بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب عرفان اسلامی جلد 7, استاد حسین انصاریان ( )
 
 

بخش های کتاب

     01 - باب بيست و دوم
     02 - جلد بحار سالم بود
     03 - ثروت و مال
     04 -
     05 - عظمت حج و ثواب آن
     06 - حج يا معراج ملكوت
     07 - آهنگ سفر
     08 - مدينه طيبه
     09 - محرمات احرام
     10 - حريم امن
     11 - پيام پيامبر بزرگ اسلام از كنار ك
     12 - نيت خالص
     13 - باب بيست و سوم
     14 - اخلاق و نفس
     15 - باب بيست و چهارم
     16 - عزلت از ديدگاه عارفان
     17 - باب بيست و پنجم
     18 - معرفت يا اصل همه فضائل
     19 - باب بيست و ششم
     20 - درباره زمين بينديشيد
     21 - انديشه در موت
     22 - آئينه حسنات و كفاره سيئات
     FEHREST - عرفان اسلامي جلد هفتم
 

 

 
 

آئينه حسنات و كفاره سيئات

انديشه در آنچه بر جهان و مردم جهان از نيك و بد گذشته بحقيقت آئينه نشان دهنده حسنات است .

چه اينكه وقتى انسان در وضع حقيقى جهان به انديشه مى نشيند به اين حقيقت مى رسد كه :

 رَبَّنَا مَا خَلَقْتَ هذَا بَاطِلاً  .

پس وقتى نور فكر ، بطالت و عبثيت را از خانه هستى دفع كرد ، حق بودن جزء به جزء جهان آفرينش در دنياى با عظمت انديشه ثابت مى شود ، در اينصورت ، انسان انديشمند ، ذره اى از ذرات اين سفره پوشيده به حق را به باطل مصرف نخواهد كرد .

آرى انسان منصف چون بحق برسد ، حق را به حق متصل كند ، و از حق به راه حق و براى حق مصرف كند .

عليٌّ مَعَ الْحَقِّ وَالْحَقُّ مَعَ عَلىٍّ يُدُورُ حَيْثُ ما دارَ .

و چون انسان در احوالات امم و بخصوص گذشتگان انديشه كرد ، خوبيها و حسنات محسنين از امم را در خود تجلى داده ، و بديها و سيئات بدكاران را كه علت سقوط آنان در دنيا و آخرت شده از خويش دفع خواهد كرد .

در حقيقت انديشه در هر حقيقتى آئينه نشان دهنده حسنه يا حسناتى است ، كه آدمى را براى آراسته شدن به آن حسنه يا حسنات جلب خواهد كرد .

داستان انديشه فضيل عياض در يك آيه قرآن مشهور است ، كتب رجالى و عرفانى آن داستان را بازگو كرده اند ، كه اين دزد پرقدرت بر اثر انديشه در يكى از آيات سوره حديد ، آراسته به حسنات و پاك از سيئات و آلودگيها شد .

فضيل و آشتى با حق

فضيل كه بخاطر قدرت زياد و شغل كاروان زنى ، جوى از ترس و وحشت براى دولت عباسى فراهم آورده بود ، و امنيت جاده هاى تجارتى و مسافرتى را بهم ريخته بود ، عاشق زنى صاحب جمال گشت ، قسمتى از اموال بدست آورده را براى او مى فرستاد و گاهى براى كام جوئى از او به نزديك خانه او مى رفت ، ولى زمينه دسترسى به آن زن برايش ميسر نمى گشت .

تصميمش براى رسيدن به وصال معشوقه سخت گير قطعى شد ، خانواده زن ، در ترس و وحشت بودند ، ولى از ضعف اراده و عدم توانائى ، چاره اى جز تسليم در برابر آن قدرت شيطانى در خود نمى ديدند .

كاروانى به وقت شب از نزديكيهاى محل زندگى فضيل در بيابان مرو يا باورد عبور مى كرد ، يكى از كاروانيان با صداى خوش ولى آميخته با حزن اين آيه را قرائت مى نمود :

 أَلَمْ يَأْنِ لِلَّذِينَ آمَنُوا أَن تَخْشَعَ قُلُوبُهُمْ لِذِكْرِ اللهَ  .

