بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب تاریخ اسلام در آثار شهید مطهری (ره ), استاد شهید آیت الله مطهرى   مناسب چاپ   خروجی Word ( برگشت به لیست  )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     FOOTNT01 -
     FOOTNT02 -
     TARIKH01 -
     TARIKH02 -
     TARIKH03 -
     TARIKH04 -
     TARIKH05 -
     TARIKH06 -
     TARIKH07 -
     TARIKH08 -
     TARIKH09 -
     TARIKH10 -
     TARIKH11 -
     TARIKH12 -
     TARIKH13 -
     TARIKH14 -
     TARIKH15 -
     TARIKH16 -
     TARIKH17 -
     TARIKH18 -
     TARIKH19 -
 

 

 
 

 

next page

fehrest page

back page

مهاجرين (168)  
گروهى از مسلمانهاى صدر اسلام ، مهاجرين اولين يا به تعبير قرآن (سابقون الاولون) (169) ناميده مى شوند. مهاجرين اولين يعنى كسانى كهقبل از آنكه پيغمبر اكرم به مدينه تشريف ببرند مسلمان شده بودند و آن وقتى كه بناشد پيغمبر اكرم خانه و ديار را، مكه رها كنند و بيايند به مدينه ، اينها همه چيز خود رايعنى زن و زندگى و مال و ثروت و خويشاوندان و اقارب خويش را يك جا رها كردند وبه دنبال ايده و عقيده و ايمان خودشان رفتند. اين يك مسئله شوخى نيست . فرض كنيدبراى ما چنين چيزى پيش بيايد و بخواهيم براى ايمان خودمان كار بكنيم . خودمان را درنظر بگيريم با كار و شغل و زن و بچه خود، با همين وضعى كه الان داريم . يك دفعهاز طرف رهبر دينى و ايمانى ما فرمان صادر مى شود كه همه يك جا بايد از اينجا حركتكنيم برويم در يك مملكت ديگر يا در يك شهر ديگر، آنجا را مركز قرار بدهيم . ناگهانبايد شغل و زن و بچه و پدر و مادر و برادر و خواهر و خلاصه زندگيمان را رها كنيم وراه بيفتيم . اين از كمال خلوص و از نهايت ايمان حكايت مى كند. قرآن اينها را مهاجريناولين مى نامد...
انصار  
مسلمانانى هستند كه در مدينه بودند در مدينه اسلام اختيار كرده بودند و حاضر شدند كهشهر خودشان را مركز اسلام قرار بدهند و برادران مسلمانشان را كه از مكه و جاهاى ديگر و البته بيشتر از مكه مى آيند در حالى كه هيچ ندارند و دست خالى مى آيند، بپذيرندو نه تنها در خانه هاى خود جاى بدهند و به عنوان يك مهمان بپذيرند بلكه از جان ومال و حيثيت آنها حمايت كنند مثل خودشان . به طورى كه در تاريخ آمده است ، منهاى ناموس ،هر چه داشتند با برادران مسلمان خود به اشتراك در ميان گذاشتند و حتى برادران مسلمانرا بر خودشان مقدم مى داشتند: ( و يؤ ثرون على انفسهم و لو كن بهم خصاصة.(170) )
آن هجرت بزرگ مسلمين صدر اسلام خيلى اهميت داشت ولى اگر پذيرش ‍ انصار نمى بودآنها نمى توانستند كارى انجام بدهند. اينها را هم قرآن تحت عنوان ( و الذين آووا ونصروا.(171) ) (ذكر مى كند.) آنان كه پناه دادند و يارى كردند اين مهاجران را. هممهاجرت آنها در روزهاى سختى اسلام بود، هم يارى كردن اينها. هم آنها گذشت و فداكارىشان زياد بود هم اينها.
(يكى از مشكلات و موانعى كه رو در روى پيامبر وجود داشت ، عملكرد منافقين بود كه بهشيوه هاى گوناگون به مخالفت با پيامبر مى پرداختند كه يكى از اين نمونه ها،تهمتى بود كه به همسر رسول خدا بسته بودند تا از اين طريق آبروىرسول خدا صلى الله عليه و آله را بريزند. در اين رابطه آياتى چند بر پيامبر اكرمصلى الله عليه و آله نازل شده است .)
منافقين و پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله (172)  
( ان الذين جاؤ ا بالافك عصبة منكم ، تحسبوه شراء لكمبل هو خيرلكم ، لكل امرى ء منهم ما اكتسب من الاثم ، و الذى تولى كبره منهم له عذاب عظيم. لو لا اذ سمعتموه ظن المؤ منون و المؤ منات بانفسهم خيرا و قالوا هذا افك مبين.(173) )
