بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب روز شمار تاریخ اسلام (ماه محرم ), سید تقى واردى ( )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     FOOTNT01 -
     ROOZ_M01 -
     ROOZ_M02 -
     ROOZ_M03 -
     ROOZ_M04 -
     ROOZ_M05 -
     ROOZ_M06 -
     ROOZ_M07 -
     ROOZ_M08 -
     ROOZ_M09 -
 

 

 
 

next page

fehrest page

back page

ماه محرم - سال سوم هجرى قمرى 
وقوع غزوه ذوامر
ذو امر، نام دره اى است در سرزمين حجاز، در راه فيد و مدينه كه در سه منزلى مدينه قراردارد. چون جنگ مسلمانان با مشركان در اين دره ، در كنار دهكدهنخيل واقع گرديد، معروف به غزوه ذواءمر شد.
ابن خلدون ، تاريخ اين غزوه را ماه محرم مى داند. (158) ولى واقدى آن را در دوازدهمربيع الاول كه آغاز بيست و پنجمين ماه هجرت بود، ذكر كرده است . (159)
سبب وقوع اين غزوه آن بوده است كه به پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله خبر رسيد كهگروهى از قبايل ثعلبه و محارب از طايفه غطفان در ((ذواءمر)) گرد آمده و مهياى نبردبر ضد مسلمانان شده اند.
پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله در راس يك گروه چهارصد نفرى از مدينه خارج شد وبه سوى ذواءمر حركت نمود و عثمان بن عفان را جانشين خويش در مدينه كرد. سپاه اسلامكه به ذواءمر رسيد، منطقه را از وجود دشمن خالى ديد. زيرا دشمنان از حركت سپاه اسلامبا خبر شده و از ترس ‍ آنان ، از آن محل دور شده و به كوه هاى اطراف پراكنده شدند و ازدور مسلمانان را تحت نظر خويش داشتند.
مسلمانان در ((ذواءمر)) فرود آمده و آن جا را لشكريان خويش قرار دادند. پس از ورودمسلمانان به دره ذواءمر، باران شديدى باريدن گرفت و مسلمانان را بارانى و خيس نمود.پيامبر صلى الله عليه و آله كه براى قضاى حاجت از لشكرگاه دور شده بود، لباسخود را از تن خارج كرد و پس از فشردن و تميز كردن ، آن را بر شاخه درختى آويزاننمود و خود در زير درخت آرميد.
در اين هنگام ، يكى از دشمنان به نام ((دعثور)) كه در كمين مسلمانان بود، فرصت را غنيمتشمرد و با شمشير كشيده بر بالاى سر پيامبر صلى الله عليه و آله حاضر گرديد وبه وى گفت : اى محمد، اكنون چه كسى تو را از من حفظ خواهد كرد؟
پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: خدا
كلام پيامبر صلى الله عليه و آله تاثير شگفتى در دعثور آورد، به طورى كه از خودبى خود شد و چرخشى زد و به زمين افتاد و شمشير از دستش رها گرديد.
در اين هنگام پيامبر صلى الله عليه و آله شمشيرش را گرفت و بر او حمله ور شد وفرمود: هم اكنون چه كسى تو را از من حفظ خواهد كرد؟ مرد عرب با ترس و لرز پاسخداد: هيچ كس .
نگاه عاطفه انگيز رسول خدا صلى الله عليه و آله ، وى را تغيير داد و در اين هنگام ،شهادتين را بر زبان جارى كرد و در زمره مسلمانان قرار گرفت .
وى به پيامبر صلى الله عليه و آله گفت : به خدا سوگند، از اين پس هيچ گروهى رابر ضد تو گرد نياورده و هرگز با تو دشمنى نخواهم كرد.
پيامبر صلى الله عليه و آله بامهربانى تمام ، شمشيرش را به او پس داد. او، شمشيررا گرفت و به راه افتاد. ولى اندكى نرفته بود كه برگشت و گفت : اىرسول خدا صلى الله عليه و آله ، تو از من بهترى و به اين شمشير سزاوارترى .
آن گاه به سوى ياران خويش برگشت و پس از تعريف ماجرا، آنان به دين اسلام فراخواند.
غير از اين مورد، پيامبر صلى الله عليه و آله به نيروهاى دشمن دسترسى پيدا نكرد وبدون مواجه شدن با گروهى ، به مدينه برگشت . ولى همين حركت بجا و شايستهرسول خدا صلى الله عليه و آله ، دشمن را خانه نشين كرد و از فكر هجوم به مسلمانانبازداشت .
مدت مسافرت پيامبر صلى الله عليه و آله و رفت و بازگشت مسلمانان در ين غزوه ، يازدهروز ادامه يافت .(160)
ماه محرم - سال ششم هجرى قمرى 
وقوع غزوه بنى لحيان .
واقدى ، نويسنده كتاب گرانسنگ ((المغازى )) گر چه در ابتدا، زمان اين غزوه رااول ربيع الاول سال ششم ذكر كرد، ولى در پايان اين واقعه تاريخى ، زمان آن را ماهمحرم دانست و گفت : وغاب رسول الله صلى الله عليه و سلم عن المدينة اربع عشرةليلة ، و كان استخلف عن المدينة ابن ام مكتوم و كانت سنة ست فى المحرم . (161)
رسول خدا صلى الله عليه و آله به مدت چهارده شب از مدينه دور بود و در اين مدت ،((ابن مكتوم )) را جانشين خويش در مدينه قرار داد، و اين واقعه در محرمسال ششم واقع شده است .
بن ليحان كه از تيره هاى بنى اسد بودند، از پيامبر صلى الله عليه و آله مبلغانى رابراى ارشاد و تبليغ درخواست نمودند تا با راهنمايى هاى آنان ، با اسلام آشنا شده ومسلمانى اختيار نمايند. پيامبر صلى الله عليه و آله ، شش ‍ تن از ياران خويش را به اينماموريت تبليغى اعزام كرد. آنان عبارت بودند از مرثد غنوى ، خالد ليثى ، عاصم بنثابت ، خبيب بن عدى ، زيد بن دثنه و عبدالله بن طارق .
