|
|
|
|
|
|
واژه هاى جايگزين امت غير از ((امت )) به واژه هاى ديگرى نيز در قرآن بر مى خوريم كه بطور نسبى باراجتماعى امت از لحاظ معنا را دارند، آنها عبارتند از: 1 - قوم قوم دو معنا دارد: اول دسته و گروه و جماعتى از مردم ، گفته شده فقط بر گروهى از مردان دلالت دارد ودليل هم كلام خداست : ((لا يسخر قوم من قوم ... و لا نساء من نساء: ))گروهى گروه ديگر را مسخره ننمايدو نه زنانى زنان ديگر را.(45) دوم : بلند شدن و براى انجام كارى تصميم گرفتن :(46) ((يقيمون الصلوة ))-حالت فعلى ((قوم )) منظور است . - قوم به گروه و جماعتى گويند كه ارتباط اجتماعى با يكديگر را دارند بيشتر ممكن استپيوند خونى و نسبى هم داشته باشند. اگر چه غير آن نيز صادق است و بر غير مرداننيز دلالت دارد. قوم موسى ارتباط نسبى با حضرت موسى داشته اند ولى قوم لوط بعيدبه نظر مى رسد چون لوط خواهرزاده يا برادرزاده حضرت ابراهيم بوده كه ازبابل به فلسطين مهاجرت كردند و پيامبرى چند شهر را بعهده گرفت . نويسنده جامعهاز ديدگاه نهج البلاغه كه تحقيق جامعى درباره اين واژه نموده است مى گويد: ((... احتمالا بتوان استنتاج نمود كه واژه ((قوم )) دراصل براى گروهى از انسانها كه در حد واحدى اشتراك دارند وضع شده است سپس درمعناى آن توسعه داده شده و به دسته اى از انسانها كه داراى جهت واحدى مشتركى باشند.اطلاق گرديده است . با توجه به آنكه عنصر مشترك مذكور لزوما نسب نمى باشد.))(47) قرآن امت هاى گذشته را به عنوان قوم متذكر شده است :((كذبت قبلهم قوم نوح و عاد وفرعون ذوالاتاد و ثمود و قوم لوط و اصحاب الايكة اولئك الاحزاب : (48) ))((قومنوح و عاد - قوم هود - فرعون صاحب ميخها - ستونها و يا قدرت - و ثمود - قوم صالحپيامبر - و قوم لوط و اصحاب ايكه امت شعيب -قبل از آنان - مشركان قريش - تكذيب كردند و آنان احزاب بودند.)) واژه قوم در نهج البلاغه نيز استفاده شده كه در نامه شماره 9 درباره قريش آمده است :((فاراد قومنا نبينا و اجتياح اءصلنا...:))قوم ما بر آن شدند تا پيامبرمان را بهقتل رسانند و ما را از بيخ و بن براندازد... (49) و بيان ديگر حضرت : ((ان قومااستشهدوا فى الله المهاجرين و الانصار (50) ))(( گروهى در راه خدا از مهاجران واز انصار شهيد شدند)) دليل بر معناى قوم بدون ارتباط نسبى و خونى مى باشد.بلكه مشخصه مشترك آنان عقيدتى است . 2 - قريه اسم است براى موضع و محلى كه مردم در آنجا زندگى مى كنند و آنرا مسكن ، جايگاه ،محل كسب و كار و تلاش خود مى دانند و در حقيقتمحل زندگى قوم ، قبيله و جامعه اى مى باشد. اين نكته را از آيه 58 سوره قصص بر مىگيريم .(51) قريه از ((ق ر ى )) گرفته شده كه به معنا جمع كردن يا گرد آوردن آمده استمثل قرى الماء: آب را در حوض گرد آورد. راغب مى گويد: ((قريه نام جايى است كه مردمدر آن جمع مى شدند. به مردم نيز قريه گويند.)) (52) قرية الانصار: مدينه منوره ؛ در قرآن هم به طايف و مكه معظمه قريتين گفته شده است :((و قالوا لولا نزل هذا القرآن على رجل من القريتين عظيم : ))(53) چرا اين قرآنبر مردم بزرگ از اين دو شهر نازل نگرديد؟ همچنين به شهر ام القرى نيز مى گويند چون شهر مركزى است براى روستاها و قريههاى اطراف خود. (54) بنابراين قريه هم براى روستاها - مناطق كم جمعيت - و هم براىشهرها - مناطق پرجمعيت - به كار رفته است . مى توان گفت در فارسى كشور، شهر وروستا، هر سه را شامل مى شود؛ يا به عبارت بهتر كلمه (( سرزمين )) كه معناىفراگير براى كشور، شهر و روستا مى باشدمعادل ((قريه )) در قرآن است و نبايد معناى قريه در ذهن ما به فارسى ((ده )) وروستا)) تبادر مى كند، معناى قرآنى ((قريه )) بگيريم . نظر ما به خلاف راغب كهبر مى گويد به مردم نيز قريه مى گويند، در قرآن هر جا قريه استفاده شده اكثرامنظور مردم آن محل مسكونى است و الا نفس قريه ظلم و ستم يا تكلم تمى كند؛ ((و تلكالقرى اءهلكناهم لما ظلموا )): مردم آن قريه ها را كه هلاك كرديم به خاطر ظلم وستمشان بود. (55) و اساءل القرية : از اهل قريه بپرس .(56) 3 - قرن قرن در لغت يعنى جمع كردن . قرن الحج و العمره : حج و عمره را با هم جمع كرد. بهمردم يك زمان قرن مى گويند و به گروهى بعد گروهى . از بيستسال تا يكصد و بيست سال را نيز قرن گفته اند. (57) ((راغب قرن را جماعتى مى داند كه در زمان واحد نزديك به هم زندگى مى كنند. جمع آنقرون است . طبرسى فرمود: قرن مردم هر زمان است و آن از نزديك بودن در يك زمان متخذشده قاموس و اقرب گفته : قرن هر امتى است كه هلاكت شده و احدى از آنها باقى نماندهاست ولى قيد هلاكت شدن مورد تصديق قرآن نيست بلكه اعم است ...بهرحال مراد از قرن و قرون در قرآن ، زمان نيست خواه صدسال باشد يا كمتر و بيشتر)). (58) همانطور كه گفته شده در قرآن قرن به مفهوم زمانى آن در قرآن نداريم هر كجا قرن ياقرون كه جمع آن است آمده منظور امت ها و قوم ها مى باشد. قرآن نيز در سوره احقاف بعداز يك ((فعل )) هم ((قرون )) بكار برده و هم ((جن و انس)) آورده ، بعلاوه كلمه ((امم )) - جمع امت - را استفاده كرده كه مى رساند ((قرن )) و((امت )) از جهتى يك معنا را مى رساند:...((قد خلت القرون من قبلى ))...((اولئكالذين حق عليهم القول فى امم قد خلت من قبلهم من الجن و الانس ...)): (آيه 17 و 18)((بطور يقين پيش از من قرنها گذشتند... آنانند كه درست آمده بر ايشان گفتار و سخندرباره امت هايى كه گذشتند پيش ازايشان جن و انس ...)) ابن كثير در تفسير آيه ضمنآنكه شاءن نزول آيه 17 را درباره عبد الرحمن فرزند خليفهاول مى داند ((قد خلت القرون من قبلى ))را ((قد مضى الناس ))((به قدتحقيق مردم سپرى شدند))، گرفته است . - ((قرون )) يعنى : ((ناس )). (59) طبرسى در ((جوامع الجامع )) قرن را چنين توضيح مى دهد: ((هر امتى كه در يك زمانقرين و همجوار يكديگر باشند را قرن گويند)) به آيه 6 سوره انعام استناد مى كند:((اءلم يرواكم اءهلكنا من