بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب تفسیر نمونه جلد 21, جمعی از فضلا   مناسب چاپ   خروجی Word ( برگشت به لیست  )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     TAFSIR01 -
     TAFSIR02 -
     TAFSIR03 -
     TAFSIR04 -
     TAFSIR05 -
     TAFSIR06 -
     TAFSIR07 -
     TAFSIR08 -
     TAFSIR09 -
     TAFSIR10 -
     TAFSIR11 -
     TAFSIR12 -
     TAFSIR13 -
     TAFSIR14 -
     TAFSIR15 -
 

 

 
 

 

next page

fehrest page

back page

تـقـليـد تـنـهـا در مـسائل فرعى و غير زيربنائى صحيح است ، آنهم تقليد از عالم يعنىرجـوع جـاهـل به عالم ، همانگونه كه در مراجعه بيمار به طبيب ، و افراد غير متخصص بهصـاحـبـان تـخـصـص ديـده مـى شـود، بـنـابـرايـن تـقـليـد آنـهـا بـه دودليل باطل و محكوم بوده است .
واژه (امـت ) چـنـانكه راغب در مفردات مى گويد به جماعتى مى گويند كه يكنوع ارتباطبـه يـكـديـگـر دارنـد، يـا از نـظـر ديـن ، يـا وحـدت مـكـان ، يـا زمـان ، خـواه آن حـلقـهاتـصـال اخـتـيـارى باشد يا اجبارى (و از همين رو گاهى به معنى مذهب به كار رفته مانندآيـه مـورد بـحـث ، ولى مـعـنـى اصلى آن همان جماعت و گروه است و اطلاق اين كلمه بر مذهبنيازمند به قرينه است ).
آيه و ترجمه


و كـذلك مـا اءرسـلنـا مـن قـبـلك فـى قـريـة مـن نـذيـر إ لاقال مترفوها إ نا وجدنا ءاباءنا على اءمة و إ نا على ءاثارهم مقتدون(23)
قل اءولو جئتكم باءهدى مما وجدتم عليه ءاباءكم قالوا إ نا بما اءرسلتم به كافرون(24)
فانتقمنا منهم فانظر كيف كان عقبة المكذبين(25)


ترجمه :

23 - هـمـيـن گـونـه در هـيچ شهر و ديارى پيش از تو پيامبرى انذاركننده نفرستاديم مگرايـنـكـه ثـروتمندان مست و مغرور گفتند ما پدران خود را بر مذهبى يافتيم و به آثار آنهااقتدا مى كنيم .
24 - (پـيـامـبـرشان ) گفت : آيا اگر من آئينى هدايت بخش تر از آنچه پدرانتان را بر آنيـافتيد آورده باشم (باز هم انكار مى كنيد؟!) گفتند (آرى ) ما به آنچه شما به آن مبعوثشده ايد كافريم !
25 - لذا ما از آنها انتقام گرفتيم بنگر پايان كار تكذيب كنندگان چگونه بود.
تفسير:
سرانجام كار اين مقلدان چشم و گوش بسته !
ايـن آيـات بـحـث آيـات گـذشـته را در زمينه بهانه اصلى مشركان براى بت پرستى كهمساءله تقليد نياكان بود ادامه مى دهد.
نـخـسـت مى گويد: اين تنها ادعاى مشركان عرب نيست ، همين گونه ما در هيچ شهر و ديارىپـيـش از تـو پيغمبرى انذاركننده نفرستاديم مگر اينكه ثروتمندان مست و مغرور گفتند: ماپـدران خـود را بـر مـذهبى يافتيم ، و ما به آثار آنان اقتدا مى كنيم (و كذلك ما ارسلنا منقبلك فى قرية من نذير الا قال مترفوها انا وجدنا آبائنا على امة و انا على آثارهم مقتدون).
از اين آيه بخوبى استفاده مى شود كه سردمداران مبارزه با انبيا و آنها كه مساءله تقليداز نـيـاكـان را مـطـرح مى كردند و سخت روى اين مساءله ايستاده بودند همان (مترفون )بـودنـد، هـمـان ثـروتـمـندان مست و مغرور و مرفه ، زيرا (مترف ) از ماده (ترفه )(بـر وزن لقـمـه ) بـه مـعـنـى فـزونـى نـعمت است ، و از آنجا كه بسيارى از متنعمان غرقشـهـوات و هـوسـها مى شوند كلمه مترف به معنى كسانى كه مست و مغرور به نعمت شده وطغيان كرده اند آمده ، و مصداق آن غالبا پادشاهان و جباران و ثروتمندان مستكبر و خودخواهاسـت ، آرى آنـهـا بـودند كه با قيام انبيا به دوران خودكامگيهايشان پايان داده مى شد، ومـنـافـع نـامـشـروعـشـان بـه خـطـر مـى افـتـاد، و مـسـتـضـعـفـان ازچـنـگـال آنـهـا رهـائى مـى يـافـتـنـد و بـه هـمـيـن دليـل بـا انـواعحـيل و بهانه ها به تخدير و تحميق مردم مى پرداختند و امروز نيز بيشترين فساد دنيا ازهـمـين (مترفين ) سرچشمه مى گيرد كه هر جا ظلم و تجاوز و گناه و آلودگى است آنجاحضور فعال دارند.
قـابـل تـوجـه ايـنكه در آيه قبل خوانديم كه آنها مى گفتند: (انا على آثارهم مهتدون ):(مـا بـر آثـار آنـهـا هـدايـت يـافـتـه ايـم ) و در ايـنـجـا ازقـول آنـهـا مـى گـويد: (انا على آثارهم مقتدون ): (ما به آثار آنها اقتدا كرده ايم )گـر چـه هـر دو تـعـبـيـر در حـقـيـقـت بـه يـك مـعـنـى بـاز مـى گـردد، ولى تـعـبـيـراول اشـاره بـه دعـوى حقانيت مذهب نياكان است ، و تعبير دوم اشاره به اصرار و پافشارىآنها بر پيروى و اقتداى
به نياكان .
به هر حال اين آيه يكنوع تسلى خاطرى است براى پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله وسـلّم ) و مـؤ مـنـان كه بدانند بهانه جوئى مشركان چيز تازه اى نيست ، اين همان راهى استكه همه گمراهان در طول تاريخ پيموده اند!
آيـه بـعـد و پاسخى را كه انبياى پيشين به آنها مى دادند به وضوح بيان مى كند و مىگـويد: (پيامبرشان به آنان گفت : آيا اگر من آئينى روشنتر و هدايت كننده تر از آنچهپـدرانـتـان را بـر آن يـافـتـيـد آورده بـاشـم بـاز هـم آن را انـكـار مـى كـنـيـد)؟!(قال اولو جئتكم باهدى مما وجدتم عليه آبائكم ).
ايـن مـؤ دبـانـه تـريـن تـعـبـيـرى اسـت كـه مـى تـوان درمـقـابـل قـومى لجوج و مغرور بيان كرد كه عواطف آنها به هيچوجه جريحه دار نشود، نمىگويد آنچه را شما داريد دروغ و خرافه است و حماقت ، بلكه مى گويد: آنچه من آورده اماز آئين نياكان شما هدايت كننده تر است ، بياييد بنگريد و مطالعه كنيد.
ايـنـگـونـه تـعـبـيـرات قـرآنـى ادب در بـحـث و مـحـاجـه را مـخـصـوصـا درمقابل جاهلان مغرور به ما مى آموزد.
ولى با اينهمه بقدرى آنها غرق در جهل و تعصب و لجاج بودند كه اين گفتار حساب شدهو مـؤ دبـانه نيز در آنها مؤ ثر واقع نشد، آنها فقط در پاسخ انبيائشان گفتند: (ما بهآنچه شما به آن مبعوث هستيد كافريم )! (قالوا انا بما ارسلتم به كافرون ).
بى آنكه كمترين دليلى براى مخالفت خودشان بياورند، و بى آنكه كمترين
تفكر و انديشه اى در پيشنهاد متين انبيا و رسولان الهى كنند.
بـديهى است چنين قوم طغيانگر و لجوج و بى منطقى شايسته بقا و حيات نيست ، و دير يازود بـايـد عـذاب الهـى نـازل گـردد و ايـن خار و خاشاكها را از سر راه بردارد، (لذا درآخـريـن آيـه مورد بحث مى فرمايد: لذا ما از آنها انتقام گرفتيم و سخت مجازاتشان كرديم) (فانتقمنا منهم ).
گـروهـى را بـا طـوفـان ، و گـروهـى را بـا زلزله ويـرانـگـر، و جمعى را با تندباد وصاعقه ، و خلاصه هر يك از آنها را با فرمانى كوبنده درهم شكستيم و هلاك كرديم .
و در پـايـان آيـه بـراى ايـنـكـه مـشـركـان مكه نيز عبرت گيرند روى سخن را به پيامبر(صـلى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) كـرده مـى گـويد: (بنگر پايان كار تكذيب كنندگانچگونه بود)؟! (فانظر كيف كان عاقبة المكذبين ).
جمعيت مشركان لجوج مكه نيز بايد در انتظار چنين سرنوشت شومى باشند!
آيه و ترجمه


