بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب تاریخ اسلام در آثار شهید مطهری (ره ), استاد شهید آیت الله مطهرى   مناسب چاپ   خروجی Word ( برگشت به لیست  )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     FOOTNT01 -
     FOOTNT02 -
     TARIKH01 -
     TARIKH02 -
     TARIKH03 -
     TARIKH04 -
     TARIKH05 -
     TARIKH06 -
     TARIKH07 -
     TARIKH08 -
     TARIKH09 -
     TARIKH10 -
     TARIKH11 -
     TARIKH12 -
     TARIKH13 -
     TARIKH14 -
     TARIKH15 -
     TARIKH16 -
     TARIKH17 -
     TARIKH18 -
     TARIKH19 -
 

 

 
 

 

next page

fehrest page

back page

7. علل محروميت زن از ارث (99)  
علت اصلى محروميت زنان از ارث ، جلوگيرى ازانتقال ثروت خانواده اى به خانواده ديگر بوده است ...
محروميت زن از ارث علل ديگر نيز داشته است ، از آن جمله ضعف قدرت سربازى زن است .(از) آنجا كه ارزشها بر اساس قهرمانى ها و پهلوانى ها بود و يك مرد جنگى را به ازصد هزار آدم ناتوان مى دانستند زن را بخاطر عدم توانائى بر انجام عمليات دفاعى وسربازى از ارث محروم مى كردند.
عرب جاهليت از همين نظر، مخالف ارث بردن زن بود و تا پاى مردى ولو در طبقات بعدىدر ميان بود به زن ارث نمى داد، لهذا وقتى كه آيه ارثنازل شد و تصريح كرد به اين كه :
( للرجال نصيب مما ترك الوالدان و الاءقربون و للنساء نصيب مما ترك الوالدان والاءقربون مماقل منه اءو نصيبا مفروضا.) (100)
(يعنى مردان را از مالى كه پدر و مادر و يا خويشاوندان بعد از مردن خود باقى مىگذارند بهره اى است و زنان را هم از آنچه پدر و مادر و خويشاوندان از خود باقى مىگذارند بهره اى است ، چه كم باشد و چه زياد اين آيه حق ارث بردن زن را تثبيت كرد. وهم چنين در آيه 32 از سوره نساء همان طورى كه مردان را در نتايج كار و فعاليت شان ذىحق دانست ، زنان را نيز در نتيجه كار و فعاليت شان ذى حق شمرد.)
باعث تعجب اعراب شد. اتفاقا در آن اوقات برادر حسان بن ثابت شاعر معروف عرب مرد واز او زنى با چند دختر باقى ماند. پسرعموهاى او همه دارائى او را تصرف كردند وچيزى به زن و فرزندان او نداد، زن او شكايت نزدرسول اكرم صلى الله عليه و آله برد. رسول اكرم صلى الله عليه و آله آنها را احضاركرد. آنها گفتند زن كه قادر نيست سلاح بپوشد و درمقابل دشمن بايستد اين ما هستيم كه بايد شمشير دست بگيريم و از خودمان و از اين زنهادفاع كنيم . پس ثروت هم بايد متعلق به مردان باشد: ولىرسول اكرم صلى الله عليه و آله حكم خدا را به آنها ابلاغ كرد.
8. ارث زن در ايران ساسانى (101)  
مرحوم سعيد نفيسى در تاريخ اجتماعى ايران از زمان ساسانيان تا انقراض ‍ امويانصفحه 42 مى نويسد:
در زمينه تشكيل خانواده نكته جالب ديگر كه در تمدن ساسانى ديده مى شود، اين است كهچون پسرى به سن رشد و بلوغ مى رسيد پدر، يكى از زنان متعدد خود را به عقدزناشوئى وى درمى آورده است . نكته ديگر اين است كه زن در تمدن ساسانى شخصيتحقوقى نداشته است و پدر و شوهر اختيارات بسيار وسيعى در دارائى وى داشته اند.هنگامى كه دخترى به پانزده سالگى مى رسيد و رشدكامل كرده بود پدر يا رئيس خانواده مكلف بود او را به شوى بدهد، اما سن زناشوئىپسر بيست سالگى دانسته اند و در زناشوئى رضايت پدر شرط بود، دخترى كه بهشوى مى رفت ديگر از پدر يا كفيل خود ارث نمى برد و در انتخاب شوهر هيچ گونه حقىبراى او قائل نبودند، اما اگر در سن بلوغ ، پدر در زناشوئى وى كوتاهى مى كرد حقداشته به ازدواج نامشروع اقدام بكند و در اين صورت از پدر ارث نمى برد.