آيا براى اهل ايمان وقت آن نيامده كه دل خفته شان بيدار گردد ؟

آيه شريفه چون تيرى بود كه بر جان فضيل نشست ، گوئى آيه كريمه به او گفت :

اى فضيل تا كى تو راه مردم زنى ؟ گاه آن آمد كه ما راه تو زنيم ، فضيل لحظه اى در آيه و در كار خود و در كار مردم و عاقبت برنامه انديشيد ، بيدار شد ، خجل و گريان روى به ويرانه نهاد ، كاروانى در آنجا اطراِ داشت ، عده اى مى گفتند برويم ، يكى مى گفت نتوان گفت كه فضيل بر سر راه است ! !

فضيل چون اين مسئله بشنيد ، فرياد زد بشارت باد شما را كه آن دزد خطرناك ، و آن منبع شر با خدا آشتى كرد ، ديگر بيم راه نيست .

پس از آشتى با حق همه روزه روزه گرفت و بتدريج رضايت صاحبان مال را جلب كرد و عاقبت از عارفان و عاشقان و ناصحان شد ، و گروهى از نفس الهى او به مدار تربيت قرار گرفتند ! !

خانمان سوز شود آتش آهى گاهى  ***  ناله اى مى شكند پشت سپاهى گاهى
گر مقدر بشود سلك سلاطين پويد  ***  سالك بى خبر خفته به راهى گاهى
قصه يوسف و آن قوم چه خوش پندى بود  ***  به عزيزى رسد افتاده به چاهى گاهى
روشنى بخش از آنم كه بسوزم چو شمع  ***  روسپيدى بود از بخت سياهى گاهى
هستيم سوختى از يك نظر اى اختر عشق  ***  آتش افروز شود برِ نگاهى گاهى
عجبى نيست اگر مونس يار است چو من  ***  بنشيند بر گل هرزه گياهى گاهى
دارم اميد كه با گريه دلت نرم كنم  ***  بهر طوفان زده سنگيست پناهى گاهى

انديشه در عاقبت كار عامل سعادت ابدى است

در كتاب « اسرار معراج »صفحه بيست و هشتم اين حديث بسيار مهم و جالب و حيرت آور را مى خوانيم :

در زمان رسول گرامى اسلام (صلى الله عليه وآله) در شهر مدينه شخصى بود بسيار ظاهر الصلاح ، بطورى كه كسى در حق او در هيچ موردى گمان سوء و ظن خلاف نداشت .

شايد بسيارى از مردم در برخورد با او از وى طلب دعا مى كردند ، ولى او بدون توجه به ظاهر آراسته خويش در بعضى از شبها به خانه مردم مدينه دستبرد مى زد ! !

شبى براى دزدى از ديوار خانه اى بالا رفت ، اثاث زيادى در آن خانه بود ، و در ميان خانه به غير از يك زن جوان تنها كسى نبود ، عجيب خوشحال شد ، كه امشب علاوه بر به چنگ آوردن مال فراوان ، در رختخواب عيش و عشرت هم شركت خواهم كرد .

همان طور كه در دل تاريكى بر سر ديوار منظره فريبنده اثاث خانه ، و چهره دلرباى زن را مى نگريست ، به فكر فرو رفت : دزدى تا كى ، ننگ تا چه مدت ، براى چه بايد زحمات انبيا و اولياء را از ياد برد ، عاقبت اين همه گناه و فساد چه خواهد شد ، مگر براى من مرگ و برزخ و قيامت و محاكمات الهيه نيست ، در پيشگاه حق و در دادگاه عدل جواب اين همه ظلم و جنايت را چگونه بايد داد ؟ ! !

آرى با ادامه اين اعمال به روزى خواهم رسيد ، كه براى من راه گريز و فرار از چنگان عدالت نخواهد بود ، آن روز پس از اتمام حجت حق ، مبتلا به غضب خداوندى مى شوم و از پس آن به زندان آتش خواهم افتاد ، و در آن صورت انتقام آلودگيهايم را پس خواهم داد ! !

پس از اندكى تأمل و فكر ، از دزدى و تجاوز به آن زن ، سخت پشيمان شد ، و با دست تهى به خانه بازگشت .

