بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب نبوت از دیدگاه امام خمینی, مؤ سسه تنظیم و نشر آثار امام   مناسب چاپ   خروجی Word ( برگشت به لیست  )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     FOOTNT01 -
     FOOTNT02 -
     FOOTNT03 -
     NOBOVV01 -
     NOBOVV02 -
     NOBOVV03 -
     NOBOVV04 -
     NOBOVV05 -
     NOBOVV06 -
     NOBOVV07 -
     NOBOVV08 -
     NOBOVV09 -
     NOBOVV10 -
     NOBOVV11 -
     NOBOVV12 -
     NOBOVV13 -
     NOBOVV14 -
     NOBOVV15 -
     NOBOVV16 -
     NOBOVV17 -
     NOBOVV18 -
     NOBOVV19 -
     NOBOVV20 -
     NOBOVV21 -
 

 

 
 

 

221- و آهن را فرو فرستاديم و در آن نيرويى سخت است ؛ (حديد / 25).
222- همان .
223- حديد / 25.
224- حديد / 25.
225- آخرين درمان ، داغ نهادن است ، نهج البلاغه ؛ خطبه 167.
226- ((محمد رسول الله و الذين معه اشداء الكفار رحماء بينهم . محمد - صلواتالله عليه و آله - فرستاده خداست و كسانى كه با او هستند بر كفار بسيار سخت گير وبا يكديگر بسيار مهربانند))؛ (فتح / 29).
227- ((... فقولا له قولا لينا لعله يتذكر او يخشى . با اوكمال آرامى و نرمى سخن بگوييد، باشد كه متذكر شود يا از (نافرمانى ) خدابترسد))؛ (طه / 44).
228- من اصبح و لم يهتم بامور المسلمين فليس بمسلم ؛ هر كه صبح كند و به امورمسلمانان همت نگمارد مسلمان نيست . اصول كافى ، ج 2، ص 163؛ كتاب الايمان و الكفر،باب الاهتمام بامور المسلمين ، ح 1.
229- منم پروردگار بزرگ شما؛ (نازعات / 22).
230- بحارالنوار؛ ج 74، ص 97كتاب الروضة ، باب مواعظ النبى (ص ) لابنمسعود.
231- حضرت امام در صفحه 45 - 46 كتاب آداب الصلوة بحث انبيا به دنيا را روشنمى كنند:
آنهايى كه گمان كردند نبى ختمى و رسول هاشمى - صلى الله عليه و آله - دعوتشداراى دو جنبه است : دنيايى و آخرتى ، و اين را مايه سرافرازى صاحب شريعت وكمال نبوت كرده اند، از ديانت بيخبر و از دعوت و مقصد نبوت عارى و برى هستند. دعوتبه دنيا از مقصد انبياى عظام بكلى خارج ، و حس شهوت و غضب و شيطان باطن و ظاهربراى دعوت به دنيا كفايت مى كنند، محتاج به بعثرسل نيست ؛اداره شهوت و غضب قرآن و نبى لازم ندارند، بلكه انبيا مردم را از دنيا بازدارند و تقييد اطلاق شهوت و غضب كنند و تحديد موارد منافع نمايند،غافل گمان كند دعوت به دنيا كنند. آنها مى فرمايندمال را از هر راه تحصيل نكن و شهوت را با هر طريق فرونشان - نكاح بايد باشد،تجارت و صناعت و زراعت بايد باشد - با آنكه در كانون شهوت و غضب اطلاق است . پس، آنها جلوگيرى اطلاق هستند نه داعى به دنيا. روح دعوت به تجارت تقييد و بازدارى ازبه دست آوردن باطل است ؛ و روح دعوت به نكاح تحديد طبيعت و جلوگيرى از فجور واطلاق قوه شهوت است . بلى ، آنها مخالف مطلق نيستند چه كه آن مخالف نظام اتم است .
232- ((كتاب )) در اصطلاح اهلفقه و حديث به ابوابى گفته مى شود كه در آنها احاديث مربوط به يك موضوع جمعآورى شده ، يا احكام خاص ‍ يك موضوع مورد موضوع مورد بحث قرار گرفته است . مانندكتاب التوحيد، كتاب الايمان و الكفر، كتاب الصلاة و مانند آن . به عنوانمثال دوره كافى در حديث شامل 35 ((كتاب )) است ؛ و شرائع الاسلام در فقه پنجاه((كتاب )) دارد.
233- از اواسط قرن شانزدهم ميلادى ، يعنى بيش از سه قرن پيش بود كهپرتغاليها و به دنبال آنان اتباع كشورهاى هلند، انگلستان فرانسه و ايتاليا بهاستعمار كشورهاى مسلمان نشين پرداختند. در آغاز كشورهاى تازه كشف شده افريقا، و بعداز پيدا شدن راههاى دريايى ،كشورهاى آسيايى (كه ارتباط آنها بعد از استيلاى تركانعثمانى بر قسطنطنيه با اروپا قطع شده بود) تحت استعمار در آمد.
234- جنگهاى صليبى نام سلسله جنگهايى است كه بين قرون يازده و سيزده ميلادى ،ميان مسيحيان اروپايى و مسلمانان به منظور گرفتن اورشليم (بيت المقدس ) از مسلمينجريان داشت . اين جنگها كه طى هشت مرحله صورت گرفت ، در 1096 م . (489 ه‍) بافتواى پاپ اوربان دوم آغاز گرديد، و با مرگ سن لويى - پادشاه فرانسه - در 1270م . (669 ه‍)خاتمه يافت مسيحيان از آن رو كه پارچه اى قرمز رنگ بهشكل صليب بر شانه راست خود دوخته بودند، به قشون صليب يا صليبيون مشهورشدند.
235- ((جهزوا جيش اسامة ، لعن الله من تخلف عنه ))الملل و النحل ؛ ج 1، ص 23.
236- ((عدالت ))به قولى يك صفت راسخ نفسانى است كه شخص را بر ملازمتتقوا، يعنى ترك محرمات و انجام واجبات وا دارد.
عدالت از شرايط قاضى و مفتى وامام جماعت است . و ((مروت )) به معنى پيروى از عاداتنيكو و دورى از زشتيهاى رفتارى ، حتى امور مباحى كه در نظر مردم ناپسند است مىباشد. حتى مروت را از شروط تحقق عدالت به شمار آورده اند.
در حاشيه كتاب شرح لعمه ؛ ج 1، ص 98فصل 11 در نماز جماعت پوشيدن لباس جندىخلاف مروت و عدالت دانسته شده است .
237- هر كس نگاه اجمالى بر احكام و قوانين اسلام و گسترش آن در همه شؤ ونجامعه ، اعم از احكام عبادى - كه همانا وظايف بندگان خدا درقبال آفريدگارشان است - همچون نماز و حج بنمايد، در مى يابد كه در همين احكام نيزوجوه سياسى و اجتماعى مربوط به زندگى دنيا لحاظ شده است ؛ ولى متاءسفانهمسلمانان از اينگونه مسلمانان از اينگونه ابعاد و آثار ارزشمند عبادات غفلت ورزيده اند.حج ، كه مراسم آن در مهبط وحى و مركز ظهور اسلام برپا مى شود، اجتماع عظيمى است كهدر پرتو فرمان شارع مقدس به آسانى و بدونتحمل مشكلات طاقتفرسا تشكيل مى شود.
بر تمام مسلمانان واجب است كه عليه سمپاشيهاى دشمنان اسلام به هر وسيله ممكن قيام كنندتا اينكه بر همگان آشكار شود كه اسلام براى اقامه حكومتىعدل گستر آمده است . چه ، در اين آيين ، قوانين مربوط به امور مالى ازقبيل ماليات و بيت المال ، و شيوه جمع آورى ماليات از همه اقشار و طبقات جامعه ، بهطرز عادلانه اى تدوين و تنظيم شده است .
238- اشاره به آيه 27 سوره حج : ((و اذن فى الناس بالحج ياتوك رجالا و علىكل ضامن ياتين من كل فج عميق ، و در ميان مردم براى حج بانگ برآور تكه پياده و سواربر هر شتر لاغرى كه از هر راه دورى مى آيند رو به سوى تو آورند)).
239- ((جعل الله الكعبة البيت الحرام قياما للناس ؛ بيت الحرام را وسيله به پاداشتن ( مصالح ) مردم قرار داده است ))؛ (مائده / 97).
240- مى توان گفت كه اسلام از يك نظام حكومتى با همه شئون و ابعاد آن ؛ كه دراين صورت ، احكام اسلامى همانا قوانين آن نظام حكومت است و در واقع يكى از شئون آنمحسوب مى شود. اصولا احكام ، مطلوبيت ذاتى ندارند، بلكهوسايل و ادواتى هستند كه جهت اجراى صحيح اهداف حكومت اسلامى و گسترش قسط و عدالتدر جامعه كار مى روند.
241- امام باقر (ع ): ((بنى الاسلام على خمس : على الصلوة و الزكاة و الصوم والحج و الولاية ، و لم يناد لشى ء كما نودى بالولاية ؛ اسلام بر پنج بنا گرديده :نماز، زكات ، روزه ، حج ، ولايت . و به هيچ چون ((ولايت )) دعوت نشده است ))؛اصول كافى ؛ ج 2، ص 18، 21؛ ((كتاب الايمان و الكفر))، ((باب دعائم الاسلام ))،احاديث 1، 3، 5، 7 - 8.
242- بحار الانوار، ج 16، ص 307، ((كتاب نبينا))،((فضايل فضايله و خصائصه )).
243- ((فقيهان امانتداران پيغمبران هستند ))؛اصول كافى ؛ ج 1، ص 46 ؛ كتاب ففففضل العلم ،بابالمستاءكل بعلمه والمباهى به ، حديث 5.
244- حديث / 25.
245- ((بدانيد از هر چه به دست آورديد يك پنجم آن از خدا و پيغمبر و نزديكان ويتيمان و بينوايان و در راه ماندگان است ))؛ (انفال / 42)
246- ((از اموال آنها صدقه بگير))؛ (توبه / 105)
247- ((خدا را اطاعت كنيد و پيامبر و كسانى را از بين خودتان كه ولى امر هستنداطاعت كنيد ))؛ (نسا/ 59).
248- اسامة بن زيدبن حارثه (540 ه‍ق ) در اسلام به دنيا آمده ، پدر و مادرش ‍ هردو از بندگان آزاد شده پيامبر بودند. ايشان در آخرينسال حيات خود (سال دهم هجرى ) اسامه را در حالى كه بيش از بيستسال نداشت به فرماندهى سپاهى از مهاجر و انصار برگزيد كه به سوى شام وفلسطين (روم ) گسيل شده بودند.
249- اشاره است به سخن پيامبر (ص ) در وقت روانه كردن سپاه همراه اسامه كهفرمود: ((جهزوا جيش اسامة ،لعن الله من تخلف عنها. اشاره اسامه را ساز و برگ آمادهكنيد، خدا لعنت كند كسى را كه با اين لشكر همراهى نكند))؛الملل و النحل ؛ مقدمه چهارم .
250- جهت كاملتر شدن اين مطلب مراجعه به عنوان ((يك بعدى ديدن اسلام ))نماييد.
251- اصول كافى ؛ ج 1، ص 76 - 80، ((كتابفضل العلم ))، باب الرد الى الكتاب و السنة ...و جميع ما يحتاج الناس اليه الا وقدجاء فيه كتاب او سنة )).
252- اشاره است به ايه 89 از سوره نحل :((و انزلنا عليك الكتاب . و تبيانالكل شى ء... و ما بر تو قرآن را فرو فرستاديم ، حالى كه روشنگر هر چيز است )).
253- عن مرازم ، عن ابى عبد الله - عليه السلام -قال : ((ان الله تعالى انزل فى القرآن تبيانكل شى ء، حتى والله ما ترك الله شيئا يحتاج اليه العباد حتى لا يستطيع عبدقول لو كان هذا انزل فى القران الا و قد انزله الله فيه .)) امام صادق (ع )فرمود:((خداى تبارك و تعالى بيان هر چيز را در قرآن آمده بود، چه همان را خدا در قرآنبيان فرموده است ))؛ اصول كافى ؛ ج 1، ص 76 - 77، ((كتابفضل العلم ))، ((باب الرد الكتاب و السنة ...))، ح 1.
