بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب تاریخ اسلام در آثار شهید مطهری (ره ), استاد شهید آیت الله مطهرى   مناسب چاپ   خروجی Word ( برگشت به لیست  )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     FOOTNT01 -
     FOOTNT02 -
     TARIKH01 -
     TARIKH02 -
     TARIKH03 -
     TARIKH04 -
     TARIKH05 -
     TARIKH06 -
     TARIKH07 -
     TARIKH08 -
     TARIKH09 -
     TARIKH10 -
     TARIKH11 -
     TARIKH12 -
     TARIKH13 -
     TARIKH14 -
     TARIKH15 -
     TARIKH16 -
     TARIKH17 -
     TARIKH18 -
     TARIKH19 -
 

 

 
 

 

next page

fehrest page

back page

4 نظريه اقتصادى :(24)  
طبق اين نظريه ، محرك تاريخ ، اقتصاد است . تمام شؤ ون اجتماعى و تاريخى هر قوم وملت اعم از شؤ ون فرهنگى و مذهبى و سياسى و نظامى و اجتماعى جلوه گاه شيوهتوليدى و روابط توليدى آن جامعه است . تغيير وتحول در بنياد اقتصادى جامعه است كه جامعه را از بيخ و بن زير و رو مى كند و جلو مىبرد. نوابغ كه در نظريه پيش سخنشان به ميان آمد جز مظاهر نيازهاى اقتصادى ،سياسى و اجتماعى جامعه نيستند و آن نيازها به نوبه خودمعلول دگرگونى ابزار توليد است . (كارل ماركس ) و به طور كلى ماركسيستها واحيانا عده اى از غير ماركسيستها، طرفدار اين نظريه اند. شايد رايج ترين نظريه ها درعصر ما همين نظريه باشد.
5 نظريه الهى :(25)  
طبق اين نظريه آنچه در زمين پديد مى آمد، امر آسمانى است كه طبق حكمت بالغه بر زمينفرود آمده است . تحولات و تطورات تاريخ ، جلوه گاه مشيت حكيمانه و حكمت بالغه الهىاست . پس آنچه تاريخ را جلو مى برد و دگرگون مى سازد اراده خداوند است . تاريخپهنه بازى اراده مقدس الهى است .
(بوسوئه ) مورخ و اسقف معروف كه ضمنا معلم و مربى لويى پانزدهم بوده استطرفدار اين نظريه است .
اينهاست نظرياتى كه معمولا در كتب فلسفه تاريخ به عنوانعلل محركه تاريخ طرح مى شود.
بررسى نظريه ها:  
از نظر ما اين گونه طرح به هيچ وجه صحيح نيست و نوعى (خلط مبحث ) صورتگرفته است . غالبا اين نظريات به علت محركه تاريخ ، كه در پى كشف آن هستيممربوط نمى شود نظريه نژاد يك نظريه جامعه شناسانه است و از اين جهتقابل طرح است كه آيا نژادهاى بشرى از نظرعوامل موروثى يك گونه استعداد دارند و هم سطح اند يا نه ؟ اگر هم سطح باشند همهنژادها به يك نسبت در حركت تاريخ شريك اند ولااقل مى توانند شريك باشند، و اگر هم سطح نباشند فقط برخى نژادها در جلو راندنتاريخ سهم داشته و مى توانسته اند داشته باشند. از اين نظر طرح اين مساءله صحيحاست ، اما راز فلسفه تاريخ هم چنان مجهول مى ماند. فرضا معتقد شويم كه تنها يك نژاداست كه تحول و تطور تاريخ به دست او صورت مى گيرد، از نظرحل مشكل ، با اين كه معتقد شويم همه انسانها درتحول و تطور تاريخ دخيل اند فرقى نمى كند و مشكلىحل نمى شود؛ زيرا معلوم نيست بالاءخره چرا زندگى انسان يا نژادى از انسانمتحول و متطور است و زندگى حيوان اين چنين نيست . اين راز در كجا نهفته است ؟ اين كهعامل يا نژاد باشد يا همه نژادها، راز تحرك تاريخ را نمى گشايد.
