بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب چهل مثل از قرآن, حسین حقیقت جو   مناسب چاپ   خروجی Word ( برگشت به لیست  )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     40M00001 -
     40M00002 -
     40M00003 -
     40M00004 -
     40M00005 -
     40M00006 -
     40M00007 -
     40M00008 -
     40M00009 -
     FOOTNT01 -
     FOOTNT02 -
 

 

 
 

next page

fehrest page

back page

معناى واژه حرث  
واژه ((حرث )) به معناى پاشيدن ((بذر)) در زمين و مهيّا ساختن آن براى زراعت هست و درقرآن مجيد هم به اين معنا زياد آمده است .
در بعضى از آيات شريف قرآن ، اعمال انسانها به ((حرث )) تشبيه شده است از جمله مىفرمايد:
(مَن كَانَ يُرِيدُ حَرْثَ ا لاَْخِرَةِ نَزِدْ لَهُ فِى حَرْثِهِى وَمَن كَانَ يُرِيدُ حَرْثَ الدُّنْيَا نُؤْتِهِى مِنْهَاوَمَالَهُ فِى ا لاَْخِرَةِ مِن نَّصِيبٍ).(108)
((هر كس خواهان زراعت آخرت باشد، بر محصولش مى افزاييم و كسى كه فقط كشت دنيارا مى طلبد، كمى از آن به او مى دهيم ، اما در آخرت هيچ بهره اى نخواهد داشت )).
خداوند متعال در اين آيه ، انسانها را به زارعى تشبيه كرده است كه مزرعه آن دنيا واعمال آنان بذرهاى اين زراعت مى باشد كه محصول آن در قيامت و جهان ديگر چيده مى شود.از اين روست كه گفته اند:
((الدنيامزرعة الاخرة ؛(109) دنيا مزرعه آخرت است )).
بنا بر اين افكار و گفتار و كردار انسانها در اين جهان همانند بذرى است كه در كشتزاردنيا پاشيده مى شود و نتيجه و ثمره اش در جهان ديگر برداشت مى گردد؛ اگر بذرنيكى باشد، نتيجه اش زندگى و سعادت جاويد است و چنانچه خداى نكرده بذر بدىباشد، ثمره اش عذاب الهى مى باشد.
از رسول اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم روايت شده كه فرمود:
((... وهَل يَكُبّ النّاسَ عَلى مَناخِرِهِمْ إِلاّ حَصائِدَ اءَلْسِنَتِهِمْ(110)؛ آيا مردم را چيزى جزمحصولات درو شده زبانشان ، به رو (در آتش ) مى افكند؟)).
11- مَثَل نور و ظلمات 
(اءَوَ مَن كَانَ مَيْتًا فَاءَحْيَيْنَهُ وَجَعَلْنَا لَهُ نُورًا يَمْشِى بِهِى فِى النَّاسِ كَمَن مَّثَلُهُ فِىالظُّلُمَتِ لَيْسَ بِخَارِجٍ مِّنْهَا كَذَا لِكَ زُيِّنَ لِلْكَفِرِينَ مَاكَانُواْ يَعْمَلُونَ).(111)
((آيا كسى كه مرده بود سپس او را زنده كرديم و نورى برايش قرار داديم كه با آن درميان مردم راه برود، همانند كسى است كه در ظلمتها باشد و از آن خارج نگردد؟! اين گونهبراى كافران ، اعمال (زشتى ) كه انجام مى دادند، تزيين شده (و زيبا جلوه كرده )است )).