پيامبر صلى الله عليه و آله ، مرثد را بر آنان امير ساخت و آنان را به توصيه هايىاعزام نمود. آنان ، پس از آن كه از مدينه دور شده و به مكانى به نام ((رجيع )) رسيدند،مشركان خيانت و دشمنى خود را آشكار كرده و قصد جانشان نمودند.
مبلغان اسلامى ، آماده دفاع از خود شدند و با دشمن خائن درگير شدند ولى به خاطر كمىافراد، كارى از پيش نبرده و سه تن از آنان به نام هاى : مرثد، خالد و عاصم در اين ميانبه شهادت رسيدند و سه تن ديگر، اسير شدند. در ميان راه ، يكى از اسيران به نام((عبدالله بن طارق )) خود را از بند رهانيد و به نبرد با مشركان پرداخت ، ولى مظلومانهبه دست دشمن به شهادت رسيد. دو تن از اسيران بازمانده ، يعنى خبيب و زيد، هم چنان دربند مشركان بوده تا اين كه به مكه برده شده و به سران قريش مكهتحويل داده شدند. (162)
اين خبر ناگوار، پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و مسلمانان را بسيار نگران كرد وآنان را به عكس العمل به جا و بايسته واداشت .
پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله با تجهيز دويست رزمنده ، آماده نبرد با بنى لحيان شد.آن حضرت پس از آمادگى رزمندگان ، در ظاهر به سوى شام رهسپار شد و قصد خود راآشكار نساخت ، تا اين كه كه به مكانى به نام ((بطن غران )) رسيد كه در آن حوالى ،مبلغان اسلامى به شهادت رسيده بودند. آن حضرت چون به اهالى غران رسيد، نسبت بهآنان ترحم كرد و به آنان فرمود: گوارا باد بر شما شهادت !
پيامبر صلى الله عليه و آله ، با بيان شريف خود اهالى غران را در سوگ عزيزان ازدست رفته سهيم دانست و كارى با آنان نداشت . افراد فتنه انگيز بنى لحيان از حضورپيامبر صلى الله عليه و آله در سرزمين خود باخبر شده و از ترس كيفر و تقاص جناياتخويش ، به كوه ها و قله ها متوارى شدند.
آن حضرت ، يكى دو روز در آن سرزمين به سر برد و بر كسى از دشمنان دست نيافت وبراى پيدا كردن آنان ، دسته هايى از سربازان اسلام را به اطراف فرستاد ولى آناننيز به دشمن دست رسى پيدا نكردند.
آن حضرت به سوى سرزمين ((عسفان )) حركت كرد و از آن جا به ((غميم )) پيش رفت و بركسى از مشركان دست نيافت .
آن حضرت ، براى حفظ جان دو اسير مسلمان كه در دست قريش مكه اسير بودند، از ادامهمسير، خوددارى كرد و به سوى مدينه بازگشت نمود.
اما همان طورى كه گمان مى رفت ، سران قريش به تكاپو افتاده و بر شدت خود نسبتبه اسيران مسلمان افزودند و به آنان گفتند: ببينيد كه محمد صلى الله عليه و آله در ماهحرام با ما سر جنگ دارد ولى ما با اصحاب او كه در دست ما اسيرند، در ماه حرام تعرضىنداريم . (163)
ولى قرش ، پس از پايان ماه محرم ، دو اسير خود را به وضع فجيعى به دار كشيده وبه شهادت رسانيدند.
ماه محرم - سال ششم هجرى قمرى 
ازدواج پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله با ريحانه زيد.(164)
ريحانه دختر زيد بن عمر و بن خناقة بن شمعون بن زيد، از طايفه يهود ((بنى نظير))بود كه با مردى از يهود طايفه ((بنى قريظه )) به نام ((حكم )) ازدواج كرده بود.طايفه بنى قريظه كه در يكى از محله هاى مدينه ساكن بودند، در هنگام هجوم مشركان وكافران عرب به مدينه و محاصره اين شهر و وقوع جنگ احزاب ((خندق ))، نسبت بهپيامبر صلى الله عليه و آله و مسلمانان خيانت ورزيده و با مهاجمان ، همنوايى و همكارىكرده بودند. بدين جهت پس از پايان جنگ احزاب ،رسول خدا صلى الله عليه و آله مامور نبرد با خائنان و پيمان شكنان بنى قريظهگرديد.
يهوديان پس از مقاومت هاى فراوان و ستيزه جويى هاى بى امان ، سر آخر تسليم شدند وهمه مردان آنان محكوم به اعدام و فرزندان و زنان آنان اسير و دارايى هاى و املاك آنانبه غنيمت مسلمانان در آمد. (165)
از ميان زنان اسير، ريحانه زيد، سهم رسول خدا صلى الله عليه و آله گرديد.
آن حضرت ، وى را در خانه زنى به نام ((ام منذر بنت قيس )) ساكن گردانيد و دين اسلامرا بر وى عرضه كرد. بنا به روايت ابى بكر بن عبدالله بن اءبى جهم ، در آغازريحانه از پذيرش دين اسلام ، امتناع ورزيد و بر كيش يهوديت اصرار مى نمود ولى پساز آشنايى با پيامبر صلى الله عليه و آله و اهداف دين مقدس اسلام ، آمادگى خويش رابراى پذيرش اسلام اعلام كرد و مسلمان شد.
پيامبر صلى الله عليه و آله وى را از بند بردگى آزاد نمود و سپس با رضايت و اختياروى ، با او ازدواج كرد و مهريه اى همانند مهريه زنان ديگرش به وى پرداخت نمود.
بنا به روايت طبرى ، تاريخ ازدواج پيامبر صلى الله عليه و آله با ريحانه ، محرمسال ششم هجرى بود. (166) ريحانه از زنان صاحبفضل ، ادب و جمال بود و اسلام را به نيكى آموخت و از آن پس تا آخر عمرش در خانهپيامبر صلى الله عليه و آله و مكتب رهاى بخش آن حضرت به سر برد.