هم چنين نظريه جغرافيايى . اين نظريه نيز به نوبه خود مربوط به يك مساءله جامعهشناسى مفيدى است كه محيطها در رشد عقلى و فكرى و ذوقى و جسمى انسانها مؤ ثرند.بعضى محيطها انسانها را در حد حيوان و يا نزديك به حيوان نگه مى دارد، ولى بعضىمحيطهاى ديگر فاصله و تمايز انسان را از حيوانات بيشتر مى كند. طبق اين نظريه ،تاريخ تنها در ميان انسانهاى برخى اقليمها و منطقه ها تحرك دارد؛ در محيطها و منطقههاى ديگر، ثابت و يكنواخت و شبيه سرگذشت حيوان است . اما پرسش اصلى سر جاى خودباقى است كه مثلا زنبور عسل يا ساير جانداران اجتماعى در همان اقليمها و منطقه ها نيزفاقد تحرك تاريخ ‌اند. پس عامل اصلى كه سبب اختلاف اين دو نوع جاندار مى شود كهيكى ثابت مى ماند و ديگرى دائما از مرحله اى به مرحله ديگرانتقال پيدا مى كند، چيست ؟
از اينها بى ربطتر نظريه الهى است . مگر تنها تاريخ است كه جلوه گاه مشيت الهى است؟ همه عالم ، از آغاز تا انجام با همه اسباب وعلل و موجبات و موانع ، جلوه گاه مشيت الهى است . نسبت مشيت الهى با همه اسباب وعلل جهان على السويه است . هم چنان كه زندگى ومتحول و متطور انسان جلوه گاه مشيت الهى است ، زندگى ثابت و يكنواخت زنبورعسل هم جلوه گاه مشيت الهى است . پس سخن در اين است كه مشيت الهى ، زندگى انسان را باچه نظامى آفريده و چه رازى در آن نهاده است كهمتحول و متطور شده ، در صورتى كه زندگى جانداران ديگر فاقد آن راز است ؟
نظريه اقتصادى تاريخ نيز فاقد جنبه فنى و اصولى است ؛ يعنى به صورتاصولى طرح نشده است . نظريه اقتصادى تاريخ به اين صورت كه طرح شده فقطماهيت و هويت تاريخ را روشن مى كند كه مادى و اقتصادى است و همه شؤ ون ديگر بهمنزله اعراض اين جوهر تاريخى است . روشن مى كند كه اگر در بنياد اقتصادى جامعهدگرگونى رخ دهد، جبرا در همه شؤ ون جامعه دگرگونى رخ مى دهد. اما اينها همه(اگر) است . پرسش اصلى سر جاى خود باقى است و آن اين كه فرض مى كنيماقتصاد زير بناى جامعه است و (اگر) زير بنا تغيير كند همه جامعه تغيير مى كند. اماچرا و تحت نفوذ چه عامل يا عواملى زير بنا تغيير مى كند و بهدنبال آن ، همه رو بناها؟
به عبارت ديگر، زير بنا بودن اقتصاد براى تحرك داشتن و محرك بودن آن كافى نيست. آرى ، اگر طرفداران اين نظريه به جاى اين كه اقتصاد را كه زير بناى جامعه است(به عقديه آنها) محرك تاريخ معرفى كنند و ماديت تاريخ را براى حركت تاريخ كافىبشمارند، مساءله تضاد درونى جامعه ، يعنى زير بنا و رو بنا را طرح كنند و بگويندعامل محرك تاريخ تضاد زير بنا و رو بنا يا تضاد دو وجهه زير بنا (ابزار توليد وروابط توليدى ) است ، مساءله به صورت صحيح طرح مى شود. شك نيست كه مقصوداصلى طرح كننده مساءله فوق به صورت فوق (اقتصاد محرك تاريخ است ) همين است كهعلت اصلى همه حركتها تضادهاى درونى است و تضاد درونى ميان ابزار توليد و روابطتوليد محرك تاريخ است . اما سخن ما در خوب و صحيح طرح كردن است نه در اين كهمقصود و ما فى الضمير طرح كنندگان چه بوده است .
نظريه قهرمانان ، اعم از اين كه درست باشد يا نادرست ، مستقيما به فلسفه تاريخيعنى به عامل محرك تاريخ مربوط مى شود.
على هذا تا اينجا درباره نيروى محرك تاريخ ، دو نظريه به دست آورديم :
