فصل سى و پنجم
حديث منزلت
در صفحههاى پيش گفتيم كه پيامبر (ص) در روز بيم دادن به خويشاوندان نزديك خود در مقابل سى يا چهل مرد از فرزندان عبد المطلب،اعلام فرمود كه على (ع) را پس از خود به پاداش وعدهاى كه او به پيامبر (ص) داده است تا در هدف وى او را يارى كند،به برادرى، جانشينى و خلافتخود،انتخاب كرده است.و اين رويداد،سه سال پس از آغاز نبوت و ده سال پيش از هجرت بود.و ما در فصل پيش روشن ساختيم كه پيامبر (ص) با عملش روز بيم دادن خويشاوندان،خواسته بود تا پا جاى پاى موسى (ع) بگذارد آن گاه كه از پروردگارشدرخواست كرد و گفت (بطورى كه قرآن براى ما نقل مىكند) :
«و برايم وزيرى از خاندانم قرار بده،برادرم هارون را،پشتم را به وسيله او محكم ساز،و او راشريك در كار من قرار ده...» (1) .
و پيامبر (ص) كه در روز هشدار به خويشاوندان،مقابل سى و يا چهل تن از فرزندان عبد المطلب آن حديث را بيان فرموده بود،نوزده سال پس از آن روز،سخنى مانند آن را در برابرهزاران مسلمان در حمله تبوك بيان فرمود.
در ماه رجب سال نهم هجرى پيامبر (ص) در راس سپاهى كه بالغ بر بيست و پنج هزار تن از پيروانش بود،مدينه را به قصد مرز شام ترك گفت،در حالى كه على (ع) را درمدينه به جاى خود گذاشت وليكن اين عمل على (ع) را غمگين ساخت،زيرا كه او نمىخواست از پيامبر (ص) دور باشد.و نقل كردهاند،بعضى از مردم شايع كردند كه پيامبر (ص) على (ع) را در مدينهگذاشته است چون نمىخواسته او را به همراه خود ببرد.
على (ع) با هر وسيلهاى كه بود،خود را به پيامبر (ص) رساند،در حالى كه پيامبر (ص) هنوز نزديك مدينه بود.و ميان آنها سخنانى رد و بدل شد.و در آنجا پيامبر (ص) مطلب مهمى را بيان كرد.كه صحاح (ششگانه) و كتابهاى معتبر آن را نقل كردهاند.بخارى از سعد بن ابىوقاص به شرح زير نقل كرده است:
«پيامبر خدا (ص) به قصد تبوك از مدينه بيرون رفت و على (ع) را به جاى خود گذاشت.پس على (ع) عرض كرد مرا ميان كودكان و زنان به جا مىگذارى؟پيامبر (ص) در جواب فرمود: آيا نمىپسندى كه نسبتبه من به منزله هارون نسبتبه موسى باشى با اين تفاوت كه پس ازمن پيامبرى وجود ندارد؟ (جزء 6 ص 3) ».
و نيز بخارى از قول سعد نقل كرده است:
پيامبر (ص) به على فرمود:«آيا نمىپسندى كه نسبتبه من به منزله هارون نسبتبه موسى باشى؟» (2) و امام احمد در مسند خود (3) ،و حاكم در صحيح خود«المستدرك» (4) از ابن عباسحديث زير را نقل كردهاند:
«پيامبر (ص) با گروهى از مردم به قصد جنگ تبوك از مدينه بيرون شد،پس على (ع) عرض كرد:من هم با شما بيايم؟فرمود:نه.على (ع) گريه كرد.پس پيامبر (ص) فرمود:آيا تو نمىخواهى كه نسبتبه من به منزله هارون نسبتبه موسى باشى جز اين كه تو پيامبرنخواهى بود؟همانا شايسته نيست كه من بروم مگر تو جانشين من باشى.»
محمد بن سعد در«الطبقات»از زيد بن ارقم و براء بن عازب نقل كرده است كه هر دو در مورد حمله تبوك گفتهاند:پيامبر (ص) به على (ع) فرمود:من ناگزيرم يا خود بمانم و يا تو به جاى من بمانى،و چون پيامبر (ص) به قصد نبرد جدا شد،گروهى از مردم گفتند:پيامبر (ص) على را ترك نكرد مگر اين كه به خاطر چيزى از او ناراحتبوده است.و اين مطلب به گوش على (ع) رسيد.به دنبال پيامبر (ص) رهسپار شد تا اين كه به او رسيد.و آنچه مردم گفته بودند به اطلاع پيامبر (ص) رساند پس پيامبر خدا (ص) لبخندى زد و فرمود:يا على،آيا نمىخواهى كه نسبتبه من به منزله هارون نسبتبه موسى باشى،جز اين كه تو پيامبر نخواهى بود؟عرض كرد:چرا يا رسول الله.پيامبر فرمود:مطلب از همان قبيل است (5) .