و إ ذ قال إ برهيم لا بيه و قومه إ ننى براء مما تعبدون(26)
إ لا الذى فطرنى فإ نه سيهدين(27)
و جعلها كلمة باقية فى عقبه لعلهم يرجعون(28)
بل متعت هؤ لاء و ءاباءهم حتى جاءهم الحق و رسول مبين(29)
و لما جاءهم الحق قالوا هذا سحر و إ نا به كافرون(30)


ترجمه :

26 - بـه خـاطـر بـياور هنگامى را كه ابراهيم به پدرش (عمويش ‍ آذر) و قومش گفت من ازآنچه شما مى پرستيد بيزارم !
27 - مگر آن خدائى كه مرا آفريده كه او هدايتم خواهد كرد.
28 - او كلمه توحيد را كلمه باقيه در اعقاب خود قرار داد تا به سوى خدا بازگردند.
29 - ولى مـا ايـن گـروه و پـدران آنـها را از مواهب دنيا بهره مند ساختيم تا حق و فرستادهآشكار الهى به سراغشان آمد.
30 - اما هنگامى كه حق به سراغشان آمد گفتند اين سحر است و ما نسبت به آن كافريم !
تفسير:
توحيد سخن جاويدان انبياء
در اين آيات اشاره كوتاهى به سرگذشت ابراهيم و ماجراى او با قوم بت پرست
بـابـل شـده اسـت ، تـا بـحـث نـكـوهـش تـقـليـد را كـه در آيـاتقبل آمده بود تكميل كند، زيرا اولا ابراهيم (عليه السلام ) بزرگترين نياى عرب بود كههـمـه او را مـحـتـرم مـى شـمردند و به تاريخش افتخار مى كردند، هنگامى كه او پرده هاىتقليد را مى درد اينها نيز اگر راست مى گويند بايد به او اقتدا كنند.
اگـر بـنـا هست تقليدى از نياكان شود چرا از بت پرستان تقليد كنند؟ از ابراهيم پيروىنمايند.
ثـانـيـا: بـت پـرسـتـانـى كـه ابـراهـيـم در مـقـابـل آنـهـا قـيـام كـرد بـه هـمـيـناسـتـدلال واهـى (پـيـروى از پـدران ) تـكـيـه مـى كـردنـد، و ابـراهـيـم هرگز آن را از آنهانـپذيرفت ، چنانكه قرآن در سوره انبياء آيه 53 و 54 مى گويد: قالوا وجدنا آبائنا لهاعابدين قال لقد كنتم انتم و آبائكم فى ضلال مبين : (بت پرستان گفتند: ما پدران خودرا ديـديـم كـه آنـهـا را عـبـادت مـى كـنند (ابراهيم ) گفت مسلما شما و پدرانتان در گمراهىآشكارى بوده ايد)!
ثالثا: اين يك نوع دلدارى براى پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و مسلماناننخستين است كه بدانند اينگونه مخالفتها و بهانه جوئيها هميشه بوده است ، نبايد سست وماءيوس ‍ شوند.
نـخـست مى فرمايد: (به خاطر بياور هنگامى كه ابراهيم به پدرش ‍ (عمويش آذر) و قومبـت پـرسـتـش گـفـت مـن از آنـچـه شـمـا مـى پـرسـتـيـد بـيـزارم )! (و اذقال ابراهيم لابيه و قومه اننى براء مما تعبدون ).
و از آنجا كه بسيارى از بت پرستان خدا را نيز پرستش مى كردند ابراهيم بلافاصله اورا استثناء كرده ، مى گويد: (مگر آن خدائى كه مرا آفريده كه او
هـدايـتم خواهد كرد (الا الذى فطرنى فانه سيهدين ). او در اين عبارت كوتاه هم استدلالىبراى انحصار عبوديت به پروردگار ذكر مى كند زيرا معبود كسى است كه خالق و مدبراسـت ، و هـمـه قـبـول داشـتـنـد كـه خـالق خـدا اسـت و هـم اشاره به مساءله هدايت تكوينى وتشريعى خدا است كه قانون لطف آن را ايجاب مى كند.
نظير همين معنى در سوره شعراء از آيه 77 تا 82 نيز آمده است .
ابـراهـيـم نـه تـنـهـا در حيات خود طرفدار اصل توحيد و مبارزه با هر گونه بت پرستىبـود، بـلكـه تمام تلاش و كوشش خود را به كار گرفت كه كلمه توحيد هميشه در جهانبـاقى و برقرار بماند، چنانكه در آيه بعد مى گويد: (او كلمه توحيد را كلمه باقيهدر فـرزنـدان و اعـقـاب خـود قـرار داد تا به سوى خدا بازگردند) (و جعلها كلمة باقيةفى عقبه لعلهم يرجعون ).
جالب اينكه امروز تمام اديانى كه در كره زمين دم از توحيد مى زنند از تعليمات توحيدىابراهيم (عليه السلام ) الهام مى گيرند، و سه پيامبر بزرگ الهى موسى (عليه السلام) و عـيـسى (عليه السلام ) و محمد (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) از دودمان او هستند، و ايندليل صدق پيشگوئى قرآن در اين زمينه است .
درسـت اسـت كـه قـبل از ابراهيم (عليه السلام ) انبياى ديگرى همچون نوح (عليه السلام )با شرك
و بـت پـرسـتـى مبارزه كردند و جهانيان را به سوى توحيد دعوت نمودند، ولى كسى كهبـه ايـن كـلمـه استقرار بخشيد، و پرچم آن را همه جا برافراشت ابراهيم (عليه السلام )بتشكن بود.
او نـه تـنـهـا در زمـان خـود كـوشـش فراوان براى تداوم خط توحيد نمود بلكه در دعاهاىخـويـش نـيـز از سـاحت قدس پروردگار همين معنى را طلب كرد و عرضه داشت : و اجنبنى وبنى ان نعبد الاصنام : (من و فرزندانم را از اينكه پرستش بتها كنيم دور دار) (ابراهيم- 35).
در ايـنـجـا تـفـسـيـر ديـگـرى نـيـز وجـود دارد، و آن ايـنـكـه ضـمـيـر در(جـعـل ) بـه خـداوند بازمى گردد، و مفهوم جمله چنين مى شود: خداوند كلمه توحيد را دردودمان ابراهيم باقى و برقرار ساخت .
ولى بـازگـشـت ضـمـيـر بـه خـود ابـراهـيـم (عـليـه السـلام ) (تـفـسـيـراول ) مـنـاسـبـتـر بـه نـظـر مـى رسـد، زيـرا جـمـله هـاىقـبـل ، از ابراهيم و كارهاى او سخن مى گويد، و مناسب است كه اين هم جزء كارهاى ابراهيمبـاشـد، بـه خـصـوص ايـنـكـه در آيـات مـتعددى از قرآن روى اين معنى تكيه شده است كهابـراهـيـم اصـرار داشت فرزندان و اعقابش بر آئين الهى باقى بمانند، چنانكه در سورهبـقـره آيـه 131 و 132 مـى خـوانـيـم : اذ قـال له ربـه اسـلمقـال اسـلمـت لرب العـالمـيـن و وصى بها ابراهيم بنيه و يعقوب يا بنى ان الله اصطفىلكم الدين فلا تموتن الا و انتم مسلمون : (به خاطر بياوريد هنگامى را كه پروردگارابـراهـيـم بـه او گـفـت : اسـلام بياور و تسليم در برابر حق باش ، او گفت : در برابرپـروردگـار جهانيان تسليمم ، و ابراهيم فرزندان خود را به اين آئين توحيد وصيت كردهـمـچـنين يعقوب و گفت : اى فرزندان من خداوند اين دين را براى شما برگزيده است ، جزبه آئين اسلام از دنيا نرويد).
و اگـر تـصـور شـود تـعبير به (جعل ) به معنى آفرينش و خلقت است و مخصوص خدااسـت تـصـور نـادرسـتـى اسـت ، چـرا كـه (جـعـل ) بـراعمال انسانها و غير انسانها
نـيـز اطـلاق مـى شـود و در قـرآن نـمـونـه هـاى فـراوانـى دارد، فـىالمـثـل در مورد افكندن يوسف در چاه كه از ناحيه برادران صورت گرفت قرآن تعبير بهجـعـل (قـرار دادن ) كـرده اسـت فـلمـا ذهبوا به و اجمعوا ان يجعلوه فى غيابت الجب (يوسف -15)
از آنچه گفتيم روشن شد كه ضمير مفعولى در (جعلها) به كلمه توحيد و شهادت لاالهالا الله بـازمـى گـردد كـه از جمله اننى براء مما تعبدون : (من از آنچه شما مى پرستيدبيزارم ) استفاده مى شود، و خبر از تلاشهاى ابراهيم براى تداوم خط توحيد در نسلهاىآينده مى دهد.
در روايـات مـتـعـددى كـه از طـرق اهـل بيت (عليهمالسلام ) رسيده مرجع ضمير، مساءله امامتقلمداد شده است ، و طبعا ضمير فاعلى هم به خدا برمى گردد، يعنى خداوند مساءله امامت رادر دودمـان ابـراهـيـم تداوم بخشيد، همانگونه كه از آيه 124 سوره بقره استفاده مى شودكـه وقـتـى خـداونـد بـه ابـراهـيـم فـرمـود مـن تو را امام قرار دادم ، او تقاضا كرد كه درفـرزنـدانش نيز امامان باشند، خداوند دعاى او را اجابت كرد به استثناى كسانى كه آلودهظـلم و سـتـم مـى شـونـد: قـال انـى جـاعـلك للنـاس امـامـاقال و من ذريتى قال لا ينال عهدى الظالمين .
ولى مشكل در بدو نظر اين است كه در آيه مورد بحث سخنى از امامت در ميان نيست مگر اينكهگـفـتـه شـود جمله (سيهدين ) (خداوند مرا هدايت مى كند) را اشاره به اين معنى بدانيم ،چـرا كـه هـدايت پيامبر و امامان نيز شعاعى از هدايت مطلقه الهى است ، و حقيقت امامت با حقيقتهدايت يكى است .
و از آن بـهـتـر كـه گـفـته شود مساءله امامت در كلمه توحيد درج است چرا كه توحيد شاخههائى دارد كه يكى از شاخه هايش توحيد در حاكميت و ولايت و رهبرى است ، و مى دانيم امامانولايت و رهبرى خود را از سوى خدا مى گيرند، نه اينكه از خود استقلالى داشته باشند، وبـه ايـن تـرتـيـب ايـن روايـات از قبيل بيان يك مصداق و شاخه از مفهوم كلى (جعلها كلمةباقية ) محسوب مى شود،
بنابراين منافات با تفسيرى كه در آغاز گفتيم ندارد (دقت كنيد).
اين نكته نيز قابل توجه است كه مفسران در تفسير (فى عقبه ) احتمالات متعددى داده اندبـعـضى آن را به تمام ذريه و دودمان ابراهيم تا پايان جهان تفسير كرده اند، و بعضىآن را مـخـصـوص بـه قـوم ابـراهـيـم و امـت او دانـسـتـه انـد، و بـعـضـى بـهآل مـحـمـد (صـلى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) تـفسير كرده اند، اما ظاهر اين است كه مفهوم آنوسـيـع و گـسـتـرده اسـت و تـمـام دودمـانـش را تـا پـايـان جـهـانشـامـل مـى شـود، و تـفـسـيـر بـه آل مـحـمـد (صـلى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) ازقبيل بيان مصداق روشن است .
آيـه بـعـد در حـقـيـقـت پـاسـخ بـه سـؤ ال مـتـعـددى اسـت و آن ايـنـكـه : بـاايـنـحـال چـگـونـه خـداونـد مـشـركـان مـكـه را عـذاب نـمـى كـنـد؟ مـگـر در آيـاتقبل نخوانديم فانتقمنا منهم : (ما از اقوام گذشته كه انبيا را تكذيب كردند و در كار خوداصرار ورزيدند انتقام گرفتيم )؟!.
در پـاسـخ مـى گـويـد: (بلكه ما اين گروه (مشركان مكه ) و پدران آنها را از مواهب دنيابـهـره مـنـد سـاخـتـيـم تـا حـق و فـرسـتـاده آشـكـار الهـى بـه سـراغ آنـان آمـده(بل متعت هؤ لاء و آبائهم حتى جائهم الحق و رسول مبين ).
مـا تـنـهـا بـه حـكـم عـقل به بطلان شرك و بت پرستى و حكم وجدانشان به توحيد قناعتنكرديم ، و براى اتمام حجت آنها را مهلت داديم تا اين كتاب آسمانى كه سراسر حق است ،و اين پيامبر بزرگ محمد (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) براى هدايت آنان قيام كند.
بـه تـعـبـيـر ديـگـر جـمـله (لعـلهـم يرجعون ) در آيه گذشته نشان مى دهد كه هدف ازتـلاشهاى ابراهيم (عليه السلام ) اين بود كه همه دودمان او به خط توحيد باز گردند،در حـالى كـه عـرب مـدعـى بـود از دودمـان ابـراهـيـم اسـت و بـااينحال بازنگشت ،
ولى خـداونـد بـاز هـم به آنها مهلت داد تا پيامبر بزرگ و كتاب جديدى بيايد تا از اينخواب گران بيدار شوند و گروه عظيمى بيدار شدند.
ولى عجب اينكه : هنگامى كه حق (قرآن ) به سراغ آنها آمد بجاى اينكه به اصلاح و جبرانخـطـاهاى گذشته خويش پردازند گروه كثيرى به مخالفت برخاستند و گفتند: اين سحراست و ما نسبت به آن كافريم (و لما جائهم الحق قالوا هذا سحر و انا به كافرون ).
آرى قـرآن را سحر خواندند، و پيامبر بزرگ خدا را ساحر، و اگر باز نمى گشتند عذابالهى دامانشان را مى گرفت .
آيه و ترجمه


