بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب تاریخ اجتماعی ایران از آغاز تا مشروطیت, عزت الله نوذری ( )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     DOKTOR01 -
     DOKTOR02 -
     DOKTOR03 -
     DOKTOR04 -
     DOKTOR05 -
     DOKTOR06 -
     DOKTOR07 -
     DOKTOR08 -
     DOKTOR09 -
     DOKTOR10 -
     DOKTOR11 -
     DOKTOR12 -
     DOKTOR13 -
     DOKTOR14 -
     DOKTOR15 -
     FOOTNT01 -
     FOOTNT02 -
     1 -
     10 -
     11 -
     12 -
     13 -
     14 -
     15 -
     16 -
     17 -
     18 -
     19 -
     2 -
     20 -
     21 -
     22 -
     23 -
     24 -
     25 -
     26 -
     27 -
     28 -
     29 -
     3 -
     30 -
     31 -
     32 -
     33 -
     34 -
     35 -
     36 -
     37 -
     4 -
     5 -
     6 -
     7 -
     8 -
     9 -
 

 

 
 

 

نظام حكومتى ، سازمان ارتش و تشكيلات ادارى  
بناى حكومت آق قويونلوها بر پايه اولوس مغولى بود، كه در مجموعه اى از سران قبايل تشكيل مى شد اداره امور حكومتى و لشكرى همه مطلقا تحت نظر شاه ، كه فرماندهى كل قوا را در جنگ و صلح بر عهده داشت ، انجام مى گرفت .
چوزفا باربارو، در سفرنامه ونيزيان ، از دربار اميرحسين بيگ اطلاعاتى بسيار جالب را به دست مى دهد، وى مى نويسد:
هنگامى كه لشكريان او (حسين بيگ ) براى سركوبى فرزندش ، اغورلو محمد، به سوى شيراز مى رفتند، وى براى شمارش عده ى افراد لشكرى كيسه ى نخود به دست داشت و چنين شمارش افراد و اسبان براى هر پنجاه نفر يكدانه نخود در جيبش مى ريخت .
بيست هزار اسب سوارى ، سى هزار شتر، پنج هزار اسب بارى ، پنج هزار اشتر و دو هزار الاغ بودند كه شش هزار خيمه و چادر را حمل مى كردند. معمولا از بيست هزار اسب سوارى ، دو هزار راس مجهز به زرهى آهنين بودند كه زره هر اسبى شباهت به زره سوار داشت و ساير اسبان همه زره هاى چوبين و ابريشمى داشتند. زره ابريشمى لشكريان ايران در اين عهد، دست كمى از زره هاى آهنين نداشته و به قدرى كلفت بوده است كه هيچ گونه تبرى در آن كارگر نمى افتاده است (314).
هم چنين باربارو، كه خود از مركز صنعت زره سازى اين عهد ديدن كرده است ، مى نويسد:
اين محل را پشتين مى نامند كه در زمان ما، پنج ده معنى مى دهد و آن ، محوطه اى است كه مجموعا به مساحت دو ميل ، بر بالاى كوهى كه هيچ كس را به آن جا راه نمى دهند مگر آن كه خود از صنعتگران همان ناحيه باشد و در آن جا اقامت گزينند، در ساير شهرها نيز، از اين زره ها و سلاح ها فراوان ساخته مى شود اما هيچ جا نديده ام كه هنر صنعتگران تا به اين درجه ممتاز باشد (315).
سازمان كشورى دولت بايندرى از ديوان هاى متعددى تشكيل مى شد كه در امور سياسى ، اقتصادى و مسائل نظامى ، نظارت مستقيم مى كرد. قدرت در اين ديوان ها بين دو مقام وزير و منشى الممالك تقسيم مى شد.
مقامات ديگر ديوان اصلى عبارت بودند از: مستوفى ، صدرالشريعه ، قاضى القضات ، قاضى عسگر، امير ديوان يا ديوان بيگى ، اميرالامرا، امير ديوان تواجى ، امير ديوان پروانه چى ، خزينه دار، خازن ، مهماندار، شقاول و جارچيان و بكاولان ، كه هر يك در چهارچوب وظايف خود به خدمت مشغول بودند.
در اين دوران هم چنين به گونه اى سياست هاى اقتصادى - قضايى ، توسط شاه تعيين مى شد. براى بهبود وضع مالى و درآمد دولتى ، تجار و پيشه وران ماليات مى پرداختند، ولى بر خلاف حكمرانان قراقويونلو، كه بر ماليات اراضى به مقدار زياد افزوده بودند. فرمانروايان آق قويونلو در اين نوع ماليات تعادلى ايجاد كردند. در زمان اوزون حسن ، قانون درباره ى وضع و وصول ماليات هاى خاص اهالى روستا و اسكان يافته تهيه شد كه به نام قانون نامه ى حسن بيگى معروف گرديد و بهترين منبع در مورد بررسى هاى مالياتى اين دوره است .
غير از خراج (ماليات اراضى ) در حكومت آق قويونلو، ماليات تجارت و پيشه ورى كه تمغا گفته مى شد، متداول گرديد كه مقدار آن در شهرها و بنابر موقعيت ها تفاوت داشت (316).

23 O زمينه ظهور سلسله صفوى 
پس از حمله مغول و تيمور، بسيارى از ايرانيان كه قدرت و امكان مالى داشتند، براى رهايى از مظالم فرمانروايان ، راه مهاجرت در پيش گرفتند و در مناطقى كه امنيت نسبى وجود داشت ، رحل اقامت افكندند و چنانكه در ولايت دكن واقع در سرزمين هند، ايرانيان مهاجر به قدرى زياد بودند كه به قول نويسنده ى تاريخ فرشته : در برخى از بلاد نظير احمد آباد، اگر يك ايرانى وارد مى شد، گمان مى كرد به يكى از شهرهاى ايران قدم نهاده است . غير از اين دسته ، جماعتى از ايرانيان براى آن كه گليم خود را از آب بيرون كشند، يا با ستمگران هم داستان شده و به صورت عمال ظلم و ستم در مى آمدند و يا خود تسليم ظلم و ستم گرديده و در مقابل مظالم ، مهاجمان دم فرو مى بستند. غير از اين دو گروه ، عده كثيرى از مردم براى تحصيل امنيت و رهايى از قيد ستمگران ، در جرگه اهل تصرف وارد مى شدند، تا در پناه قدرت خانقاه و شيخ م مرشد خود، از بيدادگرى عمال مغول و تركان تيمورى ، در امان باشند پادشاهان و سران مغول و تركان تازه مسلمان ، نسبت به روحانيون و به خصوص نسبت به خاندان صفوى ، اظهار ارادت مى كردند و به كسانى كه در حلقه ى ارادت اين خاندان وارد مى شدند، ظلم و بيدادگرى روا نمى داشتند.
