فصل دوم
چه كسانى اهل بيت پيامبرند؟
در فصل پيش راجع به ممتاز كردن خاندان پيامبر در دين-با درود فرستادن برايشان-سخن گفتيم و ثابت كرديم كه اعطاى اين مقام والا به ايشان،با اصل اسلامى كه اعلان مىدارد: گرامىترين مردم نزد خدا پرهيزكارترين آنهاست،منافاتى ندارد.توضيح اين كه برترى دادن خداوند به اين خاندان كاشف از فضيلت آنان و شايستگى ايشان براى چنين برتر شمردن است و هم اين كه آنان در بالاترين درجات تقوايند.و بحق ديديم كه اعمالشان با اين نتيجه گيرى هماهنگى داشت،و شهادتهاى پيامبر در مورد آنان اين شايستگى را آشكار مىكند. سپس كشف كرديم كه در تاريخ نبوت وجود بندگان عاليقدر در ميان خاندان پيامبر مطلب تازهاى نبوده است.قرآن ما را آگاه مىسازد كه نبوتهاى پيشين در همين راستا حركت كردهاند،آن جا كه خداوند،خاندان ابراهيم و خاندان عمران را برگزيد و آنان را بر جهانيان برترى بخشيد،و آنگاه كه خداوند،هارون را در رسالتبرادرش موسى شريك ساخت و خداوند دعاى زكريا را مستجاب كرد و به او،جانشينى مرحمت فرمود تا وارث او و وارث خاندانيعقوب باشد.
از همه اينها سخن گفتيم اما در صدد محدود كردن شمار اهل بيت پيامبر بر نيامديم،البته يادآور شديم كه على بن ابى طالب و همسرش فاطمه زهرا و فرزندانش حسن و حسين (ع) اعضاى اين خاندان گرامى هستند،استناد ما در آن گفتار بر اتفاق همه مسلمانان بود بر اين كه اين چهار تن از اعضاى آن خانواده مبارك هستند.و قصد آن نداشتيم تا دليل ديگرى بر اين كه آنان از خاندان پيامبرند بياوريم.همانطور كه،قصد آوردن نام ديگران را چه به صورت اثبات يا نفى نيز نداشتيم،و هدف ما از تنظيم اين فصل،همان دستيافتن بر انديشه روشنىاست كه بدان وسيله افراد مورد نظر را از كلمه«آل محمد (ص) »مىشناسيم.
آنچه در اين مورد،شايسته اعتماد است،همان احاديثى است كه از پيامبر خدا روايتشده است و در آنها ذكر«آل محمد»يا«اهل بيت او»و يا«عترت او»آمده است.در اين جا مقصود از همه اين عبارات يك چيز است.روايتهاى صريحى را كه از پيامبر (ص) در اين باره نقل شده استمىتوان به دو دسته تقسيم كرد:
(1) احاديثى كه در بردارنده اوصاف اين خانواده گرامى است،و ما به وسيله آن اوصاف مىتوانيم از كلمه«آل محمد»خروج افرادى را كه داراى آن اوصاف نيستند،و هم ورود كسانىرا كه متصف به آن اوصافند،در آن مفهوم بشناسيم.
(2) احاديثى كه متضمن گواهيى است كه بروشنى دلالت دارند بر اين كه اشخاص معينى درزمره«آل محمد»يا«اهل بيت محمد»و يا«عترت او»يند.
احاديثبيانگر اوصاف[اهل البيت]
از جمله روايتهاى صريح نبوى كه بيانگر اوصاف است،احاديث ذيل است:
از جابر بن عبد الله نقل شده است كه رسول خدا فرمود:«اى مردم!من در ميان شما، چيزهايى را بر جاى گذاشتم،اگر آنها را بپذيريد،هرگز گمراه نخواهيد شد:كتاب خدا،و عترتم،خاندانم» (1) .
