بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب داستانهائی از علماء, علیرضا خاتمى   مناسب چاپ   خروجی Word ( برگشت به لیست  )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     FOOTNT01 -
     OLM00001 -
     OLM00002 -
     OLM00003 -
     OLM00004 -
 

 

 
 

 

next page

fehrest page

back page

نهج الفصاحه
ثمره حضور طولانى در وادى السّلام
بسيارى از شاگردان مرحوم آية الحق حاج ميرزا على آقاى قاضى (رضى اللّه عنه )نقل كرده اند:
ايشان بسيار به وادى السّلام نجف براى زيارتاهل قبور مى رفت و زيارتش تا چهار ساعت بهطول مى انجاميد.
در گوشه اى مى نشست به حال سكوت . ما خسته شده وبرمى گشتيم و با خود مى گفتيم :
استاد چه عوالمى دارد كه اين طور به حالسكوت مى ماند و خسته نمى شود!
عالمى بود در تهران ، بسيار بزرگوار و متّقى بنام مرحوم آية اللّه حاج شيخ محمّدتقىآملى . ايشان از شاگردان سلسله اوّل مرحوم قاضى در اخلاق و عرفان بود.
از قول ايشان نقل شد:
من مدّتها مى ديدم كه آقاى قاضى چند ساعت در وادى السّلام مى نشيند. با خود مى گفتم :انسان بايد زيارت كند وبرگردد و به قرائت فاتحه اى ارواح مردگان را شاد كند.كارهاى لازمترى هم هست كه بايد به آنها پرداخت .
اين اشكال در دل من بود امّا به هيچ كس ابراز نكردم حتّى به صميمى ترين رفيق خود كهاز شاگردان استاد بود. مدّتها گذشت و من هر روز براى استفاده از محضر آية اللّهقاضى به خدمتش مى رفتم تا آنكه از نجف قصد مراجعت به ايران را داشتم وليكن درمصلحت اين سفر ترديد داشتم .
اين نيّت در ذهن من بود و كسى از آن مطّلع نبود.
شبى مى خواستم بخوابم در آن اطاقى كه بودم و در طاقچه پائين پاى من كتابهاى علمىو دينى بود.
در وقت خواب طبعاً پاى من به سوى كتابها كشيده مى شد. با خود گفتم : برخيزم و جاىخواب خود را تغيير دهم يا لازم نيست ؟ چون كتابها درستمقابل پاى من نبود و بالاتر قرار گرفته بود گمان بردم اينعمل هتك نيست و خوابيدم .
صبح كه به حضور آقاى قاضى رفتم و سلام كردم ، فرمود:
عليكم السّلام . صلاح نيست شما به ايران برويد. در ضمن پا دراز كردن به سوىكتابها هتك احترام است .
من بى اختيار هول زده گفتم : آقا شما از كجا فهميده ايد؟
فرمود: از وادى السّلام فهميده ام !(27)
بهشت برزخى
آية اللّه آقا سيّد جمال گلپايگانى (رض ) مى فرمودند:
روزى نشسته بودم . ناگاه وارد باغى شدم كه بسيارمجلّل وباشكوه بود و مناظر دلفريبى داشت .
ريگهاى زمين آن بسيار دلربا بود و درختها بسيار باطراوت وخرّم و نسيم هاى جانفرازلابلاى آنها جارى بود.
من وارد شدم و يكسره به وسط باغ رفتم . ديدم حوضى است بسيار بزرگ و مملو از آبصاف و درخشان . بطورى كه ريگهاى كف آن ديده مى شد.
اين حوض لبه اى داشت و دختران زيبايى كه چشم ، آنها را نديده با بدنهاى عريان دورتا دور اين حوض نشسته و به لبه وديواره حوض يك دست خود را انداخته و با آب بازىمى كنند و با دست آبهاى حوض را بر روى لبه و حاشيه مى ريزند.
و آنها يك رئيس دارند كه از آنها بزرگتر و زيباتر بود و او شعر مى خواند و ايندختران همه با هم اشعار او را تكرار مى كردند.
او با آواز بلند يك قصيده طولانى را بندبند مى خواند و هر بندش خطاب به پروردگاربود كه : به چه جهت قوم عاد را هلاك كردى ؟ و نيز قوم ثمود را و فرعونيان را در درياغرق كردى ؟ و ...
و چون هر بند كه راجع به قوم خاصّى بود تمام مى شد اين دختران همه با هم مى گفتند:
به چه حسابى ؟ به چه كتابى ؟
و همين طور آن دختر رئيس ، اعتراضات خود را بيان كرد و اينها همه تاءييداً پاسخ مىدادند.
من وارد شده بودم ولى ديدم اينها همه با من نامحرمند. لذا يك دور استخر كه حركت كردم ازهمان راهى كه آمده بودم به بيرون باغ رهسپار شدم .(28)
ارادت به آقا ابوالفضل العباس عليه السلام
حضرت آية اللّه سيّد محمّدحسين حسينى تهرانى در كتاب معادشناسى خود مى نويسد: ازشخص موثّقى شنيدم كه مى گفت :
روزى يكى از معمّمين براى عيادت مرحوم علاّمه امينى درمنزل موقّت ايشان كه در منطقه پيچ شميران تهران بود رفته بود.
علاّمه امينى (ره ) سخت مريض و به پشت خوابيده بودند.
آن شخص ضمن احوالپرسى و صحبت از آقا سؤال كرده بود: اگر انسان به حضرت عبّاس عليه السلام علاقه و محبّت نداشته باشدبه ايمان او صدمه مى خورد؟ علاّمه متغيّر شده و با آنحال نقاهت نشستند و گفتند:
به حضرت ابوالفضل عليه السلام كه سهل است . اگر به بند كفش من كه نوكرى ازنوكران حضرت ابوالفضلم علاقه و محبّت نداشته باشد از اين جهت كه نوكرم واللّه بهرو در آتش خواهد افتاد!(29)
تكلّم با ارواح مستكبران
آية اللّه حاج سيّد جمالدّين گلپايگانى (ره ) فرمود:
روزى براى زيارت اهل قبور به وادى السّلام در نجف اشرف رفته بودم و چون هوا بسيارگرم بود زير سقفى كه بر سر ديوار روى قبرى زده بودند نشستم .
عمّامه را برداشته و عبا را كنار زدم كه قدرى استراحت نموده و برگردم .
در اينحال ديدم جماعتى از مردگان با لباسهاى پاره و مندرس در وضعى بسيار كثيف بهسوى من آمدند و از من طلب شفاعت مى كردند؛ كه وضع ما بد است ، تو از خدا بخواه ما راعفو كند. من به ايشان پرخاش كرده و گفتم :
هر چه در دنيا به شما گفتند گوش نكرديد و حالا كه كار از كار گذشته طلب عفو مىكنيد. برويد اى مستكبران !
ايشان فرمودند: اين مردگان شيوخى بودند از عرب كه در دنيا مستكبرانه زندگى مىنمودند و قبورشان در اطراف همان قبرى بود كه من بر روى آن نشسته بودم .(30)
نترس و محزون نباش !
