بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب زندگی شناسی جلد 5, استاد جلال الدین فارسی   مناسب چاپ   خروجی Word ( برگشت به لیست  )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     ENSAN001 -
     ENSAN002 -
     ENSAN003 -
     ENSAN004 -
     ENSAN005 -
     FOOTNT01 -
 

 

 
 

 

next page

fehrest page

back page




35

سير تقرب به خدادر مقام عضو جامعه - دولت


(شفاعت حسنه ) يا (پيوستن ) به جامعه - دولت ، سنت توحيدى ، و ساير شفيعان، فراگردى در بطن و متن فراگرد بزرگ و جامع سير تقرب الى الله است كه باآگاهى از حكمت آفرينش جهان - انسان شناسى توحيدى و وحيانى ، از (كتاب ) طرححيات طيبه يا راه و رسم زندگى ديندارانه ، راه آزادى و عزت ، شناختعوامل مخل و مفسد محيط و اسارتهايى كه تحميل مى كنند و تهديدهايى كه نسبت به ما وجامعه دارند؛ و با احساس مسؤ وليت نسبت به كشمكشى با آنها و غلبه بر آنها تابرقرارى امنيت ملى و بازدارندگى ؛ و با مشاركت و مبارزه اى كه پيوسته نيروى حق عليهباطل درگير آن است تظاهر پيدا مى كند. آنقدر مى آموزيم و ياد ميگيريم تا جهان -انسان شناسى ما اين ميشود: و ما خلقنا السماء و الارض و ما بينهما باطلا... ما جهانبرين و جهان طبيعى و جهان انسانى را (كه ميان آندو قرار دارد و كانونى است ) بيهودهنيافريديم ... (واقعيت اين است كه حق را بر پيكرباطل مى كوبيم تا آن را از فرق سر تا پاشنه بشكافد بطورى كهباطل زايل گردد.
آموزه هاى وحيانى و درسهايى كه در صفحات اخير آنها را در نظر بصيرت گذرانديم ؛همچنين مطالعه بخردانه و عمقى واقعيات اجتماعى و تاريخى هر دو ما را به اين نتيجهمنطقى واحدى ميرسانند و آن اين است كه زندگى ديندارانه - حيات طيبه يا سير تقربالى الله - رخدادى است در فرد انسان و براى او كه جز در متن جامعه و در مقام يك گروهاجتماعى سياسى فرهنگى رخ نميدهد، ديندارى يك نفرهمحال است نه اين كه حرام و بد يا حتى مشمول تشريع و امر و نهى يا موضوع علم اخلاقباشد در سراسر تاريخ بشر چنين رخدادى را نداريم واحتمال عقلى وقوع آن در آينده هم نيست .
ديندارى - كه سير تقرب ، حيات طيبه ، و رشد معنوى سه مترادف آنند - جز يكهمبستگى فرهنگى ، سياسى ، اطلاعاتى ، دفاعى و امنيتى رخ نمى دهد. تاريخى را كهخدا براى ما برخوانده است مطالعه كنيد: آدم ، لحظه اى تنها نيست همسرش در كنار اوست وتهديدى نيز: و قلنا يا آدم اسكن انت و زوجك الجنه و كلا منها رغدا حيث شئتما و لا تقرباهذه الشجره فتكونا من الظالمين فازلهما الشيطان عنها فاخرجهما مما كانا فيه ...تمامى نقاط اين سرزمين پهناور پر درخت و گياه و ميوهمعتدل امن و بى خطر است و فقط همين نوع درخت و پيرامونش خطر افرين است به همين درختو پيرامونش نزديك نشويد. اما همين عامل محيطى كه خدا با اشاره (119) آن را مشخص و آدمحوا را نسبت به آن عالم و دانشمند مى كند كار خود را ميكند و آندو را كه ممكن بود با(تواصى به حق و تواصى به صبر ) يعنى يك همكارى و همفكرى و دفاع مشترك بهامنيت برسند و از اين تهديد واقعى پروا گيرند و برهنه تحت تاثير سوئش قرار ميدهد؛حال زيستن آنان را به خطر افكنده باشد يا رشد معنوى رامساءله اى پيچيده تر از آن استكه بتواند در اينجا بحث و حل كرد.
تجربه آدم و همسرش با يك عامل مخل و مفسد محيط طبيعى - و نه چهار محيط - كه پيش ازرسالت نخستين پيامبر رخ ميدهد تجربه آدمى كه مجهز به وحى و (كتاب ) نشده وفقط مجهز به هوش و عقل ، لايه خود مختارى و لايه طبيعى - بدن - است تجربهاجتماعى - تاريخى نوع بشر باستثناى پيامبران ، در حالت محروميت از (كتاب ) و(ميزان ) است . تجربه مرد و زنى است كه بطور غريزى - مانند هر جانورى -خوراك سمى و علف و گياه مضر را ميشناسد و از آن برحذر ميماند؛ يا با روش تجربى ،و مشاهده و روش علمى - روش علوم طبيعى قديم و مدرنيته - از آن آگاه است و براىمثال مى داند بوته توتون ، گياه كوكنار، حشيش و كوكايين در زيستن و نيز در شعورعقل و اداركش اخلال مى كند و خودش را فاسد. اما بر خلاف ساير حيوانات چون (آز) رادر ساختارش دارد كه امكان افزون طلبى به او ميدهد - الذى جمعمال و عدد يحسب ان ماله اخلده - مى پندارد اين شى ء، اين گياه ، اين ميوه ، او را به(ملك لايبلى ) مى رساند؛ پندارى (باطل ) همانچه فرآورده انسان گمراه نادان وگمراهگر است و فقط در جهان كانونى انسانى توليد مى شود.
نه وجود (آز) در ساختار آدمى شر است و نه وجود آن درخت ، گياه ، و ميوه كشنده ، ياتضعيف كننده . (شر) از نزديك شدن آگاهانه و ارادى آدم به ميدان اثرگذارىعامل مخل و مفسد محيطى - كه به ميدان الكتريكى جهان طبيعى شباهت دارد - و از استفادهجاهلانه از آن بوجود مى آيد: و لا تقربا هذا الشجره فتكونا من الظالمين . اين(لاتقربا) با نظايرش ‍ سلسله اى از نواهى عقلى و نيز نواهى تشريع ياقانونگذارى الهى را تشكيل ميدهد: و لا تقربوامال اليتيم الا بالتى هى احسن (120) و لا تقربوا الفواحش (كارهاى بسيار زشتزننده ) ما ظهر منها و ما بطن (121) (به مردان مومن بگو كه چشم خويش فروهشتهدارند و شرمگاههاى را پاس دارند. آن رفتار براى ايشان پاكيزه تر است ) ( و بهزنان مومن بگو كه چشمان خويش فروهشته دارند و شرمگاههاى خويش را باس دارند وآرايش خويش - جز آنچه پيداست - آشكار نسازند و بايد كه مقنعه خويش بر گريبانخويش زنند و آرايش خود نمايان نكنند مگر براى همسر خويش يا پدران خويش .(122)اذا سمعتم آيات الله يكفر بها و يستهزا بها فلا تقعدوا معهم (123)
