بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب داستانها و پندها جلد 2, مصطفى زمانى وجدانى   مناسب چاپ   خروجی Word ( برگشت به لیست  )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     FOOTNT01 -
     PAN00001 -
     PAN00002 -
     PAN00003 -
     PAN00004 -
     PAN00005 -
 

 

 
 

 

next page

fehrest page

back page

نذر و پيمان را فراموش نكنيد

در تذكره دولتشهاى مينويسد: مولى حسن كارشى از شعراء برگ و ماد حين ائمه عليهمالسلام است و در غير مدح اين خانواده ، شهر نسروده . هنگاميكه از زيارت قبر پيغمبر(ص )و طواف خانه خدا بر ميگشت قصد عراق عرب را نوده بز يارت حضرت اميرالمومنين (ع )مشرف شد در مقابل مرقد پاك آنحضرت ايستاد و قصيده ايكه ابتدايش اين شعر است شروعبخواندن كرد:
اى زبدو آفرينش پيشواى اهل دين
وى زعزت مادح بازوى تو روح الامين
شب كه شد در خواب امير المومنين (ع ) را ديد، باو فرمودند كاشى تو از بلاد دور بسوىما آمده اى و دو حق از ما طلب دارى يكى اينكه ميهمان مائى ، دومى حق اشعارت ، اكنون بهبصره برو، و در آنجا تاجرى است معروف به مسعود ابن افلح سلام مرا باو برسان ،بگو امير المومنين (ع ) ميگويد روزيكه ميخواستى بطرف عمان حركت كنى نذرو عهد كردىاگر كشتى حامل اموال تجارتى ات سالم واردساحل شود هزار دينار در راه ما مصرف كنى ، از او هزار دينار بگير و صرف در احتياجاتخودنما. مولى حسن ميگويد به بصره رفتم و او را پيدا كردم همينكه حكايت رانقل نمودم نزديك بود از خوشحالى بيهوش شود گفت بخدا بصره رفتم و او را پيداكردم همينكه حكايت را نقل نمودم نزديك بود از خوشحالى بيهوش شود گفت بخدا سوگندكه جز او كس ديگرى از راز من آگاه نبود، هزار دينار را تسليم كرد و از جهت سپاسگزارىو شكر اين موهبت خلعت فاخرى هم بمولى اضافه بخشيد و ليمه اى نيز بفقراء بصرهداد.
بايد دوستان ائمه (ع ) متوجه نذرها و پيمان خود باشد و تخلف نكنند كه آنبزرگواران به تمام شئون و خصوصيات زندگى دوستان خويش احاطه و توجهمخصوصى دارند.


لاضرر و لاضرار

زراره از حضرت باقر(ع ) نقل ميكند كه اسشان فرمودند سمرة بن جندب در باغستان مردىاز انصار داشت خانه انصارى در ابتداى باغ بود و سمره هرگاه ميخواست وارد باغ شود،بدون اجازه ميرفت كنار درخت خرمايش . انصارى تقاضا كرد هر وقتميل دارى داخل شوى اجازه بگير سمره بحرف او ترتيب اثرى نداد و بدون اجازه وارد مىگرديد.
انصارى شكايت بحضرت رسول (ص ) برد و جريان را عرض كرد ايشان از پى سمرهفرستادند او را از شكايت انصارى آگاه و دستور دادند هر وقت ميخواهىداخل شوى اذن بگير. سمره امتناع ورزيد، آنجناب فرمود در اينصورت پس بفروش . باقيمت زيادى تقاضاى فروش كردند او راضى نميشد، همينطور مرتب قيمت را بالا مىبردند و نمى پذيرفت تا اينكه فرمودند درمقابل اين درخت ، درختى در بهشت برايت ضامن ميشوم ابا كرد. از واگذار كردن درخت((فقال رسول الله (ص ) للانصارى اذهب فاقلعها و ارم بها اليه فانه لا ضرر ولاضرار فى الاسلام )) پيغمبر(ص ) فرمود برو درخت را بكن و بينداز پيشش در اسلامزيان نيست و زيان رساندن هم وجود ندارد.(17)


دين فروش

اين ابى الحديد ميگويد معاويه براى سمره بن جندب صد خزرا درهم جايزه تعيين كرد درصورتيكه نقل كند اين آيه درباره على بن ابيطالب (ع )نازل شده است (و من الناس من يعجبك قوله فى الحيوة الدنيا و يشهدالله على ما فى قلبهو هوالد الخصام و اذا تولى سعى فى الارض ليسفد فيها و يهلك الحرثوالنسل والله لا يحب الفساد) دسته اى از مردم گفتارشان ترا بشگفت مى آورد در دنيا وخداوند را بر ضمير خود گواه ميگيرد با اينكه از سخت ترين دشمنانست هر گاه پشت ميكندجديت دارد رفته و فساد در زمين فراهم نمايد و كشت ونسل را از بين ببرد خداى فساد را دوست ندارد.
آيه دوم هم درباره ابن مجلم نازل گرديده (و من الناس من يشرى نفسه ابتغاء مرضات اللهوالله رؤ ف بالعباد) مفاد آيه ، بعضى از مردم جان خود را در راه رضاى خدا ميفروشندخداوند بمردم مهربان است ، سمره با صد هزار درهم راضى نشد معاويه دويست هزاررسانيد قبول نكرد. سيصد هزار داد نپذيرفت . كه بچهار صد هزار رسانيدقبول كرد.(18) چنين كسى بايد تا فرمايش پيغمبر(ص ) را درباره حفظ حقوق همسايگىقبول نكند.