آن كه باشد مرده آيا در ضلال
يا به كفر و جهل و نقصان و وبال
زنده پس كرديم او را در ظهور
از ره اسلام و علم و عقل و نور
نورى از برهان بر او داديم نيز
تا دهد مر حقّ و باطل را تميز
مى رود با آن ميان مردمان
بر طريق راست بر امن و امان
همچو آن كو مانده بر ظلمات جهل
هم برون آينده زان نبود به سهل
آن چنان كايمان به قلب مؤ منان
يافت زينت بى توهّم بى گمان
كافران را همچنين آراسته
گشت در دل آنچه نفس آن خواسته (112)
وجه تشبيه 
خداوند متعال در اين آيه انسان مؤ من را به آدم زنده اى تشبيه كرده است كه در پرتو نورايمان در ميان مردم ، راه مى رود و شخص كافر را به مرده اى تشبيه نموده كه در امواجظلمتها و تاريكيها فرو رفته و هرگز از آن خارج نمى گردد.
در قرآن مجيد كراراً ((مرگ )) و ((حيات )) به معناى كفر و ايمان آمده كه مقصود مرگ وحيات معنوى است و اين تعبير به خوبى نشان مى دهد كه ((ايمان )) يك عقيده خشك و خالىيا الفاظى تشريفاتى نيست ، بلكه به منزله روحى است كه در كالبد بى جان افراددميده مى شود و در تمام وجود آنها اثر مى گذارد. ايمان به خدا، بينش و درك تازه اى بهانسان مى بخشد، روشن بينى خاصّى به او مى دهد، افق ديد او را از زندگى محدود مادى وچهار ديوار عالم ماده فراتر برده و در عالمى فوق العاده وسيع سير مى دهد.
ايمان ، آدمى را به خود سازى دعوت مى كند و پرده هاى خود خواهى و خود بينى و تعصّبو لجاجت و هوا و هوس را كه همه ظلمت زاست ، ازمقابل چشم جان او كنار مى زند و حقايقى را مى بيند كه هرگزقبل از آن قادر به درك آنها نبود. مؤ من در پرتو اين نور مى تواند راه زندگى خود را درميان مردم پيدا كند و از بسيارى اشتباهات كه ديگران به خاطر آز و طمع و ... گرفتار آنمى شوند، مصون و محفوظ بماند. اين كه در روايات اسلامى آمده : ((المُؤ مِنُ يَنْظُرُبِنُورِاللّهِ(113)؛ انسان با ايمان با نور خدا نگاه مى كند)). اشاره به همين حقيقت است .
مفسّران نوشته اند آيه بالا در شاءن ((حمزه ))، عموى شجاع پيامبرصلّى اللّه عليه و آلهو سلّم و ((ابوجهل )) نازل شده است . روزى ابوجهل به پيامبرصلّى اللّه عليه و آله وسلّم توهين كرد و حمزه طبق معمول در آن روز براى شكار به بيابان رفته بود، هنگامىكه از صحرا بر گشت ، از جريان باخبر شد و سخت برآشفت و يك سر به سراغابوجهل رفت و چنان بر سر يا بينى او كوفت كه خون از بينى اش ‍ جارى شد. سپس بهحضور پيامبرصلّى اللّه عليه و آله و سلّم آمد و اسلام را پذيرفت و از آن روز رسماً بهعنوان يك افسر رشيداسلام تاواپسين دم عمر، از اين آيين آسمانى دفاع مى كرد.(114)
بنا بر اين مراد از (مَنْ كان مَيْتاً) حمزه است كه به نور اسلام زنده شد و منظور از (كَمَنْمَثَلُهُ فِى الظُّلُماتِ) ابوجهل است كه در دام تاريكيهاى كفر وجهالت باقى مانده بود.
از امام سجّادعليه السّلام روايت شده كه فرمود:
((لَمْ يَدْخُلِ الْجَنَّةَ حَمِيَّةٌ غَيْرَ حَمِيَّةِ حَمْزَةِ بْنِ عَبْدِ الْمُطَّلِبِ وَ ذلِكَ حينَ اءَسْلَمَ غَضَباًللنَّبِىِّصلّى اللّه عليه و آله و سلّم فى حَديثِ السَّلا الَّذى اُلْقىَ عَلَى النَّبِىِّ(115)؛هر فردى كه داراى حميّت و تعصّب قومى باشد، به بهشت نخواهد رفت ، جز حميّت حمزهفرزند عبد المطّلب كه به خاطر حمايت از برادر زاده اش ، پيامبر در قضيه شكمبهانداختن بر سر آن حضرت ، غضبناك شد و مسلمان شد)).
از بعضى روايات نيز استفاده مى شود كه آيه فوق در مورد ايمان آوردن ((عمار ياسر)) واصرار ((ابوجهل )) بر كفر نازل گرديده است . به هرحال اين آيه همانند آيات ديگر قرآن اختصاص به موردنزول خود ندارد و داراى مفهوم وسيعى است كه در مورد هر مؤ من راستين و هر بى ايمانلجوج صادق است .
نكته ها: 
1- كشش و جذبه الهى  
از جمله (فاءَحْيَيْناهُ)، (ما او را زنده كرديم ) استفاده مى شود كه ، ايمان ، گرچه بايدبا كوشش از ناحيه خود انسان صورت گيرد، امّا تا كششى از ناحيه خدا نباشد، اينكوششها به جايى نمى رسد.
به قول علاّمه طباطبائى قدّس سرّه :
تو مپندار كه مجنون سر خود مجنون گشت
از سَمَك تا به سُهايش كشش ليلى برد(116)
2- مرده هاى متحرّك  
آيه شريفه در مورد كافران لجوج مى فرمايد: (كَمَن مَّثَلُهُ فِى الظُّلُمَتِ)؛ ((همانند كسىكه مثل او در ظلمات است ))، نگفت : (كَمَن فِى الظُّلُمَتِ)؛ ((همانند كسى كه در ظلمتهاست )).
بعضى گفته اند: هدف از اين تعبير اين است كه چنين افراد به قدرى در تاريكى وبدبختى فرو رفته اند كه وضع آنها ضربالمثل شده است كه همه افراد فهميده از آن آگاهند.