قبلهم من قرن مكناهم فى الارض ...)): آيا نديدند چقدرقبل از آنان امتى را كه در زمين به شان امكانات داده بوديم ، هلاكت كرديم ...)) ((كماهلنا من امة )). ((و انشاءنا من بعد هم قرنا آخرين )): و بعد از آنان قرن ديگرىرا آفريديم . يعنى : ((و خلقنا من بعد هلاكهم امة اخرى )): بعد از هلاكت آنان امتديگرى را آفريديم . (60) در ذيل آيه 31 مومنون : ((ثم انشاءنا من بعدهم آخرين)): ((قرنا آخرين : عاد، قوم هود هستند.)) (61) قرآن در كنار اقوامى كه ذكر مى كندكلمه ((قرون )) را آورده است كه گوياى معناى اقوام و امتها مى باشد: ((و عادا و ثموداو اصحاب الرس و قرونا بين ذلك كثيرا(62) : ))و قوم عاد و ثمود و اصحاب رس واقوام و امتهاى بسيار ديگرى بين اينها را به كيفر كردارشان هلاكت كرديم . بنابراين كلمه قرن به معناى مردم ، قومها و امتها استفاده شده است . در نهج البلاغه نيز كلمه قرن و قرون به كار رفته كه معناى امتهاى گذشته را مى دهد:((و ان لكم فى القرون السالفة لعبرة ، اين العمالقه ...(63) :))((در امتهاىگذشته براى شما تجربه ها و عبرتهايى است ، كجايند عمالقه ...)) شبيه اين بيان راحضرت در خطبه 192 فرموده است : ((فاعتبروا بما اصاب الامم المستكبرين من قبلكم(64) : ))((پند و عبرت گيريد از آنچه به امتهاىقبل از شما رسيده است .)) نكته ديگرى كه از طرز تلفظ ((قرى )) و ((قرن )) به ذهن مى رسد، اين است كه هردو واژه يكى بوده اند. بعضى آنرا ((قرن )) تلفظ كرده اند و برخى ديگر آن را((قرى )) خوانده اند معناى هر دو نيز شبيه به يكديگر است : ((جمع كردن ))،((مجموعه اى ، از چيزى )) كه كم كم براى جوامع انسانى اقوام و امت ها كاربرد پيداكرده است . از اين لغات در هر زبانى با اندك تفاوتى در حروف يا تلفظ داريم . بخش نخست : معانى واژه هاى مورد بحث : انقراض پس از بحث امت و فروع آن به واژه انقراض و واژه هاى جايگزين آن مى پردازيم ؛ انقراضاز ريشه ((قرض )) گرفته شده و به بابانفعال رفته است كه مطاوعه و پذيرش آن را مى رساند. ((قرض )) نوعى از پريدن است ، قطع مكان و گذشتن از آن را قرص مكان گويند.(راغب ). ((و اذا غربت تفرضهم ذات الشمال و هم فى فجوة منة )): كهف : 17. چونآفتاب غروب مى كرد از آنهابطرف شمال متمايل مى شد و آنها در كهف در وسعت بودند.(درحالى كه آنان در محيط گسترده اى از غار بودند.) طبرسى فرمود:اصل آن بريدن با دندان است . و وام را قرض گويند كه شخص جزيى ازمال خود را قطع كرده به ديگرى مى دهد...در قرآن مجيد قرض بمعنى ((وام ))متداول به كار نرفته بلكه همه در عمل نيك و يك جا در معناى تجاوزاستعمال شده )) (65) . در كتب لغت آمده است : قرض المكان : روى گردانيد از آنجا. قرض الوادى : وادى را طى كرد از وادى گذشت . قرض النار الثوب : آتش لباس را سوزاند. انقراض القوم : قوم در گذشتند و كسى از آنان باقى نماند. ((انقراض : مطاوعه قرض است : انقرض القوم : هلاكت شدند و كسى از آنها باقى نماندو قرض قرضا: مرد))(66) با توجه به معناى اصلى قرض كه بريدن و قطع كردن است درباره امت ها كه به كارمى رود و مى گوييم : انقراض امت ها يعنى حيات و عمر ملتها و جامعه ها پايان يافت ،بريده و قطع گرديد. در فارسى واژه ((سقوط))، براى فروپاشى و از بين رفتن حكومت ها و تمدن هاو...