يكى نظريه قهرمانان كه تاريخ را مخلوق افراد مى داند، و در حقيقت ، اين نظريه مدعىاست كه اكثريت قريب به اتفاق افراد جامعه فاقد ابتكار و قدرت پيشروى و پيشتازىاند چنانچه افراد جامعه همه از اين دست باشند هرگز كوچكترين تحولى در جامعه پديدنمى آيد. ولى يك اقليت ، با نبوغى خدادادى كه در جامعه پديد مى آيند ابتكار مى كنند وطرح مى ريزند و تصميم مى گيرند و سخت مقاومت مى كنند و مردم عادى را در پى خود مىكشانند و به اين وسيله دگرگونى به وجود مى آورند. شخصيت اين قهرمانان صرفامعلول جريانهاى طبيعى و موروثى استثنايى است ؛ شرايط اجتماعى و نيازهاى مادى جامعه ،نقشى در آفرينش اين شخصيتها ندارد.
دوم نظريه تضاد ميان زير بنا و رو بنا جامعه كه تعبير صحيح نظريه محركيت اقتصاداست و به آن اشاره كرديم .(26)
سوم نظريه فطرت . انسان خصايصى دارد كه به موجب آن خصايص ، زندگى اجتماعىاش متكامل است . يكى از آن خصايص و استعدادها حفظ و جمع تجارب است ؛ آنچه را كه (به) وسيله تجربه و اكتساب به دست مى آورد آن را نگهدارى مى كند و پايه تجارب بعدىقرار مى دهد.
يكى ديگر استعداد يادگيرى از راه بيان و قلم است . تجارب و مكتسبات ديگران را نيز ازراه زبان و در مرحله عالى تر از راه خط به خودمنتقل مى كند. تجارب يك نسل از طريق مكالمه و از طريق نوشتن براى نسلهاى بعد باقىمى ماند و روى هم انباشته مى شود. بدين جهت است كه قرآن نعمت بيان و نعمت قلم و نوشتنرا با اهميت ويژه اى ياد مى كنند:
( الرحمن . علم القرآن . خلق الانسان . علمه البيان .(27) )
خداى بسيار مهربان قرآن را تعليم داد، انسان را آفريد و به انسان بيان (و بهرهبردارى از ما فى الضمير براى ديگران ) را آموخت .
( اقراء باسم ربك الذى خلق . خلق الانسان من علق . اقراء و ربك الاكرام . الذى علمبالقلم .(28) )
بخوان به نام پروردگارت كه آفريده است ، انسان را از خون بسته آفريده است .بخوان و پروردگار كريم ترت آن است كه تعليم قلم داد.
ويژگى سوم مجهز بودن انسان به نيروى عقل و ابتكار است . انسان به واسطه ايننيروى مرموز، قدرت آفرينندگى و ابداع دارد؛ مظهر خلاقيت و ابداع الهى است .
چهارمين ويژگى او ميل ذاتى و علاقه فطرى به نوآورى است ؛ يعنى انسان تنها استعدادابداع و خلاقيت ندارد كه هرگاه ضرورت پيدا كند به خلق و ابداع بپردازد، بلكهبالذات ميل به خلاقيت و ابداع در او نهاده شده است .
استعداد حفظ و نگهدارى تجارب ، به علاوه استعدادنقل و انتقال تجارب به يكديگر، به علاوه استعداد ابداع وميل ذاتى به خلاقيت و ابداع ، نيرويى است كه انسان را همواره به جلو مى راند. درحيوانات ديگر نه استعداد حفظ تجارب و نه استعدادنقل و انتقال مكتسبات (29) و نه استعداد خلق و ابتكار كه خاصيت قوه عاقله است و نهميل شديد به نوآورى ، هيچ كدام وجود ندارد. اين است كه حيوان در جا مى زند و انسان پيشمى رود. اكنون به نقد اين نظريات بپردازيم .
حساب منظم و قطعى اجتماع و تاريخ (30)  
اگر بپرسيد آيا ما از آن جهت كه مسلمان و موحد و خداشناس هستيم و پيرو قرآن مى باشم ،بايد تاريخ را داراى يك قوانين و قواعدى بشناسيم ، آن هم قواعدى قطعى و تخلقناپذير، يا خير؟ (پاسخ اين است كه ) ما از نظر اين كه مسلمان و موحد هستيم و تابعقرآن مى باشيم ، بايد بپذيريم كه تاريخ بشر، تاريخ امتها و اقوام و جمعيتها يكحساب منظم و قطعى و مشخصى دارد و ما بايد آن حسابها را بشناسيم و خودمان را با آنحسابها تطبيق بدهيم و اتفاقا قران مجيد راجع به اين كه تاريخ بشر حساب قطعى ومنظمى دارد، چون بيشتر با زندگى مردم سر و كار دارد، با صراحت بيشترى اين مطلب رابيان كرده است .
