بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب صحیفة الحسن (ع), دعا و کلمات امام حسن (ع)   مناسب چاپ   خروجی Word ( برگشت به لیست  )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     FOOTNT01 -
     HASAN000 -
     HASAN001 -
     HASAN002 -
     HASAN003 -
     HASAN004 -
     HASAN005 -
     HASAN006 -
     HASAN007 -
     HASAN008 -
     HASAN009 -
 

 

 
 

next page

fehrest page

back page

(28) خطبته عليه السلام لما وقع الصلح  
يا اهل العراق ! انه سخى بنفسى عنكم ثلاث : قتلكم ابى و طعنكم اياى و انتها بكممتاعى
(28) خطبه آن حضرت بعد از انجام صلح 
اى اهل عراق ! من سه چيز را از شما خرده مى گيرم : كشتن پدرم ، و ضربه زدن به من ، وغارت اموالم را.
(29) خطبته عليه السلام فى علة صلحه لمعاوية 
روى انه لما تم الصلح و انبرم الامر التمس معاوية بن الحسن عليه السلام ان يتكلمبمجمع من الناس ، و يعلمهم انه قد بايع معاوية ، و يسلم الامر اليه
فاجابه الى ذلك ، فخطب - و قد حشد الناس - خطبة حمد، الله تعالى و صلى على نبيهصلى الله عليه و آله فيها، وهى من كلامه المنقول ، عنه عليه السلاموقال :
ايها الناس ! ان اكيس الكيس التقى ، واحمق الحمق الفجور، و انكم لو طلبتم بين جابلق وجابرس رجلا جده ، رسول الله صلى الله عليه و آله ما وجدتموهم غيرى و غير اخىالحسين ، و قد علمتم ان الله هداكم بجدى محمد، فانقذكم به من الضلالة ، و رفعكم به منالجهالة و اعزكم بعد الذلة ، و كثركم بعد القلة و ان معاوية نازعنى حقا هو لى دونه ،فنظرت لصلاح الامة و قطع الفتنة و قد كنتم بايعتمونى على ان تسالموا من سالمت وتحاربوا من حاربت فراءيت ان اسالم معاوية ، و اضع الحرب بينى و بينه ، و قد بايعتهو راءيت ان حقن الدماء، خير من سفكها، و لم ارد بذلك الا صلاحكم و بقائكم ، و ان ادرى لعلهفتنة لكم و متاع الى حين

(29) خطبه آن حضرت در علت صلح ايشان با معاويه 
روايت شده : هنگامى كه صلح انجام پذيرفت ، و كار پايان يافت معاويه از امام خواست كهدر ميان گروهى از مردم سخن بگويد و ايشان را آگاهى دهد كه با معاويه بيعت نموده وحكومت را به او تفويض كرده است
امام پذيرفت و در حاليكه مردم جمع شده بودند خطبه خواند، ابتدا حمد و ثناى الهىگفته و بر پيامبرش درود فرستاد، و اين از گفتار ايشان است كه فرمود:
اى مردم ! زيركترين زيركى تقوى ، و حماقت ترين بى خردى فجور و گناه است ، و اگرشما بين شرق و غرب جهان بگرديد، تا مردى را بيابيد، كه جد او پيامبر باشد، جز من وبرادرم حسين كسى را نمى يابيد، و مى دانيد، كه خداوند شما را به جدم ، پيامبر هدايتكرد و شما را از ضلالت و گمراهى نجات داد، و از جهالت نادانى رهائى بخشيد، و بعداز ذلت و عزت ، و بعد از كمى افراد بسيارتان گردانيد.
و معاويه با من در مورد حقى منازعه مى كند كه آن براى من است و براى صلاح امت و قطعفتنه و آشوب آن را رها كردم ، و شما با من بيعت كرده بوديد كه با هر كه صلح كنمصلح و با هر كه بجنگم بجنگيد، به اين عقيده رسيده ام كه با معاويه سازش كنم ، و خطجنگ بين خود و او را پايان دهم ، وبا او بيعت نمودم و ديدم كه جلوگيرى از خونريزىبهتر از ريختن آن است ، و قصدم از اين كار صلاح و بقاى شماست و شايد اين امرآزمايشى براى ما بوده و تا زمان اندكى آنان را بهره مند سازد.
(30) خطبته عليه السلام فى فضلابيه
روى ان معاوية ساءل الحسن بن على عليه السلام بعد الصلح ان يخطب الناس ،فامتنع فناشده ان يفعل ، فوضع له كرسى فجلس عليه ثمقال :
الحمدلله الذى توحد فى ملكه ، و تفرد فى ربوبية يؤ تى الملك من يشاء، و ينزعهعمن يشاء، و الحمدلله الذى اكرم بنا مؤمنكم و اخرج من الشرك اولكم و حقن دماء اخركمفبلاؤ نا عندكم قديما و حديثا احسن البلاء ان شكرتم او كفرتم
ايهاالناس ! ان رب على كان اعلم بعلى حين قبضه اليه ، و لقد اختصه ،بفضل لن تعهدوا بمثله ، و لن تجدوا مثل سابقته .
فهيهات هيهات طالما قلبتم له الامور حتى اعلاه الله عليكم و هو صاحبكم غزاكم فى بدر واخواتها، جرعكم رنقا و سقاكم علقا، و اذل رقابكم و شرقكم بريقكم ، فلستم بملومينعلى بغضه
و ايم الله لاترى امة محمد خفضا ما كانت سادتهم و قادتهم فى بنى امية و لقد وجه اللهاليكم فتنة لن تصدوا عنها حتى تهلكوا لطاعتكم طواغيتكم و انضوائكم الى شياطينكمفعندالله احتسب ما مضى و ما ينتظر من سوء رغبتكم و حيف حلمكم
ثم قال :
يا اهل الكوفة ! لقد فارقكم بالامس سهم من مرامى الله ، صائب على اعداء اللهنكال على فجار قريش لم يزل اخذا بحناجرها، جاثما على انفسها ليس ‍ بالملومة ، فى امرالله ولابالسروقة ، لمال الله ، و لابالفروقة فى حرب اعداء الله ، اعطى الكتابخواتيمه و عزائمه ، دعاه فاجابه ، وقاده فاتبه ، لاتاءخذه فى الله لومة لائم ،فصلوات الله عليه و رحمته

