد.
3.كسب چيست و چرا و از سوى چه كسانى مطرح شده است . آيا نظريه كسب ، جبر را رد مىكند؟
4.نظريه اشاعره در مورد كلام الهى چيست ؟
5.علاوه بر مطالب طرح شده ، به نظر شما چه نقاط قوتى يا ضعفى در تفكر اشعرىمى توان مطرح كرد؟
13 - ماتريديه 
چنان كه گذشت ، مكتب اشعرى در اوايل سده چهارم هجرى پا به ميدان گذاشت . هم زمان بانهضت اشعرى در عراق ، دو نهضت كلامى ديگر، كه در روش ، اهداف و عقايد با وىمشابهات بسيار داشتند، يكى در ماوراء النهر و ديگرى در مصر به ظهور رسيدند.بنيانگذار يكى از اين دو نهضت ، ابومنصور ماتريدى (م .333 ه‍ ق ) بود و پايه گذارنهضت ديگر، ابو جعفر طحاوى (م 321 ه‍ ق ) نام داشت . هر سه نهضت به انگيزه دفاع ازعقايد دينى و رد معتزله و در عمل براى ارائه راهى در ميانه دو مكتباهل الحديث و معتزله پا به عرصه وجود نهادند.
اشعرى در فقه پيرو شافعى بود، اما ماتريدى و طحاوى از مذهب حنفى پيروى مى كردندو در عقايد نيز مدعى بودند كه اصول عقايد ابوحنيفه را تبيين و تشريح مى كنند. از نظراهميت و ميزان تاءثير در جهان اسلام ، اشعرى مقام نخست را دارد، ماتريدى در مرتبه بعدقرار مى گيرد و طحاوى از اهميت كمترى برخوردار است . شايد يكى از ادله نفوذ وتاءثير اشعرى اين بود كه مبارزه او با معتزله در مركزاعتزال ، بلكه در مهمترين پايگاههاى فكرى مسلمانان ، يعنى بصره و بغداد آغاز شد، ايندر حالى بود كه ماوراء النهر و مصر، از مراكز اصلى فرهنگى فاصله زيادى داشتند.
تفاوت طحاوى و ماتريدى در اين بود كه ماتريدى بيش از طحاوى به اجتهاد واستدلال مى پرداخت . غرض طحاوى ارائه تلخيصى از آراى ابوحنيفه و بيان موافقت آن باعقل و نقل بود، در حالى كه ماتريدى سعى مى كرد تا بر اساساصول و مبانى ابوحنيفه به اجتهاد در عقايد بپردازد و نكته هاى نو و تازه اى پديد آورد.از آنجا كه طحاوى در تاريخ مذاهب و فرق چندان جايگاهى ندارد، به همين اشاره بسنده مىكنيم و در عوض از ماتريدى ، كه حنيفان بسيارى در عقايد از او پيروى مى كنند، قدرىبيشتر سخن مى گوييم . (181)
زادگاه ماتريدى ، چنان كه پيداست ، قريه ماتريد است . اين قريه در ماوراءالنهر،يعنى در حوالى نهر جيحون ، و در نزديكى سمرقند واقع شده است . او از نظر فقهى واعتقادى پيرو ابوحنيفه بود. هر چند ماتريدى در كلام و عقايد خوداهل اجتهاد بود، اما سعى مى كرد در روش و اصول از ابوحنيفه پيروى كند. تفاوت او بااشعرى از همين نقطه آغاز مى شود. پيشتر ديديم كه ابوحنيفه بر خلاف شافعى و ابنحنبل و مالك ، در فقه اهل قياس ‍ بود و به عنوان يك منبع فقهىمستقل مى نگريست . بدين سان او در عقايد نيز ازعقل بسيار بهره مى گرفت . ماتريدى نيز مانند مقتداى خويشعقل را به عنوان سرچشمه اى براى عقايد دينى پذيرفت . بنابراين در حالى كه اشعرىاز عقل صرفا در مقام تبيين و دفاع از عقايد دينى استفاده مى كرد، ماتريدى گذشته از اينموارد، در مقام كشف و دريافت اصول نيز به خردتوسل مى جست . همين تفاوت روش شناختى است كه اين دو مكتب را از يكديگر متمايز مى كند.
با اين وصف ، در حالى كه اشعرى را مى توان در ميانهاهل حديث و معتزله دانست ، ماتريدى به عنوان حد ميانى اشعرى و معتزله ارزيابى مى شود.اين مطلب با مرورى بر عقايد ماتريدى به خوبى روشن خواهد شد.
در اينجا برخى عقايد مهم ماتريدى را كه در ضمن ، بيانگر تفاوتهاى او با اشعرى استذكر مى كنيم :
1.حسن و قبح افعال : چنان كه ديديم اشاعره حسن و قبح عقلى را انكار مى كنند و حسن و قبحرا صرفا شرعى مى دانند، اما ماتريدى حسن و قبح عقلى را مى پذيرد. هر چند او در كتابالتوحيد، كه مهمترين كتاب كلامى اوست ، فصل مستقلى را به اين مطلب اختصاص نداده است، اما در مباحث متعددى ، از حسن و قبح عقلى استفاده كرده است . در اينجا به گفتارى از او دراين باره اشاره مى كنيم : ((خداوند انسان را براى محنت آفريد چون او رااهل تميز و شناخت محمود و مذموم قرار داد و مذموم را درعقل انسان ، قبيح قرار داد و محمود را حسن . پس انسان را قادر كرد كه محمود و مذموم رابشناسد و عقل را حجت قرار داد و حسن و قبح اشيا را به واسطهعقل تقدير كرد... حكم عقل اصل همه احكام است و مانند علم العيان است كهقابل تغيير نيست )).(182)
2.تكليف مالايطاق : ماتريدى بر خلاف اشعرى تكليف مالايطاق راقبول ندارد. او تصريح مى كند: ((تكليف به كسى كه طاقت ندارد، عقلا فاسد است )).(183) اين اختلاف نظر ميان اشعرى و ماتريدى در واقع به اختلاف آن دو در مساءله حسنو قبح عقلى باز مى گردد.