به وقت صبح خود را به لباس آراستگان و صلحا آراست و به مسجد به محضر مقدس رسول اكرم (صلى الله عليه وآله) آمد و در حضور آن جناب نشست !

ناگهان ديد زن صاحب خانه اى كه شب گذشته براى دزدى اثاث آن در نظر گرفته بود به محضر رسول اكرم آمد ، عرضه داشت اى رسول خدا زن بى شوهرى هستم همراه با ثروتى زياد ، پس از چند ازدواج ديگر قصد شوهر كردن نداشتم ، اما ديشب بنظرم رسيد كه دزدى به خانه ام راه پيدا كرده ، گر چه چيزى نبرده ، ولى مرا وحشت زده كرده ، از اين پس مى ترسم در تنهائى ادامه زندگى دهم ، اگر صلاح مى دانيد براى من همسرى انتخاب كنيد .

حضرت اشاره به آن مرد يعنى به دزد شب گذشته كردند و فرمودند :اگر ميل دراى ترا به آن شخص تزويج كنم ، زن به چهره مرد خيره شد ، او را پسنديد ، و نسبت به او اظهار ميل و رغبت كرد .

پيامبر اسلام عقد آن زن را براى آن مرد بست ، سپس هر دو به منزل آمدند ، دزد در كمال نشاط و شادى داستان خود را براى آن زن تعريف كرد و به او گفت اگر شب گذشته ثروتت را مى بردم ، و دامن عفتت را آلوده مى كردم ، علاوه بر اينكه يكشب بيشتر در كنار تو نبودم ، آتش غضب هميشگى حق را براى خود برمى افروختم ، ولى در عاقبت كار فكر كردم و بر هجوم هواى نفس صبر و استقامت ورزيدم و در نتيجه براى هميشه به ثروت حلال و زوجه صالحه و عاقبت خوش و سعادت ابد رسيدم !

آخر به قول لسان الغيب :

روز هجران و شب فرقت يار آخر شد  ***  زدم اين فال و گذشت اختر و كار آخر شد
آنهمه ناز و تنعم كه خزان مى فرمود  ***  عاقبت در قدم باد بهار آخر شد
شكر ايزد كه به اقبال كله گوشه گل  ***  نخوت باد دى و شوكت خار آخر شد
صبح اميد كه بد معتكف پرده غيب  ***  گو برون آى كه كار شب تار آخر شد
آن پريشان شبهاى دراز و غم دل  ***  همه در سايه گيسوى نگار آخر شد
باورم نيست زبد عهدى ايام هنوز  ***  قصه غصه كه در دولت يار آخر شد
ساقيا لطف نمودى قدحت پر مى باد  ***  كه به تدبير تو تشويش خمار آخر شد
در شمار ارچه نياورد كسى حافظ ر  ***  شكر كان محنت بيحد و شمار آخر شد

بزرگان عالم ، فكر و انديشه را مبدء بدست آوردن سعادت دانسته و در اين زمينه جملاتى بسيار زيبا به شرح زير دارند :

التَّفَكُّرُ عَلى خَمْسَةِ أوْجُه ، فِكْرَةٌ في آياتِ اللهِ يَتَوَلَّدُ مِنْها التَّوْحيدُ وَالْيَقينُ ، وَفِكْرَةٌ في نِعْمَةِ اللهِ يَتَوَلَّدُ مِنْها الشُّكْرُ وَالْمَحَبَّةُ ، وَفِكْرَةٌ في وَعيدِ اللهِ يَتَوَلَّدُ مِنْها الرَّهْبَةُ ، وَفِكْرَةٌ في وَعْدِ اللهِ يَتَوَلَّدُ مِنْها الرَّغْبَةُ وَفِكْرَةٌ في تَقْصيرِ النَّفْسِ عَنِ الطّاعَةِ مَعَ إحْسانِ اللهِ يَتَوَلَّدُ مِنْها الْحَياءُ .

انديشه بر پنج جهت است :

1ـ انديشه در آيات و نشانه هاى آفاقى و انفسى حق ، كه نتيجه آن رسيدن به توحيد و يقين است .

2ـ انديشه در نعمت هاى ظاهرى و باطنى الهى ، كه ثمره آن شكر و عشق به حضرت مولاست .

3ـ انديشه در آيات عذاب ، كه ميوه آن ترس از گناه و خوف از مقام حق است .

