بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب زیتون (ترجمه خصائص الحسینیه ), آیه الله شیخ جعفر شوشترى   مناسب چاپ   خروجی Word ( برگشت به لیست  )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     FOOTNT01 -
     M-700001 -
     M-700002 -
     M-700003 -
     M-700004 -
     M-700005 -
     M-700006 -
     M-700007 -
     M-700008 -
     M-700009 -
     M-700010 -
     M-700011 -
     M-700012 -
     M-700013 -
     M-700014 -
     M-700015 -
     M-700016 -
     M-700017 -
 

 

 
 

next page

fehrest page

back page

امام على و امام حسين عليهماالسلام
مجلس هفتم ؛مجلس على عليه السلام در مدينه ، كوفه و ديگر جاها؛ حضرت علىعليه السلام بر روى منبر و در مسجد تحت عناوين مختلف ، براى حسين عليه السلامسوگوارى و گريه مى نمودند و حالات آن حضرت را به انحاى مختلف به صورت نظمو ايثار يادآور مى شدند كه در يكى از اين موارد فرمودند: كاءنى بنفسى واعقابها و بالكربلاء و محرابها، فتحضب منا اللحى بالدماء خضاب العروس باثوابها . گويى كه خودم و فرزندانم را در كربلا و محراب آن (مى بينم ) كه برخىاز ما محاسن شان با خون خضاب شده است .
يكى ديگر از آن مجالس ، مجلس آن حضرت در محراب مسجد و در حالى است كه با سرشكافته بر زمين افتاد. حضرت على عليه السلام در آنحال فرمود: اى ابا عبدالله ! تو شهيد اين امت هستى . آن حضرت مرثيه سرا و حسين عليهالسلام گريه كننده و اهالى كوفه شنونده بودند. بعد از اين مجلس ، آن حضرت مجلسديگرى براى حسين عليه السلام برپا كرد كه آخرين مجلس ايشان بود و در آن مرثيهسرا خودش بود و شنونده زينب كبرى سلام الله عليها؛ يعنى آنجا كه حضرت امير درحالى كه در روز وفاتشان با سر شكافته در بستر آرميده بودند، خطاب به دخترشانزينب گفتند: اى دخترم ! گويى كه من به همراه تو و زناناهل بيت هستم كه در اين سرزمين به اسارت برده مى شوند، و از اين مى ترسند كه مبادامردم آنها را بربايند؛ تا آخر حديث .
مجالس آن حضرت در مدينه نيز برپا بود، هرگاه ايشان حسين عليه السلام را مى ديدگريه مى كرد و مى گفت : اى اشك چشم هر مؤ من !
مجلس هشتم ؛مجالس سه گانه اميرالمؤ منين عليه السلام در كربلا:
اول ؛ مجاهد از ابن عباس روايت كرده است كه هنگام عزيمت به صفين به همراه اميرالمؤ منينبودم ، وقتى در نينوا و در كنار رود فرات فرود آمدند، با صداى بلند گفتند: ابن عباس! آيا مى دانى اينجا كجاست ! گفتم : اى اميرالمؤ منين ! نمى دانم ، فرمود: اگر آن طور كهمن اينجا را مى شناسم ، تو هم مى شناختى ، از آن عبور نمى كردى ، مگر اينكه چون منگريه مى كردى . ابن عباس گفت : آن حضرت به قدرى گريه كردند كه محاسنشان ازاشك خيش شد و اشك بر سينه اش جارى گرديد و ما هم به همراه او گريه كرديم . آنحضرت آه مى كشيد و مى گفت : مرا با آل ابوسفيان چه كار است ، مرا با حزب شيطان وسران كفر چه كار است ؟ اى ابا عبدالله ! صبر پيشه كن ، چرا كه پدرت نيز از دست آنهاهمان كشيده كه تو مى كشى .
آنگاه آب خواست و براى نماز وضو گرفت و چند ركعتى نماز خواند و دوباره همان سخنانرا يادآور شدند. آنگاه ساعتى استراحت كردند و بعد بيدار شدند و گفتند: ابن عباس ! بله، من اينجا هستم ، فرمود: آيا مايل هستى كه به تو بگويم در اين خوابى كه الان رفتهبودم ، چه ديدم ؟ گفتم : چشمانت به خواب رفت و خير ديده اى يا اميرالمؤ منين ! فرمود:ديدم ، مثل اينكه مردانى از آسمان با پرچم هاى سفيد فرود آمدند و شمشيرهاى خود راآويخته بودند، شمشيرهايى كه سفيد بود و برق مى زد.
