بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب قصّه ی غربت غربی, محمدباقر ذوالقدر   مناسب چاپ   خروجی Word ( برگشت به لیست  )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     FOOTNT01 -
     WEST0001 -
     WEST0002 -
     WEST0003 -
     WEST0004 -
 

 

 
 

fehrest page

back page

5- دمكراسى : 
در فرهنگ دينى ، حق حاكميت ذاتى و حقيقى بر انسان و جهان ، در انحصار خداوند بوده ومشروعيت حكومتها براساس ضوابط الهى محقق مى شود. و از آن رو كه حاكم بايد مجرىاحكام و سنت هاى الهى و پاسدار عدالت باشد بهميندليل بايد مستقيما يا باواسطه ، از جانب خداوند حق حاكميت عَرَضى داشته باشد.(110)اما در جامعه مدنى غربى ، چون قانونگذار، خود انسان است ، پس خود نيز مجرى احكام وقوانين موضوعه خود مى باشد. در نتيجه خودش براى نحوه اداره جامعه و مجريان مقرراتموضوعه ، تصميم مى گيرد.
براساس اين نگرش ، نظام حكومتى جديدى مطرح شد كه نام آن را (دمكراسى )(111)يا (نظام مردم سالارى ) گذاشتند. زيرا مدعى بودند، در اين نظام مردم خود حاكمان خودرا تعيين مى كنند و حاكم نيز به نمايندگى از آنان ، جامعه را اداره مى كند. به اينترتيب ، بر خلاف نظام سياسى دينى ، كه منشاء حاكميت و مشروعيت حاكم در آن نصف وتعيين الهى و آسمانى است ، مشروعيت حاكم در نظام سياسى غرب ، ناشى از پذيرش مردماست .
هرچند از جنبه نظرى ، در نظام جديد، مردم رئيس حكومت را تعيين مى نمايند. اما درعمل ، در ميزان تحقق چنين ايده آلى ترديد جدّى وجود دارد و مى توان قاطعانه ادعا كرد كهاين نيز، هم چون ساير شعارهاى جامعه مدنى غرب ، محقق نشد و از آن ، فقط پوسته وظاهرى برجاى ماند. دمكراسى از يك منظر، به مفهوم دادن حق انتخاب به مردم است.بنابراين مى بايست فضايى آرام و كاملا متعادل ايجاد شود تا مردم توان و امكان دركحقايق را داشته و بتوانند در يك شرايط برابر، يك انتخاب واقعى داشته باشند. اماآنچه در جهان غرب ، حاكم است ، حاكميت رسانه ها، احزاب و قطب ها و قدرتهاى اقتصادىاست . آنها هستند كه هرگونه مايل باشند و منافع آنها اقتضا كند افكار عمومى را جهت مىدهند به گونه اى كه عملا مردم اختيارى براى درك حقايق ندارند.
نظامهاى حاكم بر غرب ، به گونه اى طراحى شده اند، كه هيچ كس بجز آن كه مد نظرصاحبان قدرت وثروت ، كه رسانه ها وابزار تبليغاتى هم دراختيار آنهاست ، امكاننيل به قدرت و حاكميّت را ندارد. جالب است كه بدانيم درطول دويست سال گذشته هيچكس حتى يك نفر، خارج از احزاب مسلطآمريكا، نتوانسته استبه كاخ سفيد راه پيدا كند و اين است مفهوم آزادى انتخاب و مردم سالارى غربى !
در غرب پس از انقلاب فرانسه ، كه آن را يك انقلاب ليبراليستى براى استقراردمكراسى مى دانند، همان روابط سلطه و حاكميت زورمندان و صاحبان ثروت ، درشكل و قالبى ديگر و تحت عنوان فريبنده (مردم سالارى ) تداوم يافت .
6- پلوراليسم : 
از جمله مفاهيمى كه در چارچوب همين گفتمان مطرح شد، (پلوراليسم ) يا (تكثرگرايى) است . يعنى جايگزينى كثرت ، به جاى (وحدت ) در حوزه انديشه و نظر و سپس درقلمرو عمل و حوزه اجتماع . عامل اصلى شكل گيرى اين نظريه ، شكست روش تجربى و حسگرايى در ارائه پاسخ به پرسشهاى كلى انسان و هم چنين ناتوانى ،(عقل مجرد) از درك حقايق هستى بود.
در علوم طبيعى ، بشر هر روز به يك دستاورد جديد و كشف تازه اى دست مى يافت كهبسيارى از فرضيّات ، تئوريها و قوانين قبل از خود راابطال و بى اعتبار مى ساخت . در فلسفه و علوم اجتماعى نيز طرفداران مكاتب فطرى ،بدليل در اختيار نداشتن معيار و مدركى براى تعيين دقيق مصاديقاصول ثابت و لايتغير و ناتوانى در ارائه تعريف دقيق از آنها، ناچار به اين نتيجهرسيدند كه هيچ اصل ثابت و لايتغيرى در عالم وجود ندارد (112) اين موجب شد كه عدهاى به اين نتيجه برسند كه اساسا حقيقتى وجود ندارد. ليكن پس از مدتى در اثرانتقاداتى كه از اين نظريه شد، نسبيت گرايى مطرح گرديد كه طى آن ، برخلافنظريه قبلى كه مطلقا منكر حقيقت بودند، وجود حقيقت را پذيرفتند، اما آن را امر واحدىندانستند. از نظر آنها، هر نظريه و ديدگاهى متضمن بخشى از حقيقت است . درواقع ثمرههر دو ديدگاه يكى است . هر دو منجر به حيرت و سرگردانى مى شوند. اولى بهدليل انكار حقيقت و دومى در حيرانى پاسخ به اين سؤال كه به راستى حقيقت كدام است ؟
بدين ترتيب (رلاتيويسم )(113) يا (نسبيت گرايى ) كه روح حاكم بر فلسفهامروز غرب است ، شكل گرفت . از نظر آنان ، از آنجا كه حقيقت امرى نسبى است هركسدريافت و فهمى از حقيقت دارد كه درست و حق مى باشد، در نتيجه حقيقت چيز واحد وثابتىنيست كه منحصرا در اختيار فرد، گروه و يا دوره خاصى باشد. بلكه امرى نسبى ، متكثرو متعدداست و به تناسب زمان ومكان و شرايط و فهم و درك افراد، مختلف مى باشد. از ايننظر، حتى وحى الهى و نسبت و تعاليم پيامبران هم نسبى بوده و در شرايط و اوضاع واحوال خاص خود مى توانسته است حقيقت داشته باشد! و آن نيزحامل بخشى از حقيقت و نه تمام آن مى باشد!
قضيه (قبض و بسط تئوريك شريعت ) نيز ترجمه اى ايرانى از همين نظريه است بااين تفاوت كه در نسبيت گرايى محض ، همه چيز حتى دين هم امرى نسبى است ، حتى دربرخى از آراء نسبى گراها، اصول اوليه اى مانند زشتى خيانت ، دروغ و ... كه قبح عقلىدارند در اثر شرايط زمانى يا مكانى ، قبح خود را از دست مى دهند و يا اصولى مانند(لزوم وفاى به عهد) غير ضرورى شود. اما در (قبض و بسط)، بنا به فرض ، وجودخداوند، پيامبرى رسول ا...، اصل دين اسلام ، ثابت انگاشته شده است . اما برداشت ازقرآن و سنّت و به طور كلى معرفت دينى نسبى دانسته شده ، كه البته ثمره و نتيجهاين نظريه نيز همان است كه طرفداران نظريه (نسبيت ) به آن رسيده اند اما با رنگ وبو ظاهرى دينى !