ولى عدّه اى از مفسران مى گويند: ((ممكن است اين تعبير اشاره به معناى لطيف ترى باشدو آن اينكه : از هستى و وجود اين گونه افراد در حقيقت چيزى جز يك شبح ، يك قالب ، يكمثال و مجسّمه باقى نمانده است ؛ هيكلى دارند بى روح و مغز و فكرى از كار افتاده)).(117)
از رسول اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم روايت شده كه ضمن مواعظى به اصحاب ،فرمودند: ((از همنشينى بامردگان دورى جوييد كه قلب شما را مى ميرانند. يكى ازاصحاب پرسيد: اى رسول خدا منظور از همنشينى با مردگان چيست ؟ فرمود: كُلُّ غَنِيمُتْرَفٍ؛ مراد ثروتمندان مغرور و رفاه طلبى است كه ناز پرورده اند (و همواره نق مىزنند).(118)
امام على عليه السّلام در نهج البلاغه نيز افراد بى تفاوت و بى درد را به ((مرده ))تشبيه كرده ، مى فرمايد:
((وَمِنْهُمْ تارِكٌ لاِنْكارِ الْمُنْكَرِ بِلِسانِهِ وَقَلْبِهِ وَيَدِهِ فَذلِكَ مَيِّتُ الاَْحْياءِ؛ افرادى كه دربرابر منكرات بى تفاوتند و هيچ گونه حركت زبان و عملى در برابر آن از خود نشاننمى دهند و يا دست كم در دل خود هم احساس ناراحتى نمى كنند، اينها مرده متحركند (كههمچون حيوان يك سر و دو گوش در ميان مردم راه مى روند، ولى از روح انسانيّت بهره اىندارند)).(119)
آن حضرت در جاى ديگر مرگ با عزّت را ((حيات )) و زندگى ذلّت بار را ((مرگ )) ناميدهاست . آنگاه كه در صفّين لشكريان معاويه پيشى جسته و راه ورود بر آب فرات را براصحاب آن حضرت بسته بودند خطاب به سربازان خود فرمود:
((قَدِ اسْتَطْعَمُوكُمُ الْقِتالَ، فَاءَقِرُّوا عَلى مَذَلَّةٍ، وَّتَاءخِيرِ مَحَلَّةٍ، اءَوْرَوُّوا السُّيُوفَ مِنَالدِّماءِ تَرْوَوْا مِنَ الماَّءِ، فَالْمَوْتُ فِى حَياتِكُمْ مَقْهُورِينَ، وَالْحَياةُ فِى مَوْتِكُمْقاهِرِينَ)).(120)
((به تحقيق لشگريان معاويه شما را به جنگ فرا مى خوانند و شما دو راه بيشتر نداريد،يا بايد تن به ذلّت دهيد و تسليم زورگويى دشمن شويد و يا اين كه شمشيرهايتان رااز خون آنان سيراب كنيد، آنگاه خودتان با عزّت و سربلندى از فرات آب بنوشيد، زيرازندگى ذلّت بار مرگ است و مردن باعزّت زندگى است .
3- زيبا جلوه كردن اعمال زشت
خداوند متعال در پايان آيه مورد بحث اشاره به علّت سرنوشت شوم كافران نموده ، مىفرمايد:
(كَذَا لِكَ زُيِّنَ لِلْكَفِرِينَ مَاكَانُواْ يَعْمَلُونَ)؛ ((اين چنيناعمال كافران در نظرشان جلوه داده شده است )).
آرى ، خاصيّت تكرار يك عمل زشت اين است كه به تدريج از قبح و زشتى آن در نظركاسته مى شود و حتى به جايى مى رسد كه به عنوان يك كار خوب در نظر انسان جلوهمى كند و همچون زنجيرى بر دست و پاى او مى افتد و اجازه خروج از اين دام را به او نمىدهد، يك مطالعه ساده در حال تبه كاران اين حقيقت را به خوبى روشن مى سازد.
مى گويند: ((يكى از سران آمريكا در پاسخ اين سؤال كه چرا دستور داده است دو شهر بزرگ ژاپن (هيروشيما و ناكازاكى ) را بمباران اتمىكنند و حدود 200 هزار نفر كودك و پير و جوان را نابود سازند؟ گفته بود: ما به خاطرصلح اين دستور را داده ايم ! كه اگر اين كار را نمى كرديم جنگ طولانى تر مى شد و مىبايست بيش از اين مى كشتيم !)).(121)
12- مَثَل شتر و سوراخ سوزن 
(إِنَّ الَّذِينَ كَذَّبُواْ بَِايَتِنَا وَاسْتَكْبَرُواْ عَنْهَا لاَتُفَتَّحُ لَهُمْ اءَبْوَا بُ السَّمَآءِ وَلاَيَدْخُلُونَ الْجَنَّةَ حَتَّى يَلِجَ ا لْجَمَلُ فِى سَمِّ(122) ا لْخِيَاطِ وَكَذَا لِكَ نَجْزِى المُجْرِمِينَ ).(123)
((كسانى كه آيات ما را تكذيب كردند و در برابر آن تكبّر ورزيدند، (هرگز) درهاىآسمان به رويشان گشوده نمى شود و (هيچگاه )داخل بهشت نمى شوند مگر اين كه شتر از سوراخ سوزن بگذرد! اين گونه گنه كارانرا جزامى دهيم )).
آنكه آيتهاى ما را بر دروغ
حمل كردند آن گروهى بى فروغ
سركشى كردند زان پس ، فتح باب
نيستشان از آسمان اندر صواب
مى نگردد زان تكبّر در جزاء
مر گشاده سويشان باب سما
همچنان كه مؤ منان را جان و روح
سوى علّيّين برند اندر فتوح
روح مؤ من تا به هفتم آسمان
بعد مردن مى رود شادى كنان
مى گشايندش به هر گردون درى
باشدش هر دم فتوح ديگرى
برخلاف روح عاصى كش كنند
راجع از گردون به سجّين پرگزند
حضر موت است آن به گفتار حديث
نزد تحقيق ارض اخلاق خبيث
راه ندهندش خلايق بى گمان
مى برانندش زباب آسمان
كاين نه از ارواح علّيّينى است
بل منافق سيرت و سجّينى است
داخل جنّت نگردند از محل
بگذرد از چشم سوزن تا جمل
شد محال اعنى كه با اخلاق زشت
راه يابند اهل كفر اندر بهشت
هم دهيم اينسان جزاى بدنهاد
از جهنّم باشد ايشان را مهاد(124)
وجه تشبيه  