ارث پسرخوانده (102)  
(آيه 40 از سوره احزاب (103) در واقع نسخ يك سنت كهن است كه هم در ميان اعراب و همدر ميان غير اعراب از دنياى آن روز حتى در ايران خودمان (و روم قديم (104) وجود داشتهاست . رسم اين بود كه يك كسى يك كس ديگر را پسر خوانده مى خواند و به منزله پسرخود حساب مى كرد و طبق عادات و رسوم آن زمان پس از آن كه كسى يك نفر ديگر را پسرخود قرار مى داد، از لحاظ احكام و آثار عينا مثل پسر خودش بود.
يعنى همان طور كه اگر بميرد، پسر خودش از او ارث مى برد، اين پسر خوانده هم از اوارث مى برد، همان طورى كه مثلا زن پسر خودش عروس او شمرده مى شود، محرم او شمردهمى شود، و حتى بعد از طلاق دادن پسرش ، نمى تواند عروسش را براى خود عقد ببندد،زن اين پسر خوانده نيز چنين است .
در عربستان اين رسم شايع بود، و در غير عربستان مخصوصا در ايران به يكشكل بسيار پيچيده تر و وسيع ترى رايج بود. اسلام اين قانون را نسخ كرد و فرمود:پسر خواندگى منشاء هيچ اثرى نيست ، نه آن پسر از اين پدر ارث مى برد و نه اين پدراز آن پسر ارث مى برد. نه آن پسر مثلا به زن اين پدر و دخترهاى او محرم مى شوند ونه زن او در حالى كه زن اوست به اين پدر محرم مى شود.
ارث هم پيمان (105)  
اعراب رسم ديگرى نيز در ارث داشتند كه آن را نيز قرآن كريم منسوخ كرد و آن رسم(هم پيمانى ) بود، دو نفر بيگانه با يكديگر پيمان مى بستند كه (خون من خون توو تعرض به من تعرض به تو، و من از تو ارث ببرم و تو از من ارث ببرى ) بهموجب اين پيمان اين دو نفر بيگانه در زمان حيات از يكديگر دفاع مى كردند و هر كدامزودتر مى مرد ديگرى مال او را به ارث مى برد.
تفاخر به قبيله و نژاد(106)  
زمانى كه اسلام ظهور كرد، در ميان اعراب مساءله خويشاوندپرستى و تفاخر به قبيله ونژاد به شدت وجود داشت . عربها در آن زمان چندان به عربيت خود نمى باليدند، زيراهنوز قوميت عربى به صورتى كه عرب خود را يك واحد، در برابر ساير اقوام ببيندوجود نداشت . واحد مورد تعصب عرب ، واحد قبيله وايل بود. اعراب به اقوام و عشاير خويش تفاخر مى كردند. (و اسلام (107) اين گونهتفاخر را به شدت مردود دانست .)
ستر عورت (108)  
در جاهليت بين اعراب ستر عورت معمول نبوده و اسلام آن را واجب كرد. در دنياى متمدنكنونى نيز عده اى از غربى ها كشف عورت را تاءييد و تشويق مى كنند. دنيا دوباره از ايننظر به سوى همان وضع زمان جاهليت سوق داده مى شود...
راسل مساءله مخفى كردن عورت را يك (تابو) مى داند. (تابو) از موضوعات بحثجامعه شناسى است و به تحريم هاى ترس آور و بى منطق گفته مى شود كه در ميانملل وحشى وجود داشته و دارد. به عقيده امثالراسل ، اخلاق رائج در جهان متمدن امروز نيز پر از (تابو) است .
عجيب است كه بشر به نام تمدن مى خواهد به قهقرا و توحش باز گردد.در قرآن كريمكلمه ( الجاهلية الاولى ) (109) وارد شده است . شايد اشعار به همين جهت باشدكه جاهليت قديم ، نخستين جاهليت بوده است . در بعضى از روايات آمده است كه ( اىستكون جاهلية اخرى ) يعنى مفهوم آيه اين است كه به زودى يك جاهليت ديگر(ى ) همبه وجود خواهد آمد.