آيات به اصطلاح (افك ) است . (افك ) دروغ بزرگى (تهمتى ) است كه براىبردن آبروى رسول خدا، بعضى از منافقين براى همسررسول خدا جعل كردند. داستانش را قبلا به تفصيلنقل كرديم .(174) اكنون آيات را مى خوانيم و نكاتى كه از اين آيات استفاده مى شود كه نكات تربيتى و اجتماعى بسيار حساسى است و حتى مورد ابتلاى خود ما در زمان خودماناست بيان مى كنيم .
(1.) آيه مى فرمايد: ( ان الذين جاؤ ا بالافك عصبة منكم ) آنان كه (افك ) راساختند و خلق كردند، بدانيد يك دسته متشكل و يك عده افراد به هم وابسته از خود شماهستند. قرآن به اين وسيله مؤ منين و مسلمين را بيدار مى كند كه توجه داشته باشيد درداخل خود شما، از متظاهران به اسلام ، افراد و دسته جاتى هستند كهدنبال مقصدها و هدفهاى خطرناك مى باشند؛ يعنى قرآن مى خواهد بگويد قصه ساختن اين(افك ) از طرف كسانى كه ساختند (از) روى غفلت و بى توجهى و ولنگارى نبود،هدف هم بى آبرو ساختن پيغمبر و از اعتبار انداختن پيغمبر بود، كه به هدفشاننرسيدند. قرآن مى گويد آنها يك دسته به هم وابسته از ميان خود شما بودند. و بعد مىگويد: اين شرى بود كه نتيجه اش خير بود، و در واقع اين شر نبود: ( لا تحسبوهشرا لكم بل هو خير لكم ) ، گمان نكنيد كه اين يك حادثه سوئى بود و شكستىبراى شما مسلمانان بود؛ خير، اين داستان با همه تلخى آن ، به سود جامعه اسلامى بود.
حال چرا قرآن اين داستان را خير مى داند نه شر وحال آن كه داستان بسيار تلخى بود؟ داستانى براى مفتضح كردن پيغمبر اكرم صلىالله عليه و آله ساخته بودند و روزهاى متوالى حدودچهل روز گذشت تا اين كه وحى نازل شد و تدريجا اوضاع روشن گرديد. خدا مى دانددر اين مدت بر پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله و نزديكان آن حضرت چه گذشت ! اينرا به دو دليل قرآن مى گويد خير است :
(الف .) يك دليل اين كه اين گروه ، منافق شناخته شدند. در هر جامعه اى يكى ازبزرگترين خطرها اين است كه صفوف مشخص نباشد، افراد مؤ من و افراد منافق همه در يكصف باشند. تا وقتى كه اوضاع آرام است خطرى ندارد. يك تكان كه به اجتماع بخورداجتماع از ناحيه منافقين بزرگترين صدمه ها را مى بيند. لهذا به واسطه حوادثى كهبراى جامعه پيش مى آيد باطنها آشكار مى شود و آزمايش پيش مى آيد، مؤ منها در صف مؤمنين قرار مى گيرند و منافقها پرده نفاقشان دريده مى شود و در صفى كه شايسته آنهستند قرار مى گيرند. اين يك خير بزرگ براى جامعه است .
آن منافقينى كه اين داستان را جعل كرده بودند، آنچه برايشان به تعبير قرآن ماند(اثم ) بود. (اثم ) يعنى داغ گناه . تا زنده بودند، ديگر اعتبار پيدا نكردند.
(ب .) فايده دوم اين بود كه سازندگان داستان ، اين داستان را آگاهانهجعل كردند نه ناآگاهانه ، ولى عامه مسلمين ناآگاهانه ابزار اين (عصبه ) قرارگرفتند اكثريت مسلمين با اين كه مسلمان بودند، با ايمان و مخلص بودند و غرض ومرضى نداشتند بلندگوى اين (عصبه ) قرار گرفتند ولى از روى عدم آگاهى و عدمتوجه ، كه خود قرآن مطلب را خوب تشريح مى كند.
اين يك خطر بزرگ است براى يك اجتماع ، كه افرادش ناآگاه باشند. دشمن اگر زيركباشد خود اينها را ابزار عليه خودشان قرار مى دهد؛ يك داستانجعل مى كند، بعد اين داستان را به زبان خود اينها مى اندازد، تا خودشان قصه اى را كهدشمنانشان عليه خودشان جعل كرده ، بازگو كنند. اين علتش ‍ ناآگاهى است و نبايدمردمى اين قدر ناآگاه باشند كه حرفى را كه دشمن ساخته ، ندانسته بازگو كنند.حرفى كه دشمن جعل مى كند وظيفه شما اين است كه همان جا دفنش كنيد. اصلا دشمن مىخواهد اين پخش بشود. شما بايد دفنش كنيد و به يك نفر هم نگوييد، تا به اين وسيلهبا حربه سكوت نقشه دشمن را نقش بر آب كنيد.(175)