(30) خطبه آن حضرت در فضيلت پدرش بعد از آن كه صلح كرد
روايت شده : بعد از آنكه امام صلح كرد معاويه از ايشان خواست كه خطبه اى بخواند، امامامتناع كرد، او را سوگند داد كه عمل نمايد، براى امام جايگاهى ترتيب دادند، امام بر آنقرار گرفت و فرمود:
سپاس خدائى را سزاست كه در فرمانروائيش يگانه ،و در پروردگاريش ‍ تنهاست ،پادشاهى ، را به هر كه خواهد بدهد، و از هر كه بخواهد مى گيرد، و سپاس خدائى راسزاست كه مؤمنتان را به ما گرامى داشت ، و گذشتگان را از شرك رهايى بخشيد، و خونگروه ديگرى از شما را از ريختن حفاظت كرد، پس آزمايش ما در گذشته وحال نزد شما بهترين آزمون بوده است ، چه شكر گزاريد، و چه ناسپاس باشيد.
اى مردم ! پروردگار على عليه السلام به او داناتر بود، در زمانيكه او را به سوىخود فراخواند، و او را به فضيلتى مخصوص گردانيد، كه همانند آن را سراغ نداريد، ومانند آنرا نمى يابيد.
بسيار دور است ، بسيار دور است چه بسيار كارها را براى او دشوار گردانيدند، تا اينكهخداوند او را بر شما پيروز گرداند، درحاليكه از همنشين شما بود، در جنگ بدر و غير آنبا شما جنگيد، آب گل آلودى را به شما خورانيد، و آب تلخى را به شما نوشانيد، و شمارا ذليل گردانده و شما را اندوهناك ساخت ، شما نسبت به بغض او ملامت نمى شويد.
و به خدا سوگند امت پيامبر به جايگاهى نخواهد رسيد تا آنگاه كه رهبر و پيشوايشان دربنى اميه ، باشد، و خداوند به سوى شما فتنه اىگسيل داشته كه از آن بازداشته نمى شويد، تا اينكه بخاطر اطاعتشان از ستمگران وپناه بردن به شياطين هلاك گرديد، آنچه در گذشته ها انجام گرفته ، و آنچه از آيندهاز رغبتهاى زشت و افكار پستى كه در انتظار آنم را به حساب خداوند مى گذارم .
آنگاه فرمود: اى اهل كوفه ديروز كسى از شما جدا شد كه تيرى بود از تيرهاى الهى ،كوبنده دشمنان او درهم كوبنده بدكاران ، قريش بود، همواره آنان را تحت اختيار داشته واز او در وحشت بودند، در مورد اوامر الهى مورد ملامت قرار نگرفته و ازمال خدا چيزى را به سرقت نمى برد، و از جنگ با دشمنان خدا فرار نمى كرد، تمامىقرآن به او داده ، شده ، او را خوانده اجابت نمود، او را رهبرى كرد تبعيت نمود، در كارهاىالهى از ملامت ملامت گران نمى هراسيد، پس درود و رحمت الهى بر او باد.
(31) خطبته عليه السلام فى فضلنفسه
روى ان معاوية لما نزل الكوفة اقام بها اياما، فلما استتمت بيعته صعد المنبر، فخطبالناس و ذكر اميرالمؤمنين و الحسن عليهما السلامفنال منهما، و كان الحسين عليه السلام حاضرا، فارااد ان يقوم و يجيبه ، فاخذ الحسنعليه السلام بيده و اجلسه و قام ، و قال :
ايها الذاكر عليا، انا الحسن ، و ابى على و انت معاوية ، و ابوك صخر، و امى فاطمة و امكهند، جدى رسول الله و جدك حرب ، و جدتى خديجة ، وجدتك نثيلة فلعن الله اخملنا ذكرا، والامنا حسبا، و شرنا قدما، و اقدامنا كفرا و نفاقا