والتر هيتس ، در كتاب تشكيل دولت ملى در ايران مى نويسد:
هنگامى كه تيمور لنگ در سال (5 - 804 ه .ق .) از لشكركشى پيروزمندانه ى خود در آسياى صغير و جنگ با بايزيد سلطان عثمانى بازگشت در اردبيل به زاويه (317) خواجه على رفت و او را ملاقات كرد وى دستور داد اردبيل و كليه ى دهات و قصبات و اراضى متعلق به آن را به عنوان وقف به خاندان صفوى منتقل كرده و خانقاه او حتى براى خطرناك ترين جنايتكاران بست باشد بدين ترتيب اين مكان در طول قرون متمادى خصلت (بست ) بودن خود را حفظ كرد (318). در نتيجه ى اين احوال ، توجه مردم به مشايخ و پيشوايان صفوى رو به فزونى نهاد تا جايى كه مردم گروه به گروه ، به خانقاه آنان سر مى سپردند نويسنده صفوه الصفاء، داستان ورود شيخ صفى الدين به حدود گرم رودررو و ولايت اروميه را چنين مى نويسد:
جميعت به قدرى در كوه و صحرا موج مى زد كه شيخ ناگزير به پشت بام خانه رفت ، گروهى از اميران و سركردگان سپاه دولتى مى كوشيدند مردم را از هجوم مانع آيند، و موفق نمى شدند، عاقبت از پشت بام ريسمان هايى به دست گرفت يك سر ريسمان از طرف شيخ و جمعيت نزديكانش كه روى پشت بام در اطراف وى بودند گرفته شده بود و سر ديگر ريسمان ها را پايين انداخته بودند و گروه مردم آن را مى گرفتند و ريسمان به ريسمان مى بستند، به طورى كه هر رشته از ريسمان ها در دست دو به سه هزار نفر بود و بدين طريق ، با شيخ بيعت و توبه و تلقين دريافت مى كردند و شيخ وقتى كلمات توبه را مى خواند، برخى از خلفاى وى مابين درياى جمعيت آن كلمات را تكرار مى كردند تا مردم بتوانند به زبان ادا كنند. (319)
هنگام وفات شيخ صفى الدين ، اكثر مردم آذربايجان و قفقاز، از معتقدان شيخ بودند، شواهد نشان مى دهد كه از اهالى ، لااقل نود درصد مردم ، خود را هواخواه و جان فشان شيخ مى شمردند.
به علاوه در بغداد، سوريه ، فلسطين ، و در تركستان شرقى نيز مابين مسلمانان ، دستجاتى خود را صوفى صفوى مى دانستند و داراى خانقاه و خليفه و مسند ارشاد بودند بعد از شيخ صفى الدين ، نفوذ خانقاه وى توسعه يافت ، فراوانى مهمانان و تعداد عظيم ايشان چنان بود كه هنگام ناهار و شام طبل مى كوفتند، تا گروه صوفيان و چله نشينان و مهمانان ، هر كدام بر سر سفره ى معلوم و مشخص خود حضور يابند پس اگر مى بينيم كه شاه اسماعيل ، جوان سيزده ساله به آسانى موفق مى شود تاج شاهى ايران را بر سر نهد، بايد متوجه اين نكته باشيم كه از دويست سال پيش ، زمينه اين كار شگرفت به تدريج فراهم آمده بود ناگفته نماند، پس از آن كه شيخ صفى الدين به محضر شيخ زاهد گيلانى راه يافت ، به حدى در نظر پير و استاد خود معين گرديد كه شيخ زاهد با داشتن فرزندان صالح ، شيخ صفى الدين را به جانشينى خود برگزيد پيرزاده زاهدى ، در سلسله النسب صفويه ، در اين باره مى نويسد:
شيخ جمال الدين نام رحمه الله عليه كه در ايام حضرت شيخ به سن شيخوخيت رسيد و ريش سفيد بود چنان چه بعضى كوته نظران را دايه آن بد كه شيخ زاهد قدس سره ، او را جانشين خود نمايد و غافل از اين معنى بودند كه پدر - فرزندى را، در آن دخلى نيست و به موجب آيه قرآن كريم وافى هدايه ان الله بامران نود الامانات الى اهلها او جامه اى است كه در روز ازل بر قامت قابليت مبارك حضرت شيخ صفى الدين قدس سره ، دوخته شده و اين مشعل هدايت در درگاه او افروخته بود (320).
اين مرد عارف و سياستمدار، چنان كه ديديم ، نه تنها توجه توده ى مردم ، بلكه نظر عنايت و احترام سلاطين و امراى آن دوران را به خود جلب كرد. شيخ صفى الدين ، از سر عقل و كياست به پيروان خود دستور داد كه طريقت را، با احكام شريعت ، توام گردانند و در حفظ ظاهر احكام شرع به كوشند، تا از تكفير فقهاى ظاهربين در امان باشند. خانقاه صفويه پس از شيخ صفى الدين ، در دوران زندگانى فرزندش ، شيخ صدر الدين موسى ، هم چنان مورد توجه عامه ى مردم و امراى زمان بود.
نفوذ معنوى خاندان صفوى  
از فرمانى كه احمد جلاير، به شيخ صدر الدين موسى ، (704 - 794 ه .ق .) پسر شيخ صفى الدين اردبيلى ، جد سلاطين صفوى نوشته است ، مى توان به نفوذ معنوى اين خاندان پى برد.
پس از آن كه صدرالدين موسى درگذشت ، پيشوايى صوفيان به فرزندش ، خواجه على ، رسيد. اين مرد، همان كسى است كه امير تيمور گوركانى به خدمت وى رسيد و از وى همت طلبيد، و شيخ خواجه على ، به دست خود شمشيرى به كمر امير تيمور مى بندد. بعد از وفات شيخ خواجه على ، شيخ ابراهيم به اردبيل آمد.
و در عصر او، خانقاه اردبيل بار ديگر رونقى به سزا يافت و فعاليت تبليغاتى خلفا و داعاين صفوى ، فزونى گرفت .
چون شيخ ابراهيم درگذشت ، فرزند او سلطان جنيد بر مسند ارشاد نشست (321). در عصر او، اقبال و توجه مردم به خانقاه شيخ افزايش يافت ، تا جايى كه ميرزا جهانشاه قراقويونلو، بر سلطنت خويش بيمناك شد و گاه با كتابت و زمانى با صراحت ، از شيخ مى خواست كه از كشور او، رخت بربند و مدتى به سير و سياحت پردازد شيخ ، سرانجام تقاضاى او را پذيرفت و با ياران خود به جانب ديار بكر، روان شد. اميرحسن بيك آق قويونلو، مقدم شيخ را گرامى داشت و همشيره خود خديجه بيگم را به عقد و ازدواج سلطان جنيد درآورد پس از چندى جنيد بار ديگر راه اردبيل پيش گرفت . اين سفر بيش از پيش سوء ظن جهان شاه را برانگيخت تو درصدد برآمد به هر وسيله ى ممكن ، به مبارزه با شيخ برخيزد بالاخره شيخ ، ناگزير به قصد جهاد به جانب قفقاز رفت . در اين موقع ، جهانشاه ضمن نامه اى از سلطان خليل شيروان شاه خواست كه به جنگ با شيخ اقدام كند. در جريان اين نبرد، سلطان جنيد با دلاورى هايى كه از خود بروز داد در سال 860 ه .ق . كشته شد. پس از سلطان جنيد، سلطان حيدر (كه مادرش ، خديجه بيگم همشيره اوزون حسين آق قويونلو) با اين كه كودك بود مورد مهر و محبت اميرحسن و مريدان پدر قرار گرفت .
شيخ حيدر، همواره درصدد بود تا مقاصدى را كه شيخ جنيد نتوانست عملى سازد، تحقق بخشد. او در صدد بود انتقام پدر خود را از شيروان شاه بگيرد وى ، سراسر سال ، هم خود را وقف تسليح پيروان خود كرد. هم چنين ، لباس متحدالشكلى كه حيدر، براى پيروان طريقت خود معين كرده بود، از استعداد او در كار تشكيلات دادن حكايت مى كند. نخستين اقدامات او، لشكركشى به سرزمين شيروان بود كه توانست در سال 1483 م . غنايمى را با خود به اردبيل بياورد و بين اهالى تقسيم نمايد. از آن جمله ، كنيزان و غلامان زيباروى چركسى را بايد ياد كرد.