و قالوا لو لا نزل هذا القرءان على رجل من القريتين عظيم(31)
اءهم يقسمون رحمت ربك نحن قسمنا بينهم معيشتهم فى الحيوة الدنيا و رفعنا بعضهم فوقبعض درجات ليتخذ بعضهم بعضا سخريا و رحمت ربك خير مما يجمعون(32)


ترجمه :

31 - و گـفـتـنـد چـرا ايـن قـرآن بر مرد بزرگى (مرد ثروتمندى ) از اين دو شهر (مكه وطائف ) نازل نشده است ؟!
32 - آيـا آنـهـا رحـمت پروردگارت را تقسيم مى كنند؟ ما معيشت آنها را در حيات دنيا در ميانآنان تقسيم كرديم و بعضى را بر بعضى برترى داديم تا يكديگر را تسخير و با همتعاون كنند، و رحمت پروردگارت از تمام آنچه جمع آورى مى كنند بهتر است .
تفسير:
چرا قرآن بر يكى از ثروتمندان نازل نشده ؟
در آيـات قـبـل سخن از بهانه جوئيهاى مشركان در برابر دعوت پيامبران بود، گاه آن راسـحـر مـى خـوانـدنـد و گـاه بـه تـقـليـد نـيـاكـانـشـانمـتـوسل شده به سخن خدا پشت مى كردند در آيات مورد بحث به يكى ديگر از بهانه هاىواهـى و بـى اسـاس آنـان اشـاره كـرده مـى فـرمـايـد: (آنـها گفتند چرا اين قرآن بر مردبزرگى از اين
دو شـهـر (مـكـه و طـائف ) مـردى ثـروتـمـنـد و سـرشـنـاس !نـازل نـشـده اسـت )؟! (و قـالوا لو لا نـزل هـذا القـرآن عـلىرجل من القريتين عظيم ).
آنـهـا از يـك نـظـر حـق داشـتـند سراغ چنين بهانه هائى بروند، زيرا از ديدگاه آنها معيارارزش انـسـانـهـا مـال و ثروت و مقام ظاهرى و شهرت آنان بود، اين سبك مغزان تصور مىكـردنـد ثروتمندان و شيوخ ظالم قبائل آنها مقربترين مردم در درگاه خدا هستند، لذا تعجبمـى كـردنـد كـه ايـن مـوهـبـت نـبوت و رحمت بزرگ الهى ، چرا بر يكى از اين قماش افرادنازل نشده است ؟ و به عكس بر يتيم و فقير و تهيدستى به نام محمد (صلى اللّه عليه وآله و سلّم ) نازل شده ، اين باور كردنى نيست !
آرى آن نـظـام ارزشـى نـادرسـت چـنـيـن اسـتـنـبـاطـى هـم بـهدنـبـال داشـت ، و بلاى بزرگ جوامع بشرى و عامل اصلى انحراف فكرى آنها همين نظاماتارزشى غلط است كه گاه حقايق را كاملا واژگون نشان مى دهد.
حامل اين دعوت الهى بايد كسى باشد كه روح تقوى سراسر وجودش را پر كرده باشد،انـسـانـى آگـاه ، بـا اراده ، مصمم ، شجاع ، عادل ، و آشنا به درد محرومان و مظلومان ، ايناسـت ارزشـهـائى كـه بـراى حـمـل ايـن رسـالت آسـمـانـى لازم است ، نه لباسهاى زيبا وقـصـرهـائى گـرانبها و مجلل و انواع زينتها و تجملات ، مخصوصا هيچيك از پيغمبران خداداراى چنين شرائطى نبودند، مبادا ارزشهاى اصيل با ارزشهاى دروغين اشتباه شود.
در اينكه منظور بهانه جويان كدام شخص در مكه و طائف بود؟ در ميان مفسران گفتگو است ،ولى غالبا (وليد بن مغيره ) را از مكه (و عروة بن مسعود ثقفى ) را از طائف شمردهانـد، هـر چند بعضى نام (عتبة بن ربيعه ) از مكه و (حبيب بن عمر ثقفى ) از طائف رانيز به ميان آورده اند.
ولى گـفـتـار آنـهـا ظاهرا روى شخص معينى دور نمى زد بلكه هدف آنها اشاره به يكى ازافراد پرپول و سرشناس و قوم و قبيله دار بوده است .
قـرآن مجيد براى كوبيدن اين طرز تفكر زشت و خرافى پاسخهاى دندانشكنى مى گويد،و ديـدگـاه الهـى و اسـلامـى را كـامـلا مـجـسـم مـى سازد، نخست مى گويد: (آيا آنها رحمتپروردگارت را تقسيم مى كنند)؟! (اهم يقسمون رحمت ربك ).
تـا بـه هـر كـس بـخـواهـنـد نـبـوت بـخـشـنـد، و كـتـاب آسـمـانـى بـر اونـازل كـنـنـد، و به هر كس مايل نباشند نكنند، آنها اشتباه مى كنند، رحمت پروردگار تو راخود او تقسيم مى كند، و او از همه كس بهتر مى داند چه كسى شايسته اين مقام بزرگ است ،چـنـانـكـه در آيـه 124 سـوره انـعـام نـيـز آمـده اسـت الله اعـلم حـيـثيجعل رسالته خدا بهتر مى داند رسالت خود را در كجا قرار دهد).
از ايـن گـذشـتـه اگر تفاوت و اختلافى از نظر سطح زندگى در ميان انسانها وجود داردهـرگز دليل تفاوت آنها در مقامات معنوى نيست ، بلكه : (ما معيشت آنها را در حيات دنيا درمـيـان آنـان تـقـسـيم كرديم ، و بعضى را بر بعضى برترى داديم ، تا آنها يكديگر راتـسـخـيـر كـنـنـد به يكديگر خدمت نمايند) (نحن قسمنا بينهم معيشتهم فى الحياة الدنيا ورفعنا بعضهم فوق بعض درجات ليتخذ بعضهم بعضا سخريا).
آنـها فراموش كرده اند كه زندگى بشر يك زندگى دستجمعى است ، و اداره اين زندگىجـز از طـريـق تـعـاون و خدمت متقابل امكانپذير نيست ، هر گاه همه مردم در يك سطح از نظرزنـدگـى و اسـتـعـداد، و در يـك پـايـه از نـظـر مـقـامـات اجـتـمـاعـى بـاشـنـداصـل تـعـاون و خـدمـت بـه يـكـديـگـر و بـهـره گـيـرى هـر انـسـانـى از ديـگـرانمتزلزل مى شود.
بنابراين نبايد اين تفاوت آنها را بفريبد، و آن را معيار ارزشهاى انسانى پندارند.
(بـلكـه رحـمـت پـروردگـار تـو از تـمـام آنـچـه گـردآورى مـى كـنـنـد (ازمال و جاه و مقام ) برتر و بهتر است ) (و رحمة ربك خير مما يجمعون ).
بـلكـه تـمـام ايـن مـقـامـهـا و ثروتها در برابر رحمت الهى و قرب پروردگار به اندازهبال مگسى وزن و قيمت ندارد.
تـعبير به (ربك ) كه در اين آيه دو بار تكرار شده اشاره لطيفى است به لطف خاصپـروردگـار در مـورد پـيـغمبر گرامى اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و پوشاندنلباس نبوت و خاتميت بر قامت رساى او.