آنها دور اين زمين خطى كشيدند. سپس ديدم مثل اينكه اين درختان خرما، شاخه هايشان به زمينمى خورد و خون تازه به جوش و خروش بود و گويى من با حسين هستم كه در آن غرق شدهاست ، در اين باره كمك مى طلبد، اما كسى يارى اش نمى كند و آن مردان سفيد جامه كه ازآسمان نازل شده بودند، او را صدا مى زدند و مى گفتند: اى خاندانرسول خدا! صبر پيشه كنيد. شما به دست مردمى شرور كشته مى شويد و يا ابا عبدالله! اين بهشت مشتاق ديدار توست ؛ سپس به من تسليت مى گويند و اظهار مى دارند: يااباالحسن ! تو را بشارت باد، خداوند چشم تو را، روزى كه مردم در پيشگاه خداوندجهانيان مى ايستند، روشن گرداند. سپس از خواب بيدار شدم . قسم به آن خدايى كه جانعلى در دست اوست ، صادق مصدق ابوالقاسم صلى الله عليه وآله در زمان عزيمت من بهسوى كسانى كه بر ما تجاوز كردند، به من فرمودند: اين سرزمين كرب و بلا ياد مىشوند. اين سرزمين در آسمان ها شناخته شده است و از آن به سرزمين كرب و بلا ياد مىشود، همان طور كه از بارگاه حرمين و بيت المقدس ياد مى شود. سپس به من فرمود: ابنعباس ! در اين اطراف در پى سرگين آهو بگرد، به خدا سوگند نه به دروغ گفتنواداشتم و نه دروغ گفتم . اين سرگين ها زرد و رنگ زعفران است . ابن عباس گفت : آنسرگين ها را در جايى پيدا كردم و امام را صدا زدم و گفتم : آنها را همان طورى كه شماتوصيف كرديد، يافتم . على عليه السلام فرمود: خدا و پيامبرش راست گفتند. سپسبرخاست و با سرعت به طرف آنها آمد و آنها را برداشت و بوييد و گفت : همان است ،خودش است . ابن عباس ! مى دانى كه اين سرگين ها را عيسى بن مريم عليه السلامبوييده است . و آن زمانى بود كه آن حضرت به همراه حواريون از اين جا مى گذشتند وديدند كه چند آهو جمع شده اند و گريه مى كنند. عيسى عليه السلام نشست و به همراهايشان حواريون هم نشستند. آن حضرت گريه كرد و حواريون هم گريه كردند، در حالىكه نمى دانستند چرا عيسى نشست و گريه كرد. گفتند: اى روح خدا! چرا گريه كردى ؟گفت : آيا مى دانيد اينجا چه سرزمينى است ؟ گفتند: نه ، عيسى گفت : اينجا همان سرزمينىاست كه در آن نوه رسول احمد صلى الله عليه وآله و فرزند طاهرهبتول شبيه مادر من ، كشته مى شود و در آن طينتى كه طيب تر از مشك است به خاك سپردهمى شود؛ چون او طينت نوه نوه پيامبر و شهيد است و طينت پيامبران و فرزندان آنها اين چنيناست ، و اين آهوان با من حرف مى زنند و مى گويند كه آنها در اين سرزمين به شوقتربت پاك نوه پيامبر مى چرند و من گمان مى كنم كه آنها در اين سرزمين ، در امانباشند. سپس دستش را به سوى اين سرگين دراز كرد و آن را بوييد و گفت : اين سرگينها به خاطر موقعيت مكانى شان اين گونه طيب هستند. خدايا آنها را باقى بدار تا پدر آنشهيد آنها را ببويد تا براى او تعزيت و تسليت باشد؛ از اين رو آنها تا روزگار ماباقى مانده اند و گذشت تا براى او رنگ آنها را زرد كرده و اين سرزمين كرب و بلا است. سپس با صداى بلند گفت : اى خداى عيسى بن مريم ! به قاتلان او و آنان كه دشمنش رايارى و او را بى ياور گذاشتند، خير و بركت نده . سپس آن حضرت مدتى طولانى گريهكرد و ما هم همراه او گريستيم ، تا آنجا كه به صورت بر روى زمين افتاد و براى مدتىبى هوش شد؛ بعد به هوش آمد و سرگين ها را برداشت و آن را در رداى خود گذاشت وبه من هم دستور داد كه آن كار را انجام دهم . بعد گفت : ابن عباس ! هر گاه ديدى كه از آنخون تازه بيرون مى جهد، بدان كه ابا عبدالله كشته شده است . ابن عباس ‍ گفت : به خداسوگند من بيشتر از هر چيزى كه خداوند حفظ آن را بر من واجب كرده است ، از آنها مراقبتمى كردم و هميشه آنها را در آستينم داشتم تا اين كه در خانه به خواب بودم و ناگهانبيدار شدم و ديدم كه از آن خون تازه جارى است و آستينم به خون تازه آغشته شده است .در حالى كه گريه مى كردم نشستم و گفتم : به خدا سوگند حسين كشته شده است . بهخدا سوگند هرگز على عليه السلام به من دروغ نگفت و مرا از موضوعى باخبر نكرد،مگر اينكه آنچنان واقع شد كه ايشان گفت ؛ زيرا پيامبر صلى الله عليه وآله او را ازمسائلى آگاه مى كرد كه ديگران را نمى كرد. آنگاه من وحشت كردم واز خانه خارج شدم ،هنگام طلوع فجر بود، به خدا سوگند سرتاسر شهر مدينه را مه آنچنان فراگرفتهبود كه هيچ اثرى از آن ديده نمى شد. بعد خورشيد طلوع كرد، به نظرم خورشيدگرفته بود؛ به نظر مى آمد كه ديوارهاى شهر مدينه خون آلود است . در حالى كهگريه مى كردم نشستم و گفتم : به خدا قسم حسين كشته شد. آنگاه از ناحيه بيت صدايىرا شنيدم كه مى گفت : اى آل رسول الله ! صبر پيشه كنيد. فرزند زهرا كشته شد، وروح الامين با گريه و زارى فرود آمد. سپس با صداى بلند گريه نمود و من هم گريهكردم . در آن ساعت براى من ثابت شد كه آن روز دهم ماه محرم بوده است و دريافتم كهحسين عليه السلام در همان روزى كه خبر و تاريخ آن به ما رسيده بود، كشته شده است .كسانى كه با او بودند، مى گفتند: به خدا سوگند مطالبى را كه تو شنيدى ، ما همشنيده ايم ، ما در ميان نبرد بوديم و نفهميديم كه آن چيست ؟ ما فكر مى كرديم كه او خضرعليه السلام است .
دوم : از هرثمة بن ابومسلم نقل شده است كه گفت : در ركاب على بن ابى طالب عليهالسلام در صفين مى جنگيديم ، وقتى بازگشتيم ، در كربلا فرود آمد و در آنجا نمازصبح خواند. سپس از تربت آن برداشت و بو كرد و گفت : اى خاك ! از ميان تو مردمانىمحشور مى شوند كه بدون حساب وارد بهشت مى شوند. هرثمه نزد همسرش كه از شيعيانعلى عليه السلام بود، بازگشت و به او گفت : مى خواهم مطلبى را درباره ولى و امامتو، ابوالحسن به تو بگويم . على عليه السلام در كربلا فرود آمد و نماز خواند،سپس از خاك آن برداشت و گفت : اى خاك ! از ميان تو مردمانى محشور مى شوند كه بدونحساب وارد بهشت مى شوند. آن زن گفت : اى مرد! اميرالمؤ منين جز حق نمى گويد.