شيخ حيدر، با تشكيل ارتشى قوى ، به مثابه نيرويى با اهميت در مقابل قدرت آق قويونلو، تجلى نموده بود، كه آخر الامر، در نبرد طبرستان ، در دامنه ى كوه البرز نزديك روستاى ، در تبت در سال 1488 م . كشته شد. پس ‍ از شكست و قتل او به فرمان سلطان يعقوب آق قويونلو، سرش را در كوچه هاى تبريز گرداندند و سپس بدار كشيدند (322).
لازم به تذكر است كه ، معلوم نيست چرخش اين خاندان از شافعيت به تشيع ، دقيقا از چه زمانى شروع شده ، فقط در زمان حيدر است كه مى بينيم وى با حرارتى بيش تر و نيرويى افزون تر، پا بر جاى پدر گذاشته و براى جلب مريدان بيش تر و فداكارتر، دست به ايجاد مذهبى زد كه (مذهب حيدريه ) نام گرفته است . اساس اين مذهب بر تشيع تعصب آميز و دشمنى فراوان ، با اهل تسنن قرار گرفته بود (323)
سلطان حيدر، كه خواهرزاده ى اوزون حسن بود، دختر خاله ى دائى اش را به زنى گرفت و از او سه پسر يافت به اسامى : سلطانعلى ، ابراهيم و اسماعيل .
شاه اسماعيل ، از جانب پدر، نواده ى شيخ صفى الدين اردبيلى - روحانى و صوفى بزرگ و از جانب مادر، نوه ى اوزن حسن آق قويونلو بود.وقتى پدرش شيخ حيدر - رهبر شيعيان - در سال 1488 م . به دستور سلطان يعقوب آق قويونلو و به دست فرخ يسار، پادشاه محلى شيروان كشته شد، وى يك سال بيش تر نداشت و چون خواهرزاده ى سلطان يعقوب به شمار مى رفت ، لذا، فرخ يسار، از ريختن خون وى و برادرانش صرفنظر كرد و آنان را به استخر فارس تبعيد نمود. در نتيجه ى هرج و مرجى كه متعاقب درگذشت سلطان يعقوب به وجود آمد، قلمرو سلطنت آق قويونلو، ميان الوند بيك و سلطان مراد، تقسيم شد. در اين هنگام ، اسماعيل و برادرانش ، مخفيانه از تبعيدگاه خود به گيلان رفتند. مدتى در لاهيجان ، نزد حكمران آن شهر كه متمايل به مذهب شيعه بود، به سر بردند. در آن جا، به تدريج عده اى از شيعيان به دورشان جمع شدند. در ماه اوت 1499 م . اسماعيل با عده اى از پيروان خود عازم زيارت آرامگاه جدش شيخ صفى ، در اردبيل گرديد (324).
حاكم اردبيل ، از هجوم شيعيان آسياى سغير و شام و قفقاز كه هر روز تعدادشان افزايش مى يافت بيمناك شده و اسماعيل و پيروانش را از آن شهر بيرون كرد.
اسماعيل ناچار در راس پيروان و مريدان خود، به طرف آستارا و طالش ‍ رفت و در شهر كوچكى به نام ارجوان ، اقامت نمود. وى كه در اين موقع 13 سال داشت ، با مساعدت نه قبيله (325) ترك تبار: استاجلو، شاملو، تكاملو، روملو، ورساق ، ذوالقدر، افشار، قاجار و صوفيان قراباغ - كه با او دست بيعت داده بودند در تابستان سال 1500 م . در اين شهر، ارتشى به نام قزلباش ، تاسيس و دعوى استقلال نمود به محض خبر قيام اسماعيل ميرزا، مريدان بيش ترى از سوريه ، دياربكر، سيواس به او پيوستند. در سال 1501 م . وى توانست به كمك قزلباش ، فرخ يسار، پادشاه شيروان را در نزديكى قريه گلستان ، شكست دهد. اسماعيل پس از تصرف شماخى ، باكو و ايروان به جانب آذربايجان رهسپار شد.
الوندبيك ، آق قويونلو، حكمران آذربايجان كه قصد مقابله با وى داشت ، در سال 1502 م . در محلى به نام شرور واقع در حوالى نخجوان ، شكست خورد و به خاك عثمانى پناهنده گرديد.
اسماعيل ، فاتحانه وارد تبريز شد. به نام ابوالمظفر شاه اسماعيل الهادى ، تاج گذارى نمود.
تشكيل دولت صفويه  
قبل از روى كار آمدن صفويه ، ايران ، داراى يك حكومت ملى و يك واحد سياسى يك پارچه ، نبود ظهور صفويه در قرن 16 م . و قرن 10 ه .ق . نشانه ى آغاز دوران جديد تاريخ ايران است . زيرا؛ تا قبل از آن ، در مازندران ، حدود ده سلسله محلى حكومت مى نمودند، در گيلان ، و در ناحيه لاهيجان ، (بيه پيش ) و رشت ، (بيه پس ) و طالش ، از سه حكومت محلى تشكيل شده بودند؛ در ارمنستان و آذربايجان ، الوند ميرزاى آق قويونلو، در عراق عجم ، مراد آق قويونلو، حاكم بودند. و هم چنين ديگر نواحى جنوبى ايران مانند: عراق عرب ، فارس ، يزد و كرمان اگرچه به دست حكام آق قويونلو اداره مى شدند، اما عملا حكومتى مستقل داشتند. سيستان نيز امير مستقلى داشت ؛ و بالاخره در خوزستان نيز خاندان مشعشع حكم فرمايى مى نمودند.
شاه اسماعيل ، توانست بسيارى از دولت هاى محلى را از قدرت براندازد و تنها حكومت هايى توانستند با تاييد شاهان صفوى ، به موجوديت خويش ‍ ادامه دهند، كه رنگ مذهبى داشته و حكام آن ، از زمره سادات بودند (326). به اين لحاظ، اساس وحدت ملى را بر پايه محكم مذهب بنا گذارد و سراسر كشور ايران را تحت يك حكومت درآورد و در ضمن ، با رسمى نمودن مذهب تشيع ، همه ى مردم ايران را با يكديگر متحد و متفق ننمود و آنان را بر آن داشت ، كه ديگر زير بار اقوام مسلمان كشورهاى همسايه ، مخصوصا دولت عثمانى ، نروند يكى ديگر از آثار سياسى سلسله صفوى آن بود كه توانست در مجمع ملل اروپايى وارد شود و با آنان روابط سياسى برقرار كند.
سياست مذهبى صفوى را مى توان نسبت به نوساناتى كه در طور عصر صفوى طى كرده است به سه دوره تقسيم نمود:
1 - دوره ى شروع ، عهدى كه با سياست خاص مذهبى شاه اسماعيل اول آغاز و به همراه خود، برخى نوآورى ها را به كمك قزلباشان و در راس آن ، مقام مذهبى اسماعيل اول برقرار نمود.
2 - دوره ى اوج ، عهدى كه مذهب و روحانيون مذهبى ، از اقتدارى خاص ‍ كه شاه اسماعيل ، بدعت گذار آن بود برخوردار مى شوند و در طول سلطنت شاه طهماسب ، استمرار مى يابد و سنواتى از عصر شاه عباس اول ، را نيز در بر مى گيرد.