در آيات زيادى از قرآن با كلمه (سنت ) يا (سنن ) برخورد مى كنيم ، يعنى قرآنمجيد سرگذشت و سرنوشت يك قومى را كه ذكر مى كند تحت عنوان (سنه الله ) ذكرمى كند: سنت الهى اين است ، روش الهى و قانون الهى اين است كه ملتها اگر چنين و چنانباشند يك همچو سرنوشتى داشته باشند، و اگر نه ، طور ديگرى باشند، بازسرنوشت ديگرى داشته باشند. مثلا اين آيه كه مى فرمايد: ( آن الله لا يغير ما بهقوم حتى يغيروا ما بانفسهم ) (31) يك قانون مسلم و قطعى را در تاريخ بشر وزندگى بشر ذكر مى كند.
ما مى بينيم قرآن كريم سر گذشت فرعون و فرعونيان را ذكر مى كند، ستمگريها،استكبارها، استعلاها و تبعيضهاى اينها را بيان مى كند، كفر ورزى و كفران ورزيهاى اينهارا ذكر مى فرمايد تا منتهى مى شود به هلاكت آنها. پشت سرش اين چنين مى فرمايد:
( ذلك بان الله لم يك مغيرا نعمة انعمها على قوم حتى يغيروا ما بانفسهم .(32) )
يعنى اين بدان سبب و موجب است كه هرگز خداوند نعمتى را كه به قومى ارزانى مىفرمايد از آنها پس نمى گيرد مگر پس از آنكه آنها خودشان در آنچه كه مربوط بهشخصيت و اخلاق و عادات خودشان است دگرگونى به وجود آورند، فاسد گردند.
كلمه (لم يك ) افاده ختميت و ضرورت مى كند، يعنى خداوند هرگز چنين نبوده است كهبى جهت نعمتى را از قومى سلب كند، لازمه خدائى خدا اين است كه اين چنين نباشد.
هرگاه تعبيرى به اين شكل در قرآن آمده است ، علما قطعيت و ابديت و عموميت را از آن استفادهمى كنند، مثل آن آيه اى كه علماء علم اصول به آن استناد مى كنند:
( ما كنا معذبين حتى نبعث رسولا(33) )
ما چنين نبوده ايم كه قومى را عذاب كنيم قبل از اين كه پيغمبرى در ميان آنها بفرستيم واتمام حجت به طور كافى شده باشد
يعنى ما هيچ ملتى و فردى را قبل از اين كه به او اتمام حجت شده باشد و حقيقت براى اوبيان و روشن شده باشد معذب نخواهيم كرد. علماىاصول مى گويند: اين آيه تاءييد مى كند قاعده (قبح بلابيان ) را ببينيد، اگر دراين آيه اين طور آمده بود كه : ( ما عذبنا همقبل ان نبعث رسولا) ، فقط حكايت مى كرد كه ما در گذشتهقبل از اين كه پيغمبرى را مبعوث بكنيم قومى را عذاب نكرديم . در آن وقت مى گفتيم كهخدا از گذشته خبر داده است و نمى گويد كه در آينده اين چنين است ، نمى گويد: ما هميشهاين جور هستيم . ولى وقتى كه با اين تعبير بيان مى كند كه : ( ما كنا معذبين حتى نبعثرسولا ) هرگز چنين نبوده ايم ، يعنى خلاف مقام الوهيت و ربوبيت است كه قومى رامعذب بكند قبل از آنكه اتمام حجت كافى به آن قوم شده باشد.
اين آيه هم كه مى فرمايد:
( ذلك بان الله لم يك مغيرا نعمة اءنعمها على قوم .(34) )
يعنى اراده خدا و سنت قطعيه الهيه اين چنين نيست كه نعمتى را كه قومى دارند از آنهابگيرد بدون اين كه خود آنها موجبات زوال آن نعمت را فراهم آورده باشند.