سرانجام در اواخر سال دهم هجرى پس از بازگشترسول خدا صلى الله عليه و آله از حجة الوداع ، در مدينه وفات يافت و در قبرستانبقيع به خاك سپرده شد.(167) مدت زندگانى وى بارسول خدا صلى الله عليه و آله ، پنج سال بود و از آن حضرت صاحب فرزندىنگرديد.
ماه محرم - سال هفتم هجرى قمرى 
دعوت پادشاهان و حاكمان به دين اسلام از سوى پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله .
پس از آن كه در ذى قعده سال ششم هجرى ميان پيامبر صلى الله عليه و آله و مشركان مكهدر سرزمين حديبيه ، صلحى برقرار گرديد و طرفين ، متعهد گرديدند كه به يك ديگرو قبايل وابسته ، تعرض نكنند، در اين هنگام براى پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله ،فرصتى مناسب فراهم گرديد تا به خاطرى آسوده دين اش را به شبه جزيره عربستانگسترش دهد و ديگر ملت ها را از شرك و كفر رهايى بخشد.
در آن زمان ، دو حاكميت بزرگ رقيب يك ديگر، در همسايگى عربستان حكومت مى راندند وبسيارى از حكومت هاى داخل عربستان ، خاورميانه ،شمال آفريقا و جنوب آسيا، مستعمره و يا خراج گذار آن دو و مورد پشتيبانى آنان بودند.
اين دو امپراتورى بزرگ عبارت بودند از: 1 - دولت ساسانيان ايران . 2 - امپراتورىروم شرقى .
سرزمين حجاز (كه جزئى از شبه جزيره عربستان است ) ميان اين دو امپراتورى از طريقحكومت هاى محلى وابسته ، محصور بود و در حقيقت ، منطقه اى بود بى طرف ميان دو ابرقدرت عصر خود.
پيامبر صلى الله عليه و آله و مسلمانان ، پس از دفع كينه ورزى هاى طوايف وقبايل حجاز، به ناچار روزى با اين حكومت ها روبرو مى شدند. بدين جهت ، آن حضرت لازمديد با ارسال نامه هايى براى پادشاهان و حاكمان آن عصر، آنان را به دين اسلام دعوتكند، تا بدون جنگ و خون ريزى ، ملت ها هدايت يافته و به دين خدا بگروند و ياحداقل ، حجت بر آنان تمام شده باشد.
پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله پس از مشورت با اصحاب و ياران خود، در يكى ازروزهاى ماه محرم سال هفتم قمرى براى شش تن از زمامداران جهان نامه اى نوشت و بهوسيله شش تن از ياران خود براى آنان ارسال نمود. در اين جا به نامه هاى آن حضرت ونحوه رفتار دريافت كنندگان آن ها به طور گذرا مى پردازيم .
1 - نامه به قيصر روم .
در سال 395 ميلادى ، تئودور كبير، امپراتور قدرتمند روم ، كشور پهناور خويش را مياندو پسرش تقسيم كرد و از آن پس دو كشور روم غربى و روم شرقى در جغرافياىسياسى جهان نقش بست .
روم غربى در سال 476 ميلادى به دست بربرهاىشمال اروپا منقرض ‍ گرديد ولى روم شرقى كه مركز آن قسطنطنيه(استانبول ) بود، علاوه بر اروپاى شرقى و آسياى صغير، مناطق شام ، فلسطين و مصررا در تسلط خود داشت و بسيارى از حكومت هاى ديگر مانند حبشه و غسان ، خراج گذار ومورد حمايت آن بودند. اين حكومت ، عمرى دراز پيدا كرد و ازسال 395 ميلادى تا سال 1453 ميلادى ، در حدود 1058سال ، تداوم يافت و سرانجام در سال 1453 ميلادى به دست سلطان محمد دوم (خليفهقدرتمند عثمانى ) منقرض گرديد.
در عصر رسول خدا صلى الله عليه و آله هرقل ، قيصر روم بود و پيامبر صلى اللهعليه و آله براى وى نامه اى به اين شرح نوشت :
بسم الله الرحمن الرحيم . من محمد بن عبدالله الىهرقل عظيم الروم . سلام على من اتبع الهدى . اما بعد، فانى ادعوك بدعاية الاسلام ، اسلمتسلم يؤ تك الله اجرك مرتين . فان توليت فانما عليك اثم الاءريسين . ((و يااهل الكتاب تعالوا الى كلمة سواء بيننا و بينكم الا نعبد الا الله و لا نشرك به شيئا و لايتخذ بعضنا بعضا اربابا من دون الله فان تولوا، فقولوا اشهدوا باءنا مسلمون ))(168) محمد رسول الله .
به نام خداوند بخشاينده مهربان . از محمد فرزند عبدالله بههرقل ، بزرگ روم ، درود بر پيروان هدايت . من تو را به آيين اسلام دعوت مى كنم . اسلامآور تا در امان باشى ، در آن صورت خداوند به تو پاداش مى دهد (پاداش ‍ ايمان آوردنخودت و پاداش ايمان مردم كشورت )، اگر از آيين اسلام روى گردانى گناه اريسيان(كشاورزان ، يا اروپائيان ) نيز بر عهده تو است . ((اىاهل كتاب ، ما شما را به يك اصل مشترك دعوت مى كنيم : غير خدا را نپرستيم ، كسى راشريك او قرار ندهيم ، برخى از ما برخى ديگر را به خدايى نپذيرد. هرگاه ((اى محمد))آنان از آيين حق سر بر تافتند، بگو: گواه باشيد كه ما مسلمانيم . اين نامه با امضاى((محمد رسول الله )) پايان پذيرفت .
