مقدّمه اگر كسى به قصد غيبت لب مى تكاند مى فرمود: يا بايد در گوش خود پنبه اى بگذارم كه اظهارات شما را نشنوم و يا از خدمتتان مرخصشوم !(9)
آية اللّه حسينى تهرانى در كتاب معادشناسى ازقول يكى از اقوام كه از اهل علم سامرّاء بوده و مدّتى نيز در كاظمين ساكن بوده و اكنون درتهران مقيم است نقل مى كند: هنگامى كه در سامرّا بودم مبتلا به مرض حصبه شدم . بيماريم شديد شد و هر چه اطبّاءآنجا مداوا نمودند مفيد واقع نشد. مادرم و برادرانم مرا از سامرّاء به كاظمين براى معالجه آوردند و در آن شهر نزديك صحنمطهّر يك اطاق در مسافرخانه اى تهيّه كرديم . آنجا نير معالجات مؤ ثر واقع نشد و منبى حال در بستر افتاده بودم . طبيبى از بغداد به كاظمين آوردند ولى معالجه وى نيزسودى نبخشيد. تا آنجا كه ديدم حضرت عزرائيل وارد شد با لباس سفيد و چهره اى بسيار زيبا وخوشرو و بعد از آن پنج تن آل عبا: حضرت رسول اكرم صلى الله عليه و آله و حضرتاميرالمؤ منين عليه السلام و حضرت فاطمه زهرا عليها السلام و حضرت امام حسن عليهالسلام و حضرت امام حسين عليه السلام به ترتيب وارد شدند و همه نشستند و به منتسكين دادند و من مشغول صحبت كردن با انها شدم و آنها نيز با هممشغول گفتگو بودند. در اين حال كه من بصورت ظاهر بيهوش افتاده بودم ، ديدم مادرم پريشان است و از پلّههاى مسافرخانه بالا رفت و روى بام قرار گرفت و به گنبدهاى مطهّر موسى بن جعفرعليه السلام و حضرت جوادالائمه عليه السلام نگاهى نمود و عرض كرد: يا موسى بن جعفر عليه السلام ! يا جوادالائمه عليه السلام ! من بخاطر شما فرزندم رااينجا آوردم شما راضى هستيد بچّه ام را اينجا دفن كنند و من تنها برگردم ؟ حاشا و كلاّ (البته اين مناظر را اين آقاى مريض با چشم ملكوتى خود مى ديده است نه با چشم سر.زيرا چشم سر بسته و بدن افتاده و عازم ارتحال بود) همينكه مادرم با آن بزرگواران كه هر دو باب الحوائجندمشغول تكلّم بود ديدم آن حضرات به اطاق ما تشريف آوردند و به حضرترسول اللّه صلى الله عليه و آله عرض كردند: خواهش مى كنيم تقاضاى مادر اين سيّد را بپذيريد! حضرت رسول اكرم صلى الله عليه و آله رو كردند به ملك الموت وفرمودند: برو تا زمانى كه پروردگار مقرّر فرمايد پروردگار به واسطهتوسّل مادرش عمر او را تمديد كرده است ! ما هم مى رويم . انشاءاللّه براى موقع ديگر. ها پايين آمد و من نشستم و آنقدر از دست مادر عصبانى بودم كه حد نداشت و به مادر مىگفتم : چرا اين كار را كردى ، من داشتم با اميرالمؤ منين عليه السلام مى رفتم . با پيغمبرصلى الله عليه و آله مى رفتم ! با حضرت فاطمه عليها السلام و آقا اباعبداللّه عليهالسلام و آقا امام مجتبى عليه السلام مى رفتم . تو آمدى جلوى ما را گرفتى و نگذاشتىكه ما حركت كنيم !