254- در مصرف خمس ، بويژه نصف آنكه ((سهم امام ))ناميده مى شود؛ نظر فقهاىاماميه مختلف است .برخى گويند كه آن ملك شخص امام معصوم است ، و بايد تا ظهور آنحضرت در زير خاك در زير خاك مدفون و محفوظ بماند ؛ المقنعة ؛ ص 285 - 286 -شرح لعمه ؛ ج 1، ص 184.
255- عن العبد الصالح (ع ): ((و له نصف الخمس كملا و نصف الخمس ‍ الباقى بيناهل بيته . فسهم ليتاماهم ؛ سهم لمساكينهم ؛ و سهم لا بناء سبيلهم . يقسم بينهم علىالكتاب و السنة ما يستغنون فى سنتهم . فانفضل عنهم شى ء، فهو للوالى . و ان عجز او نقص عن استغنائهم ، كان على الوالى انينفق من عند بقدره بقدر ما يستغنون به . و انما صار عليه ان يمونهم لان له مافضل عنهم )).
موسى بن جعفر (ع ) فرمود: ((نصف كامل خمس از آن امام است . و نصف ديگر بين خانواده اوتقسيم مى شود. يك سهم به يتيمان آنها، و يك سهم به تهيدستان ، و يك سهم به در راهماندگانشان داده مى شود تا طبق قرآن و سنت پيامبر به مقدارى كه يك سالشان را كفايتكند ميان آنها تقسيم شود؛ و اگر چيزى از مخارج آنها زياد آيد، به حاكم مى رسد ؛ و اگرقابل قسمت نبود يا كمتر از مقدار كفاف آنها بود، بر عهده حاكم است كه از آنچه در دستدارد ايشان را بى نياز سازد؛ و بدان سبب تاءمين مخارج آنها بر عهده حاكم گذارده شدهاست كه آنچه از سهم آنها باقى مى ماند به امام تعلق مى گيرد))؛اصول كافى ؛ ج 2، ص 491 - 492، ((كتاب الحجة ))، ((باب الفى والانفال ))، ح 4 - التهذيب ؛ ج 4،ص 281، ((كتاب الزكوة ))، باب 37، ح 2 - التهذيب؛ ج 4،ص 127،((كتاب الزكوة ))، باب 36، ح 5.
256- ((اهل ذمه )) به كسانى از اهل كتاب گفته مى شود كه با شرط پرداخت جزيهو خراج در سرزمين اسلام و تحت حمايت حكومت اسلام زندگى مى كنند.
257- ستور و چهارپايان بويژه شتر، گاو و گوسفند.
258- ((هر آنچه از نيروى سلاح و اسبان آماده مى توانيد فراهم سازيد))؛(انفال / 60)
259- علل الشرايع ؛ ج 1، ص 251،باب 182،ح 9
260- نهج البلاغه ؛ حكمت 244.
261- كشف الغمة ؛ ج 2، ص 110.
262- در كتاب علل الشرايع با سندى خوب و موثق ازفضل بن شاذان روايت شده كه او از امام رضا - عليه السلام -نقل كرده است كه در ضمن حديثى فرمود: اگر كسى بگويد كه چرا خداوند ((اولىالامر)) براى مردم قرار داده ، آنان را به پيروى از ايشان امر فرموده است ، پاسخ دادهمى شود كه اين امر علل بسيار دارد:
از جمله اينكه ، خداوند حدود و قوانينى براى زندگى بشر تعيين فرموده است كه به مردمفرمان داده كه از آن حدود و قوانين تجاوز نكنند، چرا كه فساد و تباهى براى آنان بهارمغان مى آورد؛ اما اجراى اين قوانين و رعايت حدود شرعى صورت تحقق نمى پذيرد مگرآنكه خداوند زمامدارى امين بر ايشان بگمارد تا آنان را از تعدى از حدود و ارتكاب محرماتباز دارد. در غير اين صورت ، چه بسا افرادى باشند كه از لذت و منفعت شخصى خود بهبهاى تباه شدن امور ديگران ، صرف نظر نكنند. از اين رو، خداوند سرپرستى براىمردم تعيين فرموده است تا ايشان را از فساد و تباهى باز دارد و احكام و قوانين اسلامى رادر ميان آنان اقامه كند.
ديگر آنكه ، ما هيچ گروه يا ملتى را نمى يابيم كه بدون زمامدار و سرپرست زندگىكرده ، ادامه حيات داده باشند، زيرا اداره امور دينى و دنيوى آنان ، به زمامدار مدبرنيازمند است . از حكمت بارى تعالى به دور است كه آفريدگان خود را بدون رهبر وزمامدار رها كند، حال آنكه خود به خوبى مى داند كه مردمان بناچار بايد حكمى داشتهباشد كه جامعه را قوام و پايدارى بخشد و مردم را در نبرد با دشمنانشان رهبرى كند واموال عمومى را ميانشان تقسيم كند و نماز جمعه و جماعات آنان را برپا دارد و از ستمستمگران نسبت به مظلومان جلوگيرى كند.
و ديگر آنكه ، چنانچه خداوند براى مردم ، زمامدارى امين ، حفيظ و مورد اطمينان قرار نمىداد، به يقين آيين و دين الهى از بين مى رفت ، احكام و سنن خداوندى تغيير مى كرد، بدعتهادر دين افزايش مى يافت ، بى دينان در مذهب الهى دست برده ، آن را دچار نقايص وكاستيها مى كردند و شبهاتى پيرامون اسلام در ميان مسلمانان رواج مى دادند. چرا كه مىدانيم مردمان ، ناقص و نيازمندند و آرا و افكار و تمايلات آنان مختلف است . پس ، اگرحضرت حق ، زمامدارى را كه از رهاوردهاى پيامبر پاسدارى كند، تعيين نمى فرمود، مردمانفاسد و تباه مى شدند، آيين و سنت و احكام خداوندى تغيير مى يافت ، ايمان مردممتزلزل مى شد و تمامى خلق به تباهى و ضلالت مى افتادند.))
و در نهج البلاغه نيز چنين آمده است :
((خداوند، ايمان را به جهت پاك شدن از شرك ... و امامت را به جهت سازمان دادن و نظامبخشيدن به امت واجب فرموده است .))
در خطبه حضرت صديقه طاهره - سلام الله عليها - چنين آمده است :
((پس ، خداوند ايمان را به جهت پاك ساختن انسانها از شرك و اطاعت (از خدا و پيامبر) رابه جهت نظام بخشيدن به امور مردم ، و امامت و رهبرى را به جهت جلوگيرى از تفرقه واجبفرموده است .))
اين چند حديث و احاديث فراوان ديگرى كه از ذكر آنها اجتناب كرديم ، همه نشان دهنده لزومو وجوب ولايت و زمامدارى براى جامعه است .
263- ((اى رسول ، نزديك اس خويشتن را به خاطر اينان از اندوه هلاك سازى ))؛(كهف / 6).
264- عبد الله بن عباس بن عبدالمطلب (سهسال قبل از هجرت - 68 ه‍) پسر عموى رسول خدا (ص ) و على (ع ) تفسير را از على (ع )فرا گرفت و به ((رئيس المفسرين )) و ((حبرالامامة )) و (دانشمند امت ) معروف گرديد.از ياران و سرداران سپاه حضرت در جنگهاىجمل و صفين و نهران بوده است .
265- قال - عليه السلام - ((ما قيمة هذهالنعل ؟ فقلت : لا قيما لها فقال - عليه السلام -: و الله لهى احب الى من امرتكم الا اناقيم حقا او ادفع باطلا))؛ نهج البلاغه ، خطبه 33.
266- نهج البلاغه ؛ خطبه 3 (شقشقيه ).
267- نهج البلاغه ؛ خطبه 3.
268- نهج البلاغه ؛ خطبه 131.
269- همان .
270- جهت كاملتر شدن اين بحث به كتاب ((سيماى معصومين )) در انديشه امامخمينى (ره )))، بخش دوم ، خصوصا فصل چهارم نيز مراجعه شود.
271- جهت كاملتر شدن اين بحث به كتاب ((سيماى معصومين در انديشه امام خمينى(ره ) ))، بخش دوم ، خصوصا فصل چهارم نيز مراجعه شود.
272- ((و همه اسما را به آدم آموخت .)) تعليم در آن مقام ،به ايجاد صور اسما وصفات به صورت درهم پيچيده و اجمالى و به گونه احديت جمع در (ذات ) آدم است نهبه اين ترتيب كه خداوند آدم را بدون علم به اسما خلق نمود، و سپس خود اسما را به اوآموخت .
273- بقره / 31.
274- بدانكه فيض منبسط و ظل نورى كه بر پيكره تمامى ساكنان عالم ملك وملكوت و سكنه عالم جبروت گسترده شده است دو اعتبار دارد: (يك ) اعتبار وحدت و بساطتكه عبارت است از اعتبار اضمحلال كثرات در ذات آن و فناى صور و تعينات در حضرت او ؛و به اين اعتبار، در هيچ يك از مظاهر، ظهور و تعين ندارد، و اين (همان ) مقام باطنيت و اوليتفعلى است ؛ بلى ، فيض منبسط هنگامى كه مستقلا اعتبار شود و با نظر استقلالى و بهمعناى اسمى در نظر گرفته شود، بذاته متعين است ، اگرچه اين نظر (استقلالى ومستقل اعتبار كردنش ) نظر باطل و شيطانى است .
و نظر صحيح و محقق كه پدرمان آدم - عليه السلام - داشت (چيزى ) غير از اين است ، يعنىنظر آن حضرت - عليه السلام - به آن (فيض منبسط) و به تمام اسما، نظر آلى اسمىاست چرا كه آن حضرت - عليه السلام - تعليم يافته تعاليم خداوندى بود، چنانكهخداوند هم با فرموده خود (بر اين امر) شهادت مى دهد: ((به آدم تمامى اسما را آموخت))اين يكى از دو اعتبار است .
275- ((همانا خدا را نودنه اسم است ، هر كس آنها را شمارش كند وارد بهشت مىشود))؛ بحارالانوار ؛ ج 4، ص 186 - 187، ((كتاب التوحيد))، ((باب عدد اسماءالله و فضل احصائها و شرحها))، ح 1.
276- عن مصباح الشريعة ، قال الصادق - عليه السلام -: ((لا يركع عبد للهركوعا على الحقيقة ، الا زينه الله تعالى بنور بهائه ، و اظله فىظلال كبريائه ، و كساه كسوة اصفيائه . و الركوعاول . و السجود ثان ، فمن اتى بمعنى الاول ، صلح للثانى ... الخ ((هيچ بنده اىبراى خدا به حقيقت ركوع نكند مگر آنكه خداوند تعالى او را به نورجمال خود بيارايد و در سايه كبريايش جاى دهد و جامه برگزيدگانش بپوشاند. ركوعاول است ، و سجود دوم . هر كس حقيقت اول را به جاى آرد، شايستگى دومى را يافته است ؛مصباح الشريعة ؛ ص 12.
277- بقره / 30.
278- بقره / 31.
279- بقره / 31.
280- سالك تمام دار
281- سرنديب : جزيره اى است بزرگ در هند و در آن كوهى است كه آدم (ع ) بر آنهبوط كرد؛ منتهى الارب ؛ ج 1.
282- علم اليقين ؛ ج 1، ص 255، المقصد الثانى فى العلم بالملائكة .
283- اسرا / 85 ؛ حجر / 29.
284- الاسفار الاربعه ؛ ج 7، ص 262، سفر سوم ، موقف نهم ، تبصرة تفصيلية .
285- الانسان الكامل ؛ عزيز الدين نسفى ؛ ص 72.