شيخ مرتضى انصارى (عليه الرحمه ) صاحب كتاب مكاسب در نجف كربلا اشرف خدمتشريف العالماء مازندارنى درس مى خواند.
پس از مدّتى بعنوان ديدار از اقوام به خصوص مادر به شهرستان شوشتر برگشت.بعد از مدّت كوتاهى كه مى خواست مجدّداً به نجف بازگرددمادرش اجازه نمى داد و راضىنمى شد.
وقتى كه شيخ زياد اصرار كرد براى رفتن ، مادر به او گفت :
پس خوب است استخاره كنى !
وقتى كه از طرف مادر خود استخاره كرد اين آيه شريفه آمد:
(لا تَحافى وَ لا تَحزَنى اِنّا زادُّوهُ اِلَيكِ وَ جاعِلُوُه مِنَ المُرسَلين )
شيخ وقتى اين آيه را براى مادرش ترجمه كرد خيلىخوشحال شد و به شيخ مرتضى اجازه مسافرت داد.
آيه فوق درباره حضرت موسى عليه السلام است كه وقتى مادرش او را در جعبه اىگذاشت كه در آب اندازد بيمناك شد.
خدا به او وحى فرستاد: نترس و محزون نباش ! ما او را به تو برمى گردانيم و ازپيامبران قرار مى دهيم .(31)
فَضلُ العالِمُ عَلَى العابِدِ كَفَضْلِ القَمَرِ لَيلَةَ البَدر عَلى سائِرِ الكَواكِب:
فضيلت عالم بر عابد همچون فضيلت ماه كامل (بدر)
بر ديگر ستارگان است .
رسول اسلام صلى الله عليه و آله نهج الفصاحه
كار مهمّى نكرده ام
شيخ انصارى مردى كه (مرجع كل فى الكلّ شيعه ) مى شود آن روزى كه مى ميرد با آنساعتى كه به صورت يك طلبه فقير دزفولى وارد نجف شده است فرقى نكرده است .
وقتى كه خانه او را نگاه مى كنند مى بينند مثل فقيرترين مردم زندگى مى كند.
يك نفر به ايشان مى گويد:
آقا! خيلى هنر مى كنيد كه اين همه وجوهات در دست شما مى آيد هيچ تصرّفى در آن نمىكنيد.
- چه هنرى كرده ام ؟
- چه هنرى از اين بالاتر كه اين همه پول از خمس و زكات نزد شماست و شما اينگونهاينگونه زندگى مى كنيد!!
شيخ انصارى مى فرمايند: كارى مهم نكرده ام ! حداكثر كار منمثل كار خرچكى هاى كاشان است كه مى روند تا اصفهان وبرمى گردند و درمقابل مقدار پولى كه بعضى از مردم كاشان به آنها مى دهند از اصفهان جنس بر ايشانخريدارى مى كنند ومى آورند. آيا شما ديده ايد كه اينها بهمال مردم خيانت كنند؟
ما هم همين طور امين مردم هستيم و نمى توانيم از وجوهات و اموالى كه به دست ما سپرده مىشود نفع شخصى ببريم .(32)
اَلّلهُمَّ اِنّى اَعُوذُبِكَ مِن عِلم لا يَنفَعُ وَ عَمَلٍ لا يَرفَعُ وَ دُعاءٍ لايُسمَعُ:
خدايا! به تو پناه مى برم از علمى كه بهره نرساند و از عملى كهمقبول نگردد و از دعايى كه شنيده نشود.
مناجات پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله نهج الفصاحه
مرگ حق است
بعد از آنكه حجة الاسلام و المسلمين حاج سيد احمد خمينى رحمه الله عليه از وفات شهادتگونه برادرش آية اللّه حاج آقا مصطفى (رض ) مطّلع مى شود پيكر پاك برادر را تابيمارستان همراهى مى كند و سپس به منزل مراجعت مى كند امّا به اندرونى وارد نمى شود.او به قسمت بيرونى منزل (محلّ ديدارها) رفته ودو تن را نزد امام رحمه الله عليه مىفرستد تا به ايشان بگويند حال حاج آقا مصطفى خوب نيست .
امام خمينى حاج احمد آقا را احضار كرده و مى گويد:
مى خواهم به عيادت مصطفى در بيمارستان بروم .
در اين موقع حاج احمد آقا از اندرونى بيرون آمده و از آية اللّه حاج شيخ غلامرضارضوانى مى خواهد كه به امام اظهار دارد: اطبّاء ملاقات با حاج سيّد مصطفى را منع كردهاند.
امام مجدّداً سيّد احمد آقا را احضار كرده و اين بار از او مى پرسد:
مصطفى فوت كرده است ؟
سيّد احمد آقا با گريه به امام پاسخ مى گويد.
امام در همان حالت مى نشيند و در حالى كه دستانش را بر زانوهاى خود قرار داده انّا للّه وانّا اليه راجعون ) را زمزمه مى كند.
برخلاف انتظار همگان در حالى كه ضربه سنگينى به او وارد آمده سايرين را تسليتمى دهد و در پاسخ احمد آقا كه به سختى مى گريست گفت : (مرگ حق است . خداوند هديهاى يه ما داده بود و از ما باز پس گرفت ). آنگاه فرمود: (ما موجودات ضعيفى هستيم كهبا اين حوادث اظهار ضعف و عجز مى كنيم ) و بعد حكاياتى از بزرگان و عرفايىنقل كرد كه چگونه در برابر مصائب از خود بردبارى و صبر نشان دادند.
اهل خانه و دفتر از بيم آنكه اين حادثه موجب حادثه ديگرى براى شخص امام نشودپزشكى را براى گرفتن نوار قلب به خانه آوردند. امّا امام به آنها گفت :
بهتر است آقايان براى خودشان نوار قلب بگيرند.
ايشان در مراسم تدفين به ندرت شركت مى جست . روش حضور ايشان در اين گونهمراسم چنان بود كه پنج دقيقه پيش از حركت دادن جنازه حاضر مى شد و بعد از آن درحالى كه حدود بيست يا سى متر را به همراه جنازه حركت مى كرد به آرامى از صف تشييعكنندگان خارج مى شد و به خانه بازمى گشت .
او در مراسم تشييع فرزندش آقا مصطفى نيز چنين كرد!(33)
عمر ما گذشت
چند روز قبل از فوت مرحوم آية اللّه بروجردى ، عدّه اى خدمت ايشان مى رسند در حاليكهآقا را خيلى ناراحت مى بينند.
آقا در چنين حالتى مى گويد: خلاصه عمر ما گذشت و ما رفتيم و نتوانستيم چيزى براىخود از پيش ببريم و عمل باارزشى انجام دهيم .
يك نفر از حضّار گفت : آقا شما ديگر چرا؟ ما بيچاره ها اين حرف را مى زنيم . شما چرا؟بحمداللّه شما اين همه آثار خير از خود باقى گذاشته ايد. اين همه شاگرد تربيت كردهايد. اين همه كتبى كه به يادگار نهاده ايد. مسجدى با اين عظمت ساخته ايد. مدرسه ها دركجا و كجا بنا كرده ايد.
وقتى سخن آن شخص تمام شد مرحوم آقاى بروجردى جمله اى را كه ظاهراً حديث قدسىاست فرمودند: آن جمله اين بود:
خلّص العَمَلَ. فَاِنَّ النّاقد بصير.
و با اين جمله همه حضار را منقلب كردند.(34)

