بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب داستانها و پندها جلد 2, مصطفى زمانى وجدانى   مناسب چاپ   خروجی Word ( برگشت به لیست  )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     FOOTNT01 -
     PAN00001 -
     PAN00002 -
     PAN00003 -
     PAN00004 -
     PAN00005 -
 

 

 
 

 

next page

fehrest page

back page

حسد، جواد الائمه را شهيد كرد

ذرقان كه نديم و رفيق جانى احمد بن ابى داود قاضى زمان معتصم عباسى محسوب مى شدگفت : روزى احمد از پيش معتصم برگشته بود با حالى بسيار خشمگين . پرسيدم از چهرو اينقدر در خشم هستى گفت : از دست اين سياه چهره ابوجعفر فرزند على بن موسىالرضا عليه السلام آرزو داشتم بيست سال پيش از اين مرده بودم و امروز را نمى ديدمگفتم مگر چه شده ؟! گفت : دزدى را طريقه تطهير و حد او را پرسيد بيشتر فقهاء حاضربودند دستور داد بقيه را نيز احضار كنند محمد بن على عليه السلام را هم بودند خواست ،از ما پرسيد حد دزد را چگونه بايد جارى كرد ((فقلت من الكرسوع )) گفتم از مچ دستبايد جدا كرد.
پرسيد به چه دليل ؟
گفتم به دليل آنكه دست شامل انگشتان و كف تا مچ مى شود، در آيه تيمم نيز مى فرمايد(فامسحوا بوجوهكم و ايديكم ) بسيارى از علماء در اين نظريه با من موافقت كرده تاءييدنمودند دسته ديگر از دانشمندان گفتند بايد دست را از مرفق بريد.
خليفه پرسيد به چه دليل ؟ گفتند به دليل آيه وضو (و ايديكم الى المرافق ) چون حددست را خداوند در اين آيه تا مرفق معين مى كند. برخى نيز فتوى به قطع از شانه دادندو استدلال بر اين كردند كه دست شامل از انگشتان تا شانه مى شود. در اين هنگام خليفهروى به محمد بن على عليه السلام كرده گفت : يا ابا جعفر شما چه مى گوئيد درباره ىمسئله ى مورد بحث . فرمود: علماء گفتار خود را گفتند مرا از نظر دادن معاف دار. گفت : شمارا به خدا سوگند مى دهم نظريه خود را بگوئيد.
حضرت جواد عليه السلام فرمود: اكنون كه قسم دادى مى گويم اين حدود كهاهل سنت و علماى حاضر تعيين كردند اشتباه و خطاست ، درباره ((دزد)) بايد انگشتان او رابدون ابهام بريد. پرسيد دليل شما چيست فرمود:قال رسول الله صلى الله عليه و آله السجود على سبعة اعظاء الوجه واليدين والركبتينوالرجلين . فاذا قطعت يد من الكرسوع او المرفق لم يبق له يد يسجد عليها وقال الله تعالى ان المساجد لله پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: سجده بر هفتمحل لازم است انجام شود پيشانى - دو دست ، دو زانو و دو انگشت ابهام پا، هرگاه دست را ازمچ يا مرفق جدا كنند ديگر دستى براى سجده باقى نمى ماند در صورتيكه خداوند درقرآن مى فرمايد: (ان المساجد لله ) مواضع سجود اختصاص به خدا دارد (ما كان لله لميقطع ) هر چه براى خدا باشد بريده نمى شود.
معتصم از اين حكم شادمان شد و تصديق كرد دستور داد انگشتان دزد را طبق نظريه حضرتجواد عليه السلام بريدند.
ذرقان مى گويد ابن ابى داود سخت افسرده و ناراحت بود كه چرا نظريه او رد شده ازحسادت به خود مى پيچيد. سه روز پس از اين جريان پيش ‍ معتصم رفت گفت : يا اميرالمؤمنين آمده ام ترا نصيحتى بكنم اين اندرز به شكرانه محبتى است كه به ما دارى و مىترسم اگر نگويم كفران نعمت كرده باشم و به آتش جهنم بسوزم پرسيد آن نصيحتچيست . گفت : وقتى شما مجلسى از علماء و فقهاءتشكيل مى دهيد تا امر مهمى از امور دينى مطرح شود وزراء، امراء صاحب منصبان لشكرى وكشورى خدم و دربانان حضور دارند مذاكرات اين مجالس در خارج گفتگو مى شود اگر درچنين مجلسى شما راءى فقهاء را رد كنيد و گفته محمد بن على عليه السلام راقبول نمائيد كم كم موجب مى شود كه مردم به او توجه كنند و از بنى عباس منصرفشوند خلاف را از تو گرفته و به او تحويل دهند با اينكه عده اى از مردم هم اكنون بهامامت او اعتراف دارند.
حسد كار خود را كرد اين سخن چينى اثر خود را بخشيد معتصم چنان تحت تاءثير گفته اوواقع شد كه احمد بن ابى داود را دعا كرد و گفت : جزاك الله عن نصيحتك خيرا روز چهارمدستور داد يكى از نويسندگان از جمعى دعوت كند و محمد بن على عليه السلام در آنمهمانى حضور داشته باشد ابتدا آن جناب عذر خواست و فرمود: ميدانى كه در اين گونهمجالس ‍ نمى روم آنقدر اصرار ورزيد كه اين مجلس فقط به افتخار آشنائى شما بايكى از وزراء تشكيل مى يابد تا آن حضرت قبول كرد، در سر سفره غذاى مسمومى كهبراى ايشان آوردند به محض خوردن احساس مسموميت غذا را نمود. از جاى برخواست صاحبمنزل تعارف كرد كه به اين زودى تشريف مى بريد فرمود: براى تو بهتر است كه منزودتر خارج شوم به فاصله يك روز به همين سم امام جواد عليه السلام هم رحلتكرد(43).