هرثمه مى گويد: وقتى حسين عليه السلام به سمت كوفه آمد، من جزء گروهى بودم كهعبيدالله بن زياد لعنت الله عليه اعزام كرده بود. وقتى من آنمحل و آن درخت را ديدم ، آن فرمايش على عليه السلام را به خاطر آوردم ، سوار بر شترمشدم و نزد حسين عليه السلام رفتم ، به آن حضرت سلام كردم و آنچه را از پدرش شنيدهبودم ، به ايشان گفتم . امام حسين عليه السلام سؤال كرد تو با ما هستى يا عليه ما؟ گفتم : نه با تو هستم نه عليه تو؛ من بچه هايىدارم كه بر آنها از عبيدالله بن زياد مى ترسم . امام فرمود: پس به جايى برو كهنه كشته شدن ما را ببينى و نه صداى ما را بشنوى ؛ به آن خدايى كه جان حسين به دستاوست ، در آن روز هر كس صداى ما را بشنود و به كمك ما نشتابد خداوند او را به آتشجهنم گرفتار مى كند.
سوم : مطللبى است كه از امام باقر عليه السلام روايت شده است ، آن حضرت فرمود:على عليه السلام با دو تن از يارانش از كربلا مى گذشت ، وقتى از آنجا عبور كرد،چشمانش پر از اشك شد و گفت : اينجا محل فرود آنهاست ؛ در اينجا خون هاى آنها ريخته مىشود؛ اى خاك ! خوشا به حال تو كه خون عزيزان بر تو ريخته مى شود.
مجلس نهم ؛ مجالس حضرت زهراء سلام الله عليها در مدينه ؛ اين مجالس ‍ بسيار است ؛زيرا هر گاه ، بنا به دلايل عديده اى ، آن حضرت را از موضوع باخبر مى كردند؛ مجلسگريه و نوحه سرايى براى حسين برپا مى كرد.
مجلس دهم ؛ مجلس ام ايمن در مدينه ؛ در اين مجلس مرثيه سرا ام ايمن و شنونده زينبعليهاالسلام بود كه براى او حديثى از پيامبر صلى الله عليه وآلهنقل كرد. و اين حديث ، حديث طولانى است كه در ميان آنمقتل حسين عليه السلام ، به زمين افتادن ايشان و نحوه كفن و دفن او، بيان شده است ؛ و اينهمان حديثى است كه زينب سلام الله عليها آن را براى امام سجاد عليه السلام درمحل قتلگاه به منظور دلدارى به او نقل كرد، آن هنگام كه پيكر شهدا بر زمين افتاده بودو آنها را به اسارت به كوفه مى بردند.
مجلس يازدهم ؛ مجلس امام حسن عليه السلام ؛ در اين مجلس مرثيه سرا خود آن حضرت بودو امام حسين و اهل بيتش شنونده بودند. زمانى كه امام حسن عليه السلام درحال احتضار بودند و آثار مسموميت در تمام اعضاى بدنشان ظاهر شده بود و خون بالا مىآوردند، حسين عليه السلام نزد او آمد و برادرش را به آغوش كشيد و گريه سر داد. امامحسن به او گفت : لا يوم يا ابا عبدالله اى ابا عبدالله ! هيچ روزى مانند روز تونيست . سى هزار نفر كه ادعا مى كنند از امت جد ما هستند و پيروان دين اسلامند، بر تو هجوممى آورند، و نسبت به كشتن تو و ريختن خونت و هتك حرمت تو و اسارت فرزندان و زنانتو با هم به توافق مى رسند. در آن هنگام از آسمان خون و خاكستر مى بارد و همه چيزحتى حيوانات وحشى در بيابان ها و ماهيان در درياها برايت گريه مى كنند.
مجلس دوازدهم ؛ مجلسى از پيامبر خدا صلى الله عليه وآله بر سر قبر شريف آن حضرت؛ در اين مجلس مرثيه سرا پيامبر صلى الله عليه وآله و شنونده حسين عليه السلام است .و آن هنگامى بود كه وليد حاكم مدينه اصرار بر اين داشت كه امام با يزيد لعنت اللهعليه بيعت كند و امام اراده فرمود از مدينه خارج شود. يك شب امام از منزلشان خارج شدندو به كنار جدش ‍ آمدند و گفتند: سلام بر تو اىرسول خدا! من حسين فرزند فاطمه ، فرزند تو و سبط تو هستم كه مرا در ميان امت خودتبه امانت بر جاى گذاشتى ؛ اى پيامبر خدا! تو شاهد باش كه آنها مرا بى يار و ياورگذاشتند، حق مرا ضايع كردند و عهد و پيمانشان را حفظ نكردند و اين شكواى من به تواست تا روزى كه تو را ملاقات كنم . سپس برخاست و مدت طولانى نماز خواند. وليدماءمور به منزل امام حسين عليه السلام فرستاد تا ببيند آيا از مدينه خارج شده است يانه ، و چون امام در منزلش نيافت ، گفت : الحمدلله از مدينه خارج شد و من به خون اوگرفتار نشدم . حسين عليه السلام نزديك صبح بهمنزل بازگشت .
شب دوم نيز به كنار قبر پيامبر آمد و چند ركعتى نماز خواند، وقتى از نماز فارغ شد؛گفت : خدايا! اين قبر پيامبر تو است و من فرزند دختر پيامبر تو هستم ، بر من امرى واردشده است كه خود از آن آگاهى ؛ خدايا! من معروف را دوست دارم و از منكر متنفر؛ اىذوالجلال و الكرام ! به حق اين قبر و كسى كه در آن آرميده است ، از تو مسئلت دارم ،براى من آن چيزى را برگزينى كه رضاى تو و پيامبر تو در آن است .