ناله و افغان چرا تا عرش اعلا رفته است
آية اللّه بروجردى ز دنيا رفته است
از جهان سرمايه علم و كمال و معرفت
جان فضل و فهم وجود و زهد و تقوى رفته است
حامى دين مبين و پشتبان مسلمين
با سرافرازى ز دنيا سوى عقبى رفته است
حوزه علميّه تنها نيست زين غم داغدار
هر كجا بينى اندوه و غوغا رفته است
(آية اللّه شيخ على صافى گلپايگانى )
صوت قرآن بقية اللّه (عج ) در حرم اميرالمؤ منين عليه السلام
معمولاً مقابل حرم هر امامى بايد دعاى ورود به حرم را خواند و اين خود يكى از آداب زيارتاست ولى مرحوم آية اللّه علاّمه سيّد بحرالعلوم آن روز برخلاف هر روز تامقابل حرم حضرت على بن ابيطالب اميرالمؤ منين عليه السلام ايستاد اين مصرع شعر رازمزمه كرد: (چه خوش است صوت قرآن ز تو دلربا شنيدن )
از علاّمه پرسيدند:
آيا مقام علمى و پارسايى شما و مكان مقدّسى كه ايستاده ايد با خواندن چنين شعرى مناسبتدارد؟
سيّد بحرالعلوم جواب داد:
وقتى خواستم وارد حرم مطهّر شوم ، حضرت مهدى حجة بن الحسن (صلوة اللّه و سلامهعليه ) را ديدم در قسمت بالاى سرنشسته و با صداى جانبخشمشغول تلاوت قرآن مى باشد. من با شنيدن آن صدا به خواندن اين مصرع پرداختم . وسپس آن حضرت از قرائت دست برداشت و حرم را ترك كرد.(35)
اَلّلهُمَّ اَغنِنى بِالعِلمِ وَ زَيِّنى بِالحِلمِ وَ اَكرِمنى بِالتَّقوى وَ جَمِّلنىبِالعافِيَه
بار پروردگارا! به علم توانگرم كن و به حلم زينتم بخش و به تقوى عزيزم كن و بهعافيت زيباييم ده .
مناجات پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله نهج الفصاحه
شفاى درد چشم آية اللّه بروجردى
مرحوم حضرت آية اللّه العظمى بروجردى در اواخر عمر نزديك به نودسال خود، بدون استفاده از عينك خطوط بسيار ريز حواشى كتب را به راحتى مى خواندند وهيچ گونه ناراحتى اى از ناحيّه چشم نداشتند.
ايشان درباره علّت اين امر مكرّر فرموده بودند:
در ايّامى كه در بروجرد بودم و به ناراحتى و درد چشم بسيار شديد مبتلا شدم . اينناراحتى ، متقارن با روضه ايّام عاشورا در منزل بود.
روز عاشورا اين ناراحتى به حدّى شدّت گرفت كه تصميم گرفتم در مجلس شركت نكنم.
ولى باز منصرف شدم و دريغم آمد كه روز عاشورا- ولو به عنوان استشفاء- در مجلسروضه حاضر نشوم .
در بروجرد رسم بود كه : در روز عاشورا جماعتى از علماء ودر راءس آنان ساداتطباطبايى در هر سن از اذان صبح ، گِل مى گرفتند و با خواندن نوحه و زدن سينه بهصورت منظّم در مجالس شركت مى كردند.
البته ساير طبقات مردم نيز به مقتضاى نذرى كه مى كردند در اين دسته شركت داشتند.وقتى اين دسته به منزل ما آمدند من از روى پاى يكى از آنان مقدارگل برداشتم و به ديدگان بيمار خود ماليدم .
به فاصله كوتاهى اين ناراحتى رفع شد و من پس از آن به هيچ كسالت چشمى مبتلا نشدمو حتّى محتاج عينك نيز نگرديدم .(36)
اِذا عَلِمَ العالِمُ فَلَم يَعمَل كانَ كَالمِصباحِ يُضيى ءُ النّاسَ وَ يُحرِقُ نَفسَهُ:
هرگاه دانشمندى دانست و بكار نبست (دانايى و علم خود را) مانند چراغى است كه مردم راروشن كند و خود را بسوزاند.
حضرت رسول اللّه صلى الله عليه و آله نهج البلاغه
اداء نذر
يكى از علماء معاصر از آية اللّه حاج شيخ محمّد سراب تنكابنىنقل كرده است :
روزى راهى عتبات عاليات شدم . در راه ديدم مردى در جلوى مركب من حركت مى كند و هر گاهكاروان اطراق مى كرد محو مى شد و آنگاه كه حركت مى كرد دوباره پديدار مى شد.
تا اينكه يك وقت در شب قافله حركت مى كرد ديدم همان مرد به عادت هميشگى پيشاپيش آندر حركت است .
من به وضع حركت او كه پياده راه مى رفت توجّه كردم . ديدممثل آن است كه روى هوا راه مى رود و پاهاى او به زمين نمى رسد.
ترسيدم ، ولى در عين حال او را فرا خوانده و از او پرسيدم :
كيستى ؟ و از كجايى ؟
: مردى هستم از طايفه جن . پيش از اين گرفتارى مهمى برايم پيش آمده بود. تعهّد كردمهر گاه خدا مرا از اين گرفتارى نجات بخشد در مسير مركب يكى از دانشمندان شيعه باپاى پياده به زيارت حضرت سيّدالشهداء عليه السلام حركت كنم . اينك اطّلاع يافتمشما در قافله هستيد. از فرصت استفاده كردم و به اداء نذر پرداختم .(37)
قال رسول اللّه صلى الله عليه و آله :
طالِبُ العِلمِ تَبسُطُ لَهُ الملائِكَةُ اَجنِحتَها رِضاً بِما يَطلُبُ:
فرشتگان بالهاى خويش را براى جوياى علم بگسترانند زيرا از آنچه او فرا مى گيردرضايت دارند.
رسول مكرّم نهج الفصاحه
امام و گريه هاى ماه رمضان
سرّ اينكه امام خمينى (رض ) ملاقاتهاى خودشان را در ماه مبارك رمضانتعطيل مى كردند اين بود كه بيشتر به دعا و قرآن و خلاصه به خودشان برسند. مىفرمودند: خود ماه رمضان كارى است .
در هر كار و هر حالى به ياد خدا بودند. ذكر و دعا و مناجات و گريه هاى نيمه شبشانهرگز قطع نشد.