صبر و تحمل بر شدائد

در ميان فرزندان امام حسن مجتبى عليه السلام كه منصور دوانيقى آنها را زندانى كرد و درزندان او فوت شدند يكى على بن الحسن المثلث بود. او را على خير و على عابد مى گفتنداز نظر عبادت و ذكر و صبر امتياز تمامى داشت هنگاميكه منصور آنها را در زندان تاريكىحبس نمود، شب و روز و اوقات نماز را نمى توانستند تعيين كنند مگر بواسطه اذكار همينعلى ابن الحسن چون ذكرهائيكه مقيد به ادامه آنها بود چنان مرتب و متوالى بجا مى آوردكه دخول وقت ها را بوسيله آنها مى فهميد يك روز عبدالله ابن حسن مثنى از سختى زندان وگران بودن غل و زنجير بى اندازه ناراحت شده به على گفت : مى بينى ابتلاء وگرفتارى ما را از خدا نمى خواهى ما را از اين بند نجات دهد؟
على چند دقيقه جواب نداد، آنگاه گفت : عموجان براى ما در بهشت درجه ايست كه به آن نمىرسيم مگر صبر كنيم به اين نوع گرفتارى يا شديدتر از اين و براى منصور مرتبهايست در جهنم كه به آن نمى رسد مگر انجام دهد درباره ما آنچه مى بينى .
در صورتيكه بخواهى صبر مى كنيم بر اين گرفتارى و شدائد، بزودى راحت خواهيمشد چون مرگ ما نزديك شده و اگر ميل دارى براى نجات يافتن خود دعا مى كنيم لكنمنصور به آن مرتبه ايكه در جهنم دارد نخواهد رسيد. گفت : صبر مى كنيم .
سه روز بيش نگذشت كه در زندان جان سپردند على بن الحسن درحال سجده از دنيا رفت عبدالله گمان كرد در خواب است . گفت : فرزند برادرم را بيداركنيد. همين كه او را حركت دادند ديدند بيدار نمى شود فهميدند از دنيا رفته (44).


با عجله ، روزى خود را حرام كرد

روزى اميرالمؤ منين عليه السلام داخل مسجد شد به شخصى فرمود: استر مرا بگير نگهدارتا من برگردم همينكه آن جناب وارد مسجد شد مرد لجام استر را برداشته و رفت . علىعليه السلام پس از پايان دادن كار خود بيرون آمد دو درهم در دست داشت ، مى خواست بهآن مرد بدهد، ديد استر ايستاده و لجام بر سر او نيست ، دو درهم را به غلام خود داد تا ازبازار لجامى خريدارى كند غلام در بازار همان شخص را ديد كه لجام را به دو درهمفروخته بود. آنرا خريد و خدمت حضرت آورد.
على (ع ) فرمود: بنده بواسطه عجله و ترك صبر، روزى خود را حرام مى كند و بيشتر ازآنچه مقدر شده به او نخواهد رسيد(45).


پاداش شكيبائى در مصيبت

ام سلمه زوجه پيغمبر عليه السلام مى گويد روزى شوهر سابقم ابوسلمه از نزدپيغمبر صلى الله عليه و آله آمده گفت : سخنى از پيغمبر شنيدم كه مسرور شدم .
آنكس كه استرجاع (انا لله و انا اليه راجعون ) بر زبان جارى نمايد و بگويداللهماجرنى فى مصيبتى و اخلف لى خيراك خدايا در اين مصيبت مرا پاداش كرامت فرما به جاىفوت شده ام بهتر از او عنايت كن خداوند او را اجر مى دهد و بهتر از فوت شده به اومرحمت مى نمايد. ام سلمه گفت : من اين كلمات را حفظ نمودم هنگاميكه ابو سلمه از دنيا رفتهمانها را با خود گفتم . بعد فكر كردم چگونه بهتر از ابوسلمه نصيب من خواهد شد. عدهام سپرى شد روزى حضرت رسول اجازه ورود خانه ام را خواست منمشغول دباغى پوستى بودم كه حركت كرده دست خود را شستم . تشكى از چرم كه داخلشليف خرما بود براى آن حضرت انداختم بر روى آن نشست . مرا براى خود خواستگارىنمود، عرض كردم يا رسول الله صلى الله عليه و آله آيا ممكن است مرا بهمثل شما رغبت و ميل نباشد؟ ولى چون زنى غيورم مى ترسم عملى از من صادر شود كهخداوند عذابم كند از اين گذشته عيالمند و مسنم .
حضرت فرمود: اما عيال و بچه هايت بچه منند و اما مسن بودنت ، من هم مانند تو مسنم آنگاهاظهار رضايت كردم . مرا تزويج نمود خداوند به جاى ابوسلمه بهتر از اومثل پيغمبر خدا صلى الله عليه و آله را به من عنايت كرد(46).


شكيبائى معاذ بر فوت فرزند

عبدالرحمن بن غنمه گفت : براى عيادت فرزند معاذ بر او وارد شديم . او را بر بالينفرزندش نشسته ديديم آن جوان در حال احتضار بود ما نتوانستيم خوددارى كنيم اشكمانجارى شد و صداى ما به گريه بلند گرديد معاذ با خشونت ما را بازداشت . گفت : ساكتباشيد به خدا سوگند خودش مى داند صبر بر اين پيش آمد محبوبتر است نزد من از تمامجنگهائيكه در خدمت پيغمبر نموده ام ، من شنيدم از پيغمبر صلى الله عليه و آله فرمود: هركس ‍ فرزندى داشته باشد مورد علاقه و مهر او، آن فرزند فوت شود اگر صبر كند درمصيبتش و ناراحت نشود خداوند فوت شده را به مكانى بهتر ازمحل اولى مى برد. در مقابل اين پيش آمد مصيب زده را مورد رحمت و مغفرت و رضوان خود قرارمى دهد مختصر زمانى گذشت صداى مؤ ذن بلند شد در همين هنگام جوان از دنيا رفت مابراى انجام نماز حركت كرديم ، وقتى كه برگشتيم ديديم او راغسل داده و كفن نموده است مردم جنازه اش را برده اند خود را به آنها رسانديم ، به معاذگفتيم خداوند ترا رحمت كند چرا صبر نكردى تا ما به جنازه پسر برادرمان حاضرشويم . گفت : به ما دستور داده اند فوت شدگان را تاءخير نياندازيم هر ساعت از شب وروز كه از دنيا رفتند، آنگاه داخل در قبر شد و فرزندش را دفن نمود.
موقعيكه خواست خارج شود دستش را گرفتم تا از قبر بيرونش آورم . امتناع ورزيد گفت :اين امتناع من نه از جهت اينستكه پرقوه و نيرومندم بلكه دوست ندارم شخص نادانىخيال كند دست مرا براى ضعف و سستى كه از مصيبت فرزند بر من وارد شده گرفته اىبه منزل خود برگشت روغن استعمال كرد و چشمش را سرمه كشيد لباس خود را عوض نموددر آن روز بيشتر تبسم مى كرد به همان نيتى كه داشت . گفت : ((انا لله و انا اليهراجعون )) در راه خدا عوض آنچه فوت شود هست هر مصيبتى در آن راه آسانست جبران فوتشده در نزد اوست (47).