پيامبر صلى الله عليه و آله ، دحيه كلبى را كه پيش از اين به منطقه شام و اطراف آن ،رفت و آمدهايى مى كرد و نسبت به آن آشنايىكامل داشت ، مامور رساندن نامه به دست قرقل نمود. دحيه كلبى در شهر ((حمص )) (ازشهرهاى شام ) به هرقل رسيد و نامه پيامبر صلى الله عليه و آله را به وى تسليمكرد.
قيصر پس از دريافت نامه ، پيامبر صلى الله عليه و آله ، درباره پيامبرى حضرت محمدصلى الله عليه و آله و راستى ادعايش به تحقيق و تفحص ‍ پرداخت . از بازرگانانحجاز كه به شام سفر كرده بودند، پرسش هايى نمود و با سفير پيامبر صلى اللهعليه و آله نيز گفت و گوهايى به عمل آورد و سرانجام به اين نتيجه رسيد كه اينپيامبر، همان پيامبر موعودى است كه در تورات وانجيل به آمدنش بشارت داده شده است . قيصر،تمايل قلبى به رسول خدا صلى الله عليه و آله و دعوت الهى او پيدا كرده بود ولىبه خاطر عكس العمل درباريان و اشراف روم ، نمى توانست آن را ابراز كند و دين اسلامرا بپذيرد.
به همين جهت ، بار ديگر دحيه كلبى را به حضور طلبيد و ضمن احترام و مهان نوازى نسبتبه وى ، نامه اى براى رسول خدا صلى الله عليه و آله نوشت و به وى سپرد تا بهدست پيامبر صلى الله عليه و آله برساند.
قيصر، دحيه كلبى را با هدايايى به مدينه بازگردانيد و از اين كه نتوانسته بودايمان و اخلاص خويش را ابراز نمايد و دين اسلام را بپذيرد، بسيار متاسف و نگران بود.
2 - نامه به شاهنشاه ايران
شاهنشاه ساسانى ايران ، در عصر رسول خدا صلى الله عليه و آله ، خسرو پرويز بودو پيامبر صلى الله عليه و آله به وسيله افسر رشيدى چون ((عبدالله بن حذافه سهمى))، نامه اى براى وى نوشت . نامه پيامبر صلى الله عليه و آله به خسرو پرويز، شبيهنامه آن حضرت به قيصر روم بود و آن حضرت ، خسرو پرويز و ملت پيرو او را به ديناسلام دعوت كرد.
ولى خسرو پرويز پس از دريافت نامه ، آن را به مترجم ويژه خود داد تا براى وىترجمه كند. مترجم ، ابتداى ابتدا نامه را با اين جمله آغاز كرد: نامه اى است از محمدرسول خدا، به كسراى بزرگ ايران . خسرو پرويز اجازه ادامه خواندن را نداد و باعصبانيت و ناراحتى فرياد كشيد: بس است ! نامه را از مترجم گرفت و پاره كرد و سفيرپيامبر صلى الله عليه و آله را به تحقير تمام از قصر بيرون كرد و به مدينهبازگردانيد.
پيامبر صلى الله عليه و آله هنگامى كه از رفتار نابخردانه كسرى با خبر گرديد، درحق وى نفرين كرد و گفت : خدايا رشته سلطنت او را پاره كن ، همان طورى كه وى نامهپيامبرت را پاره كرد.
خسرو پرويز پس از آن ، نامه اى به عامل خود در يمن نوشت و وى را مامورقتل پيامبر صلى الله عليه و آله نمود.
باذان ، عامل ساسانيان در يمن بر اساس فرمان خسروپرويز، دو تن از افسران خود رابه مدينه فرستاد تا پيامبر صلى الله عليه و آله را بهقتل رسانده و يا زنده دستگيرش كرده و به يمنمنتقل نمايند.
دو افسر اعزامى به نام هاى فيروز و خرخسرو، وارد مدينه شده و پيامبر صلى الله عليهو آله را در راس يك حكومت يافتند. بدين جهت توان انجام هيچ كارى نداشته و تنها پيامخود را به آن حضرت ابلاغ كردند.
پيامبر صلى الله عليه و آله از آنان پذيرايى و مهمان نوازى كرد و پس از آن به آنانفرمود: پروردگارم به من خبر داده است كه شيرويه ، پدرش خسرو پرويز را كشت و خودبر تخت سلطنت تكيه زده است . شما به يمن بازگرديد و اين ماجرا را به اطلاع باذانبرسانيد و به وى بگوييد كه آيين و قدرت من به آن نقطه اى كه مركب هاى تندرو بهآنجا مى رسند، خواهد رسيد. اگر تو اسلام آورى ، تو را در اين حكومت كه اكنون در اختياردارى باقى مى گذارم و تو را بر اقوامت پادشاهى دهم .
ماموران به يمن بازگشته و پيام رسول خدا صلى الله عليه و آله را به حاكم يمنرسانيدند. مدتى نگذشت ، خبر رسيد كه شيرويه پدرش را كشت و خود لباس پادشاهىايران را پوشيد. باذان چون به صدق گفتار و پيش گويىرسول خدا صلى الله عليه و آله ايمان آورده بود، مسلمان شد و تابعيت خويش را بهاطلاع پيامبر صلى الله عليه و آله رسانيد.
پيامبر صلى الله عليه و آله طبق وعده خويش وى را به حكومت صنعا و ساير مناطق سرزمينيمن ، ابقا نمود و براى تعليم و تربيت اسلامى اهالى يمن ، مبلغانى را به اين سرزميناعزام كرد.
3 - نامه به مقوقس
واژه ((مقوقس )) عنوان زمامدارى پادشاهان اسكندريه و سرزمين مصر بود كه در عصررسول خدا صلى الله عليه و آله فردى از آنان به نام ((جريح بن مينى )) عهده دار اينمقام بود.
پيامبر صلى الله عليه و آله نامه اى شبيه نامه هاى پادشاهان ديگر براى وى نوشت وبه وسيله ((حاطب بن ابى بلتعه )) براى وى در مصرارسال كرد.