از لحظه هاى آخر عمرشان اگر چه فيلمبردارى شده است ولى هنوز بخشى از آن را نشاننداده اند. چنانچه اين فيلمها بطور كامل نشان داده شوند مى بينيد كه چگونه محاسنمباركشان را در دست گرفته اند و زار زار گريه مى كنند.
آخرين ماه رمضان دوران حياتشان به گفته ساكنان بيت متفاوت از ديگر ماه رمضانها بود.به اين صورت كه امام (ره ) هميشه براى خشك كردن اشك چشمشان دستمالى را همراهداشتند ولى در آن ماه رمضان ، حوله اى را نيز همراه برمى داشتند تا در هنگام نمازهاىنيمه شبشان از آن هم استفاده كنند.(38)
بدرستيكه براى هر چيزى اساس و بنيادى است و اساس و بنياد اين دين (اسلام ) علم است ويك عالم فقيه براى شيطان از هزار عابد بدتر است .
حضرت محمّد بن عبداللّه صلى الله عليه و آله نهج الفصاحه
توجّه امام به نماز شب
مرحوم حجة الاسلام والمسلمين حاج سيّد احمد آقا خمينى مى گفت :
وقتى كه از عراق مى خواستيم به كويت برويمبدليل ممانعت برگشتيم .
از ساعت پنج صبح براى اينكه كسى در نجف خبردار نشود بين الطّلوئين حركت كرديم بهسوى كويت .
در مرز كويت ما را راه ندادند. ما برگشتيم به مرز عراق .
ترين وجه با امام برخورد كردند. حتّى يك اتاق كه امام در آنجا استراحت بكند به ماندارند. سرانجام امام عبايشان را انداختند در كنار يك اتاق مخروبه كه آنجا بود و درازكشيدند. ساعت يازده دوزاده شب بود كه از بغداد گفتند: به بصره برگرديد. ما بهبصره برگشتيم . ساعت يك يا يك و نيم بعد از نيمه شب به شهر بصره رسيديم . يكساعتى طول كشيد تا مقدّمات كار را انجام بدهيم .
بالاخره ساعت دو بود كه امام خوابيدند.
طولى نكشيد كه من يك مرتبه ديدم زنگ ساعت به صدا درآمد. وقتى ساعت را نگاه كردمديدم ساعت چهار نيمه شب است و امام براى نماز شب بلند شدند.
يك پيرمرد كه از ساعت پنج صبح تا دو بعد از نصف شب نخوابيده وقتى مى خوابد يادشمى ماند ساعت را كوك كند كه براى نماز شب بيدار شود.(39)
قال رسول اللّه صلى الله عليه و آله :
قَيِّدوا العِلمَ بِالكِتابِ:
علم و دانش را به وسيله نوشتن دربند كنيد.
نهج الفصاحه
خلوص نيّت محدّث قمى
يكى از دانشمندان محترم مى گويد: در يكى از ماههاى رمضان المبارك به اتّفاق چند تن ازدوستان از حضور حضرت آقاى محدّث قمى تقاضا كرديم كه در مسجد گوهرشاد مشهداقامه نماز جماعت را تقبّل كنند. با اصرار و پافشارى پذيرفتند.
چند روز نماز ظهر و عصر در يكى از شبستانهاى آن مسجد به امامت معظم له برگزار شد وهر روز تعداد جمعيّت نمازگزاران افزوده مى شد تا اينكه بر اثر اطّلاع دادن جماعتنمازگزار به ديگرانى كه از اين امر هنوز باخبر نشده بودند تعداد ماءمومين مرحوم قمىفوق العاده كثير شد.
يك روز پس از آنكه نماز ظهر برگزار شد مرحوم قمى به من كه در صفاوّل و نزديك ايشان بودم گفتند: من امروز نمى توانم نماز عصر بخوانم و رفتند و ديگرتا آخر ماه مبارك رمضان آن سال براى امر نماز نيامدند.
در موقع ملاقات و سؤ ال از علّت ترك نماز جماعت فرمودند:
ت كه در ركوع چهارم متوجّه شدم صداى اقتداكنندگان از پشت سرم را كه مى گفتند: يااللّه ! يا اللّه ! يا اللّه ! ان اللّه مع الصابرين . و اين صداها از محلّى بسيار دور بهگوش مى رسيد. اين توجّه مرا به زيادى جمعيّت اقتداكننده متوجّه كرد و در من شادى وفرحى توليد كرد و خلاصه خوشم آمد كه اين جمعيّت اين اندازه زيادند.
بنابراين من براى امامت اهليّت ندارم !(40)
عالم باش يا متعلم باش يا شنونده يا دوستدار (علم و عالم ) و پنجمى مباش كههلاك خواهى شد.
حضرت محمّد صلى الله عليه و آله نهج الفصاحه
بازديد امام رضا عليه السلام از آية اللّه بهشتى
شهيد حجة الاسلام و المسلمين حاج آقا حسن بهشتى امام جمعه موقت اصفهان كه به همراهفرزند دو ساله اش در روز بيست و يكم ماه مبارك رمضان (مصادف با سالروز شهادت اقااميرالمؤ منان عليه السلام ) توسّط منافقين به شهادت رسيد مى فرمود:
ساعت آخر عمر پدرم (آية اللّه حاج آقا مصطفى بهشتى اصفهانى ) بالاى سر ايشان بودم.
نفسهاى آخر را كشيد. من ساعت و دقيقه وفات ايشان را نوشتم و پارچه اى روى جنازه اشكشيدم و شروع به قرائت قرآن و توسّل و گريه كردم .
صبح شد، به فاميل و بستگان اطّلاع دادم : سحر ايشان رحلت نموده . امّا ساعت مرگ رانگفتم . شهر اصفهان به مناسبت ارتحال اين عالم بزرگ تكانى خورد و مراسم تشييعباشكوه و بى نظيرى برگزار شد.
بعد از مراسم جوانى به من مراجعه كرد و گفت :
پدر شما در ساعت 20/2 دقيقه از دنيا رحلت نموده اند.
گفتم : ساعت و دقيقه فوت در حبيب من است و احدى از مردم حتّى خواهر و برادرم نيز نمىدانند.
شما كى هستى ؟ خواهش مى كنم خودتان را معرّفى كنيد!
آن جوان گفت :
من يك آدم معمولى هستم . من در عالم رؤ يا به حرم آقا امام رضا عليه السلام مشرف شدم .
ديدم آقا علىّ بن موسى الرضا عليه السلام از حرم بيرون مى آيند.
گفتم : آقا! شما كجا مى رويد؟
فرمودند: هر كس به زيارت من بيايد لحظه آخر عمر به بازديدش مى روم .