نكته :
پاسخ به دو سؤ ال مهم
در ايـنجا سؤ الهائى مطرح است كه غالبا به هنگام مطالعه آيه فوق به نظر مى رسد،و از سوى دشمنان اسلام نيز دستاويزى براى حمله به جهان بينى اسلامى شده است .
نخست اينكه چگونه قرآن استخدام و تسخير انسان را به وسيله انسان امضا كرده ؟، آيا اينقابل قبول نظام طبقاتى اقتصادى (طبقه استثمار كننده و استثمار شونده ) نيست .
از ايـن گـذشته اگر ارزاق و معيشتها از سوى خدا تقسيم شده ، و تفاوتها همه از ناحيه اواست ، پس تلاش و كوششهاى ما چه ثمرى مى تواند داشته باشد آيا اين به معنى خاموششدن شعله هاى تلاش و جهاد براى زندگى نيست ؟
پاسخ اين سؤ الها با دقت در متن آيه روشن مى شود:
كـسـانـى كـه چـنـيـن ايـرادى مى كنند تصورشان اين است كه مفهوم آيه چنين است كه گروهمـعـيـنـى از بشر گروه ديگرى را مسخر خود سازد، آنهم تسخير به معنى بهرهكشى كردنظالمانه ، در حالى كه مطلب چنين نيست بلكه منظور استخدام
عـمـومـى مـردم نـسـبت به يكديگر است ، به اين معنى كه هر گروهى امكانات و استعدادها وآمـادگـيهاى خاصى دارند كه در يك رشته از مسائل زندگى مى توانند فعاليت كنند، طبعاخـدمات آنها در آن رشته در اختيار ديگران قرار مى گيرد، همانگونه كه خدمات ديگران دررشـتـه هـاى ديـگـر در اخـتـيـار آنـهـا قـرار مـى گـيـرد، خـلاصـه اسـتـخـدامـى اسـتمـتـقـابل ، و خدمتى است طرفينى ، و به تعبير ديگر هدف تعاون در امر زندگى است و نهچيز ديگر.
نـاگـفـتـه پـيـداست كه اگر همه انسانها از نظر هوش ، و استعداد روحى و جسمى ، يكسانبـاشـند هرگز نظامات اجتماعى سامان نمى يابد، همانگونه كه اگر سلولهاى تن انساناز نـظـر سـاخـتـمـان و ظـرافـت و مـقـاومـت هـمـه شـبـيـه هـم بـودنـد نـظـام جـسـم انـسـانمـخـتل مى شد، سلولهاى بسيار محكم استخوان پاشنه پا كجا و سلولهاى ظريف شبكه چشمكجا؟، هر كدام از اين دو ماءموريتى دارند كه بر طبق آن ساخته شده اند.
مثال زنده اى كه براى اين موضوع مى توان گفت همان استخدام متقابلى است كه در دستگاهتـنـفس ، و گردش خون ، و تغذيه ، و ساير دستگاههاى بدن انسان است كه مصداق روشن(ليـتـخـذ بعضهم بعضا سخريا) است (منتها در شعاع فعاليتهاى داخلى بدن ) آيا چنينتسخيرى مى تواند اشكال داشته باشد؟!.
و اگـر گـفـتـه شـود جـمـله (رفـعـنـا بـعـضـهـم فـوق بـعـض درجـات )دليـل بر عدم عدالت اجتماعى است ، مى گوئيم اين در صورتى است كه (عدالت ) بهمعنى (مساوات ) تفسير شود، در حالى كه حقيقت عدالت آن است كه هر چيز در يك سازماندر جـاى خـود قرار گيرد، آيا وجود سلسله مراتب در يك لشكر يا يك سازمان ادارى ، و يككشور دليل بر وجود ظلم در آن دستگاه است .
مـمـكـن اسـت افرادى در مقام شعار كلمه (مساوات ) را بدون توجه به مفهوم واقعى آن درهمه جا به كار برند، ولى در عمل هرگز نظم بدون تفاوتها امكان پذير
نيست ، اما هرگز وجود اين تفاوتها نبايد بهانه اى براى استثمار انسان به وسيله انسانگـردد، هـمـه بـايـد آزاد بـاشـند كه نيروهاى خلاق خود را به كار گيرند و نبوغ خود راشـكـوفـا سـازنـد و از نـتـائج فـعـاليـتهاى خود بى كم و كاست بهره گيرند، و در موردنارسائيها بايد آنها كه قدرت دارند براى بر طرف ساختن آن بكوشند.
و اما در مورد سؤ ال دوم كه چگونه ممكن است با وجود معين بودن روزى شعله جهاد و تلاشو كـوشـش را روشـن نـگـاهـداشت ؟ اشتباه از اينجا پيدا شده كه گاه گمان كرده اند خداوندبراى تلاش ‍ و كوشش انسان هيچ نقشى قائل نشده است .
درسـت اسـت كـه خـداونـد استعدادها را براى فعاليتهاى مختلف به طور متفاوت آفريده ، ودرسـت اسـت كـه عـوامـلى بـيـرون از اراده انـسـان در مسير زندگى او مؤ ثر است ، ولى باايـنـحـال يـكـى از عـوامـل بـنـيـادى را نـيـز تـلاش و كـوشـش او قـرار داده اسـت و بـا بياناصل ان ليس للانسان الا ما سعى (نجم - 39) اين مطلب را روشن ساخته كه بهره انسان درزندگى ارتباط نزديكى با سعى و تلاش او دارد.
بـه هـر حال نكته باريك و دقيق اينجاست كه انسانها همچون ظروف يكدستى نيستند كه دريـك كـارخـانـه سـاخـته مى شود، يك شكل ، يك نواخت ، يك اندازه ، و با يك نوع فايده ، واگر چنين بود حتى يكروز هم نمى توانستند با هم زندگى كنند.
و نـه مـانـنـد پيچ و مهره هاى يك ماشين هستند كه سازنده و مهندسش آنرا تنظيم كرده و بهطـور اجـبارى به كار خود ادامه دهند، بلكه هم آزادى اراده دارند، و هم مسئوليت و وظيفه ، درعـيـن تـفاوت استعدادها و شايستگيها، و اين معجون خاصى است كه انسانش مى نامند، و خردهگيريها و ايرادها غالبا از عدم شناخت اين انسان سرچشمه مى گيرد.
كوتاه سخن اينكه خداوند هيچ انسانى را بر انسانهاى ديگر در تمام جهات
امـتـيـاز نـبـخشيده ، بلكه جمله (رفع بعضهم فوق بعض ‍ درجات ) اشاره به امتيازهاىمختلفى است كه هر گروهى بر گروه ديگر دارد، و تسخير و استخدام هر گروه نسبت بهگـروه ديـگـر درسـت از هـمين امتيازات سرچشمه مى گيرد و اين عين عدالت و تدبير و حكمتاست .
آيه و ترجمه