و از زيد بن ارقم است كه رسول خدا فرمود:«براستى كه در ميان شما چيزهايى بر جاى گذاشتم كه اگر بدانها چنگ زنيد،هرگز بعد از من گمراه نخواهيد شد:كتاب خدا-رشته كشيده شده ميان آسمان و زمين-و عترتم،خاندانم;و آن دو هرگز از هم جدا نمىشوند تا كنار حوض[كوثر]به سوى من باز گردند.پس مواظب باشيد،بعد از منچگونه درباره آن دو جاىمرا خواهيد گرفت» (2) .
و از زيد بن ثابت است كه پيامبر خدا گفت:«من پس از خود در ميان شما دو جانشين مىگذارم:كتاب خدا-رشته امتداد يافته بين آسمان و زمين (يا ما بين آسمان تا زمين) -وعترتم،اهل بيتم و آن دو هرگز جدا نگردند تا كنار حوض[كوثر]به سوى من باز گردند» (3) .
و از زيد بن ارقم است كه رسول خدا در روز غدير خم فرمود:«گويا من[به لقاء الله]دعوت شدم و اجابت كردم[كنايه از اين كه:پس از رحلتم از دنيا]در ميان شما دو شئ گرانقدر گذاشتهام-يكى از آنها بزرگتر از ديگرى است:كتاب خداى بزرگ و عترتم.پس مواظب باشيد كه چگونه نسبتبه آنها جاى مرا پر خواهيد كرد،چه آنها هرگز از يكديگر جدا نشوند تا كنار حوض[كوثر]بر من باز گردند.»و بعد فرمود:«براستى كه خداى بزرگ صاحب اختيار من است، و من صاحب اختيار هر مؤمنى هستم.»آن گاه دست على را گرفت و گفت:«هر كه را من صاحب اختيارم،اين[على]صاحب اختيار اوست.پروردگارا دوستبدار هر كس او راوستبدارد و دشمن بدار هر آن كس را كه با او دشمنى كند» (4) .
البته اين احاديث و بسيارى از احاديث مشابه آنها دلالت دارند بر اين كه اهل بيت پيامبرمنحصر به كسانى هستند كه به فراوانى از صفات زير برخوردارند:
(1) آنان عترت پيامبرند،و عترت مرد،نزديكترين خويشاوندان او از گذشتگان و باقى ماندگان خاندان و نسل اوست.و به اين ترتيب از محدوده اهل بيت پيامبر،زنان و ياران پيامبرو اصحاب غير هاشمى خارج مىشوند (5) .
(2) آنان در بالاترين درجات تقوا و شايستگىاند،زيرا كه ايشان از قرآن جدايى ناپذيرند،در صورتى كه ناپرهيزكاران در جهتخلاف قرآنند.و از آن رو هاشميان گناهكار كه از خدانافرمانى مىكنند و هم به طريق اولى گناهكاران غير هاشمى از شمار اينان خارج مىشوند.
(3) آنان در بالاترين درجات از بينش دينى و داناترين مردم به زبان قرآنىاند هاشميانى كه نادانند و از بينش دينى محدودى برخوردارند-هر چند شرف خويشاوندى پيامبر (ص) را دارند-از فرزندان معنوى او نيستند،زيرا شخص نادان و آن كه بينش محدودى دارد-دانسته يا ندانسته-در معرض مخالفتبا قرآن است.و هيچ گونه ضمانتى براى موافقت در گفتار و رفتار او با قرآن وجود ندارد.تبعيت مردم از مثل او و پيروى او-گاهى-منجر به مخالفتباكتاب خدا خواهد شد.
(4) موافقتبعضى از خاندان پيامبر با بعضى ضرورى است تا بتوانند با قرآن متفق شوند،چه، به يقين يك طرف از آن دو گروه كه آموزشهاى آنها با هم متناقض است،بر خطايند.زيرا كه دو گروه بر حق،با يكديگر تضادى ندارند.و چه بسا كه همگى بر خطايند،زيرا خطا همانطورى كه بار است،تناقض دارد،ممكن استبا خطاى ديگر هم متناقض باشد.حال اگر تعليماتگروهى از دانشمندان با هم در تناقض باشند،امكان ندارد كه همه آنان موافق با قرآن باشند!