حاكم مصر، خراج گزار قيصر روم بود و از پشتيبانى او برخوردار بود. مقر حكومت مصردر شهر ساحلى اسكندريه ، قرار داشت . حاطب بن ابى بلتعه ، نامهرسول خدا صلى الله عليه و آله را به دست مقوقس رسانيد.
حاكم مصر پس از دريافت پيامبر صلى الله عليه و آله چندين بار با سفير آن حضرتبه گفت و گو نشست و درباره پيامبرى آن حضرت ، تحقيق كرد.
وى بدون اينكه اظهار ايمان به اسلام نمايد، نامه مودت بخشى براىرسول خدا صلى الله عليه و آله نوشت و همراه تعدادى از بزرگان و هداياى نفيس ،براى آن حضرت ارسال كرد. پيامبر صلى الله عليه و آله پس از دريافت نامه او،فرمود: او از حكومت خود ترسيد و اسلام را نپذيرفت ، ولى قدرت و رياست او به زودىنابود خواهد گشت .
لازم به يادآورى است كه از جمله هداياى مقوقس براى پيامبر صلى الله عليه و آله ، كنيزبا فضيلتى به نام ((ماريه )) بود، كه افتخار همسرىرسول خدا صلى الله عليه و آله را پيدا كرد و براى آن حضرت ، فرزندى به نام((ابراهيم )) به دنيا آورد.
4 - نامه به نجاشى
واژه ((نجاشى )) عنوان زمامدارى پادشاهان حبشه در شاخ آفريقا بود كه مورد پشتيبانىامپراتورى روم شرقى قرار داشتند.
پيامبر صلى الله عليه و آله با دو تن از نجاشى هاى حبشه مكاتباتى داشته است . اولينآنها، اصحم بن ابجر بود كه چند نامه پيامبر صلى الله عليه و آله را دريافت كرد وبه آن ها پاسخ مثبت داد. وى كسى بود كه مهاجرين مسلمان را به گرمى پذيرفت و آنانرا در پناه خود در حبشه ساكن گردانيد.
پيامبر صلى الله عليه و آله همزمان با نامه به پادشاهان كشورها، نامه اى براى وىنوشت و به وسيله ((عمرو بن اميه ضمرى )) به حبشهارسال كرد. نامه رسول خدا صلى الله عليه و آله براى نجاشى ، نسبت به نامه هاىديگر آن حضرت به ساير زمامداران ، از انعطاف ويژه اى برخوردار بود و تفاوتآشكارى داشت .
نجاشى پس از دريافت نامه پيامبر صلى الله عليه و آله ، به دست جعفر بن ابى طالبعليه السلام كه در آن زمان در راس مهاجران مسلمان در حبشه مى زيست ، مسلمان شد و بااحكام نورانى اسلام آشنا گرديد. وى با اين كه مسلمان شده بود، ولى هرگز توفيقزيارت رسول خدا صلى الله عليه و آله را پيدا نكرد و پس از بازگرداندن محترمانهمسلمانان مهاجر به مدينه ، در سال نهم هجرى بدرود حيات گفت . پيامبر صلى الله عليهو آله در مرگش ‍ غمگين شد و از مدينه بر بدن او در حبشه نماز خواند.
آن حضرت درباره نجاشى فرمود: امروز، بنده صالح خدا وفات يافت . اما نجاشىديگرى كه پس از اصحم بن ابجر، به حكومت حبشه رسيد، همانند پادشاهان جبار و ستمكار ساير كشورها، نسبت به دعوت پيامبر صلى الله عليه و آله سر بر تافت و باكمال اسائه ادب ، نامه آن حضرت را پاره كرد.
5 - نامه به حاكم غسانيه
غسانيه ، بخشى از سرزمين شام ، شامل دمشق ، جولان و يرموك بود كه امروزه كشور اردن ،بر بخش هايى از آن استيلا دارد و بخش هاى ديگرش ‍ جزء كشور سوريه است . اينسرزمين ، از كشورهاى دست نشانده امپراتورى روم شرقى بود و غسانيان كه تيره اى ازقبيله ازد قحطانى بودند، بر آن حكومت مى كردند.
پيامبر صلى الله عليه و آله مشابه نامه هايش براى ساير پادشاهان ، نامه اى
براى حاكم غسانيه ، يعنى ((حارث بن ابى شمر)) نوشت و او را به اسلام دعوت كرد.حامل نامه رسول خدا صلى الله عليه و آله ، شخصى به نام ((شجاع بن وهب )) بود، كهپس از چند روز راه پيمايى ، در شهر ((بعوظه )) بر حاكم غسانيه وارد شد و نامه پيامبرصلى الله عليه و آله را به وى تسليم كرد.
حارث بن ابى شمر كه در آن زمان مشغول استقبال از قيصر روم بود كه براى زيارتبيت المقدس ، عازم فلسطين شده بود، در ابتدا نسبت به نامهرسول خدا صلى الله عليه و آله عكس العمل منفى از خود بروز داد و با تكبر و غرور گفت: هيچ كس نمى تواند قدرت را از من سلب كند. من بايد اين پيامبر نوظهور را دستگير كنم! اما پس از مكاتبه با امپراتورى روم و توصيه امپراتورى به وى درباره پيامبر صلىالله عليه و آله ، از تندروى خويش ‍ دست برداشت و با سفير پيامبر صلى الله عليه وآله به نيكويى رفتار كرد. وى سرانجام خلعتى به سفير بخشيد و وى را با احترام بهمدينه بازگردانيد و به وى گفت : سلام مرا به پيامبر برسان و بگو من از پيروانواقعى او هستم .
پيامبر صلى الله عليه و آله پس از باخبر شدن از ماجراى حارث بن ابى شمر، بهپاسخ ديپلماسى وى وقعى نگذاشت و فرمود: در آينده نزديك ، رشته قدرت او از هم خواهدگسست .