متداول مى باشد ولى در قرآن از اين كلمه استفاده نشده است همانطور كه از واژهانقراض نشانى نمى يابيم . واژه هاى جايگزين انقراض اكنون لغاتى را كه به جاى انقراض ، در قرآن داريم مورد بررسى قرار مى دهيم : 1 - هلاكت راغب : در مفردات آنرا به سه وجه آورده آورده است : ((1- چيزى كه از دست تو مى رود و در نزد ديگرى موجود است : ((هلك عنى سلطانيه)): قدرتم از دستم رفت . 2 - خراب شدن ، يا تغيير حالت ، فاسد شدن : ((يهلك الحرثوالنسل : زرع و نسل را فاسد مى كند. 3- مرگ ولى معناى چهارمى نيز براى آن ذكر كرده است : 4 - فنا و نيستى ...يا نابودى . او آورده است : اگر خداوند قصد ((ذم موت )) را داشته باشد با لفظ ((هلك )) مى آورد جز در يك مورد(((ان امرؤ هلك ))): اگر مردى مرد)).(67) ولى اين نظر او را نمى توان قبول كرد زيرا آياتى داريم كهنقل قول از كفار مى نمايد و براى مرگ از كلمه ((هلك )) استفاده كرده و بحث مرگ مذمومهم نبوده است : ((ما يهلكنا الا الدهر ))(68) : جز دهر چيزى ديگرى ما را نابود نمى كند. يا از قول خداوند آيه ((كل شى ء هالك الا وجهه (69) )): همه چيز نميرد جز وجهخدا.آيه ديگرى از قول خداوند در باره حضرت يوسف كه اصلا بحث مرگ مذموم نبوده است: ((حتى اذاهلك ))(70) تا وقتى كه يوسف مرد. بنابر اين بطوركامل روشن گرديد كه هلاكت براى موت هاى بد بكار نمى رود. به نظر مى رسد اشتباه لغويان كه هلاكت را براى مرگهاى مذموم ذكر كرده اند، براىاين است كه مى بينند اكثرا براى كفار و امت هاى بدكردار بكار رفته است ولى به نظر ماهلاكت به معناى چهارم يعنى : ((فنا و نيستى )) كه اثرى از نسلشان نمانده . آمده است . معناى ديگرى را براى هلاكت مى توان تصور كرد كه از آيه ((اءهلكت مالا لبدا )):اموال زيادى را هلاك كردم - آيه 6 بلد - كه هلاك را به معناى ((تلف كردن )) بگيريم ياهمان معناى اولى كه راغب گفت . ابن فارس گفته : ((اين ماده در اصل شكستن و افتادن است .))(71) طبرسى مى گويد: ((در اصل به معناى ضايع شدن و تباه گشتن است .))(72) اصل آن هر چه باشد در قرآن به معانى كه ((راغب )) ذكر كرده است بهتر انطباق داردجز در معناى ((مومت مذموم )) در نهج البلاغه نيز هلاكت به معناى فنا و نابودى و به معناى از دست دادن و... آمده است : ((من طلب الخراج بغير عمارة اءخرب البلاد و اهلك العباد و لم يستقم اءمره الا قليلا(73) )): هر حاكمى كه بدون آبادانى و عمران ،دنبال ماليات گرفتن باشد شهرها را خراب مى كند، مردم را از دست مى دهد يا نابود مىكند و حكومتش جز اندك زمانى برقرار نمى ماند. 2 - تدمير وارد كردن هلاكت بر چيزى .