4ـ انديشه در وعده هاى الهى نسبت به نيكوكاران كه عاقبت آن رغبت و شوِ به اعمال صالحه است .

5ـ انديشه در تقصير خويش از طاعت حق ، با آنهمه احسان الهى به عبد ، كه نتيجه آن شرم و حياء از خداست .

عطاء مى گويد همراه عبيد بن عمير به نزد عايشه رفتيم ، در حاليكه بين ما و او پرده اى افكنده بود . . . ابن عمير به عايشه گفت :عجيب ترين چيزى كه از رسول اكرم ديدى براى ما بگو ، عايشه گريه كرد و گفت :تمام زندگى پيامبر عجيب بود ، شبى نزد من آمد ، كنارش قرار گرفتم ، فرمود رهايم كن تا مولايم را عبادت كنم ، برخاست به طرف آب رفت ، وضو گرفت ، سپس به نماز ايستاد ، نماز مى خواند و گريه مى كرد ، در حدى كه محاسن مباركش از آب چشم تر شد . آنگاه به سجده رفت و از اشك ديده زمين راتر كرد ، سپس به پهلو قرار گرفت ، تا بلال آمد ، و او را به نماز صبح خبر كرد ، بلال به حضرت عرضه داشت ، گريه شما از چيست ؟ در حاليكه گذشته و آينده ات را خداى مهربان غرِ در غفران قرار داده .

فرمود : بلال واى بر تو چرا گريه نكنم در حاليكه در امشب اين آيه نازل شده :

 إِنَّ فِي خَلْقِ السَّماوَاتِ وَالاَْرْضِ وَاخْتِلاَفِ اللَّيْلِ وَالنَّهَارِ لآيَات لاَُوْلِي الاَْلْبَابِ  .

سپس فرمود : واى بر كسيكه اين آيه را بخواند و به راه انديشه در آسمانها و زمين و رفت و آمد شب و روز قرار نگيرد .

قالَ رَسُولُ اللهِ (صلى الله عليه وآله) : أُعْطُوا أَعْيُنَكُمْ حَظَّها مِنَ الْعِبادَةِ قالُوا : وَما حَظُّها مِنَ الْعِبادَةِ يا رَسُولَ اللهِ ؟ قالَ : النَّظَرُ في الْمُصْحَفِ وَالتَّفَكُّرُ فيهِ وَالاْعْتِبارُ عِنْدَ عَجائِبِهِ .

رسول خدا (صلى الله عليه وآله) فرمود : نصيب و بهره عبادت را به چشم خود ببخشيد ، عرضه داشتند بهره چشم از عبادت چيست ؟ فرمود : نظر كردن به قرآن و انديشه در آيات آن و پند گرفتن از عجائبش .

انديشه روشنى دل است

قلب اين مهم ترين عضو آدمى ، كه خانه انعكاس حقايق و مشرِ انوار الهيه ، و جايگاه معرفت و عشق است ، گاهى در سيطره جواذب مادى و هواهاى نفسانى ، و غرائز سركش حيوانى ، به تاريكى خطرناك حرص و بخل ، حسد و كينه ، شرك و نفاِ ، عجب و ريا و . . . آلوده گردد ، و صاحبش را از پى اين آلودگى به خزى دنيا و عذاب آخرت دراندازد ، طبيبان الهى انديشه در امور ، و فكر در عاقبت ، و توجه به احوال نيكان و بدان را سبب زايل شدن اين تاريكى مى دانند ، چنان كه تاريخ حيات ثابت كرده ، هر تاريكى دلى با نور انديشه روشن دل گشت .

بهاءالدين ولد از پى راهنمائى گمراهان و تحقق روشنى در فضاى قلب تاريك دلان ، در مقاله اى مى فرمايد :

گفتم اى الله چنان كه نظر مرا بدين اسباب جهان گشاده كردى ، تا چست شدم در نگاه داشتن احوال خود ، هم چنان نظرم را گشاده به اسباب آخرت كن ، تا احتراز كنم از اين جهان .

هم چنان كه در حسن صور خوبان اين جهانى چشم دادى تا اينها را مى بينم ، هم چنان چشم دلم را به جمال خوبان جهانى گشاده كن تا منجذب به خدمتت ، چشمه هاى علم هر دو جهانى را از عرصه هاى عدم تو گشاده مى كنى .