(2.) فايده دوم اين داستان اين بود كه اشتباهى كه مسلمين كردند (مشخص ‍ شد)، يعنىحرفى را كه يك عصبه (يك جمعيت و يك دسته به هم وابسته )جعل كردند، ساده لوحانه و ناآگاهانه از آنها شنيدند و بعد كه به هم رسيدند، گفتند:چنين حرفى شنيدم ؛ آن يكى گفت : من هم شنيدم ؛ ديگرى گفت : نمى دانم خدا عالم است ؛باز اين براى او نقل كرد و نتيجه اين شد كه جامعه مسلمان ، ساده لوحانه و ناآگاهانهبلندگوى يك جمعيت چند نفرى شد.
اين داستان (افك ) كه پيدا شد يك بيدارباش عجيبى بود. همه ، چشمها را به همماليدند: از يك طرف آنها را شناختيم و از طرف ديگر خودمان را شناختيم . ما چرا چنيناشتباه بزرگى را مرتكب شديم ، چرا ابزار دست اينها شديم ؟!...
(3. فايده ديگر) (داستان افك ) همين بود كه به مسلمين يك آگاهى و يك هوشيارى داد. درخود قرآن آورد كه براى هميشه بماند؛ مردم بخوانند و براى هميشه درس بگيرند كهمسلمان ! ناآگاهانه ابزار قرار نگير، ناآگاهانه بلندگوى دشمن نباش .
خدا مى داند اين يهوديها در درجه اول و بهاييها كه ابزار دست يهوديها هستند چقدر ازاين جور داستانها جعل كردند. گاهى يك چيزى را يك يهودى يا يك مسيحى عليه مسلمينجعل كرده ، آن قدر شايع شده كه كم كم داخل كتابها آمده ، بعد آن قدر مسلم فرض شدهكه خود مسلمين باورشان آمده است ، مثل داستان كتابسوزى اسكندريه .
تاريخچه نبرد مسلمين (176)  
مى دانيم كه اسلام دين توحيد است و براى هيچ مساءله اى به اندازه توحيد؛ يعنى خداىيگانه را پرستش كردن و غير او را پرستش نكردن : اهميتقائل نيست و نسبت به هيچ مسئله اى به اندازه اين مسئله حساسيت ندارد. مردم قريش كه درمكه بودند مشرك بودند. اين بود كه يك نبرد پى گيرى ميان پيغمبر اكرم و مردم قريشكه همان قبيله رسول اكرم بود در گرفت . سيزدهسال پيغمبر اكرم در مكه بودند.
در تمام (177) دوره سيزده ساله مكه به احدى اجازه جهاد و حتى دفاع نداد، تا آنجا كهواقعا مسلمانان به تنگ آمدند و با اجازه آن حضرت ، گروهى به حبشه مهاجرت كردند،(178) اما سايرين ماندند و زجر كشيدند تنها درسال دوم مدينه بود كه رخصت جهاد داده شد.
در دوره مكه ، مسلمانان تعليمات ديدند، با روح اسلام آشنا شدند. ثقافت اسلامى دراعماق روحشان نفوذ يافت .نتيجه اين شد كه پس از ورود در مدينه هر كدام يك مبلغ واقعىاسلام بودند و رسول اكرم كه آنها را به اطراف و اكناف مى فرستاد خوب از عهده برمى آمدند. هنگامى هم كه به جهاد مى رفتند مى دانستند براى چه هدف و ايده اى مى جنگيد.به تعبير اميرالمؤ منين على عليه السلام (179) جنگهاى صدر اسلام ماهيتايدئولوژيكى داشت :
( حملوا بصائرهم على اسيافهم .(180) )
آنها بصيرتها و دركها و آگاهى هاى خود را روى شمشيرهايشانحمل مى كردند.
يعنى مى خواستند با اين شمشيرها به مردم آگاهى بدهند نه چيز ديگرى . از مردم چيزىنمى خواستند بگيرند، مى خواستند بدهند. آنچه را همى مى خواستند بدهند بصيرت وآگاهى بود. اگر مى گوييم پيامبران پيروز هستند مقصود پيروزى نظامى نيست .
آرى (181) چنين شمشيرهاى آبديده و انسانهاى تعليمات يافته ، بودند كه توانستندرسالت خود را در زمينه اسلام انجام دهند. وقتى كه تاريخ را مى خوانيم و گفتگوهاى اينمردم را كه تا چند سال پيش جز شمشير و شتر چيزى را نمى شناختند مى بينيم ، ازانديشه بلند و ثقافت اسلامى اينها غرق در حيرت مى شويم .
(بعد از 13 سال ، پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله )(182) آمدند مدينه و در مدينهبود كه مسلمين قوت و قدرتى پيدا كردند.
جنگ بدر(183) و جنگ احد و جنگ خندق (184) و چند جنگ كوچك ديگر ميان مسلمين كه درمدينه بودند با مشركين قريش كه در مكه بودند در گرفت . در جنگ بدر مسلمانها فتحخيلى بزرگى نمودند.
غزوه احد(185)  