حق همسايه

سيعد بن جبير نقل كرد كه عبدالله بن عباس وارد بر ابن زبير شد. ابن زبير باو گفتتو مرا به پستى و بخل نسبت ميدهى گفت آرى ، همانا شنيدم ازرسول خدا(ص ) كه ميفرمود از دايره اسلام بيرونست كسيكه شكم خود را سير كند و همسايهاش گرسنه باشد ابن زبير گفت ابن عباس منچهل سالست كه بغض شما اهل بيت را در دل گفته ام ، سخنانى بين آنها گذشت ، ابن عباساز ترس جان خويش بطائف رفت در همانجا وفات يافت .(19)


حدود همسايگى

حضرت صادق (ع ) فرمود مردى از انصار خدمت پيغمبر(ص ) آمده عرض ‍ كرد من خانه اى درفلان محله خريده ام ، نزديكترين همسايگانم كسى است كه نه از شر او ايمنم و نه بنيكىاو اميدوارم ، پيغمبر(ص ) به على (ع ) و سلمان و اباذر (راوى ميگويد چهارمى را فراموشكردم گمان ميكنم مقداد باشد) دستور داد در ميان مسجد با صداى بلند بگويند (لا ايمانلمن ام يامن جاره بوائقه ) ايمان ندارد كسى كه همسايه ى خويش را ايمن نگرداند از آزار وشر خود.
پس از آن فرمود اعلام كنيد تا چهل خانه از چهار طرف : چپ و راست جلو و عقب همسايهمحسوب ميشوند.(20)


ائمه اينچنين بودند

موسى بن عيسى انصارى گفت بعد از نماز عصر با اميرالمومنين (ع ) نشسته بودم . مردىحدمت ايشان رسيد. عرض كرد يا على تقاضائى دارم مايلم حركت كنيد، پيش كسيكه موردنظر من است با هم برويم و خواسته مرا برآوريد، فرمود كار تو چيست ؟ گفت من در خانهى شخصى همسايه هستم . در آن خانه درخت خرمائى هست كه در موقع وزش باد از خرماىرسيده و نارس ميريزد و يا پرنده اى از بالاى درخت مياندازد، من و بچه هايم از آنهاميخوريم بدون اينكه بوسيله چوب با سنگ آنها را بريزيم ، اكنون ميخواهم شما واسطهشويد كه از من بگذرد. موسى بن عيسى ميگويد حضرت بمن فرمود حركت كن با همبرويم .
در خدما ايشان رفتيم ، پيش صاحب درخت كه رسيديم على (ع ) سلام نمود او جواب داد،احترام كرد و شادمان شد، عرض كرد يا على بجه منظور تشريف آورده ايد، فرمود اين مرددر خانه تو مى نشيند از درخت خرمائى كه دارى (خرما بوسيله ) باد پرنده ميريزد بدوناينكه با سنگ با چوب بزنند آمدم در خواست كنم او راحلال كنى .
صاحب خانه امتناع ورزيد مرتبه دوم حضرت در خواست كرد بازقبول ننمود در مرتبه سوم فرمود بخدا قسم از طرف پيغمبر(ص ) ضامن ميشوم درقبال اين كار خووند بستانى ترا در بهشت عنايت كند اين بار هم نپذيرفت ، كم كم نزديكشامگاه شد على (ع ) فرمود آن خانه را بفلان باغستان من ميفروشى ؟ پاسخ داد: آرى .حضرت گفت خداوند و موسى بن عيسى انصارى بشهادت ميگيرم كه فلام باغستان راباتمام اشجار و درختهاى خرمايش در مقابل آن منزل بتو فروختم آيا راضى هستى ؟ صاحبمنزل باور نمى كرد على (ع ) اين معامله را بكند گفت منهم خدا و موسى بن عيسى را گواهميگيرم كه فوختم خانه را در مقابل آن باغ .
على (ع ) رو كرد بمرديكه در خانه بعنوان همسايگى مى نشست فرمودمنزل را برسم مالكيت تصرف كن خواوند بتو بركت دهدحلال باد برتو. در اين هنگام صداى اذان بلند شد همه حركت كردند براى انجام فريضهنماز مغرب و عشاء را با پيغمبر(ص ) خوانديم ر كسىبمنزل خود رفت فردا پس ‍ از نماز صبح پيغمبر(ص )مشغول تعقيب بود حالت وخى بر آنجناب عارض گشت .جبرئيل نازل شد. پس از پايان وحى روى به اصحاب كرده فرمود كداميك از شما ديشبعمل نيكى انجام داده ايد خودتان مى گوئيد يا من بگويم على (ع ) عرض كرد شمابفرمائيد پيغمبر(ص ) فرمود اينك جبرئيل بر مننازل شد، گفت شب گذشته على بن ابيطالب (ع ) كار پسنديده اى انجام داد پرسيدم چهكار، گفت اين سوره را بخوان ((بسم الله الرحمن الرخيم والليل اذا يغشى والنهار اذا تجلى تا اين آيه فاما من اعطى واتقى و صدق بالحسنىقسنيسره لليسرى )) الى آخر سوره .
روبعلى كرد فرمود تو تصديق به بهشت كردى و خانه را بان مرد بخشيدى و بستانخود را دادى ؟ عرض كرد بلى فرمود اين سوره درباره اتنازل شد آنگاه خركت كرد پيشانى او را بوسيد و گفت من برادر تو هستم و تو برادر من.(21)


تاءديب همسايه مزاحم

حضرت باقر(ع ) فرمود مردى خدمت پيغمبر(ص ) رسيد و از آزار همسايه خويش شكايتكرد حضرت رسول (ص ) او را امر به شكيبائى كردند پس از جندى براى مرتبه پس ازشرفياب شد و جريان گذشته را تكرار كرد باز هم او را امر به صبر كردند. درمرتبه سوم كه اظهار دلتنگى از آزار همسايه خويش نمود، پيغمبر(ص ) باو فرمود:صبحگاه جمعه كه مردم براى گذاردن نماز جمعه مى روند تو اسباب و لوازم زندگى رااز خانه خارج كن ، در ميان راه و كوچه بگذار تا هر كس براى نماز از آنجا مى گذردببيند. اگر كسى از تو پرسيد براى چه اينطور كرده اى . بگو از آزار فلانى .
بدستور آنجناب عمل كرد لوازم زندگى را در ميان كوچه گذاشت هنوز چيزى نگذشته بودكه همسايه اش او آمد، التماس كرد كه اسباب و اثاث را بخانه برگرداند، گفت من باخدا پيمان مى بندم كه ديگر ترا نيازارم .(22)