شهادت حمزه و صبر پيغمبر

هنگاميكه جنگ احد پايان يافت پيغمبر صلى الله عليه و آله فرمود: چه كسى خبر ازعمويم حمزه دارد حارث بن صمت گفت : من جاى او را مى دانم حضرت او را فرستادند ولىوقتى چشمش به جسد حمزه افتاد راضى نشد بيايد خبر دهد. حضرترسول صلى الله عليه و آله به على عليه السلام آمد حمزه را كه به آنحال ديد او هم راضى نشد اين خبر را براى حضرت بياورد، تا اينكه خود پيغمبر تشريفآورد، كنار جسد حمزه ايستاد ديد او را مثله (48) نموده اند شكمش را شكافته و كبدش رابيرون آورده اند گريه آن جناب را فرا گرفت شروع به گريه كردن نمود فرمود: لكالحمد و انت المستعان و اليك المشتكى ثم قال لن اصاببمثل حمزة ابدا حمد و سپاس از براى تو است اى خدا! تو يار و ياور مائى بسوى تو ازستمكاران شكايت ما است فرمود: مصيبتى چون مصيبت حمزه بر من وارد نخواهد شد اگرخداوند مرا بر قريش نصرت دهد هفتاد نفر از آنها را مثله خواهم كرد در اينجاجبرئيل اين آيه را آورد: و ان عاقبتم فعاقبوا بمثل ما عوقبتم به ولئن صبرتم فهو خيرللصابرين .
اگر كيفر كرديد همانند آنچه به شما ستم شده است كيفر نمائيد اگر شكيبائى كنيدصبر بهتر است براى صابرين . حضرت سه مرتبه فرمود: صبر مى كنم آنگاه رداىخود را بر روى حمزه انداخت . هر گاه به طرف سر مى كشيد پايش بيرون مى ماند بهطرف پا كه مى كشيد سرش خارج مى شد قسمت سر را پوشانيد بر روى پاهاى حمزهخاشاك بيابان ريخت .
چون در اين جنگ شيطان ندا داد (الا قد قتل محمد ((ص )) ) محمد را كشتند اين صدا در مدينههم شنيده شد. از اين رو، زنها سراسيمه بيرون شدند در ميان آنها فاطمه زهراء و صفيهخواهر حمزه نيز بودند همين كه به حضرت رسول صلى الله عليه و آله خبر دادند بهعلى عليه السلام فرمود: عمه ام صفيه را نگهدار كه نمى تواند برادرش را به آنحال ببيند اما فاطمه را بگذار بيايد چون زهرا عليه السلام چشمش به پيغمبر افتاد و ديدصورتش ‍ خون آلود است شروع به گريه نمود. خون از صورت پدر پاك كرد و مىگفت : غضب خداوند شديد شود بر كسى كه صورت شما را مجروح كرد.
هنگاميكه حضرت رسول صلى الله عليه و آله به مدينه بازگشت از در خانه هاى انصارمى گذشت زنان مصيبت زده را شنيد بر كشتگان خود گريه مى كنند اشكهاى آن جناب جارىشد فرمود: عمويم حمزه امروز گريه كننده ندارد. اين سخن را سعد ابن معاذ شنيد بهانصار گفت : هيچ زنى نبايد بر كشته خود گريه كند مگر اينكهاول فاطمه زهرا عليه السلام را در گريه كردن بر حمزه كمك كند، همه زنان انصار خدمتفاطمه عليه السلام رسيده با آن بانو در گريه كردن همكارى نمودند(49).


نامه اى از حضرت صادق عليه السلام

اسحق بن عمار گفت : هنگامى كه عبدالله بن حسن و بستگانش را، به امر منصور دوانيقىبه زندان بردند حضرت صادق عليه السلام نامه اى براى تسلى و تسليت آنها نوشت :
بسم الله الرحمن الرحيم
اين نامه بسوى بازمانده صالح و ذريه پاك است از طرف پسر برادر و پسر عمويش :اى عبدالله اگر شما را به زندان بردند مرا هم شريك كردند در آنچه به شما از اندوه وناراحتى قلبى رسيد، من نيز همانند شما محزون و ناراحتم در مورد اين پيش آمد اگر بسوىخدا برگردى و نظر به كتابش نمائى براى پرهيزكاران صبر و شكيبائى را خواستهدر آنجا كه مى فرمايد (فاصبر و لا تكن كصاحب الحوت ) شكيبائى كن . مانند يونسپيغمبر مباش (بيش از ده آيه مربوط به صبر حضرت در اين نامه استشهاد مى فرمايندكه بواسطه اختصار از ذكر آنها خوددارى شد).
پسر عمو هرگز خداوند به زيان دنيوى كه پيش آيد براى دوستان اهميت نداده در پيشخداوند براى دوستانش چيزى محبوبتر از زيان و ناراحتى با شكيبائى و صبر نيست همانطوريكه ارزش براى نعمتهاى دنيا قرار نداده نسبت به دشمنانش .
اگر غير از آن بود دشمنانش را نمى كشتند و آنها را نمى هراسانند با اينكه ايشان آرامشو آسايش ، برترى و غلبه دارند از اينروست كهمثل يحيى و زكريا به ستمگرى و عناد كشته مى شوند وجدت على بن ابيطالب عليهالسلام و پسر عمويت حسين ابن على عليه السلام را مى كشند اگر نه اين بود خداوند درقرآن نمى فرمود: (لولا ان يكون الناس امة واحدة لجعلنا لمن يكفر بالرحمن لبيوتهمسقفا من فضة و معارج عليها يظهرون ) و نيز مى فرمود: (ايحسبون انما نمدهم به منمال و بنين نسارع لهم فى الخيرات بل لا يشعرون .
آيا گمان گمان مى كنند كشش مى دهيم ثروت و فرزندان آنها را خوبيها را به سوىايشان سوق مى دهيم نه ، نمى دانند از اين جهت است كه در حديث آمده اگر مؤ من محزون نمىشد براى كافر عصابه (50) آهنينى قرار مى دادم كه هيچگاه دردسر نگيرد. همچنين حديثديگر كه دنيا در نظر خداوند به اندازه پر مگسى ارزش ندارد. اگر اين مقدار ارزش مىداشت به هيچ كافرى قطره آبى نمى داد از اينروست كه در حديث ديگر مى فرمايد هرگاه خداوند قوم يا بنده اى را دوست داشته باشد (صب عليه البلاء صبا) او را موردطوفان بلاء قرار مى دهد. از اندوهى خارج نمى شود مگر اينكه در غم ديگرداخل گردد.
در حديث ديگر آمده كه محبوبتر از اين دو اندوه در نزد خداوند نيست يكى اندوهيكه مؤ من درموقع خشم دارد و مى پوشاند ديگر اندوهيكه در هنگام مصيبت بر او وارد مى شود و صبربر آن مى نمايد به همين جهت هر كس به اصحاب پيغمبر صلى الله عليه و آله ظلم مىنمود دعا مى كردند خداوند به او طول عمر و صحت بدن و كثرتمال و فرزند بدهد براى همين نيز پيغمبر صلى الله عليه و آله هر كس را كه امتياز مى داداز نظر رحمت و طلب آمرزش شهادت را براى او مى خواست پس اى عموزادگان و برادرانبر شما باد صبر و رضا و واگذارى كار را به خدا و تسليم درمقابل قضاى او چنگ بزنيد به فرمانبردارى خداوند از او مى خواهم به من و شما صبرشرا عنايت فرمايد، از هر هلاكت و نابودى ما را دور دارد به نيرو و قدرت خودش او شنوا ونزديك به ما است . درود بى پايان بر پيغمبر و برگزيده از بندگانش ‍ محمد صلىالله عليه و آله و خاندان طاهرينش (51).