يعنى بدون آنكه خود آن قوم در خودشان تغيير ايجاد كرده باشند، اخلاقشان فاسد شدهباشد، روحيه آنها از بين رفته باشد، ايمانشان فاسد شده باشد. پس خدا در ميان مردمسنتها خلاف ناپذير دارد: ( فلن تجد لسنة الله تبديلا و لن تجد لسنة اللهتحويلا ) (35) اين آيات را هم كه ذكر كرده است پس از حوادث تاريخى ذكر كردهاست . پس اجمالا در اين مطلب كه در تاريخ بشر يك سلسله سنن و قوانين حتمى و خلافناپذير حكومت مى كند بحثى نيست .
يك آيه ديگر براى شما شاهد عرض بكنم و باور بفرمائيد كه اين مطلب براى اولينبار در قرآن ذكر شده است . راجع به همين ، به بنىاسرائيل ، در سوره بنى اسرائيل (سوره اسراء)
اين طور مى فرمايد:
( و قضينا الى بنى اسرائيل فى الكتاب لتفسدن فى الاءرض مرتين و لتعلن علواكبيرا.) (36)
ما در كتاب (تورات يا لوح محفوظ، اغلب گفته اند تورات است ) حكم كرده ايم و نوشتهايم كه شما در روى زمين دو بار فساد خواهيد كرد، و فساد و استكبار زيادى .
بار اول كه فساد بكنيد، به دنبال آن ما قومى را بر شما مسلط خواهيم كرد بسيارنيرومند: ( فاذا جاء وعد اوليهما بعثنا عليكم عبادا لنا اولى باءس ‍ شديد فجاسواخلال الديار و كان وعدا مفعولا. ) (37) ملت قوى و نيرومندى را ما بر شما مسلطخواهيم كرد كه در داخله زندگى شما نفوذ پيدا كنند: ( فجاسواخلال الديار ) در خلال خانه هاى شما اينها نفوذ كنند، و اين وعده اى كه ما داديم خلافناپذير است : ( و كان وعدا مفعولا. ) بعد شما وضعتان عوض مى شود،توبه مىكنيد و آدمهاى خوبى مى شويد، ما هم وضعتان را عوض مى كنيم :
( ثم ردنا لكم الكرة عليهم و امددناكم باموال و بنين و جعلناكم اكثر نفيرا)(38)
ما پشت سر اين ، باز نعمتهاى خودمان را به شما باز مى گردانيم ، عددتان را زياد مىكنيم ، مال و قدرت و نيروهاى شما را زياد مى كنيم .
( ان احسنتم اءحسنتم لاءنفسكم و ان اءساتم فلها.) (39)
بدانيد كه اگر نيكى بكنيد به نفع خودتان است چون بعد از نيكى كردن و نيك شدن ،نعمت است ؛ و اگر بدى بكنيد به خودتان بدى كرده ايد، زيرا بعد از بدى كردنخسارت و ذلت و نكبت است .
( فاذا جاء وعد الاءخرة ) تا نوبت دوم باز شما فيلتان ياد هندوستان خواهد كرد ودر فساد فرو خواهيد رفت :
( فاذا جاء وعد الاخرة ليسوؤ ا وجوهكم و ليدخلوا المسجد كما دخلوهاءول مرة وليتبروا ما علوا تتبيرا. عسى ربكم اءن يرحمكم ، و ان عدتم عدنا.(40) )
بار دوم مى رسد باز شما فساد مى كنيد باز قوم ديگرى مى آيند و بر شما مسلط مىشوند، شما را بيچاره و بدبخت مى كنند. در اين بار دوم هم باز اگر شما توبه بكنيد وآدمهاى خوبى بشويد اميد هست كه رحمت الهىشامل حال شما بشود.
اما ( و ان عدتم عدنا ) عمده اين جمله اين است . اين جمله است كه يك سنت و قاعدهقطعى و عمومى را مى رساند ( و ان عدتم عدنا ) هر وقت شما به فساد برگرديدما هم به مسلط كردن قمى ديگر بر شما بر مى گرديم ، هر وقت هم شما به سوى خدابازگشت كنيد رحمت ما هم به سوى شما بازگشت مى كند. اين جمله : ( و ان عدتم عدنا) يعنى يك حساب كلى دائمى هميشگى . اين حساب كلى فقطمال بنى اسرائيل نيست بلكه مال همه دنيا است .
قرآن مجيد راجع به تاريخ بشر و اين كه تاريخ بشر از يك سنن خاصى پيروى مى كنداصرار عجيبى دارد. البته قرآن يك تفاوت منطقى با ديگران دارد و آن اين است كهديگران به اين نكته كه (فساد اخلاق در سرنوشت و سعادت ملتها مؤ ثر است ) ياتوجه ندارند و يا كمتر توجه دارند. قرآن وقتى كه فلسفه تاريخ بشر را ذكر مى كنداين طور هم تفسير مى كند، مى فرمايد:
سعادت اقوام و ملتها بستگى دارد به علم و اخلاق پاك و معنويت آنها.
قرآن راجع به اين كه معنويت يك قوم در سرنوشت آنها تاءثير فراوان دارد اصرار عجيبدارد. يعنى آن چيزى كه بيشتر از مختصات قران است ، گذشته از اين كه آن فلسفه كلىرا قبول مى كند و بلكه براى اولين بار در دنيا بيان مى كند، اين جهت است .
( ولو ان اهل القرى آمنوا و اتقوا لفتحنا عليهم بركات من السماء و الارض .)(41)
پس اگر ما جبر تاريخ را به طور كلى رسيدگى كنيم ، مى بينيم حرف راست و درستىاست ، به همين معنى كه تاريخ بشر روى يك سلسله قوانين و نواميس منظم حركت مى كند.
ج . ارزش تاريخ 
تاريخ ، منبع شناخت (42)  
(منبعى ) كه مخصوصا امروز به آن اهميت مى دهند و قرآن نيز به آن اهميت زيادى داده استتاريخ است ، يعنى از نظر قرآن غير از طبيعت وعقل و دل ، يك منبع ديگر هم براى شناخت وجود دارد كه آن عبارت از تاريخ است .(43)
قرآن ، تاريخ را به عنوان يك منبع شناخت عرضه مى دارد. ممكن است شما بگوييد كهطبيعت (44) را كه گفتيد، تاريخ هم در آن هست . درست است كه تاريخ به يك اعتبار جزءطبيعت است ولى تاريخ يعنى جامعه انسانى درحال حركت و جريان .
طبيعت را دو نوع مى شود مطالعه كرد، جامعه را هم به دوشكل مى توان مطالعه كرد. زمانى ما جامعه را درحال ثبات مطالعه مى كنيم . مثلا كسى كه مى خواهد اطلاعات جامعه شناسى درباره جامعه ماداشته باشد جامعه امروز ايران را از جنبه هاى مختلف مطالعه مى كند اطلاعاتى در اختيارافراد مى گذارد. اين يك مطالعه جامعه شناسى است . ولى يك وقت جامعه امروز را درارتباط با گذشته ، و گذشته را با گذشته خودش يعنى حاضر را با گذشته و آينده مجموعا يك واحد در حال جريان در نظر مى گيريم ، بعد مى خواهيم بدانيم قانون جريان(تاريخ ) چه قانونى است . فرق فلسفه تاريخ با جامعه شناسى اين است كه جامعهشناسى ، قانون موجود جامعه را بيان مى كند ولى فلسفه تاريخ ، قانون تحولات جامعهرا بيان مى كند؛ اينجاست كه عامل زمان در كار مى آيد.
در قرآن (45) آيات بسيارى است كه به مطالعه اقوام گذشته دعوت مى كند و آن رامانند يك منبع براى كسب علم معرفى مى كند. از نظر قرآن ، تاريخ بشر و تحولات آنبر طبق يك سلسله سنن و نواميس صورت مى گيرد، عزتها و ذلتها، و موفقيتها و شكستها،و خوشبختى ها و بدبختى هاى تاريخى ، حسابهايى دقيق و منظم دارد و با شناختن آنحسابها و قانونها مى توان تاريخ حاضر را تحت فرمان در آورد و به سود سعادت خودو مردم حاضر از آن بهره گيرى كرد. اينك يك آيه به عنوان نمونه :
( قد خلت من قبلكم سنن فسيروا فى الارض فانظروا كيف كان عاقبة المكذبين.(46) )
پيش از شما سنتها و قانونهايى عملا به وقوع پيوسته است . پس در زمين و آثارتاريخى گذشتگان گردش و كاوش كنيد و ببينيد پايان كار كسانى كه حقايقى را كه ازطريق وحى به آنها عرض داشتيم دروغ پنداشتند به كجا انجاميد.
پس (47) تاريخ هم خودش يك منبع براى شناخت است . در اين زمينه ما در قرآن آياتىداريم ، مانند ( قل سيروا فى الارض ) (48) برويد در زمين گردش كنيد، (افلم يسيروا فى الارض ) (49) چرا اينها در زمين گردش نمى كنند؟ يعنى برويدآثار تاريخى را مطالعه كنيد(50) و بعد ببينيد كه زندگى و جامعه بشر چه تحولاتتاريخى پيدا كرده است ...