اى الله انبيا را بر سر كدام چشمه سار در عرصه عدم فرو آورده اى ، يا رب مرا از آن چشمه آب بده ، گفتم ثنا بايد گفتن الله را تا مرا اين عطا به ارزانى دارد ، فاتحه را آغاز كردم :

 اَلْحَمْدُ للهِِ رَبِّ الْعالَمِينَ  .

گفتم اى الله و اى پروردگار ، تربيت هر دو جهانى را تو توانى كردن ، تربيت چه باشد كه علم آن جهانى را به من تو كرامت كن .

 الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ  .

اى رحمان شير مهربانى اين جهان را تو گشاده كرده اى ، تا دل نمى دهد كه از سر اين شير مهر برخيزند ، اى رحيم همچنان شير مهربانى آن جهانى را در سينه ام تو روان كن تا عاشق آن جاى باشم .

 مالِكِ يَوْمِ الدِّينِ إِيِّاكَ نَعْبُدُ  .

اى مالك يوم دين آرزويم هماره عبادت تست .

 وَإِيَّاكَ نَسْتَعِينُ  .

استعانت از تو مى طلبم كه بگشائى در نظرم را به روح آن جهانى و به تو عاشق ضرورى باشم نه عاشق به تكليف .

 اهْدِنَا الصِّرَاطَ الْمُسْتَقِيمَ  .

راه چشمه اى نما ، از چشمه سارهائى كه در عدم است ، كه راست به ملك آن جهانى مى رساند .

 صِرَاطَ الَّذِينَ أَ نْعَمْتَ عَلَيْهِمْ  .

آن چشمه سار دانش كه انبيا (عليهم السلام) در آن چشمه رفته اند ، و از آن نوشيده اند ، مرا نيز هم از آن چشمه كرامت كن .

شما « بعضى از مردم » صواب را نمى دانيد ، چو شما خود را آكنده ايد ، صواب كجا راه يابد در شما ، چشم را به خواب آكنده ايد ، و سر را به سوداى فاسد آكنده ايد ، و شكم را به نان آكنده ايد ، و دل را بحرص آكنده ايد ، و تن را به كاهلى آكنده ايد ، اى بيچارگان همه تان در ژنگار عصيان مانده ايد ، چنان كه مرغان در دام مانند .

اكنون جهد كنيد تا هر يك گره از پاى يكديگر بگشائيد و رهائى يابيد .

تا به كى اى دل به اسباب جهان پرداختن  ***  آتشى بايد در اين آلودگى انداختن
پاى تا سر تا نسوزى خويش را پروانهوار  ***  كى توان گردن چو شمع انجمن افروختن
چون توانگر ساختن خود را به درويشى توان  ***  تنگ چشمى دان به تاج خسروى پرداختن
سلطنت در فقر جوئى هستى اندر نيستى  ***  وصل در هجران بيابى بردن اندر باختن
كور نبود آن كه نشناسد ره خود را زچاه  ***  چيست كورى در دو عالم خويش را نشناختن
نفس اگر رام تو گردد بى تكاپوى بر  ***  رفرف همت توان بر بام گردون تاختن
تن بينداز و روان شو سوى دارالملك جان  ***  خويش را از اصل خود تا چند دور انداختن
عشق و سوز و درد جو آتش بزن در گفتگو  ***  تا بكى خودكامى و خودبينى و خودساختن
چيست دانى شرط عاشق زير تيغ عشق دوست  ***  رخ چو گل افروختن گردن چو سرو افراختن
كار مردان است جان دادن بدشت كربل  ***  زورِ همت به طوفان بلا انداختن
از حسين آموز رسم عاشقى گر عاشقى  ***  چيست رسم عاشقان سر دادن و جان باختن
چيست دانى رسم درويشى هماگر رهروى  ***  مشكلات راه را بر خويش آسان ساختن

فضاى اخلاق ملكوتى

در قطعه اى از روايت خوانديد كه : انديشه باعث فسحت خلق است ، نفس چون بر اثر جواذب مادى و شهوانى اسير شود ، منبع رذائل و آلودگى ها گردد .

