بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب اسرار عاشورا, سید محمد نجفى یزدى   مناسب چاپ   خروجی Word ( برگشت به لیست  )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     ASRA0001 -
     ASRA0002 -
     ASRA0003 -
     ASRA0004 -
     ASRA0005 -
     ASRA0006 -
     ASRA0007 -
     ASRA0008 -
     ASRA0009 -
     ASRA0010 -
     ASRA0011 -
     FOOTNT01 -
 

 

 
 

 

next page

fehrest page

back page

قرائن موجود در فعاليت يك شبكه بر عليه دين ، و به خطر افتادن اسلام در زمان امام حسين
1 - مروان ابن حكم بعد از امتناع سيدالشهداء از بيعت با يزيد به حضرت گفت : منخيرخواه شما هستم ، حرف من را گوش كنيد، به نفع شماست !
حضرت فرمود: بگو بشنوم ، مروان گفت : با يزيد بيعت كنيد كه براى دين و دنياى شمابهتر است ! حضرت فرمود:
انا لله و انا اليه راجعون ، و على الاسلام السلام اذ قد بليت الامة براعمثل يزيد ، با اسلام بايد وداع كرد، وقتى كه امت اسلامى داراى رهبرىمثل يزيد باشد. (193) الحديث
و لذا حضرت در ملاقات با برادرش محمد حنيفه نيز فرمود: يا اخى و الله لو لم يكنفى الدنيا ملجاء و لا ماءوى لما بايعت يزيد ابن معويه ،
اى برادر، بخدا سوگند اگر در دنيا هيچ پناهگاهى هم نباشد، من با يزيد بيعت نمى كنم. (194)
و شما خود مى بينيد كه سيدالشهداء عليه السلام اسلام را با وجود يزيد در خطر جدىاحساس مى كند و قيام مى نمايد.
2 - شيخ طوسى (ره ) از امام صادق عليه السلام روايت كند كه وقتى سيدالشهداء شهيدشد و امام سجاد عليه السلام بر مى گشت ، مردى بنام ابراهيم ابن طلحة به حضرت گفت: اى على ابن الحسين ، چه كسى پيروز شد؟ (گويا مى خواست حضرت را توبيخ كند و يازخم زبان بزند) حضرت فرمود: اگر مى خواهى بدانى چه كسى پيروز شد، هنگام نماز،اذان و اقامه بگو(195)! (آن وقت مى فهمى چه كسى پيروز شد)
مؤ لف گويد: حضرت سجاد با اين جواب كوبنده خود، هم پاسخ مناسبى به سؤال آن مرد دادند، و مهمتر از آن رمز قيام امام حسين و همچنين هدف و برنامه دشمنان را برملافرمودند.
منظور حضرت اين است كه تا وقتى در اذان و اقامه ، مؤ ذن مى گويد: اشهد ان محمدارسول الله شهادت به رسالت پيامبر مى دهد، ما پيروزيم ، زيرا دشمن ما مىخواست ، نام پيامبر و دين اسلام را نابود كند، و نهضت حسينى آن را محافظت نمود.
3 - قبلا سخنان معاويه را در مورد اهداف او كه گفت : چاره اى نيست جز اينكه نام محمد همدفن شود، يادآور شديم كه از نشانه هاى بارز مخاطره اسلام و وجود شبكهفعال در نابودى اسلام است .
و باز ذكر كرديم معاويه وقتى شنيد مؤ ذن مى گويد: اشهد ان محمدارسول الله گفت : مرحبا اى فرزند عبدالله ! تو همت والائى داشتى و راضى نشدىمگر اينكه نام خود را در كنار نام پروردگار جهانيان قرار دهى . (196)
4 - قبلا ذكر كرديم كه ابوسفيان ، در هنگام خلافت عثمان نزد وى آمد و به او گفت :خلافت را مانند، توپى در ميان خودتان (بنى اميه ) بگردانيد كه جز حكومت خبرى نيست ،نه بهشتى در كار است و نه جهنمى ، و يا مى گفت : خدايا كار را كار جاهليت و حكومت راحكومت غاصبانه قرار ده . (197)
5 - يزيد ابن معاويه ، وقتى با خاندان پيامبر آن فجايع را انجام داد، درمقابل سر بريده امام حسين ، اشعارى خواند كه مضمون آن اين است :
اى كاش بزرگان من كه در جنگ بدر كشته شدند، حاضر بودند و اين شيون را مى ديدندو شاد و مسرور مى شدند و مى گفتند: يزيد دستتشل مباد، ما بزرگان اين گروه را كشتيم ، و با جنگ بدر برابر شد،
لعبت هاشم بالملك فلا - خبر جاء و لا وحىنزل ، آن هاشمى (پيامبر اكرم ) با حكومت بازى كرد، وگرنه ، نه خبرى در كاربود و نه وحى ، من از قبيله خندف نباشم اگر از فرزندان احمد، بخاطر كارهاى او(پيامبر) انتقام نگيرم .
بسيارى از علماء اهل سنت اين اشعار را دليل كفر و زندقه يزيد گرفته اند.
حالا شما خود قضاوت كنيد، كه اسلام در چه مرحله اى قرار گرفته كه خليفه مسلمين ،اهداف او چنين باشد، اشعار يزيد بخوبى نشاندهنده اهداف او و سيدالشهداء عليه السلامهر دو مى باشد، و مى فهماند دشمنى يزيد با امام حسين بر سر اسلام و پيامبر است نهنزاع دو گروه ،
6 - يكى از خلفاء كه نوه عبدالملك مروان مى باشد بنام وليد ابن يزيد، كه يكسال و دو ماه هم بيشتر حكومت نكرد و كشته شد و بسيار شرابخوار و هوسباز و بى حيابود، در اشعار خود گفت :