خطبه آن حضرت در شناخت خودش  
روايت شده : هنگاميكه معاويه به كوفه آمد، چند روز در آنجا ماند، هنگاميكه مراسم بيعتش ،تمام شد، بالاى منبر رفت و براى مردم خطبه خواند و اميرالمؤمنين و امام حسن عليهما را نامبرده و آنان را دشنام داد، و امام حسين عليه السلام حاضر بود، خواست برخيزد، و پاسخگويد، امام حسن عليه السلام دست ايشان را گرفت و آن حضرت را نشانيد، و خودبرخاست و فرمود:
اى آنكه نام على را مى برى ، من حسن هستم ، و پسر او مى باشم ، و تو معاويه اى وپدرت صخر است ، و مادرم فاطمه و مادرت هند، و جدم پيامبر و جدت حرب ، و جده ام خديجهو جده ات نثيله است ، خداوند لعنت كند، از ميان من و تو كسى را شهرتش كمتر حسبش پستتر، شرش با سابقه تر، و كفر و نفاقش قديمى تر است .
(32) خطبته عليه السلام فى فضلنفسه و ابيه
روى انه لما قدم معاوية بالكوفة قيل له : ان الحسن بن على مرتفع فى انفس الناس، فلوا امرته ان يقوم دون مقامك على المنبر، فتدركه الحداثة و العى ، فيسيط من انفسالناس و اعينهم فابى عليهم ، و ابوا عليه الا ان ياءمره بذلك فامره ، فقام دونه مقامهفى المنبر فحمدالله اثنى عليه ، ثم قال :
اما بعد، ايها الناس ، فانكم لو طلبتم ما بين كذا و كذا لتجدوا رجلا جده بنى لم ، جد واغيرى ، و غير اخى ، و انا اعطينا صفقتنا هذه الطاغية - و اشار بيده الى اعلى المنبر الىمعاوية ، و هو فى مقام رسول الله صلى الله عليه و آله - و راءينا حقن دماء، المسلمين ،افضل من اهراقها، و ان ادرى ، لعله فتنة لكم و متاع الى حين - و اشاره بيده الى معاوية .
فقال له معاوية : ما اردت بقولك هذا؟ فقال : ما اردت به الا ما اراداللهعزجل ، فقام معاوية فخطب خطبة عطبة فاحشة ، فسب فيها اميرالمؤمنين عليه السلام فقاماليه ، الحسن بن على عليه السلام فقال له - و هو على المنبر:
ويلك يابن اكلة الاكباد، او انت ، تسب امير المؤمنين عليه السلام و قدقال رسول الله صلى الله عليه و آله : من سبنى فقد سب الله و من سب الله ادخله الله نارجهنم خالدا فيها مخلدا و له عذاب مقيم
ثم انحدر الحسن عليه السلام عن المنبر، و دخل داره و لميصل هناكم بعد ذلك ابدا