(5) معرفت دينى آنان يقينى است.و بدان جهت،همه مجتهدان هاشمى،اصحاب،تابعين و ديگران-از دايره اهل بيت پيامبر به لحاظ معنى و حقيقت-خارج مىشوند.سر مطلب ايناست كه معرفتيك مجتهد در بيشتر موارد غير يقينى و بلكه ظنى است.
ما بر آنيم كه معرفت اهل بيت پيامبر (ص) بايد يقينى باشد،زيرا مجتهدى كه به گمان خودبرترين احتمالها را مىپذيرد،گاهى ناخودآگاه نظر او با قرآن مخالفت دارد!
تا وقتى كه معرفتيك مجتهد بر اساس ظن باشد،نه پيش او ضمانتى براى موافقتبا قرآن وجود دارد و نه نزد پيروانش.و از آن روست كه مىبينيم مجتهدان بايكديگر اختلاف نظردارند و در آرايشان تناقض وجود دارد.
احاديثى كه گذشتبوضوح دلالت دارند بر اين كه معرفت دينى خاندان پيامبر،معرفتى ستيقينى نه اجتهادى،و گرنه مىبايست در اكثر اوقات از قرآن جدا مىبودند.به همين دليل مجتهدى،چون ابن عباس-با وجود علو مقام و اين كه پسر عموى پيامبر است-از محدوده اهل بيت پيامبر-به حسب معنا-خارج است،تا چه رسد به ديگر اصحاب كه از بستگان پيامبر نبودهاند و به مقامى چون مقام ابن عباس نايل نشدهاند.پس هيچ يك از مجتهدان-هر چند براى اجتهاد خالصانه خود-چه به حق رسيده باشند و يا خطا كنند داراى پاداش و اجرند،ازخاندان پيامبر-بر طبق روايات صريح قبلى-نيستند.
چگونه همه دانستنيهاى آنان يقينى است؟
گاهى اين پرسش براى خواننده پيش مىآيد كه;چگونه ممكن استبراى اعضاى خاندانپيامبر در تمام آيات قرآن و جميع احكام شرعى و سنتهاى نبوى،معرفتيقينى حاصل شود؟
پاسخ اين است كه،دستيابى آنان بر معرفتيقينى به طور قطع امكان دارد.البته براى پيامبر اين امكان بوده است كه به شاگرد زيرك و برجستهاى چون على بن ابىطالب-تمام مفاهيم آيات قرآن و تمامى آنچه را كه به بينش اسلامى مربوط است و همه قوانين اسلامى را كه تعدادشان از چند هزار تجاوز نمىكند-تعليم دهد.بديهى است كه على به دو پسرش-حسن و حسين-تمام آنچه را كه پيامبر به او آموخته است،تعليم مىدهد.بدين گونه،براى ما امكاناين تصور پيدا مىشود كه على و دو فرزندش بر معرفتيقينى كامل رسيدهاند.
البته اين فرض-به طور قطع-با واقع،مطابقت دارد،چه على از كودكى تا روز وفات پيامبر با او بود;نيز او شاگردى امين و مراقب بود،پيوسته در جلسات عمومى پيامبر حاضر مىشد و در خلوتهاى ويژه او نيز با وى همراه بود.و او در آشكار و نهان در راه خدابيدار دل و صميمى بود.و فرزندانش-حسن و حسين-سالهاى دراز با وى زندگى كردند،و آن دو نيز،همانند نيا و پدرخود راستانى پاك بودند.آنچه را مىدانستند به برترين فرزندان پيامبر و على،تعليم دادند.
چگونه گروهى را مشخص كنيم؟
گاهى خواننده مىپرسد:با توجه به اين كه دو گروه از دانشمندان وجود دارند كه هر دو انتساب به پيامبر دارند و از طرفى اعضاى هر يك از دو گروه با خودشان متفقند و با اعضاى گروه ديگر اختلاف نظر دارند،چگونه براى ما امكان دارد كه تشخيص دهيم كدام يك از دوگروه،همان عترتى است كه پيامبر به پيروى از آن ارشاد كرده است؟
اما خواننده خود-در صورت پيشامد چنين اشتباهى-مىتواند رفع شبهه كند،به اين ترتيب كه يك بار ديگر به حديث زيد بن ارقم-كه پيشتر گذشت-باز گردد و آن را بخواند.همان حديثى كه حاكم در جزء سوم از صحيح خود«المستدرك»آورده است،آن كه به نام يكى ازاعضاى عترت تصريح مىفرمايد و او امام على است.