تلعب با لخافة هاشمى
بلا وحى اتاه و لا كتاب
فقل لله يمنعنى طعامى
و قل لله يمنعنى شرابى
آن هاشمى با خلافت بازى كرد، بدون آنكه وحى و كتابى در كار باشد، خدا بگو مرا ازخوردن و آشاميدن مانع شود، (198) (اگر راست است )
7 - وقتى عبيدالله ابن زياد، طى نامه اى خبر شهادت امام حسين را براى عمرو بن سعيدوالى مدينه فرستاد و به او بشارت داد، او به منبر رفت و رجزى خواند و بسيار اظهارخوشحالى كرد، سپس به قبر پيامبر اشاره كرده گفت : يا محمد يوم بيوم بدر، اى محمد،روزى بجاى روز بدر (199) - يعنى انتقام كشته شدن نياكان خود در جنگ بدر را ازاولاد تو گرفتيم .
البته اين جمله را يزيد در اشعار خود و بطور جداگانه نيز گفته بود.
8 - يكى از عوامل مهم تضعيف اسلام و قرائن فعاليت شبكه اى بر ضد اسلام ، اهانتهاىمكرر به پيامبر اكرم ، صاحب شريعت و اشرف مخلوقات مى باشد، مى بينيد كه مروانابن حكم به امام مجتبى مى گويد: مثل تو همانند استر است كه وقتى به او مى گويندپدرت كيست ؟ مى گويد: اسب است ، يعنى شما خود را به پيامبر منتسب مى كنيد نه بهحضرت على ، و امام مجتبى با مظلوميت تمام مى فرمايد: حاكم ميان من و تو خداست ، ولى جدمن رسول الله گرامى تر از آن است كه مثل من مانند استر باشد. (200)
ب - در شرح حال خالد بن سلمه مخزومى گفته اند: او دشمن على عليه السلام بوده وهمواره اشعارى براى بنى مروان مى سرود كه در آن به پيامبر عليه السلام بوده وهمواره اشعارى براى بنى مروان مى سرود كه در آن به پيامبر ناسزا گفته بود و ايندر حالى است كه صحاح ششگانه (كتب معتبرهاهل سنت ) بغير از بخارى ، از او روايت نقل مى كنند. (201)
ج - در دوران عمر و عاص ، مردى نصرانى به پيامبر جسارت كرد، اما عمرو عاص بهتنبيه آن مرد رضايت نمى داد، (202) بيهوده نيست كه در تاريخ مى خوانيم لشكريزيد در حمله به مدينه طيبه ، حرمت جرم پيامبر را شكستند، آنقدر در حرم ، از مردم مسلمانكشتند كه خون اطراف حرم را فراگرفت ، با اسبها به حرم پيامبر وارد شدند و آنجا راآلوده كردند، و شرم آورتر آنكه در حرم پيامبر نيز بهعمل نامشروع پرداختند.
د - (كميت ) شاعر معروف ، وقتى به مدح و ثناى پيامبر بزرگوار اسلام مى پردازد،عده اى ناراحت مى شوند و اعتراض مى كنند، كميت در اشعار خود به همين برخورد آنها اشارهمى كند و مى گويد: من دست از ثناى تو بر نمى دارم ، هر چند به من طعنه زنند و خيرهشوند و موجب هياهوى ديگران شود.
و در ادامه گويد:
رضوا بخلاف المهتدين و فيهم
مخباة اخرى تصان و تحصب
يعنى اينها به خرافات از مسير هدايت يافته گان تن در دادند، در ميانشان راز پنهانىاست كه آن را پوشيده مى دارند، (203) آرى اين راز همان نابود كردن اسلام و شريعتالهى است ،
ه‍- حجاج ابن يوسف در ضمن سخنان خود در شهر كوفه راجع به كسانى كه قبر پيامبررا زيارت مى كنند گفت : مرگ بر آنان باد، كه چوبها و استخوانهاى پوسيده را طوافمى كنند، چرا بر گرد قصر اميرالمؤ منين عبدالملك ، طواف نمى كنند؟ مگر نمى دانند كهجانشين انسان ، بهتر از فرستاده اوست . (204) - منظور او اين است كه عبدالملك جانشينخداست ولى پيامبر فرستاده خداست ، او عبدالملك از پيامبر برتر است !!
حجاج در نامه اى كه به عبدالملك نوشت ، به همين مطلب تصريح نمود و گفت : خلفا ازانبياء و مرسلين برتر هستند. (205)
خالد ابن عبدالله قسرى كه يكى از فرمانداران بنى اميه است ، سوگند مى خورد كهاميرالمؤ منين (يعنى هشام ) در نزد خدا از انبياء گرامى تر است . (206)
ز - و ما قبلا ديديم كه اولين جسارت به حريم شارع مقدس از خليفه دوم بود كه دربستر بيمارى پيامبر اكرم به حضرت گفت : اين مرد هذيان مى گويد!!
س - و در همين راستا مى بايست احاديثى را كه در آن نسبت به مقام والاى پيامبر گرامىاسلام صلى الله عليه و آله جسارت مى شود و به آن حضرت امورى را نسبت مى دهند كهنشان مى دهد، مى خواسته اند مقام حضرت را در نظرها سطحى و عادى جلوه دهند، و شايد همدر پس اين خيانتها، به دنبال اين خيال خام بوده اند كه از مذمت و منقصت خلفاكم كنند، تاكسى بر آنها خرده نگيرد كه چرا فلان كارهاى زشت را مرتكب شدند، تا بتوانند به مردمبگويند پيامبر هم اينگونه اعمال داشته است ،
شما مى بينيد كه در صحيح بخارى و مسند احمد ابنحنبل ج 4 ص 246 به پيامبر عظيم الشاءن اسلام و اشرف مخلوقات نسبت مى دهد كهحضرتش ايستاده ادرار نمود. (207) حتى از حذيفهنقل كرده اند كه پيامبر در مزبله اى ايستاده ادرار كرد، من دور شدم ، اما پيامبر فرمود:نزديك بيا من پشت حضرت بودم ، حضرت وضوء گرفت و بر روى كفش مسح نمود.(208)
اگر نبى مكرم نزد اينان همانند يك انسان شريف و باوقار ارزش مى داشت ، آياامثال اين خرافات را به حضرتش نسبت مى دادند، بله طرفداران خليفه دوممثل فضل ابن روزبهان در اين كار هيچ زشتى و عيبى نمى بينند، آنها بايد چنين باشند،زيرا طبق روايات ايشان عمر ايستاده ادرار مى كرد و پيامبر او را نهى كرد و فرمود:ايستاده ادرار نكن ، (209) پسر عمر، عبدالله نيز طبقنقل مالك در موطا، ايستاده ادرار مى كرد، بلكهنقل كرده اند كه عمر مى گفت : ايستاده ادرار كردن پشت انسان را محكمتر مى كند. (210)