و لو لا اءن يـكـون النـاس اءمـة وحـدة لجعلنا لمن يكفر بالرحمن لبيوتهم سقفا من فضة ومعارج عليها يظهرون(33)
و لبيوتهم اءبوبا و سررا عليها يتكون(34)
و زخرفا و إ ن كل ذلك لما متع الحيوة الدنيا و الاخرة عند ربك للمتقين(35)


ترجمه :

33 - اگـر تـمـكـن كـفار از مواهب مادى سبب نمى شد كه همه مردم امت واحد گمراهى شوند مابـراى كـسـانـى كـه كـافـر مـى شـدنـد خـانه هائى قرار مى داديم با سقفهائى از نقره ونردبانهائى كه از آن بالا روند!
34 - و بـراى خـانه هاى آنها درها و تختهائى (زيبا و نقره گون ) قرار مى داديم كه برآن تكيه كنند.
35 - و انـواع وسـائل تـجـمـلى ، ولى تـمـام ايـنـهـا مـتـاع زنـدگـى دنـيـاسـت و آخرت نزدپروردگارت از آن پرهيزگاران است .
تفسير:
قصرهاى باشكوه با سقفهاى نقره اى ! (ارزشهاى دروغين ).
ايـن آيـات هـمـچـنـان بـحـث پـيـرامـون نـظـام ارزشـى اسـلام و عـدم مـعـيـار بـودنمال و ثروت و مقامات مادى را ادامه مى دهد.
در نـخـسـتـين آيه مى فرمايد: (اگر بهره مند شدن كفار از انواع مواهب مادى سبب نمى شدكه همه مردم تمايل به كفر پيدا كنند و امت واحد گمراهى گردند، ما براى كسانى كه بهخـداونـد رحـمن كافر مى شدند خانه هائى با سقفهائى از نقره قرار مى داديم ) (و لو لاان يكون الناس امة واحدة لجعلنا لمن يكفر بالرحمن لبيوتهم سقفا من فضة ).
خـانـه هـائى كـه چـنـديـن طـبقه داشته باشد، (و براى آنها پله ها و نردبانهاى جالبىقرار مى داديم كه از آن بالا روند) (و معارج عليها يظهرون ).
جـمـعـى از مـفـسران گفته اند منظور پله هائى از نقره است ، و عدم تكرار كلمه (فضة )(نـقـره ) بـه خـاطـر وضـوح آن اسـت ، ولى گـويـا آنـهـا وجـود پـله هـا را بـه تـنـهـائىدليـل بـر اهـمـيـت خـانـه هـا نـدانـسـتـه انـد در حـالى كـه چـنـيـن نـيـسـت ،اصل وجود پله هاى فراوان دليل بر عظمت بنا و داشتن طبقات متعدد است .
(سـقـف ) (بـر وزن شـتر) جمع سقف است و بعضى آن را جمع (سقيفه ) به معنى مكانمسقف مى دانند ولى قول اول مشهورتر است .
سـپـس مـى افـزايد (علاوه بر اين ، براى خانه هاى آنان درها و تختهائى قرار مى داديمكه بر آن تكيه كنند) (و لبيوتهم ابوابا و سررا عليها يتكؤ ن ).
مـمـكـن اسـت ايـن جـمـله اشـاره بـه درهـا و تـخـتـهـاى نـقـره بـاشـد كـه چـون در آيـهقبل در مورد سقفها آمده در اينجا از تكرار آن خوددارى شده ، و نيز ممكن است
وجود درها و تختهاى متعدد (با توجه به اينكه ابوابا و سررا نكره است و در اينجا براىاهـمـيـت آمده ) خود دليل بر عظمت آن قصرها باشد، زيرا هرگز براى يك خانه محقر درهاىمـتـعـدد نـمـى گـذارنـد، ايـن مـخـصـوص قـصـرهـا و خـانـه هـاىمجلل است ، و همچنين وجود تختهاى بسيار.
بـاز بـه ايـن هـم اكـتـفـا نـكـرده مـى افـزايـد: عـلاوه بـر هـمـه ايـنـهـا (انـواعوسائل تجملى و زينت آلات براى آنها قرار مى داديم ) (و زخرفا).
تـا زنـدگـى مـادى و پـر زرق و بـرقـشـان از هـر نـظـرتكميل گردد، قصرهائى مجلل و چند اشكوبه با سقفهائى از نقره ، و درها و تختهاى متعدد،و انـواع وسـائل زيـنـتـى ، و هـر گـونـه نـقـش و نـگـار آنـچـنانكه مطلوب و مقصود و معبوددنياپرستان است .
سـپـس مى افزايد: (اما همه اينها متاع زندگى دنياى مادى است و آخرت نزد پروردگارتاز آن پرهيزگاران است ) (و ان كل ذلك لما متاع الحيوة الدنيا و الاخرة عند ربك للمتقين ).
(زخـرف ) در اصـل بـه مـعـنـى هـر گـونـه زيـنـت وتـجـمـل تـواءم بـا نـقـش و نـگـار اسـت ، و از آنـجـا كـه يـكـى از مـهـمـتـريـنوسـائل زيـنـت طـلا اسـت بـه آنـهـم زخـرف گـفـتـه شـده اسـت ، و اينكه به سخنان بيهوده(مزخرف ) مى گويند به خاطر زرق و برقى است كه به آن مى دهند.
كـوتـاه سـخـن ايـنـكـه ايـن سـرمـايـه هـاى مـادى و ايـنوسائل تجملاتى دنيا به قدرى
در پـيـشگاه پروردگار بى ارزش است كه مى بايست تنها نصيب افراد بى ارزش همچونكـفـار و مـنـكران حق باشد، و اگر مردم كم ظرفيت و دنياطلب به سوى بى ايمانى و كفرمـتـمـايل نمى شدند خداوند اين سرمايه ها را تنها نصيب اين گروه منفور و مطرود مى كرد،تا همگان بدانند مقياس ارزش و شخصيت انسان اين امور نيست .
نكته ها:
1 - اسلام ارزشهاى غلط را درهم مى شكند
بـه راسـتـى تـعـبـيـرى رسـاتـر از آنـچه در آيات فوق آمده براى درهم شكستن ارزشهاىدروغين پيدا نمى شود، براى دگرگون ساختن جامعه اى كه محور سنجش شخصيت افراد درآن تـعـداد شـتـران ، مـقـدار درهـم و ديـنـار، و تـعـداد غـلامـان و كـنـيـزان و خـانـه هـا ووسـائل تـجـمـلى اسـت ، تـا آنجا كه تعجب مى كنند چرا محمد يتيم و از نظر مادى فقير بهنبوت برگزيده شده ، اساسى ترين كار اين است كه اين چهارچوبهاى غلط ارزشى درهمشـكـسـته شود، و بر ويرانه آن ارزشهاى اصيل انسانى ، تقوى و پرهيزگارى ، و علم ودانـش ، ايـثـار و فـداكارى ، شهامت و گذشت بنا شود، در غير اين صورت همه اصلاحات ،روبنائى و سطحى ، و ناپايدار خواهد بود.
و ايـن هـمـان كـارى اسـت كه اسلام و قرآن و شخص پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله وسـلّم ) بـه عـاليـتـريـن وجـهـى انـجـام داد، و بـه هـمـيـندليل جامعه اى كه از عقب افتاده ترين و خرافى ترين جوامع بشرى بود در مدتى كوتاه، آنچنان رشد و نمو كرد كه در صف اول قرار گرفت .