286- بدانكه ، آدم اول و ابليس اعظم حقيقتعقل و جهل مى باشند و از براى هر يك ، ذريه و مظاهرى است در عالم دنيا، كه تشخيص آنهاو تميز بين آن دو طايفه را هم در اين عالم مى توان دارد از موازين قرآنيه ، كه ميزان اكبراست و از موازين حديثيه ، كه موازين صغرا هستند. (شرح حديثعقل و جهل ؛ ص 50) حقيقت عقليه مجرده كليه كه آدماول است ، عقل الكل است ؛ آداب الصلوة ؛ ص 230.
287- اقتباس از آيه 12 / اعراف .
288- اول كسى كه در حد ظاهر ايستاد و چشم دلش از بهره باطن كور شد، شيطانلعين بود. چون به ظاهر آدم (ع ) نگريست ، حقيقت امر بر او مشتبه شد و گفت : من را از آتشآفريدى و او را از گل ، من از او بهترم ، زيرا آتش ازگل بهتر است . و نفهميد كه باطن آدم را درك نكردن و فقط ظاهر را بدون توجه به مقامنورانيت و روحانيت ديدن ، بيرون رفتن از مذهب برهان است . و قياس خود را بر پايه يكمغالطه غلط بنا نهاد.
289- اعراف / 12.
290- در نهج البلاغه آمده است : ((و كان قد عبدالله ستة الاف ستة )) شيطان ششهزار سال خدا را عبادت كرد. نهج البلاغه ؛ ج 420، خطبه قاصعه (192).
291- اعراف / 12.
292- ((از ائمه اطهار - عليهم السلام - روايت شده است كه آدم (ع ) چون به سوى آندرخت روان شد و بدان رو كرد و از آن برگرفت و به اميد و طمع آنكه جاودانه در بهشتبماند و به قصد بزرگداشت آن درخت آن را بر سرگذاشت به اين امت ، كه بهترينامتهاى انسانى است ، امر شد كه اين مواضع را با مسح و شستن تطهير كنند تا از جنايتپدر كه اصل (آدمى ) است ، پاك گردند)).
293- مجالس (مالى )، ((مجلس )) 35.
294- ((همانا انسان را در بهترين صورت و هياءت آفريديم ، آنگاه او را بهاسفل سافلين (پست ترين جاهاى پست بازگردانيديم ))؛ (تين / 4 - 5).
295- علل الشرايع ؛ ج 1 ص 280، باب 191، ح 1.
296- علل الشرايع ؛ ج 2، ص 378، باب 109، ح 1.
297- ((پس ، آدم پروردگارش را نافرمانى كرد و گمراه شد))؛(طه / 121)
298- ((گفتيم جملگى از آن فرود آييد))؛(بقره / 38)
299- ((نماز نيست جز با طهارت ))؛ وسائل الشيعة ؛ ج 1،ص 261، ((كتابالطهاره ))،((ابواب الوضوء))، باب 4، ح 1.
300- ((گروهى از يهود نزد رسول الله - صلى الله عليه و آله - آمدند، اعلم آنانپرسشهايى از آن حضرت كرد. از جمله پرسيد: براى چه خداوند تعالى بهغسل از جنابت امر فرمود؛ ولى بعد از غائط وبول به غسل امر نفرمود؟ رسول الله - صلى الله عليه و آله - فرمود: چون آدم (ع ) ازدرخت (ممنوع ) خورد، آن در رگها و پوست و موى او نفوذ كرد؛ و چون مرد با همسرش درآميزد، آب (منى ) از همه رگ و موى بدنش خارج شود؛ از اين رو خداوند -عزوجل - تا قيامت غسل جنابت را بر فرزند آدم واجب فرمود ))؛وسائل الشيعة ؛ ج 1، ص 466، ((كتاب الطهارة ))، ((ابواب الجنابة ))،باب 2، ح 2.
301- ((از امام رضا - عليه السلام - روايت شده است كه فرمود: اينكه بهغسل جنابت دستور داده شده ، اما پس از قضاى حاجت ، با اينكه تجستر و پليدتر است ،دستور غسل داده نشده است ، از اين است كه جنابت از نفس ‍ آدمى است و از همه بدن چيزىخارج مى شود؛ اما خلا(بول و غائط) از نفس آدمى نيست ، بلكه غذايى است كه از يك دروارد مى شود و از در ديگر خارج مى گردد))؛ منبع پيشين ، ح 4.
302- ((...والجنة لايد خلها الا طيب . جز پاكيزه وارد بهشت نشود))؛اصول كافى ؛ ج 3، ص 371، ((كتاب الايمان والكفر))، ((باب الذنوب ))، ح 7.
303- ((شست و شويى كن و آنگه به خرابات خرام / تا نگردد ز تو اين دير خرابآلوده )). (حافظ)
304- بحارالانوار؛ ج 1، ص 11 - 15.
305- در حديث آمده : ((خداوند (تنها) آدم - و نه ساير اشياء را - به صورت خودآفريد ))، چرا كه انسان مظهر اسم جامع الهى است و لذا صورت حق است ، با تمامىاسماى حسنا و صفات عليايى كه دارد؛ اما ديگر موجودات غير او، جز با نظر استهلاك ،مظهر تام حق نيستند.
306- صحيفه سجاديه ؛ دعا 281.
307- نوح / 8 - 9.
308- نوح / 5.
309- ((اگر نوح ميان دو دعوت جمع مى نمود قوم اجابتش ‍ مى كردند.))
شيخ عارف جناب شاه آبادى مدظله العالى - مى فرمود: ((اگر نوح ميان دو دعوت (بهتشبيه و تنزيه ) جمع مى فرمود اصلا اجابتش نمى كردند، زيرا قوم وى به طريقتقييد در كثرت و تشبيه قرار داشتند، نه در تشبيه اطلاقى كه حق تشبيه است ؛ و لذااصنام را مى پرستيدند كه اين ((تقييد در تشبيه )) است . پس ، چنانچه نوح (ع ) كلامىاز تشبيه يا اطلاق آن به زبان مى آورد. و مى گفت كه تقييدباطل و اطلاق حق است ، آنان هرگز متوجه تنزيه و وحدت نمى شدند. پس ، لازم بود كهحضرت به تنزيه دعوت كند و قوم خود را از راه (دعوت به چيزى ) ضد (اعتقادات آنان )هدايت نمايد، چنانچه آن حضرت - عليه السلام - چنين كرد. هر چند كه حضرتش صاحبتشبيه و تنزيه به طور جمعى ، و نه جداگانه بود. البته ايشان به جهت رعايتحال مدعوين فقط به تنزيه دعوت فرمود.
آرى - پيامبر ما - صلوات الله عليه وآله - صاحب مقام ((تشبيه و تنزيه ))بود و جمعميان اين دو براى آن حضرت ((مقام ))بود، به خلاف ديگر پيامبران - عليهم السلام -چرا كه آن حضرات صاحب ((مقام ))(جمع ميان تشبيه و تنزيه ) نبودند، بلكه (اين امر)براى آنها به صورت ((حال )) واقع مى شد.))
من مى گويم دعوت به ((تنزيه )) همان دعوت به ((تشبيه )) است وبالعكس ، زيراتنزيه در حجاب تشبيه ، محجوب است و تشبيه در تنزيه ، مستور. البته روش انبيا -عليهم السلام - چنين بوده كه به تنزيه تصريح نمايند و تشبيه را براى اصحاب سرو ارباب قلوب در حجاب قار دهند و دعوت (انبيا) از حيث صراحت يا رمز گونه بودن برحسب حالات قوم و غلبه جهات كثرت و وحدت بر آنان مختلف مى شده است و به هميندليل قوم (بنى اسرائيل ) از اينكه حضرت موسى - عليه السلام - ريش برادر خود راگرفت و از گوساله پرستى بنى اسرائيل ، از ايشان پرسش فرمود چيزى جز((تنزيه ))نفهميدند، با اينكه ارباب معرفت از آن ((تشبيه )) را دريافتند. و مطابقاين برداشت ، ممكن است اين فرمايش كه : ((پس از آن ايشان را آشكارا دعوت نمودم ، سپسبر ايشان اعلان (دعوت ) نمودم و (رمز آلود گفتم و) پنهانش داشتن ، پنهان داشتنى ))اشاره بدين مطلب باشد كه -((جهر و اسرار ))(آشكار و پنهان گفتن )، نحو دعوتحضرت است كه دعوت جهرى و صريح ايشان به تنزيه مطلق ، و دعوت پنهانى وپوشيده ايشان به تشبيه مطلق بوده است . و ممكن است عطف با ((ثم ))بيانگر اين مطلبباشد كه دعوت سرى به تشبيه در دل دعوت صريح به تنزيه (نهفته ) است و شايدفرمايش حضرت كه ((من قومم را هم شبانه و هم به هنگام روز دعوت كردم ))بيانگردعوت صريح و دعوت رمزى بوده ، و مقدم داشتن لفظ شب(ليل ) بر روز (نهار) اشاره به عدم احتجاب شخص ايشان - عليه السلام - از كثرت درعين وحدت و از وحدت در عين كثرت باشد.
310- ((و نوح عرض كرد: خدايا، هيچ يك از كافران را در روى زمين زنده مگذار كهاگر آنها را باقى گذارى بندگانت را گمراه مى كنند و فرزندى جز فاجر و كافر بهدنيا نمى آورند))؛ (نوح / 26 - 27)
311- ((و با آنان (كافران ) جهاد كنيد تا فسادى نماند))؛ (بقره / 193)
312- اشاره است به آيات 77 - 88 سوره ((انعام )): فلما عن عليه راءىكوكبا قال هذه ربى فلما اءفل قال لااحب الافلين فلما راءى القمر بازغاقال هذا ربى فلما افل قال لئن لم يهدنى ربى لا كونن من القوم الضالين ، فلما راءىالشمس بازغة قال هذا ربى هذا اكبر فلما افلتقال يا قوم انى برى مما تشركون . چون شب بر او ظلمت افكند، ستاره اى بديد؛گفت : اين پروردگار من است . پس ، چون غروب كرد گفت : من غروب كنندگان را دوستندارم . پس ، آنگاه كه دميدن ماه را ديد، گفت : اين پروردگار من است . پس ، چون فروشد، گفت : اگر پروردگار مرا هدايت نكند، از گروه گمراهان خواهم بود. پس چون سرزدن خورشيد را ديد، گفت : اين پروردگار من است ؛ اين بزرگتر است . پس ، چون غروبكرد، گفت : اى قوم ، من از آنچه شريك خدا قرار مى دهيد، بيزارم )).
313- ((خدا را هفتاد هزار حجاب نورانى و ظلمانى هست ))؛ بحارالانوار؛ ج 55، ص45، ((كتاب السماء و العالم ))، ((باب الحجب و الاستار و السرادقات ))،ذيل حديث 13.
314- ((هشام بن الحكم ، عن ابى الحسن (ع ) انه روى لذلك علة اخرى ، و هى انالنبى (ص ) لما اسرى به الى السماء، قطع سبع حجب ؛ فكبر عندكل حجاب تكبيرة ؛ فاوصله الله - عزوجل - بذلك الى منتهى الكرامة . هشام بن حكمنقل مى كند كه امام هفتم (ع ) براى آن دليل ديگرى گفت : حضرت فرمود: وقتى كه پيامبر(ص ) به معراج برده شد، هفت حجاب را خرق كرد و نزد هر حجابى تكبير گفت ؛ پس بهاين دليل سبب خداوند او را به منتهاى كرامت رسانيد))؛وسائل الشيعه ؛ ج 4، ص 772، ((كتاب الصلاة ))، باب 7 از ((ابواب تكبيرة الاحرام))، ح 5.
315- انعام / 76.
316- انعام / 79.