هرگاه اين اوامر و نواهى بكار بسته نشده افرادى يا جامعه اى از كوچك تا بزرگ از آنهاتخلف كنند به اسارت - ذلت عامل يا عواملمخل و مفسد محيط درآمده وضعيت محيطى آنان تغيير كردهتنزل مى يابد: فازلهما الشيطان عنها فاخرجهما مما كانا فيه . وقلنا اهبطوا بعضكملبعض عدو ولكم فى الارض مستقر و متاع الى حين (124)
لازمه جلوگيرى از اين تنزل و بعد از خدا، و لازمه فاتح چهار محيط شده و آزادى هاىدوازدهگانه را كسب كردن سفارش دائمى متقابل به حق و سفارشمتقابل به صبر يعنى مقاومت در برابر عواملمخل و مفسد چهار محيط است ، هنانچه ميان آدم و همسرش ‍ پيش از رسالت رخ نداد و همانچهميان اعضاى جوامع ما قبل ايمان به خدا و قرآن و پيامبران و شريعت و عاملان به آن رخنمى دهد.
در ابتدايى ترين جامعه تاريخ ، انشعابى فرهنگى - سياسى رخ ميدهد كه ارادى وآگاهانه است و ناشى از اين كه يك عضو جامعه سير تعالى و تقرب پيدا ميكند و ديگرىمستكبر شده كمر به قتل آن يك مى بندد. اولى كه مومن و متقى است با تقديم قربانى ياانجام انفاقى بقصد تقرب به خداوند رشد معنوى يافته منزلتى برتر پيدا مى كند.دومى كه قربانى يا عطايش با قصد تقرب نبوده از روى ريا و كسب وجهه و رسيدن بهقدرت سياسى است انحطاط مى يابد. اما به جاى اصلاح خويش و تصحيح قصد ورفتارش و از آنجا كه انحطاط و تنزل فرهنگيش با وجود انسان متعالى بارزتر ورسواتر است تصميم به قتل عدوانى و حذف (هستى برين ) ميگيرد. مستكبر خودبزرگپندار مفسد فى الارض است كه جز با كشتن و حذف انسانهاى متعالى و آزاده و ديندار يا بااذلال ، اسير كردن ، تحقير، استهزا و خوار كردن آنان ارضا نميشود.
بدينسان در امت واحده بنى آدم - آدميزادگان - دو گروه اجتماعى و بين المللى پديد مىآيد و اختلاف و كشمكش و تضاد در ميگيرد اما نه بر سر خوراك ، پوشاك ، سرمايه ،مال ، و وسائل توليد كالا، چنانكه ماركس و ديگر كاهنان مدرنيته انگاشته اند، بلكه برسر تقوى ، فضيلت ، كمال ، سير تقرب ، يا ديندارى و رشد معنوى هيچ انسانى جز باپيوستن به گروه اجتماعى و جبهه بين المللى توحيدى كه همان (شفاعت حسنه ) باشدقادر به تداوم سير تقرب و دينداريش نخواهد بود، پيوستنى كه با همكارى ، همفكرى ،دفاع مشترك ، و بازدارندگى همگانى به امنيت عمومى و ملى مى انجامد.
اين وضعيت نه تنها در مدينه ، نه تنها در دره ابوطالب كه در همان ماههاىاول بعثت ، شاخصه جامعه توحيدى به رهبرى پيامبر اكرم صلى الله عليه آله و سلم است. جامعه اى كه از هفت نفر تشكيل شده است : پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و و سلم ،على بن ابيطالب ، خديجه ، زينب ، و رقيه و ام كلثوم دخترانش ، زيد بن حارثه . ولىفقط سه نفر اول آشكارا و در مسجد الحرام نماز مى گزارند. ظاهرا رو به كعبه ايستادهاند ولى در جهت بيت المقدس . عفيف كه از شاهدانسال اول بعثت است چنين گواهى ميدهد: (پيش از آنكه مسلمان شوم به مكه آمدم و ميهمانعباس بن عبدالمطلب شدم چون خورشيد در آسمان حلقه زد و من نگران كعبه بودم جوانىپيش ‍ آمد و نظر به آسمان افكنده رو به كعبه آورد تا روبروى آن ايستاد. ديرى نگذشتكه پسرى آمد در سمت راستش بايستاد. چند لحظه بعد زنى آمد پشت سرش ايستاد. جوانبه ركوع رفت . آن پسر و زن به ركوع رفتند جوان قد راست كرد آن پسرو زن هم قدراست كردند جوان بسجده درآمد آن پسر و زن هم بسجده درآمدند. به عباس گفتم : رخدادعظيمى است گفت : رخداد عظيمى است ! مى دانى اين مرد كيست ؟
- نه
- اين محمد بن عبدالله است برادر زاده ام . آن كه كنار اوست ميدانى كيست ؟
- نه
- او على بن ابيطالب است ، برادر زاده من . ميدانى آن زن كه پشت سر او قرار دارد كيست؟
- نه
- خديجه دختر خويلد است همسر برادرزاده ام . اين برادرزداه ام به من گفت : كهپروردگارت پروردگار آسمان (جهان برين ) است . و به آنان دستور داده كه چنين كنندكه مى بينى . در سراسر زمين هيچكس جز اين سه نفر بر اين دين (و شيوه عبادت و اطاعت )نيست .)(125)
ابن اسحاق - متولد 85 و متوفاى 152 هجرى - مى گويد: (نمى شد كه پيامبر صلىالله عليه و آله و سلم حرف ناگوارى از قبيل رد و تكذيب بشنود و غمگين شده پيشخديجه باز آيد و خدا به وسيله خديجه آن غم را ازدل او نبرد. خديجه او را استوار مى داشت و بار اندوه از خاطرش ميزدود، او راتصديق مىكرد و كارى را كه از آن آدمها سر زده بود تقبيح مى نمود و غيرقابل اعتنا ميشمرد. خدايش بيامرزد)(126)