(10) من شايسته مرجعيّت نيستم ! هنگامى كه پس از ارتحال ميرزاى شيرازى اوّل ، براىقبول و پذيرش مرجعيّت به حضرت آية اللّه حاج سيّد محمّد فشاركى مراجعه مى كنند اومى گويد: اِنّى لَستُ اَهلاً لِذلِك . لِاَنَّ الرِياسَةَ الشَّرعيَّه تَحتاج اِلى اُمورِ غَيرالعِلم بِالفِقهِ وَالاَحكام مِنَ السّياساتِ و مَعرِفة مَواجَعَ الامُور وَ اَنَارَجُل وَسواسى فى هذه الامُور. فاِذا دَخَلتُ افسرت وَ لَم يصلِح وَ لا تِسوغ لى غَيرالتّدريس . يعنى : (من شايسته مرجعيّت نيستم . زيرا رياست دينى و مرجعيّت اسلامى به غير از علم فقهامور ديگرى لازم دارد از قبيل : اطّلاع از مسائل سياسى و شناختن موضعگيريهاى درست در هر كار. و اگر من در اين امر دخالت كنم به تباهى كشيده مى شود. براى من غير از تدريس كارديگرى جايز نيست .) و بدين گونه آن عالم نَفس خود را كشته و مردم را ارجاع داد به حضرت آية اللّه ميرزامحمدتقى شيرازى .(11) دو ركعت عشق روحانى شهيد على اصغر نادرى جهرمى (رض ) هميشه خود را مديون امام (ره ) و انقلاباسلامى مى دانست . در آخرين روزهاى قبل از شهادتش در وصيّت نامه اش چنين مى نويسد: از مقدار مبلغى كه در بانك ، قرض الحسنه و نزد ديگران دارم ده هزار تومان به مدرسهعلميّه شهيد آية اللّه دستغيب و ده هزار تومان به مدرسه فيضيّه قم بدهيد. علّت پرداخت اين مبالغ اين است كه من اين مقدار شهريّه را از امام زمان (عج ) گرفته ام وهنوز نتوانستم قدمى در راه اسلام بردارم .(12) مقصود از طلب علم ملاصدرا علم را براى مال و جاه نمى خواست و معتقد بود كه طالب علم نبايد در فكر جاه ومال باشد و مى فرمود: كسى كه علم را براىمال و جاه بخواهد موجودى است خطرناك كه بايد از او برحذر بود. او در جلسات درس ايناشعار را از مثنوى معنوى مى خواند:
1 محصّل درصدد تحصيلمال نباشد مگر به اندازه تحصيل معاش . 2 محصّل در صدد تحصيل مقام نباشد. 3 محصّل معصيت نكند. 4 محصّل تقليد از ديگران نكند. او مى گفت : محال است كسى كه در صدد تحصيلمال است بتواند تحصيل علم كند و تحصيل مال دنيا وتحصيل علم مخالف يكديگر است كه با هم قرين نمى شود. ميرداماد استاد ملاّصدرا در اوائلتحصيل به ملاّصدرا مى گويد: كسى كه مى خواهد حكمت را تحصيل كند بايد حكمت عملى را تعقيب كند به دودليل : 1 به انجام رسانيدن تمام واجبات دين اسلام 2 پرهيز از هر چيزى كه نفس بوالهوس براى خوشى خود مى طلبد. و امّا به انجام رسانيدن واجبات دين از آن جهت ضرورت دارد كه طلبه وقتى آن واجبات راانجام مى دهد از هر يك نتيجه اى مى گيرد كه به سود اوست و از طرف ديگر بايد ازتاءمين درخواستهاى نفس خوددارى ورزد. كسى كه مطيع نفس امّاره شد ومشغول تحصيل حكمت هم گرديد به احتمال قوى بى دين خواهد شد و از صراط مستقيم ايمانمنحرف مى گردد. درا مى گويد: هنگامى كه در كَهَك به سر مى بردم براى تزكيه نفس مى كوشيدم و درحال تنهايى به فكر فرو مى رفتم و معلوماتى را كه فراگرفته بودم از نظر مىگذراندم . مى كوشيدم كه با نيروى علم و ايمان به اسرار هستى پى ببرم و بر اثراخلاص و تزكيه نفس ، قلبم روشن شد و درهاى ملكوت و آنگاه درهاى جبروت به رويمگشوده شد. و به اسرار عالَم الهى پى بردم . چيزهايى فهميدم كه در آغاز تصوّر نمى كردم رموز آنبرمن آشكار گردد!