جـالب ايـنـكـه در حـديـثـى از پـيـغـمـبـر گـرامـى (صـلى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) درتكميل اين برنامه مى خوانيم : لو وزنت الدنيا عند الله جناح بعوضة ما سقى الكافر منهاشربة ماء: (اگر دنيا به اندازه بال مگسى نزد خدا وزن داشت خداوند به كافر حتى يكشربت آب نمى نوشانيد).
امـير مؤ منان على (عليه السلام ) نيز در (خطبه قاصعه ) سخن را در اين زمينه به اوجرسانده مى فرمايد:
(موسى بن عمران با برادرش وارد بر فرعون شدند در حالى كه لباسهاى پشمين دردست داشتند و در دست هر كدام عصاى (چوپانى ) بود، با او شرط كردند كه اگر تسليمفـرمـان خـدا شـود حـكـومت و ملكش باقى مى ماند، و عزت و قدرتش دوام خواهد يافت ، اما اوگـفـت : آيـا از ايـن دو تـعـجـب نـمى كنيد كه با من شرط مى كنند كه بقاى ملك و دوام عزتمبـسـتـگـى بـه خـواسـتـه آنها دارد، در حالى كه فقير و بيچارگى از سر و وضعشان مىبارد! (اگر راست مى گويند) پس چرا دستبندهائى از طلا به آنها داده نشده است ؟
(ايـن سـخـن را فـرعون به خاطر بزرگ شمردن طلا، و جمع آورى آن ، و تحقير پشمينهپوشى گفت ).
(اگر خدا مى خواست به هنگام بعثت پيامبرانش درهاى گنجها و معادن طلا و باغهاى سبز وخرم را به روى آنان بگشايد مى گشود، و اگر اراده مى كرد پرندگان آسمان و حيواناتوحشى زمين را همراه آنان گسيل مى داشت ، ولى اگر اين كار را مى كرد آزمايش مردم از ميانمى رفت و پاداش و جزا بى اثر مى شد)!.
و در قسمت ديگرى از همين خطبه مى فرمايد:
(مـگـر نـمـى بـيـنـيـد خـداونـد انسانها را، از زمان آدم تا آخر جهان ، با سنگهائى كه نهزيـانى مى رساند و نه سودى ، نه مى بيند و نه مى شنود، آزمايش نموده ، اين سنگها راخانه مقدس خود (كعبه ) قرار داده ، و آن را موجب پايدارى و قوام مردم ساخته است ، آن را درپـر سـنـگلاخ ‌ترين مكانها، و بى گياه ترين نقاط روى زمين ، در تنگناى دره هائى مستقرسـاخـتـه ، در مـيـان كـوهـهـاى خشن ، شنهاى متراكم ، چشمه هاى كم آب ، آباديهاى جدا و پرفـاصـله كـه هـيـچ مـركبى به راحتى در آن زندگى نمى كند، و سپس آدم و فرزندانش ‍ رافرمان داد كه به آن سو توجه كنند و آن را مركز تجمع خود سازند...).
اگـر خـدا مى خواست خانه مقدسش و محل انجام مناسك حج را در ميان باغها و نهرها و زمينهاىهـمـوار و پر درخت و آباد كه داراى خانه ها و كاخهاى بسيار و آباديهاى به هم پيوسته ،در ميان گندم زارها و باغهاى پر گل و گياه ، در ميان بستانهاى زيبا و سرسبز و پرآب ،در وسـط بـاغستانى بهجت زا با جاده هاى راحت و آباد، قرار دهد، توانائى داشت ، ولى درايـن حـالت آزمـايـش و امـتحان ساده تر بود و پاداش و جزا نيز كمتر (و مردم به ارزشهاىفـريـبـنـده ظـاهـرى مـشـغـول مـى شـدنـد و از ارزشـهـاى واقـعـى الهـىغافل مى گشتند).
بـه هر حال اساس انقلاب اسلامى انقلاب ارزشهاست ، و اگر مسلمانان امروز در شرائطىسـخـت و نـاگـوار تـحت فشار دشمنان بيرحم و خونخوار قرار گرفته اند به خاطر هميناسـت كـه آن ارزشـهـاى اصـيـل را رها ساخته ، بار ديگر ارزشهاى جاهلى در ميان آنان رونقگـرفـتـه اسـت ، مـقـيـاس شـخـصـيـت مـال و مـقـام دنـيا شده ، و علم و تقوا و فضيلت را بهفـرامـوشـى سـپرده اند، در زرق و برق مادى فرو رفته ، و از اسلام بيگانه شده اند، وتا چنين است بايد كفار اين خطاى بزرگ را بپردازند،
و تـا تـحـول را از ارزشـهـاى حـاكـم بـر وجـودشـان شـروع نـكـنـنـدمشمول الطاف الهى نخواهند شد كه ان الله لا يغير ما بقوم حتى يغيروا ما بانفسهم (رعد -11).
2 - پاسخ به يك سؤ ال
بـا مـطالعه آيات فوق پيرامون تحقير شديد زينتهاى ظاهرى ، و ثروت و مقام مادى ، اينسـؤ ال مـطـرح مـى شـود كـه پـس چـرا قـرآن مـجـيـد در جـاى ديـگـر مـى گـويـد:قـل مـن حـرم زيـنـة الله التـى اخـرج لعـبـاده و الطـيـبـات مـن الرزققـل هـى للذيـن آمـنـوا فـى الحـيـاة الدنـيـا خـالصـة يـوم القـيـمـة كـذلكنـفـصـل الايـات لقـوم يعلمون : (بگو چه كسى زينتهاى الهى را كه براى بندگان خودآفـريـده و طـيـبـات را حـرام كرده است ؟ بگو: اينها در زندگى دنيا براى كسانى است كهايـمـان آورده انـد (اگر چه ديگران نيز با آنها مشاركت دارند ولى ) در قيامت خالص براىآنها خواهد بود، اينچنين آيات خود را براى كسانى كه مى فهمند شرح مى دهيم ) (اعراف- 32).
يـا در جـاى ديـگـر مـى فـرمـايـد: يـا بـنـى آدم خـذوا زيـنـتـكـم عـنـدكل مسجد: (اى فرزندان آدم ! زينت خود را به هنگام رفتن به مسجد برگيريد) (اعراف -31).
چگونه اين دو گروه از آيات با هم سازگار است ؟!
در پـاسـخ بـايـد بـه ايـن نكته توجه داشت كه هدف در آيات مورد بحث شكستن ارزشهاىدروغـيـن است ، هدف اين است كه مقياس ‍ شخصيت انسانها را ثروت و زينت آنها نشمارند، نهايـنـكـه امـكـانات مادى بد چيزى است ، مهم اين است كه به آنها به صورت يك ابزار نگاهشود نه يك هدف متعالى و نهائى .
وانـگـهـى ايـنـهـا در صـورتـى ارزش دارد كـه در حـدمعقول و شايسته و خالى از هر گونه اسراف و تبذير باشد، نه ساختن كاخهائى از طلاو نقره و گرد آوردن
زينتهاى انبوهى از سيم و زر!
و از اينجا روشن مى شود كه نه بهره مند بودن گروهى از كفار و ظالمان از اين مواهب مادىدليـل بـر شخصيت آنها است ، و نه محروم بودن مؤ منان از آن ، و نه استفاده از اين امور درحـد مـعـقـول ، به صورت يك ابزار، ضررى به ايمان و تقواى انسان مى زند، و اين استتفكر صحيح اسلامى و قرآنى .
آيه و ترجمه