سوره عصر در اين احوال فرود مى آيد: (به اين دوران سوگند كه انسان در زيانكارى(سير بعد خدا، به ژرفاى خاك فرو بردن خود، گنديدگى و فساد خود) است جز كسانىكه ايمان آوردند و كارهاى شايسته كردند و يكديگر را به حق (معارف حقه ) سفارشكردند و يكديگر را به مقاومت ( در برابر عواملمخل و مفسد محيد از جمله مستكبران و سلطگران و بدانديشان ) خواندند.)
اينها كه بايد در برابرشان مقاومت كرد چه كسانى هستند؟ دشمنان سرسخت ، حق ناپذيرو بشمارى كه نزديك ترين آنها از نظر جغرافياى فرهنگى و سياسى ، نزديكترينخويشاوندان پيامبر اكرم اند. ابولهب و زنش . پس ازنازل شدن چند آيه صدر سوره علق ، سه آيه صدر سوره قلم ، و نه آيه صدرمزمل ، ده آينه صدر سوره مدثر مى آيد با امر رسالت يا پيام رسانى يا ايها المدثرقم فانذر برخاسته (به فراز كوه صفا ميرود و فرياد بر ميآورد: اى گروه قريش! قرشيان به هم مى گويند: محمد بر كوه صفا ندا ميدهد. پس همگى رو آورده به گردشجمع مى شوند و ميپرسند: چه خبر شده است اى محمد؟
- به نظر شما اگر به شما خبر مى دادم كه سواره نظامى پشت همين كوه است (خبر ازرخدادى قريب به محال يا بسيار بعيد. چه ، در منطقه حرم و پشت كوه صفا كه چند مترىبا كعبه بيشتر فاصله ندارد هيچگاه سواره نظام يا دشمنى به قصد حمله نمى آيد) خبرمرا راست مى شمريد.
- آرى ، چون تو در ميان ما متهم به دروغگويى نيستى و هرگز دروغى از تو در عمرتنشنيده ايم .
- بنابراين ، حال كه چنين است من شما را از روبرو شدن با عذابى شديد بيم مى دهم.(127)
عموى پيامبر، ابولهب : تبا لك ... زيانكارى باد ترا (خير نبينى ) ما را براى همين جمعكردى و فراخواندى .
پس چنين وحى ميآيد: بنام خداوند بخشنده مهربان . زيانكار شد دو دست ابولهب ، وزيانكار گشت خودش ، مالش و آنچه بدست آورده بكارش نيايد. بزودى به آتشى شعلهور درآيد.(128)
ابولهب نه تنها عموى پيامبر بلكه همسايه او(129) و پدر دو داماد او يعنى عتبه وعتيبه است . زن ابولهب علاوه بر اين نسبت ها، خواهر ابوسفيان اموى از سران قريش است .ابولهب ، نامش عبدالعزى است پسر عبدالمطلب و عموى پيامبر است . اما در اجتماع كوه صفا- نخستين اجتماع تبليغى رسول خدا - در برابر صداى پيامبر كه (نخستين مومن )است و صدايش زمزمه جبرئيل امين سر سلسله فرشتگان جهان برين ، آوايى كه از مبداهستى و كمال و جمال و جلال مطلق بر آمده است نعره ناسزاى ابولهب نماينده سلطه گرانو اشراف و ثروتمندان ، نماينده سنت فرهنگى - سياسى الحادى و طاغوت بلند مىشود و موضع فرهنگى - سياسى (نخستين كافر ) را به خود اختصاص ميدهد.
آن آوا، و اين نعره ، همواره در تاريخ - كه سرگذشت جهان انسانى بيش نيست - طنينانداز و كارساز است .
اهميت و خطر فورى و در صحنه زمانى - مكانى نعره ابولهب و مخالفتش بيشتر در ايناست كه از درون عشيره و خانواده پيامبر اكرم است . اين نعره اگر از بيرون عشيره - كهواحد دفاعى و امنيتى عصر است - برخاسته بود بنى هاشم يا حتى بنى عبدالمطلببانگيزه دفاع و امنيت مشترك از عضو و حريم عشيره به مقابله با آن برمى خاستند. اگراز بيرون قريش مى بود باز قريش در برابرش دست كم حساس مى شدند. چه ، هرمخالتى يك كشمكش و سپس بتدريج يك جنگ و خونريزى و انتقام رابدنبال دارد كه در آن اعضاى قبيله يكپارچه شركت مى كنند. (شفاعت سيئه ) گسستنعبدالغزى از ابوطالب و پيامبر خدا و پيوستن يا تداوم پيوستنش به سلطه گران و سنتالحادى و شرك است . شايد يكى از علل دم بر نياوردن مخالف ديگر در آنجا همين باشدكه يكى از نزديكان رسول خدا صلى الله عليه آله و سلم عهده دار نمايندگى فراكسيونالحاد و طاغوت شده است .
پاسخ دندانشكن نعره نماينده استكبار جهانى ، اشرافيت جهانى (مترفين ) سلطه گرى ،كهانت يا باطلسازى و سنت فرهنگى - سياسى كفر و طاغوت را نه پيامبر اكرم ما بلكهمبدا هستى عهده دار مى شود به گونه آوايى هدايتگر و دلنشين و در عينحال لرزاننده و در هم شكننده بت شكن كه با پيمودن جهان برين بر قلب پيامبر نقش مىبندد تا از (كوثر) دهانش بر لبان مباركش چون فيضى بر جهان انسانى جارىگردد و در هماره تاريخ جاودانگى پذيرد تا چه كسانى در قيامت در كناره آن (كوثر)همنشين باشند در كنار قرآن و عترت كه از هم جدايى نمى پذيرند: ...انى لكم فرط وانتم واردون على الحوض و انى مخلف فيكم الثقلين ان تمسكتم بهما لن تظلوا: كتابالله و عترتى اهل بيتى . و انهما لن يفترقا حتى يردا على الحوض ... الستم تعلمون انىاولى بكم من انفسكم ؟ قالوا: بلى . فقال آخذا بيد على : من كنت مولاه فهذا على مولاه . اللهموال من والاه و عاد من عاداه (130)
چون ام جميل ، زن ابولهب ، كار اطلاعاتى عليه پيامبر اكرم كه در همسايگى آنهاست مىكند و با همسرش عليه رسول خدا صلى الله عليه آله و سلم در تلاش است تلاشى كهمصداق بارز عصيان از نهى و لا تعاونوا على الاثم و العدوان است دو آيه اخيرسوره تبت درباره اش نازل مى شود: (و زنش آن هيزم كش سخن چين ، بگردنش ريسمانىاز ليف تابيده شده است ) يعنى اين زن در حالى به دوزخ افكنده ميشود كه در اسارت- ذلت بسر برده چون چارپاى باربرى سقوط ميكند.