اين نظريه فهم انسانها از دين را نسبى مى داند و معتقد است ؛ پيامبر اكرم (ص ) يك تلقىاز دين دارد و ديگران تلقى ديگر، نسلهاى قبلى چيزى از اين مى فهميدند و نسلهاى بعدىچيزى ديگر. اين اختلافات طبيعى است و از اين رو، هيچ كس را بهدليل دريافت و برداشت و درنتيجه اعتقاداتش نبايد تخطئه كرد. همه از حقيقت بهره جستهاند.
هفتاد و دو ملت همه در صراط مستقيم اند. پس تنهايك صراط مستقيم موجود نيست .(صراطهاى مستقيم ) وجود دارند. شيعه همان اندازه از حق بهره برده است كه ديگران ،معتزله همان اندازه كه اشاعره ، مسيحى همانقدر كه مسلمان و لابد مشرك همانقدر كه مؤمنو...؟!
انعكاس چنين نگرش نسبى گرايانه اى در جامعه ، به پلوراليسم (114) ياتكثرگرايى انجاميد. چون يك حقيقت ثابت و مطلق و واحد وجود ندارد و همه آراء و عقايد واديان ، هركدام بهره اى از حقيقت برده اند و برحق اند. از اين رو يك روش زندگى ، يكفرهنگ و يك دين نمى تواند بر جامعه حاكم باشد. بنابراين (پلوراليسم ) جاى خود رابه (مونيسم )(يگانگى )(115) و حتّى دواليسم (دوگانگى )(116) در عرصهفرهنگ ، اخلاق و سياست بخشيد.
براساس اين نگرش ، از آنجا كه حقيقت امر واحدى نمى باشد و همه انسانها درست مىانديشند و به يك اندازه از حق و حقيقت بهره برده اند. پس ‍ هركس حق دارد هر ايده و عقيده اىرا كه درست مى داند براى خود داشته باشد و هيچكس حق تعرض به ديگرى ، بهدليل عقيده و نظر و سلوك و رفتارش ، نخواهد داشت . به اين ترتيب همه افراد با اعتقاد ونظريات كاملا متفاوت و حتى متناقض در يك جامعه ، مى بايست با هم همزيستى داشتهباشند و اين مفهوم جامعه (پلوراليستيك ) است .
ويژگيهاى بيان شده براى چنين جامعه مدنى نشان مى دهد كه اين جامعه نيز، يك جامعهپلوراليستيك مى باشد. درچنين جامعه اى تكيه بريك انديشه و روش و يا يك قرائت وتفسير واحد از دين محكوم است . بايد آراء، مكاتب ، مذاهب و روشهاى مختلف وجود داشتهباشند و هركس ‍ آنچه را كه مى پسندند انتخاب كند و آن را مبناى زندگى خود قرار دهد.حكومت و دولت نيز حق ندارد اعتقاد و عقيده اى خاص را بر افراد جامعهتحميل كند و يا حقوقى متفاوت براى دارندگان عقايد متفاوتقايل شود، بلكه به عكس مى بايست حافظ ماهيت متكثر جامعه بوده و به همه با يك چشمنگاه كند. آشكارا معلوم است كه اين نگرش ، هم در مبانى واصول و هم در نتيجه و پى آمدهاى اجتماعى ، با آموزه هاى دينى كه مبنى بر اعتقاد بهحقيقت مطلق و اصول ثابت در زندگى است و براى معتقدان به عقائد حقه و مؤمنين بهملاكهاى دينى و صالحين و متقين شرافت و منزلت خاصىقائل است ، تعارض و ناهمخوانى دارد.
7- تساهل و تسامح ليبرالى : 
از جمله آثار نسبيت گرايى و پلوراليسم در عرصه فرهنگ و جامعه ،تساهل و تسامح و يا مدارا(117) در زمينه دين است . از آنجا كه حق و حقيقت يك امر نسبىاست و هيچكس حق مطلق نيست ، نمى توان كسى را بهدليل داشتن نظر و عقيده اى خاص و يا حتى نوع رفتار و اخلاقيّات و سلوك فردى واجتماعى ، تخطئه و ملامت كرد. در نتيجه مفاهيمى چون (حق وباطل )، (خوب و بد) (معروف و منكر) رنگ مى بازند و در جامعه مدنى و پلوراليستيكبه دليل قبول انديشه ها و روشهاى متفاوت و احيانا متضاد، از آن رو كه همه در صراط حقو حقيقت قرار دارند، همه تحمل مى شوند و هر اعتقادى و هر نوع رفتارى مجاز است . ومقولاتى هم چون امر به معروف و نهى از منكر به ايندليل كه مبتنى بر فرض وجود منكر و معروف است ، محلى از اعراب ندارند. يعنى انسانهاهيچ مسئوليتى در قبال عقايد و آراء يكديگر ندارند. تولى و تبرى كه به معنى دوستىو جانبدارى و پذيرش حق و دشمنى و مخالفت باباطل است ، اصولا مفهومى ندارد. جهاد در راه عقيده نيز كاملا مذموم است .
در جامعه مدنى ، غيرت دينى و پافشارى براصول و معتقدات دينى ، عصبيت و دگماتيسم و خشونت محسوب ميشود. تاءكيد و اصرارداشتن نسبت به اصول و ارزشها و امر بمعروف و نهى از منكر، مداخله كردن در زندگىديگران تلقى شده و به عنوان رفتارهاى خشونت آميز محكوم مى باشد. و از همين روست كهدر منطق تساءهل و تساءمح ، اسلام به دليل تاءكيد بر امورى هم چون امر به معروف ونهى از منكر و جهاد در راه خدا و اجراى حدود، قصاص و ديات كه الزام جامعه براى تن دادنبه يك شيوه خاص از انديشه و عمل است ، دين خشونت دانسته مى شود و به اين ترتيب مىتوان درك كرد كه كسانى كه مى گويند خشونت در ذات اسلام است داراى چه مشربىهستند.
در جامعه پلوراليستيك ، روابط اجتماعى كاملا آزاد است واصول اخلاقى نمى توانند زير بناى اصول حقوقى قرار گيرند، بنابراين روابطجنسى آزاد حق هر انسان اعم از زن و مرد است . تا جايى كه در اين جوامع انسان با فرهنگكسى است كه از روابط نامشروع همسرش با ديگران ناراحت نمى شود و به ديگران نيزحق مى دهد كه آزادانه ، از امكان در اختيار او بهره ببرند!؟
بنابراين سنگ ساركردن زناكار، اوج خشونت است . زيرا (زنا) در اين جامعه نه تنهامفهومى ندارد بلكه در قالب مضامينى مانند (عشق )، قداست نيز پيدا مى كند واعمال هر مجازاتى براى آن ، خشونت و ظلم به انسان و تعدى به حقوق بشر قلمداد مىشود!