احترام دوستان اهل بيت

ابراهيم ساربان يكى از شيعيان و دوستان ائمه (ع ) بود براى كارى خواست وارد خدمتعلى بن يقطين شود ابراهيم مردى شتربان و على بن يقطين وزير هارون الرشيد بود ازنظر ظاهر، او را آن شاءن را نبود كه شخصا پيش ‍ وزير برود (اينكه مشاهد كنيد اسلامچگونه اين تعينات و مزاياى پوشالى را لغو كرده و بر تقوى و پرهيزگارى امتياز بهاشخاص داده است ) على بن يقطين ابراهيم را اجازه نداد و از ورودش جلوگيرى كرد. همانسال پس از مدتها على بعنوان حج مسافرت نمود در مدينه خواست شرفياب خدمت موسىبن جعفر(ع ) شود حضرت اجازه ى ورود ندادند هر چه صبر كرد رخصت نيافت ، روز دوم دربيرون خانه ، آن حضرت را ملاقات نمود عرض ‍ كرد اى سيد من تقصيرم چه بود كه مراراه نداديد.
فرمود: به جهت آنكه تو مانع ورود برادرت ابراهيم ساربان شدى خداوند اباء و امتناعفرمود: از اينكه سعى ترا در اين حج قبول فرمايد مگر بعد از آنكه ابراهيم را راضىكنى .
على بن يقطين عرض كرد من ابراهيم را در اين هنگام چگونه ملاقات كنم او در كوفه و من درمدينه ام .
فرمود: شامگاه تنها به بقيع مى روى بدون اينكه كسى از غلامان و همراهان تو متوجهشود، در آنجا شترى آماده خواهى يافت بر آن شتر سوار مى شوى به كوفه خواهىرسيد. على اول شب به بقيع رفت همان شتريكه حضرت فرموده بود در آنجا ديد سوارشد در اندك زمانى در خانه ابراهيم ساربان رسيد شتر را خوابانيد و در را كوبيدابراهيم پرسيد كيست . گفت : على بن يقطين ابراهيم گفت على بن يقطين بر در خانهساربان چه مى كند على تقاضا كرد بيرون بيا كه پيش آمد بزرگى واقع شده او راسوگند داد كه اجازه ورود بدهد.
ابراهيم اجازه داد، داخل شد گفت اى ابراهيم مولاى من از پذيرفتن عملم امتناع ورزيده مگرآنكه تو از من خشنود شوى گفت خدا از تو خشنود شود (غفرالله لك ) على بن يقطينصورت خود را بر خاك گذاشت و ابراهيم نپذيرفت آنقدر سوگند داد و اصرار ورزيد تاقبول كرد ساربان پاى خويش را بر صورت وزير گذاشت و گونه او را با پاى خشنخود ماليد على در آن هنگام مى گفت (اللهم اشهد) خدايا تو گواه باش كه ابراهيم از منراضى شد آنگاه بيرون آمد و سوار شتر گرديد همان شب به مدينه برگشت بر در خانهموسى بن جعفر(ع ) شتر را خوابانيد. حضرت او را اجازه ورود داد. امام كاظم رضايتابراهيم را پذيرفت على شادمان گرديد(23).


دعا براى برادر مؤ من

ابراهيم بن هاشم گفت عبدالله جندب را ديدم در موقع عرفات ،حال هيچكس را بهتر از او نديدم پيوسته دست هاى خود را به سوى آسمان بلند كرده و آبديده اش بر روى او جارى بود تا بزمين مى رسيد. چون مردم فارغ شدند به او گفتم دراين پايگاه وقوف هيچ كس را بهتر از تو نديدم .
گفت به خدا قسم دعا نكردم مگر براى برادران مؤ من خود زيرا كه از امام ، موسى ابنجعفر(ع ) شنيدم هر كس دعا كند براى برادران مؤ من خويش ‍ پشت سر آنها، از عرش ندارسد كه از براى تو صد هزار برابر باد. به خدا قسم دست برندارم از صد هزاربرابر دعاء فرشتگان كه قطعا مستجاب و مقبول است براى يك دعاى خودم كه معلوم نيستمتسجاب شود يا نه (24).


نيكى و احسان نجاتبخش است

خداوند بزرگ به حضرت موسى خطاب كرد آيا در عمرت براى من عملى انجام داده اى(قال الهى صليت لك و صمت و تصدقت و ذكرتك كثيرا) خداوندا نماز و روزه و زكوة ازبراى تو انجام داده ام و پيوسته ترا ياد مى كردم .
فرمود اما نماز راهنماى تو است به بهشت و اما روزه سپرى است از آتش ، صدقه زكوة نيزنور است ، يادآورى و ذكر هم براى تو قصرهاى آراسته ى بهشتى خواهد شد براى منچكار كرده اى ؟! حضرت موسى عرض كرد پروردگارا مرا به آن عملى كه مخصوص تواست راهنمائى فرما.
خطاب رسيد اى موسى هرگز شد دوست مرا دوست داشته باشى و يا دشمن مرا دشمن .(فعلم موسى ان افضل الاعمال الحب فى الله و البغض ‍ فى الله ) حضرت موسى از آنموقع متوجه شد بهترين اعمال دوستى در راه خدا و دشمنى نيز براى خدا است .
از حضرت صادق عليه السلام نقل شده كه روز قيامت بنده اى را در مقام حساب مى آورندكه هيچ حسنه اى ندارد به او مى گويند فكر كن ببين هيچ كار نيكى كرده اى . عرض مىكند پروردگار را كارى نكرده ام جز اينكه فلان بنده ى تو ازمنزل ما مى گذشت تقاضاى آب كرد تا وضو بگيرد و نماز بخواند من او را آب دادم آنبنده را مى آورند عرض مى كند صحيح است پروردگارا خطاب مى رسد ترا بخشيدم اينبنده مرا داخل بهشت كنيد.
روز قيامت به مؤ من مى گويند ميان مردم جستجو كن و دقت نما هر كس به تو شربت آبى يايك خوراك غذا و يا نوعى نيكى از اين قبيل نموده است ، دست او را بگير وداخل بهشت نما آن مؤ من بر صراط با جمعيت كثيرى مى گذرد ملائكه مى گويند اى ولىخدا كجا مى روى در اين هنگام خداوند به ملائكه خطاب مى كند: بنده ى مرا اجازه دهيد برودملائكه او را اجازه مى دهند(25).