36

سير تقرب و ستاره شدن


سير تقرب : كلمه خدا شدن ،
و تحول به ستارگان آسمان جهان انسانى - طبيعى
فرمود: نظام هستى را بر پا كرده ايم تا حق را بر پيكرباطل بكوبيم تا آن را از فرق سر تا پاشنه پا بشكافد و آنگهزايل و نابود باشد، و گرنه آفرينش عالم هستى بازيچه اى بيش نبود. و در توضيحسنت ثابت و تكوينى زوال و محو باطل و چگونگى رخدادش بوسيله حق مىفرمايد(131) باطل را با (كلمات ) خودمزايل و محو مى گردانم . و بلافاصله اين معنا را - معناى اخير را - چنين توضيح مى دهدكه اگر مى خواستيم قلب تو را اى پيامبر مهر زده مى بستيم و هيچ معارف حقه اين از راهوحى واردش نمى كرديم و تو شرح صدر نمى يافتى و بشر چونان - انسان شناسىتوحيدى و وحيانى را نمى شناخت و به آن باور نمى بست و بهاعمال صالحه همت نمى گماشت و نيرويى مجاهد و جامعه اى براندازه طاغوت و استكبارستيز پيدا نمى شد. تا باطل را از فرق سر تا پاشنه پا بشكافد و به جريان پستفروافكند. در نتيجه نظام هستى بازيچه اى مى شد، ولى چنين نكرديم بلكه بعكس ، ماباطل را از اين طريق محو مى كنيم كه به قلب تو آن معارف را كه لازمه سير تقرب استوحى مى كنيم تا حق را بوسيله (كلمات ) خودمان واقعيت ببخشيم چون به (ذاتالصدور) به لايه اصلى ساختار آدميان - لايه خودمختاريش - واقفيم و نيك مى دانيمكه آدمى قادر است رو به ما آرد (توبه ) و ما از روى آوردنش به خودماناستقبال كرده (قبول توبه ) لايه هاى پستى را كه او در خود ايجاد كرده (سيئات ) مىزداييم و آنچه را از عمل صالح ميكنيد - كه خاصيتزايل كردن لايه هاى پست را دارد - ميدانيم و كسانى را كه ايمان آورده و كارهاى شايستهكرده باشند اجابت مى كنيم يعنى به قرب خودنائل مى آوريم ، وانگهى از فضل خويش به آنان عطا مى كنيم تا كار مايه سير تقربشانبيشتر شده سير تقربشان سرعت پيدا كند.(132)
مى فهيم كه كلمات خدا علاوه بر آيات قرآن ، مردمى هستند كه معرفت به محتواى قرآنيافته ، به آن معارف حقه ايمان آورده اعمالشان صالحه مى شود. تبلور آن نوراند كهنور خدا باشد در آسمانها و زمين ، و تبلور قرآن هستند در هستى انسانى و با ساير آياتكريمه ، برجسته ترين و درخشان ترين مظاهر خود يا (كلمات ) خود را مسيح بن مريم، و عموم پيامبران عليهم السلام مى شمارد(133) على بن ابراهيم قمى هم در تفسيرشاز امام محمد باقر عليه السلام نقل مى كند كه (منظور) از (كلمات ) ائمه و قائمآل محمد عليهم السلام اند.(134) آيه 26 فتح ، تقوى را كه وضع نفسانى انسان مؤ مننيكوكار شايسته كردار باشد (كلمه ) مى شمارد يعنى پديدارى كه انسان به مدد وبا هدايت الهى در خويشتن بگونه لايه اى از هيتى ايجاد كرده است . اينها همه تبلور ارادىو آگاهانه كلمات و آيات قرآن اند كه كلام الهى است و هم نوشته اند و هم آوا و تلاوت ،و هم زمزمه وحى در گوش جان پيامبر و هم آواى مبداء هستى بگونه وحى ياجبرئيل امين .
مى بينيم ، شدن و تحول آدمى يا سر تقربش و در آمدن به گونه هستى (حق ) يا(كلمه ) را هم به آگاهى ، معرفت ، و اراده آدمى و ايمان آوردن وعمل صالح كردنش نسبت ميدهد و هم به خودش . چنانكه ميراندن آدمى را هم به خود انسانميدهد و هم به ملك الموت و هم به مجموعه اى از ملائكه يا جهان برين بتمامى ، و هم بهخودش . چه با هر حركت و عمل ارادى آدمى - از نيك و بد - مجموعهعوامل تكوينى به حركت و گردش در مى آيند چرخش و گردشى كه به اراده اوست . ما درسير تقرب نيز در يك همكارى و دفاع و حمايت مشترك ومتقابل با خداييم : ان تنصروا الله ينصركم و يثبت اقدامكم ) حتى اگر ما سير تقربپيدا كنيم و گام در صراط مستقيم آن ننهيم و پيامبر تنها بماند اين يارىمتقابل ميان خدا پيامبر تنها، برقرار مى ماند الا تنصروه فقد نصره الله اذ اخرجهالذين كفروا ثانى اثنين اذ هما فى الغار اذ يقول لصاحبه لا تحزن ان الله معنافانزل الله سكينته عليه و اءيده بجنود لم تروها وجعل كلمه الذين كفروا السفلى و كلمه الله هى العليا و الله عزيز حكيم ).(135) كلمهخدا، كه پيامبر خدا آن قرآن و كلام الهى متبلور و مشهور باشد همواره و به قدرت خداىشكست ناپذير حكيم (فرا) (برين ) (مسلط) و (محيط) است . و هستى كسانىكه كافر شدند (پستى ) است و در هم شكننده ، شكست پذير،ذليل ، اسير، منفعل ...
ما اگر دينشناس ، مؤ من ، و شايسته كردار بشويم (كلمه )ايم اما (كلمه خدا) كسانىكه كافر و زشتكار شدند هم (كلمه )اند اما كلمه اى پست . ما و آنها هر دو (كتاب )هستيم هستى اى كه آگاهانه و بطور ارادى و گزينشى شده ايم ، هستى اى كه خود آن رانوشته و رقم زده ايم . خودمان آن را در خودمان ايجاد كرده ايم . اما همين رابطه عليت را خدادر نظام هستى برقرار كرده است و او فاعل و خالق همه اين شدن ها و تحولات و رخدادهاست: انا نحن نحيى الموتى و نكتب ما قرموا و آثارهم وكل شى ء احصيناه فى امام مبين (136) او هستى هاى پياپى و تعيين يابى ما را درجهان رقم مى زند و ثبت مى كند و حتى پس از مردن و از كار افتادن ما آثار اعمالمان رابرهستى ما مى نشاند تا به قيامت ، و پاداش يا كيفر را عايد ما مى گرداند تكوينا، ولىاعمال ما با اراده و آگاهى و گزينش خود ما پديد آمده و هستى يافته است تا در نسبت با(امام مبين ) مرتبه اى از عالى تا پست ، از اعلى عليين تااسفل سافلين ، پيدا كرده ايم : كلا ان كتاب الابرار لفى عليين . و ما ادراك ما عليون .كتاب مرقوم . يشهده المقربون .(137) . كلا ان كتاب الفجار لفى سجين(138) .
هر گاه - براى چندين بار - سير تقربت را از نظر بگذرانيم اين معانى را بهروشنى هر چه تمام تر درمى يابيم . سيرى را كه بانزول قرآن از جانب خدا بر قلب پيامبر تمهيد مى شود و جارى آن كلمات و آيات از(چشمه سار)(139) دهان مبارك پيامبر به گونه (جامى )(140) در دسترس ماقرار مى گيرد و ما - عباد الله ، ابرار - آن چشمه را با لايه خودمختارى هستى مان بهفوران در آورده جام جام مى نوشيم .(141) و سرانجام بر سر همان (حوضى)(142) كه پيامبر باشد و قرآن و عترت بر آن با او، فراهم آمده همنشين مى شويمكه حسن اولئك رفيقا... اين محيط ملكوتى است كه مجمع آزاديخواهان و آزادگان ومردم عزت آفرين و فاتحان چهار محيط اين جهان است . شوراى انقلابيون طاغوت براندازاستكبارستيز، و مجاهدان دفاع مقدس و نهضت هاى آزاديبخش ‍ گرداگرد پيامبر خبرآور(كتاب ) آسمانى نخوانده اى است كه وضعش را پيش خود در تورات وانجيل مى يابند. رهبرى و حكومتش ‍ امر به معروف (حسن عقلى ) و نهى از منكر (قبح عقلى )است و حلال كردن طيبات و حرام كردن خبائث (مجموعه احكام تكليفى و احكام وضعى ) وفروگسستن (اصر) و (اغلال )از پيكر مردم فشارهاى سياسى و بندهايى كه در آنگرفتار بودند.)