(32) خطبه آن حضرت در فضيلت خود و پدرش  
روايت شده : هنگاميكه معاويه وارد كوفه ، شد به او گفتند: امام حسن عليه السلام نزدمردم جايگاه بلندى يافته است ، اگر به او دستورى دهى كه روى منبر در پله پائين تراز تو قرار گيرد، جوانى و ناتوانى در سخن گفتن او باعث مى شود كه مقامش در قلب وديد مردم كاهش يابد، معاويه نپذيرفت ، امام اصرار كردند، معاويه اينعمل را انجام داد، امام در پله پائين تر از او ايستاد، و پس از حمد و ثناى الهى فرمود:
اما بعد، اى مردم اگر بين شرق و غرب جهان را بگرديد، تا مردى را بيابيد كه جدشپيامبر باشد، جز من و برادرم را نخواهيد، يافت ، و ما با اين طاغى و ستمگر بيعت كردهايم - و با دست به بالاى منبر كه معاويه ايستاده بود اشاره كرد - كه در جايگاه پيامبرقرار گرفته است ، و دانستيم ، كه حفظ خونهاى مسلمانان بهتر از ريختن خونهاى آنان است، آنگاه به اين آيه ، استشهاد كردند: شايد اين امر آزمايشى براى شما بوده و تا زماناندكى آنان را بهره مند سازد و با دست به معاويه اشاره كرد.
معاويه گفت : قصدت از اين سخن چه بود، فرمود: قصدم همان چيزى است كه خداوند ارادهآنرا نموده است ، آنگاه معاويه برخاست و خطبه اى خواند كه در آن به على عليه السلامدشنام داد و بسيار مسخره و استهزاء نمود، امام حسن عليه السلام برخاست و به او كه هنوزبالاى منبر بود گفت :
واى بر تو اى پسر خورنده جگرها، آيا تو اميرالمؤمنين عليه السلام را سب و لعن مىكنى ، در حالى كه پيامبر فرموده است : هر كه على را سب و دشنام دهد مرا دشنام داده است ،و هر كه مرا دشمن دهد خداوند را دشنام داده است ، و هر كه خدا را دشنام دهد، خداوند او را درآتش دوزخ وارد سازد در حاليكه در آن جاودانه خواهد بود، و عذابى پايدار براى اوست .
آنگاه امام از منبر پائين آمد و به خانه اش رفت و در آنجا ديگر نماز نگزارد.
(33) خطبته عليه السلام فى تعريف نفسه و صفات الخليفة  
روى ان عمروبن العاص قال لمعاوية : ابعث الى الحسن ابن على ، فمره ان يصعدالمنبر، و يخطب الناست ، فلعله ان يحصر، فيكون ذلك مما نعيره ، به فىكل محفل ، فبعث اليه معاوية فاصعده ، المنبر، وقد جمع له الناس و رؤ ساءاهل الشام ، فحمدالله الحسن عليه السلام و اثنى عليه ثمقال :
ايها الناس ! من عرفنى فانا الذى يعرف ، و من لم يعرفنى فانا الحسن بن على بن ابىطالب ، ابن عم نبى الله اول المسلمين ، اسلاما، و امى فاطمة بنترسول الله صلى الله عليه و آله و جدى ، محمدبن عبدالله نبى الرحمة ، انا ابن البشير،انا ابن النذير، انا ابن السراج المنير، انا ابن من بعث رحمة للعالمين انا ابن من بعث الىالجن و الانس اجمعين .
فقطع عليه معاوية فقال : يا ابا محمد خلنا من هذا و حدثنا فى نعت الرطب - اراد بذلكتخجيله ، - فقال الحسن عليه السلام : نعم التمر، اريح ، تنفخه ، و الحر ينضجه ، والليل يبرده ، و يطيبه ، ثم اقبل الحسن ، عليه السلام فرجع فى كلامهالاول ، فقال : انا ابن مستجاب الدعوة ، انا ابن الشفعى المطاع ، انا ابناول من ينفض عن راءسه التراب ، انا ابن من يقرع باب الجنة ، فيفتح له فيدخلها، انا ابنمن قاتل معه الملائكة ، و احل له المغنم ، و نصر بالرعب من مسيرة ، شهر.
فاكثر فى هذا النوع من الكلام ، و لم يزل به حتى اظلمت الدنيا على معاوية ، و عرفالحسن عليه السلام من لم يكن عرفه من اهل الشام ، و غير هم ، ثمنزل .
فقال له معاوية : اما انك يا حسن ، قد كنت ترجوا ان تكون خليفة و لست هناكفقال الحسن عليه السلام :
اما الخليفة فمن سار بسيرة رسول الله صلى الله عليه و آله وعمل بطاعة الله عزوجل ، و ليس الخليفة ، من سار بالجود، وعطل السنن ، و اتخذ الدنيا اما و ابا، و عبادالله خولا، و ماله دولا، ولكن ذلك امر ملك اصابملكا فتمتع منه قليلا و كان قد انقطع عنه فاتخم لذته و بقيت ، عليه تبعته ، و كان كماقال الله تبارك و تعالى : و ان ادرى لعله فتنة لكم و متاع الى حين (36) متعناهم سنينثم جاءهم ماكانونا يوعدون (37) و ما اغنى عنهم ما كانوا يمتعون (38)
و اما بيده الى معاوية ، ثم قام فانصرف
و فى رواية :
فقال معاوية : ما فى قريش رجل الا و لنا عنده نعم مجللة و يد جميلةقال :
بلى ، من تعززت به بعد الذلة ، و تكثرت ، به بعد القلة
فقال معاوية : من اولئك يا حسن ؟ قال :
من يلهيك عن معرفته
ثم قال الحسن عليه السلام :
انا ابن من ساد قريشا شابا و كهلا، انا ابن من ساد الورى كرما و نبلا، انا ابن من ساداهل الدنيا بالجود، الصادق و الفرع الباسق والفصل السابق ، انا ابن من رضاه رضى الله و سخطه سخط الله ، فهلك لك ان تساميهيا معاوية ؟
فقال : اقول لا تصديقا لقولك ، فقال الحسن عليه السلام :
الحق ابلج ، و الباطل لجلج ، و لن يندم ، من ركب الحق ، و قد خاب من ركبالباطل ، الحق يعرفه ، ذو و الالباب
ثم نزل معاوية و اخذ بيد الحسن و قال : لامرحبا بمن ساءك