مقايسه دو زن شكيبا

ابوطلحه انصارى از اصحاب بزرگ پيغمبر صلى الله عليه و آله است در جنگ احد پيشروى آن حضرت تيراندازى مى كرد پيغمر صلى الله عليه و آله بر روى پنجه ى پابلند مى شد تا هدف تير او را مشاهده كند ابوطلحه در اين جنگ سينه خود را جلو سينه ىپيغمبر نگه داشته عرض مى كرد سينه من سپر جان مقدس شما باشد پيش از آنكه تيربه شما رسد مايلم سينه ى مرا بشكافد.
ابوطلحه پسرى داشت كه بسيار مورد علاقه او بود. اتفاقا مريض شد. مادر او ام سليم اززنان با جلالت اسلام است چون به محبت زياد ابوطلحه نسبت به فرزندش توجه داشت .همين كه احساس كرد نزديك است بچه فوت شود ابوطلحه را خدمت پيغمبر صلى الله عليهو آله فرستاد پس از رفتنش بچه از دنيا رفت . ام سليم او را در جامه اى پيچيده كنار اطاقگذاشت فورا حركت كرد غذاى مطبوعى تهيه نمود و خويش را براى پذيرائى شوهر باعطر و وسائل آرايش آراست . وقتى ابوطلحه آمدحال فرزند خود را پرسيد در جواب گفت : خوابيده استسئوال كرد غذائى هست . ام سليم خوراك را آورد. پس از صرف غذا از نظر غريزه جنسىنيز خود را بى نياز كرده در آن بين كه اين شوهر بهترين دقائق لذت جنسى را داشت گفت: ابوطلحه چندى پيش امانتى از شخصى نزد من بود آنرا امروز به صاحبش ‍ رد كردم ازاين موضوع نگران كه نيستى ؟
او طلحه جواب داد چرا نگران باشم وظيفه ى تو همين بود. گفت : پس در اين صورت بهتو مى گويم فرزندت امانتى بود از خداوند در دست تو امروز امانت خود را گرفت .ابوطلحه بدون هيچ تغيير حالى گفت : من به شكيبائى از تو كه مخادر او بودىسزاوارترم از جا حركت كرده غسل نمود و دو ركعت نماز خواند، پس از آن خدمت پيغمبررسيد، فوت فرزند و عمل ام سليم را به عرض آن جناب رسانيد، پيغمبر فرمود: خداونددرآميزش امروز شما بركت دهد آنگاه فرمود: شكر مى كنم خداى را كه در ميان امت من نيززنى همانند آن زن صابره ى بنى اسرائيل قرار داد.
پرسيدند شكيبائى آن زن چه بود. فرمود: زنى در بنىاسرائيل بود، شوهرش ‍ دستور داد غذائى تهيه كند براى چند نفر ميهمان ، اين خانواده دوپسر داشتند هنگام تهيه غذا، بچه ها بازى مى كردند ناگاه هر دو در چاه افتادند. زن جسدمرده آنها را بيرون آورد به پارچه اى پيچيد و در كنار اطاق ديگر گذاشت نخواستميهمانها را ناراحت كند و به ميهمانى شوهر زيانى وارد شود. بعد از رفتن ميهمان ها خود راآراست و پيوسته براى شوهر آماده ى عمل آميزش نشان مى داد ان مرد نيز خواسته ى او راانجام داد. از فرزندان خود سؤ ال كرد گفت : در اطاق ديگر بخوابند آنها را صدا زدناگاه مادر، بچه ها را ديد از خانه خارج شده پيش پدر آمدند. زن گفت : به خدا سوگندهر دو بچه ات مرده بودند خداوند بواسطه شكيبائى و صبر من آنها را زندهكرد(52)


نمونه اى از اخلاق پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله

روزى حضرت رسول صلى الله عليه و آله با عده اى در مسجد نشسته به صحبتمشغول بودند. كنيزكى از انصار وارد شد، از پشت سر نزديك گرديده جامه آن جناب رابطور پنهانى گرفت پيغمبر صلى الله عليه و آله آن بزرگ رهبر اخلاقى جهانبرخاست ، گمان كرد با او كارى دارد. بعد از برخاستن كنيز چيزى نگفت آن جناب نيز بهاو حرفى نزد، در جاى خود نشست . براى مرتبه دوم جامه ايشان را گرفت ولى چيزى نگفتو همچنين تا مرتبه چهارم پيغمبر صلى الله عليه و آله برخاست كنيز از پشت سر مقدارىپارچه جامه حضرت را پاره كرده رفت .
مردم اعتراض كردند كه اين چه كار بود كردى : چهار بار پيغمبر صلى الله عليه و آلهرا بلند نمودى و چيزى نگفتى خواسته تو چه بود؟ گفت : در خانه ما مريضى است مرافرستادند كه تكه اى از جامه پيغمبر صلى الله عليه و آله را جدا كنم به عنوان تبركهمراه او بنمايند تا شفا يابد تا مرتبه سوم كه مى خواستم كار خود را انجام دهم آن جنابگمان مى كرد من كارى دارم ، از طرفى حيا مى كردم تقاضاى مقدارى از جامه ايشان رابنمايم بالاخره در مرتبه چهارم پاره اى از جامه را چنانچه مشاهده كرديد بريدم(53)