آنها باطن خويش را رسوا مى كردند، وقتى به پيامبر نسبت دادند كه هنگام ورود به مدينه، زنان مدينه دايره مى زدند، و پيامبر (معاذالله ) مى رقصيد، (211) و يا به نبى عظيمالشاءن اسلام نسبت دادند در نزد پيامبر اكرم چند كنيزمشغول آوازه خوانى و بازى بودند كه عمر وارد شد، حضرت به آن كنيزكان فرمود:ساكت باشيد، وقتى عمر رفت ، پيامبر به آن زنان فرمود: شروع كنيد، آنها هم شروعكردن به غنا خواندن ، و به پيامبر گفتند: اين كيست كه هر وقت وارد مى شود، شما دستوربه سكوت مى دهيد، وقتى مى رود مى فرمائيد شروع كنيد! حضرت فرمود: اين مردى استكه شنيدن باطل را دوست ندارد. (212) آرى محبت به خلفا به جائى رسيده است كهراضى شدند، نبى مكرم را تحقير كنند، اما آنها را بالا ببرند.
مؤ لف گويد: دسيسه و توطئه اى كه امروز دشمنان اسلام ، در اهانت به نبى مكرم اسلام، به وسيله امثال سلمان رشدى پست و مرتد انجام مى دهند، ادامه همان فعاليتهاست كهقرنها قبل دشمنان اسلام انجام دادند ولى با مقاومت و هشيارى و دفاع سرسختانهاهل البيت بى نتيجه مانده است .
عشق محمد بس است و آل محمد 
ماه فروماند از جمال محمد
سرو نباشد به اعتدال محمد
قدر فلك را كمال و منزلتى نيست
در نظر قدر با كمال محمد
وعده ديدار هر كسى به قيامت
ليله اسراى شب وصال محمد
آدم و نوح و خليل و موسى و عيسى
آمده مجموع در ظلال محمد
همچو زمين خواهد آسمان كه بيفتد
تا بدهد بوسه بر نعال محمد
شمس و قمر در زمين حشر نتابد
نور نتابد مگر جمال محمد
شايد اگر آفتاب و ماه نتابد
پيش دو ابروى چون هلال محمد
سعدى اگر عاشقى كنى و جوانى
عشق محمد بس است و آل محمد
و يا روايت كرده اند از عائشه كه گفت : روز عيدى بود، عده اى از سياهانمشغول بازى با ابزار لعب و جنگ بودند، (نمايش مى دادند) نمى دانم من از پيامبردرخواست كردم يا پيامبر خود فرمود: آيا مى خواهى نگاه كنى ؟ گفتم : آرى ، حضرت مراپشت خود قرار داد به گونه اى كه گونه من بر گونه پيامبر بود، سپس آنها راتشويق نمود، تا اينكه من خسته شدم ، بمن فرمود: آيا كافى است ؟ گفتم : آرى ، فرمود:پس برو. (213)
آيا هيچ ديندار غيرتمندى حاضر است كه ايناباطيل را به اشرف مخلوقات نسبت دهد و سپس كتاب خود را مهمترين كتاب پس از قرآنبنامد،
آرى اين همه تهمتهاى ناروا به پيامبر اكرم نتيجه اى جز توجيهاعمال زشت فرمانروايان اموى و عباسى ، در اعمال ننگين آنها نداشت ، و در اين ميان آنقدر ازاين روايات دروغين و ناهنجار بر نبى مكرم جعل كرده اند، كه قلم از نگارش آن حيا مى كند،آخر كدام غيرتمندى حاضر مى شود كه با همسر خود در معرض ديد عموم ، مسابقه بدهد،آن هم چند بار، تا چه رسد به پيامبر عظيم الشاءن اسلام ، آن هم در حالى كه فرماندهىسپاهى را به عهده دارد و در سفر است ، همچنانكه احمدحنبل در مسند ج 6 ص 264 آورده است . (214)
شعشعه هستى از بقاى محمد 
اى دو جهان روشن از لقاى محمد
شعشعه هستى از بقاى محمد
بعد زيزدان مدام جوهر رحمت
باد بر آن اوصياى عاليه رتبت
آن متلعلع شموس مشرق عزت
و آن متعالى بروج كرسى رفعت
به كيش من حبشان حقيقت دين است
دين من اى عاشقان به نقد چنين است
ياد لقاشان مرا بهشت برين است
وانكه مقامش در اين بهشت يقين است
و در اين ميان ساحت قدس الهى نيز از اينگونهاباطيل مصون نمانده ، و امورى كه عقل منكر آن است به خداوند نسبت داده اند،مثل اينكه روز قيامت خداوند پاى خود را بر جهنم مى گذارد تا نعرههل من مزيد او پايان يابد. (215)
و يا اينكه خداوند روز قيامت صورت خود را به مردم نشان ميدهد و مردم او را مى شناسند.(216) و دهها موارد ديگر.
9 - و از جمله قرائنى كه وخامت اوضاع اسلام را در آن زمان نشان مى دهد رفتار ناهنجارىاست كه با كعبه معظمه خانه خدا، انجام شد، همان خانه اى كه امام حسين بخاطر حفظ حريمآن ، از آن خارج شد، اما در زمان يزيد، لشكر او وقتى عبدالله ابن زبير در خانه كعبهپناه گرفت ، شروع كردند به پرتاب سنگ و نفت و مانند اينها، بطورى كه روزى دههزار سنگ بر كعبه مى انداختند، كعبه سوخت و منهدم شد، (217) و بار ديگر همين حادثهتوسط حجاج ابن يوسف تكرار شد، گفته اند در ميان چيزهائى كه بر كعبه انداختند، ازمدفوع و نجاست هم استفاده كردند، (218) فانا لله و انا اليه راجعون .
و در زمان وليد ابن يزيد ابن عبدالملك آن نگون بخت پليد و شرابخوار تصميم گرفتتا بر بام خانه كعبه ميكده اى بپا كند و بساط عيش و نوش درست كند، اما اطرافيانش او رامنصرف كردند. (219)
10 - و بالاخره قرآن نيز در اين ميان از اهانت و جفاى اين بزه كاران در امان نماند، شماخود بايد به وخامت اوضاع مسلمين ، پى ببريد وقتى كه همانند وليد ابن يزيد، خليفهمسلمين شمرده مى شود، و زمانى كه به قرآنتفاءل مى زند و اين آيه مى آيد كه و استفتحوا و خابكل جبار عنيد، قرآن را هدف مى گيرد و شروع مى كند به تيرباران كردن قرآن ، و مىگويد: آيا مرا جبار پر كينه مى نامى ؟ (220)
11 - و كافى است براى درك انحراف جدى مسلمين و ضعف اسلام ، اينكه بدانيد، خاندانپيامبر، همانها كه از هر چيزى براى پيامبر پرارزشتر بودند، و به آنها عشق مى ورزيدو سر از پا نمى شناخت و آنها را روح و جان مى شمرد، در چه حالى قرار گرفته بودند،با زهراى مرضيه چه كردند، با اميرالمؤ منين چه كردند و چه جسارتها روا داشتند، آرىمروان به امام مجتبى مى گفت : شما خاندان ملعون هستيد(221)، عبدالله ابن زبير، نامپيامبر را در خطبه حذف كرده مى گفت : پيامبرفاميل بدى دارد، مى ترسم كه اگر از پيامبر تعريف شود آنها پررو شوند و مى گفت :من چهل سال است كه دشمنى اين خاندان را در سينه همراه دارم ، (222) آرى كار بجائىرسيد: كه دهها سال برادر پيامبر و اول مسلمان و مجاهد و امام موحدين و سرور امت على ابنابيطالب را بر فراز منبرها در تمام عالم اسلام لعن مى كردند، و مردماستقبال مى كردند، قبلا ذكر كرديم كه آن مرد ملعون درمقابل حجاج با افتخار گفت :
