نذر و پيمان را فراموش نكنيد در تذكره دولتشهاى مينويسد: مولى حسن كارشى از شعراء برگ و ماد حين ائمه عليهمالسلام است و در غير مدح اين خانواده ، شهر نسروده . هنگاميكه از زيارت قبر پيغمبر(ص )و طواف خانه خدا بر ميگشت قصد عراق عرب را نوده بز يارت حضرت اميرالمومنين (ع )مشرف شد در مقابل مرقد پاك آنحضرت ايستاد و قصيده ايكه ابتدايش اين شعر است شروعبخواندن كرد: زراره از حضرت باقر(ع ) نقل ميكند كه اسشان فرمودند سمرة بن جندب در باغستان مردىاز انصار داشت خانه انصارى در ابتداى باغ بود و سمره هرگاه ميخواست وارد باغ شود،بدون اجازه ميرفت كنار درخت خرمايش . انصارى تقاضا كرد هر وقتميل دارى داخل شوى اجازه بگير سمره بحرف او ترتيب اثرى نداد و بدون اجازه وارد مىگرديد. اين ابى الحديد ميگويد معاويه براى سمره بن جندب صد خزرا درهم جايزه تعيين كرد درصورتيكه نقل كند اين آيه درباره على بن ابيطالب (ع )نازل شده است (و من الناس من يعجبك قوله فى الحيوة الدنيا و يشهدالله على ما فى قلبهو هوالد الخصام و اذا تولى سعى فى الارض ليسفد فيها و يهلك الحرثوالنسل والله لا يحب الفساد) دسته اى از مردم گفتارشان ترا بشگفت مى آورد در دنيا وخداوند را بر ضمير خود گواه ميگيرد با اينكه از سخت ترين دشمنانست هر گاه پشت ميكندجديت دارد رفته و فساد در زمين فراهم نمايد و كشت ونسل را از بين ببرد خداى فساد را دوست ندارد. سيعد بن جبير نقل كرد كه عبدالله بن عباس وارد بر ابن زبير شد. ابن زبير باو گفتتو مرا به پستى و بخل نسبت ميدهى گفت آرى ، همانا شنيدم ازرسول خدا(ص ) كه ميفرمود از دايره اسلام بيرونست كسيكه شكم خود را سير كند و همسايهاش گرسنه باشد ابن زبير گفت ابن عباس منچهل سالست كه بغض شما اهل بيت را در دل گفته ام ، سخنانى بين آنها گذشت ، ابن عباساز ترس جان خويش بطائف رفت در همانجا وفات يافت .(19) حضرت صادق (ع ) فرمود مردى از انصار خدمت پيغمبر(ص ) آمده عرض كرد من خانه اى درفلان محله خريده ام ، نزديكترين همسايگانم كسى است كه نه از شر او ايمنم و نه بنيكىاو اميدوارم ، پيغمبر(ص ) به على (ع ) و سلمان و اباذر (راوى ميگويد چهارمى را فراموشكردم گمان ميكنم مقداد باشد) دستور داد در ميان مسجد با صداى بلند بگويند (لا ايمانلمن ام يامن جاره بوائقه ) ايمان ندارد كسى كه همسايه ى خويش را ايمن نگرداند از آزار وشر خود. موسى بن عيسى انصارى گفت بعد از نماز عصر با اميرالمومنين (ع ) نشسته بودم . مردىحدمت ايشان رسيد. عرض كرد يا على تقاضائى دارم مايلم حركت كنيد، پيش كسيكه موردنظر من است با هم برويم و خواسته مرا برآوريد، فرمود كار تو چيست ؟ گفت من در خانهى شخصى همسايه هستم . در آن خانه درخت خرمائى هست كه در موقع وزش باد از خرماىرسيده و نارس ميريزد و يا پرنده اى از بالاى درخت مياندازد، من و بچه هايم از آنهاميخوريم بدون اينكه بوسيله چوب با سنگ آنها را بريزيم ، اكنون ميخواهم شما واسطهشويد كه از من بگذرد. موسى بن عيسى ميگويد حضرت بمن فرمود حركت كن با همبرويم . حضرت باقر(ع ) فرمود مردى خدمت پيغمبر(ص ) رسيد و از آزار همسايه خويش شكايتكرد حضرت رسول (ص ) او را امر به شكيبائى كردند پس از جندى براى مرتبه پس ازشرفياب شد و جريان گذشته را تكرار كرد باز هم او را امر به صبر كردند. درمرتبه سوم كه اظهار دلتنگى از آزار همسايه خويش نمود، پيغمبر(ص ) باو فرمود:صبحگاه جمعه كه مردم براى گذاردن نماز جمعه مى روند تو اسباب و لوازم زندگى رااز خانه خارج كن ، در ميان راه و كوچه بگذار تا هر كس براى نماز از آنجا مى گذردببيند. اگر كسى از تو پرسيد براى چه اينطور كرده اى . بگو از آزار فلانى . ابراهيم ساربان يكى از شيعيان و دوستان ائمه (ع ) بود براى كارى خواست وارد خدمتعلى بن يقطين شود ابراهيم مردى شتربان و على بن يقطين وزير هارون الرشيد بود ازنظر ظاهر، او را آن شاءن را نبود كه شخصا پيش وزير برود (اينكه مشاهد كنيد اسلامچگونه اين تعينات و مزاياى پوشالى را لغو كرده و بر تقوى و پرهيزگارى امتياز بهاشخاص داده است ) على بن يقطين ابراهيم را اجازه نداد و از ورودش جلوگيرى كرد. همانسال پس از مدتها على بعنوان حج مسافرت نمود در مدينه خواست شرفياب خدمت موسىبن جعفر(ع ) شود حضرت اجازه ى ورود ندادند هر چه صبر كرد رخصت نيافت ، روز دوم دربيرون خانه ، آن حضرت را ملاقات نمود عرض كرد اى سيد من تقصيرم چه بود كه مراراه نداديد. ابراهيم بن هاشم گفت عبدالله جندب را ديدم در موقع عرفات ،حال هيچكس را بهتر از او نديدم پيوسته دست هاى خود را به سوى آسمان بلند كرده و آبديده اش بر روى او جارى بود تا بزمين مى رسيد. چون مردم فارغ شدند به او گفتم دراين پايگاه وقوف هيچ كس را بهتر از تو نديدم . خداوند بزرگ به حضرت موسى خطاب كرد آيا در عمرت براى من عملى انجام داده اى(قال الهى صليت لك و صمت و تصدقت و ذكرتك كثيرا) خداوندا نماز و روزه و زكوة ازبراى تو انجام داده ام و پيوسته ترا ياد مى كردم . سيد جزائرى در رياض الابرار از حضرت سيدالشهداء عليه السلامنقل مى كند: آن جناب فرمود: اين فرمايش پيغمبر صلى الله عليه و آله كه بعد از نمازبهترين عملها مسرور كردن مؤ من است با وسائلى معصيت نباشد براى من به تجربهرسيد. حضرت صادق عليه السلام فرمود: مردى از كفاراهل كتاب (ذمى ) در راه رفيق اميرالمؤ منين عليه السلام گرديد ايشان را نمى شناخت .پرسيد كجا مى روى ، حضرت فرمود: به كوفه ، هنگاميكه بر سر دو راهى رسيدند ذمىخواست از راه ديگر برود حضرت مقدارى او را همراهى نمود، ذمى عرض كرد شما كهخيال كوفه داشتيد براى چه از اين راه ميآئيد، مگر نمى دانيد راه كوفه از اين طرف نيست؟ فرمود: مى دانم ولى دستور پيغمبر ما است كه نيكو رفاقت و مصاحبت كردن ، به اينستكه رفيق خود را مقدارى همراهى و مشايعت كنند. من از اين جهت با تو آمدم . مرد ذمى گفت :شيفته ى اخلاق نيك اسلام شده اند كسانيكه پيروى اين دين را نموده اند من شما را گواه مىگيرم كه به اسلام وارد شدم . در كافى ذكر شده كه بين ابوحنيفه رهبر حجاج (سائق الحاج ) و دامادش در مورد ميراثىمشاجره و گفتگو شد مفضل بن عمر كوفى كه از خواص اصحاب حضرت صادق عليهالسلام است بر آنها گذشت چون مشاجره ى آنها را ديد، ايشان را بهمنزل بر دو بينشان را به چهارصد درهم آميزش داد، آن مبلغ را هم از خود به آنها پرداخت ،گفت : اين وجه از من نيست حضرت صادق عليه السلام پيش من وجهى گذاشته كه هر گاهبين دو نفر از شيعيان نزاع شود من اصلاح كنم و مقدار مالى كه به آن صلح مى شود ازهمان پول بپردازم (28). زكرياى اعور گفت : حضرت ابوالحسن موسى بن جعفر عليه السلام را درحال نماز خواندن ديدم ، در پهلوى ايشان پيرمردى سالخورده نشسته بود اراده كرد ازجاى برخيزد، عصائى داشت آن را جستجو مى كرد تا بدست آورد امام عليه السلام با آنكهدر نماز ايستاده بود خم شد عصاى پيرمرد را برداشته بدستش داد و برگشت به موضعنماز خود. در يكى از سفرها حضرت رسول صلى الله عليه و آله امر فرمود: همراهان گوسفندىبكشند. مردى از اصحاب عرض كرد كشتن آن به عهده ى من ديگرى گفت : پوست كندنش بامن سومى عرض كرد من آنرا مى پزم حضرترسول صلى الله عليه و آله فرمود: جمع كردن هيزمش با من گفتند يارسول الله ما در خدمتگزارى حاضريم ، هيزم جمع مى كنيم شما خود را به زحمت نيندازيدفرمود: مى دانم ولكن خوش ندارم خود را بر شما امتيازى بدهم . خداوند دوست ندارد كهبنده اش را ببيند خويش را بر رفيقان و همراهان امتياز داده است (29). حضرت صادق عليه السلام فرمود: حضرت زين العابدين عليه السلام مسافرت نمىكرد مگر با رفيقهائيكه او را نمى شناختند با آنها شرط مى كرد در كارهائيكه پيش مىآيد اجازه دهند آن جناب هم خدمت كند زمانى با دسته اى به سفر رفت در بين راه مردى ايشانرا شناخت به رفيقان گفت : مى شناسيد اين آقا كيست ؟ جواب دادند نه . گفت : على بنالحسين زين العابدين است ، آنها حركت كرده دست و پاى حضرت را مى بوسيدند. عرضكرد يابن رسول الله آيا با اين اين عمل خيال داشتى براى هميشه ما را به آتش جهنمبسوزانى . حضرت امام حسن عسكرى عليه السلام فرمود: دو نفر كه يكى پدر و ديگرى پسر او بودبه عنوان مهمانى به خانه على عليه السلام آمدند حضرت از جاى خويش براى آنها حركتكرد ايشان را در بالاى مجلس نشانيد و خود درمقابل آنها نشست ، آنگاه دستور داد غذا بياورند پس از صرف خوراك قنبر طشت و آفتابه وحوله آورد خواست دست پدر را بشويد على عليه السلام از جا بلند شد و آفتابه را ازدست قنبر گرفت تا دست پدر را بشويد ولى آن مرد خويش را به خاك افكنده عرض كرديا على تو مى خواهى آب بر دست من بريزى خداوند مرا بدانحال ببيند؟ فرمود: بنشين خدا مى بيند ترا در حاليكه يكى از برادرانت كه با توفرقى ندارد مشغول خدمت تو است . نشست على عليه السلام فرمود: قسم مى دهم به حقبزرگى كه بر گردنت دارم طورى . آرام و آسوده بنشين چنانكه اگر قنبر بر دستت آبمى ريخت آسوده بودى . در نهم بحارالانوار ص 514 از تفاسير عامهنقل مى كند كه مردى پيش رسول خدا صلى الله عليه و آله آمد از گرسنگى شكايت كرد آنجناب فرستاد به نزد زنهاى خود كه اگر خوراكى پيش