اخلاق پيامبر را مى توان شمرد؟

مردى از اميرالمؤ منين عليه السلام درخواست كرد اخلاق پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آلهرا برايش بشمارد فرمود: تو نعمتهاى دنيا را بشمار تا من نيز اخلاق آن جناب را برايتبشمارم ، عرض كرد چگونه ممكن است نعمتهاى دنيا را احصاء كرد با اينكه خداوند در قرآنمى فرمايد (و ان تعدوا نعمة الله لا تحصوها) اگر بشماريد نعمتهاى خدا را نمى توانيدبپايان رسانيد.
على عليه السلام فرمود: خداوند تمام نعمت دنيا راقليل و كم مى داند در اين آيه كه مى فرمايد(قل متاع الدنيا قليل ) بگو متاعدنيا اندك است و اخلاق پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آلهرا در اين آيه عظيم شمرده چنانچه مى فرمايد ((انك لعلى خلق عظيم )) ترا خوئى بسياربزرگ است . اينك تو چيزى كه قليل است نمى توانى بشمارى من چگونه چيزيكه عظيم وبزرگ است احصاء كنم ولى همين قدر بدان اخلاق نيكوى تمام پيمبران بوسيلهرسول اكرم صلى الله عليه و آله تمام شد هر يك از پيغمبران مظهر يكى از اخلاقپسنديده بودند چون نوبت به آن جناب رسيد تمام اخلاق پسنديده را جمع كرد از اين روفرمود: ((انى بعثت لا تمم مكارم الاخلاق )) من برانگيخته شدم تا اخلاق نيكو را تمامكنم .
در روش الاخيار شيخ محمد بن مى نويسد دسته اى از بچه ها دامن پيغمبر صلى الله عليهو آله را در راه گرفته عرض كردند ما را بر شانه خود سوار كن همانطور كه براى حسنو حسين خود را شتر مى كنى و آنها را سوارى مى دهى . آن جناببلال را فرمود: به خانه برو هر چه پيدا كردى بياور تا خود مرا از اين بچه ها بخرمبلال هشت دانه گردو آورد پيغمبر صلى الله عليه و آله گردوها را تقسيم كرد و خود رااز آنها خريد (و قال صلى الله عليه و آله رحم الله اخى يوسف باعوه بثمن بخس دراهممعدودة و باعونى بثمان جوزات ) خدا برادرم يوسف صديق را مورد رحمت خويش قرار دهد اورا به پول بى ارزش فروختند مرا نيز بهشت دانه گردو معامله كردند(54).


از خوى خوش پيامبر صلى الله عليه و آله چه استفاده كردند!

ابن عبدالبر در استيعاب مى نويسد: نعيمان بن عمر و انصارى از قدماى صحابه و از جملهانصار و اهل بدر است مردى خوش مجلس و مزاح بود از وقايعى كه از منسوب به اوست ايناست كه مرد عربى از باديه نشينان خدمت پيغمبر صلى الله عليه و آله آمد شتر خود راپشت مسجد خوابانيد و به مسجد وارد شد، بعضى از اصحاب به نعيمان گفتند اگر اينشتر را بكشى گوشت آنرا تقسيم مى كنيم حضرترسول صلى الله عليه و آله قيمتش را به اعرابى خواهد داد او را نيز خشنود خواهد كردنعيمان شتر را كشت ، در اين اثنا اعرابى بيرون آمد. شتر خود را كشته ديد فرياد كرد وپيغمبر را بداد خواهى خواست . نعيمان فرار كرد. حضرترسول صلى الله عليه و آله آن فرياد را كه شنيد از مسجد خارج شد. ناقه اعرابى راكشته ديد. پرسيد اين كار از كه سر زده گفتند از نعيمان .
آن جناب يك نفر را فرستاد تا او را بياورد، فرستاده رفت پس از جستجو فهميد در خانهضباعه دختر زبير بن عبدالمطلب همسر مقداد بن اسود پنهان شدهمنزل ايشان نزديك مسجد بود به آنجا رفت . او را اشاره به محلى كردند كه شباهت بهحفره اى داشت نعيمان خود را در حفره اى پنهان كرده و با مقدارى علف سبز جلوى حفره راپوشانيده بود. فرستاده بازگشت ، عرض كردى يارسول الله صلى الله عليه و آله من او را نديدم حضرت با دسته اى از اصحاب به خانهضباعه آمدند آن مرد مخفيگاه نعيمان را نشان داد. پيغمبر صلى الله عليه و آله فرمود:علفها را برداشتند و نعيمان را بيرون آوردند پيشانى و رخسارش از علفهاى تازه رنگينشده بود حضرت رسول فرمود: نعيمان اين چه كارى بود كه از تو سر زد؟! گفت : يارسول الله همان كسانيكه شما را راهنمائى بهمحل من كردند به اين كار وا دارم نمودند پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله تبسم كنانرنگ علف را با دست مبارك خويش از پيشانى و رخسار او زدود، بهاى شتر را نيز بهصاحبش داده او را راضى كرد(55).


نتيجه بد خلقى سعد معاذ

ابن سنان از حضرت صادق عليه السلام نقل كرده كه آن جناب فرمود: براى حضرترسول صلى الله عليه و آله خبر آوردند كه سعد بن معاذ فوت شده پيغمبر صلى اللهعليه و آله با اصحاب آمده دستور دادند او راغسل دهند. خودشان كنار درب ايستادند پس از آنكه مراسمغسل و كفن تمام شد او را در سرير گذاشته براى دفن كردن حركت دادند، در تشييع جنازهاو پيغمبر صلى الله عليه و آله با پاى برهنه بدون رداء حركت مى كرد گاهى طرف چپو گاهى طرف راست سرير را مى گرفت ، تا نزديك قبرستان و قبر سعد رسيدندحضرت رسول صلى الله عليه و آله داخل قبر شد او را در لحد گذاشت با دست مبارك خودلحدش را ساخت و خشت بر آن گذاشت .
مى فرمود: خاك و گل به من بدهيد با گل مابين خشت ها را پر مى كرد همينكه لحد را تمامنمود و خاك بر او ريخت تا قبر پر شد فرمود: مى دانم بزودى اين خشت وگل كهنه خواهد شد لكن خداوند دوست دارد هر كارى كه بنده اش انجام مى دهد محكم باشددر اين هنگام مادر سعد كنار قبر آمد. گفت : (يا سعد هيئا لك الجنة ) سعد بهشت بر توگوارا باد پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: مادر سعد با چنين جزم و يقين ازطرف خداوند خبر مده سعد از فشار قبر رنج ديد و آزرده شد. بدنش را فشارى از قبرگرفت .
حضرت رسول برگشت مردم نيز مراجعت كردند در بازگشت عرض كردند يارسول الله عملى با سعد كردى كه نسبت بديگرى سابقه نداشت با پاى برهنه بدونرداء جنازه اش را تشييع فرمودى گاهى طرف راست و گاهى طرف چپ جنازه را مى گرفتى. پيغمبر صلى الله عليه و آله فرمود: ملائكه هم عارى از رداء و كفش بودند به آنهااقتدا كردم چون دستم در دست جبرئيل بود هر طرف را كه او مى گرفت من هم مى گرفتمعرض كردند يا رسول الله صلى الله عليه و آله بر جنازه اش نماز خواندى و او رابدست مبارك در لحد گذاشتى قبرش را با دست خود درست كردى باز مى فرمائى سعد رافشار قبر فراگرفت . فرمود: آرى سعد مقدارى بدخلقى در ميان خانواده اش داشت اينفشار از آن سوء خلق بود(56).