(13) با حسين عليه السلام در زندگى يكى از خصوصيّات حاج آقا مصطفى خمينى (ره ) كه كمتر گفته شده ، اين بود كه ايشانبه پياده روى كربلا در تمام زيارتهاى مخصوصه امام حسين عليه السلام مقيّد بود. در سال معمولاً چند مناسبت بود (15 شعبان ، عرفه ، اربعين ،اوّل رجب ، نيمه رجب ) كه مردم از نجف به كربلا پياده مى رفتند و ايشان هرسال در چند مناسبت پياده به كربلا مى رفتند. گاهى مى شد كه كف پاى ايشان تاوَل مى زد و خونابه از آن راه مى افتاد و كاملاً مجروحمى شد ولى باز به راه رفتن ادامه مى داد. شخصى بود بنام شيخ جعفر كه هميشه پس از نماز امام خمينى (ره ) در مسجد معروف بهشيخ ، چند جمله اى ذكر مصيبت آقا اباعبداللّه الحسين عليه السلام مى نمود و روضه مىخواند. حاضران چندان اعتنايى نداشتند و كم كم متفرّق مى شدند و مى رفتند ولى تنهاكسى كه مقيّد بود تا آخر بنشيند و روضه او را گوش دهد مرحوم حاج آقا مصطفى بود. حتّى گاهى مى شد فقط ايشان در مسجد باقى مى ماند و به روضه شيخ جعفر گوش مىداد و اشك مى ريخت . ايشان مقيّد بود كه در مجالس عزادارى كه دوستان درمنازل يا مجاسد برقرار مى كردند شركت كنند. خودشان هم هر صبح جمعه روضه اى داشتند و گاهى مى شد روضه خوان تنها يك نفرمستمع داشت كه او خود آن مرحوم بود. آنچه براى او اهميّت داشت عزادارى براى آقا ابى عبداللّه عليه السلام بود.(14) اِذا جاءَ المَوتُ بِطالِبِ العِلمِ ماتَ وَ هُوَ شَهيدٌ: هرگاه مرگ جوياى علم و دانش فرا رسيد شهيد مى ميرد. حضرت محمد صلى الله عليه و آله نهج الفصاحه شفاعت حضرت موسى بن جعفر عليه السلام در ماه مبارك رمضان سال يكهزار و سيصد و هفتاد و شش هجرى قمرى براى زيارت حضرتاباعبداللّه الحسين عليه السلام و اقامت در كربلاى مُعلّى از نجف اشرف كه محلّ اقامت دائمىبود با عيالات به كربلا مشرّف شديم و اطاقى تهيّه نموده و از بركات حضرتسيدالشّهداء عليه السلام بهره مند مى شديم . در آن سال ماه مبارك رمضان در فصل گرما بود و عادت من چنين بود كه شبها چون كوتاهبود نمى خوابيدم و صبحها تا دو ساعت به ظهر مانده مى خوابيدم و سپس وضو مىگرفتم و عازم حرم مطهّر مى شدم ؛ در حرم تا ظهر مى ماندم و نماز را بجا آورده ، بهمنزل مراجعت مى كردم . دوستى داشتم بنام حاج عبدالزّهرا كه عرب بود و مردى متديّن و روشن ضمير و ساكنكاظمين . او گاهى به كربلا بخصوص در شبهاى جمعه براى زيارت مشرّف مى شد و براىاينكه روزه اش نشكند همان شب پس از زيارت مراجعت مى كرد. (خدايش رحمت كند). يكى از روزها كه من بر حسب عادت از خواب بيدار شدم ووضو ساختم كه به حرم مطهّرمشرّف گردم ديدم حالم سنگين است و قبض عجيبى مرا گرفته است . با مشقّت و فشار زيادتا صحن مطهّر آمدم ولى هيچ ميل به تشرّف نداشتم ؛ مدّتى در گوشه صحن نشستم ، هيچميلى به تشرّف پيدا نشد تا نزديك ظهر شد. در اين حال ناگهان يك حال نشاط و سرور زائدالوصفى در خود مشاهده كردم . برخاستم وبا كمال رغبت مشرّف شدم و كماكان به توسّلات و زيارت و نمازمشغول شدم . همان شب مرحوم حاج عبدالزّهرا از كاظمين به كربلا مشرّف شد و گفت : سيّد محمّد حسين ! اين چه حالى بود كه امروز داشتى ؟! قريب ظهر بود كه من در حجرهبغداد بودم و ديدم كه حال تو بسيار سخت و در قبض شديد به سر مى برى ! فوراًماشين خود را سوار شدم و به كاظمين آمدم و براى رفع اينحال تو، حضرت موسى بن جعفر عليه السلام را شفيع در نزد خدا قرار دادم . حضرتشفاعت فرمودند و حال تو خوب شد.