مسرور كردن مؤ من

سيد جزائرى در رياض الابرار از حضرت سيدالشهداء عليه السلامنقل مى كند: آن جناب فرمود: اين فرمايش پيغمبر صلى الله عليه و آله كه بعد از نمازبهترين عملها مسرور كردن مؤ من است با وسائلى معصيت نباشد براى من به تجربهرسيد.
روزى غلامى را ديدم با خوراك خود سگى را شريك قرار داده پرسيدم چرا چنين مى كنى ؟گفت : يابن رسول الله من محزونم و جوياى سرورى هستم مى خواهم با مسرور كردن اينحيوان غم از دلم زدوده شود زيرا بنده بنده مردى يهودى هستم مايلم از او جدا شوم . اباعبدالله عليه السلام پيش آن مرد يهودى رفت و دويست دينار قيمت غلام را با خود برددرخواست كرد غلام را بفروشد. آن مرد عرض كرد غلام فداى قدم مبارك شما اين بستان رانيز به او بخشيدم دويست دينار را هم تقديم بشما مى كنم . حضرت فرمود: منمال را به تو بخشيدم مرد يهودى عرض كرد پذيرفتم آن را هم به غلام مى بخشم .سيدالشهداء عليه السلام فرمود: منهم غلام را آزاد كردم دينارها و بستان را نيز به اوبخشيدم زن آن يهودى گفت : منهم اسلام مى آورم و مهريه خود را به شوهرم مى بخشم(فقال اليهودى انا ايضا اسلمت و اعطيتها هذه الدار) من نيز مسلمان مى شوم و اين خانه رابزنم بخشيدم (26).


مسيحى اسلام آورد

حضرت صادق عليه السلام فرمود: مردى از كفاراهل كتاب (ذمى ) در راه رفيق اميرالمؤ منين عليه السلام گرديد ايشان را نمى شناخت .پرسيد كجا مى روى ، حضرت فرمود: به كوفه ، هنگاميكه بر سر دو راهى رسيدند ذمىخواست از راه ديگر برود حضرت مقدارى او را همراهى نمود، ذمى عرض ‍ كرد شما كهخيال كوفه داشتيد براى چه از اين راه ميآئيد، مگر نمى دانيد راه كوفه از اين طرف نيست؟ فرمود: مى دانم ولى دستور پيغمبر ما است كه نيكو رفاقت و مصاحبت كردن ، به اينستكه رفيق خود را مقدارى همراهى و مشايعت كنند. من از اين جهت با تو آمدم . مرد ذمى گفت :شيفته ى اخلاق نيك اسلام شده اند كسانيكه پيروى اين دين را نموده اند من شما را گواه مىگيرم كه به اسلام وارد شدم .
از همانجا آن مرد به همراهى على عليه السلام به كوفه آمد در كوفه ايشان را شناخت ومراسم اجراء شهادت اسلام را بجا آورد(27).


بين دو مسلمان را اصلاح كنيد

در كافى ذكر شده كه بين ابوحنيفه رهبر حجاج (سائق الحاج ) و دامادش در مورد ميراثىمشاجره و گفتگو شد مفضل بن عمر كوفى كه از خواص ‍ اصحاب حضرت صادق عليهالسلام است بر آنها گذشت چون مشاجره ى آنها را ديد، ايشان را بهمنزل بر دو بينشان را به چهارصد درهم آميزش داد، آن مبلغ را هم از خود به آنها پرداخت ،گفت : اين وجه از من نيست حضرت صادق عليه السلام پيش من وجهى گذاشته كه هر گاهبين دو نفر از شيعيان نزاع شود من اصلاح كنم و مقدار مالى كه به آن صلح مى شود ازهمان پول بپردازم (28).


رفتار موسى بن جعفر عليه السلام با پيرمرد

زكرياى اعور گفت : حضرت ابوالحسن موسى بن جعفر عليه السلام را درحال نماز خواندن ديدم ، در پهلوى ايشان پيرمردى سالخورده نشسته بود اراده كرد ازجاى برخيزد، عصائى داشت آن را جستجو مى كرد تا بدست آورد امام عليه السلام با آنكهدر نماز ايستاده بود خم شد عصاى پيرمرد را برداشته بدستش داد و برگشت به موضعنماز خود.


معاشرت پيامبر خدا صلى الله عليه و آله

در يكى از سفرها حضرت رسول صلى الله عليه و آله امر فرمود: همراهان گوسفندىبكشند. مردى از اصحاب عرض كرد كشتن آن به عهده ى من ديگرى گفت : پوست كندنش بامن سومى عرض كرد من آنرا مى پزم حضرترسول صلى الله عليه و آله فرمود: جمع كردن هيزمش با من گفتند يارسول الله ما در خدمتگزارى حاضريم ، هيزم جمع مى كنيم شما خود را به زحمت نيندازيدفرمود: مى دانم ولكن خوش ندارم خود را بر شما امتيازى بدهم . خداوند دوست ندارد كهبنده اش را ببيند خويش را بر رفيقان و همراهان امتياز داده است (29).

دانى كرا سزد صفت پاكى
آنكو وجود پاك نيالايد.
تا خلق از او رسند بآسايش
هرگز به عمر خويش نياسايد
تا ديگران گرسنه و مسكينند
بر مال و جاه خويش نيفزايد
تا بر برهنه جامه نپوشاند
از بهر خويش جامه نيفزايد
تا كودكى يتيم همى بيند
اندام طفل خويش نيارايد
مردم بدين صفات اگر يابى
گر نام او فرشته نهى شايد


اين گونه مسافرت كنيد

حضرت صادق عليه السلام فرمود: حضرت زين العابدين عليه السلام مسافرت نمىكرد مگر با رفيقهائيكه او را نمى شناختند با آنها شرط مى كرد در كارهائيكه پيش مىآيد اجازه دهند آن جناب هم خدمت كند زمانى با دسته اى به سفر رفت در بين راه مردى ايشانرا شناخت به رفيقان گفت : مى شناسيد اين آقا كيست ؟ جواب دادند نه . گفت : على بنالحسين زين العابدين است ، آنها حركت كرده دست و پاى حضرت را مى بوسيدند. عرضكرد يابن رسول الله آيا با اين اين عمل خيال داشتى براى هميشه ما را به آتش جهنمبسوزانى .
چنانچه خداى ناخواسته جسارتى يا دست درازى يا زبان درازى نسبت به شما مى كرديم ،يابن رسول الله شما را چه بر اين كار واداشت ؟ آن جنان فرمود: من چندى پيش با عدهايكه مرا مى شناختند مسافرت كردم خدماتى به من مى كردند بواسطه حضرترسول صلى الله عليه و آله كه سزاوار آن نبودم . ترسيدم شما هممثل آنها بكنيد(30).