حاج آقا مصطفى بهشتى از علماى اصفهان است . لحظه آخر عمرش هست . مى روم بازديدايشان .
من از خواب بيدار شدم ، ساعت و دقيقه را يادداشت كردم . تطبيق كردم ، ديدم : دوشنبه20/2 بعد از نيمه شب نوشته اش بانوشته ام دقيقاً مطابق بود.(41)
عزّت نفس آخوند خراسانى
ية اللّه سيّد هبة الدّين شهرستانى نقل فرمودند: روزى در بيرونىمنزل آخوند خراسانى در نجف در خدمت ايشان نشسته بوديم و اين در ايّامى بود كه نهضتمشروطيّت در ايران شروع شده بود و ما بين علما اختلاف افتاده بود آن روز سيّدى بهمنزل آخوند آمد و به ايشان عرض كرد: من مقلّد آية اللّه سيد كاظم يزدى هستم و مى خواهمبا فلان شخص فلان معامله را انجام دهم و مهر و امضاء و اجازه آية اللّه يزدى را براىخريداربرده ام ولى چون خريدار مقلّد شما مى باشدقبول نكرده است و مى گويد:
بايد اجازه آقاى آخوند را بياورى .
مرحوم استاد آخوند خراسانى در همين جا سخن او را قطع كرده و فرمود: برو ازقول من به او بگو آخوند گفت :
اگر تو واقعاً مقلّد من هستى بايد مهر و امضاى آقاى سيد كاظم يزدى را روى سرتبگذارى و فوراً اطاعت كنى .(42)
پيشقَراول كاروان علم ، در ميان مردم
علاّمه استاد محمّدتقى جعفرى (قدس سرّه شريف ) از جمله فرهيختگانى بود كه لطف الهىاو را به استاد محبوب همگان اعمّ از اهل دل و اصحابعقل و مردم كوچه و بازار مبدّل ساخت .به توده هاى مردم علاقه بسيار داشت و فاصله اىميان خود و آنان احساس ‍ نمى نمود.
گاهى به مسجد محل مى رفت در گوشه اى بين مردم مى نشست . هنگامى كه در دارلزّهدحضرت رضا عليه السلام در انتظار خاكسپارى جسم بى جانش بوديم يكى از خدّام حرمگفت : آقا هر وقت كه براى زيارت مى آمد در كنار ما مى نشست و به دلجويى واحوالپرسى خادمان حرم رضوى مى پرداخت .
يك روز دوستى از خاطرات جبهه خود سخن مى گفت و اينكه درسال 60 در جبهه با راننده كاميونى برخورد داشته كه گفته : از ارادتمندان استادم . ايندوست كه انتظار چنين آشنايى را نداشت از وى سؤال مى كند كه مگر شما ايشان را مى شناسيد؟
راننده كاميون پاسخ مى دهد ما چند تن از رانندگان هر چند وقت يك بار خدمت استاد مىرسيم و از محضرشان استفاده مى كنيم . روابط ما با آقا به قدرى صميمى هست كه اگرهم ايشان در منزل نباشند سفارش كرده اند به اتاق كارشان برويم وبا چاى از خودپذيرايى كنيم ، تا ايشان بيايند.
شبى جهت گفتگو در باب موضوعى در خدمتشان بودم پس از اتمام بحث و اقامه نماز براىترك منزل آماده شدند و گفتند: يك رزمنده مرا به مهمانى خود دعوت كرده است اگر نرومناراحت مى شود.(43)
ثواب كربلاى نرفته را به ما بدهيد
آية اللّه شهيد حاج آقا مصطفى بهشتى اصفهانى پدر شهيد حجة الاسلام و المسلمين حاج آقاحسن بهشتى از اولياءاللّه و از علماى درجه يك شهر اصفهان بود.
يك بار قصد زيارت كربلا مى كند و آماده مى شود كه باعيال به زيارت برود.
در مرز مسئول گمرك متعرّض مى شود كه مى خواهم همسرتان را با عكس و گذرنامه تطبيقكنم .
ايشان مى فرمايد: يك زن بايد اين كار را انجام دهد ولىمسئول گمرك مى گويد:
نه ، من خودم مى خواهم مطابقت كنم .
آن بزرگمرد مى فرمايد: ما معذوريم از انجام اين كار.
حاج آقا بهشتى سه روز آنجا مى ماند. تمام زوّاركنترل شده و به زيارت امام حسين عليه السلام مى روند ولى آن مرحوم مؤ فّق نمىشوند.
بالاخره عازم كرمانشاه مى شوند و به منزل شهيد آية اللّه حاج آقا عطاءاللّه اشرفىاصفهانى اقامت نموده و سپس به اصفهان برمى گردند.
وقتى به اصفهان مراجعت مى كنند مردم از ايشان مى پرسند:
چرا به زيارت مشرّف نشديد؟
آقاى بهشتى مى گويند: امام حسين عليه السلام ما را نطلبيد.
اين قضيّه مى گذرد. زائران همگى از سفر برمى گردند و به خدمت آقاى بهشتى مىرسند و مى گويند: آقا! ما آمديم يك معامله بكنيم و آن اينكه تمام ثواب زيارات خود رابدهيم به شما و در عوض شما ثواب كربلاى نرفته را به ما بدهيد!
حالا اينكه امام حسين عليه السلام چه صحنه اى را براى اين زائران بوجود آورده كهحاضر شده اند اينگونه بگويند خدا مى داند.(44)
تسليم و رضا- احترام به مهمان
هر سال در روز عيد غدير خم آية اللّه ميرزا جواد آقا ملكى تبريزى در بيت جلوس داشتند واقشار مختلف مردم به قصد تبريك و زيارت به بيت آقا مى آمدند.
رسم آقا اين بود كه در چنين روزى اطعام هم بدهند.
آن سال نيز مجلس گراميداشتى در آن عيد بزرگ درمنزل آقا برپا بود و مهمانان از راههاى دور و نزديك آمده بودند.
خادمه منزل به كنار حوض بزرگ حياط مى آيد و ناگاه چشمش به پيكر بى جان پسركوچك ميرزا جواد آقا كه بر روى آب بوده مى افتد.
بى اختيار فريادى مى زند و اهل خانه اطراف حوض مجتمع مى شوند.
مرحوم ملكى كه متوجّه صداى شيون مى شود از اطاق خود بيرون مى آيد و مى بيند كهجنازه پسرش در كنار حوض گذاشته شده است .
رو به زنها كرده و خطاب مى كند: ساكت !