(15) سفارش علاّمه امينى مرحوم حجة الاسلام دكتر امينى چنين مى نويسد: پس از گذشت چهار سال از فوت مرحوم پدر بزرگوارم آية اللّه علاّمه امينى نجفى يعنىسال يكهزار و سيصد و نود و چهار هجرى قمرى ، شب جمعه اىقبل از اذان فجر ايشان را در خواب ديدم . او را شاداب و خرسند يافتم . جلو رفته و پس از سلام و دست بوسى عرض كردم : پدر جان ! در آنجا چه علمى باعث سعادت و نجات شما گرديد؟ گفتند: چه مى گويى ؟ مجدّداً عرض كردم : آقاجان ! در آنجا كه اقامت داريد، كدامعمل موجب نجات شما شد؟ كتاب الغدير... يا ساير تاءليفات ... يا تاءسيس و بنياد كتابخانه اميرالمؤ منين عليهالسلام ؟ پاسخ دادند: نمى دانم چه مى گويى . قدرى واضح تر و روشن تر بگو! گفتم : آقاجان ! شما اكنون از ميان ما رخت بر بسته ايد و به جهان ديگرمنتقل شده ايد. در آنجا كه هستيد كدامين عمل باعث نجات شما گرديد از ميان صدها خدمت وكارهاى بزرگ علمى و دينى و مذهبى ؟ مرحوم علاّمه امينى درنگ و تاءمّلى نمودند. سپس فرمودند: فقط زيارت ابى عبداللّهالحسين عليه السلام . عرض كردم : شما مى دانيد اكنون روابط بين ايران و عراق تيره وتار است و راه كربلا بسته . چه كنم ؟ فرمود: در مجالس و محافلى كه جهت عزادارى امام حسين عليه السلام برپا مى شود شركتكن . ثواب زيارت امام حسين عليه السلام را به تو مى دهند. سپس فرمودند: پسرجان ! در گذشته بارها تو را يادآور شدم و اكنون به تو توصيهمى كنم كه زيارت عاشورا را هيچ وقت و به هيچ عنوان ترك و فراموش نكن . مرتباًزيارت عاشورا را بخوان و بر خودت وظيفه بدان . اين زيارت داراى آثار و بركات وفوائد بسيارى است كه موجب نجات و سعادتمندى در دنيا و آخرت تو مى باشد... و اميددعا دارم . آرى ! علاّمه امينى با كثرت مشاغل و تاءليف و مطالعه وتنظيم و رسيدگى به ساختمانكتابخانه اميرالمؤ منين عليه السلام در نجف اشرف مواظبتكامل به خواندن زيارت عاشورا داشتند و سفارش به زيارت عاشورا مى نمودند و به اينجهت خودم حدود سى سال است مداوم به زيارت عاشورا مى باشم .(16) دنيا خانه اجاره اى است حاج آقا مصطفى خمينى زندگى بسيار ساده اى داشت . در تمام مدّت اقامت در نجف اشرف ازخانه استيجارى استفاده مى نمود. در هواى گرم نجف فاقد برخى امكانات رفاهى نظيريخچال بود. نسبت به زيردستان پرعطوفت بود. تا خدمتكار خانه ، ننه صغرى بر سر سفره نمى نشست دست به غذا نمى برد. روزى خدمتكار از او پرسيد: چرا خانه اى براى خود نمى خريد؟ آقا مصطفى جواب داد: دنيا خود خانه اى اجاره اى است آنگاه تو مى خواهى من در اين دنياخانه بخرم ؟!(17) راه ترقّى و تعالى حضرت آية اللّه علاّمه حسن زاده آملى مى فرمايد: روزى در محضر مرحوم علاّمه طباطبايى عرض كردم : آقا! راه ترقّى و تعالى چيست ؟