3.جبر و اختيار: ماتريدى نخست در صدد اثبات فاعليت حقيقى انسان برآمد؛ به طورى كهبه نظر او از ديدگاه عقل و وحى ، انسان فاعل و كاسب است .دليل نقلى او اين است كه خداوند درباره برخىافعال به انسانها امر و نهى كرده و به آنان وعده و وعيد داده است ؛ زيرا اولا، در اين مواردافعال به آدميان نسبت داده شده و از انسان به عنوان((فاعل )) نام برده شده است . ثانيا، محال است امر و نهى و وعده و وعيد به كسى تعلقگيرد كه فعلى از او صادر نمى شود. از نظرعقل نيز، قبيح است كه طاعت و معصيت و فواحش و منكرات به خداوند نسبت داده شود و بديهىاست كه نمى توان خدا را ماءمور و منهى و مثاب و معاقب خواند. پس بايدفعل را به انسان نسبت داد.
مهمترين دليل او بر اختيار انسان دليل وجدان است كه هر كس خود مى يابد كه مختار وفاعل و كاسب است .
با اين همه ، ماتريدى خداوند را خالق فعل انسان مى داند و او را ايجاد كنندهفعل از عدم مى شمارد. (184) حال سؤ ال اين است كه اگر خالقافعال ، خداست ، فاعل و كاسب بودن انسان به چه معنا است .
گفتار ماتريدى در اين باره صريح و روشن نيست . گفته اند كه مراد ماتريدى از كسب وفعل انسان ، اراده است . يعنى اراده انجام فعل از انسان است ، اما ايجادفعل خارجى از خداست . (185) بر طبق اين احتمال ، كه برخى عبارات ماتريدى نيز برآن دلالت مى كند، (186) انسان خالق اراده است و خداوند خالقفعل خارجى .
4.رؤ يت خدا و صفات خبريه : ماتريدى رؤ يت خدا را ممكن مى داند، اما اتفاقات او بااشعرى در اين است كه ماتريدى دليل عقلى ارائه نمى دهد و تنها به ادله نقلى بسنده مىكند. همچنين او براى چگونگى رؤ يت ، تفسيرى ارائه نمى دهد و معناى رؤ يت را به خداتفويض مى كند. او در اين باره مى گويد: ((اعتقاد به ديده شدن پروردگار در نزد ما حقو واجب است ، بدون اينكه چگونگى رؤ يت را ادارك و آن را تفسير كنيم )).(187) البتهسخن ماتريدى با توجه به روش او در ديگر مواضع اندكى عجيب و بعيد مى نمايد.
ماتريدى در بحث از ((استواى خدا بر عرش )) كه يكى از صفات خبريه است ، نيز چنينموضعى را اتخاذ مى كند. او و عدم ارائه تفسير و اعتقاد به تفويض را اين گونه توجيهمى كند: ((ممكن است ما تاءويل و تفسيرى ارائه دهيم ، اما تفسير حقيقى غير از آن باشد،بنابراين بايد از يك سو تشبيه را نفى كرد و از سوى ديگر، بهاصل مطلبى كه در نقل آمده است ايمان آورد. به اين ترتيب معنا و تفسير آن را به خدا وامىنهيم .اين مطلب در هر جا كه قرآن چيزى را اثبات كرده است ،مثل رؤ يت خدا، جارى است )). (188)
با توجه به جمله فوق ، نظريه ماتريدى در همه صفات خبريه روشن مى شود. او دراين گونه صفات به نظريه تفويض معتقد است (قبلا با عقيده اشعرى در اين موضوعآشنا شديم ).
موارد بالا برخى عقايد مهم ماتريدى است كه در آنها به نوعى با اشعرى مخالف است .در اين عقايد غالبا ماتريدى به معتزله نزديك شده است . البته او در برخى آراى ديگرنيز با اشعرى مخالف است ، (189) ضمن آنكه در آراى متعددى ، مانند مساءله كلام الهى(كلام لفظى و نفسى ) با اشعرى توافق دارد. (190)
چكيده  
1.هم زمان با نهضت اشعرى در عراق ، دو نهضت كلامى ديگر و مشابه با آن در روش واهداف به نامهاى ماتريديه و طحاويه به ظهور رسيدند. ماتريدى و طحاوى هر دو درفقه پيرو ابوحنيفه بودند و در اعتقادات نيز مدعى بودند كهاصول عقايد ابوحنيفه را تبيين مى كنند، لكن ماتريدى بيش از طحاوى به اجتهاد مىپرداخت و سعى مى كرد تا نكات جديدى را در عقايد مطرح كند و لذا جايگاه خاصى درفرق و مذاهب دارد.
2.بنيان گذار فرقه ماتريديه ، ابومنصور ماتريدى است . او از نظر فقهى پيرو ابوحنيفه بود و تفاوت او با اشعرى از همين جا آغاز مى شود؛ زيرا ابوحنيفه بر خلافشافعى و ديگران از عقل در عقايد كمك مى گرفت . همچنان كه اشعرى در ميانهاهل حديث و معتزله قرار دارد، ماتريدى را مى توان حد ميانى اشعرى و معتزله تلقى كرد.
3.تفاوتهاى اشعرى با ماتريدى عبارت اند از:
الف ) اشعرى منكر حسن و قبح عقلى بود ولى ماتريدى آن را مى پذيرد.
ب ) ماتريدى بر خلاف اشعرى ، تكليف مالايطاق راقبول ندارد.
ج ) ماتريدى همچون اشعرى انسان را كاسب عمل مى داند اما كسب ماتريدى به معناى ايجاداراده از سوى انسان است نه مقارنت اراده با فعل خارجى .
د) ماتريدى رؤ يت خدا را ممكن مى داند، لكن بر خلاف اشعرى در اين زمينهدليل عقلى ارائه نمى دهد و به دلايل نقلى بسنده مى كند. ماتريدى در بحث استواى خدابر عرش نيز چنين موضعى دارد.
4.هر چند در موارد فوق عقايد ماتريدى مخالف اشعرى و نزديك به معتزله است اما در آراىديگرى مانند كلام الهى با اشعرى توافق دارد.