همگى سكوت مى كنند و با ادامه سكوت ميرزا به اطاق پذيرايى برگشته و پس ازصرف غذا كه مهمانان عازم مقصدشان مى شوند به چند نفر از نزديكان مى فرمايد:
اندكى تاءمّل كنيد كه با شما كارى هست .
و وقتى ديگر مهمانان مى روندواقعه را براى آنها بازگو كرده و از ايشان براىغسل و كفن و دفن فرزندش كمك خواست .(45)
درس قناعت
دختر آية اللّه حاج شيخ مرتضى انصارى (ره )نقل مى كند:
در ايّام كودكى به مدرسه مى رفتم مرسوم بود بعضى از روزها ناهار دانش آموزان را بهمكتب مى آوردند و دسته جمعى همه با هم همراه با معلّم غذا مى خورند.
روزى به مادرم گفتم :
بچّه هاى ديگر از منزل ظرفهاى غذا كه در آن چند نوع خوراك يافت مى شود مى آورندولى شما براى من قدرى نان و تره مى فرستيد و اين باعث شرمندگى مى شود.
مرحوم پدرم صحبت مرا شنيد. با حالت تغيّر گفتند:
از اين پس تنها نان براى او بفرستيد تا نان و تره به دهانش خوش آيد.(46)
گريه هاى شيخ انصارى بعد از مرجعيّت
مرحوم آية اللّه حاج شيخ محمّدحسن نجفى مشهور به صاحب جواهر در روزهاى آخر زندگيشدستور داد مجلسى تشكيل شود و همه علماى طرازاوّل نجف اشرف در آن شركت كنند. مجلس مزبور در محضر صاحب جواهرتشكيل گرديد. ولى شيخ انصارى در آن حضور نداشت .
صاحب جواهر فرمود: شيخ مرتضى انصارى را نيز حاضر كنيد.
پس از جستجوى زياد ديدند شيخ در گوشه اى از حرم اميرالمؤ منين عليه السلام رو بهقبله ايستاده و براى شفاى صاحب جواهر دعا مى كند و از پروردگار مى خواهد تا او از اينمرض عافيت يابد.
بعد از اتمام دعا شيخ را به مجلس بردند. صاحب جواهر شيخ را بر بالين خود نشاند،دستش را گرفته و بر روى قلب خود نهاد و گفت : آلآنَ طابَ لى المَوت (اكنون مرگبراى من گواراست ). سپس به حاضرين فرمود:هذا مرجِعُكُم مِن بَعدى (اين مرد مرجع شماپس از من است ). بعد رو به شيخ انصارى نموده و گفتند:قَلَّل مِن اِحتياطك فَاِنَّ الشَّريعَةَ سَمحَةُ سَهلَه (ازاحتياطات خود بكاه . پس همانا دين اسلامدينى سهل وآسان است )
آن مجلس پايان يافت و طولى نكشيد كه صاحب جواهر به ديار قدس پر كشيد و نوبتشيخ مرتضى انصارى رسيد كه زعامت امّت را بر عهده گيرد. امّا او با اينكه چهارصدمجتهد مسلّم اعلميّتش را تصديق كردند از صدور فتوى وقبول مرجعيّت خوددارى ورزيد و به سيّدالعلماء مازندرانى كه در ايران به سر مى بردو شيخ با او در كربلا همدرس بود نامه اى به اين مضمون نوشت : هنگامى كه شما دركربلا بوديد و با هم از محضر درس شريف العلماء استفاده مى برديم استفاده و فهم شمااز من بيشتر بود. اينك سزاوار است به نجف آمده و اين امر را عهده دار شويد.
سيّدالعلماء در جواب نوشت : آرى ! ليكن شما در اين مدّت در حوزهمشغول به تدريس و مباحثه بوده ايد ولى من در اينجا گرفتار امور مردم هستم . شما در اينمقام از من سزاوارتريد.
شيخ انصارى پس از دريافت پاسخ نامه اش به حرم مطهّر مولا على عليه السلام مشرّفشده و از روح مطهّر آن امام در اين امر خطير استمداد طلبيد.
يكى از خدّام حرم مى گويد: طبق معمول ساعتىقبل از طلوع فجر براى روشن كردن چراغها به حرم رفتم . ناگهان از طرف پايين پاىحضرت امير عليه السلام صداى گريه و ناله سوزناكى به گوشم رسيد، شگفتزدهشدم خدايا! اين صدا از كيست ؟ آخر اين وقت شب زائرى به حرم نمى آيد. همين فكرها بودمو آهسته آهسته جلو آمدم ببينم جريان از چه قرار است ناگهان ديدم شيخ انصارى صورتشرا به ضريح مطهّر گذاشته و همانند مادر جوان از دست داده مى گريد و با زباندزفولى خطاب به مولا مى گويد: آقاى من ! اى اباالحسن ! يا اميرالمؤ منين ! اينمسئوليّتى كه اينك بر دوشم آمده بسيار خطير و مهّم است . از تو مى خواهم مرا از لغزشو عدم عمل به تكليف مصون ومحفوظ دارى و در طوفانهاى حوادث ناگوار همواره راهنمايمباشى و الاّ از زير بار اين مسئوليّت فرار كرده ونخواهم پذيرفت .(47)
تبليغ دين لباس نمى شناسد
حضرت آية اللّه العظمى امام خمينى (قدس اللّه نفسه الزّكيّه ) مى فرمودند:
در دوران رضاخان من از يكى از ائمه جماعات سؤال كردم كه : اگر يك وقت رضاخان لباسها را ممنوع كند و اجازه پوشيدن لباس روحانىبه شما ندهد چه كار مى كنيد؟
او گفت : ما توى منزل مى نشينيم و جايى نمى رويم .
گفتم : من اگر پيشنماز بودم و رضاخان لباس را ممنوع مى كند همان روز با لباىتغيير يافته به مسجد مى آيم و به اجتماع مى روم .
نبايد اجتماع را رها كرد و از مردم دور بود.(48)
طلبه خوب و درس خوان
يك روز كه مرحوم شهيد آية اللّه سيد حسن مدرّسمشغول تدريس بود يكى از طلبه ها به محضر درس آقا آمد و سلام كرد و نشست .
آقاى مدرّس به آن طلبه خيلى احترام كرد.
طلاّب ديگر تعجّب كردند و با خود گفتند: شايد اين طلبه از بستگان آقا باشد.
بعد از درس از آية اللّه مدرّس سؤ ال كردند: اين طلبه كى بود؟ آيا از بستگان شمابود؟
آقاى مدرّس پاسخ داد: نه .
گفتند: پس چرا او را اينقدر احترام نموديد؟