وجود ما كتابى است كه مى نويسيم با تصميم گيرى ها، علائقى كه در خود ايجاد مى كنيم، انديشه هاى كه مى كنيم يا نمى كنيم و عواطف - هيجاناتى كه بروز مى دهيم ، وكارهايى كه مى كنيم - هستى اى است كه خود در (خود) ايجاد مى كنيم .
كتاب وجودمان همان كه پس از مرگ در زندگى برزخى دوام دارد و در قيامت تثبيت نهايىمى گردد صفحات و لايه هايى برحسب اعمالمان پيدا مى كند از حسنه و سيئه ؛ از معرفتتا جهالت محض ، از ايمان تا كفر، از عمل صالح تا زشتكارى يا فجور. و آثار و نتيجهاش از جذب خدا شدن تا طرد از او: لعنت ، و بعد از خدا يافتن .
الله نورالسموات و الارض مثل نوره كمشكوة فيها مصباح المصابيح فى زجاجه كانهاكوكب درى يوقد من شجره مباركه زيتونه ... اين نور را كه از چشمه سار دهان پيامبربه گونه آوايى بيرون مى آيد بايد مكيد، آن چشمه را بايد منفجر كرده به فوراندرآورد. و اين شرح صدر مى خواهد و خشوع يا خشيت . سينه گشودن به رويش و فشردنشدر آغوش خرد... و من يوت الحكمه فقد اوتى خيرا كثيرا انا اعطيناك الكوثرفصل لربك وانحر .
و اين در لايه برين ساختارمان - در ذات الصدور كه لايه خود مختارى باشد - رخ مىدهد يا رخ نمى دهد. آنجا روزنه اى على است ميان ما و جهان برين و خدا كه اگر آن رابگشاييم - شرح صدر به روى معارف حقه - سير تقربمان آغاز مى شود، و اگر آنرا بروى معارف حقه ببنديم و به روى كفر بگشاييم سير بعد از خدا را آغاز كرده ايم : و لكن من شرح للكفر صدرا
در مدينه ، و سالهاى دراز پس از بعثت ، نيمه دوم سوره مباركه والضحى - كه آن راسوره انشراح ميناميم - فرود مى آيد براى بيان فراگرد معرفتى و حكمت يابى چندينساله رسول خدا صلى الله عليه آله و سلم : الم نشرح لك صدرك و وضعنا عنك وزركالذى انقض ظهرك و رفعنا لك ذكرك مگر نه اين است كه سينه است را به روى معارفحقه و آموزه هاى گرانقدر وحيانى بگشوديم تا بسط معرفت و حكمت يافتى و با فروپاشيدن دولت طاغوتى الحادى مشركان در مكه فشار اصر واغلال تحميلى آن را بر تو كه كمرشكن بود فرو نهاديم و فرو گسستيم . و با صلواتخود، صلوات فرشتگان ، و صلوات مردم ديندار و مجاهد پيروت در جهان برين و جهانانسانى غلغله افكنديم ؟ بنابراين با هر دشواريى آسانى و آسايشى هست . و با ايندشوارى كنونيت هم آسانى و آسايشى قرين خواهد گشت . در نتيجه چون از كارها بپرداختىبه عبادت برخيز و به پروردگارت بگو اى تقرب جوى .
فلاسفه و دانشمندان به مساءله چگونه هستى هاى پيرامون خود را ميشناسيم ؟ پاسخهاىمتفاوت داده اند كهن ترين پاسخ را خداوند متعال از طريق وحى به پيامبرانش داده است وهمان است كه تجارب مردمى و تجارب رشته روانشناسى به آن رسيده است . رخدادها وموجودات و اشياء جهان طبيعى ، امتداد وجودى يا تجلى هستى برينى هستند كه در خزائنجهان فوق طبيعى بنحو ثابت و در موجوديت خاص خود كه براى ماقابل تصور و شناخت نيست موجودند و پس از (قدر معلوم ) به گنه هستى جهان طبيعىتعين مى يابند. در اين نزول يا تنزيل است كه براى قواى ادراكى ما و ذهن ما اثر نهادهادراك ميشوند. تجارب روانشناسى هم حكايت از اين دارد كه همه آنچه كه درباره اشياءرخدادها و موجودات محيطهاى خود ميشناسيم نتيجه برخورد هستى آنها بر عضوهاى حسى وبفعاليت درآوردن دريافت كنندگان ، تارهاى عصبى و سلولهاى مغزى ماست . يا از طريقخواندن يا گوش دادن به توصيف آنچه ما خود تجربه وادراك نكرده ايمحاصل ميشود.
چشم ، گوش ، دريافت كنندگان موجود در پوست بدن و بينى و دهان ، و سه حسن ديگر ماروزنه هايى هستند كه به روى جهان برين و جهان طبيعى گشوده اند، هر فرايند ادراكحسى مستلزم يا شامل رخدادهاى متوالى است كه با تحريك دريافت كنندگان آغاز ميشود و باتبديل پيام به رمز به مغز ميرسد اين پيامها كه به صورت رمز در آمده اند از طريقجريانها عصبى انتقال پيدا كرده به مراكز عصبى واقع در نخاع شوكى و يا ساقه مغزمى روند و از آنجا به كرتكس مخ منتقل مى شوند وقتى جرايانهاى عصبى به مقصد خودرسيدند از صورت رمز بيرون آمده با اطلاعات ديگر تركيب شده هستى جديدى مى يابندكه دانستن و شناختن آدمى درباره جهان طبيعى - از جمله بدن خودش - باشد اين دانستنيهاو معرفت آماده بكارگيرى يا عدم بكارگيرى است . نوبت به لايه خودمختارى يا اراده وخوداصلى ما ميرسد كه چه بكنيم .
در مرحله قبلى هم در بيشتر موارد قادريم روزنه هاى على خود را به روى جهان بيرونىببنديم يا نبنديم . به روى آثار عواملى بگشاييم و به روى آثارعوامل ديگرى ببنديم . اختيار و گزينش و ترجيح يكى بر ديگرى با ماست .
شرح صدر به روى ايمان و به روى كفر، بدينگونه پيش مى آيد. كسب معرفت نسبت بهنظام هستى ، مبدا هستى ، معاد، تاريخ يا جريان انقلابهاى تكاملى - بعثت ها يا نبوت ،معنى زندگى و شناخت زندگى هاى عالى و پست بدينسانشكل ميگيرد و تعين مى پذيرد.
يكى از آموزه هاى الهى در اين باب - كه به تنهايى اعجاز است مانند ساير آموزه هاى آن- اين است كه عقل براى شخصيت و بر حسب علائق آن - كه مختلف و گاه متضاد است -عمل ميكند. و نيز عواطف - هيجانات ، مانند حب و بغض در كاركردش ‍دخيل اند و اين در روانشناسى اجتماعى - علاوه بر روان شناسى تجربى و مردمى ياعاميانه - ثابت شده است . آموزه ديگر الهى اين است كه پذيرش ارادى معارف حقه مستلزموضعيت عاطفى هيجانى ويژه ى پيشين فرد است . آن هم اين ويژگى كه وى نگرانى وحساسيتى نسبت به تعالى و انحطاط، اسارت و آزادى ، ذلت و عزت ، نيك و بد، و صلاحو فساد خودش داشته باشد. از اين وضعيت عاطفى هيجانى با دو واژه خشيت و تقوى ياد شدهاست . آموزه ى سوم اين است كه بخشى از معارف حقه وحيانى اثر ايجادكننده براى خشيت وتقوى دارند. به ديگر بيان ، معرفت براى وضعيت عاطفى زمينه ميشود و بعكس خشيت وتقوى براى معرفت اثرگذارى متقابل اين دو، پيچيدگى خاصى دارد كه جز پس از انسبا اين معارف و بتدريج روشن و فهم نميشود.