على عليه السلام در وصيتى كه در نهج البلاغه به امام حسن عليه السلام مى كند جملهبزرگى دارد كه به انسان ايمان بيشترى مى بخشد. على عليه السلام كه ازنسل اول اسلام است به امام حسن عليه السلام دستور مى دهد: پسرم !احوال امم و ملل و تواريخ را به دقت مطالعه كن و از آنها درس بياموز! بعد چنين تعبيرىدارد:
( اى بنى ، انى و ان لم اكن عمرت عمرمن كان قبلى ، فقد نظرت فى اعمالهم ، و فكرتفى اخبارهم ، و سرت فى اثارهم ، حتى عدت كاحدهم .بل كانى بما انتهى الى من امورهم قد عمرت مع اولهم الى اخرهم .(51) )
پسركم ! اگر چه عمر محدودى دارم و با امتهاى گذشته نبوده ام كه از نزديك وضع وحال آنها را مطالعه كرده باشم ، اما در آثارشان سير كردم و در اخبارشان فكر كردم تاآنجا كه مانند يكى از خود آنها شدم ، آن چنان شده ام كه گويى با همه آن جوامع از نزديكزندگى كرده ام . بعد مى گويد: نه ، بالاتر از اين ، چون اگر كسى در جامعه اى بامردمى زندگى كند فقط از احوال همان مردم آگاه مى شود ولى منمثل آدمى هستم كه از اول دنيا تا آخر دنيا با همه جامعه ها بوده و با همه آنها زندگى كردهاست ؛ پس تاريخ را مطالعه كن ، در اخبار ملتها و در تحولاتى كه براى جامعه ها پيشآمده فكر كن تا مانند چشمى باشى كه از اول دنيا تا آخر دنيا را مطالعه و مشاهده كردهاست .
اين است كه از نظر قرآن (و روايات ) خود تاريخ ، منبعى براى شناخت است .
آموزندگى تاريخ (52)  
علم تاريخ در هر سه معنى و مفهوم خود سودمند است . حتى تاريخ نقلى ، يعنى علم بهاحوال و سيره زندگى اشخاص ، مى تواند سودمند و حركت آفرين و جهت بخش و مربى وسازنده باشد؛ و البته بستگى دارد كه تاريخ زندگى چه اشخاصى باشد و چهنكاتى از زندگى آنها استخراج گردد انسان همان طور كه به حكم قانون (محاكاة )تحت تاءثير رفتار و تصميمات و خلق و خوى و همنشينى مردم همزمان خود واقع مى گردد،و همان طور كه زندگى عينى مردم همزمانش براى وى درس آموز و عبرت آميز مى گردد، وبالاءخره همان طور كه از مردم همزمان خود ادب و راه و رسم زندگى مى آموزد و احيانالقمان وار از بى ادبان ادب مى آموزد كه مانند آنها نباشد، به حكم همين قانون ازسرگذشت مردم گذشته نيز بهره مى گيرد. تاريخ مانند فيلم زنده اى است كه گذشتهرا تبديل به حال مى نمايد؛ از اين رو قرآن كريم نكات سودمندى از زندگى افرادى كهصلاحيت دارند (الگو) و (اسوه ) باشند مطرح مى كند و احيانا تصريح مى كند كهآنها را (اسوه ) قرار دهيد. درباره رسول اكرم صلى الله عليه و آله مى فرمايد:
( لقد كان لكم فى رسول الله اسوة حسنة .(53) )
در شخصيت رسول خدا الگوى عالى براى شما وجود دارد.
و درباره ابراهيم عليه السلام مى فرمايد:
( قد كانت لكم اسوة حسنة فى ابراهيم و الذين معه .(54) )
در ابراهيم و آنانكه با او بودند براى شما الگوى عالى وجود دارد.
قرآن آنجا كه افرادى را به عنوان (اسوه ) ذكر مى كند، توجهى به شخصيت دنيايىآنها ندارد، شخصيت اخلاقى و انسانى را در نظر مى گيرد؛ آن چنان كه از غلام سياهى بهنام لقمان كه نه در شمار پادشاهان است و نه در شمار فيلسوفان معمولى شهره بهفيلسوفى و نه در شمار ثروتمندان بلكه برده اى است روشن بين ، به نام (حكيم )ياد مى نمايد و او را به (حكمت ) در جهان علم مى كند. از اينقبيل است (مؤ من ) آل فرعون و (مؤ من ) آل ياسين .