و ابن هشام در سيره نبوى روايت كرده است كه پيامبر (ص) آن روز به على فرمود:«يا على آيا تو نمىپسندى كه نسبتبه من به منزله هارون نسبتبه موسى باشى جز اين كه پيامبرى پس از من وجود ندارد؟» (6) مسلم در صحيح خود به چند طريق از سعد بن ابى وقاص نقل كرده است كه پيامبر خدا (ص) آن روز به على (ع) فرمود:«آيا نمىخواهى كه نسبتبه من به منزلههارون نسبتبه موسى باشى جز اين كه پس از من پيامبرى نيست؟» (7) .
امام احمد همين حديث را از سعد بن ابى وقاص به چهار طريق نقل كرده است (8) .
حافظ محمد بن ماجه در سنن خود از سعد آن را نقل كرده است (9) .
ترمذى در سنن خود از او روايت را نقل كرده است (10) .
امام احمد از اسماء بنت عميس آن را روايت كرده است (11) .
حاكم همين روايت را در«المستدرك»از قول سعد نقل كرده است.
ابن عبد البر در كتاب«الاستيعاب»خود مىگويد:«پيامبر (ص) به على فرمود:تو نسبتبه من به منزله هارونى نسبتبه موسى (ع) جز اين كه بعد از من پيامبرى نخواهد بود.و اين گفته پيامبر (ص) به على،«تو نسبتبه من به منزله هارونى نسبتبه موسى»را گروهى از صحابه روايت كردهاند و آن از محكمترين و صحيحترين آثار نبوى است.و آن را سعد بن ابى وقاص نقل كرده...و ابن عباس و ابو سعيد خدرى،ام سلمه،همسر پيامبر (ص) ،اسماء بنت عميس و جابر بن عبد الله و گروه زيادى كه بردن نام همه آنها به درازا مىكشد،نقل كردهاند.» (12) و اگر كسى پيدا شود كه در درستى حديث«بيم دادن خويشاوندان»خدشه وارد كند،اما من كسى از مسلمانان را سراغ ندارم كه در صحت اين حديثشك داشته باشد.و صحت اين حديث، درستى حديث«انذار»را تاييد مىكند،زيرا كه هر دو حديث در معنى هماهنگند و از يكمقصود حكايت مىكنند.
حديث منزلت،تمام مراتب هارون را-به جز نبوت-به على (ع) مىدهد.و هارون برادر و وزير موسى (ع) بود،و قرآن نيز بيانگر آن است:«و برايم وزيرى از خاندانم،برادرم هارون را قرار ده،و پشتم را به وسيله او قوى ساز.» (13) .و هارون نايب موسى و كسى بود كه جانشين او گرديد.
«به موسى سى شب وعده كرديم و آن را با ده شب كامل ساختيم،پس وقت مقرر پروردگارش چهل شب تمام شد،موسى به برادرش هارون گفت:جانشين من در ميان قومم باش و آنها رااصلاح كن و از راه فاسدان پيروى مكن» (14) .
و هارون چون موسى رهبر همه بنى اسرائيل شد و از جانب خدا قدرتى چون قدرت موسىبه او داده شد،و قرآن گوياى آن است:
خداوند به موسى فرمود:«بزودى بازويت را به وسيله برادرت (هارون) نيرومند گردانيم و براى شما تسلطى قرار دهيم،تا آنان به شما نرسند،و شما و پيروانتان بهوسيله آيات ما پيروزشويد.» (15) .