حضرت علاّمه طباطبايى (ره ) فرمود: تخم سعادت ، مراقبت است . مراقبت يعنى كشيك نفس كشيدن . يعنى حريمدل را پاسبانى كردن . يعنى سر را از تصرّفات شيطانى حفظ داشتن . ين تخم سعادت را بايد در مزرعه دل كاشت و بعد بهاعمال صالحه و آداب و دستورات قرآنى ، تخم سعادت ايننهال سعادت را بپروراند. مراقبت ، حضور داشتن و حريمدل را مواظب بودن است . انسان است كه بايد دو قوّه نظرى و عمليش را كه به منزله دوبال هستند از قوّه به فعليّت برساند تا بتواند به معارج عاليّه انسانى پروازنمايد.(18) عيد واقعى همسر شهيد آية اللّه حاج شيخ على آقا قدّوسى (ره ) مى گويد: ايشان يك گروه از بچّه ها و نزديكان را سراغ داشتند كه هرسال يكماه مانده به عيد مى رفتند و اندازه لباس آنها را مى گرفتند و نمره كفش آنها رامى پرسيدند و براى آنها لباس و كفش تهيه مى كردند. حتّى يادم هست يكسال خانواده اى آمدند كه خيلى بچّه داشتند. يكى يكى اندازه بچه ها راگرفت تا برايشان كفش و لباس تهيّه كند. من به ايشان گفتم : شما كه براى اينها لباس مى خريد بچّه هاى ما: محمّدحسن و محمّدحسيننيز هم سن اينها هستند. پس چرا براى اينها چيزى نمى خريد؟ ايشان پاسخ داد: اينها خودشان مى دانند عيد ما روزى است كه يك زندانى وجود نداشتهباشد. عيد روزى است كه همه خوش باشند. ايشان با خانواده هايى كه شوهرهايشان زندانى بودند سر مى زدند، مايحتاج آنها را مىخريدند و شبها به منزل آنها مى بردند. حتّى بهمنزل نمى گفتند كه كجا مى روند. يك روز برادرش آمد و سراغ او را از من گرفت . گفتم : رفت بيرون . پرسيد: اين موقع شب كجا رفته ؟ گفتم : نمى دانم . گفت : مى روم دنبالش . وقتى رفت و برگشت ديدم خيلى در فكر فرو رفته . بعدها گفت : مى دانى آن شب علىآقا كجا رفته بود؟ گفتم : نه . گفت : او را پيدا كردم در حالى كه ديدم به درب خانه اى رفت و به خانواده فلان آقايىكه در زندان بود كمك كرد.(19) اين ماجرا مربوط به زمان شاه بود. زندانى در كتابخانه بعضى ها خيال مى كنند كتاب الغدير به راحتى تاءليف شده است . مرحوم علاّمه امينىسختى ها متحمّل شد كه توصيف آن از عهده زبان خارج است . مقابل خانه ما كتابخانه مرحوم كاشف الغطاء قرار داشت . ايشان يك مدرسه اى هم داشتندكه در جنب اين كتابخانه بود و داراى ده ، دروازه حجره بود. كتابهاى اين كتابخانه ازپدرشان شيخ على كاشف الغطا به ايشان رسيده بود و هيچگونه امكانات رفاهى نداشت . مرحوم امينى از اين كتابخانه به لحاظ نزديكى ، خيلى استفاده مى كردند. ايشان از صبحمى رفتند براى مطالعه و آن چنان غرق در مطالعه مى شدند كه حتّى گذشت زمان را همفراموش مى كردند. يك بار مدير كتابخانه هنگام عصر از كتابخانه بيرون مى آيد و درِ كتابخانه راقفل مى زند. غافل از اينكه علاّمه امينى داخل كتابخانه است . آن روز سپرى مى شود. روز بعد او وقتى به كتابخانه مى آيد مى بيند علاّمه درحال مطالعه هست . به ايشان مى گويد: شما كِى آمده ايد؟ علاّمه پاسخ مى دهد: از ديروز كه من را در اين كتابخانه زندانى كردى تا الا ن در اينجابه سر مى برم !(20) يك كار خير در اوائل سال پنجاه و نه قبل از آنكه امام خمينى (رض ) به جماران بروند منزلشان درمحله دربند بود. يك شب حجّة الاسلام حاج سيّد احمد خمينى (ره ) تنهايى با يكاتومبيل (چروكى چيف ) به منزل ما آمدند. وقت برگشتن من نگران ايشان بودم و تاءكيدكردم به محض رسيدن به من زنگ بزنند. بر حسب فاصله و مسير منزل ما و ايشان ، زمان را محاسبه كردم و ديدم حدود نه دقيقهبيشتر شد. خيلى نگران شدم و مرتّب قدم مى زدم . وقتى تلفن به صدا درآمد گوشى رابرداشتم و بدون مقدّمه پرسيدم : چرا دير كردى ؟ حاج احمدآقا گفتند: به جدّم قسم يك كار خير انجام دادم . البتّه اگر خداقبول كند. بعد ادامه دادند: يك خانم و آقايى با پنج بچّه در خيابان ، منتظر وسيله بودند. ديدم ماشينهامشكل اينها را سوار مى كنند. لذا آنها را سوار ماشين كردم و بهمنزل بردم و تحويل يكى از راننده ها دادم كه به مقصدشان برساند. علّت اينكه دير زنگ زدم اين بود.(21) قال رسول اللّه صلى الله عليه و آله : حسنُ السُّئوالِ نِصفُ العِلم : نيك پرسيدن ، نيمى از علم است . نهج الفصاحه وادى السّلام يا كربلا؟! حضرت آية اللّه العظمى آقاى بهجت (حفظه اللّه تعالى ) ازقول يكى از بزرگان كه نخواستند اسم ببرندنقل فرمودند: روزى رفتم در وادى السّلام در مقام حضرت مهدى امام زمان (عج ). ديدم پيرمردى نورانىمشغول قرائت زيارت عاشورا مى باشد- از حالت او معلوم شد كه زائر است . نزديك اورفتم . حالت كشف براى من نمودار شد: حرم امام حسين عليه السلام و زائرين آن حضرت را كهمشغول رفت و آمد و زيارت هستند را مشاهده كردم . متعجّب شدم كه اين چه حالتى است براىمن پيدا شده . به عقب برگشتم . حالت عادى پيدا كردم . باز نزديك رفتم . همان حالت را مشاهده كردم !چندين مرتبه آن برنامه تكرار شد و همان حالت براى من پيش آمد. فردا صبح رفتم در زائرسرا براى ديدن او و بهره گيرى از محضر آن پير نورانى . سراغ او را گرفتم . گفتند: چنين شخصى براى زيارت آمده بود و امروز اثاثش را جمعكرد و رفت . ماءيوس نشدم از زيارتش . رفتم در وادى السّلام به اميد آنكه يك بار ديگر او را زيارتكنم . برخورد كردم به آقايى كه گاه بگاهى مطالبى را بيان مى كرد و فوق العادگى داشت. بدون سؤ ال از نيّت من آگاه شد و گفت : آن زائر ديروز گِتّى . (گِتّى لغت تركى است ) يعنى آن زائر ديروز رفت .(22) از زندانى دلشكسته تر نيست برادران روحانى در قرارگاه خاتم الانبياء صلى الله عليه و آله مى گفت : شهيد حاجشيخ عبداللّه ميثمى (رض ) در شب بيست و يكم ماه مبارك رمضان با خانواده اش از خانهبيرون رفتند وبراى سحر هم نيامدند. نگران شديم كه مبادا اتّفاقى برايشان افتادهباشد. وقتى بعد از نماز صبح آمدند از ايشان سؤال كرديم : كجا بوديد؟ ايشان گفت : امشب شب احياء و شب توبه است . شب قدر است . باخود فكر كردم چه كسانى دلشكسته ترند؟ ديدم از زندانى دلشكسته تر نيست . خودم به زندان رفتم تا مراسم احياء را در جمع آنان باشم . خانواده را هم براى مراسماحياء در مسجد محل گذاردم . مراسم احياء را در زندان برگزار كردم و بعد براى خوردن سحرى به مسجدمحل و سراغ خانواده رفتم .(23) اوّلين نماز شب با چراغ روشن آقاى مصطفى كفّاش زاده از كاركنان بيت امام خمينى رحمه الله عليه تعريف مى كند: ساعت ده شبى كه صبحش مى خواستند امام را عمل جرّاحى كنند به علّت ضعف شديد امام بهايشان خون تزريق شد تا ساعت يازده كه استراحت كردند و خوابيدند خدمتشان بوديم .