قرآن به دنبال دستور ستر عورت مى فرمايد: ( ذلك ازكى لهم ) (110) يعنىاين براى ايشان پاكيزه تر است ، پوشيدن عورت يك نوع نظافت و پاكى روح است ازاين كه بشر دائما درباره مسائل مربوط بهاسافل اعضا بينديشد.
قرآن با اين جمله مى خواهد فلسفه و منطق اين كار را بيان كند، در حقيقت مى خواهد پاسخىبه اهل جاهليت قديم و جديد بدهد كه اين ممنوعيتها را بى منطق و (تابو) نخوانند،متوجه آثار و منطق آن باشند.
بعد مى فرمايد: ( ان الله خبير بما يصنعون ) (111) خدا بدانچه مى كنند آگاهاست .
استيذان (112)  
در بين اعراب ، در محيطى كه قرآن نازل شده است ،معمول نبوده كه كسى براى ورود در منزل ديگران اذن بخواهد. در خانه ها باز بود...زيرا بستن درها از ترس دزد است و در آنجاها چنين ترسى وجود نداشته است .
اولين كسى كه دستور داد براى خانه هاى مكه مصراعين يعنى دو لنگه در قرار دهند،معاويه بود و هم او دستور داد كه درها را ببندند. به هرحال چون در خانه ها هميشه باز بود و اجازه گرفتن هم بين عربهامتداول نبود و حتى اجازه خواستن را نوعى اهانت نسبت به خود مى دانستند سرزده و بىاطلاع قبلى وارد خانه هاى يكديگر مى شدند.
اسلام اين رسم غلط را منسوخ كرد، دستور داد سرزدهداخل خانه هاى مورد سكونت ديگران نشوند. روشن است كه فلسفه اين حكم دو چيز است :
يكى موضوع ناموس يعنى پوشيده بودن زن ، و از همين جهت اين دستور با آيات پوششيك جا ذكر شده است .
ديگر اين كه هر كسى در محل سكونت خود اسرارى دارد ومايل نيست ديگران بفهمند. حتى دو نفر رفيق صميمى هم بايد اين نكته را رعايت كنند زيراممكن است دو دوست يكرنگ در عين يگانگى و يكرنگى ، هر كدام از نظر زندگى خصوصىاسرارى داشته باشند كه نخواهند ديگرى بفهمد.
بنابراين نبايد فكر كرد كه دستور استيذان اختصاص دارد به خانه هائى كه در آنها زنزندگى مى كند. اين وظيفه مطلق و عام است . مردان و زنانى كه مقيد به پوشش هم نيستندممكن است در خانه خود، وضعى داشته باشند كه نخواهند ديگران آنان را به آنحال ببينند. به هر حال اين دستورى است كلى تر از حجاب ، فلسفه اش هم كلى تر ازفلسفه حجاب است .
تمدن ايران (113)  
دو مطلب (پيرامون تمدن ايران ) قطعى است : يكى اين كه ايرانقبل از اسلام از خود داراى تمدنى درخشان و باسابقه بوده و اين تمدن سابقه طولانىداشته است ؛ ديگر اين كه اين تمدن در دوره اسلامى مورد استفاده واقع شده ، و بهقول پ . ژ.:مناشه :
ايرانيان بقاياى تمدن تلطيف شده و پرورده اى به اسلامتحويل دادند كه بر اثر حياتى كه اين مذهب در آن دميد جان تازه گرفت .(114)
از مسلمات (115) تاريخ است ... كه ايرانقبل از اسلام از تمدنى برخوردار بوده است و اين تمدن يكى از مايه هاى تمدن اسلامىاست .(116)
ديگر اين كه اسلام به ايرانى حياتى تازه بخشيد و تمدن درحال انحطاط ايران به واسطه اسلام جانى تازه گرفت و شكلى تازه يافت . اين دو نكتهقابل انكار نيست . طالبان خود مى توانند به منابع و مدارك فراوانى كه در هر دو زمينههست مراجعه كنند.
اظهار نظرها(117)  