انسان - روان شناسى سقراطى كه ساختار آدمى را جز لايه خرد و كار كردش را جزمعرفت و جهل نمى داند حتى شايسته اطلاق روان شناسى عاميانه بر آن هم نيست . چهبسيارى از عوام كه در تجربيات روزانه انديشيده باشند به اثرگذارى حب و بغض وباصطلاح روانشناسى اجتماعى (وضع نفسانى ) در انديشه و داورى ، واقف اند.
آن آموزه الهى كه مى فهماند خاصيت معارف حقه فقط اطلاع رسانى ،انتقال معرفت و ايجاد دانايى نيست بلكه خاصيت انگيزش ‍ عاطفى نيز دارد آنهم عاطفهارزشمند (خشيت ) كه با ترس بر جان و مال تفاوت ماهوى دارد. براىمثال اين است : انما يخشى الله من عباده العلماء(143) فقولا له قولا لينا لعلهيتذكر او يخشى (144) . آموزه اى كه استفاده از، و پذيرش معارف حقه وحيانى -ونه هر دانش يا معرفتى را مستلزم وضعيت عاطفى ويژه اى مى داند براى نمونه اين آيهاست كه ذلك الكتاب لاريب فيه هدى للمتقين (145) .
به نظرم از تركيب خشيت يا تقوى با شرح صدر - كه در لايه خودمختارى رخ ميدهد -خشوع پديد آيد به دلالت اين آيه كريمه : لو انزلنا هذا القرآن علىجبل لرايته خاشعا متصدعا من خشية الله (146) صدر سوره مومنون هم ميتواند تاييدىبر همين نظر تلقى گردد: قد افلح المومنون الذين هم فى صلاتهم خاشعون ... چه ، موفقيت مومنان را كه جز تحقق سير تقرب و رشد معنويشان نيست مستند به چندعمل صالح ميفرمايد كه اولين آنها خاشع بودن در نماز است . و محقق است كه فراگردپذيرش معارف حقه از آغاز بلوغ تا لحظه مرگ طبيعى دوام دارد؛ و سرعت سير تقرببستگى به مرتبه دينشانسى و تفقه به مفهوم قرآنى آن دارد: يرفع الله الذين آمنوامنكم و الذين اوتواالعلم درجات (147) خشوع در نماز حالت پرواگيرى از مقامپروردگار در عين دقت به اذكار و آيات قرآنى است براى فهم معانى بلند و حكمت آن ويادگيرى . چنين نمازى كه نماز يادگيرى معارف حقه يا جهان - انسان شناسى توحيدىباشد (خير العمل )است و منشا ساير اعمال صالحه و نيكى بيكران يا مقام ابرار.
انما انت منذر من يخشاها تو فقط كسى را بيم توانى داد كه از آن ترس معنوى داشتهباشد.(148) انما تنذر من اتبع الذكر و خشى الرحمن بالغيب (149)
. فلاتخشوهم واخشونى و لاتم نعمتى عليكم و لعلكم تهتدون (150) .
ذهن چنين انسان مؤ من پرهيزگارى ، حقگرا و اجابت كننده دعوت به خير و صلاح و حقيقت است: من خشى الرحمن بالغيب و جاء بقلب منيب (151) .
آنچه همواره در زندگى براى هر كسى پيش مى آيد اين است كه درحال رويارويى با معارف حقه و آموزه هاى الهى كه جهان - انسانشناسى توحيدى عمده آناست بر سر يك دوراهى قرار ميگيرد: الف . شرح صدر يا خشوع ، كه گشودن روزنهعلى هستى و ذهن خودش به روى آن باشد.
ب . بستن آن روزنه به روى آن (ذكر)، (نور)، (هدايت ) و (معرفت )
از كار يا راه دوم ، (با اكنه ) تعبير شده است كه نتيجه اش كفر، انكار، و بهفراموشى سپردن است . گوش خود پنبه كردن و چشم خوى بستن است . در وصف مؤ منانميفرمايد كه چنين حالت زشتى ندارند: والذين اذا ذكروا بايات ربهم لم يخروا عليهاصما و عميانا(152)
وقتى عروج به لايه هاى برين هستى يا (سماء) مستلزم گشودن دروازهدل - يا ذهن و خرد - به روى معارف حقه يا جهان - انسان شناسى وحيانى باشدبالضروره كسانى كه آن معارف و جهان - انسان شناسى را تكذيب كرده به آن كافرميشوند و با خودبزرگ نمايى روى از آن بر مى تابند جهان برين يا (سماء) متقابلادروازه هايش را بروى آنها مى بندد آن دروازه ها بسته ميماند و گشوده نميشود: (بيگمان ،كسانى كه آيات ما را تكذيب كردند و با خودبزرگ نمايى روى از آن برتافتند دروازههاى آسمان - جهان برين - به روى آنان گشوده نخواهد شد(153))
و لو ان اهل القرى آمنوا و اتقوا لفتحنا عليهم بركات من السماء و الارض (154) .(سما) همان جهان برين است كه يكى از لايه هاى آن خزائن غيب است كه هر چه در عالمطبيعت باشد از آن سرچشمه ميگيرد يا امتداد وجودى يا تجلى آن است . و (ارض ) همانعالم طبيعت است . از جمله اين (بركات ) تعيين يابى لايه هاى برين هستى در انسانايمان آورنده و متقى است . گشوده شدن جهان برين و هستى آن به روى مردم منوط به ايناست كه ايمان به معارف حقه يا جهان - انسان شناسى توحيدى بياورند از روى علم وآگاهى و خردورزى يا گشودن دروازه خرد و ذهن به روى آنها در مرحله نخست و سپس ايمانآوردن به آن ، و پرهيز از هر ستم و زشتكارى ، و انجاماعمال صالحه .
بنابر آنچه گذشت ، ابتدا لايه معرفت به جهان - انسان شناسى توحيدى در خود ايجادميكنيم تا بر سر يك دوراهى ديگر كه آنهم سرنوشت ساز است قرار گيريم : به آنايمان بياوريم يا به آن ايمان نياورده كافر شويم . گزينش هر يك از اين دو راه تازهتابع اراده و علائقى است كه در خود ايجاد كرده ايم و نقش محرك را ايفا كرده انگيزشىمدام دارند. خداوند، دينشناس و فقيه سترگى رامثال مى آورد كه بعلت داشتن علائق پست ، راه كفر به آن معارف حقه را برمى گزيند:...
و اگر مى خواستيم او را به وسيبه آن علم به مقامى بلند برمى كشيديم اما او به زمينچسبيده و علائق پستش را پيروى كرد تا مانند سگى شد كه اگر به او حمله كنى زبان دردهان بجنباند و اگر به حال خودش هم واگذارى زبان در دهان بجنباند. ان داستانگروهى است كه آيات ما را تكذيب كردند. پس داستان كن مگر آنان بينديشند)(155)