در ميان خاندان ما هر كه به او پيشنهاد لعن على را بدهند، او نه تنها على ، بلكه فاطمهو حسن و حسين را هم اضافه مى كند. با اين حال اسلام به كجا مى خواست برود،
12 - تحريفات بسيار و اهانتها و بدعتهاى فراوان كه در احكام دين نهاده شده بود، چهرهاسلام را دگرگون نمود، ديگر آن اسلام ناب محمدى در دسترس مردم نبود و نمايانگرنمى شد، آنها خود نقل كرده اند كه تمام سنتهاى پيامبر تغيير نمود حتى نماز(223)،چهره دين مشوش و دستخوش آشوب و در هم ريختگى بود.
13 - با وجود فرمانروايانى مثل عثمان و معاويه و يزيد، و وليد و دهها نفر مانند اينها واعمال ننگين اينها، ديگر چه انتظارى از دين و اسلام مى توان داشت ، چرا وقتى عثمان بهدنياطلبى روى مى كند، مردم نكنند؟، چرا وقتى معاويه به نيرنگ وقتل عام مى پردازد، فرمانروايان او همچون بسر ابى ارطاة و زياد ابى ابيه و سمرة ابنجندب چنين نكنند؟ چرا وقتى يزيد به شراب و لهو و لعب مى پردازد، در ميان مكه و مدينهخوردن شراب و آوازه خوانى علنى نشود همچنانكه مسعودى در مروج الذهب آورده است .
و وقتى امثال وليد شرابخوار كه آنقدر به خواننده خود عشق مى ورزد و به هيجان مى آيدكه او را برهنه مى كند و تمام بدن او را مى بوسد، و وقتى نوبت به ... مى رسد، آن مردراضى نمى شود و با قسم او را منصرف مى كند (224)، در اين هنگام مردم عادى چهخواهند كرد و بر سر دين چه خواهد آمد؟
آرى پس از مطالعه و دقت در اوضاع نابسامان مسلمانان ، و سرانجام وخيمى كه در انتظاراسلام مى بود، سيدالشهداء بعنوان آخرين ذخيره شناخته شدهاهل البيت از صدر اسلام ، براى نجات اسلام قيام كرد، قيامى مقدس كه ضامن بقاى ديناسلام و سعادت بشر تا قيامت گرديد.
السلام عليك يا اباعبدالله و على الارواح التى حلت بفنائك ، عليك منى سلام اللهابدا ما بقيت و بقى الليل و النهار.
اسرار عاشورا 
بخش دوم :در مصائب و وقايع كربلا و اهميت حفظ عاشورا و مجالس عزادارى سيدالشهداءو داستانهائى مربوط به عنايات و فوائد مجالس عزادارى
بى پرده نظر به كعبه راز كنيد
از مهر دريچه اى به دل باز كنيد
اندوخته حساب فردا عشق است
امروز بيائيد، پس انداز كنيد
بخش دوم : فصل اول : مظلوميت و پيروزى 
مقدمه :  
بسم الله الرحمن الرحيم
الحمد الله رب العالمين و صلى الله على محمد واهل بيته الطيبين الطاهرين الهداة المعصومين و لعنة الله على اعدائهم اجمعين من الان الى قياميوم الدين
مظلوميتها رمز پيروزى و تداوم نهضت حسينى
السلام عليك يا ثارالله و ابن ثاره
پس از آنكه به وخامت اوضاع و جو خطرناكى كه در اثر انحرافات فراوان و وجود شبكهفعال بر عليه اسلام و مسلمين پى برديم و آنها را مورد دقت قرار داديم ،
بخوبى متوجه عظمت فداكارى سيدالشهداء عليه السلام براى نجات اسلام مى شويم ، واز صميم قلب احساس مى كنيم كه ما دين خود و مخصوصا ولايت و محبت و مكتباهل البيت عليهم السلام را مديون فداكاريهاى سيدالشهداء و خاندان گراميش مى باشيم ،
پس از جريان عاشورا، و رسوائى جريان مخالفت اسلام ، بر عهده مسلمانان واقعى بودكه براى تداوم بخشيدن و زنده نگاهداشتن آن حادثه بزرگ ، تلاش كنند،
شگفت آنكه ، نهضت حسينى ، به گونه اى طراحى و انجام گرفته بود، كه خمير مايهبقاء نيز در درون خود آن موجود بود، و آن چيزى نيست جز همان مظلوميتهاى پى در پى ، وصحنه هاى دلخراش و فجيع كه مى توانست ، امام حسين و اهداف او را در دلها زنده و محبوبنگه دارند و دشمنانش را تا ابد رسوا كند، براى پيشبرد همين هدف است كه ما نمونه اىاز اعمال ننگين و سنگدليهاى دشمنان اهل البيت واعمال فجيعى كه با آن خاندان شد را تذكر مى دهيم ، تا تولى و تبرى كه جزء اساسمذهب ماست تقويت گردد قيام حسينى ، سراسر حماسه ، دلاورى ، عشق ، مظلوميت و عاطفه است، و همين است رمز بزرگ پيروزى و بقاء آن تا قيامت ، چرا كه عاشورا سخندل است ، او دل را زنده كرد و خود نيز زنده و پايدار ماند.
پرچم دين چون بجا ماند از فداكارى او
تا قيامت پرچمش را دست حق برپا كند
نازم آن آموزگارى را كه در يك نصف روز
دانش آموزان عالم را چنين دانا كند
نقد هستى داد و هستى جهان يكجا خريد
عاشق آن باشد كه چون سودا كند يكجا كند
عقل مات آمد ز دانشگاه سيار حسين
كاين چنين غوغا بپا در صحنه دنيا كند
خداوند از پيامبر در مصائب اهل البيت پيمان گرفته است  
امام صادق عليه السلام فرمود: وقتى پيامبر را به معراج بردند، به حضرت گفته شد:خداوند تبارك و تعالى شما را در سه چيز امتحان مى كند تا ببيند صبر شما چگونه است!
پيامبر اكرم فرمود: من به فرمان تو اى پروردگار تسليم هستم ، توان صبر هم جزبواسطه شما ندارم ، آن سه چيز كدام است ؟
به حضرت گفته شد: اولين آنها گرسنگى است و اينكه نيازمندان را بر خود و خانوادهات مقدم دارى ! پيامبر عرضه داشت : قبول كردم و راضى شدم و تسليم شدم و توفيق وصبر از شماست ، اما دومى : تكذيب و ترس شديد و فداكردن خون خود در جنگ با كفار بامال و جان خود و صبر بر مصيبتهائى كه به شما مى رسد از آنها، و از منافقين كه موجبمجروح و دردمندى شما در عمليات جنگى مى شود.