آقاى تقى زاده در خطابه (تحولات اجتماعى و مدنى ايران در گذشته ) بهنقل آقاى معين در كتاب مزديسنا و ادب پارسى (118) چنين مى گويد:
اسلام ... آيينى نو، داراى محاسن و اصول و قوانين منظم آورد، و انتشار اسلام در ايران ،روح تازه و ايمانى قوى تر دميده كه دو مايه مطلوب نيز بر اثر آن به اين ديار آمد:
يكى زبان بسيار غنى و پرمايه و وسيع يعنى عربى بود... اين زبان وقتى كه بهايران آمد و به تدريج با زبان لطيف و نغز و دلكش آريايى و تمدن ايرانى ممزوج وتركيب شد و جوش كامل خورد و به وسيله سخنوران بزرگ ايرانى قرون چهارم و پنجم وششم و چند نفر بعد از آن سكه فصاحت كم نظير خورد، براى ما زبانى به وجود آورد كهلايق بيان همه مطالب گرديد و نماينده درخشان آن سعدى و حافظ و ناصر خسرو وامثال آنها هستند...
ديگرى علوم و معارف و تمدن بسيار عالى پر مايه اى بود كه به وسيله ترجمه هاى كتبيونانى و سريانى و هندى به زبان عربى در مشرق اسلامى و قلمرو خلافت شرقيه ازاواسط قرن دوم تا اواخر قرن سوم بين مسلمين آشنا به زبان عربى و بالخصوصايرانيان انتشار يافت ... از اقيانوس بيكران علوم و فنون و آداب حكمت يونانى ، نسبتا كمكتابى كه در قرن دوم موجود بود ماند كه مسلمين ترجمه نكردند... بر اثر آن ترجمههاى عربى از يونانى ، علم و حكمت و همه فنون چنان در ممالك اسلامى و مخصوصا درايران رواج يافت كه هزاران عالم نامدار مانند ابن سينا و فارابى و بيرونى و محمد بنزكرياى رازى و غير هم با ده هزاران تاءليف مهم (البته 99 در صد به عربى ) بهظهور آمدند و تمدن بسيار درخشان اسلامى قرون 2 تا 7 اسلام كه شايد پس از يونان وروم بزرگترين و عاليترين تمدن دنيا باشد، به وجود آمد.
آقاى تقى زاده در اين گفتار خود همين قدر مى گويند (كه ) اسلام به ايران روح تازه داد؛(ولى ) درباره اين مطلب بحثى نمى كنند كه اسلام از ايران چه چيز را گرفت و چه چيزبه آن داد كه در نتيجه ، ايران و روح تازه يافت ...
آقاى زين العابدين رهنما در مقدمه و ترجمه و تفسير قرآن (119) چنين مى نويسد:
ظهور دين اسلام در عربستان يكى از بزرگترين انقلابهاى تاريخ بشرى بود... دراول سده هفتم مسيحى شروع شد و به تدريج در مدت كوتاهى تمام شبه جزيره عربستانرا فرا گرفت . پس از آن به كشورهاى مجاور هم كه داراى برجسته ترين تمدن و فرهنگآن عصر بودند رو آورد. تغييرات و تحولات شگرف و بسيار ژرفى كه در مردم و جامعهآن كشورها به نام اصول مذهبى به وجود آورد، از شگفتى هاى پر از رمز حيات بشرى استكه بسيارى وابستگى هاى بيهوده زندگى را از ميان برد و بسيارى از بستگى هاى جديدرا كه از هر زنجير پولادين محكمتر بود در دل و فكر مردم آفريد.
اين انقلاب به نام تمدن جديد، نه تنها عربستان مرده و صحراى بى آب و علف ساكت وبى سر و صدايى را كه مردمش به جز انگشت شمارى ناشناس بودند، به عربستان پرسر و صدايى كه هزاران فرد آن به نامها و عناوين و برجستگى هاى اخلاقى شناختهشدند تبديل كرد، بلكه فلسفه ها و انديشه هاى نوينى بر ايشان آورد؛ اگر چه پارهاى از ريشه هاى آن از تمدن دو كشور بزرگ مجاور آن (ايران و روم ) آبيارى شده بود،مع ذلك براى آن دو كشور هم بسيار تازگى داشت ؛ به منزله دروس نو آسمانى وفلسفه هايى از عدالت خواهى و پرهيزكارى عليه ستمگرى و بيداد بود كه مانند آبهاىخنك و گوارايى در دل تشنه افراد آن و در مغز متفكر جويندگان آنها جايگزين گرديد.