درمنطق ليبراليستى و نگاه اومانيستى به انسان و زندگى ، هيچ مصلحتى حتى حفظ تماميتخانواده و دفاع از حريم ارزشهاى انسانى نمى تواند بهانه اى براى محدوديت آزادىانسان واقع شود. انسان فى نفسه با تمام رذايل اخلاقيش اصالت و موضوعيت دارد. زيراهيچيك از اصول اخلاقى ، در تحوّل زمان و مكان و برداشتها و قرائتهاى متفاوت ، مفهومىثابت و واحد ندارند و لذا نمى توان بر مبناى آن ، به قضاوت درخصوص رفتار افرادپرداخت و سپس حكم صادر كرد.
پس تسامح و تساهل نيز از آثار نگرش نسبى به ارزشهاى اخلاقى واصول دينى در مغرب زمين است كه متاءسفانه در جامعه ما نيز برغم تعارض آشكار آن بامبانى دينى ، بصورت شعار عده اى غرب زده در آمده است كه به بهانه آن ، به جنگ باارزشها و سنت هاى دينى و اجتماعى جامعه انقلابى ما برخاسته اند.
8- فمى نيسم (118) 
شايد اولين قربانى مدرنيسم ، زن غربى باشد كه در اثر تضعيف بنيادهاى مذهبى واخلاقى در آن جوامع ، مقهوراراده و قدرت و شهوت مردان شد و بويژه پس از انقلابصنعتى كه اشتهاى سيرى ناپذيرى براى نيروى كار ساده و ارزان بوجود آمد، زنان (وهم چنين كودكان ) بصورتى وحشيانه و ظالمانه قربانى چرخهاى بى رحم صنعتگرديدند. قرن 18 و 19 اروپا آن چنان كه گفته مى شود مرارت بارترين روزگارزنان در تاريخ غرب به حساب مى آيد كه آثار آن ظلمها و رويه هاى ظالمانه نسبت بهزن ، در فرهنگ برخى جوامع غربى هنوز مشهود است . تا جائى كه دراوائل قرن بيستم براى دفاع از حقوق تضيع شده زنان در غرب ، نهضتى بنام (فمىنيسم ) يعنى (زن باورى ) پديدآمد لكن اين حركت نيز نه تنها مشكلى راحل نكرد بلكه خود منشاء مشكلات بزرگترى براى زنان و كليّت جامعه غربى گرديد.شعار اصلى و محورى فمى نيسم ، تحت لواى ليبراليسم و آزادى غربى ، برابرىحقوق زن و مرد و نفى تمامى تفاوتهاى طبيعى و حقوقى بين زنان و مردان بود و اين منشاءو مسبب اصلى انحطاط زن و نابودى نظام خانواده و در نتيجهتزلزل و بى هويتى نظام اجتماعى در غرب گرديد. نهضت هاى فمى نيستى به عنواندفاع از حقوق زنان و براى عقب نماندن از مردان ، تلاش گسترده اى براىاشتغال زنان و فعاليت هاى اجتماعى آن ها صورت دارند بدون آن كه به حفظ كانونخانواده و نقش بى بديل و منحصر بفرد زن ، بعنوان همسر و مادر، توجهى شده باشد.به نام آزادى زن و برابرى او با مرد، جايگاه بلند زن به عنوان مربى جامعه و تربيتكننده نسلهاى آينده لگدمال گرديد و ارزشگذارى اقتصادى و مادى به وقت و كار وقابليت هاى او، جاى گزين همه ارزشهاى متعالى و منحصر بفرد زن گرديد. زنان درجوامع غربى نه تنهاجايگاه سنتى قبلى خود را از دست دادند بلكه در غياب معنويت واخلاق مذهبى و تحت لواى شعار برابرى مطلق با مردان و در فرايند مبارزات جنسيتىتبديل به موجوداتى بى هويت شدند كه نه از روح لطيف و عاطفى زنانه آنها اثرىباقى مانده و نه از درياى بى كرانه محبت مادرانه آن ها چيزى برجاى مانده است و اينبحران ، جامعه امروز غربى را با خطر انهدام مواجه كرده است .
آمار طلاق در اين جوامع روز به روز در حال افزايش است و پديده خانواده هاى تك والدينى، به شيوه مرسوم خانواده در غرب بدل شده است . بطوريكه گاه تا يك چهارم كودكانبرخى كشورهاى غربى در خانواده هاى تك والدينى ، كه در اثر طلاق والدينشكل گرفته اند، بزرگ مى شوند. ركورددار اين بحران امريكاست كه در آن 25خانواده هاى داراى فرزند زير 15 سال را خانواده هاى تك والدينىتشكيل مى دهند.
اغفال و خشونت هاى جنسى در جوامع غربى بصورت يك امر عادى ومتداول درآمده است بطوريكه در برخى كشورها هم چون كانادا، از هر چهار زن و در بسيارىاز نقاط امريكا، از هر سه زن يك نفر مورد تجاوز قرار مى گيرد.
زنان غرب بدليل تنهائى ناشى از استقلال طلبى دچار بيماريهاى روحى جديدى شدهاند بطوريكه يكى از فعالين فمى نيسم گفته است (زنان امروز دچار بحران و مشكلاتجديدى شده اند كه فاقد هرگونه اسمى است !)
اين مسائل در غرب واكنش ها و اعتراضات شديدى را در نخبگان آن كشورها پديد آورده وبه سطح روزنامه ها، مطبوعات و ساير رسانه ها نيز كشيده شده است . آنها معتقدند كهبسيارى از مشكلات موجود جامعه ، از جمله مسائل روحى زنان ، خودكشى دختران جوان ،خشونت عليه زنان ، سقط جنين ، طلاق ، توقف رشد جمعيت و پير شدن جوامع غربى ونابودى نظام خانواده و... ناشى از حركت هاى فمى نيستى بوده است .(119)
اين واقعيات را مقايسه كنيد با آن چه كه توسط برخى مطبوعات و تعدادى عناصرباصطلاح روشنفكر و فمى نيست هاى وطنى ، درخصوص حقوق زنان و محدود شدن آزادى آنها در جامعه دينى ايران ، مطرح و تبليغ مى شود و مدينه فاضله اى كه ترسيم مى كنند،همان است كه به گوشه هاى اندكى از آن اشاره شد!
9- استعمار و امپرياليسم : 
در مباحث قبل نگاهى اجمالى به تحولاتى كه در مبانى فرهنگ و تمدن غرب پس ازرنسانس رخ داد انداختيم و نحوه شكل گيرى (مدرنيته ) و مبانى اوليه آن را مرور كرديم. در اين جا به طور مختصر نگاهى به نوع و نحوهتعامل مغرب زمين ، پس از رنسانس با ساير بخشهاى جهان خواهيم داشت .
تاريخ نشان مى دهد كه غرب پس از رنسانس ، با رشد و پيشرفت در زمينه هاى مختلفعلمى ، صنعتى ، تجارى و نظامى ، روابط خود را با سايرملل ، كه تا قبل از آن ، مبتنى بر نوعى همزيستى برابر و مسالمت آميز بود، تغيير داد ونوعى روابط سلطه و استثمار، كه در فارسى آن را (استعمار)(120) مى ناميم ،برقرار نمود. بنابراين از جمله پيامدهاى مستقيم (مدرنيته )، استعمار است كه براىاولين بار در روابط بين الملل شكل گرفت و ريشه آن را بايد در انديشه اومانيستى ومبتنى بر فرهنگ و تمدن جديد غرب دانست .