317- بدان ، رهروى كه با قدم معرفت به سوى خداوند در حركت است به غايتقصوا نمى رسد و در احديت جمع مستهلك نمى گردد و رب مطلق خود را مشاهده نمى نمايد،مگر پس از آنكه گام به گام و بتدريج در منازل ومراحل و مدارج و معارج (گوناگون ) از ((خلق به سوى حق مقيد))سير نمايد. و اندك اندكقيود را بر طرف كرده ، از عالمى به عالم ديگر و از منزلى به منزلگاه بعدىمنتقل شود تا سرانجام (سيرش ) به ((حق مطلق )) منتهى شود، چنانكه خداوند براىروشن نمودن طريقه و مسير شيخ الانبياء - عليه و عليهم السلام - در كتاب خود اينگونهاشاره فرموده است : ((چون شب او را فرو پوشاند ستاره اى ديد و گفت : ((اينپروردگار من است .)) تا آنجا كه فرمود:((روى خود را به سوى او كه برپادارندهآسمانها و زمين است گردانيدم در حالى كه مسلم و حنيم و از زمره مشركين نيستم .))
پس ، با تجلى در صورت ستاره زهره ، اندك اندك از تاريكيهاى عالم طبيعت به سوىطلوع ((ربوبيت نفس ))اوج گرفت واز آن نيز فراتر رفت و بهافول و غروب زهره قاتل شد.
پس از آن ، از اين منزل به ((منزلگاه قلب ))كه ماه قلب از افق وجودش طلوع كره بودمنتقل شد. و به ربوبيت ماه قاتل شد؛ ولى از اين جايگاه نيز به (سمت ) طلوع ((خورشيدروح )) حركت فرمود و به غروب ماه قلب راءى داد و خداوندگارى را از آن نفى كرد و درسومين مرتبه ، براى خورشيد اثبات ربوبيت كرد؛ اما وقتى كه با درخشش نور حق وطلوع خورشيد حقيقى ، خورشيد روح غروب كرد، ربوبيت را از او نفى نمود و به سوىپديد آورنده آنها روى كرد.
پس ، از (قيد تعلق به ) هر گونه اسم و رسم و تعين و علامتى رهايى يافت ورحل اقامت خويش بر درگاه رب مطلق بيافكند.
318- انعام / 76.
319- انعام / 79.
320- انعام / 76.
321- چون بنده با حصول اسماى ظاهر، به مقام ((محبوبيت ))رسيد، سيرش بهاسراى حق بدل گرديده ، به قدم او سير خواهد كرد؛ چرا كه محبوب مجذوب (حبيب خود)است . پس ، ميان حق و عبد مكاشفه واقع مى شود بدين گونه كه هر يك از آن دو، تمامىاحكام و آثار را در ديگرى رؤ يت نموده ، آينه او خواهد شد؛ منتها اين سير و اسرا در بدوامر از وراى حجاب عقايد و تعلقات و غلبه برخى اسماست ، از اين رو آنچه مورد شهودقرار مى گيرد اسماى الهى مقيد در آينه خلقى يا حقى ، مجرد يا مادى خواهد بود، چنانچهخداوند متعال از اين مرتبه در وجود مبارك خليلش ابراهيم - عليه السلام - خبر داده ، آنجاكه فرموده است : ((پس ، آنگاه كه شب او را پوشاند ستاره اى را ديد...))تا انتهاىمراتب و تدرجات و كمالات .
سپس حق ، عبد سالك را از (بند رؤ يت ) مظاهر رهانيده ، در ظاهر سيرش مى دهد كه البتهاين سير با تمايز ميان حق و عبد همراه است و در اينحال ((مشاهده ))صورت خواهد پذيرفت .
سپس حق (همچنان )سيرش مى دهد تا آنكه هر يك از حق و عبد، ديگرى را بدون هيچ وصف وتمايزى مشاهده كند، جز آنكه حق (در اين مورد) ظاهر است به هويت عبد و باطن (و نهان )است تا آخر مراتب و مقامات .
322- انعام / 79.
323- در فص شيئى گذشت كه خداوند دوگونه تجلى دارد: تجلى غيب (ى ) و تجلىشهادت (ى ). با تجلى غيبى به قلب ((استعداد))مى بخشد كه در نتيجه آن ، قلب گشادهمى شود و خداوند بر حسب آن استعداد تجلى مى فرمايد.))
اينكه گفته :((پس (قلب ) گشاده مى گردد))تا آخر، (گشاده گشتن قلب ) چنانكه درشيخ الانبياء حضرت ابراهيم - عليه السلام - (رخ داد.) پس ، اختلاف تجليات (حق ) قلبحضرتش را متسع و قابل دريافت تجلى (خداوند )به اسم اطلاقى اش نمود، و لذا حضرتفرمود: ((روى خود را به سوى آنكه آسمانها و زمين را آفريد گرداندم )).
324- انعام / 76.
325- انعام / 79.
326- تجلى نمودن (حق ) به صورتهاى نوريه مقيده مانند صورت خورشيد يا ماهنيز از جمله امورى است كه عقل نظرى آن را رد مى كند، پس ، به ناچار بايد آن را به امرحق و مشروعى ارجاع داد و اين همان كارى است كه شيخ الانبياء در ديدن زهره و ماه و خورشيدانجام داد، كه خداوند در اين ايه به آن اشاره كرده : ((چون شب او را فرا گرفت ستارهاى را ديد...))تا آخر آيه .
پس تجلى حق ابتداء به صورت مقيده ستاره گونه در مظهر نفسى ، سپس به صورت ماهگونه كه مظهر آن عقل است و سپس به صورت خورشيد كه مظهر آن روح است رخ داد. پساز آن (حضرت ابراهيم - عليه السلام -) از حد مقيد بودن خارج شد و به (واسطه ) مقامقدسى خود در مقام اطلاق قرار گرفت و براى آگاهى دادن ازحال و مقام خود فرمود: ((من روى خود را به سوى كسى كه آسمان ارواح خورشيد گونه وعقول ماه گونه و اراضى اشباح ستاره گونه را آفريد، گرداندم ، در حالى كه حنيف ومسلمم و از مشركين نيستم .))
327- ((همچنين ما به ابراهيم ملكوت زمين و آسمانها را نشان داديم تا از يقينكنندگان باشد ))؛ (انعام / 75).
328- انعام / 75.
329- عن ابى عبدالله - عليه السلام - قال : ((حملة العرش - و العرش العلم -ثمانية : اربعة منا، و اربعة ممن شاء الله .))از امام جعفر - عليه السلام - فرمودند:((حاملان عرش - كه عرش علم است - هشت تن هستند: چهار تن از ما و چهار تن از كسانى كهخدا بخواهد))؛ اصول كافى ؛ ج 1،ص 132، ((كتاب التوحيد))، ((باب العرش والكرسى ))، ح 6.
330- انعام / 79.
331- انعام / 79.
332- عن ابى عبدالله (ع ) قال : لما القى ابراهيم (ع ) فى النار فلقاءجبرئيل فى الهواء و هو يهوى فقال : يا ابراهيم اءلك حاجة ،فقال : اما اليك فلا. بحارالانوار؛ ج 12،ص 38، ((كتاب ولادة ابراهيم (ع ) الى كسرهالاصنام ))، ح 21.
333- ((پرودگارا! نشانم بده چگونه مردگان را زنده مى كنى ))؛ (بقره / 260).
334- صافات / 102.
335- ((گفت اى پدر آنچه بدان امر شده اى را انجام ده ))
و از آنجا كه فرزند نهان ظاهر شده است در صورت فرزند، و در حقيقت فرزند پدر ظهوريافته خود است و (از آنجا كه ) نسبت پدر به فرزندان متعدد خود مانند نسبت حقيقت بهعالم و نسبت يك به (ديگر) اعداد است ، حقيقت ظهور يافته در موجودات كه خود ازكمال و نقص آنها مبراست گاه به (صورت ) واحد و اعداد و گاه به (صورت ) پدر وفرزندانش ‍ متمثل مى شود. به همين سبب (اسماعيل - عليه السلام - )گفت : ((پدر انجام بده))تا آخر.
((پس (در واقع ) جز ذبح نفس خود (ذبح ) چيز (ديگرى ) را نديد، و ذبح كردن توسطحضرت ، صورت فنا نمودن خوديتش (به دست خود) بود...))
شيخ و استاد عارف ما - كه خداوند سايه اش را مستدام بدارد - فرمود: ((آنچه ابراهيم -عليه السلام - در خواب ديد، عبارت بود از حقيقت عبوديت ، منتهاخيال به سبب اشتغال فراوان به امور حسى حقيقت عبوديت را به صورت ((كشتن فرزند))كه نزد وى عزيزترين چيزهاست - متمثل ساخت ))
مى گويم :حصول عبوديت جز با خروج از ((خوديت ))و نابود كردن ((منيت ))امكان پذيرنيست . پس ، در اينجا دو چيز وجود دارد: نابود كردن منيت و خارج شدن از خوديت ، وحصول عبوديت و بندگى ؛ و آنچه حضرت - عليه السلام -مشاهده فرمود عبارت بود ازحقيقت خروج از خوديت و خودپرستى ، زيرا كشتن فرزندى كه در واقع خود او و ظهور وىمى باشد؛ صورت نابود كردن خوديت است ، نه صورت عبوديت ؛ و ممكن است كه آنچه رؤيت شد ((حقيقت عبوديت )) بوده باشد؛ ولى بعد از آن رؤ يت ، نفس حضرت به سبب و علت(حصول حقيقت عبوديت ) كه عبارت است از نابود ساختن منيت و خارج شدن از خوديتمنتقل شده باشد. و به همين دليل بوده كه صورت مسبب (و نه سبب ) برايشمتمثل شده است .
336- ((زيرا پيامبران و كمل بيشتر اوقات ، امور را در عالم((مثال مطلق )) مشاهده مى كنند...))
از آنجا كه شارح از اصحاب قياس است ، حضرت ابراهيم - عليه السلام - را در اين امر -كه ايشان (ع ) اين رؤ ياى خود را با ديگر چيزهايى كه در عالم((مثال مطلق )) ديده بود مقايسه نموده - به خود قياس كرده است ب در حالى كه حضرت ،آن رؤ يا را در عالم ((مثال مقيد)) ديده بود،و يا (شارح گمان كرده ) حضرت - عليهالسلام - آن رؤ يا را بر حالت بسيارى از پيامبران - عليهم السلام - كه در خواب بهآنان وحى مى شده ، قياس ‍ فرموده است ، در حالى كه مساله چنانچه شارح پنداشته نيست ،بلكه ممكن است كه حب مفرط حضرت به مقام ربوبيت و عشق و علاقه ايشان به آن مقام ،حجاب و مانع تعيير تفسير (صحيح ) رؤ يا شده باشد؛ زيرا عشق مفرط باعث مى شود كهانسان هر آنچه نزدش عزيزتر است را در راه محبوب قربانى كند؛ و لذا غرقه شدن درجمال محبوب حضرت را از تعبير (و تاويل رؤ يا) بازداشت ؛ فلذا با آنكه حكم شرع ايناست كه : ((نفسى را كه خداوند محترم شمرده ، جز به حق ، نكشيد)) (در اين مورد) حقيقتبر شريعت غلبه كرد. اين مطلبى است كه شيخ عارف ما - دام ظله العالى - افاده فرمود.
((و چون ابراهيم - عليه السلام - پنداشت كه شايسته نيست كه آنچه در خواب ديده تعبيرشود قصد ذبح فرزندش را نمود...)) مطلب آنگونه كه شارع ذكر كرده ، نيست ، بلكهمنظور مصنف از اينكه گفته :((از پندار ابراهيم )) آن است كه اطلاق ((فدا)) برگوسفند به حسب پندار وهم ابرهيم - عليه السلام - بود، زيرا ايشان (ع ) چنين پنداشتندكه مامور ذبح فرزند خود هستند - با آنكه ماءمور ذبح گوسفند بودند - پس ، ذبحگوسفند، فدا و عوض (ذبح ) فرزند) نبود، بلكه تحقيق مطلب اين است كه آنچه حضرتابراهيم - عليه السلام - ديد حقيقت فناى تام واضمحلال كلى در حضرت احديت بود، و ذبح فرزند يا گوسفند، رقيقه اين حقيقت است .البته اقتضاى جمع ميان شريعت و حقيقت ، ذبح گوسفند است ؛ ولى شدت محبت ابراهيم وعشق وى به خداوند، حجاب آن حضرت در جمع ميان آن دو شد دو شد و لذا خواست كهفرزند را ذبح كند. پس ، فديه مطابق وهم پندار او بود. (يعنى اطلاق فدا بر گوسفندبه حسب وهم پندار ابراهيم - عليه السلام - بود و ايشان چنين پنداشت كه ماءمور ذبحفرزند است با آنكه ماءمور ذبح گوسفند بود.)