خداوند متعال در اين آيه بهشت رفتن مستكبران لجوج را تشبيه كرده است به اين كه اگرشتر از سوراخ باريك سوزن خياطى بتواند عبور كند، آنها هم مى توانند وارد بهشتشوند!
وجه شباهت در اين تشبيه ((محال و غيرممكن بودن )) است ؛ يعنى همان طور كه امكان نداردشتر با آن جثّه بزرگش از سوراخ باريك سوزن عبور كند، همچنين ممكن نيست افراد متكبّرمغرور داخل بهشت گردند. زيرا بهشت ((دارالسلام ))و خانه انسانهاى سالم است و آدم متكبّرتاوقتى كه مرض كبرش را معالجه نكند، نمى تواند وارد بهشت شود.
((مولوى )) دراين زمينه مى گويد:
نيست سوزن را سر رشته دو تا
چون كه يكتايى در اين سوزن درآ
رشته را با سوزن آمد ارتباط
نيست در خور با جمل سمّ الْخياط
شيخ عطّار نيز در اين باره مى گويد:
شنيدم من كه موشى در بيابان
مگر ديد اشترى را بى نگهبان
مهارش سخت بگرفت و دوان شد
كه تا اشتر به آسانى روان شد
چو آوردش به سوراخى كه بودش
نبودش جاى آن اشتر چه سودش
بدو گفت اشتر، اى گم كرده راهت
من اينك آمدم كو جايگاهت
كجا آيم درون اى تنگ روزن
چو من اشتر بدين سوراخ سوزن
برو دم دركش اى موش سيه سر
كه نتواند گذشت اشتر از اين در(125)
13- مَثَل زمين نرم و زمين شوره زار 
(وَا لْبَلَدُ(126) الطَّيِّبُ يَخْرُجُ نَبَاتُهُ بِإِذْنِ رَبِّهِى وَالَّذِى خَبُثَ لاَيَخْرُجُ إِلانَكِدًا(127) كَذَا لِكَ نُصَرِّفُ الاَْيَتِ لِقَوْمٍ يَشْكُرُونَ ).(128)
((و سرزمين پاكيزه (و شيرين ) گياهش به فرمان پروردگار مى رويد؛ اما سرزمين بدطينت (و شوره زار) جز گياه ناچيز و بى ارزش از آن نمى رويد؛ اين گونه ، آيات (خود)را براى آنها كه شكر گزارند بيان مى كنيم )).
هر زمين پاك و شايسته كه آن
قابل زرع است و صالح رايگان
رستنيها رويد از وى صدهزار
چون كه فرمان باشد از پروردگار
و آن كه باشد شوره و ناپاك و بد
زآن برون نايد گياه الاّ نكد
همچو قلب مؤ من و كافر به فرض
زد مثل آن هر دو را حق بر دو ارض
آن يك از آيات حقّ يابد رشاد
وين يكى زايد در او بخل و عناد
ما بگردانيم آيتهاى خود
اين چنين شرح از مثال نيك و بد
برگروهى كز يقين دارند سهم
شكر نعمتها كنند از عقل و فهم (129)
وجه تشبيه 
از ابن عبّاس و مجاهد و حسن كه از مفسّران صدر اسلام هستند، روايت شده است كه :
((خداوند متعال اين مثل را براى ((مؤ من )) و ((كافر)) زده است .دل مؤ من را به زمين پاكيزه و آماده و دل كافر را به زمين شوره زار تشبيه كرده است . پسهرگاه باران مواعظ از ابر رحمت پروردگار بردل مؤ من ببارد، انواع طاعات و عبادات بر اعضا و جوارح او ظاهر مى گردد و چون كافر آنرا استماع كند، زمين دلش ‍ تخم نصيحت را قبول نمى كند و از او صفتى كه به كار آيدظاهر نشود)).(130)
از رسول اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم روايت شده است كه فرمود:
((مَثَل هدايت و علمى كه خداوند مرا بدان مبعوث كرد،مَثَل باران شديدى است كه در سرزمينى ببارد و قسمتى از آن زمين (كه پاكيزه و آماده است) آب را در خود فرو بردو گياهان بسيار بروياند و بخشى ديگر از آن كه خشك و بايراست آب را در خود نگه مى دارد و مردم از آن مى آشامند و درختستان و زراعت خويش را نيز ازآن آبيارى مى كنند و پاره اى ديگر از آن زمين كه بيابان صاف و شوره زار است نه آب رادر خود نگه مى دارد كه مردم از آن استفاده كنند و نه در خود فرو مى برد كه از آن گياهىبرويد.
و مثل كسانى كه تحصيل علم مى كنند چنين است : برخى علم و دانش را فرا مى گيرندو بهديگران هم مى آموزند و برخى ديگر نه خود از علم بهره اى مى برند و نه به ديگرانبهره اى مى رسانند (يعنى طعم و شيرينى علم را درك نمى كنند و مزه علم در اعماق جانشاننمى نشيند كه آن را به ديگران منتقل كنند) )).(131)
مرحوم فيض كاشانى در كتاب ((محجّة البيضاء)) در باره قلب تزكيه نشده و غير مهذّبتمثيلى به نقل از ((وهب )) آورده كه مى گويد:
((علم همچون بارانى است كه از آسمان فرود مى آيد. شيرين و صاف : ريشه درختان ازآب باران مى نوشند و بر اساس طعم درختان ، آب هم دگرگون مى شود، ميوه تلخ ، تلخ‌تر مى شود و ميوه شيرين ، شيرين تر. علمى را كه افراد فرا مى گيرند همين گونهاست و به اندازه و به حسب همّتها و خواسته هايشان دگرگون مى شود. در متكبّر، كبر مىافزايد و در متواضع ، تواضع و فروتنى ...)).(132)
بنا بر اين وجه شباهت در اين تشبيه ((قابليت درك فيض الهى )) در مؤ من و ((عدم قابليتآن )) در كافر است . زيرا تنها ((فاعليت فاعل )) براى به ثمر رسيدن يك موضوعكافى نيست ، بلكه استعداد و ((قابليت قابل )) نيز شرط است . سعدى در اين باره مىگويد:
باران كه در لطافت طبعش خلاف نيست
در باغ ، لاله رويد و در شوره زار، خَس (133)