پرسش  
1.مكتب ماتريدى با چه انگيزه اى تاءسيس شد و تفاوت ماتريدى با طحاوى چيست ؟
2.ارتباط ماتريديه با معتزله ، اهل حديث واشاعره چيست ؟
3.عقايد مهم ماتريدى كدام است ؟
14 - وهابيت 
در مباحث قبل ديديم كه اهل احديت و در راءس آنها احمد بنحنبل تنها به جمع آورى احاديث مى پرداختند و مخالف هر گونهتعقل و تكلم پيراممون آيات و احاديث اعتقادى بودند. با ظهور اشعرى ، اين روشتعديل شد و تعقل نه به عنوان روش كشف حقايق بلكه به منظور دفاع از معارف حديثىبه كار گرفته شد. بدينسان اشعرى بر خلافاهل حديث و حنابله كه مخالف علم كلام بودند، اين علم را پذيرفت و حتى كتابى در دفاع ازآن نگاشت . با طهور اشعرى به تدريج بيشتر علماىاهل سنت از روش او پيروى كردند و پس از چندى ، مذهب اشعرى ، مذهب رسمىاهل سنت در مباحث اعتقادى گرديد. (191) اما هنوز هم روش احمد بنحنبل در ميان اهل سنت طرفدارانى داشت و از اين رو گاه ميان حنابله و اشاعره منازعاتى رخمى داد. اين وضعيت ادامه داشت تا اينكه در قرن هشتم ، احمد بن تيميه حرانى دمشقى(661-728 ق ) ظهور كرد و درصدد ترويج مذهب حنابله برآمد. ابن تيميه مانند حنابله ،علم كلام را مردود دانست و متكلمان را اهل بدعت معرفى كرد.(192) در مساءله صفات خدا، اومانند حنابله صفات خبريه را بدون هر گونهتاءويل و توجيه پذيرفت و به طور كلى هر گونهعقل گرايى را محكوم كرد. ابن تيميه علاوه بر حمايت از روش و عقايداهل حديث ، عقايد جديدى را نيز اضافه كرد كه قبلا سابقه نداشت .
براى مثال ، او سفر كردن به قصد زيارت قبر پيامبر صلى الله عليه و آله و تبركجستن به قبر او و توسل به اهل بيت پيامبر صلى الله عليه و آله را شرك دانست وفضايل اهل بيت عليه السلام را كه در صحاح اهل سنت و حتى در مسند امامش احمد بنحنبل وجود داشت ، انكار كرد و تلاش ‍ مى كرد تا مانند بنى اميه و حكومت عثمانى ، شاءنامام على عليه السلام و فرزندانش را پايين آورد. (193) اما دعوت ابن تيميه از سوىعلماى اهل سنت مورد پذيرش هممگانى قرار نگرفت و جز برخى از شاگردانش ‍ همچون ابنالقيم (م .751ق .) ديگر بزرگان اهل سنت با او مخالفت كردند و كتابهاى متعددى در رد اوو بدعتهايش نگاشتند. از جمله ذهبى از علماى هم عصر ابن تيميه نامه اى به او نوشت و اورا مورد نكوهش قرار داد و تسليم در برابر احاديث صحيح را از او خواستار شد. ذهبىخطاب به او مى نويسد: ((حال كه در دهه هفتاد از عمر خود هستى ، و رحلت از اين عالمنزديك است آيا وقت آن نرسيده است كه توبه و انابه كنى ؟))، در مصر نيز قاضىالقضات فرقه هاى چهارگانه اهل سنت آراى ابن تيميه را غلط و بدعت اعلام كردند.(194)
در قرن دوازدهم ، محمد بن عبد الوهاب ظهور كرد و از ابن تيميه حمايت نمود و از ميان عقايداو بيش از همه بر همان عقايد جديدش تاءكيد كرد. محمد درسال 1115 در شهر عيينه از شهرهاى نجد تولد يافت . از كودكى به مطالعه كتبتفسير، حديث و عقايد علاقه داشت و فقه حنبلى را نزد پدر خود كه از علماى حنبلى وقاضى شهر بود فرا گرفت . او از آغاز جوانى بسيارى ازاعمال مردم نجد را زشت مى شمرد. در سفرى كه به زيارت خانه خدا رفت پس از انجاممناسك به مدينه رهسپار شد و در آنجا توسل مردم به پيامبر در نزد قبر آن حضرت راانكار كرد. پس از مدتى به بصره رفت و به مخالفت بااعمال دينى مردم پرداخت ، ولى مردم بصره او را از شهر خود بيرون راندند. درسال 1139 كه پدرش عبدالوهاب به شهر حريملهمنتقل شد او نيز به آن شهر رفت . در آنجا ميان او و پدرش نزاع وجدال درگرفت . شيخ محمد پس از مرگ پدرش درسال 1153 دعوت خود را آشكارتر و گسترده تر كرد. جمعى از مردم حريمله از او پيروىكردند. سپس به شهر عيينه رفت اما در سال 1160 از آن شهر بيرون رانده شد. سپسرهسپار درعيه از شهرهاى معروف نجد گرديد. در آن وقت امير درعيه ، محمد بن مسعود (جدآل سعود) بود. او از شيخ حمايت كرد و در مقابل ، شيخ به او وعده قدرت و غلبه بر همهبلاد نجد را داد. به اين ترتيب ارتباط ميان شيخ محمد وآل سعود آغاز شد و شيخ قدرت يافت . او با سپاه محمد بن مسعود به شهرهاى ديگر نجدحمله مى كرد و كسانى را كه با عقايد او مخالفت مى كردند از دم تيغ مى گذراندواموالشان را غارت مى كرد، چرا كه مخالفان آيين وهابيت را كافر حربى مى دانست و مالوجان آنها را حلال مى شمرد. نقل شده است كه سپاه وهابيان تنها در يك قريه سيصد مرد رابه قتل رساندند و اموالشان را به غارت بردند.
شيخ محمد در سال 1206 درگذشت و پس از او پيروانش به همين روش ‍ ادامه دادند. براىمثال در سال 1216 امير سعود وهابى كربلا را به تصرف درآورد و حدود پنج هزار تنيا بيشتر را به قتل رسانيد و خزائن و اموال حرم مطهر امام حسين عليه السلام را غارتكرد. وهابيان بارها به شهرهاى كربلا و نجف حمله كردند و بهقتل و غارت شيعيان و زوار پرداختند.