337- محمد بن على بن محمد عربى (560 - 643 يا 7 يا 8) بزرگترين عارف قرنهفتم است . وى به ((ابن عربى ))، ((محى الدين ))و ((شيخ اكبر)) شهرت دارد. حدود2000 اثر به وى منسوب است كه مهمترين آنها: فتوحات مكيه ، فصوص الحكم ،التجليات الالهية ، انشاء الدواثر و تفسير قرآن مى باشد. كتاب فصوص وى ازكتابهاى اصلى و مهم درسى عرفان محسوب مى شود و امام خمينى (س ) بر آن حواشىنفيسى نوشته اند.
338- بدانكه ظاهر قرآن دل بر آن است كه فديه (و گوسفند قربانى ) براىاسماعيل بود و بود كه حضرت ابراهيم (در خواب ) ديد كه دارد او را مى كشند و نظر اكثرمفسرين هم همين است ، و بعضى از مفسرين نيز معتقدند كه ذبيح اسحاق بوده ؛ و شيخ درنظر خود(مبنى بر بودن اسحاق ) معذور است ، زيرا وى همان طور كه خود در ابتداى كتابگفته ، ماءمور به اين نظر بوده است .))
شيخ عارف كامل ما - دام ظله العالى - فرمود: ((شيخ (محى الدين بن عربى ) به حسب كشفخود در عالم مكاشفه ، اقتضاى معانى عبوديت و فناى تام را كه در عالم ملك دراسماعيل - عليه السلام - ظاهر شده بود در عين ثابت اسحاق ديد و از عين ثابتى كه (درعالم مكاشفه ) برايش ظاهر شده ، خبر داد، و اين مكاشفه (مكاشفه اى ) صحيح است منتها(بايد در نظر داشت كه ) عدم ظهور (آن ) در عالم ملك ، بهدليل قوت و شدت عين ثابت اسماعيلى ، و يا مانعى ديگر بوده است .))اما من نسبت به ايننظر، اشكالى كردم به اين شكل كه : آنچه از كلام شيخ ظاهر مى شود اين است كه وقوعاين امر براى حضرت اسحاق ، در عالم ملك بوده است ، پس ‍ ايشان سخن مرا تصديق كرد وفرمود:((ممكن است كشف (ابن عربى ) صحيح بوده باشد، منتها چونخيال وى مشوب بوده ، معناى مجرد از (هر گونه ) تلبس را در عالمخيال خود به صورت حضرت اسحاق - عليه السلام -متمثل نموده است ، چرا كه مكاشفات ، مجرد از (داشتن ) صورت اتفاق مى افتند، لكنخيال به مجرد كمترين مناسبت ، آن را به صورتى كه خود مى خواهدمتمثل مى كند و غالبا ماءنوسات و معتقدات در اينتمثل دخالت مى كنند)) اين بود آنچه استاد بزرگوار - دام ظله - بيان فرمود.
339- بقره / 132.
340- يوسف / 84.
341- يوسف / 87.
342- بحارالانوار؛ ج 4، ص 155، تاريخ امير المؤ منين (ع )، باب 124، ح 22.
343- يوسف / 94.
344- و تولى عنهم و قال يا اسفى على يوسف و ابيضت عيناه من الحزن فهو كظيم . واز آنان روى گردانيم و گفت : ((اى دريغ بر يوسف ، و در حالى كه اندوه خود را فرومى خورد، چشمانش از اندوه سپيد شد))؛ (يوسف / 84).
345- همان .
346-(درباره )اينكه گفته :((كلمه اى يعقوبى ))، علت اينكه اين حكمت را به((كلمه يعقوبى )) اختصاص داده ، اين است كه از ميان اولاد حضرت ابراهيم - عليهالسلام - حضرت يعقوب در ظهور دين و اظهار و بسط آن (داراى مقامى ) مخصوص است ،چنانچه خداوند مى فرمايد: ((و ابراهيم پسرانش و (بويژه ) يعقوب را بدان سفارش كردكه اى فرزندانم ، خداوندى دين (خود) را براى شما برگزيد، پس از دنيا نرويد مگر درحالت مسلمانى )) و چون پس از ابتلاى ايشان به فراق يوسف و نابينا شدن چشمانش ازشدت حزن ، رحمت الهى با نهادن سكينه و آرامش در قلب آن حضرت ،حال ايشان را بهبود بخشيد حضرتش خواست كه (با فرمايش خود) آرامش را در ميان بسطدهد لذا فرمود:((فرزندانم برويد و به دنبال يوسف و برادرش بگرديد و از رحمت خدانااميد مباشيد، زيرا جز قوم كافر (كسانى ) از رحمت خدا ماءيوس نمى گردد.)) و چونروحانيت آن حضرت (از باطن ) به ظاهر حس ايشان (نيز) سرايت كرده بود. وى يوسف (ع )را با مشام خود احساس نمود، همان طور كه حضرترسول -صل الله عليه و آله - بوى اويس قرنى را از دست يمن استثمام فرمود.
((پس ... آن حضرت (ع ) در مقام روحش نسبت به بقاى حضرت يوسف و برادرش وجدانىاجمالى داشت ، چنانچه فرمود: ((من بوى يوسف را مى شنوم .)) ولى او را به صورتعيانى و تفصيلى نمى يافت و به همين سبب دو چشمش از شدت اندوه سپيد شد. ))
(و قبلا) دانسته اى كه استثمام بوى يوسف - عليه السلام - توسط حضرت يعقوب - عليهالسلام - به صورت ((عيانى ))بود و اين بعد از آن بود كه رحمت الهى از طريق ايجادآرامش ‍ و سكينه در قلب وى حال او را بهبود بخشيد و اين امر پس از سختى و رنج كشيدنايشان و سپيد شدن چشمانش از شدت غم بود، در حالى كه پيوسته اندوه خود را فرو مىخورد. چنانكه حق تعالى (در قرآن از احوال ) آن حضرت خبر داده است .
347- يوسف / 5.
348- يوسف / 100.
349- يوسف / 100.
350- ((پس ، چون ايشان از رؤ يايى كه يوسف ديده بود، آگاه نبودند، (لذا بايدگفت ) ادراك حضرت يوسف ، در خزانه خيال او بوده است ، و حضرت يعقوب هنگامى كهيوسف خواب را برايش تعريف كرد از آن اطلاع يافته ، گفت : ((پسرم ، خواب خود رابراى برادرانت باز مگو))(در) اينكه گفته : ((و يعقوب از آن خواب آگاه شد))تا آخر،دو وجه محتمل است . وجه اول كه شايد واضحتر و روشنتر هم باشد اينكه يعقوب - عليهالسلام - نيز از آنچه حضرت يوسف ديده بود (تاقبل از بيان آن توسط خود يوسف ) آگاه نبود، يعنى رؤ ياى حضرت يوسف ، به اراده وقصد يعقوب نبوده است . حضرت يعقوب هنگامى كه يوسف - عليه السلام - رؤ ياى خود رابرايش تعريف كرد، از جهت علم تعبير خواب ، مقصود را دريافت .
وجه دوم اينكه حضرت يوسف گرچه با اراده برادران و خاله اش نبوده ؛ ولى به ارادهحضرت يعقوب بوده است .
((...پس اين فرموده حضرت يوسف كه :((پروردگارم اين رؤ يا را حق قرار داده است))كسى است كه در خواب مى بيند از خواب بيدار شده ، و دارد آن را تعبير مى كند، ومتوجه نيست كه اين تعبير كردن هم در خواب (واقع شده )است .))
اينكه گفته :((مى بيند كه از خواب بيدار شده )) تا آخر؛ بيدارى او نزد محمديين بهمنزله خواب است . پس ، اين گفته (حضرت يوسف ) كه : ((پروردگارم اين رؤ يا را حققرار داده است ))تعبيرى است از خواب خيالى در خواب هستى خيالى ، پس بيدارى اش ،انتقال يافتن از خوابى است به خواب ديگر.
((...و يوسف صورتهاى حسى را حق ثابت قرار داد و صور خيالى را غير حق و غير ثابت ،پس براى آن حضرت حس ، تجليگاه (هاى ) حقيقت و معانى غيبيه شد، نهخيال ...))
اينكه گفته :((نه خيال ))اگر عبارت به همينشكل بوده باشد، منظور اين خواهد بود كه چون به نظر حضرتش ((حس ))حق بوده ؛ لذا(همين حس ) تجليگاه حق و معانى غيبيه قرار مى گيرد؛ اماخيال ، پس گذرى به حس خواهد بود بنابراين ، چيزى جز حس را كشف نمى كند. اينكهگفتيم ((كشف يوسفى )) بود؛ اما ((كشف محمديين )) غير از اين است ، چرا كه نزد آنان((خيال )) جلوه گاه حق و تعالى غيبى است ، همان طور كه حس ، تجليگاه آن است ، يعنىخيال گذرى است ، به غيب ، همچنان كه گذرى است به حس ، كه حس ‍ خود معبرى به غيباست .
351- (درباره ) اينكه گفته : ((و كشف حضرت يوسف ، كشف مثالى بود))تا آخر.
منظور اين نيست كه مقام حضرت يوسف محدود به كشف مثالى است . چگونه مى توان چنينگفت و حال آنكه ايشان پيامبرى عظيم الشاءن بودند كه قطعا همان گونه كه شاءن انبيا- عليهم السلام - است ((فناى تام )) و ((بقاى بالحق پس از فنا)) براى حضرتشحاصل شده بود؛ بلكه منظور اين است كه كشف مثالى اند از مقام آن حضرت سود مى جويند،هر چه خود حضرت نيز از مقام قطب الاقطاب ازلى و ابدى بهره مى بردند.
352- ((چون به (سن ) توانمندى پاى نهاد و به حدكمال رسيد به او حكم و علم داديم و اينچنين نيكوكاران را پاداش مى دهيم ))؛ (قصص /14).
353- ((و من تو را برگزيدم ...))؛ (طه / 13).
354- ((...و تا پيش چشم من (تحت نظر من ) ساخته شوى ))؛ (طه / 39).
355- ((تو را براى خود ساختم ، تو را و برادرت با آيات من برويد و در يادكردن من سستى مكنيد))؛ (طه / 41 - 42).
356- ((و آزمايشت كرديم آزمايشى (سخت )))؛ (طه / 40).
357- ((سالها در ميان مردم مدين ماندى ، آنگاه مطابق آنچه مقدر شده بود بيامدى اىموسى ))؛ (طه / 40).
358- ((از سوى كوه طور آتشى ديد... چون به آن نزديك شد از كنار وادى ايمن دربقعه مباركه از درخت او را ندا آمد: اى موسى همانا منم خداى (يكتا) پروردگار جهانيان ))؛(قصص / 29 - 30).
359- ((آيا پيروى (و همراهى ) تو نمايم تا آنچه را آموخته اى از بصيرت و ارشادبه من بياموزى ))؛ (كهف / 66).
360- اشاره به جريان ملاقات حضرت موسى و حضرت خضر - عليهما السلام -؛(كهف / 64 - 82).