پس گروه حقى كه با اين فرد برجسته هماهنگ است،همان عترت است.و گروهى كه مخالفاوست از عترت نيست،هر چند كه همه افراد آن به پيامبر خدا انتساب داشته باشند.
صرف نظر از آنچه گفته شد اين شبهه يا شبهههاى همانند آن-موقعى كه به اينحاديثبيانگر اوصاف-احاديث تسميه را نيز بيفزاييم،به تمامى از بين مىروند.
احاديث تسميه
از جمله احاديثى كه از اعضاى خانواده پيامبر به نام،ياد كرده،احاديث ذيل است:مسلم در صحيح خود از سعد بن ابى وقاص روايت كرده است كه او گفت:«...و هنگامى كه اين آيه نازل شد:پس بگو:بياييد تا فرزندانمان و فرزندانتان،زنانمان و زنانتان...را بخوانيم...،پيامبر خدا،على،فاطمه،حسن و حسين را طلبيد،پس فرمود:بار خدايا اينان خاندان منند» (6) .
ترمذى در صحيح خود از عمر بن ابى سلمه روايت كرده است كه او گفت:«اين آيه در خانه ام سلمه بر پيامبر (ص) نازل شد:«اراده خداوند تعلق گرفته است تا از شما-خاندان پيامبر (ص) -ناپاكى را دور كند،و شما را به طور كامل پاك دارد.».پس پيامبر،فاطمه،حسن و حسين را طلبيد،و آنان را با كسا پوشانيد و على را نيز كه پشتسرش بود با عبايى پوشاند،سپس فرمود: بار خدايا اينان اهل بيت منند پس،پليدى را از آنان بزداى و آنان را به طور كامل پاك بدار.ام سلمه گفت:يا رسول الله آيا من هم با آنان هستم؟فرمود:تو بر جايگاه خود هستى و روى به سوى خير و سعادت دارى.».ترمذى گويد:و در همين باب از ام سلمه،معقل بن يسار،ابىالحمراء و انس بن مالك،روايتشده است (7) .
امام احمد در مسند خود از ام سلمه همسر پيامبر (ص) روايت كرده است كه او گفت:«اين آيه در خانه من نازل گرديد:خداوند اراده فرموده است تا از شما خانواده پليدى را دور سازد و شما را به طور كامل پاك دارد،و در آن خانه،فاطمه،على،حسن و حسين بودند،پس پيامبر آنان را با عبايى كه روى خود داشت پوشانيد،سپس گفت: (بار خدايا) اينان خاندان منند،پس از آنانپليدى را دور كن و آنان را كاملا پاك گردان.» (8) .
و مسلم از عايشه همسر پيامبر روايت كرده است كه او گفت:پيامبر خدا بيرون آمد در حالى كه عبايى بافته از موى سياه بر دوش او بود،پس حسن آمد،او را داخل عبا كرد،بعد حسين آمد،او را نيز داخل كرد،و بعد فاطمه آمد،او را هم به زير عبا جاى داد،سپس على آمد و او را هم با عبا پوشاند،آن گاه فرمود:«خداوند اراده فرموده است تا از شما خانواده پليدى را دورسازد و شما را كاملا پاك گرداند» (9) .
در در المنثور سيوطى (در تفسير قرآن) به دو روايت زير برمىخوريم:
ابو الحمراء (از اصحاب پيامبر) مىگويد:مدت هشت ماه در مدينه مراقب پيامبر بودم هيچ گاه براى نماز بيرون نيامد،مگر اينكه اول به در خانه على مىآمد،دستش را دو طرف در قرار مىداد و مىگفت:«نماز!نماز!خداوند اراده كرده است فقط از شما خانواده پليدى را دور كند وشما را به تمام پاك دارد» (10) .