چنان كه مى دانيم ، ماجراى احد(186) به صورت غم انگيزى براى مسلمين پايان يافت .هفتاد نفر از مسلمين و از آن جمله جناب حمزه ، عموى پيغمبر، شهيد شدند. مسلمين در ابتداپيروز شدند و بعد در اثر بى انضباطى گروهى كه از طرفرسول خدا صلى الله عليه و آله بر روى يك(تل ) گماشته شدند، مورد شبيخون دشمن واقع شدند. گروهى كشته و گروهىپراكنده شدند و گروه كمى دور رسول اكرم صلى الله عليه و آله باقى ماندند.(187) آخر كار همان گروه اندك ، بار ديگر نيروها را جمع كردند و مانع پيشروىبيشتر دشمن شدند. مخصوصا شايعه اين كهرسول اكرم كشته شد بيشتر سبب پراكنده شدن مسلمين گشت ، اما همين كه فهميدندرسول اكرم زنده است نيروى روحى خويش را بازيافتند.
صلح حديبيه (188)  
پيغمبر اكرم در زمان خودشان صلحى كردند كه اسباب تعجب و بلكه اسباب ناراحتىاصحابشان شد، ولى بعد از يكى دو سال تصديق كردند كه كار پيغمبر درست بود.سال ششم هجرى است ، بعد از آن است كه جنگ بدر، آن جنگ خونين به آنشكل واقع شده و قريش بزرگترين كينه ها را با پيغمبر پيدا كرده اند، و بعد از آن استكه جنگ احد پيش آمد و قريش تا اندازه اى از پيغمبر انتقام گرفته اند و باز مسلمين نسبتبه آنها كينه بسيار شديدى دارند، و به هر حال ، از نظر قريش دشمن ترين دشمنانشانپيغمبر، و از نظر مسلمين هم دشمن ترين دشمنانشان قريش است .
ماه ذى القعده پيش آمد كه به اصطلاح ماه حرام بود. در ماه حرام سنت جاهليت نيز اين بودكه اسلحه به زمين گذاشته مى شد و نمى جنگيدند. دشمن هاى خونى ، در غير ماه حراماگر به يكديگر مى رسيدند، البته همديگر راقتل عام مى كردند ولى در ماه حرام به احترام اين ماه اقدامى نمى كردند. پيغمبر خواست ازهمين سنت جاهليت در ماه حرام استفاده كند و برود وارد مكه شود و در مكه عمره اى بجا آورد وبر گردد. هيچ قصدى غير از اين نداشت . اعلام كرد و با هفت صد نفر و بهقول ديگر با هزار و چهار صد نفر از اصحابش و عده ديگرى حركت كرد، ولى از همانمدينه كه خارج شدند محرم شدند، چون حجشان حج قران بود كه سوق هدى مى كردند...
از آنجا كه كار، مخفيانه نبود و علنى بود، قبلا خبر به قريش رسيده بود. پيغمبر درنزديكى هاى مكه اطلاع يافت كه قريش ، زن و مرد و كوچك و بزرگ ، از مكه بيرون آمده وگفته اند: (به خدا قسم كه ما اجازه نخواهيم داد كه محمد وارد مكه شود). با اين كه ماه ،ماه حرام بود، اينها گفتند: ما در اين ماه حرام مى جنگيم .
از نظر قانون جاهليت هم كار قريش برخلاف سنت جاهليت بود. پيغمبر تا نزديك اردوگاهقريش رفت و در آنجا دستور داد كه پايين آمدند. مرتب رسولها و پيام رسانها از دو طرفمبادله مى شدند. ابتدا از طرف قريش ‍ چندين نفر به ترتيب آمدند كه تو چه مى خواهى وبراى چه آمده اى ؟ پيغمبر فرمود: من حاجى هستم و براى حج آمده ام ، كارى ندارم ، حجم راانجام مى دهم ، برمى گردم و مى روم . هر كس هم كه مى آمد، وضع اينها را كه مى ديد مىرفت به قريش مى گفت : مطمئن باشيد كه پيغمبر قصد جنگ ندارد. ولى آنهاقبول نكردند و مسلمين (خود پيغمبر اكرم هم ) چنين تصميم گرفتند كه ما وارد مكه مىشويم ولو اين كه منجر به جنگيدن شود، ما كه نمى خواهيم بجنگيم ، اگر آنها با ماجنگيدند با آنها مى جنگيم .
(بيعت الرضوان ) در آنجا صورت گرفت . مجددا با پيغمبر بيعت كردند براى همينامر؛ تا اين كه نماينده اى از طرف قريش آمد و گفت كه ما حاضريم با شما قرار دادببنديم . پيغمبر فرمود: من هم حاضرم . پيغامهاى مسالمت آميزى بود. به چند نفر از اينپيام رسانها فرمود:
( ويح قريش (189) اكلتهم الحرب .(190) )
واى به حال قريش ، جنگ اينها را تمام كرد. اينها از من چه مى خواهند؟ مرا وابگذارند باديگر مردم ، يا من از بين مى روم ، در اين صورت آنچه آنها مى خواهند به دست ديگرانانجام شده ، و يا من بر ديگران پيروز مى شوم كه باز به نفع اينهاست ، زيرا من يكىاز قريش هستم ، باز افتخارى براى اينهاست .