انسان (و البته انسانِ غربى سرمايه دار!!) در نگرش اومانيستى ، قدرت مطلق هستىتلقى مى شود و بهمين دليل مى بايست در همه ابعاد، در بالاترين سطح از توانايىباشد. اين تفكر او را به دست يابى ثروت و قدرت بيشتر تحريض نموده وانرژىفوق العاده اى را براى كسب ثروت و دست اندازى بر ثروتهاى نقاط ناشناخته جهان وكشورگشايى ، در مردم مغرب زمين ايجاد كرد. از آنجا كه امكانات و سرمايه درسرزميناروپا محدود بود و نمى توانست پاسخگوى اشتهاى سيرى ناپذير انسان حريص غربجديد باشد، به سوى سرزمينهاى جديدحركت كرد و به كشورگشايى و دست اندازى برثروت كشورهاى ديگر پرداخت ، ليكن در اين راه به روشى كاملا جديدمتوسل شد تا امكانات و نيروى انسانى كمترى را هزينه كند.
غرب دست اندازى بر ثروت مشرق زمين را تحت پوشش فريبنده و دروغين (استعمار)، كهبمعنى طلب عمران و آبادانى است ، انجام داد و هدف از اين كار خود را، تلاش براى رهايىملت ها و جوامع عقب مانده ، از بدبختى و فقر و عقب ماندگى وانمود كرد! و به اين ترتيبلبه تيز حملات خود را در ابتدا، متوجه هويت ملى و فرهنگ و تمدن آنها نمود تا از طريقايجاد احساس حقارت و خودباختگى و عدم اعتماد به نفس در آنها، ثروت و موجوديت آنها رابه يغمابرد.
ثروت مادى و معنوى غارت شده ممالك شرقى ، نيروى محركه جديد و فزاينده اى براىتمدن جديد غرب گرديد و مرحله به مرحله او را بزرگتر و قوى تر مى ساخت . درحقيقت ،غرب با بهره گيرى از دستاوردهاى مسلمين در جغرافيا و دريانوردى و رشته هاى مختلفعلوم و صنايع توانست تمدن خود را بازسازى كند و به كمك همان آموخته ها، قابليت هاىكشورهاى ديگر را شناسايى و تصاحب كند و در بسيارى از موارد سرزمين هاى آن ها را همبه اشغال خود درآورد. در اين ميان ، كشف قاره آمريكا و نابودى مردم مظلوم آن ، كهبرخوردار از فرهنگ و تمدن كهن و درخشانى بوده اند وانتقال ثروت فراوان و دست نخورده اين سرزمين بكر به اروپا، از اهميت ويژه اىبرخوردار است . وجود طلا و سرازير كردن دفينه هاى قاره آمريكا به غرب ، تب طلا رادر اروپا لحظه به لحظه افزايش داد و سيل جويندگان طلا را به آمريكا روانه ساخت .
غرب علاوه بر ثروت هاى مادى به دستاوردها و آثار و سرمايه هاى فرهنگى و هنرىكشورهاى ديگر نيز رحم نكرد و آنها را به روشهاى مختلف و با حيله و تزوير به چنگآورد و به اروپا منتقل نمود تا يا از طلا و جواهرات و ارزش مادى آنها بهره ببرد و يا بابررسى آنها و نگهدارى در موزه ها راه تداوم سلطه خود بر كشورهاى مشرق زمين را همواركند و جهانگردى خود را هم رونق بخشد. غرب به غارت ثروت و سرمايه مادى و معنوىكشورهاى ديگر اكتفا نكرد، او نيروى انسانى و كارآمد آنها را يا رسما به بردگى كشيدو در فجيع ترين وضع به اروپا و آمريكا منتقل نمود و يا باعنوان فريبنده روشنفكرمسخ كرده و به نفع خود و عليه كشور خودشان به كار گرفت و بردگى و خودفروختگى نوينى را پايه گذارى كرد.
ثروت قاره آمريكا و مشرق زمين و انتقال آن به اروپا، سرعت حركت و پيشرفت تمدن غربرا چندين برابر كرد. بخشى از اين ثروت در صنايع دريائى و نظامى هزينه گرديد ومنجر به برترى قابل ملاحظه غرب بر ساير نقاط جهان از لحاظ توان نظامى گرديدو به كمك توان دريائى و نظامى حاصله ، توانست در نقاط مختلف جهان نيرو پياده كند،پايگاه تاءسيس ‍ نمايد و نفوذ، سلطه و بعضا حاكميت خود را تحكيم بخشد.
بردگان آفريقائى و آسيايى به عنوان نيروى كار مجانى و بى جيره و مواجب ، چرخ ‌هاىغول آساى تمدن اروپا و آمريكاى نوظهور را به گردش در آوردند. ميليونها نفر از مردمآفريقاى سياه (121) و آسياى مسلمان از سرزمينهاى خود ربوده شده و در جنگ هاىناجوانمردانه به اسارت گرفته شدند و با كشتيهاى مخصوصحمل برده ، به آمريكا و اروپا منتقل مى شدند. صدها هزار بلكه ميليونها نفر از آنان ، درراه جان مى سپردند و قربانى طمع ورزى ، توسعه طلبى وشكل گيرى تمدن جديد غرب شدند.
همان انسانى كه در مكتب اومانيسم داراى اصالت و شرافت شمرده شده و خداوند زمينبحساب مى آمد! هم چون كالائى بى ارزش به فجيع ترينشكل ممكن ، در كشتى ها بر روى هم انبار مى شد تا براى ساختن تمدن جديد غرب به آنسامان برده شود و از آن همه فقط 30به مقصد مى رسيدند و اجساد مابقى ، به دل اقيانوسها سپرده شدند و امروز شايد بتواناستخوانهاى آنها را در كف اقيانوسها يافت و به عنوان نمادى از امانيسم و اصالت انسانادعائى غرب به نمايش گذارد!
و بدين صورت ، غرب از جهان اسلام و مشرق زمين كه سالها درمقابل آن احساس حقارت مى كرد، انتقام گرفت و عقده گشايى كرد.
مبحث چهارم : ( بحران تمدن غرب ) 
مغرب زمين ، قرن 17 و 18 را تحت تاءثير شعارهاى جديد و در برخوردارى و ثروتسرشار ناشى از استعمار كشورهاى شرقى و انقلاب صنعتى و اكتشافات جديد علمى ،سپرى نمود و همين موجب گرديد كه مردم غرب ، دچار نوعى فريفتگى ، غرور و غفلتشدند. اما اين وضعيت ديرى نپاييد و تضادها و تعارضات ناشى از فرهنگ جديد و ماهيتجناياتى كه با عناوين مردم فريب صورت مى گرفت ، آشكار گشت . افكار عمومى ملتها،به ويژه ملل تحت استعمار، بيدار شده و جوانه هاى اعتراض ، كه از همان قرون هفدهم وهيجدهم در بين برخى انديشمندان اروپايى ظهور كرده بود، در سطح وسيع ترىسربرآورد و كاخهاى آمال و آرزوها به تدريج يكى پس از ديگرى فرو ريخت .