3 - دوره ى افول ، عهدى كه از اواسط سلطنت شاه عباس اول شروع شد كه حذف مقامات آنان و نيز دگرگونى تشكيلات نظامى صفوى را، در پى داشت . به طورى كه در عهد شاه سليمان ، صوفيان و روحانيون به استثناى دوره كوتاهى ، به كارهاى برتر گمارده نمى شوند و مذهب و مذهبيون ، از ارج كمترى برخوردار مى باشند و كارهاى بى ارزش حتى مشاغلى مانند: نسقچى گرى و مهترى ، به آنان واگذار مى شد.
ولى به طور كلى ، چند عامل در هر سه دوره : تاثير به سزايى داشت كه عبارت بودند از:
عامل يكم - زمينه مذهبى خاندان صفوى . زيرا اين زمينه ، ابتدا پشتوانه اى براى ابداعات و اقدامات اسماعيل اول ، در جهت تعقيب و نوآورى هاى وى بود. به طور كلى ، تشيع در طول دوران گذشته ، زمينه ساز بسيارى از نهضت هاى رهايى بخش و واكنشى ، عليه حكام و مذهب رسمى آنان و مورد توجه توده ى محروم بود.
عامل دوم - جلوگيرى از پيشرفت عثمانيان و ازبكان سنى مذهب و غرب و و شرق ايران بود كه در تمام دوره صفوى به چشم مى خورد. براى سياست مذهبى صفوى در جهت جلوگيرى از نفوذ عثمانيان بايد اهميت فوق العاده اى قايل شد، زيرا؛ همين سياست بود كه سرانجام باعث تغير سياست دولت عثمانى گرديد و اركان قدرت اين امپراتورى را، متزلزل ساخت و اروپاييان را به علت توجه دولت عثمانى ، به مرزهاى شرقى اش و متمركز ساختن سپاهيانش در اين قسمت ، آسوده خاطر گذاشت تو به همين سبب نيز از سرعت پيشرفت اسلام ، در اروپا كاسته شد.
عامل سوم - وحدت سياسى در كشور و وجود قدرت هاى محلى ، كه تا عهد شاه عباس اول ، وجود داشت و در عهد وى كاهش چشمگيرى يافت و در اواخر حكومت صفوى مجددا پايدار گشت .
پس از استيلاى تركان عثمانى بر قسطنطنيه ، راه تجارت اروپا با مشرق زمين به كلى بسته شد و رشته ارتباط اروپاييان ، با كشورهاى آسيايى قطع گرديد. اما اروپاييان ، كه به كالاهاى آسيايى احتياج داشتند، درصدد برآمدند براى رسيدن به ايران ، هندوستان و چين راه ديگرى پيدا كنند. در اين زمان ، دولت هاى اسپانيا و پرتقال ، از بزرگ ترين دول مستعمراتى جهان به شمار مى آمدند، دريانورد شان ، جزاير و سرزمين هاى مجهول را با نام پادشاهان خود، تصرف مى نمودند و چون در اين امر رقابت به وجود آمد، ايجاد درگيرى بين آنان در حال تكوين بود. در سال 1493 م . پاپ الكساندر ششم بورژيا، فرمانى صادر نمود كه به موجب آن ، كره زمين از نصف النهار 46 درجه غربى ، به دو قسمت منقسم شد. نيمكره غربى ، (به استثناى برزيل )، متعلق به پادشاه اسپانيا، و نيمكره شرقى ، متعلق به پادشاه پرتقال شناخته شد. اين فرمان پاپ ، با انعقاد عهدنامه توردوسيلاس ، بين دو دولت اسپانيا و پرتقال در 18 ژوئن 1494 م . جنبه سياسى و رسمى يافت . از اين تاريخ ، دولت پرتقال ، كه خود را مالك الرقاب نيمكره شرقى مى دانست ، به منظور توسعه دامنه ى متصرفات خود در پيدا كردن راه دريايى در آسيا پيشقدم شد. در سال 1497 م . به فرمان مانوئل اول ، مشهور به خوشبخت ، پادشاه پرتقال (1495 - 1521 م .) واسكودوگاما، - درياسالار پرتقالى - از دماغه ى اميدنيك ، در جنوب افريقا عبور كرده و به سواحل غربى هندوستان رسيد و راه ايجاد مستعمرات را در هند و ساير نقاط آسيا، براى هموطنانش باز نمود.
پرتقالى ها، پس از استقرار در بندر گوا، در ساحل غربى هندوستان شروع به دست اندازى به نواحى اطراف نمودند. در تابستان 1507 م . درياسالار پرتقالى آلفونسو آلبوكرك ، با ناوگانى مركب از شش كشتى جنگى ، روانه ى خليج فارس شد. و ابتدا مسقط و شهرهاى ساحلى عمان ، را تصرف نمود و آتش زد. سپس جزيره هرمز، واقع در دماغه خليج فارس و بندر گمبرون ، واقع در ساحل جنوبى ايران را اشغال كرد و راه سيادت پرتقالى ها را بر ناحيه خليج هموار نمود.
از جانب ديگر، طوايف ازبك و تركمن ، مرتبا خراسان را مورد تجاوز و غارت قرار مى دادند و چون با هيچ گونه مقاومتى روبرو نمى شدند، در حملات خود جسورتر مى گرديدند. بدين ترتيب در آغاز قرن شانزدهم ميلادى استقلال ايران ، از سه طرف در معرض خطر نابودى از جانب بيگانگان بود.
شاه اسماعيل ، براى آن كه لشكركشى او به نواحى مزبور، باعث نگرانى ترك ها و مصريان نشود، سفيرى به نام قلى بيك را به دربار سلطان بايزيد دوم و سفير ديرگى به نام ذكربابيك را نزد سلطان مصر، فرستاد و به آنان اطمينان داد كه اين لشكركشى ، براى امنيت سرحدات ايران ضرورى است و در دوستى آنان هيچ خللى وارد نخواهد نمود.
شاه اسماعيل ، در سال 1507 م . علاء الدوله را در محلى به نام البستان ، شكست داد و توانست قلمرو او و اماكن مقدسه ، كربلا و نجف را ضميمه ايران نمايد.
حركت بعدى شاه اسماعيل ، حمله به بغداد بود. در اين زمان امير مبارك ، از جانب سلطان مراد آق قويونلو، در بغداد حكومت مى كرد كه در مقابل سپاهيان شاه اسماعيل ، تسليم گرديد و سراسر ميان رودان بين النهرين در سال 1509 م . به تصرف ايرانيان درآمد و مذهب شيعه ، در عراق عرب نيز مذهب رسمى اعلام گرديد.
سپس شاه اسماعيل ، به ناحيه خوزستان آمد و شيخيان على اللهى هويزه ، را به شدت تنبيه كرد و رهبر آنان را به قتل رساند. سپس لرستان فارس را تحت اطاعت درآورد و از آن جا به شيروان رفت و پس از تصرف شيروان (دربند) جسد پدرش حيدر، را به اردبيل انتقال داد و طى مراسمى در آرامگاه شيخ صفى ، به خاك سپرد (327).
درگذشت سلطان حسين بايقرا، آخرين پادشاه تيمورى كه بر هرات و قسمتى از خراسان ، سلطنت مى كرد باعث شد كه شاه اسماعيل ، به آسانى آن جا را ضميمه خاك خود نمايد.
بدين ترتيب ، شاه اسماعيل ، پس از 13 سال جنگ و ستيز توانست وحدت ملى و تماميت ارضى ايران را تامين و ميان كشورهاى سنتى مذهب عثمانى ، تركستان و هند، سد محكمى ايجاد نمايد (328).