ايشان گفت : چون طلبه خوب و درسخوانى بود.
گفتند: شما از كجا دانستيد او طلبه اى خوب و درس خوان است ؟
گفت : چون لباسهايش با يكديگر تناسب نداشت . قبايش كهنه بود ولى عبايش نو بود.
طلبه آن است كه توجّه نداشته باشد به اينكه تمام لباسهايش يكنواخت باشد!(49)
لحظات آخر عمر
آقاى شيخ محمّدتقى نحوى از ملازمان و ارادتمندان مرحوم آيداللّه حاج على اكبر اِلهيان كهاكثر اوقات خدمت آن بزرگوار مى رسيد از قول يكى از بزرگان تهران كه در لحظاتآخر حيات آية اللّه الهيان نزد ايشان بود نقل مى نمايد:
چند لحظه قبل از فوت ، آقا به من فرمودند:
زير بغلم را بگيريد تا بنشينم .
او را نشانديم . متوجّه شديم آن مرحوم پاها را جمع كرد و مؤ دب نشست و به يك نقطهمعيّنى نگاه مى كرد و لبها را تكان مى داد.
گويا با كسى صحبت مى كرد. سپس پاها را دراز نموده و خوابيد و به رحمت ايزدىپيوست .
در همين حال بوى عطرى خوش به مشاممان رسيد.(50)
مشيّت الهى
مرحوم حضرت آية اللّه حاج سيّد حسن مدرّس عالم عظيم الشاءنى بود كه علاوه بروصول به مقامات عالى در علوم اسلامى و فقاهت سياستمدار خبره اى نيز بود كه ديانت وسياست را معنا نمود.
شجاعت كم نظير وى در بيان مسائل و واقعيّات موجبات برانگيخته شدن خشم رضاشاه قلدرو دستگاه حكومتى او را فراهم آورد اين بود كه چند بار مورد تعرّض و سوءقصد نوكرانجيره خوار رضاشاه قرار گرفت .
او خود در اين باره چنين مى گويد:
دو دفعه مورد حمله واقع شدم . يك دفعه در اصفهان كه در مدرسه جدّه بزرگ در وسطروز، چهار تير تفنگ به من انداختند ولى مؤ فّق نشدند و آنها را تعقيب نكردم .
مرتبه ديگر سال گذشته بود كه جنب مدرسه سپسالار،اوّل آفتاب كه به جهت تدريس به مدرسه مى رفتم در همين ايّام تقريباً ده نفر مرا احاطهنمودند. فى الحقيقه تيرباران كردند. از تيرهاى زياد كه انداختند چهار عدد كارى شد.سه عدد به دست چپ و مقارن پهلو جنب يكديگر زير مرفق و بالاى مرفق و زير شانه .
حقيقتاً تيراندازان قابلى بودند. در هدف كردن قلب خطا نكردند ولى مشيّت اللّه ، سبب رابى اثر نمود. يك عدد هم به مرفق دست راست خورد.
و لا حول و لا قوّة الاّ باللّه العلى العظيم .(51)
بيدار شدن فطرت يك كمونيست
شهيد بزرگوار حضرت حجة الاسلام و المسلمين حاج شيخ عبداللّه ميثمى (رضى اللّه عنه )نمايندگى امام (رض ) در قرارگاه خاتم الانبياء صلى الله عليه و آله مى گويد:
(قبل از انقلاب در زندان ساواك شاه ، براى زجر و شكنجه روحى ، مرا با يك كمونيست همسلّول كردند كه به من خيلى بدى مى كرد.
از جمله به آب و غذاى من دست مى زد كه نجس شود و من نخورم .
وقتى عبادت مى كردم مرا مسخره مى كرد.
شب جمعه اى كه او خواب بود دعاى كميل مى خواندم ، رسيدم به اين فراز از دعا كه :
... فَلَئِن صَيِّرنى لِلعُقوباتِ مَعَ اَعدائِكَ وَجَمَعْتَ بَينى وَ بَينَ اَهلِ بَلائِكَ وَ فَرَّقتَبَينى وَ بَين اَحِبّائِكِ (پيش تو اگر مرا با دشمنانت به انواع عقوبت معذّب گردانى وبا اهل عذاب همراه كنى و از جمع دوستانت و اوليائت جداسازى ...)
دلم شكست و گريه شديدى سر دادم .
وقتى به خودم آمدم متوجّه شدم كه او (هم سلّولم كه كمونيست بود) نيز فطرتش بيدارشده و سرش را به سجده روى خاك گذاشته است .)
در اينجا بياد آن زن بدكاره اى افتادم كه هارون الرّشيد (لعنة اللّه عليه ) بخاطر اذيّت وآزار باب الحوائج حضرت موسى بن جعفر عليه السلام بهسلّول آن آقا برده بود و پس از ساعتى كه درسلّول را گشودند ديدند همين طور كه امام هفتم عليه السلام سر به سجده گذاشته و مىگويد:
سُبُّوحٌ، قُدُّوسٌ، رَبُّ المَلائركَةِ وَ الرَّوح (52)، آن زن نيز سرش را به سجده گذاشتهو هم ذكر و هم ناله با امام عليه السلام شده است !
اى كاش در صحراى سينا بودم
مرحوم آية اللّه ميرزا جواد تهرانى مجسّمه اى از اسلام و تشيّع بود، هيچگاه تنها به يكزمينه از دين و مذهب منحصر نبود.
او وظيفه و تكليف الهى خود را فراگيرى و تدريس علوم دينى جستجو مى كرد و هم حضوردر جامعه و تلاش در رساندن مفاهيم والا و چند بعدى اسلام به زواياى مختلف اجتماع تابدين حد كه به هنگام جنگ شش روزه اعراب واسرائيل روزى در درس تفسير گريست و فرمود:
اى كاش در صحراى سينا بودم و كفشهاى سربازهاى مصرى را جفت مى كردم . او درطول نهضت از پيشگامان نهضت بود و پس از پيروزى نيز از بارزترين چهره هاى حامىانقلاب بود.
حضور مكرّر او در جبهه هاى جنگ و حتّى تيراندازى وى در صحنه نبرد و زدن خمپاره توسّطايشان را همراهان و رزمندگان هيچگاه از ياد نمى برند.(53)
سعى كن آدم شوى !
در سال يكهزار و سيصد و شصت شخصى كه در يكى از شهرهاى ايران عنوان داشت نزدآيت اللّه حاج سيّدرضا بهاءالدّينى (رض ) آمد و بعد از نماز مغرب و عشاء خدمت ايشاننشست .
او پس از احوال پرسى درخواست نصيحت و راهنمايى كرد.
حضرت آية اللّه بهاءالدّينى گفت :