و من يعش عن ذكر الرحمن نقيض له شيطنا فهو له قرين(36)
و إ نهم ليصدونهم عن السبيل و يحسبون اءنهم مهتدون(37)
حتى إ ذا جاءنا قال يليت بينى و بينك بعد المشرقين فبئس ‍ القرين(38)
و لن ينفعكم اليوم إ ذ ظلمتم اءنكم فى العذاب مشتركون(39)
اء فـاءنـت تـسـمـع الصـم اءو تـهـدى العـمـى و مـن كـان فـىضلل مبين(40)


ترجمه :

36 - هـر كـس از يـاد خـدا رويـگـردان شـود شيطانى را به سراغ او مى فرستيم و هموارهقرين او باشد.
37 - و آنـهـا (شـيـاطين ) اين گروه را از راه خدا باز مى دارند، در حالى كه گمان مى كنندهدايت يافتگان حقيقى آنها هستند.
38 - تـا زمـانـى كـه نـزد مـا حاضر شود مى گويد: ايكاش ميان من و تو فاصله مشرق ومغرب بود، چه بد همنشينى هستى تو!
39 - هرگز اين گفتگوها امروز به حال شما سودى ندارد، چرا كه ظلم كرديد، و همه
در عذاب مشتركيد.
40 - آيا تو مى توانى سخن خود را به گوش كران برسانى يا كوران و كسانى را كهدر ضلال مبين هستند هدايت كنى .
تفسير:
همنشين شياطين !
از آنـجـا كـه در آيـات پـيشين سخن از دنياپرستانى بود كه همه چيز را بر معيارهاى مادىارزيـابـى مـى كـنـنـد، در آيـات مـورد بحث از يكى از آثار مرگبار دلبستگى به دنيا كهبيگانگى از خدا است سخن مى گويد.
مى فرمايد: (هر كس از ياد خدا روگردان شود شيطانى را به سراغ او مى فرستيم ، وهمواره با او قرين خواهد بود)! (و من يعش عن ذكر الرحمن نقيض له شيطانا فهو له قرين).
آرى غفلت از ذكر خدا و غرق شدن در لذات دنيا، و دلباختگى به زرق و برق آن ، موجب مىشـود كـه شيطانى بر انسان مسلط گردد و همواره قرين او باشد، و رشته اى در گردنشافكنده ، (مى برد هر جا كه خاطرخواه او است )!
بديهى است جاى اين ندارد كه كسى تصور جبر از اين آيه كند، چرا كه اين نتيجه اعمالىاسـت كـه خـود آنـهـا انـجـام داده انـد، بـارهـا گـفـتـه ايـماعمال انسان ، مخصوصا غرق شدن در لذات دنيا و آلوده شدن به انواع گناهان ، نخستين
تاءثيرش اين است كه پرده بر قلب و چشم و گوش انسان مى افتد، او را از خدا بيگانهمـى كـنـد، و شـيـاطـيـن را بـر او مـسـلط مـى سـازد، و تـا آنـجا ادامه مى يابد كه گاهى راهبـازگـشـت بـه روى او بـسـته مى شود، چرا كه شياطين و افكار شيطانى از هر سو او رااحـاطـه مـى كـنند، و اين نتيجه عمل خود انسان است هر چند نسبت آن به خداوند نيز به عنوان(سـبـب الاسـباب ) بودن صحيح مى باشد، اين همان چيزى است كه در آيات ديگر قرآنبـه عـنـوان (تـزيـيـن شـيـطـان ) (فـزيـن لهـم الشـيـطـان اعـمـالهـم )(نـحـل - 63) يـا ولايـت شـيـطـان (فـهـو وليـهـم اليـوم )(نحل - 63) تعبير شده است .
قـابـل تـوجـه ايـنـكه جمله (نقيض ) با توجه به مفهوم لغوى آن هم دلالت بر استيلاءشياطين دارد، و هم قرين بودن آنها، در عين حال جمله (هوله قرين ) بعد از آن آمده تا اينمعنى را تاءكيد كند كه شياطين از اينگونه افراد هرگز جدا نمى شوند!
تـعـبـير به (رحمان ) اشاره لطيفى است به اينكه آنها چگونه از خدائى كه رحمت عامشهـمـگـان را فـراگـرفـتـه روى گـردان مـى شـونـد، و از يـاد اوغافل مى گردند؟.
آيـا چـنـين كسانى جز اين سرنوشتى مى توانند داشته باشند كه همنشين شياطين ، و محكومفرمان آنها گردند.
بـعـضـى از مـفـسـران احـتـمـال داده اند كه (شياطين ) در اينجا معنى وسيعى دارد كه حتىشياطين انس را شامل مى شود، و آن را اشاره به (رؤ سا و سردمداران ضلالت ) دانستهانـد كـه مـسـتـولى و مـسـلط بـر غـافـلان از ياد خدا مى شوند و با آنها قرين هستند، و اينتوسعه بعيد نيست .
سپس به دو امر مهم كه شياطين درباره اين غافلان انجام مى دهند اشاره
كـرده مـى فـرمـايـد: (آنـها اين گروه را از راه خدا بازمى دارند) (و انهم ليصدونهم عنالسبيل ).
هـر وقـت اراده بـازگـشـت كنند سنگى بر سر راه آنها مى افكنند و مانعى ايجاد مى كنند تاهرگز به صراط مستقيم بازنگردند.
و آنچنان طريق گمراهى را در نظر آنها زينت مى دهند كه : (گمان مى كنند هدايت يافتگانحقيقى آنها هستند)! (و يحسبون انهم مهتدون ).
هـمـانـگونه كه در آيه 38 سوره عنكبوت درباره (عاد) و (ثمود) مى خوانيم : و زينلهـم الشـيـطـان اعـمالهم فصدهم عن السبيل و كانوا مستبصرين : (شيطان اعمالشان را درنظرشان زينت داد و آنها را از راه بازداشت در حالى كه قبلا راه را پيدا كرده بودند).
خـلاصـه ايـن وضـع هـمـچـنـان ادامـه پـيـدا مـى كـنـد انـسـانغـافـل و بـيـخـبـر در گـمـراهـى خـويـش ، و شـيـاطـيـن دراضـلال او تـا هنگامى كه پرده ها كنار مى رود، و چشم حقيقت بين او باز مى شود، (زمانىكـه نـزد مـا حـاضـر مـى شـود مـى بـيـنـد ولى و قرينش همچنان با او است ، همان كسى كهعـامـل هـمـه بـدبختيهاى او بوده ! فرياد مى زند و مى گويد: ايكاش ميان من و تو فاصلهمـشـرق و مـغـرب بـود! چـه بـد قـريـن و هـمـنـشـيـنـى هـسـتـى تـو)! (حـتـى اذا جـائنـاقال يا ليت بينى و بينك بعد المشرقين فبئس القرين ).
همه عذابها يك طرف ، و همنشينى با اين قرين سوء يك طرف ، همنشينى با شيطانى كه هروقـت بـه قيافه نفرت انگيز او مى نگرد تمام خاطره هاى گمراهى و بدبختيش در نظرشمـجـسـم مـى گردد، كسى كه زشتيها را در نظرش زيبا جلوه مى داد، و بيراهه را شاهراه ، وگمراهى را هدايت ، اى واى كه او براى هميشه
قرين و هم بند او است !.
آرى صـحـنـه قـيـامـت تـجسمى است گسترده از صحنه هاى اين جهان و قرين و دوست و رهبرايـنـجـا بـا آنـجـا يـكـى اسـت ، حتى به گفته بعضى از مفسران هر دو را با يك زنجير مىبندند!.