و از ابن عباس است كه گفت:نه ماه پيامبر خدا را مىديديم كه هر روز موقع نماز در خانه على بن ابى طالب مىآمد و مىگفت:«درود و رحمتخدا بر شما خانواده،خداوند اراده كرده استتا از شما خانواده پليدى را دور سازد و شما را كاملا پاك دارد» (11) .
و انس بن مالك روايت كرده است كه پيامبر خدا شش ماه به طور مداوم آن جمله را مىگفت (12) .
البته اين احاديثبوضوح دلالت دارد كه هر يك از اين چهار تن فردى از افراد خاندان پيامبرند،همچنان كه عضويت هر شخص ديگرى را-از كسانى كه در زمان پيامبر در قيد حيات بودند،چه از هاشميان و يا از زنان پيامبر-منتفى مىداند.اين قول پيامبر (ص) :بار خدايا اينان خاندان منند،دلالت روشنى دارد بر اين كه عضويتخاندان پيامبر در دوران زندگانى آن بزرگوار منحصر بر آن چهار تن بوده است.بنابراين،همه افراد ديگر-حتى عمويش عباس،جعفر بن ابى طالب و ساير افراد حاضر در زمان بيان اين مطلب-از دايره عترت موردنظر خارجند،هر چند كه همگى از خويشان نزديك او بودند.
با اين همه،اين انحصار همه بنى هاشم را كه پس از وفات آن حضرت،به دنيا آمدهاند-از جرگه اهل بيتخارج نمىكند.آنچه در احاديث نوع اول آمده است دلالت دارد بر اين كه اعضايى از خانواده و عترت او-پس از حيات او در ضمن چند قرن به وجودخواهند آمد.پيامبر در آن احاديثبه صراحت گفته است كه قرآن و اهل بيتش از يكديگر جدا نشوند تا در كنار حوضكوثر بر او باز گردند.
اما چگونه عضويت افرادى را كه پس از پيامبر به دنيا مىآيند،بشناسيم،اين مطلبى است كه به اعضاى همعصر آن حضرت مربوط مىشود و اين كه كدام يك از اينان را مىتوان خلف آن حضرت ناميد و اگر خلف او بود از اعضاى عترت او نيز هست.مردم خود گواه شايستگى و علو مقام او در تقوا و درستى و علم و حكمت اويند،و خلف آن حضرت در زمان او همان كسى استكه وى را خليفه خود مىنامد.
اكنون كه مقام اهل بيت را در اسلام و نيز اعضاى خاندان محترمى را كه در زمان پيامبر بودند،شناختيم سزاوار است كه در صفحههاى آينده از شاخصترين فرد اين خانواده سخن بگوييم.آن فرد،امام على (ع) پسر عموى پيامبر است كه پيامبر او را به بالاترين مراتببزرگداشت،گرامى داشته است.
پىنوشتها: 1-ترمذى در صحيح خود ج 5 ص 328 آورده است.شماره حديث 3874 است. 2-ترمذى در صحيح خود ج 5 ص 329 روايت كرده استشماره حديث 3876. 3-امام احمد در جزء پنجم از مسند خود ص 181 آورده است.البته از دو طريق صحيح روايتكرده است. 4-حاكم در صحيح خود«مستدرك»ج 3 ص 109 آن حديث را آورده است. 5-در«فاكهة البستان»آمده است:عترت-به كسرع-فرزندان و نسل او و همچنين نزديكترينوابستگان او،از گذشتگان و غير آنها مىباشند. 6-ج 15 ص 176.البته ترمذى،حاكم و بيهقى نيز آن را نقل كردهاند. 7-ج 5 ص 328 (شماره حديث 3875) . 8-ج 6 ص 292 سيد تقى حكيم در كتاب«اصول فقه»مقارن ص 155-156 به نقل از كتاب درالمنثور سيوطى ج 5 ص 198 آورده است كه حاكم و بيهقى اين حديث را روايت كردهاند. 9-صحيح مسلم ج 15 ص 192-195. 10 و 11-ج 5 ص 198 (الفقه المقارن از حكيم ص 155) . 12-احمد در مسند خود ج 3 ص 286 آن را نقل كرده است. |