فايده نكرد، گفتند: قرارداد صلح مى بنديم . مردى به نامسهيل بن عمرو را فرستادند و قرارداد صلح بستند كه پيغمبرامسال برگردد و سال آينده حق دارد بيايد اينجا و سه روز در مكه بماند،عمل عمره اش را انجام دهد و باز گردد.
در آن (191) قرارداد صلح به حسب ظاهر پيغمبر اكرم خيلى به آنها امتياز داد، يعنىقرار داد طور تنظيم شد كه مسلمين اغلب ناراضى بودند و مى گفتند: اين بيشتر به نفعكفار است تا به نفع ما. ولى البته بعد معلوم شد كه اين قرار داد به نفع مسلمين بوده وخيلى هم به نفع مسلمين بوده است .
نشانى (192) به همان نشانى كه همين كه اين قرارداد صلح را بستند و بعد مسلمينآزادى پيدا كردند و آزادانه مى توانستند اسلام را تبليغ كنند، در مدت يكسال يا كمتر، از قريش آن اندازه مسلمان شد كه در تمام آن مدت بيستسال مسلمان نشده بود. بعد هم اوضاع آن چنان به نفع مسلمين چرخيد كه مواد قرارداد خودبه خود از طرف خود قريش از بين رفت و يك شور عملى و معنوى در مكه پديد آمد.
جزء اصول(193) قرارداد يكى اين بود كه مسلمين از همين هم خيلى ناراحت بودند كه بعد از ايناگر كسى از مردم مكه مسلمان شد و فرار كرد و به مدينه آمد. قريش حق داشته باشند كهاو را برگردانند ولى اگر يك نفر مسلمان ، مرتد شد و فرار كرد و به مكه رفت ، مسلمينحق نداشته باشند بروند او را پس بگيرند. اين (ماده قرارداد) مسلمين را خيلى ناراحت كردكه يا رسول الله ! قرارداد عادلانه نيست ، اين كه به ضرر ماست ! فرمود:
و اما اگر كسى از ما مرتد شود و برود ما اصلا دنبالش نمى رويم ، مسلمانى كه به زوربخواهيم او را به آنجا بياوريم كه به درد ما نمى خورد! هر كس همين قدر كه مرتد شد ورفت ، ديگر رفت ، ما دنبالش نمى رويم كه به زور او را بياوريم .
و اما راجع به مسلمينى كه در آنجا هستند، ما از آنها مى خواهيم كه فعلاتحمل كنند (چون به حسب قرارداد، ديگر كفار قريش حق زجر كردن آنها را نداشتند و بلكهآنها آزادى هم پيدا مى كردند كه اعمال خودشان را آزادانه انجام بدهند) و بعد از آن دورهشكنجه و سختى ، آزادى پيدا مى كنند ما از آنها مى خواهيم آنجا باشند و وجودشان در آنجانافع است ، بايد باشند.
سهيل بن عمرو (194) يك پسر داشت كه مسلمان و در جيش مسلمين بود. اين قرار داد را كهامضاء كردند، پسر ديگرش دوان دوان از قريش فرار كرد و آمد نزد مسلمين . تا آمد،سهيل گفت : قرارداد امضاء شده ، من بايد او را برگردانم . پيغمبر هم به او كه اسمشابوجندل بود فرمود: برو، خداوند براى شما مستضعفين هم راهى باز مى كند. اين بيچارهمضطرب شده بود، داد مى كشيد و مى گفت : مسلمين ! اجازه ندهيد مرا ببرند ميان كفار، كهمرا از دينم برگردانند. مسلمين هم عجيب ناراحت بودند و مى گفتند: يارسول الله ! اجازه بده اين يكى را ديگر ما نگذاريم ببرند. فرمود: نه ، همين يكى همبرود.
اگر رسول اكرم (195) آن اجازه را مى داد كه اگر مسلمين هم فرار كردند ما برنمىگردانيم ، بعد از اين قرارداد، مسلمين مكه پشت سر يكديگر فرار مى كردند و به مدينهمى آمدند در صورتى كه رسول اكرم مى خواست از اين آزادى كه براى مسلمين در مكه پيدامى شود استفاده كند كه بعد يك زمينه تبليغى در آنجا فراهم شود و براى يكسال و دو سال ديگر مكه خود به خود تسليم شود و همين طور هم شد؛ به واسطه همينقرارداد صلح حديبيه ، در ظرف اين يكى دو سال آن قدر مردم مسلمان شدند كه در تمام آنده بيست سال گذشته مسلمان نشده بودند.