6 - نامه به حاكم يمامه
سرزمين ((يمامه )) ميان نجد و بحرين قرار دارد و در عصررسول خدا صلى الله عليه و آله ، شخصى به نام هوذة بن على حنفى بر اين منطقه حكومتمى كرد. وى نيز خراج گزار و مورد پشتيبانى قيصر روم بود. پيامبر صلى الله عليه وآله نامه اى براى وى نوشت و او را به اسلام دعوت كرد.حامل نامه آن حضرت ، شخصى به نام ((سليط بن عمرو)) از مهاجران مسلمان مكه به حبشهبود كه با آداب و رسوم مسيحيان آشنايى داشت .
حاكم يمامه پس از دريافت نامه پيامبر صلى الله عليه و آله درباره آن به بحث وبررسى پرداخت . در آن روزگار يكى از اسقف هاى بزرگ روم وارد يمامه شده و مورداستقبال حاكم اين سرزمين قرار گرفته بود.
هوذة بن على با اسقف بزرگ روم درباره دعوت پيامبر صلى الله عليه و آله گفت و گو ومشورت كرد. اسقف پس از آشنايى با نشانه ها و چگونگى رفتار پيامبر صلى الله عليهو آله با مردم ، به دست آورد كه او همان پيامبر موعود است كه تورات وانجيل خبرش را پيش از اين داده بودند. به همين جهت هوذة بن على پيشنهاد كرد براى حفظرياست خود، اين دين را بپذيرد. حاكم يمامه ، سفارش را پذيرفت و طى نامه اى بهپيامبر صلى الله عليه و آله گفت : من حاضرم از آيين تو پيروى كنم ، مشروط بر اين كهدر برخى از مقامات بزرگ مرا شريك سازى حاكم يمامه ، علاوه بر نامه فوق ، هياتىبه سرپرستى ((مجاعه بن مراره )) را نيز عازم مدينه كرد تا پيام وى را بهرسول خدا صلى الله عليه و آله برسانند. وى به پيامبر صلى الله عليه و آله پيام دادكه اگر زعامت و رهبرى اين دين ، پس از رحلت پيامبر صلى الله عليه و آله در دست اوباشد، حاضر است دين اسلام را بپذيرد و آن را ترويج كند و در غير اين صورت باپيامبر صلى الله عليه و آله از در جنگ وارد خواهد شد. نمايندگان وى وارد مدينه شده وپيام وى را ابلاغ كردند.
پيامبر صلى الله عليه و آله در پاسخ وى فرمود: اگر ايمان او مشروط است ، اوشايستگى حكومت و خلافت را ندارد و خدا مرا از شر او حفظ خواهد كرد.
اما هياتى كه حامل پيام امير يمامه بودند، پس از حضور در محضررسول خدا صلى الله عليه و آله همگى بدون هيچ قيد. شرطى ، ايمان آورده و مسلمانشدند.
لازم به يادآورى است : علاوه بر نامه هايى كه در اين جا به آن ها اشاره كرديم ، پيامبراسلام صلى الله عليه و آله نامه هاى ديگرى در زمان هاى ديگر براى سران كشورها و يابزرگان قوم و قبيله ها فرستاد كه مورخان اسلامى ، تا كنون تعداد 316 نامه آنحضرت را گرد آورى كرده اند، كه همه آنها براى دعوت به خداپرستى و دورى از شركو كفر و زدودن خرافات و عقايد باطل از اذهان مردم بوده است . (169)
ماه محرم - سال 14 هجرى قمرى 
در گذشت ابوقحافه در مكه
عثمان بن عامر تميمى معروف به ابوقحافه ، پدر نخستين خليفه مسلمين ابوبكر بن ابىقحافه ، از مشركان مكه بود. كه على رغم اسلام آوردن فرزندش ابوبكر، بر كفر خودباقى بود. تا اين كه در فتح مكه به دست پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله دررمضان سال هشتم قمرى ، او نيز بسان ساير اهالى مكه مسلمان شد و تا آخر عمر در آنباقى ماند.(170)
وى در 77 سالگى پس از شش ماه و چند روز از وفات فرزندش ابى بكر، در مكه معظمهبدرود حيات گفت (171) و در همين شهر به خاك سپرده شد.
ماه محرم - سال 16 هجرى قمرى 
درگذشت ماريه قبطيه همسر رسول خدا صلى الله عليه و آله در مدينه . (172)
پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله در سال هفتم قمرى ، براى جهانى كردن دعوت اسلامى، پيك هايى به كشورهاى نزديك عربستان فرستاد و زمامداران آن ها را به دين اسلامدعوت كرد. يكى از دعوت شدگان به اسلام ، حاكم سرزمين مصر، ((مقوقس )) بود كه دركيش مسيحيت و مورد پشتيبانى امپراتورى روم قرار داشت .
پيامبر صلى الله عليه و آله براى وى ، نامه اى نوشت و به وسيله ((حاطب بن ابىبلتعه )) ارسال نمود. مقوقس پس از دريافت نامه و پيامرسول خدا صلى الله عليه و آله و تفحص و بررسى درباره چگونگى آن حضرت وآشنايى با شخصيت آن حضرت از طريق گفت و گو با حاطب ، پيام متقابلى براى پيامبرصلى الله عليه و آله ارسال نمود.
وى گرچه به صورت آشكار مسلمان نشد و اظهار ايمان نكرد ولى در باطن ، علاقهوافرى به پيامبر صلى الله عليه و آله پيدا كرد و ضمن پاسخ مؤ دبانه و مودت بخش، هدايايى براى آن حضرت ارسال كرد. (173)
هداياى مقوقس ، بسيار نفيس و ارزشمند بود. از جمله آنها سه برده به نامهاى : ماريه ،خواهرش سيرين ، و برادرشان ((مايور)) بود.
حاطب بن ابى بلعته پس از تحويل گرفتن هدايا به سوى مدينه حركت نمود و در ميان راه، دين اسلام را پذيرفته و به مسلمانى درآمدند، ولى برادرشان ((مايور)) بر كيش خودباقى ماند، تا اين كه در مدينه به دست پيامبر صلى الله عليه و آله مسلمان شد.(174)
ماريه ، از زنان فاضل و داراى كمال و جمال در ميان زنان عصر خود بود.
پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله ، ماريه را به همسرى خويش انتخاب نمود و سيرين رابه حسان بن ثابت بخشيد.
ماريه ، پس از افتخار همسرى با رسول خدا صلى الله عليه و آله در مكانى به نام((عاليه )) در حاشيه شهر مدينه كه به ((مشربه ام ابراهيم )) معروف شده بود، ساكنگرديد.
در ذى حجه سال هشتم هجرى ، فرزندى از وى متولد گرديد كه پيامبر صلى الله عليه وآله او را ابراهيم ، نام نهاد. ابراهيم ، تنها فرزند پيامبر صلى الله عليه و آله از زنانىبود كه پس از خديجه كبرى عليهاالسلام افتخار همسرى آن حضرت را پيدا كرده بودند.
پيامبر صلى الله عليه و آله غير از ابراهيم كه از ماريه متولد گرديده بود، از هيچ همسرديگرى صاحب فرزند نشد، جز خديجه كبرى عليهاالسلام كه براى آن حضرت پنج (ياشش ) فرزند آورد كه معروف ترين و بهترين آنها، فاطمه زهرا عليهاالسلام است .ابراهيم پسر پيامبر صلى الله عليه و آله كه محبوب قلب مباركرسول خدا صلى الله عليه و آله و مسلمانان بود، عمرى درازى پيدا نكرد و در 18 ماهگىبه رحمت ايزدى پيوست و پيامبر صلى الله عليه و آله و مسلمانان را در مرگ خود غمگين وسوگوار نمود.
ماريه قبطيه در هنگام رحلت پيامبر صلى الله عليه و آله زنده بود و پس از رحلت آنحضرت ، ابتدا ابوبكر و سپس عمر بن خطاب ، متولى هزينه زندگى او بودند. اين زنفاضل و متدين در محرم سال 16 هجرى قمرى در مدينه وفات يافت . مردم مدينه از وى ،تشييع بايسته و شايسته اى به عمل آورده و او را در قبرستان بقيع دفن نمودند.
ماريه از پدرى قبطى به نام شمعون و مادرى رومى در روستاى ((حفن )) از دهستان((انصنا)) در سرزمين مصر ديده به جهان گشوده بود.
امام حسن مجتبى عليه السلام پس از صلح با معاويه ، هنگامى كه با خبر گرديد كهماريه ، از روستاى حفن در مصر بود، از معاويه درخواست كرد كه به احترام اين همسرگرانمايه رسول خدا صلى الله عليه و آله ، خراج و ماليات زمين هاى اهالى حفن را بهآنان ببخشد. و معاويه نيز به توصيه امام حسن مجتبى عليه السلام را پذيرفت و خراجاهالى حفن را ملغى اعلام كرد. (175)
در پايان ، به ياداشت هاى يكى از زايران خانه خدا درباره مسجد و مشربه ((ام ابراهيم ))كه در يكى از روزنامه هاى نوشته شده است ، توجه نماييد:
مشربه ام ابراهيم و مسجد ماريه قبطيه در كنار هم قرار دارند، و اين نزديكى ، برخى ازافراد را دچار ترديد نموده است و بعضا مكان آن را جابجا معرفى و همه را به ناممشربه ابراهيم خطاب مى كنند. اگر ما مشربه را كلا به منطقه اى اطلاق كنيم كه هم مسجدماريه قبطيه در آن واقع است و هم قبرستانى كه روايت شده است نجمه مادر امام رضا عليهالسلام در آن جا مدفون است ، مساجدى هم قرار دارد كه امروز مخروبه شده است و تنها يكچهار ديوارى و محرابى گلى از آن باقى است كه متاسفانهمحل جمع آورى كارتن خالى و زباله شده است .
اين چهار ديوارى بدون سقف ، تنها به همت مردم به خصوص شيعيان منطقه و ظاهرا شبانهزنده نگه داشته شده ، در حالى كه چند بار از طرف مامورين شهر به ويرانهتبديل شده است .
دقيقا اين مكان را بايد مولد ابراهيم فرزندرسول خدا صلى الله عليه و آله قرار دهيم . زيرا پس از رحلت حضرت خديجهعليهاالسلام ، پيامبر صلى الله عليه و آله چند همسر اختيار كرده بودند كه يكى از آنهاكنيزى رومى بود به نام ((ماريه قبطيه )) كه زنان عرب بر او رشك مى بردند و پيامبرصلى الله عليه و آله مجبور شدند تا براى كمك به ماريه قبطيه ، خانه اى در خارجشهر مدينه برايش احداث كنند. اين مكان بعدها به خاطر تردد حضرترسول صلى الله عليه و آله و نمازگزاردن ايشان ، از سوى مسلمانان صدر اسلام بهمسجد تبديل شده و هنوز هم با همت مردم مانده است . پس نبايد مشربه ابراهيم را الزاما همانقبرستان بدانيم .(176)
ماه محرم - سال 20 هجرى قمرى 
تدوين نخستين ديوان حكومتى به دستور عمر بن خطاب . (177)
پس از آنكه مسلمانان در دهه اول پس از رحلترسول اكرم صلى الله عليه و آله فتوحات متعددى به دست آوردند و مناطق وسيعى از شام، مصر، ايران و عراق را تصرف و بر مجموعه سرزمين پهناور جزيرة العرب افزودند،اموال و ثروت هاى فراوانى از سوى فرماندهان فاتح و كارگزاران حكومتى به سوىمدينه ، مقر حكومت عمر بن خطاب دومين خليفه مسلمانان ، سرازير شد. عمر براى مصرف آنها و نحوه تقسيم ميان مردم با برخى از صحابه مشورت كرد. پيشنهادهاى گوناگونصحابه در اصل بيت المال و يا نحوه توزيع و تقسيم آن در منابع تاريخىنقل شده است و از بازگو كردن همه آنها در اين جا معذوريم و تنها پيشنهاد چند نفر رانقل مى كنيم :
1 - جبير بن حويرث روايت كرده است : على بن ابى طالب عليه السلام به عمر پيشنهادكرد كه تمام دارايى هايى كه در نزدت گردآورى شده اند، در هرسال ميان مردم تقسيم كن و چيزى را (بى جهت ) نگه ندار.