شاه اسماعيل و جانشينانش ، با اجراى اين سياست ، توانستند اولا: ملت را به وحدت يگانگى رهبرى نموده ؛ ثانيا: با ايجاد مركز مقاومتى در برابر تكران عثمانى ، نظر مهر و محبت اروپاييان را كه دشمن ترك ها بودند، بسوى خود جلب نمايد و به تدريج ، باب روابط سياسى و بازرگانى را با آنان مفتوح سازند - اين دو اصل ، بنياد سياست خارجى صفويه را طى دو قرن تشكيل مى داد. ثالثا: با توسعه و رشد بازرگانى ، صنايع و هنرها، دولت صفوى به طور عمده و با استفاده از تغيير عمده اى كه در آخر قرن 15 م . در موازنه تجارت جهانى روى داد، به رونق بى نظيرى دست يافت .
تقريبا مدت دو قرن و نيم قبل از آغاز قرن 16 م . قدرت برتر تجارى ، در كرانه ى خاورى مديترانه بود اما دو حادثه ، در قرن 15 م . ضربه مهلكى بر اين برترى وارد آورد. نخستين حادثه ، تصرف قسطنطنيه در 1435 م . توسط تركان و دومين حادثه ، كشف راه دريايى به جنوب شرق آسيا با دور زدن دماغه ى اميدنيك در 1487 م . توسط پرتقالى ها با هند - از طريق دماغه ى اميد - جلوگيرى كنند، اما تلاششان به شكست انجاميده بود. برقرارى سلطه ى پرتغالى ها در خليج فارس و اقيانوس هند، الگوى سنتى تجارت در منطقه را تغيير داد. قرن ها قبل از آمدن پرتغالى ها خليج فارس ، يكى از شاهراه هاى بزرگ تجارت شرق و غرب بود، محصولات چين ، مجمع الجزاير مالايا و هند، بسمت غرب مى رفت و كالاهاى ايران ، ممالك عرب و اروپا به سمت شرق ، دولت ها و شهرهاى تجارى ، كه همه بدون استثنا، در خليج فارس واقع بودند، به وجود آمده و از ميان رفته بودند (329).
طبعا پرتغالى ها (330) صرفا به عنوان تاجر حضور نداشتند، بلكه همچون فاتحان وارد شده و هدف آنان برقرارى حاكميت پرتغال ، بر تمامى آسيا بود حاكميت پرتغال ، نه تنها ناقوس مرگ ونيز را به عنوان ملتى تاجرپيشه به صدا درآورد بلكه بر رونق اقتصادى كشورهاى مسلمان سواحل خليج فارس نيز، تاثير بسيارى نهاد.
بازرگانان اين كشورها، با فرستادن كالاهايى كه از اروپا مى آمد به نقاط شرقى تر و خريد اجناسى كه سرانجام در اروپا به فروش مى رسيد. در مراكز داد و ستدى چون سبلان ، كاليكوت (331)، ساحل مالايا، و كالايا، در ساحل غربى مالايا، اشتغال داشتند.
دولت صفويه ، يكى از دولت هايى بود كه به واسطه ى استيلاى پرتغالى ها بر تجارت ساحلى ، ضربه خورد با بيرون راندن پرتغالى ها از بحرين توسط شاه عباس ، در سال 1602 م . و جايگزين نفوذ انگليسى ها در تجارت منطقه و در پى آن ، تاسيس كمپانى هند شرقى انگليس ، در 1600 م . شاه عباس ، فرمانى به مدير عامل كمپانى هند شرقى انگليس ، داد كه طى آن ، امتيازات تجارى مختلفى به ماموران كمانى واگذار مى كرد و به آنان اختيار مى داد تا كارگاه هايى در ايران تاسيس كند به دنبال اين امتيازات كارگاه هاى فراوانى در جاسك ، شيراز، اصفهان داير گرديد (332).
در پى آنان هلندى ها و فرانسوى ها، به عنوان استعمارگر وارد اين سرزمين شدند.
مواد قراردادهاى تجارى ، از سوى ماموران اين قدرت هاى اروپايى به شاهان صفوى ، تحميل نمى شد بلكه ، آزادانه مورد مذاكره قرار مى گرفت كه نتيجه ى آن ، شراكت دولت صفوى ، در سود حاصله از اين تجارت بود. كمپانى هند شرقى انگليس ، به منظور دستيابى به قراردادهاى تجارى سودمندتر، كوشيد به شاه عباس اول (333) فشار آورد اما تسخير بغداد در 1623 م . توسط وى ، عاملين كمپانى را از هرگونه اهرم فشارى كه در نتيجه تشويش شده ، از عثمانيان مى توانستند بكار گيرند، محروم ساخت ، با سقوط هرمز، از آن جا كه در آن زمان ، كمپانى هند شرقى انگليس ، در خليج فارس تفوق داشت ، به سود او بود تا بكوشد تجارت بين المللى صفويه را از مسيرهاى سنتى منحرف نموده و آن را به راه دريايى خليج فارس ، منتقل سازد و از اين طريق ، وابستگى شاه را به كمپانى افزايش دهد. ليكن اين كمپانى فقط حدود يك سال دست بالا را در معامله داشت و در ژوئن 1623 م . اولين هيات تجارى هلند، به خليج فارس رسيد.
شاه عباس ، در جهت توسعه بازرگانى و تمايل او به اجتناب از وابستگى بى جهت كمپانى هند شرقى اروپايى بود، بنابراين ، از طريق راه هاى سنتى ، بازرگانى ايران به تحرك افتاد. يعنى مسيرى كه سرزمين عثمانى را دور مى زد، از گيلان و از طريق درياى خزر به هشترخان و سپس در مسير ولگا جلو مى رفت .
مسير ديگرى وجود داشت كه شمال اسكانديناوى را از طريق دريا دور زده و به بنادر درياى سفيد مى آمد و از آن جا از طريق روسيه مسير را ادامه مى داد. اين مسير كه اولين بار توسط بازرگانان كمپانى مسكوى روسيه گشوده شده بود، از 1581 م . به واسطه خطرات زياد بين راه ، متروك ماند و مسير گيلان ، هشترخان و جنوب روسيه هنگامى كه عثمانيان و صفويان در جنگ بسر مى بردند - كه اغلب هم چنين بود - اهميت فوق العاده اى پيدا مى كرد. تجارت بين المللى كه در اين مسير به عمل مى آمد، پارچه هاى زربفت تافته ، چرم دباغى نشده ، چرم مراكشى ، مخمل و بالاتر از همه ابريشم ، از طريق گيلان به مسكو و از آن جا به لهستان و معمولا اروپا صادر مى شد.
در قرن شانزدهم و هفدهم ميلادى ، ايران در تجارت ابريشم مقام شايانى داشت (334).
در اين دوره كالاى عمده تجارتى ايران ، ابريشم بود. اين محصول از ايالت گرجستان ، خراسان ، كرمان ، مازندران و به ويژه گيلان به دست مى آمد. ايران ساليانه بيست و دو هزار عدل ، محصول ابريشم داشت و هر عدل ، به دويست و هفتاد و شش ليور (335) بود. گيلان ده هزار، مازندران دو هزار، آذربايجان و خراسان هر يكى سه هزار، اين رقم باز در حال صعود بود چون كشت و كار مدام در افزايش بوده است .