پس از تجزيه امپراطورى عثمانى ، آل سعود بر عربستان تسلط يافتند و مذهب رسمىكشور را وهابيت اعلام كردند به اين ترتيب امكانات كشور مهمى مانند عربستان در فرقهوهابيه قرار گرفت . مدارس متعددى تاءسيس ‍ شد و مبلغان بسيارى در اين مدارس تربيتشدند و در عربستان و ديگر كشورهاى اسلامى به تبليغ وهابيت پرداختند. با وجود اين ،آيين وهابيت از همان آغاز با مخالفت علماى اهل سنت و شيعه مواجه شد. نهستين كتابى كهعليه عقايد محمد بن عبد الوهاب از ميان اهل سنت نوشته شد7 كتاب الصواعق الالهية فىالرد على الوهابيه بود كه توسط سليمان بن عبدالوهاب برادر مخمد بن عبدالوهابنوشته شد. كتاب منهج الارشاد لمن اراد السداد، نوشته شيخ جعفر كاشف الغطاء، نخستينرديه عالمان شيعى بر مذهب وهابيه است . (195)
اصلاح سلفيه  
وهابيه ، در مورد خود عنوان سلفيه را بكار مى برند. سلف به معناى پشتيبان و قدماستو در مقابل واژه خلف ، به معناى متاءخران ، بكار مى رود. در فرهنگ اسلامى وقتى واژهسلف بكار مى رود معمولا صحابه و تابعان و محدثان بزرگ قرن دوم و سوم قمرىقصد مى شود. وهابيان با استفاده از كلمه سلفيه ادعا مى كنند كه پيرو روش و عقايدسلف هستند. اما اين ادعا با گزارشهاى تاريخى سازگار نيست . شهرستانىنقل مى كند كه سلف درباره صفات الهى با يكديگر اختلاف داشتند. گروهى از آنان تمامصفاتى را كه در احاديث وارد شده به خدا نسبت مى دادند و حتى صفات الهى را به صفاتمخلوقات تشبيه مى كنند. گروه ديگر ضمن اثبات صفات ، آنها را به گونه اىتاءويل مى كنند كه مستلزم تشبيه نگردد. گروه ديگر از يك سو تشبيه را رد مى كنند و ازطرف ديگر از تاءويل احاديث خوددارى مى كنند و در واقع از مسلك تفويض پيروى مىكنند. شهرستانى احمد بن حنبل را از همين گروه دانسته است .(196) بنابراين در ميانسلف سه نظريه تشبيه ، تاءويل و تفويض ‍ مطرح است و همه آنان به مسلك تفويضكه نظر حنابله و وهابيه است معتقد نيستند.
اگر مراد وهابيان از سلف ، تنها گروهى از سلف يعنى حنابله باشند، در اين صورتنيز مى توان گفت ميان وهابيه و حنابله تفاوتهاى زيادى وجود دارد. حنابله هيچ گاه آراىجديد وهابيان را ابراز نكردند بلكه درست برخلاف آنها رفتار مى كنند. براىمثال ، احمد بن حنبل خود احاديث فراوانى در بابفضائل اهل بيت نقل كرده است و هيچ گاه سفر به قصد زيارت پيامبر واهل بيت را شرك ندانسته است .
بنابراين بايد گفت كه ارتباط وهابيان با سلف تنها در اين نكته است كه با حنابله درخصوص صفات جبريه و مسلك تفويض اتفاق نظر دارند و مانند آنان خود را دراصول دين پيرو ظواهر آيات و احاديث مى دانند. البته وهابيه در فروع دين نيز از احمدبن حنبل تقليد مى كنند، گرچه در برخى موارد دست به اجتهاد مى زنند، و در صورتى كههمراه فتوايى از يكى از مذاهب چهارگانه اهل تسنن غير از حنبلى ، نصى غير معارض ازكتاب و سنت موجود باشد، از همان فتوا تقليد مى كنند و راءى احمد بنحنبل را كنار مى گذارند.(197)
به طور كلى آنان در صورت عدم وجود نص ، از فتاواى احمد بنحنبل پيروى مى كنند. وهابيان در فروع دين تنها مذاهب چهارگانهاهل سنت را به رسميت مى شناسند و منكر مذهب جعفرى و مذهب زيدى هستند.
عقايد وهابيت  
وهابيان از جهتى شبيه خوارجند. خوارج بر اساس تلقى خاصشان از ايمان و كفر، ديگرمسلمانان را كافر و مشرك مى دانستند. وهابيه نيز بر اساس تلقى خاصشان از توحيد،بسيارى از آداب اسلامى را شرك و كفر مى دانند و در نتيجه معتقدان وعمل كنندگان به اين آداب را كه همه مسلمانان غير وهابى هستند، مشرك و كافر مى دانند.
اگر بخواهيم عقايد وهابيان را بيان كنيم بيشتر بايد بر نفى و انكار آنها تاءكيدبورزيم ، به ديگر سخن ، عقايد آنه عمدتا نفى عقايد واعمال ديگر مسلمانان و اتهام شرك به ديگران است . از جمله مواردى كه وهابيان آنها راشكر مى دانند عبارت اند از: توسل به اولياى الهى و طلب شفاعت از آنان ، سفر بهقصد زيارت قبر پيامبر صلى الله عليه و آله واهل بيت عليه السلام تبرك و استشفاء به آثار اولياى خدا، تعمير و زيارت قبور اولياىالهى و ساختن مسجد در كنار قبور و نذر بر اهل قبور، و خداوند را به حق و مقام اوليايشسوگند دادن و اعتقاد به سلطه غيبى آنان .
وهابيان همه اين موارد را به دليل مخالفت با توحيد انكار مى كنند. البته توحيد موردنظر وهابيان توحيد عبادى است . براساس توحيد عبادى كلمه لااله الا اله بيانگر آن استكه تنها موجودى كه بايد عبادت و پرستش شود الله تبارك و تعالى مى باشد و عبادتغير او شرك مى باشد. طبعا اين آموزه دينى مورد پذيرش همه مسلمانان بلكه همه مؤ منان وموحدان است . تفاوت وهابيان با ديگر مسلمانان اين است كه آنان مواردى همچونتوسل و كمك گرفتن و طلب شفاعت از غير خدا را عبادت غير خدا و در نتيجه شكر مى دانند.مواردى كه قبلا ذكر شد همگى از همين جهت مورد انكار وهابيت قرار مى گيرد.