(33) خطبه آن حضرت در شناسائى ، خود و صفات زمامدار 
روايت شده : روزى عمروبن عاص به معاويه گفت : نزد حسن بن على عليهماالسلام بفرست، و بگو بالاى منبر رفته ، و خطبه خواند، شايد در سخن گفتن عاجز شود، و بدين وسيله، او را در هر محفلى از اين جهت مسخره خواهيم كرد، معاويه نزد، ايشان فرستاد، امام بالاىمنبر رفت در حاليكه مردم و رؤ ساى اهل شام ، جمع شده ، بودند، امام حمد و ثناى الهىگفت ، آنگاه فرمود:
اى مردم ! هر كه مرا مى شناسد كه مرا مى شناسد، و آن كس كه مرا نمى شناسد، بداند منحسن پسر على بن ابى طالب هستم ، من پسر پيامبر خدايم ، پسر آن كس كه خداوند، زمينرا برايش پاك و سجده گاه ، قرار داد، من پسر چراغ فروزان ، و فرزند پيامبر بشارتدهنده و بيم دهنده ، و بيم رسان ، پسر آخرين ، پيامبران ، و پيشواى فرستادگان ، و رهبرپرهيزگاران ، و برگزيده ، پروردگار جهانيان ، من پسر كسى هستم كه بعنوان رحمتبه سوى جهانيان فرستاده شده ، و من پسر كسى هستم كه بر جن و انس برانگيخته شد.
معاويه كه از سخن امام به سختى افتاده ، بود سخن ايشان را قطع كرد و گفت : اى بامحمد، از اين سخنان ما را واگذار، و از ويژگيهاى خرما براى ما سخن بگو - قصد او آنبود كه امام خجالت كشيده و سخن نگويد - امام فرمود: آرى ، خرما، به وسيله باد بارورمى شود، و حرارت خورشيد آن را مى پزد، و خنكى شب آن را خوشبو و تازه اش مى كندآنگاه امام به سخن اول خود بازگشت و فرمود: من پسر كسى هستم كه خواستنش به درگاهخدا پذيرفته مى شد، من پسر كسى هستم كه شفاعتشمقبول قرار مى گيرد، من پسر كسى هستم كه نخستين فردى است كه از زمين مبعوث مىگردد، من پسر كسى هستم كه در بهشت را مى كوبد، و در برايش گشوده مى شود، وداخل آن مى شود من پسر كسى هستم كه فرشتگان در جنگ به ياريش ‍ مى شتافتند، و غنائمبرايش حلال گشت ، به وسيله ترس از فاصله يك ماه يا بيشتر يارى شد.
امام در اين سخنان بود، تا اينكه دنيا بر معاويه تيره و تار شد، و ازاهل شام و غير آن ها هر كه امام را نمى شناخت او را شناخت .
معاويه گفت : اى حسن ، آرزو داشتى كه خليفه شوى اما خليفه نيستى امام فرمود:
خليفه كسى است كه به روش پيامبر عمل كند، و به اطاعت الهى گردن نهد، و كسى كهستم مى كند و سنتهاى الهى را تعطيل گذارده ، و به دنيا همچون پدر و مادر خوددلبستگى دارد، و بندگان الهى را بردگان ومال خدا را غارت مى كند خليفه نمى باشد، ولكن او كسى است كه به زور حكومتى را بهچنگ آورده ، و از آن به مدت كوتاهى بهره مى برد، و به زودى ؛ دورانش پايان مى يابد،لذتش تمام شده ، و تبعات آن بر عهده اش باقى مى ماند، و اينگونه مى باشد كهخداوند فرموده : و نمى دانى شايد آن آزمايشى براى شما باشد و بهره مندى تامدتى كم ، آنان را چند سال بهره مند ساختيم آن گاه آنچه به ايشان وعده داده شدهبود (عذاب الهى ) فرا رسيد و آنچه از آن بهره مندند، ايشان را بى نياز نمىكند.
و آن گاه با دست به معاويه اشاره كرد، و از منبر پائين آمد.
و در روايتى اينگونه آمده است :
معاويه گفت : حتى يك نفر در قريش نيست كه از نعمت ها و بخشندگيهاى ما بهره مند نباشد،امام فرمود:
آرى ، كسى كه پس از خوارى به وسيله او عزت يافتى ، و كمى خود را به فراوانىرسانيدى .
معاويه گفت : اى حسن آنان كيانند، فرمود:
كسانى كه نمى خواهى آنان را بشناسى .
و امام ادامه داد: من فرزند كسى هستم كه بر پير و جوان قريش پيشوا بود، من فرزندكسى هستم كه در كرامت ، بر همه مردمان آقائى داشت ، من فرزند كسى هستم كه بر مردم ،جهان در راستى ، و بخشندگى برترى داشت ، شاخه اى بارور بود، و در برتريهاپيشگام ، من فرزند كسى هستم كه خشنودى ، او خشنودى خداوند، و خشمش خشم او مى باشد،پس اى معاويه آيا حق دارى به چنين كسى جسارت كنى .
معاويه گفت : نه گفتارت را درست مى دانم ، امام فرمود:
حقيقت روشن است و باطل تاريك ، آنكس كه به حق گرائيد، پشيمان نشد، و كسى كه كارباطل نمود زيانكار گرديد، و حقيقت را درست انديشان مى شناسند.
معاويه از منبر پايين آمد و دست امام را گرفت و گفت : هر كه به تو بدى كند از آفريندور باد.
(34) خطبته عليه السلام فى توصيف نفسه و معاوية :  
روى ان معاوية قدم المدينة ، فقام خطيبا فقال : اين على ابن ابيطالب ، فقام الحسن بنعلى عليه السلام فخطب ، و حمدالله و اثنى عليه ، ثمقال :
انه له يبعث نبى الاجعل له وصى من اهل بيته و لم يكن نبى الاوله عدو من المجرمين ، و انعليا عليه السلام كان وصى رسول الله من بعده ، و انا ابن على و انت ابن صخر، و جدكحرب و جدى ، رسول الله و امك هند و امى فاطمة و جدتى خديجة و جدتك نثيلة ، فلعن اللهالامنا حسبا، و اقدمنا كفرا و اخملنا ذكرا، و اشدنا نفاقا
فقال عامة اهل المجلس : آمين ، فنزل معاوية فقطع خطبته