اما اگر حقگرا بوديم به آن معارف كه به خرد دريافته ايم ايمان ميآوريم و خدا لايههستى ايمان را بر ما ايجاد كرده روح حيات طيبه در ما ميدمد: اولئك كتب فى قلوبهمالايمان و ايدهم بروح منه (156) منعمل صالحا من ذكر او انثى و هو مؤ من فلنحيينه حياة طيبة (157) ايجاد شدن لايهايمان به آن معارف همان و صالح شدن كارها همان . از اين لحظه است كهاعمال صالحه - حسنات ، خيرات - بر هستى ما مى نشيند و ما را به فرامى برد. والعمل الصالح يرفعه روح حيات طيبه در ما دميده مى شود چون ايمان آورديم و كراهاىشايسته كرديم . ولى همين فراگرد منسوب به خداست چون اين روابط را ميان ايمان وعمل صالح با سير تقرب برقرار كرده و يك سنت تكوينى در نظام هستى شده استبطوريكه فرشتگان - عوامل جهان برين - ما را فرا مى برند، و خدا ما را فرا ميبرد. و مريم ابن عمران التى احصنت فرجها فنفخنا فيه من روحنا(158) اين كه خدا درمريم دختر عمران روحى از خودش ميدمد تابععمل صالح مريم است كه سائقه جنسى خود را پاس داشته و بسى عفيف بوده است : والحافظين فروجهم و الحافظات و الذاكرين الله كثيرا و الذاكرات اعد الله لهم مغفرة واجرا عظيما(159) فرشتگان واسطه اين كارند ميان خدا كه مبدا هستى باشد باانسان و ايمان و عمل صالحش . اين است معناى آيه كريمه : فاذا سويته و نفخت فيه منروحى فقعوا له ساجدين (160) بنابران هر گاه به او - انسان - ساختار دادم ودر او از روح خود دميدم بر او سجده بريد. ساختاردهى آفرينش انسان را بدانسان كه درتاريخ و نظام هستى قرار گرفته است و نفخ روح پديدارى است زمانى - مكانى كه(هرگاه ) انسان معرفت يافته به اراده خويش ايمان آورد وعمل صالح كند روح حيات طيبه در او دميده شده فرشتگان او را درتحول هستى اش و در سير تقربش مدد مى رسانند و ايفاى نقش ميكنند نقشى كه به قدرتخدا صورت ميگيرد.(161) عمل صالح مريم مستند به لايه ايمانش بوده كهقبل از پاسداريش از سائقه جنسى اش در وجودش ايجاد گشته است : و صدقت بكلماتربها و كتبه و كانت من القانتين (162) بودن از جرگه قانتين يا مطيعان اوامر الهىيعنى عامل بودن به اعمال صالحه .
اعجاز عيسى عليه السلام كه به قدرت خدا در برابر ديدگان مردم صورت مى گيردكه گلى را به شكل پرنده در آورده در آن ميدمد تا باذن خدا پرنده اى شده به آسمانميرود(163) شايد درسى هم باشد براى تفهيم همين معنا به آن مردم و به نسلهاى آتىكه انسان از اين استعداد و امكان خداداى برخوردار است - انسانى كه لايه اى از بدن داردو عناصرى كه در خاك است - كه اگر اراده كند معرفت يافته ايمان آورد واعمال صالحه داشته باشد نه به آسمان مادى جهان طبيعى و خاكى كه به جهان برين وبه سوى پروردگارش پرواز ميگيرد. اين رخداد با شكوه ، هميشه در برابر ديدگان مارخ ميدهد. رخدادى كه در سطح كمى ميليونى در جريان انقلاب اسلامى ايران و در دفاع ازآن و در دفاع مقدس هشت ساله ما هر روزه ديده شد و آن را تجربه كرديم .
رخداد ارادى و آگاهانه سير تقرب و رشد معنوى انسان پديدارى تابع ومعلول محيط نيست چنانكه مدعيان جامعه شناسى در غرب و شرق القا ميكنند، بلكه بعكسدگرگون كرد بر هم زدن و فتح محيط است . محيط و عواملش مقهور اينعامل آگاه خودمختار است و منفعل از آن نه اينكه شرايط محيطى ، آنهم به زعم برخى از آنكاهنان مدرنيته شرايط توليد كالاهاى ضرورى براى زيستن و جريان توسعه اقتصادىو صنعتى شدن موجد تحولات كيفى مردم باشد. زن فرعون در حاليكه در كاخفرمانفرمايى بسر مى برد و غرق ناز و نعمت دنياست به انگيزه حقگرايى ساختارى ولىبه اراده خويش ، سائقه هاى عضوى و حتى (آز) را پس ميزند و در (خود) علائقعاليه اى ايجاد مى كند و بر جان و موقعيت خويش هم نمى هراسد: آزاديخواه ، ضد طاغوت ،و استكبار ستيز مى گردد و شهادت طلب : و ضرب الله مثلا للذين آمنوا امراءتفرعون اذ قالت : رب ابن لى بيتا فى الجنة و نجنى من القوم الظالمين . و مريم ابنةعمران التى احصنت فرجها فنفخنا فيه من روحنا و صدقت بكلمات ربها و كتبه و كانت منالقانتين (164)
دهها هزار زن از اينگونه را ديديم كه پرچم الله اكبر را در جريان انقلاب اسلامى ايرانبرافراشتند تا سلطه فرعون و استكبار جهانى و هزاران (هامان ) و ميليونها جنودشانرا برانداختند و نجات يافتند و حتى به ديگران آزادى واستقلال و كرامت بخشيدند و درسش ‍ را به مردم جهان و به نسلهاى آينده دادند. روح خدا درآنان دميده شده بود روح حيات طيبه اى كه اراده شان به آن معطوف گشته تعلق گرفت .فرشتگان در آهنگ حمايتشان از آنان به سجده در آمدند... ستارگان آسمان جهان انسانىشدند:
و الصافات صفا. فالزاجرات زجرا. فالتاليات ذكرا. ان الهكم لواحد. رب السمواتو الارض و ما بينهما و رب المشارق . انا زينا السماء الدنيا بزينه الكواكب و حفظا منكل شيطان مارد. لايسمعون الى الملا الاعلى و يقذفون منكل جانب . دحورا و لهم عذاب واصب (165) . به (خود)هاى (166) مردان و زنانىكه در صفوف فشرده براى نماز و جهاد صف بسته اند(167) همانان كه ناهيان از منكرو نهيب زننده بر زشتكار و دشمن اند(168) چه نهى و نهيبى ، علاوه بر آن تلاوت كنندهكتاب آسمانى (مانند قرآن )اند(169) سوگند ياد ميكنم كه معبودتان البته يگانه است، پروردگار جهان برين و جهان طبيعى و جهانى كه ميان آندو است (جهان انسانى ) وپروردگار مشرق ها (طلوع خورشيد بعثت - انقلابهاى توحيدى و تكاملى ). بيگمان ماآسمان جهان مشهود(170) و نزديك (171) انسانى را به زيور ستارگانى بياراستيمو هم براى محافضت در برابر هر شيطان (مستكبر، دنيادرا سلطه گر)(172) سر ازطاعت خدا پيموداى (طاغوت ) كه گوش به آواى هستندگان برين نسپارند و از هر سو تيرباران شوند، تيربارانى خشونتبار و بازدارنده (173) و آن شيطانها عذابى دائم همدر كمين دارند.
سوره مباركه صافات در ايامى و شرايط فرهنگى - سياسى ويژه اىنازل ميشود كه جامعه توحيدى در دره ابوطالب محاصره شده است . يعنى پس ازاول محرم سال هفتم بعثت . پس از استقرار و تمركز مسلمانان برهبرى پيامبر اكرم در ايندره سوره مباركه هود نازل ميشود كه پيامبر بعدها ميفرمايدنزول اين سوره مرا پير كرد. بلافاصله سوره يوسف ميآيد تا مسلمانان و حتى كفاربدانند كه خداى قادر متعال يوسف را از ته چاه و ازچنگال برادران مستكبر و دنيادارش بيرون آورد و به مسند حكومت بالا برد، پس قادر استپيامبر اكرمش و پيروانش را از ته دره ابوطالب به اوج قدرت سياسى نظامىنائل آورد.(174)
پس از بيرون آمدن آن جامعه از دره ابوطالب و عقد اولين بيعت عقبه در موسم حجسال دوازدهم بعثت و گسترش اسلام در مدينه و ميان سايرقبايل در سراسر حجاز سوره مباركه ملك مى آيد با تكرار معانى صدر سوره صافات وبيش از آن كه مشخص كردن نوع و ماهيت شياطين بطور دقيق تر از آنجمله است :