حال پرسش اين است كه چرا اين امور عبادت غير خدا و شرك محسوب مى شود. محمد بنعبدالوهاب در پاسخ مى گويد: لا اله الا الله هر نوع اله و معبودى غير از خدا را نفى مىكند و واسطه نوعى اله و معبود مى باشد. پس ‍ هركس پيامبر را واسطه ميان خود و خداقرار دهد، پيامبر را اله و معبود دانسته و او را پرستش كرده است .دليل او بر اين مطلب آن است كه مشركان زمان پيامبر صلى الله عليه و آله به خدا اعتقادداشتند اما بتها را واسطه قرار مى دادند و به آنهاتوسل مى جستند و از آنها شفاعت مى خواستند. در نتيجه همين كار آنها باعث شركشان شد وخونشان مباح گرديد. لازمه توحيد اين است كه فقط خدا را بخوانيم و به اميد داشتهباشيم و تنها به او استغاثه كنيم و براى او قربانى و نذكر نماييم . پس هر كس بهغير خدا استغاثه كنيم و براى او قربانى و نذكر نماييم . پس هر كس به غير خدااستغاثه كند و براى غير او قربانى و نذر كند، كافر است .(198)
البته لازمه سخنان محمد بن عبدالوهاب مشرك و كافر بودن همه انسانها و از جمله وهابياناست ؛ زيرا خداوند انسانها را محتاج يكديگر كرده است و همه در كارهاى خويش نيازمند كمكگرفتن از ديگران هستند.
اگر محمد بن عبدالوهاب خود را مانند احمد بن حنبل پيرواهل الحديث مى داند و ظواهر احاديث را مى پذيرد. بايد به او گفت :توسل و طلب شفاعت در منابع معتبر اهل سنت و در احاديث متعدد وارد شده است و
پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله خود بهتوسل و طلب شفاعت امر كرده اند،(199) پس چگونه است كه ايشان كارى را كه پيامبرو اهل بيت او بدان امر كرده اند شرك و كفر مى داند؟! اما در باره مشركان زمان پيامبر بايدگفت : ميان توسل و طلب شفاعت مشركان با مؤ منان تفاوت اساسى وجود دارد. مشركان بهاشيايى توسل مى جويند كه هيچ خاصيتى ندارند و اين گونهتوسل از سوى خداوند نهى شده است ، در حالى كه خداوند به اولياى خويش مقام محمودشفاعت را اعطا كرده و آنان به اراده و اذن خدا به چنين توانايى و مقامى دست يافته اند.
از سوى ديگر، خداوند خود به توسلبه پيامبر و اهل بيت او و شفاعت آنان امر كرده است ، در نتيجه اين كارها نه تنها شرك نيستبلكه عين عبادت خداست ، زيرا كه به دستور و امر خدا انجام مى شود.
تفاوت ديگر اين است كه مشركان بتها را مى پرستيدند تا بتها آنان را شفاعت كنند نهآنكه تنها به طلب شفاعت از بتها اكتفا كنند. در حالى كه مؤ منان ، اولياى الهى را نمىپرستند و آنان را به عنوان افراد مقرب و بندگان ماءذون از جانب خدا كه تنها از خدا درخواست مغفرت مى كنند، ملاحظه مى كنند. به بيان ديگر، مشركان بتها را مالك شفاعت ومستقلا در سرنوشت آدميان مؤ ثر مى دانستند، در حالى كه مسلمانان هيچ مؤ ثر مستقلى درعالم قايل نيستند و تاءثير شفاعت را تنها به اذن و اراده الهى مى دانند. اصولا در خواستشفاعت ، نوعى در خواست دعاست و التماس دعا از افراد شايسته يك امر مستحب است.(200)
چكيده  
1. پس از آنكه به ظهور اشعرى ، روش معتدل ترى در دفاع از معارف دينى به كارگرفته شد و طريقه اصل حديث و احمد بن حنبل متروك شد، در قرن هشتم ، احمد بن تيميهحرانى ظهور كرد و در صدد ترويج مذهب حنابله بر آمد. او بار ديگر علم كلام را مردوداعلام نمود و هر گونه تاءويل و توجيه عقلانى را در مساءله صفات الهى محكوم كرد.
2. ابن تيميه علاوه بر حمايت از روش و عقايداهل حديث ، عقايد جديدى مانند شرك دانستن زيارت قبور پيامبر صلى الله عليه و آله وائمه و رد فضايل اهل بيت ، اضافه نمود.
3. بسيارى از بزرگان اهل سنت با ابن تيميه به مخالفت برخاستند و كتابهاى متعددىدر رد او نوشته شد تا اينكه در قرن دوازدهم محمد بن عبدالوهاب ظهور كرد و حمايت جدىاز ابن تيميه را آغاز نمود. و از آنجا كه امير آل سعود از او حمايت كرد، عبدالوهاب قدرتىيافت و با استفاده از قدرت به دست آمده به تبليغ آيين خود وقتل مخالفان پرداخت تا اينكه با تسلط آل سعود بر عربستان ، وهابيت به عنوان مذهبرسمى عربستان اعلام شد.
4. از همان آغاز آيين وهابيت با مخالفت علماى اهل سنت و شيعه مواجه شد و كتابهايى برعليه آن نوشته شد. از جمله كتابهاى اهل سنت در رد اين فرقه الصواعق الالهيه فى الردعلى الوهابيه نوشته برادر محمد بن عبدالوهاب ، و از جمله كتابهاى شيعه ، از منهجالرشاد كاشف الغطاء مى توان نام برد.
5. وهابيان همانند خوارج در تكفير مخالفان ، بر اساس تلقى خاصشان از توحيد،بسيارى از آداب اسلامى را شرك و كفر مى دانند، از جملهتوسل به اولياى الهى و طلب شفاعت از آنان ، تبرك و استشفاء به آثار آنها، تعمير وزيارت قبور اولياى الهى و ساختن مسجد در كنار قبور.
6. دليلى كه محمد بن عبدالوهاب بر ادعاى خود اقامه مى كند اين است كه اخذ هر نوعواسطه اى ميان خدا و بنده به منزله پرستش اوست و مستلزم شرك خواهد بود، در حالى كهلازمه اين سخن آن است كه همه افراد حتى خود گوينده هم مشرك و كافر باشند زيرا هيچكس به تنهايى و بدون كمك گرفتن از ديگران قادر به حيات نيست . علاوه بر اينتوسل و طلب شفاعت در احاديث متعدد و صحيح در خود كتباهل سنت آمده است . و اساسا خود خداوند به اين كار امر كرده است . بنابراين چنين اعمالىنه تنها شرك نيست بلكه عين عبادت خداست ، چه اينكه مؤ منان ، اولياى الهى را به عنوانمقربين درگاه حق در نزد حضرت حق واسط مغفرت قرار مى دهند.