براستى كه فرموده خدا«شما دو نفر و پيروانتان پيروزند»بروشنى دلالت دارند بر اين كه تمام كسانى كه به موسى (ع) ايمان آورده بودند پيروان هارون بودند همان طورى كه پيروان موسى بودند.و آيه مباركه نيز مىگويد،كه خداوند به هر دوى آنها تسلط و مقام والايى داد كه هرگز كافران گزندى به ايشان نرسانند،و پيروزى بر دشمنان از آن ايشان و پيروانشان است.و على (ع) به مقتضاى بيان پيامبر (ص) داراى چنان مراتبى است.پس او برادر پيامبر (ص) است و خداوند به وسيله او بازوى برادرش پيامبر،محمد (ص) را نيرومند گردانيد،با تفاوتى كه ميان آن دو برادران است.برادرى هارون با موسى در ولادت استبدون دستاورد با زحمت و كوشش،اما برادرى على با محمد (ص) مهمتر است زيرا كه او با على از يك پدر و مادر متولد نشدهاند بلكه برادرى به پاداش عمل وى به او داده شد و هم او وزير و نايب پيامبر است،كه جايگزين او مىشود.و همچون پيامبر،مورد اطاعت تمام مسلمانان مىباشد.و آيا معنى خلافتچيزى فراتر،از اينهاست؟
آرى پيامبر (ص) با اين عبارت فشرده همه جانبه اعلام مىدارد كه وزير و جانشين او و كسى كه بر تمام مسلمانان لازم است از او پيروى كنند و فرمان او را ببرند همان طورى كه از پيامبر (ص) پيروى مىكنند و فرمان او را مىبرند،او تنها على بن ابى طالب (ع) است.و تمام آنها را حديث«بيم دادن خويشاوندان»در بردارد،زيرا كه پيامبر (ص) به مسلمانان فرمود:«اين برادر، وصى و خليفه من در ميان شماست پس به سخن او گوش فرا دهيد و از او پيروى كنيد.»و دوست دارم كه به آيه قبلى در مورد موسى و هارون برگردم،آن جا كه متضمن نكاتى است كه نشان مىدهد،خداوند به آن دو تن تسلط،قدرت و مقام والايى مرحمت كرده است تا ستخيانت كافران به ايشان نرسد و ايشان و پيروانشان پيروز شوند.چقدر در اين زمينه شباهت ميان موسى و هارونبا محمد (ص) و على زياد است!براستى كه خداوند بازوى محمد (ص) را به وسيله على قوى كرد.على (ع) در دلاوريش اعجوبه روزگار بود.آن دو تن داراى حاكميتى از جانب خدا بودند و در برابر دشمنان اسلام مقام بلندى داشتند،كه كافران با همه فزونى افراد و كمى شمار مسلمانان آن روز،نتوانستند،به هيچ يك از آن دو بزرگوار،صدمهاى برسانند،و پيامبر (ص) و على (ع) و پيروانشان پيروز شدند،چه بسيار سختيهايى كه پيامبر (ص) با آنها روبرو شد و چه بسا در آن موارد مسلمانان در تنگنا قرار گرفتند و بسيارى از ايشان تصور كردند،كه اين بار به شكستسپاه توحيد مىانجامد.در حالى كه با پايدارى پيامبر (ص) و سرسختى برادرش على (ع) كفه اسلام سنگين شد و دين خدا در همان نبرد به پيروزى رسيد.مسلمانان بارها به هزيمت رفتند و پيامبر (ص) و على (ع) بتنهايى و يا با تنى چند باقى ماندند،وليكن خداوند به ايشان سلامتى عطا كرد و پيروزى بر گردانهاى مهاجم را بر ايشان مقرر فرمود.براستى كه پيامبر (ص) و نايبش على (ع) بيست و سه سال در محاصره خطرها به سر بردند،وليكن دشمنان نتوانستند به ايشان صدمهاى وارد كنند و ايشان و پيروانشان پيروز شدند.ابو تمام طايى على (ع) و مبارزههاى او در راه خدا را توصيف كرده است،و چه خوب توصيف كرده است آن جا كه مىگويد:هر گاه بخواهند افتخارات على را بشمارند،برادر پيامبر (ص) و داماد اوستكه نه مثل او برادرى وجود دارد و نه همچون او دامادىبا او پشت پيامبر،محمد (ص) قوت يافتهمان طورى كه با هارون پشت موسى (ع) قوت گرفتهمواره او زداينده غبارهاى اندوه بود[آرى]فتح و نصرت او غبار غم را از چهره پيامبر (ص) مىزدوداو در تمام صحنهها چون شمشيرى بود،شمشير خداو شمشير پيامبر خدا،كه نه كندى در آن راه داشت و نه فرسودگىكدام دستى است كه براى نكوهش او كوتاه نباشد زيرا كه هيچ گمراهى و ضلالتى در او راه ندارد.-از يك طرف پناهگاه امنى براى دينداران بودو از طرفى براى مخالفان دين سهمگين بودرخنههاى ترسناك سقوط به وسيلهاو مسدود مىشدو با وجود او نفوذ در سرزمين دشمن ايجاد مىشد.