در اسارت نفس در بند هوا ، حرص ، حسد ، بخل ، كينه ، سوء ظن و انواع رذائل بر انسان غلبه كند ، و هريك از اين امور فاسده براى لغزاندن قدم به چاه بدبختى و گودال سقوط و تنور جهنم كافى است .

انسان وقتى به مايه گرفتن از قرآن و معارف الهى در خسارت هائى كه از ناحيه رذائل اخلاقى چه در دنيا ، چه در آخرت به انسان مى رسد ، انديشه كند ، و به اين معنى واقف گردد ، كه بودن رذائل موجب تنگى دل ، و تاريكى جان ، و ضيق صدر و محدوديت نفس است ، بدون شك به علاج اقدام كند ، و راه فضاى با عظمت و جهان بى كران اخلاق ملكوتى را به روى نفس باز نمايد .

اين گونه انديشه پاك و با معنى بهترين علت براى اصلاح وضع معاد و اطلاع بر عواقب كار و اضافه نمودن معرفت در كانون جان است .

وَهيَ خِصْلَةٌ لا يُعْبَدُ اللهُ بِمِثْلِها .

قالَ رَسُولُ اللهِ (صلى الله عليه وآله) : فِكْرَةُ ساعَة خَيْرٌ مِنْ عِبادَةِ سَنَة وَلا يَنالُ مَنْزِلَةَ التَّفَكُّرِ إلاّ مَنْ خَصَّهُ اللهُ بِنُورِ الْمَعْرِفَةِ وَالتَّوحيدِ .

امام صادِ (عليه السلام) در پايان روايت بسيار مهم باب انديشه مى فرمايد :فكر و انديشه و تفكر و دور انديشى حقيقتى است كه در تمام دوره خلقت ، بمانند آن خداوند بزرگ عبادت نشده ، كه فكر اصل بندگى و ريشه عبادت ، و نور هر واقعيت و جان هر حقيقتى است .

رسول خدا (صلى الله عليه وآله) فرمود : يكساعت انديشه ( در وضع ظاهر و باطن خود ، در دنيا و احوالات و انقلابهاى آن در آسمان و زمين ، در موجودات ، در قرآن ، در معارف الهيه ) از يكسال عبادت بهتر است ، و اين منزلت بزرگ و مقام با عظمت براى كسى حاصل نمى شود ، مگر اينكه حضرت حق او را به نور معرفت و توحيد برگزيده باشد .

  در لحظه پايان اين جلد ، كه نزديك غروب آفتاب بود ، اين فقير دل شكسته ، و مسكين بال و پر بسته پس از اداى شكر حق از اتمام اين نوشتار ، دست گدائى به سوى آن بى نياز برآورد و به محضر مقدس حضرت حق عرضه داشت :

اى همه عالم زغمت سوخته  ***  چشم به لطف و كرمت دوخته
جمله رهين تو و انعام تو  ***  در گرو رحمت و اكرام تو
نام تو هر درد شفا مى دهد  ***  ياد تو بر قلب صفا مى دهد
آن كه ترا يافت دلش شاد شد  ***  يافت نجات از غم و آزاد شد
مهر ترا هر كه خريد اى حبيب  ***  جنت عشق تواش آمد نصيب
آن كه به درگاه تو آرد نياز  ***  مى شود او در دو جهان سرفراز
آن كه ترا خواند و زارى كند  ***  لطف تواش يكسره يارى كند
مرهم دلهاى پريشان توئى  ***  محور جان گرمى ايمان توئى
راحت جانهاى بلا ديده اى  ***  مرهم هر زخم جفا ديده اى
اى غم تو داغ دل زار من  ***  لطف تو اى نور جهان يار من
گر چه خطاكار و دل آلوده ام  ***  خود گل احسان تو بو كرده ام
روى سپيدم زكرامات كن  ***  بنده خود غرِ عنايات كن
ديده مسكين به رخت باز كن  ***  جان و دلش محرم هر راز كن

الهى دلم را بنور معرفت روشن كن ، جانم را به آتش عشقت برافروز ، دستم را بگير ، از مهالكم برهان ، و توفيق ادامه خدمت در راهت را از گداى پيشگاهت دريغ مدار ، آمين يا رب العالمين .