شما يافت مى شود براى آن مردبدهيد. گفتند غير آب چيزى اينجا پيدا نمى شود پيغمبر صلى الله عليه و آله فرمود: منلهذا الرجل اللية كيست امشب اين مرد را خوراك دهد على عليه السلام عرض كرد من امشب او رامهمان مى كنم . عبدالله بن عباس مى گويد هنگامى كه پيغمبر صلى الله عليه و آله به جنگ محارب وبنى انمار مى رفت در محلى فرود آمد، سپاه مسلمين نيز همانجا بدستور آن جناب توقفكردند. سيد نعمت الله جزايرى در كتاب نوادرالاخبار مى نويسد كه برقى از بعضى صحابهنقل كرد. حضرت صادق عليه السلام فرمود: در ميان بنىاسرائيل عابدى رياكار و متظاهر بود به داود پيغمبر صلى الله عليه و آله وحى رسيدكه فلان عابد رياكار است پس از چندى عابد از دنيا رفت ، داود به جنازه او حاضر نشد.چهل نفر از بنى اسرائيل اجتماع كرده در موقع تهيهوسائل تكفينش مى گفتند اللهم انا لانعلم منه الا خيرا و انت اعلم به منا) خدايا جز خوبى مااز او نديده ايم تو دانائى بواقع امر. خداوند عابد را به همين شهادت آمرزيد، پس ازآنكه دفنش كردند عده ديگرى مساوى عدد اول همان گواهى را دادند. بهلول آنچه پول از مخارجش زياد مى آمد در گوشه ى خرابه اى زير خاك پنهان مى كردزمانى مقدار پولهايش به سيصد درهم رسيد، يك روز ده درهم زياد داشت به طرف همانخرابه رفت تا آن پول را نيز ضميمه سيصد درهم كند. شيخ جليل محمد بن يعقوب كلينى از نوفلى نقل كرده كه على بن الحسين (ع ) فرمود:حضرت رسول صلى الله عليه و آله در بيابان به شتربانى گذشتند مقدارى شير ازاو تقاضا كردند در پاسخ گفت : آنچه در سينه ى شتران است اختصاص به صبحانهاهل قبيله دارد و آنچه در ظرف دوشيده ايم شامگاه از آن استفاده مى كنند آن جناب دعا كردندخداوندا مال و فرزندان اين مرد را زياد كن از او گذشته در راه به ساربان ديگرىبرخوردند از او هم درخواست شير كردند ساربان سنه شتران را دوشيده محتوى ظرفهاىخود را در ميان ظرفهاى پيغمبر صلى الله عليه و آله ريخت و يك گوسفند نيز اضافهبر شير تقديم نموده ، عرض كرد فعلا همين مقدار پيش من بود چنانچه اجازه دهيد بيش ازاين تهيه و تقديم كنم پيغمبر صلى الله عليه و آله دست خويش را بلند كرده گفتندخداوندا به اندازه كفايت به اين ساربان عنايت كن همراهان عرض كردند يارسول الله آنكه درخواست شما را رد كرد برايش دعائى كردى كه ما همه آن دعا را دوستداريم ولى براى كسيكه حاجت شما را برآورد از خداوند چيزى خواستيد كه ما دوست نداريم. انس بن مالك گفت : مستمندان مردى را به عنوان پيك خدمت حضرترسول صلى الله عليه و آله فرستادند وقتى كه شرفياب شد عرض كرد من از طرفبينوايان پيامى دارم . حضرت فرمود: مرحبا بتو و دسته اى كه من آنها را دوست دارم .