رهبر بايد خوش خوترين مردم باشد

عربى خدمت پيغمبر صلى الله عليه و آله آمده تقاضاى كمك مالى كرد حضرت به اندازهكفايت به او بخشيده فرمود: احسان به تو كردم ؟ عرض ‍ كرد نه ، بلكه كار خوبى همنكرديد اطرافيان پيغمبر با آشفتگى از جاى حركت كردند تا او را كيفر دهند. حضرتاشاره كرد خوددارى كنيد، آنگاه وارد منزل شد مقدار ديگرى به عطاى خويش افزود و بهاعرابى تسليم كرد بعد فرمود: اينك احسان كردم . گفت : آرى خداوند پاداش نيكوئى بهشما عنايت كند.
به اعرابى فرمود: تو در پيش اصحابم سخنى گفتى كه باعث كدورت آنها شد اكنوناگر صلاح بدانى همين حرف را پيش آنها بزن تا رنجيدگى بر طرف شود، فردا صبحاعرابى هنگاميكه اصحاب حضور داشتند خدمت پيغمبر صلى الله عليه و آله رسيد.فرمودند ديروز اين مرد حرفى زد، پس از آنكه به عطايش اضافه كردم مى گفت : از منراضى شده . رو به او كرده فرمود: همين طور است ؟ عرض كرد آرى خداوند درفاميل و خانواده به شما خير عنايت كند.
به اصحاب فرمود: مثل اين مرد مانند كسى است كه شترش رم كرده و در جست و فرار باشدمردم از پى آن شتر بروند هر چه ازدحام كنند آن حيوان فرارش زيادتر مى شود. صاحبشتر فرياد مى كند مرا با شترم واگذاريد من بهتر او را رام مى كنم و راه رام كردنش راخوبتر مى دانم آنگاه خودش پيش ‍ مى رود گرد و غبار از پيكر او مى زدايد تا آرام شودكم كم او را خوابانده جهاز بر او مى گذارد و سوار مى شود. من هم اگر شما را آزاد مىگذاشتم وقتى اين مرد حرف را زد او را مى كشتيد بيچاره به آتش جهنم مى سوخت(57).


پيغمبر اسلام صلى الله عليه و آله با عمل هدايت مى كرد

على عليه السلام فرمود: مردى يهودى از پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله دينارى چندطلبكار بود روزى تقاضاى پرداخت طلب خود را نمود حضرت فرمود: فعلا ندارم . گفت :از شما جدا نمى شوم تا بپردازيد فرمود: من هم در اينجا با تو مى نشينم ، به اندازه اىنشست كه نماز ظهر و عصر و مغرب و عشاء و نماز صبح روز بعد را همانجا خواند. اصحاب، يهودى را تهديد مى كردند پيغمبر صلى الله عليه و آله رو به آنها نموده مى فرمود:اين چه كاريست مى كنيد؟ عرض كردند يك يهودى شما را بازداشت كند؟ فرمود: خداوند مرامبعوث نكرده تا به كسانيكه معاهده مذهبى با من دارند يا غير آنها ستم روا دارم .
صبحگاه روز بعد تا بر آمدن و بالا رفتن آفتاب نشست در اين هنگام يهودى گفت : (اشهدان لا اله الا الله اشهد ان محمدا رسوله ) نيمى ازاموال خود را در راه خدا دادم . عرض كرد به خدا سوگند اين كاريكه نسبت به شما كردمنه از نظر جسارت بود خواستم ببينم اوصاف شما مطابقه مى كند با آنچه در توراة بماوعده داده اند زيرا در آنجا خوانده ام : محمد بن عبدالله صلى الله عليه و آله در مكه متولدمى شود و به مدينه هجرت مى كند درشتخو و بد اخلاق نيست . با صداى بلند سخن نمىگويد ناسزاگو و بد زبان نمى باشد اينك گواهى مى دهم بيگانگى خدا و پيامبرىشما، تمام ثروت من در اختيارتان هر چه خداوند دستور داده درباره آنعمل كنيد (يهودى ثروت زيادى داشت ) على عليه السلام در پايان داستان مى فرمايدپيغمبر صلى الله عليه و آله شبها در زير عباى خود مى خوابيد و بالشى از پوست داشتكه داخل آن ليف خرما بود يك شب روكش آن جناب را دو برابر كردند. صبحگاه فرمود:رختخواب شب گذشته ام مرا از نماز بازداشت دستور داد همان يك عبا را بيندازند(58).