قرن نوزدهم قرن اعتراض يك پارچه به دستاوردهاى فرهنگ و تمدن جديد غرب بود. دراين دوران ، ايدئولوژيهاى مختلف ، با هدف رفع تضادها و بحران هاى اجتماعى و شكافهاى طبقاتى عميق موجود در غرب و آزادى و رهايى از بند استعمار در كشورهاى تحت نفوذ واشغال غرب ، به وجود آمدند و هريك ، براى رفع بحرانهاى اجتماعى و نابسامانيهاىجامعه جديد، راه حلهايى ارائه مى نمودند. به عنوانمثال مى توان از ايدئولوژى ماركسيسم كه در همين زمان ظهور كرد نام برد.
ماركسيسم يك جريان اعتراض آميز نسبت به نظام اقتصادى و اجتماعى حاكم بر غرب بود.نظامى كه با رشد بورژوازى در قرن هفدهم و هيجدهم ، آرام آرامشكل گرفت به سرعت توسعه يافت و به سرمايه دارى و سرمايه سالارى منجرگرديد. در واقع ماركسيسم جريان اعتراضى است از درون همين نظام ، عليه بنيادهاىفكرى ، اجتماعى ، اقتصادى و سياسى حاكم بر آن .
ماركس و انگلس (122) يعنى پايه گذاران اين مكتب كه خود از دست پروردگان ومحصولات فرهنگ جديد غرب بودند، با انگيزه نفى كاپيتاليسم و سرمايه دارى ظهوركردند و شديدترين انتقادات را به نظام ليبرال دمكراسى و سرمايه دارى حاكم برغرب نمودند. آن ها سرمايه و مالكيت خصوصى بر ابزار توليد را كه روح سرمايهدارى و نظام اقتصادى و اجتماعى جديد غرب بود، منشاء همه بدبختيها دانسته و راه نجاتبشر را از ميان بردن مالكيت فردى و اختصاص ابزار توليد بهكل جامعه و نفى كامل سرمايه دارى ، اعلام نمودند.
اولين نهضت ماركسيستى با انگيزه هاى ضدسرمايه دارى ، در شهر (بادن )(123)آلمان و درقلب اروپاى سرمايه دارى رخ داد و از آنجا به انگليس و سپس به روسيه وشرق اروپا كشيده شد. اما به دلايل متعددى مورداستقبال عمومى مردم آلمان و انگليس قرار نگرفت لكن توانست راه خود را در روسيه بازكند و با تغييراتى كه لنين در آن به عمل آورد،عامل سرنگونى نظام سلطنتى در آن كشور گردد وبراى ساليانى درآن كشور دوام آورد وغرب سرمايه دارى رابه چالش بكشاند.
يكى ديگر از مكاتبى كه در اعتراض به فرهنگ و تمدن جديد (مدرنيته ) در همان زمان درغرب ظهور كرد، جنبش (نيهيليسم )(124) بود، كه مبنى بر نفى هر نوع حقيقتىبود(125) و افرادى چون (ميخائيل با كوئين )(126) و (فردريش ‍ نيچه )(127)از جمله مناديان آن بودند. نيهليسم ، تمامى موازين اخلاقى واصول عدالت را كه در فرهنگ بشرى ، تحت تاءثير فطرت و راهنمائيهاى انبياء عظام ،در جوامع بشرى فراهم آمده ، نفى مى كند. اين مكتب هر نوع هدفمندى را براى زندگىاجتماعى انكار مى كند و معتقد است كه هيچ معيارى براى سنجشاصول اخلاقى وجود ندارد. نيهيليسم (دنياگرايى ) را نفى مى كند، فلسفه كلاسيك رامردود مى شمارد و به تمدن جديد غرب پشت كرده و همه چيز را زير سؤال مى برد.
امثال نيچه و ماركس در غرب ، بسيار بوده اند و اساسا قرن نوزدهم را بايد قرن ظهورايدئولوژيها و نظريه هاى مختلف كه هر چند خود، زاده و مولود مدرنيسم بودند لكن دربسيارى موارد با اصول آن ناسازگار بودند، ناميد. همين امر موجب تحير و سرگردانىانسان غربى شد، به گونه اى كه برخى از انديشمندان غربى در اواخر آن قرن ، معقتدبودند كه غرب به پايان تمدن خود رسيده است . فردى مانند (اشپنگلر) سالهاقبل از وقوع جنگ جهانى اول پيش بينى كرد كه غرب سرانجام در جريان سه جنگ جهانىقريب الوقوع ، نابود خواهد شد.
جهان غرب در چنين وضعيتى وارد قرن بيستم شد. در اين قرن ، فضاحت و رسوائى مدرنيته، ورشكستگى وبحران هاى فزاينده ناشى ازآن ، به اوج خود رسيد. درسالهاى آغازاينقرن ، اروپادرآتش جنگ جهانى اول سوخت وثمره ماشينيسم ، تكنولوژى و دستاوردهاىعلمى دنياى جديد، به سلاحهاى مخرّب و بمب و آتشتبديل شده و بر سربشريت فرودآمد! كشتارى كه دراين جنگ به وسيله سلاحهاى مدرن وبه بركت تكنولوژى و علم از ايمان گسيخته ، روى داد تا آن تاريخ بى سابقه بود وهزاران بار از جنايات (آتيلا) و (نرون ) خشن تر و وحشتناك تر مى نمود. در اين جنگتقريبا همه شهرهاى اروپا با خاك يكسان شدند.
جنگ جهانى اول ، جنگ ميان غرب و شرق نبود، بلكه جنگ انسان ها و جوامع مدرن شده غربىبا يكديگر، آن هم در متن تمدن غرب و جنگ ميان قدرتهاى برآمده از فرهنگ اومانيستى غرببود. قدرتهاى مهار گسيخته اى كه به عالم غيب ، معنويت و سنتهاى الهى پشت كردهبودند. انسانى كه خود را اصل قرار داده و برهمه حقائق برتر، چشم فروبسته بود.ماهيت چنين انسان افسار گسيخته و تمدن ويرانگرى ، در جنگ جهانىاول در معرض ‍ قضاوت بشر قرار گرفت .
هنوز جهان از جنگ جهانى اول نياسوده بود كه به فاصله كوتاهى ، جنگ جهانى دوم روىداد كه از جنگ اول فوق العاده مخرب تر بود. در اين جنگ فقط كشور شوروى 22 ميليونكشته داد. تعداد كشته هاى اين جنگ را بين 35 تا 60 ميليون نفر تخمين زده اند. اين جنگنيز بين قدرتهاى غربى درگرفت . قدرتهايى كه داعيه دار فرهنگ و تمدن جديد ورساندن انسان به كمال و سعادت بودند. اين جنگ نيز هديه علم و تكنولوژى و دست آوردتمدن جديد غرب براى بشريت بود.
در كنار تلفات ناشى از چنين جنگهايى بايد از تلفاتى كه تكنولوژى جديد بهدليل ماهيت و اقتضاى خود، بر بشريت تحميل كرد نيز نام برد. تلفات ناشى از آلودگىمحيط زيست كه زندگى انسانى را تهديد مى كند، تلفات ناشى از حوادث متعددرانندگى و زندگى ماشينى ،(128) جنايات مخوف و سازمان يافته گروههاى مافيايىو تبه كار بين المللى كه تا قبل از آن ، هرگز تاريخ نظير آنها را بخود نديده بود، ازاين جمله اند.