احترام ميهمان روش ائمه بود

حضرت امام حسن عسكرى عليه السلام فرمود: دو نفر كه يكى پدر و ديگرى پسر او بودبه عنوان مهمانى به خانه على عليه السلام آمدند حضرت از جاى خويش براى آنها حركتكرد ايشان را در بالاى مجلس ‍ نشانيد و خود درمقابل آنها نشست ، آنگاه دستور داد غذا بياورند پس از صرف خوراك قنبر طشت و آفتابه وحوله آورد خواست دست پدر را بشويد على عليه السلام از جا بلند شد و آفتابه را ازدست قنبر گرفت تا دست پدر را بشويد ولى آن مرد خويش را به خاك افكنده عرض كرديا على تو مى خواهى آب بر دست من بريزى خداوند مرا بدانحال ببيند؟ فرمود: بنشين خدا مى بيند ترا در حاليكه يكى از برادرانت كه با توفرقى ندارد مشغول خدمت تو است . نشست على عليه السلام فرمود: قسم مى دهم به حقبزرگى كه بر گردنت دارم طورى . آرام و آسوده بنشين چنانكه اگر قنبر بر دستت آبمى ريخت آسوده بودى .
هنگاميكه دست او را شست آفتابه را به محمد بن حنفيه داد فرمود: اگر اين پسر تنها آمدهبود دست او را مى شستم ولكن خداوند دوست ندارد بين پدر و پسريكه در يكمحل و مجلس هستند تسويه باشد اكنون پدر دست پدر را شست تو هم پسر جان دست پسررا بشوى محمد بن حنفيه دست او را شستشو داد. امام حسن عسكرى عليه السلام فرمود: هر كسعلى عليه السلام را پيروى كند در اين كار شيعه حقيقى خواهد بود(31).


پذيرائى از ميهمان

در نهم بحارالانوار ص 514 از تفاسير عامهنقل مى كند كه مردى پيش رسول خدا صلى الله عليه و آله آمد از گرسنگى شكايت كرد آنجناب فرستاد به نزد زنهاى خود كه اگر خوراكى پيش شما يافت مى شود براى آن مردبدهيد. گفتند غير آب چيزى اينجا پيدا نمى شود پيغمبر صلى الله عليه و آله فرمود: منلهذا الرجل اللية كيست امشب اين مرد را خوراك دهد على عليه السلام عرض كرد من امشب او رامهمان مى كنم .
آنگاه اميرالمؤ منين عليه السلام به خانه پيش فاطمه زهرا آمد، پرسيد خوراكى يافت مىشود كه اين مرد را پذيرائى كنيم ؟ فاطمه عليه السلام عرض كرد مختصريكه بچه هارا كفايت كند هست ولى مهمان را بر فرزندان خود مقدم مى دارم .
حضرت فرمود: نومى الصبية واطفى ء السراج بچه ها را بخوابان و چراغ را خاموش كنچراغ را خاموش كرد، ظرف غذا را كه بر زمين گذاشت على عليه السلام دهان خود را حركتمى داد و چنان مى نمود كه مشغول خوردن است تا ميهمان با خاطرى آسوده غذا بخورد همينكهآن مرد به اندازه كافى غذا خورد دست كشيد. كاسه رابفضل خداوند پر از غذا يافتند صبحگاه كه اميرالمؤ منين براى نماز به مسجد رفته بودبعد از انجام فريضه ، پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله به على عليه السلام نگاهىكرد و قطرات اشك از ديده فرو ريخت . فرمود: يا اباالحسن ديشب خداوند ازعمل شما در شگفت شد و اين آيه را فرستاد و يوثرون على انفسهم ولو كان بهم خصاصة) ديگران را بر خويش مقدم مى دارند اگر چه خود تنگدست و گرسنه باشند منظور على وفاطمه و حسن و حسين عليه السلام ميباشند(32).


خيرالحافظين

عبدالله بن عباس مى گويد هنگامى كه پيغمبر صلى الله عليه و آله به جنگ محارب وبنى انمار مى رفت در محلى فرود آمد، سپاه مسلمين نيز همانجا بدستور آن جناب توقفكردند.
از لشگر دشمن هيچكس ديده نمى شد حضرترسول صلى الله عليه و آله براى قضاى حاجت دور از لشكريان به گوشه اى رفت .در همان حال باران شروع به آمدن كرد وقتى كه آن جناب اراده بازگشت نمود رود شديدىجريان يافت و سيل جارى گرديد. اين پيش آمد راه برگشت را برايشان بست و بين آنجناب و لشگر فاصله افتاد، تا توقف سيل تنها بدون وسيله ى دفاعى در پاى درختىنشست در اين هنگام حويرث بن الحارث محاربى ايشان را مشاهده نمود به ياران خود گفت :هذا محمد قد انقطع من اصحابه ) اين مرد محمد است كه از پيروانش دور افتاده خدا مرا بكشداگر او را نكشم .
به طرف آن حضرت روى آورد، همينكه نزديك ايشان رسيد شمشير كشيد و حمله كرد گفت :(من يمنعك منى ) كه مى تواند ترا از دست من نجات دهد، فرمود: خداوند در زير لب بايندعا زمزمه نمود (الله اكفنى شرحويرث بن الحارث بما شئت ) خدايا مرا از شر اين دشمنبهر طريقى كه مى خواهى برهان .
همينكه خواست شمشير فرود آورد، فرشته اىبال بر كتف او زد بزمين افتاد شمشير از دستش رها شد حضرت آن را برداشته فرمود:(الآن من يمنعك منى ) اينكه كه ترا از دست من رهائى مى بخشد عرض كرد هيچكس فرمود:ايمان بياور تا شمشيرت را بدهم گفت : ايمان نمى آورم ولى پيمان مى بندم كه با تو وپيروانت جنگ نكنم و كسى را عليه تو كمك ننمايم . شمشير را به او داد، همينكه سلاحش راگرفت گفت : والله لانت خير منى ) به خدا سوگند تو از من بهترى
فرمود: من بايد از تو بهتر باشم . حويرث به طرف ياران خود برگشت ، پرسيدندچه شد كه شمشير كشيدى و ظفر نيافتى و از چه رو افتادى با اينكه كسى ترا نيانداخت .گفت : همينكه شمشير كشيدم مثل اينكه كسى بر كتف من زد، بر زمين خوردم شمشير از دستمافتاد محمد صلى الله عليه و آله آنرا برداشت ، اگر مى خواست مرا بكشد مى توانستولى نكشت به من گفت : اسلام بياور قبول نكردم اما پيمان بستم با او نيز جنگ نكنم وكسى را عليه او نشورانم . كم كم رود ساكن شد، پيغمبر صلى الله عليه و آله بهلشكرگاه بازگشت پيروان خود را از اين جريان اطلاع داد(33)