تكيه قرآن (55) بر تاءثير تعيين كننده عوامل اخلاقى موجب شده كه تاريخ را بهصورت يك منبع آموزشى مفيد در آورد.
(همان طور كه قبلا گذشت ) اگر وقايع تاريخى ، يك سلسله حوادث تصادفى واتفاقى باشد و هيچ چيز شرط هيچ چيز نباشد، تاريخ با افسانه تفاوت نخواهد داشت ؛يك سرگرمى مى تواند باشد و غذاى خيال ؛ جنبه آموزندگى نخواهد داشت .
و اگر تاريخ ضابطه و قاعده داشته باشد ولى اراده انسانى نقشى نداشته باشد،تاريخ از جنبه نظرى آموزنده است نه از جنبه عملى . بنابراين فرض ، آموزش تاريخ ،نظير آموزش حوادث دورترين كهكشان هاست كه انسان در عين اطلاعكامل ، كوچك ترين نقشى در تغيير هدايت و تعيين جهت آنها نمى تواند داشته باشد.
و اگر ضابطه و قاعده داشته باشد و انسان نيز نقش مؤ ثر داشته باشد وعامل تعيين كننده را زور يا زر بدانيم ، تاريخ آموزنده است اما آموزنده بدى ؛ هم چنين استاگر علم را به عنوان يك وسيله زور و قدرت ،عامل تعيين كننده بدانيم .
اما اگر تاريخ را داراى قاعده و ضابطه ، و اراده انسان را مؤ ثر در تحولات تاريخ ، ونقش اصيل و نهايى را در سعادت و كمال جامعه براى ارزشهاى اخلاقى و انسانى بدانيم ،آن وقت است كه تاريخ ، هم آموزنده است و هم مفيد. قرآن با چنين ديدى به تاريخ نگاه مىكند.
در قرآن به نقش به اصطلاح مرتجعانه (ملاء) و (مترفين ) و (مستكبرين ) ونقش حق طلبانه (مستضعفين ) تصريح شده است . در عينحال از نظر قرآن آن جهاد مستمر پيش برنده اى كه از فجر تاريخ وجود داشته و دارد،ماهيت معنوى و انسانى دارد نه مادى و طبقاتى .
از نظر (56) قرآن مجيد، از آغاز جهان همواره نبردى پيگير ميان گروهاهل حق و گروه اهل باطل ؛ ميان گروهى از طراز ابراهيم ، موسى ، عيسى و محمد (صلواتالله عليهم ) و پيروان مؤ من آنها و گروهى از طراز نمرود، فرعون ، جباران يهود وابوسفيان و امثالهم بر پا بوده است ؛ هر فرعونى موسايى در برابر خود داشته است(لكل فرعون موسى ).
به تعبير مولوى همواره دو پرچم ، يكى سپيد و ديگرى سياه ، در جهان افراشته بودهاست :

دو علم افراخت اسپيد و سياه
آن يكى آدم دگر ابليس راه
در ميان آن دو لشگرگاه زفت
چالش و بيكار، آنچه رفت رفت
هم چنين دور دوم هابيل شد
ضد نور پاك او قابيل شد
هم چنين اين دو علم از عدل و جور
تا به نمرود آمد اندر دور دور
ضد ابراهيم گشت و خصم او
وان دو لشكر كين گزار و جنگجو
چون درازى جنگ آمد ناخوشش
فيصل آن هر دو آمد آتشش
دور دور و قرن قرن ، اين دو فريق
تا به موسى و به فرعون غريق
هم چنين تا دور عهد مصطفى
با ابوجهل آن سپهدار جفا
در اين نبرد و ستيزها گاهى حق و گاهى باطل پيروز بوده است ، ولى البته اينپيروزيها و شكستها بستگى به يك سلسله عوامل اجتماعى ، اقتصادى و اخلاقى داشته است.

next page

fehrest page

back page

 

 
 

کلیه حقوق این سایت محفوظ می باشد.

طراحی و پیاده سازی: GoogleA4.com | میزبانی: DrHost.ir

انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس دیتاسنتر فن آوا سرور اختصاصی سرور ابری اشتراک مکانی colocation