در قرن بيستم ، علاوه بر جنگهاى جهانى ، جهان شاهد جنگهاى منطقه اى متعددى بوده استكه يا توسط قدرتهاى بزرگ بركشورهاى كوچك ترتحميل شده بود مثل جنگ ويتنام و كره و افغانستان ، يا با مداخله قدرتهاى بزرگ و براىپيشبرد اهداف نامشروع آنها رخ داده است مثل جنگ تحميلى عراق عليه ايران و بسيارى از جنگها با تحريك و تهييج صاحبان سرمايه و صنايع نظامى غرب براى فروش اسلحه وتوسعه بازار سلاح ، روى داده است كه گاه از جنگهاى جهانى طولانى تر و جنايتكارانه تر بوده اند. آمريكائيها خود اعتراف كردند كه در جنگ ويتنام 50 برابربمبهايى كه در جنگ جهانى دوم به كار برده شد، بر سر مردم مظلوم ويتنام ريخته اند.قرن بيستم يعنى قرن شكوفائى تمدن جديد غرب ، با ركورد يك ميليون كشته در جنگهاى مختلف ، كه كشورهاى صنعتى و پيشرفته اروپائى و امريكائى بازيگران اصلى آنبوده اند، به مدد علم و تكنولوژى غرب و تجاوزگرى و فزون خواهى انسان مدرن شده ،خونين ترين و مصيبت بارترين قرن تاريخ بشر است .
و اينها همه ، بجز فتنه گريها، توطئه هاى پنهان و جنايت ها و ترورهايى است كه غرببراى تاءمين منافع خود در جهان صورت داده است . آنچه درطول يكصد سال اخير در كشورهاى مختلف جهان براى براندازى حكومت هاى ملّى و انقلابىو استقرار نظامها و حكومت هاى دست نشانده غرب صورت گرفته است ، حكايت از واقعيتهاىوحشتناكى مى كند كه گاه گوشه هائى از آن ها آشكار شده اند. به عنوانمثال سازمان وحدت آفريقا، هيئتى را ماءمور رسيدگى به كشتار مردم در (روآندا) درسال 1998 ميلادى نمود. اين هيئت پس از بررسيهاى خود رسما اعلام كرد آمريكاعامل اين جنايت بزرگ و كشتار بيش از هشتصد هزار نفر مردم آنجا مى باشد. اين آدم كشى ازجمله بزرگترين قتل عامهاى تاريخ لقب گرفت كه توسط آمريكا و زير پوشش ‍ سازمانملل و به كمك فرانسويها و كليساى كاتوليك درمقابل چشم بشر متمدن و مدرن روى داد.
و اين معناى واقعى مدارا، آزادى ، و واژه هاى زيبا و مردم فريبى مانند كرامت انسان ، جامعهمدنى و دموكراسى است كه تمدن جديد غرب وعده آن را مى داد! علم و تكنولوژى غربىكه قرار بود انسان را به آرامش و سعادت برساند، بلاى جان او شد و بدين ترتيبآژيرهاى خطر نسبت به تمدن جديد و سرنوشت بشر يكى كى به صدا در آمدند.
آخرالزمان غرب پس از جنگ جهانى دوم ، و فرونشستن غبارهاى آن جنگ خانمان سوز وويرانگر، غرب بر آمده از جنگ ، در همه ابعاد وزواياى حيات خود، گرفتار بحران وتنگنا شد. اتفاقى نيست كه بيشترين واژه اى كه بخصوص در نيمه دوم قرن بيستم درادبيات غرب بكار رفت است واژه (بحران )(129) مى باشد. نه فقط بحران سياسى، بلكه بحران علمى ، فلسفى ، اخلاقى ، اقتصادى و ... به طورى كه نيمه دوم قرنبيستم را دوره بحرانها مى گويند. مدرنيته اى كه قرار بود انسان را برخلاف دورانقرون وسطى كه دوران سياهى و تاريكى و زشتى معرفى شده بود، بهكمال و سعادت برساند و خوشبختى را به او هديه كند، خود گرفتار بحران در مبانىفرهنگ و تمدن خود شد. از همين رو حركت ها و گرايش هاى جديدى به سوى ارزش هاىنوين در غرب ، به ويژه در نيمه دوم قرن بيستمشكل گرفت كه اين خود نويدبخش تحولات تازه در تاريخ و تمدن غرب است كه بايداين تحولات و رويكردهاى جديد را شناخت و آن را بدرستى هدايت نمود. امّا متاءسفانهبرخى روشنفكران ما از اين تحول و گرايش جديدغافل هستند و يا آن را درك نكرده اند. روشنفكر غربزده ما هنوز فكر مى كند كه غرب بهجامعه مدنى و دموكراسى و شعارهاى قرن 18 و 19 خود پايبند است .حال آنكه غرب سالهاست كه اين مرحله را پشت سر گذاشته و اينك براى نجات از بنبست هاى ناشى از همان شعارها، به دنبال حرف تازه و راه جديدى است . اگر چهانسانهاى سطحى و عوام الناس غرب كه بسان حيوانات رام ، مصرف كننده محصولاتبنجل فرهنگى و اقتصادى نظام سرمايه دارى و سياستگزاران فاسد آن هستند، ممكن استهنوز به همان شعارها دل خوش ‍ داشته باشند امّا نخبگان ، انديشمندان و كسانى كه فهمآنان از سطح عموم بالاتر است ، به مدرنيسم واصول آن ديگر پاى بند نيستند.
غرب از مدرنيسم گذشته و به مرحله (پست مدرنيسم )(130) رسيده است . از آن نيزعبور كرده و در حال حاضر در حال ورود به مرحله (ترانس ‍ مدرنيسم )(131) مىباشد. (ترانس مدرنيسم ) مرحله اى ماوراى مدرنيسم مى باشد. اين دوران آنچنان كه ادّعاءمى شود نويد بخش عصر بازگشت به نوعى معنويت و نيازهاى فطرى انسان است .
هم اكنون ، در ويرانه هاى انديشه و فرهنگ جديد غرب ، نوعى گرايش به دين ، و برخىجاذبه هاى آن ديده مى شود.(132) در حاليكه روشنفكر مقلّد ما حاضر نيست حتّى به ايننغمه گوش دهد، در مجامع علمى و روشنفكرى امروز اروپا، ديگر افكار (ولتر)،(مونتسكيو)، (ديدور)، (روسو) و (هابز) و ديگر فلسفه دانان عصر مدرنيته علامتروشنفكرى و فرهيختگى نيست زيرا آنها از نظر افتاده اند و روشنفكر انديشمند غربىپوچ بودن آراء آنها را دريافته و از آنها گسسته است . درحال حاضر حرف تازه برخى از محافل روشنفكرى اروپا و آمريكا، آثار (مولوى )،اشعار (حافظ) ، نوشته هاى (محى الدين عربى )، (ملاصدرا) و كاوشها و رساله هاىتحقيقى بر روى اسلام و مكاتب شرقى است .
در غرب ، نفس اماره اشباع شده و ميل به زنگار زدايى از روى فطرت بشر آن سامان ، درمواردى بيدار شده است و آثار آن ، حتّى در اقشارى از مردم عادى غرب نيز آشكار است .اكنون بعضى از مطرح ترين و پرطرفدارترين خوانندگان پاپ و راك ، از اشعارحافظ و مولوى براى پاسخ به همين نياز روحى و معنوى مردم ، در ترانه هاى خوداستفاده مى كنند و سعى دارند از آن طريق ، آنها را به خود جلب نمايند.