اين غلبه فكرى به نام (كذا) كارى بزرگ اسلام بر اجتماعات مردم آن دو كشور بزرگ ورسوخ تعليمات دادخواهى در مردم ستمديده آنها كه راهشان از خلق بريده شده و فقط بهسوى خالق بازمانده بود، تنها به عنوان پيروزى پابرهنه ها بر چكمه پوشها و غلبهسلاح كهنه بر سلاح نو يا غلبه بى سلاحها بر سلاح داران نبود، بلكه چنان كهگفتيم غلبه انديشه نو و دادخواهى گروه مظلومان بر جمعيت ظالمان و پيروزىستمديدگان بر ستمگران بود.
اين فكر و احساس در مردم آن كشورها چنان رسوخى كرد كه براى بر انداختن حكومتهاىخودشان با پرچمداران آيين اسلامى هم آواز و همفكر شدند و آثار اين غلبه معنوى امروز همكه يك هزار و چند صد سال از آن ظهور و پيدايش مى گذرد در خانه يكايك افراد ملتهاىايمان آورده برقرار است ، در صورتى كه از پيروزى جنگى و جنگاوران فاتح عربكوچكترين اثرى در اين كشورها باقى نمانده است ....
... آقاى دكتر عبدالحسين زرين كوب در كتاب كارنامه اسلام (120) در بحث ازعلل تمدن عظيم و باشكوه اسلامى مى گويد:
... آنچه اين مايه ترقيات علمى و پيشرفتهاى مادى را براى مسلمين ميسر ساخت ، در حقيقتهمان اسلام بود كه با تشويق مسلمين به علم و ترويج نشاط حياتى ، روح معاضدت وتسامح را جانشين تعصبات دنياى باستانى كرد و درمقابل رهبانيت كليسا كه ترك و انزوا را توصيه مى كرد، با توصيه مسلمين به (راهوسط) توسعه و تكامل صنعت و علم انسانى راتسهيل كرد.
در دنياى كه اسلام به آن وارد شد، اين روحتساهل و اعتدال در حال زوال بود. از دو نيروى بزرگ آن روز دنيا (بيزانس و ايران )بيزانس در اثر تعصبات مسيحى كه روز به روز در آن بيشتر غرق مى شد، هر روزعلاقه خود را بيش ‍ از پيش با علم و فلسفه قطع مى كرد.تعطيل فعاليت فلاسفه به وسيله ژوستى نيان ، اعلام قطع ارتباط قريب الوقوع بودبين دنياى روم با تمدن و علم .
در ايران هم اظهار علاقه خسرو انوشيروان به معرفت و فكر يك دولتمستعجل بود و باز تعصباتى كه برزويه طبيب در مقدمه كليله و دمنه به آن اشارت داردهر نوع احياى معرفت را در اين سرزمين غيرممكن كرد. در چنين دنيايى كه اسير تعصباتدينى و قومى بود، اسلام نفخه تازه اى دميد، چنان كه با ايجاد دارالاسلام كه مركزواقعى آن قرآن بود نه شام و نه عراق تعصبات قومى و نژادى را با يك نوع جهانوطنى چاره كرد، در مقابل تعصبات دينى نصارى و مجوس ، تسامح و تعاهد بااهل كتاب را توصيه كرد و علاقه به علم و حيات را. و ثمره اين درخت شگرف كه نهشرقى بود و نه غربى ، بعد از بسط فتوحات اسلامىحاصل شد.
از نظر آقاى دكتر زرين كوب ، اسلام به دنيايى پا گذاشت كه درحال ركود و جمود بود. اسلام با تعليمات مبنى بر جستجوى علم و ترك تعصبات قومى ومذهبى و اعلام امكان هم زيستى با اهل كتاب ، غلها و زنجيره هايى كه به تعبير خود قرآنبه دست و پا و گردن مردم جهان آن روز بسته شده بود پاره كرد و زمينه رشد يك تمدنعظيم و وسيع را فراهم ساخت .
چكيده مطالب  
1 ظهور پيامبران عظيم الشاءن و نوابغ ديگر هميشه يا غالبا در شرايطى است كهجامعه بشريت سخت نيازمند به وجود آنها بوده است . قرآن كريم خطاب به مردم عصررسول اكرم صلى الله عليه و آله چنين مى فرمايد: ( و كنتم على شفا حقرة من النارفاءنقذكم منها ) (121)