مخالفت عابد بنى اسرائيل با نفس

حضرت رسول صلى الله عليه و آله فرمود: در ميان بنىاسرائيل عابدى زيبا و خوش سيما بود، زندگى خود را بوسيله درست كردنزنبيل از برگ خرما مى گذرانيد، روزى از در خانه پادشاه مى گذشت كنيز خانم پادشاهاو را ديد. وارد قصر شد و حكايتى از زيبائى وجمال عابد براى خانم تعريف كرد. گفت : بوسيله اى او راداخل قصر كن همين كه عابد داخل شد چشم همسر سلطان كه به او افتاد از حسن و جمالش درشگفت شد درخواست نزديكى كرد. عابد امتناع ورزيد زن دستور داد درهاى قصر را ببندند.
به او گفت : غير ممكن است بايد من از تو كام بگيرم و تو نيز از من بهره ببرى عابدچون راه چاره را مسدود ديد پرسيد بالاى قصر شما محلى نيست كه در آن جا وضو بگيرمزن به كنيز گفت : ظرف آبى بالاى قصر ببر تا هر چه مى خواهد انجام دهد عابد برفراز قصر شد در آنجا با خود گفت : اى نفس ‍ مدت چندينسال عبادت را كه روز و شب مشغول بودى به يكعمل ناچيز مى خواهى تباه كنى اكنون خود را از اين بام بزير انداز، بميرى بهتر از آنستكه اين كار را انجام دهى نزديك بام رفت ديد قصر مرتفعى است و هيچ دست آويزى نيستكه خود را به آن بياويزد تا به زمين رسد.
حضرت رسول صلى الله عليه و آله فرمود: همين كه خود را آماده انداختن نمود امر بهجبرئيل شد كه فورا به زمين برو بنده ما از ترس معصيت مى خواهد خود را به كشتن دهد.او را به بال خود درياب تا آزرده نشود. عابد را در راه چون پدرى مهربان گرفت و بهزمين گذاشت . از قصر كه فرود آمد به منزل خود برگشت زنبيلهايش در همان خانه ماند.زنش پرسيد پول زنبيل ها را چه كردى گفت : امروز چيزى عايد نشد گفت : امشب با چهافطار كنيم . جواب داد بايد به گرسنگى صبر كنيم ولى تو تنور را بيافروز تاهمسايگان متوجه نشوند ما نان تهيه نكرده ايم زيرا ايشان به فكر ما خواهند افتاد زنتنور را روشن كرده با مرد خود شروع به صحبت نمود، در اين بين يكى از زنان همسايهبراى بردن آتش وارد شد. گفت : از تور آتش بگير. آن زن به مقدار لازم آتش برداشتدر موقع رفتن گفت : شما گرم صحبت نشسته ايد نانهايتان در تنور نزديك است بسوز.
زن نزديك تنور آمده ديد نان بسيار خوب و مرتبى بر اطراف تنور است نانها را جدا كردهپيش شوهر آورد به او گفت : تو در پيش خدا منزلتى دارى كه برايت نان آماده مى شود ازخداوند بخواه بقيه عمر، ما را از بدبختى نجات دهد. عابد گفت : صبر بر همين زندگانىبهتر است (59).


مبارزه ثروت و ايمان

عبدالله ذوالبجادين پسر يتيمى بود از نظر ثروت دنيا بطور كلى چيزى نداشت دركودكى تحت تكفل عمودى خود بسر مى برد تا اينكه بزرگ گرديد از توجه عمويشداراى ثروت زيادى شد مقدارى گوسفند و شتر، غلام و كنيز به هم رسانيد. او را درجاهليت عبدالعزى مى ناميدند، مدتى بود تمايل وافرى داشت كه اسلام بياورد ولى ازترس عمومى خود هيچ اظهار نمى نمود چون او مردى خشن و متعصب و مخالف با اسلام بوداين خاطره از قلب عبدالله بيرون نمى شد راهى نيز براى رسيدن به آن پيدا نمى كرد.بالاخره آنقدر گذشت تا اين كه حضرت رسول صلى الله عليه و آله از جنگ حنينبرگشته به جانب مدينه رهسپار شد عبدالعزى ديگر نتوانست صبر بكند پيش عموى خودرفت گفت : مدتها بود من مايل به اسلام آوردن بودم ، انتظار داشتم شما هم اسلامقبول كنيد اكنون كه از شما خبرى نشد من تصميم گرفته ام به مسلمين پيوسته ايمانبياورم .


درس از تواضع امام چهارم

زهرى با حالى محزون و اندوهناك خدمت على بن الحسين عليه السلام رسيد. آن جناب سبباندوهش را سؤ ال كرد. گفت : غصه هائى بر دلم از دست عده ئى هست كه به آنها خوبىمى كنم ولى آنها نسبت به من حسد مى ورزند، حضرت به او دستوراتى داد راجع به حفظزبان تا اينكه فرمود: لازم است بر تو كه مسلمين را همانند خانواده خود فرض كنى كسىكه از تو بزرگتر است پدر و كسيكه كوچكتر است فرزند و آنكه هم سن تو است برادرخويش محسوب نمائى . در اين صورت آيا كسى به ضرر چنين اشخاصى از بستگان خودحاضر است ؟ اگر شيطان ترا وسوسه كرد فكر كردى از مسلمانى بهترى در چنين موقعىاگر او بزرگتر است با خود بگو چگونه من بهترم با اينكه او سبقت ايمان بر من دارد ودر ايمان جلوتر است ، و عمل نيك بيش از من دارد.
چنانچه كوچكتر بود بگو من از او بيشتر گناه دارم و در گناهكارى بر او پيشى گرفتهام پس از من بهتر است ، اگر هم سن با تو بود مى گوئى من به گناهكارى خود يقين دارمو در معصيت او شك ، پس او بهتر است چون من يقينا گناهكارم و او را نمى دانم ، اگر ديدىترا احترام و تعظيم مى كنند باز خود را مستحق اين احترام مدان بلكه با خود بگو اينعمل براى اين است كه يكديگر را احترام نمودن جزء وظائف و كارهاى پسنديده است ، هرگاه از آنها گرفتگى و بى اعتنائى ديدى بگو اين بواسطه گناهى است كه از من صادرشده . اگر اين دستورات را مراعات كنى دوستان تو زياد مى شوند و دشمنانت كم ، ازخوبى آنها شاد خواهى شد و از بدى ايشان متاءثر نمى شوى (60).


مغرور نشويد

در مختار كشى از احمد بن محمد بزنطى نقل شده كه گفت : شبى به اتفاق صفوان ابنيحيى و محمد بن سنان و عبدالله بن مغيره (يا عبدالله بن جندب ) خدمت حضرت رضا عليهالسلام رفتيم ساعتى نشستيم چون خواستيم مرخص شويم آنجناب از آن ميان فرمود: احمدتو بنشين من نشستم آن حضرت با من گفتگو مى كرد، سؤ الهايى مى نمودم جواب مىفرمود تا بيشتر از شب گذشت ، خواستم حركت نموده بهمنزل برگرده فرمود: مى روى يا همين جا مى خوابى ؟ عرض كردم هر چه شما دستور دهيدانجام مى دهم اگر بفرمائيد به خواب مى خوابم والا مى روم . فرمود: همين جا به خوابچون دير وقت شده ، مردم به خواب رفته و درها را بسته اند درين هنگام آن جناب بحرمتشريف برد.
من گمان كردم كه ديگر از حرم خارج نمى شود. به سجده رفتم در سجده گفتم حمد مرخداى را كه حجت خود و وارث علوم انبياء با با من در مقام انس و عنايت درآورد از ميان جميعبرادران و اصحاب ، هنوز در سجده بودم كه ايشان برگشتند. بپاى مبارك خود مرا متنبهساختند برخاستم حضرت رضا(ع ) دست مرا در دست خود گرفته ماليد فرمود: اى احمداميرالمؤ منين (ع ) به عيادت صعصعة بن صوحان رفت ، جون از بالين او برخاست گفت :اى صعصعه مبادا افتخار كنى بر برادران خود به عيادتيكه ترا نموده ام ، از خداى بهحذر باش ، على بن موسى الرضا(ع ) اين سخن را بمن فرموده بحرم تشريفبرد.(61)