تبارك الذى بيده الملك و هو على كل شى ء قدير الذى خلق الموت و الحياة ليبلوكمايكم احسن عملا و هو العزيز الغفور... و لقد زينا السماء الدنيا بمصابيح و جعلناهارجوما للشياطين و اعتدنا لهم عذاب السعير. و للذين كفروا بربهم عذاب جهنم و بئس ‍المصير...(175) آنكس كه فرمانروايى تكوينى - تشريعى در دست قدرت اوست وبر هر چيزى احاطه قدرت دارد بى نهايت خير و بركت از او جارى است و فيضان دارد. همانكه مرگ و زندگى (و تنزل از زندگى انسانى و حيات طيبه ، و ارتقاى از زندگيهاىپست نخست به زندگى انسانى و از آن به حيات طيبه يا سر بعد از خدا سير تقرب بهخدا، و رشد معنوى ) را آفريد تا شما را بيازمايد كداميك از شما بهترين نكوكار است .آنخدا شكست ناپذير(176) مصونيت بخش حفاظت آفرين (177) است و چنين رخداد كهآسمان نزديك مشهود (يا جهان انسانى ) را با چراغهاى فروزان بياراستيم و آن مشعلهاىفروزان را خدنگ ها ساختيم كه بر پيكر شياطين (الانس : مستكبران ، دنياداران سلطه گر،كاهنان باطلساز، و نظريه پردازان استكبار جهانى ، فلاسفه زندگى هاى پست ، ودانشمندان اجتماعى مدرنيته ) فرود مى آيند و براى آنان عذاب آتش شعله ور را مهيا ساختيمو براى كسانى كه به پروردگارشان كافر شدند عذاب جهنم است و بد سرنوشتى همهست ...(178)
مردان و زنانى كه (اغلال ) محيط درونى ، علائق پست را- عشق به همسر و خانواده ،زر و سيم ، و سپرده بانكى ، وسائل نقليه ، كالا، كاروخانه ، و كشتزارها(179)،تجارتى كه از كسادش نگرانند و خانه هاى مجللى كه با آن دلخوشند(180)، از(خود)شان فرونهاده تا به آزادى - عزت رسيده اند و عشقشان را به خدا و جهاد درراهش بسته اند زير پرچم پيامبرشان ، وصى او يا فقيهى صائنا لنفسه حافظا لدينه... گرد آم ده و صف بسته چنان (بنيانى مرصوص )(181) هم نمازگزاراند و هممجاهد، عابدان شب و شيران روز، مشتى شده اند درشت كه بر پيكر رژيم شاهنشاهىطاغوت و استكبار جهانى كوبيده ميشود با بانگ الله اكبرى كه از كوثر دهانشان آواىمبداء هستى : تلاوت قرآن ، و فرياد (زجر) - مرگ بر شاه طنين انداز ميگرداند:
(زنان مومنى كه چشمان خويش فروهشته و شرمگاههاى خويش پاس ميدارند و آرايش خويش- جز آنچه پيداست - آشكار نسازند و مقنعه خويش بر گريبان آويزند و آرايش خودنمايان نكنند)(182) و چراغهاى تابانى شده اند در آبگينه اى ، آبگينه گويىاخترى رخشنده باشد كه مايه فروزش آن از درخت زيتون فرخنده اى است كه (نه شرقىو نه غربى ) است . مايه افروزشش - گر چه شعله اى به آن نرسيده باشد - رودكه بيفروزد: نورى است بر نورى . خدا هر كه را بخواهد سوى نور خويش ره نمايد وخداوند مثلها براى آدميان مى زند و او به هر چيزى داناست در مساجدى كه خدا اجازه داد تابرافرازد و نامش در آنها ياد شود مردانى هر بامداد و شامگاه تسبيح وى گويند كهتجارت و خريد و فروش از ياد خدا بازشان نميدارد و نه از برپاداشتن نماز و دادنزكات . از دورانى همى ترسند كه دلها و ديده ها در آن دگرگون شود تا خدا به آنانبهترين آنچه را انجام دادند پاداش دهد و از فضل خويش هم بر آن بيافزايد و خدا هر كهرا بخواهد بى حساب روزى دهد...(183)
ستارگانى كه نه تنها چراغ هدايت خانه و شهر و ديار خويش اند بلكه در صحنه جريانبين المللى راه نجات و آزادى را به مستضفان و ستمديدگان و اسيران نشان مى دهند،سراج منيرى كه نور از پيامبر آزاديبخش (184) گرفته اند كه فروزش و نورش ازمبدا هستى است ستارگانى كه به كمين طاغوت ، فرعون ، شاه ، قارون ، سامرى و تمامىمستكبران و دنياداران تاريخ نشسته و در برابرشان ايستاده اند و دشمن كاهنانى كه سنتتوحيدى وحيانى را كژراهه ميخواهند باشد.(185) آن شير زنان و آن رادمردان اجازهنميدهند مستكبران كه بزرگى دروغين به خود بسته ، زيور قدرت و ثروت و مديحهچاپلوسان و شاعران ياوه سرا بر زباله تن آراسته اند به لايه هاى جهان برين راهيابند. مرزبانان عالم قدس اند. در دژ آسيب ناپذير و رخنه ناگير اعتقاد به لا اله الاالله (186) به سنگر نشسته اند آنهم با شرط آن كه عترت باشد و اسلام شناسىصائنا لنفسه حافظا لدينه ... در سفينه نوح : سفينه نجات از (اصر واغلال ) زير پرچم افراشته (استقلال ، آزادى ، جمهورى اسلامى ) نه شرقى نهغربى .
با چنين وحدت فرهنگى سياسى و نظامى و انظباط آهنينى و آرايشى كه انضباط، انسجام وهماهنى فرشتگان را در فرود آوردن وحى و (كتاب ) در خاطر زنده ميكند، تير خدنگىشده اند كه شهاب آسا بر رژيم پهلوى مى نشيند تا از فرق سر تا پاشنه پابشكافدش و به زير آورده در دركات آتشين جهنم براند و دورش گرداند: و لقد زيناالسماء الدنيا بمصابيح و جعلناها رجوما للشياطين و اعتدنا لهم عذاب السعير... جهنم وبئس المصير.
و يمح الله الباطل و يحق الحق بكلماته (187) و يمحوا الله ما يشاء يثبت وعنده ام الكتاب (188)
شك نيست عده اى از آنچه گفتم و از انطباق كامل صدر دو سوره مكى صافات و ملك و آياتسوره نور كه 1400 سال پيش نازل شده است بر رخداد عظيم اما جديد انقلاب اسلامىايران بصورتى كه مصداقى براى آن آيات باشد شگفت زده خواهد شد. اين شگفتى پيشزمينه هاى فرهنگى متفاوت مى تواند داشته باشد و بالضروره ماهيت هاى گوناگون بهخود مى گيرد. لكن عمده آنها به عدم اطلاع از همسانى شرايط اجتماعى - تاريخى اين دوجامعه برمى گردد كه ممكن است باز هم تكرار شود چنين كسانى معمولا از علم به ترتيبو شاءن نزول آيات و سور، حوادث و كشمكش هاى دوره نبوى ونزول وحى الهى بى بهره اند و نمى دانند در آن ايام چه گذشت است ؟ جامعه توحيدى بهرهبرى انقلابى و آزاديبخش پيامبر - جامعه اى كه وحى براى پيشبرد و سازماندهىاجتماعيش نازل مى شود - در چه سالى است و چهمسائل و چه مشكلاتى دارد؟ وحى برايش چگونه آنمسائل را حل كرده مشكلات را ميگشايد؟ دشمنان آن جامعه و انقلاب و رهبرش ، در چهاحوال و در چه كار و توطئه اى هستند؟
كشف آن احوال و شرايط اجتماعى و تاريخى كه ماهيت فرهنگى - سياسى دارد در پرتوچهار روايت ترتيب نزول كه يكى صحيح و از امام جعفر صادق عليه السلام است و سهروايت ديگر قرائنى بر صحتش و متضمن عمده آن ، و در پرتو كهن ترين اسناده موثقتاريخى مانند سيره ابن اسحاق و المغازى واقدى دو دهه زمان و تلاش خستگى ناپذيرتحقيقى برده است . (189)

next page

fehrest page

back page

 

 
 

کلیه حقوق این سایت محفوظ می باشد.

طراحی و پیاده سازی: GoogleA4.com | میزبانی: DrHost.ir

انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس دیتاسنتر فن آوا سرور اختصاصی سرور ابری اشتراک مکانی colocation