پرسش  
1. عقايد ابن تيميه ادامه تفكر كدام فرقه محسوب مى شود و حاوى چه مطالب جديدى است؟
2.فرقه وهابيت از كجا آغاز شد و چگونه توسعه پيدا كرد؟ نحوه مقابله وهابيون بامخالفانشان چگونه بود؟ چه شباهتهايى ميان اين فرقه و خوارج وجود دارد؟
3. عقايد وهابيت كدام است ؟ آنها را نقد كنيد.
بخش چهارم غُلات 
غلو در لغت به معناى تجاوز كردن از حد و افراط كردن در چيزى است .(201) اما در علممذاهب و فرق به گروههايى غالى گفته مى شود كه انسانى را به مرتبه خدايى يافرد عادى رابه مقام پيامبرى رسانده باشند، گرچه غالبا درباره كسانى كه درخصوص امامان اهل بيت عليه السلام غلو كرده اند، اطلاق مى گردد.
از آنجا كه اكثر فرقه هاى غالى كه در كتابهاىملل و نحل (202) منقرض ‍ گشته اند و بحث كردن از آنها ضرورتى ندارد، در اينجاتنها از فرقه هايى بحث خواهيم كرد كه هم اينك وجود خارجى دارند. اين فرقه ها عبارتاند از: دروزيه ، اهل حق و نصيريه ، شيخيه ، بابيه و بهائيه . چنان كه خواهيم ديد،برخى از اين فرقه ها در باره اهل بيت عليه السلام و برخى درباره افراد ديگر غلوكرده اند. لازم به ذكر است كه برخى از طرفداران اين مذاهب ، به گونه اى آراى مذهبخويش را تقرير مى كنند كه نمى توان آنها را غالى دانست . بهدليل همين تقريرهاى مختلف ، درباره غالى بودن اين گروهها اختلاف نظر وجود دارد. ازاين ميان تنها فرقه ضاله بابيه و بهائيه صريحا غالى و خارج از اسلام شناخته مىشوند.
15 - دروزيه 
در بحث از فاطميان اسماعيلى اشاره شد كه فرقه دروزى از مذهب اسماعيليه انشعابيافته است كه به دليل غلوى كه در اين فرقه وجود دارد، معمولا همراه با ديگر فرقههاى غالى ذكر مى شود.
در زمان حكومت الحاكم بامرالله (375 - 411 ق ) ششمين خليفه فاطمى ، گروهى ازاسماعيليان درباره الحاكم غلو كردند و او را به درجه خدايى رساندند. اين گروه پس ازمرگ الحاكم بر آن شدند كه او غايب شده و روزى به ميان مردم باز خواهد گشت . اينانفرقه دروزى ناميده مى شوند. اين فرقه در مصر پديد آمد و در سوريه رشد كرد وبعدها در لبنان نيز پيروانى يافت و هم اينك پيروان مذهب دروزى در كشورهاى سوريه ولبنان زندگى مى كنند. طبق آمارى كه در اواسط قرن بيستم گرفته شده جمعيت دروزياندر حدود دويست هزار نفر بر آورد مى شود.
مشهور است كه مؤ سس فرقه دروزى به نام درزى بوده است . درزى به معنى خياط است وگفته شده است كه نام اصلى درزى ، محمد بناسماعيل ملقب به نشتكين بوده است و احتمالا بهدليل شغلش به درزى مشهور شده است . درزى ايرانىالاصل و پيرو مذهب اسماعيلى بود. او در سال 408 ق . به مصر رفت و با حمزة بن علىزوزنى كه ايرانى الاصل و از مقربان الحاكم بود، طرح دوستى ريخت و به يارى او بهدربار الحاكم راه يافت . سپس مذهب دروزى را با كمك حمزه و حمايت الحاكم پايه ريزىكرد و كتابى در اين باره نوشت و به تبليغ اين مذهب در قاهره پرداخت . بر اساس ‍نظريه او، الحاكم تجسم خداوند و عقل كلى بود و بايد مورد عبادت واقع مى شد، مردمقاهره پس از شنيدن سخنان درزى بر عليه او شورش كردند و او ناگزير به سوريهگريخت و در آنجا كشته شد. پس از شورش مردم بر عليه درزى ، حمزة از سوى الحاكمماءمور ادامه كار شد. حمزه اعلام داشت كه از ابتدا او نماينده الحاكم در امور مذهبى بودهاست و درزى به دروغ ادعاى نمايندگى الحاكم را كرده است . امروزه نيز دروزيان معتقدندكه هدف درزى در تبليغاتش ايجاد اختلاف در ميان مسلمانان و بدنام كردن مذهب آنان بودهاست و لذا خود دروزيان او را به قتل رساندند و از اين رو آنها ترجيح مى دهند كه به جاىدروزى به آنها موحدون گفته شود.(203) حمزه سعى كرد تا مذهب دروزى را بر اساسمبانى عرفانى و اسماعيلى و به شكل عميقتر سازماندهى كند. بدين منظور او ازاصل تجلى استفاده كرد و اعلام داشت كه خداوند و صادرات اوليه ، يعنىعقل كلى و نفس كلى ، در انسانها تجلى مى كنند.
بدين ترتيب خداوند در الحاكم تجلى كرده است ، همان طور كه قبلا در انبيا و اولياىالهى ديگرى تجلى كرده بود، و الحاكم آخرين تجلى خداوند است . حمزه خود را تجلىعقل كلى معرفى كرد. او به منظور تبليغ مذهب جديد سازمانى را تاءسيس كرد واصول عقايد مذهب دروزى را بر اساس ‍ همان سازمانشكل داد. اركان اين سازمان عبارت اند از:
1. عقل ، كه حمزه بن على تجلى اوست . تجلىعقل را امام اعظم ، انسان حقيقى و قائم الزمان نيز مى نامند.
2. نفس يا روح كلى ، كه اسماعيل بن محمد تميميه تجلى اوست . او دانش ‍ را از امام اعظمدريافت مى كند.
3. كلمه ، كه محمد بن وهاب (يا وهيب ) قرشى است .
4. مقدم يا پيشرو، كه جناح الايمن (بال سمت راست ) نيز ناميده مى شود. او سلمه (يا سلامة) بن عبدالوهاب است .
5. تالى يا پيرو كه جناح الايسر (بال سمت چپ ) نيز خوانده مى شود. او ابوالحسن علىبن احمد سموكى (يا سموقى ) مشهور با بهاءالدين مقتضى و الضيف (مهمان ) مى باشد.