به عبارت ديگر با توجه به نياز اجتماعى تازه اى كه در غرب به وجود آمده و تغييرىكه بتدريج در ذائقه مردم مغرب زمين ايجاد مى شود به مضامين عرفانى و شرقىاقبال مى شود.(133) در سال گذشته ميلادى ، حدود يك ميليون نسخه از كتاب مثنوىمولوى كه با شرح آن چندين جلد مى شود، در آمريكا به فروش رفت و جزء ده كتابپرفروش در كشور آمريكا معرفى گرديد. آيا اينها نشانه و علامتشكل گيرى يك تحوّل تازه در غرب نيست و خبر از يك حادثه جديد نمى دهد؟
دنياى غرب از ماديّت ، ماشينيسم و مدرنيسم سرخورده شده و به معنويت روى آورده است . اماباصطلاح روشنفكران ما، هنوز به دنبال شعارهاى قرن 17 و 18 آنان هستند و ازدمكراسى ، آزادى و جامعه مدنى آن دوران ، دم مى زنند و هرگاه آن ها را درتقابل با دين و اسلام يافتند، به نفع آن مفاهيم پوچ و از مد افتاده ، از اسلام هزينه مىكنند و اگر لازم باشد به خاطر آن ها، از اسلام نيز مى گذرند!
واقعيت آن است كه انقلاب اسلامى ما نه پديده اى مربوط به گذشته بلكه واقعيتىبراى آينده است . اروپايى كه به مدرنيسم و ماديت پشت مى كند ودل در هواى ترانس مدرنيسم و معنويت دارد، شايد پنجاه تا صدسال ديگر به مرحله اى برسد كه ما الان در آن مرحله زندگى مى كنيم . در حقيقت ماسال ها از تاريخ غرب جلوتر هستيم . روشنفكرى كه بايد در اين فضا زندگى كند وبه اين پيشتازى افتخار كند، خودش را پايبند ذهنيّات ، خواست ها و آرزوهاى 200سال پيش دنيا كرده است . اين واقعيت تلخ همان است كه مقام معظم رهبرى آنرا به درستى(ارتجاع روشنفكرى ) ناميدند. ارتجاع يعنى بازگشت وعقب رفت كه حتى يك روز و يكقدم آن پسنديده نيست . اينان گرفتار بازگشت اند، اما نه بازگشت به 20سال پيش يا 70 يا 100 سال پيش ، بلكه بازگشت به قرن 17 يا 18 اروپا! آياارتجاع از اين بدتر و مبتذل تر ممكن است ؟ در زمانى كه غرب پس ازسال ها تجربه و شكست در بسيارى از آرمانها و شعارهاى خود هم اكنون بهدنبال فضاى جديدى است كه در آن معنويت ، اخلاق ، عرفان و خدا حاكم باشد. آيا اينارتجاع نيست كه ما به گذشته اى كه آنان به آن پشت كرده اند، رو كنيم ؟ دوست محققىمى گفت : اگر كتابهائى كه غربيها خود در مورد آخرالزمان غرب و پايان تاريخ وپايان تمدن غرب نوشته اند را يك جا جمع كنيم ، كتابخانه بزرگى خواهد شد. امّامتاءسفانه اينگونه كتابها در ايران ترجمه نمى شوند و مورداقبال روشنفكران غربزده ما قرار نمى گيرند و اساسا نمى خواهند اين مطالب به گوشمردم برسند زيرا آنان از سر دلسوزى ! مى پندارند كه غرب اگر سقوط كند، اينپايان كار دنيا است !
در چنين خلاءيى ، انقلاب اسلامى ما، پيامهاى بسيار زيبا و جذابى براى عالم دارد. مدينهفاضله و پيام معنويتى كه جامعه سرخورده و آفت زده غربى براى بازسازى خود ووصول به سعادت و آرامش به دنبال آن است ، نزد ماست . پيام هاى اسلام ، امام و انقلاباسلامى ، درمان دردهاى جامعه امروز بشرى است . متاءسفانه برخى نخبگان جامعه ما بهجاى آنكه اين پيام هاى رهايى بخش را به گوش دنيا برسانند و آنان را اززلال زيبائيها و سرچشمه حيات بخش انقلاب اسلامى ايران سيراب كنند، شعارها و نسخههاى از سكّه افتاده غرب را به وسيله مطبوعات آلوده ، به خورد جوانان كشور ما مى دهند وآنان را گرفتار غفلت و بى خبرى مى كنند و به وادى غربزدگى و بى هويتى فرهنگىمى كشانند.
آقاى روژه گارودى عضو مركزيت حزب كمونيست فرانسه و از تئوريسينهاى مشهورماركسيسم در اروپا بود. او در اثناى پيروزى انقلاب اسلامى ، به ايران آمد و تحتتاءثير انقلاب و شعار (الله اكبر) مردم ايران قرار گرفت . پس ‍ از بازگشت ، ازايشان پرسيدند در ايران چه چيزى بيشتر از همه براى تو جالب بوده ؟ در پاسخ گفت، تا آنجا كه من فهميدم اين الله اكبرى كه ايرانيها مى گويند مفهومش آن است كه قدرتخدا بزرگتر از همه قدرتها است . وى جلوه خدا در يك تجربه و پديده اجتماعى را بهاندازه اى با عظمت و كارساز مى بيند كه مى گويد، من فهميدم كه خدا قدرتى است كهدنيا و غرب با همه توان خود نمى توانند از عهده او برآيند و او را مغلوب كنند.
روژه گارودى با الهام از انقلاب اسلامى ايران مسلمان شد و هم اكنون از متفكرين مسلمان ودوستداران انقلاب اسلامى ايران است .
آقاى (رنه گنون ) متفكر و فيلسوف ديگر غربى بود كه مسلمان شد، او آثار علمى وارزشمندى در انتقاد شديد نسبت به تمدن جديد غرب و (بحران دنياى متجدد) نوشت . هرچند به طرز مشكوكى كشته شد لكن آثار او بعد از خودش طرفداران بسيارى يافت .
(سوروكين ) جامعه شناسى روسى الاصل مقيم آمريكا يكى ديگر از كسانى است كه باصراحت اعلام مى كند (آينده بشر، دوره بازگشت به معنويت و پايان ماديگرى است .)
در غرب از اين قبيل افراد با چنين ديدگاههائى كم نيستند. اما نام آنها كمتر به گوش مامى رسد و نظرات آنها، از سوى مافياى رسانه اى غرب ، تحت سانسور شديد و بىرحمى اند قرار دارد و از سوى روشنفكران غربزده داخلى نيز مورد بى توجهى واقع شدهاند و از آنجا كه اطلاعات مردم ما نسبت به مسائل غرب منحصر به مطبوعات ، راديو وتلويزيون ها و رسانه هاى غربى است و اينان نيز دركنترل سرمايه داران صهيونيست ها و اداره كنندگان پشت صحنه سياست جهانى هستند از اينواقعيات معمولا اطلاعات درستى به دست مردم نمى رسد.