پس اين چنين قراردادى بود كه اگر كسى از مسلمين مكه فرار كرد آنها حق برگرداندنداشته باشند. در اين بين مساءله زنها مطرح شد. گاهى هم زنهايى اسلام اختيار مى كردندو بعد هجرت مى كردند و به مدينه مى آمدند. يكى دو زن چنين كارى را كردند. از مكه آمدنددنبال اينها كه طبق قرارداد اينها را برگردانيد. پيغمبر اكرم فرمود: اين قراردادشامل زنها نمى شود. دستور رسيد كه اگر زنهايى هجرت كنند، از خانه هايشان فراركنند و به مدينه ، حوزه اسلامى ، بيايند اول اينها را امتحان كنيد، اين خودش يك نكته اىاست و آن اين است : اسلام در باب مسلمان شدن امتحان را لازم نمى داند؛ يعنى اگر مردىبخواهد اظهار اسلام كند نمى گويد امتحانش كنيد ببينيد راست مى گويد يا دروغ ؛ يااگر زنى شوهرش كافر نباشد و بيايد اظهار اسلام كند، مثلا زن و شوهرى با يكديگرآمده اند اظهار اسلام مى كنند، ما اينجا وظيفه نداريم كه بياييم به گونه اى آزمايش كنيم، به اصطلاح بازپرسى و بازجويى كنيم و اينها را تفتيش كنيم ببينيم از روى حقيقتاست يا از روى حقيقت نيست .
داستان شيرينى (196) نقل كرده اند كه مردى از مسلمين به نام ابوبصير، كه در مكهبود و مرد بسيار شجاع و قويى هم بود فرار كرد آمد به مدينه . قريش ‍ طبق قراردادخودشان دو نفر فرستادند كه بيايند او را بگردانند. آمدند. گفتند: ما طبق قرارداد بايداين را ببريم . حضرت فرمود: بله همين طور است . هر چه اين مرد گفت : يارسول الله ! اجازه ندهيد مرا ببرند، اينها در آنجا مرا از دينم برمى گردانند، فرمود: نه، ما قرارداد داريم و در دين ما نيست كه بر خلاف قرارداد خودمانعمل بكنيم ، طبق قرارداد، تو برو، خداوند هم يك گشايشى به تو خواهد داد. (او نيز طبقفرمايش پيامبر با آنها) رفت .
او را تقريبا در يك حالت تحت الحفظ مى بردند. او غير مسلح بود و آنها مسلح بودند.رسيدند به ذوالحليفه ، تقريبا همين محل مسجدالشجره كه احرام مى بندند و تا مدينه هفتكيلومتر است . در سايه اى استراحت كرده بودند. يكى از آن دو شمشيرش در دستش بود.اين مرد به او گفت : اين شمشير تو خيلى شمشير خوبى است ، بده من ببينم . گفت بگير.تا گرفت زد او را كشت . تا او را كشت ، نفر ديگر فرار كرد ومثل برق خودش را رساند به مدينه . تا آمد، پيغمبر فرمود:مثل اين كه خبر تازه اى است ؟ بله ، رفيق شما رفيق مرا كشت . طولى نكشيد كه ابوبصيرآمد. گفت : يا رسول الله ! تو به قراردادتعمل كردى . قرارداد شما اين بود كه اگر كسى از آنها فرار كرد تو او را تسليم بكنى ،پس كارى به كار من نداشته باشيد. بلند شد رفت در كنار درياى احمر، نقطه اى را پيداكرد و آنجا را مركز قرار داد.
مسلمينى كه در مكه تحت زجر و شكنجه بودند همين كه اطلاع پيدا كردند كه پيغمبر كسىرا جوار نمى دهد ولى او رفته در ساحل دريا و آنجا نقطه اى را مركز قرار داده ، يكىيكى رفتند آنجا. كم كم هفتاد نفر شدند و خودشان قدرتىتشكيل دادند. قريش ديگر نمى توانستند رفت و آمد بكنند. خودشان به پيغمبر نوشتند يارسول الله ! ما از خير اينها گذشتيم ، خواهش ‍ مى كنيم به آنها بنويسيد كه بيايند مدينهو مزاحم ما نباشند، ما از اين ماده قرارداد خودمان صرف نظر كرديم ؛ و به همينشكل صرف نظر كردند.
به هر حال اين قرارداد صلح براى همين خصوصيت بود كه زمينه روحى مردم براىعمليات بعدى فراهم تر بشود، و همين طور هم شد؛ عرض كردم مسلمين بعد از آن در مكهآزادى پيدا كردند، و بعد از اين آزادى بود كه مردم دسته دسته مسلمان مى شدند، و آنممنوعيت ها به كلى از ميان برداشته شده بود.
فتح مكه (197)  