361- شيخ ما، عارف كامل جناب شاه آبادى - كه خداوند سايه پربركتش را بر سرمريدان و بهره مندان از وجودش مستدام بدارد- فرمود كه مخالفت حضرت موسى - على نبيناو آله و عليه السلام - در موارد سه گانه با حضرت خضر - عليه السلام - با وجود عهدآن حضرت - عليه السلام - بر اينكه از حضرت خضر سؤ الى نكند،به سبب حفظ حضورحق بود، زيرا كه (وقوع ) گناهان (به هر ترتيب ، در واقع ) هتك حرمت (نسبت به حضرت) حق است و انبيا - عليهم السلام - ماءمور به حفظ (قداست و حرمت ) حضور (حقند). (به همينسبب ) چون موسى - عليه السلام - ديد كه حضرت خضر، - عليه السلام - كارهايى راانجام مى دهد كه على الظاهر با مجلس حضور حق و (حفظ حرمت و ادب چنان مجلسى ) منافاتدارد، عهد خود با او را فراموش كرد و حفظ (حرمت ) محضر (ربوبى ) را نمود؛ و خضر نبى- عليه السلام - به خاطر شدت و قوت مقام ولايت و سلوكش چيزهايى را مى ديد كهحضرت موسى (ع ) نمى ديد؛ لذا موسى (ع ) محضر (حق ) را حفظ فرمود؛ ولى خضر (ع )حفظ حاضر (متعال )نمود، و بين اين دو مقام فرق آشكارى است كه نهان راسخان در معرفتاز آن آگاهند.
362- ((تا قلب من به آن آرام گيرد))؛ (بقره / 260) و براى اطلاع از مقام اطمينان- آداب الصلوة امام خمينى (س )؛ ص 16 - 19 - شرحمنازل السائرين ؛ ج 254 - 255، ((قسم دهم ))، ((باب التحقيق )).
363- اعراف / 143.
364- و هل اتك حديث موسى اذ نارا فقال لاهله امكثوا انى انست نارا اتيكم منها بقبس اواجد على النار هدى فلما اتئها تودى يا موسى انى ربك فاخلع نعليك انك بالواد المقدسطوى و انا اخترتك فاستمع لما يوحى اننى انا الله لا اله الا انا فاعبدنى و اقم الصلوةلذكرى و آيا خبر موسى به تو رسيد؟ هنگامى كه آتشى ديد، پس به خانواده خود گفت :((درنگ كنيد، زيرا من آتشى ديدم ، اميد كه پاره اى از آن براى شما بياورم يا در پرتوآتش ‍ راه (خود را باز) يابم پس چون بدان رسيد، ندا داده شد اى موسى اين منمپروردگار تو، پاى پوش خويش بيرون آور كه تو در وادى مقدس طوى هستى و من تو رابرگزيده ام ، پس بدانچه وحى مى شود گوش فرده منم ، من خدايى كه جز من خدايىنيست ، پس مرا پرستش كن و به ياد من نماز برپادار. (طه / 9- 14).
365- و هل اتك حديث موسى اذ نارا فقال لاهله امكثوا انى انست نارا اتيكم منها بقبس اواجد على النار هدى فلما اتئها تودى يا موسى انى ربك فاخلع نعليك انك بالواد المقدسطوى و انا اخترتك فاستمع لما يوحى اننى انا الله لا اله الا انا فاعبدنى و اقم الصلوةلذكرى و آيا خبر موسى به تو رسيد؟ هنگامى كه آتشى ديد، پس به خانواده خود گفت :((درنگ كنيد، زيرا من آتشى ديدم ، اميد كه پاره اى از آن براى شما بياورم يا در پرتوآتش ‍ راه (خود را باز) يابم پس چون بدان رسيد، ندا داده شد كه اى موسى اين منمپروردگار تو، پاى پوش خويش بيرون آور كه تو در وادى مقدس ‍ طوى هستى و من تورا برگزيده ام ، پس بدانچه وحى مى شود گوش فرده منم ، من خدايى كه جز من خدايىنيست ، پس مرا پرستش كن و به ياد من نماز برپادار. (طه / 9- 14).
366- و هل اتك حديث موسى اذ نارا فقال لاهله امكثوا انى انست نارا اتيكم منها بقبس اواجد على النار هدى فلما اتئها تودى يا موسى انى ربك فاخلع نعليك انك بالواد المقدسطوى و انا اخترتك فاستمع لما يوحى اننى انا الله لا اله الا انا فاعبدنى و اقم الصلوةلذكرى و آيا خبر موسى به تو رسيد؟ هنگامى كه آتشى ديد، پس به خانواده خود گفت :((درنگ كنيد، زيرا من آتشى ديدم ، اميد كه پاره اى از آن براى شما بياورم يا در پرتوآتش ‍ راه (خود را باز) يابم پس چون بدان رسيد، ندا داده شد كه اى موسى اين منمپروردگار تو، پاى پوش خويش بيرون آور كه تو در وادى مقدس ‍ طوى هستى و من تورا برگزيده ام ، پس بدانچه وحى مى شود گوش فرده منم ، من خدايى كه جز من خدايىنيست ، پس مرا پرستش كن و به ياد من نماز برپادار. (طه / 9- 14).
367- مادر بتها، بت نفس شماست . زآنكه آن بت مار و اين يك اژدهاست . مثنوى معنوى ؛دفتر اول ؛ ص 22.
368- و لما جاء موسى لميقاتنا و كلمة ربهقال رب ارنى انظر اليك ، قال : لن ترانى ، و لكن انظر الىالجبل فان استقر مكانه فسوف ترينى فلما تجلى ربهللجبل جعله دكا و خر موسى صعقا فلما افاققال سبحانك تبت اليك و انا اول المومنين . و چون موسى به وعده گاه ما آمد وپروردگارش با او سخن گفت ، سخن عرض كرد: پرودگارا، خودت را به من بنما كه تورا بنگرم ، خداوند در پاسخ فرمود: هرگز مرا نخواهى ديد؛ ولى به اين كوه بنگر اگربه جاى خويش برقرار ماند پس مرا توانى ديد، و همينكه پروردگارش بر آن كوه جلوهكرد آن را متلاشى و هموار كرد و موسى بيهوش افتاد و چون به خود آمد، گفت : منزهىتو، سوى تو باز مى گردم كه من مؤ من نخستينم ))؛ (اعراف / 143).
369- و هل اتك حديث موسى اذ نارا فقال لاهله امكثوا انى انست نارا اتيكم منها بقبس اواجد على النار هدى فلما اتئها تودى يا موسى انى ربك فاخلع نعليك انك بالواد المقدسطوى و انا اخترتك فاستمع لما يوحى اننى انا الله لا اله الا انا فاعبدنى و اقم الصلوةلذكرى و آيا خبر موسى به تو رسيد؟ هنگامى كه آتشى ديد، پس به خانواده خود گفت :((درنگ كنيد، زيرا من آتشى ديدم ، اميد كه پاره اى از آن براى شما بياورم يا در پرتوآتش ‍ راه (خود را باز) يابم پس چون بدان رسيد، ندا داده شد كه اى موسى اين منمپروردگار تو، پاى پوش خويش بيرون آور كه تو در وادى مقدس ‍ طوى هستى و من تورا برگزيده ام ، پس بدانچه وحى مى شود گوش فرده منم ، من خدايى كه جز من خدايىنيست ، پس مرا پرستش كن و به ياد من نماز برپادار. (طه / 9- 14).
370- و هل اتك حديث موسى اذ نارا فقال لاهله امكثوا انى انست نارا اتيكم منها بقبس اواجد على النار هدى فلما اتئها تودى يا موسى انى ربك فاخلع نعليك انك بالواد المقدسطوى و انا اخترتك فاستمع لما يوحى اننى انا الله لا اله الا انا فاعبدنى و اقم الصلوةلذكرى و آيا خبر موسى به تو رسيد؟ هنگامى كه آتشى ديد، پس به خانواده خود گفت :((درنگ كنيد، زيرا من آتشى ديدم ، اميد كه پاره اى از آن براى شما بياورم يا در پرتوآتش ‍ راه (خود را باز) يابم پس چون بدان رسيد، ندا داده شد كه اى موسى اين منمپروردگار تو، پاى پوش خويش بيرون آور كه تو در وادى مقدس ‍ طوى هستى و من تورا برگزيده ام ، پس بدانچه وحى مى شود گوش فرده منم ، من خدايى كه جز من خدايىنيست ، پس مرا پرستش كن و به ياد من نماز برپادار. (طه / 9- 14).
371- ر. ك . پاورقى شماره 1و2و3، ص 352.
372- ر. ك . پاورقى شماره 1و2و3، ص 352.
373- ر. ك . پاورقى شماره 1و2و3، ص 352.
374- ر. ك . پاورقى شماره 1و2و3، ص 352.
375- ر. ك . پاورقى شماره 1و2و3، ص 352.
376- اعراف / 143.
377- سفينة البحار؛ ج 1، ص 524، باب الرضا.
378- عن ابى الحسن صاحب العسكر - عليه السلام -قال : سمعته يقول :((اسم الله الاعظم ثلاثه و سبعون حرفا، كان عند آصف حرف . فتكلمبه فانخرقت له الارض فيما بينه و بين سباءفتناول عرش بلقيس ‍ حتى صيره الى سليمان ، ثم انبسطت الارض فىاقل من طرفة عين ، و عند نا منه اثنان حرفا، و حرف عندالله مستاءثربه فى علم الغيب .اصول كافى ؛ ج 1،ص 230، ((باب ما اعطى الائمه - عليهم السلام - من اسم اللهالاعظم ))، ح 3.
امام هادى - حضرت ابوالحسن عسكرى - عليه السلام - مى فرمايد:اسم اعظم خداوند 73حرف است و آصف يك حرف را داشت و چون آن را به زبان آورد زمين او و شهر سبا شكافتهشد و او تخت بلقيس را گرفت و آن را به سليمان رسانيد. سپس در كمتر از يك چشم بههم زدن گشاده شد. (و به حال اولش برگشت .) و نزد ما 72 حرف از اسم اعظم است و يكحرف نزد خداست كه آن را در علم غيبش به خود اختصاص داده است .
379- ((همانا (عمل او) اعدام و ايجاد بود به نحوى كه جز آشناى (به اسرار) كسىآن را درك نمى كند، يعنى آن را در سبا معدوم كرد و نزد سليمان (ع ) ايجادش نمود.))
- (در مورد اينكه گفته : ((اعدام و ايجاد)) تا آخر، (بايد گفت ) چنين نابودكردنى،نابود كردن مطلق نيست تا (ايجادش ) را سنخ اعاده معدوم باشد، بلكه (اين ) معدوم كردنعبارت است از وارد كردن (شى ء) تحت اسماى باطن مناسب ،و (اين ) ايجاد عبارت است ازظاهر كردن از (طريق ) اسماى ظاهر مناسب ، و اين بطون و ظهور ( و نهان و آشكار كردن )به طريق انتقال نيست ، زيرا افعال كمل ، كه در واقع همانافعال خداست ، برتر از اين است كه تحت تاءثير زمان و حركت باشد و ممكن استاينگونه كارها با ((نور ديدن مكان ))رخ دهد، چنانچه ممكن است با ((كشش زمان ))صورت پذيرد، چون همه عالم تحت سلطه ولى كاملى است كه بهره اش از اسم اعظم داردو از امامان ما منقول است كه : ((آصف يك حرف از اسم اعظم را مى دانست و بدان تكلم نمود ودر نتيجه زمين ما بين او و سبا شكافته شد و تخت بلقيس را گرفت و نزد سليمان آورد،سپس در كمتر از چشم برهم زدنى زمين به حالت اوليه بازگشت .))
((پس ، (در واقع ) مساءله ايجاد و حصول تخت بلقيس ، از دشوارترين مطالب است ، مگربراى كسى كه آنچه را گفتيم فهميده باشد.))
من مى گويم : چون اين امر از مشكلترين مسائل است ، حقيقت بر شيخ نيز مشتبه شده ، وگمان كرده كه اين عمل تنها به طريق اعدام و ايجاد صورت مى گيرد؛ يعنى گمان كردهكه حصول امثال اين امر جز از همين طريق ممكن نمى باشد؛ و بدين ترتيب قدرت ولى اىكه بهره اى از اسم اعظم دارد را محدود و مقيد نموده است .