2 آيه 19 از سوره نساء در واقع نسخ يك سنت كهن ( ارث پسرخوانده ) است كه در مياناعراب و غير اعراب از دنياى آن روز حتى در ايران و روم قديم و جود داشته است . رسم(هم پيمانى ) رسم ديگرى است كه آن را نيز قرآن كريم منسوخ كرد.
3 در جاهليت ، پدران و در نبود آنها برادران ، دختر را به اراده خودشان شوهر مى دادندمهر را به عنوان حق الزحمه و (شيربها)، حق خود مى دانستند. و اگر مردى با زنىازدواج مى كرد و براى او مهر سنگينى قرار مى داد، همين كه هواى تجديد عروسى بهسرش مى زد، زن بيچاره را متهم به فحشا مى كرد تا مهرى را كه داده پس بگيرد. قرآنكريم هر رسمى را كه موجب تضييع مهر زنان مى شد نسخ كرد و در آيه 19 از سورهنساء رسم ارث زوجيت ( ازدواج با زن پدر) را منسوخ كرد.
4 نكاح (شغار) يكى از مظاهر اختياردارى مطلق پدران نسبت به دختران بود، نكاحشغار يعنى معاوضه كردن دو دختر كه هر يك از آنها مهر ديگرى به شمار مى رفت و بهپدر يا برادران طرف ديگر تعلق مى گرفت ، اسلام اين رسم را همانند رسم كار كردنداماد براى پدر زن نسخ كرد.
5 علت اصلى محروميت زنان از ارث را مى توان در جلوگيرى ازانتقال ثروت خانواده اى به خانواده ديگر جستجو كرد. محروميت زن از ارث ،علل ديگر نيز داشته است ، از آن جمله مى توان به ضعف قدرت سربازى زن اشاره نمود.
6 زمانى كه اسلام ظهور كرد، در ميان اعراب مساءله خويشاوندپرستى و تفاخر به قبيلهو نژاد به شدت رواج داشت كه اسلام اين گونه تفاخر را مردود دانست .
7 درباره تمدن ايران دو مطلب قطعى است :
يكى اين مكه ايران قبل از اسلام داراى تمدنى درخشان و باسابقه بوده و اين تمدنسابقه طولانى داشته و از مايه هاى تمدن اسلامى شمرده مى شود؛
دوم اين كه اين تمدن در دوره اسلامى مورد استفاده واقع شد و اسلام نيز به ايران حياتىتازه بخشيد و تمدن در حال انحطاط ايران به واسطه اسلام جان گرفت و شكلى تازهيافت .
فصل سوم : بررسى و تحليل زندگى حضرت محمد (ص ) 
گفتار اول : آشنايى با زندگى حضرت محمد (ص ) 
تاريخچه زندگى رسول اكرم صلى الله عليه و آله  
ولادت (122)  
ولادت پيغمبر اكرم به اتفاق شيعه و سنى در ماه ربيعالاول است ،(123) گو اين كه اهل تسنن بيشتر روز دوازدهم را گفته اند و شيعه بيشترروز هفدهم را، به استثناى شيخ كلينى صاحب كتاب كافى كه ايشان هم روز دوازدهم راروز ولادت مى دانند. رسول خدا در چه فصلى ازسال متولد شده است ؟ در فصل بهار. در السيرة الحلبية مى نويسد: ولد فىفصل الربيع ، در فصل ربيع به دنيا آمد. بعضى از دانشمندان امروز حساب كرده اند تاببينند روز ولادت رسول اكرم با چه روزى از ايام ماههاى شمسى منطبق مى شود، به ايننتيجه رسيده اند كه دوازدهم ربيع آن سال مطابق مى شود با بيستمآوريل ، و بيستم آوريل مطابق است با سى و يكم فروردين ، و قهرا هفدهم ربيع مطابق مىشود با پنجم ارديبهشت . پس قدر مسلم اين است كهرسول اكرم در فصل بهار به دنيا آمده است حال يا سى و يكم فروردين يا پنجمارديبهشت .
در چه روزى از ايام هفته به دنيا آمده است ؟ شيعه معتقد است كه در روز جمعه به دنيا آمدهاند، اهل تسنن بيشتر گفته اند در روز دوشنبه . در چه ساعتى از شبانه روز به دنيا آمدهاند؟ شايد اتفاق نظر باشد كه بعد از طلوع فجر به دنيا آمده اند، در بين الطلوعين .