آنگاه بر سر قبر شروع به گريه كرد تا نزديكى هاى صبح . سپس سرش را بر روىقبر گذاشت و به خواب رفت . در خواب ديد كه پيامبر خدا صلى الله عليه وآله در ميانگروهى از ملائكه به سوى او مى آيد. آمد تا اينكه حسين را به سينه چسباند و ميان دوچشمش را بوسيد و فرمود: اى محبوب من ! اى حسين ! مى بينم كه بزودى به خون خود مىغلطى و در سرزمين كربلا به دست گروهى از امت من سر از بدنت جدا مى شود، در حالىكه تشنه اى ، اما آب به تو نمى دهند، با اين وجود آنها اميد به شفاعت من دارند. خداوندشفاعت مرا در روز قيامت شامل آنها نمى گرداند. حبيب من ، حسين ! پدر، مادر و برادرت نزد منآمده اند، آنها مشتاق تو هستند؛ تو در بهشت درجاتى دارى كه جز با شهادت به آنهانائل نمى شوى . حسين عليه السلام در خواب به پيامبر نگاه مى كرد و مى گفت : اىپدر! نيازى به مراجعت به دنيا ندارم ، مرا با خود ببر و وارد قبر بنما. پيامبر به اوفرمود: تو بايد به دنيا مراجعت نمايى تا شهادت و پاداش عظيمى كه خداوند در آنبرايت مقرر فرموده است ، نصيبت شود. تو و پدرت و برادرت و عمويت و عموى پدرت درروز قيامت در يك گروه مى شويد تا اينكه وارد بهشت شويد. آنگاه امام مضطرب از خواببيدار شد و اين رؤ يا را براى اهل بيت خود و فرزندان عبدالمطلب تعريف كرد. در آن روز،نه در مغرب و نه در مشرق ، مردمى اندوهگين تر و گريان تر ازاهل بيت رسول الله صلى الله عليه وآله وسلم يافت نمى شد.
مجلس سيزدهم ؛مجلس ام سلمه در خارج از مدينه ، در اين مجلس مرثيه خوان ام سلمهبود و شنونده حسين عليه السلام ، سپس مرثيه خوان حين عليه السلام بود و شنونده امسلمه . مجلس عجيبى بود كه در آن صحنه اى از قضيه كربلا و مجمعى از مدينه و كربلابود. و آن اين بود كه حسين عليه السلام قصد خروج از مدينه را داشت كه ام سلمهرضى الله عنها پيش آن حضرت آمد و گفت : اى فرزندم ! با رفتنت به عراق مرااندوهگين مكن ؛ چرا كه شنيدم جدت مى گفت : پسرم حسين در سرزمين عراق در جايى كه بهآن كربلا مى گويند، كشته مى شود.
امام گفت : اى مادر! به خدا قسم ! من اين را مى دانم و من در هر صورت كشته خواهم شد وچاره اى ندارم . من مى دانم از اهل بيتم و نزديكانم و شيعيانم چه كسانى كشته مى شوند.مادر! اگر مايل هستى ، قبر و آرامگاهم را نشان تو بدهم ! سپس امام به طرف كربلااشاره كرد، زمين پست شد، به طورى كه بارگاه و مدفن ،محل اردوگاه و محل شهادتش را به ام سلمه نشان داد. در اين هنگام ام سلمه به شدت گريهكرد و امر امام را به خدا واگذار نمود. امام فرمود: اى مادر! خدا خواسته است مرا ببيندكه مظلومانه و از روى ستم كشته و سرم از تن جدا شده است و خداوند خواسته است كه حرمو اهل بيت و زنان مرا آواره ببيند و كودكانم سربريده ، مظلوم ، اسير و دربند باشند ودرخواست كمك و يارى كنند، اما يار و ياورى نداشته باشند.
در روايت ديگرى آمده است كه ام سلمه گفت : نزد من تربتى است كه جدت آن را در شيشهاى به من داد. آنگاه امام گفت : به خدا سوگند من اين چنين به شهادت مى رسم و اگر بهعراق هم نروم ، مرا مى كشند. سپس مقدارى تربت برداشت و آن را در شيشه اى قرار داد وآن را به ام سلمه داد و فرمود: آن را به همراه شيشه اى كه جدم به تو داد، نگه دار وهر گاه به خون تبديل شدند، بدان كه من كشته شده ام .
مجلس چهاردهم ؛ مجلس عمه هاى حسين عليه السلام در خارج از مدينه .
وقتى حسين عليه السلام تصميم گرفت از مدينه خارج شود، زنان بنى عبدالمطلب آمدندو براى نوحه سردادن جمع شدند، تا اينكه حسين عليه السلام به ميان آنها رفت وفرمود: شما را به خدا سوگند، آشكارا نوحه و زارى نكنيد كه معصيت خدا ورسول اوست . زنان بنى عبدالمطلب گفتند: پس براى چه كسى نوحه و گريه را نگهداريم ؛ در حالى كه براى ما امروز چون روزى است كهرسول خدا صلى الله عليه وآله ، و على و فاطمه و رقيه و زينب و ام كلثوم از دنيارفتند. خدا را سوگند مى دهيم كه ما را فداى تو كند، اى محبوب ابرار! آنگاه يكى از عمههاى امام جلو آمد و در حالى كه گريه مى كرد، گفت : اى حسين شاهد باش ما شنيديم كهاجنه براى تو نوحه خوانى مى كنند و مى گويند: براى حسين سيد و سالار شهيدانگريه كنيد، از مصيبت قتل او موها سفيد شد و به لرزه افتاديم و به خاطرقتل او ماه گرفت و افق هاى آسمان سرخ رنگ شد و خورشيد بلاد دگرگون شد. اوفرزند فاطمه است ، كه به واسطه اش خلايق و بشر پاداش داده مى شوند.