پيامبر عرضه داشت : خدايا پذيرفتم و راضى شدم و تسليم گرديدم و توفيق صبر ازشماست ، و اما سومى آنها امورى است كه اهل بيت تو بعد از تو به آن مبتلا مى شوند، امابرادرت على ، از امت تو به او بدگوئى و فشار و توبيخ ، و محروميت و انكار حق و ستمميرسد، و در آخر آن هم كشته ميشود، پيامبر عرضه داشت : خداياقبول كردم و راضى شدم و توفيق و صبر از شماست ، (سپس خطاب آمد) اما دختر شما،مورد ستم قرار ميگيرد و محروم مى شود از حقى كه تو به او مى دهى (فدك ) و او را درحالى كه باردار است مى زنند، بر او و حريم او ومنزل او بى اجازه وارد مى شوند، آنگاه به ذلت و اهانت دچار مى شود و هيچكس را نمىيابد كه جلوگير باشد، و در اثر ضربه اى كه بر او وارد ميشود آنچه در شكم داردسقط مى كند و بخاطر همان ضربه از دنيا مى رود،
پيامبر عرضه داشت : انا لله و انا اليه راجعون ، خداياقبول كردم و تسليم شدم و توفيق و صبر از شماست ، (سپس خطاب آمد) براى فاطمه ازبرادرت دو پسر خواهد بود، كه يكى از آنها با دسيسه كشته مى شود، او را غارت كرده ومورد حمله قرار مى گيرد، اين كار را امت تو با او مى كنند، پيامبر عرضه داشت : خداياقبول كردم و تسليم شدم ، انا لله و انا اليه راجعون و از توست توفيق و صبر، (سپسخطاب آمد) و اما پسر ديگر او، امت تو او را براى جهاد دعوت مى كنند، اما او را با شكنجهمى كشند، فرزندانش و هر كه با او است از خانواده اش كشته مى شوند، حرم او را غارتمى كنند، از من (خداوند) كمك مى خواهد ولى حكم من صادر شده به شهادت براى او وهمراهان او (225) - الحديث
خوش داشتند حرمت ميهمان كربلا  
مظلوميت از آنجا شروع شد كه مردم كوفه در ظاهر پيشنهاد رهبرى و قيام را به حضرت امامحسين عليه السلام دادند، چقدر نامه هاى پياپى به حضرت نوشتند و در آن نامه ها ضمنگلايه از حكومتهاى سابق و جنايات آنها اظهار داشتند: ما رهبرى نداريم ، به طرف ما بيا،شايد خداوند بخاطر شما ما را بر حق گرد آورد، ما با حاكم شهر در جمعه و عيد همراهنمى شويم ، همينكه خبر آمدن شما بما برسد، حاكم شهر را به طرف شام بيرون مىكنيم ،
امثال اين نامه ها پياپى نزد حضرتش مى آمد، و در اين ميان بسيارى از كسانى كه بعداجزء لشكر عمر ابن سعد شدند نيز نامه ها فرستادند همانند شبث ابن ربعى و عمرو ابنحجاج و حجار ابن ابجر.
نوشتند كه زمين سرسبز و ميوه ها رسيد، هر وقت خواستى بيا كه بر لشكر آماده وارد مىشوى ، و در نامه ديگر نوشتند بشتاب كه مردم منتظر شما هستند، آنها بجز شما به كسىعلاقه ندارند، بشتاب ، بشتاب ، بشتاب . (226)
مؤ لف گويد: واى بر آنها، آرى لشكرشان آماده بود، اما بر عليه امام حسين ، منتظربودند، اما براى شهادت حضرت و يارانش ،
بيا شهر كوفان سراسر گل است
چمنها پر از سارى و بلبل است
زمين چون زمرد هوا همچو سيم
گلاب آيد از جوى و مشك از نسيم
صفاى گلستان به ديدن رسيد
ثمرهاى بستان به چيدن رسيد
بيا بال بگشا دلى شاد كن
تفرج در اين جنت آباد كن
سپاهى به پيش آيدت بنده وار
كه انديشه او را نجويد كنار
آغاز دعوت و بى وفائى با فرستاده امام 
امام حسين عليه السلام به دنبال نامه هاى مردم كوفه ، پسر عموى خود مسلم ابنعقيل را از طرف خود به كوفه فرستاد و فرمود: من برادرم و پسر عمويم و شخص مورداعتماد از خاندانم را نزد شما فرستادم ، و به او گفتمحال شما را برايم بنويسد، اگر آراء شما همچنانكه در نامه هاى شما بود، باشد،سريعا نزد شما خواهم آمد انشاء الله
مسلم به كوفه آمد در ابتداء چيزى نگذشته بود كه هيجده هزار نفر با او بيعت كردند،مسلم نيز طى نامه اى جريان را گزارش كرد و از حضرت خواست كه به كوفه بيايد،
چند روزى گذشت ، تا اينكه پس از دستگيرى هانى ابن عروه حضرت مسلم خروج كرد،عبيدالله ، با سى نفر نظامى و بيست نفر اشراف بهداخل قصر پناه برد، و مسلم قصر را محاصره كرد، مردم به عبيدالله و پدرش ناسزا مىگفتند.
عبيدالله به سران قبائل دستور داد تا بروند و افراد قبيله خود را بترسانند و مردم راامان دهند، همينكه مردم اين سخنان را از بالاى قصر شنيدند، شروع كردند به متفرق شدن ،به گونه اى كه زن مى آمد و دست پسر و برادرش را مى گرفت و مى گفت :
بيا برويم ، ديگران هستند، مردها هم چنين مى كردند، تا اينكه از آن عده بسيار نماند مگرسى نفر، با اين تعداد نماز مغرب را حضرت مسلم در مسجد خواند، اندكى نگذشت ، كه بااو جز ده نفر نماند، وقتى از در بيرون آمد، هيچكس با حضرتش نبود، حتى كسى نبود كهراه را به مسلم (كه در اين شهر غريب بود) نشان دهد، سرگردان در ميان كوچه هاى كوفهمى گذشت ،
حضرت مسلم در كوفه غريب مى شود  