دوران كودكى (124)  
عبدالله جوان ، جوانى بود كه در همه مكه مى درخشيد. جوانى بود بسيار زيبا، بسياررشيد، بسيار مؤ دب ، بسيار معقول كه دختران مكه آرزوى همسرى او را داشتند. او با مخدرهآمنه دختر وهب كه از فاميل نزديك آنها به شمار مى آيد، ازدواج مى كند. در حدودچهل روز بيشتر از زفافش ‍ نمى گذرد كه به عزم مسافرت به شام و سوريه از مكهخارج مى شود و ظاهرا سفر، سفر بازرگانى بوده است . در برگشتن مى آيد به مدينهكه خويشاوندان مادر او در آنجا بودند، و در مدينه وفات مى كند. عبدالله وقتى وفات مىكند كه پيغمبر اكرم هنوز در رحم مادر است . محمد صلى الله عليه و آله يتيم به دنيا مىآيد يعنى پدر از سرش رفته است .
به رسم آن وقت عرب ، براى تربيت كودك لازم مى دانستند كه بچه را به مرضعهبدهند تا به باديه ببرد و در آنجا به او شير بدهد. حليمه سعديه (حليمه ، زنى ازقبيله بنى سعد) از باديه مى آيد به مدينه كه آن هم داستان مفصلى دارد. اينطفل نصيب او مى شود كه خود حليمه و شوهرش ‍ داستانهانقل مى كنند كه از روزى كه اين كودك پا به خانه ما گذاشت ، گويى بركت ، از زمين وآسمان بر خانه ما مى باريد. اين كودك تا سن چهار سالگى دور از مادر و دور از جد وخويشاوندان و دور از شهر مكه ، در باديه در ميان باديه نشينان ، پيش دايه زندگى مىكند. در سن چهار سالگى او را از دايه مى گيرند.
مادر مهربان ، اين بچه را در دامن خود مى گيرد،... در نظر بگيريد، زنى كه شهرىمحبوب و به اصطلاح شوهر ايده آل داشته است به نام عبدالله كه آن شبى كه با اوازدواج مى كند به همه دختران مكه افتخار مى كند كه اين افتخار بزرگ نصيب من شده است. هنوز بچه در رحمش است كه اين شوهر را از دست مى دهد. براى زنى كه علاقه وافر بهشوهر خود دارد، بديهى است كه بچه براى او يك يادگار بسيار بزرگ از شوهر عزيزو محبوبش ‍ است ، خصوصا اگر اين بچه پسر باشد. آمنه تمام آرزوهاى خود در عبداللهرا، اين كودك خردسال مى بيند. او هم كه ديگر شوهر نمى كند. جناب عبدالمطلب پدربزرگ رسول خدا، علاوه بر آمنه ، متكفل اين كودك كوچك هم هست .
قوم و خويشهاى آمنه در مدينه بودند. آمنه از عبدالمطلب اجازه مى گيرد كه سفرى براىديدار خويشاوندانش به مدينه برود و اين كودك را هم با خودش ببرد. همراه كنيزى كهداشت به نام ام ايمن با قافله حركت مى كند. مى رود به مدينه ديدار دوستان را انجام مىدهد. (سفرى كه پيغمبر اكرم در كودكى كرده ، همين سفر است كه در سن پنج سالگى ، ازمكه رفته به مدينه ). محمد صلى الله عليه و آله با مادر و كنيز مادر بر مى گردد. دربين راه مكه و مدينه ، در منزلى به نام ابواء كه الان هم هست ، مادر او مريض مى شود، بهتدريج ناتوان مى گردد و قدرت حركت را از دست مى دهد در همان جا وفات مى كند اينكودك خردسال مرگ مادر را در خلال مسافرت ، به چشم مى بيند. مادر را در همانجا دفن مىكند و همراه ام ايمن ، اين كنيز بسيار بسيار با وفا كه بعدها زن آزادشده اى بود و تاآخر عمر خدمت رسول خدا و على و فاطمه و حسن و حسين عليه السلام را از دست نداد و آنروايت معروف را حضرت زينب از همين ام ايمن روايت مى كند، و در خانهاهل بيت پيامبر پير زن مجلله اى بود بر مى گردد به مكه .