پس از اين پنج ركن ، مبلغين ، ماءذونين (كسانى كه اجازه تبليغ داشتند) و مكاسرين(متقاعدكنندگان ) مطرح مى شوند و در آخرين مرحله معتقدان عامه قرار مى گيرند.
پس از مرگ الحاكم در سال 411 ق ، حمزه اعلام كرد كه او غايب شده تا پيروان خود راآزمايش كند و به زودى باز خواهد گشت . پس از مدتى يعنى در اواخرسال 411 ق . خود حمزه نيز غايب شد و بهاءالدين مقتنى (پيرو) واسطه ميان امام غايب(حمزه ) و پيروانش اعلام شد. پس از مرگ الحاكم ، طرفداران مسلك او به تدريج در مصررو به كاهش نهاد، ولى بر عكس در سوريه رشد كرد و موجى از انقلاب و شورش در ميانروستاييان و دهقانان ايجاد كرد و كنترل بسيارى از مناطق كوهستانى به دست آنان افتاد.در سال 423 ق . امير انطاكيه با همكارى امير حلب گروهى از روستاييان را كه از مناطقمجاور حلب در جبل السماك اجتماع كرده بودند، سركوب كرد. مقتنى در اين زمان در دو جبههمى جنگيد. جبهه نخست در مقابل حاكمان وقت و جبهه ديگر در برابر ديگر مدعيان رهبرىدروزى ها همچون ابن كردى بود. همين دو جنگ باعث فروكش كردن تدريجى انقلابروستاييان سوريه شد. سرانجام مقتضى در سال 425 ق . مانند حمزه ناپديد گرديد، اماتا سال 434 ق . براى طرفدارانش نامه مى نوشت . از زمانى كه مقتضى پنهان شدبراى دروزيان سوريه دوره تازه اى آغاز گرديد كه تاكنون ادامه دارد و آن انتظار همراهبا صبر و بردبارى براى بازگشت الحاكم و حمزه است . بدين ترتيب دروزيها جامعهبسته اى را تشكيل دادند و از ازدواج و مراوده با ساير فرقه ها اكراه داشتند و عقايد خوداز پنهان نگاه مى داشتند و در صدد تشكيل حكومتى محدود در مناطق زندگى خود بودند، درخلال ساليان دراز كه دروزيان چنين وضعيتى داشتند، نوعى تشكيلات تازه مذهبى بهوجود آمد كه با تشكيلات زمان حمزه متفاوت بود. بر اساس اين تشكيلات ، جامعه دروزىبه دو بخش تقسيم شده است : يكى جامه عاقلان و دانشمندان كه به حقايق ايمان دستيافته اند. ديگر جامعه جاهلان و مردم عادى كه به حقايق ايمان وارد نشده اند. هر دروزىبالغى كه از امتحانات كه از امتحانات متعدد درطول زندگيش موفق بيرون آيد و خود را با ارزشهاى مذهب درزى وفق دهد مى تواند واردحقايق ايمان شود و به جامعه عاقلان و عالمان بپيوندد. از اين پس او بايد نمازهاىروزانه را به طور مرتب ادا كند و روزه ماه رمضان را به جا آورد و از مسكرات و دروغ ودزدى و دشمنى با هم كيشان خود و مواردى از اينقبيل پرهيز كند. عاقلان داراى لباسهاى مخصوص و دستارهاى سفيد هستند و موظف بهخوشرفتارى با مردم و رعايت زهد و مطالعه آثار مذهبى و فراگيرى عقايد و احكام مذهبىخويشند. جامعه جاهلان كه توده مردم دروزى هستند موظف به رعايت اين امور نيستند و لذامردمى كه در همسايگى دروزيها زندگى مى كنند، آنان را مردمى عياش و شهوت ران وميگسار مى دانند. اين تقسيم بندى هم اينك نيز در جامعه دروزى رايج است .
دروزيان تغيير دين و مذهب را جايز نمى دانند و معتقدند هر كس بايد در دين و مذهب خويشباقى بماند. آنان حتى با مسلمان شدن غير مسلمان و دروزى شدن غير دروزى نيزمخالفند. دليل آنان اين است كه در همه اديان و مذاهب جوهر توحيد وجود دارد و آنها تجلياتحقيقت واحدند. در نتيجه روى گردانى از مذهب خود را نتيجهجهل فرد به آيينش مى دانند و لذا به همه انسانها توصيه مى كنند كه در دينشان بيشترتاءمل و تدين ورزند و به او امر و نواهى آيين خود بيشترعمل كنند.(204) در واقع دروزيان به نسخ اديان الهى اعتقاد ندارند و بر آن اند كهخداوند به وسيله هر پيامبر دينى خاص براى مردمى خاص فرستاده است . اين ديدگاهتقريبا شبيه راءى يهود است كه معتقدند خداوند دين يهود را براى قوم بنىاسرائيل فرستاده است و آنها بايد هميشه پيرو اين دين باشند. نتيجه اين ديدگاه نفىتبليغ دين خودى براى ديگران و عدم پذيرش پيروان جديد است .
از جمله عقايد فرقه دروزى ، يا دست كم عقيده اكثر دروزيان ، تناسخ مى باشند. بر ايناساس ، آنان معتقدند كه روح انسان پس از مرگ و جدا شدن از بدن انسان مرده وارد بدنانسان ديگرى مى شود. از اين رو، آنان تعدد ارواح را ثابت مى دانند و معتقدند كسانى كهدر زمان حمزه به مسلك دروزى ايمان آورده اند، روحشان پس از مرگ در يك دروزى ديگرحلول خواهد كرد. از آنجا كه به اعتقاد دروزيان بدن براى روح به منزله لباس ‍ (قميص) است ، و روح دائما لباسى را كنده ، لباس ديگرى مى پوشد، لذا آنها از تناسخ بهعنوان ((تقمص )) نام مى برند.
شيخ مرسل نصر، رئيس مذهبى فرقه دروزى در زمان حاضر اين فرقه را چنين معرفى مىكند: فرقه موحدون فرقه اى اسلامى و معتقد به خدا و پيامبر اسلام صلى الله عليه وآله و قرآن و امامت امامان معصوم اماميه تا امام صادق عليه السلام و پس از او امامت فرزندارشد او اسماعيل و سپس ‍ امامان بعدى فاطميان تا الحاكم مى باشد.