ابن زياد كه ديد ديگر اطراف قصر خبرى نيست آمد و مردم را جمع كرد و آنها را نسبت بهپناه دادن حضرت مسلم ، تهديد نمود، هيچكس حضرت مسلم را پناه نداد، جز زنى بنام طوعه، اين زن منتظر فرزندش ‍ بود، مسلم سلام كرد و از زن آب خواست ، آب آشاميد و نشست ، زنظرف را برد و برگشت ديد مسلم نشسته ، گفت : آيا آب نياشاميدى ؟ فرمود: چرا، عرضكرد، برو نزد خانواده ات ، حضرت ساكت شد و دوباره گفت : حضرت چيزى نفرمود، بارسوم گفت : اى بنده خداى خدا ترا سلامت دارد، نزد خانواده ات برو خوب نيست كه بر دربخانه من بنشينى ، من راضى نيستم ، حضرت برخاست و گفت : اى كنيز خدا، من در اين شهرمنزلى ندارم ، فاميلى ندارم ، آيا مى خواهى اجرى ببرى و كار نيكى بكنى ، شايد بعداتلافى كنم ، عرض كرد: چيست ؟ حضرت فرمود: من مسلم ابنعقيل هستم ، اين مردم به من دروغ گفتند و فريبم دادند و مرا بيرون كردند، زن با تعجبپرسيد: شما مسلم هستى ؟ فرمود: آرى ، عرض كرد: بياداخل ، اتاق جدا برا حضرت آماده كرد و شام آورد، حضرت نخورد، تا اينكه پسرش آمد واز رفت و آمد مادر فهميد كه در اتاق كسى هست ، بالاخره مادرش پس از گرفتن عهد و قسم، خبر را فاش نمود، آن پسر نيز صبح خبر را براى ابن زياد فرستاد، زن براى مسلم آبوضوء آورد و عرض كرد: ديشب نخوابيدى ؟ فرمود: اندكى خوابيدم ، عمويم اميرالمؤ منينرا در خواب ديدم بمن فرمود: عجله كن ، عجله كن ، به گمانم كه امروز آخرين روز عمر مناست .
طولى نكشيد كه لشكر ابن زياد به در خانه طوعه رسيد، حضرت زره پوشيد و سواربر اسب ، سريعا از خانه خارج شد تا مبادا خانه را آتش بزنند،مثل شير ژيان بر آن روبه صفتان حمله ور شد، هفتاد و چهارنفر را كشت ، آنقدر دلاور بودكه فرمانده سپاه دشمن ، نيروى كمكى خواست ، ابن زياد گفت ما تو را به جنگ يك نفرفرستاديم ، اين چنين در ميان شما لرزه انداخته ، اگر شما را نزد غير او (امام حسين )بفرستيم چه مى كنى ؟!
فرمانده سپاه پيغام داد: آيا گمان مى كنى كه مرا به نزد يكى از بقالهاى كوفهفرستاده اى ، آيا نمى دانى كه مرا به نزد شير غران و شمشير بران در دست دلاور دوراناز خاندان بهترين مردم جهان فرستاده اى ؟
گويند مسلم دست مرد را مى گرفت و به پشت بام مى انداخت .
مسلم همچنان يكه و تنها مى جنگيد و از آن نامردها كه با او بيعت كرده بودند، يك نفر بهكمك وى نيامد، نه تنها نيامدند بلكه او را سنگباران مى كردند.
حضرت را امان دادند قبول نفرمود، تشنگى بر حضرتش غلبه نمود، از هر طرف حضرترا احاطه كردند، ظالمى بر لب بالاى او زد حضرت با شمشيرى او را به درك فرستاد،از پشت با نيزه مسلم را سرنگون كردند،
در ميان راه مسلم مى گريست ، يكى گفت : همانند تو و هدفى كه داشتند وقتى گرفتارشد، نبايد گريه كند، مسلم فرمود: بخدا سوگند من براى خودم نمى گريم ، گرچهمردان را هم دوست نداشته ام ، ولى بخاطر خاندانم كه در راه هستند، بخاطر حسين و خانداناو مى گريم ، آب طلبيد، خواست بنوشد، ظرف آب پرخون شد، سه بار عوض كردند،بار سوم دندانهاى جلوى حضرتش داخل ظرف افتاد، گفت : الحمدالله ، اگر روزى من بودنوشيده بودم ،
وسرانجام پس از گفتگوى و جسارتهاى ابن زياد، او را بر بالاى دارالامارة به شهادترساندند و سر و پيكر او را از بالا به زمين انداختند و در ميان شهر آن را بر روى زمينمى كشيدند و اين در روز عرفه نهم ذى حجه بود.(227)
روز خونينى كه شورش در فضا افتاده بود
كوفه در وحشت زخونين ماجرا افتاده بود
در دل امواج حيرت زير رگبار بلا
كشتى بى بادبان بى ناخدا افتاده بود
ميزبانان در پناه ساحلى دور از خطر
ميهمان در بحر خون بى آشنا افتاده بود
نائب فرزند زهرا نو گل باغ عقيل
دستگير مردمى دور از وفا افتاده بود
در ميان اولين دشت مناى شاه عشق
اولين قربانى راه خدا افتاده بود
در كنار كاخ حمراء پيش چشم مرد و زن
پيكر مجروح مسلم مسلم سر جدا افتاده بود
در جدال حق و باطل آن دلير جان فدا
آنقدر ايستاده بودى تا ز پا افتاده بود
در دم آخر سرشك حسرتش بودى روان
چون بياد كاروان كربلا افتاده بود
هر كه فدائى ماست با ما حركت كند 
درست همان روز كه مسلم در كوفه به شهادت رسيد، امام حسين از مكه به عراق حركت نمود،حج را تبديل به عمره نمود، زيرا از دست بنى اميه در امان نبود، آنها مصمم نبود به هرترتيب كه شده حضرتش را هلاك كنند.
در آنجا حضرت خطبه اى خواند و پس از حمد و ثناى الهى و درود بر پيامبر اكرم فرمود:مرگ براى اولاد آدم همانند گردنبند بر گردن دختران ترسيم شده است ، چقدر مشتاقم بهديدار نياكان خودم ، همانند علاقه يعقوب به يوسف ، برايم آرامگاهى آماده شده كه من بهآنجا خواهم رفت ، گويا اعضايم را درندگان بيابان در زمينى ميان نواويس و كربلاپاره پاره مى كنند و شكمهاى خود را از من پر و سيراب مى كنند، از روزى كه با قلم(تقدير) نوشته شده چاره اى نيست خشنودى خدا، خشنودى مااهل البيت است ، ما براى او صابريم و او پاداش صابرين بما خواهد داد،
و در پايان فرمود: هر كه جان خود را براى مابذل مى كند و تصميم به ملاقات خدا گرفته است با ما حركت كند كه من فردا صبححركت مى كنم انشاء الله
اى دل گرت هواى بهشت است رو متاب
از درگه محمد و آلش به هيچ باب
از غير خاندان نبى كام خود مجوى
لب تشنه اى كجا شده سيراب از سراب
آسوده خاطراند محبانشان به حشر
آندم كه خلق را همه خوف است و اضطراب
بى مهر آل ساقى كوثر در آن جهان
هرگز طمع مدار زحق كوثرى شراب
جز درگه محمد و آلش درى مكوب
كانجا نمانده است سؤ الى بلاجواب
آباد گشت آخرتش آنكه مهرشان
با خويشتن ببرد از اين عوالم خراب
سخنان محمد حنفية هنگام خروج حضرت  
شب هنگام محمد ابن حنفيه برادر سيدالشهداء عليه السلام آمد نزد حضرت آمد و عرض كرد:اى برادر، شما دوروئى مردم كوفه را با پدر و برادرت مى دانى ، مى ترسمحال شما نيز مثل گذشته ها باشد، اگر مايلى همينجا بمان كه عزيزترين ساكنين حرمهستى كه از او دفاع مى شود، حضرت فرمود: برادر، مى ترسم يزيد ابن معاويه مرا درحرم ترور كند و به وسيله من حرمت اين خانه شكسته شود،