(74) طبرسى در جوامع الجامع در ذيل آيه 16 بنىاسرائيل مى فرمايد: ((فدمرناها تدميرا: فاهلكنا اهلاكا(75) )): آنها را نابود كرديم نابود كردنى . در قرآن آياتى كه راجع به تدمير اقوام و مللآمده ، با لفظ ((هلاكت )) نيز آورده شده است : - ((و اذا اءردنا ان نهلك قرية ...فدمرناها تدميرا )): وقتى اراده كرديم مردم منطقهاى را نابود كنيم ...پس آنان را نابود كرديم نابود كردنى . - ((فقلنا اذهبا الى القوم الذين كذبوا بآياتنا فدمرناهم تدميرا )): به آن دوپيامبر گفتيم به طرف قومى بريد كه آيات ما را تكذيب مى كردند. (76) - ((فكذبوهما فكانوا من المهلكين )): پس تكذيب كردند آن دو و از هلاكت شدگانگشتند. (77) هر دو آيه ذكر شده درباره قوم فرعون آمده كه هم از لفظ ((هلك )) و هم لفظ((تدمير)) براى نابودى آن استفاده شده است . 3 - تتبير در قرآن از واژه فوق نيز براى نابودى و انقراض استفاده شده است ؛ درباره اقواممنقرض شده ، از قوم نوح گرفته تا قوم رس و امت هاى ديگر، مى فرمايد: ((...و كلاضربنا له الامثال و كلا تبرنا تتبيرا )): (78) و از هر كداممثال ها براى او زديم و همه را نابود كردنى . راغب هم به معناى هلاك كردن گرفته . (79) قابل توجه آنكه واژه ((تتبير)) بعد از چند آيه ، دنباله بحث ((تدمير)) آمده است . بنابرين به نظر مى رسد اين واژه ها يك كاربرد دارند كه آن هم ((انقراض و نابودى)) مى باشد. بحث واژه ها را در همين جا خاتمه مى دهيم و نيازى به آوردن مطالبى بينش از اين نيست . بخش دوم : عوامل سقوط حكومت ها : سرآغاز عواملى كه در اين بخش به آنها مى پردازيم برداشت ما بر اساس سخنان درربار حضرتامير المؤ منين (عليه السلام ) - كه در حقيقت چيزى جز حق نيست - مى باشد و بيانات آنحضرت درست تفسير و تبيين وحى خداوند متعال است . اينعوامل ، بعضى مقدمه يا زمينه ساز نابودى و فروپاشى يك جامعه و امت يا نظام حاكم برآن امت است ، يا نقش اساسى را در سقوط، هلاكت و انقراض نظام هاى سياسى بازى مى كنندو هر كدام در جاى خود پايه دگرگونى ، تغيير وتحول هستند. بنابراين نبايد هيچكدام را دست كم گرفت ، بى اهميت و كم اهميت دانست و به عبارت بهترنبايد گمان كرد، اگر نسبت به يك عامل حساسيت نداشته باشيم اشكالى در نظام جامعهايجاد نخواهد شد. اين تصور نادرستى است و افرادى كه داراى چنين تصورى باشند خوددر وادى زوال گام بر مى دارند و غافل از مرگ جامعه خود، كه خود فردى از آن هستند، مىباشد. اگر بحث از اسلام است بايد رگ ، پوست ، گوشت ، استخوان و تك تك سلولهاى آن راحفظ كرد و بر اساس آن گام بر داشت والا اگر به ذره اى از مكتب اسلام هم توجه نشود،نمى توان گفت همين كه مؤ منان قدرت را در دست دارند، حكومت اسلامى است و هم چنين نمىتوان پنداشت ، از مسير اصلى كه پايدارى نظام حق است ، غفلت نورزيده ايم . هنوز فرهنگ سلطنتى و شاه منشى را در جامعه ريشه كن نكرده ايم تا چه ، برسد بهاجراى دقيق اسلام . شاعر آلمانى سرود: ((سلطنت ديگر مرده است ، هر چند سلاطينى زندهاند))(80) ولى بايد گفت : گر چه سلاطين مرده اند، فرهنگ شاهى زنده است ؛ كىشود تا با مردن اين فرهنگ ، جهانى گلستان شود ؛ لذا گرايش به طرف جاهليت در جامعهبيشتر شده است و بنا به فرمايش حضرت امير (عليه السلام ): ((هان آگاه باشيد كه شما دست از ريسمان اطاعت الهى ، برگرفته ايد و در حصار حق دراطرافتان كشيده شده بود با حكمهاى زمان جاهليت رخنه هايى پديد آورده ايد در حاليكهخداوند سبحان بر اين ملت منت نهاد و رشته الفتى كه در زير سايه آن زندگى كنند و درپناه حمايت آن پناهنده شوند مابين آنها ايجاد كرده بود و اين نعمتى است كه هيچكس نمىتواند قيمتى براى آن معين كند زيرا از هر بهايى گرانقدرتر و از هر چيز پر ارزشىگرانبهاتر است و بدانيد كه پس از هجرت مانند اعراب باديه نشين شده ايد و پس ازدوستى گروه گروه گشته ايد و با السلام جز بااسم آن وابستگى نداريد و از ايمانجز نشان آنرا نمى شناسيد: ((الا وانكم قد نفضتم اءيديكم من حبل الطاعة ، و ثلمتم حصن الله المضروب عليكم ،باءحكام الجاهلية ، فان الله سبحانه قد امتن على جماعة هذه الامة فيما عقد بينهم منحبل هذه الالفة التى ينتقلون فى ظلها، و ياءوون الى كنفها بنعمتة لا يعرف احد منالمخلوقين لها قيمة ، لاءنها اءرجح من كل ثمن ، واجل من كل خطر. و اعملوا اءنكم صرتم بعد الهجره اءعرابا، و بعد الموالاة اءحزابا،ماتتعلقون من الاسلام الا باسمه ، لاتعرفون من الايمان الا رسمه ))(81) عوامل سقوط و انقراض نظامهاى سياسى بيشتر گردانندگان حكومت ، كارگزاران وبرنامه ريزان حكومت هستند كه زمينه بريدن مردم از نظام را فراهم مى كنند، به تمرد وعدم حضور مدافعانه آنان عملا رشد منفى مى دهند و بطور عمده آنچه از طرف مردم براىنابودى يك نظام نقش دارد، همان است كه افراد جامعه ، خود را در دفاع از آن كنار مىكشند. لذا اگر در تمام امت ها و جوامع بشرى بنگريم به همين نكته مى رسيم كه خداوند درقرآن مى فرمايد : ((ان الله لا يغير مابقوم حتى يغيروا ماباءنفسهم )): خداوند تغيير دهنده آنچه را كهامتى دارد نيست تا بلكه خودشان تغيير دهند. اما آن امت ها و اقوام گذشته تاريخ كه در ليست نابودى قرار گرفته اند و قرآن از آنانبعنوان مصداق نافرمانان خداوندى ياد مى كند، نيز بر اثر كردار ناهمگون بانظامتدوين يافته از طرف نظام آفرين يكتا مى باشد كه با عملكرد خويش ، گور خود راكنده اند و به قول فردوسى :((كه دشمن بپاى خود آمد بگور)) را براى خود فراهمنموده اند. بنابراين عوامل زوالزاى نظام هاى حكومتى و امت ها، قيچى دو لبه اى است كه يك لبهسردمداران و كارگزاران حكومت و ديگرى مردم يك جامعه هستند. با توجه به قرآن و حديث به ذكر هر يك ازعوامل مى پردازيم ،باشد تا چراغى براى حفظ نظام مقدس جمهورى اسلامى گردد كه بافرهنگ اسلام ناب محمدى صلى الله عليه واله تا ظهور حضرت بقية الله الاعظم ، جامعهاى زنده و پويا باقى و پابرجا بماند. ان شاءالله .
|
|
|
|
|
|
|
|