شهادت چهل مؤ من

سيد نعمت الله جزايرى در كتاب نوادرالاخبار مى نويسد كه برقى از بعضى صحابهنقل كرد. حضرت صادق عليه السلام فرمود: در ميان بنىاسرائيل عابدى رياكار و متظاهر بود به داود پيغمبر صلى الله عليه و آله وحى رسيدكه فلان عابد رياكار است پس از چندى عابد از دنيا رفت ، داود به جنازه او حاضر نشد.چهل نفر از بنى اسرائيل اجتماع كرده در موقع تهيهوسائل تكفينش مى گفتند اللهم انا لانعلم منه الا خيرا و انت اعلم به منا) خدايا جز خوبى مااز او نديده ايم تو دانائى بواقع امر. خداوند عابد را به همين شهادت آمرزيد، پس ازآنكه دفنش كردند عده ديگرى مساوى عدد اول همان گواهى را دادند.
خداوند به داود وحى كرد: چه وادار كرد تو را بر جنازه عابد حاضر نشدى ؟ عرض كردپروردگارا سببش اطلاع من از رياكاريش بود كه تو خود خبردارى خطاب رسيد اى داودچهل نفر به خوبى او گواهى دادند من از كردارش ‍ گذشتم و او را عفو نمودم با اينكه ازباطنش خبر داشتم .
محدث بزرگوار سيد نعمة الله مى گويد شايد استناد به همين حديث كرده شيخجليل معاصر، علامه مجلسى صاحب بحارالانوار استحباب شهادتچهل مؤ من را به نيكى و خوبى در كفن برادر مؤ من خود و من خودم از كسانى بودم كهشهادت بر كفن مولى علامه مجلسى نوشتم درحال حيوة و زندگى ايشان . در كتاب شرح تهذيب سيد مى گويد روز جمعه اى علامهمجلسى در مسجد جامع اصفهان به منبر تشريف برده بودند تا مردم را موعظه نمايند،ابتدا عقايد خود را راجع به ايمان و توابع آن اعتراف كردند.
سپس گفتند مردم ! اعتقاد من اينست ، خواهش مى كنم آنچه شنيديد بر كفن من گواهى دهيد، كفنخودشان را به مسجد آورده بودند، مردم گواهى خويش را نوشتند(34).


بهلول و دزد

بهلول آنچه پول از مخارجش زياد مى آمد در گوشه ى خرابه اى زير خاك پنهان مى كردزمانى مقدار پولهايش به سيصد درهم رسيد، يك روز ده درهم زياد داشت به طرف همانخرابه رفت تا آن پول را نيز ضميمه سيصد درهم كند.
مرد كاسبى در همسايگى آن خرابه از جريان آگاه شد، همينكهبهلول كار خود را كرد و از خرابه دور شد آن مرد وارد شده پولهاى او را از زير خاكبيرون آورد. مرتبه ديگر كه بهلول مى خواست سركشى از پولهاى خود بكند وقتيكه خاكرا كنار كرد اثرى از آن نديد. فهميد كار همان كاسب همسايه است زيراداخل شدن او را به جز آن مرد كسى نديده .
بهلول پيش او آمده اظهار داشت برادر من ! خواهش و زحمتى به شما دارم ، مى خواهمپولهائى كه در مكانهاى مختلف پنهان كرده ام جمع زده و نتيجه را برايم بگوئيد. نظرماينستكه تمام آنها را از مكان هاى متفرق بردارم و در جائيكه سيصد و ده درهم پنهان نموده امجمع نمايم ، زيرا آن محل محفوظتر از جاهاى ديگر است كاسب بسيارخوشحال شده اظهار موافقت كرد. بهلول شروع به شمردن نمود يك يك از پولها را بانام محل و مقدار مى گفت : تا مجموع درهمها به سه هزار رسيد در اين موقع از جا برخاستهاز او خداحافظى كرد و دور شد مرد كاسب پيش خود چنان فكر نمود كه اگر سيصد و دهدرهم را به محل خود برگرداند ممكن است بتواند سه هزار درهم را كه در آنجا جمع خواهدشد بدست آورد.
بهلول پس از چند روز ديگر به سوى خرابه آمد سيصد و ده درهم را همانجا يافت . پولهارا برداشت و در محل آن تغوط(35) كرد، با خاك رويش را پوشانيده و از خرابه بيرونشد. مرد كاسب در كمين بهلول بود همينكه او را از خرابه دور ديد، نزديك آمده خواست خاكرا كنار كند ناگاه دستش آلوده به نجاست گرديد، از زيركى و حيلهبهلول آگاهى يافت .
بهلول پس از چند روز ديگر پيش او آمده گفت : خواهش مى كنم اين چند رقم را براى منحساب كنى و شروع بگفتن كرد، هشتاد درهم به اضافه پنجاه درهم به علاوه صد درهمپس از ذكر اين چند رقم گفت : مجموع اين مبلغ را اضافه كن به بوى گنديكه از دستهايتاستشمام مى كنى آنوقت چقدر مى شود؟ اين را گفت : و پا به فرار گذاشت كاسب از جاىبرخاسته تا او را تعقيب كند ولى به بهلول نرسيد(36).