تجارت ابريشم را بايد يكى از موفقيت هاى بزرگ شاه عباس ، در زمينه برنامه ريزى اقتصادى محسوب نمود و در واقع ، اين تجارت بزرگ ترين منبع درآمد پولى نقد، براى خزانه سلطنتى بود البته تجارت ابريشم را بازرگانان ارمنى در دست داشتند (336). اين بازرگانان نه تنها تجارت شاه را اداره مى كردند، بلكه با بازرگانان اروپايى از جمله كمپانى هاى مختلف هند شرقى هم رقابت مى كردند با به سلطنت رسيدن شاه صفى - 1629 م . كنترل شاه بر تجارت از ميان رفت وى با دريافت رشوه از جامعه ارامنه ، به هر كس ‍ پروانه خريد ابريشم مى داد. بار ديگر كمپانى هند شرقى هلند بر انگليسى ها غلبه كرد و با تجارت دو طرفه - هم با شاه و هم با تجار محلى ، از جمله ارامنه - كه مشغول تقويت روابط خود با ايتاليا و توسعه شبكه بازرگانى شان به فرانسه ، انگليس ، هلند و روسيه بود، موفق شد از اين فرصت جديد استفاده كنند، در زمان شاه صفى ، با دريافت عوارض گمركى سنگين بر ابريشمى كه از بازار آزاد خريدارى مى شد، سعى نمودند عايدات از دست رفته ى دولت را كه نتيجه اين وضع بود جبران كنند. هم چنين به قول تاورنيه : عبور و مرور گوسفندان از نواحى تبريز و همدان به بازارهاى استانبول و اوزنه ، به ميزان وسيعى وجود داشت .
علاوه بر آن ، كارگاه هاى كاشى سازى ، منبت كارى ، نقاشى ، مينياتور، پارچه بافى و ابريشم بافى به سرعت رشد نمود. هم چنين توپ ريزى ، كه از زمان شاه عباس ، ايران داراى لشكرى با تشكيلات مجهز به اسلحه گرم و توپ گرديده بود لذا، توپ هاى جنگى در كارگاه هاى عظيمى ساخته مى شدند. البته دليل رشد بازرگانى در اين دوره ، امنيت راه ها، ساختن جاده ها و ايجاد كاروانسراها و آب انبارهاى بين راه بود، كه موجب تسهيل در امر تجارت و بازرگانى مى شد.
ساختار اجتماعى دولت صفوى  
(1) شاه در جامعه صفوى ، در راس قدرت ، قرار داشت . او حاكم مطلق بود. امور مملكت را با رعايت قوانين مذهبى انجام مى داد و هيچ يك از وزيران و درباريان در مقابل شاهان صفوى (به خصوص شاه عباس اول ) قدرت و نفوذى نداشتند. وى همواره و همه روزه مجلس مشاوره در كشيك خانه تشكيل مى داد و امور جارى مورد مطالعه واقع مى گرديد و نتيجه به عرض ‍ شاه مى رسيد و اگر وى تصويب مى كرد، به مورد اجرا در مى آمد. عزل و نصب كليه مقامات بر عهده شاه بود (337).
(2) وزر، كه در راس ديوان سالارى بود، لقب اعتماد الدوله را داشت .
(3) اشرافيت كشورى و لشكرى ، سران فئودال ايالات قزلباش كه دولت صفوى با حمايت آنان به قدرت رسيده بود، تا قبل از روى كار آمدن شاه عباس اول ، داراى اختيارات و نفوذ بيش از حد بودند و در امور مملكت به دلخواه خود دخالت مى نمودند و در واقع ، مملكت ايران به مملكت قزلباشان معروف گرديده بود آنان در شهرها، املاك مردم را به تصرف در مى آورده و به بستگان خويش منتقل مى نمودند و كليه پست ها و املاك و اموال در اختيار خود را به طور موروثى در دست داشتند (338). يكى از وقايع اجتماعى مهم اين دوره ، تغيير و جابه جايى اين طبقه بود كه با روى كار آمدن شاه عباس ، به وقوع پيوست ، وى از ابتداى سلطنت خود، تصميم گرفت به نفوذ زياده از حد سرداران قزلباش خاتمه دهد و مقدمات و مناصب موروثى آنان را منسوخ نموده و خود با قدرت كامل حكومت نمايد او توانست ، اين سياست را طى چهل و دو سال دوره ى سلطنت خود دنبال نمايد، افراد زيادى را در اجراى اين هدف به قتل به رساند و ساير قزلباش ها نيز به جاى خود به نشاند.
شاه عباس ، هم چنان كه در اندك زمانى سرداران خودسر و صاحب نفوذ را به نيروى تدبير با شمشير از ميان برداشت ، سراسر ايران را به فرمان حكومت مركزى يعنى اراده ى شخصى خويش آورد. با روساى طوايف و عشايرى هم كه مى خواستند در قلمرو ايل و عشيره ى خود مستقل و فرمان روا باشند، از در مخالفت درآمد و هر يك را كه سر از قبول فرمانش باز زد، بى ملاحظه و درنگ از ميان برداشت به خصوص با آن دسته از ايل هاى كرد كه در سرحدات غربى آذربايجان و كردستان به سر مى بردند و در جنگ هاى ايران و عثمانى در عهد پادشاهى پدرش ، سلطان محمد خدابنده به سبب اشتراك مذهب از دولت ايرانى روى بر تافته و به سلطان عثمانى پيوسته بودند با كمال سرسختى و بى رحمى رفتار كرد.
شاه عباس ، غالبا براى مطيع ساختن اين ياغى ، ابتدا براى آن كه از قدرت و تسلط آن ايل در قلمرو ديرينه اش به كاهد، چندين خانوار از مردم آن را، به ولايتى دور دست مى فرستاد و جاى ايشان را به دسته اى از مردم ولايات ، ديگر ايران مى داد و يا در همان حال ، افراد ايل را به گناه ياغى گرى جريمه مى كرد و مبالغ هنگفت از ايشان مى گرفت .
از آن جمله در سال 1003 ه .ق . براى تنبيه شاهوردى خان عباسى لر، حكمران لر كوچك به لرستان لشكر كشيد، دويست خانوار لر را به ولايت خوار فرستاد، و بسيارى از اموال و احشام ايشان را تصرف كرد، و با ايل بيات را جريمه و بيش از سه هزار اسب و ماديان و سه هزار تومان زر نقد از ايشان گرفت (339). هم چنين حسن خان ، حكمران ايل كهگيلويه و خاك بختيارى را دستگير و به زندان انداخت . قبايل الوار بختيارى و رعاياى جانكى و بندانى فهبذ و ممسنى و غير و ذلك را تا ده هزار تومان جريمه نبود و يا ايل مكرى را قتل عام كرد. چون شاه عباس ، در سال 1013 ه .ق . هنگامى كه در آذربايجان و ارمنستان با سنان پاشا، وزير اعظم سردار عثمانى ، معروف به چغال اغلى ، سرگرم جنگ بود، با اين نيت كه لشكر دشمن را از آذوقه و آب و علف محروم سازد، فرمان داد تا تمام شهرها و دهكده هايى را كه در ارمنستان بر سر راه سپاهيان عثمانى بود، ويران كنند و بسوزانند. مردم آن جا، مخصوصا ارامنه شهرهاى جلفا و ايروان و اطراف آن را، كه به يك روايت پيش از شصت هزار خانوار بودند، به نواحى مختلف ايران ، خاصه اصفهان و گيلان فرستاد.
از آن جمله نزديك بيست و هفت هزار خانوار را به گيلان كوچانيد، كه بيش تر به علت ناسازگار بودن آب و هوا، تلف شدند تعداد ديگرى از ايشان را نيز به ولايات مركزى و جنوبى ايران منتقل كرد. حدود سه هزار خانوار را نيز در كنار زاينده رود اصفهان جاى داد. اين دسته ، با اجازه و فرمان او، در ساحل اين رودخانه ، به يادگار زادگاه خويش ، شهرى به نام جلفاى نو ساختند، كه بعد از آن زمان ، به جلفاى اصفهان معروف شده و جمعى در قصبات بين اصفهان و شيراز ساكن شدند و اينان پس از يكى دو نسل مسلمان شده و با ساكنان محل درآميختند.