دانه هاى باران حيات بخش است و لطيف تر از آن چيزى تصوّر نمى شود، امّا همين بارانى كه در لطافت طبعش كلامىنيست ، در يك جا سبزه و گل مى روياند و درجايى ديگر خسّ و خاشاك .
14- مَثَل سگ هار 
(وَاتْلُ عَلَيْهِمْ نَبَاءَ الَّذِىَّ ءَاتَيْنَهُ ءَايَتِنَا فَانْسَلَخَ مِنْهَا فَاءَتْبَعَهُ الشَّيْطَنُ فَكَانَ مِنَ الْغَاوِينَ وَلَوْ شِئْنَا لَرَفَعْنَهُ بِهَا وَلَكِنَّهُ اءَخْلَدَ إِلَى الاَْرْضِ وَاتَّبَعَ هَوَلهُ فَمَثَلُهُكَمَثَلِ ا لْكَلْب إِنْ تَحْمِلْ عَلَيْهِ يَلْهَثْ اءَوْ تَتْرُكْهُ يَلْهَث ذَّا لِكَ مَثَلُا لْقَوْمِ الَّذِينَ كَذَّبُواْبَِايَتِنَا فَاقْصُصِا لْقَصَصَ لَعَلَّهُمْ يَتَفَكَّرُونَ سَآءَ مَثَلاًا لْقَوْمُ الَّذِينَ كَذَّبُواْبَِايَتِنَا وَاءَنفُسَهُمْ كَانُواْ يَظْلِمُونَ).(134)
((و بر آنها بخوان سرگذشت آن كس را كه آيات خود را به او داديم ؛ ولى (سر انجام )خود را ازآن تهى ساخت و شيطان بر او دست يافت و از گمراهان شد. و اگر مى خواستيم(مقام ) او را با اين آيات (و علوم و دانشها) بالا مى برديم ، ولى او به پستى گراييد واز هواى نفس خويش پيروى كرد! مَثَل او همچون سگ (هار) است كه اگر به او حمله كنى ،دهانش را باز و زبانش را برون خواهد كرد و اگر او را بهحال خود واگذارى ، باز همين كار را مى كند. اينمَثَل گروهى است كه آيات ما را تكذيب كردند؛ اين داستانها را (براى آنها) بازگو كن ،شايد بينديشند (و بيدار شوند) چه بد مثلى دارند گروهى كه آيات ما را تكذيب كردند وتنها آنها به خودشان ستم مى كردند)).
اى محمّد خوان بر اسرائيليان
يا به قومت زان كس اخبار نهان
كه بر او داديم آگاهى يكى
ما ز آيتهاى خود در مدركى ...
از ره رغبت بر آيات و كتاب
كه به اسم اعظمش بود انتساب
كرد ليكن ميل او سوى زمين
پيرو نفس و هوا شد از يقين
از دنائت ميل بر پستى نمود
مى نخورده هيچ ، بر مستى فزود
او مثالش در صفت پس چون سگ است
خستش هم دور باخون در رگ است
گر به حمله رانى او را، از دهان
افكند بيرون به محرومى زبان
ور كه بگذارى نرانى هم ورا
افكند بيرون زبان در ماجرا...
وان كه باشد غافل از علم و عمل
همچو آن كلب است كامد در مثل
اين مثل دارد بر آن قومى فروغ
كاشمارند آيات ما را بر دروغ
پس بخوان اين قصّه ها را از قصص
بهر ايشان كامد از آيت به نصّ
همچو آن بلعم كه حالش گشت ذكر
شايد اندر خود كنند اين قوم فكر
بد بسى باشد مثل آن قوم را
كه به تكذيب اند بر آيات ما
بعد از آن كا گاه گشتند از حُجَج
پس كنند انكار آيات و نهج
بر نفوس خويش آوردند ظلم
نى كه بر نفس دگر كردند ظلم (135)
وجه تشبيه  
اين مثل در باره دانشمندى است كه نخست در صف مؤ منان بوده وحامل آيات و علوم الهى گشته آنچنان كه هيچ كس فكر نمى كرد، روزى منحرف شود، اماسرانجام دنيا پرستى و پيروى از هواى نفس چنان به سقوطش كشانيد كه در صفگمراهان و پيروان شيطان قرار گرفت . و خداوند اين شخص را به سگ هار تشبيه كردهاست كه بر اثر بيمارى هارى حالت عطش كاذب به او دست مى دهد و در هيچحال سيراب نمى شود و پيوسته دهانش باز و زبانش بيرون است و لَهْ لَهْ مى كند.
واژه ((لَهْث )) به معناى بيرون آوردن زبان از دهان است .
((لاهِثْ)) به سگى گفته مى شود كه بدوندليل و بى جهت زبانش را بيرون مى آورد. سگ معمولى به هنگام تشنگى و يا وقتى كهصدمه اى به او برسد، زبانش را از دهانش در مى آورد و لَهْ لَهْ مى كند، يعنى اين حركتزشت حيوان ظاهراً دليلى دارد، اما سگ لاهث بدون علّت پيوسته زبان خود را از دهانش ‍ خارجمى كند.
((وجه شباهت )) در اين تشبيه ((عطش كاذب )) و ((بىدليل بودن كار زشت )) است ؛ يعنى اين گونه افراد بر اثر شدّت هوا پرستى و چسبيدنبه لذّات جهان مادى ، يك حالت عطش نامحدود و پايان ناپذيرى به آنها دست مى دهد كههمواره دنبال دنيا پرستى مى روند و به شكل بيمار گونه اى همچون ((سگهاى هار))دهانشان براى بلعيدن جيفه و مردار دنيا، يعنىمال و مقام باز است و هر قدر مال به دست آورند و به مقام دست يابند، باز هم احساسسيرى نمى كنند؛ چنان كه امام على عليه السّلام مى فرمايد:
((اِنَّما الدُّنْيا جِيْفَةٌ وَالمُتَواخُونَ عَلَيْها اءَشْباهُ الكِلابِ ...؛(136) به راستى كه جهانمردارى است گنديده و آنها كه بر سر اين جيفه گنديده باهم برادرى و دوستى مى كنندمانند سگانند)).
ملاّى رومى ميلهاى درونى و غرائز نفسانى انسان را به سگ درنده اى تشبيه كرده ، مىگويد:
ميلها همچو سگان خفته اند
اندر ايشان خير و شرّ بنهفته اند
چون كه قدرت نيست خفتند اين رده
همچو هيزم پاره ها و تن زده
تاكه مردارى در آيد در ميان
نفخ صور حرص (137) كوبد بر سگان
چون در آن كوچه خرى مردار شد
صد سگ خفته بدان بيدار شد
حرصهاى رفته اندر كتم (138) غَيْب
تاختن آورد و سر بر زد زجيْب (139)
مو به موى هر سگى دندان شده
وزبراى حيله دُم جنبان شده
صد چنين سگ اندر اين تن خفته اند
چون شكارى نيستشان بنهفته اند(140)
يعنى سگان ، هنگامى كه طعمه اى دركار نيست ، چنان كنار هم مى خوابند كه انسانخيال مى كند هيزم ريز شده است كه كنار هم چيده شده و يا مانند گوسفندانى كه كنار همخوابيده اند. گويى هيچ گونه غريزه درّندگى در آنها وجود ندارد، امّا وقتى كه بوىلاشه مردار را حسّ مى كنند، چنان به سوى آن هجوم مى برند كه هر لاخ از موهاى بدنشانهمچون دندان براى بلعيدن مردار تيز مى شود.