در سال هشتم هجرت ، پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله مكه را فتح كرد، بعد (198) از فتح مكه كه آن را هم پيغمبر اكرم به گونه اى فتح كرد كه هيچ خونريزى واقعنشود و نشد جز يك شلوغ كارى مختصرى كه خالد (ابن ) وليد كرد و پيغمبر اكرم هم از آنكار تبرى جست خواه ناخواه حتى همان دشمنان سرسخت اسلام هم آمدند و اسلام آوردند؛گروه گروه مرد و زن مى آمدند و اسلام مى آوردند. مردها مى آمدند و با پيغمبر بيعت مىكردند و زنها هم مى آمدند با پيغمبر بيعت كنند فرمود: نه ، من با زنها دست نمى دهم .مردها مى آمدند دست مى دادند و زنها مى آمدند، فرمود: نه ، گفتند: پس ما چگونه بيعت كنيم؟ فرمود: يك ظرف آب بياوريد؛ دستشان را زدند در آن ظرف آب و در آوردند، بعد گفتند:هر كس مى خواهد با من بيعت كند دستش را در اين ظرف آب بگذارد، اين در حكم همان بيعتاست .(199)
فتح مكه (200) براى مسلمين يك موفقيت بسيار عظيم بود چون اهميت آنها تنها از جنبهنظامى نبود، از جنبه معنوى بيشتر بود تا جنبه نظامى . مكه ام القراء عرب و مركزعربستان بود. قهرا قسمت هاى ديگر، تابع مكه بود و به علاوه يك اهميتى بعد از قضيهعام الفيل و ابرهه ، كه حمله برد به مكه و شكست خورد، پيدا كرده بود.
بعد از اين قضيه اين فكر براى همه مردم عرب پيدا شده بود كه اين سرزمين تحت حفظ وحراست خداوند است و هيچ جبارى بر اين شهر مسلط نخواهد شد. وقتى پيغمبر اكرم به آنسهولت آمد مكه را فتح كرد گفتند: پس ‍ اين شهر مسلط نخواهد شد. وقتى پيغمبر اكرمبه آن است . به هر حال اين فتح خيلى براى مسلمين اهميت داشت . مسلمين وارد مكه شدند.مشركين هم در مكه بودند. تدريجا از قريش هم خيلى مسلمان شده بودند.
يك جامعه دوگانه اى در مكه به وجود آمده بود، نيمى مسلمان و نيمى مشرك . حاكم مكه ازطرف پيغمبر اكرم معين شده بود؛ يعنى مشركين و مسلمين تحت حكومت اسلامى زندگى مىكردند. بعد از فتح مكه ، مسلمين و مشركين با هم حج كردند با تفاوتى كه ميان حج مشركينو حج مسلمين وجود داشت . آنها آداب خاصى داشتند كه اسلام آنها را نسخ كرد..
برائت از مشركين  
حج يك سنت ابراهيمى است كه كفار قريش در آن تحريفهاى زيادى كرده بودند. اسلام باآن تحريفها مبارزه كرد. پس يك سال هم به اين وضع باقى بود.
سال نهم هجرى شد. در اين سال پيغمبر اكرم در ابتدا به ابوبكر ماءموريت داد كه ازمدينه برود به مكه و سمت اميرالحاجى مسلمين را داشته باشد، ولى هنوز از مدينه چنداندور نشده بود(201) كه جبرئيل بر رسول اكرمنازل شد (اين را شيعه و سنى نقل كرده اند) و دستور داد پيغمبر، على عليه السلام راماءموريت بدهد براى امارت حجاج و براى ابلاغ سوره برائت .
اين سوره اعلام خيلى صريح و قاطعى است به عموم مشركين به استثناى مشركينى كه بامسلمين هم پيمان اند و پيمانشان هم مدت دار است و به خلاف پيمان هم رفتار نكرده اند؛مشركينى كه با مسلمين با پيمان ندارند يا اگر پيمان دارند برخلاف پيمان خودشانرفتار كرده اند و قهرا پيمانشان نقض شده است .
اعلام سوره برائت اين است كه على عليه السلام بايد در مراسم حج در روز عيد قربانكه مسلمين و مشركين همه جمع هستند، به همه مشركين اعلام كند كه از حالا تا مدت چهار ماهشما مهلت داريد و آزاد هستيد هر تصميمى كه مى خواهيد بگيريد. اگر اسلام اختيار كرديديا از اين سرزمين مهاجرت كرديد، كه هيچ ، والا شما نمى توانيد در حالى كه مشرك هستيددر اينجا بمانيد. ما دستور داريم شما را قلع و قمع كنيم به كشتن ، به اسير كردن ، بهزندان انداختن و به هر شكل ديگرى و در تمام اين چهار ماه كسى متعرض ‍ شما نمى شوداين چهار ماه مهلت است كه شما درباره خودتان فكر بكنيد.
اين سوره با كلمه (برائة )(202) شروع مى شود: ( برائة من الله و رسولهالى الذين عاهدتم من المشركين ) (203) اعلام عدم تعهد است از طرف خدا و از طرفپيغمبر خدا در مقابل مردم مشرك و در آيات بعد تصريح مى كند همان مردم مشركى كهشما قبلا با آنها پيمان بسته ايد و آنها نقض ‍ پيمان كرده اند.