مجلس پانزدهم ؛ مجلس حسين عليه السلام وقتى از مدينه حركت كرد. در اين مجلسمرثيه سرا حسين و شنونده ملائكه بودند و آن اين گريه بود كه وقتى امام از مدينهحركت كردند؛ گروهايى از ملائكه نشان دار كه در دست سرنيزه داشتند و بر اسب هايى ازاسب هاى بهشتى سوار بودند، به ملاقات ايشان آمدند، به امام سلام كردند و گفتند: اىحجت خدا بر خلق ، پس از جد و پدر و برادرت ! خداوند سبحان جدت را در مواقع فراوانبه واسطه ما يارى كرد، همانا كه خداوند تو را به واسطه ما يارى كند. امام به آنهاگفت : وعده ما، قبر و بارگاهم كه در آنجا به شهادت مى رسم و آن جا كربلاست ، وقتىوارد آن شدم ، نزد من آييد.
مجلس شانزدهم ؛ مجلس حسين عليه السلام ، وقتى امام از مدينه حركت كرد.
در اين مجلس شنونده ، اجنه بودند. به اين ترتيب كه ، وقتى امام از مدينه حركت كرد،گروهايى از اجنه مسلمان ، نزد او آمدند و گفتند: اى سرور و مولاى ما! ما شيعيان و انصارتو هستيم . به ما دستور بده ، امر، امر شماست . هر چه مى خواهى بفرما، اگر به مادستور كشتن همه دشمنانت را بدهى و شما در همين مكان خودتان باشيد، ما براى انجام اينكار براى تو كافى هستيم . امام به آنها پاداش نيكويى داد و گفت : آيا كتاب خدا را كهبر جدم رسول الله صلى الله عليه وآله نازل شد، تلاوت نكرده ايد كه در آن فرمود: اينما تكونوا يدرككم الموت و لو كنتم فى بروج مشيدة (40) هر كجاباشيد، اگر چه در كاخ ‌هاى بسيار محكم ، مرگ شما را در مى يابد.
همچنين خداوند سبحان فرمود: قل لو كنتم فى بيوتكم لبرز الذين كتب عليهمالقتل الى مضاجعهم (41) اى پيغمبر بگو اگر در خانه هاى خود هم بوديد،باز آنان كه سرنوشتشان در قضاى الهى ، كشته شدن است ، از خانه به قتلگاه بهپاى خود بيرون مى آمدند. بنابراين اگر من در جاى خود بمانم ، چگونه اين خلق آزمايشو امتحان شوند و چه كسى در قبر من در كربلا ساكن شود. خداوند روزى كه زمين راگستراند، آنجا را برگزيد و آن را پناهگاه شيعيان ما قرار داد، آنجا در دنيا و آخرت موجبامان است . اما شما روز شنبه كه عاشورا باشد حاضر شويد. من در آخر آن روز كشته مىشوم و ديگر پس از من از اهل بيتم كسى براى كشته شدن باقى نمى ماند، خواهران واهل بيتم اسير مى شوند و سرم را براى بردن به نزد يزيد، حركت مى دهند. اجنه گفتند:اى حبيب خدا و فرزند حبيب او! به خدا سوگند اگر اين نبود كه بايد از امر تو اطاعت كردو مخالفت با امر تو براى ما مجاز بود، تمام دشمنان تو راقبل از اينكه به تو دست يابند، مى كشتيم . امام سلام الله عليه فرمود: به خدا سوگندما بر آنها از شما تواناتريم ؛ اما ليهلك من هلك عن بينة و يحيى من حى عن بينة (42) تا هر كس هلاك شدنى است با برهان از بين برود و هر كس زندهماندنى است ، با برهان زنده بماند.
مجلس هفدهم ؛ مجلسى در مسجدالحرام ، كه در آن مجلس ، مرثيه سرا حسين عليهالسلام و شنونده حجاج بودند. امام حسين عليه السلام وقتى قصد رفتن به عراق كرد،براى سخنرانى به پا خاست و فرمود: الحمدلله و ما شاءالله و لاحول ولا قوة الا بالله و صلى الله على و رسوله و سلم . مرگ براى فرزندان آدم چونگردنبندى است بر گردن دختران جوان و چه مشتاق آباء و اجداد خود هستم ، مانند اشتياقيعقوب به يوسف ، براى من مرگى انتخاب شده است كه آن را ملاقات مى كنم .
گويى اعضاى بدنم را گرگان بيابان در ميان نواويس و كربلا قطعه قطعه مى كنند وآن جماعت گرسنه و بى رحم شكم هاى خود را پر مى كنند. چاره اى از سرنوشتى كه رقمخورده است ، نيست . رضاى خدا، رضاى ما اهل بيت است ، بر بلاى او صبر مى كنيم و به ماپاداش صابران داده مى شود. هرگز چيزى از گوشت و خونرسول خدا از بين نمى رود و همه در حظيرة القدس براى او جمع مى شوند و چشم آنحضرت به آنها روشن مى شود و عده او براى آنها محقق مى شود. هر كس مى خواهد جانش رادر راه ما فدا كند و خدا را ملاقات نمايد، پس بايد با ما حركت كند، كه من به خواست خداعازم هستم .
مجلس هيجدهم ؛ مجلسى خارج از مكه ، كه در آن مرثيه سرا حسين عليه السلام وشنونده محمد حنفيه بود. محمد حنفيه در شبى كه صبح روز بعد آن ، امام حسين عليه السلامقصد خروج از مكه را داشت ، نزد امام آمد و گفت : اى برادر! تو از خيانتاهل كوفه نسبت به پدر و برادرت آگاهى ، من خوف آن دارم كه سرگذشت تو هم مانندآنها بشود، نظر من اين است كه در حرم اقامت كنى ، تو عزيزترين افراداهل حرم خدا هستى .