(34) خطبه آن حضرت در شناسائى خود و معاويه 
روايت شده : هنگامى كه معاويه به مدينه آمده خطبه خواند و گفت : على بن ابيطالبكجاست ، امام حسن عليه السلام برخاست و پس از حمد و ثناى الهى گفت : پيامبر مبعوثنشده مگر آنكه از خاندانش براى او جانشينى مقرر شده است ، و پيامبر نبوده جز آن كه ازستمگران دشمنى براى او وجود داشته است ، و على عليه السلام وصى پيامبر خدا بعد ازاو است ، و من پسر على و تو پسر صخر هستى ، جد تو حرب و جد من پيامبر خداست ومادرت هند و مادرم فاطمه است ، و جده ام خديجه و جده ات نثيله است ، خداوند از رحمتش دوردارد، آنكه از ميان من و تو از جهت نسب پست تر از جهت كفر با سابقه تر، و نامش كمتر، ونفاقش بيشتر است .
تمامى مردمى كه حاضر بودند گفتند: خدايا اجابت كن ، معاويه از منبر پائين آمد، و خطبهاش را قطع كرد.
(35) خطبته عليه السلام فى توصيف نفسه 
روى ان معاوية ساءل الحسن عليه السلام ان يصعد المنبر و ينتسب فصعد فحمدالله واثنى عليه ثم قال :
ايهاالناس ! من عروفنى فقد عرفنى ، و من لم يعرفنى فسابين له نفسى بلدى مكة و منىو انا ابن المروة و الصفا انا ابن النبى المصطفى ، و انا ابن من علاالجبال الرواسى ، و انا ابن من كسا محاسن وجهه الحياء، و انا ابن فاطمة سيدة السناء، وانا ابن قليلات العيوب ، نقيات ، الجيوب
و اذن المؤذن ، فقال : اشهد ان لااله الاالله و اشهد ان محمدارسول الله ، فقال :
يا معاوية ، محمد ابى ام ابوك ؟ فان قلت ، ليس بابى فقد كفرت ،، و ان قلت ، نعم :فقد اقررت .
ثم قال : اصبحت قريش تفتخر على العرب بان محمدا منها، و اصبحت العرب تفتخر علىالعجم بان محمدا منها، و اصبحت العجم تعرف حق العرب بان محمدا منها، يطلبون ، حقنا ولايردون الينا حقنا

(35) خطبه آن حضرت در توصيف خودش  
روايت شده كه معاويه از امام حسن عليه السلام خواست كه بر بالاى مبر رفته و نسب خودرا بيان دارد، امام بالاى منبر رفت و پس از حمد و ثناى الهى فرمود:
اى مردم ! هر كه مرا مى شناسد، كه مرا مى شناسد، و هر كه مرا نمى شناسد، بزودى خودرا براى او توصيف مى كنم ، شهرم مكه و منى و فرزند مروه و صفا هستم ، و من پسرپيامبر برانگيخته شده هستم و من فرزند كسى هستم كه بر بالاى كوههاى استوار رفته ،و من پسر كسى هستم ، كه زيبائيهاى چهره اش را از حيا پوشانيد، و من پسر فاطمهبرترين زنان هستم ، و من پسر كسانى هستم كه عيوبشان اندك و دامنهايشان پاك است .
در اينحالت مؤذن اذان گفت و بيان داشت : گواهى مى دهم كه معبودى جز خداوند نيست وگواهى مى دهم كه حمد و فرستاده خداست امام فرمود:
اى معاويه ! محمد پدر توست با پدر من ، اگر بگوئى پدر من نيست ، حق را پوشانده اى، و اگر بگوئى : آرى ، اقرار نموده اى .
سپس فرمود:
قريش بر عرب افتخار مى كند كه محمد از آنانست ، و عرب و عجم افتخار مى كند كه محمداز آنان مى باشد، و عجم به عرب احترام مى گذارد، چون محمد از آنانست ، حق ما را طلب مىكنند، اما حقمان را به ما باز نمى گردانند.
(36) خطبته عليه السلام فى تحريض الناس لاتباعهم 
معاشر الناس ! عفيت الديار، و محيت الاثار وقل الاصطبار، فلا قرار على همزات الشياطين ، و حكم الخائننى ، الساعة ، و الله صحتالبراهين ، و فصلت الايات و بانت المشكلات ، و لقد كنا نتوقع تمام هذه الاية وتاءويلها قال الله تعالى : و ما محمد الا رسول قد خلت من قبلهالرسل ، افان مات او قتل انقلبتم على اعقابكم و من ينقلب على عقبيه فلن يضر الله شيئا وسيجزى الله الشاكرين (39)
فقد مات و الله جدى رسول الله صلى الله عليه و آلهقتل ابى عليه السلام و صاح الوسواس الخناس ، ودخل الشك فى قلوب الناس ، و نعق ناعق الفتنة و خالفتم السنة فيالها من فتنة صماءبكماء عمياء، لايسمع لداعيها، و لايجاب مناديها، ولايخاف واليها، ظهرت كلمة النفاق ، وسيرت رايات اهل الشقاق تكالبت جيوش اهل المراق من الشام و العراق هلموا رحمكم الله الىالايضاح و النور الوضاح ، و العلم الجحجاح ، والافتتاح الى النور الذى لايطفى و الحقالذى لايخفى
يا ايهاالناس ! تيطقظوا من رقدة الغفلة ، و من نهزة الوسعة ، و من تكاثف الظلمة و من نقصانمخلصة فوالذى فلق الحبة و براءالنسمة و تردى بالعظمة لئن قام الى منكم عصمةبقلوب صافية ، و نيات مخلصة لايكون فيها شوب نفاق ، و لانية افتراق ، لاجاهدانبالسيف قدما قدما، و لاضعن من السيوف جوانبها و من الرماح اطرافها، و منالخيل سنابكها