متواضع باش تا بلند شوى

مردى خواست خدمت حضرت رسول (ص ) برسد درب خانه را كوبيد حضرت پرسيد كيست ؟جواب داد من (انا) آنجناب خارج شد فرمود: كيست ؟ كه مى گويد من با اينكه چنين سخنىسزاوار نيست مگر براى خداوند جل و علا كه مى فرمايد انا الجبار انا القهار الخالق پساز آن فرمود: هر كسى دو رشته بر سر او است كه يكى از آنها به عرش منتهى مى شود وبردست ملكى است در آنجا، ديگرى منتهى بزير زمين مى گردد آن نيز بدست ملكى است .
اگر تواضع كرد براى خدا خطاب مى رسد به ملكى كه در عرش است بنده ما تواضعكرد او را در ميان مردم بلند كن تا اينكه مرتبه اش بعرش برسد. هر گاه تكبر نمودخطاب مى رسد به ملك ديگر او را پائين بياور تا اينكه منتهى بزير زمين شود.(62)

تواضع سر رفعت افرازدت
تكبر بخاك اندر افرازت


امام على (ع ) و انتخاب لباس

امير المومنين (ع ) با قنبر غلامش به بازار آمد تا پيراهنى تهيه كند به مردى فرمود دوپيراهن لازم دارم ، آن مرد عرض كرد يا امير المؤ منين (ع ) هر نوع پيراهن بخواهى من دارمهمينكه على (ع ) فهميد اين شخص او را ميشناسد از او گذشت به جامه فروش ديگرىرسيد كه پسرش مشغول خريد و فروش ‍ بود. دو پيراهن يكى به سه درهم و دومى رابدو درهم خريد. بقنبر فرمود: جامه سه درهمى براى تو باشد. عرض كرد مولاى من اينپيراهن براى شما سزاوارتر است به منبر تشريف ميبريد و مردم را وعظ و خطابهميفرمائيد. فرمود: تو نيز جوانى و آراستگى سنين جوانى دارى ، از طرفى من شدم دارم ازپروردگارم كه خود را بر تو برترى دهم . از پيغمبر اكرم (ص ) شنيدم كه فرمود:((البسوهم مماتلبسون واطعموهم مماتا كلون )) از همانكه مى پوشيد و مى خوريدبغلامان خود بدهيد))
على (ع ) پيراهن را كه پوشيد آستين آنرا كشيد، از دستش بلندتر بود، مقدار زيادى راپاره كرد دستور داد كلاه براى مستمندان درست كنند: پسر بچه پيش آمده عرض كرد اجازهبفرمائيد تا سر آستين را بدوزم ، فرمود: بگذار همين طور باشد، گذشت زمان سريعتراز آراسته كردن جامه ايست . پس از رفتن آن جناب صاحب دكان آمد بعد از اطلاع ،خود رابحضرت رسانيده عذر خواست عرض كرد پسرم شما را نشناخته اينك تقاضا دارم سود دوجامه زيرا من و پسرت در تعيين قيمت بمقدار لازم صحبت كرديم و كم زياد نموديم تابهمين مقدار هر دو راضى شديم .(63)


از شيطان بشنويد

حضرت نوح (ع ) هنگامى كه كشتى را درست كرد و در آن انواع حيوانات را جاى داد، الاغ درخارج كشتى ماند. هر چه نوح او را به سوار شدن در كشتى وادار مى كرد سوار نميشدبالاخره خشمگين شده گفت (اركب يا شيطان ) سوار شو اى شيطان .
شيطان اين سخن را شنيد، خود را در پى الاغ آويزان نمودهداخل كشتى شد حضرت نوح خيال ميكرد سوار نشده ، همينكه كشتى به حركت در آمده مقدارىبر روى آب سير كرد چشم نوح به شيطان افتاد كه در صدر كشتى نشسته پرسيد چهكس بتو اجازه داد گفت تو مگر نگفتى سوار شو اى شيطان . آنگاه گفت اى نوح تو بر منحقى دارى و نيكى درباره من كرده اى ميخواهم آنرا جبران نمايم . نوح پرسيد آن خدمت چهبوده . در پاسخ گفت : تو دعا كردى قومت بيك ساعت هلاك شدند اگر اينكار را نميكردى منحيران بودم بچه وسيله آنها را منحرف و گمراه كنم ، از اين زحمت مرا راحت كردى .
حضرت نوح دانست شيطان او را سرزنش ميكند. شروع بگريه نمود، بعد از طوفانپانصد سال گريه ميكرد از اينرو نوح لقب يافت پيش از آن عبدالجبار نام داشت .
خداوند به او وحى كرد كه سخن شيطان را گوش كن . نوح به شيطان گفت آنچهميخواستى بگوئى بگو. گفت : از چند خصلت ترا نهى مى كنم :اول اينكه از كبر پرهيز كن زيرا اول گناهيكه نسبت بخداوند انجام شد سجده كنم را تكبرنميكردم و سجده مينمودم مرا از عالم ملكوت خارج نميكردند. دوم از حرص دورى گزين ،زيرا خداوند تمام بهشت را براى پدرت آدم مباح گردانيد از يك درخت او را نهى كرد،حرص آدم را واداشت تا از آن درخت خورد و ديد آنچه بايد بييند.
سوم - هيچگاه با زن بيگانه و اجنبى خلوت مكن مگر اينكه شخص ثالثى ؛ با شما باشداگر بدون كسى خلوت كنى من در آنجا حاضر مى شوم ، آنقدر وسوسه مى نمايم تا بهزنا وادارت كنم . خداوند به نوح وحى كرد كه گفته شيطان راقبول كن .(64)


next page

fehrest page

back page

 

 
 

کلیه حقوق این سایت محفوظ می باشد.

طراحی و پیاده سازی: GoogleA4.com | میزبانی: DrHost.ir

انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس دیتاسنتر فن آوا سرور اختصاصی سرور ابری اشتراک مکانی colocation