موقع نماز شب رفتم و امام را بيدار كردم . ف بردند، وضو گرفتند و بعد آن نماز شب مفصّل را به جاى آوردند كه مردم تنها يكپنجم آنرا از تلويزيون مشاهده كردند. اوّلين شبى بود كه نماز شب مى خواندند و چراغاطاق روشن بود. به دليل همين روشن بودن چراغ بود كه بحمداللّه توانستيم مخفيانهفيلمى از امام رحمه الله عليه تهيّه كنيم كه ملّت عزيز ما هم لحظاتى از راز و نياز امام رابا خدا مشاهده كنند.(24) اقتداى استاد به شاگرد در نماز! يكى از ارادتمندان و شاگردان علاّمه سيّد محمّد حسين طباطبايى مى گويد: مدت چهلسال در حسرت اقتدا به استاد به هنگام نماز بودم . هيچگاه نشد كه اجازه دهند در نماز به ايشان اقتدا كنم و غصّه يك نماز جماعت به امامت استادعلامه طباطبايى در دلم مانده بود. تا اينكه در يكى از ماههاى مبارك شعبان به هنگامتشرّف به مشهد در منزل ما وارد شدند. موقع نماز مغرب براى ايشان و همراهى كه پرستار و مراقب ايشان بود سجّاده پهن كردمو از اتاقشان خارج شدم . پيش خود گفتم : هر گاه استاد نماز را آغاز كردند وارد اتاق مى شوم و به ايشان اقتدا مىكنم . حدود يك ربع بعد همراهشان مرا صدا كرد و گفت : استاد نشسته و منتظرند كه شما بياييد و نماز بخوانيد. عرض كردم : من اقتدا مى كنم . استاد گفتند: ما اقتدا مى كنيم ! عرض كردم : چهل سال است از شما تقاضا نموده ام كه يك نماز با شما بخوانم . استدعامى كنم بفرماييد نماز را شروع كنيد. با تبسّم مليحى فرمودند: يك سال ديگر هم روى آنچهل سال ! بالاخره ديدم ايشان بر جاى خود محكم نشسته و منتظر من هستند. عرض كردم : بنده مطيع شما هستم . اگر امر بفرماييد اطاعت مى كنم . فرمودند: امر كه چه ، عرض مى كنم . برخاستم و نماز مغرب را به جاى آوردم و بعد ازچهل سال علاوه بر آن كه نتوانستم يك نماز به ايشان اقتدا كنم در چنين دامى هم افتادم كهاستاد به من اقتدا فرمايند. خدا مى داند كه تواضع و فروتنى ايشان ، سنگ و جماد را هم از شدّت خجالت ذوب مىكرد.(25) مجسّمه تقوى يكى از دوستان نقل مى كرد كه : شخصى را ديدم از علاّمه طباطبايى يك مسئله ساده و پيشپا افتاده را مربوط به غسل سؤ ال كرد. علاّمه پاسخ داد . سپس فرمود: شما از شخص ديگرى هم اين مساءله را سؤ ال كنيد. آن مسئله به قدرى ساده بود كه نزديك بود بگويم : آقا! همين طور است و پرسش مجدّدلازم ندارد. ولى علاّمه از سر فروتنى و تواضع چنين جمله اى را فرموده بود. بعداً به آن شخص سؤ ال كننده گفتم : چه لزومى داشت مساءله به اين سادگى را از ايشان بپرسيد؟ او گفت : جواب مساءله را بلد بودم . فقط مى خواستم چند كلمه اى با اين مجسمه تقوىصحبت كرده باشم . اين صبر و متانت استاد در پاسخگويى به سؤ الات ساده مردم در حالى بود كهشخصيّتى مثل استاد شهيد مرتضى مطهّرى براى درك عمق مساءله (قوّه وفعل ) كه در اصول فلسفه مورد بحث قرار مى گيرد استاد علاّمه را يك هفته به منزلشبرده و با ايشان بحث كرده بود تا قانع شود.(26) قال رسول اللّه صلى الله عليه و آله : اَلعُلَماءُ اُمناءُ اللّهِ عَلى خَلقِه : علماء و دانشمندان ، امانتداران پروردگار بر خلق او مى باشند.
|