پـيـداسـت كـه مـنظور از (مشرقين ) (دو مشرق ) (مشرق ) و (مغرب ) است زيرا طبقعـادت عـرب بـه هـنـگـامـى كـه مى خواهند از دو جنس مختلف تثنيه بسازند لفظ را از يكىانـتـخـاب مى كنند مانند (شمسين ) (اشاره به خورشيد و ماه ) و (ظهرين ) (اشاره بهنماز ظهر و عصر) و (عشائين ) (اشاره به نماز مغرب و عشاء).
تفسيرهاى ديگرى نيز ذكر كرده اند كه به هيچوجه در آيه مورد بحث مناسب به نظر نمىرسد، مانند مشرق آغاز زمستان و مشرق آغاز تابستان ، هر چند در موارد ديگرى مناسب است .
بـه هـر حـالاين تعبير كنايهاى است از دورترين فاصله اى كه به تصور مى گنجد چرا كه (دورىمشرق و مغرب ) ضرب المثل معروفى است در اين زمينه .
ولى ايـن آرزو هـرگز به جائى نمى رسد، و ميان آنها و شياطين هرگز جدائى نمى افتد،لذا در آيـه بـعـد مـى افـزايـد: (هـرگـز ايـن گـفـتـگـو و نـدامـت امـروز بـهحال شما سودى ندارد، چرا كه شما ظلم كرديد، و در نتيجه همه در عذاب مشتركيد) (و لنينفعكم اليوم اذ ظلمتم انكم فى العذاب مشتركون ).
بايد عذاب اين همنشين سوء را با عذابهاى ديگر براى هميشه ببينيد.
و بـه ايـن تـرتـيـب امـيـد آنـهـا را در مـورد جـدائى از شـيـاطـيـن بـراى هـمـيـشـهمبدل به ياس مى كند و چه طاقتفرساست تحمل اين همنشينى ؟!
در تـفسير اين آيه احتمالات ديگرى نيز داده شده از جمله اينكه گاه انسان از ديدن دردمندانديـگـر دردش تـخفيف پيدا مى كند، چرا كه معروف است البلية اذا عمت طابت : (هنگامى كهبـلا عـمومى شد گوارا مى شود!) اما به اينها گفته مى شود در آنجا چنين تسلى خاطرىنيست چنان غرق عذابيد كه عذاب شيطان هم بند شما مايه تسلى شما نخواهد شد.
ايـن احتمال را نيز داده اند كه گاه مصيبتى فرا مى رسد و انسان پيامدهاى آن را ميان خود ودوسـتـان تـقـسـيـم مـى كـنـد، و بار مصيبت سبك مى شود، ولى در آنجا اين مساءله نيز وجودندارد، چرا كه هر كدام سهم وافرى از عذاب الهى دارند بى آنكه از ديگرى چيزى كاستهشود!.
ولى بـا تـوجـه بـه ايـنـكـه ايـن آيـه تـكـمـيـلى اسـت بـراى آيـهقبل همان تفسير اول كه انتخاب كرديم مناسبتر است .
در اينجا قرآن اين گروه را به حال خود مى گذارد و روى سخن را به سوى پيامبر (صلىاللّه عـليـه و آله و سـلّم ) كرده از غافلان كوردلى كه پيوسته او را تكذيب مى كردند، واز قـمـاش هـمـان گـروهـى بـودنـد كه در آيات قبل از آنها سخن گفته شد، بحث كرده ، مىفـرمـايـد: (آيـا تـو مى توانى سخن خود را به گوش كران برسانى ؟ و يا كوران راهـدايـت كـنـى ؟ و كـسانى را كه در ضلال مبين هستند و احساس نمى كنند به راه راست دعوتنـمـائى )؟! (ا فـانـت تـسـمـع الصـم او تـهـدى العـمـى و مـن كـان فـىضلال مبين ).
شبيه اين معنى در آيات ديگرى از قرآن مجيد نيز آمده است ، كه افراد
لجوج و هدايت ناپذير، و هواپرستان بى بصيرت و غرق گناه را، به كران و كوران ، وگاه به مردگان ، تشبيه كرده است .
در آيه 42 سوره يونس مى خوانيم : ا فانت تسمع الصم و لو كانوا لا يعقلون : (آيا تومـى تـوانـى صـداى خـود را بـه گـوش كـران بـرسـانـى هـر چـنـدتعقل نمى كنند)
و در آيه 80 نمل آمده است : انك لا تسمع الموتى و لا تسمع الصم الدعاء اذا ولوا مدبرين: (تـو نـمـى تـوانـى سـخنت را به گوش ‍ مردگان برسانى ، و نمى توانى كران راهنگامى كه روى برمى گردانند و پشت مى كنند متوجه سخنان خودسازى همچنين آيات ديگر.
ايـن تـعبيرات همه به خاطر آن است كه قرآن براى انسان (دو نوع گوش و چشم و حيات) قائل است : گوش و چشم و حيات ظاهر، و گوش و چشم و حيات باطن . و مهم بخش دوم ازدرك و ديد و حيات است ، كه وقتى از كار بيفتد، نه پند و اندرز مفيد خواهد بود و نه انذارو هشدار!
قابل توجه اينكه : در آيات گذشته ، اين گروه از مردم ، به افرادى تشبيه شده بودندكـه چـشمانى ضعيف و ديد محدود دارند، و در آيه اخير آنها را به كران و كوران تشبيه مىكـنـد، ايـن بـه خـاطـر آن اسـت كـه انـسـان هـنـگـامـى كـهمـشـغـول بـه دنـيـا مـى شود به كسى مى ماند كه چشمانش درد مختصرى پيدا كرده هر قدراشتغالش ‍ به دنيا بيشتر، و تمايلش به ماديات شديدتر، و بى اعتنائيش به روحانياتفـزونتر مى گردد، از آن درد چشم به نقصان ديد، و از آن ، به مرحله كورى مى رسد اينهـمـان چـيـزى اسـت كـه دلائل قـطعى در زمينه تشديد روحيات منفى و مثبت در انسان و رسوخمـلكـات در وجـود او بـر اثـر تـكـرار و اصـرار بـرعمل به ثبوت رسانده است و قرآن نيز همين ترتيب را رعايت فرموده .
آيه و ترجمه


فإ ما نذهبن بك فإ نا منهم منتقمون(41)
اءو نرينك الذى وعدنهم فإ نا عليهم مقتدرون(42)
فاستمسك بالذى اءوحى إ ليك إ نك على صرط مستقيم(43)
و إ نه لذكر لك و لقومك و سوف تسلون(44)
و سل من اءرسلنا من قبلك من رسلنا اء جعلنا من دون الرحمن ءالهة يعبدون(45)


ترجمه :

41 - هر گاه تو را از ميان آنها ببريم حتما آنها را مجازات خواهيم كرد.
42 - يـا اگر زنده بمانى و آنچه را از عذاب آنان وعده داده ايم به تو ارائه دهيم باز مابر آنها مسلطيم .
43 - آنچه را بر تو وحى شده محكم بگير كه تو بر صراط مستقيم هستى .
44 - و ايـن مـايـه يـادآورى تـو و قـوم تـو اسـت و بـه زودى سـؤال خواهيد شد.
45 - از رسـولانـى كـه قـبل از تو فرستاديم بپرس ، آيا غير از خداوند رحمان معبودانىبراى پرستش آنها قرار داديم ؟!
تفسير:

next page

fehrest page

back page

 

 
 

کلیه حقوق این سایت محفوظ می باشد.

طراحی و پیاده سازی: GoogleA4.com | میزبانی: DrHost.ir

انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس دیتاسنتر فن آوا سرور اختصاصی سرور ابری اشتراک مکانی colocation