رزق به قدر كفاف خوب است

شيخ جليل محمد بن يعقوب كلينى از نوفلى نقل كرده كه على بن الحسين (ع ) فرمود:حضرت رسول صلى الله عليه و آله در بيابان به شتربانى گذشتند مقدارى شير ازاو تقاضا كردند در پاسخ گفت : آنچه در سينه ى شتران است اختصاص به صبحانهاهل قبيله دارد و آنچه در ظرف دوشيده ايم شامگاه از آن استفاده مى كنند آن جناب دعا كردندخداوندا مال و فرزندان اين مرد را زياد كن از او گذشته در راه به ساربان ديگرىبرخوردند از او هم درخواست شير كردند ساربان سنه شتران را دوشيده محتوى ظرفهاىخود را در ميان ظرفهاى پيغمبر صلى الله عليه و آله ريخت و يك گوسفند نيز اضافهبر شير تقديم نموده ، عرض كرد فعلا همين مقدار پيش ‍ من بود چنانچه اجازه دهيد بيش ازاين تهيه و تقديم كنم پيغمبر صلى الله عليه و آله دست خويش را بلند كرده گفتندخداوندا به اندازه كفايت به اين ساربان عنايت كن همراهان عرض كردند يارسول الله آنكه درخواست شما را رد كرد برايش دعائى كردى كه ما همه آن دعا را دوستداريم ولى براى كسيكه حاجت شما را برآورد از خداوند چيزى خواستيد كه ما دوست نداريم.
فرمود (و ما قل و كفى خير مما كثروالهى ) مقدار كمى كه كافى باشد در زندگى بهتر ازثورت زيادى است كه انسان را به خود مشغول كند اين دعا را نيز كردند (الله ارزق محمداو آل محمد الكفاف ) خدايا به محمد و آل او به مقدار كفايت لطف فرما(37).


صبر در تنگدستى

انس بن مالك گفت : مستمندان مردى را به عنوان پيك خدمت حضرترسول صلى الله عليه و آله فرستادند وقتى كه شرفياب شد عرض كرد من از طرفبينوايان پيامى دارم . حضرت فرمود: مرحبا بتو و دسته اى كه من آنها را دوست دارم .عرض كرد يا رسول الله فقراء مى گويند ثروتمندان تمام حسنات را برده اند به حجمى روند كه ما قادر نيستيم ، اگر مريض شوند زيادىاموال خود را مى فرستند تا برايشان ذخيره باشد. فرمودند به بينوايان بگو هرفقيريكه صابر و شكيبا باشد سه امتياز دارد كه ثروتمندان ندارند:
1- در بهشت غرفه ها ايستكه بهشتيان چشم به آنها مى اندازند همانطوريكه مردمستارگان را تماشا مى كنند وارد آن قصرها نمى شود مگر پيغمبر مستمند يا شهيد بينوا ويا مؤ من فقير.
2- نصف روز قبل از اغنياء داخل بهشت مى شوند كهطول آن نصف پانصد سال است .
3- هرگاه ثروتمند بگويد سبحان الله والحمدالله و لا اله الا الله و الله اكبر و فقيرىهم همين ذكر را بگويد ثواب غنى معادل فقير نمى شود اگر چه ده هزار درهم انفاق كند اينسبقت در ساير كارهاى نيك و عبادات محفوظ است . پيك بازگشته به آنها خبر داد همه گفتندبه اين وضع راضى شديم (38).


حضرت عيسى عليه السلام و مرد حريص

حضرت عيسى عليه السلام به همراهى مردى سياحت مى كرد پس از مدتى راه رفتنگرسنه شدند به دهكده اى رسيدند عيسى به آن مرد گفت : برو نانى تهيه كن و خودمشغول نماز شد آن مرد رفته سه گرده نان تهيه كرد و بازگشت مقدارى صبر كرد تانماز عيسى پايان پذيرد چون كمى به طول انجاميد يك گرده را خورد. عيسى آمده پرسيدگرده سوم چه شد گفت : همين دو گرده بود. پس از آن مقدار ديگرى راه پيموده به دستهآهوئى برخوردند حضرت عيسى يكى از آنها را پيش خواند آن را ذبح كرده خوردند بعد ازخوردن عيسى گفت : قم باذن الله به اجازه خدا حركت كن آهو حركت كرد و زنده گرديد آنمرد در شگفت شده زبان به كلمه سبحان الله جارى كرد عيسى گفت : ترا سوگند مى دهمبه حق آن كسى كه اين نشانه قدرت را براى تو آشكار كرد بگو نان سوم چه شد بازجواب داد دو گرده بيشتر نبود.
دو مرتبه براه افتادند نزديك دهكده بزرگى رسيدند در آنجا سه خشت طلا افتاده بودرفيق عيسى گفت اينجا ثروت و مال زيادى است آن جناب فرمود: آرى يك خشت از تو يكى ازمن خشت سوم را اختصاص مى دهم به كسى كه نان سوم را برداشته مرد حريص گفت : مننان سومى را خوردم ، عيسى از او جدا گرديده گفت : هر سه خشتمال تو باشد.
آن مرد كنار خشتها نشسته به فكر برداشتن و بردن آنها بود، سه نفر از آنجا عبورنمودند او را با سه خشت طلا ديدند. همسفر عيسى را كشته و طلاها را برداشتند. چونگرسنه بودند قرار بر اين گذاشتند يكى از آن سه نفر از دهكده ى مجاور نانى تهيهكند تا بخورند شخصى كه براى نان آوردن رفت با خود گفت : نانها را مسموم كنم تا آندو پس از خوردن بميرند، دو نفر ديگر نيز هم شدند كه رفيق خود را پس از برگشتنبكشند.
هنگاميكه نان را آورد آن دو نفر او را كشته و خود با خاطرى آسوده بخوردن نانهامشغول شدند چيزى نگذشت كه آنها هم به رفيق خود ملحق گشتند. حضرت عيسى در مراجعتچهار نفر را بر سر همان سه خشت مرده ديد گفت : ((هكذاتفعل الدنيا باهلها)) اينست رفتار دنيا با دوستداران خود(39).

دلا تا كى در اين كاخ مجازى
كنى مانند مرغان خاكبازى
توئى آندست پرور مرغ گستاخ
كه بودت آشيان بيرون از اين كاخ
چو دو نان مرغ اين ويرانه گشتى
بيفشان بال و پر ز آميزش خاك
بپر تا كنگره ايوان افلاك
ببين در رقص ارزاق طيلسانان
خليل آسا در ملك يقين زن
نواى لا احب الآفلين زن


قناعت

ابو وائل گفت در خدمت اباذر به خانه سلمان رفتيم . هنگام غذا سلمان گفت اگررسول خدا صلى الله عليه و آله از تكلف رنج و زحمت انداختن خود) نهى نكرده بود براىشما چيزى تهيه مى كردم ، پس از آن مقدارى نان و نمك آورد. ابوذر گفت : اگر با اين نمكنعنا همراه مى شد خيلى بهتر بود. سلمان آفتابه ى خود را به گرو گذاشت و مقدارى نعناتهيه نمود، پس از آنكه خورديم ابوذر گفت : (الحمدلله الذى قنعنا) سپاس مر خدائى رااست كه ما را قانع ساخت . سلمان گفت : اگر قانع بوديد آفتابه من بگرو نمى رفت(40).