امام فرمود: اى برادر! مى ترسم كه يزيدبن معاويه در حرم مرا ترور كند و سبب شكستنحرمت بيت خدا شوم . محمد حنفيه گفت : اگر خوف اين دارى ، پس به يمن يا جاى ديگرىبرو، چرا كه از همه بر اين كار تواناتر هستى و كسى نمى تواند مانع تو شود. امامفرمود: درباره پيشنهاد تو فكر مى كنم .
چون سحر شد، حسين عليه السلام به راه افتاد؛ محمد از ماجرا باخبر شد، نزد امام آمد ومهار ناقه آن حضرت را كه بر آن سوار بود، گرفت و گفت : اى برادر! آيا به منقول ندادى كه به پيشنهادم فكر مى كنى ؟ امام فرمود: بله ، محمد پرسيد: چه مساءله اىموجب شد با عجله خارج شوى ؟ امام فرمود: بعد از اينكه از تو جدا شدم ، پيامبر خدا صلىالله عليه وآله به خوابم آمد و گفت : اى حسين ! به عراق برو؛ خداوند خواسته است كهتو را كشته ببيند. محمد گفت : انا لله و انا اليه راجعون .
محمد گفت : در حالى كه تو با اين شرايط خارج مى شوى ، بردن زنان به همراه خودت ،چه معنا و مفهومى دارد؟ امام فرمود: خداوند خواسته است كه آنها را اسير ببيند. آنگاه محمدخداحافظى كرد و رفت .
مجلس نوزدهم ؛ اين مجلس نيز در خارج از مكه منعقد شد و در آن مرثيه خوان ، حسينعليه السلام بود و يك بار عبدالله بن عمر و بار ديگر عبدالله بن زبير شنونده آنبودند. وقتى امام حسين عليه السلام از مكه خارج شد عبدالله بن عباس و عبدالله بن زبيرنزد ايشان آمدند و تلويحا به ايشان گفتند كه از رفتن خوددارى كند. امام به آنها فرمود:پيامبر خدا به من دستورى داده است و من امر او را اجرا مى كنم . پس ابن عباس در حالى كهواحسينا مى گفت ، خارج شد. سپس عبدالله بن عمر نزد امام آمد و به ايشان پيشنهاد كرد كهبا اهل ضلالت صلح كند و به امام نسبت قتل و كشتار هشدار داد. امام فرمود: اى اباعبدالرحمن ! آيا نمى دانى كه اين از پستى دنيا نزد خداوند تعالى است كه سر يحيىفرزند زكريا عليهماالسلام به يكى از ستمگران بنىاسرائيل اهدا شد؟ آيا نمى دانى كه بنى اسرائيل ميان طلوع فجر تا طلوع شمس ، هفتادپيامبر را مى كشتند، سپس در بازار مى نشستند، خريد و فروش مى كردند، گويى اصلااتفاقى نيفتاده است . با اين وجود، خداوند در عذاب آنهاتعجيل نفرمود، بلكه بعد از آن خداوند آنها را مجازات كرد. اى ابو عبدالرحمن ! از خدابترس و نصرت و يارى مرا رها نكن .
مجلس بيستم ؛ مجلسى در خزيمية ، در اين مجلس مرثيه سرا اجنه و شنونده ، زينبسلام الله عليها بود. وقتى امام حسين عليه السلام در خزيميه فرود آمد، يك شبانه روزدر آنجا ماند. وقتى صبح شد، خواهرش زينب نزد امام آمد و گفت : برادر! مى خواهم خبرىكه آن را شنيدم به تو بدهم . حسين عليه السلام پرسيد، چه شده است ؟ زينب جواب داد:در پاسى از شب براى كارى بيرون رفتم ، شنيدم هاتفى مى گويد: اى چشم ها گريهكنيد، چه كسى بعد از اين بر شهدا، بر گروهى كه مرگ در پى آنان است ، گريه مىكند، امام حسين عليه السلام به او گفت : اى خواهر! هر چه خدا مقرر كرده باشد، همان مىشود.
مجلس بيست و يكم ؛ مجلس ثعلبيه ؛ در اين مجلس دو نفر از طايفه بنى اسد يعنىعبدالله بن سليمان و منذربن المشمعل براى مسلم بنعقيل مرثيه سرايى مى كردند و شنونده ، حسين عليه السلام بود. سپس مرثيه سرا حسينعليه السلام و شنونده اهل بيت و اصحاب آن حضرت بودند. جريان از اين قرار بود كهآنها گفتند: وقتى حج به جا مى آورديم ، تمام سعى و تلاش ما بر اين بود كه در ميان راهبه حسين عليه السلام ملحق شويم تا ببينيم كارشان به كجا مى انجامد. با سرعت حركتكرديم تا به او برسيم ؛ ديديم مردى از اهل كوفه راه خود را كج كرده تا حسين عليهالسلام را ملاقات نكند، با انحراف آن مرد از جاده ، امام نيز به راه خود ادامه داد. ما بهطرف آن مرد رفتيم ؛ يكى از ما گفت : نزد آن شخص برويم ، او از كوفه باخبر است .رفتيم تا به او رسيديم . به او سلام كرديم . جواب سلام ما را داد. از او پرسيديم ازكدام طايفه اى ؟ گفت : اسدى هستم ، بكر پسر فلان شخص . گفتيم ما هم اسدى هستيم بهاو گفتيم : ما را از اهل كوفه باخبر كن . گفت : وقتى از كوفه خارج شدم ، مسلم و هانىكشته شده بودند. من خودم ديدم كه آنها را در بازار بر روى زمين مى كشند. آنگاه آمديم تابه حسين عليه السلام پيوستيم و با ايشان حركت كرديم تا اينكه در ثعلبيه فرود آمد.نزد ايشان رفتيم و سلام كرديم . جواب سلام ما را داد. به ايشان عرض كرديم خدا شما رارحمت كند، براى شما خبرى داريم . اگر مايل هستيد آن را آشكار بگوييم و اگر مى خواهيدبه طور خصوصى آن را عرض كنيم . به ما و يارانش نگاه كرد و سپس فرمود: من از اينهاچيزى پنهان نمى كنم .