هم چنين شاه عباس ، پس از تصرف شيروان و گرجستان ، گروهى از مردم شيروان و اسيران گرجى را نيز به خراسان ، مازندران و گيلان فرستاد كه با جمعى از مهاجرين به سبب ناسازگارى آب و هوا تلف شدند (340).
بقول دلاواله : - جهانگرد ايتاليايى - در فرح آباد مازندران چهل هزار خانواده ارمنى ، دوازده هزار خانواده گرجى ، هفت هزار خانواده يهودى و حدود بيست و پنج هزار خانواده مسلمان كه شاه از شيروان به مازندران كوچانيده است زندگى مى كنند (341).
(4) روحانيون ، اهميت دادن دولت صفوى به تشيع و توجه ويژه به علماى شيعى مذهب و حمايت از علماى مذهبى باعث شد كه به تدريج علما در امور اجتماعى و سياسى مملكت موثر واقع شوند و اين تاثير و نفوذ در دوره ى شاه طهماسب اول و شاه سلطان حسين ، به اوج خود رسيد.
تشويق سلاطين صفوى به رونق فلسفه و فقه تشيع ، مرجعيت علما، مشروعيت دولت را تقويت نمود. در واقع نوعى رابطه بين قدرت مذهبى و قدرت دنيوى يعنى زعامت معنوى و زعامت سياسى پديد آمد كه يكى از نتايج آن اداره برخى از تشكيلات دولتى ، مانند امور قضايى ، اوقاف ، امور مالكيت بود كه توسط روحانيون انجام مى گرفت .
در طور حكومت صفويه ، قدرت مذهبى و قدرت دنيوى ، جز در مواردى نادر (مالك شيخ احمد اردبيلى ) كه روش شاه عباس اول را در اداره ى حكومت نمى پسنديد و آن را حكومت بر ملك عاربه مى دانست ) بين دو قدرت حاكم - قدرت مذهبى و قدرت دنيوى - عدم تفاهم چندانى پيش ‍ نيامد و اتحاد دولت و علما به صورت پديدار شدن مشاغل و مناصب تجلى نمود (342).
سلاطين صفوى ، براى جلوگيرى از نفوذ مذهب در امور مملكت ، ابتدا، تعداد محاكم عرف را افزايش دادند و سپس ، در محاكم شرع ، ايجاد اغتشاش و بى نظمى كردند و سرانجام ، با تحت سلطه درآوردن پيشوايان مذهبى و دينى و علاقه مند شدن آنان به امور ظاهرى و دنيايى ، از فعاليت آنان كاستند (343).
(5) طبقات متوسط تجار به علت توسعه روابط تجارتى ايران با اروپا، وضع بسيار خوبى داشتند و منابع سرشارى از راه تجارت به دست مى آوردند و به علاوه سلاطين صفوى - به خصوص شاه عباس - چون افزايش ثروت ملى را نتيجه توسعه تجارت مى دانستند، تسهيلات فراوانى براى تجارت داخلى و خارجى قائل شدند و آنان را به عناوين مختلف تشويق مى كردند و به همين دليل ، در آن دوره ، ايران يكى از ثروتمندترين كشورهاى جهان بوده است .
مى توان گفت كه در اين دوره ، تجار، متمول ترين مردم زمان خود بوده اند و با وجود اين كه تجار خارجى ، به خصوص تجار پرتغالى و هلندى در كار آنان اخلال مى كردند، با اين وجود كار آنان بسيار خوب بوده و ثروت زيادى از اين راه نصيب شان مى گرديد (344).
تجار ايرانى ، امتعه ايران و ساير كشورهاى شرق را حتى به دورترين نقاط اروپا مى بردند و امتعه غرب را در بازارهاى ايران عرضه مى نمودند. شاردن در سفرنامه خود مى نويسد:
بازرگان ايرانى بهترين روش را در بازرگانى داشته و آن را به بهترين وجهى به مورد عمل مى گذارند. بازرگانان ايرانى در تمام نقاط دنيا، از سوئد گرفته تا چين نماينده دارند و به كار بازرگانى مشغولند (345).
يكى از علل بهبود تجارت و وضع تجار، امنيت راه ها و وجود راه هاى متعدد و قابل عبور بوده است . با ايجاد كاروانسراها و آب انبارها كاروان هاى تجارتى در نهايت آسايش به سفر خود ادامه مى دادند.
(6) كارگران و اصناف ، شهر اصفهان مركز كار و فعاليت آن دوره بود. پيشه وران و كارگران مختلف مشغول كار بودند و به علت فعاليت هاى هنرى و ساختمانى كه در اين دوره به وجود آمده بود، روز بروز بر عده آنان افزوده مى شده است (346).
راجر سيورى از قول شاردن مى نويسد:
هر رشته از صنعت ، رييسى دارد كه از ميان صناعان مربوط از طرف شاه برگزيده مى شود، وى از مقامش بركنار نمى شود، مگر به واسطه شكايت كسانى كه وى نماينده آنان تلقى مى شود. حتى در اين مورد هم قبل از آن كه او را از مقام خود بركنار نمايند، بايستى وى را به غفلت يا خلافكارى متهم و جرم را ثابت نمايند (347).
صنعتگران مجبور بودند براى شاه (348) كار كنند. يعنى به محض صدور فرمان ، به طور رايگان براى شاه انجام وظيفه نمايند. پيشه ورانى كه از بيكارى معاف مى شدند، عبارت بودند از كفشگران ، كلاهدوزان و جوراب بافان براى اين قبيل صنعتگران وجهى مى پرداختند كه خرج شاه نام دارد، يعنى مخارج ملوكانه ، كارگران و پيشه ورانى كه در دربار خدمت مى كردند، امتيازشان بر ساير كارگران اين بود كه اولا هميشه در شغل خود باقى بودند، ثانيا در زمان پيرى ، حقوق ساليانه خود را بدون كم و كاست دريافت دارند و علاوه بر اين ، از طبيب و داروى مجانى نيز استفاده مى نمودند. ضمنا اين كارگران ، از سن 12 سالگى به خدمت پذيرفته شده و پس از مرگ پدر، حقوق وى را دريافت مى داشتند و حقوق آنان ، هر سه سال يكبار افزايش ‍ مى يافت و هر كارگر، جيره اى به شكل يك چهارم پيمانه و نيم پيمانه و يك پيمانه دريافت مى كرد، هر پيمانه مى توانست كليه مايحتاج را تامين نمايد.
اما چنان كه متذكر گرديد، هيچ يك از طرفين ، تعهدات متقابلى براى مدت معلوم به عهد خويش ندارند چنان كه ارباب آزاد است كه هر وقت بخواهد، شاگرد خويش را بيرون كند، و شاگرد نيز مختار مى باشد كه ، هرگاه دلش ‍ خواست استاد را ترك به گويد.
به همين جهت ، استادان در آموختن صنعت كوتاهى مى كنند، و ارباب به جاى تعليم رموز صنعت ، سعى دارد كه هر چه بيش تر از شاگرد كار بكشد، و براى تعليم نوآموز به خود بسيار زحمت نمى دهد، بلكه مطابق بهره اى كه مى تواند از وى به كشد او را به كار مى گيرد.