آن گاه كه در نبرد احد و بدر پياده و سواره هجوم آوردندهم در احد و هم در بدر،چون امواج همه آنها را در هم پيچيدو روز جنگ حنين،بنى النضير،خيبرو خندق كه به دست تواناى او مدفن عمرو شدنشانههايى از كشتار خونين بودند كه در سايه شمشيرهاى سرخ فام و نيزههاى خونرنگش از مسلمانان دفع شدصحنههايى كه خداوند غم و سختى آنها را از بينبردو او را پيروز گردانيد،با اين حال،مشتبه بودن امر،شگفت آور است!
ممكن است كسى بگويد كه اين حديث در مورد خاصى صادر شده است:آن مورد نيابت على (ع) از پيامبر (ص) در مدت غيبت او هنگام حمله تبوك است.همان طورى كه هارون از موسى (ع) در مدت رفتن او به وعدهگاه پروردگارش نيابت كرد.و معناى چنين گفتارى آنخواهد بود كه اين حديثبر نيابت على (ع) از پيامبر (ص) به صورت كلى دلالت ندارد.
آرى ممكن است چنين سخنى را از باب جدل كسى بگويد كه تصميم دارد دلالتحديثبر گزينش پيامبر (ص) على را مردود بشمارد.وليكن دلالت اين حديث نسبتبه آن مطلب براى كسى كه نمىخواهد حديث را از معناى اصليش دور كند روشن است.و اگر مقصود نايب گرفتن على (ع) در مورد خاصى بود،در حقيقت اين نيابت مانند نايب گرفتن هر فردى از اصحاب بود كه پيامبر (ص) آنان را در مدينه جايگزين خود مىكرد.و براى جانشين قرار دادن على (ع) هيچ گونه امتيازى و يا هدف خاصى نمىبود.و تمام كسانى را كه پيامبر (ص) در مدينه به جاى خود قرار داده بود،نسبتبه پيامبر (ص) به منزله هارون نسبتبه موسى (ع) مىبودند.براستى دانشمندانى كه اين حرف را زدهاند فراموش كردهاند كه پيامبر (ص) ابو لبابه را موقعى كه به جنگ بدر رفت،و ابن عرفطة را روز دومة الجندل،و ابن ام مكتوم را در ايام جنگهاى بنى قريظه،بنى لحيان و ذى قرد،در مدينه به جاى خود تعيين كرد.و ابوذر را در روز بنى المصطلق و نميله را در جنگ خيبر،ابن الاضبط را در ايام عمرة القضاء،ابو رهم را در فتح مكه،و ابو دجانه را در مدت حجة الوداع (16) جانشين خود قرار داد.آيا كسى از پيامبر (ص) نقل كرده است كه او به شخصى از اين جانشينان موقتخود (با اين كه از بهترين اصحاب بودند) فرموده باشد:تو نسبتبه من به منزله هارون نسبتبه موسى (ع) هستى؟بطور حتماين كار را نكرده است.
حقيقت اين است كه پيامبر (ص) اين مناسبت را وسيله قرار داده و آن را به عنوان منبرى براى اعلان فضيلت على (ع) و رهبرى او براى امت و جانشين قراردادن او براى خودش و هم اين كه او تنها نايب پيامبر (ص) است،به كار برده است.و استثناى نبوت در حديثشريف،به عنوان دليلى بر عموميت مقام داده شده به على كفايت مىكند.پس حقيقت اين است كه پيامبر (ص) مىفرمايد:جايگاه على (ع) نسبتبه او به منزله هارون نسبتبه موسى (ع) است، در جهتبرادرى،وزارت،نيابت عامه و رهبرى امت و هر مقام ديگرى به جز نبوت كه هارون داشته است.علاوه بر اين كه حديثبروشنى دلالت دارد كه محروم بودن على (ع) از نبوت،نه به دليل شايسته نبودن اوست،بلكه از آن رو است كه محمد (ص) خاتم پيامبران است.اگر او خاتم الانبيا نبود هر آينه على (ع) پيامبر بود.و على (ع) خود در يكى از خطبههايش گفته است،كه پيامبر (ص) در آغاز نبوت فرمود:«يا على تو آنچه را من مىشنوم مىشنوى،و آنچه را مىبينم مىبينى،وليكن تو پيامبر نيستى اما بهتر از ديگرانى.» (17) البته نيابت هارون از برادرش موسى (ع) روزى كه به وعده گاه رفت در حقيقتيك نيابت موقت نبود.بلكه جايگاه طبيعى او ميان مردم بنى اسرائيل بود،از آن جايى كه او نايب عام براى موسى گرديد و هر گاه سرپرست امت غيبت داشت،نايب او به صورت طبيعى به عنوان بخشى از وظيفه كلى خود جايگزين او مىشد.و ما در پيش گفتيم كه قرآن بيان مىكند كه هارون همچون موسىرهبر همه بنى اسرائيل بوده است:
(خداوند به موسى) «فرمود:بازويت را به وسيله برادرت نيرومند مىسازم و براى شما دو تن تسلطى قرار مىدهم كه دست ايشان به شما نرسد.شما و پيروانتان پيروزيد.»و هر گاه على داراى همان جايگاه است پس او به مانند شخص پيامبر محمد (ص) زمامدار تمام مسلمانان است و نيابتش از او به هنگام نبودن او امرى طبيعى و بخشى از نيابت عامه اوست زيرا كه او نايب رئيس آن دولت است.و اين بود بخشى از هدف پيامبر (ص) از بيان آن و در حديث ابن عباس از نظرتان گذشت كه حاكم و امام احمد نقل كردند كه پيامبر (ص) به على (ع) فرمود: «آيا تو راضى نيستى كه نسبتبه من به منزله هارون نسبتبه موسى باشى جز اين كه تو پيامبر نيستى؟حقا كه سزاوار نيست من بروم مگر اين كه تو جانشين من باشى.»و لازم به ياد آورى است كه پيامبر (ص) حديث منزلت را در غير رويداد تبوك بيان فرموده است.ام سليم همسر ابو ايوب انصارى-زنى كه شخص پيامبر (ص) او را گرامى مىداشت و به ديدار او مىرفت-نقل كرده است كه پيامبر (ص) به او فرمود:«اى ام سليم،گوشت على گوشت من و خون وى خون من است،و او نسبتبه من به منزله هارون نسبتبه موسى (ع) است.» (18) طبرى از ابن عباس نقل كرده است كه پيامبر (ص) روز تعيين برادرى به على فرمود: (مساله اخوت هشتسال پيش از حمله تبوك بود) «...يا على (از نظر شفقتبه على مانند حبتبرادرى به برادر خود) موقعى كه من ميان مهاجران و انصار پيمان برادرى برقرار كردم و ميان تو با كسى از آنها برقرار نكردم،آيا ناراحتشدى؟آيا نمىخواهى كه نسبتبه من به منزلههارون نسبتبه موسى باشى جز اين كه پس از منپيامبرى نخواهد بود؟» (19) .
اسماء دختر عميس (همسر جعفر طيار) روايت كرده است:
«از رسول خدا شنيدم كه به على مىفرمود:تو نسبتبه من به منزله هارون نسبتبه موسى هستى جز اين كه پيامبرى پس از من نخواهد آمد» (20) و طبيعى است كه اسماء در حمله تبوك نبوده است پس او اين روايت را از پيامبر (ص) در غير قضيه تبوك شنيده است.و گاهى خواننده در شگفت مىماند كه توده دانشمندان چگونه حديث منزلت را-على رغم روشنى صحتسند و دلالتحديث-دليل بر جانشينى على (ع) از پيامبر (ص) و خلافت او ندانستهاند. به اين خواننده گرامى بايد بگويم كه موضع منفى اين گروه دانشمندان نسبتبه لتحديثبر مقصود پيامبر (ص) نتيجه عناد و يا ضعف در اخلاصشان در جستجوى حقيقت نيست.وليكن آنچه اتفاق افتاده اين است كه اين توده دانشمندان در اجتماعى زندگى مىكردند كه معتقد بود پيامبر (ص) از دنيا رفته و كسى را پس از خود به جانشينى تعيين نكرده است.و من اعتقاد دارم كه اگر موج اين بيان پيامبر (ص) كه احاديث منزلتبيانگر آن است،به ابو بكر مىرسيد،آن گروه دانشمندان چنان موضعى نسبتبه اين حديث نمىگرفتند. پس اگر پيامبر (ص) گفته بود:اى ابو بكر،آيا تو نمىخواهى كه نسبتبه من به منزله هارون نسبتبه موسى باشى جز اين كه پس از من پيامبرى نخواهد آمد،علماى جمهور ترديدى به خود راه نمىدادند كه اين عبارت دليلى روشن استبر اين كه پيامبر (ص) ابو بكر را پس از خود به جانشينى تعيين كرده است!و من به نوبه خود مىگويم كه اگر پيامبر (ص) به ابو بكر چنان فرموده بود ايمان مىآوردم كه پيامبر (ص) ابو بكر را به جانشينى خود تعيين فرمودهاست.