عرض كرد يا رسول الله فقراء مى گويند ثروتمندان تمام حسنات را برده اند به حجمى روند كه ما قادر نيستيم ، اگر مريض شوند زيادىاموال خود را مى فرستند تا برايشان ذخيره باشد. فرمودند به بينوايان بگو هرفقيريكه صابر و شكيبا باشد سه امتياز دارد كه ثروتمندان ندارند: حضرت عيسى عليه السلام به همراهى مردى سياحت مى كرد پس از مدتى راه رفتنگرسنه شدند به دهكده اى رسيدند عيسى به آن مرد گفت : برو نانى تهيه كن و خودمشغول نماز شد آن مرد رفته سه گرده نان تهيه كرد و بازگشت مقدارى صبر كرد تانماز عيسى پايان پذيرد چون كمى به طول انجاميد يك گرده را خورد. عيسى آمده پرسيدگرده سوم چه شد گفت : همين دو گرده بود. پس از آن مقدار ديگرى راه پيموده به دستهآهوئى برخوردند حضرت عيسى يكى از آنها را پيش خواند آن را ذبح كرده خوردند بعد ازخوردن عيسى گفت : قم باذن الله به اجازه خدا حركت كن آهو حركت كرد و زنده گرديد آنمرد در شگفت شده زبان به كلمه سبحان الله جارى كرد عيسى گفت : ترا سوگند مى دهمبه حق آن كسى كه اين نشانه قدرت را براى تو آشكار كرد بگو نان سوم چه شد بازجواب داد دو گرده بيشتر نبود. ابو وائل گفت در خدمت اباذر به خانه سلمان رفتيم . هنگام غذا سلمان گفت اگررسول خدا صلى الله عليه و آله از تكلف رنج و زحمت انداختن خود) نهى نكرده بود براىشما چيزى تهيه مى كردم ، پس از آن مقدارى نان و نمك آورد. ابوذر گفت : اگر با اين نمكنعنا همراه مى شد خيلى بهتر بود. سلمان آفتابه ى خود را به گرو گذاشت و مقدارى نعناتهيه نمود، پس از آنكه خورديم ابوذر گفت : (الحمدلله الذى قنعنا) سپاس مر خدائى رااست كه ما را قانع ساخت . سلمان گفت : اگر قانع بوديد آفتابه من بگرو نمى رفت(40). حضرت باقر عليه السلام فرمود: مردى از پيروان حضرترسول صلى الله عليه و آله بنام سعد بسيار مستمند بود و حزء اصحاب صفه محسوبمى شد (كسانيكه بواسطه نداشتن مسجد زندگى مى كردند) تمام نمازهاى شبانه روزىرا پشت سر پيغمبر مى گذارد، آن جناب از تنگدستى سعد متاءثر بود، روزى به او وعدهداد كه اگر مالى بدستم بيايد ترا بى نياز مى كنم . مدتى گذشت اتفاقا چيزى بدستايشان نيامد. افسردگى پيغمبر بر وضع سعد و نداشتن وجهى كه او را تاءمين كند بيشترشد. در اين هنگام جبرئيل نازل گرديد و دو درهم با خود آورد عرض كرد خداوند مى فرمايدما از اندوه تو بواسطه تنگدستى سعد آگاهيم اگر مى خواهى از اينحال خارج شود دو درهم را به او بده و بگو خريد و فروش كند حضرترسول صلى الله عليه و آله دو درهم را گرفت . وقتى براى نماز ظهر ازمنزل خارج شد سعد را مشاهده فرمود: به انتظار ايشان بر در يكى از حجرات مقدسهايستاده . فرمود: مى توانى تجارت كنى ؟ عرض كرد سوگند به خدا كه سرمايه ندارم، دو درهم را به او داده فرمود: با همين سرمايه خريد و فروش كن . حضرت باقر عليه السلام فرمود: عثمان دويست دينار بوسيله دو غلام خود براى اباذرفرستاد، گفت : بگوئيد عثمان ترا سلام رسانده مى گويد اين دويست دينار را صرف دراحتياجات خود كن . وقتى آن دو غلام به عرض اباذر رسانيدند پرسيد آيا به هر يك ازمسلمين همين مقدار داده . جواب دادند، نه . گفت : منهم يكى از آنهايم آنچه به ايشان برسدبه من نيز مى رسد گفتند عثمان مى گويد اينپول از مال شخصى خود من است قسم به پروردگارى كه جز او خدائى نيست هرگز آميختهبا حرام نشده و پاك و حلال است .
|