محمد عرض كرد: پس به يمن يا اطراف بيابان برو تا كسى به شما دسترسى پيدانكند، حضرت فرمود: در سخن تو فكر مى كنم ، هنگام سحر بود كه به محمد گفتند: امامحسين در حال حركت است ، آمد و افسار ناقه حضرت را گرفت و عرض كرد: برادرم ، مگرنفرمودى كه راجع به درخواست من فكر كنى ؟ حضرت فرمود: آرى ، عرض كرد: پس چرادر رفتن عجله دارى ؟
فرمود: بعد از رفتن تو، پيامبر نزد من آمد و فرمود: يا حسين خروج كن ، خدا مى خواهد تورا كشته ببيند، محمد ابن حنيفه گفت : انا لله و انا اليه راجعون ، شما كه با اين وضعخارج مى شوى چرا زنها را با خود مى برى ! حضرت فرمود:
پيامبر به من فرمود: خداوند مى خواهد اينها را اسير ببيند!
مؤ لف گويد: دستور پيامبر به امام حسين و همراه بردن زنها، نشان دهنده واقعيت قيام امامحسين و اسرار باطنى آن كه همان احياء دين اسلام با شهادت و اسارت است مى باشد، و مىفهماند كه از راه شهادت و اسارت است كه دين الهى استوار مى گردد
ترويج دين اگر چه به خون حسين شد
تكميل آن به موى پريشان زينب است
امام حسين بخاطر احترام خانه خدا خارج شد  
امام باقر عليه السلام فرمود: امام حسين يك روزقبل از يوم التروية از مكه خارج شد، عبدالله ابن زبير حضرت را مشايعت كرده گفت : يااباعبدالله هنگام حج است ، شما به عراق مى رويد؟! حضرت فرمود:
اى پسر زبير اگر من كنار فرات دفن شوم ، خوشتر است نزد من از اينكه كنار كعبه دفنشوم (228)،
مؤ لف گويد: امام حسين عليه السلام در اين جمله كوتاه به مطالبى اشاره فرمود: 1 -اينكه حضرت مى داند كه در كربلا شهيد و دفن خواهد شد
2 - اينكه بنى اميه حضرت را رها نخواهند كرد حتى در كنار خانه خدا.
3 - احترام خانه خدا لازم است ، حتى از مثل حسين ابن على عليه السلام هنگام خروج بر يزيدو هنگام حج ،
4 - از آنجا كه اين عبدالله ابن زبير سه سال بعد خروج كرد و در همين خانه خدا متحصنشد و سبب گرديد كه دو بار بواسطه او خانه خدا آتش بگيرد و مورد اهانت قرار گيرد،يكبار در اواخر عمر يزيد و يكبار در زمان حجاج ، گويا اين فرمايش امام حسين اشاره بهآينده اين ناجوانمرد و تذكرى است به او كه حريم خانه خدا را حفظ كند.
رفتى بپاس حرمت كعبه به كربلا
شد كعبه حقيقى دل ، كربلاى تو
اجر هزار عمره و حج در طواف توست
اى مروه و صفا به فداى صفاى تو
از آب هم مضايقه كردند كوفيان 
يكى از وقايع تكان دهنده كربلا كه اوج مظلوميت امام حسين و يارانش و از آن طرف شقاوتدشمنانش را نشان مى دهد، بستن آب بر روى خاندان پيامبر است ، با وجود اينكه در ميانسپاه امام حسين زن و بچه و پيرمرد و افراد ضعيف وجود داشتند،
ابن زياد به عمر ابن سعد نوشت : ميان حسين و اصحاب او و آب مانع شو، مبادا كه قطرهاى آب بنوشند همچنانكه با عثمان انجام دادند، عمر ابن سعد نيز عمرو ابن حجاج را باپانصد سوار ماءمور شريعه فرات نمود. (229)
خدا مى داند كه عطش با امام حسين و اصحاب حضرت و خاندانش چه كرد؟
يك بار حضرت ، اصحاب را با اباالفضل فرستاد و موفق شدند پس از يك درگيرىمقدارى آب بياورند، روز عاشورا عطش بر امام حسين فشار آورد - حضرت پس از شهادتاصحاب و يارانش - بطرف فرات حمله كرد، سپاه مانع شد، يكى فرياد زد ميان حسين وآب مانع شويد حضرت عرضه داشت : خدايا او را تشنه گردان ، آن ملعون خشمگين شد، باتير سيدالشهداء را هدف قرار داد، حضرت تير را بيرون كشيد، دو دست خود را از خونپر كرد و عرضه داشت : خدايا بتو شكايت مى كنم از آنچه با پسر دختر پيامبر انجام مىگيرد،
راوى گويد: در اثر نفرين حضرت ، اندكى نگذشت كه آن مرد به بيمارى عطش دچار شد،هر چه مى نوشيد، سيرآب نمى شد و مى گفت : مرا آب دهيد، تشنگى مرا كشت ، تا اينكهپس از اندكى شكمش مثل شكم شتر بر آمده شد. (230)
حضرت از فشار تشنگى به طرف فرات حمله مى كرد، اما هر بار دشمن مانع مى شد،يكبار حضرت بر چهار هزار ماءمور شريعه فرات حمله كرد و وارد شريعه شد و اسب راداخل شريعه نمود، اسب خواست آب بنوشد، حضرت فرمود: تو تشنه اى من هم تشنه ام ،بخدا سوگند من آب نمى آشامم تا تو بنوشى ، اسب با شنيدن سخن امام حسين ، گوياسخن حضرت را فهميد سر بلند كرد و آب نخورد، حضرت فرمود: بنوش من هم مى نوشم، مشتى از آب برداشت كه بياشامد كه ناگاه يكى صدا زد يا اباعبدالله ، تو از نوشيدنآب لذت مى برى در حالى كه حرم تو مورد تجاوز است ، حضرت آب را ريخت و حمله كردوقتى برگشت ، ديد خيام حرم سالم است . (231)
فداى لب تشنه ات يا حسين
هلال ابن نافع گويد: هنگام شهادت حضرت امام حسين بالاى سر حضرت آمدم ، بخدا قسمكشته اى غرقه در خون ، نيكوتر و نورانى تر از او نديدم ، نور صورت و هيبت او مرا ازتفكر در شهادتش مشغول كرد، و او در آن حال آب طلب مى كرد، شنيدم مردى گفت : بخداسوگند از اين آب نياشامى تا به آب جوشان (جهنم ) وارد شوى حضرت فرمود: واى برتو من از آب جوشان جهنم نمى نوشم ، من بر جدم پيامبر وارد مى شوم و درمنزل او ساكن مى شوم ، در جايگاه صدق ، نزد مالك قدرتمند، و از آب صاف مى نوشم واز كارهاى شما شكايت مى كنم . (232)