تقريبا پنجاه سال از اين قضيه گذشته بود، حدودسال سوم هجرت بود كه پيغمبر اكرم يكى از سفرها آمد از همينمنزل ابواء عبور كند، پائين آمد. اصحاب ديدند پيغمبر بدون اين كه با كسى حرفبزند، به طرفى روانه شد. بعضى در خدمتش رفتند تا ببينند كجا مى رود ديدند رفت ورفت ، به نقطه اى كه رسيد، در آنجا نشست و شروع كرد به خواندن دعا و حمد وقل هو الله و... ولى ديدند در تاءمل عميقى فرو رفت و به همان نقطه زمين توجه خاصىدارد و در حالى كه با خودش مى خواند كم كم اشكهاى نازنينش از گوشه چشمانش جارىشد. پرسيدند: يا رسول الله ! چرا مى گرييد؟ فرمود: اينجا قبر مادر من است ، پنجاهسال پيش من مادرم را در اينجا دفن كردم .
عبدالمطلب ديگر بعد از مرگ اين مادر، تمام زندگيش شده بودرسول اكرم ، و بعد از مرگ عبدالله و عروسش آمنه ، اين كودك را فوق العاده عزيز مىداشت و به فرزندانش مى گفت كه او با ديگران خيلى فرق دارد، او از طرف خدا آينده اىدارد و شما نمى دانيد. وقتى كه مى خواست از دنيا برود، ابوطالب كه پسر ارشد وبزرگتر و شريفتر از همه فرزندان باقيمانده اش ‍ بود ديد پدرش يك حالتاضطرابى دارد. عبدالمطلب خطاب به ابوطالب گفت : من هيچ نگرانى از مردن ندارم جزيك چيز و آن ، سرنوشت اين كودك است . اين كودك را به چه كسى بسپارم ؟ آيا تو مىپذيرى ؟ تعهد مى كنى از ناحيه من كه كفالت او را بر عهده بگيرى ؟ عرض كرد: بلهپدر! من قول مى دهم ، و كرد. هشت ساله (125) بود كه جدش عبدالمطلب در گذشت و طبقوصيت او ابوطالب عموى بزرگش ، (پدر بزرگوار اميرالمؤ منين على عليه السلام )عهده دار كفالت او شد.
مسافرتها(126)  
رسول اكرم ، به خارج عربستان فقط دو مسافرت كرده است كه هر دوقبل از دوره رسالت و به سوريه بوده است . يك سفر در دوازده سالگى همراه عمويشابوطالب ، و سفر ديگر در بيست و پنج سالگى به عنوانعامل تجارت براى زنى بيوه به نام خديجه كه از خودش پانزدهسال بزرگتر بود و بعدها با او ازدواج كرد. البته بعد از رسالت ، درداخل عربستان مسافرتهايى كرده اند. مثلا به طائف رفته اند، به خيبر كه شصت فرسختا مكه فاصله دارد و در شمال مكه است رفته اند، به تبوك كه تقريبا مرز سوريه استو صد فرسخ تا مدينه فاصله دارد رفته اند، ولى در ايام رسالت از جزيرة العربهيچ خارج نشده اند.
شغلها 
پيغمبر اكرم چه شغلهايى داشته است ؟ جز شبانى و بازرگانى ،شغل و كار ديگرى را ما از ايشان سراغ نداريم . بسيارى از پيغمبران در دورانقبل از رسالتشان شبانى مى كرده اند (حالا اين چه راز الهى اى دارد، ما درست نمى دانيم )هم چنان كه موسى شبانى كرده است . پيغمبر اكرم هم قدر مسلم اين است كه شبانى مىكرده است . گوسفندانى را با خودش به صحرا مى برده است ، رعايت مى كرده و مىچرانيده و برمى گشته است . بازرگانى هم كه كرده است . با اين كه يك سفر، سفراولى بود كه خودش مى رفت به بازرگانى (فقط يك سفر در دوازده سالگى همراهعمويش رفته بود.) آن سفر را با چنان مهارتى انجام داد كه موجب تعجب همگان شد.

next page

fehrest page

back page

 

 
 

کلیه حقوق این سایت محفوظ می باشد.

طراحی و پیاده سازی: GoogleA4.com | میزبانی: DrHost.ir

انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس دیتاسنتر فن آوا سرور اختصاصی سرور ابری اشتراک مکانی colocation