على عليه السلام آمد در مراسم حج شركت كرد.اول در خود مكه اين (عدم تعهد) را اعلام كرد، ظاهرا (ترديد از من است ) در روز هشتم كهحجاج حركت مى كنند به طرف عرفات (204) در يك مجمع عمومى در مسجدالحرام سورهبرائت را به مشركين اعلام كرد ولى براى اين كه اعلاميه همه برسد و كسى نباشد كهبى خبر بماند، وقتى كه مى رفتند به عرفات و بعد هم به منا، در مواقع مختلف ، دراجتماعات مختلفى مى ايستاد و بلند اعلام مى كرد و اين اعلام خدارسول را با فرياد به مردم ابلاغ مى نمود. نتيجه اين بود كه (ايها الناس )!امسال آخرين سالى است كه مشركين با مسلمين حج مى كنند. ديگر ازسال آينده هيچ مشركى حق حج كردن ندارد و هيچ زنى حق ندارد لخت و عريان طواف كند
يكى از بدعتهايى كه قريش به وجود آورده بودند اين بود كه به مردم غير قريش اعلامكرده بودند هر كس بخواهد طواف بكند حق ندارد با لباس ‍ خودش طواف بكند بايد از مالباس عاريه كند يا كرايه كند، و اگر كسى با لباس خودش طواف مى كرد مى گفتند:اين لباس را تو بايد اينجا صدقه بدهى يعنى به فقرا بدهى ، زور گويى مىكردند.
يك سال زنى آمده بود براى حج و مى خواست با لباس خودش طواف بكند. گفتند: اينكار ممنوع است بايد اين لباس را بكنى و لباس ديگرى در اينجا تهيه بكنى گفت : آخرمن لباس ديگرى ندارم لباس من منحصر به همين يك دست است . گفتند: ديگر چاره اى نيستبايد از ما لباس كرايه بكنى گفت : بسيار خوب پس لخت و عور طواف مى كنمگفتند:مانعى ندارد. آن وقت بعضى ها كه نمى خواستند با لباس قريش طواف بكنند و ازلباس ‍ خودشان صرف نظر بكنند، لخت و عور دور خانه كعبه طواف مى كردند.
جزء اعلامها اين بود كه طواف لخت و عريان قدغن شد؛ هيچ كس حق ندارد لخت و عور طوافبكند و اين حرف مهملى هم ، كه قريش گفته اند بايد از ما لباس كرايه كنيد غلط است .اين هم ، كه اگر كسى با لباس احرام خود يا غير لباس احرام (لباس احرام را شرطنمى دانستند) طواف كرد بايد آن را بدهد به فقرا، لازم نيست ، بايد نگه دارد براى خود.
به هر حالاميرالمومنين آمد و مكرر و در جاهاى مختلف اين اعلام را به مردم ابلاغ كرد. نوشته اند: آنقدر مكرر مى گفت كه صداى على عليه السلام گرفته بود، از بس كه در مواقع مختلف ،هر جا اجتماعى بود اين آيات را مى خواند و ابلاغ مى كرد تا يك نفر هم باقى نماند كهبعد بگويد به من ابلاغ نشد. وقتى كه على عليه السلام خسته مى شد و صدايش مىگرفت ، صحابه ديگر پيغمبر مى آمدند از او نيابت مى كردند و همان آيات را ابلاغ مىنمودند.
يك اختلافى ميان شيعه و سنى در ابلاغ سوره برائت موجود است و آن اين كهاهل تسنن بيشترشان به اين شكل ، تاريخ رانقل مى كنند كه پس از آنكه وحى خدا به رسول اكرم رسيد كه اين سوره را يا بايدخودت ابلاغ كنى يا كسى از خودت ، و پيغمبر، على عليه السلام را ماءمور ابلاغ سورهبرائت كرد، على به سوى مكه آمد. تا آمد. ابوبكر مضطرب شد، پرسيد آيا اميرى يارسول ؟ يعنى آيا آمده اى اميرالحاج باشى يا يك كار مخصوص دارى ؟ فرمود: نه ، من يكرسالت مخصوص دارم ، فقط براى آن آمده ام . پس ابوبكر ازشغل خودش منفصل و معزول نشد؛ او كار خودش را انجام داد و على عليه السلام هم كارخودش را.
ولى اقليتى از اهل تسنن كه در (مجمع البيان )نقل شده و همه اهل تشيع مى گويند: وقتى كه على عليه السلام آمد، ابوبكر به كلى ازشغل خودش منفصل شد و برگشت به مدينه . تعبير قرآن اين است كه اين سوره را بايدبه مردم ابلاغ كند مگر خود تو يا كسى كه از تو است .اهل تشيع روى اين كلمه (از تو است ) تكيه مى كنند، مى گويند: اين كلمه (كسى ازتو است ): رجل منك كه در بسيارى از روايات هست ، مفهوم خاصى دارد.

next page

fehrest page

back page

 

 
 

کلیه حقوق این سایت محفوظ می باشد.

طراحی و پیاده سازی: GoogleA4.com | میزبانی: DrHost.ir

انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس دیتاسنتر فن آوا سرور اختصاصی سرور ابری اشتراک مکانی colocation