تفاوت دروزيان با فاطميان اسماعيلى اين است كه فاطميان پس از الحاكم به امامت الظاهرو المستنصر تا العاضد لدين الله ، يعنى چهاردهمين امام فاطمى ، معتقد شدند، اما دروزيانغيبت الحاكم را باور كردند و از داعيان و مبلغان دعوت الحاكم همچون حمزه بن على زوزنىپيروى كردند. الحاكم در زمانى مى زيست كه جامعه اسلام از جنبه هاى دينى ، علمى ،اقتصادى و سياسى در نابسامانى و هرج و مرج به سر مى برد. از اين رو او به منظورنجات مسلمانها از وضعيت نامطلوب به اصلاحات وسيع در ابعاد مختلف و به خصوص بعددينى و مذهبى پرداخت . اما خلفاى عباسى كه رقيب فاطميان بودند، براى مقابله با اقتداراو اين شايعه را مطرح كردند كه الحاكم خود را خدا مى داند. الحاكم به منظور اصلاحامور، افرادى را ماءمور تبليغ اصلاحات مذهبى و احياى سنتهاى اسلامى كرد كه مهمترينآنها حمزة بن على بن احمد زوزنى بود. او چهار نفر ديگر را ماءمور يارى حمزه كرد كهمجموعا پنج ركن اصلاحات مذهبى بودند. اما گروهى از افراد مرتد همچون درزى بهتحريف تبليغات اين گروه پرداختند. در نتيجه ميان اين دو گروه نزاع و درگيرى رخ دادكه به قتل درزى انجاميد.(205)
دروزيان در احكام عملى از فقه حنفى تقليد مى كنند. فقه حنفى كه يكى از چهار مكتب فقهىاهل سنت است ، توسط حكومت عثمانى در سوريه و لبنان رايج گرديد. البته علماىفرقه دروزى در چند مساءله با فقه حنفى ، بلكه با ديگر مذاهب فقهى نيز، اختلافدارند. برخى از اين موارد عبارت اند از: از نفى تعدد زوجات ، اجراى طلاق به وسيلهقاضى ، عدم جواز رجوع زوج به زوجه پس از طلاق ، و عدم جواز ازدواج دخترقبل از پانزده سالگى .(206)
پس از حمزه و يارانش تا زمان حاضر چند عالم بزرگ در ميان دروزيان ظهور كرده است كهبزرگترين آنها امير رسيد جمال الدين عبدالله تنوخى (820 - 884) است . از او آثارزيادى بر جاى مانده است و افراد بسيارى از درسها و مواعظ او استفاده كرده اند. اخلاق وزهد مهمترين بعد شخصيتى تنوخى است .
فرد ديگر شيخ محمد ابوهلال ملقب به شخىفاضل (987 - 1050 ق ) است كه شخصيتى همچون تنوخى داشته است . او شاعرىزبردست بوده و اشعارى در وصف خداوند و پيامبر صلى الله عليه و آله واهل بيت او عليه السلام و اهل عرفان سروده است . گفته مى شود او نيز آثار متعددى داشتهاست كه اكثر آنها اعم از نثر و نظم از بين رفته است . از جمله علما و شعراى روزوى شيخعلى فارسى (م 1167 ق ) مى باشد.(207)
چكيده 
1. در علم فرق و مذاهب به گروههايى غالى گفته مى شود كه انسانى را به درجهخدايى يا غير پيامبرى را به درجه پيامبرى رسانيده باشند. اكثر فرقه هاى غالىمذكور در كتب ملل و نحل منقرض شده اند و تنها فرقه هايى كه هم اكنون وجود خارجىدارند عبارت اند از: دروزيه ، اهل الحق و نصيريه ، شيخيه ، بابيه و بهائيه . البتهگاه تقريرهايى از برخى از اين فرقه ضاله بابيه و بهائيه صريحا غالى و غيرمسلمان شناخته مى شوند.
2. دروزى به كسانى گفته مى شود كه ((الحاكم بامرالله )) خليفه ششم فاطمى رابه درجه خدايى رساندند. اين فرقه در مصر پديد آمد و در سوريه رشد كرد و هماكنون پيروانش در كشورهاى سوريه و لبنان زندگى مى كنند. مشهور است كه موسس اينفرقه فردى به نام دروزى بوده است كه ايرانىالاصل و داراى مذهب اسماعيلى بود كه با كمك حمزه بن على مذهب دروزى را ادامه داد.
3. حمزه سازمانى تاءسيس كرد كه اصول عقايد دروزى راشكل دهد. اركان اين سازمان عبارت بودند از عقل (خود حمزه )، نفس يا روح كلى(اسماعيل بن محمد تميميه )، كلمه (محمد بن وهاب ) مقدم يا پيش رو و تالى يا پيرو، پساز اينها مبلغين و ماءذونين و مكاسرين و سپس معتقدان عامه قرار مى گيرند.
4. دروزيان تغيير دين و مذهب را جايز نمى دانند. به نظر آنها در همه اديان و مذاهب جوهرتوحيد وجود دارد. آنها به نسخ اديان الهى اعتقاد ندارند و معتقدند خداوند هر پيامبرى رابراى مردم خاص فرستاه است ؛ همچنين قائل به تناسخ ‌اند.
5. شيخ مرسل نصر، رئيس مذهبى فرقه دروزى در زمان حاضر، اين فرقه را به عنوانفرقه اى اسلامى ، معتقد به خدا و پيامبر و قرآن و امامت امامان معصوم تا امام صادق عليهالسلام سپس اسماعيل فرزندش و بعد امامان فاطمى تا الحاكم معرفى مى كند. تفاوتدروزيان با فاطميان در اين است كه فاطميان پس از الحاكم به امامت الظاهر و المستنصرو....معتقد شدند ولى دروزيان غيبت الحاكم را باور مى كردند.
6. پس از حمزه و يارانش چند عالم بزرگ در ميان دروزيان ظهور كرده است كه بزرگترينآنها امير سيد جمال الدين عبدالله تنوخى است كه در اخلاق و زهد مشهور است .

next page

fehrest page

back page

 

 
 

کلیه حقوق این سایت محفوظ می باشد.

طراحی و پیاده سازی: GoogleA4.com | میزبانی: DrHost.ir

انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس دیتاسنتر فن آوا سرور اختصاصی سرور ابری اشتراک مکانی colocation