(البته ) اين (تفسير) متناسب با ميزان شناخت و معرفت و كشف اين عارف است ؛ اما كشف محمدى- صل الله عليه و آله - كه اهل بيت - عليهم السلام - كاشف از آنند اقتضا مى كند كه قدرتالهى مقيد و محدود نشود و طبق اين كشف ، حكم به صحتانتقال از راههاى بسيار دور، (در فاصله زمانى )قبل از يك چشم برهم زدن و (حتى ) كمتر از آن مى شود.
آيا نمى بينى كه نور محسوس ، با اينكه از عالم ملك است - و قواى ملكىقابل قياس با قواى روحانى نيستند - در يك ثانيه ، طبق اندازه گيريهاى علم نجوم جديد،مسافتى نزديك به شصت هزار فرسخ را مى پيمايد؟ پس تو اين را مقياسى براى (عظمت) آنچه (عظيمتش به هيچ روى ) قابل قياس با عالم طبيعت و قواى آن نيست قرار ده .
380- امام باقر - عليه السلام - مى فرمايند: ... ولعل النمل الصغار تتوهم ان لله زبانيتين فانها كمالها، و تتصور ان عدمهما نقصان لمنلايكونان له . و چنين گمان كند مورچه كوچك كه براى خدا دو شاخك است و اين دوكمال اوست ، و تصور مى كند هر كس آن دو را نداشته باشد براى او نقص ‍ است . ؛المحجة البيضاء؛ ج 1، ص 219 - 220.
381- (مورچه اى گفت :) ((اى موران همه به خانه هاى خود درآييد، مبادا سليمان وسپاهش ندانسته شما را پايمال كنند، پس خنده كننده اى از سخن مور لبخند زد))؛(نمل / 18 - 19).
382- ((من به چيزى كه تو آگاه نشدى خبر يافتم ))؛(نمل / 22).
383- (من آن را براى تو مى آورم )، ((پيش از آنكه چشمت را به هم زنى ))؛(نمل / 40)
384- متن حديث اين است : ((قال عيسى بن مريم - عليه السلام -:((يا معشر الحواريينلى اليكم حاجة افضوهالى . قالوا: قضيت حاجتك يا روح الله ، فقامفغسل اقدامهم . فقالوا:كنا نحن بهذا يا روح الله .
فقال :ان احق الناس بالخدمه العالم . انما تواضعت هكذا لكيما تتواضعوا بعدى فىالناس كتواضعى لكم . ثم قال عيسى - عليه السلام -:بالتواضع تعمر الحكمة لابالتكبر، و كذلك فى السهل ينبت الزرع لا فىالجبل ))؛ اصول كافى ؛ ج 1، ص 29، ((كتابفضل العالم ))، ((باب صفة العلماء))، ح 6.
385- اشاره است به اين حديث امام موسى كاظم - عليه السلام -:((كان يحيى بنزكريا - عليه السلام - يبكى و لا يضحك ، و كان عيسى بن مريم - عليهما السلام - يضحكو يبكى ، و كان الذى يصنع عيسى - عليه السلام -افضل من الذى كان يصنع يحيى - عليه السلام -. يعنى ((يحيى بن زكريا - عليهالسلام - گريه مى كرد و نمى خنديد، و عيسى بن مريم - عليه السلام - مى خنديد وگريه مى كرد، و آنچه كه عيسى انجام مى داد، بهتر از آن چيزى بود كه يحيى انجام مىداد))؛ اصول كافى ؛ ج 2، ص 488، ((كتاب العشرة ))، ((باب الدعابة و الضحك ))،ح 20، بحارالانوار؛ ج 14، ص 188، در باب قصص زكريا و يحيى ))، ح 40 - و نيزنگاه كنيد به : شرح فصوص الحكم ؛ شيخ داوود قيصرى ؛ ص 389، ((نص يحيوى )).
386- مريم / 19.
387- ((و چون (جبرئيل (ع )))به حضرت مريم گفت من فرستاده خداى تواءم ، آمده امكه به تو فرزندى پاك سرشت ببخشم ، قلب مريم - سلام الله عليها - از شنيدن اينخبر شادمان شد و سينه اش گشاده گرديد.))
درباره اينكه گفته :((مريم از (شنيدن ) آن شادمان شد)) تا آخر.
حضرت مريم - سلام الله عليها - به مجرد اظهار (اين خبر از سوىجبرئيل ) سخن او را پذيرفت و از گفته اش شاد شد و (اين شادمانى و انبساط) يا به هماندليل است كه شارح گفته ، و يا به سبب حاصل شدن روح معنوى در آن حضرت - عليهاالسلام - توسط جبرئيل و يا به هر دو دليل .
((از آنجا كه وجود حضرت عيسى - عليه السلام -حاصل نفخه جبرئيلى و بدون وساطت پدرى از جنس بود، و روح حضرت بدون وساطتروحى از روحها يا اسما (مستقيما) از حضرت الهى سرچشمه مى گرفت ؛ لذا (حضرت عيسى- عليه السلام -) در وجود خارجى (خود به صورت موجودى ))متوصف به همان صفت الهى؛ يعنى زنده كردن مردگان ايجاد شد.))
اينكه گفته :((يا اسمى از اسما))يعنى نه وساطت اسم خاص از ميان اسما، بلكه بهواسطه اسم جامع ، چرا كه فيضان فيض از ناحيه حضرت الهى ، بدون هيچ يك از اسمابه طور مطلق صورت نمى پذيرد؛ لذا ذات من حيث هى ، بلكه از حيث مقام احدى اش با خلقدر ارتباط نيست و از اين حيث منشاء آثار و فيوضات واقع نمى شود؛ و ما در رساله خودمسموم به مصباح الهدايه در اطراف اين مساءله بحث وافى كرده ايم .
388- ((يا اخت هرون ما كان ابوك امرا سوء و ما كانت امك بغيا - فاشارات اليهقالوا كيف نكلم من كان فى المهد صبيا.))، ((قال انى عبدالله آتانى الكتاب و جعلنىنبيا، اى خواهر هارون ، پدرت مرد بدى نبود، و مادرت (نيز) بدكاره نبود)) پس ، مريمبه عيسى اشاره كرد. گفتند: چگونه با كسى كه در گهواره كودك است سخن بگوييم ؟(كودك ) گفت : ((منم بنده خدا، به من كتاب داده ، و مرا پيامبر قرار داده است ))، (مريم /28 - 30).
389- جهت آشنا شدن اين بحث به كتاب سيره معصومين ، بخش سوم و كتاب امامت وانسان كامل از انتشارات مؤ سسه تنظيم و نشر آثار حضرت امام مراجعه كنيد. و نيز، بههمين كتاب فصول دوم و سوم و نهم و دهم مراجعه شود.
390- درود و سلام بر اصل نورها و محرم سر اسرار، آنكه در غيب هويت مستغرقگشته ، و تمامى تعينات ما سوا از او محو گرديده است . ريشه بنيادين حقيقت خلافت و جانجانان منصب ولايت ؛ آنكه در حجاب عز جلال مستور گشته ، و خميره اش با دستجلال و جمال سرشته شده و تمامى رموز احديت را كشف نموده ، مظهر جميع حقايق الهى وآينه تمام نماى بزرگوار، سرور ما ابوالقاسم محمد -صل الله عليه و آله -.
391- اشاره به سوره نجم ، آيات 8 - 9((ثم دنى فتدلى فكان قاب قوسين اوادنى )).
392- اشاره به سوره هود، آيه 112: ((فاستقم كما امرت )).
393- درود و سلام بر مفتاح وجود و رابط ميان شاهد و مشهود و باب الابواب غيبهويت ، آنكه رداى عما بر تن كرده ، و حافظ حضرات خمس الهى است و آنكه (به حق ) درآويخت و فقير و نيازمند(او) شد و در امر او چنانچه ماءمور بود پايدارى ورزيد؛ آغاز وانجام و دايره (ى ) وجود و حلقه آخرين و اولين زنجيره (ى هستى ) راكامل نمود و انتهاى آن را به اولش باز گرداند.
394- درود بر سيد و مرشد كل ، آنكه از غيب وجود در عالم شهود ظهور كرد و دايره(ى هستى ) را كامل نمود و انتهاى آن را به اولش باز گرداند.
395- اول ما خلق الله روحى - يا نورى )) عوالى اللئالى ؛ ج 4،ص 99الجملهالثانية ، ح 140 - بحارالانوار؛ ج 15، ص 24، ((تاريخ نبينا))، باب 1، ح 44.
396- اول ما خلق الله روحى - يا نورى )) عوالى اللئالى ؛ ج 4،ص 99الجملهالثانية ، ح 140 - بحارالانوار؛ ج 15، ص 24، ((تاريخ نبينا))، باب 1، ح 44.
397- رسول الله - صلوات الله عليه و آله - صاحب (مقام ) احديت جمع حقايق غيبيه وشهادتيه ، و ريشه بنيادين (همه ) مراتب كليه و جزئيه است ، و نسبت ايشان به اعتباعشانمثل نسبت اسم اعظم در حضرت جمع به ساير اسما و صفات است ؛ بلكه ايشان اسم اعظممحيط بر ساير اسماى الهيه در نشئه خلق و امر هستند.
398- اصول كافى ؛ ج 1، ((كتاب التوحيد))، ((باب الارادة آنها...))ح 4.
399- حقيقت محمديه همان است كه در همه عوالم ، ازعقل گرفته ، تا هيولى تجلى نمود و عالم ظهور و تجلى اين حقيقت است و هر ذره از مراتبوجود، تفصيل اين صورت است ، و حقيقت محمديه (ص ) همان ((اسم اعظم ))است ،و حقيقتخارجى آن عبارت از ظهور مشيتى است كه هيچ گونه تعينى ندارد و حقيقت هر (موجود) صاحبحقيقتى و تعين هر مشيتى از اوست : ((خداوند همه چيز را به (واسطه ))مشيت را به خود مشيتآفريد.))
و اين پيكره وجودى به نام محمد بن عبدالله - صلوات الله عليه و آله - كه از عالم علمىالهى براى نجات زندانيان در بند عالم طبيعت به عالم ملكنازل شده ، چكيده و مجمل آن حقيقت است ، و تمام مراتب (وجود) به گونه پيچيده و پنهانمانده به گونه انطواى عقل تفصيلى در عقل بسيط اجمالى ،در او پيچيده و پنهان است .
400- ((...و جامع ميان آنها دو در مرتبه دوم ، عبارت است از ((حقيقت انسانيت ))كهبه اعتبار غلبه حكم وحدت ((حقيقت محمديه (ص ) ناميده مى شود، و به اعتبار غلبهتفصيل و ((كثرت )) همان ((حضرت علما))مى باشد...))
اينكه گفته :((به اعتبار غلبه حكم وحدت ))؛ به نظر من حقيقت محمديه - صلوات اللهعليه و آله - صورت اسم ((الله ))است كه جامع احديت جمع اسماست ، همچنان كه جامعجمع اعيان نيز هست ؛ اما ((عما)) همان وجه غيبى قدسى اسم ((الله ))است ، (يعنى )اسمى كه از هر گونه كثرت و تفصيل منزه است .
401- اما ((عرش ذات )) و قرارگاه سلطنت ذاتى ، همان اسم جامع احدى است و مقامواحديت و كثرات اسمايى به (وسيله ) آن ظاهر مى شود، چنانچه ((عرش صفات ))عبارتاست از عين ثابت احدى احمدى جمعى ، كه اعيان ثابته و صورت اسمايى الهى به (سبب )آن ظاهر مى شود.
402- ((خداوند نور آسمانها و زمين است ))؛ (نور / 35).
403- جنود الهى و جنود ابليسى .
404- بدانكه بهره ملائكه از توحيدات ثلاثه و از تنزيه ، به ميزان بهره انسانكامل از جميع اين مقامات نيست ، بلكه هر يك از ملائكه داراى مقامى معلومى است كه از آنپيشتر نمى رود. پس ،تعليم در اين نشئه استعداد ملائكه است كه پيامبر گرامى -صل الله عليه و آله - بدان احاطه دارد؛ هم او كه به تمام اشيا و نيز ترتيبتكميل هر يك از عوالم و نشآت بر طبق قضاى الهى عالم است .