آرى ، حرص وولع وفزون طلبى نسبت به مال ومقام براى آدمى بسيارخطرناك مى باشدكه اگر آن را در كنترل عقل و شرع در نياورد درّنده خويى در او بوجود خواهد آورد.
از امام صادق عليه السّلام روايت است كه فرمود:
((مَثَل الدُّنْيا كَمَثَلِ ماءِ الْبَحْرِ كُلَّما شَرِبَ مِنْهُ الْعطْشانُ ازْدادَ عَطَشاً حَتّىيَقْتُلَهُ؛(141) مثل دنيا (پرستى و جاه طلبى ) همانند آب درياست كه آدم تشنه هرچه ازآن بياشامد، تشنگى اش زيادتر مى شود (و آن قدر از آن مى نوشد تا) سرانجام او را مىكشد)).
از امام باقرعليه السّلام روايت شده كه فرمود:
((مَثَلُ الْحَريصِ عَلَى الدُّنْيا كَمَثَلِ دُودَةِ الْقَزِّ، كُلَّمَا ازْدادَتْ عَلى نَفْسِها لفّاً كانَاءَبْعَدَلَها مِنَ الْخُرُوجِ حَتّى تَموُتَ غَمّاً؛(142)مثل شخص حريص دنيا طلب ، همچون مثل كرم ابريشم است كه هرچه بيشتر بر خود مى تندراه بيرون آمدن و نجاتش دور تر مى شود، تا آن كه از غصّه مى ميرد)).
1- خطر بلعم باعوراهاى هر عصر 
همانگونه كه ملاحظه كرديد آيات مورد بحث نامى از كسى نبرده ، بلكه سخن از عالم ودانشمندى مى گويد كه نخست در مسير حقّ بود، آن چنان كه هيچ كس فكر نمى كرد روزىمنحرف شود، امّا سرانجام دنيا پرستى و پيروى از هواى نفس چنان به سقوطش كشانيد كهدر صف گمراهان و پيروان شيطان قرار گرفت .
از روايات بسيار و كلمات مفسّران استفاده مى شود كه منظور از اين شخص ، مردى به نام((بلعم باعورا)) است كه در عصر حضرت موسى عليه السّلام زندگى مى كرد و ازدانشمندان و علماى مشهور بنى اسرائيل محسوب مى شد و حتّى موسى عليه السّلام از وجوداو به عنوان يك مبلغ نيرومند استفاده مى كرد و كارش در اين راه آن قدر بالا گرفت كهدعايش در پيشگاه خدا به اجابت مى رسيد، ولى بر اثرتمايل به ((فرعون )) و وعد و وعيدهاى او، از راه حقّ منحرف شد و همه مقامات خود را ازدست داد تا آنجا كه در صف مخالفان موسى عليه السّلام قرار گرفت .
از امام باقرعليه السّلام روايت شده است كه فرمود:((اصل آيه در باره بلعم است ، سپس خداوند آن را به عنوان يكمثال در باره هر كسى كه هوا پرستى را بر خدا پرستى ترجيح دهد، بيان داشته است)).(143)
اصولاً كمتر خطرى در جوامع انسانى به اندازه خطر دانشمندانى است كه علم و دانش خود رادر اختيار فراعنه و جبّاران عصر خود قرار مى دهند و در اثر هوا پرستى وتمايل به زرق و برق جهان مادّه (وإ خلاد إ لى الا رض ) همه سرمايه هاى فكرى خود را دراختيار طاغوتها مى گذارند و آنها نيز براى تحميق مردم عوام از وجود اين گونه افراد حدّاكثر استفاده رامى كنند.
اين موضوع اختصاص به زمان موسى عليه السّلام يا ساير پيامبران نداشته ، بعد ازعصر پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و تا به امروز نيز ادامه دارد كه ((بلعمباعوراها)) علم و دانش و نفوذ اجتماعى خود را در برابر درهم و دينار يا مقام و يا به خاطرانگيزه حسد در اختيار گروه هاى منافق و دشمنان حقّ و فراعنه و بنى اميّه ها و بنى عبّاسهاو طاغوتها قرار داده و مى دهند.(144)
صدهزار ابليس و بلعم در جهان
همچنين بوده است پيدا و نهان
اين دو را مشهور گردانيد اله
تا كه باشند اين دو بر باقى گواه
اين دو دزد آويخت بر دار بلند
ورنه اندر شهر بس دزدان بدند
اين دو را پرچم به سوى شهر برد
كشتگان قهر را نتوان شمرد(145)
امام خمينى قدّس سرّه در بخشى از پيامشان درسال 1367 به مناسبت سالگرد كشتار خونين حجاج ايرانى در مكّه ، مفتى هاى دربارسعودى را ((نوادگان بلعم باعورا)) خواند و فرمود:
((آرى در منطق استكبار جهانى هر كه بخواهد برائت از كفر و شرك را پياده كند متّهم بهشرك خواهد شد و مفتى ها(146) و مفتى زادگان اين نوادگان ((بلعم باعورا))ها بهقتل و كفر او حكم خواهند داد ...)).(147)
توضيح چند مطلب  
1 ((اِنْسَلَخَ)) از مادّه ((انسلاخ )) به معناى از پوست بيرون آمدن است ، همان گونه كه ماراز پوست خود بيرون مى آيد. به قصاب از اين جهت سلاّخ مى گويند كه پوستگوسفندان را از بدنشان بيرون مى آورد.
اين تعبير نشان مى دهد كه آيات و علوم الهى در آغاز چنان بر ((بلعم باعورا)) احاطهداشت كه همچون پوست تن او شده بود، امّا او باگرايش به هوا پرستى از اين پوستبيرون آمد و با يك چرخش تند، مسير خود را به كلّى تغيير داد!(148)
2 از تعبير (فَاءَتْبَعَهُ الشَّيْطانُ) چنين استفاده مى شود كه در آغاز شيطان تقريباً از((بلعم باعورا)) قطع اميد كرده بود، چراكه او كاملاً در مسير حق قرار داشت ، امّا همين كهديد تمايل به هواپرستى پيدا كرده و از راه حقّ منحرف شده است ، به سرعت او را تعقيبكرد و به او رسيد و بر سر راهش نشست و به وسوسه گرى پرداخت و سرانجام او را درصف گمراهان قرار داد(149)؛ يعنى سگ درون كه همان هوا پرستى و جاه طلبى است ،با سگ برون دست به دست هم دادند و ((بلعم باعورا)) را به خاك مذلّت نشاندند؛ بهعبارت ديگر دشمن داخلى ، يعنى خواهش هاى نفسانى و دشمن خارجى ، يعنى شيطان او رابه سيه روزى كشاندند.
از شرّ اين دو دشمن خطرناك بايد به خدا پناه برد چنان كه در دعا آمده است :
((واغَوْثاهُ بِكَ يا اَللّهُ مِنْ هَوىً قَد غَلَبَنى وَمِنْ عَدُوٍّ قَدِ اسْتَكْلَبَ عَلَىَّ؛ خدايا! فرياد از(هواى نفس ) كه بر من مسلّط شده و پناه بر تو از دشمنى كه همچون سگ بر من حمله ورشده و مرا دنبال مى نمايد)).(150)