2 - عثمان بن عفان به عمر گفت : اموال فراوانى را مى بينم گردآورى شده است . اگر آنها را حساب و كتاب نكنى معلوم نشود چه كسى از آن بهره برده است و چه كسى محروم ماندهاست ، اين موضوع در ميان مردم منتشر مى شود (و باعث بدگمانى آنان مى گردد).
3 - وليد بن هشام به عمر بن خطاب گفت : هنگامى كه من به شام مسافرت كردم ،پادشاهان آن جا را ديدم كه ديوانى براى محاسباتتشكيل داده و سربازگيرى و تشكيل قشون مى دادند. پس تو نيز ديوانى فراهم كن وارتشى براى مسلمانان ، تشكيل بده ، عمر بن خطاب پس از مشورت ها، و تصميم بهتشكيل ديوان (دفتر محاسبات مالى ) گرفت وعقيل بن ابى طالب ، مخرمة بن نوفل و جبير بن مطعم را مامورتشكيل دفتر خانه و سرشمارى مسلمانان كرد. (178)
پس از آن ، بيت المال را به طور غير مساوى و نابرابر در ميان صحابه و مسلمانان تقسيمو توزيع كرد.
وى ، مبناى تفاضل بيت المال را نزديكى به پيامبر صلى الله عليه و آله و حضور در جنگبدر قرار داد. بالاترين رقم را به عائشه همسررسول خدا صلى الله عليه و آله اختصاص داد كه مقرى سالانه اش 12000 دينار بودولى براى ساير همسران رسول خدا صلى الله عليه و آله 10000 دينار قرار داد.
براى امام على بن ابى طالب عليه السلام و ساير بنى هاشم كه در جنگ بدر حضورداشتند، هر كدام 5000 دينار و براى سايرين به واسطه مراتب قرابت بارسول خدا صلى الله عليه و آله ، ابوبكر و خودش ، مقررى هاى گوناگونى وضعنمود. از جمله براى فرزندان مجاهدانى كه در بدر و احد شركت داشتند، هر كدام 2000دينار در نظر گرفت ، جز براى امام حسن عليه السلام و امام حسين عليه السلام كه براىآن دو بخاطر قرابت با رسول خدا صلى الله عليه و آله هر كدام 5000 دينار مقرر نمود.شيوه تقسيم بيت المال از سوى عمر بن خطاب ، بر خلاف شيوه ابوبكر بود. زيراابوبكر، بيت المال را به صورت مساوى تقسيم مى نمود.(179)
ماه محرم - سال 39 هجرى قمرى 
اعزام حارث بن مره براى نبرد با اهالى سند از سوى امام على بن ابى طالب عليهالسلام .
سپاهيان مسلمان در زمان عمر و عثمان با فتح جنوب ، مركز و شرق ايران به مرزهاىهندوستان رسيده و در آن جا متوقف شدند. با اين كه برخى از فرماندهان و عاملان خليفه ،مانند عبدالله بن عامر تمايل زيادى به نبرد و فتوحات تازه داشتند، ولى بهعلل از خليفه ، اجازه عمليات جديدى را به دست نياوردند.
اما در عصر خلافت امام على بن ابى طالب عليه السلام ، به خاطر وقوع جنگ هاى داخلىميان مسلمانان ، مانند جنگ جمل و جنگ صفين ، دشمنان خارجى فرصت را غنيمت شمرده و درصدد هجوم به مرزهاى اسلام برآمدند. شايد يكى از علت هاى مهم پايان دادن به جنگصفين از سوى امام اميرمومنان عليه السلام توجه به همين مسئله بود.
به هر حال ، در سر حدات شرقى خلافت اسلامى ، مزاحمت هايى از سوى هندى ها براىمسلمانان و يا مناطق فتح شده به وجود آمده بود.
در اواخر سال 38 هجرى قمرى ، حارث بن مره عبدى كه يكى از فرماندهان سپاه امام علىبن ابى طالب عليه السلام بود به آن حضرت ، پيشنهاد دفع شراره اى دشمن و نبرد بامشركان و كافران هندوستان را داد و خود را براى اين امر مهم داوطلب كرد.
حضرت على عليه السلام ، پيشنهاد وى را پذيرفت و در محرمسال 39 قمرى وى را در راس سپاهى از مجاهدان مسلمان به سوى شرق ايران اعزام كرد.
حارث بن مره پس از عبور از ايران به مرز هندوستان رسيد و به ولايت ((سند)) كه درغرب هندوستان قرار داشت ، هجوم آورد و پيروزى هايى به دست آورد و مردم آن سامان رابراى نخستين بار به دين حيات بخش اسلام دعوت كرد و آنان را با قران و معارف اسلامآشنا نمود.
وى در نبردهاى آغازين ، دلاوريهاى زيادى از خود نشان داد و غنيمت هاى فراوان و اسيرانزيادى به چنگ آورد. به طورى كه در يك روز، هزار نفر از اسيران را ميان سپاهيان خودتقسيم كرد. (180)
وى در همان مناطق ماندگار شد تا اين كه در سال 42، در عصر حكومت معاوية بن ابىسفيان ، در نبردى كه ميان مسلمانان و مشركان در سرزمين ((قيقان )) به وقوع پيوست ،متحمل شكست سنگينى شد و جز اندكى از سپاهيانش بقيه در آن نبرد كشته شدند.(181)
اما پس از آن ماجرا، سپاهيان مسلمان فتوحات تازه اى در سرزمين هندوستان به دست آوردند.به ويژه از دلاورى ها و مديريت رزمى و ادارى محمد بن قاسم در غرب وشمال هندوستان ، توصيف و تعريف هاى فراوانى شده است .

next page

fehrest page

back page