كارگران كارگاه هاى سلطنتى ، طبقه اى ممتاز از پيشه وران بودند، علاوه بر مواجب كه مبلغ آن در قرارداد استخدام معين مى شد و هر سه سال يك بار افزايش مى يافت . هر كارگر جيره اى بشكل يك چهارم پيمانه ، نيم پيمانه يا يك پيمانه دريافت مى كرد (يك پيمانه شامل همه چيزهايى بود كه براى گذران زندگى لازم است و براى تغذيه ى 6 - 7 نفر كفايت مى كرد). كارگران در صورت تمايل مى توانستند به جاى جيره ، پول نقد دريافت كنند. ارزش ‍ پول جيره در حدود 20 تومان بود و هنگامى كه آن را با ميزان دستمزد كه بين 2 تا 55 تومان در سال بود (349).
وقتى مقايسه كنيم ، معلوم مى شود كه جيره اضافه يك نوع درآمد سهميه اى محسوب مى شد به علاوه به كارگران بسيار ساعى ، هدايايى داده مى شد و گاه كارگران به جاى اضافه دستمزد سه سال يكبار، هديه اى كه بالغ بر حقوق يك سال مى شد دريافت مى كردند (350).
كارگرانى كه در كارگاه هاى سلطنتى كار مى كردند، امنيت كامل شغلى داشتند. آنان مادام العمر در استخدام بوده و هرگز اخراج نمى شدند در صورت بيمارى يا تحليل نيروى كارشان ، مواجب آنان كم نمى شد و اطبا و داروسازان دربار، آنان را مجانى درمان مى كردند. اين كارگران چه از سوى شاه ، سفارشى دريافت مى كردند و چه دريافت نمى كردند، نه تنها حقوقشان پرداخت مى شد بلكه هيچ محدوديتى هم بر سر مقدار كارى كه براى نفع شخصى خود انجام مى دادند وجود نداشت .
به كارگرانى كه مى بايست در سفرهاى دربار همراه شاه باشند، شتر و اسب داده مى شد اما آنان به آسانى مى توانستند اجازه ماندن در محل خود را به دست آورند، يا در عوض ، پس از 6 تا 12 ماه دورى از محل خود به مرخصى بيايند. فرزندان كارگران از سنين 12 تا 15 سالگى به خدمت گرفته مى شدند و پس از مرگ پدر حقوق مرا دريافت مى كردند.
اصناف موظف به انجام بيگارى و هم چنين پرداخت ماليات به نام (بنيچه ) بودند تقسيم كل مبلغ بنيچه - بين اعضاى صنف - از وظايف كلانتر بود.
(7) كشاورزان ، اين طبقه كه در تمام ادوار قبل ، به علت وجود حكومت هاى محلى و اختلاف بين آن ها و پيدايش جنگ هاى داخلى و نبودن قدرت مركزى ، هميشه مورد هجوم و حمله و غارت بوده اند. در اين دوره ، به علت وجود امنيت و قدرت مركزى ، كشاورزان زندگانى راحت و آرام داشته اند (351).
شواليه شاردن ، در سفرنامه خود مى نويسد:
آنان در رفاه هستند، چنان كه به جرات مى توانيم بگوييم در سرزمين هاى حاصلخيز اروپا رعايايى وجود دارند كه آسايش آنان را ندارند همه جا زنان روستا را ديديم كه سينه بندهاى (گردن بند - سينه ريز) نقره بر گردن و حلقه هاى زرين و سيمين در دست (انگشتان ) داشتند. (352)
در اين دوره كشاورزان ، خود كمتر صاحب زمين بوده اند، بلكه زمين را اجاره مى كردند و يا با مالك شريك مى شدند و در خصوص تقسيم محصول در اين دوره ، به نسبت پنج عامل (زمين - آب - گاو - بذر - كار) تقسيم مى شد و اگر زراعت ديم بود محصول به چهار قسمت مى شد وضع مالكيت در اين دوره ، متزلزل بود و مالكيت مطلق و مستمر وجود نداشت ، زيرا زمين هاى دولتى و سلطنتى ، زمين هاى باير تحت نظر دولت و دربار بوده و فقط به عنوان اجاره 99 ساله در اختيار مردم گذاشته مى شد كه پس از پايان مدت بايد قرارداد را تجديد نمايند زمين هاى وقفى نيز در اختيار اداره موقوفات و تحت نظر، صدر بزرگ بود و به اجاره واگذار مى شد. به طورى كه ملاحظه مى شود پس از لغو مالكيت هاى بزرگ از طرف شاه عباس و ضبط املاك سران قزلباش ، ديگر ماليات مطلق در اين دوره ديده نمى شود.
راجر سيورى ، در ايران عصر صفوى مى نويسد:
كشاورزى در ايران هميشه متاثر از محدوديت هاى اقليمى و تامين آب بوده و هست . در بيش تر اراضى كوشر، بسيارى از محصولات ، تنها با آبيارى قابل كشت هستند و در آن بخش هايى كه بعضى محصولات و به طور عمده غلات را مى توان با تكيه ى صرف بر آب باران كشت كرد حاصل شايد فقط يك چهارم حاصل اراضى آبيارى شده غير ديم است (353).
همين طور سياحان ديگر مانند اولئاريوس ، از رشد كشاورزى ايران مى نويسد:
كه ايران در طى دوران صفوى ، صادركننده انواع محصولات توليد شده در بخش كشاورزى بوده است از نظر ميوه مانند خرماى فارس ، خوزستان ، سيستان و كرمان و يا انار شيرين يزد و شيراز و يا پرتقال مازندران ، پياز شيرين و بسيار بزرگ خراسان .
گندم و جو در همه جاى ايران كاشته مى شد. بنا به گفته شاردن در ايران ، نان گندم فراوان بود و همه جا نعمت ارزان يافت مى شد. برنج نيز به مقدار زياد زراعت مى شد. پنبه كارى در برخى نواحى تمركز يافته و متداول گشته بود. كشت تان چندان متداول نبود، زراعت خشخاش توسعه يافت (354).
در حدود سال 1670 م . تقريبا در همه جاى ايران ، كشت توتون متداول بود و بهترين اقسام آن در خوزستان و همدان و كرمان و خراسان زراعت مى گرديد كشت درختان ميوه دار و احداث تاكستان ها پس از يك دوره انحطاط و سقوط، مجددا در قرن هفدهم ترقى كرد. در تمام نقاط ايران درختان ميوه ، به ويژه درختان زردآلو، هلو، گلابى ، به ، بادام و انجير و جاليزهاى كشت خربزه ديده مى شد. به طورى كه شاردن خوراك يك روز خربزه مردم اصفهان را بيش از مقدار مصرف يكساله خربزه ، كشور فرانسه مى داند و ادامه مى دهد كه توليد به طور كلى چون بيش از مقدار مصرف مى شد ايرانيان در اين عصر، بيش تر مربا و شربت آلات تهيه مى بينند. هم چنين در قرن هفدهم پرورش كرم ابريشم در ايران چنان ترقى كرد كه نه قبل و نه بعد به آن درجه از اوج و ارتقا نرسيد (355). بنا به گفته ى اولئاريوس ، در قلمرو دولت صفوى ، ساليانه بيست هزار عدل ابريشم خام توليد مى شد و به گفته ى شاردن ، 22 هزار عدل ، كه هر يك 276 پوت (356) وزن داشت (357). طبق اظهار شاردن ، گيلان ده هزار عدل ابريشم خام ، مازندران 3 هزار و گرجستان 2 هزار عدل توليد مى كردند و از اين مقدار فقط در حدود يك هزار عدل در ايران باقى مى ماند و مصرف مى شد و باقى به هندوستان صادر مى گرديد حقوق گمركى از صدور ابريشم خام ، به 4 هزار تومان بالغ مى گرديد.