مهمترين منبع خبرى روشنفكران غربزده ، روزنامه هاى پرتيراژ غربى است كه مخاطب آنان، قشر پائين و معمولى و عوام الناس جامعه غربى است و به خاطر تيراژ و مخاطب ، معمولاساده ترين و سطحى ترين مطالب را بيان مى كنند. متاءسفانه همين روزنامه ها و مطبوعاتكه در واقع نمايانگر سطحى ترين لايه فرهنگى غرب است منبع و مرجع اصلى شناختروشنفكران ما از غرب و فرهنگ غرب است . هر چند اين پديده جديدى نيست ، از زمانشكل گيرى جريان روشنفكرى در اين كشور كه همزمان با نفوذ سياسى و اقتصادى غربدر ايران و همزاد با پديده غرب زدگى است ، اوضاع به همينمنوال بوده است .
از دوره قاجاريه و پس از جنگهاى ايران و روس در زمان فتحعلى شاه ، افرادى را بهعنوان محصل يانماينده سياسى به خارج از كشور فرستادند. هنگاميكه اين افراد با ظواهرفرهنگ غرب روبرو شدند. به دليل كم سوادى وبى مايگى ، تحت تاءثير آن قرارگرفتند و پس از بازگشت به ايران مروج فرهنگ غربى شدند و منبع تغذيه فكرىآنان مطبوعات و نشريات دست چندم اروپايى بود كه ابتدا در روسيه به زبان روسىترجمه مى شد و ازآنجا در قفقاز به تركى قفقازى برگردانده شده و پس از ورود بهايران به فارسى ترجمه شده و بصورت روزنامه و مجله انتشار مى يافت ومنّورالفكران ما، مطالب اين نشريات را به عنوان حرفهاى دستاول تلقى كرده و به خورد جامعه ايرانى مى دادند.
و لذا جريان روشنفكرى غربزده جامعه ما از ابتدا در چنين سطحى با فرهنگ غرب آشنا شدو آنان نيز كه مى خواستند مطالب غربيها را به طور عميق ترى بدانند به سراغكتابهاى ترجمه شده مى رفتند اين كتابها نيز كتابهائى بود كه توسط مترجمينايرانى معمولا از كتابهاى سطحى ، عوام پسند و پرتيراژ در غرب ترجمه مى شد وبهيچ وجه بيانگر ماهيت و حقيقت فرهنگ و تمدن جارى غرب و اين روند هنوز هم ادامه دارد.
نكته قابل توجه اين است كه اگر ما به عنوان جريان انقلاب اسلامى ، خلاء موجود درغرب را پر نكنيم و پاسخ درستى به بحران هويت و نياز به حقيقت و معنويت در آنجاندهيم ، اين عطش و خلاء به روش ديگرى جبران مى شود كه چندان مطلوب نيست . گرايشبه مكاتب و مذاهب شرقى ، مثل هندوئيسم ، بوديزم و مذاهب تحريف شده و فرقه هاى بىبنياد شرقى ، در غرب افزايش يافته است . در برخى گزارشها آمده است كه در مهد علمو تمدن غرب و در شهرهايى مانند پاريس و لندن ، مراجعه كنندگان به جادوگران ،رمالان و كف بينان به اندازه اى رو به فزونى نهاده اند، كه آنها نوبت هاى شش ماهه وبيشتر از آن به مشتريان خود مى دهند!
گرايش به اين امور در كانون تمدن هاى غرب ، حاكى ازهمان خلاء معنوى و عطش بهدانستن حقيقت و رسيدن به سعادت است و اين شرايط بهترين فرصتى است كه ما پيامانقلاب اسلامى را به گوش غرب برسانيم . مشروط براينكه ، ابتدا خودمان را باوركنيم و به حقيقت خود ايمان بياوريم . فكر نكنيم كه چيزى از خودمان نداريم و اساساصاحب تمدن و فرهنگ نيستيم . آنچنانكه روشنفكران غربزده ما فكر مى كنند.
فهرست منابع (به ترتيب حروف الفبا) 
1- انجيل شريف يا عهد جديد، چاپ سوم ، 1981، انجمن كتاب مقدّس .
2- تاريخ جهان باستان .آ. كاژدان و ديگران ، صادق انصارى و ديگران .
3- تاريخ تمدن ، مشرق زمين گاهواره تمدن ،ويل دورانت ، احد آرام ديگران چاپ دوم ، 1367، سازمان انتشارات و آموزش انقلاب اسلامى.
4- تاريخ تمدن ، يونان باستان ، ويل دورانت .
5- تاريخ تمدن ، عصر ايمان ، ويل دورانت .
6- تاريخ تمدن ، قيصر و مسيح ، ويل دورانت .
7- تاريخ تمدن ، آغاز عصر خرد، ويل دورانت ،اسماعيل دولتشاهى .
8- تاريخ تمدن ، اصلاح دينى ، ويل دورانت ، فريدون بدره اى و ديگران .
9- تاريخ تمدن ، رنسانس ، ويل دورانت .
10- تاريخ اديان ، جان . بى .ناس ، على اصغر حكمت ، چاپ سوم .
11- تاريخ فلسفه سياسى ، بهاءالدين پازارگاد، چاپ چهارم ، 1359، چاپ زوّار .
12- تاريخ ملل شرق و يونان ، آلبرماله ، ميرزا عبدالحسين هژير، انتشارات علمى .
13- تاريخ فلسفه ، ويل دورانت ، عباس زرياب خويى ، شركت سهامى كتاب هاى حبيبى ،چاپ هفتم ، 1357.
14- تاريخ علوم ، بى ير روسو، حسن صفارى ، چاپ ششم ، انتشارات اميركبير 1358.
15- سير حكمت در اروپا، محمدعلى فروغى
16- صنايع مسلمين ، احمد يوسف حسن و دونالد -ر.هيل
17- صحيفه نور، امام خمينى
18- علل گرايش به ماديگرى ، علامه شهيد مرتضى مطهرى
19- عيسى پيام آور اسلام ، دكتر احمدبهشتى - انتشارات اطلاعات (1373)
20- فرهنگ علوم سياسى ، غلامرضا على بابايى
21- فرهنگ اسلام در اروپا، زيگريد هونكه ، يعقوب آژند، دفتر نشر فرهنگ اسلامى .
22- فرهنگ معين ، دكتر محمد معين
23- فرهنگ اصطلاحات علمى ، اجتماعى ، محمد آراسته خو، نشر گستر، 1369.
24- فصلنامه كتاب نقد - شماره 12 - حقوق زن .
25- قدرت ، مايكل كوردا، دكتر قاسم كبيرى ، چاپ دوم ، 1373، انتشارات ققنوس .
26- قدرت ، برتراندراسل ، نجف دريابندرى ، تهران ، انتشارات خوارزمى ، 1361.
27- كيهان ، (روزنامه )، 6/9/1379.
28- لغت نامه دهخدا، دهخدا، انتشارات دانشگاه تهران .
29- نظريه برخورد تمدنهاى هانتينگتون و منتقدانش ، مجتبى اميرى ، دفتر مطالعاتسياسى و بين المللى ، چاپ دوم ، 1375.

fehrest page

back page

 
 

کلیه حقوق این سایت محفوظ می باشد.

طراحی و پیاده سازی: GoogleA4.com | میزبانی: DrHost.ir

انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس دیتاسنتر فن آوا سرور اختصاصی سرور ابری اشتراک مکانی colocation