مراقب آزمايش خداوند باشيد

حضرت باقر عليه السلام فرمود: مردى از پيروان حضرترسول صلى الله عليه و آله بنام سعد بسيار مستمند بود و حزء اصحاب صفه محسوبمى شد (كسانيكه بواسطه نداشتن مسجد زندگى مى كردند) تمام نمازهاى شبانه روزىرا پشت سر پيغمبر مى گذارد، آن جناب از تنگدستى سعد متاءثر بود، روزى به او وعدهداد كه اگر مالى بدستم بيايد ترا بى نياز مى كنم . مدتى گذشت اتفاقا چيزى بدستايشان نيامد. افسردگى پيغمبر بر وضع سعد و نداشتن وجهى كه او را تاءمين كند بيشترشد. در اين هنگام جبرئيل نازل گرديد و دو درهم با خود آورد عرض كرد خداوند مى فرمايدما از اندوه تو بواسطه تنگدستى سعد آگاهيم اگر مى خواهى از اينحال خارج شود دو درهم را به او بده و بگو خريد و فروش كند حضرترسول صلى الله عليه و آله دو درهم را گرفت . وقتى براى نماز ظهر ازمنزل خارج شد سعد را مشاهده فرمود: به انتظار ايشان بر در يكى از حجرات مقدسهايستاده . فرمود: مى توانى تجارت كنى ؟ عرض كرد سوگند به خدا كه سرمايه ندارم، دو درهم را به او داده فرمود: با همين سرمايه خريد و فروش كن .
سعد پول را گرفت و براى انجام فريضه در خدمت حضرت به مسجد رفت نماز ظهر وعصر را به جا آورد پس از پايان نماز عصررسول اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: حركت كن در طلب روزى جستجو نما. سعدبيرون شد و شروع به معامله كرد، خداوند بركتى به او داد كه هر چه را به يك درهم مىخريد دو درهم مى فروخت خلاصه معاملات او هميشه سودش برابرى بااصل سرمايه داشت كم كم وضع مالى او رو به افزايش گذاشت به طوريكه بر در مسجددكانى گرفت و اموال و كالاى خود را در آنجا جمع كرده مى فروخت رفته رفته اشتغالاتتجارتى اش زياد گرديد تا به جائى رسيد كه وقتىبلال اذان مى گفت : و حضرت براى نماز بيرون مى آمد سعد را مشاهده مى فرمود: هنوزخود را آماده ى نماز نكرده و وضو نگرفته با اين كهقبل از اين جريان پيش از اذان مهياى نماز بود.
پيغمبر صلى الله عليه و آله مى فرمود: سعد دنيا ترامشغول كرده و از نماز باز داشته عرض مى كرد چه كنماموال خود را بگذارم ضايع شود؟ به اين شخص جنسى فروخته ام مى خواهم قيمت رادريافت كنم و از اين ديگرى كالائى خريده ام بايستى جنسش راتحويل گرفته قيمت آن را بپردازم .
پيغمبر از مشاهده اشتغال سعد به ازدياد ثروت باز ماندنش از عبادت و بندگى افسردهگشت بيشتر از مقدارى كه در موقع تنگدستى اش متاءثر بود روزىجبرئيل نازل شده عرض كرد خداوند مى فرمايد، از افسردگى تو اطلاع يافتيم اينك كدامحال را براى سعد مى پسندى وضع پيشين را يا گرفتارى واشتغال كنونى او را به دنيا و افزايش ثروت فرمود: همان تنگدستى سابقش را بهترمى خواهم زيرا دنياى فعلى او آخرتش را بر باد دادهجبرئيل گفت : آرى علاقه به دنيا و ثروت انسان را از ياد آخرتغافل مى كند اگر بازگشت حال گذشته او را مى خواهى دو درهمى كه به او داده اى پسبگير آن جناب از منزل خارج شد، پيش سعد آمده فرمود: دو درهمى كه به تو داده ام برنمى گردانى ؟ عرض كرد چنانكه دويست درهم خواسته باشيد مى دهم فرمود: نه همان دودرهميكه گرفتى بده . سعد پول را تقديم كرد. چيزى نگذشت كه دنيا بر او مخالف وبه حال اوليه خود برگشت (41).


بى نيازى ابوذر

حضرت باقر عليه السلام فرمود: عثمان دويست دينار بوسيله دو غلام خود براى اباذرفرستاد، گفت : بگوئيد عثمان ترا سلام رسانده مى گويد اين دويست دينار را صرف دراحتياجات خود كن . وقتى آن دو غلام به عرض ‍ اباذر رسانيدند پرسيد آيا به هر يك ازمسلمين همين مقدار داده . جواب دادند، نه . گفت : منهم يكى از آنهايم آنچه به ايشان برسدبه من نيز مى رسد گفتند عثمان مى گويد اينپول از مال شخصى خود من است قسم به پروردگارى كه جز او خدائى نيست هرگز آميختهبا حرام نشده و پاك و حلال است .
گفت من هيچ احتياج به چنين مالى ندارم اكنون بى نيازترين مردمم . گفتند در خانه توچيزى نمى بينيم كه باعث بى نيازيت شده باشد. پاسخ داد: چرا در زير اين روكشپارچه اى ، دو گرده نان جوين است كه چند روز مانده در چنين صورتى چه احتياج به درهمو دينار دارم به خدا سوگند نمى پذيرم مگر زمانيكه بر اين دو گرده نان هم قادر نباشمو خداوند مشاهده كند كه بيش يا كمتر از اين در اختيار من نيست اينك مرا ولايت على و اولادش وارادت به خاندان طاهرين آنها از هر چيز بى نياز كرده . از پيغمبر صلى الله عليه و آلهچنين شنيدم و براى مثل من مردى پير زشت است دروغ گوئى . اينپول را برگردانيد كه مرا نيازى به اين و آنچه در دست عثمان است نمى باشد، تا درپيشگاه پروردگار او را به دادخواهى بگيرم (42).


next page

fehrest page

back page

 

 
 

کلیه حقوق این سایت محفوظ می باشد.

طراحی و پیاده سازی: GoogleA4.com | میزبانی: DrHost.ir

انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس دیتاسنتر فن آوا سرور اختصاصی سرور ابری اشتراک مکانی colocation