405- ((و هرگز از سر هواى نفس سخن نمى گويد. سخن او چيزى جز وحى الهىنيست ))؛ (نجم / 3 - 4).
406- اشاره است به حديثى كه در شرح فصوص به پيغمبر (ص ) نسبت داده شدهاست كه اضافه شير نوشيده را در خواب به خليفه دوم داده است . و حضرت امام درتعليقه ص 37 - 38 مى نويسند: ((ان رسول الله -صل الله عليه و آله - حيث يكون حقيقة الاسم الاعظم و المرآة الاتم لايمكن انيفضل منه ما هو من نسخ العلم .)) پيغمبر اكرم -صل الله عليه و آله - چون حقيقت اسم اعظم و آينه اتم است ، ممكن نيست كه چيزى از نسخ ازوجود او زيادت كند.))
407- بدان - خداست به راه راست هدايت فرمايد - از آنجا كهرسول الله - صل الله عليه و آله - متحقق به تمام دايره وجود است و مستجمع (جميع )كمالاتى است كه در همه عوالم غيب و شهود وجود دارد، و صاحب بزرخيت كليه است ، و مشيتمطلقه و فيض مقدس است ؛ (لذا) هيچ كمال و وجودى خارج از حيطهكمال و وجود حضرتش نيست ، اوست كل الوجود ظلى ،وكل او وجود است ، و هيچ وجود و كمال وجودى اى خارج از وجود حضرتش نيست تا اضافى وزياده محسوب شود و فيوضات وجودى و كمالى كه از حضرتش به ماسوا مى رسد بهنحو تجلى و نشاءن است نه به طريق فضل و زيادت . بله ، اضافه بر وجود (و غير آن) تعين و عدم است و در (مورد) كمالات نيز، اضافه (چيزى ) از سنخمتقابل (ومتضاد با) آنهاست .
408- هود / 56.
409- حديد / 3.
410- ((و اتصال حروف ماقبل به آن ، واتصال آن به ماقبلش در ديگر اسما مستلزم اين نيست كه اين (نام ) تماما از حروفاتصال (تشكيل شده ) باشد.))
اينكه گفته : ((و اتصال حروف ماقبل ))الخ :چوناتصال به ماقبل ، همان اتصال به حقيقت غيبيه اى است كه هر جنبنده اى بدانمتصل است ، ((و هيچ جنبده اى نيست مگر آن كه زمامش به دست اوست )) و يا(اتصال به ما قبل ) عبارت است از اتصال به حق ، به مقام اسمايى او كه اين امر،كمال عبد است و موجب انقطاع از مابعدش مى گردد. و اگر انقطاع از حروف مابعد نبود بهماقبلش متصل نمى گرديد.
و اما مقام محمدى ، و آن عبارت است از مقام برزخيت كبرا و جمع كننده وحدت و كثرت ، و جامعحق و خلق ،((و اوست اول و آخر و ظاهر و باطن ))، و ((نام محمدى )) ايشان ، ملكى است واز اين رو حروف اتصال در آن بيشتر به كار رفته ، و نام ((احمدى ))حضرت ، ملكوتىاست ؛ و لذا در احاطه حروف انفصال قرار گرفته است . و در اينكه حرفاتصال (د) در پايات نام ((محمدى (ص )))ايشان به كار رفته سر، بلكه اسرارىنهفته است .
411- پيامبر ما - صلوات الله عليه و آله - صاحب مقام ((تشبيه و تنزيه )) بود وجمع ميان اين دو براى ايشان (به صورت ) مقام بود، به خلاف ديگر پيامبران - عليهمالسلام - چرا كه آن صاحب مقام نبودند بلكه (جمع تشبيه و تنزيه ) براى آنان بهصورت ((حال ))بود.
412- نجم / 9
413- جمع ميان ((جمع و ((فرق )) جز با عدم احتجاب ((جمع )) از ((فرق )) وبالعكس حاصل نمى گرددواين چيزى است كه جز در كشف سوم ، كه پس از اين ذكر خواهدشد به دست نمى آيد، و آن عبارت است از كشف تام محمدى -صل الله عليه و آله - كه صاحب برزخيت كبرا بوده ، به (مقام ) ((قاب قوسين او اودنى))رسيده است .
414- برزخيت آن حضرت - صل الله عليه و آله - عبارت است ازاعتدال ميان افراط و تفريط و قيام به مقام كثرت و وحدت ، چنانچه حضرتش -صل الله عليه و آله - فرمود: ((برادرم موسى چشم راستش نابينا بود و برادرم عيسىچشم چپش ، و من صاحب دو چشم (بينا) هستم ))؛ و نيز برزخيت حضرت عبارت است از خروجحضرت از هر دو كفر و داخل شدن ايشان در توحيد تام و خروج از همه اقسام كفر و شرك .
415- قدر / 1.
416- ((پس ،عالم به وجود او كاملشد؛ يعنى وقتى كه اين وجود جامع ايجاد شد، (به واسطه ) وجود خارجى اوكامل شد و به اتمام رسيد؛ چرا كه او روح عالم مدبر و تصرف كننده در آن است و شكىنيست كه كمال جسم بدون (وجود يافتن ) روح كه مدبر جسم و نگهدارنده و حافظ آن ازآفتهاست ؛ حاصل نمى شود. و اما عالم و نشئه عنصرى او در وجود عينى ، متاءخر واقعگرديد...تا آخر مطلب ))
درباره اين گفته : ((اما نشئه عنصرى اش متاءخر واقع گرديد))، من معتقدم كه متاءخرواقع شدنش به اعتبار زمين هفتم (از زمينهاى هفتگانه ) بودن و پايين ترين پايينها قرارداشتنش است . پس ، چون در (درون ) همه حجابها قرار گرفت ، امكان پاره نمودنحجابهابرايش فراهم آمد؛ فلذا او آخر الاخرين است ، چنانكهاول الاولين نيز هست و به همين دليل به نهايت همه نهايتها و غايت همه غايتها رجوع مىنمايد. پس ، اوست آن فرو آمده از (مقام ) غيب هويت به عالم شهادت مطلق ، و اوست ليلةالقدر، كه مى تواند با ظهور ((روز قيامت ))در وجودش ،از تمامى حجابها خارج مىشود؛ و از خود ((روز قيامت ))است . بنابراين ، مستور شدن نور احدى در (پس پرده )تعين احمدى - صلوات الله عليه و اله - همان ((ليلة القدر))است و شايد اين فرمودهخداوند كه :((ما آن را در شب قدر نازل كرديم ))اشاره اى مى باشد نهانى به همين مطلب؛ و ((روز قيامت ))عبارت است از طلوع نور حق از وراى حجاب اقربش .
417- ((ياد كن هنگامى را كه فرشتگان گفتند:اى مريم ، خداوند تو را به كلمه اىاز جانب خود، كه نامش مسيح بن مريم است مژده مى دهد، در حالى كه او در دنيا و آخرتآبرومند، و از مقربان درگاه خداست ))؛ (آل عمران / 45).
418- در اينجا، ((منظور از ((رحمت ))، ((وجود))نيست . زيرا ((قلب )) وسيعتر ازوجود نيست .
اينكه گفته : ((زيرا قلب وسيعتر از وجود نيست )) بنابر زبان عمومى است ، و گرنهسعه قلب ، بيش از سعه وجود است ؛ زيرا منظور از وجود همان ((وجود منبسط)) است وقلب ختمى وسيعتر از آن است ؛ چون حضرتش به مقام ((او ادنى ))رسيد كه اين مقام ، مقاماتصال به احديت است .
419- نجم / 9.
420- بقره / 148.
421- (((قلب ) ناميده مى شود به خاطر دگرگونى اش بين عالم محض و عالم نفسمنطبع و (نيز به سبب ) دگرگونيهايش در وجوه پنجگانه قلب به سوى عوالم كليهپنجگانه .))
(درباره ) اينكه گفته : ((وجوه پنجگانه قلب ))، يكى از آنها،وجهى است كه با آنروبه رو مى شود و اين همان وجه خاص هر شى ء نسبت به حق تعالى است كه در فرمودهخداوند به آن اشاره شده : ((هر كس را راهى است به سوى حق كه بدان راه يابد.)) ودومين وجه آن است كه با آن عالم مجردات و ارواح مى شود و سومين شهادت رو به رو شوندو پنجمين وجه ، وجهى است كه بدان به مقام احديت جمع روى كنند، و قلب مختص به اينمرتبه همان قلب تقى نفى است كه داراى نقطه وسطيت بين اسماى ظاهر و باطن مى باشدو از احكام و اوصاف آن محجوب و مستور نيست .
422- ((نزد پروردگار شب را به صبح مى رسانم . او غذايم مى دهد و سيرابم مىكند))؛ وسائل الشيعه ؛ ج 7، ص 388، (با اندكى اختلاف ) صحيح بخارى ؛ ج 4، ص251،((كتاب التمنى )).
423- ((مرا با خدا حالتى است كه هيچ مقرب و پيامبر مرسلى را توان آن نيست ))؛عوالى اللئالى ؛ ج 4، ص 7، حديث 7، و بحارالانوار؛ ج 18، ص ‍ 360، ((كتابتاريخ النبى ))، ((باب اثبات المعراج )).
424- ((پس زمان وعده پروردگارش چهل شب تمام شد))؛ (اعراف / 142).
425- طه / 13.
426-... و اما تجلى از جنبه اطلاق و احديت ، همه تعينات را فانى مى سازد و هيچاشاره و اسمى باقى نمى ماند مگر در هنگام صحو بعد المحو و اين مقام ((او ادنى ))استكه بعد از صحو بدان اشاره فرمود كه : ((من با خداوند حالت يا وقتى دارم الخ )) واين تجلى به ((اطلاق )) و ((احديت ))براىكمل در برخى از حالات سلوك ، و براى حضرت ختمى مرتبت در همه حالات و براى همهمردم به هنگام قيامت كبر رخ مى دهد.
427- بندگى خداوند جوهرى است كه باطنش ربوبيت مى باشد))؛ مصباح الشريعة؛ باب 100.
428- ((منزه است آن خدايى كه بنده اش را (شبانگاه ) سير داد))؛ (اسرا / 1).
429- منزه است آن خدايى كه پيامبرش را با نردبان عبوديت مطلقه سير داد)).
430- طه / 1 - 2.
431- طه / 1 - 2.
432- علل الشرايع ؛ ج 2،ص 312،باب 1،ح 1.
433- مستدرك الوسائل ؛ ((كتاب الصلوة ، ((ابوابافعال الصلوة ، ج 4، ص ‍ 100، باب 2، ح 17.
434- ((و ما رميت اذ رميت و لكن الله رمى ))،(انفال / 17).
435- ((همانا رسولى از خودتان برايتان آمد كه آنچه شما را به سختى مى اندازدبر او سخت دشوار است ، بسيار هواخواه شما و بر مؤ منان دلسوز و مهربان است ))؛(توبه / 128)
436- ((اى رسول ما، تو چنان در انديشه هدايت خلقى كه خواهى جان عزيزت را ازغم اينكه ايمان نمى آورند، هلاك سازى ))؛ (شعرا / 3).
437- ((اى رسول نزديك است كه تو اگر امت به قرآن ايمان نياورند، جان عزيزترا از شدت حزن و تاءسف بر آنان هلاك سازى ))؛ (كهف / 6)
438- ((محمد - صلوات الله عليه و آله - فرستاده خداست و كسانى كه با اويند بركفار بسيار شديد و سختگير و در ميان بسيار مهربانند))؛ (فتح / 29).
439- ((تو نمى توانى هر كه را ميل دارى و راهنمايى و هدايت كنى ))؛ (قصص /56).
440- كهف / 6.

 

 
 

کلیه حقوق این سایت محفوظ می باشد.

طراحی و پیاده سازی: GoogleA4.com | میزبانی: DrHost.ir

انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس دیتاسنتر فن آوا سرور اختصاصی سرور ابری اشتراک مکانی colocation