عرض كرديم : آن مردى را كه شب گذشته آمده بود، به خاطر داريد؟ فرمود: بله ، مىخواستم از او خبرى بگيرم . گفتيم : به خدا سوگند تمام خبرهايى كه شما را كفايت مىكند، آورده ايم . او يكى از افراد طايفه ماست و مردى صاحب نظر باصداقت وعاقل است . او به مام گفت : وقتى از كوفه خارج شدم ، مسلم و هانى را كشته بودند و ديدهبود كه آنها را در بازار، روى زمين مى كشند.
امام فرمود: انا لله و انا اليه راجعون خداوند هر دوى آنها را رحمت كند. امام اينعبارت را چند بار تكرار كرد.
به ايشان عرض كرديم : تو را به جان خودت واهل بيتت سوگند مى دهيم كه از همين جا بازگردى ، شما در كوفه يار و ياور و پيروىنداريد؛ بلكه ما خوف آن داريم كه آنها عليه شما باشند.
امام نگاهى به فرزندان عقيل كرد و فرمود: نظر شما چيست ؟ مسلم كشته شده است . گفتند:به خدا سوگند بر نمى گرديم تا اينكه يا انتقام خون او را بگيريم يا مانند او بهشهادت برسيم . امام رو به ما كرد و گفت : بعد از اينها زندگانى خيرى ندارد. مادريافتيم كه امام تصميم گرفته اند به مسير خود ادامه دهند. به او عرض كرديم :خداوند خير و خوبى را براى شما انتخاب كند. امام فرمود: خداوند شما را مورد لطف ومرحمت خويش قرار دهد. سپس اصحاب آن حضرت به ايشان گفتند: به خدا سوگند، شمامسلم بن عقيل نيستيد، اگر وارد كوفه شويد، مردم با شتاب به سوى شما مى آيند. امامساكت شد. (سيد رحمت الله عليه گفته است كه خبر شهادت مسلم در زباله به امام دادهشد.)
سپس حسين عليه السلام به راه خود ادامه داد، تا اينكه فرزند ايشان را ملاقات كرد و پساز عرض سلام گفت : اى پسر رسول خدا! چگونه بهاهل كوفه اعتماد مى كنى ، آنها همان كسانى هستند كه پسر عمويت مسلم بنعقيل و پيروانش را كشتند. اشك از ديدگان امام جارى شد و سپس فرمود: خدا رحمت كند مسلمرا! او به روح و رحمت خدا و تحيت و رضوانش ‍ پيوست و آنچه برايش مقدر بود، پيش آمد،اما آنچه بر ماست ، باقى است .
سپس امام شروع كرد به بيان اين ابيات :

فان تكن الدنيا تعد نفيسة
فدار ثواب الله اعلى وانبل
و ان تكن الابدان للموت انشئت
فقتل امرء بالسيف فى الله افضل
و ان تكن الارزاق قسما مقدرا
فقله حرص المرء للرزق اجمل
و ان تكن الاموال للترك جمعها
فما بال متروك به الحر يبحل
اگر چه دنيا ارزشمند و نفيس است
اما عالم آخرت عالى تر و شايسته تر است
و اگر بدن ها براى مردن آفريده شده است
پس كشته شدن انسان با شمشير در راه خدا بهترين است
و اگر رزق و روزى ها تقسيم شده و مقدر است
پس انسان هر چه كمتر حرص بورزد، زيباتر است
و اگر اموال دنيا براى ترك كردن ، جمع مى شود
پس چه باك كه انسان آزاده به دنبال آن نرود
مجلس بيست و دوم ؛ مجلسى در بطن عقبه ؛ مرثيه سراى اين مجلس حسين عليه السلامو شنونده عمروبن يوزان بود. به اين نحو كه ، اين شخص حسين عليه السلام را در بطنعقبه ديد و از امام پرسيد: كجا مى خواهى بروى يا ابا عبدالله ! حسين عليه السلامفرمود: به كوفه . عمرو به امام عرض كرد: تو را سوگند مى دهم كه باز گردى ، بهخدا سوگند به سوى شمشيرها و نيزها مى روى . اينهايى كه در پى شما فرستادند،اگر هزينه جنگ را براى شما تاءمين و زمينه را فراهم مى كردند، آنگاه به سوى آنها مىرفتى ، به صلاح بود، اما اين حالتى كه شما يادآور مى شويد، من نمى دانم چه بايدبكنيد. امام حسين عليه السلام به او فرمود: اى بنده خدا! قضيه بر من پوشيده نيست ، اماكسى نمى تواند بر امر خداى تعالى غالب شود.
آنگاه امام حسين عليه السلام در اين مجلس شروع كرد به نوحه سرايى براى خود وفرمود: به خدا سوگند آنها مرا دعوت نكردند، مگر اينكه مى خواهند خون قلب مرا بيرونبياورند.
شايد منظور امام اصابت تير سه شعبه بر قلب مباركشان و جارى شدن خون آن باشد كهدست مباركش را چند بار از آن پر كرد و سر و صورت را به آن آغشته نمود.
اى حسين ! پدر و مادرم به فدايت ؛ با اين گفته شما، قلب شيعيانتان خون و جگرهايشانمجروح شد و اشك از چشمانشان جارى گرديد. و اين كلام شما چه جانگداز است !!
مجلس بيست و سوم ؛ امام حسين عليه السلام در يكى ازمنزل ها، هنگام بار انداختن و حركت ، با توجه به ماجراهايى كه براى سر مباركشان پيشمى آيد و آن را به يزيد اهداء مى كنند، براى خودشان مرثيه سرايى كردند. آن حضرتيحيى عليه السلام را متذكر شد و فرمود: اين از پستى دنيا است كه سر يحيى به زنزناكارى هديه داده شد، بعد از آن ، امام گريه كردند.