در حقيقت پيامبر (ص) از مشابهت مقام على (ع) و هارون بيش از يك مرتبه براى مسلمانان سخن گفته است.امام نسايى در«خصائص العلويه»نقل كرده است كه وقتى جعفر بن ابى طالب و زيد بن حارثه با امام على (ع) در باره كفالت دخترك يتيمحمزه سيد الشهدا اختلاف پيدا كردند،پيامبر (ص) ضمن مطالبى كه عنوان كرد،گفت:«يا على!تو نسبتبه من به منزله هارون نسبتبه موسى (ع) هستى...» (21) و حسن بن بدر،حاكم در«الكنى»و شيرازى در«الالقاب»و ابن نجار نقل كردهاند كه پيامبر (ص) در حالى كه-ابو بكر،عمر و ابو عبيدة بن الجراح كه نزد پيامبر بودند-به على (ع) فرمود:«يا على تو نخستين فرد از ايمان آورندگان و اولين مسلمانى،تو نسبتبه من به منزله هارون نسبتبه موسى (ع) هستى...» (22) و از زيد بن عوفى نقل شده است كه پيامبر خدا (ص) روز پيمان برادرى به على عليه السلام (در سال اول هجرى) فرمود:«به خدايى كه مرا بحق فرستاده استسوگند،پيمان برادرى تو را تاخير نينداختم مگر براى خودم.و تو نسبتبه من به منزله هارون نسبتبه موسى (ع) هستى جزاين كه پيامبرى پس از من نخواهد آمد.و تو برادر و وارث منى...» (23)
اين احاديث و جز اينها از احاديثى كه نقل نكردهام،دلالت روشن دارند بر اين كه على (ع) نسبتبه پيامبر (ص) به منزله هارون نسبتبه موسى (ع) بوده است و تمام آن مراتب را كه هارون داشته است-به جز پيامبرى-دارد.پس او نايب عام پيامبر (ص) است (نه در يك مورد خاص) .و او همچون شخص پيامبر (ص) زمامدار همه مسلمانان و مورد اطاعت همه آنهاست. و اين زمامدارى كه به او مرحمتشده است جز از طريق وحى از جانب خدا به پيامبر بزرگوارش نبوده است.پيامبر (ص) بارها از همانندى جايگاه على (ع) و هارون سخن گفته است.و در موارد زيادى و آخرين موردى كه در آن جا پيامبر (ص) در باره اين موضوع سخن گفت روز حمله تبوك در ماه رجب از سال نهم پس از هجرت بوده است.و پس از چند ماهى در همان سال پيامبر (ص) را مىبينيم كه موضعى شبيه همين موضع را گرفته است،آن هنگامىكه ابو بكر را مىفرستد تا سوره براءت را براى حاجيان قراءت كند.
پس حال بايد ببينيم كه آن داستان از چه قرار بوده است؟
پىنوشتها: 1-سوره طه (20) آيه 30. 2-صحيح بخارى،ج 5 ص 24. 3-ص 131. 4-ج 3 ص 133. 5-ج 3 ص 25. 6-ج 2 ص 176. 7-ج 15 ص 176. 8-ج 1 ص 175،177،179،182. 9-ج 1 ص 45. 10-ج 5،ص 302 (چاپ الفجاله مصر،سال 1967) . 11-المسند،ج 6،ص 3-33. 12-ج 3 ص 109. 13-سوره طه (20) آيه 30-32. 14-سوره اعراف (7) آيه 138. 15-سوره قصص (28) آيه 35. 16-تمام اينها را ابن هشام در سيره خود آورده است آن جا كه نام افرادى را كه پيامبر (ص) هنگام عزيمتبه هر يك از غزوهها و در فاصله آن مدت به جاى خود در مدينه تعيين مىكرد،نام برده است. 17-خطبه قاصعه،نهج البلاغه. 18-عقيلى آن را روايت كرده است (مختصر كنز العمال،حاشيه جلد پنجم مسند احمد ص33) . 19-مختصر كنز العمال. 20-ابن عبد البر در«الاستيعاب»ج 3 ص 198 و امام احمد مانند آن را در«المسند»ج 6 ص369 نقل كردهاند. 21-المراجعات سيد شرف الدين ص 176-25. 22-كنز العمال ج 16 شماره حديث 603. 23-كنز العمال ج 1 ص 41 شماره حديث 919. |