(36) خطبه آن حضرت در ترغيب مردم به پيروى از آنان 
اى مردم ! شهرها نابود، و آثار از بين رفت ، صبر و شكيبائى اندك گرديد پس ‍ بروسوسه هاى شيطانى و حكم خيانتكاران قدرتتحمل نيست ، به خدا سوگند كه هم اكنون دلايل اثبات ، و آيات الهى برتر و مشكلاتآشكار شد، و ما در انتظار تحقق اين آيات و تاءويل آنها بوديم . خداوند مى فرمايد:محمد تنها رسول الهى است كه قبل از او نيز پيامبرانى بوده اند اگر بميرد، يا كشتهشود، آيا شما به گذشته خود رجوع مى كنيد، و هر كه به گذشته خود رجوع كند بهخداوند ضرر نمى رساند، و خداوند شاكران را پاداش ‍ مى دهد.
سوگند به خدا كه جدم پيامبر خدا مرد و پدرم و كشته شد، و وسوسه گر ناپيدا صيحهو فرياد زد،، و شك در قلوب مردم وارد شد، و نداى فتنه جو و آشوب گر ظاهر گرديد، وبا سنت پيامبر مخالفت گرديد، پس اى واى از فتنه كور و كر ولال ، كه سخن خواننده و شنيده نشده و منادى آن جواب داده نمى شود، و با رهبر آن مخالفتنمى گردد، و نفاق آشكار و پرچمهاى تفرقه افكنان به حركت در آمد، و لشكريان ،خارج شوندگان از دين از شام و عراق مجتمع شدند، خداوند شما را رحمت كند بشتابيد بهروشنى نور، درخشان و پرچم مرد نيرومند، و به نورى كه هرگز خاموش نگردد، و حقىكه مخفى نشود.
اى مردم ! از خواب غفلت برخاسته ، و از فرصت ، گسترده و از تاريكى بسيار، و از كمبودن راه هايى برخيزيد، سوگند به آن كه دانه را شكافت ، و انسان را خلق كرد، وعظمت را بر خود پوشانيد، اگر از ميان شما گروهى با من باشند، كه قلبهاى صاف ونياتى صادق داشته باشند، كه در آن نفاق نبوده و قصد، تفرقه افكنى نداشته باشند،قدم قدم با شمشير با آنان مى جنگم ، و شمشيرها و نيزها را در اطراف آنان قرار داده ، واسبها را در اطراف ايشان حركت درآورم .
(37) خطبته عليه السلام فى علة صلحه 
روى انه لما ضرب عليه السلام بخنجر مسمومعدال الى موضع مسمى ببطن جريح ، و عليها عم المختار، وقال المختار لعمه : تعالى حتى ناخذ الحسن ونسلمه الى معاوية ، و بعد ان علموا الشيعةبه هموا بقتل المختار، فتلطف عمه بالعفوا عنه ففعلوا
فقال الحسن عليه السلام :
ويلكم والله ان معاوية لايفى لاحد، منكم بما ضمنه فى قتلى و انى اظن ان وضعت يدىفى يده فاسالمه لم يتركنى ادين لدين جدى صلى الله عليه و آله
و انى اقدر ان اعبدالله عزوجل وحدى ، ولكنى كانى انظر الى ابنائكم واقفين على ابوابابنائهم يستسقونهم و يستطعمونهم بما جعل الله لهم ، فلايسقون و لايطعمون ، فبعدا وسحقا لما كسبته ايديهم ، و سيعلم الذين ظلموا اى منقلب ينقلبون