مجلس بيست و چهارم ؛ مجلسى در نزديكى كربلا؛ امامقبل از ورود به كربلا براى خود مرثيه عجيبى خواندند كه شنونده اين مجلساهل بيت آن حضرت بودند. كيفيت اين مجلس بدين گونه بود كه وقتى امام در آخرينمنزل فرود آمدند و خيمه ها را برپا كردند، فرزندان ، برادران واهل بيتش را در جاى خاصى جمع كرد و به آنها نگاه كرد و ساعتى گريه نمود. امام بهآنها مى نگريست و به خاطر مى آورد كه چه بر سرشان خواهد آمد، زيرا ديگر براى آنهاكه از موطنشان و هر مكان امن ديگرى ، حتى حرم خدا - كه پناهگاه كافر، حيوانات ، درختانو گياهان است - رانده شده بودند، مكان امنى باقى نمانده بود. به همين خاطر ساعتىگريه كرد و از اين موضوع به درگاه الهى شكوه نمود و فرمود: بارالها! من عترتپيامبر تو هستم . آنها ما را طرد كردند و دچار رنج و زحمت نمودند و بنى اميه بر ما تعدىكرد.
مجلس بيست و پنجم ؛ مجلس امام در خارج از خيمه ها در عصر تاسوعا؛ امام در آستانهخيمه نشسته و بر شمشير خود تكيه كرده و سر را به پايين انداخته بود كه خواهرشصيحه اى شنيد، نزديك برادرش آمد و گفت : برادر! آيا اين صداها را كه نزديك شده اند،نمى شنوى ؟ امام حسين عليه السلام سر را بلند كرد و فرمود: من پيامبر خدا صلى اللهعليه وآله را در اين ساعت در خواب ديدم كه به من فرمود: تو به سوى ما مى آيى . آنگاهخواهرش به صورت زد و فرياد واويلا سر داد و امام حسين عليه السلام به او گفت :خواهر! نوحه و زارى نكن ، ساكت باش ، خدا تو را مورد لطف و مرحمت قرار دهد.
در روايت سيد است كه ؛ امام گفت : اى خواهر! من همين الان جدم ، محمد صلى الله عليه وآله وپدرم على و مادرم فاطمه و برادرم حسن عليهم السلام را ديدم كه مى گويند: حسين ! توبزودى نزد ما مى آيى . و در بعضى از روايات آمده است كه فردا (نزد ما مى آيى ). (سيد)گفته است : زينب به صورتش زد و فرياد كشيد؛ آنگاه امام حسين به او گفت : آرام باشتا مورد شماتت اين قوم واقع نشويم .
مجلس بيست و ششم ؛ مجلسى در شب عاشورا؛ امام حسين عليه السلام در شب عاشورابه گوشه اى رفت و براى خود مرثيه سرايى كرد. آن حضرت در آنحال كه تنها بود و شنونده اى نداشت ، مصائب و كشته شدن خود را به خاطر مى آورد،اسلحه اش را آماده مى كرد و گاهى زمانه را مخاطب قرار مى داد و مى گفت : اى زمانه ! افبر تو؛ چه بسيار افرادى كه طالب و رفيق تو بودند، اما آنها را در صبح و شام كشتى. حتى به ديل آنها قانع نشدى . همه امور به سوى خداوندجليل باز مى گردد و هر موجود زنده اى بايد اين راه را برود.
امام سجاد عليه السلام فرموده است : وقتى براى بار دوم يا سوم اين مطلب را تكراركرد، من دانستم كه مقصودشان چيست . آنگاه بغض در گلويم گبر كرد، اما سكوت كردم وفهميدم كه بلا نازل شده است ؛ ولى عمه ام زينب ، وقتى آنچه را من شنيدم ، او هم شنيد، ازآنجا كه ايشان يك زن بودند و رقت قلب و جزع از خصوصيات زنان است ، نتوانست خودشرا كنترل كند؛ دويد، به طورى كه لباسش بر زمين كشيده شد و سرش برهنه گرديد تااينكه به او رسيد و گفت : وامصيبتا! اى كاش زنده نبودم . اى جانشين پيشينيان واى پناهبازماندگان ! مادرم فاطمه ، پدرم على و برادرم حسن از دنيا رفته اند! پدرم در حالىكه گريه مى كرد نگاهى به ايشان نمود و گفت : اى خواهر! مبادا شيطان صبرت را ببرد.
عمه ام گفت : دلم مى سوزد و اين مصيبت بر من گران است . سپس به صورتش زد وگريبان چاك كرد و از حال رفت و بر زمين افتاد. پدرم به طرف او آمد و آب بر صورتشپاشيد و گفت : خواهر! تقوى الهى پيشه كن ، صبور باش و بدان كهاهل زمين مى ميرند و اهل آسمان ها باقى نمى مانند و همه چيز، بجز ذات الهى ، نابود مىشود. همان خدايى كه خلق را به قدرتش ‍ آفريده آنها را مبعوث مى كند و باز مى گرداندو تنها خدا يكتاست . پدرم ، مادرم و برادرم از من بهتر بودند و پيامبر خدا براى من و هرمسلمانى اسوه و سرمشق است . پدرم با اين سخنان خواهرش را آرام كرد و به او گفت :خواهر! تو را سوگند مى دهم كه وقتى من از دنيا رفتم لباست را پاره نكنى ، به سر وصورت خود نزنى و با فرياد و ناله گريه نكنى ؛ و سپس ايشان را آورد و در كنار مننشاند.

next page

fehrest page

back page

 
 

کلیه حقوق این سایت محفوظ می باشد.

طراحی و پیاده سازی: GoogleA4.com | میزبانی: DrHost.ir

انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس دیتاسنتر فن آوا سرور اختصاصی سرور ابری اشتراک مکانی colocation