سعى كنيد در زندگى مشرك نباشيد. اگر توانستيد به اين مرحله برسيد همه كارهاىشما اصلاح مى شود، اين بهترين نصيحتى است كه مى توانم بكنم .
آن شخص گفت : آقا! دعا كنيد.
حضرت آقاى بهاءالدّينى فرمودند: آدم شو! تا دعا در حقّ تو تاءثير كند وگرنه دعابدون ايجاد قابليّت ، فايده اى ندارد.
او گفت : امسال مكّه بودم . براى شما هم طواف كردم .
آقا فرمود:
انشاءاللّه سعى كن آدم شوى ! تا طواف براى خودت و ديگران منشاء اثر باشد.
در اينجا يكى از همراهان آن شخص كه گمان كرد آقا او را نمى شناسد گفت :
حاج آقا! ايشان فلانى هستند كه در فلان شهر مسئوليّت دارند و خدمات ارزشمندى انجامداده اند.
مرحوم آقاى بهاءالدّينى فرمودند:
چرا متوجّه نيستيد چه عرض مى كنم ؟ بايد آدم شود تا اينها براى او نافع باشد. دست ازهوى و هوس بردارد. خود را همه كاره نداند. نقشه براى خراب كردن افراد و غلبه برديگران نكشد. بايد دست از كلك بازى بردارد! آن وقت است كه طعم ايمان را مى چشدوگرنه همه اينها ظاهرسازى است !(54)
عظمت مرحوم علاّمه امينى
مرحوم آية اللّه علاّمه امينى در يكى از مسافرتهاى خود به اصفهان بهمنزل مرحوم آية اللّه خادمى وارد شد.
يكى از روحانيون محترم شب قبل در خواب ديد كه حضرت على عليه السلام بهمنزل آقاى خادمى تشريف آوردند.
وقتى كه صبح به آنجا رفت كه خواب خود را براى آقاى خادمى تعريف كند متوجّه شد كهآقاى امينى به آنجا وارد شده است .
ناگفته نماند علاّمه امينى ناله مظلوميّت امام على عليه السلام را با تاءليف يازده جلدكتاب گرانسنگ به گوش جهانيان رسانده است .(55)
رعايت قانون
يكى از خواهران كه در پاريس در منزل امام خمينى رحمه الله عليه خدمت مى كرد تعريف مىكند: يكى از خصوصيّات بارز امام اين بود كه ايشان حتّى در مملكت كفر هم حقوق و قوانيناجتماعى آن جامعه را رعايت مى كردند.
براى مثال قانونى در فرانسه وجود دارد كه ذبح هر حيوانى را در خارج از كشتارگاهبه خاطر رعايت مسائل بهداشتى منع مى كند.
چند تن از برادران گوسفندى را در حياط خانه ذبح كردند. هنگامى كه امام از قانون اطّلاعپيدا كردند فرمودند: چون تخلّف از قانون حكومت شده است از اين گوشت نمى خورم.(56)
اقتدا به امام رضا عليه السلام )
در يكى از سفرها يكى از زائران ، مرحوم آية اللّه مقدّس اردبيلى را نمى شناخت . جامه اىبه او داد كه برايش بشويد.
مرحوم مقدّس اردبيلى قبول نمود. جامه را شست و به نزد وى آورد. مرد او را شناخت .خجل شد و عذرخواهى نمود.
مردم او را توبيخ كردند. مقدّس فرمود:
او را ملامت نكنيد، حقوق برادران مؤ من زيادتر از اين است . آرى ! مقدّس اردبيلى در اين كاربه حضرت رضا عليه السلام اقتدا نمود آنجا كه روزى در حمّام شخصى آنحضرت رانمى شناخت و براى كيسه كشيدن امام را طلبيد.
امام هشتم عليه السلام او را كيسه كشيد و بعد از آنكه مردم وارد شدند و آن حضرت راشناختند و عذر خواستند. امام عليه السلام آن مرد را دلدارى داد ومشغول كيسه كشيدن بود تا تمام شد.(57)
چرا اين حيوان را مى كشيد؟
از قول حاج شيخ عبدالحسين لاهيجى آورده شده :
يك شب تابستان آية اللّه على اكبر الهيان با عدّه اى از ارادتمندان درمنزل ما بودند. آن شب در اطاق ، كك زياد بود به حدّى كه همه ما را ناراحت مى كرد.
يكى از دوستان ككى را با دست كشت .
مرحوم الهيان متغيّر شد و فرمود:
چرا اين حيوان را مى كشيد؟ بگوييد برود!
لحظاتى نگذشت كه تمام ككها از اطاق خارج شدند و مدّتها در آن اطاق كك مشاهدهنگرديد.(58)
ناله اى از يك جنازه
مرحوم محدّث قمى صاحب تاءليفات نافعه مانند: سفينة البحار كه در ورع و تقوى وصدق ايشان بين قاطبه اهل علم ايرادى نبوده است ، افراد موثّقى از خود او بدون واسطهنقل كردند كه او مى گفت :
روزى در وادى السّلام نجف براى زيارت اهل قبور و ارواح مؤ منين رفته بودم .
در اين ميان از ناحيه دور ناگهان صداى شترى كه مى خواهند او را داغ كنند بلند شد وصيحه مى كشيد و ناله مى كرد. بطورى كه گويى تمام زمين وادى السّلام از صداى نعرهاو متزلزل و مرتعش بود.
من با سرعت براى استخلاص آن شتر به آن سمت رفتم .
چون نزديك شدم ديدم شتر نيست بلكه جنازه اى را براى دفن آورده اند و اين نعره از اينجنازه بلند است و آن افرادى كه متصدّى دفن او بودند ابداً اطّلاعى نداشته و باكمال خونسردى و آرامش مشغول كار خود بودند.
مسلّماً اين جنازه متعلّق به مرد ظالمى بوده كه در اوّلين وهله ازارتحال به چنين عقوبتى دچار شده است . يعنىقبل از دفن و عذاب قبر از ديدن صور برزخيّه وحشتناك گرديده و فرياد برآورده است.(59)

next page

fehrest page

back page

 

 
 

کلیه حقوق این سایت محفوظ می باشد.

طراحی و پیاده سازی: GoogleA4.com | میزبانی: DrHost.ir

انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس دیتاسنتر فن آوا سرور اختصاصی سرور ابری اشتراک مکانی colocation