(37) خطبه آن حضرت در علت صلح ايشان 
روايت شده : هنگامى كه امام با خنجر مسموم مورد حمله قرار گرفت به مكانى بنام بطنجريح كه عموى مختار بر آن حكومت مى كرد، رفت ، مختار به عمويش گفت : بيا تاحسن بن على را گرفته و به معاويه تسليم نمائيم ، هنگامى كه شيعيان قصد او رادانستند، قصد كشتن مختار را كردند، عمويش از آنان خواست كه از او درگذرند، آنان نيزدرگذشتند.
امام عليه السلام فرمود:
واى بر شما، سوگند، بر خود معاويه به آن چه در موردقتل من با شما پيمان بست وفا نمى كند و مى دانم كه اگر دست به دست او دهم و تسليماو گردم ، نمى گذارد كه به دين جدم باشم .
و من مى توانم ، كه به تنهائى عبادت پروردگارم ، را بنمايم ، اما من به فرزندان شمامى نگرم ، كه در كنار درهاى خانه هاى فرزندان ايشان قرار گرفته و درمقابل آنچه خداوند به آنان داده است ، از آنان درخواست آب و غذا مى كنند، اما به آنان آب وغذا نمى دهند، پس دور باد بر آن به سبب آنچه انجام داده اند، و ستمكاران بزودى مىدانند كه در چه جايگاهى قرار خواهند گرفت .
(38) خطبته عليه السلام لما لامه بعض الناس على بيعته 
و يحكم ما تدرون ما عملت ، و الله الذى عملت خير لشيعتى مما طلعت عليه الشمس اوغربتت لاتعلمون انى امامكم و مفترض الطاعة عليكم ، و احد، سيدى شباباهل الجنة بنص من رسول الله صلى الله عليه و آله على ؟
قالوا: بلى ، قال :
اما علمتم ان الخضر لما خرق السفينة ، و اقام الجدار، وقتل الغلام ، كان ذلك ساخطا لموسى بن عمران عليه السلام اذ خفى عليه وجه الحكمة فىذلك و كان ذلك عندالله تعالى ذكره حكمة و صوابا
اما علمتم انه ما منا احد الا و يقع فى عنقه بيعته لطاغية زمانه ، الاالقائم الذى يصلىخلفه روح الله عيسى بن مريم عليه السلام ، فان اللهعزوجل يخفى ولادته و يغيب شخصه ، لئلا يكون لاحد فى عنقه بيعته اذا خرج .
ذاك التاسع من ولد اخى الحسين ، ابن سيدة النساء،يطيل الله عمره فى غيبته ، ثم يظهره بقدرته ، فى صورة شاب دون الاربعين سنة ،ذلك ليعلم ان الله على كل شى ء قدير

(38) خطبه آن حضرت هنگاميكه ايشان را بر بيعت با معاويه موردسرزنش قراردادند
واى بر شما نمى دانيد كه من چه عملى را انجام دادم ، سوگند به خدا آن چه انجام دادمبراى شيعيانم بهتر از چيزهائى است كه خورشيد بر آنها تابيده يا غروب كرده است ،آيا نمى دانيد، به تنصيص پيامبر كه من امام شما و اطاعتم بر شما واجب است و يكى از دوآقاى جوانان اهل بهشتم ؟
گفتند: آرى فرمود:
آيا نمى دانيد هنگامى كه خضر كشتى را سوراخ و ديوار را تعمير كرد، و آن جوان را كشت ،اين اعمال موسى را خشمگين ساخت ، زيرا دليل اين امور بر او پوشيده بود، اما حكمت وصحت آن نزد خداوند مشخص بود.
آيا نمى دانيد كه هيچيك از ما اهل بيت نيست جز آن كه بيعت طاغوت زمانش بر گردن اوست ،جز قائمى كه روح الله عيسى بن مريم پشت سر او نماز مى گزارد، خداوند، ولادتش رامخفى و او را پنهان مى نمايد، تا هنگام خروج بيعت كسى بر گردن او نباشد.
او نهمين فرزند برادرم حسين است ، پسر برترين زنان است ، خداوند عمرش را در غيبتشطولانى مى گرداند، آنگاه به قدرتش او را به صورت جوانى كمتر ازچهل سال ظاهر مى سازد، آن به خاطر اينست كه بدانند، خداوند بر هر كار قادر است .
(39) خطبته عليه السلام فى علة صلحه  
انما هادنت حقنا للدماء و صيانتها، و اشفاقا على نفسى و اهلى والمخلصين من اصحابى
(39) خطبه آن حضرت در مورد علت صلح خود  
بخاطر حفاظت كردن و ريخته نشدن خونها، و بخاطر محبتم به خودم و خاندانم و يارانمخلصم صلح كردم .
(40) خطبته عليه السلام بعد ان طلب اصحابه نقض بيعته 
انتم شيعتنا و اهل مودتنا، فلو كنت بالحزم فى امر الدنيااعمل و لسلطانها اركض و انصب ما كان معاوية باباس منى باسا، و لااشد شكيمة ، ولاامضىعزيمة ، ولكنى ، ارى غير ما راءيتم ، و ما اردت بما فعلت الاحقن الدماء
فارضوا، بقضاء، الله و سلموا لامره والزموا بيوتكم ، و امسكوا - اوقال : كفوا ا يدكم حتى يستريح برو او يستراح من فاجر

next page

fehrest page

back page

 
 

کلیه حقوق این سایت محفوظ می باشد.

طراحی و پیاده سازی: GoogleA4.com | میزبانی: DrHost.ir

انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس دیتاسنتر فن آوا سرور اختصاصی سرور ابری اشتراک مکانی colocation