3 جمله (وَلَوْ شِئْنا لَرَفَعْناهُ) به معناى اين است كه : ((اگر مى خواستيم ، مى توانستيم اورا در همان مسير حق به اجبار نگاه داريم و به وسيله آن آيات و علوم ، وى را مقام والا دهيم)). ولى مسلّم است كه نگهدارى اجبارى افراد در مسير حق با سنّت پروردگار كه سنّتاختيار و آزادى اراده است ، سازگار نيست و نشانه شخصيّت و عظمت كسى نخواهد بود، لذابلافاصله اضافه مى كند: ما او را گذاشتيم و او به جاى اينكه با استفاده از علوم و دانشخويش هر روز مقام بالاترى را بپيمايد، ((به پستى گراييد و بر اثر پيروى از هوا وهوس نفس سقوط كرد))؛ (وَلكِنَّهُ اخْلَدَ إِلَى الاَْرْضِ وَاتَّبَعَ هَواهُ).
((اخلد)) از مادّه ((اخلاد)) به معناى سكونت دائمى در يك جا اختيار كردن است ، بنا بر اين(اَخْلَدَ إِلَى الاَْرْض ) يعنى براى هميشه به زمين چسبيد كه در اينجا كنايه از جهان
ماده و زرق و برق و لذّات نامشروع زندگى مادى است )).(151)
در پايان درباره اين گونه افراد هوا پرست مى گويد:
(وَاءَنْفُسَهُمْ كانُوا يَظْلِمُونَ)؛ ((اينها بر خويشتن ستم روا داشته اند)).
چه ستمى از اين بالاتر كه سرمايه هاى معنوى علوم و دانشهاى خويش را كه مى تواندباعث سربلندى خود آنها و جامعه هايشان گردد، در اختيار صاحبان ((زر)) و ((زور)) مىگذارند و به بهاى ناچيز مى فروشند و سرانجام خود و جامعه اى را به سقوط مىكشانند.(152)
15- مَثَل بناى محكم و بناى سست 
(اءَفَمَنْ اءَسَّسَ بُنْيَنَهُ(153) عَلَى تَقْوَى مِنَ اللَّهِ وَرِضْوَا نٍ خَيْرٌ اءَم مَّنْ اءَسَّسَ بُنْيَنَهُعَلَى شَفَا(154) جُرُفٍ(155) هَارٍ(156) فَانْهَارَ بِهِى فِى نَارِ جَهَنَّمَ وَاللَّهُ لاَيَهْدِىالْقَوْمَ الظَّلِمِينَ لاَيَزَالُ بُنْيَنُهُمُ الَّذِى بَنَوْاْ رِيبَةً فِى قُلُوبِهِمْ إِلاَّ اءَن تَقَطَّعَ قُلُوبُهُمْوَاللَّهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ ).(157)
((آيا كسى كه شالوده آن (مسجد) را بر پرهيز از خدا و خشنودى او بنا كرده بهتر است ، ياكسى كه اساس آن را بر كنار پرتگاه سستى بنا نموده كه ناگهان در آتش ‍ دوزخ فرومى ريزد ؟! و خداوند گروه ستمگران را هدايت نمى كند! (اما) اين بنايى را كه آنها نهادهاند، همواره به صورت يك وسيله شك و ترديد، در دلهايشان باقى مى ماند؛ مگر اينكهدلهايشان پاره پاره شود (و بميرند، وگرنه ، هرگز ازدل آنها بيرون نمى رود) و خداوند دانا و حكيم است !)).
هركس آيا كو بناى دين خود
هِشت بر تقوا زحق نزد خود
هم به رضوان بهتران يا ز اعتماد
بر شفا جرف از بنايى كس نهاد
بر كنار رودى اعنى بر نهى
كه ز سيلى گشته زير آن تهى
ظاهرش بر پا ستاده با شكاف
ليك مشرف بر فتادن بى خلاف
بر زمينى اينچنين هشتن بنا
سُست تر بس باشد از بنيادها
سُست گردد او فتد گر دانيش
در جهنّم آن بنا با بانى اش
راه ننمايد خدا بر ظالمان
زايد از مقصودشان اندر جهان
لايزالست آن بناشان تا ابد
كه نهادند از عناد و از حسد
زايد از چيزى كه در دلهايشان
باشد از شك و زفساد راءيشان
حقدشان افزود يعنى زان مهمّ
چون نمودند آن بناشان منهدم
از نفاق و حقد و حسرت خسته اند
و اندران اندوه و غم پيوسته اند
يا هميشه باشد آن تخريبشان
هم به دوزخ متّصل تعذيبشان
پاره پاره جز كه گردد شان قلوب
بى زادراك از خصال زشت و خوب
يا به توبه و زندم بر مثل آن
نزد آن داناى پيدا و نهان
حق بود دانا به نيّتها تمام
هم به حكمت حاكم اندر انتقام (158)
شاءن نزول
آيات بالا و دو آيه قبل از آن درباره منافقان نازل شده كه به قصد تفرقه و افساد اقدامبه تاءسيس مسجدى در نزديكى مسجد ((قبا)) كردند كه قرآن آن را ((مسجد ضرار)) ناميدو پيامبرصلّى اللّه عليه و آله و سلّم طبق دستور خداوند آنرا خراب نمود و محلّ آنرا مركزريختن زباله هاى شهر قرار داد.
خداوند متعال در اين جا طرز تفكّر و عمل و برنامه مؤ سّسان اين دو مسجد ((قبا)) و((ضرار)) را باهم مقايسه مى كند و مى فرمايد: ((آيا كسانى كه بناى آن مسجد (قبا) رابر پايه تقوا و رضاى الهى نهاده بهتر است ، يا كسى كه شالوده آن را بر لبهپرتگاه سستى در كنار دوزخ نهاده كه به زودى در آتش جهنّم سقوط خواهد كرد!؟)).
اين تشبيه بيانگر بى ثباتى تفكّر و سستى كار منافقان و استحكام انديشه و بقاى كارمؤ منان و برنامه هاى آنهاست .
مؤ منان به كسى مى مانند كه براى بناى يك ساختمان ، زمين بسيار محكمى را انتخاب كردهو آن را از شالوده با مصالحى پر دوام و مطمئن بنا مى كنند، اما منافقان مانند كسى هستندكه ساختمان خود را بر لبه رودخانه اى كه سيلاب زير آن را به كلى خالى كرده و هرآن امكان دارد سقوط كند، مى سازد. همانگونه كه نفاق ظاهرى دارد فاقد محتوا نيز مىباشد و چنين ساختمانى نيز ظاهرى دارد بدون پايه و شالوده . اين ساختمان هر آن ممكناست فرو بريزد، مكتب اهل نفاق نيز هر لحظه ممكن است باطن خود را نشان دهد و بهرسوايى بيانجامد.
پرهيزكارى و جلب رضاى خدا، يعنى هماهنگى با واقعيّت و همگامى با جهان آفرينش ونواميس آن بدون شك عامل بقا و ثبات است . امّا نفاق ، يعنى بيگانگى با واقعيّتها وجدايى از قوانين آفرينش كه بدون ترديد عاملزوال و فناست .
قرآن در آيه دوّم اشاره به حالت حيرت و سرگردانى دائمى منافقان نموده ، مى فرمايد:آنها چنان در ظلمت نفاق سرگردانند كه حتى بنايى را كه خودشان بر پا كردند هموارهبه عنوان يك عامل شك و ترديد، يا نتيجه شك و ترديد، در قلوب آنها باقى مى ماند و تازنده اند اثر و نقش آن از دل پر ترديدشانزايل نمى گردد.
درسى بزرگ از داستان مسجد ضرار 