مؤ لف گويد: مصيبت عطش بر سيدالشهداء از همه سنگين تر بود، نه از آن جهت كهتشنگى سراسر وجودش را فراگرفته بود و لبها خشك و پژمرده و چه بسا دهانمجروح و سوى چشم كم شده بود، نه ، بلكه از آن جهت كه فرياد العطشاطفال مظلومش را مى شنيد، از آن جهت كه جوان برومند او على اكبر، از پدر تقاضاى آب ،كه حق حيات است دارد، اما سيدالشهداء آبى نمى يابد، از آن جهت كه صورتطفل شيرخوار خود را مى بيند كه چگونه از تشنگى به كام مرگ فرو مى رود و آتشگرفته ، اما چاره اى ندارد، آرى اگر براى ديگران آب براى رفع عطش بود، براىعلى اصغر هم آب بود و هم غذا، چرا كه مادرش نيز شير نداشت ، چقدر سنگين است برمثل سيدالشهداء كه از آن مردمان پست ، براىطفل خود تقاضاى آب كند، اما با تير به او پاسخ دهند، و بالاخره برادر گرامى خود رابراى طفل خود تقاضاى آب كند، اما با تير به او پاسخ دهند، و بالاخره برادر گرامىخود را براى آوردن آب فرستاد، گويا اطفال منتظر آب بودند، كه ديدند سيدالشهداءبرگشت و خبر شهادت برادر را آورد.
فرياد العطش ز بيابان كربلا 
كشتى شكست خورده طوفان كربلا
در خاك و خون طپيده بميدان كربلا
گرچه روزگار بر او فاش مى گريست
خون مى گذشت از سر ايوان كربلا
نگرفته دست دهر گلابى به غير اشك
ز آن گل كه شد شكفته به بستان كربلا
از آب هم مضايقه كردند كوفيان
خوش داشتند حرمت مهمان كربلا
بودند ديو و دد همه سيراب و مى مكيد
خاتم زقحط آب سليمان كربلا
زآن تشنگان هنوز بعيوق مى رسد
فرياد العطش ز بيابان كربلا
آه از دمى كه لشكر اعلاء نكرده شرم
كردند رو به خيمه سلطان كربلا
زاده ليلا مرا مجنون مكن 
يكى از صحنه هاى تكان دهنده كه سند مظلوميتاهل البيت عليهم السلام و شقاوت دشمنان ايشان است ، شهادت فرزند برومند و جوان رشيدامام حسين ، حضرت على ابن الحسين است ،
على اكبر جوانى بود بسيار زيبا از پدر اجازه ميدان گرفت ، حضرت اجازه فرمود، آنگاهبا نااميدى نگاهى به او نمود و در حالى كه چشم از جوان برگرفته بود گريست ،
و عرضه داشت : خدايا بر اين گروه شاهد باش ، همانا جوانى درمقابل آنهاست كه در خلقت ظاهرى و صفات باطنى و منطق از همه به پيامبر شبيه تر است ،ما هرگاه مشتاق پيامبرت مى شديم ، به صورت او نگاه مى كرديم ، بارالها بركات زمينرا از آنها رفع كن . ميان آنها تفرقه انداز و آن ها را پاره كن و حاكمان را هرگز از ايشانخشنود مكن . اينها ما را دعوت كردند تا ما را كمك كنند، ولى بر ما خروج كرده با ما نبردمى كنند.
سپس حضرت بر عمر ابن سعد فرياد بر آورد و فرمود: تو را چه مى شود، خدانسل تو را قطع كند و كار تو را بى بركت كند و بر تو كسى را مسلط كند تا بعد از منتو را در بسترت ذبح كند، همچنانكه رحم مرا قطع كردى و رعايت فاميلى مرا با پيامبرنكردى ، سپس با صداى بلند اين آيه را تلاوت فرمود: ان الله اصطفى آدم و نوحا وآل عمران على العالمين ذرية بعضها من بعض و الله سميع عليم .
على اكبر بر آن دشمنان حمله نمود، عده بسيارى از آنها را كشت ، به گونه اى كه فرياداز جمعيت بر آمد، سپس در حالى كه هفتاد نفر را به هلاكت رساند و جراحات بسيار بربدنش وارد آمده بود، به نزد پدر بازگشت و عرض كرد: پدر جان تشنگى مرا كشت ،سنگينى اين آهن (زره ) مرا از كار انداخته است ، آيا جرعه آبى هست كه با آن بر ايندشمنان قوت يابم ؟
سيدالشهداء با شنيدن اين كلمات گريست (آب كمترين چيزى است كه يك فرزند از پدرمطالبه مى كند، تا چه رسد به على اكبر آن هم با كيفيت درمقابل امام حسين عليه السلام ) حضرت فرمود: وا غوثاه ، پسرم اندكى نبرد كن ، بزودىجدت محمد را ملاقات مى كنى ، با جام خود شربتى به تو مى دهد كه هرگز تشنه نشوى.
در برخى روايات آمده است حضرت فرمود: پسرم زبانت را بياور، زبان او را مكيد وانگشتر خويش به وى داد و فرمود اين را در دهان بگير و به نبرد با ايشان برو،
على اكبر به ميدان آمد، نبردى سخت نمود، ظالمى با شمشير بر فرق سرش كوبيد، علىاكبر خم شد و گردن اسب را با دو دست گرفت ، اسب ايشان را به طرف لشكر دشمنبرد، آنقدر با شمشير بر او زدند كه او را پاره پاره نمودند در آخرين لحظه صدا زد:اى پدر اين جد من ، رسول الله است كه با جام خود مرا به گونه اى سيراب كرد كههرگز تشنه نشوم ، به شما هم مى گويد بشتاب بشتاب ، براى شما هم جامى آماده كردهاست تا اكنون بنوشى ،
در اين هنگام بود كه صداى گريه سيدالشهداء بلند شد، با اينكه تا آن موقع كسىصداى گريه حضرت را نشنيده بود، و فرمود: خداوند بكشد گروهى كه تو را كشتند،اينها چقدر بر خداوند و هتك حرمت پيامبر جراءت كردند، سپس در حاليكه اشك از چشمهاىحضرت سرازير بود فرمود: على الدنيا بعدك العفا ، دنيا پس از تو ارزشىندارد.
در اين هنگام زينب كبرى با عجله بيرون آمد و فريادكنان خود را بر روى على اكبر انداخت ،امام حسين خواهر را به خيمه بازگرداند و به جوانان فرمود: برادر خود را به خيمه هاببريد، (233)
پس بيامد شاه اقليم است
بر سر نعش على اكبر نشست
سرنهادش بر سر زانوى ناز
گفت كى باليده سرو سرفراز
اين بيابان جاى خواب ناز نيست
ايمن از صياد تيرانداز نيست
خيز تا بيرون از اين صحرا رويم
نك بسوى خيمه ليلا رويم
بيش از اين بابا دلم را خون نكن
زاده ليلا مرا مجنون مكن
رفتى و بردى ز چشم باب خواب
اكبرا بى تو جهان بادا خراب

next page

fehrest page

back page

 

 
 

کلیه حقوق این سایت محفوظ می باشد.

طراحی و پیاده سازی: GoogleA4.com | میزبانی: DrHost.ir

انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس دیتاسنتر فن آوا سرور اختصاصی سرور ابری اشتراک مکانی colocation