((داستان ((مسجد ضرار)) درسى است براى عموم مسلمانان در سراسر تاريخ زندگيشان ،گفتار خداوند و عمل پيامبرصلّى اللّه عليه و آله و سلّم به روشنى نشان مى دهد كهمسلمانان هرگز نبايد آنچنان ظاهر بين باشند كه تنها به قيافه هاى حق به جانب نگاهكنند و از اهداف اصلى بى خبر و بر كنار مانند.
مسلمان بايد ((نفاق )) و ((منافق )) را در هر زمان و مكان و در هر لباس و چهره بشناسد،حتى اگر در چهره دين و مذهب و در لباس طرفدارى از قرآن و مسجد بوده باشد!
استفاده از تز ((مذهب بر ضدّ مذهب )) چيز تازه اى نيست ، همواره راه و رسم استعمار گران ودستگاههاى جبّار و منافقان در هر اجتماعى اين بوده كه اگر مردم گرايش خاصى بهمطلبى دارند، از همان گرايش براى اغفال و سپس ‍ استعمار آنها استفاده كنند و حتى ازنيروى مذهب بر ضدّ مذهب كمك بگيرند.
اصولاً فلسفه ساختن پيامبران قلابى و مذاهبباطل همين بوده كه از اين راه گرايشهاى مذهبى مردم را در مسير دلخواهشان بيندازند.
بديهى است در محيطى مانند ((مدينه )) آن هم در عصر پيامبرصلّى اللّه عليه و آله و سلّمبا آن نفوذ فوق العاده اسلام و قرآن ، مبارزه آشكار بر ضدّ اسلام ممكن نبود، بلكه بايدلامذهبى را در لفافه مذهب و باطل را در لباس حقّ بپيچند و عرضه كنند، تا مردم سادهدل جذب شوند و نيّات سوء آنها لباس عمل به خود بپوشد. ولى مسلمان نبايد فريباينگونه ظواهر را بخورد ... .
مسلمان بايد هوشيار، آگاه ، واقع بين ، آينده نگر واهل تجزيه و تحليل در همه مسائل اجتماعى باشد.
ديوان را در لباس فرشته بشناسد، گرگها را در لباس چوپان تشخيص دهد و خود رابراى مبارزه با اين دشمنان دوست نما آماده سازد.
يك اصل اساسى در اسلام اين است كه بايد پيش از همه چيز نيّات بررسى شود و ارزشهر عملى بستگى به نيّت آن دارد، نه به ظاهر آن ، گرچه نيّت يك امر باطنى است ، اماممكن نيست كسى نيّتى در دل داشته باشد، اثر آن در گوشه و كنار عملش ظاهر نشود، هرچند در پرده پوشى فوق العاده استاد و ماهر باشد.
از اينجا جواب اين سؤ ال روشن مى شود كه چرا پيامبرصلّى اللّه عليه و آله و سلّم با آنعظمت مقام دستور داد مسجد، يعنى خانه خدا را ويران كنند و مكانى را كه اگر آلوده شود،بايد فوراً تطهير كنند مزبله شهر سازند!
زيرا مكانى كه كانون تفرقه و نفاق باشد، خانه شيطان است نه خانه خدا، بتخانه است، نه مكان مقدّس )).(159)
((از اين بحث اين موضوع نيز روشن مى شود كه اهميّت اتّحاد در ميان صفوف مسلمين درنظر اسلام به قدرى زياد است كه حتى اگر ساختن مسجدى در كنار مسجد ديگر باعث ايجادتفرقه و اختلاف و شكاف در ميان صفوف مسلمانان گردد، آن مسجد تفرقه انداز نامقدّساست )).(160) لذا بعضى از علما گفته اند: ((نبايد فاصله ميان مساجد آنچنان كم باشدكه روى اجتماع يكديگر اثر بگذارند، بنا بر اين آنها كه روى تعصّبهاى قومى و يااغراض شخصى مساجد را در كنار يكديگر مى سازند و جماعات مسلمين را آنچنان پراكندهمى كنند كه صفوف جماعت آنها خلوت و بى رونق و بى روح مى شود، عملى بر خلافاهداف اسلامى انجام مى دهند)).(161)
16- مَثَل تجارت مجاهدان 
(إِنَّ اللَّهَ اشْتَرَى مِنَ الْمُؤْمِنِينَ اءَنفُسَهُمْ واءَمْوَا لَهُم بِاءَنَّ لَهُمُ الْجَنَّةَ يُقَتِلُونَ فِى سَبِيلِاللَّهِ فَيَقْتُلُونَ وَيُقْتَلُونَ وَعْدًا عَلَيْهِ حَقًّا فِى التَّوْرَلةِ وَالاِْنجِيلِ وَالْقُرْءَانِ وَمَنْاءَوْفَى بِعَهدِهِى مِنَ اللَّهِ فَاسْتَبْشِرُواْ بِبَيْعِكُمُ الَّذِى بَايَعْتُم بِهِى وَذَا لِكَ هُوَ الْفَوْزُالْعَظِيمُ ).(162)
((خداوند جانها و اموال مؤ منان را مى خرد كه (در برابرش ) بهشت براى آنان باشد؛ (بهاينگونه كه ): در راه خدا پيكار مى كنند، مى كشند و كشته مى شوند؛ اين وعده حقى استبر خدا، كه در تورات و انجيل و قرآن آمده و چه كسى از خدا به عهدش وفادار تر است ؟!اكنون بشارت باد بر شما به داد و ستدى كه با خدا كرده ايد؛ و اين است آن پيروزىبزرگ )).
حق خريد از مؤ منان خوش سرشت
جان و هم اموالشان را بر بهشت
اين به تحريص است از بحر جهاد
و رنه مال و جان هم او بر بنده داد
عبد مملوكى كه خود معدوم بود
از وجود و بود خود محروم بود
مالك مطلق مر او را بود داد
نى به سود خود كه محض جود داد
چيست او را تا كه بفروشد به حق
هر دمى باشد به فيضى مستحق
گر كه آنى قطع فيض از وى شود
نيست موجود او دگر لا شى ء شود
لطف ديگر بود گفت ار(163) ذوالجلال
مى خرم از بندگانم جان و مال
مى دهم جنّت مر ايشان را عوض
دادن جنّت بر ايشان بُد غرض ...
نفس باشد مايه صد شر و شور
مال هم اسباب طغيان و غرور
گفت مى كن اين دو فاسد را فدا
در رهم بستان بهشت اندر جزا
چون خرد او آنچه كان ملك وى است
هركه نفروشد نه در سلك وى است
در ره حق مى كنند از جان قتال
مى كشند و كشته گردند آن رجال
وعده حق داده است ايشان را بر آن
وعده حق است ثابت بى گمان
هست در تورات و انجيل اين خطاب
هم به قرآن وعده يعنى بر ثواب
كيست وافى تر به عهد از شاه جود
شاد پس باشيد بر آن بيع و سود
شاد يعنى بر شرى و بيع خويش
كه به او گرديد اين سود از پيش
هست اين بيع نكو بهر شما
رستگارى بزرگ از ذوالعطا(164)

next page

fehrest page

back page

 
 

کلیه حقوق این سایت محفوظ می باشد.

طراحی و پیاده سازی: GoogleA4.com | میزبانی: DrHost.ir

انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس دیتاسنتر فن آوا سرور اختصاصی سرور ابری اشتراک مکانی colocation